تاریخچه صابون و شامپو
احمد شمّاع زاده
چند سال پیش، شبی در جمعی نشسته بودم که صحبت به اینجا کشیده شد که گفتم من یک بار سرم را با صابون میشویم و بار دوم با شامپو. یک مرتبه کسی که از من خیلی جوانتر بود و کارشناس فرهنگی هم بود، با شگفتزدگی بسیار پرسید شما سرت رو با صابون میشویی؟!! من گفتم طوری میپرسی که گویی پدر و مادرت پنجاه سال پیش سرشون را با شامپو میشسته اند! دوم اینکه صابون سرشویی با صابون معطّر روشویی بسیار متفاوت است؛ اگر نمیدانی که نمیدانی، بدان!
غرض از نوشتن این مقدمه، این است که اطلاعات مبتنی بر خاطرات خود در این زمینه را برای جوانان بازگو کنم.
تاریخچه شامپو:
اولین بار شامپو مانند بسیاری چیزها از جمله بیسکویت ویفر و آدامس، و رادیو و تلفن، توسط انگلیسیها ساخته و نامگذاری شد. دهه چهل بود و من در بازار سیف خرمشهر در مغازه کوچک برادرم کار میکردم. هنگامی که یک کشتی در بندر پهلو میگرفت، جاشوها یا کارکنان کشتی، برخی کالاها را که همراه با خود آورده بودند، به مغازه داران میفروختند. یک روز شیشههایی را که مایعی لعلی رنگ در آنها بود، برای فروش آوردند. این اولین باری بود که شامپو نامش و خودش در ایران شناخته شد. شیشهاش ساده و بیقواره بود؛ نه مانند اکنون که خیلی شیک و در انواع و اقسام گوناگون، برای جلب نظر خریدار متنوّع شده است.
پس از آن زمان بود که شرکت داروگر (اولین کارخانه صنایع بهداشتی در ایران) اولین شامپو را که زرد رنگ بود، و به دلیل مشابهتش با خمره شراب، به آن شامپو خمره ای میگفتیم، به بازار آورد؛ همراه با نوع یک بار مصرفش که به دلیل مشابهتش با بالشتک، به بالشتکی شهرت یافت.
صابون سرشویی:
از قدیم الایام، در اروپا و آسیا، صابون تولید میشده است. ولی در میانشان کمتر صابونی یافت میشد که مانند امروزه، با مواد معطّر خوشبو شده باشد. اولین صابون معطر، صابون لوکس انگلیسی بود.
در دهه 60، در سریال هزاردستان، محمدعلی کشاورز خدا بیامرز، نقش شعبون استخونی را بازی میکرد. کار شعبون این بود که استخوانهای کله پاچه فروشیها (که امروزه عنوان خود را طبّاخی مینویسند.) را جمع میکرد تا به کارگاه صابون پزی ببرد و بفروشد. ظاهراً لعابی که از پختن دوباره استخوان بر میآید، مناسب ساختن صابون است؛ البته این حدس من است. تا مدتی پیش منطقه ای در جنوب شهر تهران به صابون پزخونه مشهور بود.
پس از اینکه شعبون سر شش انگشتی را در آرایشگاه از تنش جدا کرد و خودش هم بعد کشته شد، در اعلامیه مجلس ترحیمش شعبون استخونی به شعبان استادخانی تبدیل شد!! روحت شاد علی حاتمی!
تا اینجای کار دانستیم که صابون از قدیم در ایران تولید میشده؛ ولی طبیعی است که تا دوران محمدرضاشاه پهلوی، صابون عطری در میان آنها نبوده باشد. صابونهایی که من از کودکی به یاد دارم چند گونه بود.
انواع صابونها
صابون مراغه که زردرنگ و مکعب مستطیلی بی قواره، و بهترین صابون سرشویی بود.
صابون برگردون سفیدرنگ که آنهم مثل صابون مراغه بی قواره بود؛ ولی به آن دلیل که ارزانتر از آن بود، دلّاک های حمّام در حمّامهای عمومی برای صابون زدن به سر و تن مردم، از آن استفاده میکردند.
صابون زیتون که سبزرنگ و شبیه نیمکره بود، و گرانتر از صابون مراغه، و ویژه سرشویی بود.
در همان زمانها مادّه دیگری هم برای شستن و پاکیزگی و بویژه برای پاکیزه کردن ظروف چرب استفاده میشد که به آن چوبک میگفتند. چوبک را هم دیده بودم و ظاهراً از خرده چوب همراه با مادهای سفیدرنگ (شاید ضایعات کارگاه صابون پزی) تشکیل شده بود. با بهبود وضع معیشتی مردم در اواخر دهه چهل، مایع ظرفشویی و پودر رختشویی نیز به مواد تمیزکننده افزوده شد؛ که اولین مارک تجاری آن در ایران فاب، با قوطی آبی رنگ، و پس از آن تاید (انگلیسی، به معنای موج) با قوطی زردرنگ، و سومین، برف سفیدوآبی بود. ما سالیان سال به هر گونه پودر رختشویی میگفتیم فاب، زیرا همواره اوّلین نامها دیر از یاد و خاطره ها میروند و به سختی از زبان مردم میافتند.
29 آذر 1400
احمد شمّاع زاده
طیف کامل نور در قرآن
احمد شمّاع زاده
نکتهای مهم:
اگر مفسّران و قرآن پژوهان از این نکته غافل شوند که «همه دانستنیهای لازم برای زندگی انسان، در قرآن یافت میشود»، هم به خود و جامعه بشری ستم کردهاند و هم به خدا و قرآن. زیرا منظور نظر خداوند کریم از آوردن آیات و نشانه های دیریاب و برخی گاهها اعجازگونه، این است که همواره در آنها نکاتی را آورده که ما باید با دقت بسنده ای به پژوهش در آنها بپردازیم و اهمال گونه ازکنارشان نگذریم؛ نه اینکه آن هنگام که دانش روز به رمز آن اعجاز رسید، ما بگوییم که قرآن کریم پیشتر، این نکته را یاداوری کرده است!!
****
مشغول خواندن قرآن بودم. به این آیه رسیدم که خداوند به حضرت موسی در روز برگزیده شدنش به پیامبری میگوید: و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات.
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرون میآید نور سفیدی بی زیان، در نه آیه (نشانه). (نمل: آیه دوازده)
موضوع و نکته کلیدی در این گفتار، عبارت فی تسع آیات (در نه نشانه) است؛ بویژه آنکه میان عبارتهای من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی) و فی تسع آیات (که وصف چگونگی آن نور است)، علامت صلی که نشانه وصل است، آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم آیه جدایی نیفتد.
این آیه را در طول عمر خود، شاید بیش از هزار بار خوانده، و مانند دیگران از آن گذر کرده بودم؛ ولی به خواست خداوند تنها امروز به فهمش نائل آمدم:
تا خواندمش به خود گفتم موضوع آیه ظاهراً نور است. شاید به طیف نور مربوط شود.
سپس گفتم ولی طیف نور هفت رنگ دارد؛ و این عبارت اشاره به نه آیه (نشانه) دارد.
سپس گفتم شاید طیف نور اصلی و کامل نه رنگ داشته باشد که پژوهشگران فیزیک نور هنوز به دو رنگ دیگرش دست نیافته اند و قرآن کریم مانند بسیاری موارد خواسته است به پژوهشگران اعصار و قرون نکته ای را یاداوری کند؛ و در اینجا اینکه:
طیف کامل نور، نه رنگ دارد و نه هفت رنگ.
این گفت و گوی من با خودم یک دقیقه هم طول نکشید که دو سر طیف نور به ذهنم رسید: فرو سرخ و فرا بنفش...
برای اطمینان بیشتر، حاشیه قرآنم را نگاه کردم. دیدم چیزی نوشته نشده؛ و نتیجه گرفتم که مفسران در درک این آیه مانند بسیاری آیات، ناتوان بوده اند؛ و مطمئن شدم که نظرم به حقیقت بسیار نزدیک، و یا عین حقیقت است.
بنابراین، خداوند کریم هزاروچهارصد سال پیش، در قرآن عظیم اعلام کرده که نور دیدنی، طیف دارد و طیف کاملش دارای نه رنگ است.
هفت رنگ دیدنی طیف نور را نیوتن کشف کرد؛ ولی پرتو نادیدنی فروسرخ به وسیله ویلیام هرشل در سال 1800، و پرتو نادیدنی فرابنفش به وسیله یوهان ویلهلم ریتر در سال 1801 یعنی پس از گذشت صد سال از کشف نیوتن کشف شدند. قرآن کریم 1200 سال پیش از اینان از شکلگیری طیف کامل نور از نه رنگ رنگارنگ خبر داده بود!! سبحان الله
******
اکنون شایسته است به یکی از بهترین ترجمههای قرآن کریم یعنی ترجمه استاد بهاءالدین خرمشاهی که خلاصة التفاسیری هم دارد، نگاهی بیندازیم تا بدانیم آنچه که در تفسیرها، و به تبع آنها در ترجمهها در این زمینه آمده چگونه است:
و دستت را در گریبانت کن، تا سفید و درخشان بدون هیچ بیماری (پیسی) بیرون آید (و با) معجزات نهگانه به سوی فرعون و قومش (برو) که ایشان قومی نافرمانند.
انسان شگفتزده میشود از اینکه یک استاد دانشگاه که عمری را در قرآن پژوهی گذرانده و تصورم بر این است که واژه قرآن پژوهی را اولین بار ایشان به کار برده و کتاب مهمی از خود را با این عنوان آراسته، آیه مهمی از قرآن را چنین بیدقت ترجمه کند!!
نگارنده این قصور را تنها میتوانم به حساب اعتماد بیش از حد پژوهشگران قرآنی به تفسیرها بدانم. چنانکه دلیل خوابنامه انگاشتن قرآن توسط دکترسروش نیز همین است که ایشان تصور کرده هرانچه که در تفسیرها آمده، قرآن است. در صورتی که قرآن، قرآن است و تفسیرها نظر مفسرند درباره آیات قرآن، گاهی درست و گاهی نادرست؛ و دانستن این موضوع مسأله پیچیده ای نیست.
و اما چرا بیدقتی!؟
ایشان فی تسع آیات را، که میشود در نه نشانه، معجزات نهگانه ترجمه کرده است. معنای آیه (گذشته از اجزای کتابهای مقدس)، نشانه و پدیده است.
اما منشأ اشتباه ایشان در کجاست؟
یک- به آن دلیل که حضرت موسی در طول دوران رسالت خویش، نه معجزه آورد تا قوم فرعون و نیز قوم خود را بیشتر به نبوت خویش مطمئن، و یا توبیخشان کند و دیگر دلایل، که در آیه صدویک سوره اسراء (ولقد آتینا موسی تسع آیات بیّنات)، آمده است. ایشان این تسع آیات بیّنات را با آن تسع آیات، یکی گرفتهاند و به این موضوع مهم توجه نکرده اند که آیه سوره نمل مربوط است به روز بعثت حضرت موسی در طور سینا، و این آیه مربوط است به طول دوران رسالت او.
دو- در آیات سی و یکم تا سی و سوم سوره قصص آمده است که خداوند در روز بعثت حضرت موسی به وی میگوید با این دو معجزه (عصا و یدبیضاء) به سوی فرعون برو. چگونه میشود که در یک آیه به او بگوید با این دو معجزه به سوی فرعون برو و در آیهای دیگر بگوید با نه معجزه ای که هنوز پدید نیامده اند!!؟
سه- در تشریح فی تسع آیات بینات، باید گفت بیّنه یعنی دلیل و معجزه، و چون خداوند میخواسته طیف نور را یاداور شود، تنها گفته تسع آیات، تا هیچگاه معنای بیّن یا آشکار نیز به خاطرها خطور نکند، زیرا نورهایی که تشکیلدهنده نور سفیدند، آشکارا جدای از یکدیگر دیده نمیشوند؛ بویژه نورهای دو سر طیف نور که هیچگاه آشکار نبوده و نیستند. پس معجزه قرآن در همین است که واژه بیّنات را در آیه دوازده سوره نمل نیاورده است.
دستاوردهای دانش در زمینه طیف نور:
این رنگها به ترتیب از قرمز(بلندترین طول موج) در یک سر طیف نور شروع میشود، و به رنگ بنفش(کوتاهترین طول موج) در انتهای دیگر آن، پایان مییابد. رنگهای تشکیل دهنده نور سفید را طیف نور عنوان داده اند.
نور مرئی تابشی الکترومگنتیک است که به چشم انسان میآید. نور مرئی یا آشکار، با طول موجی از حدود 380 تا حدود 740 نانومتر جای دارد. محدوده نور مرئی بین دو نور نامرئی فروسرخ، که در طول موجهای بلندتر و نور نامرئی فرابنفش، که در طول موجهای کوتاهتر یافت میشود، قرار دارد.
تابش فروسرخ که به آن اشعّه مادون قرمز نیز میگویند، در فیزیک به بخشی از طیف امواج الکترومگنتیک گفته میشود که طول موج آنها بلندتر از دامنهٔ نور مرئی، و کوتاهتر از دامنهٔ رادیویی باشند. امواج فروسرخ در بازه بسامدی ۳۰۰ گیگاهرتز تا ۴۰۰ تراهرتز و طول موج یک میلیمتر تا ۷۵۰ نانومتر قرارمیگیرند.
بیست وهشتم بهمن ماه نودوچهار
ویرایش دوم: خردادماه نودوشش
ویرایش سوم: ششم فروردین نودوهشت
احمد شمّاع زاده
الطّیف الکامل من الضّوء فی القرآن
احمد شماع زاده
کنت مشغولاً بقرائة القرآن، جئت إلى هذه الآیة، حول یومٌ ابعث الله تعالی شأنه موسی علیه السّلام لنّبوة: و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء فی تسع آیات... (نمل: 12)
شیء الرئیسی فی هذه الآیة هی عبارة: فی تسع آیات، بالاخصّ لان بین من غیر سوء کما یربط بضوء ید موسی، و فی تسع آیات، حول کیفیّة النّور، موجوداً علامة صلی، و معناها وصل بین هاتین العبارتین و نعلم، الله تعالی مایرید ننفّک بینهما فی قرآئة و فهم الآیة.
قلت لنفسی: هذه الآیه حول الضّوء ظاهراً، و الله تعالی ممکن یراد بها الطّیف الضّوء.
بعد قلیل، قلت لنفسی: ولکن الطیف الضّوء، یشتمل علی سبعة الوان و هی الایة یشیر بتسع آیات و معناها تسعة الوان.
بعد قلیل، قلت لنفسی: ممکن الطیف الاصلی و الکامل من الضّوء، یشتمل علی تسعة الوان و الی الآن ما احدٌ من العلماء الفیزیک کشف هذا القضیّه و القرآن العظیم بمثل کثیرٌ من المواقع یراد یتذکّر العلماء الفیزیک، نکتة جدیدة من طریق هذه الآیه، یعنی: الطیف الضّوء یشتمل علی تسعة الوان و لا سبعة الوان!
هذه المکالمة مع نفسی حدث فی دقیقةً واحده. ثم الله تعالی کشف عنّی الغطاء، و ذکرت لونین فی الاول و الآخر من الطّیف الضّوء: الأشعة تحت الحمراء و الاشعّة فوق البنفسجیّه. سبحان الله تعالی!
الطّیف الضّوء المرئیّ سار مکشوفاً بواسطة نیوتون؛ فی القرن 16، و سار مکشوفاً الأشعة تحت الحمراء بواسطة ویلیام هرشل فی سنة 1801 و الاشعّة فوق البنفسجیّه بواسطة یوهان ویلهلم ریتر فی سنة 1801 ، و القرآن العظیم 1200 سنه من قبلهم، قال لنا هذا الموضوع.
جلّ الخالق! الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدیناالله
1394 هجریّة الشّمسیّة
احمد شمّاع زاده
چهارشنبه پنجم آذر ماه 1399
شعلههای خشم
شادی معرفتی
اواخر پاییز 1343، دولت حسنعلی منصور پس از حدود 9 ماه خدمت، چون برای تامین هزینههای هر دم افزون خود نیاز به پول داشت، سیاست مالیاتی تازهای اعلام کرد که بر اساس آن بهای هر لیتر بنزین، در داخل مملکت به 10 ریال، نفت سفید 3.5 ریال و نفت کوره 1.2 ریال (به استثنای خوزستان) افزایش یافت. در عین حال، سالی 4000 ریال عوارض بر اتومبیلهای گازوئیلی بسته شد و ده هزار ریال نیز عوارض خروج از کشور. اگرچه گرانی بنزین و نفت، کمتر از پنجاه روز دوام آورد و شدت اعتراضات مردمی باعث برگرداندن لایحه شد، اما منصور چهل و یک ساله، خیلی زود جانش را به پای آن تصمیم گذاشت.
چه کسانی بنزین را گران کردند
اعلام یک دستور
صبح روز سوم آذر 1343، وقتی که تهران به استقبال یک سرمای بیسابقه میرفت، امیر عباس هویدا مورد استقبال مقامات بلندپایه اندونزی قرار گرفت، حسنعلی منصور در تهران آماده میشد تا نمایندگان مجلس را نسبت به انقلابی اقتصادی و صرفهجویی در هزینهها قانع سازد. او در ابتدای سخنرانی خود اعلام کرد: «جهاد ملی برای پیشرفت را اعلام میدارم. امروز دولت پس از پایهگذاری اساس و ارکان سیاسی دولتی که متکی به روح انقلاب شش بهمن و متکی به یک برنامه هماهنگ و متکی به قبول اصالت عمیق شاه و مردم است شروع به فعالیت کرده است که باید این فعالیت و این پیشرفت را در تمام شئون حیاتی مملکت تعمیم و توسعه بدهد.»
منصور پیش از آن در هیات دولت گفته بود: «موفقیت در اجرای برنامههای توسعه اقتصادی مستلزم اعمال سیاست صرفهجویی است. برای تامین اعتبار اضافات و ترفیعات کارمندان از صرفهجویی هزینههای اداری استفاده خواهد شد. سیاست توسعه اقتصادی دولت ایجاب میکند که کلیه وزارتخانهها و سازمانهای دولتی، روش صرفهجویی در هزینهها را پیش گیرند و آن را به شدت دنبال کنند. خلاصه اینکه در سال جاری به سبب خشکسالی گذشته، فشارهایی بر بودجه دولت وارد آمده، که از آن جمله میتوان تهیه گندم و بذر و وسایل مورد نیاز کشاورزان سراسر مملکت را نام برد. هدف دولت از صرفهجویی یکی آن است که از مخارج زائد جلوگیری کند و علت دیگر آن است که اعتبارات اضافات و ترفیعات کارمندان تامین شود.»
منصور در بخشی از نطقش به لزوم عدالت اقتصادی و صرفه جویی اشاره کرد و افزود: «طبق قانون نفت، پیشبینى افزایش بهاى بنزین از طرف شرکت ملى نفت ایران به دولت ابلاغ شد، دولت در جلسه دیشب طبق تصویبنامهای آن را تصویب کرد و از امروز ظهر در سراسر مملکت به مرحله اجرا گذاشته خواهد شد. این افزایش بهاى بنزین در حقیقت یک سیاست کاملاً عادلانه اقتصادى است و روى عدالت اجتماعى تکیه میکند، زیرا با لغو عوارض شهردارى و مالیاتهاى ماهیانه دولت، اتومبیلهایی را که مصرف بنزین زیاد ندارند، پرداخت افزایش بهاى بنزین در آینده براى آنها زیاد محسوس نیست، در عین حال هم توجه میشود به این که در مصرف باید صرفهجویی کرد. اگر هم افزایشى نسبی این قیمت براى اتومبیلهاى کوچک تأثیر کمی داشته باشد، کسانى اگر بتوانند بهتر است از مصرف خوددارى کنند و این کار باید سیاست کلى مملکت باشد. پس این افزایش قیمت از لحاظ اقتصادى و از لحاظ عدالت اجتماعى کاملاً قابل توجه و از لحاظ تسهیل وصول مالیاتها کاملاً قابل قبول میباشد. اگر کسانى قدرت و توانایی مالى آنها اجازه میدهد که از اتومبیلهاى بزرگترى استفاده بکنند، دولت استقبال میکند و مالیاتهاى بیشترى براى تأمین اعتبارات عمرانى مملکت به خزانه دولت میپردازد و به میل و دلخواه خودشان عمل میکنند. هرکس توانایی بیشترى داشته باشد و مایل به زندگى راحتترى باشد، باید سهمیه بیشترى به ملت ایران براى توسعه اقتصادى آن بپردازد و هرکس توانایی اقتصادی نداشته باشد، میتواند از وسایل کوچک استفاده کند. در اینجا ما راه را نه براى اتومبیل بزرگ سد کردیم و نه براى اتومبیل کوچک تشویق، بلکه اقتصاد مملکت را یک موازنهای دادهایم که در اقتصاد مملکت از لحاظ ارزى و از لحاظ مصرف بنزین از لحاظ وضع اجتماعى مردم یک تعادلى به وجود بیاید که این تعادل براى ملت ایران باید کاملاً یک درس نمونه باشد.» (مشروح مذاکرات مجلس بیست و یکم، 3 آذر 1343)
منصور که به گرمی در مجلس سخن میگفت، آنگاه که عقربههای دقیقهشمار ساعت روی رقم 12 قرار گرفت اعلام کرد: «از این ساعت بنزین در تهران 10 ریال شد». همهمهای مجلس را فرا گرفت. بر اساس این تصمیم قیمت هر لیتر بنزین از پنج ریال به ۱۰ ریال و نفت سیاه از ۲،۵ ریال به ۳.۵ ریال افزایش یافت و استفاده کنندگان از اتومبیلهای گازوئیلی باید در تهران، هر ماه چهار هزار ریال و در شهرستانها هزار و ۵۰۰ ریال عوارض میپرداختند.
از
چند ساعت پیش از نطق منصور در مجلس، در
سازمان پخش شرکت ملی نفت فعالیتهای
پنهانی و شدیدی به چشم میخورد که هیچکس
از آن اطلاعی نداشت و فقط چند نفر از روسای
شرکت در جریان امر بودند.
نیم
ساعت قبل از ظهر پاکتهایی با اتومبیل
به تمام پمپهای بنزین ارسال شد که حاملین
نامه از مفاد آن اطلاعی نداشتند.
روی
پاکت خطاب به رئیس پمپ بنزین نوشته شده
بود:
«پنج
دقیقه قبل از ظهر پاکت را باز کنید».
(اطلاعات،
1343.09.03)
یک
روز بعد نرخ کرایه تاکسیهای تهران و
شهرستانها نیز افزوده شد.
شهرداری
تهران اعلام کرد:
نرخ
کرایه تاکسی برای هر نفر 20
ریال
است.
به
این ترتیب نرخ اتومبیل کرایه از کرج به
تهران 20ریال
و از تهران به شمیران 12ریال
شد، در چهار نقطه دیگر تهران نیز به همین
نسبت افزوده شد.
این
برنامهها در دولت حسنعلی منصور به عنوان
نماد صرفهجویی تبلیغ میشد.
هدف
دولت نیز از این نوع صرفهها، کاهش
هزینهها و افزودن درآمدهای عمرانی بود.
دولت
احساس میکرد که میتواند با ریاضت بیشتر
و مصرف کمتر به توسعه و آبادانی کشور همت
گمارد.
اعتصابات گسترده
دو روز بعد هوای تهران و 20 شهر از شهرهای شمالی و شمال غرب کشور به شدت سرد شد. برف و باران عمده مناطق کشور را فرا گرفت. تهران شش درجه زیر صفر و کشور با کاهش پارهای از مایحتاج عمومی مواجه شد. شایعات داغ تهران آنچنان گسترش یافت، که ظرف دو روز به شهرستانها رسید. نخستین واکنش اعتراضآمیز به این تصمیمات، اعتصاب گسترده 16 هزار نفر از رانندگان تاکسی بود که در نزدیکی شانزده آذر، روزی که هر روز دانشگاه شلوغ میشد، بیم آن میرفت که با اغتشاشات بزرگتری همراه شود. منصور به همه دوایر دولتی آمادهباش داد. از ارتش و ژاندارمری خواست تا در وخامت اوضاع در کنار دولت باشند و از برنامههای ارائه شده دفاع کنند، اما گویا آنچه که دولت پیشبینی نکرده بود افزایش ناگزیر تمام کالاهای اساسی دیگر بود. این تصمیم با اعتراض عمومی مواجه شد. مردم به نانواییها حمله بردند و قحط نان شد. سه روز بعد شهرداری تهران طی اطلاعیهای رسمی اعلام کرد: «شهرداری تهران از رشد نرخها جلوگیری میکند»، اما به نظر میرسید که این نوع تدابیر اگرچه مسکن و آرامکننده است، اما به تظاهرات مردم پاسخ درخوری نمیدهند. تظاهرات دانشجویان و اعلامیههای نهضت آزادی و جبهه ملی و جامعه سوسیالیستهای خلیل ملکی، نشان داد که بعد از وقایع سال 1342، مخالفان حکومت آماده آشوبند.
اعتصابات گسترده رانندگان تاکسی از روز شنبه هفتم آذر آغاز شد
روز دوشنبه نهم آذر، اعلامیه مشترکی از طرف وزارت کار و شهربانی کل کشور انتشار یافت:
«در زمانی که برای تامین اعتبارات لازم جهت اجرای برنامههای عمرانی کشور و تحقق هدفهای عالی انقلاب ششم بهمن و لزوم تهیه گندم و بذر مورد احتیاج عموم ملت ایران، مجلسین لایحه دولت را دایر به تامین اعتبارات عمومی و عمرانی تصویب نمودند و در مقابل افزایش بهای بنزین کلیه عوارض و مالیات وسائط نقلیه بنزینی بخشوده شده است، و همچنین عوارض عادلانهای بر روی وسائط نقلیه شهری که از گازوئیل استفاده میکنند، وضع گردیده است، و اجازه افزایش نرخ تاکسی با تمام محاسبات دقیق اعلام گردید. متاسفانه صاحبان و دارندگان تاکسی در تهران، بر خلاف سایر اصناف که همکاری کامل خود را در این جهاد ملی اعلام نمودهاند، برای سودجویی و تحمیل منافع شخصی بدون توجه به قوانین مملکتی مدت سه روز است دست از کار کشیدهاند و با وجود توضیحات مقامات دولتی، هنوز شروع به کار نکردهاند. بنابراین اعلام میگردد وسائط نقلیه ارتش و سایر سازمانهای دولتی برای رفع حوائج ضروری مردم تهران در اختیار عموم قرار خواهد گرفت. اتومبیلهای جیپ ارتش و سواریهای سازمانهای دولتی به جای تاکسی مورد استفاده قرار خواهند گرفت». (روزنامه اطلاعات، 1343.09.09)
جیپهای ارتشی، وظیفه حمل و نقل عمومی در تهران را عهده دار شدند
از روز بعد اتومبیلهای ارتشی فعالیت خود را به عنوان تاکسی در خیابانهای تهران آغاز کردند. چند روز بعد نیز، دولت که مخالف افزایش سهمیه بنزین برای اتومبیلهای دولتی بود، خواهان کاهش تعداد اتومبیلهای دولتی شد. (اطلاعات، 1343.09.19) و از نیمه دی ماه، وزارت دارایی به عنوان نخستین وزارتخانه، اقدام به فروش اتومبیلهای دولتی خود کرد. (اطلاعات، 1343.10.15)
«منصور» قربانی یک تصمیم اشتباه شد.
دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد وقت، در خاطرات خود ماجرا را اینگونه روایت میکند:
«جریان دیگری که به تضعیف منصور انجامید، افزایش ناگهانی قیمت فرآوردههای نفتی بود. توضیح اینکه اعلیحضرت ناگهان تصمیم گرفتند که بودجه ارتش را به مقدار هنگفتی بالا ببرند. این تصمیم در وسط سال که برنامههای عمرانی سوم میبایست شروع بشود باعث تعجب همه شد. برای اینکه شاه از یک طرف همیشه میگفتند که تنها جایی که روی برنامههای درازمدت کار میکنند و کارها حساب و کتاب دقیق دارد، ارتش است. از طرف دیگر، هرچند یکبار، همه را غافلگیر میکردند و طرحهای تازه برای ارتش میآوردند جلو، که هیچ با برنامهریزی درازمدت مورد ادعا، جور در نمیآمد. در این مورد هم یکباره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که میبایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر بکند تا بودجۀ اضافی ارتش را تأمین کند. در جلسهای در شورای اقتصاد این صحبت شد که اگر واقعاً ارتش به یک چنین بودجهای احتیاج دارد، پس از جای دیگری درآمدی برای خودمان ایجاد بکنیم که بتواند جایگزین اضافههزینهای بشود که باید به ارتش بدهیم تا ما بتوانیم هم هزینههای ارتش را بدهیم و هم برنامههای عمرانیمان را انجام بدهیم. خود من یکی از طرفدارهای مطلق این فکر بودم که میبایست از یکجایی یک درآمد مالی دیگری برای خودمان کسب بکنیم. در صحبتهایی که کردیم، بهترین راهی که پیدا کردیم این بود که بهای نفت و بنزین را بالا ببریم. آن چیزی که مهم بود قیمت نفت و بنزین بود، که شما با افزایش این قیمت میتوانستید به اندازه کافی نیازهایتان را تأمین بکنید. باز هم میخواهم بگویم منصور در این وسط گیر افتاده بود. یکباره دید که همه ما موافق هستیم که باید از جای دیگری درآمد پیدا بکنیم. خود من هم از کسانی بودم که قویا طرفداری میکردم. اینها را میخواهم بگویم که باز روشن بشود که منصور در این مورد مسئولیت فردی و تنها نداشت. همه ما، یا بهرحال آن کسانی که در شورای اقتصاد حرف میزدند و مؤثر بودند، موافق بودند.
هیچکدام ما مخالف نبودیم. آمدیم و گفتیم که خوب بنزین، که گمان میکنم آن موقع لیتری پنج ریال بود، بشود لیتری یک تومان. یعنی یک مرتبه دو برابر شود. در جلسهای که در شورای اقتصاد برگزار شد، این بحث پیش آمد که منابع مالی بودجه درخواستی برای ارتش از کجا تامین شود. دولت میدانست اگر منابع مالی جدیدی تامین نکند، ناگزیر است بخشی از بودجه طرحهای عمرانی را کاهش دهد. در شورای اقتصاد تصمیم گرفته شد افزایش بهای نفت و بنزین، محل مناسبی برای تامین منابع مالی مورد نیاز شاه و ارتش است. در جلسه شورای عالی اقتصاد و بعد هم درهیئت وزیران تصویب شد که نرخ فرآوردههای نفتی را، گویا در مورد تمام فرآوردههای اصلی، دو برابر بکنیم. خیلی هم شاد بودیم که به این صورت برنامههای عمرانی خودمان را نجات دادیم. چون روشن بود که شاه تصمیم خودش را گرفته و مقداری از بودجه عمرانی منحرف میشود به طرف هزینههای نظامی. طبق قانون، تصویب بالا بردن نرخ فرآوردههای نفتی با شورای عالی نفت بود. جلسه شورای عالی نفت به این منظور در شرکت ملی نفت ایران تشکیل شد. من به عنوان وزیر اقتصاد نایب رئیس این شورا بودم و وزیر دارائی، یعنی امیرعباس هویدا، رئیس بود. خوب به خاطر دارم که دکتر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران، خیلی صریح و دلسوزانه به ما گفت که در عالم دولتخواهی من به شما توصیه میکنم این کار را نکنید. این کار خطا است. شما شب زمستان نمیتوانید نرخ فرآوردههای نفتی را به این صورت بالا ببرید. این تحمیل خیلی بزرگی است برای مردم معمولی، که نفت هم وسیله گرمای آنها است و هم وسیله پختوپز. از این گذشته، بهای بنزین از طریق تاثیر بر نرخ کامیون و اتوبوس در رفتوآمد مردم، نقش بزرگی را بازی میکند.
ما البته در عالم تئوریهای اقتصادی خودمان بودیم که اثر این کار در مجموع در میآید. مثلا فلان درصد فلان قدر، و بنابراین ناچیز است و اثر آن طوری نمیگذارد. استدلالی که ما میکردیم، از نظر تئوری خیلی بیربط نبود. ولی دوبرابر شدن قیمت فرآوردههای نفتی از نظر روانی روی مردم خیلی اثر میگذاشت.
روز بعد مردم که رفتند جلوی پمپ بنزین دیدند که نرخ بنزین دو برابر شده. خوب به خاطر دارم که سرلشکر پاکروان که رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود، گفت من میخواستم به جائی بروم و رانندهام را فرستادم که ماشین را بنزین پُر کند و بعد بیاید مرا ببرد. برگشت و سراسیمه به من گفت نرخ بنزین دوبرابر شده. من که رئیس ساواک بودم، هیچ خبر نداشتم که شما چنین کاری میخواهید بکنید. شما به چه حسابی رفتید این برنامه را انجام دادید که زندگی همه مردم را مغشوش میکند. یعنی میخواهم بگویم در این حد همه مخالفت میکردند و دکتر اقبال در آن روز واقعا آخرین نصیحت دلسوزانهای را که یک مقام بالای دولتی میتوانست بکند به ما کرد، ولی به آن توجه نکردیم. البته پشت سر آن واکنش خیلی شدیدی در همهجا بود. قیمتها به صورت غیرمعقولی گرایش به سوی بالا رفتن پیدا کرد و تظاهراتی شد و اعتصاباتی شروع شد بین تاکسیرانان و غیره. دولت در وضع بحرانی خیلی بدی قرار گرفت و یکی دو هفته بعد ناچار شدیم قیمتها را برگردانیم تقریبا به نرخ پیشین خودش. یعنی مثلا بنزین را گمان میکنم بالا بردیم ولی یک مقدار خیلی کمی، خاطرم نیست، دهشاهی یا یک ریال و دهشاهی. یک چنین چیزی بالا بردیم. نفت سفید که برای مصرف خانگی مردم خیلی مهم بود را به نرخ پیشین خودش برگردانیم.
درسی که این جریان به ما داد این بود که یک مرتبه چشممان باز شد که شما که نظر مردم را درباره امور نمیخواهید، نمیبایست توقع داشته باشید که این مردم در برابر هرکاری که شما میکنید ساکت بنشینند. بنابراین یا با مردم مسائلتان را در میان بگذارید و مثلاً بگویید ما الان گیر کردهایم و فلان هزینهها را باید بکنیم و تنها راه این است که قیمت فرآوردههای نفتی را بالا ببریم و 6 ماه هم در این مورد بحث کنید و همه را آماده کنید و بعد نرخها را بالا ببرید، یا اینکه اگر با مردم نمیخواهید بحث بکنید، به آنها اجازه صحبت نمیدهید، به عبارت دیگر به دموکراسی یا اعتقاد ندارید یا نظام شما نظام دموکراتیک نیست، باید متوجه باشید که واکنش مردم واکنش معمولی نیست. واکنش خیلی تندی خواهد بود. ما گمان میکردیم که چون اعلیحضرت قدرت دارند، هرکاری را میتوانند بکنند. ولی در واقع این قدرت در یک چهارچوب مشخصی میتوانست کار بکند و برپایه فرضیاتی، که یکی از آنها این بود که شاه هم یک کاری نمیکند که به زندگی روزمره مردم لطمه وارد بیاید، آن هم در مقیاس سراسر کشور. چون فرآوردههای نفتی همه را درگیر میکرد. این برای ما یک درسی بود. تا یک حدودی هم چشم همه را باز کرد و متوجه شدیم که هرکاری دلمان بخواهد نمیتوانیم بکنیم. از این گذشته، متوجه شدیم اصولا در این طور کارها شما وقتی که میخواهید به هر دلیلی برای نظام اقتصادی خودتان، با توجه به تقدمهائی که تعیین شده، ترتیب تازهای بدهید، این کارها را باید تدریجی انجام بدهید. بعدا، بارها من در این باره فکر کردم که اگر ما میآمدیم و مثلا در همان موقع بنزین سوپر را در بازار به نرخ یک تومان هر لیتر میفروختیم و بعد بنزین معمولی را کمکم نایاب میکردیم، هیچکس حرفی نمیزد.
اما آن که شما یک دفعه شب بخوابید صبح بلند شوید قیمت همان بنزین را دوبرابر بکنید خوب مردم ساکت نمینشینند. این یک تجربه بدی بود. ولی خارج از این داستان چیزی که به منصور شدیدا لطمه زد، لایحه مربوط به جرایم سربازان آمریکایی بود و البته هم بالا بردن جریان نفت و بنزین. اما واقعاً در هر دو مورد او تنها نبود. کاسه و کوزه سر او خراب شد.» (اقتصاد و امنیت، خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، ص 395-399)
بر خلاف ادعاهای عالیخانی درباره اقبال، اسناد ساواک، حکایت از شایعاتی دارد که دکتر اقبال جهت گسترش مخالفت عمومی با دولت حسنعلی منصور در آذرماه 1343 زمینههایی برای افزایش قیمت بنزین و سایر فرآوردههای نفتی فراهم آورده است. بین بعضی از محافل سیاسی تهران گفته میشد که دکتر منوچهر اقبال مدیرعامل شرکت ملی نفت برای برانگیختن احساسات عمومی علیه آقای منصور نخست وزیر، پیشنهاد افزایش قیمت فرآوردههای نفتی را نموده و کاملا هم موفق گردیده است. (منوچهر اقبال به روایت اسناد ساواک، ص 224)
پایان ماجرا
روسای نظام پنج روز پس از افزایش 100درصدی نرخ بنزین در جلسهای گردهم آمدند تا پیرامون آینده کشور به تبادلنظر بپردازند. با این همه، دولت در موضع خود ایستادگی کرد و هیچگونه واکنشی نسبت به مشکل رانندگان نشان نداد. دولت تلاش کرد اعتصاب را خنثی کند و در این راستا، وسایل نقلیه ارتش و سایر سازمانهای دولتی به جای تاکسیها به کار گرفته شدند تا مسافران را جابه جا کنند؛ مردم برای تردد در داخل شهرها از جیپهای ارتش استفاده میکردند، اما این وضعیت نیز نتوانست ادامه یابد. بالاخره در روز نهم آذر، سپهبد نصیری به همراه وزیر کار در جلسه مشترکی به فراگیر شدن این بحران هشدار داد. روز نهم آذر اطلاعیه مشترکی از سوی وزارت کار و شهربانی کل منتشر شد و در مقابل افزایش بهای بنزین تمامی عوارض و مالیات وسایط نقلیه بنزین بخشوده شد. پس از آن نیز اعتراضات همچنان از سوی اتحادیه تاکسیداران دنبال شد تا بالاخره شاه در ۲۰ دی ماه ۱۳۴۳ دستور داد قیمت نفت و بنزین کاهش یابد و نفت سفید به قیمت سابق و بنزین به قیمت دو ریال کمتر در اختیار مردم قرار گیرد.
تکنوکرات بزرگ دهه چهل، به اشتباه دولت در ماجرای گرانی بنزین اعتراف می کند
منصور در نطق روز سه شنبه 22 دی ماه 1343 در مجلس گفت: «موفقیت ما در امضاء این قرارداد الحاقى موجب شده است که اعتماد کامل براى پیشنهادات بسیار جالبى در منطقه جدید نفت به دست بیاوریم. این طور که آقاى وزیر دارایی اظهار داشتند ما در سال جارى علاوه بر میزان درآمدى که روى افزایش قیمت هر بشکه به دست آوردیم مطالباتى که سالها معوق مانده بود توانستیم وصول کنیم و این مطالبات هم میزان قابل توجهى است که در اقتصاد ایران نقش مهمى را ایفا خواهد کرد و به این ترتیب هم افزایش استخراج و هم افزایش قیمت نفت در سالهاى آینده میتواند اعتبارات کافىترى را براى اجراى برنامههای وسیع توسعه اقتصادى و اجتماعى ایران تأمین بکند و روى یک سیاست عاقلانه و متین و منطقى و قاطع و ملى، ایران توانست در منطقه یک، منطقه جدیدى که به مزایده گذاشته شد شرایطى به دست بیاورد که در تاریخ صنعت نفت بىنظیر است... بنده میخواهم امروز در اینجا اعلام کنم که در اثر این توفیق و در اثر این موفقیت، شاهنشاه ایران دیشب تصمیم اتخاذ کردند و دولت به تبعیت از تصمیم شاهنشاه تصویبنامهاى صادر کرد که قیمت نفت کماکان یک ریال تخفیف داده شود و به همان قیمت سابق تعدیل پیدا کند و همچنین روى افزایش نرخ بنزین که 5 ریال افزایش پیدا کرده بود 40 درصد تخفیف داده شد. این بهترین نمونهاى است که وقتى دولت بر فرموده شاهنشاه احساس میکند که اتخاذ تصمیمى ضرورى است، باید با نهایت قدرت تصمیم بگیرد و آن روزى که توانست از منابع ملى براى رفع نیازمندى اجراى برنامههای عمرانى منابع کافى تحصیل کند، با روى باز به ملت ایران گزارش دهد، که ما فقط روى نیت برجسته شاهنشاه که فکر و نظر و علاقه شبانهروزى ایشان براى رفاه حال این ملت است قدم برمیداریم و در این راه کوچکترین قصور و تخطى نخواهیم کرد. بنده خواستم عرض کنم که از ساعت 12 امروز نرخ نفت و بنزین که بنده اعلام کردم در شهر تهران اعلام خواهد شد و از ظهر فردا در تمام شهرستانهاى ایران این نرخ و در کلیه روستاها و مناطق کارگرى به دست مردم خواهد رسید. با همکارى شرکت ملى نفت خواهیم توانست در تمام روستاها توزیع نفت را طورى توسعه بدهیم که واقعاً مردم محروم این مملکت بتوانند نفت را به قیمت عادلانه در نقاط دوردست به دست بیاورند». (مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، 22 دی 1343)
گلوله در بهارستان
یک هفته بعد، روز اول بهمن، ناگهان و درست زمانی که دولت احساس میکرد هیچ مانعی در سر راه ندارد، صدای گلوله محمد بخارایی در بهارستان پیچید و حسنعلی منصور که تصور میرفت تا سالها بر مسند صدارت خواهد بود، به خاک افتاد. شاه که گیج شده بود، حادثه را از مردم پنهان داشت، تا هم زمان با ششم بهمن، سالگرد انقلاب شاه و ملت، اعلام دارد. به این ترتیب او میتوانست قتل منصور را بخشی از مبارزه «ارتجاع» با پیشرفت مملکت و اصلاحات ارضی قلمداد کند. ضربه وارد آمده بود. اگرچه بخارایی در نخستین بازجویی ها، اعتراف کرد که در اعلام انزجار خود از تبعید آیت الله خمینی نقشه این ترور را کشیده اند، اما بسیاری از صاحبنظران، یکی از مهم ترین عوامل ترور منصور را گرانی اقلام ضروری از جمله بنزین میدانند.
منابع:
روزنامه اطلاعات، آذر و دی 1343
مشروح مذاکرات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی
علینقی عالیخانی، اقتصاد و امنیت: گفتگو با علینقی عالیخانی، به کوشش علی دهباشی، تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1393.
رجال عصر پهلوی، اقبال به روایت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1379.
غلامرضا نجاتی، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، تهران: نشر رسا، 1385.
مسعود بهنود، از سید ضیا تا بختیار، تهران: نشر جاویدان، 1380.
سوء من القول
سوء من القول = ناسزاگویی
لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
ترجمه: دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته است.
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرمشروط کرده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجب نمیشود.
ـ مجوّز ناسزاگویی به صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.
شری
از میان بیست و پنج واژهای که با ریشة شری در قرآن وجوددارد، بیست و یک واژه معنای خریدن و بها دادن میدهند. مانند آیه 102 سوره بقره: آنچه نفسهایشان به آن بها دادند. تنها چهار واژه به شکل شری است که معنای فروختن میدهند.
نکته مهم: در فرهنگ قرآن معنی یشترون ب... ثمناً قلیلاً آن است که ب... کم بها میدهند مانند: الذین یشترون بعهدالله و ایمانهم ثمناً قلیلاً (آنانکه به پیمان خدا و سوگندهایشان کم بها میدهند.)
شعری (ستاره شعری یا شباهنگ)
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَىٰ و همانا او ست که پرورنده شعری ست. (النّجم: 49)
این آیه مشتمل بر ۱۴ حرف است و ارزش ابجدی آن به صورت زیر است.
6,1,50,5; 5,6; 200,2; 1,30,300,70,200,10 |
پس ارزش ابجدی کل آیه برابر با عدد ۸۸۶ است.
محاسبات نجومی، نشان داده است که فاصله دقیق ستاره شعری یا شباهنگ تا زمین برابر با ۸.۶ یا هشت ممیز شش دهم سال نوری است.
حال اگر ارزش عددی آیه را به صورت سال نوری بنویسیم، میشود ۸.۸۶ سال نوری. اما این عدد با فاصله واقعی متفاوت است. ولی انسان اندیشگر، به دنبال یافتن حقیقت است و برای یافتن آن خسته نمیشود. در این حال و احوال ذهنم به حقیقتی جلب میشود: سال قمری!! آری این دستاورد را در چارچوب سال قمری قرار میدهم، و همچون اقلیدس فریاد میزم که: یافتم.
آری. اگر رقم به دست آمده را تبدیل به سال قمری کنیم اعجازی از قرآن به ما روی نشان میدهد: ۸.۶ سال خورشیدی دقیقاً برابر با ۸.۸۶ سال قمری است!!
پس ارزش ابجدی آیه به سال قمری، ۸.۸۶ سال نوری قمری است؛ یعنی برابر با فاصله دقیق ستاره شعری تا زمین، طبق محاسبات دقیق کیهانشناسان است. جلّ الخالق!! (این کشف توسط آقای احمدرضا بنی طبا صورت گرفته، برای نگارنده فرستاده شده، و در دانشنامه قرارگرفت.)
صابئین (صابئون)
در قرآن کریم نام پیروان دینی در سه آیه با یکی از دو گونه بالا آمده است. در فرهنگ واژگان آمده است که صابئه یا صابئون خود را پیرو دین نوح میدانند و گفته میشود که ستاره پرست بوده اند (به همین دلیل برخی ترجمه های قرآن آنان را ستاره پرست تلقی کرده اند که درست نیست) و نیز آمده است که صابئی کسی را گویند که از دین خود خارج شده و به دین دیگری بگرود.
پس نتیجه میگیریم که پیروان این دین بدین دلیل با این نام مشهور شده اند که پیش از دین کنونی خود دین دیگری داشته اند و از آنجا که در خرمشهر آنان را صبی(با ضم صاد و تشدید باء) میخوانند و در فرهنگ واژگان آمده است که صب و صبا(با تشدید باء) یعنی آب را ریخت یا در رود فرود آمد و صبیب یعنی عرق تن و به آنان منداوی نیز میگویند و مندی(با ضم میم و تشدید دال) یعنی جای آب دادن یا به عرق دراوردن اسبان. و به این دلیل که مقر و محله های آنان همواره در کنار آب بوده است و در آب فرورفتن (غسل تعمید) شرط ایمان آنهاست به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها دین خود را تغییر داده اند که نام دین خود را نیز (که با آن خوانده میشدند) در طول تاریخ تغییر داده اند زیرا که نام خوشایندی نبوده است. یعنی نام آنان که طبق قرآن از ریشه صبأ به معنای اول بوده به ریشه صبب به معنای دوم تغییرشکل و محتوی داده است.
آنان طایفه ای هستند پیرو حضرت یحیی بن زکریا که همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی نیز داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپر ستی مریم مقدس را بر عهده داشته است و داستان فرزنددار شدن او (زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
در دو آیه از سه آیه ای که اشاره شد، نام آنان پس از یهود و پیش از نصاری آمده یعنی قرآن کریم دین آنان را در ردیف ادیان بزرگ یهود و مسیحیت آورده است و چنین به نظر می رسد که پیروان این دین بسیار زیادتر از شمار کنونی بوده اند که با گذشت زمان جذب دیگرادیان شده یا به دلایلی تحلیل رفته اند.
نام کتاب آنان کنرا به معنای کتاب بزرگ یا کتاب خدا است. قرآن مجید این موضوع را نیز تأیید میکند که آنان کتاب داشته و کتاب آنان کتابی بزرگ و سنگین همانند الواحی که خداوند در کوه طور به حضرت موسی داد بوده است آنجا که می فرماید: یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12) و باز از آنجا که قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. و در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده و پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشرک بیحیی مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین(آل عمران:39)
صدف = روی گردانیدن- دوری گزیدن
فمن اظلم ممن کذّب بایات الله و صدف عنها سیجزی الذین یصدفون عن آیاتنا سوءالعذاب بما کانوا یصدفون (انعام: 157)
ترجمه: پس چه کسی ستمکارتر از کسی است که دروغ میپندارد آیات الهی را و از آن روی میگرداند؟ به زودی جزامیدهیم کسانی را که روی میگردانند از آیاتمان، عذاب بسیاربدی به آن دلیل که دوری میگزیدند.
صلوة و زکوة
اینکه در قرآن همواره صلات همراه با زکات آمده، این پیام را از سوی پروردگار به ما میرساند که اگر نماز بخوانی و در فکر معیشت مردم جامعهات نباشی، نمازت ارزشی ندارد! به همین دلیل در آیههای آغازین سوره بقره، یعنی اول قرآن در وصف صفات متّقین آورده است که الّذین یؤمنون بالغیت و یقیمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ینفقون؛ و باز هم در وصف متّقین آورده است که: و فی اموالهم حق للسّائل والمحروم (ذاریات: 19 ) ونیز در وصف نمازگزارانی که بر نمازشان دائمی هستند، میفرماید: الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم (معارج: 24 و 25)
صور اسرافیل
و ماقدروالله حق قدره والارض جمیعا قبضته یومالقیامه والسموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عمایشرکون و نفخ فیالصور فصعق من فیالسموات و من فیالارض الاّ من شاءالله ثم نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون و اشرقتالارض بنور ربّها و وضعالکتاب… (زمر: 67، 68، و 69 )
ترجمه: ارزیابی نادرستی از خداوند دارند. روز قیامت تمام کهکشانها در مشت(دست توانای) اوست و آسمانها با دستش(اراده ویژه و بیمیانجی خداوندگاری) درهمپیچیدهمیشوند. پاکومنزهاست خداوند، ازآنچهکه شرکمیورزند. در صور دمیدهشود پس بیهوش میشود هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، مگر کسی را که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در صور دمیدهمیشود. در این هنگام آنان(همة آنانی که بیهوش افتادهبودند و همه مردگان) برپا ایستاده و نظارهگرند و زمین به نور پروردگارش روشن میشود. و به حساب مردم رسیدگیمیشود…
مراحل پایان کار کیهان در قرآن
از آیات بالا نتیجهمیگیریم که پایان دنیا و آغاز جهانی دیگر سه مرحله دارد:
1 ـ با دمیدن اول در صور تمامی موجودات جز آنکس را که خدا بخواهد، میمیرند.
2- پسازآن، وعدهالهی تحققیافته و طومار حیات جهانپیدا(عالمشهود) معکوس و بستهخواهدشد.
3 ـ با دمیدن دوم در صور، طومار بسته جهان پیدا در جهان پنهان باز و شکوفا شده، زندگی نوینی را در آن آغازمیکند.
قدیمیها برای تفهیم صوراسرافیل به بچهها از مثال بوق و شاخ چهارپایان، استفادهمیکردند که میدانیم هردو، شکل حلزونی دارند. در دنیای امروز نیز انواع گیرندهها و فرستندههای امواج صوتی و حتی تصویری، بوقیشکل، یعنی تاحدممکن حلزونیشکلاند.
منظور از آوردن این مثالها، گذشته از معرفی سادة صور اسرافیل نشان دادن چگونگی پایان دادن به جهان ما در آغاز رستاخیز است که به فرمان الهی در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد. ولی این دمیدن آنگونه نیست که ما تصور میکنیم بلکه فعال کردن صدایی است که از مهبانگ برجای مانده و به تابش زمینه ریزموج کیهانی شهرت دارد. این باقیمانده صدای آغازین که همه کیهان را فراگرفته هنوز قابل شنیدن است. اگرلیوانی را به گوش خود نزدیک کنید این صدا را که از پانزده میلیارد سال پیش در کیهان وجود دارد میشنوید. و نیز بدانید برفکهایی که از یک کانال خالی بر صفحه تلویزیون دیدهاید، یکدرصدش همان تابش فراگیر کیهانیاست.
(برگرفته از شکل کیهان در قرآن و مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
ضاق بهم ذرعاً
«اگر یک ذرّه مادی با ذرّهای از ضدماده برخوردکند، هردو ناپدید میشوند و در مقابل یک پرتو پرانرژی گاما تولیدمیشود. به زبان تراژیکتر، اگر یک انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژی حاصل از انفجار و ناپدیدشدنشان چیزی معادل هزار انفجار هستهای یک مگاتنی خواهدبود. هرکدام از این بمبها، برای نابودی کامل یک شهر کوچک کفایتمیکند».
این مطلب ما را به یاد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهیم(ع) یا ‹ضیف ابراهیم› میاندازد. قرآن میفرماید دست لوط به آنها نرسید. زیرا طبق این یافتة علمی، اگر دست انسانی مانند لوط که از مادهاست به فرشته که جنسش از ضدماده است برسد، انفجاری عظیم رخخواهدداد. پس قرآن مجید بیجهت این موضوع را بیاننکرده.
در ‹المعجمالمفهرس› در زیر واژه ‹ضیف› آیات 24 سورة ذاریات، 27 قمر، و 78 هود آمده است. ولی در هر سه آیه نشانی از ‹دست› نیست ولی در زیر واژه ‹ضیق› که درست زیر ‹ضیف› قرارگرفته آیات 77 هود، و 33 عنکبوت را میبینیم که مربوط به داستان ضیف ابراهیم هستند. جمله و ضاق بهم ذرعاً در هر دو آیه وجوددارد.
‹ذرعاً› یعنی "دستی" چنانکه در سوره کهف میخوانیم ‹و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید› یعنی سگشان دو دستش روی زمین گشادهبود.
از سوی دیگر، خداوند در آیههای 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأکید میورزد تا ما از موضوع سرسری نگذریم:
در این دو آیه میفرماید هنگامی که فرستادگانمان برای بشارت نزد ابراهم رسیدند، پس از سلام و علیک چیزی نگذشت که یک گوسالة بریان برای آنان آورد. پس هنگامی که دید دستان فرستادگان به گوساله نمیرسد، آنها را بیگانه(نامأنوس و عحیبوغریب) دانست. ‹فلما رءا ایدیهم لایصل الیه›.
میبینیم که خداوند این دو آیه را تنها برای همین موضوع آورده و این دو آیه ظاهراً چیز دیگری به ما نمیدهند. بویژه که در این آیه به موضوع از دیدگاه دیگری نگریستهشده است. به گونهای که در دو آیه دارای واژه ذرعاً، دست لوط به فرستادگان نرسید ولی در اینجا دست فرستادگان به گوساله نمیرسد. و بسیارروشن بیان شده که تماس بین فرشتگان و چیزی مادی (مانند گوساله بریانشده) امکانپذیر نبودهاست. نتیجه ای که از این مبحث میگیریم آن است که دانشمندان اکنون متوجه میشوند که چرا پادماده در کیهان کم به چشم میآید.
برای آگاهی بیشتر از این موضوع در دانش کیهانشناسی مقاله پادماده کیهانی در قرآن را ببینید.
ضرباً فی الارض (برگرفته از: بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا(نساء: 101)
ترجمه: هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید. یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که مشکلی ندارید لزومی ندارد شکسته بخوانید ولی در فقه شیعه واجب شمرده شده که مسافر نمازها را شکسته بخواند. دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته سنت رسول اکرم(ص) است که ایشان این کار را میکرده اند (شاید در زمان ایشان امنیت در راهها بسیار کم بوده). البته اهل تسنن بسته به فرق مختلف مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت.
یک تفاوت کلی و مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب در این زمینه نیز هست و آن مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ شرعی و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم پانزده فرسخ(هشتاد وسه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای سفر میان آن دو تفاوت کیفی!! نیز پیدا میکند. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست؛ بلکه منظور آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
طائف = گردباد
معنایی را که نگارنده در عبارت فطاف علیها طائفٌ (قلم: 19) در نظر گرفته و در قصّه شب واقعه یاران باغ به کار برده، گردباد است؛ که موجب شده بود تمام درختان از بیخ و بن برکنده شوند؛ که از نظر هواشناسی نیز درست است و تنها گردباد است که چنین بلایی را بر سر نه تنها درختان که بر سر خانههای سبک و تیرهای برق و اتومبیلها و… میآورد. پس معنای آیه فطاف علیها طائفٌ، میشود: پس گردید بر آن (باغ) گردبادی. برگرفته از شرحی بر «فطاف علیها طائف»
طبقاً عن طبق
فلا اقسم بالشّفق والّیل و ما وسق والقمر اذااتّسق لترکبن طبقاً عن طبق (انشقاق:16 تا 19)
هرگاه خداوند با «فلا اقسم … » سوگندیادکند، موضوع مهمی را میخواهد به ما گوشزدکند. بنابراین، بیشک، این آیهها نیز مطالب مهمی را دربردارند. چنین به نظرمیرسد که موضوع آنها به دانش کیهانشناسی بازمیگردد؛ ولی هنوز یافتههای انسانی به این قله بلند نرسیدهاست.
عبادک المخلصین
در گفتوگوی خدا با ابلیس در قرآن در دو جا ( سورة ص آیه 83 و سوره حجر آیه 40) ابلیس به بندگان مخلص خدا اشاره میکند؛ و آنها را از اغوای خود مستثنی میدارد؛ و خداوند هم در دو جا (سوره حجر آیه 42 و سوره اسراء آیه 25) جواب میدهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهیداشت.
از سوره صافات میفهمیم که پیامبران و آنان که از پیامبران یعنی هدایتهای الهی پیروی کنند مخلص هستند و خداوند نیز آنها را از عذاب خود مستثنی میکند و بالاخره در سوره فجر آیات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه میگوید که به بندگان من ملحق شو و به بهشت من درآی.
پس خداوند فقط مخلصین را بنده خود میداند و دیگر آفریدهها را شایسته بندگی خود نمیشناسد، زیرا مخلصین کسانی هستند که خود را تنها برای خدا خالصکردهاند و کسی که جسم و روحش برای خدا باشد، چون از روح خدا نیز بهره دارد، وجود او ملک خدا میشود و خداوند درباره او میگوید بنده من یعنی بندهای که از آن من است. در این صورت شیطان نمیتواند (نه اینکه نمیخواهد) بر آنها مسلط شود. (برگرفته از گامی در خودشناسی)
عدم = نیستی (در قرآن راه ندارد!)
روزی به ذهنم رسید که آیا چیزی به نام عدم یا نبود هم وجود دارد که بسیاری از نویسندگان و بویژه فیلسوفان از آن یاد میکنند؟ میدانستم که خداوند همیشه بوده. خداوند همه هستی است. خداوند منشأ هستی است. همه هستها از اوست. همه صفرها با او معنیدار میشوند. پس هیچگاه نیستی یا عدم معنایی نداشتهاست. پوچی و صفر و هیچ و نیستی هیچگاه نبودهاند که از آنها سخنی به میان آید؛ و از خود پرسیدم پس چرا از نیستی هم سخن میگویند و آیا خداوند هم از نیستی یا عدم سخنی گفته است؟ در نتیجه پیش خود گفتم این واژه را در قرآن پیگیرشوم. در آغاز از ذهن خود یاری جستم. متوجهشدم در این دوران بلند سروکارداشتن با قرآن، با چنین واژهای برخوردی نداشتهام. سپس برای یقین خود، معجمالمفهرس را بازکردم. به واژة ‹عدل› رسیدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهیکباره پس از پایان یافتن واژههایی که از ریشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را دیدم.
مشخصشد که خداوند کریم هیچگونه واژهای که از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نیز خود ‹عدم› را در قرآنش بهکارنبردهاست. دلیلش روشن است. قرآن منظومه هستی است؛ و نیستی در آن راه ندارد!!
عدّوٌ مبین
ان الشّیطان لکما عدوٌ مبین (اعراف: 22)
از عبارت عدوٌ مبین به دو صورت میتوان بهره برد:
یکی اینکه شیطان دشمنی است که اعلان خطر و تهدیدکرده و بایستی به جنگ او رفت.
دوم اینکه شیطان دشمنی آشکار است که شما میتوانید حیلههای او را تشخیص بدهید و به او همیشه بدگمان باشید ولی دشمنی پنهان نیز هست که این ویژگیها را ندارد، بلکه در درون شماست و حیلههایش قابل لمس نیست و چون خودی است تشخیص دشمنیهای او نیز مشکل است. این دشمن طبق حدیث نبوی ‹نفس› است. آنجا که میفرماید: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.(دشمنترین دشمنان تو ای انسان خودت هستی که بین دو پهلویت قرارگرفتهاست).
بنابراین انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شیطان، و سوم در بین همنوعان خود طبق آیه بعضکم لبعضٍ عدوّ (اعراف: 24) برگرفته از گامی در خودشناسی
عرش
خداوند در قرآن به سه منظور از عرش سخن میگوید:
1- هنگامی که از آفرینش کیهان بحث میکند. نمونه: تنزیلاً ممن خلق الارض و السموات العلی، الرحمن علی العرشاستوی له ما فی السموات و ما فی الارض و ما تحت الثری (طه 5 و6)
2- هنگامی که با مشرکین به مجادله میپردازد و از خلقت بیمانندش و صاحب عرش بودنش سخن میگوید. نمونه: قل لو کان معه اله کما یقولون اذاً لابتغوا الی ذی العرش سبیلاً. (اسراء:42)
3- هنگامی که حاملان آن را در روز قیامت وصف میکند. نمونه: الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون الذین آمنوا(مؤمن: 7)
خداوند برای ‹عرش› ارج زیادی قائل است به گونهای که همواره به عنوانهای کریم، مجید، عظیم که همه از صفات خداوند است، آن را وصف میکند و خود را به عنوان ‹ربّ› و یا ‹رحمن› برای عرش متّصف میکند.
در دعاها نیز از آن به سنگینترین جسم (جسم کل یا ثقل هستی) یاد شده است: زنة عرشالله (به اندازه سنگینی عرش خدا ـ زیارت صاحب الامر).
خداوند در مورد ‹سموات والارض› جدا از واژه خلق، که نشان از آفرینش کیهان است، واژههای ‹ربّ›، ‹فطر›، و ‹بدع› را نیز به تناسب مفهوم آیات، بهکاربرده که نشان از دگرگونی کیهان پس از آفرینش آن است. ولی برای ‹عرش› همهجا تنها واژه ‹ربّ›(پرورنده) را بهکارگرفتهاست؛ که البته، در نوع بهکارگیریها، رمزورازها و نکتههایی نهفته است:
ـ منظور از آفرینش من این نبوده که عرش را بیافرینم، بلکه لازمه آفرینش سموات والارض یا کهیان، آفرینش عرش است.
ـ برای آفرینش، کمترین ذره از نور خود را جلوهگرساختم و چنان عظمتی بهوجودآمد که حتا هنگامی که اینهمه نوآوریها را ایجادکردم، همه آنها جزء ناچیزی از آن عظمت را بهخودگرفتند و باقیمانده آن را جمعوجورکردم و پروراندم (که حدود پنج میلیارد سال به درازا کشید: وعلی العرش استوی) تا از سویی روند گسترش کیهان بهدرستی پیش رود و از سوی دیگر منبعی باشد برای بسیاری کارهای دیگر.
خداوند کریم در شش آیه پس از بیان آفرینش کیهان،(در پنج آیه پس از «فی سته ایام») عبارت «ثماستوی علیالعرش» را بیان داشتهاست؛ و در یک آیه (آیه 5 سورة طه که در بالا آمد): «الرحمن علیالعرشاستوی» را.
با خواندن این آیات، به راحتی نمیتوان پیام این آیات را درککرد. بسیاری از مترجمان و شارحان قرآن کریم چون نمیتوانند چنین جملهای را بهدرستی ترجمهوشرحکنند، به نحوی از کنار آیه میگذرند؛ مثلا مینویسند«سپس به عرش پرداخت»، و برخی تفسیرها همچون تفسیر المیزان مفصلا به آن میپردازند ولی بیشتر به حاشیه میروند و در برخی موارد به موضوع نیز نزدیک میشوند، ولی بازهم نمیتوانند از پس فهم آن برایند؛ واقعاً هم که سخت است.
خداوند در مورد ناپایداریهای موجود در کیهان پس از مراحل ششگانة آفرینش و پیش از استوی بر عرش آوردهاست: هوالذی خلق السموات والارض فی سته ایام و کان عرشه علیالماء(هود: 7)
ترجمه: و او کسی است که کیهان را در شش مرحله آفرید و عرشش بر آب بود.
بنابراین خداوند نیز با جمله «و عرشش بر آب بود»، که تنها یک مثال است، از ناپایدارترین و بیشکلترین چیزها یعنی آب، برای ناپایدار نشاندادن کیهان در آن مقطع زمانی یادمیکند؛همانگونه که مردم نیز میگویند زندگی فلانی بر آب است. یعنی بسیار ناپایدار و متزلزل است.
تصور اینکه عرش با آن عظمت و سنگینی و نورعظیم بودن، واقعاً بر آب بودهباشد، توهین به عرش الهی است؛ زیرا که ‹عرش› خداوند مصدر جهان پیدا بوده، و ‹آب›، که یکی از اجزاء زمین، و زمین که خود یکی از اجزاء جهان پیدا، و جهان پیدا که خود چهاردرصد کیهان است، نمیتواند حامل و نگهدار عرش باشد.
برای آگاهی بیشتر در مورد عرش، رابطه آن با دیگر بخشهای کیهان، و نقش آن در کیهان به واژه ملأالاعلی و پژوهش سازمان کیهان در قرآن بازگشت شود.
علم الغیب
بسیاری کسان و بویژه حوزویان به پیروی از غلات شیعه، تصور میکنند که معصومین علیهم السّلام بر غیب آگاهی داشته اند. آنچه را که ما نمیدانیم و امامان معصوم میدانسته اند، غیب نیست؛ بلکه کرامتی است که خداوند به آنها عنایت کرده و به عبارتی دیگر علم امامت است؛ و تنها خداوند است که بر غیب آگاهی دارد و «عالم الغیب والشّهاده» است.
پیامبران هم علم غیب نداشته اند. برخی از آنان تنها علم لدنی داشته اند. یعنی علمی که از جانب خداوند به آنان داده شده است. در سوره یوسف و درشرح قصّه یوسف، خداوند به دادن علم لدنّی به حضرات یعقوب و یوسف در چند آیه اشاره کرده است.
در جایی که خداوند در سوره اعراف: 188 به رسولش میفرماید:
بگو! من مالک خودم نیستم و سودوزیان خود را هم نمیدانم، مگر آنچه را که خدا بخواهد. اگر من غیب میدانستم همه خوبیها را برای خودم میخواستم و هیچ گونه بدی بر من اثرگذار نبود. و نیز در آیات انعام: 50 و هود: 31 میفرماید:
قل لااقول لکم عندی خزائن الله و لااعلم الغیب بگو! من نمیگویم گنجینه های خداوندگاری نزد من است و نه غیب میدانم… و در سوره نمل: 65: قل لایعلم من فی السّموت والاض الغیب الّاالله
بگو! در کیهان کسی یافت نمیشود که غیب بداند مگر خداوند، چگونه برخی مدعی اند که امامان شیعه بر غیب آگاهی داشته اند؟ مگر اینکه کلام خداوند و آیات قرآن را قبول نداشته باشند.
علم الکتاب
خداوند کریم در دو آیه از علم کتاب یاد کرده است. در عبارت آخر سوره رعد که درباره رسول اکرم است، با عبارت علم الکتاب که معرفه است؛ و دیگری در آیه چهل سوره نمل به صورت نکره که درباره آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان است با عبارت علمٌ من الکتاب.
آیه مربوط به رسول اکرم چنین است: وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ
ترجمه: آنان که کافرشدند، میگویند تو فرستاده خداوند نیستی. بگو بسنده است مرا خداوند گواهی میان من و شما، و کسی که علم کتاب دارد.
یعنی اگر به خداوند دسترسی ندارید و نمیتوانید نظر خداوند را بدانید، میتوانید از کسی یا کسانی که «علم کتاب» دارند بپرسید تا حقیقت را به شما بگویند.
در این آیه علم کتاب به صورت معرفه آمده یعنی موضوعی است که معرف ذهن مردم است.
ولی خداوند در مورد آصف بن برخیا میفرماید وی دانشی از کتاب داشته که توانسته تخت بلقیس ملکه سبأ را در ظرف یک چشم بر هم زدن از یمن به نزد سلیمان حاضر کند.
با تدبر و اندیشه در این دو آیه، متوجه میشویم که مراد خداوند از علم کتاب، دانش و آگاهی از اصول، قوانین، رمزورازها و سنن حاکم بر هستی، و در یک کلام «هستی شناسی» است.
علم لدنّی
بر اساس آیات سوره یوسف و بویژه آیه 68 آن، و آیه 65 سوره کهف، خداوند دانشی را بی واسطه به حضرات یعقوب، یوسف و خضر، داده است که به علم لدنی شهرت یافته است.
علی علمٍ
ولقد اخترناهم علی علمٍ علی العالمین (32 دخان)
افرأیت من اتّخذ الهه هویه و اضلّه الله علی علمٍ (23 جاثیه)
در کل قرآن در چهار آیه عبارت علی علمٍ وجود دارد. این دو آیه مربوط به خداوند میشود؛ و دو آیه دیگر مربوط به انسانهاست: آیات 49 زمر و 78 قصص
در دو آیهای که مربوط به انسانها میشود، عبارت علی علم به معنای بر مبنای دانش و آگاهی است و در دو آیه بالا که مربوط به خداوند میشود، معنای بر پایهای علمی (برای ترجمه آیه اول) و عمدأ، بعمد (برای ترجمه آیه دوم) شایسته تر است.
از نظر معنای تحت اللفظی، از روی دانش و آگاهی درستتر است؛ ولی از آنجا که همه افعال الهی بر مبنای دانش و آگاهی است، به کاربردن این معنا در این آیات درست نیست؛ که البته بیشتر تفسیر و ترجمهها اینگونه ترجمه کرده اند، و برخی دیگر واژگانی همچون یقیناً و قطعاً را بر ترجمه خود افزوده اند که باز هم درست نیست.
عمل در (عملٌ غیرصالح)
عمل را شخص (مصطلح در زبان فارسی)، و عبارت عملٌ غیرصالح را باید شخصی نادرستکار ترجمه کنیم. پس ترجمه قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ، میشود:
خداوند گفت ای نوح همانا که او از خانواده تو نیست. همانا که او شخصی نادرستکار است.
برای توضیح بیشتر و مستدل شدن موضوع به مقاله معنای عبارت عمل غیرصالح بازگشت شود.
غثاءً احوی (ستة ایام را ببینید.)
فرعون (برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
قرآن سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد حتا مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی. یکی از داستانهای جالب- مهم- پرارزش و پرباری که در قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به آن بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند.
خداوند منان موضوع آزادی و دموکراسی را از طریق داستان موسی و فرعون در سوره های مختلف از جمله طه(نود آیه)- قصص(چهل و پنج آیه)- یونس(سی و پیج آیه) یاداورمان شده بویژه آیاتی که مربوط به گفت وگوی موسی و فرعون میشود.
فرعون به هنگام غرق شدن به خدای یگانه ایمان آورده و بر زبان میآورد که معصیتکار و از مفسدین بوده و در آیات دیگر خداوند او را طاغی- خاطی- مسرف و مستکبر میخواند ولی هیچگاه او را جبار(دیکتاتور) نیمخواند و حتا به شخص او عنوان ظالم (ستمگر) نمیدهد؛ زیرا قرآن کریم او را شخصی آزاده و دموکرات میشناخته است. بنابراین واژه ساختگی تفرعن از ریشه فرعون به معنای دیکتاتور منشی در فرهنگ قرآن جایگاهی نداشته و مردود است.
فزع الاکبر
واژه فزع در زبان عربی از واژگان متضاد؛ و به معنای دلهره دادن و دلهره گرفتن به واسطه رخدادی عظیم است، که هرگاه با واژه اکبر همراه شود، با بیگ کرانج کاملاً منطبق میشود.
Big Crunch نیز یکی از مفاهیم کیهانشناسی نوین است که در مقاله مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن، به طور مفصّل به آن پرداخته ام. معنای بیگ کرانچ، خردشدن با سروصدا یا با صدای بلند است؛ به گونهای که لرزه بر اندام انسان میاندازد. بنابراین همانگونه که از بیگ بنگ یا مهبانگ در قرآن یادشده، از بیگ کرانچ یا مهنورد نیز به روشنی یادشده است؛ آنجا که میفرماید خداباوران به هنگامه «فزع الاکبر» اندوهگین نمیشوند و ملائکه به آنها میفهمانند که این روزی است که وعده آن را به شما داده بودیم:
لایحزنهم الفزع الاکبر و تتلقّیهم الملائکة هذا یومکم الذی کنتم توعدون (انبیاء:103)
جالبتر آنکه این آیه درست پیش از آیهای قرار گرفته که آغاز و پایان کار کیهان را بازگو میکند:
یوم نطوی السّماء کطی السّجلّ للکتب کما بدأنا اول خلق نعیده (انبیاء: 104)
به نظر نگارنده، اشاره به «بیگ کرانچ» زیر عنوان «فزع الاکبر»، معجزه ای از قرآن است؛ و خداوند میخواهد بگوید هر چه را که دانشمندان شما بدانند، ما پیشتر در قرآن از آن یاد کرده ایم.
فعّال لما یرید (مبحث فعل الهی)
آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، نظام علمی نیوتنی بر جهان دانش فرمان میراند. در نیمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشههای خود، قوانین نیوتنی را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار تامّ علمی بهزیرکشیدند. یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوانگرفت. اصل نسبیّت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند: لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه حالتی میانه آن دو است.)
اما چگونه؟ بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به انجام میرسانیم، در دایره اختیار عمل کردهایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است.
فقروفحشاء
جامعه شناسی قرآن کریم جامعه الهی را با برهان خلف به ما شناسانده است. یعنی با تعریف و به دست دادن معیار شناخت جامعه شیطانی جامعه الهی را به ما شناسانده تا مدیرا ن و حکومتگزاران مدعی جامعه الهی را به چالش بکشاند و بگوید اگر این موارد در جامعه تان وجود دارد شما نتوانسته اید آن را الهی کنید بلکه هنوز شیطانی است.
آیه 268 سوره بقره را بررسی میکنیم:
الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء والله یعدکم المغفره منه و فضلا والله واسع علیم.
شیطان به شما نوید فقر و شما را به انجام فحشاء فرمان میدهد. و خداوند نوید آمرزشی و فضلی به شما میدهد و خداوند توسعه دهنده بسیار دانایی است.
همانگونه در جامعه شناسی علمی فحشاء نتیجه فقر است، و جامعه شناسان این دو را همراه هم میآورند، قرآن کریم نیز بر نظر آنها صحّه گذاشته و در این آیه فقر و فحشاء را با هم آورده است.
حدیثی احتمالا از رسول اکرم(ص) اسلام نیز وجود دارد که فرمود اگر فقر از دری به درون آید ایمان از در دیگر خارج میشود(و به تبع آن فحشاء وارد میگردد.).
از سوی دیگر در قرآن و ادعیه واژگان وسعت و فضل برای رزق و روزی و مسائل مادی زندگی به کار میرود. در این آیه نیز خداوند فضل را در برابر فقر قرارداده و میگوید جامعه ای الهی آن است که به واسطه عملکرد درست مردم و اداره کنندگان آن جامعه، خداوند آنان را از فقر و تنگدستی رها میکند. پس ملاک و معیار تشخیص و تمیز جامعه ها و مکانیزمهای اداره آنها فقروفحشاء است. هرگاه دیدیم در جامعه ای فقروفحشاء بسیار است و یا رو به فزونی است باید بدانیم که آن جامعه شیطانی است یا دستکم به سوی شیطانی شدن میرود.
(برگرفته از مقاله معیار جامعه شیطانی در قرآن)
فی الکتاب... = درباره...- پیرامون...
مانند: وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانًا شَرْقِیًّا (مریم:۱۶﴾
ترجمه: و درباره مریم یادآر آنگاه که از خانواده خود جدا شد و به جایی شرقی رفت.
آیاتی دیگر از این سوره که عبارت فی الکتاب در آنها آمده است:
41، درباره حضرت ابراهیم. 51، درباره حضرت موسی. 54، درباره حضرت اسماعیل؛ و 56، درباره حضرت ادریس.
قدر (کلیدواژه)
فعل هایی (و نه اسم هایی) که از این کلیدواژه در قرآن به کار رفته، به دومعنا هستند؛ یکی توانابودن و دیگری اندازه گذاری. در مورد توانابودن که در زبان فارسی هم کاربرد فراوان دارد، مشکلی در فهم آن واژگان نیست؛ ولی در مورد اندازه گذاری که کاربردش تنها برای اهل دانش است و عوام الناس به آن کاری ندارند، به سادگی معنای توانابودن نیست.
باید گفت تمام واژگانی که معنای اندازه گذاری را میرسانند، در باب تفعیل آمده، یعنی تقدیر؛ با واژگانی برگرفته از قدّر، یقدّر، تقدیر؛ ولی متأسفانه دیده شده که برخی ترجمهها این واژگان را به معنای اندازهگیری ترجمه کرده اند؛ که نه تنها معنای آیه را تغییرداده اند که در بسیاری موارد منظور نظر خداوند از میان رفته است!
قرآن = خواندنی، پدیده (برگرفته از گامی در خودشناسی یا قصه هستی)
الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البیان. این آیه ها در آغاز سوره الرحمن آمده اند. دیگر آیات این سوره نیز غالباً به بیان ‹پدیده ها› و نعمتهایی میپردازند که به جن و انس عطاشده است.
روشنگری:
الرحمن صفت مخصوص حق است که میتواند به جای ‹الله› بنشیند، بهگونهای که معنی جمله عوض نشود(قاموس قرآن واژه الرحمن). با در نظر گرفتن این موضوع، بهکاررفتن پنجاه و هفت مورد کلمة ‹الرّحمن› در قرآن، هریک، منظور خاصی را میرسانند. در این آیه ‹الرحمن› صفت ‹ایجادکننده› را برای خداوند میرساند. در این مورد ذکر نکاتی لازم است :
ـ ‹قرأ› هم معنی ‹خواندن› را میدهد و هم ‹پدیدآوردن›.
ـ ‹قرآن› که از ریشة قرأ است، گاهی به عنوان اسم مصدر میآید و معنی ‹پدیدآوردن› را میدهد؛ مانند: انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علینا بیانه(قیامت 17،18و 19)
ترجمه(خداوند به رسول گرامیش میفرماید): گرداوری و پدید آوردن آن(قرآن کریم) برماست پس هنگامی که آن را پدید آوردیم(کامل و تمام تدوین کردیم) از پدید آمده(تدوین شده) آن پیروی کن. سپس همانا بیانکردن آن بر ماست.
ـ اما اگر به عنوان اسم بیاید، یا ‹خاص› است به معنی ‹قرآن کریم›، یا ‹عام› است به معنی ‹پدیده› یا ‹خواندنی›.
از این جهت خداوند ‹قرآن› را ‹قرآن› نامیده است که ‹پدیده›ای است عظیم و ‹خواندنی›. و نیز پدیدهای است که آغازش نیز با خواندن بودهاست: ‹اقرأ بسم ربک الذی خلق›. و باز در آغاز خواندن، آغاز پدیدآوردن هستی(آفرینش) را نیز یاداورشدهاست. اگر غیر از این بود عجیب مینمود زیرا که ‹قرآن› کتاب ‹نظری› هستی و ‹آفرینش› کتاب ‹عملی› آن است.
بنابراین هر‹پدیده›ای را که خداوند آفریدهباشد، وجوددارد. اگر کسی باشد که این ‹پدیدة› موجود را درککند و بخواند، ‹خواندنی› میشود؛ وگرنه، تنها به عنوان ‹پدیده› باقی میماند. به همین دلیل فرمود: الرّحمن علّمالقرآن خلقالانسان علّمهالبیان
معنای اسمی قرآن در برخی آیات(یازده آیه در هشت سوره) بدین قرار است:
سوره آیه نوع اسم
12(یوسف) 2و3 خاص
13(رعد) 31 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 106 هردو: پدیده ای- قرآنی
17 (اسراء) 78 عام
20 (طه) 113 خاص
39 (زمر) 28 خاص
41(فصلت) 3، 44 خاص
55(الرحمن) 2 عام
72(جن) 1 هردو: پدیده عجیبی، قرآن عجیبی
قرآن المبین کتاب المبین را ببینید.
قرن
قرن در قرآن کریم به معنای یک نسل از انسان یا جن است و در بیست آیه آمده است. بیشترین کاربرد این واژه در چنین جمله ای است: کم اهلکنا قبلهم من القرون(چقدر از نسلهای پیش از آنان را نابود کردیم!)
نشانی آیه ها برای دسترسی پژوهندگان: انعام: 6- مریم: 74 و 98- ص: 3- ق: 36- مؤمنون: 31 و 42- یونس: 13- هود: 116-اسراء: 17- طه: 51 و 128- قصص: 43 و 45- عنکبوت: 43 و 78- سجده: 26- یس: 31- احقاف: 17- فرقان: 38.
قطّعناهم
عبارت وقطّعناهم تنها در سوره اعراف و البته همراه با واژه امماً آمده است:
وقطّعناهم اثنتی عشرة اسباطا امماً (۱۶۰)
وقطّعناهم فی الارض امماً (۱۶۸)
با بررسی و تدبّری که صورت گرفت، مشخص شد که این عبارت معنای «و آنان را از یکدیگر تفکیک کردیم» را میدهد و نتیجه میگیریم که وتقسیم کردیم آنان را (که مترجمان قرآن ترجمه کرده اند.) معنایی رسا برای این عبارت نیست. برای فهم بهتر موضوع ترجمه این دو آیه را با معنای مشهور و معنای اصلی در اینجا آورده میشود:
و تقسیم کردیم آنان را، دوازده تیره (یهود) را، (به صورت) گروههایی (۱۶۰)
و دوازده تیره (یهود) را (به صورت) گروههایی، از یکدیگر تفکیک کردیم.
و تقسیم کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی (۱۶۸)
و از یکدیگر تفکیک کردیم آنان را در زمین (به صورت) گروههایی.
کتاب
خداوند واژه کتاب را در آیات مختلف با معانی متفاوتی به کار گرفته است که در بخشهای مختلف دانشنامه به آنها پرداخته شد. برخی موارد نیز وجود دارد که در زیر به آنها میپردازیم:
- کتاب گاهی به معنای شریعت است. (حدید: 25 و 26 ):
لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط … ولقد ارسلنا نوحاً و ابراهیم و جعلنا فی ذریتهما النبوة و الکتاب فمنهم مهتد و کثیرا منهم فاسقون
- کتاب گاهی به معنای تقدیر و سرنوشت است:
و ما اهلکنا من قریة الّا ولها کتابٌ معلوم (آیه چهار سوره حجر)
یک آبادی را از میانبرنمیداریم مگر برای آن آبادی تقدیر و سرنوشتی مشخص شده وجود دارد.
ما اصاب من مصیبة فی الارض ولا فی انفسکم الّا فی کتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی الله
یسیر. (آیه بیست و دو سوره حدید)
- واژه کتاب در آیاتی که مربوط به روز رستاخیزند، معنای کارنامه اعمال را میدهد و آنجا که میفرماید وضع الکتاب (کهف: 49) منظور محاسبه عملکرد دنیایی ما در آخرت است.
کتابٌ حفیظ
أءذاکنّاتراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ ق:3 و4
در این دو آیه ابتدا پرسش انکارآمیز کافران پیرامون بازسازی بدن انسان در روز رستاخیز است. پس از آن پاسخ قرآن: به درستی که ما دانستیم آنچه را که زمین از آنان میکاهد. زیرا زمین بدن انسان را پس از مرگ تجزیهمیکند. سپس میفرماید: نزد ماست کتابی که بسیارنگهدارنده(اطلاعات) است؛ با توجه به اینکه همهچیز تجزیه شده و ظاهراً چیزی برای زندهشدن دوباره وجودندارد.
چه چیزی بسیارنگهدارندة اطلاعات است؟ اگر از یک دانشمند زیستشناس بپرسید، پاسخ خواهدداد بسیارنگهدارندة اطلاعات در زمینه بازسازی انسان و دیگر جانداران، تنها دی. ان. آ. میتواند باشد؛ که همگی ویژگیهای وراثتی و اکتسابی انسان مردهای را که چندین سال زندگیکرده، در خود حفظ و نگهداریکرده و بهمانند جعبهسیاه هواپیمایی میماند که سرگذشت هواپیما را بازگومیکند، با این تفاوت که جعبه سیاه هواپیما تنها میتواند تااندازهای سرگذشت زندگی و مرگ هواپیما را بازگو کند، ولی هرگز نمیتوان به وسیله آن هواپیما را بازسازی کرد ولی با دی. ان. آ. می توان بدن انسان رابازسازی کرد.
پروژه ژنوم انسان که در واقع تعیین توالی بازهای ۲۰ تا ۲۵ هزار ژن بدن انسان است، رسما از سال ۱۹۸۸ میلادی و به مدیریت جیمز واتسون آغاز شد.
واتسون چهار سال بعد مجبور به استعفا شد و این پروژه که به مدت ۱۵ سال تصویب شده بود، با توجه به همکاری بینالمللی در سال ۲۰۰۰ میلادی به مرحله پیشنویس رسید و در سال ۲۰۰۳ میلادی کامل شد. این پروژه به صورت کتابی در ۱۳۰ جلد منتشر شده که اکنون در دانشگاه لستر به نمایش گذاشته شده است و یک دور روخوانی آن ۹۰ سال طول میکشد.
کشف دی.ان.ا را بسیاری با قدم گذاشتن روی ماه مقایسه کردهاند. قدمی کوتاه برای انسان و جهشی بزرگ برای بشریت. تحولی که هنوز در مرحله نوزادی است و هنوز راه زیادی در پیش دارد.
کتابٌ مبین
ما در کیهانی زندگی میکنیم که همه کارهای ما و دیگرجانداران و حتا حرکت و شمار گیاهان و جسمهای بیجان (جمادات) و ذرات بنیادی و غیربنیادی، انرژیها، پادمادگان، پرتوها، و به طور کلی هرآنچه که کیهان را شکل داده است، در هر لحظه در آن ثبت و ضبط شده و زیر نظر مستقیم دیدگان تیزبین خداوند قرار دارند. یعنی کارکرد کیهان دقیقاً همان کارکرد کامپیوتر است، اما کلان کامپیوتری که مادر کامپیوترهاست و مزایایی دارد که کامپوترهای دست ساز بشر هرگز نخواهند داشت. از سوی دیگر، همانگونه که ما به وسیله PC به وب یا World Wide Web یا شبکه پهناور جهانی وصل میشویم، خداوند هستی بخش، از لحظه مهبانگ همواره و پیوسته به CWW یا شبکه پهناور کیهانی (Cosmic Wide Web) متصّل و آنلاین بوده و هست و خواهدبود؛ و همه فعل و انفعالهای همه آفریدگان خود را زیر نظر داشته و دارد.
در اینجا تنها چهار آیه از قرآن را بررسی میکنیم:
یک- از دو آیه زیر چنین مستفاد میگردد که خداوند کیهان را به عنوان یک کامپیوتر، و زیر نظر مستقیم خود، اداره میکند:
وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبّه فی ظلمات الارض و لارطب و لایابس الّا فی کتاب مبین- انعام: 59
ترجمه: و نزد اوست کلیدهای عالم غیب که کسی جز او بر آنها (پنهانیها) آگاهی ندارد (حتا فرشتگانش). و اوست که آگاه است به آنچه در خشکی و دریاست؛ و فرونمیافتد برگی مگر آنکه او به افتادن آن برگ آگاه است و نیست دانه ای در تاریکیهای زمین و نه تروخشکی، مگر آنکه (همگی) در کتابی (بخوانید کامپیوتری) آشکارساز (ثبت و ضبط میشود).
و ما من غائبه فی السّماء و الارض الا فی کتاب مبین- نمل: 75
ترجمه: و نیست هیچ چیز پنهانی در آسمان و زمین مگر در کتابی آشکار ساز (ثبت) است.
دو- خداوند کریم و علیم (بسیاردانا) در دو آیه زیر به دانشمندان اعصار و قرون پس از نزول قرآن میفرماید که من به ذره های بنیادی که خود در آغاز آفرینش آفریدهام و از ذره های قابل تصور همگان بسیار بسیار کوچکترند و تنها دانشمندان فیزیک به آنها آگاهی خواهند یافت، و نیز به ملکولها که از ذره ها تشکیل شدهاند و شیمیدانها به آنها آگاهی خواهند یافت، آگاهم و آنها را از قلم نینداخته ام و شمار آنها را در کامپیوتر خود ذخیره سازی کرده ام:
و ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّه فی الارض و لا فی السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- یونس: 61
ترجمه: و پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) پروردگارت از ذره بسیار ناچیزی در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
لایعزب عنه مثقال ذره فی السّموات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الّا فی کتاب مبین- سبأ: 3
ترجمه: پنهان نمیماند از (نگاه تیزبین) او (پروردگار) ذره بسیار ناچیزی در آسمانها و نه در زمین و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن مگر آنکه در کتابی آشکارساز (ثبت) است.
(برگرفته از کیهان؛ کامپیوتری کلان و فراگیر)
کرسی
با وجود آیات بسیاری که در مورد عرش در قرآن آمده، پیرامون کرسی تنها یک آیه وجوددارد که در این تفاوت شمار آیهها نیز نکتهای نهفته است:
وسع کرسیّهالسّموات والارض ولایؤوده حفظهما و هوالعلیالعظیم(بقره: 255)
تنها چیزی را که از قرآن دربارة کرسی میتوان کشفکرد و باید آن را به یادداشتهباشیم، این است که اگر خداوند خود را نسبت به ‹عرش› با واژة ‹رب› توصیف و عرش را تا اندازهای به عنوان چیزی مادی که وجود خارجی دارد معرفی کرده، برای ‹کرسی› از همان نیز دریغکرده و تنها گستردگی را برای آن قائلشده و میتوان گفت کرسی تنها ‹عنوان› است و وجود خارجی ندارد؛ همان گونه که از برخی روایات به این حقیقت میتوان رسید.
چگونگی کرسی در رابطه با عرش
از روایتهای معدود ولی بسیارمهمی که در این زمینه وجوددارد و در ‹قاموس قرآن› آمده، بهرهمندمیشویم:
ـ از امام جعفر صادق:
السمواتوالارض و جمیع ما خلقالله فیالکرسیّ
الکرسیّ وسعالسموات والارض، والعرش و کلّ شیء خلقالله فیالکرسی
ـ از رسول اکرم(ص): ماالسّمواتالسّبع والارضونالسّبع فیالکرسیّ الا کحلقه ملقاه بارض بلاقع و انّ فضله علیالعرش کفضلالفلات علیالحلقه
از این سه روایت نکتههای بدیعی در مورد شناخت و جایگاه ارزشی و مادی هر یک از ‹عرش› و ‹کرسی› بهدستمیآید، و مشکلگشای مسائل کیهانشناسی طبیعی و قرآنی است: و چهنیکو، چهزیبا، و بسیار خوب و بیبدیل ترسیم و بهتصویرکشیدهشدهاند. به تحلیل آنها میپردازیم:
ـ از حدیثهای نقلشده از امام صادق(ع) متوجهمیشویم که کرسی همة آنچه را که خداوند آفریده یعنی کل کیهان را شامل میشود.
ـ و از حدیث رسول اکرم مشخصمیشود که جایگاه مادی و ارزشی ‹عرش› و ‹کرسی› چگونه است:
ـ از سویی، جایگاه آسمانها و زمینهای هفتگانه در کرسی، مانند یک حلقه آهنی (چیزی که مادی است، وزن دارد، و وزنش هم سنگین است.) در یک بیابان بیآب و گیاه است.(که هیچ چیزی جز همان حلقه آهنی در آن نمود واقعی ندارد.)
ـ از سوی دیگر، برتری کرسی بر عرش همانند برتری آن بیابان است که اکنون آبادشده ولی عرش تنها همان ویژگیها را که برای حلقه آهنی آمد، دارد: یعنی سنگینی و هیمنه.
(برگرفته از: سازمان کیهان در قرآن)
کرّمنا بنی آدم
ولقد کرّمنا بنی آدم و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم علی کثیرٍ ممن خلقنا تفضیلاً (اسراء: 70) ترجمه:
و به درستی فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم، و برداشتیم آنان را در خشکی و دریا، و از پاکیها روزی شان دادیم، و برتری بخشیدیم آنان را بر بسیاری از کسانی که آفریدیم، برتری بخشیدنی.
نکته کلیدی در این آیه، دو واژه بسیاری و کسانی (ضمیری که به موجود اندیشمند مادّی بازمیگردد.) است. با توجه به این دو واژه، درمییابیم که:
اول اینکه: انسان از فرزند آدم، اشرف مخلوقات نیست؛ بلکه از نظر چیستی (ماهیت، و نه عملکرد)، تنها بر بسیاری از آفریدگان اندیشمند مادّی برتری دارد و نه بر همه آنها.
نکته دوم اینکه: از آنجا که میدانیم بنی آدم به واسطه داشتن روح الهی بر جنها برتری دارند، نتیجه میگیریم که یک موجود اندیشمند مادّی، در گوشهای از کیهان پهناور خداوندی وجود دارد که از نظر ماهوی بر انسان برتری ندارد!
کعبین
اذا قمتم الی الصّلوه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین (مائده:6). در طول زندگی هرگاه به هنگام خواندن قرآن به این آیه میرسیدم پیش خود میگفتم آیه خیلی روشن است چرا سنیها پاهای خود را میشویند و بر ما که مسح میکشیم خرده میگیرند؟ ولی اگر در آیه دقت کنید میبینید که رؤس مجرور است(دلیلش این است که ب آن را مجرور کرده) ولی ارجل منصوب است. اگر آیه را ادامه دهید میبینید که در مورد تیمم چنین آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه و ایدی در اینجا مجرور است. دانستم که اگر ارجل به واسطه برؤوسکم مجرور بود میشد به مسح کردن ربطش داد ولی چون منصوب است تنها به پیش از وامسحوا برمیگردد. یعنی خداوند گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین(بشویید رویهایتان را و دستانتان را تا آرنج و پاهایتان را تا دو استخوان برجسته) ولی چون خواسته است ترتیب وضو را نیز یاداور شود مسح سر را پیش از شستن پا آورده است.
از سوی دیگر همان گونه که خداوند در مورد مسح سر در وضو و مسح صورت و دستها در تیمم حد مسح را مشخص نکرده و به سنت و عقل واگذار کرده است اگر منظور نظرش مسح کشیدن پا بود هیچ لزومی نداشت تا حد آن را مشخص کند. (برگرفته از بررسی اختلاف نماز شیعی و سنی)
لدلوک الشّمس
اقم الصّلوه لدلوک الشّمس الی غسق اللّیل و قرآن الفجر(بنی اسرائیل:78) نماز را برپا دار به هنگام گرایش خورشید به مغرب تا تاریکی شب و پدیده فجر که خداوند در این آیه زمان نمازهای مغرب و عشاء و صبح را به روشنی مشخص کرده است. یعنی نماز مغرب به هنگام غروب آفتاب. نماز عشاء در تاریکی شب و نماز صبح در پدید آمدن فجر. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست بلکه نظر آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن است.
اتمواالصیام الی اللیل(بقره:187) یعنی زوره را تمام کنید تا شب و شب متضاد با روز (نهار) است. و نشانه روز آن است که خورشید وجود داشته باشد پس از نظر قرآن هنگامی که خورشید که نشان روز است در آسمان نباشد میتوان روزه را به پایان برد.
به نظر میرسد اگر خداوند میخواست نماز مغرب و افطار در تاریکی شب صورت گیرد میتوانست بگوید الی غسق اللیل(تاریکی شب) در حالیکه خداوند این عبارت را برای نماز عشاء به کار گرفته است و برای نماز مغرب دلوک الشمس(گرایش خورشید به سوی مغرب) را.
(برگرفته از بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی)
لِیَعْلَمَ اللَّهُ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ ترجمه: ای ایمان آوردگان، خدا شما را به چیزی از صید میآزماید که در دسترس شما و تیرهایتان است، تا بداند که چه کسی از خدا در باطن میترسد.
بیشتر مترجمین به تبعیت از برخی مفسرین، معتقدند درست است که معنای تحت اللفظی لیعلم الله، تا خدا بداند است؛ ولی این عبارت در مورد خداوند درست نیست؛ و باید تا معلوم کند و یا تا بشناساند معنی کرد.
ولی نگارنده در مقاله تقابل علم آفریدگار با اختیار آفریدگان ثابت کرده است که معنای آن در مورد خداوند نیز همان معنای مفهوم خاص و عام است و پیرایه بستن بر کلام خداوند در این زمینه به معنای تهی کردن منظور خداوند از آفرینش جن و انس و دادن اختیار به آنهاست.
لیفجر امامه
بل یرید الانسان لیفجر امامه (قیامة: 5)
ترجمه: بلکه انسان میخواهد بازکند جلو خود را. (آینده نگری کند)
مثالهایی برای معنای فجر:
فجر، شکوفاشدن روشنی از میان تاریکی است. مانند وقت نماز فجر یا صبح است.
فجر، بازشدن راه یک قایق یا کشتی است که آب را میشکافد و به جلو میرود(یفجر امامه).
فجر، بازشدن و شکافته شدن آب برای پیشروی یک شناگر است(یفجر امامه).
فجر، راه بازکردن مادهای قوی از درون مخزنی است که آن را محدود کرده است: انفجار
قرآن کریم در این آیه کوتاه، بر نکته مهمی در زندگی فردی و اجتماعی انسان یعنی آینده نگری تأکید کرده است؛ آینده نگری انسان با اهداف الهی از جمله ارسال رسل مطابقت کامل دارد؛ و موجب میشود تا جامعه رو به سوی کمال رود. (برگرفته از: آینده نگری در قرآن)
مارج من نار
خلقالانسان من صلصال کالفخار و خلقالجان من مارج من نار(الرحمن: 14-15)
ترجمه: خداوند انسان را از گل خشکیده شبهسفال، و جنها را از شعله بی دود آتش (حرارت) آفرید.
خداوند کریم در این دو آیه مایه های اولیة تشکیلدهنده جسم انس و جن را مشخصمیسازد و در آیه بعد بر هر دو منتمیگذارد که این دو ویژگی نعمتهایی است که به هر یک از شما عطا شده و اگر غیر از این میبود، شایسته شما نبود.
آیات 26 و 27 سورة حجر نیز در این زمینه است:
ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمأ مسنون والجان خلقنه من قبل من نارالسموم.
ترجمه: بهدرستی که انسان را از گل خشکیده از لجن ماندهشده و جنها را پیش از آن از حرارت بسیار سمّی آفریدیم.
برای دانستن مفهوم نارالسموم مثالی وجوددارد. حرارت و دود بی رنگی که از سوختن گازهای خانگی به وجود میآید و در آبگرمکنهای گازی بیشتر مصداق پیدا میکند، نارالسموم است که هم گرم، و هم سمّی و کشنده است ولی دیده نمیشود. دو مثال برای فهم مایههای اولیه انس و جن:
مثال اول در باره انسان: اگر در فصل تابستان، به بیابانهای خوزستان سفرکنید، میتوانید مایة اولیة انسان را ببینید. همه جای زمین ترکخوردهاست و شما نمیدانید زیر این لایة ترکخورده چیست. ولی اگر زمین را کمی بکنید، گل تیرة سبزرنگ و چسبندهای را میبینید که در زمستان گذشته لجن بوده و با گذشت چندماه به این صورت درامده است. و به یاد آیهای دیگر از قرآن در همین زمینه میافتید که میگوید«ما آنان را از گل چسبنده آفریدیم» صافات:11
پس لایه زیرین که گل است و شرح آن رفت، «حمأمسنون» بوده که اکنون «طینلازب» شدهاست و لایه بالایی همان طین لازب است، که پس از چندماه خشکشده، ترک خورده و به ‹گل خشکیده› یا «صلصال» تبدیلشدهاست.
مثال دوم درباره جن: باز در فصل تابستان به همان بیابان میرویم. تفتیدهشدن زمین بیابان، چنان حرارتی را دارد که گاهی به شکل سراب درمیآید. همان سرابی که از دور به آبی گوارا میماند و هاجر(ع) را هفت بار درپیخودکشاند. سراب چیزی نیست جز تجسم حرارت که گهگاه به روشهای دیگری نیز میتوان آن را دید. و ‹حرارت›(مارج من نار) همان چیزی است که خداوند آن را مایة آفرینش جن قراردادهاست. (برگرفته از جن در قرآن یا جن، موجودی که از نو باید شناخت)
ما سکن فی اللیل و النهار
و له ما سکن فی الیل و النهار و هو السمیع العلیم(انعام: 13)
با خواندن این آیه این پرسش پیش میآید که چه چیزهایی در این کیهان وجود دارد که در شب و روز ساکنند؟ ولی ممکن است منظور خداوند تنها این نباشد که در کیهان چیزها و جاهایی وجوددارد که زمان بر آنها میگذرد ولی ساکنند بلکه ممکن است بدین دلیل ساکنند که زمان بر آنها نمی گذرد. یعنی جدا از عرش که زمان بر آن نمیگذرد جاهایی دیگر و چیزهایی وجوددارد که بی زمان اند. پاسخ به این پرسش با پیشرفتهای کیهانشناسی در آینده ممکن خواهد شد.
الم تر الی ربک کیف مدالظّل ولو شاء لجعله ساکناً ثم جعلناالشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضاً یسیرا(فرقان: 45 تا 55)
ترجمه: آیا به سوی پروردگارت نمینگری که چگونه سایه را کشید؛ و اگر میخواست همانا آن را ساکن قرارمیداد. سپس خورشید را دلیلی بر آن قرارداد. سپس آن را به سوی خود برگرفتیم برگفتنی شدنی.
اینکه چگونه خداوند سایه را ساکن قرار میداد اندیشیدنی و تفکر برانگیز است!!
قرآن کریم با این آیه فیزیکدانان و نیز اخترفیزیکدانان را به چالش کشیده است!
(برگرفته از اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی)
ما ملکت ایمانکم (ایمانهم)
مترجمین قرآن کریم در ترجمه های خود برای عبارت ما ملکت ایمانکم، واژه کنیز را به کار برده اند؛ ولی این عبارت در همه آیات معنای کنیز را نمیدهد؛ بلکه عبارتی عام است، به معنای آنچه که دستان شما مالک شد. مثلاً در آیه بیست و پنج سوره نساء این عبارت به معنای کنیز نیست، زیرا که در این آیه اجازه والدین را میخواهد و حال آنکه کنیز اصولاً یا خانواده ندارد یا اختیارش در دست خانواده اش نیست. این عبارت در آیات 71 سوره نحل و 28 سوره روم معنای اهل و عیال یا کسانی که به هر دلیل نانخور شما هستند را میدهد. برگرفته از: ازدواج سفید در قرآن
متوسّمین (آیه هفتادوپنج سوره حجر)
این واژه معنای پژوهشگران را میدهد. موضوع سنگباران شدن قوم لوط است که خداوند میفرماید پژوهشگران میتوانند در این باره پژوهش کنند؛ که البته تاکنون پژوهشهایی از سوی غربیها صورت گرفته و چند فیلم سینمایی و مستند پیرامون آن نیز ساخته شده است.
مزّقتم کل ممزّق (سبأ: 7) و مزّقناهم کل ممزّق (سبأ: 19)
ترجمه: «شما به اجزائی تجزیه شدید»، و «تجزیه کردیم آنان را به اجزائی» (که مربوط میشود به تجزیه شدن جسم انسان پس از مرگ.)
مشارق (ملأالاعلـی را ببینید)
مشرقین و مغربین
رب المشرقین و رب المغربین(الرحمن: 17) معنی: پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب در این زمینه دستکم دو دیدگاه میتواند وجود داشته باشد، ولی پیش از پرداختن به این دو دیدگاه لازم است بدانیم از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن (موجود متفکر) وابسته است و نه مسکون (سیاره)، پس اگر سیارهای ساکنی نداشتهباشد، کاربرد واژه مشرق یا مغرب برای آن واهی است.
دیدگاه اول: چون همه سیارهها کروی هستند، پس باید در مورد کره زمین بگوییم یا دارای بینهایت مغرب و مشرق است، و یا فقط یک مغرب و یک مشرق دارد. و چون مخاطب این سوره جن و انس است، نتیجه میگیریم که یکی از سیارات دیگر در اختیار جنهاست.
دیدگاه دوم: اشاره به دو جهان با مشرقها و مغربهای جداگانه بر روی کرة زمین دارد که جهان دیگری که ما نمیشناسیم، جهان جنهای روی زمین باشد.
البته آیه ربالمشرقین و ربالمغربین به گونهایاست که با هیچیک از دو دیدگاه در تضاد نیست و میتواند جمع آن دو نیز باشد. برای آگاهی بیشتر و مفصلتر در این زمینه به پژوهش جن موجودی که از نو باید شناخت بازگشت شود: https://www.academia.edu/12376472
معجزین و معاجزین
برای واژگان معجزین و معاجزین سه معنا متصور است:
یک: هماوردخواه و مبارزه طلب یا هل من مبارز گو
دو: توانایی مبارزه با کسی و یا رویارویی با چیزی را داشتن
سه: توانایی به چالش کشیدن؛ برابر با چالنج انگلیسی
ملأالاعلـی
ربالسمواتوالارض و مابینهما و ربالمشارق انا زیناالسماءالدنیا بزینه الکواکب و حفظاً من کل شیطان مارد لایسّمّعون الی الملأ الاعلی و یقذفون منکل جانب(صافات: آیات 5 تا 8)
در فلسفة جهانشناسی پیشینیان آمدهاست که عالم امکان سه بخش دارد:
‹عالم لاهوت› که جز خداوند، مخلوق بدان راه ندارد.
‹عالم ملکوت› که جایگاه فرشتگان و ارواح است.
‹عالم ناسوت› که همان عالم پیدا یا جهان ماده و آفریدگانی است که با همه بزرگی و عظمتی که دارد، انسان میتواند بخشی از آن را با وسایل لازم و بخشی دیگر را بدون وسیله ببیند و درککند.
شناسنامة بخشهای کیهان طبق آیه بالا
ملأالاعلـی = عالم لاهوت یا بالاترین جهان که حتی شنود از آن برای شیاطین ممنوع است.
مـشـارق = عالم ملکوت یا جهان نورونیرو؛ که تاریکی و شب، و نیز انسوجن به آن راه ندارند.
سماءالدّنیا = عالم ناسوت یا آسمان پایین یا جهان پیدا(ارض) که شیطانهای سرکش به آن راه ندارند.
بخشهای کیهان را بهتر بشناسیم:
عالم غیب یا جهان پنهان = عالم لاهوت + عالم ملکوت + عرش
سمواتوالارض و مابینهما = آسمانهای هفتگانه که عالم ملکوت را نیز شامل میشود.
آسمانهای هفتگانه + عرش = کل کیهان(ما سوی الله)
آسمانهای هفتگانه، همة آفریدهها جز عرش را دربرمیگیرند. عرش منبع تغذیة آسمانهای هفتگانه است. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
من فی السموات (مسکونی بودن برخی سیارهها)
یسئله من فی السموات والارض کل یوم هو فی شأن(الرحمن: آیه 29)
هرکس که در آسمانهاوزمین(کیهان) است از او درخواست دارد. او هر زمان در شأنیاست.
گذشته از مطالبی که زیر عنوان مشرقین و مغربین آمد این آیه نیز تأییدی است بر مسکونی بودن برخی از سیاره ها.
آیات زیر نیز دلایلی است بر مسکونیبودن دیگر سیارهها از دیدگاه قرآن:
یونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65 و87، روم 18 و 26، انبیا 19، نور 41، شوری 29، حج 18، زمر 68، مریم 93 تا 95، فصلت 38، رعد 15
مواقعالنّجوم
فلا اقسم بمواقعالنّجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم (واقعه: 75 و 76)
این دو آیه، بسیار محکم و پرصلابتند؛ بویژه بهگونهای که خداوند برای آنها سوگندیادکرده(فلااقسم) و با پشتبندی که در آیة بعد برای آنها آورده بسیار ارزشمند و کارساز و مهمّند.
بیشک، خداوند منّان، مطلبهای مهمی را در ضمن آنها به ما یاداوریمیکند. هرچند بههیچروی نمیتوان چنین آیههایی را بهخوبی ترجمه کرد و مفهوم آنها را به زبانی دیگر برگرداند، ولی برای آشنایی میتوان چنین ترجمه کرد:
پس سوگند به جایگاههای ستارگان(و جایگیری آنها نسبت بهیکدیگر)، و همانا که این سوگند اگر بدانید(که سخت است درککنید) بسیار باشکوهوعظمت است.
امروزه جایگاه ستارگان در دانش کیهانشناسی و نجوم بر کسی پوشیده نیست و خداوند خواسته است با این دو آیه، چنین امر مهمی را به ما گوشزدکند. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
موسعون
والسماء بنیناها بأید و انا لموسعون(ذاریات: 47)
ترجمه: ما آسمان(کیهان) را با دست(توانا و اراده مستقیم) خویش بنیانگذاشتیم و ما مرتباً آن را گسترش میدهیم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاکید است.) موضوع این آیه گسترش کیهان است.
«از میان تمام پیشرفتهای علمی سدة اخیر، هیچیک هیبتانگیزتر یا مبهوتکنندهتر از کشف این مطلب نبود که جهان ما با انفجار عظیمی آغاز شد و از آن زمان تا کنون همواره درحال گسترش است. در سال 1917 اخترشناسان براینباوربودند که عالم، ایستا و بلاتغییر است؛ لیکن معادلات ‹نسبیت عام› اشاره بدان داشتند که عالم همهچیز ممکن است باشد مگر ایستا. طبق این معادلات عالم باید درحال گسترش باشد. اینشتین که از این نتیجهگیری بهظاهر مسخره گیجشدهبود، واژه دیگری را وارد معادلاتش کرد. فاکتوری مندراوردی که بعدها آن را ثابت جهانشناسی خواند تا بتواند به کمک نسبیت عام جهانی ایستا به وجودآورد».
«در سال 1922 یک هواشناس روس به نام الکساندر فریدمن نشان داد که ‹نسبیت عام›، امکان وجود مجموعه کاملی از جهانهایی را فراهم میآورد که نه ایستا و نه بیتغییرند. اینشتن انتظارداشت که این صرفاً یک اشتباه لپی باشد، ولی نتوانست مشکلی در محاسبههای فریدمن بیابد و نهایتاً پذیرفت که نسبیت عام امکان وجود جهانی درحالگسترش را میدهد».
«در سال 1927 کیهانشناس و کشیش بلژیکی ژرژ لومتر به همان نتایج نظری فریدمن رسید و اشارهکرد که شواهد محکمی وجوددارد حاکی از آنکه عالم واقعاً درحالگسترش است».
«در سال 1924 ادوین هابل از رصدخانة مونت ویلسون در کالیفرنیا نشانداد که سحابیها درواقع کهکشانهایی گسترده و بسیار دور از کهکشان ما هستند. پنج سال بعد هابل اقدام به انتشار یکی از مهمترین نتایج دانش امروز کرد: تصاویری که نشانمیداد ‹جابجاییهای قرمز› این کهکشانهای دوردست همراه با فاصلة آنها از ما، بهطور یکنواخت در حال افزایش است. این فرمول که امروز آن را بهعنوان قانون هابل میشناسیم، دقیقاً بیانگر همان رفتاری است که نسبیت عام برای عالم درحالگسترش پیشبینی میکند».
«در این مباحثه و اختلاف نظر علمی حق با فریدمن و لومتر بود و اینشتین میدانست که با سازگارکردن زورکی معادلاتش با باورهای قدیمی در واقع توانایی شگفتانگیزترین پیشبینی در تاریخ علم را از خود سلبمیکرد. این لومتر بود که به مفهومی که کمتر از این شگفتیآور نبود اشارهکرد: اینکه عالم باید زمانی با انفجاری بسیارعظیم موجودیت یافتهباشد. وی بعدها به عنوان پدر نظریة انفجار بزرگ (مهبانگ) مورد تحسین قرارگرفت. در این میان، اینشتین این ازدستدادن فرصت را احمقانهترین اشتباه زندگی خویش خواند!!». (برگرفته از گسترش کیهان در قرآن)
موسی
یکی از داستانهای جالب، مهم، پرارزش، و پرباری که قرآن کریم زیاد به آن پرداخته و بها داده قصه موسی و فرعون و بنی اسرائیل است. واژگان موسی 136 و فرعون 74 بار در قرآن تکرار شده که پس از نام جلاله الله و برخی واژگان مربوط به خداوند بیشترین فراوانی نامهای علم را به خود اختصاص داده اند. قرآن کریم چهره موسی را این گونه نشان میدهد:
موسی چون قوی بنیه و در خانواده سلطنتی بزرگ شده بوده در جوانی قلدر بوده ولی پس از فرار و ازدواج تبدیل به شخص باوقاری شده و چون بسیار با خدا همکلام بوده لقب کلیم الله گرفته است.
پس از اینکه فرعون و سپاهش غرق میشوند و بنی اسرائیل نجات مییابند و به زندگی خود ادامه میدهند و انقلاب آنان به مانند همه انقلابها نهادینه میشود خداوند از موسی میخواهد که به میقات یا ملاقات او به کوه برود.
موسی با عجله میرود و لوحهایی را از خداوند دریافت میکند که در آنها برای متقین مایه هدایت و رحمت بوده است. در اصل موسی در کلاس حکمت و معرفت شناسی خداوند دوره میدیده است.
در پایان دوره، خداوند به او میگوید در غیبت تو ما قوم تو را آزمودیم و شخصی با عنوان سامری آنها را گمراه کرده است.
پس از چهل روز که موسی از میعادگاه برمیگردد میبیند عده ای از مردم گوساله پرست شده اند... عصبی مشود. لوحها را به زمین میریزد و سر و ریش برادرش هارون را میگیرد و با خشونت میکشد و میپرسد: "چه چیز موجب شد تا بگذاری آنان گمراه شوند؟ از من پیروی نمیکنی و نافرمانی میکنی؟" برادر میگوید: "این قوم مرا به ضعف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند ترسیدم اگر بیشتر مخالفت کنم به تفرقه افکنی میان بنی اسرائیل متهم شوم. اکنون مرا جلو دشمنان سرزنش مکن و مرا جزو این قوم ستمگر قرار مده".
موسی سپس رو به سامری کرده میپرسد: حرف تو چیه؟ و او پاسخ میدهد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود. به او میگوید برو... از این پس نمیتوانی با کسی تماس بدنی داشته باشی تا عمرت به سرآید. گوساله ای را هم که تو و پیروان تو بر آن سجده میکردید میسوزانیم و خاکستر آن را در دریا به گونه ای خاص میپراکنیم.
منظور از نشان دادن "چهره موسی در قرآن" روشن شدن میزان و روش کیفردادن در ادیان الهی در برخورد با مرتکبین بالاترین معاصی و گناهان کبیره یعنی شرک و دین سازی است تا بتوان آنها را با کیفرها و روشهایی که بر کسانی جاری میشود که تنها جرمشان گفتن و نوشتن است مقایسه کرد و پندگرفت. (برگرفته از آزادی و دموکراسی در قرآن)
نارالسّموم (مارجٍ من نار را ببینید)
ناس
در همه آیات قرآن کریم، واژه ناس به معنای مردم یا مردمان است؛ و منظور از مردم هم تنها مردمانی از انسانها نیستیند؛ بلکه مانند بسیاری از واژگان قرآنی، شامل جنها نیز میشود؛ ولی در دو آیه، یکی آیه 119 سوره هود و دیگری در آخرین آیه سوره ناس (آخرین واژه قرآن کریم)، واژه ناس، بر جای واژه انس نشسته است؛ و معنای اصلی خود را نمیدهد.
پس معنای من الجنّة والنّاس، در این دو آیه میشود: از جن و انس.
نأتیالارض
اولم یروا انا نأتیالارض ننقصها من اطرافها(رعد: 41)
آیا هرگز ندیدند ما میآییم زمین را (قصد زمین میکنیم.) کممیکنیم از آن، از کرانههای آن؟
یعنی یکی از سنتهای طبیعی ما این است که کرانهها و اطراف کرة زمین را همواره کاهشدهیم و شما درپی پژوهش این پدیدة علمی برایید و به دلایل و تأثیرهای این کنشواکنش طبیعی پیببرید.
نکتههایی چند در این زمینه:
«گرداگرد سطح زمین را پوششی از هوا احاطهکردهاست.(جوّ زمین) این پوشش آدمی را از اشعة فرابنفش خورشید محفوظمیدارد و موجب اعتدال دماهای بسیارمتفاوت سطح زمین میشود.
اطلاعاتی که از ماهوارههای ‹ونگارد›(1958) و ‹اکسپلورر›(1961) بهدستآمده، بهوضوح تمام نشانمیدهد که چگالی در هر ارتفاع معین، از روزی به روز دیگر، کاملاً تغییرمیکند و علت عمدة این تغییر، تغییرات فعالیت خورشیدی است.
… جذب اشعة فرابنفش خورشید بهوسیلة ازن بسیار مهم است، زیرا این اشعه برای همة انواع حیات برروی زمین فوقالعاده زیانآور است.(بر اثر گازهای گلخانهای، از ضخامت جو زمین کاستهمیشود و این کاهش ‹ننقصها من اطرافها› موجب نفوذ اشعة فرابنفش به سطح زمین شده که برای زندگانی جانداران بسیار زیانبار و تهدیدکنندهاست.)
در ناحیه ‹بیرونکره›(یکی از لایههای جو)، فرار ملکولی و اتمی از جو زمین قابلملاحظه میگردد(ننقصها من اطرافها). اتمها و ملکولهای سبکتر حتی اگر در قاعدة ‹بیرونکره› باشند، میتوانند بگریزند ولی ذرات سنگینتر تنها از ارتفاعات بالاتر میگریزند».(مایر دگانی ـ نجوم به زبان ساده، ترجمة خواجهپور ـ ص: 223 تا 226)
به این خبر از اطلاعات ضمیمه 11/12/75 نیز توجهکنید:
«نورها و پرتوهای عجیبی که بهدنبال وقوع رعد و برق در طبقات بالایی جو، بهمدت زمان بسیارکوتاهی پدیدار و سپس محومیشوند، از تازهترین پدیدههایی هستند که توجه گروههای علمی بینالمللی را بهخودمعطوفداشتهاست».
«… برای اولین بار یکی دو دانشمند متخصص در امور جو همراه سفینههای شاتل بهگردش در اطراف زمین پرداختند، و به چشم خود ناظر وقوع این پدیدههای شگفتانگیز شدند… این پرتوهای عجیب نامهای عجیبی نیز دارند: ‹شبح قرمز›، ‹پری قرمز›، ‹فواره آبی›».
«… بهاعتقاد دانشمندان این پرتوهای نوری محصول تخلیه بارهای الکترومغناطیسی(ننقصها من اطرافها) ناشی از بروز صاعقه در لایههای مختلف جو هستند. … به نوشتة دیلی تلگراف، اهمیت این پرتوها از آن جهت است که موجب تصحیح دیدگاه دانشمندان درخصوص پدیدههای جو شدهاست.»
افزون بر مواردی که گفتهشد، در اطراف زمین چیزهای دیگری مانند نیروی الکترومنتیک، پدیده النینو، کمربندهای گوناگون، از جمله کمربند ذرات باردار پرانرژی وجوددارد. کتاب خوبی نیز با عنوان ‹حقیقت زمین› نوشته آقای ‹جمشید مبین› پیرامون نیروها و انرژیهای مدارهای کره زمین، نوشته شده است. (برگرفته از کاهش جو زمین از دیدگاه قرآن و دانش)
نبات
والله انبتکم منالارض نباتاً(نوح: 17)
ترجمة: و خداوند رویانید شما را از زمین رویانیدنی. زیرا معنای ‹نبت› رویش و رشددادن است؛ چنانکه دربارة حضرت مریم(ع) فرمود: و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریّا (آل عمران: 37) یعنی و (خداوند) حضرت مریم را رشد داد رشد نیکویی.
نسخ
یکی از آیاتی که از دیرباز بد فهمیده شده و چون بد فهمیده شده، بسیاری از مفسران قرآن و قرآن پژوهان به وسیله آن به انحراف رفته اند، آیه صدوششم سوره بقره است:
ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها او مثلها (آیه ای را نسخ نمیکنیم و با به بایگانی تاریخ نمیسپاریم مگر بهتر از آن یا مانند آن را جایگزین کنیم.)
واژه نگاریهای قرآن کریم بسیار دقیق است و اگر کسی یا کسانی (تفاوتی نمیکند که یک نوجوان باشد، یا یک قرآن پژوه، و یا یک مفسر بزرگ قرآن) بدون دقت لازم و کافی در واژگان، و بویژه واژگان ویژه قرآن، و نیز بدون تدبر در آیه ای و آیات پیش و پس از آن، استنباطی از آیه داشته باشد و آن را به نگارش دراورد، یقیناً هم خود به انحراف رفته، و هم دیگران را منحرف میکند.
یکی از مصادیق بارز این سخن، آیه فوق است که توسط همینان به آیه نسخ شهرت یافته، در آغاز مفسران، و به تبع آنان، قرآن پژوهان قدیم و جدید پیرامون وجود آیات ناسخ و منسوخ به آن استناد کرده اند.
نمیتوان منکر دگرگون کردن برخی آیههای قرآن توسط فروفرستنده آن شد؛ ولی این آیه، ربطی به این موضوع پیدا نمیکند؛ و اصولاً موضوع ناسخ و منسوخ بدان گونه که شهرت یافته، از سوی خداوند مورد توجّه قرار نگرفته است. تنها آیهای که مربوط به این موضوع میشود، آیه 101 سوره نحل است: و اذا بدلّنا آیه مکان آیه والله اعلم بما ینزّل قالوا انما انت مفترّ بل اکثرهم لایعلمون
متوجه میشوید که در این آیه از واژه نسخ یاد نشده، و تنها به منظور رد سخنان معاندان قرآن و پیامبر، نازل شده است.
آیه در قرآن به سه معناست. جمله های متن کتابهای مقدس، معجزه، و پدیدهها یا نشانههای طبیعی و اجتماعی، که در اینجا مورد آخر منظور نظر خداوند بوده است؛ زیرا:
- از میان 217 آیه ای که خداوند در آنها عنوان آیه را آورده، تنها شمار اندکی معنای آیات متن قرآن را میدهند؛ بلکه عمده آنها بر پدیدههای طبیعی منطبق است و بعضاً بر پدیدههای اجتماعی.
- در صورتی که در آیه مورد بحث دقت کنیم، در مییابیم که میفرماید نأت، در صورتی که اگر منظور آیات قرآن بود، میفرمود ننزّل، چنانکه در آیه صدویک سوره نحل آمد: والله اعلم بما ینزّل
- اگر منظور آیه قرآن بود، تاریخ مفید بودنش تنها محدود به زمان نزول قرآن میشد و یادآوری آن تأثیر چندانی بر پسینیان نداشت؛ ولی چون مربوط به پدیدهها و نشانههای طبیعی و اجتماعی است، بر آگاهی انسانها نسبت به چگونگی آفرینش، از آغاز تا روز رستاخیر میافزاید.
تنها دو نمونه بارز و مشهور، از خیل عظیم این پدیدههای طبیعی که خداوند برروی زمین ایجاد کرده و سپس آنها را برانداخته و به بایگانی تاریخ سپرده، انقراض دایناسورها و انسانهای نئاندرتال است؛ که هر دو، سطح وسیعی از کره خاک را دربرگرفته بودند و به یکباره از سطح زمین و صفحه روزگار محو(نسخ) شده اند.
نشوز
به معنای سرپیچی و نافرمانی مرد از زن و زن از مرد است. برای آگاهی بیشتر به احضرت الانفس الشح بازگشت شود.
نضید
و النّخلٍ باسفاتٍ لها طلعٌ نضیدٌ(ق: 10)
معنای نضید: متراکمٌ بعضها فوق بعض. پس معنای آیه چنین است: و نخلی برافراشته که دارای خوشه پرباری است. که برای یاداوری نعمتهای الهی به بندگان منیب است. کسانی که به پروردگار خویش بازگشته اند.
نطوی السّماء
قرآنکریم درمورد پایان جهان و آغاز جهانی دیگر میفرماید:
یوم نطویالسماءکطیّالسّجلّللکتبکمابدأنااولخلق نعیده وعداًعلیناانا کنا فاعلین(انبیاء:104)
ترجمه: روزی(زمانی) که میپیچانیم(درمینوردیم) آسمان(کیهان) را چون پیچاندن طومار نامهها. همچنانکه شروعکردیم آفرینش اولیه را، برمیگردانیم آن را. وعدهایاست که اجرای آن بر ماست و ما آن وعده را بهانجام خواهیمرساند.
نکتههای جالبتوجه در این آیه:
1- ترسیم شکل آفرینش و گسترش کیهان.
2- پایاندادن به جهان پیدا، به شیوة عکس آفرینش آن.
3- تأکید بر اینکه گسترش کیهان ابدی نیست و یقیناً خداوند آن را پایانخواهدداد.
شکل گستردگی کیهان از نظر قرآن
همة ما یک برگ کاغذ لولهشده را دیدهایم. اگر به داخل این لولهکاغذی که تاحدممکن پیچانده و سپس رهاشدهباشد بنگریم، چه شکلوحالتی را مشاهدهمیکنیم؟
پاسخ: شکلی حلزونی
اگر بخواهیم این کاغذ را مجدداً جمعکنیم، چه کاری را باید انجامدهیم؟
پاسخ : لایههای مرکزی آن را منقبض و فشردهمیکنیم و میپیچانیم. در نتیجه، لایههای فوقانی نیز از انقباض و فشردگی لایههای مرکزی تبعیتکرده و روی یکدیگر جمع و هموار میشوند.
شکل حلزونی، شکلی است که قرآنکریم با مثال «کطیالسجلللکتب» یعنی پیچاندن طومارها(نامههای قدیمی) شکل آفرینش کیهان و نیز روش برچیدن جهان پیدا را برای همگان از یک کودک دبستانی تا یک دانشمند کیهانشناس مشخصکردهاست.
ویژگیها و شمار لایههای حلزون کیهانی
شمار لایههای این حلزون کیهانی باتوجهبه آیههای زیر، هفت لایه است:
نوح: 15ـ الم تر کیف خلقالله سبع سموات طباقا
ملک: 3ـ الذیخلق سبع سموات طباقاً ماتری فی خلقالرحمن من تفاوت فارجعالبصر هل تری من فطور
مؤمنون: 17ـ ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق
نبأ: 12ـ و بنینا فوقکم سبعاً شداداً
هر یک از این آیات، یکی از ویژگیهای آسمانهای هفتگانه یا لایههای حلزون کیهانی را بازگومیکند:
در آیة اول خداوند بر چگونگی آفرینش کیهان در هفت لایه تأکید، و کیهانشناسان را بر آگاهییافتن از «سازمان کیهان» فراخواندهاست.
آیه دوم بر همگنی، یکپارچگی، پیوستگی و خللناپذیری هفت لایة کیهان تأکید دارد.
ق: 6 ـ افلم ینظروا الیالسّماء فوقهم کیف بنیناها و زیّنّاها ومالها من فروج
این آیه بدون ذکر هفتلایهبودن کیهان، پیامهای دو آیة بالا را یکجا دربردارد.
آیة سوم نیز نشان میدهد که هریک از لایهها یک ‹راه› به حساب میآیند؛ و چون ما در لایة آخر حلزون کیهانی قرارگرفتهایم، واژة ‹فوقکم› بسیار بهجا و شایسته بهکاررفتهاست.
آیة چهارم گویای این واقعیت است که این هفت لایه سخت هستند؛ و با اینکه رویهم قرارگرفتهاند، با یکدیگر درنمیآمیزند.
ویژگیهای جسم دارای شکل حلزونی
بنابرآنچه که در بالا اشارهشد، برای تجسم شکل کیهان در ذهن خویش، لاک یک حلزون طبیعی که دارای هفت لایه باشد را درنظرآورید و ویژگیهای«جسم دارای شکل حلزونی» را که از این پس به اختصار «حلزون» نامیدهمیشود، بهشرحزیر مورد مطالعه قراردهید:
1. نیروی گرانش حلزون در هسته یا مرکز آن نهفتهاست.
2. هستة حلزون نمیتواند خودبهخود ایجادشدهباشد، زیرا نیازمند نیروی محرکه اولیه است.
3. هرحلزونی از مرکز رشدکرده و منبسطشدهاست.
4. هرچه لایههای حلزون از مرکز دورترمیشوند، قدرت گریزازمرکز و انبساط بیشتری پیدامیکنند.
5. انبساط حلزون تابع قانون خاصیاست. درنتیجه روند گسترش کاملاً منظماست.
نفر (کلیدواژه)
معنای اول: واژه نفر در آیات 38، 39، 41، 81، و بخش اول آیه 122 سوره توبه و آیه 71 سوره نساء، به معنای حرکت کردن و دوری گزیدن از وضع موجود، در راه قرب به خداست. توضیح آنکه در این آیات، مفهوم واژه نفر همانند سفر است؛ با این تفاوت که سفری سخت و پرمشقت و گاهی از روی اجبار است؛ مانند هجرت رسول اکرم(ص).
معنای دوم: همان معنایی را میدهد که در زبان فارسی جا افتاده است: یک شخص، یک نفر
معنای سوم: گریختن همراه با ترس و وحشت
معنای چهارم: گروهی از جنّیان. در زبان عربی به گروهی میان سه تا ده نفر را نفر میگویند. ولی قرآن کریم ظاهراً این معنا را تنها برای جن به کار برده است.
معنای پنجم: دوری جستن از واقعیت موجود، و امتناع از پذیرش حقیقت
در زبان فارسی واژگان نفرت، تنفّر، متنفّر و منفور بسیار شایع است که به معنای دوری جستن از وضعیتی و یا شخصیّتی ناخوشایند است. (برگرفته از: بررسی کلیدواژه «نفر» در قرآن)
هضیم در و نخل طلعها هضیم(الشعراء: 14)
معنای هضیم: رطب نضیج او متدلٍّ لکثرته یا خوشه تازه به ثمر رسیده و پربار نخل خرما؛ که انسان حتا از دیدن آن لذت میبرد که چقدر پربار و زیباست. خداوند این آیه را برای منت گذاردن بر قوم ثمود همراه با دیگر آیاتی آورده است که همه نشانگر این نکته هستند که ما همه گونه امکانات دنیوی به شما دادیم ولی شما ناسپاسی میکنید.
هوی در والنّجم اذا هوی (نجم: یک)
یکی از ویژگیهای قرآن کریم ایجاز است، گاهی یک دنیا مطلب را درون ظرفی که حتی بهچشمنمیآید، میریزد؛ مانند همین موضوع، که واقعاً دنیایی در یک پیاله است. بویژه آنکه نام سوره را نیز ‹نجم›، یعنی ‹ستاره› قرارداده و موضوع معراج را در همین سوره بیان کرده است. زیرا معراج از راه درهای آن صورت گرفته که در ابواب السماء به آن اشاره شد. برای دانستن معنای هوی باید در آغاز بدانیم که سیاهچاله چیست.
سیاهچاله فرایندی است که از مرگ ستاره ناشیمیشود؛ با قطری ناچیز، و جرمی کلان، و چگالی نزدیک به بینهایت؛ با بار الکترومنیتیک و گشتاور شدید چرخشی.
ستاره مردهای که بر اثر مرور زمان بیش از پیش متراکمتر و کوچکشده و درنتیجه بیش از پیش جرم و چگالی آن افزایش یافته است. هرچه چگالی جسمی بیشتر شود، سرعت فرار آن بیشتر میشود. یعنی فرار از آن مشکلتر میشود. هرگاه سرعت فرار از روی ستاره از سرعت نور بیشتر شود، حتی نور نمیتواند از آن بگریزد.
عظمت موضوع در همین است. ما که از راه دور به ستاره نگاهمیکنیم، ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود. بدین ترتیب ‹حفرة سیاه› یا ‹سیاهچاله› بهوجودآمدهاست. و این یک ‹سوراخ فضائی› است که تمام مواد جهان ما را به جهان دیگری تخلیهمیکند.
معناهای ‹هوی› از المنجد (نرمافزار):
1.غروبکرد، پنهانشد.(که بینورشدن و ازدیدهپنهانشدن ستاره را میرسانند: ستارة پرنور و درخشان و فعالی را میبینیم که بهیکباره خاموش و سپس کاملاً از دید محومیشود.)
2.سرفرودآورد.(که درهمفرونشینی ستاره از آن استنباطمیشود.)
3.فرودآمد، هلاکشد، مرد.(که از آنها خوار و کوچکشدن و سپس مرگ ستاره استنباطمیشود.)
4. مهویً: فضای(توخالی) و هواء: هرچه توخالی باشد.(که گویای تهیشدن ستاره از مواد درونیاست که با انفجار به بیرون ریختهمیشود؛ و پس از آن است که سیاهچاله شکلمیگیرد.)
5. اهویّه: فضا و جوّ میان زمین و آسمان، گودال عمیق.(که فروریزی ستاره از درون و تبدیلشدن به سیاهچاله را میرساند.)
6. انهوی: افتادن از بلندی به پستی و درگذشتن(که آغاز شکلگیری سیاهچاله است. زیرا ستاره از اوج عزت به حضیض ذلت میگراید)
پس میتوان آیه را چنین معنی کرد:
سوگند به ستاره؛ آنگاه که از اوج عزت به پستی گراید، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از دیدگان برود و به گونه گودالی ژرف و تهی دراید؛ که همه اینها مفهوم یک سیاهچاله را میرسانند. (برگرفته از مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان)
ولی و ولایت
در قرآنکریم نزدیک به دویست آیة دارای واژهای با ریشة ‹ولی› وجوددارد. معنای همه آنها بر این اصل استوار است که خداوند ولیّ (سرپرست) مؤمنین است؛ و کس دیگری نمیتواند ولی مؤمنین باشد، زیرا او تنها کسی است که عهدهدار و توانا بر این مهم است.
خداوند اسماء و صفات بسیاری دارد که فراگیرند و همه آفریدگان را دربرمیگیرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولی› صفتی اختصاصی برای خداوند نسبت به مؤمنین، و ویژه آنان است؛ یعنی نه خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست کس یا چیز دیگری است؛ و نه مؤمنین میتوانند جز خداوند ‹ولیّ› یا سرپرست دیگری داشتهباشند. این معنا از همه دویست آیه برمیآید؛ مانند توبه 116: مالکم من دونالله من ولی و لانصیر (برگرفته از پژوهش ولابت ویژه خداوند است)
یحرفون الکلم عن مواضعه
خداوند کریم در آیه های چهل و شش سوره نساء و سیزده سوره مائده این اصل و مفهوم را به گونهای که در بالا آمده است، و در آیه چهل و یک سوره مائده به صورت یحرفون الکلم من بعد مواضعه، و در آیه هفتادوپنج سوره بقره بدین گونه آورده است:
یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه
پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟
پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند، بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهراً پیچیده به نظر میرسند، به جای پرداختن به متن از راه تدبر با عاملهای زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده در آغاز خود منحرف شده سپس کلام خداوند را به انحراف میکشانند:
- بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
- نادانسته های خود را در نظر نمیآورند.
- به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
- به برخی آیات قرآن به گونه مینگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
- به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند، به مصداق آیه و ماقدرواالله حق قدره؛ در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند.
برای دانستن نمونههای دیگر انحرافها از کلام خداوند به مقالهای با همین عنوان و به نشانی https://www.academia.edu/12682012 بازگشت شود.
یحیی
حضرت یحیی فرزند زکریا همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپرستی مریم مقدس را بر عهده داشته و داستان فرزنددار شدن او(زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است.
یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12)
قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است.
یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند:
ان الله یبشّرک بیحیی مصدّقاً بکلمةٍ من الله و سیّداً و حصوراً و نبیاً من الصّالحین(آل عمران:39)
لقب مشهوری که برای یحیی(ع) ذکر شده و به احتمال زیاد در انجیل آمده "تعمید دهنده" است. همان گونه که عیسی(ع) ملقب به "مسیح" (بسیار مسح کننده که با مسح کردن بیماران را شفا میبخشید) است. ظاهرا وی مبدع غسل تعمید بوده و این واجب شرعی که شرط ایمان بوده از دین او به دین مسیحیت رفته است. البته بعید نیست که غسل تعمید تاریخی دیرینه تر نیز داشته باشد.
همچنانکه حضرت یحیی در قرآن بسیار ارزشمند وصف شده، در انجیل نیز چنین است که مسیحیان نام او را بر فرزندان خود میگذارند بدین گونه:
یوحنا(با تشدید نون که عبری است و نام اصلی اوست)- جوانی(با تشدید نون: ایتالیایی) -خوان(اسپانیولی)-جان(انگلیسی)- یانا(لهستانی) ژان(فرانسوی)- ایوان(روسی)- یوهانس(آلمانی)- ژوهانس- جوهانش- یان- یوهان. متاسفانه نامگذاری یحیی در میان مسلمانان بسیار کم است.
همچنین در دین مسیحیت شب اول تابستان که کوتاهترین شب است به نام شب یحیی (قرینه شب یلدا) نامگذاری شده و روز آن را جشن میگیرند؛ و بویژه عید کسانی است که نام آنان یحیی است. شب دوم را به احترام بانوانی که نام آنان یحیی(با تفاوت در مؤنث بودن) است نیز جشن میگیرند.
ید بیضاء(اشاره به طیف کامل نور در قرآن)
و ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیرسوء فی تسع آیات...
ترجمه: و دستت را در گریبانت ببر. بیرونش بیاوری نور سفیدی خواهد بود، بی آنکه زیانی به تو رساند، در نه آیه(نشانه). (نمل: آیه دوازده)
موضوع و نکته کلیدی، عبارت فی تسع آیات (در نه آیه) است. بویژه آنکه، میان عبارتهای من غیرسوء (که مربوط است به نور دست حضرت موسی) و فی تسع آیات (که وصف چگونگی آن نور است)، علامت صلی که نشانه وصل کردن است، آمده. یعنی بهتر آن است که میان این دو عبارت در خواندن و فهم جدایی نیفتد.
موضوع آیه ظاهراً نور است؛ و اگر دقت شود به نتیجه جالبی منتهی مشود: به طیف نور
ولی طیف نور هفت رنگ دارد؛ پس چرا خداوند اشاره به نه آیه (نشانه) کرده است؟
باز اگر دقت شود متوجه میشویم که نور سفید که دیدنی است متشکل از هفت رنگ است ولی طیف نور کامل نه رنگ دارد: پس اگر دو سر طیف نور را که نامرئی هستند، یعنی فرو سرخ و فرا بنفش... را به طیف نور مرئی بیافزاییم، میشود نه رنگ. جلّ الخالق!! که این یکی از اعجازهای قرآن کریم است. (برگرفته از طیف کامل نور در قرآن)
یفعل ما یشاء (فعّال لما یرید را ببینید.)
یلج
یعلم ما یلج فیالارض و ما یخرج منها و ما ینزل منالسماء و ما یعرج فیها(سبأ: 2، حدید: 4)
ترجمه: خداوند میداند آنچه را که در زمین فرومیرود و آنچه را که از آن بیرون میآید. و آنچه که از آسمان فرومیآید و آنچه که در آن(نه به سوی آن ـ دقتشود) بالا میرود.
روشنگری: پیشینیان مترجمین و مفسرین قرآن کریم، چون خود از درک مفاهیم قرآنی در ارتباط با علوم طبیعی ناتوان بودهاند، در بسیاری آیات عملاً توانایی خداوند را نیز دستکم گرفته(وما قدرواالله حق قدره) و آن را در اندازة تواناییهای انسان پایینآوردهاند.(وذلکم ظنّکمالذی ظننتم بربّکم اردیکم فاصبحتم منالخاسرین ـ فصلت: 23) متأسفانه این اشکال به پسینیان نیز سرایتکرده و امروزه نیز همان تفکرات قدیمی را تکرارکرده و میکنند و نهتنها جرأت خدشهاندازی بر این رویههای قرون وسطایی را ندارند، بلکه حتا از خود نمیپرسند «آیا درست است که با اینهمه یافتههای علمی در این عصر همان مثالهای کهنه را تکرارکنیم و با این کار ذهنها را از دگراندیشی و نواندیشی بازداریم»؟
مثلاً در تفسیر آیة بالا که در دو سوره به یک شکل آمده، میپندارند که منظور خداوند آن چیزهایی است که انسانها میدانند؛ مانند باران که فرومیآید و ارواح که بالا میروند؛ و بدین گونهاست که سطح دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین میآورند. حال آنکه منظور خداوند از این آیات، جدا از چیزهایی که ما میدانیم، آن است که به انس و جن بگوید چیزهای دیگری هم هست که شما نمیدانید و من میدانم و من با این آیات، شما را راهنمایی میکنم که به دنبال دانستنیهایی که نمیدانید، بروید. اگر به مطلب زیر توجه کنیم، بهتر متوجه موضوع میشویم:
دانشمندان عقیده دارند که ذرات سنگین گوناگونی به زمین میرسند و از میان آن میگذرند، بدون آنکه با مواد سازنده کره زمین برهمکنش داشتهباشند. این ذرات بهندرت با مواد معمولی واکنش نشان میدهند. بنابراین بدون آنکه مشاهده شوند از میان اجرام معمولی از جمله زمین میگذرند… آزمایش سی. دی. ام. اس. آی. آی.(پروژة جستوجو برای مادة تاریک در دمای پایین) بهمنظور مشاهدة گونة خاصی از این نوع ذرات طراحی شدهاست. اگر این ذرات مشاهده شوند، در واقع اولین نوری خواهد بود که به دنیای پررمز وراز ماده تاریک خواهدتابید؛ و نیز مدرک خوبی برای اثبات صحت نظریة ابرتقارن بهدست خواهدآمد. نظریة ابرتقارن نظریهای مافوق نظریههای متداول فیزیک است.»(روزنامه شرق- 22/2/83)
از سوی دیگر خداوند در این آیه وضعیت زمین را از آسمان جداکرده و برای هر یک حساب جداگانهای بازکردهاست(نه آنگونه که مفسرین همه را یکی میبینند). در بخش اول، بدهبستان بیشتر بین جو زمین و خود زمین است. ولی در بخش دوم، بدهبستان بین عالم پیدا و جهان پنهان است، از راه درهای آن؛ و به تعبیر کیهانشناسان: سیاهچالهها.
البته این جداسازی مانع از آن نمیشود که چیزهایی که از عالم پنهان فرومیآیند، به زمین و جو آن نرسد. و یا چیزی از زمین به جهان ناپیدا نرود. (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)
یوم
خداوند تنها در دو سه آیه که خواسته کوتاهی عمر انسان در زمین را در رستاخیز به او یاداوری کند، این واژه را به معنای روز (24 ساعت) کره زمین بهکاربرده است: «یوماً او بعض یومٍ».
یوم در فرهنگ قرآن دوره و مرحله معنی میدهد. برای مثال:
به معنای دوره میفرماید: دوره (یوم) قیامت برابر است با پنجاه هزار سال.
البته روز کره زمین نیز یک دوره است. دوره ای که کره زمین یک بار به دور خودش میچرخد.
به معنای مرحله میفرماید: خلقنا السّموات والارض فی ستة ایّام (آفریدیم کیهان را در شش مرحله.) اکنون برای کیهانشناسان نیز ثابت شده که آفرینش کیهان که با مهبانگ آغاز شده، شش مرحله داشته و ما اکنون در مرحله ششم مهبانگ قرار داریم. (به مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن و نیز به این لینک بازگشت شود:
https://www.academia.edu/43921451/We_Have_Already_Entered_The_Sixth_And_Final_Era_Of_Our_Universe)
یومالخروج (وصف چگونگی آغاز رستاخیز)
یوم یسمعونالصّیحه بالحقّ ذلک یومالخروج(ق: 42 )
رزقاً للعباد و احیینا به بلده میتاً کذلکالخروج(ق: 11)
یعنی همانگونه که گیاهان را از زمین با آب و خاک زنده میکنیم، ‹خروج› دوباره همهچیز از جمله انسانها در آغاز رستاخیز چنین خواهدبود.
این آیه نیز همین مضمون را بهگونهای گسترده، بیانمیدارد:
وهوالذی یرسلالرّیاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقنه لبلد میت فانزلنا بهالماء فاخرجنا به من کلالثمرات کذلک نخرج الموتی لعلکم تذکرون(اعراف: 57)
همین مضمون در دیگر آیات 43 و 44 سوره ق، و پس از آیه 42 که آمد، نیز بیانشده:
انا نحن نحیی و نمیت و الیناالمصیر یوم تشقّقالارض عنهم سراعاً ذلک حشر علینا یسیر
سخن از شکافتهشدن زمین و حشر سریع و زودهنگام(سراعاً) است؛ نه مانند بار اول که بهدنیا آمدند و حدود 16، 17 سال طولکشید تا به رشد و بالندگی رسیدند، بلکه بهسرعت و بهمانند گیاهانی که با دوربینهای فیلمبرداری خودکار، رشدشان را تندشده بهتصویرمیکشند، همانگونه که در این دنیا ما را از زمین ‹نشوونما› داد(اذ انشأکم منالارض ـ نجم: 32)، بار دیگر به سرعت از زمین ‹میرویاند›.(والله انبتکم منالارض نباتاً ـ نوح: 17)
در مفهوم کتاب حفیظ آمد که:
کتاب یا رایانهای به نام دی. ان. آ. وسیلهای در دست خداوند است (وعندنا) تا بدن انسان، جن و دیگر جانداران را برای روز رستاخیز بازسازی کند؛ البته اکنون دانش به جایی رسیدهاست که دانشمندان نیز میتوانند با روش همانندسازی چنین کاری را در همین جهان انجام دهند و دانش انسان را برای شناخت بهتر روز رستاخیر(ذلک یومالخروج ـ ق:42) و چگونگی خروج (کذلکالخروج ـ ق:11) بالاببرند و دیگر انسان امروزی همانند انسان دوران جاهلیت پرسشهایی را(که بسیاری از آنها در قرآن آمده) مطرح نکند، و به رستاخیز به عنوان واقعهای حتمی و فهمیدنی ایمان بیاورد؛ و نه بعید و دور از ذهن که از قول کافران در قرآن آمده (ذلک رجع بعید).
خداوند بهگونهای دیگر نیز ‹خروج› را توصیفکردهاست(قمر: 7):
یخرجون منالاجداث کانهم جراد منتشر(از گورها بیرونمیآیند، گویی ملخهایی پراکندهاند.)
چرا خداوند ملخ را مثالزدهاست؟
هر نکته قرآنی، حتا کوچک ترینش، نکتههای بسیاری دربردارد؛ و بههیچروی نباید ترجمه آن را سرهمبندیکرد. بنابراین باید در همین مثال هم اندیشه و تدبرکنیم؛ تا بدانیم منظور خداوند از این مثال چهبودهاست؟
پس از تدبر در این مثال قرآنی، متوجهمیشویم که آفرینش ملخ دو ویژگی مهم دارد. یکی اینکه ‹خلقالسّاعه› آفریدهمیشوند، و دیگر اینکه میبینیم هنگامی که ملخها به کشتزارها حملهمیکنند، ‹انبوه›اند؛ و معلوم است که با هم آفریدهشدهاند. پس خداوند با این مثال بسیار ساده، حشرونشر انس و جن را در آغاز رستاخیز، ترسیمکردهاست. یعنی همة مردمان جن و انس، بهیکباره، و با سرعت تمام، برانگیختهمیشوند.
فیلمهای مستند بسیار از زادوولد جانواران مختلف تولیدشده و تا آنجا که ممکن بوده بسیاری از آنها را دیدهام؛ ولی تاکنون تولید مثل ملخ را ظاهراً نتوانستهاند فیلمبرداریکنند. اما تااندازهای شبیه به آن را دیدهام که برای این مثال قرآنی مناسب است:
مستند 5 تلویزیون روزی از تولید مثل لاکپشتها فیلمی پخشکرد که بسیار عجیب بود. لاکپشتهای بسیاری را نشانمیداد که مشغول تخم ریزی در ساحل دریا هستند و پس از تخم ریزی روی تخمها را میپوشانند.(مانند گورهای انسانها) سپس زمانی را نشان میداد که خیل عظیم جوجهها را میدیدی که بهیکباره از تخم سربراوردند و روانه دریا شدند.
همین رهسپاری گروهی آنها به سوی دریا بود که بسیارشگفتانگیز مینمود. انسان با خود میگفت، اینها چگونه همه باهم از تخم سربراوردند؟! چقدر انبوه و بسیارند!! به گونهای که تمام ساحل با آن بزرگی راپرکردهبودند. و چرا همه باهم به سوی دریا رهسپارند؟! آری! لاکپشتها هم میتوانند رستاخیز را برای ما بهتصویربکشند!(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)
یوم القیامه
از جمله آیاتی که بازگوکننده این روز مهم و واژه ویژه قرآن هستند:
یوم ینفخ فیالصور فتأتون افواجا و فتحتالسماء فکانت ابوابا و سیرتالجبال فکانت سرابا(نبأ: 18تا20)
یوم تأتیالسماء بدخان مبین(دخان:10)
یوم تمورالسماء مورا و تسیرالجبال سیرا(طور: 9و10)
یوم تکونالسماء کالمهل و تکونالجبال کالعهن(معارج: 8و9)
یوم ترجفالارض والجبال کثیباً مهیلاً… یوماً یجعلالولدان شیباً السماء منفطربه کان وعده مفعولا(مزمل:14و 17و18)
یوم ترجفالراجفه تتبعهاالرادفه… فانما هی زجره واحده(نازعات: 6،7و13)
القارعه ماالقارعه… یوم یکونالناس کالفراشالمبثوث و تکونالجبال کالعهن المنفوش(قارعه: 1،2،4،5)
الحاقه ماالحاقه… فاذا نفخ فیالصور نفخهواحده و حملتالارض والجبال فدکتا دکه واحده فیومئذ وقعتالواقعه وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک یومئذ ثمنیه(حاقه:1و2،13تا17)
فاذاجاءتالصاخه یوم یفرالمرءمن اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه(عبس:33 تا 36)
فاذا جاءتالطامهالکبری(نازعات: 34)
فاذا نقر فیالناقور فذلک یومئذ یوم عسیر(مدثر: 8و9)
فاذا برقالبصر و خسفالقمر و جمعالشمس والقمر(قیامه: 7،8و9)
فاذاالنجوم طمست واذاالسماء فرجت واذاالجبال نسفت(مرسلات:8،9و10)
فاذاانشقتالسماء فکانت هی ورده کالدهان(الرحمن: 37)
اذاالسماءانشقت… واذاالارض مدت والقت ما فیها و تخلت(انشقاق:1،3و4)
اذاالسماءانفطرت واذاالکواکب انتثرت واذاالبحار فجرت(انفطار:1،2،3)
اذاالشمس کورت واذاالنجومانکدرت واذاالجبال سیرت… واذاالبحار سجرت(تکویر: 1،2،3و6)
اذا وقعتالواقعه… خافضهرافعه اذا رجتالارض رجا و بستالجبال بسا فکانت هباء منبثا(واقعه: 1،3تا6)
اذا زلزلتالارض زلزالها و اخرجتالارض اثقالها(زلزال: 1و2)
ان زلزلهالساعه شیءعظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تریالناس سکاری و ماهم بسکاری و لکن عذابالله شدید(حج: 1و2)
ترجمة آیهها را به منظور درک بهتر و تأثیر بیشتر، پیدرپی میآوریم:
نبأ: روزی که در صور دمیده شود، پس همه، گروهگروه میآیند. و آسمان گشوده شود درحالیکه درهایی خواهدداشت. و کوهها سرنگونشوند، درحالیکه(بهگونة ذرات درامده) سرابیخواهندبود.
دخان: روزی که آسمان دود روشن و آشکاری را میآورد.
طور: روزی که آسمان میخزد، خزیدنی(ویژه) و کوهها سرنگونمیشوند سرنگونشدنی(ویژه)
معارج: روزی که آسمان مانند روغن گداخته، و کوهها مانند پشم میشوند.
مزمل: روزی که زمین و کوهها بهلرزه درامده و بهصورت پشتهای از شن ازهمپاشیده دراید… روزی که کودکان را پیرمیکند و آسمان را میشکافد و وعدة الهی انجاممیپذیرد.
نازعات: روزی که شیپور سروش خود را سردهد، سوت پایانی درپیآندراید… پس همانا آن است پرتابکردنی پرخروش و یگانه.
قارعه: آن درهمکوبنده. آن درهمکوبنده چیست؟ روزی است که مردمان(جن و انس) بهمانند ملخهایی سرگشته و پراکنده، و کوهها بهصورت تودهای از پشمزدهشده و ازهم پاشیده درایند.
حاقه: آن فرودآینده. چیست آن فرودآینده؟ پس هنگامیکه در صور دمیدهشود، دمیدنی پرخروش و یگانه(که لرزه بر ارکان تمام کائنات اندازد)، و زمین و کوهها برداشتهشوند و با کوبشی یگانه کوبیده و خردشوند، پس در آن روز فرودآینده فرودآمدهاست و آسمان شکافتهشده، پس در این روز آسمان سست و بیبنیان شود و فرشتگان بر کرانة کیهان درایند و عرش پروردگارت را در این روز هشت فرشته نگاهدارند.
عبس: پس هنگامی که خروشندة مدهوشکننده فرارسد، روزی است که شخص از (عزیزترین کسان خود،) برادرش، مادروپدرش، و همسروفرزندش فرارمیکند.
نازعات: پس آنگاه که بزرگخردکنندة خروشان فرارسد، …
مدثر: پس آنگاه که در شیپور(حلزون کیهانی) دمیدهشود، پس آن روز، روز بسیار تنگی است.
قیامت: پس هنگامی که (از شدت نور انفجار) دیدگان را برق بگیرد، و ماه نورانی در برابر آن کدر جلوهکند، و خورشید و ماه با آنهمه دوری از یکدیگر، درهمفرونشینند،…
مرسلات: پس آن هنگام که ستارگان کمنور شوند و آن هنگام که آسمان گشودهشود و آن زمان که کوهها ازهمپاشیده و پراکندهشوند، …
الرحمن: پس آنگاه که آسمان شکافتهشود، پس گلسرخی خواهدبود، همچون پوشش سرخفام.
انشقاق: هنگامی که آسمان شکافتهشود،… و آنگاه که زمین کشیدهوگستردهوپهنشود، و هرانچه را که درخوددارد بیرون ریخته و خالیشود، …
انفطار: آن هنگام که آسمان از درون شکافتهشود و آنگاه که ستارگان پراکندهشوند، و آنگاه که دریاها منفجرشوند،…
تکویر: وقتی که خورشید سرنگونشود، و هنگامی که ستارگان تیرهشوند، و آنگاه که کوهها سرنگونشوند، … و آنگاه که دریاها شعلهورشوند،…
واقعه: آنگاه که فرودآینده فرودآید… که پایینآورنده و بالابرنده نیز هست؛ هنگامیکه زمین سخت بهلرزهدراید، و کوهها متلاشیشوند، پس به صورت گردوغباری پراکنده درخواهندآمد.
زلزال: آنگاه که زمین بهلرزهدراید، لرزیدنش را و بیرون بریزد هرچه درخوددارد،…
حج: همانا که وقوع زلزله در ارکان عالم در روز قیامت رخداد بزرگیاست. روزی که میبینی که هر شیردهندهای شیرخواره خود را رهامیکند، و هر بارداری بارش را بر زمین میگذارد؛ و مردم را میبینی که تلوتلو میخورند ولی مست نیستند، بلکه عذاب خداوند شدید است.
دستاورد آیههای یادشده، پیرامون آغاز دورهای که در آن کار دنیا پایانمیگیرد:
1. وضعیت عمومی کیهان
2. وضعیت آسمان جهان پیدا
3. وضعیت زمین(کهکشانها)
4. وضعیت مردمان(جن و انس)
وضعیت عمومی کیهان:
هنگامیکه در صور که همان حلزون کیهانی است، دمیدهمیشود و خروش کرکنندة آن، ارکان کیهان را بهلرزهدرمیآورد؛ همة جانداران جز آنکه را که خداوند بخواهد، میمیرند. این خروش کرکننده، همان امواج صدایی است که همة کیهان را هماکنون نیز پرکرده و باقیماندة بانگ انفجاری است که در آغاز آفرینش ایجادشده، و در سخن فیریکدانان ‹تابش زمینة ریزموج کیهانی› نامیدهشدهاست. کار اسرافیل فعالکردن این امواج صوتی به اذن الهی است.
وضعیت آسمان
چون این روز، روز بسیار تنگی است، از شدت فشار، آسمان دنیا، ابتدا سست و بیبنیان و سپس شکافتهٍشده و بهگونة روغنی که گداختهشود، دود از آن بلندمیشود. از شدت انفجار، گلگونشده، سپس جمع شده، در خود فرورفته و به درون چیزی میخزد.
وضعیت کهکشانها
کهکشانها که خورشیدها و ماهها و ستارگان نشانة آنهاست، درهممیریزند و درهم فرومینشینند. خورشیدها نور خود را ازدست میدهند و ماهها که نور خود را از خورشیدهایشان میگیرند، همه تیرهوتار میشوند. تنها نورهای ناشی از انفجارهاست که برخی بخشها را روشنمیکند.
کوبنده و فرودآینده و خروشکننده و خردکننده و… هیچیک چیزی نیست که از جایی بیاید؛ بلکه این عسرت (یوم عسیر= روز بسیارتنگ)، فشار و شدت انفجارهاست که چنین عذابهایی را فراهم میآورد؛ چنانکه آمد، «ماالقارعه، یوم یکونالناس… » کوبنده سهمگین، روزیاست که مردمان هستند… یعنی شیء خاصی نیست. بنابراین، قارعه، حاقه و دیگر واژگان و برواژگان بهکاررفته، همان فروپاشی، درهمریختگی و برهمفرونشینی اجزاء کهکشانها در این دوره یعنی آغاز روز قیامت است.
پس در این روز زمین از شدت فشار، به لرزه درامده، ابتدا منفجرشده، هرچه درخوددارد، به بیرون میریزد؛ همة چیزها خردشده و هیچچیزی سر جای خود نیست؛ بلکه به هرطرف پرتابمیشوند. کوهها که نمادی از زمین و کیهشانهاست، ابتدا سرنگون و خردشده و به صورت پشم حلاجیشده، ریگ، شنریزه، و درنهایت به شکل ‹گردوغبار پراکنده›(هباءمنثوراً) و ‹سراب›(فکانت سرابا) درمیآیند.
وضعیت مردمان
در این روز مردمان نیز از سهمگینی عذاب، به وحشتوهراس افتاده، از شدت نور انفجارها، چشمانشان را برق میگیرد. ابتدا تلوتلو میخورند و سپس به هرسو پراکندهمیشوند. مصیبتهای این روز تا آن اندازه زیاد است که کودکان پیر میشوند، تو گویی عمری از آنان گذشتهاست.
(برگرفته از مهنورد در قرآن)
یوم تبدل الارض
منظور از عبارت بالا، وضعیت عرش و دیگر بخشهای کیهان پس از آغاز رستاخیز است:
یوم تبدلالارض غیرالارض والسموات و برزوا لله الواحدالقهار(ابراهیم:48)
ترجمه: روزی که زمین دیگر زمین و آسمانهایی که میشناسید نیست و برای خداوند یگانه قهّار، خود را نشان میدهند.(برزوا به صورت جمع آمده تا نشان دهد که منظور از ‹زمین› همه کهکشانها یعنی جهان پیداست؛ چنانکه فرمود: ‹والارض جمیعاً قبضته یوم القیامه›)
از این آیه برمیآید که پس از آغاز رستاخیز، کهکشانها آن گونه نیستند که اکنون در کیهان جای دارند؛ بلکه فیزیک کیهان بههمخورده و در جهان پنهان خود را به خداوند نشان میدهند؛ چنانکه در مورد چنین روزی فرمود «و اشرقتالارض بنور ربها»: (زمین به نور پروردگارش روشن میگردد.)
نکتة جالب توجه آن است که خداوند دگرگونی را در ‹ارض› دانسته و با دگرگونی آن برخی دگرگونیها نیز در دیگر بخشهای کیهان رخمیدهد. این نکته تأییدی است بر اینکه همة دگرگونیها در جهان پیدا رخمیدهد که در جهان پنهان فرومیرود و موجب دگرگونیهایی در دیگر بخشهای کیهان میشود. اگر غیر از این بود آیه چنین میبود: ‹یوم تبدلالسموات والارض غیرالسموات والارض›.
از آیات 107 و 108 سورة هود نیز برمیآید که در روز قیامت و پس از آن، دو بخش اصلی کیهان برقرار است.
آیههای بسیاری دلالت بر این داشت که پس از آفرینش کیهان در شش مرحله، خداوند بر عرش مستولیگردید. از آیه زیر برمیآید که خداوند پس از ایجاد نیروی گرانش بر عرش مستولی شدهاست:
اللهالذی رفعالسموات بغیرعمد ترونها ثماستوی علیالعرش ( آیه دوم سوره رعد)
ترجمه: خداوند کسی است که آسمانها را بیستونی که ببینید، بلندگردانید، سپس بر عرش چیرهگشت.
و نتیجهمیگیریم که کارکرد نیروی گرانش برای برپایی جهان پیدا بوده ولی در روز رستاخیز که جهان پیدا و پنهان یکیشده، آیا باز هم این نیرو به قوت خودباقیاست؟ قرآن کریم در آیات 16 و17 سوره الحاقه میفرماید:
وانشقتالسماء فهی یومئذ واهیه والملک علی ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه
ترجمه: و آسمان(کیهان) شکافته شود. پس آن است در چنین روزی (رستاخیز) بیبنیان (یعنی بدون نیروی گرانش) و فرشتگان بر کرانههای آنند؛ و در چنین روزی عرش پروردگارت را هشت (نیرو) برخود حمل میکنند.
از این آیه و نیز از آیة آخر سورة زمر و آیة 7 سورة غافر(مؤمن) مشخص میشود، زمانی که عمر جهان پیدا بهسرآید، و در جهان پنهان فرورود، از سویی کیهان بیبنیانشده؛ و از سوی دیگر جهان نورونیرو (جهان ملکوت) که در این زمان حد واسط و نگاهدار دو بخش پیدا و پنهان کیهان است و در نبود جهان پیدا، کارکرد خود را تغییرداده، و نیروهای موجود کنونی، از چهارنیرو به هشت نیرو افزایش یافته، و به چهارگونه زیر، به انجام وظایف خود میپردازند:
- برخی به کارهای مردم آن جهان میپردازند،
- برخی بر کرانههای کیهان درگردشند،
- برخی در پیرامون عرش درگردشند،
- هشت نیرو نگاهدارنده عرشاند.
در همین زمینه، در قاموس قرآن پیرامون واژه عرش از کتاب ‹جوامعالجامع› نقلشده که بر اساس روایتی حاملان عرش اکنون چهارند. روز قیامت خداوند چهار تای دیگر را به کمک آنان میفرستد.
اگر کسی میخواست بر این نظر خردهبگیرد که مصداق هشت، فرشته است و فرشته تنها نیرو نیست، ولی این روایت که همچون قرآن برای حاملان عرش، مصداق تعییننکرده، حجت را بر آنها تمامکرده و گفتهاست که اکنون چهارند و در روز قیامت هشت خواهندشد. با توجه به اینکه تاکنون در دانش فیزیک چهار نیرو بیشتر شناختهنشده، پس مصداق هشت، که پیش از رستاخیز چهارند، با توجه به حدیثی که نقل شد، تنها میتواند همان چهار نیروی شناخته شده امروزی باشد که در دوران رستاخیز به هشت نیرو افزایش مییابند. (برگرفته از مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن)
الحمدللهالذی هدانا لهذا وماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله
نگارش و انتشار: پانزدهم فروردین نودودو، تنها با 53 مفهوم ویژه
اولین ویرایش همراه با واژگانی نو: بهمن نودوچهار
دومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: آبان نودوهفت
سومین ویرایش کامل، همراه با واژگانی نو: تیرماه نودوهشت
چهارمین ویرایش، افزودن واژگان و تنظیم فهرست: آذر نودونه
پنجمین ویرایش با127 مفهوم ویژه: دی نودونه
ششمین ویرایش با131 مفهوم ویژه: فروردین 1400
هفتمین ویرایش با 142 مفهوم ویژه: آبان 1400
احمد شمّاع زاده