نقدی بر:
ساقینامه رضی الدّین آرتیمانی
احمد شمّاع زاده
چند سال پیش ویدئویی را در فیسبوک دیدم که خانمی در حدود ۴۵ ساله، در گوشه پاساژی در تهران برای دوستانش اشعاری را بسیار زیبا میخواند و رهگذران به صدای دلنواز او گوش میدادند و با گوشیهای خود از او فیلم میگرفتند. ویدئوی جالبی بود و مایل بودم بدانم این اشعار از کیست.
چند ماه پیش، خانمی که دگلمه گوی برنامههای عرفانی تلویزیونی بود، همان اشعار را خواند و گفت از ساقینامه رضی الدین آرتیمانی است. البته باید بگویم هر یک، گزیده هایی از آن اشعار را بیان میکردند و نه همه ساقینامه را که بسیار بلند است و حوصله سر بر!
پس از آنکه ساقینامه را در نت یافتم، چون بسیار بلند و بالغ بر ۱۴ صفحه میشد، نتوانستم همه را یکجا و با دقت بخوانم. چند روز پیش که تصمیم گرفتم دوباره آن را مرور کنم، متوجه شدم برخی بیتها گنگ و نامفهوم هستند و از نظر نگارشی هم، همه ساقینامه باید ویرایش شود؛ تا اشعار را درک کنم و بفهمم. کار را که آغاز کردم و سختی کار را که دیدم، دریغم آمد آن را منتشر نکنم؛ بویژه آنگاه که به آخر ساقینامه رسیدم و تعریف و تمجید اغراق آمیز از شاه عباس را در آن دیدم، گویی سطل آب سردی بود که بر سر پرشوروشوقم که از این اشعار برافروخته شده بود، ریخته شد!!:
بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه
سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن
تعریف و تمجید از شاه عباس در این ساقینامه به این دو بیت ختم نمیشود و این رشته سر دراز دارد. سپس تصمیم گرفتم تا آنجا که در توان دارم نقدی بر این ساقینامه بنویسم، بلکه بتوانم پرسشهایی را که برای من مطرح شده با دیگران در میان گذارم.
درباره شکل ساقینامه:
برخی بیتها نامفهوم بودند و نیاز داشتند که اصلاح شوند که در جا صورت گرفت. ولی برخی از بیتها نیاز به پژوهش داشتند تا به درستی معنای شعر مطمئن شوم. این کار نیز صورت گرفت و ساقینامه ای که در پی خواهد آمد، تا آنجا که در توان من بوده، ویرایش شده است.
درباره محتوای ساقینامه:
شناخت شخصیت و درک شاعر: تا پیش از رسیدن به تعریف و تمجید از شاه عباس، تصورم بر این بود که رضی الدین، عارف سالکی است که به مقاماتی در عرفان رسیده و هنگامی که او را در چارچوب آن اشعار میدیدم، هم در سرودن چنین شعری او را متبحّر یافتم، و هم در رسیدن به چنین جایگاهی نسبت به او ارادت یافتم. ولی چرا این اشعار تملق آمیز، همچون سطل آب سردی بود که بر سر پرشوروشوقم که ناشی از خواندن این اشعار بود، ریخته شد!!؟
مفهوم دوگانه می: در بیت اول از دو بیت بالا، واژه می، مفهوم عرفانی خود را از دست میدهد و تنها می واقعی از آن استنباط میشود؛ و می یی را که در تمام ساقینامه از آن یاد کرده بود، به زیر پرسشهای بیشماری میبرد و خواننده را سردرگم میکند؛ به چند دلیل:
یکی اینکه میگوید در دولت شاه عباس می خوارگی آزاد است.
دوم اینکه میخوارگی شاه عباس را تأیید میکند؛ بویژه آنکه میدانیم بر دیوارهای سالنهای عالی قاپو دختران جام بر دستی را میبینیم در بزم شراب شاع عباس! (البته اگر پس از انقلاب آنها را دستکاری نکرده باشند! و یا زیر پوشش تعمیرات آنها را نپوشانده باشند!)
سوم اینکه جایگاه و مقام شاه عباس را فراتر از خدا میداند و او را کسی معرفی میکند که در حکومت وی کوهی از گناه را به کاهی میبخشد؛ که اصولاً کسی وظیفه و توان بخشیدن حرام خدا را ندارد و از سوی دیگرخدا هم چنین کاری را نمیکند مگر برای کسی که خود بخواهد و بس!!
بالا بردن و اغراق در مقام شاه عباس: میگوید میشود اسکندر و سلیمان شد، ولی نمیشود شاه عباس شد!! درست است که اسکندر مقدونی کشورگشایی کرد و کاخ هخامنشیان را نیز به آتش کشید و لکّه ننگی از خود بر جای گذاشت، ولی به هر روی شخصی خونریز همچون چنگیز مغول بود و مشکلی نیست که بگوید میشه مثل اسکندر شد، اما شاعر چرا سلیمان نبی را در ردیف اسکندر قرار داده و او را کم اهمیت و کمتر از شاه عباس جلوه داده است؟!!
اولاً سلیمان را در کنار شخص خونریزی همچون اسکندر گذاشتن خود، کمال بی انصافی است؛ زیرا اسکندر پیرو نفسش بود ولی سلیمان نبی همچون کورش بزرگ (ذوالقرنین)؛ تنها به دستور خداوند کارها را به انجام میرساند؛ و باز هم همانند کورش بزرگ شخص خونریزی نبود.
دوم اینکه سلیمان نبی کسی است که قدرت خود را بیواسطه از خداوند گرفته، آنجا که به خداوند گفت: «به من پادشاهی یگانهای عطاکن که هرگز پس از من به کس دیگری ندهی»!؟ و خداوند درخواست او را پذیرفت. بدین ترتیب بیت سکندر توان و سلیمان شدن ولی شاه عباس نتوان شدن، حرف مفتی بیش نیست؛ که گویی در عالم هپروت بیان شده و در مخالفت با آیات قرآن است.
کسی که این شعر را میخواند، تا زمانی که به انتهای آن نرسیده، تصورش بر این است که با عارف سالکی رو به روست که گرچه نه همچون مولانا، بلکه دستکم به مراتبی از عرفان رسیده است؛ ولی هنگامی که میبینی شاعر از شاه بر سر قدرتی که از خانقاه (خوانگاه) برخاسته و هنرش تبلیغ و گسترش شیعه صفوی است، و با پشتوانه خانقاه توانسته کشور را خوب اداره کند و به سامان رساند، از تصور خود راضی به نظر نمیرسد؛ و از خود شرمنده است که وی را با مولانا قیاس کرده است! مولانایی که مسلمان است. نه شیعه سنتی و افراطی، و نه سنی یکدنده خودسر.
تفکر شیعه صفوی همان است که ملا محمدباقر محلسی را وامیدارد تا در آغاز کتاب معراج السعاده اش که کتابی اخلاقی است، در مدح فتحعلی خان قاجار، چند صفحه را به چاپلوسی و در آستان بوسی اختصاص دهد و نه تنها خود را، بلکه شنونده را نیز از دایره اخلاق خارج میکند. همه این انحرافها ناشی از افراط در شیعیگری افراطی، غیرعقلانی، و تفرقه افکنانه است.
بررسی ساقینامه:
یک- این ساقینامه با ابراز ارادت نسبت به مولا علی آغاز میشود و تا چندین بیت ادامه مییابد و در بیت دوم میگوید: که آمد به شأنش فرود انّما؛ که منظور وی آیه ۵۵ سوره مائده است:
انّما ولیکم الله و رسوله… که گفته شده در شأن امام علی نازل شده است.
دو- در وصف امام علی میگوید: او همچون درّی است که عرش، صدف آن درّ است.
ویژگی اشعار شاعران، همچون طنز و فکاهی طنزپردازان، اغراق است؛ اگر اغراق نباشد کمدی و طنز کمتر مؤثرند؛ ولی بسیاری از اشعار هم هستند که عنصر اغراق در آنها وجود ندارد و یا کم است؛ ولی متأسفانه برخی دیگر از شعرای شیعه، به دلیل پی نبردن به مفهوم عرش، عرش الهی را که خداوند بسیار به آن مباهات میکند و آن را عظیم میخواند، و خود را رب العرش العظیم مینامد، بسیار تنزّل داده، پایین آوردهاند ودر حد سنگ کم وزنی در ترازویی برای سنجش مقام امامان و امامزادگان دراورده اند:
علی بر عرش بالایی امیر است علی بر عالم و آدم امیر است
هرچه داریم، همه از کرم عباس است عرش، یک ذره ز خاک قدم عباس است
در بیت اول، علی جای خدا مینشیند، که بر عرش مستولی و فرمانرواست (و علی العرش استوی) و در بیت دوم خود خداوند با خاک قدم حضرت عباس یکسان میشود!! زیرا عرش نتیجه تجلّی ذرّه ای از نور ذات احدیّت است.
در این مقام باید گفت کسان کمشماری که معنای زنة عرش الله (وزن ثقل هستی!) را تا اندازهای درک کرده اند، میتوانند به بخشی از مفهوم عرش الهی پی ببرند و دیگران که همین را هم، نه.
عرش مرکز حلزون کیهانی، منبع تغذیه کیهان، و ۷۴٪ وزن کل کیهان را در بر دارد. به نسبت کل حلزون کیهانی کوچک است؛ و از شدّت انرژی نوری کوانتمی، سیاه و تاریک است.
بنابراین، مصرع به درّی که عرش است او را صدف نیز سخنی از سر نادانی است.
سه- در این نکته نیز درمانده ام که چگونه شاعر از سویی مدیحه سرای شاه صفوی میشود که خاستگاهش خانقاه است، و از سوی دیگر واژگان و برواژگانی همچون هوهو زدن و رقص سماع را به کار میگیرد که ویژه خانقاه هستند؛ ولی در اشعار خود گذشته از رفتن به مسجد، رفتن به خانقاه را هم مردود میشمارد و دیگران را از رفتن منع میکند؟!!
چهار- در این موضوع نیز درمانده ام که چگونه میشود کسی تا این اندازه فناء فی الله شود و باز هم از دنیا و شاه و دعا برای شاه و… سخن بگوید. این امکان ندارد که هم دنیا را داشته باشی و هم به شهود رسیده باشی. اگر کسی به شهود برسد، همچون شهاب الدین سهروردی، عین القضات همدانی، منصور حلاج میشود که توسط حااکمان روزگارشان از میان رفتند و نه مداح شاه!!
پنج- کسی که میگوید برو کفر و دین را وداعی بکن به وجد اندر آ و سماعی بکن، چگونه میتواند پیرو و مدیحه گوی علی باشد؟ درست است که علی از ریا ونان دین خوردن به دور است، ولی از دین و شرع که به دور نیست و خود یک پایه و ستون دین است. دینی راستین و نه در دست حاکمان؛ مگر آنکه بگوییم وی علی اللهی است.
شش- به طور خلاصه و خوشبینانه تنها میتوان گفت شاعر در دوران تمرین برای تخلیه بوده تا بلکه به تحلیه برسد، که این ساقینامه را سروده؛ و این ساقینامه از دل بر نیامده تا بر دل نشیند، مگر اینکه بتوانیم از صنعت شعری آن بهره ای ببریم، بیآنکه سراینده را در نظر آوریم.
متن ساقینامه رضی الدّین
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجّهٔ کبریاء
که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به انده پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شوروشر
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ یا اشتلم
به شام غریبان، به جام صبوح
کز ایشان ست شام و سحر را فتوح
که خاکم، گلم ز آب انگور کن
سرا پای من، آتش طور کن
خدایا! به جان خراباتیان
ازین تهمت هستی ام وارهان
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق، تنگ آمدم
به هر جا شدم، سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا می به گردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
می یی ده که چون ریزی اش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که گر شب ببیند به خواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید حق را عیان
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب، تبخاله افتد حباب
از آن می که چون ریزی اش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار
می صاف، ز آلودگیّ بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز صورت گداز
می یی گشته معجون راز و نیاز
از آن آب، کاتش به جان افکند
اگر پیر باشد، جوان افکند
می یی را کزو جسم، جانی کند
به باده، زمین آسمانی کند
می یی از منی و تویی گشته پاک
شود جان، چکد قطرهای گر به خاک
به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه؟
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
به یک قطره می، آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت
بزن هر قدر خواهی ام، پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
چشی گر از این باده، کوکو زنی
شوی چون ازو مست، هوهو زنی
می یی سر به سر مایهٔ عقل و هوش
می یی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش
دماغم ز میخانه بویی کشید
حذر کن که دیوانه، هویی کشید
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دلا خیز و پایی به میخانه نه
صلایی به مستان دیوانه ده
خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه
چو ساقی همه چشم، فتّان نمود
به یک نازم از خویش عریان نمود
پریشان دماغیم، ساقی کجاست؟
شراب ز شب مانده باقی کجاست؟
بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصّه در بزم یار
می یی بس فروزانتر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز
می صاف ز الایش ما سوی
ازو یک نفس تا به عرش خدا
می یی کو مرا وارهاند ز تن
ز آئین و کیفیّت ما و من
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما
از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما
می یی را که باشد در او این صفت
نباشد به غیر از می معرفت
به این عالم ار آشنایی کنی
ز خود بگذری و خدایی کنی
کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی به چشم خدا
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین
تودر حلقهٔ میپرستان در آ
که چیزی نبینی به غیر از خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
به شوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار او کن به دیوار، رو
قمر دردنوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما
مغنّی! نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد، مطرب آواز کن
بگو زاهدان آن قدر تن زنند
که آهنربایی بر آهن زنند
بس آلودهام آتش می کجاست؟
پرآسودهام نالهٔ نی کجاست؟
به پیمانه پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید
چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود
همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو، همه قیل و قالیم ما
خرابات را گر زیارت کنی
تجلی به خروار غارت کنی
چو افسردهای رنگ رندان بگیر
چو ار مردهای آب حیوان بگیر
ز نی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی
توانی اگر دل، تو دریا کنی
تو آن دُرّ یکتای، پیدا کنی
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه
بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق
درونها مصفّا کنیم از نفاق
بیایید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
چو مستان به هم مهربانی کنیم
دمی بیریا زندگانی کنیم
بگرییم یکدم چو باران به هم
که اینک فتادیم یاران زهم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یک نفس بیش نیست
سراسر جهان گیرم از توست، پس
چه میخواهی آخر از این یک نفس؟
فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند
برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود
نمیگردد این آسیا جز به خون
الهی که برگردد این سرنگون
من آن بینوایم که تا بودهام
نیاسایم ار یکدم آسودهام
رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی
در این عالم تنگتر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس
مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد
نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه
نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی
گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل
همه متّفق با هم اندر نفاق
به بدخویی اندر جهان جمله تاق
همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست
شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی
اگر مرد راهی ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او
برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن
مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لایحتسب
چو ما زین می ار مست و نادان شوی
ز دانایی خود پشیمان شوی
خوری باده خورشید رخشان شوی
چو دنبال لعل بدخشان شوی
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
از آن می که در دل اثر چون کند
قلندر به یک خرقه قارون کند
نوای مغنّی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت
مغنّی! سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر
که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
سرم در سر میپرستان مست
که جز می فراموششان هر چه هست
به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را
مگو تلخ و شور، آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را
بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستی ام زود سازد خلاص
به من عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت
ازین دین به دنیافروشان مباش
به جز بندهٔ بادهنوشان مباش
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی اینک؟ صف صوفیان
چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی
چو درماندهٔ دلق و سجادهای
مکش بار محنت، بکش بادهای
ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن
مکن قصّهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه
خراباتیا! سوی منبر مشو
بهشتی به دوزخ برابر مشو
بزن ناخن و نغمهای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم
بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند
که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشوران ورق
تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
تو زین جلوه از جا نرفتی کهای؟
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چهای؟
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتادهای من در آب
که گفته است چندین ورق را ببین؟
بگردان ورق را و حق را ببین
مگو هیچ با ما ز آیین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل
ز ما دست ای شیخ مسجد بدار!
خراباتیان را به مسجد چکار؟!
ردا کز ریا بر زنخ بستهای
بینداز دورش که یخ بستهای
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدین سان چرا کوتهی میکنی؟
تو شادی بدین زندگی؟ عار کو؟
گشودند گیرم درت، بار کو؟
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بتپرستی کنی
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخانه آی و فراغت ببین
به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسهای، کسب نوری بکن
چو من گر ازین می تو بی من شوی
به گلخن درون رشک گلشن شوی
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آن کو به میخانه برده است راه
نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این
برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه! آه!
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ
فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه
بفرمای گور و بیاور کفن
که افتادهام از دل مرد و زن
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش
به می هستی خود فنا کردهایم
نکرده کسی آنچه ما کردهایم
دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن
نبرده ست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آن کو به میخانه برده ست راه؟
روان پاک سازیم از آن آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است، پاک
ندانم چه گرمی است با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب
به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید
جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو
بینداز این جسم و، جان شو همه
جسد چیست؟ روح و روان شو همه
گدایی کن و پادشاهی ببین
رها کن خودی و خدایی ببین
تکلّف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن
درون خرابات ما شاهدی است
که بدنام ازو هر کجا زاهدی است
بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه
سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن
که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند
یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار
سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند
نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مدّ اقبال او تا ابد
همیشه چو خور، گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد
شراب شهادت به کامش رسان
به جدّ علیه السّلامش رسان
«رضی» روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است
بیست و نهم آذر نودونه
29/9/99 = 18/12/20
احمد شمّاع زاده
پادمادّه کیهانی در قرآن
احمد شمّاع زاده
مشغول خواندن مقالهای با عنوان پادماده کیهانی در دانشنامة شرق (خرداد 85) بودم که با این جمله روبهروشدم: « اگر یک ذرة مادی با ذرهای از ضدماده برخورد کند، هردو ناپدید میشوند و در مقابل یک پرتو پرانرژی گاما تولید میشود. به زبان تراژیکتر، اگر یک انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژی حاصل از انفجار و ناپدیدشدنشان چیزی معادل هزار انفجار هستهای یک مگاتنی خواهدبود. هرکدام از این بمبها، برای نابودی کامل یک شهر کوچک کفایتمیکند».
سپس در حاشیه دانشنامه نوشتم: «این جمله مرا به یاد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهیم(ع) یا ‹ضیف ابراهیم› میاندازد. قرآن میفرماید: دست لوط به آنها نرسید. چرا که طبق این یافته علمی، اگر دست انسانی مانند لوط که از ماده است به فرشته که جنسش از ضدماده باشد برسد، انفجاری عظیم رخخواهد داد. پس قرآن مجید بیجهت این موضوع را بیان نکرده است».
مطلب را که نوشتم، پیش خود گفتم برای اطمینان که کلام خداوند را جابهجا نکرده باشم، به ذهن خود اکتفا نکرده و آیه قرآن را نیز ببینم تا اگر اشتباهکردهام، کلام خداوند از جایگاه خود به بیراهه نرود، که گناهی عظیم است.
در آغاز ‹المعجمالمفهرس› را بازکردم. در زیر ‹ضیف›، آیات24 سورة ذاریات، 27 قمر، و78 هود را انتخابکردم، ولی در هر سه آیه نشانی از ‹دست› نیافتم . پیش خود گفتم پس چرا در ذهن من چنین ماندهاست؟! و اگر واقعاً نیست، چه بهتر که چنین برداشتی را حتا در حاشیه ننویسم.
در همین هنگام مانند برخی موارد دیگر، خداوند خود راهنما شد و چشمم به ‹ضیق› افتاد که درست زیر ‹ضیف› قرارداشت و باز هم آیات 77 هود، و 33 عنکبوت مربوط به داستان ضیف ابراهیم را دیدم. جمله ‹وضاق بهم ذرعاً› در هر دو آیه وجودداشت. میدانستم که ‹ذرعاً› یعنی "دستی" چنانکه در سورة کهف میخوانیم ‹و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید› یعنی که سگشان دو دستش روی زمین گشاده بود.
برای یافتن آیه کامل، به قرآنی که جلو دستم بود و ترجمه مرحوم الهی قمشهای را داشت، بازگشت کردم. ترجمه را هم خواندم. با شگفتی دیدم که آن مرحوم جمله بالا را در هر دو آیه ترجمه نکرده و از آن درگذشتهاست!! به ترجمه استاد خرمشاهی بازگشت کردم. متأسفانه ایشان نیز در هر دو آیه، جمله را چنین ترجمه کردهاست: ‹و (از کمک به آنان) دستش کوتاه شد›.
ترجمه واژگانی آیه چنین است: ‹و تنگآمد به آنان(فرشتگان) دستی›. خلاصه اینکه: دستی به آنان نرسید. یا حضرت لوط نتوانست با فرشتگان مصافحهکند.
وضعیت مرحوم الهی قمشهای در ترجمة آیات الهی روشن است؛ ولی چرا استاد خرمشاهی چنین جملهای را بر کلام خداوند افزوده، بسیار شگفت انگیز است!! زیرا مفهوم آیه کاملاً دگرگونشده! فرشتگان برای کمک کردن آمدهبودند، نه کمکخواهی! زیرا اصولاً فرشتگان نیازی به غیرخدا ندارند. تنها توجیه این است که اگر جمله را واژگانی ترجمه کنیم، به نظر نامفهوم میرسید، که باز هم بهتر از ترجمه واژگونه و دگرگونه آن است!
به نظرمیرسد که در ترجمه هایمان هیچگاه لازم نباشد چیزی بر کلام خداوند بیافزاییم مگر آنجا که واژهای در دل آیه نهفته باشد و بخواهیم در ترجمه آشکارش کنیم. ولی هرگاه واژه یا عبارتی را بر کلام خداوند بیفزاییم که بر اساس درک ما از آیه شکل گرفته باشد، و یا یک واژه یا بخشی از آیه را ترجمه نکنیم تا ترجمهمان روان شود، مصداق این کلام خداوند است: یحرفون الکلم عن مواضعه
یکی از دلایلی که باید گفت کاربری استعاری و مجازی از واژه حقیقی ‹ذرع› به معنای دست صحیح نیست، که مترجمان و مفسران (از جمله استاد خرمشاهی) به جای کلام خداوند میگذارند، مربوط به خود قرآن کریم است که این واژه را که به دو صورت در سه آیه ذکر کرده، در هر سه آیه، معنای حقیقی دست را در نظرداشته و گرنه مانند دیگر موارد واژة ‹ید› یا ‹یمین› را به کارمیبرد که در قرآن کریم فراوان یافتمیشود، مانند:
غلّت ایدیهم بل یداه مبسوطتان، یدالله فوق ایدیهم، و السموات مطویّات بیمینه
از سوی دیگر، خداوند در آیههای 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأکید میکند تا ما از موضوع سرسری نگذریم:
در این دو آیه میفرماید هنگامی که فرستادگانمان برای بشارت نزد ابراهیم رسیدند، پس از سلام و علیک، چیزی نگذشت که یک گوساله بریان برای آنان آورد. پس هنگامی که دید دستان فرستادگان به گوساله نمیرسد!، آنها را بیگانه (نامأنوس و عجیبوغریب) دانست: فلما رءا ایدیهم لایصل الیه، نکرهم و اوجس منه خیفه
میبینیم که خداوند این دو آیه را تنها برای همین موضوع آورده و این دو آیه ظاهراً چیز دیگری به ما نمیدهند. بویژه که در این آیه به موضوع از دیدگاه دیگری نگریستهشده، در دو آیه ذرعاً دار، دست لوط به فرستادگان نرسید، ولی در اینجا دست فرستادگان به گوساله نمیرسد.
مرحوم الهی قمشهای ترجمه کرده: «و چون ابراهیم دید که آنان بطعام دست دراز نمیکنند...»، درصورتیکه خداوند میگوید دست درازکردند، ولی دستشان نرسید. شاید خود فرستادگان نمیدانستند که اگر دستشان به غذا ( که مادی است) بخورد چه فاجعهای رخ خواهد داد و برای حفظ ظاهر میخواستند از غذا بخورند. ولی دیدند که دستشان به غذا نمیرسد!
استاد خرمشاهی این آیه را دقیق ترجمه کردهاست: «و چون دید که دستانشان به سوی آن نمیرسد، به آنان احساس بیگانگی کرد».
حتا اگر کسی بخواهد از ترجمههایی که مفسران و مترجمان برای دو آیة ‹ذرعاً› دار نوشتهاند بگذرد، دیگر نمیتواند از این آیه نیز بگذرد. در اینجا نیز بسیارروشن بیان شده که تماس میان فرشتگان و چیزی مادی (مانند گوساله بریانشده، نه جاندار تا کسانی نتوانند در این آیه هم انقلت بگذارند) امکانپذیر نبودهاست.
در معنای ‹وصل› که ‹رسیدن دست به چیزی› است نیز نمیتوان شک کرد، زیرا در آیة 81 همین سوره (هود) آمدهاست: ‹لن یصلوا الیک› یعنی همان فرشتگان به لوط گفتند ‹دست قومت هرگز به تو نمیرسد›. که برای دلداری دادن حضرت لوط بود تا از قوم خود بیش از این نترسد تا فردا فرارسد که قومش به دیار نیستی رهنمون میشدند.
ممکن است برای برخی ذهنهای کنجکاو دو پرسش پیش آید:
یک- فرشتگان اگر از پادماده باشند، چگونه به صورت مادّه دیدنی در میآمده اند؟
دو- با توجه به اینکه زمین و هوا هم از عناصر مادّی شکل گرفته اند، چگونه با ورود فرشتگان به جوّ زمین و برخورد جسم فرشتگان با هوا و زمین، انفجار رخ نمیداده است؟
روشنگری: در طول تاریخ موجودیت انس و جن بر روی کره زمین، سخن بسیار از آن رفته است که فرشتگان با زمین رفت و آمد داشته اند. برخی آیات قرآن نیز بر این موضوع صحّه میگذارند. پس با پاسخ دادن به این موضوع، همه رفت و آمدهای فرشتگان با سیاره زمین، منطقی و عقلانی توجیه میشوند؛ و اگر قرآن در داستان ضیف ابراهیم این موضوع را یاداورمان شده، به مانند دیگر مسائل و موضوعهای قرآنی، به دلیل موجز و مجمل بودن روش بیان قرآن کریم است.
پاسخ به پرسش اول: فرشتگان و گونه هایی از جنها، تنها موجوداتی هستند که میتوانند تغییرشکل، هیأت و صورت دهند؛ به آن دلیل که پیکر آنان از عناصری برخوردار است که این تغییر و دگرگونی را برای آنها فراهم میسازد. دانشمندان نیز به این موضوع پی بردهاند ولی هنوز آن عناصر را کشف نکرده اند. (داشتن عنصر شماره 116 و تبدیل آن به عنصر شماره 117)
پاسخ به پرسش دوم: مثالهایی را که خداوند برای بیان این موضوع آورده، نشان و دلالت بر این دارند که باید به موضوع با دید فراگیرتری بنگریم و بدانیم که رادع و مانعی فراگیرتر، در این میان کاربرد داشتهاست. خداوند به ما میگوید هرگاه فرشتگان را به سیاره زمین اعزام کرده ایم، همواره یک هاله محافظ (Protective Halo) به همراه آنها بوده است. (که به نظر میرسد این هاله، در ظاهر نورانی بوده است.)
بررسی موضوع از دیدگاهی دیگر
موضوع ضیافت یا مهمانی ابراهیم وپذیرایی ایشان از فرستادگان خداوند است. در این گونه ارسال سفیر یا پیام رسان، چهار واقعه حتمی است:
سلام و احوالپرسی
دست دادن یا مصافحه
بیان موضوع اعزام سفیران و پیام آنان
پذیرایی از مهمان
آیا جز این است که منظور از این آیات بیان موضوع مورد نظر این پژوهش بوده است؟
اگر نباشد آیا این آیات کاربرد دیگری هم دارند؟ اگر دارند چیست؟
آیا در گذشتن از موضوع در ترجمه و تفسیرها راهی برای فهم آیه است یا روشی برای شانه خالی کردن از زیر بار فهم آن؟
حتا اگر در نظر آوریم که سطحی نگری مترجمین و مفسرین درست بودهباشد. پرسش این است که آیا در آن صورت، به قرآن کریم و عظیم تنها به گونه یک کتاب قصه ننگریستهایم؟ و این در حالی است که تمام نکتههای بدیع قرآن را در میان همین قصهها و ضربالمثلها و برخورد با مشرکان و کافران میتوان یافت. قرآن کتاب هدایت است: نزلالقرآن علی سبعه احرف یعنی همین.
از ترجمه ها و حتّا تفسیرها که بگذریم، آیا بهتر از این میشد یک نکته مهم در دانش فیزیک کیهان را به گونهای مختصر و مفید ولی در سه آیه که نشان از اهمیت آن دارد، یاداور انسان امروزی شد؟ که این نوع راهنماییها و یاداوریها وگوشزدها ویژه قرآن کریم است، تا ما به بیراهه نرویم؛ درصورتی که ما با جایگزین کردن دانستههای سطحی و پیشپاافتاده خود به جای کلام خداوند، خوانندگان قرآن را در فهم آیات قرآن به بیراهه میبریم!!
داستان ضیف ابراهیم برای خداوند بسیار ارزشمند بوده که در چند سوره و طی چندین آیه به آن پرداخته است و یقیناً نکتههای بدیع دیگری را نیز در خود نهفته دارد. از جمله اینکه خداوند با همین روش شهرهای سودوم و گومورا (شهرهای قوم لوط) را نابود کرده است؛ زیرا تنها در قضیه ضیف ابراهیم است که خداوند فرشتگان را هم مجهّز به نیروی نابود کننده فرستاده و هم اختیار کامل به آنها داده، جز آنکه زمان اجرا را خود مدیریت کرده است. این موضوع از آیات 31 تا 34 سوره عنکبوت به دست میآید که میفرماید:
لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَىٰ قَالُوا إِنَّا مُهْلِکُو أَهْلِ هَـٰذِهِ الْقَرْیَةِ ۖ إِنَّ أَهْلَهَا کَانُوا ظَالِمِینَ ﴿٣١﴾ قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطًا ۚ قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِیهَا ۖ لَنُنَجِّیَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ ﴿٣٢﴾ وَلَمَّا أَن جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالُوا لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَأَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ ﴿٣٣﴾ إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَىٰ أَهْلِ هَـٰذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ ﴿٣٤﴾ وَلَقَد تَّرَکْنَا مِنْهَا آیَةً بَیِّنَةً لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ﴿٣٥﴾
ترجمه: هنگامی که فرستادگانمان با خبری نزد ابراهیم رفتند، گفتند ما هلاک کننده ایم اهل این آبادی را. همانا که اهل آن ستمگرند. (31) ابراهیم گفت ولی در آن آبادی لوط هست. آنان گفتند ما داناتریم به اینکه چه کسی در آن است. حتماً او و خانواده اش را نجات میدهیم مگر زنش را که از بازماندگان خواهد بود. (32) و هنگامی که فرستادگان ما به نزد لوط رفتند، لوط به آنان مشکوک شد و دستش به آنان نرسید. فرستادگان گفتند نترس و اندوهگین مباش ما تو و خانواده ات جز همسرت را نجات میدهیم. (33) ما فرومیفرستیم بر اهل این آبادی بلایی آسمانی به دلیل آنچه که فسق میکردند. (34) و به درستی که برجای گذاردیم از این رخداد، نشانه ای مستدل برای گروهی که تعقل میکنند (در آثار برجای مانده از گذشتگان) (35)
تنها جایی در قرآن که خداوند به فرشتگان اختیار کامل داده است، در موضوع ضیف ابراهیم است. فرشتگان در این آیات میگویند ما چنین و چنان میکنیم در حالی که در دیگر آیات تنها خداوند میگوید ما (یعنی من و نیروهایم که منظور فرشتگان باشند.) به آیات بالا دوباره نظری مافکنیم:
در آیه 31 آمده است که ما قوم لوط را هلاک میکنیم. و در آیه 32 به ابراهیم میگویند ما داناتریم که چه کسی در آنجاست و اینکه ما خانواده او را نجات میدهیم جز همسرش را. در آیه 33 به خود لوط میگویند که ما تو و خانواده جز همسرت را نجات میدهیم؛ و در آیه 34 میگویند ما فرو میفرستیم بر اهل این آبادی بلایی آسمانی را.
دلایل دیگری که نشان میدهد خداوند به فرشتگان اختیار کامل داده بود، در این آیات به خوبی نمایان است:
در سوره هود آیه 82 میفرماید: آنگاه که فرمان ما فرارسید زیرورو کردیم آنها را و آنان را سنگباران کردیم با سنگهایی از سجیل منضود (سنگ گل انبوه)
و در سوره عنکبوت آیه 34 در همین زمینه (نابودی قوم لوط) میفرماید: به درستی برجاگذاشتیم از آن (بلای آسمانی) نشانه ای آشکار برای پژوهشگران (قوم یعقلون).
و در آیه های 8 و9 سوره انعام میفرماید: کافران گفتند چرا خدا بر حضرت رسول فرشته ای نمیفرستد؟ (که قابل دیدن برای ما باشد و آشکارا آن فرشته را ببینیم و خداوند خود پاسخ میدهد که) و اگر میفرستادیم فرشته ای را همه چیز تمام میشد. (نکته مندرج در این آیه نیز اشاره به پادماده بودن جنس فرشتگان است. بنابراین) هرگاه قراردهیم فرشته ای را حتماً او را به شکل مردی ( تغییرشکل و ماهیت تا قابل تحمل برای زمین باشد و انفجار رخ ندهد.) قرارمیدهیم و میپوشانیم بر او از همان لباسهایی که آنان میپوشند. (یعنی به صورت ناشناس همان گونه که برای حضرت ابراهیم و لوط و قومهایشان ناشناخته شان کردیم.)
قوم لوط (شهرهای سودوم و گومورا)
در کودکی یک فیلم زیر عنوان سدوم و گومورا که هالیوود ساخته بود دیده بودم ولی چیزی از آن را به خاطر ندارم. اکنون آن فیلم سینمایی در یوتیوب قابل دیدن است. در این فیلم که طبق روایت تورات به تصویر درامده و همان گونه که در قرآن نیز اشاره شده، هیچیک از همراهان لوط نبایستی به هنگام مهاجرت سحرگاهی روی خود را برگردانند و به سروصداهای ناشی از انفجارها که میشنوند توجه کنند.
در این فیلم نیز نشان داده شده که زنی از همراهان لوط که طبق گفته قرآن زنش هست، روی خود را برمیگرداند و در همان حال گردوغبار ناشی از انفجار، این زن را فرامیگیرد و لایه ضخیمی از ماده انفجاری بدن او را میپوشاند و به صورت سنگ در میآید. حضرت لوط زمانی متوجه میشود، که کار از کار گذشته و جلو چشمانش این واقعه رخ میدهد.
به تازگی نیز فیلم مستندی از شهری دراردن و آثار قوم لوط باز هم زیر عنوان قومهای سدوم و گومورا که طبق راهنماییهای تورات است تهیه شده و درباره همان زن سنگ شده که به صورت مجسمه در آن فیلم قدیمی آمده بود، سخنانی بیان میشود.
این فیلمها به آیه 34 سوره عنکبوت (که در بالا به آن اشاره شد) تحقق بخشیده اند و بدین ترتیب باستانشناسان میتوانند با پژوهش های خود و فیزیکدانان با بررسی آثار برجای مانده از انفجارهایی که رخ داده، (موضوع آیه 35) نکات علمی تازه ای را با راهنمایی قرآن کریم بیاموزند. دو نکته:
نکته اول: با توجه به اینکه ممکن است فرشتگان گونه های متفاوتی داشته باشیند، یکی از دلایلی که میتواند گمان ما را بر پادماده بودن جنس فرشتگانی که یک روز پیش از واقعه از عالم ملکوت یا جهان فرشتگان به زمین رسیده بودند، این است که آنان مأموریت داشتند تا سحرگاه فرارسد و آنان با تماس خود با ماده، انفجارهایی را صورت دهند و مأموریت خود را به انجام رسانند. زیرا تنها در رخداد ضیف ابراهیم و آیه و ضاق بهم ذرعاً است که این موضوع مطرح میشود و در موارد بسیاری که فرشتگان به زمین گسیل و مأمور شده اند از این ویژگی فرشتگان بویژه با اختیارات تام یاد نشده است!!
نکته دوم در این رخداد این است که تبدیل به سنگ شدن هرانکس که به پرتوهای ناشی از برخورد ماده با پادماده (پرتوهای گاما) نگاه کند، یک مشیت مقطعی الهی نبوده؛ بلکه این سنتی الهی و قانونی طبیعی است که هرگاه یک شیء مادی مستقیما در برابر این گونه پرتوها قرارگیرد موجب جذب غبار اتمی روی آن ماده شده و به طور طبیعی آن ماده به جرمی همچون سنگ تبدیل میشود. به همین دلیل در این فیلم میبینیم هنگامی که آن زن پرتوها را میبیند در آغاز صورتش دگرگون میشود و سپس تمام بدنش به جرمی سخت یعنی سنگ تبدیل میشود.
در ارتباط مستقیم با این موضوع به این نکته از تاریخچه کشف پادمادّه که در پایان مقاله میآید توجه شود:
اشعه گاما خود میتواند در اتاق حباب و در یک میدان مغناطیسی قوی هنگام عبور از هیدروژن مایع به الکترون و پوزیترون یعنی به جرم تبدیل گردد.
چرا جنس فرشتگان پادماده است؟
ممکن است بر این نظر خردهگرفته شود که چرا جنس فرشتگان را پادماده گرفتهای و اگر جنس آنها پادماده نباشد، تمام بحث بیهودهاست.
پاسخ:
الف ـ دستاوردهای دانش: در جهان دانش، تا آنجا که دانش انسانی بدان دست یافتهاست، تمام هستی از این چهار مورد شکلگرفتهاست:
ـ پرتوهای گوناگون مانند گاما، ایکس، فرابنفش، نور معمولی، فروسرخ.
ـ انرژی که به ماده تبدیل میگردد.
ـ ماده که به انرژی تبدیل میگردد.
ـ پادماده که به شکلهای دیگر درمیآید.
دانشمندان همه موارد بالا را شناسایی کردهاند، و به این نتیجه رسیدهاند که پادماده بسیار کمیاب است. منظور از کمیاب یعنی به دید انسان کم آمده است، و جایگاه آن را نیز در کیهان نمیدانند وگرنه ممکن است پادماده بخش بزرگی از کیهان را دربرگرفته باشد. بخشی را که تاکنون گمکردهاند و نمیدانند چیست و ما میتوانیم آن را عالم ملکوت بنامیم (که در مقاله سازمان کیهان در قرآن به آن پرداخته ام).
در مورد اینکه چرا دانشمندان نمیتوانند آن را بازشناسند، به تاریخچه کشف پادمادّه که در پایان مقاله خواهد آمد توجه شود.
ب ـ باورهای دینی. در دین مبین اسلام بجز واجبالوجود که خداوند است (خداوند نور است ولی نه نوری که به دید ما بیاید، بلکه مصدر انوار است) مایه های اولیه یا منشأ نمودهای هستی (ممکنالوجودها) بر مبنای حدیثی از پیامبر اسلام به گونه زیرند:
- انسان از خاک آفریده شده.
- جنها از نار(انرژی حرارتی) آفریدهشدهاند.
- فرشتگان از نور آفریدهشدهاند.
روشنگری:
ـ خداوند که جایگاه خود را دارد.
ـ طبق آیات قرآن، انسان از خاک و جن از انرژی حرارتی آفریده شدهاند؛ یعنی هر دو مادّی هستند و از بسیاری جهات با یکدیگر برابرند که در سورة الرحمن بدانها اشاره شده. دارای جسم و دیدنی هستند.، ولی برای گذران زندگی بر این کره خاکی و نیز در آخرت، با یکدیگر آمیزش ندارند.
ـ پس فرشتگان چگونهاند؟ درست است که منشأشان نور است، ولی اکنون جسمشان از چیست؟
ـ اگر میگوییم انسان از خاک است بدان معنا نیست که جنس کنونی او خاک است مسلم است که ما خاک نیستیم، بلکه جسم ما از گوشت و پوست و استخوان و غیره شکل گرفته است.
ـ اگر میگوییم جن از حرارت است به معنای آن نیست که اکنون جنها حرارت اند بلکه آنها نیز مانند ما جسمی دارند دیدنی و لمسکردنی.
ـ فرشتگان را اجسامی نادیدنی دانستهاند که به خواست خداوند تغییر شکلداده و برای مأموریتهای گوناگون به زمین گسیلشده و میشوند. نمیتوان گفت که جسم کنونی آنها نور است، بلکه تنها مایه اولیه آنها نور بودهاست. پس جسم کنونی آنها از چیست؟
نظر به اینکه منشأ و مایه اولیه پادمادّه از دیدگاه کیهانشناسان نیز پرتوها (نورها)ی کیهانی هستند ( که در تاریخچه کشف پادّماده آمده). پس ثابت میشود که فرشتگان از پادمادّه هستند؛ زیرا اگر غیر از این بود خداوند لزومی به تغییر شکلشان و گسیلشان به زمین نمیدید، بویژه آنکه تنها پادماه است که قابلیت تغییرشکل را دارد.
از سوی دیگر، با اینکه پادماده در کیهان بسیار زیاد است، ولی بسیار کم به دید کیهانشناسان میآید. دلیلش این است که:
اگر بخواهیم با دید قرآنی به آن بنگریم، «جهان ملکوت» یا جهان فرشتگان بسیار گسترده، ولی نادیدنی است. همان جهانی که کیهانشناسان با عنوان ماده تاریک از آن یاد میکنند و در حدود 23% کیهان را شکل میدهد؛ ولی متأسفانه کیهانشناسان نمیتوانند جهان فرشتگان را شناسایی کنند. آنان نمیدانند هرآنچه را که میبینند، مادّه است و آنچه را که نمیبینند ولی وزن آن را محاسبه کرده اند، جهانهای دیگری هستند. آنان پیرامون تشخیص مادّه از پادمادّه، چنین نظری دارند:
اگر سیاره یا ستاره یا کهکشانی در اقصی نقاط کیهان وجود داشته باشد که اتمهای آن از ضدماده تشکیل یافته باشد، شناخت آن برای ما در شرایط امروزی غیرممکن است و ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که آن کرات یا کهکشانها از مادّه تشکیل یافته اند یا پادمادّه. زیرا همگی ستارگان از خود نور ساطع میکنند و نور یک وجه مادی خنثی است و از راه تلسکوپ نمیتوان به درک و شناخت ساختمان ستاره که از ماده یا پادماده تشکیل شده پی برد.
تاریخ نگارش: دیماه هشتادوپنج
ویرایش دوم: آبانماه نودوسه
ویرایش سوم: بهمن ماه نودوسه
ویرایش چهارم: مرداد ماه نودوچهار
ویرایش پنجم: دیماه نودوشش
ویرایش ششم: فروردین نودوهشت
ویرایش هفتم: آذرماه نودونه
احمد شمّاعزاده
تاریخچه کشف پادماده و برخی ویژگیهای آن، برای شناخت بهتر پادمادّه
(برگرفته از کتاب ماده، انرژی و جهان هستی. ص 117 تا 121)
در سال 1932 روزی اندرسون مشغول عکسبرداری و ثبت پرتوهای کیهانی در اتاق یونیزاسیون بود. ناگهان متوجه شد که روی عکسها ردپا و اثری مشابه اثر الکترون معمولی ولی با انحراف و خط سیری ضد و مخالف الکترون مشاهده میگردد. اندرسون از بررسی عکسها به این نتیجه رسید که میبایست یک ذره با بار الکتریکی مثبت و ضد الکترون باشد. آزمایش از پرتوهای کیهانی پس از نفوذ در یک صفحه سربی نازک که در سر راهش قرارداده شده بود به هنگام ورود در میدان مغناطیسی قوی بارها تکرار و عکسبرداری شد. اندرسون با در دست داشتن عکسهای مختلف نشان داد که این ذره جدید دارای بار الکتریکی مثبت است ولی جرم آن عینا برابر با الکترون بوده و بنابراین مخالف و ضد ذره الکترون میباشد و آن را پوزیترون نامید... این کشف برای اندرسون جایزه نوبل سال 1936 را به ارمغان آورد.
عمر پوزیترون بسیار کوتاه است. به محض اینکه پوزیترون با الکترون برخورد و تماس بگیرد، هر دو ذره به دلایلی که در آن زمان هنوز ناشناخته بود، همدیگر را متقابلا به نابودی کشیده و جرم خود را از دست میدهند و در قبال آن، انرژی آزاد میکنند... اگر جرم یک الکترون یا یک پوزیترون را در مربع سرعت نور ضرب کنیم، میزان انرژی حاصله یک میلیون (مگا) ولت است که به صورت اشعه گاما ظاهر میشود. اشعه گاما خود میتواند در اتاق حباب و در یک میدان مغناطیسی قوی هنگام عبور از هیدروژن مایع به الکترون و پوزیترون یعنی به جرم تبدیل گردد...
اگر پادماده در اختیار داشته باشیم و بتوانیم آن را به میل خود با ماده در تماس قراردهیم، به یک منبع عظیم انرژی رایگان دست یافته ایم. ولی باید متذکر شد که محققاً، نه بر روی کره زمین و نه در اطراف آن، ضد ماده وجود ندارد و برای ایجاد آن به صورت مصنوعی نیز باید میزان معتنابهی انرژی صرف کرد که خود نقض غرض است. با اطلاعات و علم امروزی و با همه وسایلی که تکنولوژی جدید در اختیار بشر گذاشته هنوز خواب و خیال است که ضدماده را به عنوان یک منبع انرژی قابل استفاده تصورکنیم...
تا به حال راجع به ذره و ضدذره سخن رفت. اگر ضدماده را عمومیت داده و از آن به ساخت اشیاء بپردازیم، هیچگونه فرقی میان چیزی که از ماده ساخته شده و چیزی که از پاماده به وجود آمده، نمی یابیم؛ مگر آنکه این دو شیء به هم نزدیک شوند و در نتیجه به انرژی تبدیل گردند.
اگر سیاره یا ستاره یا کهکشانی در اقصی نقاط کیهان وجود داشته باشد که اتمهای آن از ضدماده تشکیل یافته باشد، شناخت آن برای ما در شرایط امروزی غیرممکن است و ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که آن کرات یا کهکشانها از ماده تشکیل یافته اند یا پادماده. زیرا همگی ستارگان از خود نور ساطع میکنند و نور یک وجه مادی خنثی است و از راه تلسکوپ نمیتوان به درک و شناخت ساختمان ستاره که از ماده یا پادماده تشکیل شده پی برد.
به نام او،
هستی بخش مهربان،
آفریننده «جای» و «گاه»
همو که جای ندارد و گاه برو نگذرد
کشکول هنرهای نمایشی
سال 1352 است. اوضاع و احوال فکری جامعه، تبدار و ناآرام است. از طرفی افکاری نو در حال نشوونما و نفوذ در جامعه و بویژه در قشر جوان است. گروهها و سازمانهای مذهبی، گروهها و سازمانهای مختلف چپگرا، ملّیگراها و ملی مذهبیها همه و همه از وضع موجود ناراضی و مخالف شاه هستند...
از سوی دیگر دهه پنجاه خورشیدی، اوج شکوفایی هنرهای نمایشی در ایران است؛ و همه بزرگان کنونی این هنر، ریشه در آن زمان دارند؛ در نتیجه جوان به فکرش میرسد با اندک بضاعت قلمی که دارد، به آفرینش هنری روی آورد؛ زیرا که هنر، آوردگاه و اوج آفرینش انسان است. او تصمیم میگیرد هنر نویسندگی را با گام گذاشتن در مسیر نمایشنامه نویسی آغاز کند. چرا نمایشنامه؟ شاید در این مسیر بتواند حرفهای دلش را و نیز فکرش را، آرام ولی مستقیم بر دل و گوش و چشم قشرهایی از جامعه برساند و بنشاند.
پس دستبهکار میشود و اولین چیزی که به ذهنش میرسد، آن است که در زمینه تئاتر و هنرهای نمایشی اطلاعاتی بهدست آورد. این تصمیم خرده خرده به عشق به نمایشنامه و هنرهای نمایشی تبدیل میشود؛ و شبوروز جوان را از او میگیرد. فکروذکرش میشود تئاتر. مگر تئاتر و هنرهای نمایشی دست از سرش بر میدارند؟ ابدا...
در کارخانه نوبتکاری میکرد (شیفتهای هشت ساعته). روزهایی که شبکار بود و روزش را استراحت داشت، بیشتر وقت خود را در کتابخانه شاه عباس در کنار هتل شاه عباس واقع در چهارباغ اصفهان و برخی اوقات نیز در کتابخانه ذوب آهن واقع در بخش اداری کارخانه میگذراند و هرچه در این زمینه در این دو کتابخانه و بویژه در کتابخانه غنی شاه عباس موجود بود مطالعهمیکرد و یادداشت برمیداشت.
هنگامی که برای دیدن خانواده همسرش به تهران میآمد، هرچه نشریه مربوط به هنرهای نمایشی بود و بعضی کتابها را میخرید و با خود به اصفهان میبرد تا بخواند... نو، کهنه، روزنامه، هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، ویژهنامه و … از جمله مجله های هنرومردم، تلاش، فردوسی، سخن، تماشا و دفترهای زمان.
ناگفته نماند که او با مجله هنرومردم از دهه چهل و در شهر موطن خود، خرمشهر آشنا شده بود، و به دلیل ارزانی، (شش ریال، قیمت سه عدد نان تافتون) زیبایی، و رنگارنگی آن، هر ماهه آن را میخرید و مطالعه میکرد. با مطالعه این ماهنامه بود که وی با نام دکتر مهدی فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک آشنا شد که در هر شماره، مقاله آغازین مجله، به قلم و نام او بود.
او عادت داشت هرچه را که میخواند، به دلیل توصیه امام علی که گفته بود: «علمی که مکتوب نباشد از میان میرود»، یادداشتبرداری میکرد. معمولاً یادداشتها را تا آنجا که میشد منظم و گروهبندی میکرد و هرچیزی را در جای خودش مینوشت. در تهران که بود، به دیدن نمایشهایی میرفت که معمولاً در سالن نمایش سنگلج و تئاتر شهر برگزار میشد؛ از جمله آنتیگونه، کرگدن، آوازخوان طاس.
بعد به فکرش رسید که در رشته تئاتر مشغول به تحصیل شود. به دانشکده هنرهای دراماتیک رفت واطلاعات مسابقه ورودی آنجا را گرفت و در مسابقه شرکت کرد ولی از آنجایی که رشتهای به نام نمایشنامهنویسی نداشتند و امتحانها همه تخصصی بود، رد شد. ولی باز دستبردار نبود و به سراغ دانشگاه تهران و دانشکده هنرهای زیبای آن رفت. آنجا هم برای گرایشهای مختلف فرقی نمیگذاشتند. امتحان علمی اش را قبول شد و وقتی نوبت به امتحان عملی رسید و میخواست نقش یک دیوانه را بازی کند، تپقزد و اصولاً چون آدم کمرویی بود، در حضور شخصیتهایی همچون بهرام بیضایی که بیشتر کتابهایش را خوانده و لذت برده بود، زبانش بند آمد.
او مرتّب از خود میپرسید آخر من که نمیخواهم هنرپیشه شوم، چرا باید اجرا کنم و امتحان اجرا پس بدهم؟ از سوی دیگر میدانست نمایشنامهنویسان بزرگی همچون سوفوکل و اوریپید از یونان قدیم و نمایشنامه نویسانبزرگی از اروپای جدید، هرگز بازیگر و یا کارگردان نبوده اند و این موضوع فشار روحی زیادی بر او وارد میساخت.
دست آخر به خود گفت: انسان باید خود تصمیمی قاطع برای زندگیاش بگیرد؛ «حال که نمایشنامه نویسی نشد، هدفهای خود را در افکار دکتر شریعتی (که آن زمان در اوج بود) دنبال میکنم»، و به رشته جامعهشناسی روی آورد و در سال 1354 در رشته جامعه شناسی دانشگاه ملی ایران پذیرفته شد و در خرداد سال 1359 یعنی در آخرین روزهای بازبودن، و پیش از تعطیلی دوساله دانشگاهها، دوره کارشناسی خود را به پایان رساند.
******
آنچه را که در پیش رو دارید، و به علت گوناگونی فراوان یادداشتهای آن در زمینه هنرهای نمایشی، عنوان «کشکول هنرهای نمایشی» را به آن داده ام، دستاورد بیست ماه تلاش و مطالعه و تحقیق دیوانهوار و عاشقانه جوان دیروزی است که اکنون در حال بازنشستگی است. در این حال سی سال به عقب بازگشته و به فکر جوانهای امروزی افتاده و تصمیمگرفته آن یاداشتها را به همان صورتی که یادداشتشده و تنها با مرتب کردن بخشهای مختلف آن و یک ویرایش کامل، در اختیار همگان قرار دهد؛ تا از سویی آنچه را که در آن روزگار گذشته و از این پس هرگز کسی بدانها دست نخواهد یافت، به عنوان یک گجنجینه و دورنمایی با موضوع نمایش، از یک برهه زمانی خاص که تکرارشدنی نیست، ثبت و ضبط کند؛ و از سوی دیگر برای دانشپژوهانی که در این راه گام نهادهاند، راهگشا باشد؛ و بدین ترتیب به بیت آخر داستان منظوم دوران دبستانش جامه عمل بپوشاند که: گنج نشد پیدا، ولی رنجشان شد گنجشان
بیستم دیماه هشتاد
تاریخ تایپ و درج در نت: آذر نودونه
احمد شمّاعزاده
دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم
(بازشناسی حقایقی از قرآن کریم)
سرآغاز
واژه کاوی از نیازهای اساسی برای فهم آیات قرآن و پژوهش در این کتاب عظیم است.
هدف از تدوین این دانشنامه کوچک و پربار بازشناسی حقایقی از قرآن کریم است که در پس واژگان و عبارتهایی گاه ساده و گاه ویژه نهفته است؛ و از آنجا که خداوند کریم در گزینش و به کارگیری واژه ها بسیار دقیق عمل کرده برهر خواننده قرآن لازم است که به هنگام خواندن قرآن به منظور نظر خداوند از راه تدبر آن دست یابد.
نمونه ها:
چرا خداوند واژه ویژه هوی را در آیه والنجم اذا هوی به کار برده است؟
چرا خداوند واژه ساده انعام(چهارپا) را در جایی به کار برده که ربطی به چهارپایانی که ما میشناسم پیدا نمیکند؟
چگونه خداوند در یک آیه با یک مثال ساده و در آیه ای دیگر با یک واژه ویژه شکل کیهان را به ما مینمایاند؟
قرآن کریم با آیات زیر که آیه اول آن خطاب به پیروان ادیان مختلف، و آیه دوم آن خطاب به مسلمانان، و و چهار آیه دیگر، مخاطب آنها همه جهانیان هستند، خود را معرفی میکند:
ـ تفصیل کل شیء و هدیً و رحمهً لقوم یؤمنون(یوسف: 111)
ـ تبیاناً لکل شیء و هدیً و رحمهً و بشری للمسلمین(نحل: 89)
ـ ولقد صرفنا فی هذاالقرآن للناس من کل مثل و کانالانسان اکثر شیء جدلاً(کهف: 54)
ـ ولقد صرفنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل فابی اکثرالنّاس الاّکفوراً(اسراء: 89)
ـ ولقد ضربنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل لعلّهم یتذکّرون(زمر: 27)
ـ ولقد ضربنا للناس فی هذاالقرآن من کل مثل ولئنجئتهم بایه لیقولنّالّذینکفرواانانتمالاّمبطلون(روم:58)
این آیات به ما میفهمانند که خداوند در قرآن کریمش از همه چیز به گونه ای نمادین یاد کرده است. برماست تا به حقیقت آن نمادها دست یابیم و برای دستیابی و فهم آن نمادها باید در این کتاب عظیم تدبر کنیم.
بنابراین همهچیز به گونه ای نمادین در قرآن وجود دارد، و ما باید چشم بصیرت قرآنی داشتهباشیم تا موارد مورد نظرمان را در آن بیابیم. اولین چیزی که این چشم بصیرت را به ما میدهد، آن است که پیش از هرچیز به آیات بالا ایمان داشته و باور داشته باشیم که همه چیز در قرآن یافت میشود، تا آیات قرآن حقیقت خود را به ما بنمایانند.
کپلر و کپرنیک پیشگامان هیات جدید شناخته شده اند در حالی که قرآن کریم در این زمینه هزار سال از آنان پیشگامتر است. اکنون میدانیم که قرآن کریم پیرامون گسترش کیهان- نسبیت زمان و بسیاری از کشفهای مهم تاریخ علم پیشگام بوده ولی تفسیرها نتوانسته اند در مقاطع حساس تاریخ علم از حقایق قرآن پرده برداری (تفسیر) کنند و حقایق قرآن را به اندیشمندان نشان دهند. در نتیجه دانشها و نکات علمی قرآن همواره مورد غفلت واقع شده و تنها زمانی متوجه برخی از آنها شده اند که دانشمندان به آن حقایق دست یافته اند. در این میان مقصران اصلی چه کسانی هستند؟ آیا جز دانشمندان علوم قرآنی و مفسرینی که از سویی به دانشهای روز آگاهی نداشته یا ندارند و از سوی دیگر بدون تدبر هرگاه به فهم آیه ای دست نمییافته یا نمییابند چیزی به جای کلام خداوند میگذارند و از موضوع درمیگذرند، قشر دیگری کوتاهی کرده است؟
قرآن کریم دایره المعارف کل هستی است و ترجمه یا تفسیر کل آن یعنی از سوره حمد تا سوره ناس غیرممکن، و تنها سرابی است که تشنگان حقایق و معارف قرآن را به خود میکشاند و تشنه بازمیگرداند. کدام دانشمندی وجود داشته یا دارد که بر تمام دانشها و آگاهیها احاطه علمی داشته باشد تا توانسته باشد یا بتواند کل قرآن را ترجمه یا تفسیر کند؟ بنابراین تفسیرها نمیتوانند کارا و کارساز باشند و باید در شیوه های فهم قرآن تجدید نظر کنیم و طرحی نو دراندازیم.
بهترین طرحی که برای درک مفاهیم ویژه قرآن کریم به نظر نگارنده رسیده همان شیوه ای است که برای تدوین دایرة المعارفها در نظر میگیرند و هر کلیدواژه آن را به یک یا چند شخص خبره و اهل فن میدهند تا یک یا چند مقاله برای آن بنویسند.
با این دیدگاه نگارنده بر آن شد تا نتیجه سالها تدبر قرآن و اندیشه در آیات آن را که با زحمتهای فراوان از برخی واژگان و مفاهیم ویژه قرآن کریم فهمیده و درک کرده، در این دانشنامه گرداوری کند و به آگاهی دیگران برساند بلکه راهی باز شود تا دیگر حقایق قرآن که هنوز ناشناخته اند به جهانیان شناسانده شوند و قرآن کریم هدایتگر دانشمندان علوم مختلف قرارگیرد و کارایی خود را بیش از پیش به همگان نشان دهد.
واژه ها و مفاهیمی که در پی میآیند گلچین شده آن واژه کاویهاست؛ که همگی در محیط مجازی وب موجودند. در این راستا امید است قرآن دوستان بیشتر با قرآن و مفاهیم آن آشنا شوند و قرآن پژوهان را نیز در پژوهشهایشان یاری رساند.
در این گرداوری بر مبنای فهرستی که در پی خواهد آمد، تاکنون شمار یکصدوبیست و یک مفهوم ویژه مورد بررسی قرارگرفته و ممکن است در آینده بر غنای آن افزوده شود. به نظر میرسد جای این دانشنامه تاکنون خالی بوده و امید است برای همگان دلپذیر و اندیشه برانگیز باشد.
نگارش و انتشار: پانزدهم فروردین نودودو
اولین ویرایش همراه با واژگانی نو: بهمن نودوچهار
دومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: آبان نودوهفت
سومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: تیرماه نودوهشت
احمد شماع زاده hmdshmzdeh@gmail.com
پیشنهاد:
- در صورتی که شخصی به فهم واژه ویژه ای دست یافته میتواند مطلب را بفرستند تا به نام خود او در این دانشنامه قرارگیرد.
- کسانی که مایلند آخرین ویرایش این دانشنامه را مستقیماً داشته باشند، با ایمیل بالا تماس بگیرند تا برای آنان ارسال شود.
فهرست مفاهیم ویژه قرآ ن کریم
آذان الانعام (در آیه صدونوزهم سوره نساء با موضوع ایجاد تغییرات در ژنها)
آیه ( معانی سگانه آیه در قرآن)
ابواب السّماء (سیاهچالگان)
اثنتاعشرة عیناً (تفکیک بنی اسرائیل به دوازده تیره از نوادگان دوازده فرزند یعقوب پیامبر)
احزاب
احضرت الانفس الشّح
اخت هارون (آیا حضرت مریم برادر داشته است؟)
ارض (معانی سگانه ارض در قرآن)
ارضین السّبع
ازواجاً ثلاثه (در آیه هفت سوره واقعه)
اسباب السّماء
اکل المال
امانت و خیانت
امّ الکتاب
امام مبین
امرٍ جامع
امّ من یّجیب (در آیه امّن یّجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء؟)
امّةً وسطاً
انزل (در انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج)
انعام (در آیات شش سوره زمر و یازده سوره شوری)
اوتاد
ایّد
بحرالمسجور
بعداً ل...
بشر
بلدة طیّبة
بنی اسرائیل
تدبّر
تدلوا
تسبیح
تسع آیات (موضوع طیف کامل نور در قرآن)
تمورالسّماء (موضوع پایان کار کیهان برای انسان)
ثانی أثنین (ابوبکر بوده یا پیامبر؟)
جناح (بال) (فرشتگان کارگزاران خدواندند در امور کیهان)
جاهدوا فینا (در الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)
حبک (در والسّماء ذات الحبک)
حکّام (کسانی که اهرمهایی در دست دارند)
حورالعین (آیا واقعاً آنگونه اند که گفته اند؟)
خصیم
خلطاء
خنّس الجوارالکنّس (کوتوله های قهوه ای- کیهانشناسی)
دابّة الارض
دحوالارض
ذوالقرنین (معجزه ای از قرآن)
زوج و زوجین
زوجین اثنین
سئم (در لایسئم الانسان)
سبعاً شداداً (لایه های کیهان)
سبعاً من المثانی (در سبعاً من المثانی و القرآن العظیم)
سبع سموات
سبع طرائق
ستّة ایام (مراحل ششگانه آفرینش)
سدرة المنتهی (سوپ آپ اطمینان عظیم کیهان)
سلّّم یستمعون فیه (سفینه فضائی برای شنود فضائی)
سماء (کیهان)
سموات العلی (بخشها یا لایه های بالایی کیهان)
سموات و الارض (کیهان)
سوء من القول (در انّ الله لایحبّ الجهر بالسوء من القول الّا من ظلم)
شری
شعری (وجود ستاره شعری یا شباهنگ در قرآن، خود معجزه کیهانشناسی دیگری است.)
صابئین (صابئون پیروان یحیی زکریّای پیامبر)
صدف
صوراسرافیل (پایان کار کیهان برای انسان)
ضاق بهم ذرعاً (در داستان ضیف ابراهیم)
ضرباً فی الارض
طائف
طبقاً عن طبق (موضوع کیهانشناسی)
عبادک المخلصین (شرح ویژگیهای آنان)
عدم (قرآن که منظومه هستی است، یک بار هم از نیستی سخن نگفته است!!)
عدوٌ مّبین
عرش (هسته حلزون کیهانی یا ثقل هستی)
علم الکتاب (دانش آگاهی از رمزورازهای طبیعت)
عمل (در عملٌ غیرصالح)
غثاءً احوی (در الّذی اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی)
فرعون (موضوع آزادی و دموکراسی در قرآن)
فعّالٌ لما یرید (مبحث فعل الهی)
فقر و فحشاء (دو عامل تباهی جوامع که دومی نتیجه اولی است.)
فی الکتاب (درباره)
قرآن (خوندنی- پدیده)
قرآن مبین
قرن
قطّعناهم
کتاب
کتابٌ حفیظُ
کتابٌ مبین
کرسی
کعبین
لدلوک الشّمس
مارجٍ مّن نّار
ما سکن فی الّیل و الّنهار
ما ملکت ایمانکم (ایمانهم)
متوسّمین
مزّقتم کلّ ممزّقٍ
مشارق
مشرقین و مغربین (مسکونی بودن دیگر سیارگان)
معجزین و معاجزین
ملأالأعلی (موضوع سازمان کیهان در قران)
من فی السّموات (موضوع جهانهای متوازی و متوالی در قرآن)
مواقع النّجوم (اهمیت موضوع جایگاه ستارگان برای خداوند)
موسعون (موضوع توسعه روز افزون کیهان)
موسی (موضوع آزادی و دموکراسی در قرآن)
نارالسّموم (مایه ای که جن از آن آفریده شد.)
نأتی الارض (موضوع کم شدن مواد و انرژیهای اطراف زمین)
نبات (موضوع رویش انسان از زمین)
نجم (اهمیت ستارگان برای خداوند)
نسخ (موضوع جایگزینی پدیدههای طبیعی نو به جای پدیدههای کهن)
نشوز (موضوع نافرمانی مرد از زن و زن از مرد)
نضید ( در و طلع نضید)
نطوی السّماء (موضوع پایان کار کیهان برای انسان)
هضیم
هوی (در والنّجم اذا هوی و پیدایش سیاهچالگان)
ولی و ولایت (موضوع: تنها خداوند ولی المؤمنین است.)
یحرّفون الکلم عن مواضعه (تحریف قرآن)
یحیی (پیامبر و پیامبرزاده. فرزند زکریّا و پسرخاله عیسی مسیح)
ید بیضاء (موضوع طیف کامل نور در قرآن)
یفعل ما یشاء (موضوع فعل الهی)
یلج
یوم (معانی سگانه یوم در قرآن)
یوم الخروج (پایان کار کیهان برای انسان)
یوم القیامه (پایان کار کیهان برای انسان)
یوم تبدلالارض (پایان کار کیهان برای انسان)
آذانالانعام (ژنها)
و من یشرک بالله فقد ضلّ ضلالاً بعیداً(116) ان یدعون من دونه الاّ اناثاً و ان یدعون الاّ شیطاناً مریداً(117) لعنهالله و قال لاتّخذنّ من عبادک نصیباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّینّهم ولامرنّهم فلیبتّکنّ اذانالانعام ولامرنّهم فلیغیّرنّ خلقالله…(119) - سورة نساء
ترجمة: و آنکس که به خداوند شرکبورزد، پس بهدرستی که در گمراهی بسیاردوری گمشدهاست.(116) آنان نمیخوانند غیرخدا را مگر چیزهای بیجانی را(نه مانند خداوند که زنده و پایدار است). و نمیخوانند مگر شیطانی سرکش را. (117) لعنکرد خداوند او(شیطان) را؛ و او گفت حتماً میگیرم از بندگانت بهره بیکموکاستی را. (118) و حتماً آنان را گمراهمیکنم و حتماً وعدههای دروغین به آنان میدهم؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید گوشهای چهارپایان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمیدهم؛ پس باید تغییردهند آفرینش خدا را… (119)
نظر به اینکه اثبات آذانالانعام به عنوان نمادی که خداوند برای مفهوم ژن به کار برده و نیز بررسی نتایج دستکاری در دستگاه آفرینش با ایجاد تغییرات ژنتیکی بحثی مفصل است، پیشنهاد میشود مقاله زیر را مطالعه کنید: آذان الانعام یا ژنها: https://www.academia.edu/7503159
آیه
یک: جملههای کتابهای مقدس (Verse)
همچنانکه هر بخش از یک سوره را در قرآن آیه میخوانیم، کتاب تورات نیز چنین است و تنها تفاوت این است که مجموعهای از آبات در تورات به جای سوره، سفر گفته میشوند.
دو: معجزه (Miracle)
وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿انبیاء:۹۱﴾ او و پسرش را براى جهانیان معجزه ای قراردادیم.
وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً ﴿مؤمنون: ۵۰﴾ و پسر مریم و مادرش را آیتى (معجزه ای) قراردادیم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ (اسراء: 101) همانا به موسى نُه معجزه روشن دادیم.
سه: نشانه، پدیده (Phenomenon)
سنریهم آیاتنا فیالافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّهالحقّ (فصّلت: 53)
ترجمه: ما بهزودی به آنها مینمایانیم ‹نشانهها›ی خود را در «طبیعت»(آیات افاقی) و در خودشان(آیات انفسی)، تا اینکه برای آنها روشنشود که همانا آن(قرآن) حق است.
نشانه های طبیعی در سوره روم
و من آیاته ان خلقکم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون(20)
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موّدّه و رحمه این فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون(21)
و من آیاته خلقالسّمواتوالارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ان فی ذلک لآیات للعالمین(22)
ترجمه: از نشانههای او، آفرینش کیهان و اختلاف زبانها و رنگهای پوست شماست، همانا در این تفاوتگذاری نشانههایی برای دانشمندان است.
و من آیاته منامکم بالیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله ان فی ذلک لآیات لقوم یسمعون(23)
و من آیاته یریکم البرق خوفاً و طمعاً … ان فی ذلک لآیات لقوم یعقلون(14)
و من آیاته ان تقوم السّماء و الارض بامره (25)
و من آیاته ان یرسل الریاح مبشّرات و لیذیقکم من رحمته و لتجری الفلک بامره(46)
کنکاش در واژگانی چند پیرامون سفارش قرآن به اندیشیدن و پندگرفتن از نشانههای طبیعی:
تفکر در نشانههای طبیعی: با عبارتهایی همچون لقوم یتفکرون و لعلهم یتفکرون 17 آیه.
تعقل: با عبارتهایی همچون ‹لعلکم تعقلون› و ‹افلاتعقلون› 24 آیه.
تعقل: با عبارتهایی همچون ‹لایعقلون› 22 آیه.
جملههای این آیهها شرطی و استفهامی است و جملة اثباتی کمتر دارند.
اولوالالباب(خردمندان): با این مفهوم که خردمندان از نشانههای ما پندمیگیرند، 16 آیه.
(برگرفته از قرآن و نشانه های طبیعی)
ابواب السماء
در حالت طبیعی که بدهبستان میان آسمان و زمین کم است، درهای آسمان که همان سیاهچالهها هستند بستهاند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود میکشند، چنانکه در آغاز دوره قیامت چنین خواهدشد:
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرتالجبال فکانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزی که در صور دمیدهشود، پس گروه، گروه میآیند. و آسمان گشودهشود، پس آن را درهایی خواهد بود. و کوهها سرنگونشوند پس سرابی خواهندبود.
و در مورد وقایع پیش از قیامت میفرماید:
ولو فتحنا علیهم باباً منالسماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان میگشودیم، پس همواره در آن بالامیرفتند. هراینه میگفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشدهایم، بلکه ما قومی جادوشدگانیم.
این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعیمیکند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده، تا ابد بیحرکت به نظرمیرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبه افق رویداد است.» ( ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل دروازه عالم بالاستی. برگرفته از مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان در قرآن.
اثنتاعشرة عینا (بنی اسرائیل را ببینید)
احزاب
معنای احزاب در کل قرآن و بویژه در سوره احزاب، گروههای خاصّی از مردم است. جالب توجه اینجاست که خداوند در قرآن کریم، واژه «قوم» را که مفرد است، 62 بار به کار برده؛ ولی هیچگاه جمع آن یعنی واژه «اقوام» را به کار نبرده و به جای آن واژه «احزاب» را به کار برده است؛ مانند آیات پنج، سی، و سی و بک سوره غافر.
احضرت الانفس الشّح
نظر به اینکه معنای واژه شحّ، زیاده خواهی است، پس معنای این عبارت قرآنی، "همه حق را به خود دادن" و «همه چیز را برای خود خواستن» است.
و ان امرأه خافت من بعلها نشوزا او اعراضاً فلاجناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحاً و الصّلح خیر و احضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان الله کان بما تعملون خبیراً(نساء:128)
و اگر زنی واهمه دارد که نکند شوهرش سرکش شود و یا از او دوری گزیند پس بر آنان گناهی نیست که با یکدیگر سازش کنند و سازش بهتر است از اینکه همه حق را به خودتان بدهید و همه چیز را برای خود بخواهید. زیرا طبیعتاً هرکس مایل است همه حق را به خود بدهد (و احضرت الانفس الشّح)، بلکه بهتر آن است که حقی هم برای طرف مقابل بخواهید و مشکلات او را نیز درنظر بگیرید.
نکته جالب توجه در این آیه این است که معمولاً همه فکر میکنند که نشوز یعنی نافرمانی و سرپیچی تنها مربوط به زن است و مرد در این زمینه دارای حق است و حال آنکه خداوند در این آیه به گونه ای سخن گفته که مردها نیز ممکن است ناشز باشند و از رعایت حقوق زنان سرپیچی کنند. (برگرفته از شرایط بسیار سخت چند همسری در قرآن)
اخت هارون
برخی از نوکیشان و نوکشیشان بر این عبارت قرآنی خرده گرفته و قرآن را متهم به نادرست بودن خوانده و تصور کردهاند که با این خرده گیری بتوانند کل قرآن کریم را به زیر سؤال ببرند؛ و این در حالی است که همین خرده گیری موجب شد تا نگارنده با همین یک عبارت ساده، به نکتهای پی ببرم که ممکن است کسی تاکنون به آن دست نیافته باشد. حقیقتی تاریخی که قرآن کریم آن را بیان کرده ولی مسیحیان که در این زمینه ذینفع نیز هستند، از آن آگاهی ندارند.
قرآن کریم این عبارت را در مورد رسولانی بسیار و درباره مخالفان با جهاد در زمان حضرت رسول اکرم، در همان راستایی به کار برده که برای حضرت مریم نیز به کار برده است و هیچکس هم ایرادی بر آنهمه آیات نگرفته؛ ولی چون در این آیه برای حضرت مریم که زن هست، به جای واژه اخو و اخا، واژه اخت به کار رفته، موجب پرسش و تعبیرهای عجیب و غریب شده است.
خداوند در آیات 106 و124 و 142 و161 سوره الشّعراء، این جمله را به ترتیب برای حضرات نوح، هود، صالح، و لوط به کار برده است:
اذ قال لهم اخوهم … الاتتّقون. (آن هنگام که برادرشان … به آنها گفت: آیا از خداوند پروا نمیکنید؟)
خداوند کریم باز هم در آیات 65 و73 و85 سوره اعراف و آیات 50 و61 و 84 سوره هود، این عبارت را به ترتیب برای حضرات هود، صالح، شعیب، هود، صالح، شعیب!! به کار برده است: و الی… اخاهم … (در نقطه چین اول نام قوم آنها و در نقطه چین دوم نام خود آنها ذکر شده است.)
مضافاً اینکه در آیات 45 سوره نمل و 36 سوره عنکبوت به ترتیب چنین آمده است:
ولقد ارسلنا الی ثمود اخاهم صالحاً - و الی مدین اخاهم شعیباً
در همه این دوازده آیه، آیا منظور از برادرشان، برادر حقیقی آنهاست یا اینکه منظور این است که این رسولان همقوم، همطایفه، و همتبار آن مردمان بوده اند؟
مسلّم است که همه رسولان از قوم خودشان، برای قوم خود برگزیده میشدند و به همین دلیل قرآن کریم عنوان برادر به معنای همقوم و همتبار را برگزیده است تا بگوید با اینکه از خودشان بود، و مانند برادر به خوبی او را میشناختند، به سخنش گوش فرانمیدادند، چه رسد به اینکه از قوم دیگری برای آنان رسولی میفرستادیم!!
بدین ترتیب نتیجه میگیریم که در آیه 28 سوره مریم که در آن «یا اخت هارون» آمده، متولیان و مبلّغان دین یهود، که همزمان با حضرت مریم میزیسته اند، با دیدن نوزادی در آغوشش، خطاب به وی میگویند ای که از تبار هارونی (ای همقوم هارون!) و اصل و نسبت به هارون پاک و معصوم میرسد! تو چرا چنین گناهی را مرتکب شده ای؟!! برگرفته از شرحی بر عبارت «یا اخت هارون» در قرآن
ارض
«ارض» در آیات قرآن دارای چهار معناست؛ که از مفهوم کلی آیه، میتوان به یکی از آنها پی برد:
1ـ زمین (مانند شخم زدن زمین)
2- سرزمین (مانند: ارض التی بارکنا فیها)
2ـ کره زمین از منظومة شمسی
3ـ کل اجرام آسمانی (جهان پیدا) در تمام آیاتی که سموات والارض دارند.
ارضین السّبع (به سبع سموات بازگشت شود.)
ازواجاً ثلاثه
جفتهای سگانه در روز رستاخیز، بر مبنای تلفیق آیاتی از سوره های الرحمن و الواقعه:
اسباب السّماء
و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلّی ابلغالاسباب(36) اسبابالسموات فاطّلع الی اله موسی و انّی لاظنّه کاذباً(غافر: 37)
ترجمه: و فرعون گفت ای ‹هامان› برای من بناکن بنایی بلند، بلکه دستیابم به وسیله. وسیلة آسمانها. پس آگاهییابم به خدای موسی و همانا من گمان میبرم او دروغگوست. (غافر: 39 و 38)
تصورنشود که فرعون میخواسته موسی را دست بیاندازد و به سخره بگیرد بلکه با دقت در واژههای قرآن متوجه میشویم که آن بنای بلندی که در نظر فرعون بوده، بنایی مناسب برای ساخت یک رصدخانه بوده؛ همان گونه که دانشمندان برای ساختن رصدخانه، به دنبال بلندترین جای زمین میگردند. بنابراین فرعون برای حقیقتیابی دستور به ساخت رصدخانه داده بوده تا ببیند میتواند از راه کیهانشناسی به خدای موسی آگاهی یابد یا نه.
البته چون بدون تلسکوپ رصدکردن سخت است اسباب السماء معنای تلسکوپ هم میدهد.
این آیه یک مشابه هم دارد: فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی و انی لاظنه من الکاذبین(قصص: 38) ای هامان برای من بر گل آتش بیفروز. پس برایم بنای بلندی قرارده. باشد که به خدای موسی آگاهی یابم و همانا که من گمان میبرم او از دروغگویان است.(منظور از گداختن بر گل(و نه گل را گداختن) اگر نکته های علمی دیگری در بر نداشته باشد دستکم آجرپزی برای ساخت رصدخانه بوده است.
به احتمال زیاد آنجا که خداوند میفرماید دمرنا ماکان یصنع فرعون و قومه و ماکانوا یعرشون(اعراف:37) نیز اشاره به رصدخانه داشته باشد: فروانداختیم آنچه را که فرعون و قومش ساخته بودند و بالا نرفتند(به بالا دست نیافتند).
ام لهم ملکالسّمواتوالارض و مابینهما فلیرتقوا فیالاسباب(ص: 10)
‹اسباب› در آیه بالا(فلیرتقوا فیالاسباب یعنی پس باید بالا روند در اسباب)، منظور ‹سفینة فضائی› یا ‹فضاپیما› است. زیرا فی نشان از چیزی دارد که در آن مینشینند و بالا میروند. برگرفته ازایستگاههای فضائی و سفرهای کیهانی در قرآن)
اکل المال بینکم بالباطل
ولاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها الی الحکام لتأکلوا فریقاً من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون.(بقره: 188)
ترجمه: و مخورید داراییهایتان را میان خود به بیهودگی و مرسانید آن را به حکام تا بخورید بخشی از داراییهای مردم را به ناحق و(درحالی که) شما آگاهانه انجامش میدهید.
شرح و تفسیر و تفصیل لازم نیست تنها بسنده است تا واژه های کلیدی این آیه را درست و شاسیته درک کنیم :
بیهودگی
چه چیزی بیهوده و باطل است؟ اگر کسی طبق شرع و حق داراییهایی را به دست آورد و از آنها بهره برداری کند، کار باطل و بیهوده ای نکرده است. پس هنگامی این بیهودگی نمایان میشود که چرخه مال اندوزی نادرست و ناحق باشد.
حکام
چه کسانی مصداق حکام هستند؟ حکام جمع حاکم است و حاکم کسی است که اهرمهایی را در دست و یا بر اموالی تسلط دارد که مال خودش نیست، ولی بدون اجازه و مشورت و خواست او امکان آن نیست که از آنها بهره برداری شود.
مرسانید
نمیگوید ندهید میگوید مرسانید. خداوند روی نکته مهمی دست گذاشته؛ یعنی ممکن است رشوه را مستقیما به کسی ندهید ولی بخواهید به طریقی به او برسانید.
بخورید
میگوید شما مرسانید اموالتان را به حاکمان یعنی رشوه ندهید به کسانی که آن اهرمهای مالی و اداری را در دست دارند؛ بعد میفرماید تا بخورید(یعنی هم حاکمان و هم شما با هم) بخشی از اموال مردم را. یعنی نمیگوید اموالتان را مرسانید به حاکمان تا از اموال شما بخورند؛ بلکه میگوید رشوه ندهید تا با هم بخشی از اموال مردم را نخورید!! جلَ الخالق!!
به ناحق
یعنی نه بر طبق موازین قانون و شرع، بلکه همراه با گناه و دور زدن محملهای قانونی و شرعی که امروزه با عنوان رانت و رانت خواری از آن یاد میشود. (برگرفته از رانت خواری در قرآن)
الم تر
الم تر در آیاتی همچون الم تر ان الله یعلم ما فی السموت و ما فی الارض به معنای "آیا هیچگاه متوجه نشده ای" است.
امانت و خیانت
الف- مفهوم امانت و امانتداری در قرآن:
انجام دادن وظیفه و تکلیف به هر شکلی از سوی هر شخصی- گروهی یا حکومتی
دانستن ارزش نعمتها و هرآنچه خداوند به ما داده و به ما سپرده و بهره برداری درست از آنچه نزد ماست.
شناختن ارزش موقعیتها- مقامها- امکانات و هرآنچه که بر آن حاکمیت وسلطه داریم و استفاده بهینه از آنها در جهت رشد و تعالی انسانیت.
ب- مفهوم خیانت در قرآن
هرگاه شخصی یا حکومتی هرچند یکی از موارد سگانه مفهوم امانتداری در قرآن را نادیده انگارد یا بدانها توجه بسنده ای نداشته باشد خیانت کرده است.(برگرفته از امانت و خیانت در قرآن)
امّ الکتاب (کتاب المبین را ببینید.)
امام المبین (کتاب المبین را ببینید.)
امر جامع = کاری مهم یا فراگیر (آیه 62 سوره نور)
امّن یّجیب
موضوع، آیه ای از قرآن مشهور به امن یجیب است که بخش اول آیه 62 سوره نمل است؛ و بسیاری مردمان نمیدانند که معنای درست آن چیست.
ریشه فهم این عبارت، در بخش دوم آیه 59 نهفته است: أالله خیرٌ امّا یشرکون؟ «آیا خداوند بهتر است یا آنچه که به او شرک میآورند»؟
آیات 60 تا64 یعنی پنج آیه با عبارت أمن (یا کسی که...- یا آنکه...) آغاز میشود؛ و با این پرسش که، أ اله غیرالله؟…(آیا جز الله الهی وجود دارد؟) پایان مییابد، بدین ترتیب:
آیه 60: یا کسی که آفرید…
آیه 61: یا کسی که قرارداد...
آیه 62 یا کسی که اجابت میکند دعای درمانده را آنگاه که بخواندش و بدی را برمیاندازد. (أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السّوء)
آیه 63: یا کسی که هدایت میکند شما را…
آیه 64: یا کسی که آفرینش را آغاز میکند و سپس برمیگرداندش...
با این مقدمه و روشن شدن معنای امّن، حال میخواهیم بدانیم چگونه یک جمله پرسشی میتواند دعایی برای شفا تلقّی شود؟ ما که چیزی را از خداوند درخواست نکرده ایم، چگونه میخواهیم نتیجه بگیریم؟ تنها توجیه، میتواند این باشد که:
ما تبرکاً چنین کاری را میکنیم و خدا خودش میداند که مراد و منظور ما شفای مریضمان است.
اگر هم چنین فرضی درست باشد، دستکم باید معنای آیه را بدانیم و پس از آن، آیه را مصادره به مطلوب کنیم!
امة وسطاً
امة وسطاً (جامعه ای که طبقه بالا و پایینش کم اند و مردم بیشتر در وسط قرار دارند و میانه رو هستند زیرا پیرو رسول میانه روی هستند.) از نشانه های مهم جوامع الهی است و نبود چنین حالتی نشانه الهی نبودن آن جامعه است.
ترجمه آیه 143 سوره بقره که تنها آیه ای است در این زمینه:
"و بدین ترتیب شما را امتی میانه قرار دادیم تا باشید گواهی بر مردم (آیندگان) و رسول نیز گواهی است بر شما (که با شما زندگی میکند). و ما قرار ندادیم قبله ای را که بر آن بودی مگر اینکه بدانیم (مشخص سازیم) کسی که از رسول پیروی میکند از کسی که به پس میرود.(پسرفت دارد زیرا راه رسول را نرفته) هرچند پیروی از راه رسول زحمت بسیاری دارد و سنگین است مگر برای آنانکه خداوند هدایتشان کرده است. و خداوند قصد ندارد که ایمانتان را تباه سازد. همانا که خداوند نسبت به مردم بسیار رأفت دارد و بسیار مهربان است".
در این آیه خیلی روشن در مورد امت اسلامی واقعی(وسط) روشنگری کرده و راه نشان داده و حتا چاه را هم نمایانده تا حجت را بر همگان تمام کند. و نیز یاداورمان شده است که رفتن راه رسول و رسیدن به جامعه الهی مورد نظر ما سخت است و هزینه دارد ولی اگر ایمان واقعی داشته باشید و بر اساس ایمانتان هدایت یافته باشید بر مشکلات نیز فائق خواهید آمد و موفق به ساخت جامعه الهی مورد نظر من خواهید شد.
چاهی را هم که خداوند در این آیه نمایانده پسرفت است. نشانه پسرفت یک جامعه توسعه فقر و فحشاء است. چنانکه در آیه 268 سوره بقره یاداورمان شده است:
الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء والله یعدکم المغفره منه و فضلا والله واسع علیم.
شیطان به شما نوید فقر و شما را به انجام فحشاء فرمان میدهد. و خداوند نوید آمرزشی و فضلی به شما میدهد و خداوند توسعه دهنده بسیار دانایی است.
از دیدگاه جامعه شناسی نیز جامعه در بهترین حالت جامعه ای است که نمودار جمعیتی و رفاهی آن استوانه ای باشد. یعنی اگر یک نمودار رسم شود که محور عمودی آن نشانه رفاه مردم و محور افقی آن نشاندهنده جمعیت باشد هرچه این نمودار به صورت مثلث در آید نشان از ناعادلانه (و به تعبیر قرآن شیطانی) بودن آن است و هرچه به شکل استوانه نزدیک شود یا دستکم به شکل خمره در آید و فراونی جمعیت و بهره برداران از منابع و امکانات در میانه یا وسط قرار گرفته باشند معنای آن این است که نیروی انسانی و اجتماعی از یک سو و منابع طبیعی و رفاهی از سوی دیگر به صورت عادلانه در جامعه توزیع شده یا به تعبیر قرآن امه وسطا تحقق یافته است. برگرفته از معیار جامعه شیطانی در قرآن
انزل (در انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج)
خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج یخلقکم فی بطون امهاتکمخلقاً من بعدخلق فی ظلمات ثلاث ذلکمالله ربکم لهالملک لااله الّاهو فانّی تصرفون (زمر:6)
با توجه به معنای انعام که زیر عنوان انعام آمده است، پیرامون این نکته که چرا خداوند واژة انزل را بهکاربردهاست، میتوان گفت مایه زندگانی، یعنی کروموزومهای جانداران از جمله انسان، از فضای کیهانی وارد زمین شده که خداوند واژه فروفرستاد را به کاربرده است. این دیدگاه بر پایه برخی نظریههای معتبر علمی که میگویند عناصر تشکیلدهنده حیات ممکن است توسط دنبالهدارها به زمین آوردهشدهباشد، پذیرفتنی است.
پس از گذشت چندین سال، به تازگی دانشمندان به شواهد تازهای درست یافتهاند که این نظریه را تقویت میکند که "بذر"حیات را اجرام فضایی در کره زمین کاشتهاند.
کاوشگر روزتا که از پانزدهم مرداد ۱۳۹۳(اوت 2014) در مدار دنبالهدار ۶۷پی قرارگرفته است، اسید آمینه گلایسین و نیز عنصر فسفر را در هاله غبار اطراف این دنباله دار یافته است. در این تحقیق آمده که پیدا شدن گلایسین و فسفر، این نظر را تقویت میکند که این دنبالهدارها بودهاند که مولکولهای اصلی پیشنیاز حیات در منظومه شمسی و بویژه کره زمین را منتقل کردهاند.
اسیدهای آمینه مواد سازنده پروتئینها هستند و فسفر در ساختار دیانای، غشاء سلول، عضلات، استخوانها و اعصاب نقشی بسیار حیاتی دارد. (درست ویژگی کروموزمهای درشت یا جاینت کروموزومها یعنی این گونه کروموزومها سرشار از اسیدهای آمینه هستند که قرآن کریم زیر عنوان هشت جفت انعام، از آنها برای باروری زمین یادکرده و یاداورمان شده که از فضای کیهانی وارد زمین شده اند.) برگرفته از تأیید علمی منشأ حیات در قرآن
انعام
خداوند متعال در آغاز سورة نحل انعام(چهارپایان) را در چهار گروه به ما معرفی میکند. با توجه به این تقسیم بندی، متوجه میشویم که ترجمه انعام به دام (Cattle) کاملاً نادرست است و باید تمام ترجمههای قرآن به زبانهای فارسی و انگلیسی اصلاح شوند:
چهارپایان به معنای دام؛
چهارپایان برای سوارکاری و جابجایی اشخاص؛
چهارپایان باربر و بارکش؛
چهارپایانی که آنها را نمیشناسید.
خداوند در آیه 61 سورة واقعه نیز یاداورمان شدهاست: و ننشئکم فی ما لاتعلمون. شما را در آنچه که نمیشناسید نشوونمامیدهیم یا بارورمیسازیم.
با برابرگذاری دو آیه بالا نتیجه میگیریم چهارپایانی را که نمیشناسیم مربوط به باروری ما میشوند.
سه مورد اول را شاید بچه های روستا بهتر از ما بشناسند. پس باید در فهم مورد چهارم که نه تنها بزرگان شهرها بلکه قرآن خوانان و قرآن پژوهان و مترجمین قرآن نمیشناسند بکوشیم.
دو آیه بنیادین پیرامون مراحل جنینی انسان و جن در قرآن وجود دارد:
خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لکم منالانعام ثمانیة ازواج یخلقکم فی بطون امهاتکمخلقاً من بعدخلق فی ظلمات ثلاث ذلکمالله ربکم لهالملک لااله الّاهو فانّی تصرفون (زمر:6)
ترجمة: آفرید شما را از جانی یگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد برای شما از چهارپایان، هشت جفت. میآفریند شما را در شکمهای مادرانتان آفرینشی پس از آفرینشی، در تاریکیهای سهگانه. آن است خداوندی که پرورندة شماست. از آن اوست هستی. نیست خدایی جز او. پس به کجا میروید؟(دست به دامان که میشوید؟)
فاطرالسموات والارض جعل لکم من انفسکم ازواجا و من الانعام ازواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هوالسمیعالبصیر(شوری: 11)
ترجمه: شکافنده کیهان(که با شکفتن، کیهان را ایجادکرده)، قرارداد برای شما از خودهاتان، جفتهایی؛ و از چهارپایان، جفتهایی؛ بارورمیسازد شما را در آن (چهارپایان). نیست همانند او چیزی؛ و او بسیارشنوای بسیاربیناست.
اگر در این دو آیه تدبر کنیم و پشت ظاهر آنها را بتوانیم ببینیم به نکته های بسیارمهمی پی خواهیم برد. اولین نکته این است که این «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معنای ‹شتروگاووگوسفندوبز› نیست؛ بلکه موجودی است که چهار دستوپا دارد و خداوند با این نمادسازی و نامگذاری میخواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعی کند.
از آنجا که موضوع جنینی است و وابسته به رشد مراحل جنین است پس باید بیندیشیم که چه چیزی چهار دست و پا دارد و به جنین مربوط میشود. در نتیجه متوجه میشویم که تنها کروموزوم است که تصویر تشریحی آن به صورت دو بازوی بلند(Long arms) یا پاها، و دو بازوی کوتاه(Short arms) یا دستها، و یک بخش مرکزی(Centromer) است.
درست مانند انعام حقیقی که چهار دستوپا دارند و این معنی با دیگر واژهها و معنای کلی این آیهها نیز همخوانی دارد و مانند ترجمههای قرآن نیست که دامها یا هر گونه چهارپایی، هیچجای منطقی در این دو آیه و نیز در مراحل جنینی ما ندارند.
خداوند میفرماید شما را در انعام (کروموزوم) کشت میدهیم و بارورمیسازیم؛ همانگونه که دانشمندان نطفه را از طریق تکثیر و تقسیم سلولی کروموزومها در درون لوله آزمایش کشتمیدهند و بارورمیسازند؛ قرآن کریم چه واژة نیکو و مناسبی در این زمینه برگزیدهاست: «ذرء» و چه جمله نیکوتری: «یذرؤکم فیه».
از سوی دیگر خداوند هیچگاه ریشة ‹ذرء› را که معنی ‹کشتدادن› و تکثیر سلولی برای آفرینش اولیه انس و جن و بازسازی بدن آنها در روز جزاست، برای افزایش جمعیت آنان بهکارنبردهاست. بلکه برای این منظور ریشة ‹کثر› را بهکارگرفته، چنانکه میفرماید:
یا معشرالجن قداستکثرتم من الانس(انعام: 128)
و اذکروا اذا کنتم قلیلاً فکثرکم(اعراف: 86)
بنابراین معنیکردن ‹افزایش میدهیم شما را› که ترجمه یکثرکم است به جای ‹یذرؤکم فیه› مصداقی از منحرفکردن کلام خداوند از معنای اصلی آن(یحرفون الکلم عن مواضعه) است.
برای آگاهی از اثبات علمی این موضوع که با دستاوردها دانش روز صورت گرفته، لازم است مقاله چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها مطالعه شود.
اوتاد
در قرآن سه بار از اوتاد یادشده، که مترجمین هریک را به گونهای ترجمه کرده اند: ‹میخ›، ‹قدرت›، ‹قدرت و سپاه›، ‹عماد و نگهبان›
و فرعون ذوالاوتاد(ص: 12)
و فرعون ذیالاوتاد(فجر: 10)
الم نجعلالارض مهاداً و الجبال اوتاداً(نبأ: 6 و 7)
برای درک درست این واژة قرآنی به المنجد بازمیگردیم:
فعل: وتّد رجله فیالارض ای ثبّتها
ترجمه: ثابت نگاهداشت پایش را در زمین یا ثابتقدم ماند.
اسم: ما رزّ فیالحائط او الارض
ترجمه: آنچه که در دیوار یا زمین فرومیرود.
اوتادالارض: جبالها. اوتاد الفم: اسنانها
ترجمه: اوتاد زمین کوهها هستند. اوتاد دهان دندانها هستند.
الهنیّهالنّاشره فی مقدّم الاذن کالثّلول
ترجمه: بلندی برامده در جلو گوش، مانند زگیل
با بهرهبرداری از المنجد، ‹وتد› (‹اوتاد› جمع) به چیزی میگویند که دارای این سه ویژگی باشد:
1 ـ موجب استحکام و پیوند شود، همچون ‹بست› و ‹میخ›.
2 ـ نسبت به پیرامونش برامده، برجسته، و ریشه در چیزی داشتهباشد.
3 ـ شکلش مانند هرم یا کوهان شتر باشد. چنانکه زگیل و برجستگی جلو گوش نیز چنیناند.
قرآن کریم هر سه ویژگی را در این آیه آورده: والجبال اوتاداً و کوهها را اوتاد قرارداد.
سؤال: آیا کوهها این سه ویژگی دارند؟ یقیناً چنین است.
سؤال دوم: ‹فرعون دارای اوتاد› یعنی چه؟ مگر او کوه یا چیزی شبیه به کوه داشته که قرآن کریم با این ویژگی منحصر به فرد از او یادکرده؟
پاسخ: آری او به عنوان مالک سازه هایی مانند کوه و با ویژگیهایی که برای کوه آمد شناخته شده بود و قرآن کریم بر این مالکیت صحه گذاشته است: هرمهای سگانه مصر.
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
ایّد
در قرآن کریم این واژه در برخی آیات آمده که متأسفانه مترجمین قرآن آن را با معنایی که در زبان فارسی کاربرد دارد و معادل Confirm انگلیسی است، ترجمه کردهاند؛ و این در حالی است که این معنا در قرآن بیمعناست و کاربردی ندارد. در جستوجویی که در فرهنگهای عربی انجام دادم، متوجه شدم بهترین ترجمه برای این واژه، منزلت و برتری داد است، در آیاتی همچون بقره: 87 و 253 و مائده: 110
بحر المسجور
این واژه مرکب که مانند ‹کرسی› تنها یک بار در قرآن آمده و خداوند درقالب یک آیة دو واژهای به آن سوگند یاد کرده، به دلیل برداشتهای مختلفی که مفسرین از آن داشتهاند(برخی معنای ‹پر، مالامال، متلاطم› و برخی دیگر معنای ‹برافروخته، شعلهور، گداخته›)، به نتیجهای پسندیده و پذیرفتنی دربارة مفهوم ‹بحر المسجور› نرسیدهاند.
به نظر میرسد بهترین درک از این واژة کیهانشناسانة قرآن، آن باشد که خداوند با واژة ‹کرسی›، ‹گسترگی› یا کمیت کیهان را بیان داشته و با ‹بحر المسجور›، ‹چگونگی› یا کیفیت آن را. زیرا در اینجا نیز واژهگزینی قرآن کریم، بسیار بجا و پرمعناست و خداوند با این واژه: ‹اقیانوس مالامال، متلاطم، برافروخته و گداخته›، بهترین معنا را در زمینة کیهانشناسی بهکارگرفتهاست. از سازمان کیهان در قرآن
بعداً ل...
در پایان آیة 44 سورة هود، و پس از آنکه قوم نوح نابود شدهاند، خداوند میفرماید ‹بعدا للقومالظالمین› و این جمله را در پایان آیات 60 و 68 و پس از نابودی اقوام هود و ثمود نیز تکرار میکند.
همانگونه که «اف لکم» یعنی اف بر شما، «بعداً لکم» نیز یعنی مرگ بر شما. چه این معنا در میان عرب رایج بوده باشد و یا مفهومی قرآنی باشد، از این آیات معنای نابود باد(مرگ بر) قوم… برمیآید.
در آیة 95 همین سوره یعنی پس از به هلاکت رسیدن ‹اصحاب مدین› خداوند میفرماید: بعداً لمدین کما بعدت ثمود: مرگ بر قوم مدین چنانکه قوم ثمود نابود شدند. همین جمله در سوره مؤمنون در آیات 41 و 44 نیز تکرارمیشود، برای قومالظالمین و قوم لایؤمنون(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
بشر
هدف از بررسی واژه بشر در قرآن کریم، و کوشش برای فهم معانی مختلف آن، نه تنها پی بردن به معنای مشترک این واژه در آیات مختلف است، بلکه به چرایی و چگونگی کاربردهای متفاوت این واژه در قرآن کریم نیز آگاه میشویم.
از سوی دیگر، تصور بیشتر مردمان آن است که به کارگیری واژه بشر در قرآن، همانند به کارگیری آن در محاوره ها و یا عنوانهایی همچون حقوق بشر، به معنای انسان بما هو انسان است؛ که این تصوّر، تصوّر نادرستی است.
گونه های کاربرد واژه بشر در قرآن:
از قول خداوند، در آیه هایی همچون انی خالق بشر من طین... که بیشتر معنای کالبد و جسم را به ذهن آدمی متبادر میسازد.
از زبان قرآن، آنگاه که تن و ظاهر کس یا کسانی مورد بحث و نظر است، و ماهیتشان مورد نظر نیست، مانند: (و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشرٌ تنتشرون- روم: 20) یا درباره حضرت یوسف زمانی که زنان مصر درباره او به قضاوت نشستند: ما هذا بشراً(یوسف: 31) یا پاسخ خداوند به برخی اهل کتاب که میگفتند ما فرزندان خداییم: بل انتم بشرٌ ممن خلق(مائده: 18)
از قول دیگر رسولان، آنگاه که میخواهند به کافران بگویند ما از نظر جسمانی و خوروخواب مانند شماییم و بر شما برتری نداریم و مانند فرشتگان نیستیم؛ میگویند: ما نیستیم مگر کسی مانند شما. (ما انّا الّا بشرٌ مثلکم)
از قول رسول اکرم(ص)، آنگاه که سخن از جسم و ظاهر او، و نه از انسانیت و رسالت اوست. (انا بشر مثلکم)
از قول کافران، که تنها ظاهر رسول اکرم را میبینند که مانند آنهاست و از باطن و انسانیت او بی اطلاعند. (ما انت الّا بشرٌ مثلنا)
گفتنی است: بیشتر آیاتی که واژه بشر در آنها به کار رفته، شامل دو مورد اخیر است.
معنای مشترکی برای بشر قرآنی
با مراجعه و بازبینی تمام آیاتی که واژه بشر را دارا بودند، یک واژه را در فارسی یافتم که کاملا بر بشر قرآنی منطبق است؛ و آن چیزی جز واژه "کس" نیست؛ که نکره آن میشود کسی.
در کل قرآن کریم، 36 بار واژه بشر به کار رفته است. در آیات 25،31 و 36 سوره المدّثّر، این واژه به صورت معرفه(البشر)، و در 33 آیه دیگر، به صورت نکره(بشراً- بشرٌ) به کار رفته است.
بلدة طیبة
بلدة طیبة و رب غفور(سبأ: 15)
به نظر میرسد که بلدة طیبة قرآن برابر باشد با مدینه فاضله افلاطون یا آرمان شهر در زبان فارسی.
بنی اسرائیل
قرزندان یعقوب پیامبر دوازده تن بودند که بنی اسرائیل نام گرفتند. بهتر آن است که بگوییم بنی اسرائیل یا قوم حضرت موسی نوادگان این دوازده برادر بوده اند که دوازده قبیله را شکل میدادند و نام هر قبیله از نیای آن قبیله گرفته شده است. پس قبیله بنیامین نوادگان بنیامین برادر تنی حضرت یوسف بوده اند و قبیله یهودا نوادگان یهودا.
حضرت موسی هنگامی که برانگیخته میشود یکی از وظایفش گرداوری این دوازده قبیله زیر یک پرچم یگانه و هدایت آنان و تشکیل ملت اسرائیل بوده است که قرآن کریم نیز از آنان(بنی اسرائیل) بسیار زیاد یاد میکند و یک سوره به نام آنان نامیده شده که نام دیگرش "اسراء" است.
ازجمله قضایایی که قران کریم در مورد حضرت موسی نقل میکند و در دو آیه به آن میپردازد مشعر بر این امر است که با عصای حضرت موسی دوازده چشمه به وجود می آید. به نظر میرسد این دوازده چشمه ای که قرآن کریم در دو آیه از آنها یادمیکند برای دوازده قبیله بنی اسرائیل بوده باشد تا هر قبیله از یک چشمه آب بردارد و در نتیجه میان آنان اختلافی ایجاد نشود که این خود نعمتی الهی بر بنی اسرائیل است و نیز اینکه قرآن کریم حقیقتی را برای تدبرکنندگان در آن افشاء کرده باشد.
و اما متن این دو آیه:
و اذاستسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا قد علم کل اناس مشربهم کلوا واشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین(بقره: 60)
در آیه 160 سوره اعراف خداوند مقدمه ای را آورده که با فهم دقیق آن نظر نگارنده تأیید میشود. زیرا پیش از اذاستسقی آمده است: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما"
در این مقدمه خداوند خود گفته است "تقسیم کردیم آنها را دوازده نوادگان را امتهایی" سپس میافزاید: واوحینا الی موسی اذاستسقیه قومه ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا
تدبّر
تدبر یعنی پشت چیزی را دیدن و حقیقت آن را یافتن؛ یعنی نظر در عواقب امور و رموز چیزی داشتن و به کنه وجود آن پیبردن.
ما نزل منالقرآن آیه الاّ لها ظهر و بطن(حدیث: آیهای نازل نشد از قرآن مگر آنکه برای آن پشتی و توییاست).
به مصداق القرآن یفسر بعضه بعضاً، تدبر قرآن باید مبنای تفسیر قرآن قرارگیرد. به همین دلیل است که در قرآن آیهای دربارة ‹تفسیر قرآن› نداریم؛ ولی چند آیة قاطعانه و آمرانه در بارة ‹تدبّر قرآن› داریم. تفسیر نباشد، کمبودی در قرآن ایجاد نمیشود؛ ولی اگر تدبر نباشد، فهم قرآن شدیداً دچار مشکل میشود. (برگرفته از آفتهای کارامدی قرآن)
به گونه ای خلاصه باید گفت:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبر کند تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن مجید بهره ای برگیرد و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده دست نیافته است.(برگرفته از مقاله فهم قرآن)
تدلوا
تدلوا به معنای برسانید است. (اکل المال بینکم بالباطل را ببینید.)
تسبیح
تسبّح لهالسّمواتالسّبع والارض و من فیهن و ان من شیءالا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحهم.(اسراء: 44)
ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست، تسبیحگوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیحگو به سپاس اوست. لیکن درنمییابند تسبیح آنها را.
شرح: یعنی این کیهان پهناور، و جهانهای پیدا و ناپیدای آن، و آنچه در هفت آسمان و در همة ستارهها و سیارههای آنها، در زیر دریاها و اقیانوسها، در جانوران و گیاهان، در دل ذرهها و اتمها وجودداشتهباشد، هرچیزی که به چشم شما بیاید یا نیاید یا در مغز شما بگنجد یا نگنجد، ولی وجودداشته باشد، همه و همه به نوعی تسبیحگوی خداوندند. یعنی به اندازهای که اهمیت وجودی دارند به همان اندازه هم سپاس خداوند را نگاهمیدارند. ولی کسی از گویش آنان آگاه نیست و آن را درکنمیکند.
اما خداوند نگفته ‹لنیفقهون› فرموده ‹لایفقهون›. یعنی ممکن است روزی فرارسد که مردمان تسبیح آنان را درککنند؛ همان گونه که ‹نظریة تار› میگوید:
«این نظریه میگوید درون یک الکترون، یک کوارک، یا هر ذرهای که شما نام آن را شنیدهاید، چیزی وجوددارد؛ یک رشتهای کوچک، رشتة کوچک انرژی درحال ارتعاش؛ چیزی که شبیه به یک تار بسیاربسیار کوچک(صدمیلیونمیلیارد برابر کوچکتر از ریزترین ذرات زیراتمی) درحال ارتعاش بهنظرمیرسد.
الم تروا انالله یسبح له من فیالسموات والارض والطیر صافّات کل قد علم صلاته و تسبیحه والله علیم بما یفعلون (نور: 41)
ـ هرکه در هر جای آسمانها و زمین است، و پرنده که در هوا پرگشادهاست، تسبیحگوی اوست.
ـ هر جنبندهای که خداوند آفریده، در هرجا که باشد، بهدرستی به نماز و تسبیح خود آگاه است.
ـ خداوند به آنچه که آفریدگانش انجاممیدهند، بسیار آگاه است. (برگرفته از تسبیح گویان در هستی)
تسع آیات
و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرونش بیاوری نور سفیدی خواهد بود، بی آنکه زیانی به تو رساند، در نه آیه(نشانه). (نمل: آیه دوازده)
میان عبارت فی تسع آیات (در نه آیه)، و عبارت من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی)، علامت صلی آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم جدایی نیفتد. پس موضوع هر دو آیه نور است. ولی طیف نور چنانکه مشهور شده است، هفت رنگ دارد. اما اگر دو سر طیف نور یعنی فرو سرخ و فرا بنفش را به آنها بیفزاییم میشود نه رنگ. خداوند با این آیه یاداواری کرده که طیف کامل نور نه رنگ دارد، هرچند دو رنگ آن را نبینید. برگرفته از طیف کامل نور در قرآن
تمورالسّماء
کیهان میخزد خزیدنی (تمورالسماء مورا). آسمان(حلزون کیهانی) به درون چیزی میخزد سؤال این است: کیهان به کجا میخزد؟
پاسخ: وفتحتالسماء فکانت ابوابا. آسمان(حلزون کیهانی) از راه درهای خودش(سیاهچالگان) پس از جمعوجورشدن، همچون یک حلزون طبیعی که به درون لاک خود میخزد، به درون خودش میخزد و هرچه را که باخوددارد به همراه خود به آنجایی که نور رب وجود دارد میبرد.(و اشرقتالارض بنور ربها) و در آنجا، زمین به نور ربّش روشن و شکوفا میشود.
امروزه مشخصشدهاست که در مرکز کهکشان راهشیری یک سیاهچالة بسیاربزرگ وجوددارد. از سوی دیگر، کهکشان راهشیری خود یک کهکشان حلزونی است. اگر لزومی نداشتهباشد که خداوند تمام حلزونکیهانی را درنوردد، به نورد یک یا چند کهکشان بسندهمیکند، و همان روش که برای حلزونکیهانی رخ میدهد، درمورد حلزون راهشیری و مانند آن، صدق میکند. بدین گونه که کهکشان راهشیری درخودفرومینشیند و همة داراییهای خود را به درون خود میکشد، و زمین به نور پروردگارش روشنمیشود. و اینگونه است چگونگی پایان کار این جهان در قرآن!
ثانی اثنین
الّا تنصروه فقد نصرهالله اذ اخرجه الذین کفروا ثانیاثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن انالله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها(توبه:40)
موضوع مهاجرت رسول گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه است. ثانیاثنین یعنی دومین از دو(نفر) یا نفر دوم. بدین ترتیب خداوند میخواهد بگوید یکی اصلی بوده و کس دیگری نیز ملازم و همراه او بودهاست. از آنجا که تفسیرها به راحتی از کنار این موضوع گذشتهاند و نسبت به شناخت دقیق آن بیتوجهی کردهاند، به این موضوع میپردازیم؛ و میخواهیم بدانیم او کیست؟ تا از سویی به منظور قرآن پی بردهباشیم که هرچه قرآن کریم گفته و هر چه را که دقیق بهکاربرده، حق است و برای ماست؛ و از سویی دیگر به درسهایی که قرآن با افزودن همین یک واژة مرکب به ما میآموزد پیببریم.
برای اینکه بدانیم او کیست، در آغاز باید بدانیم که نفر اول کیست تا نفر دوم معلوم شود:
- در این سفر رسول اکرم ابوبکر را یاری نکرده بلکه ابوبکر پیامبر را یاری رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبکر است.
- از نظر مقام، زمان حرکت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد که رسول اکرم دارای مقام اول بوده، زودتراز ابوبکر حرکتکرده، حکم الهی را انجامداده و ابوبکر عملی مستحبی را، و اصل هجرت برعهدة رسول اکرم بوده و ابوبکر فرع هجرتاست.
- همانگونه که در تمام سفارتخانههای جهان به سفیر نمیگویند نفر اول ولی به معاون او میگویند نفر دوم؛ در اینجا نیز آن هنگام که سفیر خداوند عزم مدینه را کرده، پس به خودی خود نفر اول است و نفر دوم ابوبکر است.
این واژه را بسیاری از مترجمین و مفسرین، یکی از آن دو تن ترجمهکردهاند، تا بتواند پس از آن، کلام خود را بر کرسی بنشانند و بگویند آن کسی که دلداریداده، رسول اکرم بودهاست. چنانکه در پی خواهیم دید، بسیاری از مفسرین ثانیاثنین را چیز دیگری ترجمه و تفسیر کرده و برخی آن را نادیدهگرفته و از آن گذرکردهاند:
کشفالاسرار میبدی: ج 4 صص 137- 136 به کوشش مرحوم علیاصغر حکمت چاپ دانشگاه تهران.
این تفسیر ثانیاثنین را نهتنها ترجمه نکرده، حتی به آن اشارهای نکرده و از کنار آن گذشتهاست.
مجمعالبیان طبرسی: ج 6-5 ص 39 چاپ بیروت:
ثانیاثنین یعنی انه کان هو و ابوبکر. لیس معهما ثالث ای و هو احد اثنین … اذ یقول الرسول لابیبکر(لاتحزن) ای لاتخف …
ترجمه: ثانیاثنین یعنی اینکه او(پیامبر اکرم) و ابوبکر بودند و شخص سومی با آنها نبود؛ یا اینکه و او یکی از دو نفر بود ... هنگامی که رسول به ابوبکر میگوید اندوهگین مباش یا نترس ...
المیزان علامه طباطبائی متن عربی: ثانیاثنین ای احدهما. ترجمه: یا یکی از آن دو.
تاجالتراجم محمد اسفراینی ـ شرکت انتشارات علمی، فرهنگی ج 2 ص 864 :
… و اندران حال که دوم دو بود یعنی یکی آن دو بود(همان است که در المیزان آمده).
روضالجنان یا تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی ج 9 ص 251 :
دوم دو، و نصب او بر حال است. این هردوگونه گویند: اول بر تقدیر آنکه: او دوم است صاحبش را چون به یک جای باشند، وجه دوم آنکه: او دوم یکی باشد و این خود حقیقت است.
تفسیری کهن به پارسی از مؤلفی ناشناخته، تصحیح دکتر آیتالله زاده شیرازی نشر قبله ص 61:
دوم دو تن آنکه که هر دو در غار بودند...
تفسیر کابلی مولانا محمود حسن دیوبندی، نشر احسان ج 2 ص 523:
درحالیکه دوم تن از دو بود ...
تفسیر نمونه، تنظیم احمدعلی بابایی دارالکتبالاسلامیه ج 2 ص 206:
این درحالی بود که او دومین نفر بود.
تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبدالله انصاری، حبیبالله آموزگار نشر اقبال ص398:
در ترجمه: «درحالیکه دومی دو تن بود». در تفسیر: اشارهای ندارد.
در سه تفسیر اخیر، مفسرین با افزودن عبارت ‹ درحالیکه› پیش از ‹ثانیاثنین› و ‹بود› پس از آن، کلام خدا را به رأی خود تفسیرکردهاند؛ زیرا خداوند پیش از آوردن ثانیاثنین در بارة اخراج رسول اکرم از مدینه سخن میگوید و بدینگونه ثانیاثنین را به رسول گرامی برمیگردانند.
در هیچیک از این همه تفسیرها هیچ اشارهای به اینکه مبنای برداشت مفسر از اینکه ‹ثانیاثنین› رسول اکرم است، نشده و هیچ روایتی نیز برای اثبات آن آوردهنشده، و معلوم نیست چرا مفسرین به این موضوع کمبها داده و از کنار آن گذشته اند. (برگرفته از مقاله ثانی اثنین کیست؟)
جناح
ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم(انعام: 38)
نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای که با دو بالش پرواز میکند مگر امتهایی(انواعی) هستند همانندتان.
همه میدانند که پرنده با دو بال پرواز میکند پس چرا خداوند دو بال را یاداورمان میشود؟ و نمیگوید نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای در هوا مگر امتهایی هستند مانندتان.
خداوند بیجهت واژه ای را به کار نمیگیرد و هنگامی که بر چیزی تاکید میکند حکمتی در آن است که باید با تدبر آن را دریابیم. خداوند در اینجا میخواهد بگوید با یک بال و یا سه بال و شمار فرد بالها نمیتوان پرواز کرد زیرا هماهنگی ایجاد نمیشود.
فوج پرندگان شکلهایی را در هوا درست میکنند که اگر کمی فکر کنید متوجه میشوید این کار کاری عادی نیست و تنها از یک عقل جمعی برمیآید و نه غریزه های فردی.
چگونه پرندگان در هوا چنین شکلهایی را میسازند؟ چه کسی رهبریشان میکند؟ این رهبری چگونه شکل میگیرد؟ کدامیک از آنها رهبر میشود و چگونه؟ نتیجه بررسی این موضوع و رسیدن به پاسخ این پرسشها درسهایی اجتماعی- سیاسی به ما میآموزند که علاقمندان را به پژوهش در این زمینه میکشاند. برگرفته از مقاله درسی از پرندگان برای رهبران
جاهدوا فینا
الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
همانگونه که در جهان هستی چیزی به خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونهای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و اظهارنظرهایی که بر مبنای تصادف باشد، بوی نادانی و ناسپاسی میدهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بیحساب رخنمیدهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد. حتا برگ درختی بر زمین نمیافتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق یعنی چه؟ تصادف چه نقشی در کار کیهان میتواند داشتهباشد؟ چه سودی از این گونه ناسپاسیها بهره ما میشود؟ چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانیمان نادیده میانگاریم؟
همه آنچه را که زیر عنوان کشفهای اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمیشود، همگی هدایتهای الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمیدهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکلهای انسانی کردهباشند. چرا اینگونه کشفها بهره نادانان و بیقیدوبندها نمیشود؟
جز این است که خداوند حتا کسانی را که باید اینگونه پردهها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و اینگونه مشکلها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمیگزیند؟
مگر خود نگفته است که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؟ کسانی که در راه ما میکوشند ما نیز راههای خود را به آنان مینمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما!
جهاد به معنای کوشش است؛ و تصور اینکه تنها معنای آن جنگ خونین در راه خدا باشد، به بیراهه رفتن است. مگر پیامبر اکرم نفرمود مدادالعلماء افضل من دماء شهداء؟ کسی که در راه خداوند به جنگ با نادانی و پردهپوشی میرود نیز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتا برتر است.
حبک
والسماء ذاتالحبک (ذاریات: 7)
سوگند به کیهان دارای راهها(چه گونه راهی!؟).
روشنگری: خداوند با آوردن «حبک» میخواهد به ما بگوید که: ‹راه› در این آیه، نه به معنای سبیل، طریق، صراط، نهج، و… است، بلکه تنها ‹حبک›؛ که من از آوردن این واژه نظری دارم برای اهلش. تجربههای قرآنپژوهی میگوید: «خداوند شاهکارهای علمی خود را در آیههای کوتاه و با سوگندهایش برای ما بازگومیکند». دریغ است که از این آیههای اعجازآمیز سرسری رد شویم و با ندانم کاریهای خود آنها را ناکارا سازیم. پس به تدبر در این آیه میپردازیم:
المنجد، کتاب:
‹حبک› جمع ‹حباک› است.
حباک: الحظیره تکون بقصبات تعرض ثم تشد.
الحظیره: جایی که احاطهشدهباشد، دهلیز، تنگنا، راه تنگ و دراز
قصب: هر استخوان لولهمانند، دراز و توخالی، هر استخوان مغزدار، مری و نای و نایژهها
تعرض ثم تشد: گشاد و گسترده و سپس سخت و محکم میگردد.
خلاصة کلام: راه تنگ و درازی که از تونلهایی تشکیلشده که(هرچه در آن پیش میرویم) گشاد و گسترده، سپس(دیوارههای) آن سخت و محکم میشوند.
اگر به تمام معناهایی که برای ‹حباک› و واژههای همخانوادة آن آمده توجهکنیم، درمییابیم که چه نوع راهی منظور نظر خداوند بودهاست که واژة ‹حبک› را بهکاربرده و از بهکارگیری واژههای سادة بسیاری که همه، معنا و مفهوم ‹راه› را میرسانند خودداری کردهاست.
آیا به نظرنمیرسد حبک همه ویژگیهایی را که لاک یک حلزون داراست، به ذهن ما آورد؟ آیا دیوارههای لاک حلزون، فضای بستهای را ایجاد نمیکند؟ آیا فضای تهی این لاک با چیزهایی پرنشدهاست؟ آیا شکل لولهای و تونلی ندارد؟ آیا هرلایهای که درستمیشود، گستردهتر نمیشود؟ آیا دیوارة این لاک، سخت و محکم نیست؟ آیا این لاک با پیچوتاب خوردن شکلنگرفتهاست؟
برخی ترجمهها از قرآن کریم (مانند ترجمه محمدکاظم معزی)، ‹حبک› را راههای ‹تو در تو› و ‹توبرتو› معناکردهاند که یکی از ویژگیهای مهم حلزون نیز همین است. قرآنی نیز وجوددارد که به زبان عربی حاشیهنویسی شده (تهیه کننده دمشقی: عبدالسلام احمد راجح) و در پیرامون ذاتالحبک آوردهاست: الطرق التی تسیر فیها الکواکب. در میان معناهای نابجایی که دیگر ترجمهها و توضیحها برای ذاتالحبک آوردهاند، این ترجمه نیز ما را به واقعیت نزدیکتر میکند ؛ زیرا چون دیوارة حلزون کیهانی سخت است، کهکشانها نمیتوانند از یکی از این لایهها به لایة دیگری گذرکنند، مگر اینکه در مسیر خود تا آن اندازه حرکت کنند تا به لایة بالاتر برسند؛ و اینجاست که «الطرق التی تسیر فیها الکواکب» معنایی درست برای ذاتالحبک مییابد. پس: شکل کیهان حلزونی است. برگرفته از شکل کیهان در قرآن
حکّام (اکل المال بینکم بالباطل را ببینید.)
حورالعین
عبدالله یوسف علی (مترجم مشهور قرآن به زبان انگلیسی) مثال روشنی از استفاده قرآن از برخی الفاظ حسی برای اشاره به امور معنوی آورده و میگوید: "بهشت جایی برای استفاده از مسائل جنسی و شهوانی ندارد. برخلاف دنیا که این امور در آن دارای ارزش روانی و عقلی است ابداً نمیتوان تصور وجود امور جنسی جسمانی را در تحقق عشق حقیقی کامل در بهشت داشت.
وی معتقد است که تفسیر حورالعین به همسرانی که در بهشت از آنان کام گرفته میشود تفسیری خطاست. چرا که واژه حور از نظر لغوی نه مذکر است و نه مؤنث و همراهی با حور با حفظ صفات معنوی و نه جسمانی آنها هم برای مردان و هم برای زنان در بهشت میسر است. از این روی وی کلمه زوجناهم را در آیه کذلک زوجناهم بحورالعین(دخان54) به Shall Marry them ترجمه نکرده بلکه آن را به صورت Shall join them ترجمه کرده است. یعنی آنان را با حورالعین همنشین میکنیم. وی همچنین کلمه الحور را به Companions یعنی همراهان ترجمه کرده.
(چنانکه همراهان و همنشینان یا صحابه حضرت عیسی مسیح نیز حواریون خوانده میشوند. حوار در عربی به معنای گفت و گوست و با توجه به اینکه در سوره الرحمن صفت مشخصه حوریان قاصرات الطرف و مقصورات به معنای خمار چشمان آمده پس حورالعین یعنی همراهان یا همنشینانی که با چشمانشان سخن میگویند چنانکه در وصف مشاهدات پروفسور آمریکایی خواهد آمد. - نگارنده)
وی بر این کلمه تعلیق زده و متذکر شده است که دوستان- مناظر زیبا- لباسها و میوه ها همگی زیبایند اما باید این واژه ها را نمادین فهمید زیرا که اساسا در بهشت خوردن و آشامیدن و لباس و ازدواج حقیقی و هیچ کار جسمانی وجود ندارد و حیات آنجا منزه از جسمانیت و غرائز دنیوی است و مردان و زنان هر دو از نعمتهای بهشت بهره میگیرند و هر نعمت رمزآمیزی که در قرآن یادشده هم برای مردان و هم برای زنان است. اما واژه حور دارای سه معنی است: پاکیزگی- سیاهی یا سفیدی شدید در چشمان- حق و اراده نیک. وی بر آن است که این واژه هیچگونه بار جنسی ندارد و مراد از آن همراهی و همصحبت شدن پاکیزه است.
نوشته بالا برگرفته از ترجمان وحی شماره 28 ص:90 است. نگارنده بخشهایی از آن را برجسته کرده تا در مقابله با مشاهدات پروفسور آمریکایی قرارگیرد:
بهشت برین واقعیت دارد عنوان مقاله ای در نیوزویک است که پروفسور Dr. Eben Alexander تجربه و دیدار یک هفته ای خود از آخرت و دگرگون شدن عمیق عقاید خود را به تفصیل بیان میکند. بخشی از مقاله او:
... در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمیشد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرحهای درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه. (پس حواس پنجگانه در آن دنیا متفاوتند. نتیجه آنکه تمام گفت وگوهای آمده در قرآن از سوی جهنمیان با بهشتیان و جهنمیان با یکدیگر نیز آن گونه که تصورمیکردیم نیست. - نگارنده)
اما از این همه شگفتآورتر، وجود فردی بود که مرا همراهی میکرد؛ یک زن.(تنها همراهی و نه همبستریهمانگونه که یوسف علی گفت.) جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونههایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت(ویژگیهای حورالعین) و دو رشته گیسوان طلایی- قهوهایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود...
زن به من نگاهی انداخت، جوری که تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه پیش از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود; دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناختهایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.
زن بدون اینکه واژهای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دوروبرمان نه رویا است و نه گذرا و بیاساس است، بلکه حقیقی است. پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمهاش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد: بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه. هیچ ترسی نداری. هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد. (برگرفته از مقاله بهشت! آنچنانی یا اینچنینی)
خصیم
آیات زیر مربوط است به رابطه پیامبر اکرم(ص) و مردم و قضاوت ایشان نسبت به مردم که سوی دیگرش رابطه میان حاکمان و مردم است:
انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله و لا تکن للخائنین خصیما واستغفرالله ان الله کان غفورا رحیما ولا تجادل عن الذین یختانون انفسهم ان الله لایحب من کان خوانا اثیما(نساء: 105 تا 107)
ترجمه: ما کتاب(قرآن) را به راستی و درستی به سوی تو فروفرستادیم(قرآن امانت بزرگ و محکمی در دست توست) تا حکم کنی میان مردم به واسطه بینشی که خداوند به تو داده است و نسبت به خیانتکاران بیش از حد دشمنی مورز.
چرا خداوند چنین دستور عجیبی را به پیامبر خود میدهد که همه گونه امکانات برای تنبیه و توبیخ و مجازات خائن دارد؟
در این آیه نکته ظریفی نهفته است که ممکن است حتی پیامبر عظیم الشأنش هم به آن دست نیافته بوده که آیه نازل شده است. خداوند میداند اگر کسی خیانت کرد و خیانتش آشکار شد، (تا زمانی که خیانتی آشکار نشده کسی چه میداند که چه کسی خیانت کرده است.) خود بدترین مجازاتها را تحمل کرده و اگر با او بیش از اندازه دشمنی ورزند جریتر شده و ممکن است دست به کارهای ناشایسته دیگری هم بزند. ولی اگر برعکس عمل شود و او را به حال خود واگذارند، ممکن است متنبه شود و به دامان جامعه بازگردد. نمونهاش هم همان کسیاست که خود را به ستون ‹مسجدالنبی› بست تا رسول خدا(ص) برای او از خداوند آمرزش بخواهد. آن ستون، به ‹ستون توبه› شهرهاست.
خلطاء
و ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض(ص: 24)
و همانا اغلب کسانی که با یکدیگر برخورد منافع دارند برخی از آنها بر برخی دیگر جفا میکنند.
خنّسالجوارالکنّس
فلا اقسم بالخنّسالجوارالکنّس
خداوند بازهم برای بیان سه واژه سوگند یادکرده. پس موضوع این سه واژه، خیلی مهم است؛ بویژه هرگاه بدین صورت سوگندیادکند: ‹فلااقسم›
این دو آیه در سورهای آمده که با درهمریختگی ستارگان در آغاز رستاخیز آغازمیشود؛ و نام آن به همین دلیل تکویر است. و باز بخشی از موضوع معراج پیامبر اکرم در این سوره آمدهاست. معنای این سه واژه:
- ترجمه مرحوم محمدکاظم معزی که جزء ترجمههای زیرنویس خوب قرآن است و اظهارنظرنکرده:
‹الخنّس› را فروروندگان ، ‹جوار› را روندگان، و ‹کنّس› را نهانشدگان ترجمهکردهاست.
- المنجد: خنس: تأخر و تنحی و تخّلف و انقبض ـ الکواکب کلها. اوالسّیارات منها فقط.(تمام ستارگان یا تنها سیارههای آنها) جوار: الماءالکثیرالقعیر کنس: تغیب و استتر
- مرحوم الهی قمشهای: ستارگان بازگردنده، که به گردش درایند و در مکان خود رخ پنهانکنند.(ستارگان بازگردنده نادرست است؛ زیرا سیارگان بازمیگردند و نه ستارگان.)
- حاشیة قرآن چاپ انتشارات دارالادیب سوریه: کواکبالسیّاره(ستارگان سرگردان. ‹سیاره› در اینجا بهمعنای سیّارهای که به گرد ستارهای میگردد. نیست.)
- بهاءالدین خرمشاهی: اختران بازگردنده، سیارگان پنهانرونده.(که ترکیبی از ترجمههای معزی و الهی قمشهای است و هر دو آیه را نادرست و تقریباً جابهجا ترجمهکردهاست.)
- مرحوم محمود رامیار در کشفالمطالب: ستارگان سرگردان، سیارات راجعه(یعنی سیارههای بازگردنده که برخی مترجمین آنها را ستارگان بازگردنده ترجمهکردهاند)
برای دانستن حقیقت این دو آیه دو گزینه در پیش داریم:
گزینه اول: اشاره به تشکیل سیاهچالگان.
فرورفتن و انقباض برای ‹خنّس›، آبی که بسیارزیاد و دارای گودی بسیار باشد برای ‹جوار›، ازدیدهاپنهانشدن و در پوششقرارگرفتن برای ‹کنّس›، و نیز نکتهای را که مرحوم الهی قمشهای آورده(البته معلوم نیست برچه مبنایی): «ستارگانیکه به گردش درایند و در مکان خود رخ پنهانکنند». ویژگیهاییاست که در شرح سیاهچالگان مورد بررسی قرارگرفت.؛ بویژه آنکه چون آب که مظروف است نمیتواند گودی بسیار داشتهباشد بلکه به شکل ظرف درمیآید، پس مفهوم واژة ‹جوار› به ‹گردابی› که دارای گودی بسیار است و هرچه را که در دهانة آن قرارگیرد به کام خود فرومیبرد، نزدیکترمیشود و دید ما را به ویژگیهای سیاهچالگان بویژه ‹افق رویداد› و ‹گشتاور چرخشی› بسیارزیاد آنها معطوف میسازد.
گزینه دوم: کوتولههای قهوهای
معناهایی که از ترجمههای قرآن آوردهشد و معمولاً از تفسیرها گرفتهشدهاند، بویژه ترجمهای که مرحوم رامیار آورده،(ستارگان سرگردان، سیّارههای بازگردنده) و برخی بهگونهای ناقص از آن بهرهبرداریکردهاند، نزدیکترین معنا و تقریباً همان معنایی را میرسانند که کیهانشناسان برای کوتولههای قهوهای آوردهاند. توجهکنید: «کوتولههای قهوهای از اجرام عجیبوغریب آسمانیاند. نه سیارهاند، و نه ستاره. با این حال خواص مشترکی با هردوی آنها دارند».
‹کوتولههای قهوهای اجرام فضائی سنگینی هستند که نه آنقدر گرم و گداخته هستند تا بتوان آنها را در شمار ستارگان سطح اول بهشمار آورد، و نه آنقدر سرد و خاموش، که در ردیف سیارهها قرارگیرند›. برگرفته از مقاله کوتوله های قهوه ای در قرآن
دابّةالارض
واذا وقعالقول علیهم اخرجنا لهم دابّه منالارض تکلّمهم انّالنّاس بایاتنا لایوقنون(نمل:82)
بنا بر آنچه که آقای بهاءالدین خرمشاهی با نقل حدیثهایی آورده، ظهور دابّةالارض از نشانههای دهگانه آغاز رستاخیز است. از سوی دیگر اشاره به پژوهشی شدهاست که مشخصمیشود مسیحیان نیز به دابةالارض معتقدند. پس بدین دلیل بوده که فیلمسازان مسیحی چند دهه است به این موضوع پرداخته، و دابةالارضی را با همان ویژگیهایی که در ‹مکاشفة یوحنای رسول› و حدیث ‹حذیفةبنالیمان› آمده، برای به تصویر کشیدن وقایع پایان جهان ساختهاند.
گفتنی است، هنگامی که حضرت صاحب الامر ظهورمیکنند، به زندگی انسانها و نیز جنها سروسامان میدهند. قرآن مجید که تا آن زمان مهجور بوده و حق تلاوتش را ادانکردهاند، بهتدریج و بیش از پیش بهرهها و فیضانهای خود را همچون پرتویی به همگان و به هرسو میپراکند. دانش و حکمت که تا آن زمان، با همه پیشرفتهای انسانی و جنی، تنها جزء کوچکی از آن برای انسان روشنشده، با شکوفایی حقایق قرآن، بهتمامی به ظهور و عمل و شکوفایی میرسد؛ که اگر چنین نباشد، نزول و رسالت آن ابتر خواهد ماند. و همه اینها ممکن است که چندصدسال بهدرازاکشد، چنانکه در دعای صاحبالامر میخوانیم: حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً
نتیجه آنکه: ظهور دابةالارض که سرآغاز رستاخیز است، به هنگام ظهور حضرتش صادق نیست و اینکه انقلاب مهدی(ع) نیز به مانند دیگر انقلابها در نهایت نهادینه میشود که خداوند آیه بالا را برای توصیف مردم آن زمان و یقین نداشتن آنان به نشانه های الهی و حضور حجتش به هنگامه بستن طومار جهان فروفرستاده است. برگرفته از دابّة الارض، چیستی و چگاهی آن
دحوالارض
سوره ذاریات: والارض بعد ذلک دحیها (30) اخرج منها ماءها و مرعیها (31) والجبال ارسیها (32) متعاعاً لکم و لانعامکم (33)
ترجمه: و (خداوند) زمین را از آن پس(پس از ایجاد شب و روز، موضوع آیه 29) گسترانید. از آن، آب و گیاهش را بیرون آورد و کوهها را برپاداشت. بهره ای مادی است برای شما و چهارپایانتان.
در قرآن کریم در آیه سی ام سوره ذاریات و آیه 6 سوره شمس با به کارگیری واژگانی از ریشه «دحو» و «طحو»، به «گسترش دادن» و «فراخ گردانیدن» (مطابق آنچه که فرهنگهای عربی به فارسی برای این واژگان نوشته اند.) زمین اشاره شده است. دلیلش هم روشن است که چرا «دحو» و «طحو» معنای بازشدن و گسترده شدن را میدهند؛ زیرا اگر سیارگان پس از آفرینش، و در سیر تحولشان به واسطه چگالی بسیار بالایی که داشتند و درهم پیچیده بودند، باز نمیشدند و گسترش نمیافتند، شرایط مناسب را برای زیست موجودات جاندار نداشتند و در نهایت آماده پذیرش انسان نمیشدند. در آیات بالا، به این موضوع اشاره شده است که با گسترده شدن زمین، آب به وجود آمد و شرایط برای روییدن گیاه فراهم شد؛ کوهها ایجاد شدند تا با چشمه سارهایشان آبها را برای فصل تابستان ذخیره کنند، و بدین ترتیب انسان بتواند با بهره برداری از شرایط فراهم شده، بر روی کره زمین زندگی کند.
به همین دلیل خداوند به اینگونه بازشدن سوگند یاد میکند و میفرماید: والارض و ما طحیها (سوگند به زمین و آنچه آن را گسترش داد! شمس: 6) زیرا موضوع گسترش کیهان و اجزاء آن، یعنی سردشدن و بازشدن و با بازشدن از شدت چگالی ستارگان و سیارگان کاسته شدن، یکی از مباحث مهم کیهانشناسی است؛ و خداوند با این آیه بسیار کوتاه، یکی از معجزات خود را بیان داشته و کیهانشناسان را در پیمودن راهشان راهنمایی کرده است؛ که بروید و کاوش کنید که چه عاملی موجب بازشدن سیارگان از حالتی که در آن قرار داشتهاند شده، که من به آن سوگند یاد کرده ام!! برگرفته از «دحوالارض و ایجاد شببه پیرامون آیات قرآن کریم».
ذوالقرنین
هدف رمزگشایی از واژه ذوالقرنین است؛ که تاکنون کسی از این واژه رمزگشایی نکرده و پرداختن به شگفتیهایی است که به کارگیری این واژه در قرآن آفریده و نکته های کور تاریخی را که در هاله ای از ابهام قرارداشته اند و تاریخدانان در اعلام دقیق آن تاریخها ناتوان و درمانده بودند، روش کرده؛ و این، تنها از قرآن شگفتی آفرین و معجزه گر بر میآید و خداوند را سپاسگزارم که این رمزگشایی را بهره من کرده است.
رمزگشائی از واژه ذوالقرنین
خداوند کریم با به کارگیری این واژه، رمزی را به ما نمایانده که اگر آن رمز را بر مبنای حروف ابجد رمزگشایی کنیم؛ دستکم موفّق به فهم بخشی از منظور خداوند میشویم.
واژه ذوالقرنین، طبق حروف ابجد:
ذ = 700 و = 6 الف = 1 ل = 30 ق = 100 ر = 200 ن = 50 ی = 10 ن = 50
پس: جمع حروف "ذوالقرنین" بر مبنای حروف ابجد، برابر است با: 1147
با بازخوانی زندگانی دو بزرگمرد تاریخ، یعنی کورش و محمّد، متوجه این حقیقت میشویم که این دو بزرگوار در بسیاری جهات، بویژه در دوران کودکی که زیربنای ساخت زندگی آینده است، همسان بوده اند؛ و این نشانگر خواست مستقیم و بیواسطه خداوندی است که این بزرگواران از کودکی از پدرومادر جدا شوند، رنجهای زندگی را بچشند و در بوته آزمایش زندگی گداخته شوند، تا بتوانند در آینده رنجهای انسانیت را با تمام وجود لمس کنند و تاریخ زندگی انسان بر روی زمین را دگرگون سازند.
بنابراین، رخدادهای شگفت انگیز، مشابه، و نقطه به نقطه ای که در زندگانی آنان رخ داده، با تفاوت 1147 سال، بر مبنای اراده و مشیّت الهی بوده است؛ چنانکه مولا علی در مورد ذوالقرنین چنین جمله ای را دارد: یا من نصر ذاالقرنین علی الملوک الجبابره یعنی ای کسی که پیروزی بخشید ذوالقرنین را بر شاهان دیکتاتور (نقل از دعای مشلول مندرج در مفاتیح الجنان). نظر به اینکه این مبحث طولانی است، علاقمندان میتوانند مقاله «کورش بزرگ و هماوردی دیگر از قرآن سترگ» را مطالعه کنند.
زوج و زوجین
نقش "جفت" در تعادل آفریدگان
و من کل شیء خلقناالزوجین لعلکم تذکرون(ذاریات: 49)
زوج یعنی جفت. زوج اگر نکره بیاید یعنی یک جفت و زوجین به معنای دو جفت است. ازواج جمع زوج است به معنی جفتها که در ‹زیستشناسی› معنای نروماده میدهد؛ در ‹فیزیک›، معنای قطب مثبت و منفی(مانند آهنربا)، در ‹فیزیک ذرات›، بار مثبت و منفی(مانند پروتون و الکترون)؛ در فیزیک کیهان مانند مادّه و ضدمادّه، در ‹هواشناسی›، مانند ابر با بار مثبت و منفی که از برخورد آنها رعدوبرق بهوجودمیآید، و در دیگر دانشها معناهای دیگری.
خداوند هم همهچیز را جفت آفریده و هم بیان و تأکید میکند که چنین است؛ زیرا عوامل بقای آفریدگان یکی کثرتگرایی و دیگری تعادل و هماهنگی است. که این دو عامل بقاء نتیجه دوگانی اند. بنابراین میخواهد بگوید تنها چیزی که جفت و جزء ندارد و نیازی هم نیست که داشته باشد خود من هستم که هم آفریده نیستم و هم قائم به ذات و همیشگی ام. چنانکه این موضوع را در این آیهها آوردهاست:
والذی خلقالازواج کلها و جعل لکم منالفلک والانعام ماترکبون لتستووا علی ظهوره ثم تذکّروا نعمه ربکم اذااستویتم علیه و تقولوا سبحانالذی سخّرلنا هذا و ماکنا له مقرنین و انّا الی ربنا لمنقلبون و جعلوا له من عباده جزاً ان الانسان لکفور مبین(مقرن یعنی هماورد – همتراز)(زخرف: 15ـ 12)
برخی مترجمین بدون هیچ توجیه و توضیحی؛ ‹فلک› را ‹کشتی› و ‹انعام› را ‹چهارپایان› ترجمهکرده اند و بدین گونه معنای این واژگان را از ‹جامعیت› دراورده و محدود کرده اند. درست است که فلک یعنی کشتی، ولی ما کشتی فضائی هم داریم؛ و درست است که انعام یعنی چهارپا، ولی تمام اتومبیلها نیز چهارپایند. حتا اگر دقتکردهباشید متوجه میشوید که چهارپایان دوبهدو پاهایشان را حرکتمیدهند(یعنی نقش جفت در تعادل). پس خداوند در اینجا مسائل مکانیک را برای ایجاد تعادل (لتستووا علیه) یاداورشده و در شأن او نیست که سخن ناقصی را بیان دارد و اشارهای به سفینههای فضائی و هواپیماها نکند؛ و نامگذاری و یاداوری او محدود به وسایل آبی و خاکی شود؛ در فرهنگ قرآن حتا قطار و تراموا نیز ‹فلک› تلقی میشوند.
پس خداوند هر وسیلهای را که ایجاد تعادلش بر مبنای جفتبودن نیست، ‹فلک› نامیده ؛ و هر وسیلهای را که ایجاد تعادلش بر مبنای جفتبودن پایههایش باشد، ‹انعام› عنوان داده است.
کشتی، چه آبی و چه فضائی، تعادل خود را با نیروی دیگری تأمینمیکنند، اما چهارپایان حیوانی و صنعتی با جفتبودن ‹پا› یا پایههایشان این تعادل را برقرارمیکنند. دو چرخه نیز چون چرخهایش جفت است متعادل است. برگرفته از نظام هماهنگ آفرینش و آفریدگان
زوجیناثنین = دو جفت دوتایی
متاسفانه قریب به اتفاق مترجمین و مفسرین، این واژه مرکب قرآنی را نادرست و بدین گونه ترجمه کرده اند: یک جفت دوتایی یا از هر جفتی دو فرد (نر و ماده) یا از هر نوع یک جفت.
خداوند در آیات 143 و 144 سورة انعام، از هشت جفت انعام یادمیکند ولی مترجمین آنها را چهار جفت ترجمه میکنند.
معنای هشت جفت، از یک دیدگاه:
هشت جفت چهارپای حلال گوشتی را که خداوند از آنها یادکرده، به گونه زیرند:
گوسفند، دو جفت؛ بز، دو جفت؛ شتر، دو جفت؛ گاو، دوجفت؛ که رویهم میشود هشت جفت.
حال این سؤال پیشمیآید که چرا خداوند از هشت جفت از این چهار نوع یادمیکند، درصورتی که تنها چهار جفت از این چهارپایان را ما میبینیم و بیش از آن را نه میبینیم و نه از آنها آگاهیم.
در اینجا میخواهیم به دیدگاهی از قرآن کریم که معمولاً دیگران نمیبینند، بیشتر توجهکنیم، و آن این است که قرآن برای هر دو نوع جن و انس بهگونهای برابر فروفرستادهشده؛ و از آنجا که جنها در روی همین زمین ولی با یک فاصله زمانی، در دنیایی دیگر زندگی میکنند، خداوند برای آنان به گونهای جداگانه مانند همین چهارپایان آفریدهاست.
در داستان حضرت نوح نیز خداوند به آن حضرت دستورمیدهد از همه جانداران در کشتی خود دو جفت گردآورد؛ نه از هر گونه یک جفت. و تأکیدمیکند که: ‹زوجیناثنین› (دوجفت دوتایی)، یعنی اینکه خداوند به هنگام تسویه زمین و پاککردن ناپاکان و مشرکین از روی زمین، آمار حیوانات و بویژه چهارپایان مفید برای پایایی زندگی جنوانسهای نیک بازمانده را برهم نمیزند، بلکه لزوم توازن و هماهنگی موجود در طبیعت، بویژه در ارتباط با جن و انس را همواره درنظردارد:
اذا جاء امرنا و فارالتّنور قلنااحمل فیها من کل زوجین اثنین(هود: 40)
فاذا جاء امرنا و فارالتّنور فاسلک فیها من کل زوجین اثنین(مؤمنون: 27)
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای زیر عنوان کمفروشی در آیات)
سئم (در لایسئم الانسان)
لایسئم الانسان من دعاءالخیر و ان مسه الشر فیؤوس قنوط (فصلت: 49)
واژه سئم به معنای به ستوه آمدن، دلگیرشدن و بیزار شدن است که در دانش امروزین برابر با استرس است. واژه سأم به معنای مرگ است. پس آیه را تا اندازه ای میتوان چنین ترجمه کرد:
انسان از دعای خیر(چه خود آن روحیه ای را داشته باشد که برای دیگران دعاکند و چه بداند که دیگران برای وی دعامیکنند) دلگیری اش رفع میشود و استرس نمیگیرد و (این در حالی است که چون انسان است،) هرگاه بدی و شر به او برسد پس بسیار ناامید و مأیوس میشود.
سبعاً شداداً (نطوی السماء را ببینید)
سبعاً منالمثانی
خداوند میفرماید: ولقد آتیناک سبعا منالمثانی و القرآن العظیم(حجر: 87)
- با توجه به این آیه خداوند خود سوره حمد را هم جزء قرآن قرارداده و هم آن را تافتهای جدابافته دانسته است.
- قرآن شناسان با توجه به روایتها گفته اند: سوره حمد سبعا منالمثانی یا هفت آیه دارد که هر آیه آن هماورد هرسوره قرآن است.
- این سوره چکیده قرآن است. به همین دلیل آن را فاتحهالکتاب خواندهاند. چنانکه معمول است هر نویسنده کتابی، هدف از نوشتن کتاب خود و چکیده مطالب آن را در پیشگفتارش میآورد که جزء کتاب نیست ولی روشنگر کل کتاب است.
- قرآن کریم نمودار کل هستی است که خداوند کریم نسبت الهی (یا عدد فی برابر با618 /1) را نیز در آن منظور داشته است.
- در سبعاً من المثانی والقرآنالعظیم حکمتهایی نهفته است که یکی از آنها نسبت الهی است و حکمتهای دیگرش با پیشرفت دانش شکوفا میشود.
همه موجودات ضریبی از عدد فی یا نسبت الهی را در خود نهفته دارند. در مورد قرآن کریم با توجه به آیه بالا عدد ده (10) است. بدین گونه:
- قرآن کریم جدای از سوره حمد صدوسیزده سوره دارد.
- سوره حمد هفت آیه بنیادین هماورد سورههای قرآن دارد.
- نسبت الهی در مورد قرآن کریم خارج قسمت عدد 113 بر عدد 7 است: 16/14.
یعنی با تفاوت بسیار ناچیزی ضریب 10 در عدد فی. (برگرفته از مقاله نسبت الهی)
سبع سموات
اللهالذی خلق سبع سموات و منالارض مثلهنّ یتنزّلالامر بینهنّ لتعلموا انالله علی کل شیء قدیر و انالله قد احاط بکلّ شیء علماً(طلاق: آیه آخر)
ترجمه: خداوند کسیاست که آفرید هفت آسمان را و از زمین نیز مانند آنها را. کار را در میان آنها پایین میآورد(مقررمیدارد) تا بدانید همانا که خداوند بر هرچیزی توانا و همانا خداوند بهدرستی به هرچیزی احاطة علمی دارد.
این آیه تنها آیهای است که ساختار کیهان را مشخصمیسازد.
از آنجا که این آیه آخرین آیة سورهایاست که نام و موضوعش با موضوع آیه همخوانی ندارد و آیه بینظیری در زمینة کیهان است، و اینکه خداوند در پایان آیه توانایی و احاطه علمی خویش را به رخ بندگانش میکشد، به نظرمیرسد که خداوند کریم میخواسته به هر صورت این موضوع از قلم نیفتد، روشنگریکرده، حجّت را در مورد کیهان تمامکند.
با این آیه دیدگاه ما از ساختار کیهان دگرگونهمیشود؛ و متوجهمیشویم که هفت آسمان به همراه خود هفت زمین(بخشهای پیدا) دارند. و بخشهای پیدای کیهان ویژة آسمان دنیا نیست.
یعنی آسمان- زمین های هفتگانه ای وجود دارند. از سوی دیگر اگر بخواهیم مفاهیم بخشی از دعایی را که معمولاً در قتوت نماز خوانده میشود و از معصوم روایت شده، در این موضوع دخالت دهیم، این آیه مفهومتر میشود و تصور ما را از حلزون کیهانی کاملتر میکند:
رب السّموات السّبع و رب الارضین السّبع و ما فیهنّ و ما بینهنّ و رب العرش العظیم
ترجمه: پرودگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار زمینهای هفتگانه و آنچه در آنهاست و آنچه میان آنهاست و پروردگار عرش با عظمت.
در تشریح تصوری که این عبارتها بویژه عبارت و ما بینهن به ذهن ما متبادر میسازند، باید گفت بخشهایی از کیهان که چیستی و چگونگی آنها برای انسان امروزی هنوز پوشیده است، آسمان- زمین های هفتگانه را کاملا از یکدیگر مجزّا میسازند. به منظور سادگی فهم و نگارش، هر یک از آسمان- زمین ها را کیهانک (مینی یونیورس) مینامیم. بنابراین، موضوع را به گونه زیر مورد بررسی قرارمیدهیم:
لاک یک حلزون طبیعی را درنظرآورید که دارای هفت لایه است. ولی این لاک حلزون سهبعدی، مانند یک آبنما (اکواریوم)، باید به گونهای شفاف باشد تا بتوانیم هرچه در درون آن است، آشکارا ببینیم.
در این صورت در هریک از لایهها یا کیهانکهای آن، لکّههای روشنی (کهکشانهایی) را میبینیم که بخش بسیارکوچکی از کیهانک را تشکیلمیدهند، (رویهمرفته، چهاردرصد حلزون کیهانی) و دیگربخشهای هر کیهانک، که عمده حجم آن را شکلمیدهند،(رویهمرفته، 96 درصد حلزون کیهانی) سیاه و نادیدنی هستند. به قول نویسندهای جرم درخشنده اعضای این خوشههای کهکشانی در اقیانوسی از مادّه تاریک غوطهورند.
کیهانک هفتم که معمولاً از همه کیهانکها گستردهتر است، ‹سماءالدّنیا› نام دارد و کهکشانهای آن را ‹دنیا› مینامند. هریک از این کیهانکها از سویی فعال، و دارای کارکرد جداگانهایاست؛ و از سوی دیگر چون همگی لاک یک حلزون را تشکیلمیدهند، به یکدیگر پیوستهاند. هرچه کیهانکی پایینتر قرارگرفتهباشد، دارای حجمی کمتر، ولی نیروی گرانشی و چگالی بیشتری است تا به مرکز یا هسته برسد. ‹هستة حلزون› نسبت به ‹حلزون› مانند ‹هسته اتم› است نسبت به ‹اتم›.
پوسته این حلزون، حدفاصل هستی و نیستی است؛ و هراندازه که این حلزون گسترش یابد، فضا ـ زمان نیز بهوجودمیآید.(برگرفته از کیهان، سیستمی نه بعدی)
سبع طرائق (نطوی السماء را ببینید)
سته ایام (غثاء احوی را ببینید)
سدرة المنتهی
- در وصف کارکرد این درخت روایتهای بسیاری نقل شده (دستکم ده روایت) که همه آنها در اینکه چه چیزهایی به آن منتهی میشود اختلاف دارند ولی وجه اشتراکشان این است که همه چیز به آن منتهی میشود وبهترین این روایتها از ابن مسعود است:
- و الیها ینتهی ما یعرج من الارض فیقبض منها و الیها ینتهی ما یهبط به من السماء
- و در نقلی دیگر از وی: ینتهی الیها کل ما یهبط من فوقها و یصعد من تحتها.(هرانچه از بالایش بر آن فرود آید و هرانچه از پایینش به سوی آن صعود کند، به آن منتهی میشود.)
و از آنجا که این درخت ریشه اش در آسمان ششم بوده و نمودش در آسمان هفتم است، به این نتیجه میرسیم که آسمان هفتم طبیعتی همچون دیگر کیهانکها ندارد؛ و این درخت سمبلیک رابطی است میان آسمانهای پایینتر با آسمان هفتم. ولی رابطی ویژه و عظیم که همچون یک درخت واقعی عظیم عمل میکند؛ و کارکردش سیرکولیشنی برای تبدیل و تبادل مواد و انرژیهاست. یعنی همان گونه که تمام درختها اکسید کربن میگیرند و اکسیژن پس میدهند و مواد خام را میگیرند و میوه به بار میآورند، این درخت سمبلیک نیز واسط میان کیهانکهای پایینتر با کیهانک هفتم است؛ و رابطی است برای بده بستان میان آنها؛ و از آنجا که با عرش الهی که منبع تغذیه کیهان است فاصله چندانی ندارد، میتوان از آن به عنوان سوپاپ اطمینان یادکرد که چون کیهانکهای پایینتر نمیتوانند مستقیما انرژی عرش را دریافت کنند(از شدت چگالی و سنگینی و...)، این درخت پس از تلطیف و تعدیل انرژیهای دریافتی آنها را برای کاربری در کیهانکهای پایینتر آماده میسازد.(برگرفته از کیهان، سیستمی نه بعدی)
سلّم یستمعون فیه
ام لهم سلّم یستمعون فیه فلیأت مستمعهم بسلطان مبین (طور: 38)
ترجمه: یا اینکه وسیلهای دارند که با آن بالامیروند و در آن بهگوشمینشینند، پس باید که بیاورند شنوندگانشان را(دریافتکنندگان امواج صدا و تصویر) دلیلی روشن و متقن.
پس: سلّم یستمعون فیه، اشاره به ‹ایستگاه فضائی گیرنده امواج رادیویی یا تلسکوپهای فضائی› است که کاربران بتوانند با آن، امواج رادیویی و یا تصویرهایی را دریافت و ارسال کنند. (برگرفته از ایستگاههای فضائی و سفرهای کیهانی در قرآن)
سماء
مهفوم واژه سماء به تنهایی (و نه همراه با ارض) در قرآن سه مصداق دارد. یکی به معنا و مفهوم کیهان یعنی هرانچه را که خداوند آفریده در برمیگیرد و در اصل مخفف سموات والارض است. مانند: والسماء بنیناها باید و انا لموسعون (سوره ذاریات: 47)
ترجمه: ما آسمان(کیهان) را با دست (توانا و اراده مستقیم) خویش بنیانگذاشتیم و ما مرتباً آن را گسترش میدهیم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاکید است.)
معنای دوم آن، آسمان پرستاره ای است که شبها به دید ما میآید. مانند: والسّماء ذات البروج (بروج: 1) و زیناالسماأالدنیا بمصابیح
معنای سوم آن، آسمان بالای سر ما یا جو بالای زمین است. مانند آیاتی که به بارش باران از آسمان اشاره دارند: و انزل من السماء ماءً
سمواتالعلی
تنزیلاً ممن خلقالارض والسّمواتالعلی (4) الرحمن علیالعرشاستوی (5) له ما فیالسّموات و ما فیالارض و ما بینهما و ما تحتالثری (6) سوره: طه
در اینجا نیز «ارض» به معنای آسمان پایین یا جهان پیدا، «سمواتالعلی» به معنای آسمانهای بالا یا جهان پنهان است. در این آیه خداوند کریم از آنچه پیش از استوی بر عرش آفریده با عنوان سموات العلی یاد میکند. «سموات والارض» را برای آسمانهای هفتگانه، بهکاربرده و برای اینکه حجت را در این زمینه تمامکند، تحتالثّری را آورده و از زمین کره خاکی با عنوان «ثری» یادکرده تا با «ارض» به معنای خاص آن (جهان پیدا) اشتباه نشود. (ملاالاعلی را نیز ببینید)
سموات و الارض
عبارت سموات و الارض هرگاه بدین گونه بیاید، معنای کل کیهان را میدهد و بهتر است از ترجمه آن به صورت آسمانها و زمین خود داری کرد تا ذهن انسان متوجه کره زمین نشود که منظور خداوند نیست.
سوء من القول
سوء من القول = ناسزاگویی (برگرفته از فرافکنی و هدایت الهی)
لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
ترجمه: دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته است.
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرمشروط کرده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجبنمیشود.
ـ مجوز ناسزاگویی به صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.
شری
از میان بیست و پنج واژهای که با ریشة شری در قرآن وجوددارد، بیست و یک واژه معنای خریدن و بها دادن میدهند. مانند آیه 102 سوره بقره: آنچه نفسهایشان به آن بها دادند. تنها چهار واژه به شکل شری است که معنای فروختن میدهند.
نکته مهم: در فرهنگ قرآن معنی یشترون ب... ثمناً قلیلاً آن است که ب... کم بها میدهند مانند: الذین یشترون بعهدالله و ایمانهم ثمناً قلیلاً (آنانکه به پیمان خدا و سوگندهایشان کم بها میدهند.)
شعری (ستاره شعری یا شباهنگ)
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَىٰ و همانا او ست که پرورنده شعری ست. (النّجم: 49)
این آیه مشتمل بر ۱۴ حرف است و ارزش ابجدی آن به صورت زیر است.
6,1,50,5; 5,6; 200,2; 1,30,300,70,200,10 |
پس ارزش ابجدی کل آیه برابر با عدد ۸۸۶ است.
محاسبات نجومی، نشان داده است که فاصله دقیق ستاره شعری یا شباهنگ تا زمین برابر با ۸.۶ یا هشت ممیز شش دهم سال نوری است.
حال اگر ارزش عددی آیه را به صورت سال نوری بنویسیم، میشود ۸.۸۶ سال نوری. اما این عدد با فاصله واقعی متفاوت است. ولی انسان اندیشگر، به دنبال یافتن حقیقت است و برای یافتن آن خسته نمیشود. در این حال و احوال ذهنم به حقیقتی جلب میشود: سال قمری!! آری این دستاورد را در چارچوب سال قمری قرار میدهم، و همچون اقلیدس فریاد میزم که: یافتم.
آری. اگر رقم به دست آمده را تبدیل به سال قمری کنیم اعجازی از قرآن به ما روی نشان میدهد: ۸.۶ سال خورشیدی دقیقاً برابر با ۸.۸۶ سال قمری است!!
پس ارزش ابجدی آیه به سال قمری، ۸.۸۶ سال نوری قمری است؛ یعنی برابر با فاصله دقیق ستاره شعری تا زمین، طبق محاسبات دقیق کیهانشناسان است. جلّ الخالق!! (این کشف توسط آقای احمدرضا بنی طبا صورت گرفته، برای نگارنده فرستاده شده، و در دانشنامه قرارگرفت.)
صابئین (صابئون)
در قرآن کریم نام پیروان دینی در سه آیه با یکی از دو گونه بالا آمده است. در فرهنگ واژگان آمده است که صابئه یا صابئون خود را پیرو دین نوح میدانند و گفته میشود که ستاره پرست بوده اند (به همین دلیل برخی ترجمه های قرآن آنان را ستاره پرست تلقی کرده اند که درست نیست) و نیز آمده است که صابئی کسی را گویند که از دین خود خارج شده و به دین دیگری بگرود.
پس نتیجه میگیریم که پیروان این دین بدین دلیل با این نام مشهور شده اند که پیش از دین کنونی خود دین دیگری داشته اند و از آنجا که در خرمشهر آنان را صبی(با ضم صاد و تشدید باء) میخوانند و در فرهنگ واژگان آمده است که صب و صبا(با تشدید باء) یعنی آب را ریخت یا در رود فرود آمد و صبیب یعنی عرق تن و به آنان منداوی نیز میگویند و مندی(با ضم میم و تشدید دال) یعنی جای آب دادن یا به عرق دراوردن اسبان. و به این دلیل که مقر و محله های آنان همواره در کنار آب بوده است و در آب فرورفتن (غسل تعمید) شرط ایمان آنهاست به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها دین خود را تغییر داده اند که نام دین خود را نیز (که با آن خوانده میشدند) در طول تاریخ تغییر داده اند زیرا که نام خوشایندی نبوده است. یعنی نام آنان که طبق قرآن از ریشه صبأ به معنای اول بوده به ریشه صبب به معنای دوم تغییرشکل و محتوی داده است.
آنان طایفه ای هستند پیرو حضرت یحیی بن زکریا که همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی نیز داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپر ستی مریم مقدس را بر عهده داشته است و داستان فرزنددار شدن او (زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
در دو آیه از سه آیه ای که اشاره شد، نام آنان پس از یهود و پیش از نصاری آمده یعنی قرآن کریم دین آنان را در ردیف ادیان بزرگ یهود و مسیحیت آورده است و چنین به نظر می رسد که پیروان این دین بسیار زیادتر از شمار کنونی بوده اند که با گذشت زمان جذب دیگرادیان شده یا به دلایلی تحلیل رفته اند.
نام کتاب آنان کنرا به معنای کتاب بزرگ یا کتاب خدا است. قرآن مجید این موضوع را نیز تأیید میکند که آنان کتاب داشته و کتاب آنان کتابی بزرگ و سنگین همانند الواحی که خداوند در کوه طور به حضرت موسی داد بوده است آنجا که می فرماید: یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12) و باز از آنجا که قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. و در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است. یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشرک بیحیی مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین(آل عمران:39)
(برگرفته از پژوهشی با عنوان: صابئین یا صابئون)
صدف = روی گردانیدن- دوری گزیدن
فمن اظلم ممن کذب بایات الله و صدف عنها سیجزی الذین یصدفون عن آیاتنا سوءالعذاب بما کانوا یصدفون (انعام: 157)
ترجمه: پس چه کسی ستمکارتر از کسی است که دروغ میپندارد آیات الهی را و از آن روی میگرداند؟ به زودی جزامیدهیم کسانی را که روی میگردانند از آیاتمان، عذاب بسیاربدی به آن دلیل که دوری میگزیدند.
صور اسرافیل
و ماقدروالله حق قدره والارض جمیعا قبضته یومالقیامه والسموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عمایشرکون و نفخ فیالصور فصعق من فیالسموات و من فیالارض الاّ من شاءالله ثم نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون و اشرقتالارض بنور ربّها و وضعالکتاب… (زمر: 67، 68، و 69 )
ترجمه: ارزیابی نادرستی از خداوند دارند. روز قیامت تمام کهکشانها در مشت(دست توانای) اوست و آسمانها با دستش(ارادة ویژه و بیمیانجی خداوندگاری) درهمپیچیدهمیشوند. پاکومنزهاست خداوند، ازآنچهکه شرکمیورزند. در صور دمیدهشود پس بیهوش میشود هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، مگر کسی را که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در صور دمیدهمیشود. در این هنگام آنان(همة آنانی که بیهوش افتادهبودند و همه مردگان) برپا ایستاده و نظارهگرند. و زمین به نور پروردگارش روشن میشود. و به حساب مردم رسیدگیمیشود…
مراحل پایان کار کیهان در قرآن
از آیات بالا نتیجهمیگیریم که پایان دنیا و آغاز جهانی دیگر سه مرحله دارد:
1 ـ با دمیدن اول در صور تمامی موجودات جز آنکس را که خدا بخواهد، میمیرند.
2 ـ پسازآن، وعدهالهی تحققیافته و طومار حیات جهانپیدا(عالمشهود) معکوس و بستهخواهدشد.
3 ـ با دمیدن دوم در صور، طومار بسته جهان پیدا در جهان پنهان باز و شکوفا شده، زندگی نوینی را در آن آغازمیکند.
مثالی برای صور اسرافیل: چندینسالپیش نوعی اسباببازی و سرگرمی برای بچهها وجودداشت که اکنون کمتر یافت میشود. این وسیله، کاغذی دولایه بود با عرض تقریبی سه سانتیمتر و طول تقریبی بیست سانتیمتر که بهصورت حلزونی تابخوردهبود. یک لوله کوچک هم برای دمیدن در انتهای حلزون کاغذی قرارداشت. هنگامی که کودک توی لوله کوچک میدمید، و نیروی حاصل از دمیدن، حلزون را بازمیکرد، کاغذ تقریباً تختمیشد و هنگامی که نیروی دمیدن تماممیشد، نیروی گرانشی موجود که حاصل تابدارکردن اولیه کاغذ بود، کاغذ را دوباره به صورت حلزونی(تابدار) درمیآورد.
قدیمیها برای تفهیم صوراسرافیل به بچهها از مثال بوق و شاخ چهارپایان، استفادهمیکردند که میدانیم هردو، شکل حلزونی دارند. در دنیای امروز نیز انواع گیرندهها و فرستندههای امواج صوتی و حتی تصویری، بوقیشکل، یعنی تاحدممکن حلزونیشکلاند.
منظور از آوردن این مثال، گذشته از معرفی سادة صور اسرافیل نشان دادن چگونگی پایان دادن به جهان ما در آغاز رستاخیز است که به فرمان الهی در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد. ولی این دمیدن آنگونه نیست که ما تصور میکنیم بلکه فعال کردن صدایی است که از مهبانگ برجای مانده و به تابش زمینه ریزموج کیهانی شهرت دارد. این باقیمانده صدای آغازین که همه کیهان را فراگرفته هنوز قابل شنیدن است. اگرلیوانی را به گوش خود نزدیک کنید این صدا را که از پانزده میلیارد سال پیش در کیهان وجود دارد میشنوید. و نیز بدانید برفکهایی که از یک کانال خالی بر صفحه تلویزیون دیدهاید، یکدرصدش همان تابش فراگیر کیهانیاست. (برگرفته از شکل کیهان در قرآن و مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
ضاق بهم ذرعاً
«اگر یک ذرّه مادی با ذرّهای از ضدماده برخوردکند، هردو ناپدید میشوند و در مقابل یک پرتو پرانرژی گاما تولیدمیشود. به زبان تراژیکتر، اگر یک انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژی حاصل از انفجار و ناپدیدشدنشان چیزی معادل هزار انفجار هستهای یک مگاتنی خواهدبود. هرکدام از این بمبها، برای نابودی کامل یک شهر کوچک کفایتمیکند».
این مطلب ما را به یاد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهیم(ع) یا ‹ضیف ابراهیم› میاندازد. قرآن میفرماید دست لوط به آنها نرسید. زیرا طبق این یافتة علمی، اگر دست انسانی مانند لوط که از مادهاست به فرشته که جنسش از ضدماده است برسد، انفجاری عظیم رخخواهدداد. پس قرآن مجید بیجهت این موضوع را بیاننکرده.
در ‹المعجمالمفهرس› در زیر واژه ‹ضیف› آیات 24 سورة ذاریات، 27 قمر، و 78 هود آمده است. ولی در هر سه آیه نشانی از ‹دست› نیست ولی در زیر واژه ‹ضیق› که درست زیر ‹ضیف› قرارگرفته آیات 77 هود، و 33 عنکبوت را میبینیم که مربوط به داستان ضیف ابراهیم هستند. جمله و ضاق بهم ذرعاً در هر دو آیه وجوددارد.
‹ذرعاً› یعنی "دستی" چنانکه در سوره کهف میخوانیم ‹و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید› یعنی سگشان دو دستش روی زمین گشادهبود.
مرحوم الهی قمشهای طبق معمول که از مفاهم سخت در میگذرند در ترجمه خود جمله بالا را در هر دو آیه ترجمه نکرده و از آن درگذشتهاست!!
بهاءالدین خرمشاهی نیز متأسفانه در هر دو آیه جمله را چنین ترجمه کردهاست: و (از کمک به آنان) دستش کوتاه شد.
ترجمة واژگانی چنین است: و تنگآمد به آنان (فرشتگان) دستی. خلاصه اینکه دستی به آنان نرسید. یا حضرت لوط نتوانست با فرستادگان(فرشتگان) مصافحهکند.
یکی از دلایلی که باید گفت کاربری استعاری و مجازی از واژه حقیقی ‹ذرع› به معنای ‹دست› صحیح نیست، که مترجمان و مفسران آنها را به جای کلام خداوند میگذارند، مربوط به خود قرآن کریم است که این واژه را که به دو صورت در سه آیه ذکر کرده، در هر سه مورد معنای حقیقی دست را در نظرداشته و گرنه مانند دیگر موارد واژه ‹ید› یا ‹یمین› را بهکارمیبرد که در قرآن کریم فراوان یافتمیشود، مانند: غلت ایدیهم بل یداه مبسوطتان- یدالله فوق ایدیهم
از سوی دیگر، خداوند در آیههای 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأکید میورزد تا ما از موضوع سرسری نگذریم:
در این دو آیه میفرماید هنگامی که فرستادگانمان برای بشارت نزد ابراهم رسیدند، پس از سلام و علیک چیزی نگذشت که یک گوسالة بریان برای آنان آورد. پس هنگامی که دید دستان فرستادگان به گوساله نمیرسد، آنها را بیگانه(نامأنوس و عحیبوغریب) دانست. ‹فلما رءا ایدیهم لایصل الیه›.
میبینیم که خداوند این دو آیه را تنها برای همین موضوع آورده و این دو آیه ظاهراً چیز دیگری به ما نمیدهند. بویژه که در این آیه به موضوع از دیدگاه دیگری نگریستهشده است. به گونهای که در دو آیه ذرعاً دار، دست لوط به فرستادگان نرسید ولی در اینجا دست فرستادگان به گوساله نمیرسد.
مرحوم الهی قمشهای ترجمه کرده است «و چون ابراهیم دید که آنان بطعام دست دراز نمیکنند»، درصورتیکه خداوند میگوید دست درازکردند، ولی دستشان نرسید. شاید خود فرستادگان نمیدانستند اگر دستشان به غذا (که مادی است) بخورد چه فاجعهای رخخواهدداد و برای حفظ ظاهر میخواستند از غذا بخورند. ولی دیدند که دستشان به غذا نمیرسد.
بهاءالدین خرمشاهی این آیه را دقیق ترجمه کردهاست: «و چون دید که دستانشان به سوی آن نمیرسد، به آنان احساس بیگانگی کرد».
حتا اگر کسی بخواهد از ترجمههایی که مفسران و مترجمان برای دو آیه ‹ذرعاً› دار نوشتهاند بگذرد، دیگر نمیتواند از این آیه نیز بگذرد. در اینجا نیز بسیارروشن بیان شده که تماس بین فرشتگان و چیزی مادی (مانند گوساله بریانشده) امکانپذیر نبودهاست.
بررسی موضوع از دیدگاهی دیگر
موضوع ضیافت یا مهمانی ابراهیم وپذیرایی ایشان است از فرستادگان خداوند. در این گونه مهمانی ها چهار واقعه حتمی است:
سلام و احوالپرسی
دست دادن یا مصافحه
بیان موضوع اعزام سفیران و پیام آنان
پذیرایی از مهمان
در باره این ضیافت و پس از آن ملاقات با لوط پیامبر که در چندین آیه بیان شده دو مورد اول و سوم که شفاهی بوده انجام شده ولی دو مورد دوم و چهارم که عملی بوده به انجام نرسیده است.
آیا بهتر از این میشد یک نکتة مهم در دانش بشری را به گونهای مختصر و مفید ولی در سه آیه که نشان از اهمیت آن دارد، یاداور انسان امروزی شد؟ که این نوع راهنماییها و یاداوریها وگوشزدها ویژه قرآن کریم است تا ما به بیراهه نرویم.
نتیجه ای که از این مبحث میگیریم آن است که دانشمندان اکنون متوجه میشوند که چرا پادماده در کیهان کم به چشم میآید.
برای آگاهی بیشتر در زمینه دانش کینهانشناسی به مقاله پادماده کیهانی در قرآن بازگشت شود.
ضرباً فی الارض (برگرفته از: بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا(نساء: 101)
ترجمه: هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید. یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که مشکلی ندارید لزومی ندارد شکسته بخوانید ولی در فقه شیعه واجب شمرده شده که مسافر نمازها را شکسته بخواند. دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته سنت رسول اکرم(ص) است که ایشان این کار را میکرده اند (شاید در زمان ایشان امنیت در راهها بسیار کم بوده). البته اهل تسنن بسته به فرق مختلف مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت.
یک تفاوت کلی و مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب در این زمینه نیز هست و آن مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ شرعی و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم پانزده فرسخ(هشتاد وسه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای سفر میان آن دو تفاوت کیفی!! نیز پیدا میکند. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست؛ بلکه منظور آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
طائف
معنایی را که نگارنده در عبارت فطاف علیها طائفٌ (آیه 19 سوره قلم) در نظر گرفته و در قصّه شب واقعه یاران باغ به کار برده، گردباد است؛ که موجب شده بود تمام درختان از بیخ و بن برکنده شوند؛ که از نظر علمی هم درست است و گردباد چنین بلایی را بر سر نه تنها درختان که بر سر خانههای سبک و تیرهای برق و اتومبیلها و… میآورد. پس معنای آیه فطاف علیها طائفٌ، میشود:
پس گردید بر آن (باغ) گردبادی. برگرفته از شرحی بر «فطاف علیها طائف»
طبقاً عن طبق
فلا اقسم بالشّفق والّیل و ما وسق والقمر اذااتّسق لترکبن طبقاً عن طبق (انشقاق:16 تا 19)
هرگاه خداوند با «فلا اقسم … » سوگندیادکند، موضوع مهمی را میخواهد به ما گوشزدکند. بنابراین، بیشک، این آیهها نیز مطالب مهمی را دربردارند. چنین به نظرمیرسد که موضوع آنها به دانش کیهانشناسی بازمیگردد؛ ولی هنوز یافتههای انسانی به این قله بلند نرسیدهاست.
عبادک المخلصین
در گفتوگوی خدا با ابلیس در قرآن در دو جا ( سورة ص آیه 83 و سوره حجر آیه 40) ابلیس به بندگان مخلص خدا اشاره میکند؛ و آنها را از اغوای خود مستثنی میدارد؛ و خداوند هم در دو جا (سوره حجر آیه 42 و سوره اسراء آیه 25) جواب میدهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهیداشت.
از سوره صافات میفهمیم که پیامبران و آنان که از پیامبران یعنی هدایتهای الهی پیروی کنند مخلص هستند و خداوند نیز آنها را از عذاب خود مستثنی میکند و بالاخره در سوره فجر آیات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه میگوید که به بندگان من ملحق شو و به بهشت من درآی.
پس خداوند فقط مخلصین را بنده خود میداند و دیگر آفریدهها را شایسته بندگی خود نمیشناسد، زیرا مخلصین کسانی هستند که خود را تنها برای خدا خالصکردهاند و کسی که جسم و روحش برای خدا باشد، چون از روح خدا نیز بهره دارد، وجود او ملک خدا میشود و خداوند درباره او میگوید بنده من یعنی بندهای که از آن من است. در این صورت شیطان نمیتواند (نه اینکه نمیخواهد) بر آنها مسلط شود. (برگرفته از گامی در خودشناسی)
عدم
روزی به ذهنم رسید که آیا چیزی به نام عدم یا نبود هم وجود دارد که بسیاری از نویسندگان و بویژه فیلسوفان از آن یاد میکنند؟ میدانستم که خداوند همیشه بوده. خداوند همه هستی است. خداوند منشأ هستی است. همه هستها از اوست. همه صفرها با او معنیدار میشوند. پس هیچگاه نیستی یا عدم معنایی نداشتهاست. پوچی و صفر و هیچ و نیستی هیچگاه نبودهاند که از آنها سخنی به میان آید؛ و از خود پرسیدم پس چرا از نیستی هم سخن میگویند و آیا خداوند هم از نیستی یا عدم سخنی گفته است؟ در نتیجه پیش خود گفتم این واژه را در قرآن پیگیرشوم. در آغاز از ذهن خود یاری جستم. متوجهشدم در این دوران بلند سروکارداشتن با قرآن، با چنین واژهای برخوردی نداشتهام. سپس برای یقین خود، معجمالمفهرس را بازکردم. به واژة ‹عدل› رسیدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهیکباره پس از پایان یافتن واژههایی که از ریشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را دیدم.
مشخصشد که خداوند کریم هیچگونه واژهای که از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نیز خود ‹عدم› را در قرآنش بهکارنبردهاست. دلیلش روشن است. قرآن منظومه هستی است؛ و نیستی در آن راه ندارد!!
عدّوٌ مبین
ان الشّیطان لکما عدوٌ مبین (اعراف: 22)
از عبارت عدوٌ مبین به دو صورت میتوان بهره برد:
یکی اینکه شیطان دشمنی است که اعلان خطر و تهدیدکرده و بایستی به جنگ او رفت.
دوم اینکه شیطان دشمنی آشکار است که شما میتوانید حیلههای او را تشخیص بدهید و به او همیشه بدگمان باشید ولی دشمنی پنهان نیز هست که این ویژگیها را ندارد، بلکه در درون شماست و حیلههایش قابل لمس نیست و چون خودی است تشخیص دشمنیهای او نیز مشکل است. این دشمن طبق حدیث نبوی ‹نفس› است. آنجا که میفرماید: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.(دشمنترین دشمنان تو ای انسان خودت هستی که بین دو پهلویت قرارگرفتهاست).
بنابراین انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شیطان، و سوم در بین همنوعان خود طبق آیه بعضکم لبعضٍ عدوّ (اعراف: 24) برگرفته از گامی در خودشناسی
عرش
خداوند در قرآن به سه منظور از عرش سخن میگوید:
1- هنگامی که از آفرینش کیهان بحث میکند. نمونه: تنزیلاً ممن خلق الارض و السموات العلی، الرحمن علی العرشاستوی له ما فی السموات و ما فی الارض و ما تحت الثری (طه 5 و6)
2- هنگامی که با مشرکین به مجادله میپردازد و از خلقت بیمانندش و صاحب عرش بودنش سخن میگوید. نمونه: قل لو کان معه اله کما یقولون اذاً لابتغوا الی ذی العرش سبیلاً. (سوره 17 آیه 42)
3- هنگامی که حاملان آن را در روز قیامت وصف میکند. نمونه: الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون الذین آمنوا(مؤمن: 7)
خداوند برای ‹عرش› ارج زیادی قائل است به گونهای که همواره به عنوانهای کریم، مجید، عظیم که همه از صفات خداوند است، آن را وصف میکند و خود را به عنوان ‹ربّ› و یا ‹رحمن› برای عرش متّصف میکند.
در دعاها نیز از آن به سنگینترین جسم (جسم کل یا ثقل هستی) یاد شده است: زنة عرشالله (به اندازه سنگینی عرش خدا ـ زیارت صاحب الامر).
خداوند در مورد ‹سموات والارض› جدا از واژه خلق، که نشان از آفرینش کیهان است، واژههای ‹ربّ›، ‹فطر›، و ‹بدع› را نیز به تناسب مفهوم آیات، بهکاربرده که نشان از دگرگونی کیهان پس از آفرینش آن است. ولی برای ‹عرش› همهجا تنها واژه ‹ربّ›(پرورنده) را بهکارگرفتهاست؛ که البته، در نوع بهکارگیریها، رمزورازها و نکتههایی نهفته است:
ـ منظور از آفرینش من این نبوده که عرش را بیافرینم، بلکه لازمه آفرینش سموات والارض یا کهیان، آفرینش عرش است.
ـ برای آفرینش، کمترین ذره از نور خود را جلوهگرساختم و چنان عظمتی بهوجودآمد که حتا هنگامی که اینهمه نوآوریها را ایجادکردم، همه آنها جزء ناچیزی از آن عظمت را بهخودگرفتند و باقیمانده آن را جمعوجورکردم و پروراندم (که حدود پنج میلیارد سال به درازا کشید: وعلی العرش استوی) تا از سویی روند گسترش کیهان بهدرستی پیش رود و از سوی دیگر منبعی باشد برای بسیاری کارهای دیگر. مانند نیروی هستهای در مورد انسانها که اگر آن را در قیدوبند بکشند و بجا و درست از آن بهرهبرداری کنند، نیکو و سودمند است؛ و اگر رهاشود، یا بیرویه آن را بهکارگیرند، ویرانگر است.
خداوند کریم در شش آیه پس از بیان آفرینش کیهان،(در پنج آیه پس از «فی سته ایام») عبارت «ثماستوی علیالعرش» را بیان داشتهاست؛ و در یک آیه (آیه 5 سورة طه که در بالا آمد): «الرحمن علیالعرشاستوی» را.
با خواندن این آیات، به راحتی نمیتوان پیام این آیات را درککرد. بسیاری از مترجمان و شارحان قرآن کریم چون نمیتوانند چنین جملهای را بهدرستی ترجمهوشرحکنند، به نحوی از کنار آیه میگذرند؛ مثلا مینویسند«سپس به عرش پرداخت»، و برخی تفسیرها همچون تفسیر المیزان مفصلا به آن میپردازند ولی بیشتر به حاشیه میروند و در برخی موارد به موضوع نیز نزدیک میشوند، ولی بازهم نمیتوانند از پس فهم آن برایند؛ واقعاً هم که سخت است.
خداوند در مورد ناپایداریهای موجود در کیهان پس از مراحل ششگانة آفرینش و پیش از استوی بر عرش آوردهاست: هوالذی خلق السموات والارض فی سته ایام و کان عرشه علیالماء(هود: 7)
ترجمه: و او کسی است که کیهان را در شش مرحله آفرید و عرشش بر آب بود.
بنابراین خداوند نیز با جملة «و عرشش بر آب بود»، که به مثال بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت، ناپایدارترین و بیشکلترین چیزها(آب) را برای ناپایدار نشاندادن کیهان در آن مقطع زمانی نام میبرد. همانگونه که مردم نیز میگویند زندگی فلانی بر آب است. یعنی بسیار ناپایدار و متزلزل است.
تصور اینکه عرش با آن عظمت و سنگینی و نورعظیم بودن، واقعاً بر آب بودهباشد، توهین به عرش الهی است زیرا که ‹عرش› خداوند مصدر جهان پیدا بوده، و ‹آب›، که یکی از اجزاء زمین، و زمین که خود یکی از اجزاء جهان پیدا، و جهان پیدا که خود چهاردرصد کیهان است، نمیتواند حامل و نگهدار عرش باشد.
نکته: خداوند در هفت آیه بر مراحل ششگانة آفرینش تأکید میورزد، و پنج آیه از این هفت آیه دارای ‹ثم استوی علیالعرش› است؛ و تنها در آیهای که در بالا آوردهشد، به ‹بر آب بودن عرش› در آن زمان اشاره دارد؛ که نه مورد تأکید است و نه موضوعی پاینده، بلکه خداوند با مثالی که در این آیه آورده، و با واژه ‹کان›، هم میخواهد بگوید زمانی، عرش برآب (متزلزل) بوده و هم میخواهد بگوید که این تزلزل مرحلهاه اصلی از آفرینش نبوده، و نبایستی ادامه میداشته، و در پنج آیه دیگر گفته است که این تزلزل پس از گذشت زمانی دراز، مهارشدهاست. اگر کیهانشناسی دیروز این دادهها جایی نداشت، اکنون به کمک کیهانشناسان آمده و یقیناً نکتههای ظریفی را قرآن کریم به آنها میبخشاید، اگر به آن روی آورند.
برای آگاهی بیشتر در مورد عرش- رابطه آن با دیگر بخشهای کیهان و نقش آن در کیهان به واژه ملاالاعلی بازگشت شود. برگرفته از سازمان کیهان در قرآن
علم الکتاب
خداوند در آیه چهل سوره نمل که درباره آصف بن برخیاست، (که تخت بلقیس ملکه سبأ را در ظرف یک چشم بر هم زدن از یمن به نزد سلیمان حاضر کرد.) میفرماید وی علمی یا دانشی از کتاب داشته (که به چنین مهمی توانا شده است). با تدبر در آیه و تفکر و اندیشه در شاهکار وی متوجه میشویم که مراد خداوند از علم کتاب، دانش و آگاهی از اصول، قوانین، رمزورازها و سنن حاکم بر طبیعت است.
عمل در (عمل غیرصالح)
عمل را شخص (مصطلح در زبان فارسی)، و عبارت عملٌ غیرصالح را باید شخصی نادرستکار ترجمه کنیم. پس ترجمه قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ، میشود:
خداوند گفت ای نوح همانا که او از خانواده تو نیست. همانا که او شخصی نادرستکار است.
برای توضیح بیشتر و مستدل شدن موضوع به مقاله معنای عبارت عمل غیرصالح بازگشت شود.
غثاءً احوی (برگرفته از مراحل ششگانه آفرینش)
سبّح اسم ربّکالاعلی الّذیخلق فسوّی و الّذیقدّر فهدی و الّذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی(آیات آغازین سوره اعلی)
مراحل ششگانة آفرینش را که خداوند بدین گونه در سورة اعلی بیان داشته، در مورد کیهان، ستارگان، گیاهان، جانوران، جنها و انسانها، صادق است؛ زیرا همه آفریدة اویند و تنها یک روش را برای همة آفریدگانش بهاجرادراورده، و در آغاز این سوره به گونهای موجز بیانداشتهاست.
روشنگری در مورد مراحل ششگانه آفرینش:
1 و2- خلق و تسویه: حضرت علی علیهالسلام دربارة این دو مرحله میفرماید: طبق فرمانش تمام گشت خلقت او… (اشاره به کن وجودی دارد) پس کجیهای اشیاء را راست گردانید و حدودشان را واضح و روشن قرارداد.
مرحلة تسویه، مرحلة طراحی و سازماندهی است. میدانیم که هر پروژهای با بررسی تمام جوانب، ابتدا طراحی، و سپس سازماندهی میشود، و پس از آن بهاجرادرمیآید. خداوند کریم پروژة آفرینش را در مرحلة تسویه، طراحیکردهاست.
3- تقدیر یا مرحلة اندازهگذاری برای آفرینش: یعنی تعیین اندازههای ویژه و حدود معین در ذات و صفات و افعال اشیاء، که از آن حدود و اندازهها خارج نشوند و تجهیز آنها به اندازههایی که مناسب آنهاست.
خداوند کریم در آیه زیر نیز اندازهگذاری در تمام آفریدگان را یاداورشدهاست:
قد جعل الله لکل شیء قدراً (طلاق: 3)
4- هدایت: یعنی اشیاء با هدایت ربانی تکوینی به سوی آنچه که برای آنها تقدیرشده، و به نحوی که تقدیرشده، به سیروسلوک بپردازند.
متأسفانه حتی تفاسیر معتبری چون «المیزان» و « مجمعالبیان» در مورد آیات «الذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی» ساکتند و تنها همان معنای ظاهری را توضیح مختصری دادهاند. مسلم است که این دو آیه مانند دو آیة پیش از خود، به خلق و ایجاد مربوط و پیوستهاند. بنابراین با تدبر در این آیات، در پشت معنای ظاهری واژگانی همچون الذی اخرجالمرعی(کسیکه گیاه را رویانید یا سیر صعودی گیاه) و فجعله غثاءاً احوی(پس آن را خاکوخاشاک تیره و سیاه گردانید یا سیر نزولی گیاه)، میتوانیم معناهای کلیتری را بیابیم:
در این زمینه به سه مورد کلی پیرامون آفرینش آفریدگان اشاره میشود:
یکی، مطلق چیزی را از درون چیز دیگری بیرون کشیدن و موجود تازهای ایجاد کردن است؛ که جز خداوند متعال کسی قادر به چنین کاری نیست. و سپس ایجاد تغییرات و حالات مختلف در موجود تازه، به نحوی که آن را از صورت اولیه کاملاٌ خارج کرده و به صورتی دیگر درمیآورد.
به عبارت دیگر، خداوند سبحان با ایجاد تغییر در اجزاء اشیاء، به تغییر در ماهیات آنها میپردازد و از جماد، گیاه به وجود میآورد. و سپس با ایجاد تغییری مجدد در اجزای موجود تازه، به تغییر در اعراض میپردازد و طراوت و رنگ علف تازه را از آن میگیرد و به «خاشاک تیره» که جزء جمادات است مبدل میسازد.
دوم، خداوند سبحان میخواهد با این کلمات بسیار سادة «اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی» به ما بگوید در روند آفرینش کلی کیهان، در این مرحله شرایط بهوجودآمدن حیات آغازین را که همانا وجود نور، اکسیژن، آب و دیگر مواد است، فراهم آورده و باز با تغییر شرایط محیط از طریق ماده، در کار خشکوظلمانیکردن پدیدههاست. پروردگار سبحان، بدین ترتیب میخواهد تفهیم کند که همه چیز در تغییر و تحول است جز ذات او که ثابت و لایتغیر است و همه چیز رو به تیرگی میرود جز او که نور آسمانها و زمین است.
سوم، خداوند کریم پس از خلق کائنات از خلق و بدع دستنکشیده و دائما به ایجاد و تغییر میپردازد و به قول خودش «کل یوم هو فی شأن» و کیهان و آنچه در آن است، چه ستارگان عظیم، چه گیاهان، چه جانوران، چه جنها، و چه انسانها را همواره و هر روزه زنده میکند و میمیراند و بدین گونه رو به تکامل و توسعه بهپیشمیبرد. مگر او خود نمیگوید که او «یبدء و یعید» و «فعال لمایرید» است؟
طبق آیات زیر کیهان نیز از شش مرحله آفرینش گذرکرده است:
ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایامٍ ثم استوی علی العرش(اعراف: 52 و یونس: 4)
الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش(سجده: 54)
هو الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش(حدید: 5)
فرعون (برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
قرآن سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد حتا مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی. یکی از داستانهای جالب- مهم- پرارزش و پرباری که در قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به آن بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند.
خداوند منان موضوع آزادی و دموکراسی را از طریق داستان موسی و فرعون در سوره های مختلف از جمله طه(نود آیه)- قصص(چهل و پنج آیه)- یونس(سی و پیج آیه) یاداورمان شده بویژه آیاتی که مربوط به گفت وگوی موسی و فرعون میشود.
فرعون به هنگام غرق شدن به خدای یگانه ایمان آورده و بر زبان میآورد که معصیتکار و از مفسدین بوده و در آیات دیگر خداوند او را طاغی- خاطی- مسرف و مستکبر میخواند ولی هیچگاه او را جبار(دیکتاتور) نیمخواند و حتا به شخص او عنوان ظالم (ستمگر) نمیدهد؛ زیرا قرآن کریم او را شخصی آزاده و دموکرات میشناخته است. بنابراین واژه ساختگی تفرعن از ریشه فرعون به معنای دیکتاتور منشی در فرهنگ قرآن جایگاهی نداشته و مردود است.
فعّال لما یرید (مبحث فعل الهی)
آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، نظام علمی نیوتنی بر جهان دانش فرمان میراند. در نیمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشههای خود، قوانین نیوتنی را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجة اعتبار تام علمی بهزیرکشیدند. یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوانگرفت. اصل نسبیّت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعال لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند: لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه حالتی میانه آن دو است.)
اما چگونه؟ بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به انجام میرسانیم، در دایره اختیار عمل کردهایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است.
فقر و فحشاء
جامعه شناسی قرآن کریم جامعه الهی را با برهان خلف به ما شناسانده است. یعنی با تعریف و به دست دادن معیار شناخت جامعه شیطانی جامعه الهی را به ما شناسانده تا مدیرا ن و حکومتگزاران مدعی جامعه الهی را به چالش بکشاند و بگوید اگر این موارد در جامعه تان وجود دارد شما نتوانسته اید آن را الهی کنید بلکه هنوز شیطانی است.
آیه 268 سوره بقره را بررسی میکنیم:
الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء والله یعدکم المغفره منه و فضلا والله واسع علیم.
شیطان به شما نوید فقر و شما را به انجام فحشاء فرمان میدهد. و خداوند نوید آمرزشی و فضلی به شما میدهد و خداوند توسعه دهنده بسیار دانایی است.
چرا میگوید نوید فقر؟ مگر فقر چیز خوبی است که کسی به کس دیگری نوید دهد؟ منظور این است که روشی را به کار میگیرد تا آماده تنگدستی شوید و این مهم برای شیطان میسر نمیگردد جز از طریق مدیران جامعه. در قرآن و ادعیه واژگان وسعت و فضل بیشتر برای رزق و روزی و مسائل مادی زندگی به کار میرود. همان گونه که در سوره جمعه به کسانی که پیامبر اکرم(ص) را به هنگام نماز جمعه رها میکنند و در پی کسب و کار میروند میگوید پس از آنکه نماز را تمام کردید در زمین خدا پراکنده شوید و از فضل خدا بجویید. در این آیه نیز خداوند فضل را در برابر فقر قرارداده و میگوید جامعه ای الهی آن است که به واسطه عملکرد درست مردم و اداره کنندگان آن جامعه خداوند آنان را از فقر و تنگدستی رها میکند.
پس ملاک و معیار تشخیص و تمیز جامعه ها و مکانیزمهای اداره آنها فقر و فحشاء است. هرگاه دیدیم در جامعه ای فقر و فحشاء بسیار است و یا رو به فزونی است باید بدانیم که آن جامعه شیطانی است یا دستکم به سوی شیطانی شدن میرود.
فقر و فحشاء همواره با هم میآید زیرا فحشاء نتیجه فقر است. حدیثی احتمالا از رسول اکرم(ص) اسلام نیز وجود دارد که فرمود اگر فقر از دری به درون آید ایمان از در دیگر خارج میشود(و به تبع آن فحشاء وارد میگردد). (برگرفته از مقاله معیار جامعه شیطانی در قرآن)
فی الکتاب = درباره
مانند: وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانًا شَرْقِیًّا (مریم:۱۶﴾
ترجمه: و درباره مریم یادآر آنگاه که از خانواده خود جدا شد و به جایی شرقی رفت.
در این سوره عبارت فی الکتاب برای حضرات ابراهیم، موسی، اسماعیل و ادریس نیز آمده است.
قرآن
الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البیان. این آیه ها در آغاز سوره الرحمن آمده اند. دیگر آیات این سوره نیز غالباً به بیان ‹پدیده ها› و نعمتهایی میپردازند که به جن و انس عطاشده است.
روشنگری:
الرحمن صفت مخصوص حق است که میتواند به جای ‹الله› بنشیند، بهگونهای که معنی جمله عوض نشود(قاموس قرآن واژه الرحمن). با در نظر گرفتن این موضوع، بهکاررفتن پنجاه و هفت مورد کلمة ‹الرّحمن› در قرآن، هریک، منظور خاصی را میرسانند. در این آیه ‹الرحمن› صفت ‹ایجادکننده› را برای خداوند میرساند. در این مورد ذکر نکاتی لازم است :
ـ ‹قرأ› هم معنی ‹خواندن› را میدهد و هم ‹پدیدآوردن›.
ـ ‹قرآن› که از ریشة قرأ است، گاهی به عنوان اسم مصدر میآید و معنی ‹پدیدآوردن› را میدهد؛ مانند: انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علینا بیانه(قیامت 17،18و 19)
ترجمه(خداوند به رسول گرامیش میفرماید): گرداوری و پدید آوردن آن(قرآن کریم) برماست پس هنگامی که آن را پدید آوردیم(کامل و تمام تدوین کردیم) از پدید آمده(تدوین شده) آن پیروی کن. سپس همانا بیانکردن آن بر ماست.
ـ اما اگر به عنوان اسم بیاید، یا ‹خاص› است به معنی ‹قرآن کریم›، یا ‹عام› است به معنی ‹پدیده› یا ‹خواندنی›.
از این جهت خداوند ‹قرآن› را ‹قرآن› نامیده است که ‹پدیده›ای است عظیم و ‹خواندنی›. و نیز پدیدهای است که آغازش نیز با خواندن بودهاست: ‹اقرأ بسم ربک الذی خلق›. و باز در آغاز خواندن، آغاز پدیدآوردن هستی(آفرینش) را نیز یاداورشدهاست. اگر غیر از این بود عجیب مینمود زیرا که ‹قرآن› کتاب ‹نظری› هستی و ‹آفرینش› کتاب ‹عملی› آن است.
بنابراین هر‹پدیده›ای را که خداوند آفریدهباشد، وجوددارد. اگر کسی باشد که این ‹پدیدة› موجود را درککند و بخواند، ‹خواندنی› میشود؛ وگرنه، تنها به عنوان ‹پدیده› باقی میماند. به همین دلیل فرمود: الرّحمن علّمالقرآن خلقالانسان علّمهالبیان
با این روشنگری معنای اسمی قرآن در برخی آیات(یازده آیه در هشت سوره) بدین قرار است:
سوره آیه نوع اسم
12(یوسف) 2و3 خاص
13(رعد) 31 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 106 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 78 عام
20 (طه) 113 خاص
39 (زمر) 28 خاص
41(فصلت) 3، 44 خاص
55(الرحمن) 2 عام
72(جن) 1 هردو: پدیده عجیبی، قرآن عجیبی
گفتیم که قرآن کریم نمود نظری تمام عالم امکان یعنی هستی است؛ به همین دلیل و با توجه به آیه 19 سوره قیامت (ثمّ انّ علینا بیانه) که در بالا آمد، معلوم میشود که واژه ‹بیان› در سورة الرحمن معنای بیانه (بیان همه اجزاء هستی) را میدهد، چنانکه فرمود ‹علم آدمالاسماء کلها› و خداوند کریم، هم برای دوگونگی معنا و هم برای تزیین و همقافیهشدن آیات، به صورت بیان آوردهاست.
چند معنی برای ‹علم› از المنجد(کتاب و نرمافزار):
علم: آفرینش یا آنچه در احاطة آسمان است.
علّمالامر: آگاهشد، استوارکرد کار را.
قریءالشیء قرآناً: فراهم(پدید)آورد چیزی را فراهم(پدید)آوردنی
با توجه به موارد بالا، «علّمالقرآن»، «برپاداشت پدیده(هستی) را» معنیمیدهد؛ که یاداور ‹قامتالسمواتوالارض› است. بنابر آنچه که آمد، ترجمة آیه چنین میشود:
رحمن(هستیبخش) پدیده(هستی) را برپاداشت و استوارگردانید؛ انسان را آفرید؛ بیان (آن پدیده یا هستی) را به او آموخت. (برگرفته از گامی در خودشناسی یا قصه هستی)
پیرامون واژه قرآن بیشتر بدانیم (برگرفته از اختلافهای نماز شیعی و سنی):
اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر کان مشهودا (بنی اسرائیل: 78)
ترجمه: نماز را برپا دار به هنگام گرایش خورشید به مغرب تا تاریکی شب و پدیده فجر همانا که پدیده فجر دیدنی است.
پیرامون این آیه و معنای قرآن برخی مفسرین قرآن الفجر را نماز صبح دانسته اند. ولی آیه اشاره به نماز ندارد بلکه اشاره به زمان نماز دارد و اگر قرآن را پدیده یا پدید آمدن بدانیم درستتر است. پس واژه قرآن اگر اسم باشد به معنای خواندنی، پدیده و پدید آمده و اگر اسم مصدر باشد به معنای پدید آوردن و پدید آمدن است و فعل "قرأ" جدا از خواندن، معنای پدید آوردن و پدید آمدن نیز میدهد و این معناها را خود قرآن کریم ایجاد کرده و به چنین صورتی در فرهنگها نیست. این معناها با تدبر و کنار گذاردن همین آیه و آیات دیگری که در بالا آمد به دست میآیند.
قرآن المبین
کتاب المبین را ببینید.
قرن
قرن در قرآن کریم به معنای یک نسل از انسان یا جن است و در بیست آیه آمده است. بیشترین کاربرد این واژه در چنین جمله ای است: کم اهلکنا قبلهم من القرون(چقدر از نسلهای پیش از آنان را نابود کردیم!)
نشانی آیه ها برای دسترسی پژوهندگان: انعام: 6- مریم: 74 و 98- ص: 3- ق: 36- مؤمنون: 31 و 42- یونس: 13- هود: 116- بنی اسرائیل: 17- طه: 51 و 128- قصص: 43 و 45- عنکبوت: 43 و 78- سجده: 26- یس: 31- احقاف: 17- فرقان: 38.
قطّعناهم
عبارت وقطّعناهم تنها در سوره اعراف و البته همراه با واژه امماً آمده است:
وقطّعناهم اثنتی عشرة اسباطا امماً (۱۶۰)
وقطّعناهم فی الارض امماً (۱۶۸)
با بررسی و تدبّری که صورت گرفت، مشخص شد که این عبارت معنای «و آنان را از یکدیگر تفکیک کردیم» را میدهد و نتیجه میگیریم که وتقسیم کردیم آنان را (که مترجمان قرآن ترجمه کرده اند.) معنایی رسا برای این عبارت نیست. برای فهم بهتر موضوع ترجمه این دو آیه را با معنای مشهور و معنای اصلی در اینجا آورده میشود:
و تقسیم کردیم آنان را، دوازده تیره (یهود) را، (به صورت) گروههایی (۱۶۰)
و دوازده تیره (یهود) را (به صورت) گروههایی، از یکدیگر تفکیک کردیم.
و تقسیم کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی (۱۶۸)
و از یکدیگر تفکیک کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی.
کتاب
خداوند واژه کتاب را در آیات مختلف با معانی متفاوتی به کار گرفته است که در بخشهای مختلف دانشنامه به آنها پرداخته شد. برخی موارد نیز وجود دارد که در زیر به آنها میپردازیم:
- کتاب گاهی به معنای شریعت است:
لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط … ولقد ارسلنا نوحاً و ابراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة و الکتاب فمنهم مهتد و کثیرا منهم فاسقون (حدید: 25 و 26 )
- کتاب گاهی به معنای تقدیر و سرنوشت است:
و ما اهلکنا من قریة الّا ولها کتابٌ معلوم (آیه چهار سوره حجر)
یک آبادی را از میانبرنمیداریم مگر برای آن آبادی تقدیر و سرنوشتی مشخص شده وجود دارد.
ما اصاب من مصیبة فی الارض ولا فی انفسکم الّا فی کتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی الله
یسیر. (آیه بیست و دو سوره حدید)
- واژه کتاب در آیاتی که مربوط به روز رستاخیزند، معنای کارنامه اعمال را میدهد و آنجا که میفرماید وضع الکتاب (کهف: 49) منظور محاسبه عملکرد دنیایی ما در آخرت است.
کتابٌ حفیظ
أءذاکنّاتراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ ق:3 و4
در این دو آیه ابتدا پرسش انکارآمیز کافران پیرامون بازسازی بدن انسان در روز رستاخیز است. پس از آن پاسخ قرآن: به درستی که ما دانستیم آنچه را که زمین از آنان میکاهد. زیرا زمین بدن انسان را پس از مرگ تجزیهمیکند. سپس میفرماید: نزد ماست کتابی که بسیارنگهدارنده(اطلاعات) است؛ با توجه به اینکه همهچیز تجزیه شده و ظاهراً چیزی برای زندهشدن دوباره وجودندارد.
چه چیزی بسیارنگهدارندة اطلاعات است؟ اگر از یک دانشمند زیستشناس بپرسید، پاسخ خواهدداد بسیارنگهدارندة اطلاعات در زمینة بازسازی انسان و دیگر جانداران، تنها دی. ان. آ. میتواند باشد؛ که همگی ویژگیهای وراثتی و اکتسابی انسان مردهای را که چندین سال زندگیکرده، در خود حفظ و نگهداریکرده و بهمانند جعبهسیاه هواپیمایی میماند که سرگذشت هواپیما را بازگومیکند، با این تفاوت که جعبه سیاه هواپیما تنها میتواند تااندازهای سرگذشت زندگی و مرگ هواپیما را بازگو کند، ولی هرگز نمیتوان به وسیلة آن هواپیما را بازسازی کرد ولی با دی. ان. آ. می توان بدن انسان رابازسازی کرد.
آری کتاب یا رایانهای به نام دی. ان. آ. وسیلهای در دست خداوند است (وعندنا) تا بدن انسان، جن و دیگر جانداران را برای روز رستاخیز بازسازی کند؛ البته اکنون دانش به جایی رسیدهاست که دانشمندان نیز میتوانند با روش همانندسازی چنین کاری را در همین جهان انجام دهند و دانش انسان را برای شناخت بهتر روز رستاخیر(ذلک یومالخروج ـ ق:42) و چگونگی خروج (کذلکالخروج ـ ق:11) بالاببرند و دیگر انسان امروزی همانند انسان دوران جاهلیت پرسشهایی را(که بسیاری از آنها در قرآن آمده) مطرح نکند، و به رستاخیز به عنوان واقعهای حتمی و فهمیدنی ایمان بیاورد؛ و نه بعید و دور از ذهن که از قول کافران در قرآن آمده (ذلک رجع بعید).
پروژه ژنوم انسان که در واقع تعیین توالی بازهای ۲۰ تا ۲۵ هزار ژن بدن انسان است، رسما از سال ۱۹۸۸ میلادی و به مدیریت جیمز واتسون آغاز شد.
واتسون چهار سال بعد مجبور به استعفا شد و این پروژه که به مدت ۱۵ سال تصویب شده بود، با توجه به همکاری بینالمللی در سال ۲۰۰۰ میلادی به مرحله پیشنویس رسید و در سال ۲۰۰۳ میلادی کامل شد. این پروژه به صورت کتابی در ۱۳۰ جلد منتشر شده که اکنون در دانشگاه لستر به نمایش گذاشته شده است و یک دور روخوانی آن ۹۰ سال طول میکشد.
کشف دی.ان.ا را بسیاری با قدم گذاشتن روی ماه مقایسه کردهاند. قدمی کوتاه برای انسان و جهشی بزرگ برای بشریت. تحولی که هنوز در مرحله نوزادی است و هنوز راه زیادی در پیش دارد.
کتابٌ مبین (برگرفته از کیهان؛ کامپیوتری کلان و فراگیر)
ما در کیهانی زندگی میکنیم که همه کارهای ما و دیگرجانداران و حتا حرکت و شمار گیاهان و جسمهای بیجان (جمادات) و ذرات بنیادی و غیربنیادی، انرژیها، پادمادگان، پرتوها، و به طور کلی هرآنچه که کیهان را شکل داده است، در هر لحظه در آن ثبت و ضبط شده و زیر نظر مستقیم دیدگان تیزبین خداوند قرار دارند. یعنی کارکرد کیهان دقیقاً همان کارکرد کامپیوتر است، اما کلان کامپیوتری که مادر کامپیوترهاست و مزایایی دارد که کامپوترهای دست ساز بشر هرگز نخواهند داشت؛ به این موضوع خواهیم پرداخت.
از سوی دیگر، همانگونه که ما به وسیله PC به وب یا World Wide Web یا شبکه پهناور جهانی وصل میشویم، خداوند هستی بخش، از لحظه مهبانگ همواره و پیوسته به CWW یا شبکه پهناور کیهانی (Cosmic Wide Web) متصّل و آنلاین بوده وهست و خواهدبود؛ و همه فعل و انفعالهای همه آفریدگان خود را زیر نظر داشته و دارد. هرجا و هرگاه آفریدگانش شاد شوند، هر جا خللی ایجاد شود ، هرگاه کسی او را بخواند، و هرجا و هرگاه ستمی از سوی آفریدگانش به بندگان نیکش برسد، نظرش بیشتر معطوف به آن حالت و موقعیت میشود.
در اینجا تنها برخی از آیات را بررسی میکنیم:
یک- از آیات زیر چنین مستفاد میگردد که خداوند کیهان را به عنوان یک کامپیوتر، و زیر نظر مستقیم خود، اداره میکند:
وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبّه فی ظلمات الارض و لارطب و لایابس الّا فی کتاب مبین- انعام: 59
ترجمه: و نزد اوست کلیدهای عالم غیب که کسی جز او بر آنها (پنهانیها) آگاهی ندارد (حتا فرشتگانش). و اوست که آگاه است به آنچه در خشکی و دریاست؛ و فرونمیافتد برگی مگر آنکه او به افتادن آن برگ آگاه است و نیست دانه ای در تاریکیهای زمین و نه تروخشکی، مگر آنکه (همگی) در کتابی (بخوانید کامپیوتری) آشکارساز (ثبت و ضبط میشود).
و ما من غائبه فی السّماء و الارض الا فی کتاب مبین- نمل: 75
ترجمه: و نیست هیچ چیز پنهانی در آسمان و زمین مگر در کتابی آشکار ساز (ثبت) است.
دو- خداوند کریم و علیم (بسیاردانا) در دو آیه زیر به دانشمندان اعصار و قرون پس از نزول قرآن میفرماید که من به ذره های بنیادی که خود در آغاز آفرینش آفریدهام و از ذره های قابل تصور همگان بسیار بسیار کوچکترند و تنها دانشمندان فیزیک به آنها آگاهی خواهند یافت، و نیز به ملکولها که از ذره ها تشکیل شدهاند و شیمیدانها به آنها آگاهی خواهند یافت، آگاهم و آنها را از قلم نینداخته ام و شمار آنها را در کامپیوتر خود ذخیره سازی کرده ام:
و ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّه فی الارض و لا فی السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- یونس: 61
ترجمه: و پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) پروردگارت از ذره بسیار ناچیزی در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
لایعزب عنه مثقال ذره فی السّموات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- سبأ: 3
ترجمه: پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) او (پروردگار) ذره بسیار ناچیزی در آسمانها و نه در زمین و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
کرسی
با وجود آیات بسیاری که در مورد عرش در قرآن آمده، پیرامون کرسی تنها یک آیه وجوددارد که در این تفاوت شمار آیهها نیز نکتهای نهفته است:
وسع کرسیّهالسّموات والارض ولایؤوده حفظهما و هوالعلیالعظیم(بقره: 255)
تنها چیزی را که از قرآن دربارة کرسی میتوان کشفکرد و باید آن را به یادداشتهباشیم، این است که اگر خداوند خود را نسبت به ‹عرش› با واژة ‹رب› توصیف و عرش را تا اندازهای به عنوان چیزی مادی که وجود خارجی دارد معرفی کرده، برای ‹کرسی› از همان نیز دریغکرده و تنها گستردگی را برای آن قائلشده و میتوان گفت کرسی تنها ‹عنوان› است و وجود خارجی ندارد؛ همان گونه که از برخی روایات به این حقیقت میتوان رسید.
چگونگی کرسی در رابطه با عرش
از روایتهای معدود ولی بسیارمهمی که در این زمینه وجوددارد و در ‹قاموس قرآن› آمده، بهرهمندمیشویم:
ـ از امام جعفر صادق:
السمواتوالارض و جمیع ما خلقالله فیالکرسیّ
الکرسیّ وسعالسموات والارض، والعرش و کلّ شیء خلقالله فیالکرسی
ـ از رسول اکرم(ص): ماالسّمواتالسّبع والارضونالسّبع فیالکرسیّ الا کحلقه ملقاه بارض بلاقع و انّ فضله علیالعرش کفضلالفلات علیالحلقه
از این سه روایت نکتههای بدیعی در مورد شناخت و جایگاه ارزشی و مادی هر یک از ‹عرش› و ‹کرسی› بهدستمیآید، و مشکلگشای مسائل کیهانشناسی طبیعی و قرآنی است: و چهنیکو، چهزیبا، و بسیار خوب و بیبدیل ترسیم و بهتصویرکشیدهشدهاند. به تحلیل آنها میپردازیم:
ـ از حدیثهای نقلشده از امام صادق(ع) متوجهمیشویم که کرسی همة آنچه را که خداوند آفریده یعنی کل کیهان را شامل میشود.
ـ و از حدیث رسول اکرم مشخصمیشود که جایگاه مادی و ارزشی ‹عرش› و ‹کرسی› چگونه است:
ـ از سویی، جایگاه آسمانها و زمینهای هفتگانه در کرسی، مانند یک حلقه آهنی (چیزی که مادی است، وزن دارد، و وزنش هم سنگین است.) در یک بیابان بیآب و گیاه است.(که هیچ چیزی جز همان حلقه آهنی در آن نمود واقعی ندارد.)
ـ از سوی دیگر، برتری کرسی بر عرش همانند برتری آن بیابان است که اکنون آبادشده ولی عرش تنها همان ویژگیها را که برای حلقه آهنی آمد، دارد: یعنی سنگینی و هیمنه.
نتیجهگیری:
ـ سنگینی کیهان در عرش است و گستردگی کیهان در کرسی است.
ـ کرسی همان پوسته(لاک) حلزون کیهانی، و حدفاصل هستی و نیستی است. به زبان کیهانشناسی این پوسته دربرگیرندة فضا ـ زمان(جایگاه) است، و با گسترش آن، جایگاه نیز بیشتر بهوجودمیآید.
ـ ‹عرش› واقعی است و ‹کرسی› مجازی، و تنها نام و عنوانی قرآنی برای حلزون کیهانی است. در قرآن از کرسی یک بار یادشده تا چیز مهمی مثل ‹جایگاه› در این کتاب جامع از قلم نیفتد. ولی از عرش نظر به مسائل مختلف، بسیار یادشدهاست. (برگرفته از: سازمان کیهان در قرآن)
کعبین
اذا قمتم الی الصّلوه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین (مائده:6). در طول زندگی هرگاه به هنگام خواندن قرآن به این آیه میرسیدم پیش خود میگفتم آیه خیلی روشن است چرا سنیها پاهای خود را میشویند و بر ما که مسح میکشیم خرده میگیرند؟ ولی اگر در آیه دقت کنید میبینید که رؤس مجرور است(دلیلش این است که ب آن را مجرور کرده) ولی ارجل منصوب است. اگر آیه را ادامه دهید میبینید که در مورد تیمم چنین آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه و ایدی در اینجا مجرور است. دانستم که اگر ارجل به واسطه برؤوسکم مجرور بود میشد به مسح کردن ربطش داد ولی چون منصوب است تنها به پیش از وامسحوا برمیگردد. یعنی خداوند گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین(بشویید رویهایتان را و دستانتان را تا آرنج و پاهایتان را تا دو استخوان برجسته) ولی چون خواسته است ترتیب وضو را نیز یاداور شود مسح سر را پیش از شستن پا آورده است.
از سوی دیگر همان گونه که خداوند در مورد مسح سر در وضو و مسح صورت و دستها در تیمم حد مسح را مشخص نکرده و به سنت و عقل واگذار کرده است اگر منظور نظرش مسح کشیدن پا بود هیچ لزومی نداشت تا حد آن را مشخص کند. (برگرفته از بررسی اختلاف نماز شیعی و سنی)
لدلوک الشّمس
اقم الصّلوه لدلوک الشّمس الی غسق اللّیل و قرآن الفجر(بنی اسرائیل:78) نماز را برپا دار به هنگام گرایش خورشید به مغرب تا تاریکی شب و پدیده فجر که خداوند در این آیه زمان نمازهای مغرب و عشاء و صبح را به روشنی مشخص کرده است. یعنی نماز مغرب به هنگام غروب آفتاب. نماز عشاء در تاریکی شب و نماز صبح در پدید آمدن فجر. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست بلکه نظر آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
اتمواالصیام الی اللیل(بقره:187) یعنی زوره را تمام کنید تا شب و شب متضاد با روز (نهار) است. و نشانه روز آن است که خورشید وجود داشته باشد پس از نظر قرآن هنگامی که خورشید که نشان روز است در آسمان نباشد میتوان روزه را به پایان برد.
به نظر میرسد اگر خداوند میخواست نماز مغرب و افطار در تاریکی شب صورت گیرد میتوانست بگوید الی غسق اللیل(تاریکی شب) در حالیکه خداوند این عبارت را برای نماز عشاء به کار گرفته است و برای نماز مغرب دلوک الشمس(گرایش خورشید به سوی مغرب) را.
(برگرفته از بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
مارج من نار
خلقالانسان من صلصال کالفخار و خلقالجان من مارج من نار(الرحمن: 14-15)
یعنی خداوند انسان را از گل خشکیدة شبهسفال، و جنها را از شعلة بدون دود(حرارت) آفرید.
خداوند کریم در این دو آیه مایة اولیة تشکیلدهندة جسم انس و جن را مشخصمیسازد و در آیه بعد بر هر دو منتمیگذارد که این دو ویژگی نعمتهایی است که به هر یک از شما عطا شده و اگر غیر از این میبود، شایسته شما نبود.
آیات 26 و 27 سورة حجر نیز در این زمینه است: ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمأ مسنون والجان خلقنه من قبل من نارالسموم. یعنی بهدرستی که انسان را از گل خشکیدة لجن ماندهشده و جنها را پیش از آن از حرارت بسیار سمی آفریدیم.
برای دانستن مفهوم نارالسموم مثالی وجوددارد. حرارت و دود بی رنگی که از سوختن گازهای خانگی به وجود میآید و در آبگرمکنهای گازی بیشتر مصداق پیدا میکند نارالسموم است که هم حرارت است و هم سمی و کشنده است ولی دیده نمیشود.
دو مثال برای فهم مایههای اولیة انس و جن:
مثال اول در باره انسان: اگر در فصل تابستان، به بیابانهای خوزستان سفرکنید، میتوانید مایة اولیة انسان را ببینید. همه جای زمین ترکخوردهاست و شما نمیدانید زیر این لایة ترکخورده چیست. ولی اگر زمین را کمی بکنید، گل تیرة سبزرنگ و چسبندهای را میبینید که در زمستان گذشته لجن بوده و با گذشت چندماه به این صورت درامده است. و به یاد آیهای دیگر از قرآن در همین زمینه میافتید که میگوید«ما آنان را از گل چسبنده آفریدیم» صافات:11
پس لایة زیرین که گل است و شرح آن رفت، «حمأمسنون» بوده که اکنون «طینلازب» شدهاست و لایة بالایی همان طین لازب است، که پس از چندماه خشکشده، ترک خورده و به ‹گل خشکیده› یا «صلصال» تبدیلشدهاست.
در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که انسان از خاک(تراب) و گل(طین) خلقشده. در آیات فوق شکل نهایی گل بهکارگرفته را بیانکرده، و تنها در آیة اخیر چسبندگی آن را نیز آوردهاست. پس نتیجهمیگیریم که مادة اولیة انسان به ترتیب این مراحل را طیکردهاست:
اول خاک بوده،(تراب)
سپس خاک با آب مخلوط شده و گل شده،(طین)
سپس گل پرآب(شل)، مانده و لجن شده،(حمأ مسنون)
سپس لجن، مانده و سفتشده، به اندازهای که لیزی و چسبندگی آن از بین نرفته.(طین لازب)
سپس این گل چسبنده، مانده و خشکشده و جسم انسان را پدیدآوردهاست.(صلصال)
در زبان فارسی اصیل، به گل لجنشدة چسبنده، خرد(به فتح خ) گفتهمیشود.
مثال دوم درباره جن: باز در فصل تابستان به همان بیابان میرویم. تفتیدهشدن زمین بیابان، چنان حرارتی را دارد که گاهی به شکل سراب درمیآید. همان سرابی که از دور به آبی گوارا میماند و هاجر(ع) را هفت بار درپیخودکشاند. سراب چیزی نیست جز تجسم حرارت که گهگاه به روشهای دیگری نیز میتوان آن را دید. و ‹حرارت›(مارج من نار) همان چیزی است که خداوند آن را مایة آفرینش جن قراردادهاست. (برگرفته از جن در قرآن یا جن، موجودی که از نو باید شناخت)
ما سکن فی اللیل و النهار
و له ما سکن فی الیل و النهار و هو السمیع العلیم(انعام: 13)
با خواندن این آیه این پرسش پیش میآید که چه چیزهایی در این کیهان وجود دارد که در شب و روز ساکنند؟ ولی ممکن است منظور خداوند تنها این نباشد که در کیهان چیزها و جاهایی وجوددارد که زمان بر آنها میگذرد ولی ساکنند بلکه ممکن است بدین دلیل ساکنند که زمان بر آنها نمی گذرد. یعنی جدا از عرش که زمان بر آن نمیگذرد جاهایی دیگر و چیزهایی وجوددارد که بی زمان اند. پاسخ به این پرسش با پیشرفتهای کیهانشناسی در آینده ممکن خواهد شد.(برگرفته از فهم قرآن)
الم تر الی ربک کیف مدالظّل ولو شاء لجعله ساکناً ثم جعلناالشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضاً یسیرا(فرقان: 45 تا 55)
ترجمه: آیا به سوی پروردگارت نمینگری که چگونه سایه را کشید؛ و اگر میخواست همانا آن را ساکن قرارمیداد. سپس خورشید را دلیلی بر آن قرارداد. سپس آن را به سوی خود برگرفتیم برگفتنی شدنی.
اینکه چگونه خداوند سایه را ساکن قرار میداد اندیشیدنی و تفکر برانگیز است!!
قرآن کریم با این آیه فیزیکدانان و نیز اخترفیزیکدانان را به چالش کشیده است!
(برگرفته از اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی)
ما ملکت ایمانکم (ایمانهم)
مترجمین قرآن کریم در ترجمه های خود برای عبارت ما ملکت ایمانکم، واژه کنیز را به کار برده اند؛ ولی این عبارت در همه آیات معنای کنیز را نمیدهد؛ بلکه عبارتی عام است، به معنای آنچه که دستان شما مالک شد. مثلاً در آیه بیست و پنج سوره نساء این عبارت به معنای کنیز نیست، زیرا که در این آیه اجازه والدین را میخواهد و حال آنکه کنیز اصولاً یا خانواده ندارد یا اختیارش در دست خانواده اش نیست. این عبارت در آیات 71 سوره نحل و 28 سوره روم معنای اهل و عیال یا کسانی که به هر دلیل نانخور شما هستند را میدهد. برگرفته از: ازدواج سفید در قرآن
متوسّمین (آیه هفتادوپنج سوره حجر)
این واژه معنای پژوهشگران را میدهد. موضوع سنگباران شدن قوم لوط که خداوند میفرماید پژوهشگران میتوانند در این باره پژوهش کنند؛ که البته پژوهشهایی از سوی غربیها صورت گرفته و چند فیلم سینمایی و مستند پیرامون آن ساخته شده است.
مزّقتم کل ممزّق(سبأ: 7) و مزقناهم کل ممزق(سبأ: 19)
تجزیه شدید به اجزائی و تجزیه کردیم آنان را به اجزائی (که مربوط میشود به جسم انسان پس از مرگ)
مشارق (ملأالاعلـی را ببینید)
مشرقین و مغربین
رب المشرقین و رب المغربین(الرحمن: 17)
معنی: پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب
در این زمینه دستکم دو دیدگاه میتواند وجود داشته باشد، ولی پیش از پرداختن به این دو دیدگاه لازم است بدانیم از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن (موجود متفکر) وابسته است و نه مسکون (سیاره)، پس اگر سیارهای ساکنی نداشتهباشد، کاربرد واژه مشرق یا مغرب برای آن واهی است.
دیدگاه اول: چون همه سیارهها کروی هستند، پس باید در مورد کره زمین بگوییم یا دارای بینهایت مغرب و مشرق است، و یا فقط یک مغرب و یک مشرق دارد. و چون مخاطب این سوره جن و انس است، نتیجه میگیریم که یکی از سیارات دیگر در اختیار جنهاست.
دیدگاه دوم: اشاره به دو جهان با مشرقها و مغربهای جداگانه بر روی کرة زمین دارد که جهان دیگری که ما نمیشناسیم، جهان جنهای روی زمین باشد.
در تأیید این دیدگاه، میتوان به آیه 3 سوره رعد استنادکرد که میفرماید خداوند از هر میوهای دو جفت آفریدهاست.(که یک جفت آن برای جنهاست ـ این را از آیة 50 سورة الرحمن: ‹فیهما من کل فاکهه زوجان› نیز میتوان دریافت) در آیه بعد گوشزدمیکند که برروی زمین «قطع متجاورات»(پارههایی درکنارهم) وجود دارد.
نظر به اینکه در آیات 11 از هود، 15 از حجر، و 27 از یونس، «قطع مناللیل» آمده که به ‹پارهای از زمان› اطلاق شدهاست، و از آنجا که یک نظریة علمی میگوید که بر روی همین کرة ما دو و یا چند جهان در کنار یکدیگر ولی با یک فاصلة زمانی وجود دارد که موجودات ساکن در هر جهان، یکدیگر را حس نمیکنند؛ به نظرمیرسد که منظور قرآن کریم دراین آیه اشاره به این جهانها و از جمله جهان جنهای روی زمین باشد. زیرا در غیر این صورت مساله بسیار ساده به نظر میرسد و نیازی به آن نبود که خداوند در پایان آیه بفرماید «ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون».
البته آیه ربالمشرقین و ربالمغربین به گونهایاست که با هیچیک از دو دیدگاه در تضاد نیست و میتواند جمع آن دو نیز باشد.(برگرفته از جن موجودی که از نو باید شناخت)
معجزین و معاجزین
برای معجزین و معاجزین سه معنا متصور است:
یک: هماوردخواه و مبارزه طلب یا هل من مبارز گو
دو: توانایی مبارزه با کسی و یا تقابل با چیزی را داشتن
سه: توانایی به چالش کشیدن برابر چالنج انگلیسی
ملأالاعلـی
ربالسمواتوالارض و مابینهما و ربالمشارق انا زیناالسماءالدنیا بزینه الکواکب و حفظاً من کل شیطان مارد لایسّمّعون الی الملأ الاعلی و یقذفون منکل جانب(صافات: آیات 5 تا 8)
در فلسفة جهانشناسی پیشینیان آمدهاست که عالم امکان سه بخش دارد:
‹عالم لاهوت› که جز خداوند، مخلوق بدان راه ندارد.
‹عالم ملکوت› که جایگاه فرشتگان و ارواح است.
‹عالم ناسوت› که همان عالم پیدا یا جهان ماده و آفریدگانی است که با همة بزرگی و عظمتی که دارد، انسان میتواند بخشی از آن را با وسایل لازم و بخشی دیگر را بدون وسیله ببیند و درککند.
شناسنامة بخشهای کیهان طبق آیه بالا
ملأالاعلـی = عالم لاهوت یا بالاترین جهان که حتی شنود از آن برای شیاطین ممنوع است.
مـشـارق = عالم ملکوت یا جهان نورونیرو؛ که تاریکی و شب، و نیز انسوجن به آن راه ندارند.
سماءالدّنیا = عالم ناسوت یا آسمان پایین یا جهان پیدا(ارض) که شیطانهای سرکش به آن راه ندارند.
در پیرامون بخش میانی کیهان(مشارق)
گفتنیاست از دیدگاه قرآن، نهتنها جهانهای پیدا و پنهان در تغییر و تبادل هستند، بلکه جهان میانه نیز از ثبات برخوردار نیست. در زمینة شمار نیروها و تحول در آنها، گفتار قرآن چنین است:
الحمدلله فاطرالسّموات والارض جاعلالملئکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع یزید فیالخلق مایشاء انّالله علی کل شیء قدیر(فاطر: 1)
ترجمه: سپاس خداوندی را که شکافندة آسمانهاوزمین(کیهان) است. قراردهندة فرشتگان است فرستادگانی؛ که دارای دو، سه، و چهار بال(بازو، نیرو، سو ـ چنانکه میگویند دو بال یا دو نیروی علم و ایمان) هستند. میافزاید در آفرینش آنچه را که بخواهد. همانا که خداوند بر هرچیزی تواناست.
از این آیة شریفه برمیآید که عالم ملکوت نیز جهان ثابتی نیست؛ و خداوند بر تعداد فرشتگان، یا بر تعداد نیروهای هر یک از فرشتگان، و یا هردو مورد، میافزاید. و چون همواره میافزاید(یزید ـ چنانکه در روز رستاخیز این چهار نیرو به هشت نیرو افزایش خواهد یافت.)، پس این جهان تنها سیرتکاملی دارد و نیستی تاکنون در آن راه نداشته؛ همانگونه که از آن به عنوان «مشارق» یادکرد که همه طلوع و شروق است، و نشان از افول و غروب ندارد.
بخشهای کیهان را بهتر بشناسیم:
عالم غیب یا جهان پنهان = عالم لاهوت + عالم ملکوت + عرش
سمواتوالارض و مابینهما = آسمانهای هفتگانه که عالم ملکوت را نیز شامل میشود.
آسمانهای هفتگانه + عرش = کل کیهان(ما سوی الله)
آسمانهای هفتگانه، همة آفریدهها جز عرش را دربرمیگیرند. عرش منبع تغذیة آسمانهای هفتگانه است.
دو نکته:
ـ ‹ما بینهما› یا ‹آنچه میان آن دو›، معنی ‹آنچه که درحدفاصل آن دو باشد› نمیدهد؛ بلکه ‹آنچه در آسمانها و زمین› یا ‹آنچه در آسمانهای هفتگانه هست› معنیمیدهد. بنابراین مفهومی کلی است و عنوان ویژهای برای بخشی از کیهان را دربرندارد. این مفهوم از برابرگذاری دو آیة زیر بهدستآمدهاست:
لله ملکالسمواتوالارض و ما بینهما(مائده: 17)
لله ملکالسمواتوالارض و ما فیهن(مائده: 120)
ـ اینکه چرا عرش را جدا از آسمانهای هفتگانه دانستیم، استنادمان به آیة زیر و دیگر آیههایی است که این مفهوم را میرسانند: قل من ربالسمواتالسبع و ربالعرشالعظیم(مؤمنون: 86)
(برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
من فی السموات (مسکونی بودن برخی سیارهها)
یسئله من فی السموات والارض کل یوم هو فی شأن(الرحمن: آیه 29)
هرکس که در آسمانهاوزمین(کیهان) است از او درخواست دارد. او هر زمان در شأنیاست.
گذشته از مطالبی که زیر عنوان مشرقین و مغربین آمد این آیه نیز تأییدی است بر مسکونی بودن برخی از سیاره ها. اگر گفته شود منظور از کسانی که در آسمان هستند و از او درخواست دارند ملائکه هستند، این نظر به دلایل زیر ردمیشود:
اولاٌ: اگر ملائکه باشسند، چرا خداوند منتش را بر سر انسوجن میگذارد و میفرماید: فبایآلاءربکما تکذبان؟
ثانیاٌ: ملائکه یک بعدی هستند و ذاتاٌ چیزی نیاز ندارند تا از خداوند درخواست کنند. بنابراین خداوند میفرماید هرکس از شما(جن و انس) که در دیگر سیاره ها قراردارد، به خداوند نیازمند است و او هر لحظه به نسبتی که مورد درخواست قرار میگیرد و نیازی را پاسخ میدهد، در شأنی واقع میگردد.
آیات زیر نیز دلایلی است بر مسکونیبودن دیگر سیارهها از دیدگاه قرآن:
یونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65، و 87 روم 18و 26، انبیا 19، نور 41، شوری 29، حج 18، زمر 68، مریم 93 تا 95، فصلت 38، رعد 15 (برگرفته از جن موجودی که از نو باید شناخت)
مواقعالنّجوم
فلا اقسم بمواقعالنّجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم (واقعه: 75 و 76)
این دو آیه، بسیار محکم و پرصلابتند؛ بویژه بهگونهای که خداوند برای آنها سوگندیادکرده(فلااقسم) و با پشتبندی که در آیة بعد برای آنها آورده بسیار ارزشمند و کارساز و مهمّند.
بیشک، خداوند منّان، مطلبهای مهمی را در ضمن آنها به ما یاداوریمیکند. هرچند بههیچروی نمیتوان چنین آیههایی را بهخوبی ترجمه کرد و مفهوم آنها را به زبانی دیگر برگرداند، ولی برای آشنایی میتوان چنین ترجمه کرد:
پس سوگند به جایگاههای ستارگان(و جایگیری آنها نسبت بهیکدیگر)، و همانا که این سوگند اگر بدانید(که سخت است درککنید) بسیار باشکوهوعظمت است.
امروزه جایگاه ستارگان در دانش کیهانشناسی و نجوم بر کسی پوشیده نیست و خداوند خواسته است با این دو آیه، چنین امر مهمی را به ما گوشزدکند. برای درک مجملی از "سوگند خداوند به جایگاههای ستارگان"(فلااقسم بمواقعالنجوم) نوشتة زیر را با دقت بخوانید تا بدانید که تنها با پیشرفت دانش بشری است که آیات قرآنکریم بهدرستی تفسیرمیشوند:
«رقابت میان اخترشناسان بالاگرفتهاست. در طول شب، گروههای مختلف در سرمای طاقتفرسای بیابان مرتفع شیلی و ارتقاعات خالی از اکسیژن آتشفشانهای هاوایی بیدارمیمانند تا از تصاویر تلسکوپهای فضائی هابل و اسپیتزر سردربیاورند و کنفرانسهای خبری یکدیگر را تحت تأثیر قراردهند».
«همه این کارها برای جستوجوی کوچکترین و کمنورترین ذرات آفرینش است که امکان دارد در معمولترین ذرات غباری به دور باغ متنوع ستارگان در گردش باشند. در اینجا در محیط آرام و ملالآور کهکشان راه شیری، به دور از فورانهای مهلک ذرات پرانرژی، انبوه شهابسنگهای قاتل و سیاهچالههای گرسنه است که ما باید برای یافتن حیات احتمالی و اقامتگاههای قابل سکونت، فرصت را مغتنم بشماریم. این مهیجترین و شگفتآورترین پدیدة تاریخ علم، یکی از معدود نتایج اخترشناسی است که به فراتر از علم هم سرایتمیکند و دیدگاه ما را دربارة جایگاهمان به عنوان مستأجران این اقامتگاه شگفت ستارگان، تحت تأثیر قرارمیدهد».(شرق: 16/5/84 ـ ترجمة مقالة دنیس اوربای، نیویورک تایمز: 19/7/2005) (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
موسعون
والسماء بنیناها بأید و انا لموسعون(ذاریات: 47)
«از میان تمام پیشرفتهای علمی سدة اخیر، هیچیک هیبتانگیزتر یا مبهوتکنندهتر از کشف این مطلب نبود که جهان ما با انفجار عظیمی آغاز شد و از آن زمان تا کنون همواره درحال گسترش است.
در سال 1917 اخترشناسان براینباوربودند که عالم، ایستا و بلاتغییر است؛ لیکن معادلات ‹نسبیت عام› اشاره بدان داشتند که عالم همهچیز ممکن است باشد مگر ایستا. طبق این معادلات عالم باید درحال گسترش باشد. اینشتین که از این نتیجهگیری بهظاهر مسخره گیجشدهبود، واژه دیگری را وارد معادلاتش کرد. فاکتوری مندراوردی که بعدها آن را ثابت جهانشناسی خواند تا بتواند به کمک نسبیت عام جهانی ایستا به وجودآورد».
«در سال 1922 یک هواشناس روس به نام الکساندر فریدمن نشان داد که ‹نسبیت عام›، امکان وجود مجموعة کاملی از جهانهایی را فراهم میآورد که نه ایستا و نه بیتغییرند. اینشتن انتظارداشت که این صرفاً یک اشتباه لپی باشد، ولی نتوانست مشکلی در محاسبههای فریدمن بیابد و نهایتاً پذیرفت که نسبیت عام امکان وجود جهانی درحالگسترش را میدهد».
«در سال 1927 کیهانشناس و کشیش بلژیکی ژرژ لومتر به همان نتایج نظری فریدمن رسید و اشارهکرد که شواهد محکمی وجوددارد حاکی از آنکه عالم واقعاً درحالگسترش است».
«در سال 1924 ادوین هابل از رصدخانة مونت ویلسون در کالیفرنیا نشانداد که سحابیها درواقع کهکشانهایی گسترده و بسیار دور از کهکشان ما هستند. پنج سال بعد هابل اقدام به انتشار یکی از مهمترین نتایج دانش امروز کرد: تصاویری که نشانمیداد ‹جابجاییهای قرمز› این کهکشانهای دوردست همراه با فاصلة آنها از ما، بهطور ثابت در حال افزایش است. این فرمول که امروز آن را بهعنوان قانون هابل میشناسیم، دقیقاً بیانگر همان رفتاری است که نسبیت عام برای عالم درحالگسترش پیشبینی میکند».
«در این مباحثه و اختلاف نظر علمی حق با فریدمن و لومتر بود و اینشتین میدانست که با سازگارکردن زورکی معادلاتش با باورهای قدیمی در واقع توانایی شگفتانگیزترین پیشبینی در تاریخ علم را از خود سلبمیکرد. این لومتر بود که به مفهومی که کمتر از این شگفتیآور نبود اشارهکرد: اینکه عالم باید زمانی با انفجاری بسیارعظیم موجودیت یافتهباشد. وی بعدها به عنوان پدر نظریة انفجار بزرگ(مهبانگ) مورد تحسین قرارگرفت. در این میان، اینشتین این ازدستدادن فرصت را احمقانهترین اشتباه زندگی خویش خواند». ( بخشهایی از مقالهای از رابرت ماتیو، مندرج در Focus Dec. 2004 با ترجمة ع. فخر یاسری مندرج در روزنامة شرق 31/1/84)
آری داستان گسترش کیهان دهها سال فکر و ذهن دانشمندان فیزیک کیهان را به خود مشغولداشتهبود. اگر اینشتین زمانی که دچار مشکل ‹جهان ایستا› شدهبود، به قرآن معتقد(بعدها معتقد شد) و در آن تدبرکردهبود، یقیناً جهانی پویا را باور میکرد و در پی اثبات علمی آن برمیآمد و مینوشت: آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم. توجهکنید: والسماء بنیناها باید و انا لموسعون
ترجمه: ما آسمان(کیهان) را با دست(توانا و اراده مستقیم) خویش بنیانگذاشتیم و ما مرتباً آن را گسترش میدهیم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاکید است.) (برگرفته از گسترش کیهان در قرآن)
موسی
یکی از داستانهای جالب- مهم- پرارزش و پرباری که قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به خداوند بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند.
قرآن کریم چهره موسی را این گونه نشان میدهد:
موسی چون قوی بنیه و در خانواده سلطنتی بزرگ شده بوده در جوانی قلدر بوده ولی پس از فرار و ازدواج تبدیل به شخص باوقاری شده و چون بسیار با خدا همکلام بوده لقب کلیم الله گرفته است.
پس از اینکه فرعون و سپاهش غرق میشوند و بنی اسرائیل نجات مییابند و به زندگی خود ادامه میدهند و انقلاب آنان به مانند همه انقلابها نهادینه میشود خداوند از موسی میخواهد که به میقات یا ملاقات او به کوه برود.
موسی با عجله میرود و لوحهایی را از خداوند دریافت میکند که در آنها برای متقین مایه هدایت و رحمت بوده است. در اصل موسی در کلاس حکمت و معرفت شناسی خداوند دوره میدیده است.
در پایان دوره خداوند به او میگوید در غیبت تو ما قوم تو را آزمودیم و شخصی با عنوان سامری آنها را گمراه کرده است.(شاید موضوع فاتممناها بعشر دلیلش این بوده که خداوند میخواسته فتنه سامری کامل و همه قوم موسی آزموده شوند).
پس از چهل روز که موسی از میعادگاه برمیگردد میبیند عده ای از مردم گوساله پرست شده اند... عصبی مشود. لوحها را به زمین میریزد و سر و ریش برادرش هارون را میگیرد و با خشونت میکشد و میپرسد: "چه چیز موجب شد تا بگذاری آنان گمراه شوند؟ از من پیروی نمیکنی و نافرمانی میکنی؟" برادر میگوید: "این قوم مرا به ضعف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند ترسیدم اگر بیشتر مخالفت کنم به تفرقه افکنی میان بنی اسرائیل متهم شوم. اکنون مرا جلو دشمنان سرزنش مکن و مرا جزو این قوم ستمگر قرار مده".
موسی سپس رو به سامری کرده میپرسد: حرف تو چیه؟ و او پاسخ میدهد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود. به او میگوید برو... از این پس نمیتوانی با کسی تماس بدنی داشته باشی تا عمرت به سرآید. گوساله ای را هم که تو و پیروان تو بر آن سجده میکردید میسوزانیم و خاکستر آن را در دریا به گونه ای خاص میپراکنیم.
منظور از نشان دادن "چهره موسی در قرآن" روشن شدن میزان و روش کیفردادن در ادیان الهی در برخورد با مرتکبین بالاترین معاصی و گناهان کبیره یعنی شرک و دین سازی است تا بتوان آنها را با کیفرها و روشهایی که بر کسانی جاری میشود که تنها جرمشان گفتن و نوشتن است مقایسه کرد و پندگرفت:
- موسی آن مرد خشن که با برادرش آن گونه رفتار میکند مردمی را که فریب خورده بودند و گمراه شده بودند و بر غیرخدا سجده کرده بودند!! حتی توبیخ نمیکند. کیفر آنان تنها آن میشود که مورد خشم خداوند قرارگیرند و در دنیا خوار گردند.
- سامری که آنان را گمراه کرده بود و گناه بسیار بزرگی را مرتکب شده بوده اعدام نمیشود بلکه مانند گمراه شدگان- کیفرش به خداوند واگذارده میشود تا مرضی چون خوره بگیرد و موسی هیچ کیفری برای او در نظر نمیگیرد. موسی تنها وسیله گمراهی او را نابود میکنند تا هیچ اثری از آن باقی نماند و مایه عبرت دیگران تا ابدالدهر شود.
(برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
نارالسموم (مارج من نار را ببینید)
نأتیالارض
اولم یروا انا نأتیالارض ننقصها من اطرافها(رعد: 41)
آیا هرگز ندیدند ما میآییم زمین را کممیکنیم از آن، از کرانههای آن؟
یعنی یکی از سنتهای طبیعی ما این است که کرانهها و اطراف کرة زمین را همواره کاهشدهیم و شما درپی پژوهش این پدیدة علمی برایید و به دلایل و تأثیرهای این کنشواکنش طبیعی پیببرید.
از آنجا که در قرآن همه واژهها دقیق بهکارگرفتهشدهاست، نکتهای که در این آیه وجوددارد، واژة ‹نأتی› است؛ که نشان میدهد در این آیه و در آیه ای دیگر که مشابه آن است عامل کاهیدن از زمین، عواملی بیرونی است و نه درونی و با توجه به مضارعبودن این واژه و نیز واژة ‹ننقصها› این روند همیشگی است. البته منظور این نیست که هیچ عاملی درونی اطراف زمین را کاهش نمیدهد(مانند گازهای گلخانه ای و کاهش لایه ازون) بلکه منظور اتمام حجت با پوشانندگان حقایق قرآن است، تا به آنها بگوید ما با این نوع یاداوریها، میخواهیم شما را با دین دوستدار علم و طبیعت اسلام آشنا کنیم.
نکتههایی چند در این زمینه:
«گرداگرد سطح زمین را پوششی از هوا احاطهکردهاست.(جوّ زمین) این پوشش آدمی را از اشعة فرابنفش خورشید محفوظمیدارد و موجب اعتدال دماهای بسیارمتفاوت سطح زمین میشود.
اطلاعاتی که از ماهوارههای ‹ونگارد›(1958) و ‹اکسپلورر›(1961) بهدستآمده، بهوضوح تمام نشانمیدهد که چگالی در هر ارتفاع معین، از روزی به روز دیگر، کاملاً تغییرمیکند و علت عمدة این تغییر، تغییرات فعالیت خورشیدی است.
… جذب اشعة فرابنفش خورشید بهوسیلة ازن بسیار مهم است، زیرا این اشعه برای همة انواع حیات برروی زمین فوقالعاده زیانآور است.(بر اثر گازهای گلخانهای، از ضخامت جو زمین کاستهمیشود و این کاهش ‹ننقصها من اطرافها› موجب نفوذ اشعة فرابنفش به سطح زمین شده که برای زندگانی جانداران بسیار زیانبار و تهدیدکنندهاست.)
در ناحیة ‹بیرونکره›(یکی از لایههای جو)، فرار ملکولی و اتمی از جو زمین قابلملاحظه میگردد(ننقصها من اطرافها). اتمها و ملکولهای سبکتر حتی اگر در قاعدة ‹بیرونکره› باشند، میتوانند بگریزند ولی ذرات سنگینتر تنها از ارتفاعات بالاتر میگریزند».(مایر دگانی ـ نجوم به زبان ساده، ترجمة خواجهپور ـ ص: 223 تا 226)
چندسال پیش یکی از شبکههای تلویزیونی، فیلمی مستند پخش کرد؛ که پژوهشهای دانشمندان محیطزیست را پیرامون دگرگونیهای پیرامون زمین بررسیمیکرد، و با استفاده از فیلمبرداریهای فضائی و تحلیلهای رایانهای دگرگونیها و اثرگذاری این روند را نشانمیداد.
آمدن این آیه در سورة رعد بیحسابوکتاب نیست. به این خبر از اطلاعات ضمیمه 11/12/75 توجهکنید:
«نورها و پرتوهای عجیبی که بهدنبال وقوع رعد و برق در طبقات بالایی جو، بهمدت زمان بسیارکوتاهی پدیدار و سپس محومیشوند، از تازهترین پدیدههایی هستند که توجه گروههای علمی بینالمللی را بهخودمعطوفداشتهاست».
«… برای اولین بار یکی دو دانشمند متخصص در امور جو همراه سفینههای شاتل بهگردش در اطراف زمین پرداختند، و به چشم خود ناظر وقوع این پدیدههای شگفتانگیز شدند… این پرتوهای عجیب نامهای عجیبی نیز دارند: ‹شبح قرمز›، ‹پری قرمز›، ‹فواره آبی›».
«… بهاعتقاد دانشمندان این پرتوهای نوری محصول تخلیة بارهای الکترومغناطیسی(ننقصها من اطرافها) ناشی از بروز صاعقه در لایههای مختلف جو هستند. … به نوشتة دیلی تلگراف، اهمیت این پرتوها از آن جهت است که موجب تصحیح دیدگاه دانشمندان درخصوص پدیدههای جو شدهاست.»
افزون بر مواردی که گفتهشد، در اطراف زمین چیزهای دیگری مانند نیروی الکترومنتیک، پدیدة النینو، کمربندهای گوناگون، از جمله کمربند ذرات باردار پرانرژی وجوددارد. کتاب خوبی نیز با عنوان ‹حقیقت زمین› نوشته آقای ‹جمشید مبین› پیرامون نیروها و انرژیهای مدارهای کره زمین، نوشته شده است.
نبات
والله انبتکم منالارض نباتاً(نوح: 17)
ترجمة: و خداوند رویانید شما را از زمین رویانیدنی. زیرا معنای ‹نبت› رویش و رشددادن است؛ چنانکه دربارة حضرت مریم(ع) فرمود: و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریّا (آل عمران: 37) یعنی ‹و (خداوند) حضرت مریم را رشد داد رشد نیکویی›.
نجم (در و بالنّجم هم یهتدون)
یک عرب بیابانگرد این آیة را به گونه ای میفهمد که شایسته درک و فهم اوست. ولی خداوند تنها برای مسائل و موضوعهایی که مردم عادی میدانند آیه نازل نمیکند بلکه در پس آنها موارد دیگری را نیز در نظر دارد.
این موضوع را از جوانی در باره این آیه میدانستم ولی دلیلی عینی و علمی برای آن نداشتم، تا امروز(جمعه ـ 1/8/83) که از کانال پنج تلویزیون فیلمی مستند زیر عنوان ‹مستند پنج› در مورد سیاهچالگان پخش میشد. در بخشی از این فیلم آمدهبود: ‹از آنجا که سیاهچالهها از مرگ ستارگان بهوجودمیآیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیونها سیاهچاله بهوجودآمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشتشماری از آنها را نمییابیم. زیرا نوری از خود بروز نمیدهند تا دیدهشوند… ›
سپس یک کیهانشناس با چراغقوهای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، و نیز یک حفرة سیاه نمایان شدند. وی ادامهداد که: ‹روش یافتن سیاهچاله نیز همین است. اگر ستارهای مانند این چراغقوه در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاهچالهای تاباندهشود، آن سیاهچاله نمایان میشود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچالهای را بیابیم. پس، ستاره است که سیاهچاله را مینمایاند.›.
البته راهیابی یک کیهانشناس، تنها به یافتن سیاهچاله پایان نمییابد؛ بلکه او باید بیندیشد که چگونه ستاره میتواند او را در موارد دیگر رهنمون شود. آیات قرآن کریم کاربردهای فراوان دارند و هرکس باید بتواند بر حسب پیشه، هنر، ذوق، اندیشه، و دانش خود بیشترین بهرهها را از آیات قرآنی ببرد؛ مثلاً در اینجا خود گفتهاست: ‹هم› یعنی ‹آنان› و همین که قرآن کلی سخنگفته، این معنی را میرساند که نباید کلام مرا محدود به آن کسانی کنید که در وهلة اول به ذهنتان میآید، بلکه قرآن من بسیار بزرگتر از آن است که تنها برای چیزهایی که شما میدانید، مثال بزند؛ بلکه رسالت من هدایت همة جامعههای انسانی است، و روی هر حرف و علامت من باید حساب کنید و مرا دستکم نگیرید، و آیات مرا فدای روانی ترجمههایتان و راحتی تفسیرهایتان نکنید. (برگرفته از روش یافتن سیاهچاله)
نسخ
یکی از آیاتی که از دیرباز بد فهمیده شده و چون بد فهمیده شده، بسیاری از مفسران قرآن و قرآن پژوهان به وسیله آن به انحراف رفته اند، آیه صدوششم سوره بقره است.
واژه نگاریهای قرآن کریم بسیار دقیق است و اگر کسی یا کسانی (تفاوتی نمیکند که یک نوجوان باشد، یا یک قرآن پژوه، و یا یک مفسر بزرگ قرآن) بدون دقت لازم و کافی در واژگان، و بویژه واژگان ویژه قرآن، و نیز بدون تدبر در آیه ای و آیات پیش و پس از آن، استنباطی از آیه داشته باشد و آن را به نگارش دراورد، یقیناً هم خود به انحراف رفته، و هم دیگران را منحرف میکند.
یکی از مصادیق بارز این سخن، آیه مشهور به آیه نسخ است که در آغاز، مفسران، و به تبع آنان، قرآن پژوهان قدیم و جدید پیرامون وجود آیات ناسخ و منسوخ به آن استناد کرده اند. نمیتوان منکر دگرگون کردن برخی آیههای قرآن توسط فروفرستنده آن شد؛ ولی این آیه، ربطی به این موضوع پیدا نمیکند؛ و اصولاً موضوع ناسخ و منسوخ بدان گونه که شهرت یافته، از سوی خداوند مورد توجّه قرار نگرفته است. تنها آیهای که مربوط به این موضوع میشود، آیه 101 سوره نحل است: و اذا بدلّنا آیه مکان آیه والله اعلم بما ینزّل قالوا انما انت مفترّ بل اکثرهم لایعلمون که در آن از واژه نسخ یاد نشده، و تنها به منظور رد سخنان معاندان قرآن و پیامبر، نازل شده است.
بحث واژگانی (لغوی)
ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها (بخش اول آیه 106 سوره بقره)
ما ی موجود در آغاز آیه، مای نافیه نیست؛ زیرا اگر چنین بود یک الا پیش از نأت لازم مینمود، که برخی ترجمهها این الّا یا مگر را از خود بر کلام خداوند افزوده اند.
ترجمهها:
*هر چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را از خاطرها بریم (و متروک سازیم) بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم. - الهی قمشه ای
*ما هیچ آیه ای را نسخ نمی کنیم و از یادها نمی بریم مگر آنکه بهتر از آن و یا مثل آن را میآوریم. - موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان
*هر حکمی را نسخ کنیم ، و یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم ، بهتر از آن ، یا همانند آن را میآوریم. - مکارم شیرازی
*آنچه براندازیم از آیتها و از یاد بریمش بیاریم بهتر از آن یا مانند آن را. - محمّدکاظم معزّی
*هر آیهای را که نسخ کنیم یا فروگذاریم. بهتر از آن یا همانندش را درمیان گذاریم.- بهاءالدین خرمشاهی
ترجمه انگلیسی علیقلی قرائی:
For any verse that We abrogate or remove from memory…
ترجمه این ترجمه میشود: برای هر آیهای که نسخ کنیم یا از حافظه پاکش کنیم…
ترجمه قرآن شاه ولی الله محدّث دهلوی، چاپ پاکستان شرکت تاج با مسئولیت محدود:
هرچه نسخ میکنیم از آیتی یا فراموش میگردانیم آن را، میآریم بهتر از وی یا مانند وی.
ترجمه خودم:
آنچه از آیهای را براندازیم یا به بایگانی (تاریخ) سپاریمش، میآوریم بهتر، یا همانند آن را.
بحث مصداقی
حال ببینیم مصداق این آیه چیست؟ آیا منظور از نسخ در این آیه، نسخ آیات قرآن است و یا موضوع به طور کلی چیز دیگری است؟
تدبّر، کلید فهم قرآن:
همه کسانی که قرآن را بد فهمیده اند و بدفهمی خود را به دیگران منتقل کرده اند، دلیلش تنها یک چیز است و آن این است که در قرآن تدّبر نکرده اند که اینهمه مورد تأکید قرآن است.
پس تدّبر را از بخش دوم همین آیه آغاز میکنیم. (توضیح آنکه موضوع پیش از این آیه ربطی به این آیه پیدانمیکند؛ وگرنه تدبّر در آیهای آیات پیش از آن آیه را نیز در برمیگیرد.)
بخش دوم آیه: الم تعلم انّ الله علی کل شیء قدیر(106)
الم تعلم انّ الله له ملک السّموات و الارض و ما لکم من دون الله من ولیّ و لا نصیر(107)
ترجمه: آیا نمیدانی همانا که خداوند بر هر چیزی تواناست؟ آیا نمیدانی همانا که خداوند از آن اوست ملک و ملکوت کیهان؟ و نیست برای شما جز خداوند، نه سرپرستی و نه یاری دهنده ای؟
آیا به نظر شما، خداوند کریم نیز مانند برخی مفسرّان، آنقدر ساده اندیش است که بیاید و بر تواناییهای خود، و مالک کیهان بودن خود ببالد و سروری خود بر بندگانش را گوشزد کند و همه اینها را در کنار هم بگذارد و به آنها افتخار کند، تا به ما نکته بسیار سادهای را یاداوری کند؟:
ما برخی آیات قرآن را دگرگونه میکنیم!!
معنای «آیه»
آیه در قرآن به دو معناست. یکی همان است که آقای علیقلی قرائی مانند بسیای مترجمان، در ترجمه قرآن به زبان انگلیسی خود آورده که در زبان انگلیسی میشود Verse، به معنای جمله های متن کتابهای مقدس. معنای دوم، مربوط به پدیدهها یا نشانههای طبیعی و اجتماعی است، که معادل انگلیسی آن میشود Phenomenon.
بحث محتوایی
از میان 217 آیه ای که خداوند در آنها عنوان آیه را آورده، تنها شمار اندکی معنای آیات متن قرآن را میدهند؛ بلکه بخش عمده آنها بر معنای پدیدههای طبیعی منطبق است و بعضاً پدیدههای اجتماعی را دربرمیگیرند.
- در صورتی که در آیه مورد بحث دقت کنیم، در مییابیم که میفرماید نأت، در صورتی که اگر منظور آیه قرآن بود، میفرمود ننزّل، چنانکه در آیه صدویک سوره نحل آمد: والله اعلم بما ینزّل
- اگر منظور آیه قرآن بود، تاریخ مفید بودنش تنها محدود به زمان نزول قرآن میشد و یادآوری آن تأثیر چندانی بر ما و دانش ما نداشت؛ ولی چون مربوط به پدیدهها و نشانههای طبیعی و اجتماعی است، بر آگاهی انسانها نسبت به چگونگی آفرینش، از آغاز تا روز رستاخیر میافزاید.
پدیدهها و نشانههای طبیعی
پیرامون پدیدههای طبیعی و اهمیت آنها برای پیشبرد تمدن انسان، در قرآن کریم آیات بسیاری آمده است. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به واژه آیه رجوع شود.
چرایی برانداختن و به بایگانی سپردن آیات یا پدیدههای طبیعی
به منظور پاسخ به کسانی که ممکن است پرسشهایی داشته باشند که مفهوم دگرگون کردن و برانداختن پدیدههای طبیعی توسط خداوند چیست؟ و چرا خداوند پدیدههای طبیعی خود را دگرگونه میسازد و منسوخ میکند؟ مناسب است با آوردن مثالهایی، در این زمینه روشنگری شود:
خداوند کریم در طول مراحل آفرینش، به تناسب شرایط آب و هوایی، آفریدگانی یا آیاتی (که همه آفریدگان آیتهای اویند.) را آفریده که تأثیرهای خود را بر محیط گذارده اند و در شرایط طبیعی بعدی، با توجه به منظور خداوند از آفرینش آنها که مقطعی بوده، آنها را از میان برده و برانداخته؛ تا شرایط را برای آفرینش آفریدگانی دیگر فراهم آورد و در نهایت به آفرینش جن و آدمی که منظور نهایی بوده، بپردازد و آنها را در زمین و دیگر سیّاره ها جایگزین پیشینیان کند.
تنها دو نمونه بارز و مشهور، از خیل عظیم این آیهها یا پدیدههای طبیعی که خداوند برروی زمین ایجاد کرده و سپس آنها را برانداخته و به بایگانی تاریخ سپرده، انقراض دایناسورها و انسانهای نئاندرتال است؛ که هر دو، سطح وسیعی از کره خاک را دربرگرفته بودند و به یکباره از سطح زمین و صفحه روزگار محو(نسخ) شده اند. به همین دلیل هنوز دیرینه شناسان و انسانشناسان نتوانسته اند دلیل از میان رفتن آنها را بیابند. البته یقیناً دلیلی علمی منطبق با سنتهای طبیعی در پشت این انقراضها نهفته است.
نشوز
به معنای سرپیچی و نافرمانی مرد از زن و زن از مرد است. برای آگاهی بیشتر به احضرت الانفس الشح بازگشت شود.
نضید
و النّخلٍ باسفاتٍ لها طلعٌ نضیدٌ(ق: 10)
معنای نضید: متراکمٌ بعضها فوق بعض. پس معنای آیه چنین است: و نخلی برافراشته که دارای خوشه پرباری است. که برای یاداوری نعمتهای الهی به بندگان منیب است. کسانی که به پروردگار خویش بازگشته اند.
نطوی السماء
قرآنکریم درمورد پایان جهان و آغاز جهانی دیگر میفرماید:
یوم نطویالسماءکطیّالسّجلّللکتبکمابدأنااولخلق نعیده وعداًعلیناانا کنا فاعلین(انبیاء:104)
ترجمه: روزی(زمانی) که میپیچانیم(درمینوردیم) آسمان(کیهان) را چون پیچاندن طومار نامهها. همچنانکه شروعکردیم آفرینش اولیه را، برمیگردانیم آن را. وعدهایاست که اجرای آن بر ماست و ما آن وعده را بهانجام خواهیمرساند.
نکتههای جالبتوجه در این آیه:
1- ترسیم شکل آفرینش و گسترش کیهان.
2- پایاندادن به جهان پیدا، به شیوة عکس آفرینش آن.
3- تأکید بر اینکه گسترش کیهان ابدی نیست و یقیناً خداوند آن را پایانخواهدداد.
شکل گستردگی کیهان از نظر قرآن
همة ما یک برگ کاغذ لولهشده را دیدهایم. اگر به داخل این لولهکاغذی که تاحدممکن پیچانده و سپس رهاشدهباشد بنگریم، چه شکلوحالتی را مشاهدهمیکنیم؟
پاسخ: شکلی حلزونی
اگر بخواهیم این کاغذ را مجدداً جمعکنیم، چه کاری را باید انجامدهیم؟
پاسخ : لایههای مرکزی آن را منقبض و فشردهمیکنیم و میپیچانیم. در نتیجه، لایههای فوقانی نیز از انقباض و فشردگی لایههای مرکزی تبعیتکرده و روی یکدیگر جمع و هموار میشوند.
شکل حلزونی، شکلی است که قرآنکریم با مثال «کطیالسجلللکتب» یعنی پیچاندن طومارها(نامههای قدیمی) شکل آفرینش کیهان و نیز روش برچیدن جهان پیدا را برای همگان از یک کودک دبستانی تا یک دانشمند کیهانشناس مشخصکردهاست.
ویژگیهای لایههای حلزون کیهانی و شمار آنها
تعداد لایههای این حلزون نیز باتوجهبه آیههای زیر، هفت لایه است:
نوح: 15ـ الم تر کیف خلقالله سبع سموات طباقا
ملک: 3ـ الذیخلق سبع سموات طباقاً ماتری فی خلقالرحمن من تفاوت فارجعالبصر هل تری من فطور
مؤمنون: 17ـ ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق
نبأ: 12ـ و بنینا فوقکم سبعاً شداداً
هر یک از این آیات، یکی از ویژگیهای آسمانهای هفتگانه یا لایههای حلزون کیهانی را بازگومیکند:
در آیة اول خداوند بر چگونگی آفرینش کیهان در هفت لایه تأکید، و کیهانشناسان را بر آگاهییافتن از «سازمان کیهان» فراخواندهاست.
آیة دوم بر همگنی، یکپارچگی، پیوستگی و خللناپذیری هفت لایة کیهان تأکید دارد.
ق: 6 ـ افلم ینظروا الیالسّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها ومالها من فروج
این آیه بدون ذکر هفتلایهبودن کیهان، پیامهای دو آیة بالا را یکجا دربردارد.
آیة سوم نیز نشان میدهد که هریک از لایهها یک ‹راه› به حساب میآیند؛ و چون ما در لایة آخر حلزون کیهانی قرارگرفتهایم، واژة ‹فوقکم› بسیار بهجا و شایسته بهکاررفتهاست.
آیة چهارم گویای این واقعیت است که این هفت لایه سخت هستند؛ و با اینکه رویهم قرارگرفتهاند، با یکدیگر درنمیآمیزند.
ویژگیهای جسم دارای شکل حلزونی
بنابرآنچه که در بالا اشارهشد، برای تجسم شکل کیهان در ذهن خویش، لاک یک حلزون طبیعی که دارای هفت لایه باشد را درنظرآورید و ویژگیهای«جسم دارای شکل حلزونی» را که از این پس به اختصار «حلزون» نامیدهمیشود، بهشرحزیر مورد مطالعه قراردهید:
1. نیروی گرانش حلزون در هسته یا مرکز آن نهفتهاست.
2. هستة حلزون نمیتواند خودبهخود ایجادشدهباشد، زیرا نیازمند نیروی محرکه اولیه است.
3. هرحلزونی از مرکز رشدکرده و منبسطشدهاست.
4. هرچه لایههای حلزون از مرکز دورترمیشوند، قدرت گریزازمرکز و انبساط بیشتری پیدامیکنند.
5. انبساط حلزون تابع قانون خاصیاست. درنتیجه روند گسترش کاملاً منظماست.
هضیم
و نخل طلعها هضیم(الشعراء: 14)
معنای هضیم: رطب نضیج او متدلٍّ لکثرته یا خوشه تازه به ثمر رسیده و پربار نخل خرما؛ که انسان حتا از دیدن آن لذت میبرد که چقدر پربار و زیباست. خداوند این آیه را برای منت گذاردن بر قوم ثمود همراه با دیگر آیاتی آورده است که همه نشانگر این نکته هستند که ما همه گونه امکانات دنیوی به شما دادیم ولی شما ناسپاسی میکنید.
هوی
والنّجم اذا هوی (نجم: یک)
یکی از ویژگیهای قرآن کریم ایجاز است، گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتی بهچشمنمیآید، میریزد؛ مانند همین موضوع، که واقعاً دنیایی در یک پیاله است. بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›، یعنی ‹ستاره› قرارداده و موضوع معراج را در همین سوره بیان کرده است. زیرا معراج از راه درهای آن صورت گرفته که در ابواب السماء به آن اشاره شد. برای دانستن معنای هوی باید در آغاز بدانیم که سیاهچاله چیست.
سیاهچاله فرایندی است که از مرگ ستاره ناشیمیشود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بینهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.
ستاره مردهای که بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکمتر و کوچکشده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش یافته است. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر میشود. یعنی فرار از آن مشکلتر میشود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمیتواند از آن بگریزد.
عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاهمیکنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› بهوجودآمدهاست. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیهمیکند.
معناهای ‹هوی› از المنجد (نرمافزار):
1.غروبکرد، پنهانشد.(که بینورشدن و ازدیدهپنهانشدن ستاره را میرسانند: ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود.)
2.سرفرودآورد.(که درهمفرونشینی ستاره از آن استنباطمیشود.)
3.فرودآمد، هلاکشد، مرد.(که از آنها خوار و کوچکشدن و سپس مرگ ستاره استنباطمیشود.)
4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی باشد.(که گویای تهیشدن ستاره از مواد درونیاست که با انفجار به بیرون ریختهمیشود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکلمیگیرد.)
5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیلشدن به سیاهچاله را میرساند.)
6. انهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن(که آغاز شکلگیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت میگراید)
پس میتوان آیه را چنین معنی کرد:
سوگند به ستاره؛ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گودالی ژرف و تهی شبیه شود؛ که همة اینها مفهوم یک سیاهچاله را میرسانند. (برگرفته از مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان)
ولی و ولایت
در قرآنکریم نزدیک به دویست آیة دارای واژهای با ریشة ‹ولی› وجوددارد. معنای همه آنها بر این اصل استوار است که خداوند ولیّ (سرپرست) مؤمنین است؛ و کس دیگری نمیتواند ولی مؤمنین باشد، زیرا او تنها کسی است که عهدهدار و توانا بر این مهم است.
خداوند اسماء و صفات بسیاری دارد که فراگیرند و همه آفریدگان را دربرمیگیرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولی› صفتی اختصاصی برای خداوند نسبت به مؤمنین، و ویژه آنان است؛ یعنی نه خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست کس یا چیز دیگری است؛ و نه مؤمنین میتوانند جز خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست دیگری داشتهباشند. این معنا از همه دویست آیه برمیآید؛ مانند توبه 116: مالکم من دونالله من ولی و لانصیر (برگرفته از پژوهش الله ولی المؤمنین یا ولابت ویژه خداوند است)
یحرفون الکلم عن مواضعه
خداوند کریم در آیه های چهل و شش سوره نساء و سیزده سوره مائده این اصل و مفهوم را به گونهای که در بالا آمده است، و در آیه چهل و یک سوره مائده به صورت یحرفون الکلم من بعد مواضعه، و در آیه هفتادوپنج سوره بقره بدین گونه آورده است:
یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه
پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟
پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند، بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهراً پیچیده به نظر میرسند، به جای پرداختن به متن از راه تدبر با عاملهای زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده در آغاز خود منحرف شده سپس کلام خداوند را به انحراف میکشانند:
- بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
- نادانسته های خود را در نظر نمیآورند.
- به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
- به برخی آیات قرآن به گونه مینگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
- به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند(و ماقدرواالله حق قدره). در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند.
یک نمونه از انبوه انحرافها نسبت به فهم قرآن کریم:
بیشترین انحرافها از کلام خداوند را در تفسیرها و ترجمه ها میتوان یافت که در نوشته های خود به برخی از آنها پرداخته ام. در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بسنده میشود:
تاکنون هیچ ترجمه یا تفسیری را ندیده ام که بگوید چرا خداوند واژه هوی را در آیه والنجم اذا هوی به کاربرده و از به کارگیری واژگان دیگری خودداری کرده است که معناهایی را میدهند که مترجمین و مفسرین به کارمیگیرند و از اصل موضوع و خواست خداوند درمیگذرند. بویژه آنکه این آیه یکی از آیه های مهم قرآن بوده و خداوند برای آن ارزش ویژه ای قائل است به دلایل زیر:
در اول سوره قرارش داده است.
نام سوره(نجم) را از این آیه گرفته است.
موضوع معراج حضرت رسول گرامی در آغاز همین سوره آمده است.
خداوند ضمن سوگندیادکردن به هوی شدن یک ستاره که اهمیت آن را میرساند روش تبدیل شدن یک ستاره به یک سیاهچاله را در یک آیه سه واژگانی و بویژه با به کارگیری واژه هوی یاداورمان شده است!!(جل الخالق!!)
برای آگاهی بیشتر پیرامون واژه هوی، به همین واژه در دانشنامه و یا به پژوهش ابواب السماء یا سیاهچالگان بازگشت شود. برای دانستن نمونههای دیگر انحرافها از کلام خداوند به مقالهای با همین عنوان و به نشانی https://www.academia.edu/12682012 بازگشت شود.
یحیی
حضرت یحیی فرزند زکریا همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپرستی مریم مقدس را بر عهده داشته و داستان فرزنددار شدن او(زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12)
قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است. یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشرک بیحیی مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین(آل عمران:39)
لقب مشهوری که برای یحیی(ع) ذکر شده و به احتمال زیاد در انجیل آمده "تعمید دهنده" است. همان گونه که عیسی(ع) ملقب به "مسیح" (بسیار مسح کننده که با مسح کردن بیماران را شفا میبخشید) است. ظاهرا وی مبدع غسل تعمید بوده و این واجب شرعی که شرط ایمان بوده از دین او به دین مسیحیت رفته است. البته بعید نیست که غسل تعمید تاریخی دیرینه تر نیز داشته باشد.
همچنانکه
حضرت یحیی در قرآن بسیار ارزشمند وصف شده
در انجیل نیز چنین است که مسیحیان نام او
را بر فرزندان خود میگذارند بدین گونه:
یوحنا(با
تشدید نون که عبری است و نام اصلی اوست)-
جوانی(با
تشدید نون:
ایتالیایی)
-خوان(اسپانیولی)-جان(انگلیسی)-
یانا(لهستانی)
ژان(فرانسوی)-
ایوان(روسی)-
یوهانس(آلمانی)-
ژوهانس-
جوهانش-
یان-
یوهان.
متاسفانه
نامگذاری یحیی در میان مسلمانان بسیار
کم است.
همچنین
در دین مسیحیت شب اول تابستان که کوتاهترین
شب است به نام شب یحیی
(متضاد
شب احیاء)
نامگذاری
شده و روز آن را جشن میگیرند و بویژه
عید کسانی است که نام آنان یحیی
است.
شب
دوم را به احترام بانوانی که نام آنان
یحیی(با
تفاوت در مؤنث بودن)
است
نیز جشن میگیرند.
(برگرفته
از پژوهشی با عنوان:
صابئین
یا صابئون)
ید بیضاء(طیف نور)
و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات...
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرونش بیاوری نور سفیدی خواهد بود، بی آنکه زیانی به تو رساند، در نه آیه(نشانه). (نمل: آیه دوازده)
موضوع و نکته کلیدی، عبارت فی تسع آیات (در نه آیه) است. بویژه آنکه، میان عبارتهای من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی) و فی تسع آیات (که وصف چگونگی آن نور است)، علامت صلی که نشانه وصل کردن است، آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم جدایی نیفتد.
موضوع آیه ظاهراً نور است؛ و اگر دقت شود به نتیجه جالبی منتهی مشود: به طیف نور
ولی طیف نور هفت رنگ دارد؛ پس چرا خداوند اشاره به نه آیه (نشانه) کرده است؟
باز اگر دقت شود متوجه میشویم که نور سفید که دیدنی است متشکل از هفت رنگ است ولی طیف نور کامل نه رنگ دارد: پس اگر دو سر طیف نور را که نامرئی هستند، یعنی فرو سرخ و فرا بنفش... را به طیف نور مرئی بیافزاییم، میشود نه رنگ. جلّ الخالق!! که این یکی از اعجازهای قرآن کریم است. (برگرفته از طیف کامل نور در قرآن)
یفعل ما یشاء (فعّال لما یرید را ببینید.)
یلج
یعلم ما یلج فیالارض و ما یخرج منها و ما ینزل منالسماء و ما یعرج فیها(سبأ: 2، حدید: 4)
ترجمه: خداوند میداند آنچه را که در زمین فرومیرود و آنچه را که از آن بیرون میآید. و آنچه که از آسمان فرومیآید و آنچه که در آن(نه به سوی آن ـ دقتشود) بالا میرود.
روشنگری: پیشینیان مترجمین و مفسرین قرآن کریم، چون خود از درک مفاهیم قرآنی در ارتباط با علوم طبیعی ناتوان بودهاند، در بسیاری آیات عملاً توانایی خداوند را نیز دستکم گرفته(وما قدرواالله حق قدره) و آن را در اندازة تواناییهای انسان پایینآوردهاند.(وذلکم ظنّکمالذی ظننتم بربّکم اردیکم فاصبحتم منالخاسرین ـ فصلت: 23) متأسفانه این اشکال به پسینیان نیز سرایتکرده و امروزه نیز همان تفکرات قدیمی را تکرارکرده و میکنند و نهتنها جرأت خدشهاندازی بر این رویههای قرون وسطایی را ندارند، بلکه حتی از خود نمیپرسند آیا درست است که با اینهمه یافتههای علمی در این عصر همان مثالهای کهنه را تکرارکنیم و با این کار ذهن دیگران را از دگراندیشی و نواندیشی بازداریم؟
مثلاً در تفسیر آیة بالا که در دو سوره به یک شکل آمده، میپندارند که منظور خداوند آن چیزهایی است که انسانها میدانند؛ مانند باران که فرومیآید و ارواح که بالا میروند؛ و بدین گونهاست که سطح دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند. حال آنکه منظور خداوند از این آیات، جدا از چیزهایی که ما میدانیم، آن است که به انس و جن بگوید چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید و من میدانم و من با این آیات، شما را راهنمایی میکنم که به دنبال دانستنیهایی که نمیدانید، بروید. اگر به مطلب زیر توجه کنیم، بهتر متوجه موضوع میشویم:
دانشمندان عقیده دارند که ذرات سنگین گوناگونی به زمین میرسند و از میان آن میگذرند، بدون آنکه با مواد سازندة کرة زمین برهمکنش داشتهباشند. این ذرات بهندرت با مواد معمولی واکنش نشان میدهند. بنابراین بدون آنکه مشاهدهشوند از میان اجرام معمولی از جمله زمین میگذرند… آزمایش سی. دی. ام. اس. آی. آی.(پروژة جستوجو برای مادة تاریک در دمای پایین) بهمنظور مشاهدة گونة خاصی از این نوع ذرات طراحی شدهاست. اگر این ذرات مشاهده شوند، در واقع اولین نوری خواهد بود که به دنیای پررمز وراز ماده تاریک خواهدتابید؛ و نیز مدرک خوبی برای اثبات صحت نظریة ابرتقارن بهدست خواهدآمد. نظریة ابرتقارن نظریهای مافوق نظریههای متداول فیزیک است.»(روزنامه شرق- 22/2/83)
از سوی دیگر خداوند در این آیه وضعیت زمین را از آسمان جداکرده و برای هر یک حساب جداگانهای بازکردهاست(نه آنگونه که مفسرین همه را یکی میبینند). در بخش اول، بدهبستان بیشتر بین جو زمین و خود زمین است. ولی در بخش دوم، بدهبستان بین عالم پیدا و جهان پنهان است، از راه درهای آن؛ و به تعبیر کیهانشناسان: سیاهچالهها.
البته این جداسازی مانع از آن نمیشود که چیزهایی که از عالم پنهان فرومیآیند، به زمین و جو آن نرسد. و یا چیزی از زمین به جهان ناپیدا نرود.
این نکته را نیز بهتر است بدانیم که خداوند در مورد چیزهایی که ما میدانیم اینگونه سخن نمیگوید؛ بلکه آنها را به عنوان آیه یادمیکند و به ما یاداورمیشود که از آنها پند بگیریم؛ مثلاً در مورد باران، آیههای فراوان و گوناگونی وجوددارد؛ مانند این آیه: واختلاف الیل والنهار وما انزلالله منالسماء من رزق فاحیا بهالارض بعد موتها وتصریفالریاح آیات لقوم یعقلون(جاثیه: 5)(برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
یوم
خداوند تنها در دو سه آیه که خواسته کوتاهی عمر انسان را نسبت به روز قیامت به او یاداوری کند، این واژه را به معنای روز کره زمین بهکاربرده: «یوماً او بعض یوم». ‹یوم› در فرهنگ قرآن ‹دوره و مرحله› معنی میدهد. چنانکه میفرماید دوره(یوم) قیامت برابر است با پنجاه هزار سال، آنگونه که شما میشمارید.
یومالخروج
یوم یسمعونالصّیحه بالحقّ ذلک یومالخروج(ق: 42 )
رزقاً للعباد و احیینا به بلده میتاً کذلکالخروج(ق: 11)
یعنی همانگونه که گیاهان را از زمین با آب و مایة خاک زنده میکنیم، ‹خروج› دوبارة همهچیز از جمله انسانها در آغاز رستاخیز چنین خواهدبود.
این آیه نیز همین مضمون را بهگونهای گسترده، بیانمیدارد:
وهوالذی یرسلالرّیاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقنه لبلد میت فانزلنا بهالماء فاخرجنا به من کلالثمرات کذلک نخرج الموتی لعلکم تذکرون(اعراف: 57)
خداوند در سورهای دیگر، پس از اینکه دربارة آفرینش انسان سخن میگوید، چگونگی بازگشت جسمانی او را نیز یاداورمیشود و همین روش را بهگونهای دیگر بازگومیکند:
والسّماء ذاتالرّجع والارض ذاتالصّدع انه لقول فصل وما هو بالهزل(طارق: 11 تا 14)
آسمان دارای باران است، و زمین دارای شکاف است. این سخن همانا گفتهای بازشناختی است، و بیهوده نیست.
همین مضمون در آیات پس از آیة ‹یومالخروج› نیز بیانشده:
انا نحن نحیی و نمیت و الیناالمصیر یوم تشقّقالارض عنهم سراعاً ذلک حشر علینا یسیر(ق: 43 و 44)
سخن از شکافتهشدن زمین و حشر سریع و زودهنگام(سراعاً) است؛ نه مانند بار اول که بهدنیا آمدند و حدود 16، 17 سال طولکشید تا به رشد و بالندگی رسیدند، بلکه بهسرعت و بهمانند گیاهانی که با دوربینهای فیلمبرداری خودکار، رشدشان را تندشده بهتصویرمیکشند، همانگونه که در این دنیا ما را از زمین ‹نشوونما› داد(اذ انشأکم منالارض ـ نجم: 32)، بار دیگر به سرعت از زمین ‹میرویاند›.(والله انبتکم منالارض نباتاً ـ نوح: 17)
در پیرامون کتاب حفیظ آوردیم که:
کتاب یا رایانهای به نام دی. ان. آ. وسیلهای در دست خداوند است (وعندنا) تا بدن انسان، جن و دیگر جانداران را برای روز رستاخیز بازسازی کند؛ البته اکنون دانش به جایی رسیدهاست که دانشمندان نیز میتوانند با روش همانندسازی چنین کاری را در همین جهان انجام دهند و دانش انسان را برای شناخت بهتر روز رستاخیر(ذلک یومالخروج ـ ق:42) و چگونگی خروج (کذلکالخروج ـ ق:11) بالاببرند و دیگر انسان امروزی همانند انسان دوران جاهلیت پرسشهایی را(که بسیاری از آنها در قرآن آمده) مطرح نکند، و به رستاخیز به عنوان واقعهای حتمی و فهمیدنی ایمان بیاورد؛ و نه بعید و دور از ذهن که از قول کافران در قرآن آمده (ذلک رجع بعید).
خداوند بهگونهای دیگر نیز ‹خروج› را توصیفکردهاست(قمر: 7):
یخرجون منالاجداث کانهم جراد منتشر(از گورها بیرونمیآیند، گویی ملخهایی پراکندهاند.)
چرا خداوند ملخ را مثالزدهاست؟
هر نکتة قرآنی، حتا کوچکترینش، نکتههای بسیاری دربردارد؛ و بههیچروی نباید ترجمة آن را سرهمبندیکرد. بنابراین باید در همین مثال هم اندیشه و تدبرکنیم؛ تا بدانیم منظور خداوند از این مثال چهبودهاست؟
پس از تدبر در این مثال قرآنی، متوجهمیشویم که آفرینش ملخ دو ویژگی مهم دارد. یکی اینکه ‹خلقالسّاعه› آفریدهمیشود، و دیگر اینکه میبینیم هنگامی که ملخها به کشتزارها حملهمیکنند، ‹انبوه›اند؛ و معلوم است که با هم آفریدهشدهاند. پس خداوند با این مثال بسیار ساده، حشرونشر انس و جن را در آغاز رستاخیز، ترسیمکردهاست. یعنی همة مردمان جن و انس، بهیکباره، و با سرعت تمام، برانگیختهمیشوند.
فیلمهای مستند زیادی از زادوولد جانواران مختلف تولیدشده و تا آنجا که ممکن بوده بسیاری از آنها را دیدهام؛ ولی تاکنون تولید مثل ملخ را ظاهراً نتوانستهاند فیلمبرداریکنند. اما تااندازهای شبیه به آن را دیدهام که برای این مثال قرآنی مناسب است:
مستند 5 تلویزیون روزی از تولید مثل لاکپشتها فیلمی پخشکرد که بسیار عجیب بود. لاکپشتها را نشانمیداد که دارند به شمار زیادی در ساحل دریا تخمریزی میکنند و روی تخمها را میپوشانند.(مانند گورهای انسانها) سپس زمانی را نشان میداد که خیل عظیم جوجهها را میدیدی که بهیکباره از تخم سربراوردند و روانة دریا شدند. همین رهسپاری گروهی آنها به سوی دریا بود که بسیارشگفتانگیز مینمود. انسان با خود میگفت، اینها چگونه همه باهم از تخم سربراوردند؟! چقدر انبوه و زیادند!! به گونهای که تمام ساحل با آن بزرگی راپرکردهبودند. و چرا همه باهم به سوی دریا رهسپارند؟! آری! لاکپشتها هم میتوانند رستاخیز را برای ما بهتصویربکشند!(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
یوم القیامه
از جمله آیاتی که بازگوکننده این روز مهم و واژه ویژه قرآن هستند:
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجا و فتحتالسماء فکانت ابوابا و سیرتالجبال فکانت سرابا(نبأ: 18تا20)
یوم تأتیالسماء بدخان مبین(دخان:10)
یوم تمورالسماء مورا و تسیرالجبال سیرا(طور: 9و10)
یوم تکونالسماء کالمهل و تکونالجبال کالعهن(معارج: 8و9)
یوم ترجفالارض والجبال کثیباً مهیلاً… یوماً یجعلالولدان شیباً السماء منفطربه کان وعده مفعولا(مزمل:14و 17و18)
یوم ترجفالراجفه تتبعهاالرادفه… فانما هی زجره واحده(نازعات: 6،7و13)
القارعه ماالقارعه… یوم یکونالناس کالفراشالمبثوث و تکونالجبال کالعهن المنفوش(قارعه: 1،2،4،5)
الحاقه ماالحاقه… فاذا نفخ فیالصور نفخهواحده و حملتالارض والجبال فدکتا دکه واحده فیومئذ وقعتالواقعه وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک یومئذ ثمنیه(حاقه:1و2،13تا17)
فاذاجاءتالصاخه یوم یفرالمرءمن اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه(عبس:33 تا 36)
فاذا جاءتالطامهالکبری(نازعات: 34)
فاذا نقر فیالناقور فذلک یومئذ یوم عسیر(مدثر: 8و9)
فاذا برقالبصر و خسفالقمر و جمعالشمس والقمر(قیامه: 7،8و9)
فاذاالنجوم طمست واذاالسماء فرجت واذاالجبال نسفت(مرسلات:8،9و10)
فاذاانشقتالسماء فکانت هی ورده کالدهان(الرحمن: 37)
اذاالسماءانشقت… واذاالارض مدت والقت ما فیها و تخلت(انشقاق:1،3و4)
اذاالسماءانفطرت واذاالکواکب انتثرت واذاالبحار فجرت(انفطار:1،2،3)
اذاالشمس کورت واذاالنجومانکدرت واذاالجبال سیرت… واذاالبحار سجرت(تکویر: 1،2،3و6)
اذا وقعتالواقعه… خافضهرافعه اذا رجتالارض رجا و بستالجبال بسا فکانت هباء منبثا(واقعه: 1،3تا6)
اذا زلزلتالارض زلزالها و اخرجتالارض اثقالها(زلزال: 1و2)
ان زلزلهالساعه شیءعظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تریالناس سکاری و ماهم بسکاری و لکن عذابالله شدید(حج: 1و2)
ترجمة آیهها را به منظور درک بهتر و تأثیر بیشتر، پیدرپی میآوریم:
نبأ: روزی که در صور دمیده شود، پس همه، گروهگروه میآیند. و آسمان گشوده شود درحالیکه درهایی خواهدداشت. و کوهها سرنگونشوند، درحالیکه(بهگونة ذرات درامده) سرابیخواهندبود.
دخان: روزی که آسمان دود روشن و آشکاری را میآورد.
طور: روزی که آسمان میخزد، خزیدنی(ویژه) و کوهها سرنگونمیشوند سرنگونشدنی(ویژه)
معارج: روزی که آسمان مانند روغن گداخته، و کوهها مانند پشم میشوند.
مزمل: روزی که زمین و کوهها بهلرزه درامده و بهصورت پشتهای از شن ازهمپاشیده دراید… روزی که کودکان را پیرمیکند و آسمان را میشکافد و وعدة الهی انجاممیپذیرد.
نازعات: روزی که شیپور سروش خود را سردهد، سوت پایانی درپیآندراید… پس همانا آن است پرتابکردنی پرخروش و یگانه.
قارعه: آن درهمکوبنده. آن درهمکوبنده چیست؟ روزی است که مردمان(جن و انس) بهمانند ملخهایی سرگشته و پراکنده، و کوهها بهصورت تودهای از پشمزدهشده و ازهم پاشیده درایند.
حاقه: آن فرودآینده. چیست آن فرودآینده؟ پس هنگامیکه در صور دمیدهشود، دمیدنی پرخروش و یگانه(که لرزه بر ارکان تمام کائنات اندازد)، و زمین و کوهها برداشتهشوند و با کوبشی یگانه کوبیده و خردشوند، پس در آن روز فرودآینده فرودآمدهاست و آسمان شکافتهشده، پس در این روز آسمان سست و بیبنیان شود و فرشتگان بر کرانة کیهان درایند و عرش پروردگارت را در این روز هشت فرشته نگاهدارند.
عبس: پس هنگامی که خروشندة مدهوشکننده فرارسد، روزی است که شخص از (عزیزترین کسان خود،) برادرش، مادروپدرش، و همسروفرزندش فرارمیکند.
نازعات: پس آنگاه که بزرگخردکنندة خروشان فرارسد، …
مدثر: پس آنگاه که در شیپور(حلزون کیهانی) دمیدهشود، پس آن روز، روز بسیار تنگی است.
قیامت: پس هنگامی که (از شدت نور انفجار) دیدگان را برق بگیرد، و ماه نورانی در برابر آن کدر جلوهکند، و خورشید و ماه با آنهمه دوری از یکدیگر، درهمفرونشینند،…
مرسلات: پس آن هنگام که ستارگان کمنور شوند و آن هنگام که آسمان گشودهشود و آن زمان که کوهها ازهمپاشیده و پراکندهشوند، …
الرحمن: پس آنگاه که آسمان شکافتهشود، پس گلسرخی خواهدبود، همچون پوشش سرخفام.
انشقاق: هنگامی که آسمان شکافتهشود،… و آنگاه که زمین کشیدهوگستردهوپهنشود، و هرانچه را که درخوددارد بیرون ریخته و خالیشود، …
انفطار: آن هنگام که آسمان از درون شکافتهشود و آنگاه که ستارگان پراکندهشوند، و آنگاه که دریاها منفجرشوند،…
تکویر: وقتی که خورشید سرنگونشود، و هنگامی که ستارگان تیرهشوند، و آنگاه که کوهها سرنگونشوند، … و آنگاه که دریاها شعلهورشوند،…
واقعه: آنگاه که فرودآینده فرودآید… که پایینآورنده و بالابرنده نیز هست؛ هنگامیکه زمین سخت بهلرزهدراید، و کوهها متلاشیشوند، پس به صورت گردوغباری پراکنده درخواهندآمد.
زلزال: آنگاه که زمین بهلرزهدراید، لرزیدنش را و بیرون بریزد هرچه درخوددارد،…
حج: همانا که وقوع زلزله در ارکان عالم در روز قیامت رخداد بزرگیاست. روزی که میبینی که هر شیردهندهای شیرخواره خود را رهامیکند، و هر بارداری بارش را بر زمین میگذارد؛ و مردم را میبینی که تلوتلو میخورند ولی مست نیستند، بلکه عذاب خداوند شدید است.
دستاورد آیههای یادشده، پیرامون آغاز دورهای که در آن کار دنیا پایانمیگیرد:
1. وضعیت عمومی کیهان
2. وضعیت آسمان جهان پیدا
3. وضعیت زمین(کهکشانها)
4. وضعیت مردمان(جن و انس)
وضعیت عمومی کیهان:
هنگامیکه در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد؛ همة جانداران جز آنکه را که خداوند بخواهد، میمیرند. این خروش کرکننده، همان امواج صدایی است که همة کیهان را هماکنون نیز پرکرده و باقیماندة بانگ انفجاری است که در آغاز آفرینش ایجادشده، و در سخن فیریکدانان ‹تابش زمینة ریزموج کیهانی› نامیدهشدهاست. کار اسرافیل فعالکردن این امواج صوتی به اذن الهی است.
وضعیت آسمان
چون این روز، روز بسیار تنگی است، از شدت فشار، آسمان دنیا، ابتدا سست و بیبنیان و سپس شکافتهٍشده و بهگونة روغنی که گداختهشود، دود از آن بلندمیشود. از شدت انفجار، گلگونشده، سپس جمع شده، در خود فرورفته و به درون چیزی میخزد.
وضعیت کهکشانها
کهکشانها که خورشیدها و ماهها و ستارگان نشانة آنهاست، درهممیریزند و درهم فرومینشینند. خورشیدها نور خود را ازدست میدهند و ماهها که نور خود را از خورشیدهایشان میگیرند، همه تیرهوتار میشوند. تنها نورهای ناشی از انفجارهاست که برخی بخشها را روشنمیکند.
کوبنده و فرودآینده و خروشکننده و خردکننده و… هیچیک چیزی نیست که از جایی بیاید؛ بلکه این عسرت (یوم عسیر= روز بسیارتنگ)، فشار و شدت انفجارهاست که چنین عذابهایی را فراهم میآورد؛ چنانکه آمد، «ماالقارعه، یوم یکونالناس… » کوبنده سهمگین، روزیاست که مردمان هستند… یعنی شیء خاصی نیست. پس قارعه، حاقه و دیگر واژگان و برواژگان بهکاررفته، همان فروپاشی، درهمریختگی و برهمفرونشینی اجزاء کهکشانها در این دوره یعنی آغاز روز قیامت است.
پس در این روز زمین از شدت فشار، به لرزه درامده، ابتدا منفجرشده، هرچه درخوددارد، به بیرون میریزد؛ همة چیزها خردشده و هیچچیزی سر جای خود نیست؛ بلکه به هرطرف پرتابمیشوند. کوهها که نمادی از زمین و کیهشانهاست، ابتدا سرنگون و خردشده و به صورت پشم حلاجیشده، ریگ، شنریزه، و درنهایت به شکل ‹گردوغبار پراکنده›(هباءمنثوراً) و ‹سراب›(فکانت سرابا) درمیآیند.
وضعیت مردمان
در این روز مردمان نیز از سهمگینی عذاب، به وحشتوهراس افتاده، از شدت نور انفجارها، چشمانشان را برق میگیرد. ابتدا تلوتلو میخورند و سپس به هرسو پراکندهمیشوند. مصیبتهای این روز تا آن اندازه زیاد است که کودکان پیر میشوند، تو گویی عمری از آنان گذشتهاست. (برگرفته از مهنورد در قرآن)
یوم تبدل الارض
وضعیت عرش و دیگر بخشهای کیهان پس از آغاز رستاخیز است:
یوم تبدلالارض غیرالارض والسموات و برزوا لله الواحدالقهار(ابراهیم:48)
ترجمه: روزی که زمین دیگر زمین و آسمانهایی که میشناسید نیست و برای خداوند یگانه قهّار، خود را نشان میدهند.(برزوا به صورت جمع آمده تا نشان دهد که منظور از ‹زمین› همه کهکشانها یعنی جهان پیداست؛ چنانکه فرمود: ‹والارض جمیعاً قبضته یوم القیامه›)
از این آیه برمیآید که پس از آغاز رستاخیز، کهکشانها آن گونه نیستند که اکنون در کیهان جای دارند؛ بلکه فیزیک کیهان بههمخورده و در جهان پنهان خود را به خداوند نشان میدهند؛ چنانکه در مورد چنین روزی فرمود «و اشرقتالارض بنور ربها»: (زمین به نور پروردگارش روشن میگردد.)
نکتة جالب توجه آن است که خداوند دگرگونی را در ‹ارض› دانسته و با دگرگونی آن برخی دگرگونیها نیز در دیگر بخشهای کیهان رخمیدهد. این نکته تأییدی است بر اینکه همة دگرگونیها در جهان پیدا رخمیدهد که در جهان پنهان فرومیرود و موجب دگرگونیهایی در دیگر بخشهای کیهان میشود. اگر غیر از این بود آیه چنین میبود: ‹یوم تبدلالسموات والارض غیرالسموات والارض›.
از آیات 107 و 108 سورة هود نیز برمیآید که در روز قیامت و پس از آن، دو بخش اصلی کیهان برقرار است.
آیههای بسیاری دلالت بر این داشت که پس از آفرینش کیهان در شش مرحله، خداوند بر عرش مستولیگردید. از آیه زیر برمیآید که خداوند پس از ایجاد نیروی گرانش بر عرش مستولی شدهاست:
اللهالذی رفعالسموات بغیرعمد ترونها ثماستوی علیالعرش ( آیه دوم سوره رعد)
ترجمه: خداوند کسی است که آسمانها را بیستونی که ببینید، بلندگردانید، سپس بر عرش چیرهگشت.
و نتیجهمیگیریم که کارکرد نیروی گرانش برای برپایی جهان پیدا بوده ولی در روز رستاخیز که جهان پیدا و پنهان یکیشده، آیا باز هم این نیرو به قوت خودباقیاست؟ قرآن کریم در آیات 16 و17 سوره الحاقه میفرماید: وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه
ترجمه: و آسمان(کیهان) شکافته شود. پس آن است در چنین روزی (رستاخیز) بیبنیان (یعنی بدون نیروی گرانش) و فرشتگان بر کرانههای آنند؛ و در چنین روزی عرش پروردگارت را هشت فرشته (نیرو) برخود دارند.
از این آیه و نیز از آیة آخر سورة زمر و آیة 7 سورة غافر(مؤمن) مشخص میشود، زمانی که عمر جهان پیدا بهسرآید، و در جهان پنهان فرورود، از سویی کیهان بیبنیانشده؛ و از سوی دیگر جهان نورونیرو که در این زمان حد واسط و نگاهدار دو بخش پیدا و پنهان کیهان است، در نبود جهان پیدا، از نظر چگونگی کارکرد خود را تغییرداده، و از نظر چندینگی، از چهارنیرو به هشت نیرو افزایش یافته، و به چهارگونة زیر، به انجام وظایف خود میپردازند:
برخی به کارهای مردم آن جهان میپردازند،
برخی بر کرانههای کیهان درگردشند،
برخی در پیرامون عرش درگردشند،
هشت نیرو نگاهدارندة عرشاند.
در جهان فیزیک تاکنون چهار نیروی عمده، بیشتر شناختهنشدهاست. بنابراین، هشت نیروی یادشده، یا شامل این چهار نیرو و ضد آنهاست و یا چهار نیروی دیگری نیز وجوددارد که بر ما تاکنون پوشیدهماندهاست. فیزیکدانان، و بویژه اخترفیزیکدانان میتوانند یکی از پروژهای پژوهشی خود را به شناخت این هشت نیرو که قرآن کریم راهنماییکرده، اختصاصدهند.
در همین زمینه، در قاموس قرآن پیرامون واژه عرش از کتاب ‹جوامعالجامع› نقلشده که بر اساس روایتی حاملان عرش اکنون چهار نفرند. روز قیامت خداوند چهار نفر دیگر را به کمک آنان میفرستد.
اگر کسی میخواست بر این نظر خردهبگیرد که منظور از هشت، هشت فرشته است و فرشته تنها نیرو نیست، ولی این روایت که مانند قرآن برای حاملان عرش مصداق تعییننکردهاست، و تنها از باب تشبیه از ‹نفر› یادکرده، حجت را بر آنها تمامکرده و گفتهاست که اکنون چهارند و در روز قیامت هشت خواهندشد و میدانیم که تاکنون در دانش فیزیک چهار نیرو بیشتر شناختهنشده، پس مصداق هشت که پیش از رستاخیز چهارند، تنها میتواند همان چهار نیروی شناخته شده امروزی باشد که در دوره رستاخیز به هشت نیرو میرسند. (برگرفته از مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
الحمدللهالذی هدانا لهذا وماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله