بیانیّه ای بر ردّ
قرآن به مثابه خوابنامه
فهرست
الف- پیشگفتار شامل:
دلیل نگارش این بیانیّه
چیستی قرآن از زبان انوار حقّ
نظر قرآن کریم پیرامون قائلان اقاویل یا منتقدانش
نظریّه، فرضیّه یا اختراع؟
ستم بر قرآن و رسول(ص)
انکار نزول وحی بر قلب محمّد(ص) و نفی کلام خداوند
دکتر سروش پاسخ دهد!
علل رسیدن دکتر سروش به چنین نظری و دیگران به گفتاری بودن قرآن
دلایل ردّ این نظر و دیگر نظرهای مشابه
روش نقد نگارنده در این بیانیّه
ب - مقاله دکتر سروش مندرج در بی بی سی فارسی و نقد بخشهایی از آن به طور مفصّل
پیشگفتار:
دلیل نگارش این بیانیّه
انتشار نقد مهندس عبدالعلی بازرگان پس از پخش بخش دوم برنامه پرگار بی بی سی، موجب شد تا دکتر سروش به قول خودش دست به قلم شود؛ و پس از دو هفته جوابیه ای را در پاسخ به مهندس بازرگان تهیّه و در بی بی سی منتشر کند. نشر آن جوابیه موجب شد تا نگارنده بلافاصله پس از انتشار آن، پس از سه سال که در این باره قلم نزده بود، دست به قلم شود و این بیانیه مفصّل را بنویسد.
هدف از نوشتن این بیانیه آن نبوده است که نقدی و یا ردّیّه ای بر نظر دکتر سروش نگاشته شود، که این نظر بسی سست بنیان تر از آن است که لازم باشد وقت عاشقان قرآن را بگیرد تا بر آن نقد بنویسند و آن را به چالش بکشانند؛ بلکه هدف آن بوده است تا پیرامون بداموزیهایی که ضمن بیان این نظر از قلم ایشان تراوش کرده و قلب و درک همگان، و بویژه جوانان را هدف قرار داده است، روشنگری شود. به همین دلیل از بخشهای بسیاری که در چارچوب این هدف نمیگنجد، گذرکرده ام.
اگر گوش شنوایی باشد، قرآن کریم با توجه به یک یک شش واژه این آیه، پیش از هرکس دیگری خط بطلانی بر این گونه نظرها کشیده است:
انّا نحن نزّلنا علیک القرآن تنزیلاً (تغابن: 23)
چیستی قرآن از زبان انوار حق
1."قرآن" از "فرقان" سخن میگوید:
از قرآن پرسیدم چیستی و کیستی؟ گفت:
از سوی حکیم آگاهم من لدن حکیم خبیر(هود: 1)
وحی و سخن حکیم دانایم من لدن حکیم علیم(نمل: 6) ان هو الاّ وحی یوحی(نجم: 4)
ذکری برای جهانیانم ذکر للعالمین(قلم: 52، ص: 82، تکویر: 27)
نور هدایتی برای متّقینم هدی للمتقین(بقره: 2)
سند نبوت خاتم انبیائم لایأتون بمثله(اسراء: 88)
جلوهای از نور حقّم لوانزلناهذاالاقرآنعلیجبللرأیته خاشعاًمتصدعاً من خشیهالله
و از باطل بهدورم لایأتیهالباطل من بین یدیه ولا من خلفه(حم سجده: 42)
بل ممیّز باطل و حقّم تبارکالذی انزلالفرقان علی عبده(فرقان: 1)
و جز پاکان روزگار، مسنکنند مرا و درنیابند ولایمسّه الاّالمطهرون(واقعه: 79)
2. "منزل وحی" (قلب محمد) از "وحی منزل" سخن میگوید:
هنگامی که انواع بلاها و شداید روزگار مانند پارههای شب تاریک شما را فروپوشید پس بر شماست که به قرآن متوسل شوید.
چه آن شفاعتکنندهای است که شفاعتش پذیرفته شده و خبرگزاری است که خبرش تصدیق شده. کسی که آن را پیش رو قراردهد به سوی بهشتش میکشاند و کسی که آن را پشت سر گذارد به سوی آتشش میبرد. رهبری است که به گزیدهترین راه رهبری میکند و کتابی است که دارای تفصیل و تبیین و تحصیل است. فصل میان حق و باطل است و هزل و بیهوده نیست. ظاهر و باطن دارد. ظاهرش حکمت و باطنش دانش است. ظاهرش دلربا و باطنش ژرف است. ریشههای عمیق دارد و ریشههای عمیق آن را ریشههایی است. عجائب آن به شمار نمیآید و غرائب آن کهنه نگردد. دارای چراغهای هدایت و نورهای راهنمای حکمت و دلیل معرفت است. (جلد 4 اصول کافی- ص 398 و مقدمه پرتوی از قرآن- ص 21)
3. "قرآن مجسّم" (علی) از "قرآن مدوّن" سخن میگوید:
بدان که این قرآن نصیحتکنندهای است که خیانت نمیکند و راهنمایی است که به گمراهی نمیافکند. گویندهای است که دروغ نمیگوید و هیچکس به آن همنشینی نمیکند مگر آنکه با افزایشی در هدایت و کاهش در نابینایی و ضلالت... پس شفای دردهایتان را از آن بخواهید و در گرفتاریها از آن یاری جویید. آنچه دوست دارید بواسطه قرآن از خدا بخواهید و با دوستی آن به خدا توجه کنید. آراء و افکارتان را در برابر قرآن متهم سازید و امیال و هوسهایتان را در باره آن مغشوش و نادرست انگارید.(نهجالبلاغه نقل از صفحه 70 مقدمه تفسیر نوین) این کاری است که باید اندیشمندان منتقد قرآن، انجام دهند که متأسفانه نمیدهند.
نقش قرآن چونکه بر عالم نشست نقشههای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابی نیست چیزی دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان برکف بنه هرچه از حاجت فزون داری بنه
اقبال لاهوری
نظر قرآن کریم پیرامون قائلان اقاویل یا منتقدانش:
فلا اقسم بماتبصرون و ما لاتبصرون انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلاً ما تؤمنون ولا بقول کاهن قلیلاً ماتذکّرون تنزیل من رب العالمین ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخدنا منه بالیمین ثمّ لقطعنا منه الوتین فما من احدٍ عنه حاجزین و انه لتذکرهٌ للمتّقین و انا لنعلم انّ منکم مکذّبین و انه لحسرهً علی الکافرین و انه لحقّ الیقین فسبّح بسم ربک العظیم
ترجمه(آیات 38 تا آخر سوره حاقّه):
پس سوگند به آنچه که میبینید و آنچه که نمیبینید(مانند اتم و ذرات زیر اتمی، کروموزوم، ژن و دی. ان. آ.) همانا که این قرآن گفته رسول با کرامتی است(که از خود چیزی تخیّل و تصوّر نمیکند.) و این قرآن گفتار شاعری نیست (که در تخیل و خلسه فرو رفته باشد.) هیچ به آن ایمان نمیآورید (که اگر آن را تدبّر نمیکنید و در نتیجه درک نمیکنید. دستکم به آن تهمت نزنید.) و نیز نیست این قران گفتار کاهنی (که با ریاضت به مرحله ای رسیده و به برخی نهانیها آگاهی یافته باشد.) هیچ پند نمیگیرید. (که اگر قرآن خواب و خیال بود ما این آیات را نازل نمیکردیم) بلکه این قرآن فروفرستاده شده از سوی پروردگار جهانیان است.
اگر برخی گفته ها و بافته ها یا اقاویل به ما نسبت داده شود میگیریم او را از پیش رو، سپس همانا که قطع میکنیم نخاع او را(تا فلج شود). پس کسی یارای آن را ندارد که مانع این کار شود. همانا که این قرآن پندی است برای پرهیزگاران. و ما کاملاً میدانیم که از شما(مسلمانان) کسانی تکذیب کنندگانند(قرآن را). و همانا که این قرآن حسرتی است بر کافران. و همانا که این قرآن حق الیقین است. (و خواب و خیال و خلسه در آن راه ندارد). پس (ای محمّد) تسبیح گوی! به نام پروردگار بسیار بلند مرتبه ات.
نظریه، فرضیه یا اختراع؟
متأسفانه نقدنویسان به پیروی از آقای سروش نظر وی را، نظریه )هایپوثزیس( یا فرضیه (ثئوری) میخوانند که اشتباه محض است؛ از آن رو که این اظهار نظر هیچیک از ویژگیهای نظریه یا فرضیه علمی، حتا در زمینه علوم غیردقیقه را در بر ندارد، و به قول قرآن الکریم نظر عبدالکریم تنها اقاویل است. نگارنده، نظر ایشان را قرآن به مثابه خوابنامه عنوان داده و از آن روی که بسیاری از ویژگیهای گوساله سامری را داراست، آن را اختراع تلقّی کرده است:
سامری بر بصیرتی دست یافت. (البته دکتر سروش بر بصیرتی دست نیافته؛ و تنها خود تصور میکند که بصیرتی یافته است!) نفسش او را وسوسه کرد تا در غیاب حضرت موسی، گوساله ای را اختراع کند. مردم نادان شیفته جلوه گریهای گوساله شدند؛ تا جایی که به آنها گفت این نمودی از خدای شماست و عوام الناس بر آن سجده کردند. خداوند در میعادگاه به آگاهی موسی رساند که ما در غیاب تو قومت را آزمودیم و در آزمایش مردود شدند. هنگامی که موسی از میعادگاه بازگشت، ابتدا به برادرش هارون پرخاش کرد؛ برادر گفت مرا جلو اینان خوار مکن! من به آنان گفتم ولی نپذیرفتند و ترسیدم اصرار کنم و متهم به تفرقه افکنی در میان قوم شوم. موسی سپس به سامری رو کرد و پس از گفت و گو، به او گفت: گوساله ات را میسوزانیم و خاکسترش را به دریا میریزیم و تو را هم به خدا واگذار میکنم تا مرضی همچون خوره بگیری و...
ستم بر قرآن و رسول(ص):
یکی از جفاکاریهای آقای سروش نسبت به قرآن در جهت به کرسی نشاندن نظر خود که هرگز موفق نخواهد شد، زیرا با آیه انا نزلناالذکر و انا له لحافظون منافات دارد، این است که نکته هایی از آیات قرآن را که جوانان و یا آنانکه قرآن را تدبّر نمیکنند، در فهم آن نکته ها مشکل دارند، بزرگنمایی میکند و کلام خداوند را به استهزاء میکشاند، تا ذهنها را به قول خودش به نارساییها و تناقضهای متن قرآن منعطف سازد؛ و این در حالی است که اصولاً طرح آنها بدون پشت بینی(تدبّر) و فهم آیات مربوطه، نشانی عوضی دادن و گمراه کردن جوانان است.
ایشان چه پاسخی برای خداوند در روز جزا به این آیه از قرآن دارد؟:
واتخذوا آیاتی و ما انذروا هزواً و من اظلم ممن ذکّر بآیات ربّه فاعرض عنها و نسی ما قدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّة ان یفقهوه و فی آذانهم وقراً و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً (آیات 56 و 57 سوره کهف)
انکار نزول وحی بر قلب محمد(ص) و نفی کلام خداوند:
قرآن به مثابه خوابنامه، پیامبر اکرم را در حد ادگار کیس(مشهور به پیامبر خفته که بهتر بود پیامبر رؤیابین شهرت میافت.) پایین میآورد و به گونه ای وحی را منکر میشود؛ زیرا همان پروسه ای را که ادگار کیس اجرا میکرد، خوابنامه بودن قرآن به رسول اکرم نسبت میدهد.
پروسه وحی چهار عامل دارد؛ ولی در پروسه خوابنگاری آقای سروش، وحی کننده، حامل وحی، و وحی از میان میرود و تنها رسول میماند و رؤیاهایش. از همه مهمتر اینکه وقتی خداوند میگوید روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده، معنایش این است که دریافت وحی ادراک قلبی است و نه ادراک بصری یا دیداری آنهم در رؤیا!!
ادگار کیس آمریکایی (1887 تا 1944) هم به خواب میرفت و "کاتب یا نویسنده وحی!" او که همسرش بود، سخنان او را به هنگام خواب مینوشت. او هم بسیاری از بیماران لاعلاج را از سراسر گیتی شفا داد. بیشتر شفاهای جسمانی و بعضاً شفای روحی. با این حال آنقدر انسان والایی بود که ادعای پیامبری نکرد. روحش شاد. آیا اگر دکتر سروش جای او بود ادعای پیامبری نمیکرد؟
دکتر سروش پاسخ دهد:
- شما با قرآن به مثابه خوابنامه، چه توجیهی برای این آیه از قرآن دارید که میگوید: و قال الرّسول یا ربّ انّ قومی اتّخذوا هذاالقرآن مهجوراً (فرقان: 30) که زبان حال رسول است در روز جزا و شکوه بردن بر خداوند که: امت من این قرآن را به کناری گذاردند.
رسول کرم چگونه در خواب میبیند که رستاخیز آَغاز شده و خود به خدا شکوه میکند؟!!
- آقای سروش در مورد مثالی که در قرآن آمده و شکل کیهان را میتوان از آن استنباط کرد و کسی جز خداوند که احاطه علمی و ایجادی بر کیهان دارد، نمیتواند به آن آگاهی یابد(زیرا که همه موجودات در درون کیهان قرار گرفته اند)، چه توضیحی دارد و چگونه رسول میتواند در خواب کل کیهان را ببیند و شکل آن را دریابد و مثالی برای آن بیاورد که همه در حیطه کاری خداوند است؟
در این زمینه، مقاله شکل کیهان در قرآن یا شکل حلزونی کیهان را ببینید.
- آیه کوتاهی گسترش کیهان را به سادگی بیان میدارد: انا بنینا السماء باید و انا لموسعون، که یکی از اعجازهای قرآن است. این آیه کلام مستقیم و بیواسطه خداوند است؛ که میفرماید ما با دست (اراده مستقیم) خود، کیهان را بنیان نهادیم و ما همواره آن را گسترش میدهیم. کیهانشناسان از جمله اینشتاین پنجاه سال بحث کردند تا به این اصل رسیدند و حتا اینشتاین چنان به ایستایی کیهان معتقد بود که برای توجیه آن ثابتی را وارد معادلات خود کرد تا درست از آب درایند. (وی بعدها که ثابت شد کیهان پویاست این کار را بزرگترین اشتباه زندگی خود خواند.)
در این زمینه مقاله گسترش کیهان در قرآن را ببینید.
دکتر سروش چه توضیحی پیرامون این اعجاز قرآن دارد؟ چگونه پیامبر اکرم بیگ بنگ را دیده و بعد هم دیده که کل کیهان در این پانزده میلیارد سال در حال گسترش است؟ کیهان منظومه شمسی نیست؛ بلکه دویست میلیارد کهکشان موجود در آن، تنها چهاردرصد موجودیت آن را شکل میدهند!! و منظومه شمسی مانند پر کاهی است در میان کاهدان!
- شما چه توضیحی بر آیاتی دارید که میگویند همه چیز را جفت آفریدیم؟ چگونه پیامبر در خواب دید که همه چیز جفت جفت یا نروماده، یا دارای قطب مثبت و منفی یا با بار مثبت و منفی آفریده شده اند؟
اگر موضوع تنها به انسانها و حیوانات و گیاهان ختم میشد، ممکن مینمود که ادعایی داشت؛ ولی هنگامی که قرآن به ذرات زیر اتمی و یا به هیأت کروموزومها وارد میشود، اینها چیزهایی نیست که با چشم حتا با چشم بصیرت دیده شوند؛ و اگر پیامبر به آن درجه از بصیرت رسیده باشد، جای خداوند بصیر را میگیرد و خود، خدا میشود؛ و این در حالی است که خود رسول خدا میگوید من غیب نمیدانم و اگر غیب میدانستم همه خوبیها را برای خود میخواستم.
- شما چه توضیحی بر پیشگوییهای قرآن دارید؟ که برخی در زمان رسول اکرم رخ داده، برخی بعدها رخ داده، برخی اخیراً رخ داده و برخی هنوز رخ نداده اند؟ چگونه رسول آنها را در خواب دیده است؟ بویژه آیاتی که کلام بیواسطه خداوندند.
- خداوند واژه هوی را در آیه ای به کار میگیرد(والنجم اذا هوی) که هیچ واژه ای جز آن واژه برای تشکیل یک سیاهچاله کاربردی ندارد و همه مفسران و مترجمان ترجمه هایی برای این واژه دارند که گویای نظر قرآن نیست؛ و پیامبر هم نه عمرش و نه رؤیایش برای دیدن هوی شدن یک ستاره و تشکیل یک سیاهچاله بسنده نبوده است؛ که معمولاً چند میلیون سال به طول میانجامد. این اعجاز قرآن چگونه میتواند به خواب پیامبر آمده باشد؟ ابواب السّماء یا سیاهچاگان در قرآن را ببینید.
- شما چه توضیحی بر آیاتی دارید که خداوند بیواسطه میگوید ما به فلان رسول خاص مانند حضرت خضر یا رسول عام، مانند لقمان حکیم و آصف بن برخیا علم، حکمت، بصیرت، و... دادیم. چگونه این موارد میتواند در خواب مجسّم شوند و به دید بیایند؟ در این زمینه برگزیدگان الهی یا رسولان عام خداوند را ببینید.
- خداوند ضمن بیان اعجاز حضرت موسی و وصف آن با بیرون آوردن دست خویش از گریبان، و اینکه دستش به صورت نور سفیدی درامده(بیضاء من غیرسوء)، سه کلمه دیگر میافزاید تا معجزه ای دیگر از قرآن را رقم زند: فی تسع آیات
آقای سروش در مورد معجزه موسی ممکن است بگوید رسول اکرم حضرت موسی و معجزه اش را در خواب دیده، ولی در مورد معجزه قرآن چه میتواند بگوید؟ فی تسع آیات (در نه نشانه) یعنی چه؟ پیامبر اکرم نه سبع آیات که نتیجه تجزیه نور و طیف هفت رنگ دیدنی نور است، بلکه سخن از تسع آیات به میان میآورد که نمیتواند این سخن از جانب خودش باشد؛ یعنی تنها خداوند است که رمز دو رنگ فروسرخ و فرابنفش را که در بیداری هم نامرئی و نادیدنی است بر ما میگشاید تا معجزه ای دیگر از قرآن، آری قرآن به مثابه متن را به ما گوشزد کند! طیف کامل نور در قرآن را بخوانید.
علل رسیدن دکتر سروش به چنین نظری، و دیگران به گفتاری بودن قرآن:
یک- ناتوانی در فهم قرآن
دو- ندیدن پرسشهای خود در تفسیرها و رها نکردن خود از بند آنها
سه- نرفتن به دنبال فهم قرآن از راه تدبّر قرآن
این مورد همگانی است، به اعتبار کلام خود قرآن که با شگفتی، همه را مخاطب قرار میدهد و میپرسد: افلایتدبّرون القرآن؟!!) این پرسش قرآنی همه مردم را در بر میگیرد و ربطی به قشر خاصی پیدا نمیکند؛ یعنی:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبّرکند؛ تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن بهره ای برگیرد؛ و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده، دست نیافته است.
تدبر یعنی پشت چیزی را دیدن و حقیقت آن را یافتن؛ یعنی نظر در عواقب امور و رموز چیزی داشتن و به کنه وجود آن پیبردن. برای چنین امری آیا باید مسلمان بود؟ آیا باید عرب بود؟ آیا باید اصول زبان عربی را خوب دانست؟ یا اینکه با خواندن و تکرار آیات قرآن و مؤانست با آن و آشنایی با روشهای گفتاری و نوشتاری قرآن در طول زندگی، گام به گام به فهم کلام خداوند از راه تدبّر آن نزدیک شویم؟ در این زمینه آفتهای کارامدی قرآن را ببینید.
چهار- بسنده نبودن سطح جهانبینی قائلان اقاویل
شخصی همچون آقای دکتر سروش که همواره سروکارش با علوم نظری بوده، برای فهم قرآن، لازم است سطح جهانبینی خود را بالا ببرد و دستکم مطالعاتی پیرامون خداشناسی از راه دانشهای روز، کیهانشناسی نوین، دانستن دستکم مقدمّات فیزیک ذرات و ژنتیک، انسانشناسی مبتنی بر دستاوردهای دانش روز، قرآنشناسی از راه برابرگذاری آیاتش با یکدیگر و غوری در حد توان در اقیانوس قرآن داشته باشد.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
پنج- مأنوس نبودن قائلان اقاویل با قرآن
لازمه مؤانست با قرآن، آن است که هرکس از کودکی و یا دستکم آنگاه که متوجه ناتوانی خود در فهم قرآن شد، بکوشد تا هر روزه دو صفحه از قرآن را با دقّت(تدبّر) بخواند تا با قرآن مأنوس شود. طبیعی است هرکس دوست خود را آنگاه به واقع میشناسد و او را امین خود میداند که هر روزه با او مؤانست داشته باشد؛ وگرنه شناختش سطحی است و ممکن است زمانی به او زیان برساند. به همین دلیل قرآن در آغاز کلام خود، فرموده است:
هدیً للمتقین ام. یعنی هدایتی برای پرهیزگارانم. اگر پرهیزگار و دوستم نباشی گمراهت میکنم! چنانکه تاکنون بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان و حوزویان و... از راه قرآن گمراه شدند، بدان دلیل که پرهیزگار نبودند.
دلایل رد این نظر و دیگر نظرهای مشابه:
دلایل رد این نظر و نظرهای معاند با قرآن، چندین دهه است که به صورت مقاله و کتاب منتشر شده است. نگارنده نیز استدلالهای علمی- قرآنی خود در زمینه های یادشده را سالهاست به صورت مقاله های بلند یا کوتاه و بعضاً با ترجمه انگلیسی در وبسایتهای قرآنی و غیرقرآنی منتشر کرده و از کشورهای مختلف خوانندگان بسیاری داشته اند، که در اینجا تنها به آوردن عنوان آنها و بعضاً همراه با نشانی لینک بسنده میشود(چنانکه شد.). عنوانها به گونه ای است که با قراردادن در جست و جوگر گوگل به سرعت در دسترس قرار میگیرند.
روش نقد نگارنده در این بیانیّه:
هر بخش از نوشته دکتر سروش را زیر واژه متن و نقد آن را زیر واژه نقد میآورم.
به خوانندگان محترم پیشنهاد میشود پیش از ادامه این نقد، روی دو لینک زیر کلیک کرده و مقاله های نسبتاً کوتاه را بخوانید تا ادامه بحث را بهتر متوجه شوید:
https://www.academia.edu/6794858
https://www.academia.edu/13442054
یازدهم خرداد 95
ویرایش دوم: هفدهم تیرماه نودوپنج
احمد شمّاع زاده
مقاله عبدالکریم سروش پیرامون "رؤیاهای رسولانه"
26 مهٔ 2016 - 06 خرداد 1395
بی بی سی
متن:
پس از گفت و گوی پرگاری در باب «رؤیای رسولانه» با دوست مشفق مفسّر، استاد عبدالعلی بازرگان، نوشتاری توضیحی شامل ده نکته ناقدانه، از جانب ایشان مسطور و منتشر گردید که نوشتن این سطور را بر صاحب آن فرضیّه فریضه گردانید. «دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد»، تا عاقبت دل به دریا زدم و از قلم خواستم ناگفته ها را بازگوید، و گفته ها را بازگویی کند تا متعلّمان را به کار آید و متکلّمان را بصیرت افزاید.
نقد:
در پایان این پاراگراف دو نکته هست:
از قلم خواستم ناگفته ها را بازگوید. در این مقاله چیزی ندیدم که پیشتر از قلم ایشان ندیده باشم. همه ادعاها در نوشته های پیشین آمده است. تنها عنوان "راوی رؤیاهای رسولانه" به "سمعی بصری" تغییر یافته؛ یعنی شکل عوض شده و محتوا پا برجاست. تنها تغییر محسوس این است که ایشان جرأت بیشتری در جسارت به قرآن و تهی کردن آن، آنجا که به مهندس بازرگان پاسخ میدهد، از خود بروز داده است!
نکته دوم اینکه: تا متعلمان را به کار آید و متکلمان را بصیرت افزاید. این تنها تعریف از خود است و به نظر میرسد نه تنها به کار متعلّمانی که در قرآن سررشته ندارند، نخواهد آمد، که آنها را گمراه هم خواهد کرد. از سوی دیگر کسی که متکلّم است و خدا و قرآن را میشناسد، با خواندن نظر دکتر سروش و دانستن سوابق وی، نه تنها بر بصیرتش افزوده نمیشود، بلکه بر شگفتزدگی اش افزوده خواهد شد، که انسان تا کجاها میتواند از خداوند دور شود!
متن:
اکنون بیست سال از طرح «قرآن: کلام محمّد(ص)» میگذرد. نخست در کتاب بسط تجربه نبوی و سپس ده سال بعد، در مصاحبه با رادیو هلند، و مکاتباتی با مشایخ و مراجع ایران. دعوی اصلی من در آنجا این بود که قرآن تجربه و تألیف محمّد(ص) است (درست بر همان قیاس که میگوییم قرآن معجزه محمّد(ص) است) و تخیّل خلّاق و عقل فعّال و تجربه های اشراقی و آفاقی و انفسی اوست که آن را به وجود آورده است. این دعوی (فرضیه) به تبیین چند معضل کلامی و تفسیری کمک میکرد:
نقد:
این جمله ها همان جمله هایی است که منکرین قرآن و اعجاز آن، سالها و بلکه از صدر اسلام تا کنون گفته اند و نوشته اند و قرآن را تخیلات محمد خوانده اند. نمونه امروزین آنها هم دکتر سهاست و کتابهایش از جمله نقد قرآن. دکتر سروش تنها با به کارگیری واژگانی فریبا، به آن رنگ و لعاب داده تا متهم به رد قرآن به مثابه کلام آسمانی نشود؛ هرچند برخی از عناوین ایرادهایی که به قرآن نسبت داده، عیناً در کتاب دکتر سها آمده است.
در مورد سیر آفاقی و انفسی که آن را به عرفا نسبت میدهند و دکتر سروش به رسول خدا، نقدی را درمقاله سه مقام هستی نوشته ام که مناسب است در اینجا تکرار شود؛ تا بدانید این سخنان علمی و قرآنی نیستند بلکه کاربردشان تنها این است که یک قشر یا کسی را از دیگر اقشار و کسان متمایز کند، بی هیچ دلیل و مدرکی:
چگونه عارفان سیر آفاق داشته اند که یکی از استوانه های آنان یعنی مولانا شعر زیر را سروده که نشان از آن دارد که وی آگاهی لازم را از مواقع نجومی که خداوند به آن سوگند یادکرده (فلا اقسم بمواقع النّجوم) نداشته تا بداند ماه منیر نیست بلکه مستنیر از خورشید است و جزئی ناچیز از منظومه شمسی است و ستارگان چنان شکوه و عظمتی دارند که یکی از متوسطین آنها خورشید است:
اینچنین مه را ز اختر ننگهاست در میان اختران بهر سخاست
دفتر اول مثنوی ب: 3018
مولوی به مانند حافظ هرچه کرده از دولت قرآن کرده و اگر آیه "فلا اقسم بمواقع النّجوم" را هم فهمیده بود به چنین خطائی دچار نمیشد.
متن:
الف. چگونگی سخن گفتن خداوند با پیامبران و راز زدایی و رازگشایی از آن که در کلام کلاسیک مسلمانان تا امروز، حلّ مطلوبی پیدا نکرده و به طرح کلام قدیم و نفسی خداوند و انواع گمانه زنیهای غریب انجامیده است.
نقد:
آنقدر کلام خداوند در نظر ایشان غیر قابل اعتماد است که حتّا معنا و چگونگی وحی را که در آیات زیر به نیکویی و راحتی بیان شده رها، و آن را در مباحث تاریخی مسلمانان جست و جو میکند تا کسی هم نتواند صحت و سقمش را بداند. خداوند در این آیات کلام خود (و نه خواب رسول) را وحی خوانده، و گونه های وحی را هم سهل و ساده بیان کرده است:
وما کان لبشر أن یکلمه الله إلا وحیا أو من وراء حجاب أو یرسل رسولا فیوحی بإذنه ما یشاء إنه علی حکیم وکذلک أوحینا إلیک روحاً من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا وإنک لتهدی إلى صراط مستقیم صراط الله الذی له ما فی السموات وما فی الأرض ألا إلى الله تصیر الأمور در این آیات خداوند مشخص میکند که پیامبر تنها یک عامل از پروسه وحی است و کلام خداوند به وسیله یا واسطه ای به پیامبران منتقل میشده است. این موضوع کاملاً نفی کننده هرگونه تفسیر و تعبیری از وحی، از جمله خوابنامه بودن قرآن است. هنگامی که خداوند میگوید: و اینچنین ما کارمایه ای از خود را به تو وحی کردیم و تو نمیدانستی کتاب(قرآن و یا دانش) و نه ایمان را ولی قرآن را نوری قرار دادیم تا هدایت کنیم آنکه از بندگانمانم را که میخواهیم، بسیار مجمل و مفید همه عوامل و اهداف وحی را مشخص کرده است؛ از جمله: وحی به عنوان کارمایه ای از سوی خداوند و نه چیزی قابل رؤیت، و قرآن به مثابه یک موجود عامل از سوی خداوند برای هدایت بشر، ونه چیزی که توسط رسول اکرم بتواند ایجاد شود یا شده باشد!! |
متن:
ب. رنگ و بوی فرهنگ عربی و قبائلی در سراسر قرآن و تاریخمندی آن، مثل توصیف نعمات بهشتی به گونه ای که اعراب حجاز آن دوران میپسندیدند (حوریان نشسته در خیمه ها و ...)
نقد:
وصف دوزخ و بویژه بهشت در کلام خداوند نمادین است و اعتقاد به حقیقی بودن آن، نشان از نشناختن ویژگیهای دنیای پس از مرگ دارد. برای فهم درست این مطلب بهشت، آنچنانی یا اینچنینی را مطالعه کنید.
متن:
ج. آیاتی که با نظریات علمی مدرن تعارض آشکار دارند، چون آسمانهای هفتگانه، و خروج نطفه از پشت مرد، و شهابهای آسمانی به منزله تیرهایی که به پیکر شیاطین اصابت میکنند و ... که مفسّران جدید برای رهایی از آن، به اصناف تکلّفات روی آورده اند و گرهی هم نگشوده اند.
نقد:
در مورد تعارض آیات با دانش بشر
در طول 53 سال مطالعه هر روزه قرآن، تاکنون هیچ آیه ای را ندیده ام که با نظرات علمی مدرن تعارض داشته باشد. از نوجوانی هرگاه به چنین مواردی که ظاهراً با نظرهای (و نه اصول) علمی در تعارض بودند مواجه میشدم، چون به قرآن اعتقاد و اعتماد داشته ام (برعکس دکتر سروش) مبنا را قرآن قرار داده و به دنبال رفع تناقض ظاهری با دانش روز گشته ام و به نتایج بسیار خوبی هم رسیده ام. از جمله همین آسمانهای هفتگانه. که پس از سالها تفکر و تجسس در دانش و قرآن، به شکل حلزونی کیهان یا مدلی مدرن برای کیهان دست یافتم. این مقاله را به انگلیسی نیز ترجمه کرده ام و یازده سال است که وبسایتهای مختلف آن را درج کرده و خوانندگان بسیار زیادی داشته است. سال گذشته هم دانشمندان کیهانشناس، که ده سال از انتشار متن انگلیسی آن میگذشت، با این استدلال که همه آفریدگان به گونه ای نسبت الهی را دارا هستند، پس کیهان هم باید چنین باشد، شکل مورد نظر را تأیید کرده اند؛ هرچند بعید میدانم که از نوشته ام متأثر نشده باشند.
به نشانیهای زیر بازگشت شود:
https://www.academia.edu/5676568/
https://www.academia.edu/11750437/A Modern Model for the Universe/
در مورد خروج نطفه از پشت مرد:
گفته ای را به ناپلئون بناپارت نسبت میدهند که دروغ را هرچه بزرگتر بگویی مردم زودتر باورمیکنند. آقای سروش چنان با ضرس قاطع کلام خداوند را نفی کرده است که من هم داشتم باورمیکردم که کلام خداوند در این زمینه شاید مجازی باشد و نه حقیقی! ولی از آنجا که میدانستم ایشان کسی نیست که تحقیقی علمی انجام دهد، حتا در حد یک سرچ کردن، پیش خود گفتم شاید ایشان در این مورد هم مانند دیگرموارد، از روی گمان و سطحی نگری پیرامون قرآن قضاوت کرده باشد. بدین ترتیب تصمیم گرفتم خود، موضوع را در اینترنت جست و جو کنم تا حقیقت روشن شود، که با شگفتی تمام دیدم این موضوع، معجزه ای از قرآن عنوان یافته است. متن زیر را ببینید:
کسانی که با آناتومی جنسی مردان آشنایی داشته باشند امروزه میدانند که اسپرمها در کیسه هایی در پشت کمر انسان ساخته میشوند و سپس از طریق لوله هایی به نام اپیدیدیم به مثانه برده می شوند و در آنجا ذخیره میشوند. اسپرمها ضمن عبور از این لوله ها، همزمان بالغ نیز می شوند.
تا قرن نوزدهم دانش جنین شناسی در سطحی بسیار ابتدایی قرارداشت؛ ولی 1400 سال پیش قرآن کریم در سوره اعراف به این مساله اشاره کرده است که محل تولید اسپرم در پشت کمر انسان قرار دارد:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲﴾
هنگامى که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲)
یا در سوره طارق آیات 6 و 7 نیز به این مساله اشاره شده است:
خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ ﴿۶﴾یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ﴿۷﴾
از آب جهندهاى خلق شده (۶) [که] از صلب مرد و میان استخوانهاى سینه زن بیرون مىآید (۷)
و این در حالی است که اولین و مهمترین چاکرای آناتومی بدن انسان همان "صلب"ی است که قرآن کریم از آن به درستی و نیکویی تمام یادکرده است. به متن و تصویر زیر دقت کنید تا حقانیت قرآن و شرمندگی منکران دقایق و حقایق قرآن برایتان آشکارتر شود:
An Introduction to Energy Healing We
are all, driven by a spark of spiritual energy or life force, which energizes
the body’s functions through electrical and electrochemical impulses. The
body needs coded electrical signals to maintain normal functioning and
optimal health. |
||||
|
Another system in our complex human energy anatomy is comprised of seven major energy centers known as the chakras. They absorb, filter, organize, store and distribute life force energy. Each chakra is also linked to small nerve bundles known as ganglia, which function like little brain centers. They remember and store different emotional events that affect us throughout our life. Like storage units on a computer hard drive, we store different types of emotional memories in specific centers and surrounding body tissues. If the imprint is severe enough it is like a scratch in the disc and the flow of energy can’t get past it. This imbalance can lead to physical or psychological issues. |
اگر میخواهید به اهمیت این چاکرای معجزه قرآن بیشتر پی ببرید، لینک علمی زیر را نیز ببینید:
http://www.oneworldhealing.net/chakra-healing/muladhara/
در مورد شهاب و شیاطین:
در زمینه شیاطین یا جنهای بدکار، سخن بسیار است و لازم است جن موجودی که از نو باید شناخت را بخوانید که در وبسایتهای مختلفی درج شده است. (شمار بازدیدهای این پژوهش تنها در وبسایت فرهنگ و معارف قرآن هشت هزار است.) البته همواره آخرین متن ویراش شده نوشته هایم را در کارنمای آکادمیایم میتوان یافت. نشانی این پژِوهش:
https://www.academia.edu/12376472/
متن:
د. احکام فقهی که با عدالت و کرامت آدمی منافات دارند یا بوی خشونت فوق طاقت میدهند، چون بریدن دست و پای مفسدان یا در آوردن چشم یا جواز برده داری و ...
نقد:
در این بخش از نوشته، همه چیز به هم بافته شده که تنها به کار معاندین با قرآن میخورد. چنین آیاتی (البته نه به این صورت که بیان شده) بیشتر بازدارنده هستند و با توجه به شرایط زمانی و مکانی بوده که نازل شده و بیان آنها تفاوتی نمیکند که کلام خداوند باشد یا نباشد و رسول اکرم در خواب دیده باشد یا گفته باشد یا عمل کرده باشد یا نکرده باشد. اگر بد است چه از سوی رسول اکرم بیان شده باشد و چه از سوی قرآن تفاوتی نمیکند. بد بد است و خوب خوب است. پس این دلیلی نمیشود که قرآن خوابنامه باشد.
********
هـ . پستی و بلندی بلاغت قرآن در آیات و سور مختلف، به طوری که پاره ای از متکلّمان را وادار کرد تا به «صرفه» روی آورند و قرآن را غیرقابل تقلید ندانند، و منصرف کردن متجاسران را به عهده خداوند بگذارند!
متن:
و. چهره بشری خداوند در قرآن که گاه غضب می کند و انتقام میگیرد، و گاه خشنود میشود و شفقت میورزد و ...
نقد:
تاکنون همواره شنیده و خوانده بودیم که چهره خدایی انسان! زیرا که انسان خلیفة الله است. پس باید که نشان از خدا داشته باشد و صفات الهی در انسان وجود داشته باشد. اکنون برای اولین بار میخوانیم که: چهره بشری خداوند. البته چیز عجیبی نیست، زیرا به قولی: و خداوند انسان را توجیه گر آفرید؛ و جناب آقای سروش مجبور است در مواردی که دلیل کم میآورد به توجیه متوسل شود و بعضاً در ترجمه آیات دستکاری کنند و چیزی را از قلم بیندازند، تا سخن خود را جا بیاندازد. چنانکه در بخش دوم محمد راوی رؤیاهای رسولانه، در مورد ترجمه آیه قرآن پیرامون پروسه وحی، این کار را کرده است.
*********
مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد(ص) را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات هیچگاه حلّ نخواهد شد. کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم که با همه «انسانیّت»اش در قرآن نشسته است و هر چه میگوید و میبیند، تجربه ای از افق دید او و در خور ظرفیت خرد و خیال او، و با فاعلیّت تامّ و تمام اوست؛ آنگاه مسئله «کلام الهی» حلّ و منحلّ خواهد شد و کلام محمّد(ص) به جای کلام خدا خواهد نشست و پستی و بلندی های بلاغت و ورود فرهنگ عربی و قصور و فتور علمی و ظهور چهره بشری خداوند در قرآن، و ورود دعاهایی در قرآن چون سوره حمد (که گفته اند قرآن صاعدست)، تبیین مطبوع و معقول خواهد یافت، و معلوم خواهد شد که همه اینها مقتضای انسان بودن مؤلّف آن دفتر فاخر است که احوال و اطواری متغیّر دارد، و گاهی بر طارم اعلی مینشیند و گاه تا زیر پای خود نمیبیند و با فروتنی تمام میگوید که «من بشری هستم چون شما که دچار وحی میشوم»[۱]. شرط نیست که «یُوحی اِلَیّ» را ببینیم و «اَنا بشرٌ مِثلُکُم» را نبینیم. این قرآن اگر وحی است که هست، وحی است که بشریت و محدودیت محمّد(ص) در سراپای آن ریزش و پویش دارد و چون خون در عظام و عروق آن جاری است؛ و چنانکه در جای دیگر آورده ام: خدا محمّد را تألیف کرد و محمّد قرآن را. وحی البته حقیقتی است که درجات دارد و از زمین گرفته تا زنبور و مادر موسی و محمّد(ص) را فرا میگیرد (به تصریح قرآن). عارفان نیز از تجربه الهام و وحی دم میزدند و نصیب بردن از آن نعمت را با افتخار و ابتهاج اعلام میکردند. عمده، محصول وحی است که نشان میدهد چنان مدّعیاتی رواست یا ناروا. به فرموده عیسی(ع) درخت را از میوه اش میشناسند، و به قول حافظ:
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتدتذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
اینجا مقام نقض و ابرام نبوّت محمّد(ص) نیست. مسلمانان به تحقیق یا به تقلید، پذیرفته اند که کلام محمّد(ص) از رفعتی و صلابتی و انوار و اسراری برخوردار است که بدان صفت خارق العاده میبخشد. یعنی عادتاً در کویری فرهنگی چون حجاز، روییدن گُلی چون قرآن، به غایت نامحتمل و نامنتظر است و همین است آنچه در زبان تئولوژیک، معجزه محمّدی خوانده میشود و قرآن را کتابی قدسی و الهی وا مینماید.
چند سالی بر طرح «قرآن: کلام محمّد» گذشت و غبار غوغاهای عظیمی که برخاسته بود (و تا مرز تکفیر صاحب این قلم پیش رفته بود)، فرو نشست و نگارنده مجالی تازه یافت تا دوباره در آن اثر سترگ و حیانی به عین عنایت بنگرد و از دل آن دریا گوهرهای تازه صید کند. این بار چهره جدیدی از آن «ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست».
"کلامی ـ سمعی" بودن قرآن، تا پیش از این، موضوع تأمّل و تحقیق بود، اکنون «رؤیایی ـ بصری» بودنش چشمک و خنبک میزد و به تفرّج و تدبّر دعوت مینمود. در هر دو فرضیه، محمّد(ص) فاعل بود نه منفعل؛ و گاه در جای اوّل شخص و گاه در جای دوم شخص و سوم شخص مینشست. اما در فرضیه جدید گویی در مواردی، او شاهد مناظری (نه مستمع مطالبی) است که در افقی برتر از افق حسّ (خیال، رؤیا، ملکوت)، صورت میبندد و او آنها را رؤیت و روایت میکند. پاره هایی از قرآن چنان تصویری است که «سمعی ـ بصری» بودن تجربه و حیانی محمّد(ص) بهترین تعبیر آن است.
متن:
به گواهی تاریخ، او وقتی به حالت ناهشیاری و بیخویشتنی و استغراق میرفت (که من آن را رؤیا نامیده ام، برای پرهیز از متافیزیک سنگین و دشواری که در دل واژههایی چون مکاشفه و خیال متصّل و خیال منفصل و ملکوت اعلی و اسفل نشسته است، و برای اینکه مجهول را با مجهول تبیین نکنم، بلکه وحی مجهول را با رؤیای معلوم معنا کنم)، چیزهایی میدید و میشنید که پس از بازآمدن، برای یاران بازگو میکرد. یاران آنها را مینوشتند و یا به حافظه میسپردند و بیست سال پس از وفاتش، آنها را در دفتری گرد آوردند و نام مصحف بر آن نهادند. لذا زبان محصف محمّد(ص)، زبان عالم ناهشیاری است (اگرچه ظاهراً به زبان بیداری است و این همان حلقه مفقوده و نکته مغفوله در کار مفسّران مصحف است)، و قهراً محتاج خوابگزاری است.
نقد:
ستم بر پیامبر اکرم(ص):
یکی از ستمهایی که بر پیامبر اکرم اسلام ضمن این گونه بحثها میرود این است که از واژه خلسه و ناهشیاری به هنگام وحی یاد میشود. این واژه به گونه ای به کار میرود که کمتر کسی به آن شک میکند و تقریبا جا افتاده است. روشن نیست از چه زمانی و توسط چه کسی این واژه وارد این گفتمان شده ولی آن را نمیتوان در کتابهای تاریخ قرآن یافت. در کتابهایی که پیرامون تاریخ وحی و قرآن نگاشته شده، همواره از فشار بر پیامبر اکرم(ص) و برافروخته شدن چهره ایشان به هنگام دریافت وحی سخن رفته است و نه خلسه.
اینجاست که میگوییم این تغییردادن مفهوم حالت دریافت وحی، ستمی است که بر ایشان میرود. زیرا خلسه حالت راحتی، بیخودشدن و ناهشیاری را میرساند. همین موضوع موجب شده تا دکتر سروش خلسه را مقدمه به خواب رفتن هم تعبیر و تفسیر کند؛ و این در حالی است که فشار وحی حتا نه همچون فشار روحی بلکه فشار قلبی تا مرز سکته قلبی یعنی شکنجه است!(اگر میگویند فشار قبر عذاب(شکنجه) است، نه به آن دلیل است که قبر واقعاً فشار داشته باشد، بلکه فشاری است که روح مرده به واسطه مشاهده یا تجسم کردارهای بد خویش دریافت میکند.)
چرا دریافت وحی همچون شکنجه شدن است؟
دریافت وحی از نظر ظرف مکانی یعنی ورود تدریجی کلام تنزل یافته خداوند از عالم معنا(سنگین و پرقدرتوهیبت) بر قلب مادی(لطیف و کم ظرفیت) پیامبر اکرم(ص) است.
همانند آنکه بخواهیم در یک بادکنک تا آنجا که توان دارد آب بریزیم و هر آن، نگران پاره شدن آن باشیم.
نقد قسمتهای دیگر این پاراگراف که بیشتر تهمتهایی است بر ساحت پیامبر اکرم، در انتهای مقاله قرآن به مثابه متن، نقدی بر گفتاری بودن قرآن آورده ام، که نشانی آن در پایان پیشگفتار آمد.
نیاز به خوابگزاران!!
گویا برای ایشان مفسران بی دانش روز و بی توجه به دستور تدبّر قرآن از سوی خداوند، بسنده نبوده که آمده است پای خوابگزاران را هم به میان کشیده تا مشکل دو چندان شود. خوابگزارانی که انسانشناسی بدانند و روانکاوی نیز!! و قرآن کریم معرکه تاخت و تاز معاندان شود... حاشا و کلّا که چنین شود!!
متن:
نظریه «سمعی ـ بصری» بودن قرآن و رؤیایی بودن تجربه رسول، پیش فرض تازه ای را درباره زبان قرآن پیش مینهد که برای فهم قرآن فریضه است. قبض و بسط تئوریک شریعت که میگفت اسلام چیزی نیست جز یک رشته تفسیرهایی که از اسلام شده است، و پیش فرضهای ما و معلومات و مقبولات زمانه ما در فهم و تفسیر متن دخالت و وساطت میکنند، اینک در پرتو تئوری «رؤیای رسولانه»، علاوه بر پدیدارشناسی وحی، مصداق تازه ای از پیش فرضهای زبانی مییابد.
قدرت تبیینی این نظریه و «پوشش دادن»اش به داده های قرآنی چندان است که آن را از فرضیات رقیب، محتملتر و موفقتر مینماید. همین فراگیری داده هاست که عین دلیل بر صحّت یا تأیید فرضیه است و ناقدانی که طلب دلیل میکنند، در این داده ها بنگرند و توفیق فرضیه های دیگر را برای پوشش دادن به آنها ارزیابی کنند[۲]:
نقد:
این بخش از گفتار ایشان که سمعی را هم بر خوابنامه صرفاً بصری افزوده است، بدان دلیل است که بهتر جلوه گری کند و حیطه عملش گسترده تر شود، یعنی تنها تبلیغ نظر است؛ و ارزش معنایی و شناختی ندارد.
متن:
۱ . توصیف آنچه به ماوراءطبیعت مرتبط است، از ذات و صفات الهی گرفته تا عالم مورچگان (عالم ذرّ و روز الست)، تا داستان خلقت و قصّه آدم، تا رفت و آمد ملائکه و شیطان و جنّ و شهابهای سماوی، تا حوادث پس از مرگ، تا قیامت و مشاهده مناظر غریب و نامعهود آن، تا وصف جهنم و بهشت و حشر اموات و به صف شدن انبیاء و اولیاء و بازکردن کارنامه اعمال بندگان، و نصب ترازوی عدل و صعود پنجاه هزار ساله ملائک به سوی عرش الهی، و قرار گرفتن تخت خداوند بر شانه های هشت فرشته، و نشستن خدا بر تخت و نشستن تخت او بر آب، و دمیدن در شیپور و حشر وحوش، و آتش گرفتن دریاها و کسوف خورشید و ستارگان، و تلوتلو خوردن مستانه مردم در محشر و سقط جنین زنان باردار، و بریان شدن پوست گنهکاران و روییدن دوباره آن، و مبادله جامهای شراب در میان بهشتیان، و باغهای پر از انار و موز و انگور، و خدمتگزاری پسرکان لطیف و ... چنان تصویری و بصری و سینمایی اند که گویا در عالم رؤیا بر پرده خیال میتابند. حتی اگر حقیقت آنها را بیصورت بدانیم، مدخلیّت قوّه خیال محمّد(ص) را در صورت بخشیدن به آن بیصورتها نمیتوانیم انکار کنیم.
نقد:
در این بخش باز هم آقای سروش همه چیز را به هم بافته تا کلام تنزل یافته سمبلیک خداوند را که از فهم آنها عاجز است، به تمسخر بگیرد و نظر معاندان قرآن را تأیید کند، تا بلکه گوش شنوایی پیدا شود و از راه نقد کلام خداوند (که تاکنون کمتر کسی از باورمندان به آن چنین کاری کرده است)، به سخنان ایشان بیشتر توجه کند.
در مورد جزئیات این سخنان باید افزود:
- متوجه نشدم چگونه عالم مورچکان به عالم ذرّ و روز الست مربوط میشود و این موضوع در کجای قرآن آمده است؟!!
- وصف ذات و صفات الهی از سوی خداوند، کجایش اشکال دارد که نباید در قرآن بیاید! یا جور دیگری باید بیاید!!
- تلوتلو خوردن مستانه مردم در محشر و سقط جنین زنان باردار در محشر گویا نیست؟
هرکس که تنها کمی خوف الهی در دلش باشد، با خواندن دو آیه اول سوره حج که در وصف غذاب الهی در آغاز روز رستاخیز است و ایشان با استهزاء در چند واژه آن را خلاصه کرده است، به گریه میافتد؛ ولی میبینیم که آقای سروش جزء کسانی هستند که معتقدند هدف وسیله را توجیه میکند. برای رسیدن به هدف، از تمسخرکردن آیات الهی هرچند یاداور شدّت عذاب الهی باشند، ترسی و باکی نیست!!
حقیقتاً این گونه در برابر خداوند ایستادن خیلی جسارت میخواهد! امثال دکتر سها که نقد قرآن نوشته اند، باید در برابر ایشون لنگ بیاندازند. چون وضع آنان روشن است و همه میدانند که آنان معاند با قرآن هستند ولی دکتر سروش چه؟!! چندین مورد از نکته های قرآنی که دکتر سروش آنها را نقد کرده (از جمله همین نکته) عیناً در کتاب نقد قرآن دکتر سها موجود است!
قصه آفرینش آدم چی؟ نباید به آن پرداخته میشد؟ چرا زحمت نکشیده اید و حقیقتهای آن را با گرداوری آیات مختلف انسانشناسی قرآن و برابرگذاری آنها در نیافته اید؟ ولی من این کار را کرده ام و جایگاه جنیان و آدمیان در سیر تکاملی انسان را به همین منظور و با توجه به آخرین دستاوردهای دانش روز نوشتم؛ و همراه با ارائه یک نظریه، به دانش انسانشناسی تقدیم کردم و از مشکلات دانشمندان در فهم برخی شگفتیهایشان کاستم. در وب بیابید و بخوانید.
در مورد شیطان و جن و شهابهای سماوی و استراق سمع جنهای بدکار که در پایگاهها فضائی خود مینشستند و وحی را میدزدیدند، و به طور کلی شناخت جن، پژوهشی مفصل همچون مورد انسانشناسی فوق، زیر عنوان جن در قرآن یا جن موجودی که از نو باید شناخت انجام داده ام. زحمت بکشید و بخوانید.
نکته جالب توجه در این بخش از نوشته و در کل نوشته های مربوط به خوابنگاری قرآنی ایشان، این است که به استراق سمع یا گوش ایستادن جنّیان اشاره ای نمیکنند، زیرا با نظر قرآن به مثابه خوابنامه ایشان منافات دارد.
- هرچه پیرامون روز رستاخیز در بالا اشاره شده، در پژوهشی مفصل زیر عنوان مِهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن به آنها پرداخته ام.
- در بخش دوم محمد(ص) راوی رؤیاهای رسولانه که سه سال پیش منتشر شد، آقای سروش این تمسخرهای جاهلانه را آورده بود که باز هم در اینجا تکرار کرده اند:
نصب ترازوی عدل و صعود پنجاه هزار ساله ملائک به سوی عرش الهی، و قرار گرفتن تخت خداوند بر شانه های هشت فرشته، و نشستن خدا بر تخت و نشستن تخت او بر آب، و دمیدن در شیپور
آقای سروش به عمد واژه نصب را در ترجمه وضع به کار برده تا کار خداوند را در حد کار یک مغازه دار پایین بیاورد و دستمایه ای برای خنداندن فراهم آورد. وضع الکتاب و المیزان که قرآن اشاره کرده یعنی میزان سنجش اعمال آماده میشود ولی موضوع این نیست که نصب بگوییم یا قراردادن یا آماده شدن؛ موضوع این است که هرکس که کلام خداوند را بخواند اگر با آن عنادی نداشته باشد، خیلی ساده منظور خداوند را میفهمد و نیاز به توضیح تفسیر ندارد. در اینجا هیچ واژه سمبلیکی به کار نرفته و آیه همه فهم است، هرچند ممکن است این واژه مانند وضع قانون، معنای وضع حقیقی را ندهد و مجازی باشد. مگر قانونی که در مجلس وضع میشود جایی قرار میگیرد؟
صعود پنجاه هزار ساله فرشتگان؟!!: وقتی میگوییم ایشان در آیات قرآن دستکاری میکند سخنی گزافی نیست. البته ممکن است ایشان توانایی فهم آیات ساده را هم نداشته باشند، به آن دلیل که لازمه فهم همه آیات قرآن را تأویل و تفسیر و خوابنگاری میدانند.
آیه چهارم سوره معارج چنین است:
تعرج الملائکه والرّوح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة ممّا تعدّون
ترجمه: عروج میکنند فرشتگان و روح در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، آنچنانکه شما میشمارید.
در این آیه خداوند خواسته است طول یا دوران رستاخیز (روز قیامت) را به زمان این دنیای ما به ما یاداوری کند. سبحان الله! که هیچ چیز را در کتابش فروگذار نکرده است؛ نه اینکه بگوید عروج فرشتگان پنجاه هزار سال به طول میانجامد!!
در آیه ای دیگر که مربوط است به سفرهای فضائی فرشتگان، قرآن کریم از یک هزار سال (الف سنة مما تعدون- آن گونه که شما میشمارید) یاد میکند و منظورش این است که یک کار کیهانی هزار سال زمینی است و تأییدی است بر اینکه کیهان تک بعدی با یک اسپیس تایم (جای و گاه، فضا- زمان) نیست، و فرشتگان در بعد دیگری از فضا- زمان هستند. بدین ترتیب و بر خلاف نظر آقای سروش، یوم معنای دوران را میدهد و نه 24 ساعت زمینی که وی در مورد شش دوران یا مرحله آفرینش کیهان آن را شش تا 24 ساعت میپندارد تا با خوابنامه بودن قرآن جور دراید!!
تخت خداوند بر شانه های هشت فرشته!!
آقای سروش میخواهد چنین القا کند که نظر قرآن کریم نیز همچون نظر نگارگران قرون وسطای کلیسای کاتولیک است که فرشتگان مانند دختربچگانی زیبا هستند که دو تا بال قشنگ هم روی شانه های خود دارند!! و هشت تا از این دختربچگان تختی را که خدا مانند پادشاهان نیاز داشته تا راحت تر رویش لم دهد، بر دوش خود نگاه دارند!! از خدا بترس ای مرد!
عرش الهی یعنی هسته حلزون کیهانی، و منبع تغذیه کیهان. کیهانی حلزونی شکل با هفت لایه. عبارت ثم علی العرش استوی هفت بار در قرآن آمده ولی عبارت و کان عرشه علی الماء تنها یک بار آمده تا چیزی مهم در این کتاب هستی نظری که از هیچ چیز فروگذار نکرده از قلم نیفتد؛ تا خوراکی ذهنی به کیهانشناسان هدیه کند. آن هفت بار مریوط است به در بند شدن انرژی تاریک، پس از چند میلیارد سال و شکلگیری سیستم کیهانی با هفت لایه یعنی آسمانهای هفتگانه (سماوات السبع). ولی عبارت و کان عرشه علی الماء مربوط به زمانی است که کیهان هنوز شکل نگرفته بود و به قول کیهانشناسان مانند سوپ داغی بوده است. در آن زمان کیهان بسیار ناپایدار بود، همچون هر چیزی که بر روی آب قرار گیرد. این عبارت تمثیلی و مجازی است، همچنانکه میگوییم خانه اش بر آب بود، یعنی متزلزل بود. خلاصه آنکه خداوند با این دو تعبیر میفرماید که کیهان در آغاز بسیار ناپایدار بود و چند میلیارد سال به طول انجامید تا آرامش کامل بر آن حاکم شد. سازماان کیهان در قرآن را بخوانید.
حاملان عرش الهی در روز رستاخیز هشت هستند. قرآن نگفته این هشت فرشته اند و این را مفسران افزوده اند. قرآن تنها گفته و یحملون عرش ربک یومئذ ثمانیه. عرش پروردگارت را در چنین روزی هشت... حمل میکنند. البته خداوند در آیه ای دیگر میفرماید که فرشتگان حول عرش میگردند. به هر روی باید دید همانها که حول عرش میگردند و همینها که در روز رستاخیز حامل عرش اند کیستند و چیستند.
به نظر نگارنده آنها نیرو هستند که خداوند از آنها با دو یا سه یا چهار بال یاد میکند؛ یعنی دو نیرویی، سه نیرویی و چهار نیرویی هستند. اتفاقاً دانشمندان نیز در پی آنند که بتوانند نیروهای چهارگانه هستی را در هم ادغام کنند تا به توانائیهای بسیار زیادی دست یابند ولی با توجه به همین آیات که ترکیب نیروها در دست خداوند است بعید به نظر میرسد انسان بتواند به چنین مهمی که در حیطه کاری خداوند است، دست یازد.
طبق دستاوردهای دانش، اکنون بر کیهان چهار نیرو حاکم است. در روز رستاخیز که وضعیت همه چیز کیهان دگرگونه میشود، و کیهانکها مانند کیهانکهای امروزین نیستند، خداوند در مورد عرش که عظیمترین و سنگینترین مخلوق خداوند، و منبع تغذیه کیهان است، میفرماید در چنین روزی به جای این چهار نیرو، هشت نیرو عرش را نگاه خواهند داشت. یعنی این هشت نیرو یا همین چهار نیروی کنونی به همراه پاد(ضدّ) آنها خواهد بود و یا چهار نیروی دیگر، برای تداوم کار کیهان بر آنها افزوده خواهد شد. در این زمینه مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن را بخوانید.
دمیدن در صور
و اما دمیدن در صور به وسیله اسرافیل که آقای سروش از آن به عنوان شیپوری که بچه ها در آن میدمند یاد کرده تا موضوع با نمک شود!! تمثیل درست است ولی شیپور اسرافیل با شیپورهایی که ما میشناسیم، حتا از زمین تا آسمان که نه، بلکه از زمین تا عرش متفاوت است.
غیرممکن است که رسول اکرم، در آن زمان، نه که در خواب، حتا در بیداری آن شیپوری را که کل کیهان را در بر میگیرد، درک کرده باشد. البته همه شیپورها حلزونی هستند تا بتوانند بهتر صدا را منتقل کنند. ولی خداوند به هنگام آفرینش کیهان، فکر آن را هم کرده که کیهان را حلزونی آفریده و یا گریزی از آن نبوده و آغاز آفرینش الزاماً چنین بوده است.
صور اسرافیل از مرکز حلزون کیهانی آغاز میشود و همه کیهان را در مینوردد تا همه موجودات صدای آن را بشنوند. البته صدایی ایجاد نمیشود. صدا از آغاز آفرینش یعنی بیگ بنگ در کل کیهان موجود است؛ و کار اسرافیل، تنها تقویت آن صداست. هر چیزی را که گود و دیش مانند(حلزون ناقص) باشد، اگر جلو گوش خود بگیرید آن صدا را میشنوید. شکل کیهان در قرآن و سازمان کیهان در قرآن را ببینید.
متن:
در این موارد لحن قرآن، اوّلاً، عمدتاً به صیغه ماضی است و خبر از امری پایان یافته میدهد؛ ثانیاً گویی کسی با محمّد(ص) سخن نمیگوید، بلکه او صحنه ای را میبیند و روایت میکند که:
در شیپور دمیده شده و همه بیهوش افتادند... و زمین به نور خدا روشن شد و کارنامه ها را باز کردند و انبیاء و شهدا را در صحنه حاضر کردند... و کافران را به سوی جهنم راندند و پارسایان را به بهشت درآوردند و مهمانداران به آنان درود گفتند و ... بانگی برخاست که الحمدلله ربّ العالمین (الزمر/ ۶۸ ـ ۷۵).[۳]
نقد:
در اینجا آقای سروش کلام خداوند را مصادره به مطلوب میکند و به گونه ای آیه را ترجمه میکند که ظاهراً درست است، ولی این ترجمه به گونه ای نیست که در زبان عربی کاربرد داشته باشد. در زبان عربی و به طریق اولی در قرآن کریم، هرگاه بخواهند از حادثه ای یاد کنند که وقوعش حتمی است، از زمان گذشه مجهول استفاده میکنند که بگویند صد در صد انجام خواهد گرفت. همانند کسانی که قرار معامله ای را میگذارند و میگوند تمام شد تا کسی زیر قول و قرارش نزند؛ درصورتی که در روزهای آینده تمام خواهد شد. در زبان عربی و بویژه در سیاق آیات قرآن، این گونه نوشتار بسیار عادی است و مترجمین قرآن به صورت شود ترجمه میکنند و نه شد(در صور دمیده شود.) تا صورت وزینتری به خود بگیرد. ولی ایشان به خواست خود ترجمه میکند تا دلیلی برای توجیه نظر خود برای کسانی که به ریزه کاریهای زبان عربی آشنایی ندارند، به دست آورد.
متن:
۲ . جسمانی بودن یا نبودن حشر مردگان که از معضلات فلسفه اسلامی است، در فرضیه رؤیایی بودن وحی حلّ معقولی مییابد. از یک سو صدرالدین شیرازی، معاد را جسمانی میداند ولی در معنای جسم تصرّف میکند تا آن را به جسم رؤیایی و خیالی و «صور منامات» نزدیک کند و با مذاق فلاسفه سازگار آورد؛ و از سویی محدّثان و مفسّران، بر او طعنه میزنند که منکر جسمانیت معاد، و لذا منکر یکی از ضروریات دین شده است. ابن سینا هم که معاد جسمانی را قابل تحلیل و توجیه عقلی و فلسفی نمییابد، سکوت میکند و میگوید تعبّداً سخن پیامبر را میپذیرد.
بلی، ظاهر آیات قرآن، دالّ بر جسمانیت معاد و حشر ابدان است (و لذا مخالف قواعد فلسفی)، امّا اگر به یاد آوریم که زبان قرآن، زبان رؤیاست و محتاج خوابگزاری، آن گاه به آن ظواهر همچون محدّثان و فقیهان تمسّک نخواهیم جست. مشکل صدرالدین این است که هم میخواهد زبان بیداری را حفظ کند، هم قواعد فلسفی خویش را. امّا قرآن بیش از این نمیگوید که پیامبر در رؤیا دیده است مردگان از خاک برمیخیزند؛ و دیدن جسم و رؤیا لزوماً به معنی بدن در بیداری نیست و باید تعبیر شود.
در مقاله هفتم از مقالات «محمّد: راوی رؤیاهای رسولانه»، این مسئله را به شرح خواهم آورد، بعون الله.
نقد:
زحمت نکشید و این مسأله را به شرح در نیاورید. زیرا بیتوجهی به دانشهای روز در نوشتار شما بسی عیان و آشکار است. شما چون کارهایتان نظری است و هیچگاه امعان نظری هر چند کوتاه به دانشهای روز نداشته اید، استدلالهایتان بوی کهنگی میدهد و به اعصار و قرون پیشین بازمیگردند.
اکنون که دانشمندان در این جهان با دی. ان. آ، شبیه سازی و کلونینگ میکنند، آیا خداوند در آن جهان از بازسازی جسم انسان ناتوان است؟!! آنهم خداوندی که میگوید من دی. ان. آی شما را نزد خود دارم و در رستاخیز شما را با آن بازسازی میکنم؟!
أءذا کنّا تراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ ق:3و4
ابتدا پرسش انکارآمیز کافران پیرامون بازسازی بدن انسان در روز رستاخیز است که: آنگاه که ما خاک شدیم چگونه برانگیخته میشویم؟ این بازگشت بعید به نظر میرسد!
سپس پاسخ قرآن: «به درستی که ما دانستیم آنچه را که زمین از آنان کممیکند». سپس میفرماید: «نزد ماست کتابی که بسیارنگهدارنده(اطلاعات) است».
با توجه به اینکه همهچیز تجزیه شده و ظاهراً چیزی جز مشتی استخوان برای زنده شدن دوباره وجودندارد، چه چیزی بسیارنگهدارندة اطلاعات است؟
اگر از یک دانشمند زیستشناس بپرسید، پاسخ خواهد داد بسیار نگهدارندة اطلاعات در زمینة بازسازی انسان و دیگر جانداران، تنها دی. ان. آ. میتواند باشد؛ که همه ویژگیهای وراثتی و اکتسابی انسان مردهای را که چندین سال زندگیکرده، همچون ‹کارت حافظه› یا در اصطلاح ژنتیکدانان «Book of life or Code of life» و در اصطلاح قرآن «کتاب حفیظ»، در خود حفظ و نگهداریکرده است.
متن:
۳. آیات متشابه که محتاج تأویل اند، در این دیدگاه همان رؤیاهای محتاج تعبیرند و جالب آن است که پاره ای از قدمای مفسّران، فقط آیات احکام را محکم شمردهاند و بقیه آیات را از جنس متشابهات دانسته اند، یعنی تقریباً همه قرآن را (تفسیر المیزان، آل عمران/ ۷). و به طور کلّی هر جا نزد گذشتگان حاجت به تأویل میافتد، نشانه آنست که حاجت به تعبیر داریم، با این تفاوت که در تعبیر خواب، زبان دچار پیچش نمیشود و صنعت و تکلّف لازم نمیآید و امور بر وجه روشمند جریان مییابد.
نقد:
برخی کسان چیزهایی را اختراع میکنند، سپس خود گرفتار خودساختگان میشوند. یکی هم همین قضیه تأویل است. تأویل یعنی به اول برگرداندن. یعنی چرایی چیزی را دانستن که امری عرشی است و کاری به امور روزمره و فرشی ما که همانا فهم درست آیات الهی از راه تدبر و به کارگیری آنها در زندگی است، ندارد. خداوند در سوره کهف آیات 78 و 82 دو بار از تأویل یاد کرده است که مربوط است به داستان موسی و خضر که پیش از متارکه یکدیگر میگوید: حالا تأویل آنچه را که انجام دادم به تو میگویم. پس تأویل به چرایی امور بازمیگردد و به کار فهم قرآن نمیخورد. در آیه ای هم که میفرماید ولا یعلم تأویله الّا الله و الرّاسخون فی العلم باز همین معنا را میدهد؛ و قرآن کریم هیچگاه تأویل را جایگزین تدبّر قرآن نکرده و نمیکند. قرآن را بیاد تدبر کرد تا فهمید.
متن:
۴ . داستان آدم که بسیاری از معاصران بر اسطوره ای (یا تمثیلی) بودنش اتفاق کرده اند و آن را واقعه ای تاریخی نمیدانند، تو گویی در ماوراء تاریخ رخ داده است، آشکارا صبغه و ماهیتی رؤیایی دارد: فرشته و شیطانش، شجره ممنوعه اش، سجده ملائک، سرپیچی شیطان، هبوط آدم و ... و اصلاً معنی اسطوره همین قصّههای آکنده از بصیرتهای شبه رؤیاست. همچنین است قصّه خضر و موسی در سوره کهف، و همچنین است خلقت شش روزه آسمان و زمین. درست است که امروزه، مفسّران میکوشند تا شش روز را به شش دوره تفسیر کنند، امّا چنانکه فخر رازی در تفسیرش آورده، مفسّرانی هم بوده اند که آن را واقعاً شش روز نجومی دانسته اند. این سخن مؤیّد این معناست که پیامبران (موسی ـ محمّد) در رؤیا، خلقت جهان و انسان را حقیقتاً در شش روز دیده اند، نه شش دوره!
نقد:
آیا این هم شد استدلال علمی- عقلانی از سوی یک دانشمند و نویسنده فلسفه دان!؟ آنهم برای جا اندازی یک تصور!؟:
چون فخر رازی در تفسیرش آورده که آفرینش کیهان (کیهانی با دویست میلیارد کهکشان!) در شش تا 24 ساعت یعنی 144 ساعت زمینی رخ داده!!؛ و چون او گفته، پس لابد مفسران دیگری هم بوده اند که چنین تصوری را کرده اند، پس ما هم این 144 ساعت را میگیریم و شش دوره را وا مینهیم تا بتوانیم بگوییم حضرات موسی و محمد که در کتابهایشان آفرینش را در شش روز یادکرده اند، روند آفرینش را در رؤیا دیده اند، تا قرآن به مثابه خوابنامه ما درست از آب دراید!!
نکته جالب توجه آن است که آقای سروش در نوشته بالا، حضرت موسی را هم خوابنما کرده، و این در حالی است که حضرت موسی کلیم الله، تورات را به صورت الواح که به قول قرآن در آنها نور هدایت برای انسانهاست، دریافت کرد، و اگر یهودیان متعصّب و تندرو بدانند که آقای سروش گذشته از قرآن، پای خود را توی کفش تورات هم کرده است!! بیکار نخواهند نشست و ضرب شستی نشان خواهند داد.
کسانی که مایلند به حقیقت داستان آفرینش آدم پی ببرند، گامی در خودشناسی را بخوانند و کسانی که مایلند داستان آفرینش کیهان، همراه با مراحل ششگانه آن را عقلانی، علمی و قرآنی بدانند، مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن را بخوانند؛ و نیز مراحل ششگانه آفرینش را که بخشی از آن را در اینجا میآورم:
سبّح اسم ربّکالاعلی الّذیخلق فسوّی و الّذیقدّر فهدی و الّذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی
مراحل ششگانة آفرینش را که خداوند بدین گونه در سورة اعلی بیان داشته، در مورد کیهان، ستارگان، گیاهان، جانوران، جنها و انسانها، صادق است؛ زیرا همه آفریدة اویند و تنها یک روش را برای پروژه آفرینش بهاجرادراورده، و در این چهار آیه به گونهای موجز بیانداشتهاست.
مراحل ششگانه آفرینش بر مبنای آیات سوره اعلی:
1و2- خلق و تسویه
3- تقدیر یا مرحلة اندازهگذاری برای آفریدگان
خداوند کریم در آیه قد جعل الله لکل شیء قدراً (طلاق: 3) نیز اندازهگذاری در تمام آفریدگان را یاداورشدهاست.
4- هدایت
5 و 6 ـ متأسفانه حتا تفاسیر جامع و معتبری چون «المیزان» و « مجمعالبیان» در مورد آیات «الذی اخرجالمرعی فجعله غثاءً احوی» ساکت ماندهاند و تنها همان معنای ظاهری را توضیح مختصری دادهاند. مسلم است که این دو آیه نیز به روش دو آیة پیش از خود، به خلق و ایجاد مربوط و پیوستهاست.
بنابراین با تدبر در این آیات، در پشت معنای ظاهری واژگانی همچون الذی اخرجالمرعی(کسیکه گیاه را رویانید) و فجعله غثاءاً احوی(پس آن را خاکوخاشاک تیره و سیاه گردانید)، میتوانیم معناهای کلیتری را بیابیم:
در این زمینه به سه مورد کلی پیرامون آفرینش آفریدگان اشاره میشود:
یکی، مطلق چیزی را از درون چیز دیگری بیرون کشیدن و موجود تازهای ایجاد کردن است؛ که جز خداوند متعال کسی قادر به چنین کاری نیست؛ و سپس ایجاد تغییرات و حالات مختلف در موجود تازه، به نحوی که آن را از صورت اولیه کاملاٌ خارج کرده و به صورتی دیگر درمیآورد.
به عبارت دیگر، خداوند سبحان با ایجاد تغییر در اجزاء اشیاء، به تغییر در ماهیات آنها میپردازد و از جماد، گیاه به وجود میآورد. و سپس با ایجاد تغییری مجدد در اجزای موجود تازه، به تغییر در اعراض میپردازد و طراوت و رنگ علف تازه را از آن میگیرد و به «خاشاک تیره» که جزء جمادات است مبدل میسازد.
دوم، خداوند سبحان میخواهد با این کلمات بسیار سادة «اخرج المرعی فجعله غثاءً احوی» به ما بگوید در روند آفرینش کلی کیهان، در این مرحله (مرحله پنجم) شرایط بهوجودآمدن حیات آغازین را که همانا وجود نور، اکسیژن، آب و دیگر مواد است، فراهم آورده و باز با تغییر شرایط محیط از طریق ماده، (مرحله ششم) در کار خشکوظلمانیکردن پدیدههاست.
پروردگار سبحان، بدین ترتیب میخواهد تفهیم کند که همه چیز در تغییر و تحول است جز ذات او که ثابت و لایتغیر است و همه چیز رو به تیرگی میرود جز او که نور آسمانها و زمین است.
سوم، خداوند کریم پس از خلق کائنات از خلق و بدع دستنکشیده و دائما به ایجاد و تغییر میپردازد و به قول خودش «کل یوم هو فی شأن» و کیهان و آنچه در آن است، چه ستارگان عظیم، چه گیاهان، چه جانوران، چه جنها، و چه انسانها را همواره و هر روزه زنده میکند و میمیراند و بدین گونه رو به تکامل و توسعه بهپیشمیبرد. مگر او خود نمیگوید که او «یبدء و یعید» و «فعال لمایرید» است؟
وهوالذی یبدؤاالخلق ثم یعیده وهو اهون علیه ولهالمثلالاعلی فیالسموات والارض و هو العزیز الحکیم (روم: 27)
در این آیه نیز خداوند به چرخه و گردش آفرینش(آفریدن و برگشتدادن) اشارهکرده و آن را برای خود، از سویی افتخار، و از سویی دیگر کاری بسیارساده اعلامکرده و نمونة برتر این روند را در آفرینش کیهان دانسته است.
طبق آیات زیر کیهان نیز از شش مرحله آفرینش گذرکرده است:
ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی سته ایامٍ ثم استوی علی العرش( اعراف: 52 - یونس: 4)
الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش(سجده: 54)
هو الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش(حدید: 5)
********
۵ . نظم پریشان قرآن که گاه در سوره و گاه حتّی در آیه واحد خود را مینمایاند، وضع انسانی را نشان میدهد که به مناظر مختلف مینگرد و در این نگریستن، گاهی از اینجا میگوید و گاهی از آنجا! گویی هجوم معانی و مشاهد راه را بر گفتار منسجم میبندند، و دیده ها و شنیده ها، به هنجار و نابه هنجار در کلامش می نشینند. آیه سوم سوره مائده (آخرین سوره نازله بر پیامبر)، نمونه برجسته این پریشانی است: سخن از تحریم مردار و خون و گوشت خوک و حیوانات قربانی شده در پای بتان و ... آغاز میشود تا به اینجا میرسد که امروز دینتان را کامل کردم و اسلام را برای شما پسندیدم، و دوباره به سراغ پاره نخستین میرود که اگر کسی در تنگنا قرار گرفت و از آن محرّمات استفاده کرد، بر او باکی نیست. مفسّران در ربط دادن پاره های مختلف این آیه آشکارا درمانده اند! شیعیان قطعه میانی و مربوط به کمال دین را برگرفته اند و آن را به روز غدیر و نصب علی(ع) به وصایت و خلافت تطبیق کردهاند و بر ابهام و اعضال امر افزوده اند (نگاه کنید به تفسیر المیزان که با اعتراف به گسستگی در دل آیه، آن را متعلّق به واقعه غدیر میداند). پریشانی آیات قرآن چندان است که بعضی را واداشته تا علمی تازه بیافرینند و از سرّی نهان در گسستگیها خبر دهند و همّت به کشف راز آنها و گفتن ناگفتهها بگمارند.
در حالی که اگر پای رؤیا را به میان آوریم، حضور و وقوع چنین گسستهایی بسیار طبیعی و مناسب طبع مه آلود خواب مینماید و جای هیچ شگفتی ندارد! همین طور است سبک قرآن در روایت قصّه های تاریخی که بسیار گزینشی و مقطّع است و به عکسهایی ثابت از فیلمی متحرّک میماند که حافظهای آنها را گزینش و نقل کرده است.
۶ . آیه مهمی که در قرآن به محمّد میگوید: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن، قیامت/ ۱۶) دلالت روشن دارد که محمّد(ص) با دیدن صحنههای رؤیایی در عرصه خیال شتابزده و از فرط هیجان میخواسته است بلافاصله آنها را با مردم در میان بگذارد. ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی میکند و میگوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد و ما نحوه گزارش آن را به تو بیاموزیم و آنگاه آنها را بر مردم برخوان (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ* قیامت/ ۱۷ ـ ۱۹). یعنی بگذار پاکنویس شود. آنها را نیاراسته و ویرایش نشده قرائت مکن. سپس ما معنای آنها را به تو میگوییم.
مفسّران عموماً آن را بدین معنا گرفته اند که پیامبر از خوف فراموشی، در خواندن قرآن شتاب میکرد و وحی به پایان نرسیده، آن را به پایان میبرد!
"سمعی ـ بصری» بودن تجربه وحی، معنا و مقتضایی روشنتر از این ندارد و یادآور مهار زدنهای مولانا جلال الدین بر هیجانات الهامی خویش است، وقتی که میگوید:
زین سخنهای چو درّ شاهواراندکی گر آرمت معذور دارکز درونم صد حریف خوش نفسدست بر لب میزنند یعنی که بس!
۷ . به جرأت میتوان گفت بیشتر مجازهای بیداری، حقیقت های خوابند؛ و قرآن که تصویر کردن بر اسلوبش غالب و فائق است (سیّد قطب: التصویرالفنّی فی القرآن الکریم)، آکنده از چنان تمثیلات و مَجازاتی است. وقتی در قرآن می خوانیم که: وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ (یس/ ۹)، یعنی: سدّی پیش و پس آنان نهادیم و پرده ای بر دیدگانشان افکندیم تا نبینند». این سدّ را پیامبر در خواب دیده است. یعنی استعاره سدّ در زبان بیداری، حقیقت سدّ در عالم رؤیاست. همچنین است حال رباخواران که چون جنّ زدگان نامتعادل اند (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ * بقره/ ۲۷۵). این بیان در بیداری استعاره مینماید امّا در رؤیای پیامبر، رباخواران واقعاً چنین دیده شده اند و قس علیهذا. همچنانکه پیامبر اعمال عاملان (نه جزایشان) را در قیامت حاضر میبیند و افتادن آهن از آسمان را، و بوزینه و خوک شدن بنی اسرائیل را، و سجده ملائک بر آدم را، و بالهای عدیده فرشتگان را، و آتشی بودن جنیّان و خاکی بودن آدمیان را و ... پر پیداست که اگر محمّد(ص) در محیط دیگری میزیست، استعاره هایش عوض می شد و رنگ فرهنگی دیگر می گرفت؛ یعنی خوابهایش فرق میکرد و تصویرگری اش دگرگون میشد.
زبان پرتمثیل و پراستعاره قرآن، پرده از زبان رؤیایی آن برمی دارد. فی المثل، در باب تسبیح اشیاء، معتزله آن را کنایه از این می دانستند که اشیاء چنان بر پاکی خالق گواهی می دهند که گویی تسبیح او را می گویند. امّا مولانا و اشاعره که اهل تأویل نبودند، می گفتند همان تسبیح است بی کم و بیش.
فاش تسبیح جمادات آیدتوسوسه تأویلها نربایدت
یعنی پیامبر اکرم تسبیح اشیاء را حقیقتاً شنیده و درک کرده است، و این جز در عالم استغراق و خیال رخ نمیدهد. و ما البته نمیدانیم چگونه بوده است و باید تعبیرش کنیم. اگر اینجا چنین است، چرا جاهای دیگر نباشد؟ میبینیم که فقط ماوراءطبیعتِ بیصورت نیست که در خواب جامه صور خیالین میپوشد، بل بسی از امور و حوادث اند که نخست صورت رؤیایی دارند و سپس در کلام، تنزّل میکنند و به صورت مجاز ظاهر میشوند.[۴] و تنزیل قرآن هم مگر معنایی غیر از این دارد؟
اگر روزی این آیه را میخواندند که:
«... فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ* نحل/ ۱۱۲» (خدا لباس گرسنگی و ترس را به آنان چشاند)؛ و میپرسیدند مگر لباس چشیدنی است؟ و به تکلّف میخواستند گره آن را بگشایند، اکنون مستقیم و بی تکلّف میبینند که فضای خواب مستعد همین جابه جا کردنها و وصله زدنهای ناهمرنگ است.
استعاره های قرآنی را اگر اصیل و خلاق بدانیم، نه مرده و خفته و تقلیدی (که چنان جذب زبان شده اند که دیگر استعاره دیده نمیشوند)، آن گاه میتوانیم پرده از جهان محمّد(ص) برداریم که عالم را چگونه میدیده و میشنیده است و چه چیز را به جای چه چیز مینشانده است. میتوان در اینجا از سمع و بصر هم فراتر رفت و به شمّ و لمس و ذوق هم رسید. یعنی رؤیای نبوی، از پرده بیجان سینما هم فراتر میرود و جان میگیرد و زنده میشود و اوصاف حیات در آن تجلّی میکند.
وقتی سنت آگوستین با خدا میگوید که: «ندایت پرده ناشنوایی گوشم را درید، جلالت کوری چشمم را شکافت... عطر تو را تنفس میکنم... تو را من چشیده ام... لمسم کرده ام و در طلب صلح و سلامت میسوزم»[۵]، از سمع و بصر و عطر و ذوق و لمس در تجربه های روحانی خود پرده بر میدارد. آیا نمیتوان گمان زد که محمّد(ص) صد گام از او پیشتر و محرمتر بوده است؟
خوبست همین جا اضافه کنم که ترجمه استعاره ها خود نوعی خوابگزاری است و به «ترجمه فرهنگی» که در باب احکام فقهی در جای دیگر آورده ام، بسیار نزدیک است (اخلاق خدایان، «ذاتی و عرضی در ادیان»، ۱۳۷۸). وقتی میگوییم استعاره سدّ در پیش و پس، معنایش به بن بست گرفتار آمدن است، کاری است که نامش خوابگزاری است و در حقیقت گفته ایم اگر سدّی را در خواب دیدی، تعبیرش این است که به بن بستی گرفتار آمده ای. و وقتی میگوییم گیج و نااستوار راه رفتن رباخواران که در قرآن آمده است، معنایش بی تدبیری و شکست در زندگی است، در حقیقت گفته ایم که دیدن نااستواری و جنّ زدگی در خواب، در مقام خوابگزاری، تعبیرش بی ثباتی و بی تعادلی در بیداری است. اگر چنین نگاه کنیم خوابگزاری قرآنی بسطی شگرف خواهد یافت و باب تازه ای در فهم این متن مقدّس، و این خوابنامه نبوی گشوده خواهد شد. همه متون الهی چنیناند و قرآن از همه الهامیتر و رؤیاییتر.
متن:
صفات مستعاری چون رحیم و سمیع و بصیر و ... در باب خداوند که جای خود دارند و معناشان اینست که پیامبر خداوند را در رؤیاهای خود چنین دیده است، یا خدا بر او چنان تجلّی کرده است.[۶] رحیمِ رؤیا را به معنی رحیمِ بیداری گرفتن و از آن رحم متعارف انسانی را فهمیدن، قطعاً نارواست و شبهه شرّ را تقویت میکند. همین طور است هدایت و اضلال الهی که قطعاً استعاری اند که تا خوابگزاری نشوند، معنی سلیم و مستقیمی نخواهند یافت و شبهه جبر را فربهتر خواهند کرد.
نقد:
در این زمینه چیزی نمینویسم. تنها مایلم خوانندگان این سخنان را با دقت بخواند و ببیند چیزی دستگیرشان میشود؟ یا آنها را به شک و شبهه میاندازد! و به جای گره گشایی گرهی میافزاید؟ ولی مدعی است که گرهی گشوده است...
***********
۸ . زمان پریشی و قبض و بسط زمان و نقض قوانین طبیعت و علیّت که نمونه هایش را در مقالات پنجگانه «رؤیای رسولانه» آورده ام هم، از مقتضیات رؤیا و از مؤیّدات رؤیایی بودن تجربه وحی نبوی است.
متن:
۹ . تجربه سفر معراج و همنوایی اش با وحی قرآنی، برجسته ترین دیدگاه رؤیا انگاری وحی است. سفر معراج که به تعبیر ابن سینا در رساله معراجیّه، یک سفر عقلی بود، مشابهت تامّ با رؤیا دارد؛ خصوصاً که از عایشه آمده است که پیامبر خانه خود را ترک نکرد و بر جای خویش بود تا از استغراق باز آمد.
برتر از این مدّعیات و مأثورات، محتوای تجربه معراج است که همه تصویری و رؤیایی و محتاج خوابگزاری اند. چنانکه حکایات معراج میگویند جبرائیل قدم به قدم با پیامبر پیش میرفت و مناظر و حوادث را برای او تفسیر میکرد که فی المثل فلان کس که بر زمین میافتد، حرام خواری است که مال مردم را خورده است و امثال آن. قرآن هم در سوره نجم که قصّه معراج را باز میگوید به «رؤیت» پیامبر اشاره میکند که: مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ (محمّد آنچه را به چشم دید به دل انکار نکرد).
نقد:
خیلی عجیب است!! تنها موردی را که خداوند تأیید کرده که رسول اکرم به عینه دیداری از کیهان و ملاقاتی با خداوند داشته، آن را هم مصادره به مطلوب کرده و به حساب خوابنگاری خویش میگذارد!!
نص صریح قرآن است که معراج صورت گرفته با تمام جسم رسول اکرم؛ و اگر کسی به هر گونه بخواهد در این واقعه تشکیک کند و به رؤیا و خیال و تصورات غیرعینی نسبت دهد، آشکارا به مخالفت با قرآن قیام کرده است.
اگر اهل تسنن معراج را روحانی تصور کرده اند، بدان دلیل بوده است که در تصورشان نمیگنجید جسم بتواند در زمانی بسیار کوتاه آسمانها را درنوردد؛ و این در حالی است که اگر به ابعاد کیهان که بیش از چند دهه نیست که بر دانشمندان آشکار شده و نیز به نسبیت فضا- زمان (space time) آگاهی داشتند، از ادعای روحانی بودن معراج هم منصرف میشدند.
هنوز دانش انسان به آن حد نرسیده که چگونه سفر فضائی ممکن میگردد؛ ولی هیچ دلیلی هم نداریم که چون دانش ما به چیزی قد نمیدهد آن را انکار و یا رؤیاگونه به حسابش آوریم. گذشته از اینکه برای خداوند کاری نشدنی وجود ندارد.
البته حدس و گمانها پیرامون سفرهای کیهانی میان دانشمندان همواره وجود داشته است. برای مثال ممکن است خداوند دری از ابواب السّماء خود را بر وی گشوده و نیروی گریز از مرکز کیهان را برای سفر ایشان خنثی کرده و گونه ای کانال یا به قول کیهانشناسان، کرمچاله ای در کیهان ایجاد کرده، تا جسم رسول اکرم بتواند آسمانهای هفتگانه را به گونه ای میانبر(ویژگی کرمچاله)، در نوردد.
در این زمینه میتوانید مقاله های کیهان، سیستمی نه بعدی و ابواب السّماء یا سیاهچالگان در قرآَن را بخوانید.
************
مفسّران میگویند در همین سفر معراج بود که پاره ای از تشریعات صورت گرفت و مثلاً نمازهای پنجگانه به پیامبر آموخته شد. بهشت و دوزخ و مراتب عرش و طبقات آسمان و اصناف ملائک و ارواح مجرّده و عقول قادسه و قاهره و صور جبروتیّه، همه در این سفر بر پیامبر چهره نمودند و خود را به او عرضه کردند و البته سفر عِلوی او به مقام بیصورتی صرف و استغراق محض ختم شد که در آنجا نفَس فرشتگان هم مزاحم مینمود:
تا کجا؟ آنجا که جا را راه نیستجز سنابرق مه الله نیستاز همه اوهام و تصویراتدورنور نور نور نور نور نور (مولانا)
۱۰ . میماند فقهیّات قرآن که البتّه عرضیّات آن اند (رجوع کنید به «ذاتی و عرضی در ادیان») و میتوانستند به گونه دیگری باشند و به همین دلیل اصالت چندانی ندارند و نصیبه های نازله نبوت اند. اهمیّت ورود این مطالب در قرآن، به گمان نگارنده به این است که نشان میدهد از قضا این وحیها از «ملکوت اعلی» و مقام جبروت نرسیده اند (علی رغم غلوّ غالیان)؛ و در خور مقام رؤیا و خیال و تختهبند جغرافیا و تاریخ اند و زبانشان به زبان بیداری نزدیک است و بر خلاف اوصاف باری و احوال قیامت و ماجرای خلقت که بنیانیترین ارکان دین و ذاتیترین ذاتیات آنند و از اصل بیصورت اند و در نشأت خیال، مصوّر و مخیّل میشوند.
۱۱. خوبست به دعاهای پیامبر در قرآن اشاره کنم (چون سوره حمد)، که متن را آشکارا دو صدایی کرده است. این بخش از قرآن بی هیچ تکلّف از زبان رسول برمیخیزد و در اینجا اوست که سخن میگوید.
۱۲. صنعت التفات یعنی در گفتار از خطاب به غیاب، و از غیاب به خطاب رفتن، نزد ادیبان یک زینت است؛ امّا در فرضیه وحی رؤیایی یک حجّت است بر استواری آن. و چنانکه پیش از این آوردم، این صنایع اگر آگاهانه به کار روند، صنایع اند، اما در عالم ناهشیاری حقایق اند! اینکه در قرآن گاه اوّل شخص به جای دوم شخص، و گاه دوم شخص به جای اوّل شخص مینشیند، اتفاقی است که واقعاً در ضمیر و در خیال محمد(ص) میافتد، نه اینکه صنعتگرانه و برای تحسین و تزیین کلام بدان توسّل جوید. در هم تنیده شدن متکلّم و مخاطب و ناظر و نشستن یکی به جای دیگری در این موارد به نیکی مشاهده میشود. از باب مثال، به این آیه که نظائر بسیار در قرآن دارد، توجه کنیم:
متن:
وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ ۚ کَذَٰلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (اوست که بادهای مبشّر رحمت را روانه میکند تا ابرهای سنگین را بر دوش کشند و ما آنها را به سرزمینهای مرده میفرستیم... الاعراف/ ۵۷).
گویی ابتدا کسی (پیامبر) میگوید که خدا بادها را میفرستد و سپس خدا خود زمام سخن را به دست میگیرد و میگوید ما ابرها را میرانیم! این جابه جایی حاضر و غایب، نه در عبارت که در متن واقعیت (رؤیا )اتفاق میافتد و گاه پیامبر از زبان خدا سخن میگوید و گاه خدا از زبان پیامبر. چند صدایی بودن قرآن را در این نمونه ها میتوان تحقیق و تصدیق کرد. تکلیف قل ها و انزلناهای قرآن هم این گونه معلوم میشود.
نقد:
این چه استدلالی است آنهم از کسی که میگوید قرآن را دستکم از ظاهرش میشناسد. هرکس در ظاهر قرآن نظر کند این را میتواند بفهمد که کلام خداوند در بسیاری از آیات چنین است که با الذی به معنای کسی که خود را معرفی میکند تا سخن خود را به میان میآورد. همان گونه که هر مناظره کننده ای و یا هر مبارزی که به مبارزه میرود، در آغاز خود را معرفی میکند که من چنین و چنان کسی هستم... خداوند در سوره اعلی، در آیه اول به پیامبر دستور میدهد که سبح اسم ربک الاعلی ولی بعد ربک الاعلی را توضیح میدهد که پروردگار تو چگونه پروردگاری است: الَذی خلق فسوّی و الّذی قدّر فهدی و الّذی اخرج المرعی ...
********
باید به تأکید بیاورم که همه آنچه بر پیامبر رفت، و همه آنچه بر جان او نشست، برآمده از قوّت نفس و تیزی چشم باطن و تخیّل خلاق و تجربه کشّاف و توانایی عقلی بی نظیر او بود که همه از مواهب خاصّه ربّانی بودند و به او رخصت میدادند تا در خور ظرفیت بشری خویش، افقهای دوردست را ببیند و اخگرهایی از عالم غیب به عالم شهادت آورد و آتش در خرمن تعادل تاریخ زند. محوریت و مدخلیّت پیامبر در پدیده وحی اجتناب ناپذیر و انکار ناپذیر است و همه دین حول محور شخصیّت و تجربه او می گردد و او حول محور خدا. اگر محمّد(ص) تجربه های دیگری داشت، اسلام محمّدی هم رنگ و عطر دیگری میگرفت. همه ادیان، به تصریح قرآن، اسلام اند: اسلام موسوی داریم و اسلام عیسوی، و دین مسلمانان اسلام محمّدی است، سلام الله علیهم اجمعین.
قرب محمّد(ص) با خدا، کلام و رؤیای او را الهی میکند بدون اینکه ذرّه ای از محمّدی بودن آن بکاهد، و لذا درست است که:
گرچه قرآن از لب پیغمبر استهر که گوید حق نگفت، او کافر استو در عین حال درست است که:دم که مرد نایی اندر نای کرددر خور نای است نه در خورد مرد
یعنی محمّد(ص) از خدا پر میشود و خدا به قامت و قواره محمّد(ص) درمیآید و لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا. چون نوری بی رنگ که از حبابی رنگین بتابد و رنگ حباب را بگیرد. محدودیت زاینده نقصان است و هیچ محدودی نمیتواند کامل باشد. نقصان مؤثر در اثر و نقصان مؤلف در تألیف جاری میشود، و لذا قرآن که تألیف انسانی بدیع و رفیع، امّا ناقص و محدود است، به هیچ روی و از هیچ نظر نمیتواند کامل باشد. محمّد خود واقف و معترف بود که: ما عَرَفناکَ حَقّ مَعرِفَتِک (خدایا تو را چنانکه باید نشناخته ایم) و اگر شناختش از خدا، که قرب عاشقانه با وی داشت، چنین است، از دیگر چیزها چه میتوانست بود؟ پس ورود نقصانهای علمی و فلسفی در قرآن جای هیچ شگفتی ندارد. ( ربّ زدنی علماً). و خدا هنوز حرفها دارد که نگفته است؛ و نمیتوان گفت با آمدن قرآن و آخرین پیامبر، وحی و الهام پایان پذیرفت و حرف تازه ای برای خدا نمانده است؛ بلی مانده است و لذا بسط تجربه نبوی ممکن است:
قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً * قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (کهف/ ۱۰۹ـ ۱۱۰)
و نتیجه آنکه:قرآن یا کلامی است مستعار، مخلوق ذهن و محصول تجربه محمّد(ص) (فرضیه اوّل)یارؤیایی است جاندار و مخلوق خیال خلّاق و صورتگری محمّد(ص) (فرضیه دوم)
این دو فرضیه (که دومی، اوّلی را هم در بطن خود دارد)، دو پیش فرض اند برای فهم متن قرآن، و لذا در پروژه «قبض و بسط» به درستی میگنجند و نه تنها میانشان تعارضی نیست (برخلاف پندار پاره ای از ناقدان) بل کمال هماهنگی و همبستگی است. (آقای اشکوری، زیتون، اردیبهشت ۱۳۹۵)
سخنی با جناب بازرگان
حال نوبت آن رسیده است که پاسخ پرسشهای دوست مشفق جناب آقای عبدالعلی بازرگان را به شرح بیاورم.
یکم: میگویند «زبان رؤیا، زبان رمز و تأویل است» که «ربطی به ابلاغ رسالت آشکار توحیدی» ندارد! قرآن «بلاغ بیّن و انذار مبین و به لسان عربی مبین» است و این زبان کجا و زبان رمز و رؤیا کجا؟
بلی، زبان رؤیا محتاج خوابگزاری است. و خوابهای ساده داریم و خوابهای پیچیده. امّا سؤال من اینست که این قرآن مبین، که لاجرم باید پیامهایی بسیار آشکار داشته باشد، پس چرا:
ـ این همه محتاج تأویل و تفسیر شده است؟
*************
متن:
ـ چهارده قرن است مفسّران در پرده برداری از مراد و معنای آن میکوشند؟ و این همه اختلاف بر سر معانی آن پیدا شده است؟
نقد:
یک- در مباحث بعدی میبینیم که این پرسش برعکس میشود و دکتر سروش در پاسخ به مهندس بازرگان که "نمیتوان برای فهم قرآن هزاران سال منتظر ماند تا خوابنگارانی برای فهم قرآن ظهور کنند"!! این پرسش خود را نقض میکند.
دو- در حالی که کتابهایی همچون مثنوی مولوی و دیوان حافظ، چندین قرن است درباره آنها سخن میگویند و اصلاح و تشریح و تفسیرشان میکنند، چرا به قرآن با آن عظمت که میرسیم، میگوییم باید از همان اولش همچون راحت الحلقوم در حلق فهممان فرو رود؟!!
سه- قرآن که مجموعه هستی نظری است، نه تنها تا امروز که چهارده قرن از آن میگذرد و تنها هر از چند سالی گوشه کوچکی از آن تا اندازه ای آشکار میشود، بلکه تا آخرین روز زندگی بشر بر روی زمین، این روند ادامه خوهد داشت. هر چه دانش انسان شکوفاتر شود، گرهی از گرههای فهم قرآن گشوده میشود؛ تا آنجا که همه رمزورازهایش با کاوشهای علمی و پژوهندگان قرآنی گشوده شود. حقایق قرآن نمیتواند در پرده ابهام باقی بماند و عمر انس و جن در این جهان پایان گیرد. در این صورت کارایی و کاربری و فایده و استفاده اش ابتر خواهد ماند؛ و این خلاف سنت آفرینش و نزول قرآن برای بهرمندی ثقلین من عباده است.
دریا و اقیانوس را نمیتوان در ظرفی کوچک قرار دهیم. ولی فهم این مطلب بسیار ساده، گویی برای برخی کسان همچون دکتر سروش بسیار سخت است، به آن دلیل که قدر کلام خداوند را نمیدانند، همان گونه که قدر خود خداوند را نمیدانند: و ماقدرالله حق قدره
چهار- خداوند مستقیم و نه در رؤیا به پیامبرش میگوید اگر ما این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم همانا که میدیدی کوه از خشیت خداوند، یعنی از شدت انرژی کلام خداوند، از هم فرومیپاشد: لو انزلنا هذالقرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدّعا من خشیة الله. پس نه تنها که شایسته نیست، بلکه توهینی آشکار به کلام حق است که چنین عظمت کلام الهی را توهم و خوابنامه بدانیم!! آقای سروش کافی است به همین یک مورد پاسخ دهد که چگونه این جمله شرطی عظیم الهی میتواند در رؤیا واقع شده و پیامبر آن را دیده باشد؟
**********
ـ صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه « وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ... البقره/ ۱۰۲» مینویسد: این آیه یک میلیون و دویست هزار معنا برمیدارد؟ همچنین است آیه: « أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً... هود/ ۱۷».
ـ متشابهات که تأویلشان بر کس آشکار نیست، چه جایی در قرآن «مبین» دارند؟
ـ از معتزله و اشاعره یکی اختیاری شده و دیگری جبری و هر دو به استناد به قرآن «مبین»؟
ـ آیات متشابه مگر علامت دارند؟ و مگر نوع و تعدادشان معلوم است که به راحتی از بقیه آیات جدا شوند؟
اختلاف بر سر آن آیات چندان است که حتی خود آیه ای را که سخن از آن تقسیم بندی میگوید، به متشابهات نزدیک کرده است. هستند مفسّرانی که بیشتر آیات قرآن را متشابه میدانند و اگر نیک بنگریم، محکم و متشابه اختصاص به قرآن ندارد و در همه متون هست، و سرّش اینست که زبان بالذّات چنین اقتضایی دارد، نه اینکه خدا عمداً بعضی آیات را متشابه و بعضی را محکم آورده است. و لذا همه به طور یکسان باید مورد تعبیر قرار گیرند.
از دوست مشفق مکرّم در عجبم که در دوران اوج فلسفه زبان و دانش هرمنوتیک (تئوری تفسیر)، از «مبین» بودن امری (زبان) سخن میگوید که امروزه اولین وصفش نزد دانایان فنّ اینست که ذاتاً ناشفّاف است! لاجرم به قیاس با سخن ایشان باید گفت ۱۴۰۰ سال است که مفسّران دماغ بیهوده پخته اند و جهد بیتوفیق کرده اند و آب به غربال پیموده اند و هیاهوی گزاف درانداخته اند و پرده بر چهره شفّاف حقیقت کشیده اند و شراب صافی قرآن را دُردآلود کرده اند و راز «مبین» بودن قرآن را درنیافته اند!
امام علی(ع) که ابن عبّاس را به محاجّه با خوارج فرستاد، به او توصیه کرد که با آنان به گفتار پیامبر احتجاج کن نه با قرآن! چون قرآن «حمّال ذو وجوه» است، یعنی احتمالات بسیار در آن میرود. تقول و یقولون: «تو میگویی و آنها هم میگویند و به جایی نمیرسید». و گفت قرآن: لاینطق بلسان و لابدّله من ترجمان: «قرآن خود سخن نمیگوید و مترجم لازم دارد». مستفاد ازین مقدمات اینست که «مبین» خود چندان مبین نیست و باید تبیین شود! به قول حافظ:
گفتم گره نگشوده ام زان طرّه تا من بوده امگفتا منش فرموده ام تا با تو طرّاری کند
دوم. نکته دوم ایشان اینست که: هزاران شهید خفته به خون، «چه بانگ بیداری از آن انذار شنیدند که اینک باید سراغ خوابگردان (؟) بگردیم؟»
پاسخ همانست که آمد. به علاوه شهیدان خفته به خون،افزون بر قرآن، کلمات پیامبر را هم در اختیار داشتند که به تصریح امام علی، در سهولت فهم از قرآن سبق میبرد.
سوم. فرموده اند: قرآن منکران را به مبارزه میطلبد تا سوره ای مشابه این کتاب بیاورند. «باید دید جایگاه این آیات در تئوری «رؤیای رسولانه» چگونه تبیین میشود؟
*******
متن:
پاسخ ساده و آماده است: منکران از هر کجا و هر کس، از خفتگان و بیداران که میتوانند بروند کمک بگیرند و کتابی چون قرآن تألیف کنند. داوری در موفق بودن یا نبودنشان با اهل فنّ است، درست شبیه آنکه بگوییم اگر کسی میتواند برود و اشعاری چون اشعار حافظ بسراید و بیاورد!
نقد:
از همین یک پاراگراف کوتاه، میتوان فهمید که شما از عظمت، معجزات فراوان، و محتوای قرآن بویی نبرده اید که آن را قابل قیاس با دیگر کتابها قرارمیدهید و تصور میکنید کسانی یافت میشوند که بتوانند کتابی همچون قرآن بنگارند و کسان دیگری هم یافت میشوند که پیرامون کلام خداوند با دیگر کلامها قیاس و داوری کنند!! اگر کسی ریگی در کفش نداشته باشد، چنین پیشنهادی به مخیّله اش هم خطور نمیکند.
******
چهارم. فرموده اند: «قرآن نزدیک ۳۰۰ بار از واژه های نزول و تنزیل استفاده کرده و این بدین معناست که خداوند حقایقی را به طور خالص برای هدایت بشر نازل کرده است».
خیال و رؤیا هم عین نزول بیصورت در «صورت» است. این نزول مکانی و زمانی نیست، از بالا به پایین نیست، بلکه نزولی است مجازی و مستعار. امّا خالص بودن وحی بدین معنا که حتّی با زبان عربی هم نیامیخته باشد، ناممکن است؛ زبان عربی که هزار تنگنا دارد و هزاران قید بر معنا میگذارد. به علاوه فوران و جوشش ذهن پیامبر هم عین فعل خداوند فوّاره آفرین است.
بلی در طبع هر داننده ای هستکه با گردنده گرداننده ای هست
پنجم. فرموده اند: «پیامبر بارها در جواب کسانی که تغییر یا جابه جایی آیات را مطالبه میکردند، به صراحت پاسخ داده است: من از جانب خویش توان هیچ تغییری ندارم».
درست است پیامبر آگاهانه اختیار و توان و جرأت و حقّ تغییر آیات را نداشت. نزول آیات متعلّق به مرحله ناهشیاری و غیبت حواس ظاهری وی بود. نسخ آیات هم که صورت میگرفت، در رؤیا بود، نه در بیداری.
ششم. فرموده اند: «به پیامبر گفته شده: ما این کتاب را به حق (نه خواب و خیال) به خاطر مردم بر تو نازل کردیم».
دو واژه «خواب و خیال» که افزوده ایشان بر آیه کریمه است، جای شگفتی و گله دارد! مگر رؤیا نمیتواند حق باشد؟ ثانیاً این همه تخفیف خواب و آن را با خیال (لابد آشفته و پریشان) قرین کردن، چرا؟ مگر از امام علی نرسیده که «رؤیای انبیاء وحی است»؟ مگر فردوسی نگفت:
تو مر خواب را بیهده نشمرییکی بهره دانی ز پیغمبری
مگر پیامبر نگفت که خواب یک جزء از ۴۶ جزء نبوّت است؟ مگر شیخ اشراق و دیگران این همه در باب رؤیاهای مختلف فلسفه ورزی و قلم گردانی نکرده اند. مگر خوابهای صادقه و صالحه و مَلَکی نداریم؟ چرا باید با عالم خواب این همه بیگانه باشیم که بی اختیار آن را با اوهام مالیخولیایی و آشفته یکی بگیریم؟ مگر معراج پیامبر را پاره یی از مفسّران و حکیمان از جنس رؤیا ندانسته اند؟ مگر رؤیای یوسف و ابراهیم، خواب باطل و پریشان بود و حقّ نبود؟
متن:
هفتم. آورده اند: «کشفیات چند دهه اخیر از نظر عددی در الفاظ و حروف قرآن... حقایق شگفت آوری را آشکار کرده است که مطلقاً نمیتوان آن را با تئوری رؤیاپنداری توضیح داد»!
لاجرم منظورشان عدد ۱۹ و مضارب عدیده آن در قرآن است. (مدّعیات رشاد خلیفه که خود را نهایتاً پیامبر میثاق خواند). از صحّت و سقم آن «کشفیّات» که بگذریم، بر من آشکار نیست که چرا با تئوری رؤیا سازگار نیست! اگر آمدن آن مضارب عددی محصول وحی است، رؤیا هم همان وحی است و چرا نتواند زاینده آن «معجزه» باشد؟ رؤیا بیان مکانیزم وحی است و بس.
نقد:
یک- آقای سروش نسبت به ماهیت و مفهوم وحی گزینشی عمل میکند و هرجا دلیلی برای پاسخگویی ندارد، جمله ای میگوید و از پاسخگویی طفره میرود: "اگر آمدن آن مضارب عددی محصول وحی است، رؤیا هم همان وحی است". و این در حالی است که در قرآن به مثابه خوابنامه، زیراب مفهوم وحی مستنبط از قرآن و تاریخ قرآن زده شده است، که در نقد بخش دوم راوی رؤیاهای رسولانه این موضوع ثابت، و در قسمتهای پیشین به آن اشاره شد.
دو- شکوه قرآن در مدل ریاضی بودن آن است!
یکی از ویژگیهای قرآن کریم این است که "مدلی از ریاضی" است. مدلی به هم پیچیده و در هم تنیده شده از ریاضیاتی است که تنها خداوند میتوانسته به کاربرد تا کسی نتواند همچون قرآن بیافریند و یا آن را گفتاری یا خوابنامه پندارد.
از سوی دیگر اعجاز ریاضی قرآن کریم به این سادگیها هم نیست که از آن با نوشتن یک جمله (لاجرم منظورشان عدد ۱۹ و مضارب عدیده آن در قرآن است.) درگذریم. بلکه چند دهه است که به اثبات رسیده و درباره آن کتابها و مقاله های فراوان نگاشته شده که تنها یکی از آنها به کارگیری مضرب عدد نوزده است.
حتا اگر همین موضوع مضربهای عدد نوزده را در نظر بگیریم، باید توجه داشته باشیم که اولاً نه تنها پژوهشهای رشاد خلیفه بلکه پژوهشهای عبدالرزّاق نوفل نیز بسیار در این زمینه تأثرگذار بوده است. دوم اینکه آیه ای مهم و قاطع در این زمینه هست که اگر به آن اعتقاد نداشته باشیم باید به ایمان خود به قرآن شکّ کنیم!
اولین بار که رشاد خلیفه موضوع مضربهای عدد نوزده را معجزه ریاضی قرآن خواند دلیل موثّق قرآنی اش این بود که خداوند در سوره مدّثّر آیه سی و یکم، این موضوع را به کافران، اهل کتاب و مسلمانان، هر یک به گونه ای گوشزد کرده است.
در پایان آن آیه خداوند میفرماید: و نیست این مگر پنددهنده ای(یاداوری کننده ای) برای بشر؛ و سپس در آیات بعدی، خود اهمیت بسیار زیاد آیه سی و یکم را نزد خداوند عظیم بازمیگوید:
نه چنین است؟! سوگند به ماه!(32) سوگند به شب آنگاه که پشت کند!(33) سوگند به صبح آنگاه که روی کند!(34) همانا که این یکی از آیات بزرگ الهی برای بشر است.
تصور نمیرود در قرآن آیه ای دیگر مانند آیه سی و یکم مدّثّر وجود داشته باشد که خداوند برای نشان دادن اهمیت آن، در چند آیه با سوگند یا کردن بر آن تأکید، و در نهایت آن را توصیف کند: احدی الکبر.
کبر، جمع کبری، مؤنث کبیر به معنای بزرگ برای آیه است. در تبیین این عبارت که آیه سی و یکم را به گونه ای عجیب توصیف کرده، باید گفت این عبارت، خود مضربی از عدد 19 را در بر دارد: احدالکبر به معنای یکی از آیات بزرگ و مهمّ قرآن است:
طبق حروف ابجد، مجموع اعداد حروف این عبارت 266 میشود که خود مضرب عدد 14 در عدد 19 است. (ی چون خوانده نمیشود محاسبه نشد.):
الف = یک (دو بار= 2) – ح = 8 – د = 4 - ل = 30 – ک = 20 – ب = 2 – ر = 200
شاید این تنها عبارتی در قرآن باشد که خود به تنهایی مضربی از عدد 19 را در بر دارد. زیرا تاکنون مضربهای عدد 19 بیشتر برای شمار آیات هر سوره و شمار بسمله ها و شمار سوره های قرآن کاربرد داشته است؛ و نه برای یک عبارت دو واژه ای از یک ایه آنهم برای توصیف آیه ای دیگر! که این خود یکی از شگفتیهای دیگر قرآن است.
برخی دیگر از اعجازهای ریاضی قرآن کریم که یقیناً با خوابنامه بودن آن مباینت دارند:
رمزهای حروف مقطعه در آغاز سوره ها که رشاد خلیفه چند دهه پیش برخی از رمزهای آن را گشود.
محاسبه دقیق سرعت نور در قرآن ،که مقاله مربوط به آن در اینترنت موجود است.
وجود و اعمال عدد فی و نسبت الهی (عدد فی: یک و ششصدوهجده هزارم) در قرآن و به دست آمدن دستکم یک نمونه از آن تاکنون. (نسبت الهی به قلم نگارنده را بخوانید.)
محاسبه و برابرگذاری سالهای قمری و شمسی به گونه ای بسیار دقیق.(معجزه ریاضی- فیزیک دیگری از قرآن را بخوانید)
کشف دیاگرام موسیقی به کار رفته در کل قرآن که بدون دخالت پارامترها و معیارهای ریاضی و مدل ریاضی بودن قرآن ناممکن است. (این موضوع را پیش از انقلاب در کتابی یافتم و دکتر شریعتی هم در یکی از نوشته هایش از آن بهره برداری کرده بود.)
بنابراین با درنظرگرفتن مدل ریاضی بودن قرآن کریم، میتوانیم بگوییم:
بدون علاقه داشتن به قرآن، ممکن است آن را سرد و بیهوده و حتا خوابنامه انگارید. اما قرآن کریم زیباییها و فهم آیاتش را تنها به کوشندگان صبورش که در آن تدبر و غورمیکنند آنهم هر از چندگاهی نشان میدهد. پرارزشترین میوه فهم قرآن لحظه ای است که میگویی: "فهمیدم". یعنی ذوق کشف و لذت فهمیدن چیز تازه ای از قرآن!
در آن لحظه باشکوه تازه باید بدانی که تنها نکتهای را فهمیدهای و ممکن است دیگر کوشندگان و غورکنندگان در قرآن(و یا خود در زمانی دیگر) جنبههای دیگری از این نکته قرآنی را دریابید. ذوق کشف و لذت بردن از فهم قرآن چیزی نیست که بتوانی به دیگری منتقلش کنی. تنها باید خود آن را بیازمایی و در خود نهادینه کنی:
ایستادن بر قلهای از فهم قرآن و رسیدن به افقی شفاف و روشنگر و دیدن آنچه که دیگران تاکنون نتوانستهاند همچون تو آن را ببینند! این است شکوه قرآن!
***********
هشتم. آورده اند: «عمده آیات استنادی مبتکر محترم تئوری رؤیاپنداری قرآن، مرتبط با موضوع قیامت است... زبان قرآن در بیان این امور... زبان تشبیه است».
در مقدمه مبسوط این نوشتار، وسعت دایره رؤیاهای قرآنی را باز نمودم و حاجت به تکرار نمیبینم.
نهم. آورده اند: «قرآن همواره در مورد رؤیا واژه تأویل را به کار برده است که معنای وقوع خارجی یک خبر و نتیجه یا علّت غایی دارد... آیا اصطلاح تأویل متن یا خوابگزاری قرآن... بدعتی در دین نیست؟»
متن:
باید از تعبیر «بدعت در دین» گله کنم و آن را قواره قلم آن دوست مشفق ندانم! از این که بگذریم، سخن ایشان به این میماند که بگوییم چون در قرآن واژه هرمنوتیک نیامده، نباید آن را به کار بریم. هرچه هست صاحب آن فرضیه با دلایلی به نتیجه ای رسیده که بهترین تعبیر برای آن را خوابگزاری میداند. بلی، قرآن آن را برای فهم متن نیاورده، ولی مگر منع کرده است؟ گمان ندارم هیچ منع شرعی و عقلی و اخلاقی برای آن یافت شود یا چنان شرم آور باشد که بدعتی دینی تلقّی گردد.
نقد:
بدعت که جای خود دارد. بدعت یعنی دستکاری و نوآوری در بخشی از یک کل؛ ولی شما کل قرآن را هدف قرار داده و از بن تهی کرده اید. شما با خوابنامه انگاشتن قرآن و در نتیجه انکار آنهمه حقایق قرآن، و آنهمه تعبیرها و توصیفهای ناشایسته ای که در لابلای نوشتارتان هست، چیزی برای قرآن باقی نگذاشته اید. شما پروسه وحی را از هم پاشانده اید! شما هر حقیقتی از قرآَن را که تاکنون کسی بدان دست نیافته است توهم خوانده اید! شما کلام خداوند را در موارد بسیار، به استهزاء گرفته اید. شما محمد(ص) رسول خدا را از سویی به الوهیت رسانده اید و از سوی دیگر در حد ادگار کیس پایین آورده اید تا نظر خود را بر کرسی فهم مردم بنشانی. در خوابنامه شما چیزی به عنوان قرآن وجود ندارد. چیزهایی وجود دارد که هرکس و جریانی میتواند از آن به سود خود بهره برداری کند. اکنون که قرآن حقیقی هست، هر کس و جریان منحرف و بیتقوایی از آن بهره های ناشایست میبرد؛ وای به روزی که قرآن شما حاکم شود (که هرگز نخواندشد) در آن صورت، همه مدعی میشوند که کار ما منطبق با قرآن است و فرقان حق و باطل بودن قرآن از میان میرود.
********
دهم. فرموده اند: قرآن به وضوح گفته است که «تأویل متشابهات قرآنی را فقط خدا میداند».
درست است ولی مگر نظریه «رؤیای رسولانه» به دنبال یافتن تأویل متشابهات است؟ نظریه «رؤیای رسولانه» راهی است برای فهم معانی آیات قرآن از طریق فهم مکانیزم وحی، با پیش فرض رؤیایی بودن زبان قرآن و لزوم خوابگزاری آن. و این با «تأویل ممنوع» به هیچ رو مطابقت و مجانست ندارد. بگذریم از اینکه قصّه تأویل مجاز و ممنوع از مناقشات مستمر و پایان نایافته مفسّران بوده و هست.
استاد محترم، آقای بازرگان، در جای جای نوشته خود به این معنا اشاره کرده اند که آیا مؤمنان باید ۱۴۰۰ سال منتظر و معطّل، محروم و تشنه لب میماندند تا غریبه ای از راه برسد و راه درست فهم قرآن را به آنان تعلیم دهد؟
متنَ:
توضیح من این است که این قصّه منحصر به قرآن نیست. امروزه پس از پنج هزار سال تمدّن بشری، فیلسوفان زبان اندک اندک به شخصیت افسونگر و رازهای پرپیچ و خم زبان نزدیک میشوند و آن را از نو کشف میکنند. چه عجب اگر در باب زبان قرآن هم تامّلی تازه برود و دریچه نوینی بر فهم آن باز شود. این تأملات تازه فهم قرآن را روشمندتر خواهد کرد. اینکه هر جا متن را دشوار یافتیم به سلیقه و مزاج خود آن را متشابه و کنایی و تمثیلی بشماریم (کاری که تا کنون عموم مفسّران کردهاند)، رخت برمیبندد و به جای آن روش و زبانی یکدست مینشیند که در آن هیچ کنایه و استعاره تزیینی و مصنوع و تحمیل شده بر زبان نیست. بل همه آنچه قبلاً استعاره و تمثیل خوانده میشد، اکنون به زبان رؤیا تحویل میشود و به خوابگزاری حاجت میافتد.
نقد:
در این زمینه آفتهای کارامدی قرآن را بخوانید.
*********
خرده دیگر که استاد بازرگان بر این خادم بزرگان میگیرند، این است که چرا دستی نمیجنبانی و قلمی نمیگردانی و خود چند آیه را خوابگزاری نمیکنی و حجاب از چهره این عروس نوظهور برنمیگیری و دل مشتاقان را شاد نمیگردانی؟
از شأن ایشان به دورست، امّا پاره ای از ناقدان و معترضان چنان از خوابگزاری متن سخن میگویند که گویی قرار است شعبده ای صورت گیرد و کبوتری ناگهان از میان دستمالی به پرواز درآید و موجب حیرت و بهجت تماشاچیان شود!
سخن من اینست که:
متن:
ـ آیا کافی نیست که اکنون بی تکلّف و تعسّف میتوانند بگویند که همه آیات معاد، رؤیایی است و دست کم برداشتهای ساده ای که تاکنون از آنها میشده، مشکوک است؟
نقد:
آیات معاد و وصف آخرت، رؤیایی نیست بلکه یا حقیقی و یا سمبلیک است. در این زمینه بهشت، آنچنانی یا اینچنینی را بخوانید.
متن:
ـ آیا کافی نیست که تسبیح اشیاء و تخت الهی و نور بودن خدا را عین تجربه محمّد(ص) بدانند و برای درک و فهم آن به یمین و یسار نروند؟
نقد:
وقتی میگوییم دکتر سروش هر چه از قرآن را که در اندازه های دانسته های وی نمیگنجد نامفهوم میانگارید، و تنها آن را در چارچوب رؤیا قابل فهم میداند، سخن گزافی نگفته ایم.
در ضمن، وی تمایل زیادی دارد تا آیات الهی را به استهزاء بگیرد و از آیات بزرگ الهی و تعلّقات مستقیم خداوند به خواری یاد کند.
پاسخ به سه موردی که ایشان با استهزاء به آنها اشاره میکند و نشان از آن دارد که از فهم آنها ناتوان است و تنها در چارچوب خوابنامه بودن قرآن، میتواند آنها را توجیه کند:
الف- تسبیح اشیاء
البته میدانیم چرا ایشان از آیه محکمه، باصلابت و پرهیبت قرآن به این صورت خوار و خفیف یادکرده است: تسبیح اشیاء. ولی قرآن بی مدافع نیست. با عنایت به آیه الّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی را راهنمایی میکند تا جلو این گونه انحرافات را بگیرند:
یک- بخشی از مقاله تسبیح گویان در هستی:
تسبح لهالسّمواتالسّبع والارض و من فیهن و ان من شیءالا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحهم.(اسراء: 44)
ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرانکس که در آنهاست، تسبیحگوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیحگو به سپاس اوست. لیکن درنمییابند تسبیح آنها را.
شرح: یعنی این کیهان پهناور، و
جهانهای پیدا و ناپیدای آن، و آنچه در هفت آسمان و در همة ستارهها و سیارههای
آنها، در زیر دریاها و اقیانوسها، در جانوران و گیاهان، در دل ذرهها و اتمها
وجودداشتهباشد، هرچیزی که به چشم شما بیاید یا نیاید یا در مغز شما بگنجد یا نگنجد،
ولی وجودداشته باشد، همه و همه به نوعی تسبیحگوی خداوندند؛ و به اندازهای که
اهمیت وجودی دارند به همان اندازه هم سپاس خداوند را نگاه میدارند. ولی کسی از
گویش آنان آگاه نیست و آن را درک نمیکند.
اما خداوند نگفته ‹لنیفقهون›(هرگز نمیدانند) فرموده ‹لایفقهون›(نمیدانند) یعنی
ممکن است روزی فرارسد که مردمان تسبیح آنان را درککنند. (واژه نگاری قرآن، بس
دقیق است!).
چگونه ممکن است روزی فرارسد که تا اندازهای معلومشود چگونه اجزاء هستی تسبیحگوی خداوندند؟
پاسخ: همان گونه که ‹نظریة تار› میگوید.
نظریة تار چه میگوید:
«این نظریه میگوید درون یک الکترون، یک کوارک، یا هر ذرهای که شما نام آن را شنیدهاید، چیزی وجوددارد؛ یک رشتهای کوچک، رشتة کوچک انرژی درحال ارتعاش؛ چیزی که شبیه به یک تار بسیاربسیار کوچک(صدمیلیونمیلیارد برابر کوچکتر از ریزترین ذرات زیراتمی) درحال ارتعاش بهنظرمیرسد.
ایده شگفتآور در این نظریه آن است که همچنان که سیم یک ویولون میتواند با الگوهای متفاوت مرتعش شود، همچنانکه گوشهای ما نتهای موسیقایی متفاوت را میشنوند، این تارهای کوچک نظریة تار نیز میتوانند با الگوهای متفاوتی مرتعش شوند.
آنها نتهای متفاوتی تولیدنمیکنند؛ اما ذرات متفاوت را بهوجودمیآورند. بنابراین درون یک الکترون تاری است که به نحوی مرتعشمیشود؛ و درون یک کوارک تاری است که به گونة دیگری مرتعش میشود. این وضع مانند آن است که موسیقی کرات را به درون بافت میکروسکوپی جهان تزریقکنیم». (روزنامة شرق: 14/9/83 ـ صفحة علم)
دو- بخشهایی از مقاله ترنّم هستی و هستی مترنّم:
این مقاله علمی پیرامون هستی است و همچون قرآن (که هستی نظری است) بسیاری نکته های باریکتر از مو را یاداورمان میشود و خلاصه ای است از کوششها و پژوهشهای چند ژنتیکدان و یک موسیقیدان. آنان بدین وسیله به آفریننده دی. ان. آ. آفرین گفته اند هرچند خود آفریننده، چون بهتر از هرکس دیگری میدانسته که چه کرده است!! پیش از هرکس به خود آفرین و تبریک گفته است: فتبارک الله احسن الخالقین.
این پژوهشها نظریه تار را مورد تأیید قرار داده و به اثبات میرسانند. به همین دلیل امروز برای من که این مقاله را خواندم روز بزرگی است. این نظریه چند دهه پیش از سوی دانشمندان اعلام شد و تأیید قرآنی آن را هم داشتم و عرفا نیز با الهام از قرآن کریم به آن دست یافته بودند، ولی تأیید علمی آن چیز دیگری است؛ زیرا برای دانش باوران و کمترخداباوران دستمایه ای است تا شاید خداوند آنان را به راه قرآن هدایت کند:
در هر موجود زنده آهنگی ویژه نوشته شده است و در تمام هستی، همه مشغول نواختن آهنگی منحصربهفرد هستند. در انسان، هر ژن (و پروتئین مربوط به آن) خود، آهنگی پیچیده میسازند و بدین سان، هر انسان تبدیل به کنسرت باشکوهی میشود، در حالیکه خود در کنسرت آفرینش یک آهنگ است.
نوایی که به تدریج منتشر شده و با عنوانThe cosmic microwave background (CMB) یا تابش زمینه کیهانی تاکنون در تمام فضای کیهانی جریان داشته و دارد.
پژوهشگران دانشگاه کمبریج نیز دریافتهاند که خورشید کهکشان پرسیوس، نواختی ویژه و ریتمیک میخواند. این صداها و نواها نه تنها در اعماق فضا، بلکه در مولکولها و اتمها نیز یافت شدهاند.
ب- تخت الهی:
تخت خواب در عربی به معنای سریر است. و اگر مراد آن باشد که بر تختی لم بدهند معنای اریکه که جمع آن ارائک است به کار میرود که قرآن در وصف بهشت آن را به کار برده است. (در شش مورد سرر هم به کار برده است.) ولی عرش آن گونه که خواسته دکتر سروش است، معنای تخت نیست. عرش معنای تخت پادشاهی و کشورداری است، آنچنانکه قرآن برای ملکه سبأ به کار برده و یا برای سلطه و حاکمیت بر چیزی است، مانند عرشه کشتی. حتا اتاق فرمان کشتی عنوان عرش را نمیگیرد، بلکه جایی است جلو کشتی که از همه قسمتهای دیگر بالاتر و برجسته تر است. عرش خداوند هم از آن جهت عرش نامیده شده که بالاترین مرحله آفرینش و با بیشترین پیچش و چگالی است و تنها یک درجه از خود خداوند پایینتر است و مانند خودش و قرآنش، دارای صفت عظیم است.
چیستی عرش
در مورد چیستی عرش سخن بسیار کم است. هم در قرآن کریم و هم در احادیث. امام علی(ع) که میفرماید من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم در زمینه شناخت عرش تنها دو عبارت را از او میتوان نقل کرد که همین دو عبارت نکات مهمی را که منطبق بر شناخت علمی عرش است به اثبات میرساند:
در دعای مشلول امام علی یک جا خداوند را بدین گونه مورد خطاب قرارمیدهد: یا من لا یطأ عرشه قدم(ای که هیچ گامی به عرشش نرسد) این نظر خط بطلانی بر عقیده کسانی میکشد که تصور میکنند رسول اکرم در شب معراج به عرش رسیده است و یا فرشتگان بدانجا راه دارند. اگر در آیاتی که در مورد فرشتگان و عرش هست دقت کنید میبینید که آنان بدان راه ندارند بلکه حول آن در گردشند و یا در روز بازپسین حامل عرشند که این فرشتگان آن گونه که ما تصور میکنیم نیستند بلکه نیروهایی هستند که اکنون چهارند و در روز بازپسین به هشت نیرو میرسند.(برای آگاهی بیشتر، مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن را بخوانید.)
امام علی(ع) در جای دیگر از دعای مشلول خداوند را به یک ویژگی مهم از عرشش سوگند میدهد که سوگند هم نشانه اهمیت بسیار آن برای خداوند است و هم به شناخت عرش بسیار کمک میکند: بمعاقد العز من عرشک. ترجمه این عبارت کار ساده ای نیست.
ترجمه معاقد: معاقد جمع معقد است و معقد اسم مکان برای واژه عقد(ع مفتوح و ق هم مفتوح و هم مکسور). که معنای توده های ریگ بسته و برهم انباشته شده و درهم میدهد. ولی برای عرش با توجه به اینکه گفته شد دانشمندان از گراویتون سخن میگویند و گفتیم که عرش منبع تغذیه کیهان است به جای ریگ باید ذرات بنیادی را در نظر گرفت. بنابراین ترجمه عبارت چنین میشود: سوگند به معاقد گرانقدر عرشت که میتوانیم به جای معاقد هرچه از معنای آن دانستیم قراردهیم.
برای آگاهی بیشتر از عرش الهی، پژوهشهای مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن و سازمان کیهان در قرآن را بخوانید.
ج- نور بودن خدا
انسان با ایرادهای بنی اسرائیلی وی از قرآن، نمیداند چه بگوید!! چرا خداوند نور است؟!!
الف- پاسخ از خود قرآن: آلله نور السّموات و الارض( سوره نور: 35)
دقت کنید که نمیگوید خداوند نوربخش آسمانها وزمین(کیهان) است بلکه میگوید خداوند نور آسمانها وز زمین است. این آیه، آیه یگانه و مفصلی است که نور الهی را شرح میدهد. نام سوره هم به همین دلیل نور است.
ب- پاسخ از دعاها:
چند گونه دعای نور داریم که همه در وصف خداوندند و مهمترین و بهترینشان این است:
بسم الله النّور. بسم الله النّور النّور. بسم الله نور علی نور بسم الله الذی هو مدبّر الامور بسم الله الذی خلق النّور من النّور الحمد لله الذی خلق الّنور من النّور و انزل النّور علی الطّور...
ترجمه: به نام خداوند نور. به نام خداوند نور نور. به نام خداوند نور بر نور به نام خداوندی که اوست تدبیر کننده کارها. به نام خداوندی که آفرید نور را از نور(خودش) سپاس خداوندی را که آفرید نور را از نور(خودش) و آن را بر کوه طور فروفرستاد.
ششمین بخش از دعای نور موضوع مکالمه موسی با خداوند در قضیه لن ترانی است. نور مستقیم خداوند بر کوه طور ساطع میشود. کوه طور فرومیپاشد و حضرت موسی از شدت انفجاز بیهوش بر زمین میافتد. زیرا که کوه تحمل نور مستقیم خداوند را هرچند بسیار بسیار جزئی، ندارد. نور خداوند بر ماده که بتابد ماده کم ظرفیت آن را برنمتابد و منفجر میشود. و بدین ترتیب گفته خداوند به موسی که لن ترانی، به اثبات میرسد.
خداوند تنها دو بار نور خود را ظاهر، و یا با نور خود تجلّی کرده است. دومین بار همین موضوع لن ترانی است و اولین بار موضوع آفرینش کیهان یا بیگ بنگ است.
*******
ـ کافی نیست که اکنون همه اوصاف الهی را رؤیایی (مجازی) میدانند و خداشناسی خود را تنقیح و تهذیب میکنند؟
ـ کافی نیست که اکنون درک تازه ای از زبان کنایی ـ استعاری قرآن و صنایع ادبی و بلاغی آن پیدا میکنند و آن را عین تجربه رؤیایی محمّد(ص) میشمارند؟
ـ آیا کافی نیست که دیگر تجربه وحیانی محمّد(ص) را منحصر به سمع و کلام نمیدانند و عنصر رؤیت و ذوق و لمس و شمّ را هم در آن داخل میکنند؟ چرا باید وحی را فقط به حس شنوایی محدود کرد؟ دلیلی داریم؟
ـ آیا کافی نیست که درکشان از جنّ و مَلَک و شیطان و ... دیگر درکی عامیانه و تجسّمی نیست و آن را صوری رؤیایی در تجربه محمّدی میدانند؟
ـ اگر روزی دست و پا میزدند که اصابت شهاب به شیاطین را چگونه معنا کنند، اکنون میدانند که این خوابی است که پیامبر دیده و در جهان خارج هیچ شهاب سنگی هیچ دیوی را از پای در نیاورده است؟
باری اگر هم به حقیقت آن امور راه نیابیم، جهل مرکّب را عجالتاً از خود میزداییم تا وقتی که آفتاب حقیقت از سحاب احتجاب به درآید و نفوس و عقول را نورانی کند.
خواستن خوابگزاری آیات از صاحب فرضیه «رؤیای رسولانه» مانند آنست که از یک فیلسوف علم خواستار علم شویم! نمیتوان به فیلسوف گفت اگر میگویی طبیعت قوانینی دارد، چند قانون را خودت برای ما کشف کن! کشف قوانین کار عالمان است. سر و کار نگارنده با تئوری تفسیر است، خود تفسیر را از مفسّران و خوابگزاران باید انتظار داشت.
و السلام علی من سمع فوعی و دعی الی رشاد فهدی و اخذ بحجزة هاد فنجی ...بر ما بسی کمان ملامت کشیده اندتا کار خود از ابروی جانان گشاده ایمپیر مغان ز «گفته» ما گر ملول شدگو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
[۱] . قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ... (کهف/ ۱۰۹)
[۲] . از جمله محقق ارجمند آقای یوسفی اشکوری در «پرسشهایی در باب وحی رؤیایی»، زیتون، اردیبهشت ۱۳۹۵.
نیز نگاه کنید به مقاله زیر از سروش دبّاغ که ادلّه وحی رؤیایی را به نیکی تقریر و تحریر کرده است:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/۲۳۳.pdf
[۳] . وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (۶۵) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِّنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ۖ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (۶۸) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (۶۹) وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ (۷۰) وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا ۚ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ (۷۱) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا ۖ فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (۷۳) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ ۖ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (۷۴) وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ۖ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (۷۵).
[۴] . سخنی که در باب استعاره آوردم بسی نزدیک است با رأی دیویدسن در مقاله زیر:D. Davidson, “What Metaphors Mean,” in: Inquiries into Truth and Interpretation, ۱۹۷۸.
[۵] . سنت آگوستین، اعترافات، ترجمه افسانه نجاتی، فصل ۲۷، باب دهم.
[۶] . چنانکه محدّثان آورده اند، پیامبر فرمود: رأیت ربّی فی احسن صورة (خدای خود را در زیباترین چهره دیدم). مسند احمد حنبل و سنن ترمذی.