هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

سیاهچالگان در قرآن ابواب السماء (BLACK HOLES)

سیاهچالگان در قرآن

ابواب السماء (BLACK HOLES)



فهرست مطالب:

سیاهچاله چیست؟

روند شکل‌گیری سیاهچالگان

دیدگاه قرآن کریم

افق رویداد› چیست؟

رابطه سیاهچاله و عرش

شمار سـیـاهچـالـگان

روش یافتن سیاهچاله

اندازه‌های سیاهچاله‌ها

فروپـاشی یک نظـریه

قرآن چـه‌مـی‌گـوید؟

مرده، زنده‌ نمی‌شود

سری در گریبان

دری در میان

عروج انسان به ژرفای کیهان


آینشتاین:

تنها هنگامی موضوع علم خود را فهمیده‌ای که بتوانی به اولین انسان سر راهت آن را بفهمانی.


سیاهچاله چیست؟

سیاهچاله فرایندی ‌است که از مرگ ستاره ناشی‌می‌شود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بی‌نهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.

پس در آغاز باید دید ستاره چیست، و نور و گرمای خود را از کجا به‌دست‌می‌آورد:

  1. ستاره‌ها درست مانند خورشید ما توده‌ای از گاز و پلاسما هستند. فشردگی در یک پیش‌ستاره، گرمای آن را تا ده‌میلیون درجه بالامی‌برد و در این نقطه، واکنش‌های هسته‌ای تبدیل هیدروژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر، آغازمی‌شود.

  2. پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه می‌شناسیم. در مثال ‹آب›، حالت‌های یخ، آب،‌ و بخار؛‌ ولی حالت چهارم آن، تجزیة ملکولهای آب و آزادشدن شماری از اتمهای آن است. پس از تجزیه‌شدن ملکول‌ها، نوبت به تجزیه‌شدن اتم‌ها می‌رسد و شماری از الکترون‌ها آزادمی‌شوند که در این حالت ‹پلاسما› تولیدشده‌است. (به تعبیر قرآن: ‹و هی دخان›)

 

  1. نود درصد ستاره‌ها از پلاسمای هیدرژن تشکیل‌شده‌اند. در ستاره یک اتفاق مهم رخ‌می‌دهد؛ هیدروژن می‌سوزد و گرما و نور می‌پراکند. البته سوختن نیاز به اکسیژن دارد، ولی در این فرایند هسته‌ای، تنها هیدرژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر تبدیل‌می‌شود.

  2. پلاسمای تشکیل‌دهندة ستاره زیر تأثیر دو نیرو قراردارد:

اول، نیروی جاذبه که به سمت داخل ستاره عمل‌می‌کند؛ ولی مانند پایة نگهدارنده، از ریزش مواد به داخل ستاره جلوگیری می‌کند.

دوم، نیروی تخلیة‌ انرژی داخلی که به سوی خارج عمل‌می‌کند. بدین ترتیب ستاره از انقباض می‌ایستد و پایدار می‌ماند.

5. توازن بین تولید انرژی و گرانش چنان پایدار است که ستاره برای میلیون‌ها سال یا بیشتر یکسان می‌ماند. چون ستارگان در این مرحله ویژگی‌های تقریباً یکسانی دارند و از الگوی مشخصی پیروی‌می‌کنند و دارای حیات پایداری هستند، ‹ستارة توالی اصلی› نامیده‌می‌شوند.


روند شکل‌گیری سیاهچالگان

1. هنگامی که عمر ستارة توالی اصلی رو‌به‌فزونی‌گذارد و پیرشود، و تاب‌وتوان، یعنی انرژی خود را از دست بدهد، دو حالت پیش می‌آید:

ـ اگر از اول کوچک باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوی داخل جمع‌شده، رنگ‌پریده، بی‌رمق، کوچک و سفید می‌شود. در این حالت به آن ‹کوتولة سفید› می‌گویند. کوتولة سفید با گذشت زمان گرمای خود را به فضا می‌تاباند و سرانجام زندگی را سرد و تاریک و فراموش‌شده به صورت یک ‹کوتولة سیاه›(به تعبیر قرآن ‹غثاءً احوی›) به‌پایان‌ می‌برد. یعنی مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› می‌سوزد و محفل‌ها را روشنایی می‌بخشد و در گمنامی می‌میرد. بری آگاهی از چندوچون یک کوتوله سفید به شکل زیر و توضیح آن توجه کنید.

ـ ولی اگر بزرگتر باشد، هنگام جمع‌شدن، مقداری از انرژی داخلی در آن زندانی ‌شده، ورم‌می‌کند،‌ بزرگ و قرمز می‌شود؛ که به آن ‹غول قرمز› می‌گویند.


2. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرایی به سمت درون، مقدار بیشتری انرژی را زندانی می‌کند، تا آنجا که موجب انفجار باقی‌ماندة ستاره می‌شود. بدین ترتیب ستاره در فضا پخش می‌شود؛ و از آن چیز زیادی جز گازهای پراکنده باقی نمی‌ماند. که به آن ‹نوا› یا نواختر می‌گویند. تصویر زیر و توضیحهای آن که البته مربوط به یک ابرنواختر است این موضوع را نشان میدهد:


3. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، با انفجار مهیب‌تری به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار می‌شود، که از فاصله‌های بسیاردور هم دیدنی است. در این حالت درخشندگی ستاره، به بالاترین اندازة خود رسیده، نیمی از موادّ جرم خود را با سرعت ده‌هزارکیلومتر در ثانیه به بیرون پرتاب‌می‌کند!! در این حالت از مواد باقی‌مانده در درون ابرنواختر، یک ستارة بسیارکوچک، ولی بسیارفشرده و بسیارسنگین باقی‌می‌ماند. مانند این ابرنواختر:



4. نیروی جاذبة بسیار قوی این ستارة بسیارکوچک ، همراه با فشار طبقه‌های خارجی سبب می‌گردد که الکترون‌ها و پروتون‌های اتم‌ها بار اتمی خود را ازدست‌داده و تبدیل به ذرة نوترون شوند، که همراه با نوترونهای ازپیش‌موجود، ستارة نوترونی را تشکیل‌می‌دهند.


جرم یک ستاره نوترونی کمتر از سه برابر جرم خورشید است؛ و این در حالی است که تمامی این جرم عظیم، تنها در یک کره به قطر بیست کیلومتر متمرکز‌ شده‌ است. یک سانتی‌متر مکعب از چنین کره‌ای حدود یک میلیارد تن وزن دارد!!


در این نوع ستاره فضای بین اتمی که مربوط به فاصله بین الکترون و هسته‌است از بین رفته، وستاره کوچک ولی بسیارسنگین ‌شده‌است. این ستاره هنوز کمی انرژی درونی در خود ذخیره‌کرده که زیر تأثیر فشردگی بی‌نهایت مادّه، مانند فنر عمل‌می‌کند. از یک سو زیر بار جاذبه به سوی درون کشیده می‌شود و از سوی دیگر انرژی داخلی، فشرده‌شده، جلو انقباض و تراکم بیش از اندازة آن را می‌گیرد. و بدین ترتیب ستاره منقبض و منبسط ‌می‌شود. این حالت موجب‌می‌شود که آن را ‹پالسار› یا ‹ستارة تپنده› و یا به‌گونة کوتاه، ‹تپ‌اختر› نامند.


اگر اتمهای مواد تشکیل‌دهنده کره زمین را نیز از فضای درونشان تهی‌کنیم، کرة زمین با همین وزن کنونی به‌اندازة یک پرتقال خواهدشد.‌ یعنی همان تراکمی که برای ستارة نوترونی در بالا آمد و یک سانتی‌مترمکعب آن بیش از یک میلیارد تن وزن داشت. ممکن است آن شاعر نیز به این حقیقت رسیده بوده که سروده‌است:

الهی تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی

نکاهیده جوی از جهان و نه وسعت ببخشی ته استکان را


ستارگان تپنده یا ستارگان نوترونی با سرعتی باورنکردنی به‌گردخودمی‌چرخند. یکی از این ستارگان که در سال 1982 کشف‌شد،‌ با سرعت 642 بار در ثانیه به‌دورخودمی‌گردد!! بر اثر این چرخش‌ها ، تابشی می‌پراکنند که به نظر می‌رسد برق‌می‌زنند. آنها غالباً پرتوهایی از نوع ایکس و گاما می‌تابانند.

5. اگر ستاره‌ای که در درون ابرنواختر باقی می‌ماند، جرمش بیش از سه‌برابر خورشید باشد، انقباض و تراکم آن از اندازة یک ستارة نوترونی بسیار فراتررفته و با مهیب‌ترین صدا و تخلیة انرژی همراه است؛ و از مرز نیروهای نگهدارندة ماده درمی‌گذرد و ماده را تا بی‌نهایت می‌فشارد. در واقع ستاره به جایی می‌رسد که به آن نقطة ‹سینگولار› یا ‹تکینه› می‌گویند؛ در این حالت، انتشار هرگونه انرژی از آن قطع‌شده و مرگ ستاره فرامی‌رسد.

6. چنین ستارة‌ مرده‌ای بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکم‌تر و کوچک‌شده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش می‌یابد. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر می‌شود. یعنی فرار از آن مشکل‌تر می‌شود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمی‌تواند از آن بگریزد.


عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاه‌می‌کنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› به‌وجودآمده‌است. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.

دیدگاه قرآن‌کریم

حال ببینیم خداوند کریم چگونه با گزینش و به‌کارگیری تنها یک واژه سه‌حرفی همه این نکته‌های ظریفی را که در روند شکل‌گیری سیاهچاله رخ‌می‌دهد، به ما گوشزد و تفهیم‌کرده، و به دلیل اهمیت موضوع، با یک آیه سه‌واژه‌ای، به آن سوگند خورده‌ است تا بیشتر به آن توجه‌ کنیم.


آن واژه سه‌حرفی،‌ ‹هوی›، و آن آیه سه‌واژه‌ای، «والنجم اذا هوی» است. (نجم: 1)


یکی از ویژگی‌های قرآن کریم ایجاز است که گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتا به‌ چشم‌ نمی‌آید، می‌ریزد؛ مانند تشکیل سیاهچالگان، که وصف گنجانیدن دنیایی در یک پیاله است؛ سیاهچاله ای که یک قاشق آن ده میلیارد تن است؛ بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›،‌ یعنی ‹ستاره› قرارداده‌است؛ ولی متأسفانه مترجمین قرآن کریم، معمولاً تنها یک معنای ساده و پیش پا افتاده از واژه را گرفته و ترجمه‌می‌کنند؛ و با این کار خود، جلو اندیشیدن دیگران را می‌گیرند!

مثلاً می‌گویند ‹هوی› یعنی غروب‌ کرد، چگونه ستارگان غروب‌ می‌کنند!!؟ ستارگانی همچون خورشید هنگامی که ظاهراً غروب می‌کنند،‌ در جای دیگر از زمین یا هر سیاره دیگری که ساکنانی داشته باشد، طلوع‌ می‌کنند و به کار گیری واژه غروب برای ستارگان بیمعناست.

از سوی دیگر هرگاه ستاره ای از دیده ما ناپدید شود، خداوند واژه ‹هوی› پرمعنا را به‌ کار نمی‌برد؛ بلکه واژه ‹افل› را برمی‌گزیند (همان‌گونه که در قصة خداشناسی حضرت ابراهیم از آن یادمی‌کند.)؛ و از ستاره واقعی یا ‹نجم› نام‌ نمی‌برد؛ بلکه از عنوان مجازی آن یعنی ‹کوکب› یاد می‌کند؛ که تنها برق‌ و سوسو می‌زند؛ و یا هنگامی که از ناپدیدشدن ستاره واقعی یاد می‌کند، واژه ‹ادبار› یعنی پشت‌کردن را به‌ کار می‌گیرد،‌ همچنانکه این واژه را برای ‹شب› به‌ کار می‌برد: ادباراللیل و ادبارالنجوم. یعنی هست ولی به ما پشت کرده و ما نمیبینیمش!! جل الخالق از به کارگیری واژگانی دقیق برای تفهیم به ما که کمتر به این واژگان دقیق و محاسبه های دقیقتر آن توجه میکنیم.

و نیز برخی دیگر از ترجمه‌ها که هوی را ‹فرود› ترجمه می‌کنند منظورشان چیست؟

ستاره در کجا فرود می‌آید!!؟ خداوند چه منظوری از فرود یا غروب کردن ستاره را می‌خواهد به ما تفهیم‌ کند؟ فرود یا غروب یک ستاره چه ارزشی برای خداوند و برای ما دارد که خداوند به آن سوگند یاد کند!!؟ بگذریم از مترجمینی که به پیروی از برخی مفسران، حتّا برای نجم مصداق می‌آورند و آن را محدود به ستاره ثریّا می‌کنند.

شاید پاسخ‌ دهند منظور از فرود ستاره، شهاب‌ است؛ ولی در مورد شهاب، آیه‌های بسیاری با منظورهای متفاوت آمده و تا آن اندازه اهمیت نداشته که خداوند برای آن سوگند یاد کند.

اندازه شهاب نسبت به ستاره، مانند سر سوزنی است نسبت به کره زمین.

پس: چه لزومی داشته تا خداوند در اول سوره نجم به هوی شدن یک ستاره سوگندیادکند؟


قرآن کریم تنها در یک آیه دیگر واژه هوی را به کار برده و آن آیه 81 سوره طه است.

پس از جست‌و‌جو در سه ترجمه قرآن که در دسترس بود، متوجه شدم مترجمین سه ترجمه برای آن آورده‌اند که هیچیک به منظور خداوند نزدیک نیست: نابود، هلاک، و تباه. زیرا اگر خداوند میخواست این‌گونه معنی را تفهیم کند واژگان بهتری را به کار میبرد. تنها واژه‌ای که در این آیه مفهومتر و به معنای اصلی آن که در سوره نجم آمده نزدیکتر است، پوچ و تهی شده است. یعنی کسی که خداوند بر او خشم گیرد، پوچ و تهی میشود، نه اینکه نابود، یا هلاک و یا تباه شود. البته تباه شدن به پوچ و تهی شدن نزدیکتر است، و معنای نابودی و هلاکت را نمیدهد.


معناهای ‹هوی› از المنجد (نرم‌افزار):

1.غروب‌کرد، پنهان‌شد.(که بی‌نورشدن و ازدیده‌پنهان‌‌شدن ستاره را می‌رسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستاره پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود.)


2.سرفرود‌آورد.(که درهم‌فرونشینی ستاره از آن استنباط‌می‌شود.)

3.فرودآمد، هلاک‌شد، مرد.

4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی با‌شد.(که گویای تهی‌شدن ستاره از مواد درونی‌است که با انفجار به بیرون ریخته‌می‌شود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکل‌می‌گیرد.)


5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیل‌شدن به سیاهچاله را می‌رساند.)


6. نهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن (که آغاز شکل‌گیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت می‌گراید)


پس می‌توان آیه را چنین معنی‌ کرد: سوگند به ستاره؛‌ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گودالی ژرف و تهی شبیه شود.

آیا همه اینها مفهوم یک سیاهچاله فضائی را نمیرسانند؟


افق رویداد چیست؟

در انقباض ستاره، لحظه‌ای فرامی‌رسد که سرعت فرار از روی ستاره، درست به‌اندازة سرعت نور است؛ درنتیجه دایره‌ای ایجادمی‌شود که مرز سیاهچاله است. هرچیزی که وارد این مرز شود به درون نقطه‌‌ای بی‌نهایت‌کوچک، با چگالی بی‌نهایت‌زیاد که در دل سیاهچاله وجوددارد کشیده‌می‌شود و به درون این چاه گرانشی می‌افتد و برای همیشه از جهان فیزیکی جدامی‌ماند. این دایره را ‹افق رویداد› نامیده‌اند.

قطر افق سیاهچاله‌ای با جرم سه‌برابر خورشید، هجده کیلومتر است. اگر جرم سیاهچاله بیشتر باشد،‌ قطر افق آن نیز به تناسب افزایش می‌یابد.

اما همة داستان سیاهچاله پس از افق رویداد رخ‌می‌دهد. یعنی تا پیش از آن ما با یک ماجرای معمولی یا متداول نجومی ـ ریاضی سروکار داریم، ولی پس از افق رویداد، همه‌چیز به‌هم‌می‌ریزد. مکان چندبعدی همة بعدهای خود را از دست می‌دهد، یا یک‌بعدی می‌شود. زمان چندبعدی می‌شود و شما می‌توانید به اطراف زمان سفرکنید. و حتی به گذشته بروید. در درون افق رویداد، حتی ریاضیات و منطق به‌هم‌می‌ریزد. لبة افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست.


رابطه سیاهچاله و عرش

الف ـ در مرکز کهکشان راه‌شیری یک سیاهچالة بزرگ وجوددارد.

ب ـ کهکشان راه‌شیری یک کهکشان حلزونی(1) است.

ج ـ عرش در مرکز حلزون کیهانی قرارگرفته و گرانش کیهان در آن است.

د ـ پس:

ـ سیاهچاله نمونه کوچکی از عرش است.

- عرش و سیاهچاله شباهت‌های بسیاری با یکدیگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگینی، و مرکزیت یا کانون چیزی‌بودن

ـ چیستی هردو ناشناخته‌است و احتمالاً با پیشرفت در مکانیک کوانتمی شناخته‌شوند.


آیا این برابرگذاری شناخت ما را از هریک از این دو بیشتر ‌نمی‌کند؟


شمار سیاهچالگان

تنها در کهکشان ما(راه شیری) دستکم ده میلیون سیاهچاله وجوددارد که از باقی‌ماندة انفجارهای ابرنواختری پرجرم به‌وجود‌آمده‌اند. ولی از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سیاهچالگان تغییرکرده، می‌گویند ممکن است شمار آنها بیشتر از ستارگان مرئی باشد، زیرا محاسبات نشان می‌دهد که جرم ستارگان مرئی که شمارشان به صد میلیارد در کهکشان ما می‌رسد،‌ به‌تنهایی برای چرخش کهکشان با سرعت کنونی به دور خود کافی نیست؛ و نیروی گرانشی سیاهچالگان می‌تواند مکمل نیروی گرانشی لازم برای چنین چرخشی باشد. بدین ترتیب، سیاهچاله برای تشکیل‌شدنش از مکانیک کوانتمی سودمی‌برد و برای نمود و تظاهرش از نسبیت عام.(2)


روش یافتن سیاهچاله

برای دانستن روشی که کیهان‌شناسان برای یافتن سیاهچاله‌ها به‌کارمی‌برند، شایسته است بخشی از مقالة ‹وبالنجم هم یهتدون› در اینجا ‌آورده‌شود:

گویندة تلویزیون: «از آنجا که سیاهچالها از مرگ ستارگان به‌وجود‌می‌آیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیون‌ها سیاه‌چاله به‌وجود‌آمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشت‌شماری از آنها را نمی‌یابیم. چرا؟ زیرا نوری از خود بروز نمی‌دهند تا دیده‌شوند… سپس یک کیهان‌شناس با چراغ‌قوه‌ای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، ونیز یک حفرة سیاه نمایان شد. وی ادامه‌داد: روش یافتن سیاه‌چاله نیز همین است. اگر ستاره‌ای مانند این چراغ‌قوه‌ در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاه‌چاله‌ای تابانده‌شود، آن سیاهچاله نمایان می‌شود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچاله‌ای را بیابیم... پس، ستاره است که سیاهچاله را می‌نمایاند


اندازه‌های سیاهچاله‌ها

چون ‹جرم خورشید› مقیاس اندازه‌گیری سیاهچاله است،‌ از نظر اندازه پنج دسته سیاهچاله داریم:

1.کوچک که چندبرابر خورشیدند.

2.متوسط که چندصدبرابر خورشیدند.

3.بزرگ که چندمیلیون‌برابر خورشیدند.

4.بسیاربزرگ که چندصد میلیون برابر خورشیدند.

5.بسیاربسیاربزرگ که بیش از یک میلیارد برابر خورشیدند.

مورد چهارم را اخیراً یافته‌اند؛ و مشاهده‌کرده‌اند که از آن گاز متصاعدمی‌شده‌است.(3)

مورد پنجم را محققان دانشگاه مریلند گزارش کرده‌اند: در مرکز کهکشانN.G.C و در فاصلة یکصدمیلیون سال نوری از زمین، یک سیاهچاله بسیاربسیاربزرگ وجوددارد که 2/1 میلیارد برابر خورشید است. آنان برای اولین بار گریز انرژی از میدان قوی گرانش سیاهچاله‌های بسیاربزرگ را رصدکردند. به گفتة رینولدز انرژی تولیدشده در طول این فرایند، گازهای اطراف را که دمای آنها حدود یک میلیارد درجه است،‌ داغترمی‌کند.(4)

نکتة عجیب اینجاست که از این سیاهچاله‌ها گاز و انرژی بیرون می‌آمده که این موضوع با ویژگی‌هایی که پیش از این برای سیاهچاله‌ها می‌گفتند همخوانی ندارد.


فروپاشی یک نظریه

پدیدة بالا نشان می‌دهد که فرضیة ‹مانع‌شدن سیاهچاله از خروج چیزی از آن› که در تابستان گذشته آشکارا توسط پدید‌آورنده آن پروفسور هاوکینگ اصلاح شد،‌ کاملاً از اعتبار ‌افتاده‌است.

روز اول مرداد 1383، شبکه اول صدا و سیما از منابع خبری انگلیس گزارش‌کرد که «پروفسور استفان هاوکینگ در یک کنفرانس کیهان‌شناسی که در دوبلین برگزارشده‌بود، طی مقاله‌ای اعلام‌کرده‌است فرضیة خود را مبنی بر اینکه قدرت جاذبة سیاهچاله‌ها به آن اندازه‌ای است که حتی نور نمی‌تواند از آن فرار‌کند، پس از سی سال اصلاح‌کرده و به این نتیجه رسیده‌است که سیاهچاله‌ها به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که گاهی ممکن است برخی اطلاعات، قدرت گریز از آنها را داشته‌باشند و برخی مواد می‌توانند از آن خارج شوند».


پس از نقل شنیداری این اصلاح‌نظر، اکنون به نقل نوشتاری آن می‌پردازیم:

«یکی از مشهورترین نظریه‌های فضائی عصر حاضر دایر بر اینکه هیچ چیزی قادر به فرار از سیاهچاله‌ها نیست، توسط خالق این نظریه نقض‌شده‌است. استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور و استاد دانشگاه کمبریج می‌گوید نظریة مشهور او دربارة سیاهچاله‌ها تاکنون اشتباه بوده‌است. وی در کنفرانسی با موضوع جاذبه در دوبلین گفت که او در نظریه‌اش دایر بر اینکه هرچه که به درون سیاهچاله‌ها سقوط‌کند نابود می‌شود، تجدیدنظرکرده‌است… اکنون هاوکینگ به این باور رسیده‌است که سفر به سیاهچاله ممکن است؛ و چنانکه تاکنون تصورمی‌شد، سفری یک‌طرفه نیست. ‹گری گیبونز› فیزیکدان و استاد دانشگاه کمبریج گفت براساس تعریف تازة هاوکینگ، «افق رویداد» سیاهچاله‌ها از مرز مشخصی که کلیه محتویات درونی سیاهچاله را از جهان بیرون مجزاکند، برخوردار نیست. تصورمی‌شد زمانی که چیزی به داخل سیاهچاله بیفتد برای همیشه گم و ناپدیدشده‌است و تنها اطلاعاتی که دربارة سیاهچاله باقی می‌ماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما این فرض با قوانین ‹فیزیک کوانتم› که رفتار جهان را در کوچک‌ترین ابعاد توضیح‌می‌دهد، مغایراست. این قوانین حکم می‌کنند که اطلاعات نمی‌تواند برای همیشه از دست‌برود و نابودشود. اینکه اطلاعات ازدست‌برود یا نه، دارای پیامدهای مهم علمی و فلسفی‌ است».(5)

قرآن چه می‌گوید؟

انّها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فی‌السموات او فی‌الارض یأت بهاالله

ترجمه: همانا اگر ذرة ناچیزی، پس باشد در صخره ای یا در آسمان‌ها یا در زمین، خداوند آن را می‌آورد. (لقمان:16)

عالم‌الغیب‌لایعزب عنه‌‌مثقال‌ذرّه فی‌السموات‌ولافی‌الارض‌ولااصغرمن‌‌ذلک‌ولااکبرالاّ فی‌‌کتاب مبین

ترجمه: دانای ناپیدا، از او ذرّة ناچیزی وانمی‌ماند چه در آسمان‌ها، وچه در زمین باشد، چه کوچکتر از آن، و چه بزرگتر باشد؛ مگر در کتابی آشکارساز ثبت است. (سبأ: 3)


یعنی هیچ چیز از چرخة طبیعت بیرون نمی‌رود. اگر هم چیزی ناپدید شود برای ما ناپیداست؛ ولی نزد خداوند پیدا و حاضر است. از آیات ‹یفعل ما یشاء› و ‹فعّال لما یرید› نیز بر می‌آید که اصل عدم قطعیت که مبنای فیزیک کوانتمی است، در امور کیهان از تأثیر زیادی برخوردار است. و بسیاری از امور را نیز نمی‌توان طبق ‹قوانین بنیادی طبیعت› یعنی ‹سنن الهی› پیش‌بینی کرد. بنابراین متافیزیک با فیزیک کوانتمی همخوانی بیشتری دارد تا با فیزیک نسبیتی.

از سوی دیگر وجود سیاهچاله با آموزه‌های قرآنی همخوانی دارد؛ زیرا با توجه به ویژگی‌هایی که دانشمندان برای سیاهچاله برشمردند، چیزی که مفهوم سیاهچاله را در قرآن برساند، ‹در›های آسمان است؛ و ویژگی ‹در› آن است که دوسویه باشد و نه تک‌سویه.

قرآن کریم در دو آیه بده‌بستان یا دوسویگی میان ‹آسمان› و ‹زمین› یا جهان پیدا و پنهان را نیز تأییدکرده‌است:

یعلم ما یلج فی‌الارض و مایخرج منها و ماینزل من‌السماء و مایعرج فیها(سبأ:2 و حدید:4)

در حالت کنونی که بده‌بستان بین آسمان و زمین کم است، درهای آسمان یا سیاهچاله‌ها بسته‌اند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود می‌کشند، چنانکه در روز قیامت چنین خواهدشد:

یوم ینفخ فی‌الصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرت‌الجبال فکانت سراباً

ترجمه: روزی که در صور دمیده‌شود، پس گروه،‌ گروه می‌آیند. و آسمان گشوده‌شود، پس آن را درهایی است. و کوه‌ها سرنگون‌شوند پس سرابی خواهندبود. (نبأ: 18 تا 20 )


و در مورد وقایع پیش از قیامت می‌فرماید:

و لو فتحنا علیهم باباً من‌السّماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قومٌ مسحورون (حجر: 14 و15)

ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان می‌گشودیم، پس همواره در آن بالامی‌رفتند. هراینه می‌گفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشده‌ایم،‌ بلکه ما گروهی جادوشدگانیم!!


این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعی‌می‌کند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبه افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبه افق رویداد است.»(6) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل ‹دروازه عالم بالاستی›.

از این آیه و دیگر آیات مشابه درمی‌یابیم که از نظر قرآن، رسیدن انسان به ‹افق رویداد› ممکن است؛ هرچند قرآن کریم جمله را شرطی بیان کرده است.


برمبنای نظریه پیشین هاوکینگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چیزی است که در سیاهچاله روی می‌دهد. به محض آنکه شخص به افق رویداد سیاهچاله برخورد می‌کند، به نقطه‌ای می‌رسد که راه برگشتی برای آن وجودندارد. این مفهوم، معیاری فیزیکی از سیاهچاله‌ها، به همان شیوه‌ای است که تئوری گرانش اینشتین یا تئوری نسبیت عام ارائه‌می‌کند… در مرکز سیاهچاله تکینگی وجوددارد… چنین تکینگی‌هایی هیچگاه در دسترس یا عریان نیستند. سیاهچاله‌ها همیشه در پوشش افق رویداد سیاهچاله پنهان‌شده‌اند.(7)


این سخنان هاوکینگ بسیار دقیق و درست بیان شده. وی سخن خود را با مثال‌ها و تعبیرهایی بیان‌کرده تا دیگران بفهمند، ولی بازهم ساده نشده، و کسی که با سخن قرآن آشناباشد، ساده‌تر موضوع را درک می‌کند، هرچند که تعبیرهای او با تعبیرهای قرآنی تفاوت بسیاردارد.

او برای تفهیم وضعیت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسیدن فرضی انسان به افق رویداد یک سیاهچاله را بیان‌می‌کند، که خداوند در این زمینه مثالی برای عروج فرضی و نزدیک‌شدن یک انسان به درهای آسمان آورده‌است. کوششی را که وی در این راه

به‌خرج‌می‌دهد، از این جهت که به الهام قلبی شباهت بیشتری دارد تا به دانش عقلی،‌ قابل تحسین است.

مرده زنده نمی‌شود

از این مثال‌های علمی و قرآنی می‌توان نتیجه‌گرفت که چرا می‌گویند ‹هیچکس به آن دنیا نرفته که بازگشته‌باشد›. هنگامی که روح از بدن جدامی‌شود، تا زمانی که در همین جهان پیدا(آسمان دنیا) هست، ممکن است بازگشت‌پذیر باشد؛ ولی هنگامی که به درهای آسمان(سیاهچاله و افق آن) رسید، یعنی جایی از سیاهچاله که به‌دلیل گرانش قوی خود، نور و حتا روح را که از جنس نور است، در خود فرومی‌برد،‌ تکینگی( رویدادی که تنها یک بار روی‌می‌دهد و قابل آزمایش نیست) رخ‌داده‌است و دیگر جای بازگشتی نمی‌ماند. هنگامی که ‹روح›، آن جهانی شد، دیگر امکان ندارد این جهانی شود،؛ زیرا در جهان ناپیدا، یا خود روح ماهیتاً دگرگون می‌شود که راه بازگشتی ندارد؛ و یا فضا ـ زمان آنجا به گونه‌ای است که راه بازگشتی باقی‌نمی‌گذارد.(رجوع‌شود به مبحث ‹افق رویداد چیست؟›) زیرا ویژگی آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ویژگی اینجا(جهان پیدا)، ‹شدن› و دگرگونی است.


سری در گریبان

همان گونه که در بالا آمد هم دوسویه‌بودن کارکرد سیاهچاله با مثال‌های علمی و قرآنی مورد تأییدقرارگرفت، و هم تک‌سویه بودن آن. این چگونه‌می‌شود؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟


پاسخ: در یک صورت ممکن است؛ و آن این است که سیاهچاله‌ها را به دو گونه تقسیم‌بندی کنیم:

  1. سیاهچاله‌هایی که مستتقیماً به بخش 75 درصدی کیهان راه دارند.

  2. سیاهچاله‌هایی که به بخش 21 درصدی کیهان پیوسته‌اند.


در مقالة ‹سازمان کیهان› آوردیم که کیهان‌شناسان جهان ناپیدا را که پیش از این ماده تاریک نامیده‌بودند، با کشفی تازه به دو بخش تقسیم‌کرده و گفته‌اند 75 درصد کیهان، از انرژی تاریک تشکیل‌شده و تنها بخشی 21 درصدی دارای مادة تاریک است.

در آن گفتار با توجه به آموزه‌های قرآنی، بخش 73 درصدی کیهان را با عرش و بخش 23 درصدی آن را با ‹ملکوت› برابر دانستیم. بنابراین اگر سیاهچاله‌ها را به دو دسته تقسیم‌کرده و نوعی از آن را که منطبق بر نظریة سی‌سالة هاوکینگ است، سیاهچاله‌های متصل به بخش 73 درصدی و دستة دیگر را که منطبق بر نظر تازة اوست، پیوسته به بخش 23 درصدی بدانیم، پاسخ خود را یافته و درسی به کیهان‌شناسان داده‌ایم. بویژه آنکه در آن گفتار، کارکرد جهان ملکوت(نورونیرو) و یکی از وظایف فرشتگان را ستاره‌سازی عنوان‌کردیم که با نظریة جدید پیرامون سیاهچاله‌ها همخوانی دارد، نه با نظریة قدیم. اگر چنین فرضی درست باشد می‌توان بزرگی و کوچکی سیاهچاله‌ها را نیز در این ارتباط دانست؛ و بدین ترتیب اگر کیهان‌شناسان در آینده به یافته‌های دیگری دست‌یافتند،‌ مشکل از پیش رفع‌شده‌است.


دری در میان

ممکن است این پرسش پیش آید که چگونه ستاره‌ای در میانة این جهان پیدای 4 درصدی می‌میرد و ما بپذیریم که این ستارة مرده، به دری از درهای آسمان تبدیل‌می‌شود؟ اگر دری باشد باید در حد فاصل دو جهان پیدا و ناپیدا باشد.

پاسخ: تمام کیهان و به تعبیری حلزون کیهانی یک کل منسجم و به‌هم‌پیوسته را تشکیل می‌دهند که هیچ منفذ و جای خالی در آن نیست. قرآن کریم ضمن آوردن یک آیه این موضوع را بیان‌کرده‌ و مردم را به اندیشیدن و پژوهش در سازمان کیهان و ستارگان آن، تشویق‌کرده‌است:


افلم ینظروا الی‌السّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)

ترجمه: آیا نمی‌نگرند به آسمان بالای سرشان که چگونه سازمان‌دادیم و آراستیم آن را و هیچ شکاف و جای‌تهی ندارد؟

همان‌گونه که یک اتم غیر از اجزای‌ سه‌گانة آن، دارای فضای خالی بسیاری است ولی این خالی‌بودن آشکار نیست، جهان پیدای ما نیز اگر در ظاهر جای‌خالی دارد،‌ ولی به گفتة قرآن همه به‌هم‌پیوسته و یکپارچه، همچون ظاهر یک اتم است. خورشیدها همچون هستة اتم و سیاره‌ها همچون الکترون‌ها گرد خورشیدها می‌گردند.


در این زمینه توجه به یک نکتة علمی مفید به نظرمی‌رسد:

کلیة اجسام و اجرام، نیرویی بر یکدیگر واردمی‌کنند که این نیرو با جرم اجسام نسبت مستقیم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معکوس دارد… نیوتن این قاعده را دربارة کرات آسمانی تعمیم داد و ثابت کرد که هریک از کرات در مسیر خود زیر اثر نیروی جاذبه و دافعة کرات دیگر هستند… دانشمندان بعدی مانند ‹کلمب› این قاعده را دربارة الکترون‌ها و جرم‌های مغناطیسی ثابت‌کردند و قانون کلمب که به‌طور کامل شبیه قانون جاذبه نیوتن است،‌ این موضوع را آشکار می‌سازد.(8)


بنابراین هنگامی که ستاره‌ای می‌میرد و سیاهچاله‌ای به وجودمی‌آید که جرم آن بسیاربسیار بیشتر از جرم ستارة نوترونی می‌شود، دیگر نمی‌توان آن را با معیارهای این‌جهانی مطابقت داد؛ و بیشتر آن‌جهانی می‌شود. بویژه آنکه چون ما از انتهای سیاهچاله و اینکه به کجا پیوسته‌است آگاهی نداریم، شایسته‌تر آن است که آن را به بخش‌های ناپیدای کیهان که ویژگی‌های سیاهچاله را دارند، نسبت دهیم؛ و بدین ترتیب می‌توان آن را ‹دری به سوی آن جهان› نامید. بدین ترتیب این گفتة دانشمندان که در بالا آمد، تأییدمی‌گردد: و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.


عروج انسان به ژرفای کیهان

«در سال 1930 اینشتین و همکارش ‹روسن› نشان‌دادند که یک سیاهچاله می‌تواند جهان ما را به جهان دیگری که کاملاً با جهان ما متفاوت است، متصل‌کند. در واقع، هنگامی که وارد سیاهچاله می‌شویم، به تونلی قیف‌مانند با فضا- زمانی بسیار پیچیده واردمی‌شویم، که در انتهای آن، تونل دیگری قراردارد که مثل تصویر آینه‌ای آن است، و سر دیگر تونل دوم ما را به همان جهان دیگری متصل‌می‌کند. این تونل که در ابتدا نام پل اینشتین ـ روسن بر آن نهاده‌شده‌بود، بعدها ‹کرمچاله› نام‌گرفت».


«سیاهچاله همچنین می‌تواند دهانه‌های راهرویی باشند که یک نقطه از فضا ـ زمان در جهان خودمان را به نقطه‌ای با فضا ـ زمان متفاوت در همین جهان متصل‌کنند… ساده‌ترین سیاهچاله‌ها، سیاهچاله‌هایی هستند که چرخش و بار الکتریکی ندارند؛ و به افتخار اخترشناسی آلمانی که به توصیف هندسة این‌ گونه سیاهچاله‌ها پرداخته‌است، شوارتز شیلد نامیده‌شده‌اند».(9)


مقاله زیر نیز گویای مسائلی است در زمینه ‹ابواب‌السّماء› بودن ‹سیاهچالگان› که جهان ما را به جهان یا جهان‌های دیگری پیوند می‌دهد:

«سیاهچاله‌ها ممکن است از راه تونل‌هایی در ‹فضا- زمان› راهی به کائنات(جهان‌های دیگر) به روی ما بگشایند. به اعتقاد ‹اوموس‌ اوری› از مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا پیشرفت در فیزیک کوانتم، زمینة تونل‌زدن و عبور از سطح پیرامون یک سیاهچاله و پاگذاشتن در قلمرو دیگری از فضا و زمان را میسرساخته‌است. فیزیکدانان پنجاه‌سال است که می‌دانند شرح و تعریف‌ ریاضی از یک سیاهچاله در فضای معمولی(فضای مسطح) در واقع سیاهچاله را به صورت نوعی تونل یا پل تصویرمی‌کند که دو قلمرو جداازهم فضای مسطح را به یکدیگر متصل‌می‌سازد. اینشتین بعضی از محاسبات پیشگامانه را در این چارچوب انجام‌داد… اخیراً بعضی نظریه‌پردازان به بررسی احتمال وجود چنین تونل‌هایی در ساختار و کالبد ‹فضا ـ زمان› پرداخته‌اند».


«نظریه‌های اخیر، احتمال عبور از سد سیاهچاله‌ها را از راه نوع دیگری از تونل‌زدن یعنی ‹تونل کوانتمی› مطرح‌می‌سازند. براساس تئوری کوانتم، ذره‌ای مانند یک الکترون می‌تواند از یک سد انرژی عبورکند».

«اوری می‌گوید هنگامی‌که ما به یک نظریه قانع‌کنندة کوانتمی درباره جاذبه زمین دست پیداکنیم، آن نظریه به ما خواهدگفت چگونه یک جسم مادی می‌تواند از سد یک سیاهچاله بگذرد و وارد قلمرو دیگر ‹فضا ـ زمان› در ورای سیاهچاله شود».

«او می‌گوید: به‌نظرمی‌رسد سیاهچاله تونلی به جهان ‌های دیگر باشد. در سال 1985 ‹کیپ ثورن›، ‹مایکل موریس› و ‹اولری یورتسور› در مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا در ‹پاسادنا› درمورد احتمال انجام یک سفر بین‌ستاره‌ای از راه ‹مارپیچ‌ها›ی فضائی به‌تحقیق‌پرداختند. این گروه پس از حل معادلات مربوط به میدان جاذبه، به این نتیجه رسیدند که هرمارپیچی که بتوان از درون آن به چنین سفری دست‌زد، باید از مادة ناشناخته‌ای تشکیل‌شده‌باشد که خواص ویژه‌ای مانند ‹فشار منفی› داشته‌باشد. اما فیزیکدانان تاکنون نتوانسته‌اند به وجود چنین ماده‌ای پی‌ببرند».(10)


مطلب زیر نیز در این زمینه حرف‌هایی برای گفتن دارد:

«زمانی که ‹کارل ساگان› می‌خواست روشی برای سفر فضا ـ زمانی در رمان ‹تماس› بیابد، با ‹کیپ ثورن› کیهان‌شناس، درباره این ایده تبادل‌نظرکرد، که برای ممکن‌کردن این سفر، از سیاهچاله‌ها استفاده‌کند. ثورن با این روش مخالف‌بود و استدلال‌کرد که نظریه نسبیت عمومی اینشتین امکان به‌وجود‌آمدن تنها یک ‹سوراخ کرم› را می‌دهد؛ آنهم‌ اگر تمدنی کاملاً پیشرفته موجود باشد که بتواند انرژی منفی کافی برای بازنگه‌داشتن این سوراخ را فراهم‌کند».(11)


لینک ویدئوی بسیار جالبی پیرامون سیاهچالگان:

https://www.youtube.com/watch?v=OrDeDsrZWU0



بازگشت‌ها

1 ـ از آنجا که در زبان انگلیسی واژه‌های ‹مارپیچی› و ‹حلزونی› از یکدیگر جدا نشده، و هردو واژه را به‌جای یکدیگر به‌کارمی‌برند، این اشتباه در ترجمه‌های فارسی نیر رعایت‌نشده، و متأسفانه به نوشته‌هایی به زبان فارسی‌ نیز سرایت‌کرده‌ است. مارپیچی شکلی است که شبیه پیچش مار به‌ گرد خود (چمبره‌ای)، و حلقه فیلم است؛ درصورتی‌که حلزونی، شکلی است که لاک یک حلزون طبیعی داراست؛ و این دو تفاوت بسیارزیادی با یکدیگر دارند. تمام کهکشان‌هایی که به‌نام ‹مارپیچی› مشهورشده‌اند، هیچیک شکل مارپیچی ندارند بلکه همه حلزونی‌شکل هستند. بنابراین هرجا که مترجمان در متنهای کیهانشناسی، واژه‌ای را مارپیچی ترجمه کرده‌اند، خوانندة محترم، حلزونی تصورکند.‌


2 ـ برخی منابع این مقاله:

ـ تاریخچه زمان ـ استفان هاوکینگ

ـ مادّه،‌ انرژی و جهان هستی ـ‌ دکتر منوچهر بهرون، صص 254 تا 257

ـ پـیـام یـونسـکـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگی و مرگ ستارگان

ـ ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370 ـ گفت‌وگو با کیهان‌شناس مسعود خیام

ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردین1374 ـ مقالة سیاهچاله‌ها آیا هستند؟

ـ برخی شماره‌های ماهنامة نجوم بویژه:‌ خرداد 77


3 ـ برنامة تلویزیونی مستند 5 ـ 17/10/83

4 ـ روزنامة کیهان 5/8/80

5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83

6 ـ ماهنامة فضا ـ پیشین

7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو

8 ـ ماهنامة فضا ـ ‌آذر 1371 – مقالة سیبی که دنیا را تکان داد

9ـ مجلة نجوم ـ شهریور 84

10 – ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370ـ مقالة تونلی به جهان دیگر

11 ـ روزنامة شرق، 16/10/83


سیاهچالگان در قرآن

سیاهچالگان در قرآن


ابواب السماء (BLACK HOLES)


احمد شماع زاده


سیاهچاله چیست؟

روند شکل‌گیری سیاهچالگان

دیدگاه قرآن کریم

افق رویداد› چیست؟

رابطة سیاهچاله و عرش

شمار سـیـاهچـالـگان

روش یافتن سیاهچاله

اندازه‌های سیاهچاله‌ها

فروپـاشی یک نظـریه

قرآن چـه‌مـی‌گـوید؟

مرده، زنده‌نمی‌شود

سری در گریبان

دری در میان

عروج انسان به ژرفای کیهان



آینشتاین:

تنها هنگامی موضوع علم خود را فهمیده‌ای که بتوانی به اولین انسان سر راهت آن را بفهمانی.


سیاهچاله چیست؟

سیاهچاله فرایندی ‌است که از مرگ ستاره ناشی‌می‌شود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بی‌نهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.

پس در آغاز باید دید ستاره چیست، و نور و گرمای خود را از کجا به‌دست‌می‌آورد:

  1. ستاره‌ها درست مانند خورشید ما توده‌ای از گاز و پلاسما هستند. فشردگی در یک پیش‌ستاره، گرمای آن را تا ده‌میلیون درجه بالامی‌برد و در این نقطه، واکنش‌های هسته‌ای تبدیل هیدروژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر، آغازمی‌شود.

  2. پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه می‌شناسیم. در مثال ‹آب›، حالت‌های یخ، آب،‌ و بخار؛‌ ولی حالت چهارم آن، تجزیة ملکولهای آب و آزادشدن شماری از اتمهای آن است. پس از تجزیه‌شدن ملکول‌ها، نوبت به تجزیه‌شدن اتم‌ها می‌رسد و شماری از الکترون‌ها آزادمی‌شوند که در این حالت ‹پلاسما› تولیدشده‌است. (به تعبیر قرآن: ‹و هی دخان›)

  3. نود درصد ستاره‌ها از پلاسمای هیدرژن تشکیل‌شده‌اند. در ستاره یک اتفاق مهم رخ‌می‌دهد؛ هیدروژن می‌سوزد و گرما و نور می‌پراکند. البته سوختن نیاز به اکسیژن دارد، ولی در این فرایند هسته‌ای، تنها هیدرژن ناپایدار به هلیوم پایدارتر تبدیل‌می‌شود.

  4. پلاسمای تشکیل‌دهندة ستاره زیر تأثیر دو نیرو قراردارد:

اول، نیروی جاذبه که به سمت داخل ستاره عمل‌می‌کند؛ ولی مانند پایة نگهدارنده، از ریزش مواد به داخل ستاره جلوگیری می‌کند.

دوم، نیروی تخلیة‌ انرژی داخلی که به سوی خارج عمل‌می‌کند. بدین ترتیب ستاره از انقباض می‌ایستد و پایدار می‌ماند.

5. توازن بین تولید انرژی و گرانش چنان پایدار است که ستاره برای میلیون‌ها سال یا بیشتر یکسان می‌ماند. چون ستارگان در این مرحله ویژگی‌های تقریباً یکسانی دارند و از الگوی مشخصی پیروی‌می‌کنند و دارای حیات پایداری هستند، ‹ستارة توالی اصلی› نامیده‌می‌شوند.


روند شکل‌گیری سیاهچالگان

1. هنگامی که عمر ستارة توالی اصلی رو‌به‌فزونی‌گذارد و پیرشود، و تاب‌وتوان، یعنی انرژی خود را از دست بدهد، دو حالت پیش می‌آید:

ـ اگر از اول کوچک باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوی داخل جمع‌شده، رنگ‌پریده، بی‌رمق، کوچک و سفید می‌شود. در این حالت به آن ‹کوتولة سفید› می‌گویند. کوتولة سفید با گذشت زمان گرمای خود را به فضا می‌تاباند و سرانجام زندگی را سرد و تاریک و فراموش‌شده به صورت یک ‹کوتولة سیاه›(به تعبیر قرآن ‹غثاءً احوی›) به‌پایان‌ می‌برد. یعنی مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› می‌سوزد و محفل‌ها را روشنایی می‌بخشد و در گمنامی می‌میرد. بری آگاهی از چندوچون یک کوتوله سفید به شکل زیر و توضیح آن توجه کنید.

ـ ولی اگر بزرگتر باشد، هنگام جمع‌شدن، مقداری از انرژی داخلی در آن زندانی ‌شده، ورم‌می‌کند،‌ بزرگ و قرمز می‌شود؛ که به آن ‹غول قرمز› می‌گویند.


2. اگر ستارة توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرایی به سمت درون، مقدار بیشتری انرژی را زندانی می‌کند، تا آنجا که موجب انفجار باقی‌ماندة ستاره می‌شود. بدین ترتیب ستاره در فضا پخش می‌شود؛ و از آن چیز زیادی جز گازهای پراکنده باقی نمی‌ماند. که به آن ‹نوا› یا نواختر می‌گویند. تصویر زیر و توضیحهای آن که البته مربوط به یک ابرنواختر است این موضوع ستاره توالی اصلی بازهم بزرگتر باشد، با انفجار مهیب‌تری به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار می‌شود، که از فاصله‌های بسیاردور هم دیدنی است. در این حالت درخشندگی ستاره، به بالاترین اندازة خود رسیده، نیمی از موادّ جرم خود را با سرعت ده‌هزارکیلومتر در ثانیه به بیرون پرتاب‌می‌کند!! در این حالت از مواد باقی‌مانده در درون ابرنواختر، یک ستارة بسیارکوچک، ولی بسیارفشرده و بسیارسنگین باقی‌می‌ماند. مانند این ابرنواختر:

4. نیروی جاذبة بسیار قوی این ستارة بسیارکوچک ، همراه با فشار طبقه‌های خارجی سبب می‌گردد که الکترون‌ها و پروتون‌های اتم‌ها بار اتمی خود را ازدست‌داده و تبدیل به ذرة نوترون شوند، که همراه با نوترونهای ازپیش‌موجود، ستارة نوترونی را تشکیل‌می‌دهند.

جرم یک ستارة‌ نوترونی کمتر از سه برابر جرم خورشید است؛ و این در حالی است که تمامی این جرم عظیم، تنها در یک کره به قطر بیست کیلومتر متمرکز‌شده‌است. یک سانتی‌متر مکعب از چنین کره‌ای حدود یک میلیارد تن وزن دارد!!


در این نوع ستاره فضای بین اتمی که مربوط به فاصلة بین الکترون و هسته‌است از بین رفته، وستاره کوچک ولی بسیارسنگین ‌شده‌است. این ستاره هنوز کمی انرژی درونی در خود ذخیره‌کرده که زیر تأثیر فشردگی بی‌نهایت مادّه، مانند فنر عمل‌می‌کند. از یک سو زیر بار جاذبه به سوی درون کشیده می‌شود و از سوی دیگر انرژی داخلی، فشرده‌شده، جلو انقباض و تراکم بیش از اندازة آن را می‌گیرد. و بدین ترتیب ستاره منقبض و منبسط ‌می‌شود. این حالت موجب‌می‌شود که آن را ‹پالسار› یا ‹ستارة تپنده› و یا به‌گونة کوتاه، ‹تپ‌اختر› نامند.


اگر اتمهای مواد تشکیل‌دهنده کره زمین را نیز از فضای درونشان تهی‌کنیم، کرة زمین با همین وزن کنونی به‌اندازة یک پرتقال خواهدشد.‌ یعنی همان تراکمی که برای ستارة نوترونی در بالا آمد و یک سانتی‌مترمکعب آن بیش از یک میلیارد تن وزن داشت. ممکن است آن شاعر نیز به این حقیقت رسیده بوده که سروده‌است:

الهی تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی

نکاهیده جوی از جهان و نه وسعت ببخشی ته استکان را


ستارگان تپنده یا ستارگان نوترونی با سرعتی باورنکردنی به‌گردخودمی‌چرخند. یکی از این ستارگان که در سال 1982 کشف‌شد،‌ با سرعت 642 بار در ثانیه به‌دورخودمی‌گردد!! بر اثر این چرخش‌ها ، تابشی می‌پراکنند که به نظر می‌رسد برق‌می‌زنند. آنها غالباً پرتوهایی از نوع ایکس و گاما می‌تابانند.

5. اگر ستاره‌ای که در درون ابرنواختر باقی می‌ماند، جرمش بیش از سه‌برابر خورشید باشد، انقباض و تراکم آن از اندازة یک ستارة نوترونی بسیار فراتررفته و با مهیب‌ترین صدا و تخلیة انرژی همراه است؛ و از مرز نیروهای نگهدارندة ماده درمی‌گذرد و ماده را تا بی‌نهایت می‌فشارد. در واقع ستاره به جایی می‌رسد که به آن نقطة ‹سینگولار› یا ‹تکینه› می‌گویند؛ در این حالت، انتشار هرگونه انرژی از آن قطع‌شده و مرگ ستاره فرامی‌رسد.

6. چنین ستارة‌ مرده‌ای بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکم‌تر و کوچک‌شده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش می‌یابد. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر می‌شود. یعنی فرار از آن مشکل‌تر می‌شود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمی‌تواند از آن بگریزد.


عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاه‌می‌کنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› به‌وجودآمده‌است. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.


دیدگاه قرآن‌کریم

حال ببینیم خداوند کریم چگونه با گزینش و به‌کارگیری تنها یک واژة سه‌حرفی همة این نکته‌های ظریفی را که در روند شکل‌گیری سیاهچاله رخ‌می‌دهد، به ما گوشزد و تفهیم‌کرده، و به دلیل اهمیت موضوع، با یک آیة سه‌واژه‌ای، به آن سوگندخورده‌است تا بیشتر به آن توجه‌کنیم.


آن واژة سه‌حرفی،‌ ‹هوی›، و آن آیة سه‌واژه‌ای، «والنجم اذا هوی» است.(نجم: 1)


یکی از ویژگی‌های قرآن کریم ایجاز است، گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتا به‌چشم‌نمی‌آید، می‌ریزد؛ مانند تشکیل سیاهچالگان، که وصف گنجانیدن دنیایی در یک پیاله است؛ ساهچاله ای که یک قاشق آن ده میلیارد تن است. بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›،‌ یعنی ‹ستاره› قرارداده‌است؛ ولی متأسفانه مترجمین قرآن کریم، معمولاً تنها یک نکتة بسیارساده از واژه را گرفته و ترجمه‌می‌کنند، و با این کار، جلو اندیشیدن دیگران را نیز می‌گیرند.


مثلاً می‌گویند ‹هوی› یعنی غروب‌کرد، چگونه ستارگان غروب‌می‌کنند؟ ستارگان هنگامی که خورشید (که خود یک ستاره است)، ظاهراً غروب می‌کند،‌ در نقطه‌ای دیگر از زمین یا هر سیاره دیگری که ساکنانی داشته باشد، طلوع‌می‌کنند و غروب برای ستارگان بیمعناست.

از سوی دیگر هرگاه که از دیدة ما ناپدیدشوند،(همان‌گونه که خداوند در قصة خداشناسی حضرت ابراهیم از آن یادمی‌کند.) خداوند، واژه ‹هوی›ی پرمعنا را به‌کارنمی‌برد؛ بلکه واژه ‹افل› را برمی‌گزیند. و از ستاره واقعی یا ‹نجم› نام‌نمی‌برد؛ بلکه از عنوان مجازی آن یعنی ‹کوکب› یادمی‌کند؛ که تنها برق‌ و سوسومی‌زند. و یا هنگامی که از ناپدیدشدن ستاره واقعی یادمی‌کند، واژة ‹ادبار› یعنی پشت‌کردن را به‌کارمی‌گیرد،‌ همچنانکه این واژه را برای ‹شب› به‌کارمی‌برد: ادباراللیل و ادبارالنجوم. یعنی هست ولی به ما پشت کرده و ما نمیبینیمش!! جل الخالق از به کارگیری واژگانی دقیق برای تفهیم به ما که کمتر به این واژگان دقیق و محاسبه های دقیقتر آن توجه میکنیم.

و نیز برخی دیگر از ترجمه‌ها که هوی را ‹فرود› ترجمه می‌کنند منظورشان چیست؟ ستاره در کجا فرودمی‌آید؟ خداوند چه منظوری از فرود ستاره را می‌خواهد به ما تفهیم‌کند؟ فرود ستاره چه ارزشی دارد؟ بگذریم از مترجمینی که به پیروی از برخی مفسران، حتا برای نجم مصداق می‌آورند و آن را محدود به ستارة ثریا می‌کنند.


شاید پاسخ‌دهند منظور از فرود ستاره، شهاب‌ است؛ ولی در مورد شهاب، آیه‌های زیادی با منظورهای متفاوت آمده و تا آن اندازه اهمیت نداشته که خداوند برای آن سوگندیادکند.


اندازه شهاب نسبت به ستاره، مانند سرسوزنی است نسبت به کرة‌ زمین.


پس: چه لزومی داشته تا در اینجا در اول سوره به آن سوگندیادکند؟


قرآن کریم تنها در یک آیه دیگر واژه هوی را به کار برده و آن آیه 81 سوره طه است.

پس از جست‌و‌جو در سه ترجمه قرآن که در دسترس بود، متوجه شدم مترجمین سه ترجمه برای آن آورده‌اند که هیچیک به منظور خداوند نزدیک نیست: نابود، هلاک، و تباه. زیرا اگر خداوند میخواست این‌گونه معنی را تفهیم کند واژگان بهتری را به کار میبرد. تنها واژه‌ای که در این آیه مفهومتر و به معنای اصلی آن که در سوره نجم آمده نزدیکتر است، پوچ و تهی شده است. یعنی کسی که خداوند بر او خشم گیرد، پوچ و تهی میشود، نه اینکه نابود، یا هلاک و یا تباه شود. البته تباه شدن به پوچ و تهی شدن نزدیکتر است، و معنای نابودی و هلاکت را نمیدهد.


معناهای ‹هوی› از المنجد (نرم‌افزار):

1.غروب‌کرد، پنهان‌شد.(که بی‌نورشدن و ازدیده‌پنهان‌‌شدن ستاره را می‌رسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستارة پرنور و درخشان و فعالی را می‌بینیم که به‌یک‌باره خاموش و سپس کاملاً از دید محومی‌شود.)


2.سرفرود‌آورد.(که درهم‌فرونشینی ستاره از آن استنباط‌می‌شود.)


3.فرودآمد، هلاک‌شد، مرد.


4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی با‌شد.(که گویای تهی‌شدن ستاره از مواد درونی‌است که با انفجار به بیرون ریخته‌می‌شود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکل‌می‌گیرد.)


5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیل‌شدن به سیاهچاله را می‌رساند.)


6. نهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن (که آغاز شکل‌گیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت می‌گراید)


پس می‌توان آیه را چنین معنی‌ کرد: سوگند به ستاره؛‌ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گودالی ژرف و تهی شبیه شود.

آیا همه اینها مفهوم یک سیاهچاله فضائی را نمیرسانند؟


افق رویداد چیست؟

در انقباض ستاره، لحظه‌ای فرامی‌رسد که سرعت فرار از روی ستاره، درست به‌اندازة سرعت نور است؛ درنتیجه دایره‌ای ایجادمی‌شود که مرز سیاهچاله است. هرچیزی که وارد این مرز شود به درون نقطه‌‌ای بی‌نهایت‌کوچک، با چگالی بی‌نهایت‌زیاد که در دل سیاهچاله وجوددارد کشیده‌می‌شود و به درون این چاه گرانشی می‌افتد و برای همیشه از جهان فیزیکی جدامی‌ماند. این دایره را ‹افق رویداد› نامیده‌اند.

قطر افق سیاهچاله‌ای با جرم سه‌برابر خورشید، هجده کیلومتر است. اگر جرم سیاهچاله بیشتر باشد،‌ قطر افق آن نیز به تناسب افزایش می‌یابد.

اما همة داستان سیاهچاله پس از افق رویداد رخ‌می‌دهد. یعنی تا پیش از آن ما با یک ماجرای معمولی یا متداول نجومی ـ ریاضی سروکار داریم، ولی پس از افق رویداد، همه‌چیز به‌هم‌می‌ریزد. مکان چندبعدی همة بعدهای خود را از دست می‌دهد، یا یک‌بعدی می‌شود. زمان چندبعدی می‌شود و شما می‌توانید به اطراف زمان سفرکنید. و حتی به گذشته بروید. در درون افق رویداد، حتی ریاضیات و منطق به‌هم‌می‌ریزد. لبة افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست.


رابطه سیاهچاله و عرش

الف ـ در مرکز کهکشان راه‌شیری یک سیاهچالة بزرگ وجوددارد.

ب ـ کهکشان راه‌شیری یک کهکشان حلزونی(1) است.

ج ـ عرش در مرکز حلزون کیهانی قرارگرفته و گرانش کیهان در آن است.

د ـ پس:

ـ سیاهچاله نمونه کوچکی از عرش است.

- عرش و سیاهچاله شباهت‌های بسیاری با یکدیگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگینی، و مرکزیت یا کانون چیزی‌بودن

ـ چیستی هردو ناشناخته‌است و احتمالاً با پیشرفت در مکانیک کوانتمی شناخته‌شوند.


آیا این برابرگذاری شناخت ما را از هریک از این دو بیشتر ‌نمی‌کند؟


شمار سیاهچالگان

تنها در کهکشان ما(راه شیری) دستکم ده میلیون سیاهچاله وجوددارد که از باقی‌ماندة انفجارهای ابرنواختری پرجرم به‌وجود‌آمده‌اند. ولی از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سیاهچالگان تغییرکرده، می‌گویند ممکن است شمار آنها بیشتر از ستارگان مرئی باشد، زیرا محاسبات نشان می‌دهد که جرم ستارگان مرئی که شمارشان به صد میلیارد در کهکشان ما می‌رسد،‌ به‌تنهایی برای چرخش کهکشان با سرعت کنونی به دور خود کافی نیست؛ و نیروی گرانشی سیاهچالگان می‌تواند مکمل نیروی گرانشی لازم برای چنین چرخشی باشد. بدین ترتیب، سیاهچاله برای تشکیل‌شدنش از مکانیک کوانتمی سودمی‌برد و برای نمود و تظاهرش از نسبیت عام.(2)


روش یافتن سیاهچاله

برای دانستن روشی که کیهان‌شناسان برای یافتن سیاهچاله‌ها به‌کارمی‌برند، شایسته است بخشی از مقالة ‹وبالنجم هم یهتدون› در اینجا ‌آورده‌شود:

گویندة تلویزیون: «از آنجا که سیاهچالها از مرگ ستارگان به‌وجود‌می‌آیند، پس در طول عمر کیهان بایستی میلیون‌ها سیاه‌چاله به‌وجود‌آمده باشد؛ ولی ما جز تعداد انگشت‌شماری از آنها را نمی‌یابیم. چرا؟ زیرا نوری از خود بروز نمی‌دهند تا دیده‌شوند… سپس یک کیهان‌شناس با چراغ‌قوه‌ای که در دست داشت، نور آن را بر چیزهایی که در تاریکی نسبی قرارداشتند افکند؛ در این حالت برخی چیزهایی که نور اندکی داشتند، ونیز یک حفرة سیاه نمایان شد. وی ادامه‌داد: روش یافتن سیاه‌چاله نیز همین است. اگر ستاره‌ای مانند این چراغ‌قوه‌ در حالتی قرارگیرد که نور آن به سیاه‌چاله‌ای تابانده‌شود، آن سیاهچاله نمایان می‌شود. بدین ترتیب بود که راه یافتن سیاهچاله را پیداکردیم؛ و با تلسکوپی قوی پس از هشت سال توانستیم از این راه، سیاهچاله‌ای را بیابیم... پس، ستاره است که سیاهچاله را می‌نمایاند


اندازه‌های سیاهچاله‌ها

چون ‹جرم خورشید› مقیاس اندازه‌گیری سیاهچاله است،‌ از نظر اندازه پنج دسته سیاهچاله داریم:

1. کوچک که چندبرابر خورشیدند.

2. متوسط که چندصدبرابر خورشیدند.

3. بزرگ که چندمیلیون‌برابر خورشیدند.

4. بسیاربزرگ که چندصد میلیون برابر خورشیدند.

5. بسیاربسیاربزرگ که بیش از یک میلیارد برابر خورشیدند.


مورد چهارم را اخیراً یافته‌اند؛ و مشاهده‌کرده‌اند که از آن گاز متصاعدمی‌شده‌است.(3)

مورد پنجم را محققان دانشگاه مریلند گزارش کرده‌اند: در مرکز کهکشانN.G.C و در فاصلة یکصدمیلیون سال نوری از زمین، یک سیاهچاله بسیاربسیاربزرگ وجوددارد که 2/1 میلیارد برابر خورشید است. آنان برای اولین بار گریز انرژی از میدان قوی گرانش سیاهچاله‌های بسیاربزرگ را رصدکردند. به گفتة رینولدز انرژی تولیدشده در طول این فرایند، گازهای اطراف را که دمای آنها حدود یک میلیارد درجه است،‌ داغترمی‌کند.(4)

نکتة عجیب اینجاست که از این سیاهچاله‌ها گاز و انرژی بیرون می‌آمده که این موضوع با ویژگی‌هایی که پیش از این برای سیاهچاله‌ها می‌گفتند همخوانی ندارد.


فروپاشی یک نظریه

پدیدة بالا نشان می‌دهد که فرضیة ‹مانع‌شدن سیاهچاله از خروج چیزی از آن› که در تابستان گذشته آشکارا توسط پدید‌آورنده آن پروفسور هاوکینگ اصلاح شد،‌ کاملاً از اعتبار ‌افتاده‌است.


روز اول مرداد 1383، شبکه اول صدا و سیما از منابع خبری انگلیس گزارش‌کرد که «پروفسور استفان هاوکینگ در یک کنفرانس کیهان‌شناسی که در دوبلین برگزارشده‌بود، طی مقاله‌ای اعلام‌کرده‌است فرضیة خود را مبنی بر اینکه قدرت جاذبة سیاهچاله‌ها به آن اندازه‌ای است که حتی نور نمی‌تواند از آن فرار‌کند، پس از سی سال اصلاح‌کرده و به این نتیجه رسیده‌است که سیاهچاله‌ها به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که گاهی ممکن است برخی اطلاعات، قدرت گریز از آنها را داشته‌باشند و برخی مواد می‌توانند از آن خارج شوند».


پس از نقل شنیداری این اصلاح‌نظر، اکنون به نقل نوشتاری آن می‌پردازیم:

«یکی از مشهورترین نظریه‌های فضائی عصر حاضر دایر بر اینکه هیچ چیزی قادر به فرار از سیاهچاله‌ها نیست، توسط خالق این نظریه نقض‌شده‌است. استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور و استاد دانشگاه کمبریج می‌گوید نظریة مشهور او دربارة سیاهچاله‌ها تاکنون اشتباه بوده‌است. وی در کنفرانسی با موضوع جاذبه در دوبلین گفت که او در نظریه‌اش دایر بر اینکه هرچه که به درون سیاهچاله‌ها سقوط‌کند نابود می‌شود، تجدیدنظرکرده‌است… اکنون هاوکینگ به این باور رسیده‌است که سفر به سیاهچاله ممکن است؛ و چنانکه تاکنون تصورمی‌شد، سفری یک‌طرفه نیست. ‹گری گیبونز› فیزیکدان و استاد دانشگاه کمبریج گفت براساس تعریف تازة هاوکینگ، «افق رویداد» سیاهچاله‌ها از مرز مشخصی که کلیه محتویات درونی سیاهچاله را از جهان بیرون مجزاکند، برخوردار نیست. تصورمی‌شد زمانی که چیزی به داخل سیاهچاله بیفتد برای همیشه گم و ناپدیدشده‌است و تنها اطلاعاتی که دربارة سیاهچاله باقی می‌ماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما این فرض با قوانین ‹فیزیک کوانتم› که رفتار جهان را در کوچک‌ترین ابعاد توضیح‌می‌دهد، مغایراست. این قوانین حکم می‌کنند که اطلاعات نمی‌تواند برای همیشه از دست‌برود و نابودشود. اینکه اطلاعات ازدست‌برود یا نه، دارای پیامدهای مهم علمی و فلسفی‌ است».(5)


قرآن چه می‌گوید؟

انّها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فی‌السموات او فی‌الارض یأت بهاالله

ترجمه: همانا اگر ذرة ناچیزی، پس باشد در صخره ای یا در آسمان‌ها یا در زمین، خداوند آن را می‌آورد. (لقمان:16)

عالم‌الغیب‌لایعزب عنه‌‌مثقال‌ذرّه فی‌السموات‌ولافی‌الارض‌ولااصغرمن‌‌ذلک‌ولااکبرالاّ فی‌‌کتاب مبین

ترجمه: دانای ناپیدا، از او ذرّة ناچیزی وانمی‌ماند چه در آسمان‌ها، وچه در زمین باشد، چه کوچکتر از آن، و چه بزرگتر باشد؛ مگر در کتابی آشکارساز ثبت است. (سبأ: 3)


یعنی هیچ چیز از چرخة طبیعت بیرون نمی‌رود. اگر هم چیزی ناپدید شود برای ما ناپیداست؛ ولی نزد خداوند پیدا و حاضر است. از آیات ‹یفعل ما یشاء› و ‹فعّال لما یرید› نیز بر می‌آید که اصل عدم قطعیت که مبنای فیزیک کوانتمی است، در امور کیهان از تأثیر زیادی برخوردار است. و بسیاری از امور را نیز نمی‌توان طبق ‹قوانین بنیادی طبیعت› یعنی ‹سنن الهی› پیش‌بینی کرد. بنابراین متافیزیک با فیزیک کوانتمی همخوانی بیشتری دارد تا با فیزیک نسبیتی.

از سوی دیگر وجود سیاهچاله با آموزه‌های قرآنی همخوانی دارد؛ زیرا با توجه به ویژگی‌هایی که دانشمندان برای سیاهچاله برشمردند، چیزی که مفهوم سیاهچاله را در قرآن برساند، ‹در›های آسمان است؛ و ویژگی ‹در› آن است که دوسویه باشد و نه تک‌سویه.


قرآن کریم در دو آیه بده‌بستان یا دوسویگی میان ‹آسمان› و ‹زمین› یا جهان پیدا و پنهان را نیز تأییدکرده‌است:

یعلم ما یلج فی‌الارض و مایخرج منها و ماینزل من‌السماء و مایعرج فیها(سبأ:2 و حدید:4)

در حالت کنونی که بده‌بستان بین آسمان و زمین کم است، درهای آسمان یا سیاهچاله‌ها بسته‌اند و اگر روزی باز شوند، همه چیز را به درون خود می‌کشند، چنانکه در روز قیامت چنین خواهدشد:

یوم ینفخ فی‌الصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فکانت ابواباً و سیرت‌الجبال فکانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )

ترجمه: روزی که در صور دمیده‌شود، پس گروه،‌ گروه می‌آیند. و آسمان گشوده‌شود، پس آن را درهایی است. و کوه‌ها سرنگون‌شوند پس سرابی خواهندبود.


و در مورد وقایع پیش از قیامت می‌فرماید:

ولو فتحنا علیهم باباً من‌السماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)

ترجمه: اگر دری از آسمان برروی آنان می‌گشودیم، پس همواره در آن بالامی‌رفتند. هراینه می‌گفتند همانا که دیدگان ما بسته و چشم بندشده‌ایم،‌ بلکه ما گروهی جادوشدگانیم!!


این آیه نظر دانشمندان در مورد افق رویداد را برای ما تداعی‌می‌کند: «لبه افق رویداد جایی است که فضانورد شجاعی که در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بی‌حرکت به نظرمی‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مرکز دارای هیج حرکتی نیست وماندن آرام و متعالی روی لبة افق رویداد، نیز دارای هیچ سکونی نیست… و از عجایب دنیا اینکه تنها جایی که نه در رفتن حرکت هست؛ و نه در ماندن سکون، همان لبة افق رویداد است.»(6) زیرا به عالم پنهان پیوسته است؛ و در اصل ‹دروازة عالم بالاستی›.

از این آیه و دیگر آیات مشابه درمی‌یابیم که از نظر قرآن، رسیدن انسان به ‹افق رویداد› ممکن است؛ هرچند قرآن کریم جمله را شرطی بیان کرده است.


برمبنای نظریه پیشین هاوکینگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چیزی است که در سیاهچاله روی می‌دهد. به محض آنکه شخص به افق رویداد سیاهچاله برخورد می‌کند، به نقطه‌ای می‌رسد که راه برگشتی برای آن وجودندارد. این مفهوم، معیاری فیزیکی از سیاهچاله‌ها، به همان شیوه‌ای است که تئوری گرانش اینشتین یا تئوری نسبیت عام ارائه‌می‌کند… در مرکز سیاهچاله تکینگی وجوددارد… چنین تکینگی‌هایی هیچگاه در دسترس یا عریان نیستند. سیاهچاله‌ها همیشه در پوشش افق رویداد سیاهچاله پنهان‌شده‌اند.(7)


این سخنان هاوکینگ بسیار دقیق و درست بیان شده. وی سخن خود را با مثال‌ها و تعبیرهایی بیان‌کرده تا دیگران بفهمند، ولی بازهم ساده نشده، و کسی که با سخن قرآن آشناباشد، ساده‌تر موضوع را درک می‌کند، هرچند که تعبیرهای او با تعبیرهای قرآنی تفاوت بسیاردارد.

او برای تفهیم وضعیت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسیدن فرضی انسان به افق رویداد یک سیاهچاله را بیان‌می‌کند، که خداوند در این زمینه مثالی برای عروج فرضی و نزدیک‌شدن یک انسان به درهای آسمان آورده‌است. کوششی را که وی در این راهبه‌خرج‌می‌دهد، از این جهت که به الهام قلبی شباهت بیشتری دارد تا به دانش عقلی،‌ قابل تحسین است.

مرده زنده نمی‌شود

از این مثال‌های علمی و قرآنی می‌توان نتیجه‌گرفت که چرا می‌گویند ‹هیچکس به آن دنیا نرفته که بازگشته‌باشد›. هنگامی که روح از بدن جدامی‌شود، تا زمانی که در همین جهان پیدا(آسمان دنیا) هست، ممکن است بازگشت‌پذیر باشد؛ ولی هنگامی که به درهای آسمان(سیاهچاله و افق آن) رسید، یعنی جایی از سیاهچاله که به‌دلیل گرانش قوی خود، نور و حتا روح را که از جنس نور است، در خود فرومی‌برد،‌ تکینگی( رویدادی که تنها یک بار روی‌می‌دهد و قابل آزمایش نیست) رخ‌داده‌است و دیگر جای بازگشتی نمی‌ماند. هنگامی که ‹روح›، آن جهانی شد، دیگر امکان ندارد این جهانی شود،؛ زیرا در جهان ناپیدا، یا خود روح ماهیتاً دگرگون می‌شود که راه بازگشتی ندارد؛ و یا فضا ـ زمان آنجا به گونه‌ای است که راه بازگشتی باقی‌نمی‌گذارد.(رجوع‌شود به مبحث ‹افق رویداد چیست؟›) زیرا ویژگی آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ویژگی اینجا(جهان پیدا)، ‹شدن› و دگرگونی است.


سری در گریبان

همان گونه که در بالا آمد هم دوسویه‌بودن کارکرد سیاهچاله با مثال‌های علمی و قرآنی مورد تأییدقرارگرفت، و هم تک‌سویه بودن آن. این چگونه‌می‌شود؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟


پاسخ: در یک صورت ممکن است؛ و آن این است که سیاهچاله‌ها را به دو گونه تقسیم‌بندی کنیم:

  1. سیاهچاله‌هایی که مستتقیماً به بخش 75 درصدی کیهان راه دارند.

  2. سیاهچاله‌هایی که به بخش 21 درصدی کیهان پیوسته‌اند.


در مقالة ‹سازمان کیهان› آوردیم که کیهان‌شناسان جهان ناپیدا را که پیش از این ماده تاریک نامیده‌بودند، با کشفی تازه به دو بخش تقسیم‌کرده و گفته‌اند 75 درصد کیهان، از انرژی تاریک تشکیل‌شده و تنها بخشی 21 درصدی دارای مادة تاریک است.

در آن گفتار با توجه به آموزه‌های قرآنی، بخش 73 درصدی کیهان را با عرش و بخش 23 درصدی آن را با ‹ملکوت› برابر دانستیم. بنابراین اگر سیاهچاله‌ها را به دو دسته تقسیم‌کرده و نوعی از آن را که منطبق بر نظریة سی‌سالة هاوکینگ است، سیاهچاله‌های متصل به بخش 73 درصدی و دستة دیگر را که منطبق بر نظر تازة اوست، پیوسته به بخش 23 درصدی بدانیم، پاسخ خود را یافته و درسی به کیهان‌شناسان داده‌ایم. بویژه آنکه در آن گفتار، کارکرد جهان ملکوت(نورونیرو) و یکی از وظایف فرشتگان را ستاره‌سازی عنوان‌کردیم که با نظریة جدید پیرامون سیاهچاله‌ها همخوانی دارد، نه با نظریة قدیم. اگر چنین فرضی درست باشد می‌توان بزرگی و کوچکی سیاهچاله‌ها را نیز در این ارتباط دانست؛ و بدین ترتیب اگر کیهان‌شناسان در آینده به یافته‌های دیگری دست‌یافتند،‌ مشکل از پیش رفع‌شده‌است.


دری در میان

ممکن است این پرسش پیش آید که چگونه ستاره‌ای در میانة این جهان پیدای 4 درصدی می‌میرد و ما بپذیریم که این ستارة مرده، به دری از درهای آسمان تبدیل‌می‌شود؟ اگر دری باشد باید در حد فاصل دو جهان پیدا و ناپیدا باشد.

پاسخ: تمام کیهان و به تعبیری حلزون کیهانی یک کل منسجم و به‌هم‌پیوسته را تشکیل می‌دهند که هیچ منفذ و جای خالی در آن نیست. قرآن کریم ضمن آوردن یک آیه این موضوع را بیان‌کرده‌ و مردم را به اندیشیدن و پژوهش در سازمان کیهان و ستارگان آن، تشویق‌کرده‌است:


افلم ینظروا الی‌السّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)

ترجمه: آیا نمی‌نگرند به آسمان بالای سرشان که چگونه سازمان‌دادیم و آراستیم آن را و هیچ شکاف و جای‌تهی ندارد؟

همان‌گونه که یک اتم غیر از اجزای‌ سه‌گانة آن، دارای فضای خالی بسیاری است ولی این خالی‌بودن آشکار نیست، جهان پیدای ما نیز اگر در ظاهر جای‌خالی دارد،‌ ولی به گفتة قرآن همه به‌هم‌پیوسته و یکپارچه، همچون ظاهر یک اتم است. خورشیدها همچون هستة اتم و سیاره‌ها همچون الکترون‌ها گرد خورشیدها می‌گردند.


در این زمینه توجه به یک نکتة علمی مفید به نظرمی‌رسد:

کلیة اجسام و اجرام، نیرویی بر یکدیگر واردمی‌کنند که این نیرو با جرم اجسام نسبت مستقیم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معکوس دارد… نیوتن این قاعده را دربارة کرات آسمانی تعمیم داد و ثابت کرد که هریک از کرات در مسیر خود زیر اثر نیروی جاذبه و دافعة کرات دیگر هستند… دانشمندان بعدی مانند ‹کلمب› این قاعده را دربارة الکترون‌ها و جرم‌های مغناطیسی ثابت‌کردند و قانون کلمب که به‌طور کامل شبیه قانون جاذبه نیوتن است،‌ این موضوع را آشکار می‌سازد.(8)


بنابراین هنگامی که ستاره‌ای می‌میرد و سیاهچاله‌ای به وجودمی‌آید که جرم آن بسیاربسیار بیشتر از جرم ستارة نوترونی می‌شود، دیگر نمی‌توان آن را با معیارهای این‌جهانی مطابقت داد؛ و بیشتر آن‌جهانی می‌شود. بویژه آنکه چون ما از انتهای سیاهچاله و اینکه به کجا پیوسته‌است آگاهی نداریم، شایسته‌تر آن است که آن را به بخش‌های ناپیدای کیهان که ویژگی‌های سیاهچاله را دارند، نسبت دهیم؛ و بدین ترتیب می‌توان آن را ‹دری به سوی آن جهان› نامید. بدین ترتیب این گفتة دانشمندان که در بالا آمد، تأییدمی‌گردد: و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیه‌می‌کند.


عروج انسان به ژرفای کیهان

«در سال 1930 اینشتین و همکارش ‹روسن› نشان‌دادند که یک سیاهچاله می‌تواند جهان ما را به جهان دیگری که کاملاً با جهان ما متفاوت است، متصل‌کند. در واقع، هنگامی که وارد سیاهچاله می‌شویم، به تونلی قیف‌مانند با فضا- زمانی بسیار پیچیده واردمی‌شویم، که در انتهای آن، تونل دیگری قراردارد که مثل تصویر آینه‌ای آن است، و سر دیگر تونل دوم ما را به همان جهان دیگری متصل‌می‌کند. این تونل که در ابتدا نام پل اینشتین ـ روسن بر آن نهاده‌شده‌بود، بعدها ‹کرمچاله› نام‌گرفت».


«سیاهچاله همچنین می‌تواند دهانه‌های راهرویی باشند که یک نقطه از فضا ـ زمان در جهان خودمان را به نقطه‌ای با فضا ـ زمان متفاوت در همین جهان متصل‌کنند… ساده‌ترین سیاهچاله‌ها، سیاهچاله‌هایی هستند که چرخش و بار الکتریکی ندارند؛ و به افتخار اخترشناسی آلمانی که به توصیف هندسة این‌ گونه سیاهچاله‌ها پرداخته‌است، شوارتز شیلد نامیده‌شده‌اند».(9)


مقاله زیر نیز گویای مسائلی است در زمینه ‹ابواب‌السّماء› بودن ‹سیاهچالگان› که جهان ما را به جهان یا جهان‌های دیگری پیوند می‌دهد:

«سیاهچاله‌ها ممکن است از راه تونل‌هایی در ‹فضا- زمان› راهی به کائنات(جهان‌های دیگر) به روی ما بگشایند. به اعتقاد ‹اوموس‌ اوری› از مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا پیشرفت در فیزیک کوانتم، زمینة تونل‌زدن و عبور از سطح پیرامون یک سیاهچاله و پاگذاشتن در قلمرو دیگری از فضا و زمان را میسرساخته‌است. فیزیکدانان پنجاه‌سال است که می‌دانند شرح و تعریف‌ ریاضی از یک سیاهچاله در فضای معمولی(فضای مسطح) در واقع سیاهچاله را به صورت نوعی تونل یا پل تصویرمی‌کند که دو قلمرو جداازهم فضای مسطح را به یکدیگر متصل‌می‌سازد. اینشتین بعضی از محاسبات پیشگامانه را در این چارچوب انجام‌داد… اخیراً بعضی نظریه‌پردازان به بررسی احتمال وجود چنین تونل‌هایی در ساختار و کالبد ‹فضا ـ زمان› پرداخته‌اند».


«نظریه‌های اخیر، احتمال عبور از سد سیاهچاله‌ها را از راه نوع دیگری از تونل‌زدن یعنی ‹تونل کوانتمی› مطرح‌می‌سازند. براساس تئوری کوانتم، ذره‌ای مانند یک الکترون می‌تواند از یک سد انرژی عبورکند».

«اوری می‌گوید هنگامی‌که ما به یک نظریه قانع‌کنندة کوانتمی درباره جاذبه زمین دست پیداکنیم، آن نظریه به ما خواهدگفت چگونه یک جسم مادی می‌تواند از سد یک سیاهچاله بگذرد و وارد قلمرو دیگر ‹فضا ـ زمان› در ورای سیاهچاله شود».

«او می‌گوید: به‌نظرمی‌رسد سیاهچاله تونلی به جهان ‌های دیگر باشد. در سال 1985 ‹کیپ ثورن›، ‹مایکل موریس› و ‹اولری یورتسور› در مؤسسة تکنولوژی کالیفرنیا در ‹پاسادنا› درمورد احتمال انجام یک سفر بین‌ستاره‌ای از راه ‹مارپیچ‌ها›ی فضائی به‌تحقیق‌پرداختند. این گروه پس از حل معادلات مربوط به میدان جاذبه، به این نتیجه رسیدند که هرمارپیچی که بتوان از درون آن به چنین سفری دست‌زد، باید از مادة ناشناخته‌ای تشکیل‌شده‌باشد که خواص ویژه‌ای مانند ‹فشار منفی› داشته‌باشد. اما فیزیکدانان تاکنون نتوانسته‌اند به وجود چنین ماده‌ای پی‌ببرند».(10)


مطلب زیر نیز در این زمینه حرف‌هایی برای گفتن دارد:

«زمانی که ‹کارل ساگان› می‌خواست روشی برای سفر فضا ـ زمانی در رمان ‹تماس› بیابد، با ‹کیپ ثورن› کیهان‌شناس، درباره این ایده تبادل‌نظرکرد، که برای ممکن‌کردن این سفر، از سیاهچاله‌ها استفاده‌کند. ثورن با این روش مخالف‌بود و استدلال‌کرد که نظریه نسبیت عمومی اینشتین امکان به‌وجود‌آمدن تنها یک ‹سوراخ کرم› را می‌دهد؛ آنهم‌ اگر تمدنی کاملاً پیشرفته موجود باشد که بتواند انرژی منفی کافی برای بازنگه‌داشتن این سوراخ را فراهم‌کند».(11)


تاریخ نگارش: دی ماه هشتادوچهار

ویرایش دوم: سی ام تیرماه نودوهشت

احمد شمّاع زاده





بازگشت‌ها

1 ـ از آنجا که در زبان انگلیسی واژه‌های ‹مارپیچی› و ‹حلزونی› از یکدیگر جدا نشده، و هردو واژه را به‌جای یکدیگر به‌کارمی‌برند، این اشتباه در ترجمه‌های فارسی نیر رعایت‌نشده، و متأسفانه به نوشته‌های فارسی‌زبان نیز سرایت‌کرده‌ است. مارپیچی شکلی است که شبیه پیچش مار به‌ گرد خود است یا چمبره‌ای و مانند حلقة فیلم؛ درصورتی‌که حلزونی، شکلی است که لاک یک حلزون طبیعی داراست؛ و این دو تفاوت بسیارزیادی با یکدیگر دارند. تمام کهکشان‌هایی که به‌نام ‹مارپیچی› مشهورشده‌اند، هیچیک شکل مارپیچی ندارند بلکه همه حلزونی‌شکل هستند. بنابراین هرجا که در متن مترجمین واژه‌ای را مارپیچی ترجمه کرده‌اند، خوانندة محترم، حلزونی تصورکند.‌


2 ـ برخی منابع این مقاله:

ـ تاریخچة زمان ـ استفان هاوکینگ

ـ مادّه،‌ انرژی و جهان هستی ـ‌ دکتر منوچهر بهرون، صص 254 تا 257

ـ پـیـام یـونسـکـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگی و مرگ ستارگان

ـ ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370 ـ گفت‌وگو با کیهان‌شناس مسعود خیام

ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردین1374 ـ مقالة سیاهچاله‌ها آیا هستند؟

ـ برخی شماره‌های ماهنامة نجوم بویژه:‌ خرداد 77


3 ـ برنامة تلویزیونی مستند 5 ـ 17/10/83

4 ـ روزنامة کیهان 5/8/80

5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83

6 ـ ماهنامة فضا ـ پیشین

7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو

8 ـ ماهنامة فضا ـ ‌آذر 1371 – مقالة سیبی که دنیا را تکان داد

9ـ مجلة نجوم ـ شهریور 84

10 – ماهنامة فضا ـ دی و بهمن 1370ـ مقالة تونلی به جهان دیگر

11 ـ روزنامة شرق، 16/10/83