سیاهچالگان در قرآن
ابواب السماء (BLACK HOLES)
احمد شماع زاده
سیاهچاله چیست؟
روند شکلگیری سیاهچالگان
دیدگاه قرآن کریم
‹افق رویداد› چیست؟
رابطة سیاهچاله و عرش
شمار سـیـاهچـالـگان
روش یافتن سیاهچاله
اندازههای سیاهچالهها
فروپـاشی یک نظـریه
قرآن چـهمـیگـوید؟
مرده، زندهنمیشود
سری در گریبان
دری در میان
عروج انسان به ژرفای کیهان
آینشتاین:
تنها هنگامی موضوع علم خود را فهمیدهای که بتوانی به اولین انسان سر راهت آن را بفهمانی.
سیاهچاله چیست؟
سیاهچاله فرایندی است که از مرگ ستاره ناشیمیشود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بینهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.
پس در آغاز باید دید ستاره چیست، و نور و گرمای خود را از کجا بهدستمیآورد:
ستارهها درست مانند خورشید ما تودهای از گاز و پلاسما هستند. فشردگی در یک پیشستاره، گرمای آن را تا دهمیلیون درجه بالامیبرد و در این نقطه، واکنشهای هستهای تبدیل هیدروژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر، آغازمیشود.
پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه میشناسیم. در مثال ‹آب›، حالتهای یخ، آب، و بخار؛ ولی حالت چهارم آن، تجزیة ملکولهای آب و آزادشدن شماری از اتمهای آن است. پس از تجزیهشدن ملکولها، نوبت به تجزیهشدن اتمها میرسد و شماری از الکترونها آزادمیشوند که در این حالت ‹پلاسما› تولیدشدهاست. (به تعبیر قرآن: ‹و هی دخان›)
نود درصد ستارهها از پلاسمای هیدرژن تشکیلشدهاند. در ستاره یک اتفاق مهم رخمیدهد؛ هیدروژن میسوزد و گرما و نور میپراکند. البته سوختن نیاز به اکسیژن دارد، ولی در این فرایند هستهای، تنها هیدرژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر تبدیلمیشود.
پلاسمای تشکیلدهندة ستاره زیر تأثیر دو نیرو قراردارد:
اول، نیروی جاذبه که به سمت داخل ستاره عملمیکند؛ ولی مانند پایة نگهدارنده، از ریزش مواد به داخل ستاره جلوگیری میکند.
دوم، نیروی تخلیة انرژی داخلی که به سوی خارج عملمیکند. بدین ترتیب ستاره از انقباض میایستد و پایدار میماند.
5. توازن بین تولید انرژی و گرانش چنان پایدار است که ستاره برای میلیونها سال یا بیشتر یکسان میماند. چون ستارگان در این مرحله ویژگیهای تقریباً یکسانی دارند و از الگوی مشخصی پیرویمیکنند و دارای حیات پایداری هستند، ‹ستارة توالی اصلی› نامیدهمیشوند.
روند شکلگیری سیاهچالگان
1. هنگامی که عمر ستارة توالی اصلی روبهفزونیگذارد و پیرشود، و تابوتوان، یعنی انرژی خود را از دست بدهد، دو حالت پیش میآید:
ـ اگر از اول کوچک باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوی داخل جمعشده، رنگپریده، بیرمق، کوچک و سفید میشود. در این حالت به آن ‹کوتولة سفید› میگویند. کوتولة سفید با گذشت زمان گرمای خود را به فضا میتاباند و سرانجام زندگی را سرد و تاریک و فراموششده به صورت یک ‹کوتولة سیاه›(به تعبیر قرآن ‹غثاءً احوی›) بهپایان میبرد. یعنی مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› میسوزد و محفلها را روشنایی میبخشد و در گمنامی میمیرد. بری آگاهی از چندوچون یک کوتوله سفید به شکل زیر و توضیح آن توجه کنید.
ـ ولی اگر بزرگتر باشد، هنگام جمعشدن، مقداری از انرژی داخلی در آن زندانی شده، ورممیکند، بزرگ و قرمز میشود؛ که به آن ‹غول قرمز› میگویند.
2. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرایی به سمت درون، مقدار بیشتری انرژی را زندانی میکند، تا آنجا که موجب انفجار باقیماندة ستاره میشود. بدین ترتیب ستاره در فضا پخش میشود؛ و از آن چیز زیادی جز گازهای پراکنده باقی نمیماند. که به آن ‹نوا› یا نواختر میگویند. تصویر زیر و توضیحهای آن که البته مربوط به یک ابرنواختر است این موضوع ستاره توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، با انفجار مهیبتری به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار میشود، که از فاصلههای بسیاردور هم دیدنی است. در این حالت درخشندگی ستاره، به بالاترین اندازة خود رسیده، نیمی از موادّ جرم خود را با سرعت دههزارکیلومتر در ثانیه به بیرون پرتابمیکند!! در این حالت از مواد باقیمانده در درون ابرنواختر، یک ستارة بسیارکوچک، ولی بسیارفشرده و بسیارسنگین باقیمیماند. مانند این ابرنواختر:
4. نیروی جاذبة بسیار قوی این ستارة بسیارکوچک ، همراه با فشار طبقههای خارجی سبب میگردد که الکترونها و پروتونهای اتمها بار اتمی خود را ازدستداده و تبدیل به ذرة نوترون شوند، که همراه با نوترونهای ازپیشموجود، ستارة نوترونی را تشکیلمیدهند.
جرم یک ستارة نوترونی کمتر از سه برابر جرم خورشید است؛ و این در حالی است که تمامی این جرم عظیم، تنها در یک کره به قطر بیست کیلومتر متمرکزشدهاست. یک سانتیمتر مکعب از چنین کرهای حدود یک میلیارد تن وزن دارد!!
در این نوع ستاره فضای بین اتمی که مربوط به فاصلة بین الکترون و هستهاست از بین رفته، وستاره کوچک ولی بسیارسنگین شدهاست. این ستاره هنوز کمی انرژی درونی در خود ذخیرهکرده که زیر تأثیر فشردگی بینهایت مادّه، مانند فنر عملمیکند. از یک سو زیر بار جاذبه به سوی درون کشیده میشود و از سوی دیگر انرژی داخلی، فشردهشده، جلو انقباض و تراکم بیش از اندازة آن را میگیرد. و بدین ترتیب ستاره منقبض و منبسط میشود. این حالت موجبمیشود که آن را ‹پالسار› یا ‹ستارة تپنده› و یا بهگونة کوتاه، ‹تپاختر› نامند.
اگر اتمهای مواد تشکیلدهنده کره زمین را نیز از فضای درونشان تهیکنیم، کرة زمین با همین وزن کنونی بهاندازة یک پرتقال خواهدشد. یعنی همان تراکمی که برای ستارة نوترونی در بالا آمد و یک سانتیمترمکعب آن بیش از یک میلیارد تن وزن داشت. ممکن است آن شاعر نیز به این حقیقت رسیده بوده که سرودهاست:
الهی تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی
نکاهیده جوی از جهان و نه وسعت ببخشی ته استکان را
ستارگان تپنده یا ستارگان نوترونی با سرعتی باورنکردنی بهگردخودمیچرخند. یکی از این ستارگان که در سال 1982 کشفشد، با سرعت 642 بار در ثانیه بهدورخودمیگردد!! بر اثر این چرخشها ، تابشی میپراکنند که به نظر میرسد برقمیزنند. آنها غالباً پرتوهایی از نوع ایکس و گاما میتابانند.
5. اگر ستارهای که در درون ابرنواختر باقی میماند، جرمش بیش از سهبرابر خورشید باشد، انقباض و تراکم آن از اندازة یک ستارة نوترونی بسیار فراتررفته و با مهیبترین صدا و تخلیة انرژی همراه است؛ و از مرز نیروهای نگهدارندة ماده درمیگذرد و ماده را تا بینهایت میفشارد. در واقع ستاره به جایی میرسد که به آن نقطة ‹سینگولار› یا ‹تکینه› میگویند؛ در این حالت، انتشار هرگونه انرژی از آن قطعشده و مرگ ستاره فرامیرسد.
6. چنین ستارة مردهای بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکمتر و کوچکشده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش مییابد. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر میشود. یعنی فرار از آن مشکلتر میشود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمیتواند از آن بگریزد.
عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاهمیکنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› بهوجودآمدهاست. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیهمیکند.
دیدگاه قرآنکریم
حال ببینیم خداوند کریم چگونه با گزینش و بهکارگیری تنها یک واژة سهحرفی همة این نکتههای ظریفی را که در روند شکلگیری سیاهچاله رخمیدهد، به ما گوشزد و تفهیمکرده، و به دلیل اهمیت موضوع، با یک آیة سهواژهای، به آن سوگندخوردهاست تا بیشتر به آن توجهکنیم.
آن واژة سهحرفی، ‹هوی›، و آن آیة سهواژهای، «والنجم اذا هوی» است.(نجم: 1)
یکی از ویژگیهای قرآن کریم ایجاز است، گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتا بهچشمنمیآید، میریزد؛ مانند تشکیل سیاهچالگان، که وصف گنجانیدن دنیایی در یک پیاله است؛ ساهچاله ای که یک قاشق آن ده میلیارد تن است. بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›، یعنی ‹ستاره› قراردادهاست؛ ولی متأسفانه مترجمین قرآن کریم، معمولاً تنها یک نکتة بسیارساده از واژه را گرفته و ترجمهمیکنند، و با این کار، جلو اندیشیدن دیگران را نیز میگیرند.
مثلاً میگویند ‹هوی› یعنی غروبکرد، چگونه ستارگان غروبمیکنند؟ ستارگان هنگامی که خورشید (که خود یک ستاره است)، ظاهراً غروب میکند، در نقطهای دیگر از زمین یا هر سیاره دیگری که ساکنانی داشته باشد، طلوعمیکنند و غروب برای ستارگان بیمعناست.
از سوی دیگر هرگاه که از دیدة ما ناپدیدشوند،(همانگونه که خداوند در قصة خداشناسی حضرت ابراهیم از آن یادمیکند.) خداوند، واژه ‹هوی›ی پرمعنا را بهکارنمیبرد؛ بلکه واژه ‹افل› را برمیگزیند. و از ستاره واقعی یا ‹نجم› نامنمیبرد؛ بلکه از عنوان مجازی آن یعنی ‹کوکب› یادمیکند؛ که تنها برق و سوسومیزند. و یا هنگامی که از ناپدیدشدن ستاره واقعی یادمیکند، واژة ‹ادبار› یعنی پشتکردن را بهکارمیگیرد، همچنانکه این واژه را برای ‹شب› بهکارمیبرد: ادباراللیل و ادبارالنجوم. یعنی هست ولی به ما پشت کرده و ما نمیبینیمش!! جل الخالق از به کارگیری واژگانی دقیق برای تفهیم به ما که کمتر به این واژگان دقیق و محاسبه های دقیقتر آن توجه میکنیم.
و نیز برخی دیگر از ترجمهها که هوی را ‹فرود› ترجمه میکنند منظورشان چیست؟ ستاره در کجا فرودمیآید؟ خداوند چه منظوری از فرود ستاره را میخواهد به ما تفهیمکند؟ فرود ستاره چه ارزشی دارد؟ بگذریم از مترجمینی که به پیروی از برخی مفسران، حتا برای نجم مصداق میآورند و آن را محدود به ستارة ثریا میکنند.
شاید پاسخدهند منظور از فرود ستاره، شهاب است؛ ولی در مورد شهاب، آیههای زیادی با منظورهای متفاوت آمده و تا آن اندازه اهمیت نداشته که خداوند برای آن سوگندیادکند.
اندازه شهاب نسبت به ستاره، مانند سرسوزنی است نسبت به کرة زمین.
پس: چه لزومی داشته تا در اینجا در اول سوره به آن سوگندیادکند؟
قرآن کریم تنها در یک آیه دیگر واژه هوی را به کار برده و آن آیه 81 سوره طه است.
پس از جستوجو در سه ترجمه قرآن که در دسترس بود، متوجه شدم مترجمین سه ترجمه برای آن آوردهاند که هیچیک به منظور خداوند نزدیک نیست: نابود، هلاک، و تباه. زیرا اگر خداوند میخواست اینگونه معنی را تفهیم کند واژگان بهتری را به کار میبرد. تنها واژهای که در این آیه مفهومتر و به معنای اصلی آن که در سوره نجم آمده نزدیکتر است، پوچ و تهی شده است. یعنی کسی که خداوند بر او خشم گیرد، پوچ و تهی میشود، نه اینکه نابود، یا هلاک و یا تباه شود. البته تباه شدن به پوچ و تهی شدن نزدیکتر است، و معنای نابودی و هلاکت را نمیدهد.
معناهای ‹هوی› از المنجد (نرمافزار):
1.غروبکرد، پنهانشد.(که بینورشدن و ازدیدهپنهانشدن ستاره را میرسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود.)
2.سرفرودآورد.(که درهمفرونشینی ستاره از آن استنباطمیشود.)
3.فرودآمد، هلاکشد، مرد.
4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی باشد.(که گویای تهیشدن ستاره از مواد درونیاست که با انفجار به بیرون ریختهمیشود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکلمیگیرد.)
5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیلشدن به سیاهچاله را میرساند.)
6. نهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن (که آغاز شکلگیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت میگراید)
پس میتوان آیه را چنین معنی کرد: سوگند به ستاره؛ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گودالی ژرف و تهی شبیه شود.
آیا همه اینها مفهوم یک سیاهچاله فضائی را نمیرسانند؟
افق رویداد چیست؟
در انقباض ستاره، لحظهای فرامیرسد که سرعت فرار از روی ستاره، درست بهاندازة سرعت نور است؛ درنتیجه دایرهای ایجادمیشود که مرز سیاهچاله است. هرچیزی که وارد این مرز شود به درون نقطهای بینهایتکوچک، با چگالی بینهایتزیاد که در دل سیاهچاله وجوددارد کشیدهمیشود و به درون این چاه گرانشی میافتد و برای همیشه از جهان فیزیکی جدامیماند. این دایره را ‹افق رویداد› نامیدهاند.
قطر افق سیاهچالهای با جرم سهبرابر خورشید، هجده کیلومتر است. اگر جرم سیاهچاله بیشتر باشد، قطر افق آن نیز به تناسب افزایش مییابد.
اما همة داستان سیاهچاله پس از افق رویداد رخمیدهد. یعنی تا پیش از آن ما با یک ماجرای معمولی یا متداول نجومی ـ ریاضی سروکار داریم، ولی پس از افق رویداد، همهچیز بههممیریزد. مکان چندبعدی همة بعدهای خود را از دست میدهد، یا یکبعدی میشود. زمان چندبعدی میشود و شما میتوانید به اطراف زمان سفرکنید. و حتی به گذشته بروید. در درون افق رویداد، حتی ریاضیات و منطق بههممیریزد. لبة افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده، تا ابد بیحرکت به نظرمیرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست.
رابطه سیاهچاله و عرش
الف ـ در مرکز کهکشان راهشیری یک سیاهچالة بزرگ وجوددارد.
ب ـ کهکشان راهشیری یک کهکشان حلزونی(1) است.
ج ـ عرش در مرکز حلزون کیهانی قرارگرفته و گرانش کیهان در آن است.
د ـ پس:
ـ سیاهچاله نمونه کوچکی از عرش است.
- عرش و سیاهچاله شباهتهای بسیاری با یکدیگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگینی، و مرکزیت یا کانون چیزیبودن
ـ چیستی هردو ناشناختهاست و احتمالاً با پیشرفت در مکانیک کوانتمی شناختهشوند.
آیا این برابرگذاری شناخت ما را از هریک از این دو بیشتر نمیکند؟
شمار سیاهچالگان
تنها در کهکشان ما(راه شیری) دستکم ده میلیون سیاهچاله وجوددارد که از باقیماندة انفجارهای ابرنواختری پرجرم بهوجودآمدهاند. ولی از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سیاهچالگان تغییرکرده، میگویند ممکن است شمار آنها بیشتر از ستارگان مرئی باشد، زیرا محاسبات نشان میدهد که جرم ستارگان مرئی که شمارشان به صد میلیارد در کهکشان ما میرسد، بهتنهایی برای چرخش کهکشان با سرعت کنونی به دور خود کافی نیست؛ و نیروی گرانشی سیاهچالگان میتواند مکمل نیروی گرانشی لازم برای چنین چرخشی باشد. بدین ترتیب، سیاهچاله برای تشکیلشدنش از مکانیک کوانتمی سودمیبرد و برای نمود و تظاهرش از نسبیت عام.(2)
روش یافتن سیاهچاله
برای دانستن روشی که کیهانشناسان برای یافتن سیاهچالهها بهکارمیبرند، شایسته است بخشی از مقالة ‹وبالنجم هم یهتدون› در اینجا آوردهشود:
گویندة تلویزیون: «از آنجا که سیاهچالها از مرگ ستارگان بهوجودمیآیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیونها سیاهچاله بهوجودآمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشتشماری از آنها را نمییابیم. چرا؟ زیرا نوری از خود بروز نمیدهند تا دیدهشوند… سپس یک کیهانشناس با چراغقوهای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، ونیز یک حفرة سیاه نمایان شد. وی ادامهداد: روش یافتن سیاهچاله نیز همین است. اگر ستارهای مانند این چراغقوه در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاهچالهای تاباندهشود، آن سیاهچاله نمایان میشود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچالهای را بیابیم... پس، ستاره است که سیاهچاله را مینمایاند.»
اندازههای سیاهچالهها
چون ‹جرم خورشید› مقیاس اندازهگیری سیاهچاله است، از نظر اندازه پنج دسته سیاهچاله داریم:
1. کوچک که چندبرابر خورشیدند.
2. متوسط که چندصدبرابر خورشیدند.
3. بزرگ که چندمیلیونبرابر خورشیدند.
4. بسیاربزرگ که چندصد میلیون برابر خورشیدند.
5. بسیاربسیاربزرگ که بیش از یک میلیارد برابر خورشیدند.
مورد چهارم را اخیراً یافتهاند؛ و مشاهدهکردهاند که از آن گاز متصاعدمیشدهاست.(3)
مورد
پنجم را محققان دانشگاه مریلند گزارش
کردهاند:
در
مرکز کهکشانN.G.C
و
در فاصلة یکصدمیلیون سال نوری از زمین،
یک سیاهچاله بسیاربسیاربزرگ وجوددارد
که 2/1
میلیارد
برابر خورشید است.
آنان
برای اولین بار گریز انرژی از میدان قوی
گرانش سیاهچالههای بسیاربزرگ را
رصدکردند.
به
گفتة رینولدز انرژی تولیدشده در طول این
فرایند، گازهای اطراف را که دمای آنها
حدود یک میلیارد درجه است، داغترمیکند.(4)
نکتة عجیب اینجاست که از این سیاهچالهها گاز و انرژی بیرون میآمده که این موضوع با ویژگیهایی که پیش از این برای سیاهچالهها میگفتند همخوانی ندارد.
فروپاشی یک نظریه
پدیدة بالا نشان میدهد که فرضیة ‹مانعشدن سیاهچاله از خروج چیزی از آن› که در تابستان گذشته آشکارا توسط پدیدآورنده آن پروفسور هاوکینگ اصلاح شد، کاملاً از اعتبار افتادهاست.
روز اول مرداد 1383، شبکه اول صدا و سیما از منابع خبری انگلیس گزارشکرد که «پروفسور استفان هاوکینگ در یک کنفرانس کیهانشناسی که در دوبلین برگزارشدهبود، طی مقالهای اعلامکردهاست فرضیة خود را مبنی بر اینکه قدرت جاذبة سیاهچالهها به آن اندازهای است که حتی نور نمیتواند از آن فرارکند، پس از سی سال اصلاحکرده و به این نتیجه رسیدهاست که سیاهچالهها بهگونهای عمل میکنند که گاهی ممکن است برخی اطلاعات، قدرت گریز از آنها را داشتهباشند و برخی مواد میتوانند از آن خارج شوند».
پس از نقل شنیداری این اصلاحنظر، اکنون به نقل نوشتاری آن میپردازیم:
«یکی از مشهورترین نظریههای فضائی عصر حاضر دایر بر اینکه هیچ چیزی قادر به فرار از سیاهچالهها نیست، توسط خالق این نظریه نقضشدهاست. استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور و استاد دانشگاه کمبریج میگوید نظریة مشهور او دربارة سیاهچالهها تاکنون اشتباه بودهاست. وی در کنفرانسی با موضوع جاذبه در دوبلین گفت که او در نظریهاش دایر بر اینکه هرچه که به درون سیاهچالهها سقوطکند نابود میشود، تجدیدنظرکردهاست… اکنون هاوکینگ به این باور رسیدهاست که سفر به سیاهچاله ممکن است؛ و چنانکه تاکنون تصورمیشد، سفری یکطرفه نیست. ‹گری گیبونز› فیزیکدان و استاد دانشگاه کمبریج گفت براساس تعریف تازة هاوکینگ، «افق رویداد» سیاهچالهها از مرز مشخصی که کلیه محتویات درونی سیاهچاله را از جهان بیرون مجزاکند، برخوردار نیست. تصورمیشد زمانی که چیزی به داخل سیاهچاله بیفتد برای همیشه گم و ناپدیدشدهاست و تنها اطلاعاتی که دربارة سیاهچاله باقی میماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما این فرض با قوانین ‹فیزیک کوانتم› که رفتار جهان را در کوچکترین ابعاد توضیحمیدهد، مغایراست. این قوانین حکم میکنند که اطلاعات نمیتواند برای همیشه از دستبرود و نابودشود. اینکه اطلاعات ازدستبرود یا نه، دارای پیامدهای مهم علمی و فلسفی است».(5)
قرآن چه میگوید؟
انّها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فیالسموات او فیالارض یأت بهاالله
ترجمه: همانا اگر ذرة ناچیزی، پس باشد در صخره ای یا در آسمانها یا در زمین، خداوند آن را میآورد. (لقمان:16)
عالمالغیبلایعزب عنهمثقالذرّه فیالسمواتولافیالارضولااصغرمنذلکولااکبرالاّ فیکتاب مبین
ترجمه: دانای ناپیدا، از او ذرّة ناچیزی وانمیماند چه در آسمانها، وچه در زمین باشد، چه کوچکتر از آن، و چه بزرگتر باشد؛ مگر در کتابی آشکارساز ثبت است. (سبأ: 3)
یعنی هیچ چیز از چرخة طبیعت بیرون نمیرود. اگر هم چیزی ناپدید شود برای ما ناپیداست؛ ولی نزد خداوند پیدا و حاضر است. از آیات ‹یفعل ما یشاء› و ‹فعّال لما یرید› نیز بر میآید که اصل عدم قطعیت که مبنای فیزیک کوانتمی است، در امور کیهان از تأثیر زیادی برخوردار است. و بسیاری از امور را نیز نمیتوان طبق ‹قوانین بنیادی طبیعت› یعنی ‹سنن الهی› پیشبینی کرد. بنابراین متافیزیک با فیزیک کوانتمی همخوانی بیشتری دارد تا با فیزیک نسبیتی.
از سوی دیگر وجود سیاهچاله با آموزههای قرآنی همخوانی دارد؛ زیرا با توجه به ویژگیهایی که دانشمندان برای سیاهچاله برشمردند، چیزی که مفهوم سیاهچاله را در قرآن برساند، ‹در›های آسمان است؛ و ویژگی ‹در› آن است که دوسویه باشد و نه تکسویه.
قرآن کریم در دو آیه بدهبستان یا دوسویگی میان ‹آسمان› و ‹زمین› یا جهان پیدا و پنهان را نیز تأییدکردهاست:
یعلم ما یلج فیالارض و مایخرج منها و ماینزل منالسماء و مایعرج فیها(سبأ:2 و حدید:4)
در حالت کنونی که بدهبستان بین آسمان و زمین کم است، درهای آسمان یا سیاهچالهها بستهاند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود میکشند، چنانکه در روز قیامت چنین خواهدشد:
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرتالجبال فکانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزی که در صور دمیدهشود، پس گروه، گروه میآیند. و آسمان گشودهشود، پس آن را درهایی است. و کوهها سرنگونشوند پس سرابی خواهندبود.
و در مورد وقایع پیش از قیامت میفرماید:
ولو فتحنا علیهم باباً منالسماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان میگشودیم، پس همواره در آن بالامیرفتند. هراینه میگفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشدهایم، بلکه ما گروهی جادوشدگانیم!!
این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعیمیکند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده، تا ابد بیحرکت به نظرمیرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبة افق رویداد است.»(6) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل ‹دروازة عالم بالاستی›.
از این آیه و دیگر آیات مشابه درمییابیم که از نظر قرآن، رسیدن انسان به ‹افق رویداد› ممکن است؛ هرچند قرآن کریم جمله را شرطی بیان کرده است.
برمبنای نظریه پیشین هاوکینگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چیزی است که در سیاهچاله روی میدهد. به محض آنکه شخص به افق رویداد سیاهچاله برخورد میکند، به نقطهای میرسد که راه برگشتی برای آن وجودندارد. این مفهوم، معیاری فیزیکی از سیاهچالهها، به همان شیوهای است که تئوری گرانش اینشتین یا تئوری نسبیت عام ارائهمیکند… در مرکز سیاهچاله تکینگی وجوددارد… چنین تکینگیهایی هیچگاه در دسترس یا عریان نیستند. سیاهچالهها همیشه در پوشش افق رویداد سیاهچاله پنهانشدهاند.(7)
این سخنان هاوکینگ بسیار دقیق و درست بیان شده. وی سخن خود را با مثالها و تعبیرهایی بیانکرده تا دیگران بفهمند، ولی بازهم ساده نشده، و کسی که با سخن قرآن آشناباشد، سادهتر موضوع را درک میکند، هرچند که تعبیرهای او با تعبیرهای قرآنی تفاوت بسیاردارد.
او برای تفهیم وضعیت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسیدن فرضی انسان به افق رویداد یک سیاهچاله را بیانمیکند، که خداوند در این زمینه مثالی برای عروج فرضی و نزدیکشدن یک انسان به درهای آسمان آوردهاست. کوششی را که وی در این راهبهخرجمیدهد، از این جهت که به الهام قلبی شباهت بیشتری دارد تا به دانش عقلی، قابل تحسین است.
مرده زنده نمیشود
از این مثالهای علمی و قرآنی میتوان نتیجهگرفت که چرا میگویند ‹هیچکس به آن دنیا نرفته که بازگشتهباشد›. هنگامی که روح از بدن جدامیشود، تا زمانی که در همین جهان پیدا(آسمان دنیا) هست، ممکن است بازگشتپذیر باشد؛ ولی هنگامی که به درهای آسمان(سیاهچاله و افق آن) رسید، یعنی جایی از سیاهچاله که بهدلیل گرانش قوی خود، نور و حتا روح را که از جنس نور است، در خود فرومیبرد، تکینگی( رویدادی که تنها یک بار رویمیدهد و قابل آزمایش نیست) رخدادهاست و دیگر جای بازگشتی نمیماند. هنگامی که ‹روح›، آن جهانی شد، دیگر امکان ندارد این جهانی شود،؛ زیرا در جهان ناپیدا، یا خود روح ماهیتاً دگرگون میشود که راه بازگشتی ندارد؛ و یا فضا ـ زمان آنجا به گونهای است که راه بازگشتی باقینمیگذارد.(رجوعشود به مبحث ‹افق رویداد چیست؟›) زیرا ویژگی آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ویژگی اینجا(جهان پیدا)، ‹شدن› و دگرگونی است.
سری در گریبان
همان گونه که در بالا آمد هم دوسویهبودن کارکرد سیاهچاله با مثالهای علمی و قرآنی مورد تأییدقرارگرفت، و هم تکسویه بودن آن. این چگونهمیشود؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟
پاسخ: در یک صورت ممکن است؛ و آن این است که سیاهچالهها را به دو گونه تقسیمبندی کنیم:
سیاهچالههایی که مستتقیماً به بخش 75 درصدی کیهان راه دارند.
سیاهچالههایی که به بخش 21 درصدی کیهان پیوستهاند.
در مقالة ‹سازمان کیهان› آوردیم که کیهانشناسان جهان ناپیدا را که پیش از این ماده تاریک نامیدهبودند، با کشفی تازه به دو بخش تقسیمکرده و گفتهاند 75 درصد کیهان، از انرژی تاریک تشکیلشده و تنها بخشی 21 درصدی دارای مادة تاریک است.
در آن گفتار با توجه به آموزههای قرآنی، بخش 73 درصدی کیهان را با عرش و بخش 23 درصدی آن را با ‹ملکوت› برابر دانستیم. بنابراین اگر سیاهچالهها را به دو دسته تقسیمکرده و نوعی از آن را که منطبق بر نظریة سیسالة هاوکینگ است، سیاهچالههای متصل به بخش 73 درصدی و دستة دیگر را که منطبق بر نظر تازة اوست، پیوسته به بخش 23 درصدی بدانیم، پاسخ خود را یافته و درسی به کیهانشناسان دادهایم. بویژه آنکه در آن گفتار، کارکرد جهان ملکوت(نورونیرو) و یکی از وظایف فرشتگان را ستارهسازی عنوانکردیم که با نظریة جدید پیرامون سیاهچالهها همخوانی دارد، نه با نظریة قدیم. اگر چنین فرضی درست باشد میتوان بزرگی و کوچکی سیاهچالهها را نیز در این ارتباط دانست؛ و بدین ترتیب اگر کیهانشناسان در آینده به یافتههای دیگری دستیافتند، مشکل از پیش رفعشدهاست.
دری در میان
ممکن است این پرسش پیش آید که چگونه ستارهای در میانة این جهان پیدای 4 درصدی میمیرد و ما بپذیریم که این ستارة مرده، به دری از درهای آسمان تبدیلمیشود؟ اگر دری باشد باید در حد فاصل دو جهان پیدا و ناپیدا باشد.
پاسخ: تمام کیهان و به تعبیری حلزون کیهانی یک کل منسجم و بههمپیوسته را تشکیل میدهند که هیچ منفذ و جای خالی در آن نیست. قرآن کریم ضمن آوردن یک آیه این موضوع را بیانکرده و مردم را به اندیشیدن و پژوهش در سازمان کیهان و ستارگان آن، تشویقکردهاست:
افلم ینظروا الیالسّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)
ترجمه: آیا نمینگرند به آسمان بالای سرشان که چگونه سازماندادیم و آراستیم آن را و هیچ شکاف و جایتهی ندارد؟
همانگونه که یک اتم غیر از اجزای سهگانة آن، دارای فضای خالی بسیاری است ولی این خالیبودن آشکار نیست، جهان پیدای ما نیز اگر در ظاهر جایخالی دارد، ولی به گفتة قرآن همه بههمپیوسته و یکپارچه، همچون ظاهر یک اتم است. خورشیدها همچون هستة اتم و سیارهها همچون الکترونها گرد خورشیدها میگردند.
در این زمینه توجه به یک نکتة علمی مفید به نظرمیرسد:
کلیة اجسام و اجرام، نیرویی بر یکدیگر واردمیکنند که این نیرو با جرم اجسام نسبت مستقیم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معکوس دارد… نیوتن این قاعده را دربارة کرات آسمانی تعمیم داد و ثابت کرد که هریک از کرات در مسیر خود زیر اثر نیروی جاذبه و دافعة کرات دیگر هستند… دانشمندان بعدی مانند ‹کلمب› این قاعده را دربارة الکترونها و جرمهای مغناطیسی ثابتکردند و قانون کلمب که بهطور کامل شبیه قانون جاذبه نیوتن است، این موضوع را آشکار میسازد.(8)
بنابراین هنگامی که ستارهای میمیرد و سیاهچالهای به وجودمیآید که جرم آن بسیاربسیار بیشتر از جرم ستارة نوترونی میشود، دیگر نمیتوان آن را با معیارهای اینجهانی مطابقت داد؛ و بیشتر آنجهانی میشود. بویژه آنکه چون ما از انتهای سیاهچاله و اینکه به کجا پیوستهاست آگاهی نداریم، شایستهتر آن است که آن را به بخشهای ناپیدای کیهان که ویژگیهای سیاهچاله را دارند، نسبت دهیم؛ و بدین ترتیب میتوان آن را ‹دری به سوی آن جهان› نامید. بدین ترتیب این گفتة دانشمندان که در بالا آمد، تأییدمیگردد: و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیهمیکند.
عروج انسان به ژرفای کیهان
«در سال 1930 اینشتین و همکارش ‹روسن› نشاندادند که یک سیاهچاله میتواند جهان ما را به جهان دیگری که کاملاً با جهان ما متفاوت است، متصلکند. در واقع، هنگامی که وارد سیاهچاله میشویم، به تونلی قیفمانند با فضا- زمانی بسیار پیچیده واردمیشویم، که در انتهای آن، تونل دیگری قراردارد که مثل تصویر آینهای آن است، و سر دیگر تونل دوم ما را به همان جهان دیگری متصلمیکند. این تونل که در ابتدا نام پل اینشتین ـ روسن بر آن نهادهشدهبود، بعدها ‹کرمچاله› نامگرفت».
«سیاهچاله همچنین میتواند دهانههای راهرویی باشند که یک نقطه از فضا ـ زمان در جهان خودمان را به نقطهای با فضا ـ زمان متفاوت در همین جهان متصلکنند… سادهترین سیاهچالهها، سیاهچالههایی هستند که چرخش و بار الکتریکی ندارند؛ و به افتخار اخترشناسی آلمانی که به توصیف هندسة این گونه سیاهچالهها پرداختهاست، شوارتز شیلد نامیدهشدهاند».(9)
مقاله زیر نیز گویای مسائلی است در زمینه ‹ابوابالسّماء› بودن ‹سیاهچالگان› که جهان ما را به جهان یا جهانهای دیگری پیوند میدهد:
«سیاهچالهها ممکن است از راه تونلهایی در ‹فضا- زمان› راهی به کائنات(جهانهای دیگر) به روی ما بگشایند. به اعتقاد ‹اوموس اوری› از مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا پیشرفت در فیزیک کوانتم، زمینة تونلزدن و عبور از سطح پیرامون یک سیاهچاله و پاگذاشتن در قلمرو دیگری از فضا و زمان را میسرساختهاست. فیزیکدانان پنجاهسال است که میدانند شرح و تعریف ریاضی از یک سیاهچاله در فضای معمولی(فضای مسطح) در واقع سیاهچاله را به صورت نوعی تونل یا پل تصویرمیکند که دو قلمرو جداازهم فضای مسطح را به یکدیگر متصلمیسازد. اینشتین بعضی از محاسبات پیشگامانه را در این چارچوب انجامداد… اخیراً بعضی نظریهپردازان به بررسی احتمال وجود چنین تونلهایی در ساختار و کالبد ‹فضا ـ زمان› پرداختهاند».
«نظریههای اخیر، احتمال عبور از سد سیاهچالهها را از راه نوع دیگری از تونلزدن یعنی ‹تونل کوانتمی› مطرحمیسازند. براساس تئوری کوانتم، ذرهای مانند یک الکترون میتواند از یک سد انرژی عبورکند».
«اوری میگوید هنگامیکه ما به یک نظریه قانعکنندة کوانتمی درباره جاذبه زمین دست پیداکنیم، آن نظریه به ما خواهدگفت چگونه یک جسم مادی میتواند از سد یک سیاهچاله بگذرد و وارد قلمرو دیگر ‹فضا ـ زمان› در ورای سیاهچاله شود».
«او میگوید: بهنظرمیرسد سیاهچاله تونلی به جهان های دیگر باشد. در سال 1985 ‹کیپ ثورن›، ‹مایکل موریس› و ‹اولری یورتسور› در مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا در ‹پاسادنا› درمورد احتمال انجام یک سفر بینستارهای از راه ‹مارپیچها›ی فضائی بهتحقیقپرداختند. این گروه پس از حل معادلات مربوط به میدان جاذبه، به این نتیجه رسیدند که هرمارپیچی که بتوان از درون آن به چنین سفری دستزد، باید از مادة ناشناختهای تشکیلشدهباشد که خواص ویژهای مانند ‹فشار منفی› داشتهباشد. اما فیزیکدانان تاکنون نتوانستهاند به وجود چنین مادهای پیببرند».(10)
مطلب زیر نیز در این زمینه حرفهایی برای گفتن دارد:
«زمانی که ‹کارل ساگان› میخواست روشی برای سفر فضا ـ زمانی در رمان ‹تماس› بیابد، با ‹کیپ ثورن› کیهانشناس، درباره این ایده تبادلنظرکرد، که برای ممکنکردن این سفر، از سیاهچالهها استفادهکند. ثورن با این روش مخالفبود و استدلالکرد که نظریه نسبیت عمومی اینشتین امکان بهوجودآمدن تنها یک ‹سوراخ کرم› را میدهد؛ آنهم اگر تمدنی کاملاً پیشرفته موجود باشد که بتواند انرژی منفی کافی برای بازنگهداشتن این سوراخ را فراهمکند».(11)
تاریخ نگارش: دی ماه هشتادوچهار
ویرایش دوم: سی ام تیرماه نودوهشت
احمد شمّاع زاده
بازگشتها
1 ـ از آنجا که در زبان انگلیسی واژههای ‹مارپیچی› و ‹حلزونی› از یکدیگر جدا نشده، و هردو واژه را بهجای یکدیگر بهکارمیبرند، این اشتباه در ترجمههای فارسی نیر رعایتنشده، و متأسفانه به نوشتههای فارسیزبان نیز سرایتکرده است. مارپیچی شکلی است که شبیه پیچش مار به گرد خود است یا چمبرهای و مانند حلقة فیلم؛ درصورتیکه حلزونی، شکلی است که لاک یک حلزون طبیعی داراست؛ و این دو تفاوت بسیارزیادی با یکدیگر دارند. تمام کهکشانهایی که بهنام ‹مارپیچی› مشهورشدهاند، هیچیک شکل مارپیچی ندارند بلکه همه حلزونیشکل هستند. بنابراین هرجا که در متن مترجمین واژهای را مارپیچی ترجمه کردهاند، خوانندة محترم، حلزونی تصورکند.
2 ـ برخی منابع این مقاله:
ـ تاریخچة زمان ـ استفان هاوکینگ
ـ مادّه، انرژی و جهان هستی ـ دکتر منوچهر بهرون، صص 254 تا 257
ـ پـیـام یـونسـکـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگی و مرگ ستارگان
ـ ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370 ـ گفتوگو با کیهانشناس مسعود خیام
ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردین1374 ـ مقالة سیاهچالهها آیا هستند؟
ـ برخی شمارههای ماهنامة نجوم بویژه: خرداد 77
3 ـ برنامة تلویزیونی مستند 5 ـ 17/10/83
4 ـ روزنامة کیهان 5/8/80
5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83
6 ـ ماهنامة فضا ـ پیشین
7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو
8 ـ ماهنامة فضا ـ آذر 1371 – مقالة سیبی که دنیا را تکان داد
9ـ مجلة نجوم ـ شهریور 84
10 – ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370ـ مقالة تونلی به جهان دیگر
11 ـ روزنامة شرق، 16/10/83
إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ «17» وَ لا یَسْتَثْنُونَ «18» فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ «19» فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ «20» فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ «21» أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ «22»
همانا، ما مردم (مکّه را) آزمودیم، همان گونه که صاحبان آن باغ (در یمن) آزمودیم، آنگاه که سوگند یاد کردند صبحگاهان میوههاى باغ را بچینند. و چیزى را (براى فقرا) استثناء نکردند. پس هنگامى که در خواب بودند، از طرف پروردگارت آفتى بر گرد باغ چرخید (و باغ را سوزاند). پس صبح شد در حالى که (اصل باغ به کلى) برچیده شده بود. (آنان بى خبر از ماجرا) بامدادان یکدیگر را ندا دادند. که اگر قصد چیدن میوه دارید به سوى کشتزار حرکت کنید.
مراد از «طائِفٌ»، آفت و بلایى است که بر گرد باغ چرخید و آنرا سوزاند و خاکستر کرد.
«صرم» به معناى قطع و چیدن میوه است و مراد از «صریم» برچیده شدن و قطع تمام درختان با قهر الهى است.
در خود این تفسیر چندین ناهماهنگی وجود دارد:
- طائف را آفت ترجمه کرده است.
- در توضیح میگوید: و باغ را سوزاند.
- بعد میگوید: اصل باغ به کلی برچیده شده بود.
- در نکتهها دوباره میگوید: آن را سوزاند و خاکستر کرد.
- مراد از «صریم» برچیده شدن و قطع تمام درختان است.
پرسش این است که:
چرا طائف را بلا ترجمه کرده است و حال آنکه بلا یک عنوان کلی است؛ و خود واژه بلاء عربی است.
چرا بلا را سوزان تصور کرده و این معنا را از کجا به دست آورده؟
اگر بلا سوزان بوده، پس برچیده شدن و قطع تمام درختان که درست هم هست، چه میشود؟
به نظر میرسد تنها پاسخ به این پرسشها این است که یک تفسیر کهنی از یک مفسر بنامی این بلای آتشین را از خودش بر کلام الهی افزوده و دیگر مفسران از او تقلید کردهاند؛ مانند دیگر موارد که بسیار بسیارند، در تفسیرها!!
معنایی را که نگارنده در قصّه به کار برده بود، گردباد بود که موجب شده بود تمام درختان از بیخ و بن برکنده شوند و نه سوزانده شوند؛ که از نظر علمی هم درست است و گردباد چنین بلایی را بر سر نه تنها درختان که بر سر خانههای سبک و تیرهای برق و اتومبیلها و… میآورد. پس معنای آیه اینچنین میشود: پس گردید بر آن (باغ) گردبادی.
در مورد آیه 18 و عبارت ولایستثنون نیز به طور طبیعی به ذهنم رسیده بود که منظور این است که انشاءالله نگفتند. در جستوجوی اخیر متوجه شدم که برخی از مفسران همین معنا را گرفتهاند و برخی دیگر مانند تفسیر بالا، چیزى را (براى فقرا) استثناء نکردند و از اینگونه جملهها و تفسیرها را آوردهاند که با کلام الهی به هیچ روی همخوانی ندارد، زیرا این مطلب را خداوند در آیههای 23 و 24 یاداور شده و مربوط به فردای آن روز میشود؛ و نه روز پیشش که برای کار فردایشان برنامه داشتند و باید انشاءالله میگفتند.
نشانی لینک قصّه و دانشنامه برای علاقمندان:
شب واقعه یاران باغ: http://shamazadeh.blogsky.com/1395/01/12/post-105
دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم: https://www.academia.edu/10031889
بیست و سوم تیرماه نودوهشت
احمد شمّاع زاده
شرحی بر عبارت «یا اخت هارون»
احمد شمّاع زاده
برخی از نوکیشان و نوکشیشان بر این عبارت قرآنی خرده گرفته و قرآن را متهم به نادرست بودن خوانده و تصور کردهاند که با این خرده گیری بتوانند کل قرآن کریم را به زیر سؤال ببرند؛ و این خرده گیری موجب شد تا نگارنده به نکتهای پی ببرم که تاکنون کس به آن دست نیافته است (با توجه به جستوجویی که در نت داشتم.)؛ و آن حقیقتی تاریخی است که قرآن کریم آن را بیان کرده ولی مسیحیان که در این زمینه ذینفع نیز هستند، از آن آگاهی ندارند؛ که در پایان بحث به آن خواهم پرداخت.
یکی دو سال پیش به گونهای اتفاقی ویدئویی را تماشا میکردم که یک نوکیش ایرانی که کشیش هم شده است، میگفت:
قرآن میگوید «یا اخت هارون…» و حضرت مریم مقدس را خواهر هارون میخواند که دوران زندگانی آن دو، چند صد سال با یکدیگر اختلاف دارد؛ و بدین ترتیب معلوم میشود که قرآن به چنین مسائلی آگاهی ندارد و این نکته با آسمانی بودن این کتاب منافات دارد!!
امروز با گشتی که در نت زدم، متوجه دو نکته شدم:
اول اینکه این قضیه از زمان حضرت رسول اکرم (ص) مورد بحث و پرسش بوده و حتّا معاندان قرآن زمان پیامبر اکرم هم بر این نکته قرآنی ایراد میگرفته اند و آن کشیش، یکی از خرده گیریهای کهنه پدران کلیسا را تکرار میکرده است!
دوم اینکه عرب و عجم مسلمان، در نوشته ها و ویدئوهای موجود و با بحثهای فراوان، هیچیک نتوانسته اند به خوبی استدلال کنند که اصل قضیه چیست! و من نتیجه گرفتم که مسلمانان قرآن را نمیخوانند و گرنه به معنای آیه و رمز نهفته در آن، پیش از من پی میبردند. تنها، برخی به دلیل حدیثی از رسول اکرم، عنوان کردهاند که منظور از هارون در این آیه، همان برادر حضرت موسی است.
و اما قضیه چیست؟
انس گرفتن با قرآن این بهره را به تو میرساند که با کلّیّت قرآن بیشتر آشنا شوی. مانند دوستی که همیشه با او هستی و مأنوس اویی و به همه ویژگیهای روحی، روانی، جسمی و ظاهریاش آگاهی.
قرآن کریم این عبارت را در مورد رسولانی بسیار و درباره مخالفان با جهاد در زمان حضرت رسول اکرم، در همان راستایی به کار برده که برای حضرت مریم نیز به کار برده است و هیچکس هم در آنهمه آیات، پرسشی برایش پیش نیامده؛ ولی چون در این آیه برای حضرت مریم که زن بوده، به جای واژه اخو و اخا، واژه اخت به کار رفته، موجب پرسش و تعبیرهای عجیب و غریب شده، که این برخورد دوگانه با آیات الهی، نشانه دوربودن جامعه مسلمانان از معارف قرآن است! در زیر به چرایی این موضوع میپردازم:
خداوند در آیات 106 و124 و 142 و161 سوره الشّعراء، این جمله را به ترتیب برای حضرات نوح، هود، صالح، و لوط به کار برده است:
اذ قال لهم اخوهم … الاتتّقون. (آن هنگام که برادرشان … به آنها گفت: آیا از خداوند پروا نمیکنید؟)
خداوند کریم باز هم در آیات 65 و73 و85 سوره اعراف و آیات 50 و61 و 84 سوره هود، این عبارت را به ترتیب برای حضرات هود، صالح، شعیب، هود، صالح، شعیب!! به کار برده است: و الی… اخاهم … (در نقطه چین اول نام قوم آنها و در نقطه چین دوم نام خود آنها ذکر شده است.)
مضافاً اینکه در آیات 45 سوره نمل و 36 سوره عنکبوت به ترتیب چنین آمده است:
ولقد ارسلنا الی ثمود اخاهم صالحاً - و الی مدین اخاهم شعیباً
در همه این دوازده آیه، آیا منظور از برادرشان، برادر حقیقی آنهاست یا اینکه منظور این است که این رسولان همقوم آن مردمان بوده اند؟
مسلّم است که همه رسولان از قوم خودشان، برای قوم خود برگزیده میشدند و به همین دلیل قرآن کریم عنوان برادر به معنای همقوم را برگزیده است تا بگوید با اینکه از خودشان بود، و مانند برادر به خوبی او را میشناختند، به سخنش گوش فرانمیدادند، چه رسد به اینکه از قوم دیگری برای آنان رسولی میفرستادیم!! و به دلیل این پایداری آشکار بر شرک و کفرشان، آنان را به عذابهای آنچنانی (که شرحش در تورات و قرآن آمده است.) دچار ساختیم.
شگفت انگیزتر آنکه در آیه 13 سوره ق، به جای واژه قوم، واژه اخوان آمده است!:
و اخوان لوط که منظور قوم لوط است.
از سوی دیگر در آیات156 و 168 سوره آل عمران و 11 سوره حشر و 18 سوره احزاب نیز واژه اخوانهم آمده است که باز هم معنای همقومهایشان را میدهد و نه برادران حقیقی، و همه این آیات پیرامون کسانی است که «همقومهایشان» را از شرکت در جهاد منع میکرده اند، نه برادران حقیقی خود را.
نتیجه گیری: در آیه 28 سوره مریم که در آن «یا اخت هارون» آمده، متولیان و مبلّغان دین یهود، که همزمان با حضرت مریم میزیسته اند، با دیدن نوزادی در آغوشش، خطاب به وی میگویند ای که از قوم هارونی! (ای همقوم هارون نبی!) و اصل و نسبت به هارون پاک و معصوم میرسد! تو چرا چنین گناهی را مرتکب شده ای؟!!
حال ببینیم چه حقیقتی در ورای این عبارت قرآنی نهفته بوده که با وجود اینکه یهودیان و مسیحیان در آن سهیم بوده اند، ولی هیچیک از پیروان این ادیان و نیز مسلمانان تاکنون از آن آگاهی نداشته اند، و تنها قرآن کریم بوده است که از این رمز پرده برداری کرده است:
متولّیان و مبلّغان دین یهود در زمان ولادت حضرت مسیح میدانستند که حضرت مریم علیها سلام، اصل و نسبش به هارون میرسیده است!
و این در حالی است که هم مسیحیان و هم مسلمانان تا کنون از این موضوع مهم غافل بوده اند! پدران کلیسا با این عبارت بر علیه قرآن موضعگیری کردهاند و در سوی دیگر متولّیان اسلام، در پی چرایی آن گشته اند تا ساحت قرآن را از چنین ایرادی مبرّا سازند!! در حالی که:
قرآن کریم، با این عبارت کوتاه، حقیقتی از حقایق تاریخ پیامبران را آشکار کرده است!
هفدهم تیرماه نودوهشت
ویرایش دوم: بهمن ماه نودونه
احمد شمّاع زاده
مقایسهای میان پروسه لغو نظام بردهداری در آمریکا و در اسلام
احمد شمّاع زاده
میدانیم
که:
لغو نظام برده داری در آمریکا، پروسه ای بس طولانی و دشواری را سپری کرده است و آبراهام لینکلن شانزهمین رئیس جمهور آمریکا (1809 تا 1865) جان خود را بر سر اعلام لغو نظام بردهداری و توسط کسانی که منافعشان به خطر افتاده بود، از دست داد.
از سه جمله بالا میتوان متوجه شد که جامعه برده دار آمریکا تا چه اندازه به نظام بردهداری وابسته بوده که پانزده رئیس جمهورش نسبت به اعلام لغو این نظام غیرانسانی ناتوان بودهاند و کاری از دستشان برنیامده، بلکه تسلیم جامعه خود شده بودند.
در شرح زندگی «هنری دیوید ثورو» میخوانیم که:
پس از تصویب قانون بردگان فراری در سال 1850، او به فراری دادن بردگان از طریق راه آهن زیرزمینی کمک کرد، و در روزنامه بردگی در ماساچوست، بردگی را شدیداً مورد حمله و نقد قرارداد و از حمله جان براونز به کشتی حامل بردگان هارپرز، پشتیبانی کرد… آخرین حمایتش از اعمال خشونت علیه برده داری، که در تضاد مستقیم با باورهای اولیهاش در مورد مبارزه منفی بود، پیامی است برای دوره ای که بسیاری از لیبرالها مجبور شدند یک صد سال دیرتر، آن را برعهده بگیرند. (برگرفته از پژوهش هنری دیوید ثورو و والدن، از نگارنده.)
مبارزه ثورو با بردهداری و قانون بردگان فراری، مرا بر آن داشت تا مقایسهای میان پروسه لغو بردهداری در آمریکا و در اسلام داشته باشم؛ و از آنجا که از دوران نوجوانی به یاد دارم که برخی معاندان با اسلام و یا ناآگاهان، به لغو نکردن نظام بردهداری در صدر اسلام خرده میگرفته اند، لازم دیدم این مقایسه صورت گیرد تا کسانی که این نوشته را میخوانند، بر کوششهای فراوان پیامبر اسلام برای لغو بردهداری آگاه شوند.
از سوی دیگر، نظر به اینکه میدانستم کوششهای پیامبر اسلام و متولیان اولیه اسلام برای لغو تدریجی نظام برده داری، از سوی بسیاری اندیشمندان و مجامع اسلامی مورد پژوهش قرار گرفته، لزومی ندیدم که خود موضوع را مورد بررسی قراردهم. درنتیجه تنها با آوردن دو مطلب از محیط مجازی و آماده سازی و ویرایش آنها برای انتشار، این مقایسه مهم، تاریخی و اجتماعی در اختیار خوانندگان قرار میگیرد:
یک- پروسه لغو نظام بردهداری در آمریکا و مقاومت جوامع سودجوی آمریکا با آن
بردهداری در آمریکا عملی قانونی بود که بین سدههای ۱۷ تا ۱۹ میلادی در ایالات متحده انجام میشد. بردهداری پیش از آن نیز تحت استعمار بریتانیا انجام میشد. بعدها در مستعمرات سیزدهگانه در زمان اعلامیه استقلال ایالات متحده در سال ۱۷۷۶ نیز بردهداری رسماً ادامه یافت. پس از جنگهای داخلی، تمایلات ضدبردهداری بهتدریج در ایالات شمالی گسترش پیدا کرد اما در جنوب، توسعۀ سریع صنعت پنبه از سال ۱۸۰۰ باعث شد که ایالتهای جنوبی به شدت متکی به بردهها شوند و بکوشند تا آن را در سرزمینهای غربی جدید نیز شایع کنند. ایالات متحده بهوسیلۀ خط میسون- دیکسون که مریلند (بردهدار) و پنسیلوانیا (آزاد) را جدا میکرد به دو قطب ایالتهای بردهدار و ایالتهای آزاد تقسیم شده بود.
هر چند تجارت بینالمللی برده در سال ۱۸۰۸ ممنوع شد اما تجارت داخلی در آمریکا همچنان ادامه یافت و باعث شد تا جمعیت بردهها تا پیش از ممنوعیت بردهداری به چهار میلیون نفر برسد. در سال ۱۸۶۰ از میان ۱،۵۱۵،۶۰۵ خانوادهای که آزادانه در پانزده ایالت زندگی میکردند نزدیک به ۴۰۰،۰۰۰ خانواده (تقریباً یک چهارم) برده داشتند که مساوی با ۸٪ کل خانوادههای آمریکایی در آن زمان بود. هر چند پس از شکلگیری ایالات متحده برخی از رنگینپوستان آزاد بودند اما وضعیت برده بودن بیشتر با رنگ پوست افرادی شناخته میشد که تبار آفریقایی داشتند. این مسئله باعث شد که نظامی قانونی به وجود آید که در آن نژاد نقش اصلی را بر عهده داشت.
با گشایش سرزمینهای غربی، ایالتهای جنوبی به این باور رسیدند که باید بین تعداد ایالتهای بردهدار و آزاد تعادل ایجاد شود تا بتوانند در کنگره نیز به تعادل قدرت برسند. سرزمینهای جدیدی که از بریتانیا، فرانسه و مکزیک گرفته شده بودند تحت مصالحههای هنگفت قرار گرفتند. در سال ۱۸۵۰ سرزمینهای جنوبی غنی از کشت پنبه اتحادیه را تهدید به کنارهگیری میکردند و این موجب بروز تنشهای زیادی شد. در حالی که کشیشهای کلیسا زیر فشار مجبور به تبلیغ سیاستهای مربوطه بودند، کلیساهای باپتیست و متدیست تقسیم به سازمانهای منطقهای جداگانهای شدند. بالاخره هنگامی که آبراهام لینکلن با شعار برچیدن بردهداری در انتخابات ۱۸۶۰ به پیروزی رسید، ایالتهای جنوبی از اتحادیه خارج شدند تا کنفدراسیون ایالات مؤتلفه آمریکا را تشکیل دهند. خروج از اتحادیه به منزلۀ آغاز جنگ داخلی بود. این جنگ وضعیت زندگی در جنوب را به هم ریخت زیرا بسیاری از بردهها از کشتزارها فرار میکردند یا توسط نیروهای اتحادیه آزاد میشدند. جنگ به طور مؤثری باعث الغای بردهداری شد. بعدها در دسامبر ۱۸۶۵ متمم سیزدهم قانون اساسی رسماً نهاد بردهداری را در ایالات متحده غیرقانونی اعلام کرد.
(از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد)
دو- پروسه لغو نظام برده داری در اسلام، با رعایت اصول انسانی و اجتماعی در آن
آنچه غالباً مورد توجه قرارنمیگیرد این است که اگر نظام نادرستی در بافت جامعه ای وارد شود، ریشه کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده، نتیجهای معکوس خواهد داشت؛ درست همانند انسانی که به یک بیماری خطرناک مبتلا شده و بیماری اش کاملا پیشرفت کرده است. در چنین مواردی ناگزیر، باید از برنامه ای زمانبندی شده بهرمند شد.
اگر پیامبر اسلام طبق یک فرمان عمومی دستور میداد همه بردگان آزاد شوند، چه بسا بیشتر آنها تلف میشدند، زیرا گاه نیمی از جامعه را بردگان تشکیل میدادند، آنها نه کسب و کار مستقلی داشتند، و نه خانه و کاشانه و وسیله ای برای ادامه زندگی.
اگر روزی همه با هم آزاد میشدند، یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر میگشت؛ که هم زندگی شان با خطر مواجه میشد و هم نظم جامعه را برهم میریخت؛ و آن هنگام که محرومیت بر او فشار میآورد، ممکن بود به هر جا که ممکن بود حمله ور شود و درگیری و خونریزی به راه افتد.
بنابراین بایستی پروسهای به جریان میافتاد تا بردگان به تدریج آزاد، و جذب جامعه شوند، تا هم جان خودشان به خطر نیفتد، و هم امنیت جامعه را به خطر نیاندازند، و دین مبین اسلام این برنامه حساب شده را به نحو نیکویی به انجام رساند.
این برنامه مواد زیادی دارد که رؤوس مسائل آن به طور فشرده و فهرست وار در اینجا مطرح میشود و شرح آن نیازمند نگارش کتابی جداگانه است.
ماده اول: بستن سرچشمه های بردگی
بردگی در طول تاریخ دلایل فراوانی داشته، نه تنها اسیران جنگی و بدهکارانی که قدرت پرداخت بدهیهای خود را نداشتند به صورت برده درمیآمدند، بلکه زور و غلبه نیز مجوز برده گرفتن و برده داری بود، کشورهای قدرتمند کارگزاران خود را با انواع سلاحها به کشورهایی همچون کشورهای آفریقایی میفرستادند، و گروه، گروه ساکنان آن سرزمینها را اسیر کرده و با کشتی به بازارهای کشورهای آسیا و اروپا میبردند.
اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت، تنها در یک مورد اجازه برده گیری داد و آن در مورد اسیران جنگی بود، که آنهم جنبه الزامی نداشت، بلکه گاهی طبق مصالح، اسیران را بیقید و شرط یا پس از پرداخت فدیه، آزاد میکردند.
در آن روزگار زندانی نبود که بتوان اسیران جنگی را تا روشن شدن وضعشان در زندان نگهداشت، و راهی جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده ها و نگهداری از آنها به صورت برده، وجود نداشت.
بدیهی است هنگامی که چنین شرایطی تغییر یابد، هیچ دلیلی ندارد که رهبر مسلمانان حکم بردگی اسیران را بپذیرد؛ بنابراین میتواند آنها را از طریق سنت "منّ" و "فداء" آزاد سازد، زیرا اسلام به پیشوای مسلمانان این اختیار را داده تا با درنظرگرفتن مصالح مسلمانان اقدام کند؛ و بدین ترتیب سرچشمه های بردگی جدید در اسلام بسته شد.
ماده دوم - گشودن دریچه آزادی
اسلام برنامه وسیعی برای آزادشدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل میکردند در مدتی نه چندان دور، همه بردگان تدریجاً آزاد و جذب جامعه اسلامی میشدند.
رؤوس این برنامه چنین است:
الف - یکی از مصارف هشتگانه زکات در اسلام خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است.[1] و به این ترتیب یک بودجه دائمی و مستمر برای این امر در بیت المال اسلامی در نظر گرفته شده که تا آزادی کامل بردگان ادامه خواهد داشت.
ب - برای تکمیل این منظور مقرراتی در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادی که با مالک خود میبندند، بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامی فصلی در این زمینه تحت عنوان "مکاتبه" آمده است)[2]
ج - آزاد کردن بردگان یکی از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است، و پیشوایان اسلام در این مساله پیشقدم بودند، تا آنچه که در حالات علی(ع) نوشتهاند: «اعتق الفاً من کد یده؛ هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند.»[3]
د - پیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه ای آزاد میکردند تا سرمشقی برای دیگران باشد. هنگامی که یکی از بردگان امام باقر(ع) کار نیکی انجام داد، امام(ع) فرمود: "اذهب فانت حر، فانی اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة"؛ برو تو آزادی که من خوش ندارم مردی از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم.»[4]
در حالات امام سجاد علی بن الحسین(ع) آمده است که: خدمتکارش آب بر سر حضرت میریخت، ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد، امام(ع) سر را بلند کرد، خدمتکار گفت: "و الکاظمین الغیظ" حضرت فرمود: خشمم را فرو بردم. عرض کرد: "وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ" فرمود: خدا تو را ببخشد. عرض کرد: "وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ" فرمود: برو برای خدا آزادی.[5]
ه - در بعضی از روایات اسلامی آمده است: بردگان بعد از هفت سال خود به خود آزاد میشوند، چنان که از امام صادق(ع) میخوانیم: «من کان مؤمنا فقد عتق بعد سبع سنین، اعتقه صاحبه ام لم یعتقه، و لا یحل خدمة من کان مؤمنا بعد سبعة سنین؛ کسی که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد میشود صاحبش بخواهد یا نخواهد و به خدمت گرفتن کسی که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نیست.»[6]
در همین باب حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده که فرمود: «ما زال جبرئیل یوصینی بالمملوک حتی ظننت انه سیضرب له اجلا یعتق فیه؛ پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من میکرد تا آنجا که گمان کردم به زودی برای آنها مهلتی داده میشود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند.»[7]
و - کسی که برده مشترکی را نسبت به سهم خود آزاد کند، موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند.[8] و هر گاه بخشی از بردهای را که مالک تمام آن است آزاد کند، این آزادی سرایت کرده و خود بخود، همه آزاد خواهد شد.[9]
ز - هر گاه کسی پدر یا مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمه، دایی، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود، فورا آزاد میشوند.
ح - هر گاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندی شود، فروختن آن کنیز جایز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود.
این امر وسیله آزادی بسیاری از بردگان میشد، زیرا بسیاری از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند.
ط - کفاره بسیاری از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگان قرار داده شده(کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدی روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا میتوان نام برد)
ی - پارهای از مجازاتها سخت است که اگر صاحب برده نسبت به بردهاش انجام دهد، برده خود به خود، آزاد میشود.[10]
ماده سوم: احیای شخصیت بردگان
در دوران برزخی که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوی آزادی می پیمایند، اسلام برای احیای حقوق آنها اقدامات وسیعی کرده است و شخصیت انسانی آنان را احیاء نموده، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانی، هیچ تفاوتی میان بردگان و افراد آزاد نمی گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار می دهد، لذا به بردگان اجازه می دهد همه گونه پست های مهم اجتماعی را عهده دار شوند، تا آنجا که بردگان می توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.[11]
در عصر پیامبر(ص) نیز مقامات برجسته ای از فرماندهی لشکر گرفته تا پست های حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بسیاری از یاران بزرگ پیامبر(ص) بردگان بودند و یا بردگان آزاد شده، و در حقیقت بسیاری از آنها به صورت معاون برای بزرگان اسلام انجام وظیفه میکردند.
سلمان فارسی و بلال حبشی و عمار یاسر و قنبر را میتوان در این گروه نام برد، بعد از غزوه بنی المصطلق، پیامبر(ص) با یکی از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه آزادی تمام اسرای قبیله را فراهم کرد.
ماده چهارم - رفتار انسانی با بردگان
در اسلام دستورات زیادی درباره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگی صاحبان خود شریک و سهیم کرده است.
پیغمبر اسلام(ص) میفرمود: کسی که برادرش زیر دست اوست باید، از آنچه میخورد به او بخوراند و از آنچه میپوشد به او بپوشاند، و زیادتر از توانایی اش بر او تکلیف نکند.[12]
علی(ع) به غلام خود، قنبر میفرمود: من از خدای خود شرم دارم که لباسی بهتر از تو بپوشم، زیرا رسول خدا(ص) میفرمود: از آنچه خودتان میپوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود میخورید به آنها غذا دهید.[13]
امام صادق(ع) میفرماید: هنگامی که پدرم به غلامی دستور انجام کاری میداد، ملاحظه میکرد، اگر کار سنگین بود، بسم اللَّه می گفت و خودش وارد عمل می شد و به آنها کمک میکرد.[14]
خوشرفتاری اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالی به اندازه ای است که حتا بیگانگان از اسلام نیز روی آن تاکید و تمجید کرده اند.
به عنوان نمونه، جرجی زیدان مسیحی در تاریخ تمدن خود چنین میگوید: «اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است. پیغمبر اسلام(ص) در باره بردگان سفارش بسیار نموده، از آن جمله میفرماید: "کاری که برده تاب آن را ندارد به او واگذار مکنید، و هر چه خودتان میخورید به او بخورانید" در جای دیگر میفرماید: به بندگان خود کنیز و غلام نگویید، بلکه آنها را "پسرم" و "دخترم" خطاب کنید!
قرآن نیز در باره بردگان سفارش جالبی کرده و میگوید: "خدا را بپرستید، برای او شریک نگیرید، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان، همسایگان دور و نزدیک، دوستان، و آوارگان، و بردگان، جز نیکوکاری رفتاری نداشته باشید، خداوند از خودپسندی بیزار است."[15]
ماده پنجم - بدترین کار انسان فروشی است!
اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکی از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) آمده است: «شر الناس من باع الناس؛ بدترین مردم کسی است که انسان هارا بفروشد.»[16]
همین تعبیر کافی است که نظر نهایی اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهتگیری برنامه های اسلامی به کدام سو است.
و از این جالب تر اینکه یکی از گناهان نابخشودنی در اسلام سلب آزادی و حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است، چنانکه در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام(ص) آمده است: «ان اللَّه تعالی غافر کل ذنب الا من جحد مهرا، او اغتصب اجیرا اجره، او باع رجلا حرا؛ خداوند هر گناهی را میبخشد جز(سه گناه): کسی که مهر همسرش را انکار کند، یا حق کارگری را غصب نماید، و یا انسان آزادی را بفروشد.»[17] طبق این حدیث غصب حقوق زنان، و حق کارگران، و سلب آزادی از انسان ها سه گناه نابخشودنی است.
همان گونه که در بالا آوردیم، اسلام تنها در یک مورد اجازه برده گیری میدهد و آن در مورد اسیران جنگی است، که آنهم هرگز جنبه الزامی نداشته و اکنون به طور کلی مردود است؛ در حالیکه در عصر ظهور اسلام، و قرنها بعد از آن، برده گیری از طریق زور و حمله به کشورهای سیاهپوست و اسیرکردن انسانهای آزاد، و تبدیل آنها به بردگان، بویژه در اروپا و آمریکا بسیار زیاد بود، و گاهی در مقیاس های وحشتناک روی آن معامله میشد، به طوری که در اواخر قرن 18 میلادی، دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله میکرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا اسیرکرده و به صورت برده به آمریکا میبردند.[18]
کوتاه سخن اینکه کسانی که به برنامه اسلام در مورد بردگان خرده میگیرند، از دور سخنی شنیده اند، و از اصول این برنامه و جهتگیری آن، که همان "آزادی تدریجی و بدون ضایع کردن بردگان" است اطلاع دقیقی ندارند، بلکه تحت تأثیر معاندان با اسلام قرارگرفته اند که این موضوع را نقطه ضعف اسلام شمرده و روی آن تبلیغات دامنه داری به راه انداخته اند.[19]
مطلب بالا با کمی ویرایش، از لینک زیر برگرفته شده است:
/http://www.hawzah.net/fa/Question/View/63912
تاریخ نگارش و ویرایش: نوزدهم اسفندماه نودوپنج
دومین نگارش و ویرایش: یازدهم تیرماه نودوهشت
احمد شمّاع زاده
تأیید علمی منشأ حیات در قرآن
انتظار به سر رسید:
آری! کروموزومهای درشت، زندگی را به زمین آورده اند!
احمد شمّاع زاده
کسانی که مایلند این مقاله را به دوستان انگلیسی زبان خود معرفی کنند، میتوانند از ترجمه مختصر آن در لینک زیر بهره برداری کنند:
Waiting is over! The origin of life in Koran, confirmed:
https//www.academia.edu/39584593/
کسانی که مایلند این مقاله را همراه با تصویرهایی که از سنگ آسمانی گرفته شده ببینند به لینک زیر بازگشت کنند:
• تأیید علمی منشأ حیات در قرآن: https://www.academia.edu/7503918
روشنگری: طی ده سالی که گذشت، این مقاله دارای این عنوان بود:
آیا کروموزومهای درشت، زندگی را به زمین آوردهاند؟
در طول این ده سال و بویژه در سال 2014 منتظر اطلاعات تازه و مؤید نظر، از راه دستاوردهای کاوشگر روزتّا بودم؛ ولی تا چند روز پیش، خبری نشده بود. اکنون که روزتّا نظر قرآن را که نگارنده کشف و منتشر کرده بود، تأیید کرده است، بخش پیشین مقاله را با عنوان بخش اول و بخش تازه مقاله را با عنوان بخش دوم در زیر میخوانید.15خرداد 95 – احمد شمّاع زاده
بخش اول:
آیا کروموزومهای درشت، زندگی را به زمین آوردهاند؟
خلقکم من نفس واحدهثمجعل منها زوجها و انزل لکم منالانعام ثمانیهازواج یخلقکم فی بطون امهاتکمخلقاًمن بعدخلق فی ظلماتثلاث ذلکمالله ربکم لهالملک لاالهالّا هو فانّیتصرفون(زمر:6)
ترجمة واژگانی:آفرید شما را از جانی یگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد برای شما از چهارپایان، هشت جفت. میآفریند شما را در شکمهای مادرانتان آفرینشی پس از آفرینشی، در تاریکیهای سهگانه. آن است خداوندی که پرورندة شماست. از آن اوست هستی. نیست خدایی جز او. پس به کجا میروید؟(دست به دامان که میشوید؟)
در پژوهش چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها ثابت شد که واژه انعام در این آیه معنای کروموزوم را میدهد و نه چهارپایانی را که میشناسیم. ولی پیرامون این نکته که چرا خداوند در این آیه واژة انزل (فروفرستاد) را بهکاربردهاست، میتوان گفت مایه زندگانی جانداران از جمله انسان از فضای کیهانی وارد زمین شده که خداوند واژه فروفرستاد را به کاربرده است.
این دیدگاه بر پایه برخی نظریههای معتبر علمی که میگویند عناصر تشکیلدهنده حیات ممکن است توسط دنبالهدارها به زمین آوردهشدهباشد، پذیرفتنی است؛ تا پژوهشهای آینده چه دستاوردهایی را برای ما به ارمغان بیاورند.
برخی دستاوردهای علمی بسیار جالب و خواندنی در این زمینه:
«در اتمسفر اولیه به جای اکسیژن و ازت، مخلوطی از هیدوژن، آمونیاک، متان، بخار آب و گاز کربنیک وجودداشته که مناسب تشکیل مولکولهای مرکب هستند… در حقیقت در نتیجة تأثیر پرتوهای ماورای بنفش خورشید و آذرخشهای شدید، مواد مذکور در جوّ به ترکیبات مرکب جدید تغییرشکلیافتند و با تغییر شکل آنها در آتمسفر، به صورت باران(بارانهای آلی) بر زمین فروافتادند. دلیل اصلی وجود گستردة کربن، هیدوژن و اکسیژن در بافت موجودات زنده هم همین منشأ آلی است. با فروریختن باران های آلی، شامل مولکولهای پیچیدة اسید آمینه در اقیانوسها، نخستین اقیانوسهای زمین در واقع به نوعی ‹سوپ اولیه› تبدیل شدند که حیات ابتدایی (مشتق از اسیدهای آمینه) را در خود جایدادهبودند. فرمهای مشتق از این اسیدهای آمینه بعدها نیمی از پایه توارث دی. ان. آ.
را تشکیل دادند».(1)
«اسیدهای آمینه از خود فعالیتهای نوری نشانمیدهند. به این معنی که وقتی در مقابل نور با قطب دایرهای قرارگیرند، گروهی صفحه نور را به سمت چپ و گروهی آن را به سمت راست میچرخانند. بر همین اساس اسیدهای آمینه را ‹راستگرد و چپگرد›
میگویند و این خاصیت را ایزومریسم فضائی مینامند».
«نکتة بسیار جالب اینجاست که وقتی یک پروتئین طبیعی را به اسیدهای آمینه تجزیهمیکنیم، تنها اسیدهای آمینة چپگرد در محیط پیدامیشوند؛ یعنی در طبیعت تنها اسیدهای آمینة چپگرد حضوردارند.این بههمریختگی تقارن، همواره از پرسشهای اساسی بیوشیمیدانان بود تا اینکه به تازگی نشریة نیوساینتیست در گزارشی اعلامکرد گروهی از پژوهشگران فرانسوی به سرپرستی دکتر مایرهانریش به دلیل اصلی این بههمخوردگی تقارن طبیعت پیبردهاند… گروه پژوهشی دکترمایرهانریش محیطی را شبیهسازیکردند که بهجای محیط مرطوب سطح زمین در سه میلیادرد سال پیش، شبیه دیسک غبار اولیهای بود که منشأ اصلی سیارات و اجرام سامانه خورشیدی بود… نتیجه بسیار شگفتانگیز بود. تنها اسیدهای آمینة چپگرد تشکیلشدند…»
«بنابراین بهنظرمیرسد که اسیدهای آمینه در زمانی پیش از شکلگرفتن سطح زمین به وجودآمدهاند.
پروفسور مایرهانریش برای تأیید نظریة خود به دو مورد از کشف اسیدهای آمینة روی شهابسنگهای یخی که در زمان غبار اولیة پیشستارهای شکلگرفتهبودند، اشارهمیکند که همگی چپگرد هستند. وی قصددارد برای تأیید نظریة خود از آزمایشهایی که توسط سینکروترون انجام میشود، کمک بگیرد؛ اما تأیید نهایی این نظریه که مولکولهای اصلی حیات از فضا بر روی کرة زمین فرودآمدهاند، موکول به زمانی خواهد شد که قراراست روزتا (فضاپیمای بدون سرنشین آژانس فضائی اروپا) به روی سنگ آسمانی 4VP فرودآید و مواد آن را آنالیزکند».
«این مأموریت که برای سال 2014 ترتیب دادهشدهاست، میتواند برای همیشه به این پرسش پاسخدهد که آیا حیات در مقیاس مولکولی بر روی زمین به وجودآمدهاست یا در فضا شکلگرفته و توسط اجرام آسمانی به روی زمین که محیط مناسبی برای رشد و تکثیر و تکامل آن بوده، منتقل شدهاست».(2)
پژوهشی دیگر در این زمینه:
«بدن بهرغم تقارنهای بسیارش به طرز نامحسوسی نا متقارن است … پژوهشگران آزمایشگاه نوبوتاکا هیروکاوا زیستشناس سلولی دانشگاه توکیو، کشفکردهاند که نوسانات چرخشهای سریع مژکها یا تارهای میکروسکوپی انتهای پشت جنین هشت روزة جانداران، عامل ایجاد این عدم تقارن هستند. جنینها مایعات سرشار از پروتئینی تولیدمیکنندکه پر از علائم و نشانههای شیمیایی هستند.همانگونه که مژکها درجهت حرکت عقربههای ساعت میچرخند، این مایعات را بهگردشدرمیآورند. سلولهای بسیاری این علائم را دریافت، و مطابق آنها عمل میکنند؛ اما عجیب آنکه چرخش مژکها گردابی پیچ در پیچ از مایعات را ایجادنمیکند؛ و در عوض یک جریان خطی متمایل به چپ را به وجودمیآورد».
«این پژوهشگران دریافتند که جریان روبه چپ مایعات به این خاطر است که مژکها از یک غشای گنبدیشکل جوانهمیزنند و ازاینرو محور چرخش آنها به طرف انتهای پشتی جنین متمایل میشود. هر مژک در چرخش رو به عقربههای ساعت خود در مرحلة راست به چپ، عمود بر غشاء قرارمیگیرد و مایعات را آزادانه به طرف سطح جلویی جنین فشارمیدهد. در مرحلة ‹بازگشت› که از یک محل کمفشار شروعمیشود، فشار کمتری بر مایع وارد میشود و بدین ترتیب پروتئینها به طور یکنواخت توزیع نمیشوند. علائم شیمیایی نیز متفاوت بوده و عدم تقارن به وجودمیآید».(3)
البته ممکن است علت اصلی این ناتقارنی (ناهماهنگی) پروتئینی، ناشی از تجزیة پروتئینها به اسیدهای آمینة چپگرد باشد که مقالة دوم به آن پرداخته ولی گروه پژوهشی ژاپنی آن زمان به این کشف نایلنشدهبودند.
نکتهای که لازم است به آن بپردازیم این است که خداوند همه چیز را جفت آفریده: ‹و من کل شیء خلقناالزّوجین›. آیههای دیگری نیز در این زمینه هست؛ و در اصل هماهنگی و تقارن را در هر جزء از هستی ایجادکرده؛ ولی چرا ‹حیات› را از ناهماهنگی بهوجودآوردهاست؟
تنها پاسخ و یا دستکم یکی از پاسخهای محکم، این است که «حیات هم متقارن و هماهنگ است و سوی دیگر حیات خود خداوند است که همیشه حی و زنده است». و در اصل همینکه تنها زندهای بوده که بوده و عدم و نیستی را دوستنداشته، هستی را از خود به ظهوررسانده و مایه زندگی را از وجود خود در آن جاری ساخته تا کل هستی هماهنگ و متقارن شود.
آیه دیگری نیز وجوددارد که کسی از این دیدگاه به آنها نظرنمیافکند- بقره: 164:
و ما انزلالله منالسّماء من ماء فاحیا بهالارض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابه
در این بخش از آیه، خداوند هم فعل ماضی بهکاربرده، و هم روشنگریکرده تا اشتباه نکنیم، ولی باز هم ما ظاهر آیه را میبینیم و توجهی به باطن آیه نداریم. یعنی در آن تدبّر نمیکنیم. اما روشنگری چیست؟:
پس از اینکه میفرماید آبی از آسمان فروفرستاد، کاربرد آب را نیز میگوید: پس زندهکرد به وسیلة آن زمین را پس از مرگش. ذهنها معمولاً متوجه آن میشود که این مرگ زمین مرگی است که ناشی از خشکشدنش در کمبارانی است. درصورتی که منظور خداوند اگر چنین بود دیگر پس از این جمله نمیآمد که «پراکندهساخت در آن از هر جنبندهای». مگر خداوند هر بار که باران میفرستد، جانداران را نیز دوباره جان میبخشد و در زمین پراکنده میسازد؟
مرگ اولیة زمین نیز همان است که دانشمندان در روندی که برای شکلگیری، زندگی و مرگ ستارگان و سیارهها یافتهاند، سیارهای را که سرد شده و از فعالیت افتاده، مرده میانگارند.
بنابراین، این بخش از آیه با این ویژگیها مربوط به زمانی است که خداوند زندگی را به زمین بخشیده؛ و مربوط به بارندگیهای فصلی نیست؛ بویژه آنکه تنها در این بخش از آیه، فعل ماضی را بهکاربرده و پیش و پس از آن، مصدر ‹افتعال›، ‹تفعیل› و فعل مضارع را بهکارگرفته؛ و مشخص است که از این گونه بهکارگیری فعلها منظوری داشته است.
واژة انزل در آیة بالا و در انزل لکم منالانعام ثمانیه ازواج، نشان از این دارد که در آغاز، مایة اولیة زندگانی ما مردمان، در زمین نبوده است.
الکساندر اپارین روسی (1894تا 1980) که شهرتش بیشتر در یافتن راز حیات است، تکامل ملکولی را حلقه وصل کننده دنیای بیجان ماقبل حیات و اولین شکلهای حیات دانسته و راز این تکامل ملکولی را شیوه بازتولید پروتئینها میداند.
این دانشمند به این آیه از قرآن عمل کرده است:سیروا فی الارض فانظروا کیف بدأ الخلق (عنکبوت: 20) بگردید در زمین پس پژوهش کنید چگونه آفرینش آغاز شد.
ولی این دانشمند شهیر هم نگفته که پروتین آغازین از کجا ایجاد شده و تنها خداوند دانا و تواناست که فرموده و انزل لکم ثمانیة ازواج من الانعام. یعنی به وسیله این هشت جفت کروموزوم که پروتئینهای لازمه حیات را در بر داشته اند و از فضای کیهانی وارد زمین شده، حیات ایجاد شده است.
خداوند در آیههایی دیگر میفرماید هوالذی ذرأکم فیالارض(مؤمنون:79، ملک:24) او کسی است که در زمین شما را بارورساخت؛ چنانکه فرمود یذرؤکم فیه، شما را در انعام بارورمیسازیم. انشأکم منالارض (هود:61، نجم:32)، شما را از زمین نشو و نما داد، چنانکه فرمود ننشئکم فی ما لاتعلمون(واقعه:61) نشو و نما میدهیم شما را در آنچه از آن آگاهی ندارید. (یعنی کروموزومها که به چشمتان نمیآید) در آیهای دیگر: انبتکم منالارض نباتاً(نوح:17)، شما را از زمین رویانید، رویانیدنی.
این آیهها هیچکدام نمیگویند مایهای که موجبشد شما آفریده شوید از زمین بودهاست. با توجه به این آیهها، مایة اولیة زندگی از آب و هشت جفت انعام (کروموزوم)ی است که بر زمین نازل شده، و زمین جای مناسبی برای پرورش و باروری این کروموزومها بودهاست که با زیادشدن آنها(و به قول اپارین شیوه بازتولید پروتئینها) نسل جانداران، و در پایان نسل انسان در زمین روبهفزونینهاده و این روند در آنها نهادینهشدهاست: یذرؤکم فیه.
با توجه به پژوهشهایی علمی که تاکنون انجامگرفته، و با درنظرگرفتن بهکارگیری واژة انزل توسط خداوند و نیز با عنایت به واژگزینی دقیق قرآن کریم، به این باور میرسیم که نتیجة پایانی پژوهشهای این گروههای پژوهشی تأییدی خواهدبود بر راهنماییهای قرآنکریم، و همانند دیگر موارد، راهنماییهای این کتاب عظیم، دانشمندان را از پژوهشهای طولانی بینیازمیسازد، به آن شرط که به این کتاب و راهنماییهای دقیقش ایمان داشتهباشند. چنانکه فرمود:
و علیالله قصدالسبیل و منها جائر ولو شاء لهدیکم اجمعین(نحل: 9)
ترجمه: و بر خداوند است که راه را (برای شما) کوتاه کند و در این میان جورکننده ای هست و اگر بخواهد همهتان را هدایت میکند (ولی در سنت او نیست و باید خود بکوشید)
بازگشتها:
شرق: 10خرداد 1384 ص علم
شرق: 26/6/84 ص علم
شرق: 29/7/84 ص دانش
***********
بخش دوم
***********
آری! کروموزومهای درشت زندگی را به زمین آورده اند!
تا اینجای مقاله را در سال 84 یعنی بیش از ده سال پیش نوشته ام و از آن پس تاکنون همواره منتظر بودم تا قول پروفسور مایر هانریش در پایان بحث پیرامون ایزومریسم فضائی در مصاحبه با نشریه نیوساینتیست به ثمر برسد و کاوشگر روزتا دستاوردهایی را برای ما به ارمغان آورد؛ در بخش اول چنین آمد:
پروفسور مایر هانریش برای تأیید نظریة خود به دو مورد از کشف اسیدهای آمینة روی شهابسنگهای یخی که در زمان غبار اولیة پیشستارهای شکلگرفتهبودند، اشارهمیکند که همگی چپگرد هستند. وی قصددارد برای تأیید نظریة خود از آزمایشهایی که توسط سینکروترون انجام میشود، کمک بگیرد؛ اما تأیید نهایی این نظریه که مولکولهای اصلی حیات از فضا بر روی کرة زمین فرودآمدهاند، موکول به زمانی خواهد شد که قراراست روزتا (فضاپیمای بدون سرنشین آژانس فضائی اروپا) به روی سنگ آسمان 4VP فرودآید و مواد آن را آنالیزکند. این مأموریت که برای سال 2014 ترتیب دادهشدهاست، میتواند برای همیشه به این پرسش پاسخدهد که آیا حیات در مقیاس مولکولی بر روی زمین به وجودآمدهاست یا در فضا شکلگرفته و توسط اجرام آسمانی به روی زمین که محیط مناسبی برای رشد و تکثیر و تکامل آن بوده، منتقل شدهاست.
تا اینکه چند روز پیش پایگاه خبری بی بی سی خبری را که پروفسور مایر هانریش منتظرش بود و من شائق به شنیدن آن بودم، منتشر کرد و موجب شادی ام شد که معجزه ای دیگر از قرآن به اثبات رسید.
روشنگری: روزنامه شرق که در تاریخ 26 شهریور 84 در صفحه علمش این خبر را منتشر کرده بود و من در مقاله خود از آن بهره برداری کرده بودم، سنگ آسمانی را زیر عنوان 4VP معرفی کرده بود؛ ولی اکنون مشخص شد که 67P درست است.
بذر حیات!
اسید آمینه و فسفر در دنبالهدار ۶۷پی یافت شد.
29 مهٔ 2016 – 09 خرداد 1395
دانشمندان میگویند به شواهد تازهای درست یافتهاند که این نظریه را تقویت میکند که "بذر"حیات را اجرام فضایی در کره زمین کاشتهاند.
کاوشگر روزتا اسید آمینه گلایسین و نیز عنصر فسفر را در هاله غبار اطراف دنباله دار ۶۷پی/چوریوموف-گراسیمنکو یافته است. این کاوشگر از پانزدهم مرداد ۱۳۹۳(اوت 2014) در مدار این دنبالهدار قرار گرفته است.
اسیدهای آمینه مواد سازنده پروتئینها هستند و فسفر در ساختار دیانای، غشاء سلول، عضلات، استخوانها و اعصاب نقشی بسیار حیاتی دارد. (درست ویژگی کروموزمهای درشت یا جاینت کروموزومها یعنی این گونه کروموزومها سرشار از اسیدهای آمینه هستند که قرآن کریم زیر عنوان هشت جفت انعام، از آنها برای باروری زمین یادکرده و یاداورمان شده که از فضای کیهانی وارد زمین شده اند. جلّ الخالق!!)
(در این زمینه، پژوهشهای قرآن و ژنتیک و چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها را بخوانید که در وب موجودند.)
دکتر مت تیلور یکی از مدیران پروژه روزتا گفت: "نشان دادن اینکه روزتا منشا مواد اولیه منظومه شمسی و همینطور وسیله نقلیه این مواد مهم برای رسیدن به زمین هستند، یکی از اهداف اصلی پروژه روزتا بود و ما از رسیدن به این هدف بسیار خوشحالیم."
عکسی که روزتا از فاصله ۱۷۰ کیلومتری از ۶۷پی گرفته است
به گفته محققان این دو مولکول یک سال پیش یافت شده بودند اما آنها میخواستند پیش از اعلام موضوع کاملا از صحت تحقیق خود مطمئن شوند بنابراین اکنون آن را در نشریه "پیشرفتهای علمی"منتشر کردهاند.
در این تحقیق آمده که پیدا شدن گلایسین و فسفر این نظر را تقویت میکند که "دنبالهدارها مولکولهای اصلی پیشنیاز حیات منظومه شمسی و بویژه کره زمین منتقل کردهاند." (باز هم نشانی دقیق از قرآن: و احیا به الارض بعد موتها)
دانشمندان فکر میکنند که غلظت زیاد این مولکولها در کنار وجود آب باعث بوجود آمدن "سوپ حیات"میشود که چهار میلیارد سال منشا حیات در کره زمین شد. (یعنی در مرحله پنجم و اصلی از مراحل ششگانه آفرینش. (مراحل ششگانه آفرینش و نیز مهبانگ یا آغاز کیهان در قرآن را ببینید.)
۶۷پی در نزدیکترین فاصله از خورشید
کاترین آلتوگ فیزیکدان دانشگاه برن سویس که این تحقیق را سرپرستی کرده میگوید: "زیبایی قضیه آنجاست که این مواد پیش از شکلگیری خورشید و سیارات در دنبالهدار شکل گرفتهاند؛ در محیطی بسیار سرد، در منطقه تشکیل ستارگان که به آن ابر مولکولی گفته میشود." (باز هم نشانی دقیق از قرآن: و احیا به الاض بعد موتها)
"این یعنی آنچه که مدتها پیش در این ابر اتفاق افتاد و از دل آن منظومه شمسی ما سر بر آورد در تمام ابرهای مولکولی میتواند اتفاق بیفتد."
شایسته است آخرین پاراگرافی را که در بخش اول آوردم و مربوط به یده سال پیش است، در اینجا تکرار کنم تا قرآن را سندی علمی بدانیم که از سوی داننده پنهانیهای کیهان آمده است:
با توجه به پژوهشهایی علمی که تاکنون انجامگرفته، و با درنظرگرفتن بهکارگیری واژة انزل توسط خداوند و نیز با عنایت به واژگزینی دقیق قرآن کریم، به این باور میرسیم که نتیجة پایانی پژوهشهای این گروههای پژوهشی تأییدی خواهدبود بر راهنماییهای قرآنکریم، و همانند دیگر موارد، راهنماییهای این کتاب عظیم، دانشمندان را از پژوهشهای طولانی بینیازمیسازد، به آن شرط که به این کتاب و راهنماییهای دقیقش ایمان داشتهباشند. چنانکه فرمود: و علیالله قصدالسبیل و منها جائر ولو شاء لهدیکم اجمعین(نحل: 9)
و بر او(خداوند) است کوتاه کردن راه بندگانش برای رسیدن به حقایق؛ و در این میان کسانی هستند که ستم پیشه اند و به راهنماییهای ما اهمیت لازم را نمیدهند. اگر او بخواهد همه شما را هدایت میکند به آنچه که به دنبال آن هستید؛ ولی در سنت و روش او نیست که چنین کند، بلکه هرکس باید بکوشد تا به حقیقت دست یابد و اگر به قرآن ما توجه کند، زحمتش کم میشود.
"شما به یک منظومه سیارهای و یک سیاره در موقعیت مناسب نیاز دارید تا حیات شانس دیگری داشته باشد. این ممکن است همیشه به نتیجه نرسد اما میلیاردها ستاره و میلیاردها سیاره وجود دارند بنابراین احتمال آن کم نیست."
عکسی که روزتا از فاصله ۷.۵ کیلومتری از ۶۷پی گرفته است
دانشمندان انتظار یافتن گلایسین را داشتند، در میان بیست اسید آمینه ضروری، این سادهترین و کوچکترین اسید آمینه است که براحتی هم تشکیل میشود.
علاوه بر این، کاوشگر استارداست ناسا در سال ۲۰۰۴ از دنبالهدار وایلد ۲ نمونه برداری کرده بود و نشانههای گلایسین را یافته بود.
اما چون این بررسی در کره زمین انجام شده بود دانشمندان نمیتوانستند مطمئن باشند که نمونه مورد برسی آلوده نشده باشد و در واقع منشا گلایسین یافت شده، خود کره زمین نباشد.
اما اینبار موضوع فرق میکند. به گفته خانم آلتوگ تفاوت اینجاست که این گلایسین "با اندازه گیری مستقیم و بدون دخالت مستقیم انسان در دنبالهدار انجام شده است."
این محققان ملکولهای بیشتر و پیچیدهتری هم یافتهاند و امیدوارند در آینده بتواند نتیجه بررسی خود را منتشر کنند.
عکسی که روزتا از فاصله ۷ کیلومتری از ۶۷پی گرفته است
پروژه پرتاب سفینه روزتا، یکی از پیچیدهترین و دشوارترین طرحهای فضایی تاریخ است که ۱.۴ میلیارد دلار هزینه داشته است.
این پروژه از حدود بیست سال پیش آغاز شد و ده سال پیش، سفینه روزتا و کاوشگر فیله به فضا پرتاب شدند.
پس از آنکه روزتا در مدار قرار گرفت روبوت کوچکی به نام فیله را روی دنبالهدار نشاند اما این روبوت در سایه یک صخره فرود آمد و نتوانست باتریهایش را با نور خورشید شارژ کند و تقریبا سه ماه پیش، از شروع به کار مجدد آن قطع امید شد.
دنبالهدار ۶۷پی هر ۶.۴۵ سال یک بار به دور خورشید(سنه برواژه قرآن برای دوره سال آن) و هر ۱۲.۴ ساعت یک بار(یوم برواژه قرآن برای دوره روز آن) به دور خود میچرخد.
دورترین فاصله این دنبالهدار از خورشید (اوج آن) ۸۴۰ میلیون کیلومتر (آن سوی مشتری) و نزدیکترین فاصله(حضیض) آن ۱۸۰ میلیون کیلومتر (بین مریخ و زمین) است.