بهشت را به بهانه میدهند؛ نه به بهاء
احمد شمّاع زاده
اناللهاشتری منالمؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهمالجنّه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدالله حقاً فیالتّوریة والانجیل والقرآن (توبه: 111)
سید محمد بهشتی پس از آغاز جنگ تحمیلی، در یکی از سخنرانیهای خود در شرح این آیه قرآن، تأکیدداشت که: بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه.
و این پاسخی بود به کسی که در سالهایی بسیار دور گفته بود:
بهشت را به بهانه میدهند؛ نه به بها.
یعنی اینکه بهشت خداوندی آنقدر گرانبهاست که کسی را شایستگی آن را ندارد تا با کوشش خود به آن دست یابد؛ بلکه این خداوند است که بندگان خود را با بهانهای که خود بر سر راهشان قرارمیدهد، آنان را به بهشت رهنمون میشود.
آیه بالا ظاهراً تأییدی است بر نظر مرحوم بهشتی؛ ولی آیات بسیاری دلالت بر آن دارند خداوندی که منبع رحمت و رحمانیت است، همواره درپی بهانهای است، تا بندهاش را ببخشاید و قرین رحمتشکند.
گذشته از قرآن، روش و منش خداوند به هنگام پیشامدهایی که در طول تاریخ انسان رخداده، و از کلام بسیاری از پیامبران، چه آنها که در قرآن آمده و چه آنها که در انجیل و تورات و دیگر کتابهای آسمانی آمده، از همه برمیآید که خداوند به دنبال بهانهای است تا بنده خود را ببخشاید و وارد بهشت خود کند.
به نظر نگارنده حتّا آیه بالا نیز بهانهای است تا بنده اش را به بهشت ببرد، زیرا خداوند میگوید میخرد جان و مال مؤمن را و در ازاء این خرید، بهشت را ارزانی آنان میدارد. یعنی بهشت تشویقانه ای از روی رحمت و بزرگواری خداوندگاری است؛ و نه اینکه با جان و مال مؤمن برابر باشد! مانند آن میماند که شخص بزرگواری از شخص بی بضاعتی چیزی میخرد؛ ولی بسیار بیش از قیمت آن کالا را به او میدهد؛ و به او میگوید: برو خوش باش!
از سوی دیگر، اگر شرایط زمان و مکان به گونهای بود که کسی به شهادت دسترسی نیافت، و در طول زندگی خود نیز از خداوند غافل بوده، و به یکباره متوجّه عمر از دست رفته خود شد، چه باید بکند تا بهشت نصیبش شود؟ هرکاری بکند، بازهم دربرابر بهشت خداوندی قابلیت ندارد.
اینجاست که رحمت خداوند چارهساز میشود و بهانهای را بر سر راه بندهاش قرارمیدهد تا او را بیازماید و به بهشت ببرد؛ چگونه؟ مثلاً اینگونه:
آمدهاست که یکی از جاهلهای محلههای تهران که این قشر معمولاً لاابالی و نسبت به انجام امور شرعی بیقیدوبند بودند، شبی در کمال ناراحتی و ناامیدی به دلیل مشکلی که برایش پیشآمدهبود، درحالی که گوشتی خریده و در حال رفتن به خانه بود، در راه به سگی ضعیف و ناتوان که از بیرمقی در حال مرگ بود، برخوردمی کند؛ دلش به رحمآمده و گوشت را جلو آن سگ میاندازد؛ و به خانه میرود و میخوابد.
در رؤیا، یکی از بزرگان را میبیند که به او میگوید آن گوشتی که به آن سگ دادی به خدا رسیده و مایه نجات تو شده و خداوند تو را بخشیدهاست. یکّهای میخورد و از خواب میپرد. از آن پس وی توبهکرده و در جمع خانواده مؤمنین که خداوند ولیّ و سرپرست آنان است، قرارمیگیرد. (الله ولیّ المؤمنین)
چند روزی را در خانه میماند و آفتابی نمیشود. پس از آفتابی شدن در میان مردم، آنان میبینند که جاهل محل، با آن همه یکّهتازی و قدرقدرتی، بهطورکلی تغییرکرده و مؤمن شدهاست!! از او ماجرا را میپرسند، وی در پاسخ، جمله ای بسیار زیبا، پرمعنا، و ظریفی را بیان میکند:
سگی را به سگی بخشیدند!
تاریخ نگارش: 1385
ویرایش دوم: 1399
ویرایش سوم: شهریور 1401
ویرایش چهارم: تیر 1403
احمد شمّاعزاده
تفسیرهای قرآن! خدمت یا خیانت؟
احمد شماع زاده
پیشگفتار
پس از نگارش و انتشار مقاله کل فی فلک یسبحون همگی در لاکی چون حلزون و با توجه به اینکه در پاراگرافهای نخستین آن مقاله نوشتهام «اگر همه ترجمهها و تفسیرها در این زمینه به بیراهه رفتهاند، دلیلش این است که اولین مفسری که چند صد سال پیش، این آیه را تفسیر کرده، تنها یک معنی از معانی این واژه را آورده، و موجب شده نه تنها خود به انحراف برود، بلکه دیگران را نیز به انحراف بکشاند؛ و این تنها مورد نیست؛ بلکه نمونهها بسیار است که برای هریک، مقالهای نوشتهام»؛ به ذهنم رسید تا بخشهای نقدگونه ای را که بر نوشتههای مفسران و مترجمان در مقاله هایم (البته نه همه آنها) آوردهام، در یک مجموعه گرد آورم؛ بلکه موجب شود:
- کسانی که به تفسیرها رجوع و به آنها اعتماد دارند، از این پس بیشتر مراقب فهم خود از آیات الهی باشند.
- جامعه اهل قرآن، از تأثیرهایی که تفسیرها بر آنان نهاده، آگاه شده و آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهند.
- آگاهی قرآن دوستان از بسیاری نکتهها و دقایق ریز قرآنی بالا رود.
مجموعه زیر، نتیجه این تصمیمگیری است. عنوان آن را هم به گونهای انتخاب کردهام تا قضاوتی از جانب نگارنده صورت نگرفته باشد؛ و هر کس پس از خواندن آن، خود داوری کند.
امید آنکه توانسته باشم خوراک فکری خوبی برای ذهنهای کنجکاو قرآن دوستان تهیه کرده باشم.
به منظور راحتی کار کسانی که مایلند به اصل مقاله و متن کامل آن دسترسی داشته باشند، لینک مربوطه را نیز در پایان هر بخش افزودهام.
***
نقل از تابوهای مفسران شیعی قرآن:
مفسران شیعی قرآن معمولاً بر اساس عقاید و آموزشهای پیشینیان، و احادیثی که خوانده یا شنیدهاند، پیشفرضهایی در ذهن خود دارند که با گفتار مستقیم و بی پرده خداوند در قرآن منافات دارد. آنان چون آن پیشفرضها را در خود نهادینه کرده اند، نمیتوانند برخی از سخنان خداوند را به درستی درک و تفسیر (پرده برداری) کنند. درنتیجه به هر وسیلهای دست می آزند تا کلام خداوند را با ذهنیات خود، تطبیق دهند.
در این میانه، شکی هم به ذهن خود راه نمیدهند که ممکن است باورها و آموخته هایشان نادرست باشد؛ و بدین ترتیب از برخی حقایق قرآن و منظورهای خداوند که در آیات قرآنش بیان شده، دورشده باشند. در نتیجه خود و دیگران را از درسهایی که میتوانسته اند از آن منظورها برگیرند، محروم کردهاند. نگارنده اینگونه پیشفرضها را تابو عنوان داده است.
این تابوهای مفسران شیعی، همراه با دیگر اشکالهای نظری و عملی مفسران شیعه و سنّی، موجب شده تا اعتبار تفسیرها در نظر اندیشمندان شدیداً به زیر سؤال برود و دستاویزی به دست معاندان و منتقدان قرآن بدهند تا خود قرآن را به زیر سؤال ببرند. در این روند که همواره ادامه داشته، تاکنون ضربههای جبران ناپذیری بر اصالت و صلابت قرآن عظیم وارد آمده است.
نمونههایی از اشکالهای نظری و عملی مفسران:
یک- مفسری که به دانشهای روز آگاهی ندارد و به خود زحمت نمیدهد تا در آیه تدبر کند، هرگاه آیهای را درک نکند، یا نکته و مطلبی را نداند، آن را به آیندگان واگذارد نمیکند و نمیگوید من این نکته را متوجه نشده ام؛ بلکه با توجه به احادیثی که آموخته، و یا با فهمی نادرست از احادیث، چیزی را به جای کلام خداوند میگذارد و موضوع را مختومه می انگارد و جای اندیشیدن برای دیگران باقی نمیگذارد؛ و این ستمی است که بر قرآن رفته و میرود و مسلمانان را از حقایق قرآنی بسیاری محروم کرده، و بهانهای به دست معاندان قرآن دادهاند.
دو- مفاهیم بسیاری از تقسیرها که ترجمهها هم از آنها گرفته شده، انتقال مفهوم کلام خداوند به دیگران نیست؛ بلکه نظر و عقیده مفسر و مترجم است! متأسفانه کسانی که ترجمه و تفسیر میخوانند، آن نظر و عقیده مفسر و مترجم را به جای کلام و منظور نظر خداوند میگیرند؛ و گاهی بدان نیز عمل میکنند. نگارنده در نقدی که بر ترجمه الهی قمشهای نگاشته،45 مورد از اینگونه برداشتهای مفسران را نشانه گذاری و شرح داده، و ایرادهای آنها را بر شمرده و ترجمه نسبتأ درستی از آیه را ارائه داده ام.
سه- در تفسیرها میبینیم که مفسرین با آوردن حدیثها و روایتهایی برای برخی واژگان یا اشخاص، موضوع آیه را تاریخی جلوهمیدهند، و کارامدی قرآن را که برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانهاست، عملاً بیاثر میسازند؛ و فکر انسان امروزی را از موضوع آیه که ممکن است در مورد او یا جامعه اش صادق باشد، منحرف میکنند.
چهار- بسیاری از مفسران با آوردن مصادیق و مثلهای تاریخی، مفهوم آیه را از جایگاه و منزلت خود دور میکنند. وقتی بیان میکنند مصداق این آیه فلان چیز یا فلان کس است، (مخصوصاً در موارد منفی) کمتر کسی حاضر میشود که مصداق آیه را خود و جامعه خود نیز بداند.
بررسی تنها چهار تابو از تابوهای مفسران شیعی قرآن
تابوی اول: مشرک بودن پدر حضرت ابراهیم
قرآن کریم در داستان زندگی حضرت ابراهیم به صراحت آزر را پدر حضرت ابراهیم میداند و با به کارگیری واژه اب (پدر) او را معرفی میکند، ولی مفسران شیعه او را جدّ مادری یا عموی حضرت ابراهیم معرفی میکنند تا بگویند اجداد پرچمدار توحید، همگی موحّد بوده اند.
این تطهیر، خلاف خواسته خداوند است؛ بلکه خداوند میگوید حساب هرکس با خود اوست و اینکه:
یک- شرک یا خداپرستی هرگز نمیتواند ژنتیک یا موروثی باشد.
دو- در بارگاه من تنها عمل است که ملاک سنجش حق از باطل است؛ و نه اصل و نسب!!
خداوند کریم در قضیه امامت و رهبری جامعه نیز رابطه ژنتیک را نادیده میگیرد و بر عدالت رهبر تأکید میورزد. پیام خداوند در آیه 124 سوره بقره که گفت و گوی خداوند با حضرت ابراهیم(ع) است (انی جاعلک للنّاس اماماً قال و من ذریتّی قال لاینال عهدی الظالمین) بسیار صریح، ساده، و روشن است:
خداوند به حضرت ابراهیم میگوید من تو را رهبر مردم قرارمی دهم. ابراهیم میپرسد و از ذریّه ام چه؟ (یعنی رهبری میتواند موروثی باشد؟) خداوند بی آنکه اشاره ای به ذریّه او کند، پاسخی مجمل و مفید، جامع و مانع، میدهد: لاینال عهدی الظالمین
یعنی: شرط رهبرشدن یک شخص، آن است که ستمگر نباشد یا پس از به قدرت رسیدن، ستمگر نشود؛ چه از فرزندان تو باشد یا نباشد؛ و اگر شخص ستمگری به رهبری جامعه رسید، مخالف عهدوپیمان من با آدمیان است. عهدوپیمانی که با «آدم» بستم این بود که: مبادا ستمگر شوند.
بدین گونه متوجه میشویم که خداوند در دو موضوع ستمگری و شرک (که شرک، خود ستم بر خداوند است!) هیچ ارزشی برای ژن خوب یا بد و وراثت قائل نیست.
اینها همه درسهایی است که از مشرک خواندن پدر حضرت ابراهیم گرفته میشود که قرآن به عمد بر روشن شدن این موضوع اصرار دارد تا به ما درس زندگی اجتماعی و سیاسی بدهد.
تابوی دوم: مشرک بودن اجداد رسول اکرم
مفسران شعی قرآن، در همان راستا و با استناد به حدیثی موهوم، نامرئی، و مجعول، بر این نکته نیز اصرار ورزیده و تفسیرهای خود را با آن منطبق کرده اند که نمیشود اجداد رسول اکرم مشرک باشند؛ و این در حالی است که عبد مناف (جد سوم رسول اکرم) یعنی بنده مناف یا کسی که مناف را می پرستیده، و از آنجا که مناف با هیچ صفتی از صفات الهی همخوانی ندارد، باید مانند دیگر القاب عرب همچون عبد ودّ، که بت ودّ را می پرستیده، او هم پرستنده بت مناف باشد؛ بویژه آنکه برادرش هم عبدالدّار لقب داشته، یعنی بنده دار که بت دار را می پرستیده است.
اصولاً کعبه از پیش و پس از حضرت ابراهیم که بتها را شکست و تبر را بر گردن بت بزرگ آویخت، بتخانه بوده و مناسک حج هم برای بتها برگزار میشده است. در شرح زندگی عبد مناف و عبد الدار میخوانیم که «آن دو برادر سقایت و پذیرایی حجاج بتخانه کعبه را برعهده داشته اند». علی القاعده اگر کسی بتپرست نمیبود، نمیتوانسته مورد وثوق دیگر بت پرستان، و متولّی آستان بتان! شود و بت پرستان تولیت آستان بتان را به دست یک موحد بت ناشناس! بسپارند!
مانند این است که تولیت آستان امام رضا را به یک سنّی معاند امامت (و نه سنی معمولی) بسپارند!
تابوی سوم: مصون نماندن معصومین از خطا، اشتباه، و تقصیر
مفسران شیعی میگویند مگر میشود خداوند به رسولش تشر بزند آنهم بدان گونه که در سورههای عبس و والضحی آمده است؟! و مگر میشود رسولش خطا کند؟
آری میشود خطا کند و خداوند بر او تشر زده است! خداوند نه تنها بر او بلکه بر بسیاری از پیامبران، حتّا پیامبری اولوالعزم همچون نوح، تشر زده، هشدار داده است
خداوند با کسی رودربایستی ندارد؛ و برای کسی جز خود، خط قرمز قائل نیست. خط قرمز خداوند شرک است و بس! که برای ما درس است و درس! خداوند پیامبر خود را به واسطه عصبی شدن و ظن بد و شرکی کوچک، توبیخ میکند؛ ولی اینگونه توبیخهای خداوند بر پیامبران عزیزش، برای ما باید درس باشد؛ درس زندگی. درس درست، الهی، و بی شرک زندگی کردن!
مثلاً یونس را با انداختنش در شکم نهنگ، توبیخ میکند، و در این میان قوم او تنها قومی میشود که به واسطه ایمان آوردن به خدا، از بلاهایی که بر سر اقوام دیگر آمده، در امان میمانند!
روشنگری:
معصوم که دارای مقام عصمت است، مرتکب گناه نمیشود؛ ولی این مقام او را از خطا مصون نمیدارد؛ زیرا در هر صورت انسان است و انسان جایزالخطاست. تنها خداوند خطا نمیکند؛ و فرشتگان او که کارگزاران او هستند، که اگر خطاکنند کیهان و مافیها برهم میریزد. پس همه انس و جن ممکن است خطا کنند.
بنابراین بزرگان دین و دانش که جای خود دارند و ممکن است بسیار خطا کنند؛ بلکه معصومین هم ممکن است خطا کنند و خداوند میخواهد این موضوع را به ما بگوید که تنها منم که نباید خطا کنم و نمیکنم، بلکه حتا اشرف آفرینش من که رسول من باشد، ممکن است خطا کند.
به همین منظور خداوند در بسیاری آیات به رسولش هشدار داده و در دو سوره این موضوع را به وضوح و بدون رودربایستی یاداور ما و حضرت رسول اکرم شده است.
اگر امروزه نیز به این نکات قرآنی توجه کنیم از انجام بسیاری از کردارهای ناشایستی که برای ما عادی شده، خودداری کرده و از شرّ آنها در امان خواهیم ماند.
مفسّران باید بدانند که توجیه و سرپوش گذاشتن بر این حقایق قرآنی، خدمت به رسول خدا نیست، بلکه این خود خطا و بلکه گناهی آشکار به دلیل دورکردن حقایق قرآن از ذهن مردم است؛ زیرا خداوند میخواهد بگوید تنها من خطا نمیکنم و همه ممکن است خطاکنند که این موضوع دست کم برای زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها بسیار مهم است.
تابوی چهارم: سجده بر غیرخدا در شریعتهای پیشن
خرّوا له سجدا و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا (یوسف:100)
ترجمه الهی قمشهای که برگرفته از تفسیرهاست:
آنها بشکرانه (دیدار او) خدا را سجده کردند. یوسف در آن حال پدر را گفت که این بود تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقق گردانید.
اینگونه ترجمه و تفسیر کردن خلاف سخن قرآن، و وارونه نشان دادن حقایق قرآن است.
ترجمه درست و بیپیرایه:
همگی بر او سجده کردند و او گفت ای پدر این است تأویل خواب من که پیش از اینکه پروردگارم آن را تحقق ببخشد، دیده بودم. خواب چه بود؟ به چهارمین آیه همین سوره بازمیگردیم:
یا ابت انّی رأیت احدعشر کوکباً والشّمس والقمر رأیتهم لی ساجدین
ترجمه: ای پدر! من دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم بر من سجدهکنان.
یوسف در خواب یازده ستاره را دید یعنی یازده برادر، و خورشید یعنی پدر، و ماه یعنی مادر را که بر او سجدهکردند. پس از سجده کردن یازده برادر و پدر و مادرش بر او، وی میگوید اکنون شما بر من سجده کردید و خواب من تحقق یافت.
خداوند با آوردن این آیات، میخواهد بگوید که در شریعتهای پیشین، زمانی سجده کردن بر بزرگان جایز بوده و در شریعتهای بعدی حرام شده است، تا مردم و بویژه باستانشناسان و مردمشناسان تصورنکنند اگر قومی بر بزرگان خود سجده میکرده، مشرک بوده است؛ و بدین وسیله میخواهد بگوید سجدهکردن بر غیرخدا در اقوام پیشین نمیتواند دلیلی بر مشرک بودن آنان باشد.
تابوهای مفسران شیعی قرآن: https://www.academia.edu/85819089
نقل از مقاله فهم قرآن:
قرآن کریم منظومه (سیستم) کاملی است و تمام ویژگیهای یک سیستم را داراست؛ و در عین سادگی، همچون دیگر سیستمها پیچیدگیهای بسیاری دارد که ناشی از ویژگیهای منحضر به فرد آن است. بر یک سیستم قوانینی حاکم است. اجزاء آن با یکدیگر پیوسته و به یکدیگر بافته شده اند. کسی نمیتواند چیزی بر یک سیستم بیفزاید یا از آن کم کند یا حتا بگوید چرا سیستمی چنین شکل گرفته است. چرا خداوند اینگونه گفته یا چرا فلان آیه آنچنان نگاشته شده است مگر با شواهد و دلایل کافی بتواند ادعای خود را به اثبات برساند.
برای مثال در سوره اعراف آیه 69 به دستور خداوند واژه بسطةَ به صورت بصطة آمده. پژوهشگران اعجاز عددی قرآن گفته اند دستور بدین دلیل آمده که شمار ص های این سوره به عددی برسد تا مضرب نوزده درست درآید که خداوند این حرف را پس از الم در آغاز سوره به عنوان حروف مقطعه و پرمصرفترین حروف این سوره با مضرب نوزده آورده است.
از همین استدلال نیز میتوان نتیجه گرفت که تمام واژه ها، حروف و علامتهای قرآن کریم روی حساب و کتاب است تا یک سیستم به حساب آید؛ که این خواست خداوند بوده و ما نباید خواست خود را جانشین خواست خداوند کنیم. به همین دلیل خداوند برای استدلال اعجاز قرآن به کافران میگوید نمیتوانید حتّا یک آیه هم مانند آیات قرآن بیاورید؛ همان گونه که نمیتوانیم چیزی بر یک سیستم بیفزاییم یا کم کنیم و اگر چنین کنیم کل سیستم دگرگونه و واژگونه میشود با قرآن نیز نمیتوانیم چنین برخوردی داشته باشیم. فهم قرآن: https://www.academia.edu/12480746
نقل از دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم:
واژه
کاوی
از نیازهای اساسی برای
تحلیل کیفی قرآن
کریم
و
فهم
آیات
این کتاب عظیم است؛ و از آنجا که دانش
نشانه
شناختی (Semiotic)
در
زمینه
نشانه (Sign)
و
معنا
(Meaning)
پژوهش
میکند؛
و
یکی از روشهای تحلیل کیفی است که به
بررسی
نشانه
ها در یک متن
جهت دستیابی به معانی آن، و بویژه معانی
نهفته در متن
می پردازد، برواژه
تدبّر،
معادل
قرآنی مناسبی برای این دانش است.
دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم: https://www.academia.edu/10031889
نقل از طیف کامل نور در قرآن:
اگر مفسّران و قرآن پژوهان از این نکته غافل شوند که «همه دانستنیهای لازم برای زندگی انسان، در قرآن یافت میشود»، هم به خود و جامعه بشری ستم کردهاند و هم به خدا و قرآن. زیرا منظور نظر خداوند کریم از آوردن آیات و نشانه های دیریاب و برخی گاهها اعجازگونه، این است که همواره در آنها نکاتی را آورده که ما باید با دقت بسنده ای به پژوهش در آنها بپردازیم و اهمال گونه ازکنارشان نگذریم؛ نه اینکه آن هنگام که دانش روز به رمز آن اعجاز رسید، ما بگوییم که قرآن کریم پیشتر، این نکته را یاداوری کرده است!!
مشغول خواندن قرآن بودم. به این آیه رسیدم که خداوند به حضرت موسی در روز برگزیده شدنش به پیامبری میگوید: و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات.
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرون میآید نور سفیدی بی زیان، در نه آیه (نشانه). (نمل: 12)
موضوع و نکته کلیدی در این گفتار، عبارت فی تسع آیات (در نه نشانه) است؛ بویژه آنکه میان عبارتهای من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی) و فی تسع آیات (که وصف چگونگی آن نور است)، علامت صلی که نشانه وصل است، آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم آیه جدایی نیفتد.
این آیه را در طول عمر خود، شاید بیش از هزار بار خوانده، و مانند دیگران از آن گذر کرده بودم؛ ولی به خواست خداوند تنها امروز به فهمش نائل آمدم:
تا خواندمش به خود گفتم موضوع آیه ظاهراً نور است. شاید به طیف نور مربوط شود.
سپس گفتم ولی طیف نور هفت رنگ دارد؛ و این عبارت اشاره به نه آیه (نشانه) دارد.
سپس گفتم شاید طیف نور اصلی و کامل نه رنگ داشته باشد که پژوهشگران فیزیک نور هنوز به دو رنگ دیگرش دست نیافته اند و قرآن کریم مانند بسیاری موارد خواسته است به پژوهشگران اعصار و قرون نکته ای را یاداوری کند: طیف کامل نور، نه رنگ دارد و نه هفت رنگ.
این گفت و گوی من با خودم یک دقیقه هم طول نکشید که دو سر طیف نور به ذهنم رسید:
فرو سرخ و فرا بنفش...
اکنون شایسته است به یکی از بهترین ترجمههای قرآن کریم یعنی ترجمه استاد بهاءالدین خرمشاهی که خلاصة التفاسیری هم دارد، نگاهی بیندازیم تا بدانیم آنچه که در تفسیرها، و به تبع آنها در ترجمهها در این زمینه آمده چگونه است:
و دستت را در گریبانت کن، تا سفید و درخشان بدون هیچ بیماری (پیسی) بیرون آید (و با) معجزات نهگانه به سوی فرعون و قومش (برو) که ایشان قومی نافرمانند.
انسان شگفتزده میشود از اینکه یک استاد دانشگاه که عمری را در قرآن پژوهی گذرانده و تصورم بر این است که واژه قرآن پژوهی را اولین بار ایشان به کار برده، و کتاب مهمی از خود را با این عنوان آراسته، آیه مهمی از قرآن را چنین بیدقت ترجمه کند!!
نگارنده این قصور را تنها میتوانم به حساب اعتماد بیش از حد پژوهشگران قرآنی به تفسیرها بدانم. چنانکه دلیل خوابنامه انگاشتن قرآن توسط دکترسروش نیز همین است که ایشان تصور کرده هرانچه که در تفسیرها آمده، قرآن است. در صورتی که قرآن، قرآن است و تفسیرها نظر مفسرند درباره آیات قرآن؛ گاهی درست و گاهی نادرست؛ و دانستن این موضوع مسأله پیچیده ای نیست. و اما چرا بیدقتی!؟
ایشان فی تسع آیات، به معنای در نه نشانه را، معجزات نهگانه ترجمه کرده است.
معنای آیه، اجزای کتابهای مقدس، نشانه، پدیده، و معجزه است.
اما اشتباه ایشان از کجا ناشی میشود؟
یک- به آن دلیل که حضرت موسی در طول دوران رسالت خویش، نه معجزه آورد تا قوم فرعون و نیز قوم خود را بیشتر به نبوت خویش مطمئن، و یا توبیخشان کند، که در آیه صدویک سوره اسراء (ولقد آتینا موسی تسع آیات بیّنات) آمده است، ایشان این تسع آیات بیّنات را با آیه سوره نمل که تنها تسع آیات است و صفت بیّنات را ندارد، یکی گرفتهاند و به این موضوع مهم توجه نکرده اند آیه سوره نمل مربوط است به روز بعثت حضرت موسی در طور سینا، و آیه سوره اسراء مربوط است به طول دوران رسالت او. طیف کامل نور در قرآن: https://www.academia.edu/22103348
نقل از مقاله عوامل انحراف در فهم قرآن:
خداوند کریم در آیات بسیاری از جمله در آیه های چهل و شش سوره نساء، و سیزده سوره مائده (یحرفون الکلم عن مواضعه)، و چهل و یک سوره مائده (یحرفون الکلم من بعد مواضعه)، و هفتادوپنج سوره بقره (یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه) کج فهمی، بدفهمی آدمیان را در فهم آیات الهی، به ما گوشزد کرده تا به هنگام خواندن قرآن به بیراهه نرویم؛ که متأسفانه بسیار رفتهایم و میرویم.
پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟
پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند، بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهراً پیچیده به نظر میرسند، به جای پرداختن به متن از راه تدبر، با عاملهای زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده، در آغاز خود منحرف شده، و سپس کلام خداوند را برای فهم دیگران نیز به انحراف می کشانند:
- بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
- نادانسته های خود را در نظر نمی آورند.
- به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
- به برخی آیات قرآن به گونه می نگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
- به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند (و ماقدرواالله حق قدره). در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند.
عوامل انحراف در فهم آیات قرآن: https://www.academia.edu/12682012
نقل از نقدی بر تفکر قرآن به مثابه گفتار:
اگر با فهم، کاربری و بهره برداری از قرآن مشکل داریم مربوط به قرآن نیست که بخواهیم صورت قرآن و دیدگاهمان را نسبت به آن تغییر دهیم تا آن را درک کنیم. قرآن قرآن است چه متن باشد چه گفتار. با تغییر صورت قرآن و دیدگاه ما چیزی درست نمیشود و چیزی هم دستگیرمان نمیشود. مشکل از خود ماست که به سخنان قرآن گوش فرا نمیدهیم که میگوید مرا تدبر کنید تا به نتیجه برسید.
نصر حامد برای اینکه در باره قرآن درست قضاوت کرده، و از مشکلات فهم قرآن هم در امان باشد، به جای رهایی از متن قرآن (به گفته خودش) و طرح قرآن به مثابه گفتار، بایستی خود را از اطرافیان قرآن رها میکرد؛ و چشم خود را بر آنها میبست و خود را تنها با قرآن رو در رو میساخت؛ و جدا از هرگونه پیشداوری، محدودیت، تفسیر و تأویل، تنها به تدبر قرآن می پرداخت.
منظور از اطرافیان قرآن، دانشمندان علوم قرآنی، فیلسوفان، متکلمان، حاکمان شرع، فقیهان، مفسّران، و دست آخر، مترجمان قرآن، و هر کسی است که در باره قرآن بدون تدبّر آن سخن گفته یا چیزی نوشته باشد. بنابراین باید تنها (و نه با واسطه) نزد قرآن رفت و به دور از هرگونه پیشداوری که اطرافیان قرآن به خلق الله داده و میدهند، پیرامون آیات قرآن به مثابه متن تدبّر کرد.
از سویی در قرآن آیه ای در باره تفسیر قرآن وجود ندارد؛ و به تفسیر آن حتّا اشاره ای نشده؛ و از سوی دیگربر تدبر قرآن تأکید شده، به گونهای که ربطی به قشر و اشخاص ویژه ای پیدا نمیکند. کلام خداوند بسیار ساده و بی پیرایه، همه مردمان را به گونه ای فراگیر مورد خطاب قرارداده تا قرآنش را تدبّر کنند؛ موجز و مفید:
هر آن کس که عرب باشد یا عجم، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن (افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید آن را تدبّرکند؛ تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن بهره ای برگیرد؛ و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به هرآنچه که منظور نظر خداوند بوده، دست نیافته است.
مترجمان نباید بدون تدبّر در آیات الهی مطلبی را ترجمه کنند؛ ولی آنچه مشهود است این است که هیچ تدبّری در ترجمهها صورت نمیگیرد و به نظر مفسّران کهن چند صد سال پیش استناد میشود؛ که در بسیاری موارد مفسران واژه یا نکتهای را نادرست و نابجا تفسیر، و مترجمین آن را تکرار کرده اند!! نمونه بارز و شگفت انگیز آن را در مقاله آینده نگری در قرآن آوردهام.
نقدی بر تفکر قرآن به مثابه گفتار: https://www.academia.edu/6794858
نقل از بازنگری آیه نسخ در قرآن:
از آنجا که قرآن کریم منظومه هستی نظری است، بسیاری از نکتههایی که در آینده انسان مؤثر بوده، در زمان نزول، در آن گنجانده شده تا جامعیت قرآن به مردمان همه اعصار و قرون گوشزد شود؛ چنانکه دارنده این قلم تاکنون بسیاری از نکتههای باریکتر از مو را از دل آیات قرآن برآورده و به جهانیان عرضه داشته است. گفتنی است تنها کسی میتواند به این ویژگیهای قرآنی پی ببرد که با قرآن مأنوس و به آن ایمان کامل داشته باشد؛ تا حقیقت آیات قرآن خرده خرده بر او گشوده شود، سره را از ناسره بازشناسد و بتواند از پس آنچه که دشمنان هوشمند و دوستان نابخرد قرآن، پیرامون آن اظهار میدارند، به دفاع از حقایق قرآن براید.
یکی از آیاتی که از دیرباز بد فهمیده شده و چون بد فهمیده شده، بسیاری از مفسران قرآن و قرآن پژوهان به وسیله آن به انحراف رفته اند، آیه صدوششم سوره بقره است.
واژه نگاریهای قرآن کریم بسیار دقیق است و اگر کسی یا کسانی (تفاوتی نمیکند که یک نوجوان باشد، یا یک قرآن پژوه، و یا یک مفسر بزرگ قرآن) بدون دقت لازم و کافی در واژگان، و بویژه واژگان ویژه قرآن، و نیز بدون تدبر در آیه ای و آیات پیش و پس از آن، استنباطی از آیه داشته باشد و آن را به نگارش دراورد، یقیناً هم خود به انحراف رفته، و هم دیگران را منحرف میکند.
ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها (بخش اول آیه 106 سوره بقره)
ما ی موجود در آغاز آیه، مای نافیه نیست؛ زیرا اگر چنین بود یک الا پیش از نأت لازم مینمود، که برخی ترجمهها این الّا یا مگر را از خود بر کلام خداوند افزوده اند تا بتوانند فهم نادرست خود را به دیگران منتقل کنند! ما در این آیه به معنای آنچه است.
بررسی و وارسی ترجمهها:
الهی قمشه ای: هر چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را از خاطرها بریم (و متروک سازیم) بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم.
ترجمه تفسیر المیزان:
ما هیچ آیه ای را نسخ نمیکنیم و از یادها نمی بریم مگر آنکه بهتر از آن و یا مثل آن را میآوریم.
مکارم شیرازی:
هر حکمی را نسخ کنیم ، و یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم ، بهتر از آن ، یا همانند آن را می آوریم.
بهاءالدین خرمشاهی:
هر آیهای را که نسخ کنیم یا فروگذاریم. بهتر از آن یا همانندش را در میان گذاریم.
همه کسانی که قرآن را بد فهمیده اند و بدفهمی خود را به دیگران منتقل کرده اند، دلیلش تنها یک چیز است و آن این است که در قرآن تدّبر نکرده اند که اینهمه مورد تأکید قرآن است.
بخش دوم آیه: الم تعلم انّ الله علی کل شیء قدیر(106)
الم تعلم انّ الله له ملک السّموات و الارض و ما لکم من دون الله من ولیّ و لا نصیر(107)
ترجمه: آیا نمیدانی همانا که خداوند بر هر چیزی تواناست؟ آیا نمیدانی همانا که خداوند از آن اوست ملک و ملکوت کیهان؟ و نیست برای شما جز خداوند، نه سرپرستی و نه یاری دهنده ای؟
آیا به نظر شما، خداوند کریم نیز مانند برخی مفسرّان، آنقدر ساده اندیش است که بیاید و بر تواناییهای خود، و مالک کیهان بودن خود ببالد و سروری خود بر بندگانش را گوشزد کند و همه اینها را در کنار هم بگذارد و به آنها افتخار کند، تا به ما نکته بسیار سادهای را یاداوری کند؟:
ما برخی آیات قرآن را دگرگونه میکنیم!!
به آن میماند که این نگارنده بگوید: من از چنان توانایی در نوشتن، و از لبتابلی با پروسسوری چنان پرتوان برخوردارم که میتوانم برخی جملههای این مقاله را تغییر دهم و بهترش را برای شما بنگارم!! در این صورت، آیا بر من نمی خندید؟ و نمیگویید: چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ بازنگری آیه نسخ در قرآن: https://www.academia.edu/31735114
نقل از مراحل ششگانه آفرینش: https://www.academia.edu/6794868
مراحل ششگانه آفرینش را که خداوند در سوره اعلی بیان داشته، در مورد کیهان، ستارگان، گیاهان، جانوران، جنها و انسانها، صادق است؛ زیرا همه آفریده اویند و تنها یک روش را برای همه آفریدگانش بهاجرا دراورده، و در این سوره به گونهای موجز بیانداشتهاست.
این شیوه قرآن کریم است که حتّا امور مهم را ‹بسیار موجز› بیان میدارد، برخلاف بیشتر مترجمین و مفسرین این کتاب آسمانی که این امّهات قرآنی را غالباً با توضیحهای نادرست خود، به موضوعهایی پیشپاافتاده مبدل میسازند.
توضیح مراحل ششگانه:
1 و2- خلق و تسویه: حضرت علی علیهالسلام دربارة این دو مرحله میفرماید: طبق فرمانش تمام گشت خلقت او… (اشاره به کن وجودی دارد) پس کجیهای اشیاء را راست گردانید و حدودشان را واضح و روشن قرارداد. (نهجالبلاغه خطبه 90، فرازهای 20 و21)
مرحله تسویه، مرحله طراحی و سازماندهی است. میدانیم که هر پروژهای با بررسی تمام جوانب، ابتدا طراحی، و سپس سازماندهی میشود، و پس از آن بهاجرادرمیآید. خداوند کریم پروژه آفرینش را در مرحله تسویه، طراحی کردهاست.
3- تقدیر یا مرحله اندازهگذاری برای آفرینش: یعنی تعیین اندازههای ویژه و حدود معیّن در ذات و صفات و افعال اشیاء، که از آن حدود و اندازهها خارج نشوند و تجهیز آنها به اندازههایی که مناسب آنهاست. (تفسیر المیزان، ترجمه از متن عربی)
خداوند کریم در آیه زیر نیز اندازهگذاری در تمام آفریدگان را یاداورشدهاست:
قد جعل الله لکل شیء قدراً (طلاق: 3)
4- هدایت: یعنی اشیاء با هدایت ربّانی تکوینی به سوی آنچه که برای آنها تقدیرشده، و به نحوی که تقدیرشده، به سیروسلوک بپردازند. (تفسیر المیزان، ترجمه از متن عربی)
اگر هدایت الهی نبود چگونه تمام جانداران از بچه خود مراقبت میکنند و نیازهای او را تا زمانی که بتواند کارهای خود را انجام دهد، برمی آورند؟ و اگر هدایت الهی نبود، چگونه سیارگان در مدار ویژه خود به حرکت ادامه میدادند و ...؟
5 و 6 ـ متأسفانه حتّا تفاسیر جامع و معتبری چون «المیزان» و « مجمعالبیان» در مورد آیات «الذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی» ساکت ماندهاند و تنها همان معنای ظاهری را توضیح مختصری دادهاند. مسلم است که این دو آیه نیز به سیاق دو آیه پیش از خود مربوط و پیوستهاست.
بنابراین با تدبر در این آیات، در پشت معنای ظاهری عبارتهایی همچون الذی اخرجالمرعی (کسیکه گیاه را رویانید) و فجعله غثاءاً احوی (پس آن را خاکوخاشاک تیره و سیاه گردانید)، میتوانیم معانی کلیتری را بیابیم. با تدبّری که در این دو آیه صورت گرفت و با اندیشیدن بسیار، خدای را شکر که به سه مورد کلی پیرامون مراحل پنجم و ششم آفرینش دست یافتم:
یکی، مطلق چیزی را از درون چیز دیگری بیرون کشیدن و موجود تازهای ایجاد کردن است؛ که جز خداوند متعال کسی قادر به چنین کاری نیست؛ سپس ایجاد تغییرات و حالات مختلف در موجود تازه، به گونه ای که آن را از حالت آغازین به دراورده و به صورتی دیگر درمیآورد.
به عبارت دیگر، خداوند سبحان با ایجاد تغییر در اجزاء اشیاء، به تغییر در ماهیات آنها میپردازد؛ و از جماد، گیاه به وجود میآورد؛ سپس با ایجاد تغییری دوباره در اجزای موجود تازه، به تغییر در اعراض میپردازد و طراوت و رنگ علف تازه را از آن میگیرد و به «خاشاک تیره» که جزء جمادات است مبدّل میسازد.
دوم، خداوند سبحان میخواهد با این کلمات بسیار ساده «اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی» به ما بگوید در روند آفرینش کلی کیهان، در این مرحله، شرایط بهوجودآمدن حیات را که همانا وجود نور، اکسیژن، آب و دیگر مواد است، فراهم آورده و آفریدگان را به بالندگی و تکامل میرساند (سیر صعودی آفریده)؛ و با گذشت زمان بر پدیده، و تغییر شرایط محیط، در کار خشک و تاروتیره کردن پدیدههاست (سیر نزولی آفریده).
پروردگار سبحان، بدین ترتیب میخواهد تفهیم کند که همه چیز در تغییر و تحول است جز ذات او که ثابت و لایتغیر است و همه چیز رو به تیرگی میرود جز او که نور آسمانها و زمین است.
سوم، خداوند کریم پس از آفرینش آفریدگان از خلق و بدع دستنکشیده و دائما به ایجاد و تغییر میپردازد و به قول خودش «کل یوم هو فی شأن» و کیهان و آنچه در آن است، چه ستارگان عظیم، چه گیاهان، چه جانوران، چه جنها، و چه انسانها را همواره و هر روزه زنده میکند و میمیراند و بدین گونه رو به تکامل و توسعه بهپیشمیبرد. مگر او خود نمیگوید که او «یبدء و یعید» و «فعال لمایرید» است؟
همه این سه وصفی که برای مراحل پنجم و ششم یا به تعبیری دیگر برای چرخه سیر صعودی و سیر نزولی آفرینش آوردم، در آیه 95 سوره انعام خلاصه شده است:
۞ إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ۚ ذَٰلِکُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ
نقل از دفاع از ساحت مقدس قرآن با نقدی بر ترجمه مهدی الهی قمشهای
مترجم، شارح یا مفسر قرآن، نباید فهم مبتنی برپیشداوریهای خود از قرآن را، جانشین کلام حق کند. بلکه هرگاه به نکتهای پیچیده و نامفهوم در زمان خویش برخوردکرد، باید دستکم بنویسد ‹خدا داناتراست› و عذرخواهیکند؛ و یک جای سؤال باقیبگذارد. این کار چند بهره دربردارد:
یکی اینکه فروتنی و کرنش خود را در برابر عظمت قرآن نشانمیدهد.
دوم اینکه خود را از اشتباه و حتی گناه مصونمیدارد.
سوم اینکه جای تحقیق و کنکاش در آیات قرآن را برای دیگران بازگذاشته و به نوعی مشوق اندیشمندان برای تدبر در قرآن میشود.
متأسفانه آن مرحوم، حتّا نمیگوید خدا داناتر است و به گونهای مینویسد که کسی گمان نمیکند اشتباهی صورتگرفتهاست؛ و از اول تا آخر ترجمه، جای پرسشی برای کسی باقی نگذارده و ظاهراً ترجمه یکدست و بیاشکال است؛ به همین دلیل اخیراً یکی از ناشرین قصدداشته تا این ترجمه را بدون متن قرآن چاپکند (مانند یک داستان) که به دلیل مخالفت بجای وزارت ‹فرهنگ و ارشاد اسلامی› با این شیوه، ناشر مجبورشده متن قرآن کریم را بهصورتی بسیارفشرده در پایان متن فارسی بیاورد؛ که این نیز نوعی توهین به ساحت قرآن کریم است؛ زیرا بازهم اصل قرآن، فدای فرع (ترجمه) شدهاست. دفاع از ساحت مقدس قرآن: https://www.academia.edu/11997798
نقل از آفتهای کارامدی قرآن:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن،(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبر کند تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن مجید بهره ای برگیرد و همواره این نکته را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلّیّت آنچه که منظور نظر خداوند بوده دست نیافته است.
تاریخیکردن آیات قرآن و مفاهیم آنها
1. در تفسیرها میبینیم که مفسرین با آوردن حدیثها و روایتهایی برای برخی واژهها، موضوع آیه را تاریخی جلوهمیدهند و کارامدی قرآن را که برای همة انسانها، در همة زمانها و مکانهاست، عملاً بیاثر میسازند؛ و فکر انسان امروزی را که این آیه در مورد او یا جامعه او نیز ممکن است صادق باشد؛ منحرفمیکنند، مانند آنچه که برای تفسیر این آیه نقلشده: الذین ضل سعیهم فیالحیوهالدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا
‹در روایات، این آیه (منظور از ‹این آیه›، واژة الذین است ـ نگارنده.) به منکران ولایت امیر مؤمنان علی(ع) و کسانی که در انجام حج امروز و فردا میکنند، تفسیر شدهاست.› (نقل از نشریة یکبرگی هفتگی کانون قرآن و عترت نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه تهران ـ رمضان 1425)
2. بسیاری از مفسرین با آوردن مثالهای تاریخی، مفهوم آیه را از جایگاه و منزلت خود دورمیکنند. وقتی بیان میکنند مصداق این آیه فلان چیز یا فلان کس است، (مخصوصاً در موارد منفی) دیگر کسی حاضر نمیشود که مصداق آیه را خود و امثال خود بداند. این است مفهوم تاریخیکردن آیات قرآنی.
با این روش پیشرفتهایم و متوجهشدهایم که بسیاری از موضوعها و مسائلی که دانشمندان غربی در زمینههای گوناگون به آنها رسیدهاند، قرآن کریم از پیش، آنها را در لابهلای آیات بهگونهای نهفته گوشزدکرده، ولی چون ما مسلمانان به سفارش قرآن توجه، و در آن تدبرنکردهایم؛ از فهم و کشف و بازگشایی آنها عاجز ماندهایم؛ و هرگاه این دانشمندان به نتیجهای میرسند، کسانی پیدامیشوند و آیات مؤید آن کشف را بیانمیکنند.
منظور قرآن از آوردن آیات و نشانهها، هدایت مسلمانان است؛ تا آنان از روی این کتاب مدون هستی نظری، به رازهای هستی واقعی، پیش از دیگران پیببرند.
متأسفانه با روشی که بیان شد، کسانی پیداشدهاند که با برداشتهای نادرست خود از حدیثهای مربوط به روش درک قرآن، از سویی دست عدهای را برای هرگونه دخلوتصرف در قرآن از طریق ترجمة آن بازگذاشتهاند؛ و از سوی دیگر، دریچة ذهن دیگران را برای رمزگشایی و بهرهوری از هدایتهای علمی و شناختی قرآن بستهاند. این قفل باید شکستهشود و اندیشههای بکر از قرآن بیرونکشیدهشود؛ و با برخورد اندیشهها و نظرها همة بندگان خدا از این خوان بیکران برخوردارشوند. کلام حق بهگونهای نگاشتهشدهاست که عارف و فیلسوف و شارع و دانشمند مادهشناس، همه از این خوان نعمت میتوانند بهرهورشوند. البته بازهم برای بهرهوری دیگران جای بسیار دارد تا نکتهها برگیرند. به مصداق ‹القرآن یفسر بعضه بعضاً›، تدبر قرآن باید مبنای تفسیر قرآن قرارگیرد. به همین دلیل است که در قرآن آیهای دربارة ‹تفسیر قرآن› نداریم؛ ولی چند آیة قاطعانه و آمرانه در بارة ‹تدبّر قرآن› داریم. تفسیر نباشد، کمبودی در فهم قرآن ایجاد نمیشود؛ ولی اگر تدبر نباشد، فهم قرآن شدیداً دچار مشکل میشود؛ که متأسفانه شدهاست!! اگر اینچنین نبود، تفسیرهای ما دارای اینهمه نقص یا اشکال نبودند.
کمتر شدهاست که این نگارنده برای رفع مشکلی علمی و نوشتاری به تفسیرهایی رجوعکند و پاسخ بگیرد. درنتیجه آنقدر در آیه و آیههای بالا و پایین(صدر و ذیل) آن و مقایسه و مقارنه آن آیه با دیگرآیهها، فکر و کارکردهاست، و آنهم با حول و قوة الهی، که همه اینها یعنی ‹تدبر› تا اینکه مشکل را تا اندازهای حلکردهام.
آفتهای کارامدی قرآن(افلایتدبّرون القرآن؟): https://www.academia.edu/7361057
نقل از شرحی بر والنجم و الشّحر یسجدان:
هرگاه قرآن کریم موضوعی علمی را بیان میکند و ما چون عالم نیستیم مفهوم آیه را درنمییابیم، از آن به سادگی درنگذریم و(بویژه در ترجمهها) چیزی جای ندانسته خود نگذاریم؛ بلکه به کندوکاو بپردازیم تا به حقیقت دست یابیم؛ و نگذاریم غربیان بر ما پیشیبگیرند و یافتههای خود را به رخ ما بکشند. یافتههایی که معمولاً قرآن کریم پیش از کشف، به ما گوشزدکردهاست.
آیا تاکنون به این موضوع فکرکردهاید که در ترجمهها و تفسیرها هیچگاه به جایی خالی برخوردنکردهاید؟ چرا؟ چون آنان هرگاه در تفسیر آیه دربمانند، به هرحال چیزی جای کلام خداوند میگذارند و کمتر میشود که بنویسند ‹الله اعلم› و از ترجمه آیه درگذرند، تا شخص دیگری در آیه پژوهش و کندوکاو کند.
البته برخی از مفسرین، در برابر برخی آیهها، دستکم یک مطلب را مینویسند و سپس این عبارت را بهکارمیبرند. و تازه این مربوط است به آیاتی که دارای بطون مختلفند و چه بسا آیاتی که سادهاند و مفسرین همان سادگی ظاهری قرآن را میگیرند و به تدبر یا پشتخوانی عالمانة آیه توجهی ندارند.
مگر دانشمندان مسلمان و مفسران قرآن، به تبعیت از فلسفه ارسطویی به هیأت پتولمی(بطلمیوسی) معتقد نبودند؟ و مگر با تدبر در آیات قرآن درنمییابیم که این کتاب الهی هزاروچهارصد سال پیش، هیأت پتولمی را باطل اعلامکردهاست؟ پس نتیجه میگیریم که ما و دانشمندان ما کتاب دین خود را نشناختهایم. اگر دانشمندان ما با تدبر در قرآن و با استناد به آیات آن، آن نظریه را ردکردهبودند، اکنون افتخار رد آن نصیب قرآن شده بود؛ نه کپرنیک و کپلر و گالیله، هرچند حقایق قرآنی تا ابد پابرجا و تابناکند.
شرحی بر: والنّجم و الشّجر یسجدان: https://www.academia.edu/44964619
نقل از آینده نگری در قرآن:
چند ماه پیش به هنگام خواندن سوره قیامت، از آیه 5 آن، بدون نیاز به هیچ تدبّری، آینده نگری را استنباط کردم: بل یرید الانسان لیفجر امامه (ترجمه: بلکه انسان میخواهد بازکند جلو خود را.)
منتظر فرصتی بودم تا این معنا را به عنوان فهم خود از آیه که ممکن است دیگران بدین گونه به آن دست نیافته باشند، بر واژگان موجود در دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم بیفزایم.
هنگامی که پیرامون این آیه در نت جستوجو کردم تا نظر دیگران را نیز بدانم، بسیار شگفتزده شدم! تصورم بر این بود که مترجمان این آیه را نیز مانند بسیاری از آیات، بنا بر سلیقه خود به گونهای ترجمه کرده و از اصل خواسته خداوند گذرکرده باشند؛ ولی با دیدن ترجمههایی که لینک آنها را در زیر میبینید، متوجه شدم مانند برخی از آیات که هیچ تدبّری پشت آنها نیست، تنها به نظر مفسّری که چند صد سال پیش مطلبی نابجا را در تفسیر این آیه آورده، استناد کرده و آن را تکرار کرده اند. جالبتر اینکه این نظرها، مربوط است به وبسایتی که مدّعی تدبّر قرآن است!!:
http://tadabbor.org/?page=tadabbor&SOID=75&AYID=5&CIID=105717
خلاصه آنکه واژه فجر را که به معنای بازکردن راه است، به معنای دیگرش که اصلاً ربطی به این آیه ندارد، یعنی فسق و فجور ترجمه کردهاند!! و همه ترجمهها هم یکجور!!؛ و هیچکس هم هیچ شکی در این زمینه نکرده!!؛ و چون ترجمه آیه مانند بسیاری از موارد درست در نمیآمده، از خود کلماتی را بر کلام خداوند افزوده اند تا ترجمه خود را برای عجمها منطقی و روان جلوه دهند!!
از میان ترجمههای مختلف و آنهایی که در وبسایت بالا آمده، ترجمه دو تن از مفسرین بنام معاصر را برگزیدم که در زیر میبینید؛ تا متوجّه شوید یقیناً مفسری مشهور، چنین ترجمه ای را چند صد سال پیش به خلق الله بی فکر خورانده، و اینان از وی برگرفته اند؛ بی توجه به عواقب چنین ترجمه ای که توهینی آشکار هم به خداوند عظیم و قرآن کریم، و هم به انسان است. انسانی که مسجود ملائکه است؛ و همه اولیاء و انبیاء، صالحین و صدّیقین از میان انسانها برامده اند:
آیت الله مشکینی: (انکارش تنها برای این نیست که در قیامت شک دارد) بلکه انسان میخواهد هر چه (در عمر) پیش رود گناه کند.
آیت الله مکارم شیرازی: (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او میخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (عین ترجمه ها، ویرایش نشده، آورده شد.)
زبان حال این دو ترجمه و ترجمههای مشابه این است که معاذ الله!:
خداوند انسان را برای فسق و فجور آفریده و در او نهادینه کرده است!!
از همه شگفت انگیزتر این است که فهم آیه بسیار ساده و معنای لیفجر امامه روشن است؛ بویژه آنکه خداوند با آوردن آیه بعدی، نه تنها راه شک و تردید را در فهم آیه بسته، بلکه معنای آینده نگری را طبق آنچه که دانشمندان به آن دست یافتهاند و در پی خواهد آمد، نیز در آن گنجانده است:
یسئل ایان یوم القیامه (می پرسد کی روز رستاخیز فرا میرسد؟)
واقعاً که انسان از اینهمه بیدقتی در فهم آیات مهم الهی، آنهم از کسانی که خود را مجتهد و کارشناس قرآن و دین میدانند، شگفتزده میشود!!
وای از اینهمه کجفهمی آیات عظام قلّابی از آیات عظام قرآنی!!
باید از مترجمان نامتدبّر پرسید:
آیا انسانی که میخواهد باقیمانده عمرش را در فسق و فجور بگذراند، به روز رستاخیز هم ایمان دارد که سراغ آن را بگیرد؟! آیا اینهمه بزرگان علم و دین که انسان بوده اند، چنین بوده اند؟!
و انسان در میماند که چرا اشتباه یک مفسر قدیمی همه را به اشتباه انداخته و یک مترجم یا مفسر هم در این چند صد سال پیدانشده تا در فهم آیه شک کند!! تنها پاسخ این است که تفسیرها بر مبنای تدبّر نیستند؛ بلکه کپیبرداری از تفسیرهای کهن هستند.
آینده نگری در قرآن: https://www.academia.edu/43935923
نقل از پژوهش چهارپایان ویژه قرآنی:
از سالهای نوجوانی، بههنگام خواندن قرآن، هرگاه به آیههای شش سورة زمر و یازده سورة شوری میرسیدم که هر دو در مورد زادوولد مردمان است، و به مراحل جنینی آنان میپردازد، ذهنم متوجه این نکته میشد که این «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معنای ‹شتروگاووگوسفند› نیست که مفسرین شرح میدهند و مترجمین ترجمه میکنند، بلکه موجودی است که چهار دستوپا دارد و خداوند با این نامگذاری میخواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعی کند.
باید بدانیم هرگاه که خداوند سبحان، خود را با عزّت و جبروت در آغاز آیهها و سورهها یادکند، میخواهد نکته یا امر مهمی را به خواننده قرآن گوشزدکند. بنابراین هنگامی که «فاطرالسموات والارض» را در اول آیه، و «لیس کمثله شیء و هوالسّمیعالبصیر» را در آخر آیه میآورد؛ یعنی نه واژه از هجده واژه یک آیه را به وصف خود اختصاص میدهد، نمیخواهد در آن آیه، موضوع سادهای را به یادمان آورد که هر بچهای هم آن را میداند (خداوند شما و چهارپایان را جفت جفت آفرید تا به این تدبیر شما را خلق بیشمارکند)، که این، توهین به قرآن کریم است، و بسیار شایسته و بایسته است که از این گونه توهینها نسبت به ساحت قدسی قرآن کریم جدّاً بپرهیزیم.
بنابراین، انعام در قرآن به دو معنی است:
یک: چهارپایانی که از همه اجزاء بدن آنها برای تندرستی و تداوم بقای انسان بهره برداری میشود؛ شامل شتر، گاو، گوسفند و بز که عنوان کلی آنها دام (Cattle) است.
دو: چهارپایانی که چون چهار دست و پا دارند، زیر عنوان انعام نامگذاری شده اند، شامل اسب، شتر، الاغ و استر؛ و در سه آیه مفهوم کروموزوم را میدهد.
شتر در هر دو گروه قرار دارد؛ زیرا در قدیم از گوشت آن بیشتر بهره برداری میشده و بارکش هم بوده است؛ ولی امروزه در کشورهای گرمسیری در بیابانها برای باربری و سواری گرفتن مورد استفاده قرار میگیرد.
خداوند شرح همه ویژگیهایی آنها را در آیات پنجم تا هشتم سوره نحل بدین ترتیب آورده است:
وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا ۗ لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً ۚ وَیَخْلُقُ مَا لَاتَعْلَمُونَ
در آیه 5 خداوند بر انسان منت میگذارد که برای راحتی و آسایش شما انعام را آفریده است.
آیه 6 مربوط به شغل چوپانی است؛ و آیه 7 پیرامون انعام باربر است.
ولی در آیه هشتم خداوند گذشته از اینکه موضوع سوارکاری را پیش میکشد نکته مهمی را نیز یاداور انسان امروزی (آری انسان امروزی) میشود یعنی کروموزوم!
خواستم بدانم ترجمه و تفسیرهای امروزی درباره ما لاتعلمون چه نوشتهاند؛ که متوجه شدم همگی آن را به سوارکاری نسبت دادهاند و منظورشان وسایل مدرن سوار شدن است؛ و برخی از آنها (در آینده) را نیز بر کلام خداوند افزوده اند و فراموش کردهاند و یا چارهای ندیده اند که اینگونه تصور کنند؛ غافل از اینکه:
اولاً این آیات و بیشتر آیات سوره نحل درباره طبیعت و آفریدگان طبیعی توسط خداوند است؛ و نه آنچه که در دوران صنعتی شدن انسان و به وسیله انسان ساخته میشود.
ثانیاً در آیه پنجم واژه خلق به صورت فعل گذشته است؛ و خداوند انعامی را که آفریده و آفرینششان به پایان رسیده، یاداور شده؛ ولی در آیه هشتم فعل مضارع را آورده که بر کروموزوم منطبق است؛ که مرتبا آفریده میشود.
از آنچه که قرآن کریم وجود انواع انعام را به ما یاداور شده، متوجه میشویم که همگی ترجمه و تفسیرهایی که انعام را تنها شتر، گاو، گوسفنند، وبز (دام) گرفته اند به بیراهه رفته اند؛ زیرا طبق آیات سوره نحل، انعام شامل جاندارانی میشود که روی چهار دست و پا حرکت میکنند؛ و مفهوم دام در زبان عربی احشام و اغنام است.
بدین ترتیب متوجه میشویم هیچیک از مفسران قرآن، به این تفاوتگذاری اشراف نداشتهاند؛ و موجب شده تا مترجمین قرآن در زبانهای مختلف از جمله زبان انگلیسی نیز، به پیروی از مفسرین به بیراهه رفته و آن را (Cattle) ترجمه کنند.
چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها: https://www.academia.edu/12408571
نقل از مقاله ثانی اثنین کیست؟:
موضوع مهاجرت رسول گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه است. ثانیاثنین یعنی دومین از دو(نفر) یا نفر دوم. بدین ترتیب خداوند میخواهد بگوید یکی اصلی بوده و کس دیگری نیز ملازم و همراه او بودهاست. از آنجا که تفسیرها به راحتی از کنار این موضوع گذشتهاند و نسبت به شناخت دقیق آن بیتوجهی و بعضاَ کلام خدا را تحریف کردهاند، به این موضوع میپردازیم و میخواهیم بدانیم او کیست؟ تا از سویی به منظور قرآن پی بردهباشیم که هرچه قرآن کریم گفته و هر چه را که دقیق بهکاربرده، حق است و برای ماست؛ و از سوی دیگر به درسهایی که قرآن با همین یک واژه مرکب به ما میآموزد، پیببریم.
این واژه آمیخته را بسیاری از مترجمین و مفسرین، یکی از آن دو تن ترجمهکردهاند، تا بتواند پس از آن، کلام خود را بر کرسی بنشانند و بگویند آن کسی که دلداری داده، رسول اکرم بودهاست؛ و با چنین برداشتی پای آیه را از جای دیگری لنگ میگذارند؛ زیرا در این صورت، پیامبر دلداریدهندهاست و خداوند سکینه (آرامش) را بر دل دلداری شونده (ابوبکر) نازل میفرماید و با سپاهیانی که دیده نمیشوند، او را یاری میرساند. ولی معمولاً مینویسند دلداریدهنده خود مورد لطفالهی قرارمیگیرد و آرامش بر دل او!! نازلمیشود. عجب!
خداوند با همین یک واژه ‹ثانیاثنین› موضوع حضرت ابراهیم را در مورد پیامبر بازگفتهاست؛ ولی ما با پیشداوریهایمان که مگر میشود خداوند با زبان ابوبکر بر دل پیامبر آرامش ارزانی دارد، همه مفاهیم پشت آیه را از بین میبریم و به خیال خود فکرمیکنیم که به خدا و پیامبر خدا خدمت کردهایم. در اصل بهجای تدبّر قرآن که خداوند بر آن تأکید دارد، سادهترین و بیمحتواترین راهها را میرویم؛ و به گونهای به خداوند در بهکارگیری واژهها اهانت میکنیم، و از خود نمیپرسیم چرا خداوند این واژه را بهکاربرده، شاید منظوری در پس این واژه نهفته باشد.
هنگامیکه مفسر یا مترجمی واژهای از قرآن را از قلم میاندازد و یا آن را چیز دیگری معنیمیکند، این معنا را میرساند که خداوند این واژه را بیجا بهکاربرده و لزومی نداشته که آن را به کارگیرد. خداوند میتوانست بگوید یقول لصاحبه اذهما فیالغار لاتحزن انالله معنا.
این جمله همان است که مترجمین بهجای بخشی از آیه، آن را ترجمهمیکنند؛ و مفسرین توضیحمیدهند و نیازی به ثانیاثنین ندارد.
تفسیر کابلی مولانا محمود حسن دیوبندی، نشر احسان ج 2 ص 523:
درحالیکه دوم تن از دو بود ...
تفسیر نمونه، تنظیم احمدعلی بابایی دارالکتبالاسلامیه ج 2 ص 206:
این درحالی بود که او دومین نفر بود.
تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبدالله انصاری، حبیبالله آموزگار نشر اقبال ص398:
در ترجمه: «درحالیکه دومی دو تن بود». در تفسیر: اشارهای ندارد.
در این سه تفسیر، مفسرین با افزودن عبارت ‹ درحالیکه› پیش از ‹ثانیاثنین› و ‹بود› پس از آن، کلام خدا را به رأی خود تفسیرکردهاند؛ زیرا خداوند پیش از آوردن ثانیاثنین در باره اخراج رسول اکرم از مدینه سخن میگوید و بدینگونه ثانیاثنین را به رسول گرامی برمیگردانند.
در هیچیک از تفسیرها، هیچ اشارهای به اینکه مبنای برداشت مفسر از اینکه ‹ثانیاثنین› رسول اکرم است، نشده و هیچ روایتی نیز برای اثبات آن آوردهنشده؛ و معلوم نیست چرا مفسرین به این موضوع کمبها داده، از کنار آن گذشته و به گناه تحریف کلام خداوند فکرنکردهاند!!
پس مترجمین و مفسرین با این برداشت بیدقت و غیرواقعی از آیة دقیق قرآن، که ثانیاثنین رسول اکرم است، تمام این صفات نیکو را به ابوبکر نسبت میدهند و چیزی برای رسول اکرم باقی نمیگذارند و برعکس به خیال خود خواستهاند به پیامبر اکرم ارج نهند.
از مقایسه و مقارنه همه تفسیرها، به این نتیجه میرسیم که بسیاری از تفسیرها و نیز ترجمهها (همچون رساله های عملیّه مجتهدین)، از روی هم نگاشتهشدهاند و نتیجه تدبّر قرآن نیستند؛ و تنها در برخی موارد که مفسر با مطلب تازهای روبهرو شده، در تفسیر خود تغییراتی دادهاست؛ و کمتر شک و شبهه ای نسبت به تفسیرهای پیشین، موجب تازگی و بدیعشدن تفسیر شده، بلکه اشتباهها، کاستیها و نادرستیهای کلیدی در همه تفسیرها تکرارشدهاست.
تنها ترجمهای از قرآن (تا آنجاکه نگارنده دسترسیداشته) که در ترجمه ثانیاثنین به بیراهه نرفته و به کلام حق پیرایه نبسته، ترجمهای از آقای محمود صلواتی است که چنین است: ‹آنگاه که دومین آن دو نفر، هنگامی که در غار بودند، به رفیقش میگفت: اندوهگین مباش که خدا با ماست›. (انتشارات ذکر)توقع هم آن است که مترجمین، کلام خدا را آنگونه که هست ترجمه کنند؛ زیرا کلام خداوند پیرایه ندارد، بلکه این ترجمهها با پیرایههایی که بر کلام خداوند میبندند، موجب انحراف دیگران میشوند. ثانی اثنین کیست؟: https://www.academia.edu/6832755
نقل از مقاله آذان الانعام یا ژنها:
به مصداق آیههایی همچون و لقد ضربنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل همهچیز در قرآن یافتمیشود، و ما باید چشم بصیرت قرآنی داشتهباشیم تا موارد مورد نظرمان را در آن بیابیم. اولین چیزی که این چشم بصیرت را به ما میدهد، آن است که پیش از هرچیز باورداشتهباشیم همهچیز در قرآن یافتمیشود، تا آیات قرآن نیز خود را به ما بنمایانند. در این راستا، و با توجه به آنچه که در پژوهش چهارپایان ویژه قرآنی آمده است ‹انعام› دیگری نیز در قرآن یافتم که باتوجه به اینکه یک واژه نیز بر انعام اضافهشده(آذانالانعام)، بهنظرمیرسد منظور خداوند از این واژه آمیخته، همان ‹ژنها› باشند.
آیهای کلیدی
آیة 119 سورة نساء دستکم، دو نوع کاربرد دارد که تاکنون کاربرد اصلی آن بهحسابنیامده تا کسی در آن اندیشهکند. برای دانستن آن، باید تدبر را از آیة 116 شروعکنیم، که آغاز سخن، شرکورزیدن به خداوند است:
و من یشرک بالله فقد ضلّ ضلالاً بعیداً(116) ان یدعون من دونه الاّ اناثاً و ان یدعون الاّ شیطاناً مریداً(117) لعنهالله و قال لاتّخذنّ من عبادک نصیباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّینّهم ولامرنّهم فلیبتّکنّ اذانالانعام ولامرنّهم فلیغیّرنّ خلقالله…(119)
ترجمة واژگانی: و آنکس که به خداوند شرکبورزد، پس بهدرستی که در گمراهی بسیاردوری گمشدهاست.(116) آنان نمیخوانند غیرخدا را مگر چیزهای بیجانی را(نه مانند خداوند که زنده و پایدار است). و نمیخوانند مگر شیطانی سرکش را. (117) لعنکرد خداوند او(شیطان) را؛ و او گفت حتماً میگیرم از بندگانت بهرة بیکموکاستی را. (118) و حتماً آنان را گمراهمیکنم و حتماً وعدههای دروغین به آنان میدهم؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید گوشهای چهارپایان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید تغییردهند آفرینش خدا را… (119)
چه آیات پرصلابتی!! ‹ل›های آمده بر سر بسیاری از واژههای کلیدی آیة 119، همه معنای تأکید و باید را میرسانند. یکی از ویژگیهای قرآن کریم، این است که به تناسب هرموضوعی با واژهگزینی مناسب، بسیاری چیزها را به ما میفهماند. از این آیهها نیز متوجهمیشویم که خداوند چه واژهایی را چگونه بهکارگرفته، تا ما به نکتة مهم پشت آیه دستیابیم. بنابراین، واژهشناسی ما از قرآن کریم، کمک فراوانی به فهم آیات آن میکند.
تفسیرها چه میگویند؟
در تفسیرها به این موضوع پرداختهشده که یک سنت دوران جاهلی این بودهاست که گوش برخی حیوانات را میبریدند تا علامتی باشد بر اینکه، این حیوان نصیب بتها و وقف آنها میشود. تا اینجای قضیه میتواند درست باشد؛ ولی این، چیز مهمی نیست که خداوند برای آن آیه نازلکند؛ زیرا مشرکان صدر اسلام و پیش از آن، کارهای بسیارزیادی برای بتها انجاممیدادند که قرآن به آنها نپرداختهاست. پس نتیجهمیگیریم که این ظاهر آیه است؛ و هرچند میتواند درست باشد، ولی اصل موضوع و باطن آیه باید به قرار دیگری باشد؛ بویژه هرگاه قرآنکریم یک موضوع تاریخی را گوشزدمیکند، نباید منظورش را تمامشده تلقیکنیم، بلکه هدف و هدفهای دیگری نیز در نظردارد؛ که باید آنها را نیز دریابیم، و اگر چنین نباشد، قرآنکریم کارایی همهزمانی خود را از دست خواهدداد.
از سوی دیگر دنبالة آیه که مهمترین بخش آیه هم هست چهمیشود؟: «پس باید تغییردهند آفرینش خدا را». مترجمین که معمولاً آن روی دیگر آیات را کمتر میبینند، بهجای تدبر در آیه و مفهومکردن آن، صورت مسأله را تغییرمیدهند. در اینجا مینویسند منظور از ‹خلق› یا آفرینش، کتاب خدا و احکام الهی است. آذان الانعام یا ژنها: https://www.academia.edu/7503159
نقل از بعوضه، پشه سرکه، دروزوفیلا
دوستی در مورد آیه 26 سوره بقره پرسیده بود:
آیا منظور از بعوضه واقعاً مگس است؟ چون ویدئویی در یوتیوب هست که دکتر هنای میگفت اینها گروهی از بنی اسرائیل هستند نه مگس. خواستم نظر شما رو بدونم.
در پاسخ به ایشان نوشتم:
سخن این دکتر مرا به یاد یک سرهنگ متدیّن زمان شاه انداخت؛ که در دهه چهل در کتابش نوشته بود «هدهد نام یکی از سرداران سپاه حضرت سلیمان بوده و نه هدهد پرنده»، و حواسش به بقیه آیه نبوده که حضرت سلیمان میگوید «اگر مشخّص شود نافرمانی کرده، ذبحش میکنم»؛ که میدانیم ذبخ کردن مخصوص حیوانات است. در این آیه نیز خداوند پس از واژه بعوضه میافزاید و مافوقها یعنی این کمترین است، و نشان از آن دارد که خداوند یکی از کم ارزشترین آفریدگان خود را مثال زده است. ولی چگونه میشود پشهای را که قرآن کریم به صورت واقعی با آوردن یک مثال از آن یاد کره، به گروهی از قوم بنی اسرائیل ربطش داد؟!! دو نکته:
نکته اول- تا آنجا که از دوران نوجوانی به یاد دارم، به هنگام خواندن این آیه، پشّه در نظرم میآمد. از سوی دیگر، بعوضه در زبان عربی به معنای پشه است؛ و عنوان کردن مگس، انسان را به یاد مگسهای خانگی (به زبان انگلیسی: Fly) میاندازد. بدین ترتیب مشخص میشود که باز هم اولین مترجمی که این واژه را از زبان انگلیسی یا فرانسوی یا لاتین ترجمه کرده، بی دقت ترجمه کرده و پشه سرکه به صورت مگس سرکه در زبان فارسی جا افتاده است.
نکته دوم- در بسیاری از مقاله هایم به این نکته اشاره کرده ام که:
مترجمین و مفسرین قرآن، آن هنگام که آیه ای را به راحتی درک نمیکنند، مبنا را بر آنچه که در قرآن آمده نمیگذارند و زحمت اندیشیدن در کلام حق را بر خود هموار نمیکنند؛ بلکه برعکس عمل میکنند و دانش خداوند را در حد دانش خود پایین میآورند؛ و آنچه را که خود میفهمند، جایگزین کلام حق میکنند.
حال ببینیم چرا خداوند از پشه ناچیز در قرآنش یادکرده و برای آن مثالی هم آورده است؟:
یک- معتقد بوده و هستم که قرآن منظومه هستی است و خداوند در آن، از همه اجزای هستی به گونهای واقعی، یا نمادین، و یا در پوشش، یاد کرده است، و ما باید چشم بصیرت قرآنی بیابیم تا آنها را دریابیم.
دو- بعضی از این یاد کردنها معجزاتی از قرآن کریم را شکل میدهند که در نگاه اول هیچ تصوری از معجزه بودن آنها نیست؛ ولی با تدبّر در آیه، و بویژه با پیشرفت دانش، و آگاهی از دستاوردهای دانش که برای هر قرآن پژوهی لازم است، به رمزوراز آن آیات پی میبریم؛ که نگارنده به بسیاری از آنها پی برده، و اکنون بخشی از مقاله هایم را زیر عنوان اعجازها و شگفتی های قرآن کریم، شکل دادهاند، و امیدوارم با کوششهای بیشتر و آگاهی از پیشترفتهای دانش، این رهنمودهای الهی را بیشتر بهره خود کنم.
بعوضه، پشه سرکه، دروسوفیلا: https://www.academia.edu/67927343
نقل از پژوهش چرایی سیل نوح و سازه کشتی نوح:
هنگامی که کسی در سوره قمر عبارت «تجری باعیننا» را میخواند، به یاد آیهای دیگر از قرآن میافتد که خداوند میفرماید باعیننا و وحینا. وظیفه مفسر آن است که این دو آیه را در کنار هم تفسیر کند و سختی کار کشتی سازی در آن عصر و زمان را به خواننده یاداور شود و بگوید آنگونه که خداوند گفته این کار عظیم جز با وحی و راهنماییهای الهی در طراحی و ساخت و تجهیز کشتی، نمیتوانسته صورت گیرد؛ که خداوند دست کم دو بار بر آن تأکید کرده است:
فاوحینا الیه ان اصنع الفلک باعیننا و وحینا (مؤمنون: 27)
واصنع الفلک باعیننا و وحینا (هود: 37)
اگر به ساخت کشتی عظیمی باور داشته باشیم که بتواند آنهمه انس و جن و همه گونه های حیوانی برای تداوم زندگی آنان بر کره خاک را در خود جای دهد، که همگی به دستور و راهنمایی خداوند صورت گرفته، باید به این هم باور داشته باشیم که انسان در آن زمان از نظر تکنولوژی بسیار ناتوان بوده و مفسر باید این موضوع را یاداور شود که نیروهایی از سوی خداوند مأمور بودهاند تا به دور از چشم ناکسان، با حضرت نوح همکاری کرده و کار ساخت آن کشتی عظیم را به انجام برسانند.
و فهم این موضوع زمانی به کمال میرسد که آیات 41 تا 43 سوره یس را نیز در نظر آورد:
وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ «41» وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ «42» وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ «43»
ترجمه: و معجزه ای برای آنان همین که حمل کردیم ذرّیّه آنان را در کشتی مالامال و آفریدیم برای آنان از (نوع) این کشتی را آنچه که سوار میشوند و اگر بخواهیم، غرق میکنیم آنان را پس فریادرسی نیست برای آنان و آنان نجات نخواهند یافت.
از این سه آیه بر میآید که:
پیش از حضرت نوح انسان به ساخت کشتی آگاه نبوده و حضرت نوح به واسطه وحی و همکاری نیروهای الهی ساخت اولین کشتی را آغاز کرده، برای اینکه در سیل و توفانی که قرار بوده رخ دهد و همه حرث و نسل را نابود کند، نسل آدمیان و البته جنیان نابود نشود، بلکه از هر حیوانی دو جفت (یک جفت برای انس و یک جفت برای جن، با توجه به آیات مربوطه) در این کشتی بار شوند. معنای ذرّیّه: نسل، دودمان، سلاله نوادگان است.
مروری بر ترجمههای موجود پیرامون عبارت ترکناها آیةَ در آیه وَلَقَدْ تَرَکْنَاهَا آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ
ترجمههایی که برای عبارت ترکناها شده: کشتی، این ماجرا، این داستان، آن سرگذشت؛ که جز کشتی که ضمیر ها در عبارت ترکناها به کشتی بازمیگردد، دیگر عنوانها بیجا و بیخود هستند.
برای واژه آیه نیز هر مترجمی به گونهای از آن یاد کرده است. شاید ترجمه آقای صفوی از آیه در میان ترجمههای موجود بهترین باشد (ترجمه قمر: 15):
و به راستى آن کشتى را باقى گذاشتیم تا نشانه و دلیلى باشد براى هر کس که درس عبرت آموزد.
اینگونه ترجمه کردنهای بی تدبّر، نشان از آن دارد که ممکن است مترجمان نه تنها از کشف محل کشتی نوح آگاهی نداشته باشند، بلکه هیچ رابطهای میان این آیه و آیه 44 سوره هود و آیات 14 و 15 سوره عنکبوت را، یا به یاد نداشته باشند و یا تمایلی برای مقابله این آیات را نداشته اند:
وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ ۖ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (هود: 44)
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِینَةِ وَجَعَلْنَاهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ (آیات 14 و 15 عنکبوت)
و این در حالی است که ترجمه و تفسیر تَرَکْنَاهَا آیَةً بدون توجه به چگونگی آیه شدن (مایه عبرت و معجزه شدن) آنچه ترک یا باقی گذاشته شده، قابل درک نیست.
البته منظور خداوند از آیه در تَرَکْنَاهَا آیَةً و جعلناها آیَةً پیش ز آنکه نشانه باشد، معجزه یا نشانه ای اعجاز برانگیز! است؛ که دلیل معجزه بودن بقایای کشتی نوح، در پی خواهد آمد.
اصولاً در قرآن، معنای آیه به عتوان نشانه، همواره به صورت جمع میآید؛ مانند هر جا که شبیه این آیه آمده است: انّ فی ذلک لایات لقومٍ یؤمنون (عنکبوت 24) و برعکس هرجا که به صورت مفرد آمده، بیشتر معنای معجزه را میدهد؛ مانند: وَ جَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ (مریم و پسرش را معجزه ای برای جهانیان قراردادیم.) که اگر منظور نشانه بود بایستی میگفت دو نشانه و نه هر دو یک نشانه، اصولاً نشانه برای پدیده های طبیعی و گاهی اجتماعی در قرآن کاربرد دارد.
البته از ترجمهها توقع زیادی نمیرود؛ ولی چرا در تفسیر نور (که در پی خواهد آمد) نیز به این نکته و دیگر نکتههای این موضوع توجه نشده، قابل بررسی است و در وهله اول به نظر میرسد که این تفسیر نیز بر تدبّری کامل مبتنی نیست.
گفتنی است از آن جهت نقد این تفسیر برگزیده شد که تنها تفسیری است که به هنگام جستوجو در نت، فوری در دسترس همگان قرار میگیرد؛ و نقد آن لازم است (سوره قمر: 13-15):
وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ تَجْرِی بِأَعْیُنِنا جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ
و نوح را بر (کشتىاى که) داراى تختهها و میخها بود، سوار کردیم. کشتى (حامل نوح و پیروانش) زیر نظر ما به حرکت در آمد. (این امر) پاداش پیامبرى بود که مورد تکذیب و کفر قرار گرفت. و همانا ما کشتى را به عنوان نشانه باقى گذاشتیم، پس آیا پند گیرندهاى هست؟
«دُسُرٍ» جمع «دسار» به معناى میخ است.
کشتى نوح داراى خصوصیاتى بود از جمله:
الف) ساخت آن به فرمان الهى بود. «اصْنَعِ الْفُلْکَ»
ب) سازندهى آن پیامبر خدا بود.
ج) محل ساخت کشتى، در بیابان خشک و دور از دریا بود.
د) از تمام نژادهاى حیوان نر و ماده در آن سوار شدند.
ه) حرکت آن زیر نظر خدا بود. «تَجْرِی بِأَعْیُنِنا»
و) موجهایى به اندازهى کوهها در مسیرش بود. «فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ»
ز) تمام مؤمنان زمین بر آن سوار شدند.
ح) تنها وسیلهى امن و نجات بود.
با همه این خصوصیاتى که براى کشتى نوح بیان شده است، خداوند به جاى کلمه «سفینه» و کشتى مىفرماید: «أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ» یعنى یک مشت تخته و میخ. شاید این کوچک نمایى به خاطر آن است که نجات نوح منسوب به اراده او باشد، نه عظمت کشتى. (پایان نقل از تفسیر نور)
اشکالهای این تفسیر:
یک- تَرَکْناها آیَةً: ما کشتى را به عنوان نشانه باقى گذاشتیم.
در این ترجمه و تفسیر، واژه آیه را تنها نشانه ترجمه کرده است. هنگامی که نشانه ای طبیعی نباشد، به کارگیری واژه نشانه نه تنها بسنده نیست، بلکه منظور نظر خداوند را از ذهنها دور میکند. در ترکناها آیة، آیه به معنای معجزه است. در سوره هود فرموده کشتی را بر کوه جودیّ باقی گذاشتیم تا روزگاری برسد و انسان به کشف آن نائل آید و معجزه ای دیگر از معجزات قرآنی رقم بخورد؛ که با کشف کشتی بقایای کشتی نوح، همین گونه شد!
دو- همانگونه که مشاهده میشود، در این تفسیر همانند ترجمههایی که نقل شد، هیچگونه اشارهای به آیه 44 سوره هود نشده؛ و این در حالی است که اگر کسی تنها قرآن خوان باشد (و مفسر نباشد)، به هنگام خواندن آیه 15 سوره قمر، به یاد آیه سوره هود، وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ میافتد؛ زیرا فهم عبارت ترکناها بدون استوت علی الجودیّ غیرممکن است. انسان اندیشمند میپرسد:
خداوند چگونه کشتی را برای پسینیان باقی گذارده تا معجزه باشد؟
اگر باقی گذارده، کجا باقی گذارده تا برای پسینیان عبرت انگیز شود؟
و اینجاست که درمی یابیم کار مفسر آن است که قرآن را با قرآن تفسیر کند و آیه مربوطه را دریابد و به دیگران نشان دهد.
سه- آقای قرائتی مینویسد: «خداوند به جاى کلمه «سفینه» و کشتى مىفرماید: «أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ» یعنى یک مشت تخته و میخ.
خیر آقای قرائتی، در آیات قرآن تدبّر کن! چگونه خداوند بخواهد آن کشتی عظیم را که زیر نظر خود او و با وحی و همکاری نیروهای مأمور او درست شده، تحقیر کند؟!! شما باید در آیات الهی بیندیشی و فوری قضاوت مکنی. نگارنده برای رسیدن به حقیقت کلام خداوند، گاهی چند دهه صبر کردهام. چرایی سیل نوح و سازه کشتی نوح: https://www.academia.edu/45764405
نقل از مدلهای ریاضی به کار رفته در قرآن:
صور نمیرود در قرآن آیه ای دیگر مانند آیه سی و یکم سوره مدّثّر وجود داشته باشد که خداوند برای نشان دادن اهمیت آن، در چند آیه با سوگند یادکردن بر آن تأکید، و آن را بدین گونه توصیف کند: لاحدی الکبر.
کبر، جمع کبری، مؤنث کبیر به معنای بسیار بزرگ برای واژه آیه است. حال برای تبیین و شناخت بیشتر آیه سی و پنج، گشتی بزنیم در میان ترجمههای مختلف قرآن، و ببینیم مترجمان که معمولاً ترجمههای خود را از مفسران بزرگ قرآن وام می گیریند، درباره این آیه مهم که آیه مهمتری از قرآن را به وصف میکشاند، چه گفتهاند (نقل از دانشنامه اسلامی):
الهی قمشه ای: که این آیات (آیات قرآن) یکی از بزرگترین آیات خداست.
انصاریان: که بی تردید این (قرآن) از بزرگترین پدیده هاست.
مکارم: که آن (حوادث هولناک قیامت) از مسائل مهم است.
فولادوند: که آیات (قرآن) از پدیدههای بزرگ است.
آیتی: که این یکی از حادثه های بزرگ است.
به سادگی میتوان دریافت که هیچیک از مفسرین و به تبع آنها مترجمین، نه تنها هیچ اشارهای بر اینهمه تأکید قرآن، که آیه سی و پنج معرّف اهمیت آیه سی و یک است، نکرده اند، بلکه هر یک، آیه را به گونهای، و همگی نادرست ترجمه کرده اند! پس خود حدیث مفصّل بخوانید از این مجمل!
مدلهای ریاضی به کار رفته در قرآن: https://www.academia.edu/84983975
نقل از مقاله همه چیز درباره پادمادّه کیهانی:
مشغول خواندن مقالهای با عنوان پادماده کیهانی در دانشنامة شرق (خرداد 85) بودم که با این جمله روبهروشدم: « اگر یک ذرة مادی با ذرهای از ضدماده برخورد کند، هردو ناپدید میشوند و در مقابل یک پرتو پرانرژی گاما تولید میشود. به زبان تراژیکتر، اگر یک انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژی حاصل از انفجار و ناپدیدشدنشان چیزی معادل هزار انفجار هستهای یک مگاتنی خواهدبود. هرکدام از این بمبها، برای نابودی کامل یک شهر کوچک کفایتمیکند». سپس در حاشیه دانشنامه نوشتم: «این جمله مرا به یاد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهیم(ع) یا ‹ضیف ابراهیم› میاندازد. قرآن میفرماید: دست لوط به آنها نرسید. چرا که طبق این یافته علمی، اگر دست انسانی مانند لوط که از ماده است به فرشته که جنسش از ضدماده باشد برسد، انفجاری عظیم رخخواهد داد. پس قرآن مجید بیجهت این موضوع را بیان نکرده است».
برای یافتن آیه کامل، به قرآنی که جلو دستم بود و ترجمه مرحوم الهی قمشهای را داشت، بازگشت کردم. ترجمه را هم خواندم. با شگفتی دیدم که آن مرحوم جمله بالا را در هر دو آیه ترجمه نکرده و از آن درگذشتهاست!! به ترجمه استاد خرمشاهی بازگشت کردم. متأسفانه ایشان نیز در هر دو آیه، جمله را چنین ترجمه کردهاست: ‹و (از کمک به آنان) دستش کوتاه شد›.
ترجمه واژگانی آیه چنین است: ‹و تنگآمد به آنان(فرشتگان) دستی›. خلاصه اینکه: دستی به آنان نرسید. یا حضرت لوط نتوانست با فرشتگان مصافحهکند.
وضعیت مرحوم الهی قمشهای در ترجمة آیات الهی روشن است؛ ولی چرا استاد خرمشاهی چنین جملهای را بر کلام خداوند افزوده، بسیار شگفت انگیز است!! زیرا مفهوم آیه کاملاً دگرگونشده! فرشتگان برای کمک کردن آمدهبودند، نه کمکخواهی! زیرا اصولاً فرشتگان نیازی به غیرخدا ندارند. تنها توجیه این است که اگر جمله را واژگانی ترجمه کنیم، به نظر نامفهوم میرسید، که باز هم بهتر از ترجمه واژگونه و دگرگونه آن است!
به نظرمیرسد که در ترجمه هایمان هیچگاه لازم نباشد چیزی بر کلام خداوند بیافزاییم مگر آنجا که واژهای در دل آیه نهفته باشد و بخواهیم در ترجمه آشکارش کنیم. ولی هرگاه واژه یا عبارتی را بر کلام خداوند بیفزاییم که بر اساس درک ما از آیه شکل گرفته باشد، و یا یک واژه یا بخشی از آیه را ترجمه نکنیم تا ترجمهمان روان شود، مصداق این کلام خداوند است: یحرفون الکلم عن مواضعه
یکی از دلایلی که باید گفت کاربری استعاری و مجازی از واژه حقیقی ‹ذرع› به معنای دست صحیح نیست، که مترجمان و مفسران (از جمله استاد خرمشاهی) به جای کلام خداوند میگذارند، مربوط به خود قرآن کریم است که این واژه را که به دو صورت در سه آیه ذکر کرده، در هر سه آیه، معنای حقیقی دست را در نظرداشته است. در اینجا نیز بسیارروشن بیان شده که تماس میان فرشتگان و چیزی مادی (مانند گوساله بریانشده) امکانپذیر نبودهاست.
همه چیز درباره پادماده کیهانی: https://www.academia.edu/11943555
نقل از مقاله اصل ترجمه ناپذیری قرآن کریم:
… ملاک و مبنای فهم قرآن مجید باید خود قرآن باشد. درصورتیکه تقریباً تمام ترجمه و تفسیرهایی که از قرآن شده، مبنای فهم آنها ‹دانش› و ‹جهانبینی› مترجم و مفسر در آن مقطع زمانی بوده که آن را ترجمه یا تفسیرکردهاست؛ و در بسیاری آیات، فهم خداوند را در سطح فهم خود پایینآوردهاند؛ و این ستمی است که تاکنون بر ساحت قدسی قرآن کریم رفته و میرود.
با ترجمه قرآن تمام آن مدلهای ریاضی و حتا موسیقی به کار رفته در قرآن از میان میرود و روح حاکم بر قرآن و تنظیمات متن قرآن خدشه دار میشود؛ همچون سی دی یک آهنگ، که روی آن خشهای مختلف بیفتد، در نتیجه هماهنگی میان بخشهای آن و یکپارچگی آهنگ از میان میرود!
اصل ترجمه ناپذیری قرآن: https://www.academia.edu/86590095
پانزدهم تیر 1403- احمد شمّاع زاده
اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی
احمد شماع زاده
در پی، آیه هایی را میبینید که نه در تفسیرها تفسیر (پرده برداری) شده اند، و نه اندیشه نگارنده توانسته است پرده ای از پرده ها و بطنی از بطنهای آنها را باز کند؛ هرچند کسانی که با قلم نگارنده آشنایی دارند، میدانند که پیرامون بسیاری از آیاتی که تفسیرنشده بودند، تا آنجا که در توان بوده، با تدبر در آن آیات روشنگری کرده ام. بنا بر این:
شایسته است فیزیکدانانی که کارویژگیشان امواج نوری و پرتوهای گوناگون است، روی این آیات از دیدگاه فیزیک و ماهیت نور کارکنند؛ و دستاوردهای خود را به جهانیان اعلام کنند:
یک- و له ماسکن فیالّیل والنهار(انعام: 13)
ترجمه: و از آن اوست آنچه که در شب و روز ساکن هستند.
آفریدگان همه در حرکت اند؛ چه ذرات زیر اتمی و سلولها، چه ستارگان و ابرنواخترها، و چه انس و جن و فرشتگان. تنها وجودی که در تغییر و تبدّل نیست، ذات احدیّت است؛ ولی خداوند در این آیه به ما میگوید که در این کیهان چیزهایی نیز وجود دارند که همواره ساکنند! نگارنده میخواهد بداند آنها چیستند؟
پاراگراف بالا را پنج سال پیش نوشتهام؛ ولی چیزی که به تازگی به آن رسیدهام، این است که احتمالاً منظور نظر خداوند آن است که: چیزهایی هستند که به هنگام شب و روز و تحول زمان که بر همه چیز تأثیرگذار است و موجب تغییرات جوهری و کمّی در اشیاء مادّی میشود، بر آنها بی تأثیر است و از این جهت همواره ساکن، یعنی بدون حرکت هستند؛ هرچند در جهانی مادی قرار دارند.
از سوی دیگر، هنگامی که مشغول مطالعه کتاب مادّه، انرژی، و جهان هستی (بخش فیزیک ذرات بنیادی) بودم. دانستم چه زحمتهای بسیاری کشیده شده تا دانشمندان توانسته اند ذرات مختلف از جمله ذرات درون اتم را کشف کنند. انون و از سالها پیش، این کوششها در زمینه کشف ذرات بنیادی همزمان با آفرینش کیهان ادامه دارد؛ بلکه بیش از پیش و با هزینههای بسیار زیاد دولتها برای رسیدن دانشمندان به اهدافشان.
در نتیجه به این اندیشه فرورفتم:
همانگونه که خداوند بسیاری نکتههای علمی را به وسیله آیاتش به ما آموخته، و ما را از وجود آنها آگاه ساخته، ممکن است راهنماییهایی را هم برای کشف سادهتر ریزه کاریهایی که در طبیعت نهادینه کرده، در قرآن یاداورمان شده باشد تا به وجود این ذرات زودتر پی ببریم، ولی هنوز کسی به فهم و درک آن راهنماییها، پی نبرده است.
نکته دیگری که پیرامون فهم این آیه به ذهم رسیده، این است که زمان بر آن اشیاء ناشناخته نمیگذرد؛ زیرا زمان نتیجه حرکت است. پس هنگامی که میگوید چیزهایی ساکن اند، معنایش این است که زمان بر آنها نمیگذرد. یعنی هرچند در جهانی مادی به سر میبرند، ولی گذر زمان برای آن صفر است.
در مدلی مدرن برای کیهان آوردهام که عرش یا مرکز حلزون کیهانی، زمان بر آن نمیگذرد؛ ولی ممکن است مخلوفاتی جز عرش هم آفریده شده باشند که زمان بر آنها نگذرد. بدین ترتیب خداوند به ما میگوید بروید پژوهش کنید تا بدانید چه جاهای دیگری از کیهان بی زمان هستند!
دو- انطلقوا الی ظلّ ذی ثلاث شعبٍ (30) لا ظلیلٍ ولا یغنی مناللّهبٍ (31) انّها ترمی بشرر کالقصر(32) کانّه جمالتٍ صفر(33) - سوره مرسلات
ترجمه: بروید به سوی سایه ای دارای سه شاخه. نه سایهافکن است؛ و نه بینیازکند از شراره آتش…
این آیات که مربوط به آخرت و جهنمیان هستند، پیچیدگی بسیاری دارند؛ به گونه ای که ذهن آدمی حتّا برای طرح پرسشی پیرامون این گونه از سایه قد نمیدهد! اگر کسی مسائل مربوط به نور از جمله فیزیک نور و ماهیت نورهایی همچون لیزر را نداند، هرگز نمیتواند این آیات را درک کند!
با پژوهشهایی که تاکنون انجام داده ام، معتقد شدهام که این سایه سه شاخه، لیزر است و لیزر نباید نور باشد بلکه چارهای جز این نامگذاری نبوده است؛ و خداوند خواسته است این نکته و دیگر نکتههایی را با این آیات به ما بیاموزد؛ بویژه آنکه به تازگی متوجه شدهام، لیزر سه شاخه وجود دارد؛ که مهمترین گونه از لیزرهاست.
تحقیق نگارنده روی این موضوع ادامه دارد؛ ولی گوش به دریافت نظرهای بهتر و کاملتر دوستان و خوانندگان مقاله هایم هستم.
سه- الم تر الی ربک کیف مدّالظّل ولو شاء لجعله ساکناً ثم جعلناالشّمس علیه دلیلاً ثم قبضناه الینا قبضاً یسیراً (فرقان: 45 و 46)
ترجمه: آیا به سوی پروردگارت نمینگری که چگونه سایه را کشید؛ و اگر میخواست همانا آن را ساکن قرار میداد. سپس خورشید را دلیلی بر آن قرارداد. سپس آن را به سوی خود برگرفتیم برگرفتنی شدنی.
چگونه سایه ممکن است ثابت بماند؟ آیا منظور خداوند این است که خورشید یا ستارگان از حرکت باز ایستند؟ یا خداوند کریم نکته های دیگری از بیان این آیه در نظر دارد؟ چگونه و چرا خداوند سایه را به سوی خودش برگرفته آنهم برگرفتنی امکانپذیر؟!!
چهار- اولم یروا الی ماخلقالله من شیء یتفیّؤا ظلاله عنالیمین والشمائل سجداً لله وهم داخرون (نحل: 48)
ترجمه: آیا هرگز نمینگرند به سوی آنچه خداوند آفریدهاست؟ از چیزی که میافکند سایه خود را از راست و چپها. سجدهکنندگانند برای خداوند، و آنان فروتنانند.
این آفریدگان چگونه آفریدگانی هستند که راستگرد و چپگرد دارند و چپگردهایشان بیشتر از راستگردهایشان است! (راست را مفرد و چپ را جمع به کار برده است!) در مورد ذرات میتوان گفت ذراتی با چنین وضعیتی وجود دارند؛ ولی در مورد آنانکه سایه دارند، یعنی به اندازه ای بزرگند که به چشم ما انسانها میتواند بیایند، چگونه است؟ یقینا فرشته نیستند؛ زیرا که فرشتگان مادی نیستند و سایه ندارند؛ بلکه منظور از سایه دار بودن آنها، مادی بودن آنهاست تا تصور نشود فرشته اند.
پنج- اوقد لی یا هامان علیالطّین (قصص: 38)
ترجمه: برافروز برای من ای ‹هامان› بر گل.
در مورد این آیه ساده ترین موضوعی که به ذهن نگارنده رسیده آجرپزی برای ساخت رصدخانه است. اگر منظور خداوند این موضوع باشد، به ما گفته است که در زمان فرعون (یعنی حدود سه هزار و پانصد سال پیش) آجرپزی آغاز شده و یا رواج داشته است.
ایمیل نگارنده برای تماس: hmdshmzdeh@gmail.com
نگارش: 1384
ویرایش دوم: شهریور 1389
ویرایش سوم: مرداد 1401
ویرایش چهارم: فروردین 1403
ویرایش پنجم: تیر 1403
احمد شمّاع زاده
مالکیت و آزادی! مطلق یا محدود؟
احمد شمّاع زاده
دیروز در خبرها (نقل به مضمون) آمده بود که:
بخش بزرگی از مردم آتن در اعتراض به دولت در اجرای محدودیتهایی کرونایی، به خیابانها آمده و اعتراضشان بر این مبنا بود که این محدودیتها نقض آشکار حقوق انسان، و غیرقانونی است! زیرا که انسان بر بدن خود مالکیت دارد و این محدودیتها این مالکیت را از آنان سلب کرده است!
من نمیدانم کسانی که هرازچندگاهی چنین ادعاهایی را مطرح میکنند، و بویژه سردمداران آنها واقعاً اینقدر نفهم هستند یا به دلایل سیاسی و اقتصادی خود را به نفهمی زده اند!
آیا آنان نمیدانند که مالکیت، آزادی، و هرآنچه پیرامون حقوق اجتماعی انسان باشد، مطلق نیست؛ بلکه محدود است؟
آزادی مطلق در میان انسانها هیجگاه وجود خارجی نداشته و ندارد. تنها خداوند است که مالکیتش بر کیهان و آنجه در آن است، مطلق است.
نه تنها در میان انسانها، بلکه در میان حیوانات نیز چنین است و حیوانی نمیتواند هر کاری که دلش خواست با خود و دیگران بکند؛ بلکه در صورت تخلف از قرارهای میان خودشان، همنوعانش او را بر سر جای خود مینشانند.
انسان موجودی اجتماعی است. پس آنانکه مالکیت را مطلق میپندارند، تا آنگاه که در میان جمع زندگی میکنند، به دلیل سنن و قوانین اجتماعی حاکم بر جوامع انسانی، مالکیت و آزادی شان خود به خود، محدود میشود. هرچند حق زندگی آنان به طور انفرادی محفوظ است؛ ولی اینگونه اشخاص حتا در تنهایی نمیتوانند به گونهای انسانی زندگی کنند؛ زیرا طرز تفکر آنان موجب واردکردن زیان به طبیعت جاندار و جانداران طبیعت میشود.
مثال: کسی مالک نانی است که به هر دلیلی کپک زده و فاسد شده است. اگر کپکها سبز شده باشند، سمّی هستند. اصولاً سم هستند؛ همچون سیانور. درست است که او مالک آن نان است؛ ولی:
از نظر حقوق انسانی، او نمیتواند این نان را همراه با مواد قابل بازیافت به دور بریزد.
از نظر حقوق طبیعت، او حق ندارد آن را به پرندگان بدهد.
او مالک نان هست؛ ولی اکنون آن نان کشنده شده و باید راه چارهای بیندیشد، تا زیان آن به دیگر جانداران (انسان- جانوران) نرسد.
فردی که در جامعهای زندگی میکند نمتیواند مدّعی شود که من مالک تن خود هستم و هر گونه که خواستم، میتوانم با تن خود رفتار کنم. حتا اگر از دیدگاه فلسفی و دینی هم به موضوع نگاه نکنیم، از نظر عقلانی، او مالک تن خود هست، ولی مالک تن دیگران که نیست. اگر او مثلاً در بحران کرونا پروتکلهای بهداشتی را رعایت نکند، مانند همان نان کپک زده، دیگران را آلوده میکند. از او باید پرسید با این شیوه اندیشیدن، چگونه میخواهی و یا میتوانی حقوق دیگران را رعایت کنی؟
آیا پاسخی برای آلوده کردن دیگران هم داری که چنین ادعایی را مطرح میکنی؟
آیا تو حقوق انسان را تنها برای خود میخواهی؟
قاعده لاضرر و لاضرار در اسلام
از امام باقر نقل شده است که فرمود:
در زمان رسول خدا (ص)، شخصی به نام سمرة بن جندب در کنار خانه فردی از انصار، درخت خرمایی داشت که آمدورفت وی از درون زمین آن مرد انصاری ممکن بود. سمرة بن جندب برای رسیدگی به آن درخت و کارهایش به دفعات و سرزده به محوطه خانه مرد انصاری میرفت و به این ترتیب ایجاد مزاحمت میکرد؛ تا اینکه صاحب خانه به سمرة گفت: تو بیخبر و بدون اجازه به خانه ام میآیی و ایجاد مزاحمت میکنی. از این پس، هنگام آمدوشد اجازه بگیر.
سمره گفت: چنین نمیکنم. مرد انصاری به حضرت رسول شکایت برد. حضرت به سمره فرمود: از این پس، اجازه بگیر. سمره نپذیرفت، حضرت فرمود: از این درخت چشمپوشی کن و من در برابر آن، درختی با همان اوصاف در جای دیگر به تو میدهم. سمره نپذیرفت. حضرت فرمود: ده درخت در مقابل آن میدهم، باز هم قبول نکرد. فرمود: درختی در بهشت به تو میدهم. سمره باز هم نپذیرفت، تا اینکه حضرت فرمود:
انک رجل مضار، لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن. یعنی تو مرد آسیب رسانی هستی و مؤمن نباید به کسی زیانی وارد کند. سپس دستور داد آن درخت را از ریشه کندند و جلو سمره انداختند.
نقل از ویکی فقه
گذشته از این قاعده اسلامی که بسیار هم انسانی است، ادعای مالکیت مطلق، همانند ادعایی است که برخی پیرامون آزادی مطلق دارند. متأسفانه پیرامون مفهوم آزادی و بویژه آزادی بیان نیز، بسیاری از مردم اطلاع و آگاهی درستی ندارند!! در پژوهش آزادی بیان و مرز آن آوردهام که:
برای دانستن معنا و مفهوم آزادی بیان، چارهای جز بازگشت به منبع و منشأ آن، یعنی اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متّحد (که در سال 1948 به تصوب رسیده و منتشر شده) نیست؛ زیرا در تاریخ جهان، کمتر به این موصوع پرداخته شده، که آنهم در میان خواص بوده و نه در میان مردمان. باید دانست که مفهوم آزادی بیان در منشور سازمان ملل متحد نیز، آنگونه نیست که در اذهان عامّه مردم شکل گرفته، بلکه بسیاری از مردم از چندوچون آن آگاهی لازم و کافی را ندارند و معنای آزادی بیان را به درستی نمیدانند.
در پیرامون آزادی بیان و مرز آن: https://www.academia.edu/44395227
دوم مرداد 1400 – احمد شمّاع زاده
پدیدهای بسیار شگفت و نادر!!
احمد شمّاع زاده
دیروز در فیسبوک گزارشی را دیدم که بیش از 24 ساعت است فکر و ذهن مرا به خود مشغول کرده، و مرتباً دودل بودم که بر روی این رخداد تمرکز کرده و آن را ثبت کنم و یا رهایش کنم؟
در نهایت تصمیم گرفتم ثبتش کنم، از آن جهت که پدیده ای کمیاب است و شاید دیگر تکرار نشود، و برای نویسندگان تاریخ همجنسگرایی در آینده، مفید واقع شود.
کمیاب، نه از این نظر که یک درس خوانده حوزه همجنسگرا باشد، که در طول زندگی خود بسیار شنیده و خواندهام، و دست کم برای من تازگی ندارد، بلکه از این نظر که این رخداد، رخدادی ویژه است به دلایل زیر:
یک- این طلبه چون موضوع را علنی کرده و چون نتوانسته در ایران دوام بیاورد، تصمیم گرفته از کشور خارج شود؛ و فعلاً در استانبول اقامت داشته باشد تا ویزای کانادایش آماده شود و به آن کشور که همجنسگرایی در آن قانونی است مهاجرت کند.
دو- از مصاحبه با گزارشگر بی بی سی نه تنها امتناع نکرده، بلکه استقبال هم کرده و تمام جزئیات همجنسگرایی خود را در میان میگذارد؛ و از همه بالاتر اینکه خود را یک طلبه متدیّن و عامل به شرع و متصلّب دینی نشان میدهد؛ و اولین قرار ملاقات را در مسجدی در استانبول میگذارد؛ که پس از نماز و خلوت شدن مسجد، با لباس طلبگی به مصاحبه میپردازد؛ و حتّا با همان لباس در شهر عکس میگیرد، تسبیح می گرداند؛ و ذکر میگوید.
سه- هنگامی که با خبرنگار بی بی سی میخواهند به یک کلوپ همجنسگرایی بروند، خود را همچون خانمهایی که میخواهند به یک پارتی شبانه بروند، آماده میسازد. یعنی حتا از نشان دادن پنکیک برای آرایش صورت! و ریمل کشیدن مژگان ابائی ندارد!! که به نظر میرسد این کارها هیچ لزومی نداشت تا فیلمبرداری شود؛ مگر اینکه عنوان مریضی را بر روی این کارها بگذرایم.
چهار- در کلوپ با یک زوج همجنسگرا چهارنفری گفت و گو میکنند و جالب اینجاست که یکی از گی های ایرانی میگوید: خدا را شکر ما چنین و چنان مشکلاتی داشتیم، ولی اکنون کسی هست که خطبه عقد هم برایمان بخواند!!!!!
آری، عجایب این مصاحبه آن نیست که وی یک همجنسگراست، عجایب آن این آشکارسازیهاست. مسلّم است که وی مریض است؛ ولی همان گونه که در مقاله همجنسگرایی! هنجار یا ناهنجاری؟یاداور شدهام، مریض باید مداوا شود؛ بویژه اگر کسی خود را دیندار نشان میدهد. چنین کسی باید:
- از آغاز در این راه گام نمی نهاد و شغل طلبگی را انتخاب نمیکرد؛ و اگر اجبار خانوادگی در کار بوده، بایستی با خانواده خود در میان، و درس حوزوی را کنار می گذاشت.
- اگر از این مرحله نتوانسته موفق بیرون آید، باید در مرحله دوم خود را به خداوند واگذار میکرد؛ و با خداوند عهدوپیمانی می بست تا او را کمک کند. این موضوع از ترک اعتیاد به مواد مخدّر که بالاتر و سختتر نیست!
- اگر مرحله دوم را نیز نتوانسته اجرائی کند، دست کم میتوانست از این لباس خارج شود و مهاجرت کند.
- حال که با همین لباس مهاجرت کرده و میخواهد به کشوری که همجنسگرایی قانونی است برود، چرا خود را در معرض رسانه ها گذاشته و کار خود را رسانه ای کرده است؟!!
واقعاً که در چه دنیای عجیب و غریبی زندگی میکنیم!! در احوال و اوضاعی که برای آخرالزّمان در احادیث و روایات نقل شده، به ذهن هیچ بنی بشری خطور نکرده که چنین موردی هم ممکن است یافت شود!!
اینهم یک تجربه عینی، نقل از یادداشتهای سال 1394:
در ایستگاه مترو یک کشور اروپایی، توی قطار نشسته بودم تا قطار حرکت کند. دو جوان که با هم صحبت میکردند، وارد شدند و آمدند درست رو به روی من نشستند. کم کم متوجه شدم یکی فاعل است و دیگری مفعول. شخص فاعل سرش را تراشیده بود، آن گونه که مد روز است، لباسهای نسبتاً عجق وجقی هم پوشیده بود. ولی دومی موهایش بلند و شانه شده بود؛ که چون صورتش ظریف بود کمی هم شبیه زنها شده بود... اولی در حالی که گویی دوست دخترش را نوازش میکند، و در حالی که خوش و بش میکردند، دست بر دوش دومی گذاشته بود، گاهی هم بوسی بر شقیقه اش میکاشت... چندشم آمد و نتوانستم تحمل کنم... جایم را عوض کردم. اگر انسان سالم باشد و فطرتش با دگرگونی زمان دگرگون نشده باشد، مسلم است که از این گونه رفتارها چندشش میشود...
همجنسگرایی! هنجار یا ناهنجاری؟: https://www.academia.edu/7580689
یادداشتهای شهر خیلی شلوغ- سال 1394: https://www.academia.edu/24051019
هفدهم تیرماه 1395
ویرایش: فروردین 1403
احمد شمّاع زاده