هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

بررسی برخی برواژگان فارسی

بررسی برخی برواژگان فارسی


احمد شماع زاده

بوق سگ- سگ بازاری- سگ پاچه گیر- چهارسو- چهارسوق- سرا- بوق حمام-

گوش دادن- گوش کردن- گوش ایستادن- سوگند خوردن و سوگند دادن

بوق سگ یکی از برواژگانی است که تقریباً دیگر کسی ریشه آن را به یاد نمیآورد. بوق سگ از برواژگان بازاری است و منظور از کاربری آن، تا دیر وقت کار کردن است.


و اما ریشه آن: می‌دانید که بازار در ایران از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و هست. بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایرانی است شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط بازار به یکدیگر میرسیدند و چهارسو اصلی مشهور به چارسو بزرگ را می‌ساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی اش می‌توانست چندین چهارسوی فرعی مشهور به چارسو کوچک نیز داشته باشد. اما ورودی و خروجی این بازارها منحصراً از چهار محور اصلی بود. بدین ترتیب بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار ورودی بود و با درهای بزرگ چوبی بسته می‌شد.

حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. گرچه هر حجره با دری چوبی بسته می‌شد، اما این درها ایمن نبودند و به راحتی شکسته میشدند. از این رو امنیت بازار بستگی به درهای اصلی و نگهبانان بازار داشت. این نگهبانان از سر شب(هنگام اذان مغرب) تا دم صبح(پس از اذان صبح) موظف به پاسداری از بازار و در حال گشت زنی بودند. اما از آنجا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ناممکن مینمود، نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند که به «سگ بازاری» مشهور بودند. این سگان جز از مربی خود به هرکس دیگری حمله میکردند و پاچه او را می‌گرفتند.


از این رو با نزدیک شدن مغرب و بسته شدن درهای بازار و رهاشدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که معمولاً از شاخ قوچ ساخته می‌شد و صدایی پرطنین و گسترده داشت می‌دمیدند که: در حال بازکردن سگان و رهاکردنشان در بازار هستیم. زودتر حجره ها را تعطیل کرده و از بازار بیرون روید. به این بوق که سه بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته می‌شود بوق سگ می‌گفتند. به این دلیل بود که مشتری آخر وقت خونش پای خودش بود! یعنی با شنیدن بوق سگ از بازار خارج نشده و حالا هر آن ممکن است مورد هجوم سگان پاچه گیر بازاری قرار گیرد.

بنابراین هرگاه کسی تا دیروقت به کارش مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد می‌گویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس و جو و کشف حقیقت به پرخاش می‌پردازند را سگ بازاری می‌گویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و پاچه همه را می‌گرفت.

روشنگری: مطلب بالا را به وسیله ایمیل دریافت کرده ام و نویسنده آن را نمیشناسم ولی برای ویراش آن وقت زیادی گذاشتم، به گونه ای که می‌توان گفت آن را بازنویسی کرده‌ام. برای مثال آنجا که نوشته ام: "نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند" نویسنده نوشته بود: "نگهبانان سگانی درنده و گیرنده داشتند." در حالی که سگ هیچگاه درنده نیست و این صفت تنها برای حیوانات وحشی همانند ببر و شیر کاربرد دارد.


در مطلب بالا نویسنده اشاره کرده بود به چهارسوق. به نظر میرسد این واژه فارسی و به معنای چهارسو (چهار جهت) باشد و نه چهارسوق. اگر کسانی آن را به گونه دوم به کار می‌برند، تصورشان بر این است که چون سوق در عربی معنای بازار می‌دهد، به این شکل است که این تصور نیز نادرست است؛ زیرا در آنجا محل برخورد چهار جهت یا سو است و نه چهار بازار!

حال که سخن از بازار رفت، این نکته را هم بیافزایم که یکی ا واژه هایی که برای مکانی در بازارهای ایران به کار میرود سرا است. سرا تنها برای خانه به کار نمی‌رود.

مثلا وقتی که میگویند صحن و سرا یا کاروانسرا سرا معنای خانه نمی‌دهد؛ بلکه جایی است که سقفی دارد و ایمن است و جای اتراق و کار یا استراحت یا مقبره و بارگاه است.

در بازارهای ایران نیز برخی بخشها همچون یک خانه قدیمی است که حیاط در وسط است و اطراف آن حجره ها (به جای اتاقها) واقع شده اند و معمولا در دو و یا سه طبقه ساخته شده اند که به آن سرا میگویند و به نام صاحب آن شهرت دارند. سرایی که از همه بزرگ‌تر و مهمتر است و یا بر سراهای دیگر اشراف دارد، به سرسرا شهرت دارد.

بوق حمام

سخن از بوق شد من هم داستانی درباره بوق دارم ولی نه بوق سگ، بلکه بوق حمام!

بد نیست برای شناخت بیشتر فرهنگ کهن ایران زمین، آن داستان را در اینجا بیاورم:

گویند در گذشته های دور، گرمابه داری به تاجری تازه کار میگوید: تو که به فلان شهر میروی در آنجا بوق حمام میسازند. من دو تا بوق حمام نیاز دارم و بابت دو تا بوق مثلا بیست دینار به تو میپردازم. تاجر تازه کار قبول می‌کند و به سفر می رود؛ ولی پیش از آنکه به سراغ دیگر اجناس مورد نیاز مردم برود و آنها را تهیه کند به سراغ بوق می‌رود. می‌بیند که قیمت هر بوق دو دینار است.

دو تا بوق خرید. بعد وسوسه شد و طمع کرد. با خود فکر کرد و گفت چه تجارتی از این بهتر که پنج برابر سود داشته باشد! تمام پولش را داد و بوق خرید. (به قیمت خرید عمده از دو دینار هم کمتر درامد.) تمام بوقها را بار شترها کرد و به شهرش با شادی و خرمی بازگشت!!

دو تا بوق را به گرمابه دار داد و پولش را گرفت و خوشحال که بیش از پنج برابر سود برده. تجارت از این بهتر نمیشود!!

فردا به بازار رفت تا آنها را به بازاریها بفروشد. کسی از او نخرید.

  • چرا؟ چرا نمیخرید؟

  • کسی بوق حمام نمیخرد. مگر ما چند تا حمام توی یک شهر داریم که بوقشان خراب شود و نیاز به عوض کردن آن داشته باشند؟

- تاجر به خود آمد و پیش خود گفت: راست میگویند. شیطان مرا وسوسه کرد و به نتیجه کار خود نیندیشیدم!!

بدین ترتیب تاجر تازه کار دانست که عجب محاسبه نادرستی برای خود و تجارت خود داشته است؟

به همین دلیل این اصل در اقتصاد مورد تأکید قرارگرفته که پیش از دیگر محاسبات سود و زیان در تولید یا تجارت، باید به فکر بازاریابی بود. و بدین ترتیب فن بازاریابی (مارکتینگ) به وجود آمده است.


و اما بوق حمام چیست؟ (شاید کسانی بدانند ولی احتمالا جوانترها از آن آگاهی ندارند.)

در روزگاران قدیم در شهرها و روستاها همان گونه که اذان از گلدسته ها (مناره ها) برای آگاهی مردم از وقت نماز بویژه در صبحگاهان اعلام می‌شد، بوق حمام هم برای آگاهی مردم به آماده شدن یا گرم شدن آب حمام اعلام می‌شد؛ زیرا حمامها معمولاً عمومی بود و یا دستکم مردم در زمستانها به حمام عمومی میرفتند.

دلیل دوم این بود که چون به صرفه نبود، آب حمام را هر روزه گرم کنند، آب گرم تنها هفته ای یک بار یعنی صبح جمعه و نهایتاً دو روز در هفته گرم می‌شد؛ و لازم بود که اعلام شود. بوق حمام کارش اعلام آماده بودن حمام برای پذیرایی از مردم بود، بویژه صبحهای جمعه!! که غسل جنابت برای مسلمانان واجب است!

***

در یکی از گفتارها و نوشته هایی که زیر عنوان نامه ای از لندن از بی بی سی پخش میشود این پاراگراف آمده بود:

... پس این تجربه ای که حالا میخواهم حرفش را بزنم و هشتاد سال طول کشید تا به جایی رسید که گفتنی شد، فقط مال «شنیدن» است، نه مالِ «گوش کردن»! می شنوم که یکی دارد زیرِ لبی میگوید: «مگر شنیدن با گوش کردن فرقی می کند؟ خوب، بله، البتّه! این را تقریباً همه می دانند. شما، مثلاً، توی یک خیابان شلوغ که هستید، صد جور، هزار جور صدا «می شنوید»، چون به گوشتان میخورد، امّا اگر همراه کسی هستید، میان همۀ آن صداها، به حرفهای همراهتان «گوش میدهید».

ظاهراً نویسنده خواسته است تفاوت میان شنیدن و گوش دادن را به برخی جوانان و بویژه ایرانیان خارج از ایران بیاموزد. غافل از اینکه درس را درست یاد نداده! چرا که نویسنده در بالا سخن از گوش کردن یا عمل کردن به شنیده ها را به میان آورده که موضوع سخنهای پیشین اوست؛ ولی در توضیح، گوش دادن را نمونه آورده! پس:

واژه آمیخته گوش کردن که کوتاه شده آویزه کوش کردن یا توی گوش کردن است معنای مصمم شدن بر عمل به شنیده ها و به عبارتی دیگر حرف شنوی داشتن است؛ ولی واژه آمیخته گوش دادن یعنی شنیدن با دقت و دریافت مطلب شنیده شده است.

البته برخی اشخاص بویژه کسانی که دقیق سخن نمیگویند گوش کردن را به جای گوش دادن در هر دو صورت به کارمیبرند.

اما واژه ٱمیخته سومی نیز وجود دارد و آن گوش ایستادن یا به گوش ایستادن یا دزدانه گوش دادن است که برابر با استراق سمع عربی است.

سوگندخوردن و سوگنددادن

کامنتی بر فیلم نفس

یک نکته انحرافی مهم در این فیلم که حتما باید همه بدانند و نمیدانم چرا آقای مجید اسماعیلی کارگردان نمیدانسته و ممکن است موجب انحراف بسیاری شود، این است که پدر نفس هنگام خروج از محل کارش به امیرعلی قسم امام حسین می‌دهد؛ ولی بی آنکه او این قسم را بپذیرد و به امام حسین قسم بخورد، هنگامی که نفس او را پیدا می‌کند و دلیل ردکردن خود را می‌پرسد و به او می‌گوید دست کم حق من است که دلیلش را بدانم، او می‌گوید «نذار قسمم را بشکنم»!! (بی آنکه قسمی خورده باشد) و این انحراف نباید در جامعه شیوع پیدا کند که سوگنددادن با سوگندخوردن یکی است. اگر چنین باشد بسیاری از خلافکاران به کسی که بر او ستم کرده اند، می‌توانند بگویند «به هرچه که ایمان داری قسمت می‌دهم که مرا ببخشی» و ستمدیده هم طبق این فیلم او را باید ببخشد!! و دست جنایتکاران و خلافکاران در جامعه باز خواهدشد. ولی همگان باید بدانند قسم خوردن و عمل به آن که طبق آیه قرآن شرایطی دارد، نباید با قسم دادن به کسی یکی تلقی شود، که اصولاً بی‌معنی است!

نگارش: سال 1395

آخرین ویرایش: آبان 1403

احمد شمّاع زاده