پریشان حالی (Depression)
دپرس شدن یا پریشان حالی، وضعیتی ناهنجار در روح و روان است که چارهاندیشی آن به دانش پزشکی وابسته است. در این وضع، شخص احساس اندوه، نگرانی و ناامیدی میکند. امروزه پریشانی را سرطان روح خوانده اند که میتواند بر هر کسی بدون در نظرگرفتن پایگاه اجتماعی، حرفه، دارایی و سطح آموزش و پرورش او، تأثیرگذار باشد. این موضوع میتواند نتیجه عوامل مختلفی باشد؛ همچون مرگ یکی از اعضای خانواده، طلاق، از دست دادن شغل، بیماریهای جدّی، حادثهای بدفرجام، پیری، پایین بودن اعتماد به نفس، نارضایتی از خواستهها و تمایلات، ناامیدشدن از زندگی حرفهای یا خصوصی، استفاده بی رویه از الکل و حجم زیاد کار.
پریشانی دارای پیامدهای جسمی بسیاری است؛ مانند بیخوابی، بی اشتهایی، کمبود نیرو و توانایی،
خستگی، ترسهای بی اساس، سردردهای شدید، مشکل داشتن با فشار خون و تمرکزکردن. پریشان حالی همچنین اختلالی مغزی است. کسانی که از آن رنج میبرند، دیده میشود که احساسی نسبت به زندگی ندارند، پشیمانیهای بیموردی را احساس میکنند، از خود متنفرند و افکار خودکشی در سر دارند.
اشخاص مشهور و موفق و بویژه آنان که بر قله رفیع نردبان جامعه قرارگرفته اند، نسبت به پریشان حالی حساس و شکننده ترند. از آن روی که آنان چیزهای بسیاری دارند که از دست بدهند، اغلب از شکست در زندگی میترسند و در زیر استرس دائمی زندگی میکنند. برای مثال، آنان نسبت به از دست دادن محبوبیت خود میان مردم یا ورشکسته شدن وحشت دارند. کسانی که در این ردیف قرارمیگیرند و قربانی دپرس شده اند، عبارت اند از: وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس، ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا، مرلین مونروئه، مارلون براندو، ساموئل بکت، پرنسس دیانا، و یووس سنت لاورنت طراح لباس فرانسوی. دو نویسنده مشهور آمریکایی، ارنست همینگوی و سیلویا پلاث، نیز پس از دپرس دست به خودکشی زدند.
دپرس نوعاً پدیدهای مربوط به جامعه های دادوستد پیشه است که در اینگونه جوامع، موفقیتهای فردی و شخصی دارای بالاترین ارزش است. در لهستان شمار مردمی که دچار دپرس شده اند، بسیار روز افزون است. بسیاری از لهستانیها نمیتوانند خود را با واقعیتهای نوین، بویژه با تحولات سریع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تطبیق دهند. بیش از 50% لهستانیها با استرس دست به گریبانند و احساس نگرانی میکنند. دلایل مشترک در این رابطه، تهدیدشدن از بیکاری، شرایط زندگی فقیرانه، نبود امید به آینده، مطمئن نبودن از آینده و بهبود افتصادی است. (پس از پیوستن لهستان به اتحادیه اروپا وضعشان خوب شده است. - مترچم)
هرچند دپرس وضعیتی جدی است، ولی فایق شدن بر آن و بازیابی تعادل روانی، شدنی و دست یافتنی است. بهترین پشتیبان برای غلبه بر دپرس، داشتن یک خانواده موفق، دوستان وفادار، اعتماد به نفس مناسب، ایجاد تعادلی سالم میان زندگی شخصی و زندگی حرفهای، و بیش از پیش واقعبین شدن است.
روشنگری: این نوشته، ترجمه بخشی زیر عنوان Depression از کتاب کم حجمی است که خانمی لهستانی به نام «مارگریت چشلاک» به زبان انگیسی، و به منظور تدریس زبان انگلیسی در سال 2003 گرداورده و انتشار داده و آمار آن مربوط به حوالی سال 2000 است.
آذرماه نودوشش
مترجم: احمد شمّاع زاده
الله
(جلّ جلاله و عمّ نواله)
محمّد
(صلّی الله علیه و آله)
علیّ
(صلّی الله علیه و علی اسرته)
سه مقام هستی
ومن اظلم ممن ذکّر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ماقدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّه انیفقهوه و فی آذانهم وقراً و ان تدعهم الیالهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً(کهف: 57)
ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن (قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه.
پیشگفتار
هدف از نوشتن این مقاله باز اندیشی در فهم مقام دارندگان این سه نام است؛ تا با کژاندیشیهای برخی از اشخاص و مسلکها، مقام و منزلت مولیالموحدین "علی" علیهالسّلام را فراتر از آنچه که خدا و رسولش معین کردهاند ندانیم که متأسفانه در کلام بیشتر مداحان (نوحه گران) خداناشناس امروزی ریشه دوانده و ممکن است بر فهم جوانانی که گرد آنان هستند و یا با وسایل مختلف سخن آنها را میشنوند، اثرگذار باشد. بدین منظور با توجه به آیات قرآن کریم و برخی احادیث کوششی داریم تا مقام و منزلت هر یک را با به میان کشیدن برابرگذاریها و آمیختگیهایی که پیش آمده، مشخص سازیم. نقل از مثنوی دفتر دوم ب 4/491:
نوحه گر باشد مقلّد در حدیث جز طمع نبود مراد آن خبیث
نوحه گر گوید حدیث سوزناک لیک کو سوز دل و دامان چاک
از محقّق تا مقلّد فرقهاست کین چو داوود و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود و آن مقلّد کهنه آموزی بود
الف – خدا و محمد
مولوی:
بی تماشای صفتهای خدا گر خورم نان من گلو گیرد مرا
در آغاز باید گفت عملکرد معصوم (و مهمترین آنان حضرت ختمی مرتبت) با عملکرد خداوند، این تفاوت مهم را دارد که معصوم که مقام عصمت را دارد، مرتکب گناه نمیشود؛ ولی این مقام او را از خطا مصون نمیدارد. زیرا در هر شرایطی انسان است و انسان جایزالخطاست. تنها خداوند خطا نمیکند؛ و نیز فرشتگان او که کارگزاران اویند و اگر خطاکنند کیهان و مافیها برهم میریزد.
البته فرشتگان ذاتاً چنان آفریده شده اند که نمیتوانند خطا کنند یعنی از خود اختیاری ندارند تا خطا کنند یا نکنند.
روشنگری پیرامون فرشتگان: فرشتگان یک سویه هستند یعنی مانند انسانها و جنها دارای اختیار نیستند و نه مانند آنها خالق و آفرینننده چیزی هستند. یعنی توانا بر نطق یا نمادسازی نیستند چنانکه هنگامی که خداوند از آنان خواست تا نمادسازی کنند گفتند: لا علم لنا الا ما علمّتنا.
اینکه آیا ابلیس فرشته بود یا نه و چرا سرپیچی کرد را خود خداوند بسیار ساده و روشن در باره ابلیس بیان داشته: کان من الجن ففسق عن امر ربه یعنی چون از جن بود توانست(اختیار داشت) از امر خداوند سرپیچی کند که کرد. ابلیس فرشته نبود بلکه به مقام فرشتگان رسیده بود و در جمع آنان بود؛ ولی دیگران فرشته واقعی بودند و نمی توانستند از امر خداوند سرپیچی کنند که نکردند و بر آدم سجده کردند.
پس همه کسانی که عقل دارند ممکن است خطا کنند. بنابراین بزرگان دین و دانش که جای خود را دارند و ممکن است بسیار خطا کنند بلکه معصومین هم ممکن است خطا کنند و خداوند برای اینکه این موضوع را به ما بگوید که تنها منم که نباید اشتباه کنم و نمیکنم، بلکه حتا اشرف آفرینش من که حضرت رسول اکرم(ص) باشد ممکن است خطاکند، این موضوع را در چند آیه از قرآن یاداورمان شده است. مانند نهی کردن ایشان را در سوره والضحی:
پس از این فرمود حق در والضحی بانگ کم زن ای محمد بر گدا
مثنوی دفتر اول ب: 2747
بارزترین این امرونهی ها در سوره عبس است:
عبس و تولی ان جاءه الاعمی. و این در حالی است که خداوند جلّ و علا، ده آیه از سوره عبس را که نام آن سوره از همین منظر گرفته شده، به این موضوع اختصاص داده است.
بدین ترتیب نتیجه میگیریم که این موضوع اهمیت زیادی برای خداوند داشته که چنین کرده. تازه مسلمانان هنگامی که میدیدند خداوند با کسی رودربایستی ندارد و کوچکترین خطایی را که رسولش مرتکب میشود به او گوشزد میکند، حساب کار دنیا و آخرتشان بهتر به دستشان میآمد. اگر امروزه نیز به این نکات قرآنی توجه کنیم از بسیاری تصورات نادرست و کردارهای ناشایست مصون خواهیم ماند.
متاسفانه برخی از مفسّرین کوشش در توجیه این موضوع دارند. آنان باید بدانند که این توجیه خدمت به رسول خدا نیست، بلکه این خود خطایی آشکار و دور کردن حقایق قرآن از ذهن مردم است. زیرا خداوند میخواهد بگوید تنها من خطا نمیکنم وهمه ممکن است خطاکنند که این موضوع دستکم برای زندگی اجتماعی و سیاسی انسانها بسیار مهم است.
نکته مهم دیگری که باید برای مقایسه این سه مقام هستی بدان بپردازیم دانش پنهانیها یا علم غیب است. بسیاری کسان و بویژه حوزویان تصور میکنند که معصومین علیهم السلام بر غیب آگاهی داشته اند. آنچه ما نمیدانیم و معصومین میدانند غیب نیست. تنها خداوند است که بر عالم غیب آگاهی دارد و عالمٌ بالغیب است. (خداوند آیه های بسیاری را ویژه این موضوع کرده است)
پیامبران هم علم غیب نداشته اند. آنان تنها علم لدنی داشته اند. یعنی علمی که از جانب خداوند به آنان داده شده است. در سوره یوسف و درشرح قصّه یوسف خداوند به دادن این گونه علمها به حضرات یعقوب و یوسف در چند آیه اشاره کرده است.
در جایی که خداوند به رسولش میفرماید: بگو من مالک خودم هم نیستم و سودوزیان خود را هم نمیدانم، مگر آنچه را که خدا بخواهد. اگر من غیب میدانستم همه خوبیها را برای خودم میخواستم و هیچ گونه بدی بر من اثرگذار نبود(اعراف: 188)، چگونه برخی مدعی اند که ائمّه معصومین غیب میدانسته اند؟ داننده غیب تنها خداست.
امامان معصوم علیهم السّلام، تنها علم امامت داشته اند؛ یعنی بسیاری چیزها میدانسته اند که مردم عادی نمیدانسته اند و نمیدانند. چنانکه امام علی(ع) که میگوید من به راههای آسمان آگاهترم تا راههای زمین، نتیجه علم امامت ایشان بوده یا حضرت امام محمد باقرالعلوم(ع) با علم امامتش چنین عنوانی را یافته و نیز با جنیان رابطه داشته است و یا حضرت امام جعفر صادق(ع) که نوشته اند 4000 شاگرد تربیت کرده اند، نتیجه علم امامت ایشان بوده است.
روزی در مسجد اهل تسنن یک جوان سنی مذهب وقتی فهمید شیعه هستم پرسید:
شما شیعیان میگویید که امامانتان غیب میدانند؟
گفتم: الله یعلم غیب السموات والارض.
پس چرا در باره شما چنین میگویند؟
شاید به این دلیل باشد که امامان شیعه برخی کرامات داشته اند که از برخی شواهد به باطنها پی میبرده اند و این تنها مربوط به ائمه نیست برخی کسان که چشم باطنشان روشن است نیز میتوانند چنین کراماتی را داشته باشند. البته امامان شیعه علم امامت هم داشته اند ولی اگر کسی مدعی باشد امامان همچون خداوند غیب میدانسته اند و آنها را جای خداوند قرار دهد مشرک است.
او که از وصفهایی پرشده بود که شیعیان با اعمال شرک آلود خود بهانه به دست اهل تسنن میدهند و به شیعه آنگونه نگاه میکرد، گفت: نه... تو شیعه نیستی...!!
ب - خدا و علی
هم برخی شیعیان خدانشناس و هم علی اللهیان بسیار این دو مقام را با یکدیگر آمیخته و به هم بافته اند. نکته مهمی که هیچکس در باره آن پرسشی مطرح نمیکند این است که شما از علی چه دیده اید و از خدا چه میدانید که این دو را با یکدیگر مقایسه میکنید؟
شاید یکی از بزرگترین عملکردهای علی (در اینجا سخن از عمل است و نه اخلاق و صفات) برای پیشبرد و نشر اسلام علیه شرک بویژه در جوانی آن بوده است که در برابر هماورد خواهی غول پیکری به نام عمروبن عبد ود(که بت ود را میپرستیده) تنها کسی بود که پذیرفت به جنگ تن به تن با او بپردازد و با ترفندی ویژه او را بکشد، که همه اینها با حول و قوّه الهی صورت گرفت و موجب شد تا سپاه اسلام به پیروزی برسد. ولی کوچکترین عملکرد خداوند برای از میان برداشتن نمرود مدعی خدایی آن بوده است که با آفرینش خلق الساعه میلیاردها پشه و نفوذ تنها یک پشه به پنهانگاه نمرود و رفتن به درون بینی او، او را به گونه ای خفت بار بکشد.
ای نادانان! چگونه خدا و علی را با یکدیگر میسنجید؟
دوزخ و جنّت همه اجزای اوست هرچه اندیشی تو، او بالای اوست
هرچه اندیشی پذیرای فناست آنکه در اندیشه ناید آن خداست
خود قرآن هنگامی که میخواهد ادعای نمرود مدعی خدایی را توسط ابراهیم موحد رد کند این مثال را میآورد که ابراهیم به او گفت عملکرد خدای من آن است که مرده را زنده و زنده را میمیراند. در شرح این مذاکره آمده است که نمرود هم دو اسیر محکوم به اعدام را آورد یکی را آزاد کرد و دیگری را کشت و گفت دیدی که من هم میتوانم زنده کنم و بمیرانم! ابراهیم ادمه داد و گفت پروردگار من آن است که خورشید را از مشرق میآورد تو آن را از مغرب بیاور. و نمرود مبهوت شد (فبهت الذی کفر) و از پاسخ دادن درماند!
این است مقام توحید ابراهیمی. حال میتوان این پرسش را از قیاسگران خدا و علی کرد که علی تا کنون چه جانداری مثل پشه، نه بزرگتر را آفریده که او را با خدا مقایسه میکنید؟ اگر پاسخ درست دادند ما هم او را خدا میخوانیم؛ ولی اگر ندادند که هرگز نخواهند پاسخ گفت، پس به آنان میگوییم دم فروبندید! دم مزنید! شرک نورزید! و جامعه را به انحراف مکشانید!
علی انسان است ولی انسانی والا و کامل که خود نمونه ای از اعجاز خداوند است که چنین اعجوبه ای آفریده است تا ما با اسوه قراردادن او، از او پیروی کنیم و علی گونه شویم. نه اینکه او را وصف کنیم و مقام خدایی به او بدهیم که نه تنها چیزی از این بزرگنمایی شرک آلود بهره امام علی(ع) و ما نمیشود که آخرت خود را نیز به خطر انداخته و علی را نیز از خود ناخشنود و ناخرسند کرده ایم.
خداوند کریم در مورد شرک ورزی برخی مسلمانان میفرماید:
و روزی که همه کسانی که شرک ورزیده اند و کسانی که مورد شرک و پرستش واقع شده اند را با هم برمیانگیزیم. سپس آنان را با یکدیگر رودررو میسازیم و به کسانی که شرک ورزیده اند میگوییم این شما و این کسانی که به وسیله آنان شرک ورزیده اید. کسانی که مورد شرک ورزی قرارگرفته اند میگویند شما ما را نمیپرستیدید و خداوند گواه است میان ما و شما، که ما از پرستش شما آگاه نبودیم. سوره یونس(آیات 28 و 29)
در این دو آیه سه نکته مهم روشن میشود:
یک- موضوع، بت پرستی نیست؛ بلکه انسانهای مقدس را پرستیدن است.
دو- اینکه آن انسانهای مقدس به هنگام زنده بودن غیب نمیدانسته اند.
سه- آن انسانهای مقدس پس از مرگ حاضر و ناظر اعمال ما نبوده اند و سخن ما را نمیشنیده اند، که برخی شیعیان به آن معتقدند و با ائمه اطهار سخن میگویند و یا مردم را تشویق میکنند تا (به جای رازونیاز کردن با خدا) نزد ائمه معصومین سفره دل بگشایند. اینها گونه ای شرک ورزی است و آنان را جای خداوند قراردادن است!
در همین راستا، در آیات پنج و شش سوره احقاف چنین آمده است:
و من اضلّ ممن یدعوا من دون الله من لایستجیب له الی یوم القیامه و هم عن دعائهم غافلون و اذا حشرالنّاس کانوا لهم اعداءً و کانوا بعبادتهم کافرین
ترجمه: و چه کسی گمراهتر از کسی است که میخواند غیرخدا را؟ کسی که تا روز قیامت هم دعای او را مستجاب نمیکند و آنان از خوانده شدنشان آگاهی نداشته اند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، آن پرستش شدگان دشمنان این پرستندگان هستند و پرستش آنان را رد میکنند.
نمونه هایی از شرک ورزی با وسیله قراردادن معصومین:
الف- علی بر عرش بالایی امیر است علی بر عالم و آدم امیر است
پس خدا چکاره است؟ برود دنبال کار خودش!! که علی همه کاره است!! و در این صورت خداوند بیکاره!! بدیهی است که موحدان به پیروی از قرآن میگویند تنها خداوند بر عرش فرمانروایی میکند و نیز بر عالم(کیهان) و آدم(انس و جن).
ب- روز تولد آن بزرگوار بود و در نمازخانه وزارتخانه پای سخن یک مداح(نوحه گر) جوان خدانشناس نشسته بودیم که با این مصرع از یک شعر سخن خود را شروع کرد: ای علی تو اگر خدا نیستی کمتر از خدا نیستی!! یعنی بسیار راحت، خط بطلانی بر الله اکبر کشید که یکی از شعارهای اصیل و مهم اسلامی است و از آغاز وحی بر پیامبر اکرم وجود داشته و دارد و بیان آن درآغاز هر نماز نه تنها واجب که رکن رکین نماز است.
اکنون حدود ده سال از آن روز میگذرد و هرگاه به یاد آن مجلس میافتم به خود نهیب میزنم: تو که موحد بودی چرا بلند نشدی و به او نگفتی خفه شو! ای مشرک! و تنها به این اکتفا کردی که به بغل دستی خود گفتی نگاه کن ببین چگونه با علی به خدا شرک میورزند و او سری به تأیید تکان داد و گفت چه میتوان کرد؟
بخصوص در مجلسی که به نام آن بزرگوار هستی برگزار شده، مسلم است که روح امیرالمؤمنین از این گونه شرکهایی که بهانه و عنوانش اوست بیشتر مکدر میشود.
ج- به این شعر شرک آلود که بسیاری از آیات قرآن کریم را به زیر سؤال برده و به صورت یک آهنگ در آغاز یک سی دی زیر عنوان نغمه نوروز از سوی معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری منتشر شده تا هرگردشگری در راه گوش دهد و به بیراهه رود!! توجه کنید:
تا صورت و پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم به علی شد
آدم چو یکی قبله و معبود علی بود
موسی و عصا و ید بیضای ...
در حضر فرعون که بنمود علی بود
عیسی به وجود آمد و به دلها سخن گفت
آن نطق و فصاحت که بنمود زعلی بود
جبریل که آمد ز بر خالق یکتا
در پیش محمد شد و مقصود علی بود
آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن
در ... و عصمت بستود علی بود
آن قلعه گشای که در قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
چندانکه در آفاق نظرکردم و دیدم
ابروی یقین بر همه عالم علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تا ازلی باشد و تا بود علی بود
سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود علی بود
در نقد این شعر، در آغاز شخصیت سراینده این شعر را به زیرسؤال میبرم تا مشخص شود که خود شعر نیز ریشه در حقیقت و ایمان ندارد:
نکته اول: سراینده نه تنها علی را به جای خدا میگذارد، بلکه خود را نیز به جای رسول خدا و علی میگذارد و میگوید چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم که این ادعا برای وی بسیار بزرگ و لقمه ای گلوگیر است. زیرا در کل عالم هستی یکی رسول اکرم(ص) به این دلیل که به معراج رفتند، در همه آفاق نظر کردند و دیگر علی(ع) ممکن است میتوانسته که در همه آفاق نظر کند، به این دلیل که خود میگوید من به راههای آسمان آگاهترم تا راههای زمین. حتا هیچیک از امامان معصوم نیز چنین ادعایی نداشته اند که درهمه آفاق نظر کرده باشند. اگر این توانایی را بخواهیم از این دو گرانمایه به دیگران تعمیم دهیم ممکن است برخی انبیاء الهی همچون ابراهیم خلیل به چنین مقامی رسیده باشند.
نکته دوم: شاعر آنچنان خودبزرگبین شده که هم کفر میگوید و هم حکم بر کفر نبودن سخن خود صادر میکند! یعنی هم مرتکب جرم شده و هم به تنهایی نزد قاضی رفته که آن قاضی هم خودش است: این کفر نباشد سخن کفر نه این است... تازه اگر بفهمد که کفر با شرک بسیار متفاوت است که این سخنان شرکند نه کفر.
نکته سوم: چکیده سخن سراینده این است که علی همواره بوده است. گیریم که سراینده یکی از عارفانی باشد که از مولانا هم به مقام والاتری رسیده و دیده های خود را که جهان بینی اوست به نظم دراورده. (هرچند با به زیر سؤال بردن آیات قرآن چنین چیزی غیرممکن است!)
نکته چهارم: پرسش این است که این عیان و بیان کردن نهانیهای شخصی و فردی چه سودی به افراد و جامعه انسانی میرساند؟ هنگامی که از فضائل امیرالمؤمنین سخن میگوییم این سود را به ما میرساند تا برخی از فضائل ایشان را در خود نهادینه کنیم و در برخی ویژگیها علی گونه شویم که در غیر این صورت زیانکاریم. ولی این سروده تنها رهاوردش شرک است. زیرا تنها علی را به جای خدا گذاشته و بهره ای به خود و دیگران نرسانده است.
آیا جز این است که این سروده بسیاری از مردم را به گونه ای به انحراف میکشاند که تصور کنند علی خدا و شبه خداست و شمار کمی را چون نگارنده به گونه ای دیگر به انحراف کشانده تا وقت خود را صرف نقد این یاوه گوییها کند تا دیگران را از انحراف بازدارد؟
اگر خدا را در لباس علی قرار دهیم اشکال چندانی ندارد ولی اگر علی را بر جایگاه خدا نشانیم، شرک ورزیده ایم. در حالت اول یعنی خدا در علی ظهورکرده است. منصور حلاج نیز بانگ اناالحق میزد و میگفت: ما فی جبتی الاالله. که همین امر موجب بردارشدنش شد. حافظ علیه الرحمه درباره او میگوید:
آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
البته مولانا نظر دیگری دارد:
بود اناالحق در لب منصور نور بود اناالله در لب فرعون زور
مثنوی دفتر دوم ب: 305
نکته پنجم: سراینده میگوید شمس تبریزی علی بوده که راز دو جهان را بر مولوی گشوده است ولی خود مولانا میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود پیر طریقت خود را از دست داد(داستان موسی و خضر در سوره کهف) و دفتر اول مثنوی بیتهای: 2959 تا 2970
***
نکته دیگر اینکه:
چگونه عارفان سیر آفاق داشته اند که یکی از استوانه های آنان یعنی مولانا شعر زیر را سروده که نشان از آن دارد که ایشان آگاهی لازم را از مواقع نجومی که خداوند به آن سوگند یادکرده نداشته تا بداند ماه جزئی ناچیز از منظومه شمسی است و ستارگان چنان شکوه و عظمتی دارند که یکی از کوچکترین آنها خورشید است:
اینچنین مه را ز اختر ننگهاست در میان اختران بهر سخاست
دفتر اول مثنوی ب: 3018
مولوی به مانند حافظ هرچه کرده از دولت قرآن کرده و اگر آیه "لااقسم بمواقع النجوم" را هم درک کرده بود، به چنین خطائی دچار نمیشد.
***
روزی زیر شیشه میز یکی از همکاران شعری را دیدم که بیشباهت به شعر بالا (شعر شاعر مشرک) نبود! شاعر آن شعر مانند شاعر شعر بالا، نکته های بسیاری را بیان کرده بود که آخر هر بیت این عبارت بود: یا علی گفت.
مثلا آن هنگام که حضرت عیسی به دنیا آمد یا علی گفت. شاعر از یک نظر راست گفته و از منظری دیگر مردمفریبی کرده و مردم را به شرک دعوت کرده است! از آن جهت که علی یکی از صفات خداوند است(یا علی و یا عظیم) درست است که بگوییم هر آغازی با نام خدا بوده؛ ولی اینکه بیاییم و با واگویی این حقیقت، مردم را به شرک بیالاییم و تلقین کنیم که منظور از آن یا علی گفتنها، علی بن ابیطالب بوده مشرکانه و منافقانه عمل کرده ایم!!
****
موضوع به جایگاه خداوند را به مولاعلی سپردن، ختم نمیشود و این شرک ورزی ممکن است در مورد همه چهارده معصوم از سوی برخی شیعیان مشرک و مشرک پرور صورت گیرد. یک نمونه نشاندن فاطمه زهراء به جای خداوند در این شعر است:
دختر بکر فکر من غنچه لب چو واکند از نمیکن کلام او، حق نمک اداکند
فیض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه چشم دل از نظاره در، مبدأ و منتها کند
دامن کبریای او، دسترس خیال نی، پایه قدر او بسی، پایه به زیرپا کند
مفتقرا! متاب رو، از در او به هیچ سو، زانکه مس وجود را، فضّه او طلاکند
* فضّه هم به معنای نقره است و هم کنیز حضرت زهراء نامش فضّه بوده است.
و اما تبدیل این شعر به شعری یکتاپرستانه:
دختر بکر فکر من غنچه لب چو واکند از نمیکن کلام او، حق نمک اداکند
فیض نخست و خاتمه، نور ظهورعالمه چشم دل از نظاره در، مبدأ و منتها کند
دامن کبریای او، دسترس خیال نی، پایه قدر او همه، پایه به زیرپا کند
مفتقرا! متاب رو از در او به هیچ سو، زانکه مس وجود را، او تواند طلاکند
* نور ظهور عالمه اشارهای بر آیه شریفه الله نورالسموات والارض است.
میبیند که تنها با تغییر چند واژه در این شعر، از زمین تا آسمان، یعنی از شرک تا توحید، تفاوت ایجاد میشود و این نیست مگر نتیجه مبارزه تاریکی شرک با روشنایی توحید که از آغاز آفرینش انسان، به وسیله شیطان رقم خورد.
روشنگری: با جستوجویی که در وب صورت گرفت، متوجه شدم که این شعر بسی بلند است و نکتههای شرک آلود بسیاری دربردارد که بررسی همه آنها در این مقال نمیگنجد. سراینده این شعر هم مرحوم محمدحسین غروی اصفهانی است که در سال 1321 شمسی فوت کرده است.
بررسی نکتههای شرک آلود این شعر:
در جایی که قرآن کریم و تمام عرفا میگویند فیض نخست و خاتمه، خداند و نور وجود اوست، و آیه شریفه میگوید الله نور السّموات والارض، مفتقر، حضرت فاطمه را به جای خداوند مینشاند!!
در جایی که هیچ بنی بشری نگفته (و اگر شخص نامتعادلی به کار برده بیجا به کار برده) که مقام کبریائی شایسته کسی جز خداوند است، مفتقر، مقام کبریاء را به فاطمه زهراء نسبت میدهد!!
در جایی که آیه شریفه میگوید فاینما تولّوا فثمّ وجه الله، مفتقر میگوید از درگاه فاطمه به هیچ جای دیگر (که همه جا محضر خداوند است،) روی مگردان!!
در جایی که فضّه، سوای از کنیزبودن، شاگرد حضرت فاطمه زهراء بوده، و به واسطه ایشان، بر فهم آیات قرآن نائل میآمده، و هرچه داشته از صدقه سر قرآن بوده، و فاطمه زهراء نیز هرچه داشته از صدقه سر قرآنی بوده که پدر به او آموخته، و هرچه که حضرت ختمی مرتبت داشته نیز از صدقه سر قرآنی بوده که خداوند تعلیمیش کرده، مفتقر میگوید فضّه توانایی تبدیل مس وجود به طلا را داشته، و این در حالی است که تنها خداوند، توانا به این مهم است و به اذن الهی کسانی همچون حضرت مسیح نیز.
ج- محمد و علی
محمد رسول الله(ص) بالاترین مقام عالم هستی پس از خداوند و اشرف مخلوقات اوست، زیرا:
به معراج رفته و هفت آسمان را درنوردیده و در بیداری به لقاءالله نائل گردیده است.
قرآن کریم که منظومه هستی است، بر سینه او نازل گردیده و در نزول قرآن و در مسیر پیامبری رنجهای بسیاری را متحمّل شده است.
مقام و منزلت مولا علی نیز از نهج البلاغه اش که دارای اعجازهای بسیاری است و پس از قرآن برترین کتاب محسوب میگردد، (یعنی از انجیل که سخنان خداوند است که بر زبان عیسی جاری شده نیز بالاتر است) و نیز از شرح زندگانی ایشان بازشناخته میشود.
کسانی مانند جرج جرداق مسیحی کتاب صوت العداله انسانیه و عبدالفتاح عبدالمقصود پانزده جلد کتاب زیر عنوان امام علی در باره شخصیت ایشان نگاشته اند و نیز شاعران و نویسندگان در طول تاریخ، سروده ها و نوشته های زیادی در باره عدالت او، شیوه زندگی او، صبر او، علم و حکمت او و... دارند.
اینها نیز از منابع دین ما بر میآید که رسول گرامی فرمود:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه
من کنت انا نبیه فعلی امیره
انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی من بعدی
انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه والحکمه فلیأتها من بابها
این احادیث نبوی نیز درجه و مقام رسول اکرم(ص) و علی(ع) را مشخص میسازند که شیعه به آنها میبالد ولی خواهیم دید که غلوکنندگان و منحرف کنندگان کلمه حق از مواضعش به اینهمه افتخارها بسنده نکرده به انحراف کشیده شده و به ظن خود دلخوشند که به علی خدمتی میکنند و عده ای هم که درست نمیاندیشند سخنان یاوه آنها را تکرار میکنند تا نقل محافل شود.
مثلا ببینید این سخن از کجا آمده که نه سندیتی دارد و نه عقلانی است و مسلم است که چون ریشه در دین ندارد جعلی است:
روزی در حسینیه ای سخن از معراج شد که یکباره مرد مسن آذری زبان پرسید:
خب، اونجا که رسید چی دید؟
گفتم نمیدانم. مقصودت چیه؟
وی ادامه داد: علی یک نصف سیب به او داد و گفت این مال تو و ... (یعنی اینکه علی پیش از رسول اکرم به معراج رسیده است!!)
من داشتم از تعجب چه میگویند (شاخ درمیآوردم؟) عجب حقه بازهایی هستند این جعّالین!! به قول معروف روز روشن و دزدی؟ اشرف مخلوقات به حساب آمدن رسول اکرم(ص) ریشه در همین معراج دارد و اگر بخواهیم معراج را هم نصف کنیم و نصف بهتر و گزیده ترش را به علی(ع) بدهیم دیگر رسول خدا(ص) اشرف مخلوقات نمیتواند باشد!!
به او گفتم: نه چنین نیست و اینها را بر معراج افزوده اند؛ چنانکه چیزهایی را نیز بر معجزه شق القمر افزوده اند. دیدم نرم شد و گفت نمیدانم، ما هم شنیده ایم.
اگر علی بداند برخی شیعیانش اینقدر نادان هستند که میخواهند او را از پیامبر خدا بالاتر بدانند، برای بقای دین محمد(ص) و شیعه واقعی با همان ذوالفقارش بر سر هرکس و ناکسی میکوبد! که این گونه بدعتها را بر امّهات دین میافزاید!
دومین ویرایش– 28/2/91
سومین ویرایش: سوم تیرماه 93
چهارمین ویرایش: اردیبهشت 95
پنجمین ویرایش: آذرماه 95
ششمین ویرایش: آذرماه 96
احمد شمّاع زاده
جهالت مردمان و رشد امامزادگان
گزارش بی بی سی زیر عنوان نام امامزاده بیژن عوش شد
شنبه 30 نوامبر 2013 - 09 آذر 1392
نام "امامزاده بیژن" در روستای "کُپ سفلی" از توابع استان مازندران به "امامزاده بی جِن" تغییر یافت.
عبدالله ولینژاد، سرپرست اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان نور، شهریوماه امسال، درباره وجود امامزادهای معروف به "سید بیژن" گفته بود: "شاید تا چند سال پیش، کمتر کسی نام امامزاده سید بیژن را شنیده بود؛ اما از دو سال پیش که ضریحگردانی در برخی شهرستانهای استان مازندران انجام شد، این نام نیز بر سر زبانها افتاد. خیلیها به این امامزاده اعتقاد دارند و با توجه به بررسیها و تحقیقات ما، امامزاده بیژن صاحب کرامت است."
انتشار عکس تابلوی امامزاده بیژن در ماههای گذشته در اینترنت اسباب شگفتی و گاه شوخی کاربران شده بود و در سایتها و شبکه های اجتماعی بازنشر میشد.
در تصویری که سایت خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منتشر کرده، نام "امامزاده بیژن" به "امامزداده بی جن" تغییر کرده است.
امامزادههای ایران در سال ۱۳۵۷، حدود ۱۵۰۰ بقعه برآورد شده بود، اما با گذشت بیش از سی سال، تعداد این امامزادهها به نزدیک ۱۱ هزار بقعه رسیده و این به آن معنا است که به طور متوسط، سالانه بیش از ۳۰۰ امامزاده در ایران شناسایی میشود.
در سال ۹۱ خبرگزاری کار ایران(ایلنا) در گزارشی نوشت که تنها دو هزار امامزاده سند و شجره نامه دارند.
امیر هاشمیمقدم، پژوهشگر حوزه مردمشناسی و ایرانشناسی، در گفتوگو با ایسنا گفته است: "به باور اهالی، امامزاده بیژن، سید یا درویشی بوده که در گذشتهای نهچندان دور، روبهروی اتاق گلیاش مینشست و مردم او را باورداشتند. او بین اهالی به 'امامزاده بیجن' معروف است، 'بیجن' یعنی امامزادهای که جن ندارد.
نقدی بر این نظر:
این هم توجیهی بیش نیست به دلایل زیر:
1- مگر همه آدمیان جن دارند که او نداشته و امتیازی برای او شده؟
2- نام او اگر بیژن نیست پس چه بوده؟
3- از نامش هم مشخص است که امامزاده نیست بلکه سیدی بیش نبوده.
4- اصولاً امامزاده کسی است که پدرش امام باشد و گرنه سید خوانده میشود. اگر چنین نباشد، پس تمام سادات میشوند امامزاده!!
5- بدین ترتیب بسیاری از امامزادگان سادات هستند و نه امامزاده واقعی حتا شاهچراغ.
او
با بیان اینکه هیچ سند و مدرکی مبنی بر
امامزاده بودن این شخص وجود ندارد، ادامه
داد:
در
هیچ نسبنامه و تذکرهای به او اشاره
نشده و جالب این است که بهتازگی برایش
شجرهنامهای درست کردهاند و او را
بدون هیچ سند و مدرکی به امام سجاد
رساندهاند."
نقد: لعنه الله علی القوم الکاذبین
در خرمشهر هم در حدود هفتاد تا هشتاد سال پیش سیدی بوده که مردم او را با کرامت میدانستند به نام سید معتوک نمیدانم سازمان اوقاف از او هم بهره برداری بهینه!! میکند یا نه؟ این نشانی را هم به سازمان اوقاف دادم تا مردم فقیر اگر تعقل نکنند بیشتر دوشیده شوند. قرآن میفرماید و اکثرهم لا یعقلون)
درآمدهای سازمان اوقاف
سازمان اوقاف و امور خیریه، وظیفه نظارت بر اماکن مذهبی و نیز موقوفات را در سرتاسر ایران بر عهده دارد. درآمد حاصل از نذورات امامزادهها و بقاع متبرکه در ایران در این سالها افزایش یافته است. احمد شرفخانی، معاون سازمان اوقاف و امور خیریه درآمدزایی امامزادگان برای این سازمان را طی ۹ ماه در سال ۹۱، ۵۱ میلیارد تومان اعلام کرده بود. او گفته بود این درآمد متعلق به ۹ هزار و ۱۹۲ امامزاده است و ۱۵ درصد از این درآمد صرف بقعهها میشود.
سال ۹۱، دو نماینده مجلس ایران با انتقاد از عدم برخورد مسئولان سازمان اوقاف و امور خیریه با "امام زاده های بدون شجره نامه"، از پی گیری طرح تحقیق و تفحص از این سازمان خبر دادند.
غلامعلی جعفرزاده ایمنآبادی نماینده رشت، گفته بود: "درآمدهای اوقاف جزو درآمدهای دولت نیست و دیوان محاسبات بر این درآمدها نظارتی ندارد و این سازمان نیز ترازنامه شفاهی را تهیه و منتشر نمیکند."
او در همین ارتباط گفته بود که سازمان اوقاف "هیچ برنامه ای" برای "رفع ابهامات" در مورد عملکرد خود نداشته و چاره ای جز تحقیق و تفحص از آن وجود ندارد.
این نماینده مجلس گفته بود که علی محمدی رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه برای پاسخگوی به سوالات نمایندگان در کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات حضور پیدا کرده، اما درباره درآمدها و هزینه های اوقاف "جواب شفافی" به سوال کنندگان نداده است
چند گفتار قرآنی
نویسنده :احمد شماع زاده
(1) فرافکنی
شرح زندگانی ارنست راذرفورد را در کتاب ‹زندگی، زمان و اندیشههای فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم› میخواندم که با این جملهها روبهروشدم. «درحالیکه اینشتین در انزوا غرق در اندیشه در بارة مسائل فیزیک میشد، راذرفورد در میان گروههای همکار که آنها را ‹پسرها› مینامید، کارمیکرد و رهبر و راهنمای آنها در انجام آزمایشهای پیچیدة مربوط به ‹ذرات دروناتمی› میشد. ‹راذرفورد› که نیوزیلندی زمخت درشتهیکل صداکلفت، و با سبیلی مانند سبیلهای فیلهای دریایی بود، عقیدهداشت که ‹اگر به آزمایشی که نتیجه نمیدهد ناسزا گفته شود، بهتر کارمیکند›. از این روی، وی میتوانسته است مرید مارک تواین باشد که معتقد بود: ‹بههنگام وارد آمدن فشار روحی، ناسزا گویی تسکینی به انسان میدهد که نظیر آن را نماز و دعا نمیدهد›».
این جمله مارک تواین مرا به یاد این آیه از قرآن کریم انداخت: لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرشده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجبنمیشود.
ـ مجوز ناسزاگویی را حتی به صورت آشکار برای کسی که مورد ستم قرارگرفته، صادرکردهاست؛ تا فرافکنیکند و بر اثر ستمی که بر او رفته، دچار مشکل روانی نشود.
به همین دلیل است که ما شیعیان به دلیل ستمی که بر خاندان رسول اکرم وارد شده در دعاها و زیارتها بر دشمنان آنان لعن میفرستیم.
و مارک تواین چه نیکو به این موضوع انسانی که در قرآن کریم نیز آمده، پیبردهاست.
چیزی جای خداوند
نویسنده در ادامه بحث خود، مینویسد:
«علم قهرمانان خود را از محیطهای خانوادگی گوناگون و در بعضی اوقات از نواحی جغرافیایی بس دورافتادهای برمیگزیند. ارنست راذرفورد، مردی که پدر انرژی هستهای نامیدهشدهاست، مصداق بارز این مدعاست».
این گونه سخنان را در بسیاری از متنها میخوانیم. هم هموطنان ما چنین مینویسند و هم برخی از نویسندگان دیگر کشورها، که همواره بهجای واژه خداوند واژگانی همچون ‹دانش›، ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاریخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشین آن میکنند. که این گونهای ناسپاسی به ساحت قدسی خداوند و قدرناشناسی نسبت به نعمتهای اوست. بنابراین، بخشی از این جمله بایستی به گونة زیر درست شود:
«خداوند قهرمانان دین(پیامبران) و دانش(دانشمندان) خود را از میان محیطهای خانوادگی، اجتماعی و جغرافیایی بسیار گوناگونی برمیگزیند تا به ما بنمایاند که آنچه او کند آن درست است و مقام خانوادگی، جایگاه اجتماعی و موقعیت جغرافیایی تعیینکننده چیزی یا خواست یا حتی سرنوشت کسی نیست و هیچگاه به واسطه نبود یکی از این امکانها کسی معاف از کوشش برای پیشبرد هدفهای زندگی انسانی نمیشود».
کشف اتفاقی یا هدایت الهی؟
نویسنده پس از به پایان رساندن مطلب پیشین و پیش کشیدن مطلبی پیرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعالیت تشعشعی یا رادیواکتیویته» را اینچنین آغازمیکند:
«داستان شاهزادگان سراندیپی را، که هیچگاه آنچه را که به دنبالش بودند نمییافتند، اما در راه خویش مدام به چیز خواستنیتری برمیخوردند، احتمالاً بهیاددارید. تاریخ علم انباشته از این گونه کشفهای اتفاقی است که کشف پرتوهای مجهول(اشعه ایکس) در سال 1895 یک نمونه از آنهاست».
تیتر بعدی نویسنده پیرامون ‹عناصر رادیواکتیو› است. در این بحث نیز سخن خود را اینچنین آغازمیکند:
«کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی راذرفورد شد، کشف هانری بکرل فرانسوی در سال 1898 بود. در آن مورد نیز تصادف (شانس) دخالت داشت».
البته تنها این نویسنده و این کتاب نیست که درباره تاریخ علم اینگونه قضاوت میکنند. نگارنده از نوجوانی که خواندن را آغاز کرده، چنین نظرهایی را پیرامون تصادفی بودن بسیاری از کشفهایی که در زمینه دانش و پیشرفت دانشهای انسانی رخداده، شنیده و دیده است. با این حال هیچگاه این نظرها را نپذیرفته و همواره بر سطحینگری اینگونه نویسندگان که چنین سخنانی را برزبان و قلم جاری میکنند، متأسفشدهاست.
همانگونه که در جهان هستی چیزی به خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونهای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و اینگونه اظهارنظرها بوی نادانی و ناسپاسی میدهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بیحساب رخنمیدهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد. حتی برگ درختی بر زمین نمیافتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق یعنی چه؟
چرا این گونه سخنان یاوه را میبافیم؟
تصادف چه نقشی در کار کیهان میتواند داشتهباشد؟
چه سودی از این گونه ناسپاسیهای بهرة ما میشود؟
چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانیمان نادیده میانگاریم؟
همه آنچه را که زیر عنوان کشفهای اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمیکنیم، همگی هدایتهای الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمیدهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکلهای انسانی کردهباشند. چرا اینگونه کشفها بهره نادانان و بیقیدوبندها نمیشود؟ جز این است که خداوند حتی کسانی را که باید اینگونه پردهها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و اینگونه مشکلها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمیگزیند؟ مگر خود نگفته است که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما میکوشند ما نیز راههای خود را به آنان مینمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگانی: از ما حرکت و از خدا برکت.
جهاد به معنای کوشش است؛ و تصور اینکه تنها معنای آن جنگ خونین در راه خدا باشد، به بیراهه رفتن است. مگر پیامبر اکرم نفرمود مدادالعلماء افضل من دماء الشهداء؟ کسی که در راه خداوند به جنگ با نادانی و پردهپوشی میرود نیز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتی برتر است. جامعه با نادانی به پیش نمیرود. مگر نادانان نبودند که بر علیه امام خود شوریدند و به حساب خود جهاد در راه خدا نیز کردند؟ به همین دلیل خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگی بیدانش برتر است.
پس ناسپاسی نکنیم و در ردیف کسانی در نیاییم که خود درباره آنان فرموده است:
وما قدرواالله حق قدره
(2) ویژگیهایی چند از دستگاه آفرینش خداوندگاری
ـ خداوندگار ما بوده و همیشه خواهدبود. تدبیرکنندة کارها هموست که آفریش را از خود و برای خود و با آشکارسازی ذره و بیرون آوردن ذرهها از ذرة آغازین و ذرهها از ذرها آغازکردهاست.
ـ او زنده بوده، و آغارگر زندگانی هموست. او آب را آفرید و آن را مایة زندگانی ساخت.
ـ هر زندهای که به سوی او رود زنده میماند و هرانچه که از او دور شود، رو به سوی نابودی دارد.
ـ همه چیز را هماهنگ(متقارن) آفریده جز زندگانی را؛) دانشمندان با پژوهش به این نتیجه رسیده اند) تا بگوید آن سوی دیگر زندگانی خود من هستم. بدینگونه باز هم زندگانی هماهنگ است؛ زیرا یک سوی زندگانی خداوند، و سوی دیگر آن آفریدگان اویند.
ـ همه چیز را ‹جفت› آفریده تا بگوید ‹تک› و تنها و یگانه من هستم و بس. من نمایندة یگانگیام و آفریدگانم نمایندة چندگانگی و چندگونگی. زیرا از جفتهاست که چندگونگی برمیآید.
ـ پروردگار ما در روند آفرینش خویش، در آغاز، مایة هرچیزی را آفریده، سپس آفریده را سامان بخشیده و بیاراسته. سپس اندارههای آفریده را در نهاد آن گذارده. سپس راهوروش بالندگی را به او آموخته و او را به راستی و درستی رهنمون شده است، تا او به اوج توان خویش برسد. پس از این پنج مرحله، کمکمک او را از اوج به سوی فنا میبرد تا هرچه جز اوست، پاینده نماند.
ـ او روشنایی کیهان است. او روشناییبخش آفریدگان نیست بلکه روشنایی آنهاست یعنی بی نور او؛ همة آفریدگان تنها کالبدهایی تاریک بودهاند و نادیدنی؛ و این نور خداوندی بوده که به آنها زیور آشکارشدن را بخشیده. تاریکی را نیز آفریده تا ارزش روشنایی آشکار شود.
ـ ماده را که آفرید، ‹پاد› آن را نیز آفرید تا به هنگامة نیاز یکدیگر را ناکارامد سازند و از چیرگی ماده بر کیهان پیشگیری شود.
ـ ماده و انرژی را نسبت به یکدیگر دگرگونپذیر ساخته تا روند کار آفرینش بسامان شود.
ـ چهار نیرو را بر کیهان چیرگی داده تا کار آن را سازمند کنند و از آشفتگی در آن جلوگیرشوند.
ـ همة آفرینش رو به سوی او دارد و اوست نگاهبان و نگاهدار آفریدگان.
ـ هرآنچه را که از آفرینش او به چشم ما میآید، گنجینهاش نزد اوست و تنها به اندازة توان خود نسبت به آفریدههایش آگاهی داریم.
ـ هر چیزی را که آفریده اندازة آن را نیز نگاهداشته تا به ما بفهماند از اندازة هیچ چیز درنگذریم و قدر هر چیزی را بدانیم.
ـ در دستگاه آفرینش خداوند همه چیز استوار و پابرجا آفریده شده، و کجی و کجروی در آن راه ندارد. آفرینش هرچیزی را نیز نیکوگردانید.
ـ آمار همه آفریدگان را در کتاب خویش دارد و هیچ چیز از چشم بسیار بینای او دور نمیماند.
ـ همة آفریدگان چه زنده و چه بیجان، به آفرینش او آگاهی دارند و با زبانی که شبیه یک تار بسیارباریک و لرزان است تسبیح او را میگویند. این آگاهی و نیز بیان این آگاهی را نیز خود او در نهاد آفریدگان نهاده است.
ـ او سرچشمة هستی است و همة آفریدگان به او پیوندخوردهاند. از همین روی به همه چیز آگاه، و بر هر چیز تواناست.
(3) فعل الهی (Divine act)
انسان اندیشه گر و خدایمحور، همواره از خود پرسیدهاست:
آیا در نظام هستی جبر استوار است یا اختیار؟
سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟
اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار میآید؟
اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی ادارهمیشود، بنابراین خداوند ‹فعال ما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› *چه معنایی دارد؟
اگر چنین است که ‹لیس للانسان الا ماسعی›، پس ‹یهدی من یشاء و یضل من یشاء› چه میشود؟
آیا ما در چمبرهای ویژه راهمیپوییم یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوتة آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سربرون آریم؟
همة این پرسشها یک موضوع را به شکلهای گوناگون مینمایانند و در میانة اندیشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامی ریشهای کهن دارد. جوان امروزی نپندارد این پرسشها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمیگردد؛ بلکه نزدیک به صد سال است که به حوزة کاری دانشمندانی که در دانشهای نوین راه پیمودهاند و دستکم فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشتهاند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگة فلسفهدانان و متکلمان کهن و امروزین پیوستهاند؛ ولی تاکنون به پاسخی دستنیافتهاند.
برای روشنشدن اندیشهها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوستهاند، آغازمیکنیم؛ تا شاید از راه و روش علمی آنان به اصلی اعتقادی ـ اجتماعی نیز نزدیک شویم:
آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش اینشتین، نظام علمی نیوتنی بر جهان دانش فرمان میراند. در نیمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشههای خود، قوانین نیوتنی را به زیر سؤال بردند و دست آخر آن را از درجة اعتبار تام علمی بهزیرکشیدند.
یکی از این دو ‹اینشتین›(1879) بود که ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری ‹پلانک›(1858) بود که نتیجة کار او اصل ‹عدم قطعیت› نامگرفت. نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعت همخوانی دارد، و ‹قطعیت نداشتن› با فعال لما یرید و یفعل ما یشاء برابری میکند.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانة آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فلسفهدانان تاکنون نتوانستهاند با پاسخ قاطعی این تضاد را در زمینة اعتقادی و اجتماعی رفعکنند، بلکه همواره حتی بین خود اختلافداشتهاند.
اینشتین در رد اصل عدم قطعیت گفتهاست: خداوند هیچگاه تاس نمیاندازد. آری خداوند تاس نمیاندازد زیرا خود میداند چه میکند؛ ولی از سویی اصل عدم قطعیت برای ما و قوانین طبیعی است نه برای خداوند. از سوی دیگر چون خود میگوید من هرانچه را که بخواهم انجام میدهم، پس نتیجة کار او برای ما همانند تاس انداختن است، زیرا نتیجه کار را نمیدانیم و تنها به خواست خداوند بستگی دارد.
حال که میبینیم حتی دانشمندان تجربی با این مشکل روبهرویند، پس ما چگونه میخواهیم با عقل و گفتار خود موضوع را حلوفصلکینم؟ بهترین گفتار همان است که امام جعفر صادق(ع) فرمودهاند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه میانة آن دو است.) و به گونهای دیگر: ما در دایرهای بسته، آزادیم.
محیط دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم، و کاری را بهانجاممیرسانیم، در دایرة اختیار عملکردهایم. آنجا که با همة کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، کاری بیرون از دایرة اختیار ما بوده که انجام نگرفته. البته در بسیاری گاهها خداوند بر اساس اصل فعال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده انجام داده و ما از این موضوع بیخبریم، زیرا که نسبت به ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم و در اندیشة خود، کار را ما انجام دادهایم.
به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته(یا همان دایرة بسته) برخوردکنیم، متوجهمیشویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمکهای خداوند در انجام کاری میشویم و همة کارهای انجامگرفته را نتیجة کوشش و توان خود میدانیم. البته برخی گاهها گونة دوم را نیز متوجه میشویم.
از نظر عقل و منطق نیز کار خداوند (فعل الهی) درست است؛ زیرا اگر انسان و دیگر اندیشمندان کیهانی اختیار کامل داشتند، چون هیچ کسی جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نیست، طبیعی بود که با کردار ناشایست و یا دستکم اشتباههای پیدرپی آنان تاکنون، نظام هستی دگرگون شدهباشد.
از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثلها را بهکارمیگیرد، نیکو خواهدبود که ما نیز چنین کنیم:
هرگاه کارخانهداری کارخانة خود و دستگاههای آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانهای انجامدادهاست؟ روش عاقلانه آن است که کارخانهدار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد کارخانه داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشتساز که هستی کارخانه را تهدیدمیکند از مدیران و دیگرکارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را بهدست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیریکند.
به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمینامد بلکه مدیریت و ادارة کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران، اولیاء صالحین و صدیقین سپردهاست؛ ولی برای تدبیر امور هستی کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیلالقدر نور میخوانیم که: بسمالله الذی هو مدبرالامور
یعنی بسیار روشن و قطعی میفرماید که تدبیر کارها تنها به دست اوست. زیرا میتوانست بگوید بسمالله الذی مدبرالامور ولی افزودن هو برای تأکید است که جز او کسی مدبر هستی نیست. پس چگونه میشود که تدبیر کارها به دست او باشد، ولی فعال لما یرید و یفعل ما یشاء نباشد.
از ویژگیهای مدبرالامور(تدبیرکننده کارها) آن است که مثلا شخصی را برای انجام مهمی برمیگزیند تا مرحلههای زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را بهدستآورد. آن شخص در درازنای زندگی، چون در عمل مختار است بر اثر اشتباه از سرنوشت خود و خواست خداوند دورمیشود. در این صورت آیا اگر خداوند با فعل خود از نتیجةاشتباه او پیشگیری نکند، کار درستی انجام دادهاست یا هنگامی که خود دستبهکار شود؟ درست آن است که خداوند دست به کار شود و آن شخص از سرنوشت خوب خود دور نشود. در این مثال میبینیم که سرنوشت او با کار خداوند (فعل الهی) به انجام رسیده ولی چون ما از ریزهکاریهای هستی ناآگاهیم، میپنداریم اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختیاری درکار نیست. درصورتی که میبینیم هم اختیار شخص بوده و هم خواست خداوند. بدین ترتیب ثابت شد که: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین
رب زدنی علما و عملا و الحقنی بالصالحین
* در قرآن مجید این دو ویژگی خداوند بدین ترتیب آمده است: فعال لما یرید(هود: 107- بروج:16)یفعل مایرید(بقره:252- حج:14)یفعل مایشاء(آل عمران:40- حج:18)یفعل الله مایشاء(ابراهیم:27)
(4)من آن خدایی را میشناسم، میپرستم، و میستایم که:
ـ تنها با انحراف کمی در محور گردش زمین، اختلاف شبوروز را به وجود آورد و فصلهای چهارگانه را ایجادکرد که از کارهای سترگ و از نشانههای طبیعی اوست:
ان فی اختلافاللیل و النهار و ما خلقالله فیالسموات والارض لآیات لقوم یتقون(یونس: 6)
ـ او با یکی از کاربردهای واژة ‹انعام› مرا به درون اجزای بدن مردمان راهنمایی کرد تا شناخت آنها منشی برای توانمندیهای آدمی و روشی برای درمان نارساییهای جسمی و روحی مردمان باشد:
جعل لکم من انفسکم ازواجاً و من الانعام ازواجاً یذرؤکم فیه (شوری: 11)
ـ اوست که شناسنامة همة جانداران را در هر یک از اجزای آنها قرارداده و آن را ‹کتاب حفیظ› خوانده تا در این جهان برای نیازهای گوناگون و در روز بازپسین برای بازسازی بدن آنها از استخوانهای پوسیده بهکاررود:
أءذا متنا و کنا تراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ (ق: 3و4)
ـ او کسی است که با یک آیة پنج واژهای گسترش روزافزون کیهان را یاداورمان شد تا دانشمندان پس از پنجاه سال بحث و گفتوگو و پژوهش و استدلال بدان دستنیابند که متأسفانه چنین شد: انا بنیناالسماء باید و انا لموسعون
_آن خدایی که دل مرا از راه آیاتش به چیستی عرشش آگاهساخت.
ـ اوست که تنها با یک آیه، روش آغازیدن و پایاندادن به روند گسترش کیهان و شکل آن را به راحتی و با کمال زیبایی و ایجاز به من نمایاند. شکلی که کیهانشناسان جهان هنوز درپی آنند: یوم نطوی السماء کطیالسجل للکتب کما بدأنا اول خلق نعیده
ـ اوست که تنها با سوگند در یک آیة سهواژهای پیرامون شکل کیهان به گونهای بیمانند روشنگری کرد: والسماء ذاتالحبک
ـ او تنها با یک آیه مرا از وجود کارگزاران خود که دو، سه، یا چهار نیرو از نیروهای چهارگانه را همزمان در خود دارند و هنوز دانشمندان به کارکرد این کارگزاران با نیروهای آمیخته آگاهی ندارند، ولی در آرزوی یافتن آنها هستند، آگاهساخت: جاعلالملائکه اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع
ـ و با سوگندیادکردن تنها در یک آیة سهواژهای به کاربرد ستارگان در رسیدن کیهانشناسان به هدفهای گوناگونشان آگاهم ساخت: و بالنجم هم یهتدون
_ و با سوگندش در یک آیة سهواژهای دیگر، بر روش بهوجودآمدن سیاهچالگان مهر تأیید گذاشت:
والنجم اذا هوی
ـ او با ایجاد یک اختلاف زمانی بر روی همین کرة خاکی، دو جهان مادی برای ما و یپیشینیان ما در آفرینش، آمادهساخت:
ربالمشرقین و رب المغربین
ـ خدای من آن خدایی است که آگاهم کرد که با ایجاد یک دگرگونی ناگهانی و بیرویه و نه بر سنت خویش در آبوهوای زمین به زندگی انساننماهای پیش از نیای ما(آدم) مهر پایان زده تا زمین برای ورود موجود تازه آماده شود. واقعهای که انسانشناسان هنوز در پی یافتن آنند.
چه بگویم و از کدام بگویم که برشمردن نشانهها و واژگان پروردگارم پایانی ندارد، حتی اگر تمام دریاها جوهر نوشتن و برشمردن آنها شوند: قل لو کانالبحر مداداً لکلمات ربی لنفدالبحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مداداً
(5) آیهقیاس
سورة بقره:
الم(1) ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین(2) الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون(3) و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون(4) اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون(5)
سورة لقمان:
الم(1) تلک آیات الکتاب الحکیم(2) هدی و رحمه للمحسنین(3) الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم بالاخره هم یوقنون(4) اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون(5)
مقایسه آیه های این دو سوره
1. آیههای یکم و پنجم (اولین و آخرین از پنج آیه) عین یکدیگرند.
2. در آیه دوم بقره میفرماید آن کتابی که هیچ شکی در آن نیست، هدایتی برای پرهیزگاران است. در این آیه کتاب کلیتی نظری است.
3. در آیه دوم و سوم لقمان میفرماید آن آیات کتاب حکیم است، که هدایتی و رحمتی برای نیکوکاران است. در آیه دوم به کلیت کتاب اشاره ندارد بلکه به آیات آن اشاره میکند و از حکمت که نشانه عمل است یادمیکند و در آیه سوم آن را هدایت و رحمت که با کردار مناسبت دارد، میداند. برای چه کسی؟ برای نیکوکاران، یعنی پرهیزگارانی که از نظر گذشته و به عمل رسیدهاند.
از این نکته نتیجه میگیریم آن هنگام که کلیت قرآن کریم به یکباره نازل شده، و نزول دفعی نام گرفته، توجه خداوند بر نظری بودن قرآن بوده که قرآن منظومه هستی نظری است؛ و آنگاه که به تناسب پیشامدهایی که بروز میکرده، و آیاتش در ارتباط با کردار مسلمانان به تدریج نازل میشده، نزول تدریجی نام گرفته است؛ که قرآن کتاب عمل است. چنانکه فرمود:
الر کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر (هود: 1)
و قرآناً فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلاً (اسراء: 106)
4. آیههای سوم و چهارم بقره شرح ویژگیهای شخصی متقین است:
ـ ایمان به غیب (آنچه که از احساسهای پنجگانه ما به دور است).
ـ اقامه نماز
ـ انفاق از روزی (شخصی است زیرا اجباری در عمل به آن نیست.)
ـ ایمان به قرآن و کتابهای پیامبران پیشین
ـ ایقان به روز بازپسین
5. آیه چهارم سوره لقمان شرح ویژگیهای کرداری محسنین است:
ـ اقامه نماز
ـ پرداختن زکوه (اجتماعی است زیرا پرداختن آن برای گردش امور مسلمانان واجب است.) از سوی دیگر پرداخت آن شرط پذیرش نماز است که همهجا در قرآن کریم نماز و زکوه با هم آمده.
ـ ایقان به روز بازپسین
متقی کسی است که عملش از خودش تجاوز نمیکند؛ ولی محسن کسی است که خیرش به دیگران میرسد. یعنی کردار نیک اجتماعی داشته است که شایسته چنین صفتی شدهاست. بنابراین: محسن، متقی هم هست، ولی متقی الزاماً محسن نیست.
نکته قابل قیاس دیگر در این پنج آیه از این دو سوره، آن است که سوره بقره (بنابر نظر برخی از دانشمندان علوم قرآنی بر مبنای آیه سبعاً من المثانی و القرآن الکریم، چون فاتحه الکتاب را خلاصهای از کل قرآن میدانند، بقره را اولین سوره قرآن میشمارند.) اولین سوره و آیاتش ناظر بر حکمت نظری است که باید مبنای عمل مسلمانان قرارگیرد ولی سوره لقمان مانند سوره حجرات، بیشتر آیاتش اخلاقی و دربردارنده دستورهای عملی، در رابطه با اجتماع است.
(6) هستی یا نیستی، اصل کدام است؟
از دوران نوجوانی به هنگام خواندن کتاب از واژة ‹عدم› دل خوشی نداشتم و نمیدانستم چرا؟
در جوانی و به هنگام خواندن کتابهایی پیرامون فلسفه و منطق، بیشتر با واژة ‹عدم› آشناشدم: ‹آنچه معدوم است … ›، ‹خداوند عدم را زینت وجود بخشید.›، ‹آنهنگام که همة آفریدگان در کتم عدم بودند،›.
در متنهایی نیز میخواندم و هنوز میخوانم که ‹عدم وجود…› که این یکی دیگر خیلی بیمعنی است، زیرا معنای ‹نبودن بودن› میدهد و میتوان بهجای آن به فارسی نوشت: ‹نبودن›
اینها همه جملهها و عبارتهایی بودند وهستند که معنایی ندارند. میدانستم که خداوند همیشه بوده. پس هیچگاه نیستی یا عدم معنایی نداشتهاست. خداوند همة هستی است. خداوند منشأ هستی است. همة هستها از اوست. همة صفرها با او معنیدار میشوند. پوچی و صفر و هیچ و نیستی هیچگاه نبودهاند که از آنها سخنی به میان آید. اصولاً جای و گاه، (مکان و زمان یا spacetime) را او آفریده. پیش از ‹جایگاه› او بوده، پس از ‹جایگاه› نیز او بوده و نیز همة آنچه که به دید ما میآید یا نمیآید.
او بوده، حی و حاضر. ذرة بسیاربسیار ریزی (به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور وجود خودش ‹زینت ظهور›(نه زینت وجود) بخشیده تا هم خود از تنهایی بهدراید، و هم ما به شناختش دستیابیم.(حدیث قدسی: انی کنت کنزاً مخفیاً … )
پس میبینیم که همة آنچه را که تا کنون فیلسوفان و دیگران گفتهاند، و واژة عدم را در نوشتههای خود بهکاربردهاند، اشتباه بودهاست. شاید هم به این دلیل از این واژه از آغاز زندگی دل خوشی نداشتهام که نکتهای فطری بوده. زیرا خداوند همه جا از هستی دیدنی و نادیدنی و نیز هستی خود یادمیکند و یاداورمان میشود. حال که میبینیم همه هستی است، پس چرا ما از نیستی سخن میگوییم.
به همین دلیل به ذهنم رسید که این واژه را در قرآن کریم نیز پیگیرشوم. در آغاز از ذهن خود یاری جستم. متوجهشدم در این دوران بلند سروکارداشتن با قرآن کریم، با چنین واژهای برخوردی نداشتهام. سپس برای یقین خود، معجمالمفهرس را بازکردم. به واژة ‹عدل› رسیدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهیکباره پس از پایان یافتن واژههایی که از ریشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را دیدم. مشخصشد که خداوند کریم هیچگونه واژهای که از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نیز خود ‹عدم› را در قرآنش بهکارنبردهاست. دلیلش هم روشن است. زیرا که قرآن منظومة تمام هستی است و نه منظومة نیستی. جلالخالق!! پس چرا ما از نیستی نیز سخن میگوییم درحالی که خداوند همهاش از هستی سخن میگوید. از قرآن کریم درس بگیریم و این واژه را از فرهنگمان بزداییم.