سعدی، مولانا، پائولو کوئلّو
حکایتی از سعدی
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد.
همه شب نیازمند از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز در فلان سرزمین.
گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است.
آخر گفتی: سعدیا! سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر، به گوشهای بنشینم.
گفتم آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد؛ و از آنجا کاسه چینی به روم آرم؛ و دیبای رومی به هند، و فولاد هندی به حلب، و آبگینه حلبی به یمن، و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند.
سپس گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند، یا خاک گور
***
عشق در جهنم
داستانی از پائولو کوئلو
شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت میرفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد. فرشته ای که باید او را راه می داد، نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچکس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسایی نمی خواهد. هر کس به آنجا برسد، می تواند وارد شود. آن شخص وارد شد و آنجا ماند. پس از چند روز، ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقۀ پطرس قدیس را گرفت و او را مؤاخذه کرد. پطرس که نمی دانست ماجرا چیست، پرسید:
چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:
تازه واردی را که به دوزخ فرستاده اید، کاروزندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده، نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد… در چشمهایشان نگاه می کند… به درد دلشان می رسد… درنتیجه، حالا در دوزخ همه دارند با هم گفت وگو می کنند… یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارها نیست!! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
با چنان عشقی زندگی کن که حتّا اگر بنا بر تصادف به دوزخ رفتی، خود ابلیس، تو را به بهشت بازگرداند!
***
به اعتقاد مولانا هیچ رفاقت و همراهی بی دلیل نیست. در این عالم همجنسها جذب یکدیگر میشوند؛ یعنی اهل نور و اهل نار، هریک به سمت اهل خود کشیده میشوند.
اگر در زندگانی شخصی خویش متوجه شدیم که نااهلانی به سوی ما آمدند، آنان را تقبیح نکنیم بلکه به خود شک کنیم و رفتار و کردارمان را بازبینی و اصلاح کنیم.
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل، باطلان را می کِشد
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
دفتر دوم مثنوی
گرداوری و تنظسم: احمد شمّاع زاده
نقدی بر:
تفکر قرآن به مثابه گفتار
احمد شمّاع زاده
سخن نخست:
اندیشه قرآن به مثابه گفتار، از نصر حامد ابوزید مصری است؛ هرچند که از محمد ارکون به عنوان پیشگام این تفکر نام برده شده است. متأسّفانه مجمع استادان دانشگاه الازهر این متفکر، حافظ قرآن و استاد دانشگاه را تکفیر کرد؛ و در نتیجه از سوی برخی افراد تهدید به مرگ شد و بدین ترتیب باب اظهار نواندیشی پیرامون قرآن را بستند.
تکفیر همواره به زیان اسلام تمام شده؛ و نه تنها چیزی را دستگیر مسلمانان نکرده، بلکه از اسلام و مسلمانان، چهرهای خشن را به جهانیان معرفی کرده است که خلاف خواسته خدا و رسول خدا بوده، آنجا که قرآن میفرماید:
فبشّر عبادالذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولیئک الّذین هدیهم الله و اولیئک هم اولوالالباب
نصرحامد ابوزید
یاداوری مهم:
هر آنچه که در پی میآید و در اثبات متن بودن قرآن کریم نگاشته شده است، به طریق اولی شامل نقد نظر دکتر عبدالکریم سروش که مدّعی قرآن به مثابه خوابنامه است، نیز میشود.
علاقمندان به این مبحث میتوانند بیانیه ای بر ردّ قرآن به مثابه خوابنامه را مطالعه کنند:
بیانیّه ای بر رد قرآن به مثابه خوابنامه: https://www.academia.edu/26307371
قرآن به مثابه متن:
اگر با فهم، کاربری و بهره برداری از قرآن مشکل داریم مربوط به قرآن نیست که بخواهیم صورت قرآن و دیدگاهمان را نسبت به آن تغییر دهیم تا آن را درک کنیم. قرآن قرآن است چه متن باشد چه گفتار. با تغییر صورت قرآن و دیدگاه ما چیزی درست نمیشود و چیزی هم دستگیرمان نمیشود. مشکل از خود ماست که به سخنان قرآن گوش فرانمیدهیم که میگوید مرا تدبر کنید تا به نتیجه برسید.
نصر حامد برای اینکه در باره قرآن درست قضاوت کرده باشد و از مشکلات فهم قرآن هم در امان باشد، به جای رهایی از متن قرآن (به گفته خودش) و "طرح قرآن به مثابه گفتار"، بایستی خود را از اطرافیان قرآن رها میکرد؛ و چشم خود را بر آنها میبست و خود را تنها با قرآن رو در رو میساخت و جدا از هرگونه پیشداوریها، محدودیتها، تفسیرها و تأویلها، تنها به تدبر قرآن میپرداخت.
منظور از اطرافیان قرآن، دانشمندان علوم قرآنی، فیلسوفان، متکلمان، حاکمان شرع، فقیهان، مفسّران، و دست آخر، مترجمان قرآن، و هر کسی است که در باره قرآن بدون تدبّر آن سخن گفته یا چیزی نوشته باشد. بنابراین باید تنها (و نه با واسطه) نزد قرآن رفت و به دور از هرگونه پیشداوری که اطرافیان قرآن به خلق الله داده و میدهند، پیرامون آیات قرآن به مثابه متن تدبّر کرد.
از سویی در قرآن آیه ای در باره تفسیر قرآن وجود ندارد؛ و به تفسیر آن حتّا اشاره ای نشده؛ و از سوی دیگربر تدبر قرآن تأکید شده، به گونهای که ربطی به قشر و اشخاص ویژه ای پیدا نمیکند. کلام خداوند بسیار ساده و بی پیرایه، همه مردمان را به گونه ای فراگیر مورد خطاب قرارداده تا قرآنش را تدبّر کنند؛ موجز و مفید:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا عجم، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن (افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبّرکند؛ تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن بهره ای برگیرد؛ و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده، دست نیافته است.
تدبّر یعنی چه؟
یعنی پشت چیزی را دیدن و حقیقت آن را یافتن؛ یعنی نظر در عواقب امور و رموز چیزی داشتن و به کنه وجود آن پیبردن. برای چنین امری آیا باید مسلمان بود؟ آیا باید عرب بود؟ آیا باید اصول زبان عربی را خوب دانست؟ یا اینکه با خواندن و تکرار آیات قرآن و مؤانست با آن و آشنایی با روشهای گفتاری و نوشتاری قرآن، گام به گام به فهم کلام خداوند از راه تدبّر آن نزدیک شویم؟
اگر به نظرها و دیدگاههای شخص ابوزید نیز دقت کنید، متوجه میشوید که سخنان بکر ابوزید نتیجه تدبر قرآن است؛ حتا به مثابه متن. برای نمونه ببینید چگونه پیرامون ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب تدبر کرده و به چه نتایج خوبی هم رسیده است:
«... کدام قاعده باید چیره باشد؟ قاعده همزیستی مسالمتآمیز یا قاعده دوریگزینی و پشتکردن؟
آیا همزیستی بدون برابری و مشارکت در خوراک و زندگی روزمره و ازدواجهای میانمذهبی ممکن است؟ بر همین قرار آیا نابرابری میان زن و مرد در شرایطی که همزیستی برابری میان آنها را اقتضا میکند ممکن است»؟
«آیا در موقعیتِ مدرن که سیاقی یکسره تازه و متفاوت از سیاق نزول آیات مربوط به زنان است، خداوند میتواند یکسره چشم بر تغییرات اجتماعی ببندد و مردمان را مکلف به احکامی کند که با موقعیتِ انسانی و تاریخی آنها ناسازگار نیست»؟
«... باید اصل و فرع را در گفتارهای قرآنی بازشناخت. هرجا سخن از عبادت یا آفرینش است خدا میان زن و مرد فرقی ننهاده است. اما وقتی به قلمرو اجتماعی میرسد گفتارهای قرآن تبعیضآمیز به نظر میآیند... گفتارهایی که به موقعیت اجتماعی زن اشاره دارد همه بسته به سیاق نزول آیاتاند. در نتیجه باید اصل را آیات ناظر به آفرینش زن و مرد قرار داد که آنها را برابر میدانند. آیات ناظر به موقعیت اجتماعی فرعاند؛ یعنی اگر پیامبر امروز زنده بود و مسلمانان میتوانستند از او درباره مسائلشان بپرسند و حکم خدا را درباره برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زن و مرد بخواهند، بیگمان خداوند به برابری آنها حکم میداد».
نکته ها:
- از نوشته بالا نتیجه میگیریم که اصل بر تدبّر قرآن است. برای تدبّر، هیچ تفاوتی نمیکند که به عنوان گفتار به قرآن بنگریم یا متن. اگر قرآن تدبّر شود هیچ مشکلی در فهم آن وجود نخواهد داشت؛ و اگر تدبّر نشود، دورترین فهم از آیات قرآن بهره ما خواهد شد؛ چنانکه بیشترین تفسیرها و ترجمه ها چنین اند. پس نباید در باره قرآن با تصویری که اطرافیان قرآن برای ما کشیده اند قضاوت کرد. قرآن خود گویا و پویا و حیّ و حاضر است و وکیل و معرف هم لازم ندارد.
- مشکل فهم قرآن از متن بودن آن نیست. مشکل از جامعه مسلمانان است. از سویی توده مردم کمتر با قرآن مؤانست دارند؛ چه برسد به تدبّر آن. از سوی دیگر آنانکه با قرآن به دلیل حرفه یا دلبستگی سروکار دارند، کمتر آن را تدبّر میکنند. از قاریان و حافظان قرآن که بگذریم، (زیرا بسیاری از آنان چنان شیفته ظاهر قرآن شده اند که به باطن آن نمیاندیشند!) نوشته ها و پژوهشهایی را پیرامون قرآن در نشریات ادواری و محیط وب میبینید که بسیار هم فراوانند؛ ولی کمتر میتوان میانشان نوشته ای را یافت که مبتنی بر تدبّر بوده و یا مشکلی از مشکلات فهم و بهره برداری از قرآن را حل کرده باشند.
نظر حامد ابوزید پیرامون «دشواریهای متن انگاری قرآن»:
«پس گام نخست رها شدن از انگاره قرآن به مثابه متن است. فقیهان و مفسران سنتی، هنگامی که آهنگ تأویل قرآن دارند، خود را در برابر متنی مییابند که ناسازگاریهای درونی دارد. از آنجا که فرض بر وحیانی بودن قرآن است و در کلام الهی تناقض و ناسازگاری نباید روی دهد، فقیهان و مفسّران، ابزارهای مفهومی خاصّی برای رفع این ناسازگاریها میسازند. برای نمونه، فقیهان چون قرآن را «متن» میانگارند آن را منبع قانونگذاری نیز میشمرند. وقتی آیههایی مییابند که درباره موضوعی واحد احکامی متفاوت صادر میکند، ناگزیر مفهوم «نسخ» را میآفرینند. از نگاهِ آنان آیاتی ناسخ و آیاتی منسوخاند».
پس، از نظر ابوزید متن قرآن ناسازگاریهای درونی دارد که یکی از آنها موضوع ناسخ و منسوخ است. نقد این نظر وی به عنوان نمونه ای از در بند اطرافیان قرآن بودن او، و داوری وی پیرامون کلام خداوند بر مبنای درست بودن دیدگاه اطرافیان قرآن!!
یادآوری:
یک- حامد ابوزید در نوشتههای نقّادانه خود، به جای واژه تفسیر از واژه تأویل بهره برداری میکند. تأویل یعنی به اول برگرداندن. طبق آیه پنجاه و سوم سوره اعراف، تأویل آیات قرآن تنها در روز رستاخیز به وقوع میپیوندد، یعنی اینکه ما در اول کار در دنیا و در قرآن گفتیم و شما بیاعتنایی کردید؛ و اکنون در آخرت کلام و سفارشهای ما تحقق یافته؛ ولی اکنون دست شما از همه چیز کوتاه است و امکان ندارد که به جای اول برگردید.
دو- همه نقل قولهای نصرحامد ابوزید برگرفته از مقاله ای است در محیط وب، زیر عنوان قرآن به مثابه گفتار؛ انقلاب در قرآنشناسی، نوشته محمد مهدی خلجی.
در آغاز پیرامون ناسخ و منسوخ:
- اصل ماهوی قرآن نزد خداوند است و آیات آن به تناسب شرایط زمانی و مکانی در زمان رسول اکرم(ص) نازل شده است (و قرآنا فرقنا لتقرئه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا). آیاتی که به ناسخ و منسوخ شهرت یافته اند، نشانه آن نیست که قرآن متن نیست؛ بلکه نشانگر آن است که متن است وگرنه منسوخها را حذف میکردند و متن یکنواخت و یکدستی را تحویل خلق الله میدادند. ولی چون کسی را توان آن نبوده و نیست که چیزی از قرآن حذف یا بر آن اضافه کند، نشان از آن دارد که قرآن کریم به مثابه یک موجود زنده بر طبق احوال مردم، آیاتش نازل شده، با این ویژگیها:
آزاد است و در قیدوبند هیچگونه محدودیتی از جمله محدودیتهای تاریخی و زمانی نیست. قرآن کریم ماهیت تأثیرگذار خود را با همین آیات به ظاهر متناقض که نشانگر پویایی قرآن برای همه زمانها و همه مکانهاست، به ما نشان میدهد.
- ناسخ و منسوخ را همان گونه که ابوزید نیز گفته است، فقهاء و اطرافیان قرآن علم کرده اند و قرآن کریم هیچگاه نگفته است این آیه را آوردم، زیرا آن آیه پیشین به کار شما نمیآید! از سوی دیگر، اگر کسی بخواهد نگرش و اندیشه خود را بر چیزی قرار دهد که از قرآن نیست، سپس در باره قرآن به قضاوت بنشیند، این کار نه علمی و نه عقلانی است؛ بلکه تنها جفاکردن به قرآن است.
مفسرین و قرآن پژوهان، پیرامون ناسخ و منسوخ به آیه ای از قرآن اشاره میکنند و آن را مستمسک نظر خود قرار میدهند و میگویند خداوند هم به روشنی اعلام کرده است که در قرآن ناسخ و منسوخ وجود دارد. در رد این نظر، پیوستی زیر عنوان بحثی پیرامون "ناسخ و منسوخ" در پایان این نوشته آمده است.
- رسیدن به دیدگاه قرآن در بسیاری از مسائل و موضوعها آنچنان والاست که تنها با پیشرفت و شکوفایی دانشهای انسانی ممکن میگردد؛ و از آنجا که دانشهای انسانی به آن پایه نرسیده اند، درک برخی مفاهیم قرآن برای بسیاری از مردم و از جمله دانشمندان فراهم نشده است. بنابر این، مشکل فهم قرآن از قرآن نیست؛ بلکه از بیدانشی ماست و با نگرش به آن به عنوان گفتار، چیزی درست نمیشود.
برای مثال، آیه وبالنجم هم یهتدون را اگر به مثابه متن یا گفتار در نظر آوریم هیچ تفاوتی نمیکند. یک عرب بیابانگرد که ستارگان برای راهیابی او در شبها به کمکش میآیند، تنها این درک و شناخت را از ستارگان دارد؛ که با شناخت یک کیهانشناس امروزین که ستاره به کمک او میآید تا سیاهچاله ای را کشف کند، بسیار متفاوت است.
- قرآن کریم منظومه یا سیستمی است که همه چیز را به گونه ای تنیده و درهم پیچیده در خود جمع دارد، که نمیتوان چیزی از آن کاست و یا بر آن افزود که دیگر نمیتواند سیستم تلقی شود. سیستمها همواره ثابت اند تا آنگاه که آفریننده آن سیستم آن را برهم زند. دیگران اگر بتوانند آن را برهم زنند(مانند اکوسیستمها) دیگر آن سیستم پیشین نیست؛ بلکه به هم ریخته و کارایی خود را از دست داده است.
- این موضوع را نیز نباید از نظر دورداشت که تا آن زمان که قرآن کریم به گونه ای تام و تمام دانسته و پیامهای آن درک نشوند، عمر انسان بر روی کره خاک به پایان نخواهد رسید که در غیر این صورت هدفمندی نزولش ابتر خواند ماند.
فهرست مجملی از پیامدهای زیانبار گفتاری بودن قرآن:
- مهمترین: به خداوند ستم روا داشته میشود؛ زیرا تمام اعجازهایی کلام خداوند که در قرآن(به مثابه متن) آمده، یا ناکارامد میشوند و یا به رسولش نسبت داده میشوند. اعجازهایی که تنها از خداوند بر میآید و نسبت دادن آنها به رسولش، بر مسند و جایگاه خدا نشاندن رسول، و شرک است. از جمله این اعجازها: اعجاز حروف مقطّعه قرآن، اعجاز ریاضی قرآن، اعجاز موسیقی قرآن، اعجازهای بسیار زیاد علمی قرآن که جزئی از تبیان لکل شیء بودن آن است. (مانند آیه وبالنجم هم یهتدون)
برداشت از قرآن جای تدبر قرآن را میگیرد که آفت آشکار قرآن است.
ضربه شدیدی بر سندیت آن وارد میشود و کمتر میتوان به آن استنادکرد.
کارایی آن به عنوان سیستم از میان میرود و شناخت کلیت آن به عنوان کتاب هستی نظری دچار مشکل میشود.
بر احکام شرعی و قانونهایی که بر مبنای متن قرآن وضع شده اند، شبهه وارد میشود.
سخن گلادستون انگلیسی پیرامون قرآن تحقق مییابد و قرآن دشمن شاد میشود. وی گفته بود تا این قرآن در میان مسلمانان هست، نمیتوان بر آنها سلطه یافت.
دلایلی چند بر متن بودن قرآن و کوشش برای نگهداری آن به عنوان متن:
تاریخ نگارش قرآن:
با توجه به اینکه رسول اکرم اسلام(ص) کوچکترین کاری در راستای رسالت خویش بدون دستور خداوند انجام نداده است، پس به یقین باید گفت، کوشش رسول اکرم بر حفظ و نگهداری از آیات نازل شده بر او، به عنوان متن و نوشتار به خواست و فرمان الهی بوده است که موجب شد در آغاز افرادی و کم کم گروهی متشّکل و متشخّص برای کتابت قرآن ایجاد شود که به کتّاب(نویسندگان) وحی شهرت یافتند.
به هنگامه وحی سنگینی وحی موجب میشده که رسول اکرم تغییر حالت زیادی بدهند. بنابر این پس از پایان یافتن پروسه نزول وحی، دستکم برخی گاهها که آیات طولانی بوده و یک بخش از یک سوره و یا یک سوره بوده، شاید خود پیامبر به راحتی به یاد نمیآورده چه دریافت کرده و این نویسندگان وحی بوده اند که در اصل حافظ و نگهبان قرآن بوده اند.
بدین گونه بود که کاتبان وحی به هنگام وحی بایستی حضور مییافتند و همواره حضور داشته اند.
آنان یکی دو تا نبودند تا اگر یکی دو نفر اشتباه کرد، کلام خداوند دگرگونه شود؛ حتا نویسندگانی که با حضرت همراه بوده اند، شمار اندکی نبوده اند. چگونگی دقیق این موضوع بر ما پوشیده است، ولی یقیناً تا اندازه ای میدانسته اند که در چه روزهایی و چه ساعاتی وحی نازل میشده که نویسندگان وحی همراه ایشان بوده اند.
گفته شده، روزی عمربن الخطاب بر جمعی از نویسندگان وحی که مشغول کار و استنساخ بودند، وارد میشود. نظر به اینکه وی هم از نظر جسمی و هم از نظر نفوذ میان قریش شخصی قوی بوده، رو به سوی آنان کرده و در حالی که شمشیر خود را از نیام برمیکشید، میگوید اگر حتا یک حرف از این قرآن را راست و درست ننویسید با همین شمشیر راستتان میکنم!!
بنابر این نه تنها پیامبر اکرم(ص) بلکه همه مسلمانان صدر اسلام بر متن بودن و متنی متقن شدن وحی، و نه گفتار ماندن آن میکوشیدند. و همه اینها یعنی اجرای خواست خداوند: قرآن به مثابه متن.
تعیین حدود آیات و جای واژه ها در قرآن:
پس از پایان پروسه وحی و یا به هنگام اختلاف میان نویسندگان وحی، پیامبر اکرم(ص) جای هر آیه و حتا واژه ای را به دستور الهی، خود تعیین میکرده و کسی جز او حق این کار را نداشته است؛ تا متن قرآن هم متقن و مورد اعتماد قرارگیرد، و هم اینکه کسی نتواند بعدها بر متن متقن بودن آن خرده بگیرد.
فصل بندی قرآن زیر عنوان سوره و خوانده شدن هر فصل(سوره) با نامی خاص، که همه به دستور خداوند و امری وحیانی بوده، نشان از کتاب و متن بودن آن دارد.
حافظان قرآن در عصر پیامبر اکرم و خلفای راشدین:
در عصر نزول وحی و تنزیل تدریجی آن، به منظور صیانت از متن قرآن حافظان قرآن تربیت میشدند تا در صورت اختلاف در قرائتها و خوانشها، بیشترین خوانش مورد پذیرش قرار گیرد. حافظان قرآن به آن اندازه زیاد بودند که تنها در یکی از جنگها چهل تن از آنان به شهادت رسیدند؛ و همه این کوششها برای حفاظت از متن بودن قرآن بوده است.
قول خداوند بر محافظت از متن قرآن کریم: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون
با توجه به آیه بالا و نیز آیه ان، علینا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتّبع قرآنه، محافظت و مراقبت از متن قرآن چنان مورد تأکید از سوی پیامبر اکرم(ص)، خلفای راشدین و مسلمین قرار گرفته بود که در مقایسه با هر کتاب الهی و غیر الهی دیگری بیمانند است. حتا کتابهایی مانند دیوان شعرا درگذر زمان تغییر کرده اند و کارشناسانی به تصحیح آنها پرداخته و میپردازند ولی قرآن کریم همان گونه باقی مانده که کتاب امام در عصر عثمان بن عفان(خلیفه سوم، که خود یکی از کاتبان و حافظان قرآن بوده) با همکاری و دقّت نظر گروهی خبره کهنه کار از کاتبان وحی و حافظان قرآن تدوین شد؛ و دیگر متنهای قرآن که در برخی جزئیات به نظر مشکوک میرسیدند و اشتباههای کاتبان وحی به هنگام استنساخ در آنها راه یافته بود، از میان برده شدند.
واژه قرآن که از ریشة قرأ است اگر اسم باشد به معنای خواندنی، پدیده و پدید آمده و اگر اسم مصدر باشد به معنای پدید آوردن و پدید آمدن است. پس فعل "قرا" جدا از خواندن معنای پدید آوردن و پدید آمدن نیز میدهد. این معناها را خود قرآن کریم ایجاد کرده و نتیجه تدبّر و کنار یکدیگر گذاردن آیاتی است که واژه قرآن در آنها به کار رفته است. بنابراین معنای انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علینا بیانه(قیامت 17،18و 19) میشود:
گرداوری(تالیف) و پدید آوردن آن برماست پس هنگامی که آن را پدید آوردیم(تدوین کردیم) از پدید آمده(تدوین شده) آن پیروی کن. سپس همانا بیانکردن آن بر ماست.
یعنی آن هنگام که تدوین شد و به عنوان یک سند متقن و قابل استناد درآمد، آن را الگوی کردارت قرار ده. همانا که بیان و اظهار این سند برای همگان بر عهده ماست (و کسی توان آن را ندارد تا در باره چگونگی آن اظهار نظر کند.) و از آن غافل نخواهیم ماند.
بحثی پیرامون "ناسخ و منسوخ"
اعتقاد داشتن به آیه هایی که به ناسخ و منسوخ شهرت یافته اند، نشان از کفران نسبت به قرآن و خدا، و نشناختن جامعه و روان انسانها دارد. مثلا اگر گفته شود که آیه ولا تقربوا الصلوه و انتم سکاری، با آیه تحریم شرب خمر منسوخ شده، و دیگر کاربردی ندارد، لازمه آن، آن است که معتقدشویم در میان مسلمانان هیچگاه کسی یافت نشده و نخواهد شد که هم نماز بخواند و هم شراب بخورد؛ که این تصور تصوری باطل و بی بنیان است. حکمی هم نه شرعی و نه عقلی بر این امر نداریم که جمع این دو غیرممکن باشد. چنین شخصی به مصداق آیه و من یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره، پاداش و جزای هر دو عمل خود را میبیند.
نتیجه تدبر در آیات شرب خمر بالا: این آیات به کار آن مسلمان شرابخوار میآید تا بدان عمل کند و هرگاه که سرش گرم است، به سوی نماز نرود بلکه صبر کند تا مستی از سر او برود و سپس برای نماز آمادگی بیابد. همین آیه به ظاهر منسوخ(از نظر آن قشر خاص) نکته های دیگری نیز دربردارد که یکی از آنها تأیید قرآن بر حرام نبودن شرابخواری در ادیان پیشین است. همچنانکه سجده بر غیرخدا را که در ادیان پیشین حرام نبوده، قرآن تأیید کرده و در سوره یوسف به آن پرداخته است. مردمشناسان، دینشناسان و باستانشناسان از همین نکته های قرآنی بسی بهره ها برده و میبرند. تمام آیات و احکامی که عنوان منسوخ گرفته اند به همین گونه اند؛ و قرآن حتا یک حرفش اضافه بر سازمانش نیست.
ریشه اعتقاد به ناسخ و منسوخ:
مفسرین قدیمی و قرآن پژوهان کنونی، به پیروی از قدمای مفسرین، تنها آیه ای را که به نسخ اشاره دارد، به اشتباه و نادرستی، به آیات قرآن ربط میدهند و از این آیه به این مبحث در تفسیر قرآن میرسند که خداوند آیاتی را ناسخ برخی آیات دیگر قرار داده است.
برای آگاهی بیشتر پیرامون ناسخ و منسوخ، پژوهشهای زیر را ببینید:
بازنگری «آیه نسخ» در قرآن: https://www.academia.edu/31735114
تفسیر علمی آیه نسخ در قرآن: https://www.academia.edu/123247471
پایان نگارش: بهمن 1391
ویرایش دوم: اردیبهشت 1395
ویرایش سوم: اسفند 1395
ویرایش چهارم: مرداد 1398
ویرایش پنجم: مرداد 1400
ویرایش ششم: آذر 1403
ویرایش هفتم: خرداد 1404
احمد شماع زاده
تکفیر، حربهای شیطانی!
احمد شمّاع زاده
تکفیر همواره به زیان اسلام تمام شده؛ و نه تنها چیزی را دستگیر مسلمانان نکرده، بلکه از اسلام و مسلمانان، چهرهای خشن را به جهانیان معرفی کرده است؛ برای نمونه، مجمع استادان دانشگاه الازهر چندین سال پیش، نصرحامد ابوزید متفکر، حافظ قرآن و استاد دانشگاه را تکفیر کرد؛ به این جرم که به گونهای دیگر به قرآن نگریسته بود! و بدین ترتیب باب نواندیشی پیرامون قرآن را بستند؛ بدین معنا که باید همانند قدمای مفسران که بسیارشان کج اندیش بوده و قرآن را بدون تدبّر تفسیر میکردهاند، اندیشید و بس! و این، خلاف خواسته خدا و رسول خداست:
فبشّر
عبادالذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه
اولیئک الّذین هدیهم الله و اولیئک هم
اولوالالباب کسانی هستند که خ را برگزیده
دکتر شریعتی گفته «حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را نفهمیده اند که هیچ، اشتباهی هم فهمیده اند»! و من بر این نکته دقیق دکتر شریعتی نکته مهم دیگری میافزایم:
«نه تنها نفهمیده اند، و اشتباهی هم فهمیده اند، بلکه اشتباه خود را جامه عمل پوشاندهاند و بندگان پاک خداوند را با شناعت به قتل رسانده اند
از سوی دیگر تکفیر یکی از احکام شداد و غلاظی است که مدعیان و متولی.ان خودخوانده اسلام، بر اسلام و قرآن افزودهاند؛ و در جایی از قرآن، حکمی دنیایی بر آن مترتّب نیست. آیه ارتداد چنین است (بخش دوم آیه 217 سوره بقره):
وَلَا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ۚ وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ ۖ وَأُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
ترجمه: و مشرکان همواره با شما در جنگ خواهندبود؛ تا شما را اگر بتوانند از دینتان برگردانند. و از شما کسانی که از دینشان برگردند و در حالی که کافِر است بمیرد، پس چنین کسانی همه اعمال خوبشان در دنیا و آخرت تباه و بی اثر میشود، و آنان اهل آتش اند و در آن جاودانه اند.
باید از متولیان و خودخواندگان مدعی اسلام و مسلمانی پرسید کجای این آیه گفته است کسی که مرتد شد جزایش مرگ است؟
از این آیه، این نکته مهمّ بر میآید که چنین کسانی در جامعه زندگی میکنند همراه با دیگر مسلمانان و اگر هیچگاه توبه بهره شان نشود و در حالی که کافرند بمیرند، در آخرت جزای کفران خود را میبینند.
نکته استنباطی دیگر این است که این آیه مربوط است به زمان حضرت رسول اکرم و تهدیدی است برای کسانی که به دین اسلام گرویده بودند، تا نتوانند دوباره به سوی کفر روند؛ نه اینکه حکمی قرآنی باشد؛ آنهم برای کسانی که خود، دین اسلام را برنگزیده اند، بلکه دینشان موروثی است؛ و از والدین خود به ارث برده اند.
به این دلیل تهدید است که به نظر نمیرسد در تاریخ اسلام، گزارشی وجود داشته باشد که در زمان رسول اکرم، کسی مرتد شده باشد.
تنها این آیه نیست که چنین است و مخالف عملکرد متولیان اسلام است؛ زیرا خداوند اجرای بسیاری از جرائم بندگانش را به روز جزا محول کرده و حکم این جهانی برایشان صادر نکرده است؛ حتّا کسی که نه تنها خود شرک ورزیده، بلکه دیگران را نیز به کفر و شرک تشویق کرده و در کار خود موفق هم شده است؛ همچون سامری که در غیاب حضرت موسی، امّت او را گوساله پرست کرد؛ به گونهای که بر گوساله سجده نیز کردند! ولی حکمش چه شد؟
به حکم الهی گوساله اش را سوزاندند و به دریا انداختند تا اثری از شرک بر روی زمین برجای نماند؛ و خود او به خداوند واگذار شد تا مرضی همچون خوره بگیرد، و با زجر جان دهد.
نکته دیگری که از آیه تکفیر بد فهمیده شده و بدتر اینکه بدان عمل کردهاند، این است که هر ظاهراً مسلمانی را که به طور موروثی مسلمان بوده، و به دین دیگری گرایش یافته، مرتد خواندهاند و برخی را نیز کشته اند؛ در صورتی که همانگونه که از آیه ارتداد استنباط شد، مسلمان کسی است که دین اسلام را طبق شرایط زمان رسول اکرم پذیرفته و سپس پشیمان شده باشد که حکمش شرح داده ش؛د و یا کسی که با تحقیق دین اسلام را پذیرفته باشد، که بعید به نظر میرسد چنین شخصی از اسلام تغییر دین دهد؛ و اگر داد، آنگاه باز هم مشمول آیه ارتداد نمیشود؛ زیرا ارتداد مربوط به کسی است که از شرک به خداپرستی رسیده باشد و تغییر دین به یکی از ادیان ابراهیمی باز هم در چارچوب ارتداد نمیگنجد. زیرا خطاب قرآن بازگشت به شرک است و نه به دینی دیگر.
خداوند چهار آیه پیش از این آیه، میفرماید:
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ ۚ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
ترجمه: مردمان گروهی واحد و یکدست بودند. پس خدا پیامبرانی را مژده دهنده و بیم رسان برانگیخت، و با آنان به درستی و راستی کتاب (با محتوای شریعت) را نازل کرد، تا میان مردمان، در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوری کند. (آن گاه در فهم خود شریعت، اختلاف پدید آمد.) و اختلاف (در شریعت) پدید نیامد، مگر (از سوی) کسانی که بعدها به آنان براهین روشن و آشکاری داده شد. (ولی) برتری جویی بر دیگران، در میان خود آنان پدید آمد. پس خدا ایمان آورندگان راستین را به اذن خود، به حقّی که در آن اختلاف کردند، راهنمایی کرد. و خدا هر که را بخواهد به راهی راست هدایت می کند.
خلاصه و فهمی درست از آیه بالا: این آیات نیز بر این نکته مهم اشاره دارند که در هر شریعتی کسانی یافت میشوند که شریعت، یعنی دستورات دین خود را برتر از دین و شریعتی دیگر میداند. بدین ترتیب، اختلاف میان ادیان و شریعتها پدید میآید؛ که خداوند مخالفت خود را با اینگونه تفرقه پراکنیها به صراحت در آیه 285 سوره بقره بیان داشته است:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ
پیامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده، ایمان آورده، و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگان و کتاب ها و پیامبرانش ایمان آورده اند.(و گفتند) ما میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمی گذاریم. و گفتند شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا! آمرزشت را خواهانیم و بازگشت [همه] به سوی توست.
پس از مدتی که میگذرد، کسانی که خود را متولی دینی می نامند و سنگ دین خود را به سینه میزنند، میخواهند فهم خود را از شریعت و دین خود، بر دیگر هم شریعتان خود تحمیل کنند. اینجاست که باز هم اختلاف پدید میآید ولی این بار میان خودیها.
یکی از دلایلی که خداوند اینهمه از دوزخ و عذاب سخن به میان آورده این است که این پیام را به ما بدهد که من احکم الحاکمین و قاضی القضات هستم و جز در آیاتی محدود و معین که در قرآن به آنها اشاره کرده ام و همه مربوط به اجرای حد و قصاص و گرفتن دیه، درباره کسانی است که در جامعه مسلمانان به حقوق عمومی تجاوز کرده اند یا به یکدیگر آسیب رسانده اند، هیچکس هرچند در جایگاه حاکم و حکومت (حتا رسول اکرم) باشد، حق ندارد فرد دیگری را محکوم به جرمی کند و به کیفر رساند، بلکه باید عمل آنان را همانند حضرت موسی با مردم گوساله پرست به من و وعده های جزای شدیدی که برای آنها در نظر گرفته ام واگذارد.
خداوند کریم در این زمینه سفارشهای زیادی به رسول گرامی اش میکند تا حاکمان مسلمان پندگیرند. از جمله در سوره نساء از آیه صدوپنجم تا صدوپانزدهم یعنی یازده آیه را به این موضوع اختصاص میدهد و میفرماید ما قرآن را به حق بر تو فروفرستادیم تا میان مردم قضاوت کنی طبق آنچه که خداوند به تو نشان داده است. و (حتّا) نسبت به خائن بیش از حد دشمن مباش.
ولی متأسفانه این روند همواره وجود داشته و دارد، و خداوند تنها کسانی را به راه راست خود هدایت میکند که پرهیزگار باشند و با هر بهانهای بر دیگران تهمتهای مختلف نزنند، بویژه تهمتهایی که پای جان و مال و هستی یک فرد یا جامعهای در میان باشد؛ که سزای چنین اعمالی عذابی دردناک است.
خرداد 1404- احمد شمّاع زاده
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره، باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرّات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست
این رستخیز عام، که نامش محرّم است
در بارگاه قدس، که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جنّ و مَلَک، بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پروردۀ کنار رسول خدا، «حسین»
بند دوم
کشتیِ شکست خوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیدۀ میدان کربلا
گر چشم روزگار، برو زار، میگریست
خون میگذشت، از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر، گِلابی به غیر اشک
زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند! حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد، همه سیراب و میمکد
خاتم ز قحطِ آب، سلیمان کربلا
زان تشنگان، هنوز به عیّوق میرسد
فریاد «العطش» ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمۀ سلطان کربلا
آن دم، فَلَک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم، افغان بلند شد
بند سوم
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلندستون، بیستون شدی
کاش، آن زمان در آمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین، قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت
یک برق، شعلۀ خَرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار، گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان، که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم، تمام غرقۀ دریای خون شدی
آن انتقام، گر نیفتاده به روز حشر
با این عمل، معاملۀ دهر، چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلّم براورند
ارکان عرش را به تلاطم دراورند
بند چهارم
بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلۀ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنّسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در «حسن مجتبی» زدند
وآنگه سرادقی که مَلَک محرمش نبود
کندند از «مدینه» و در «کربلا» زدند
وز تیشۀ ستیزه در آن دشت، کوفیان
بر نخلها ز گلشن «آل عبا» زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنۀ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده موی
فریاد بر در حرم کبریا زدند
«روح الامین» نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد، ز دیدن آن چشم آفتاب
بند پنجم
چو خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید
نزدیک شد، که خانه ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او، چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان، ز غبار زمین رسید
باد آن غبار، چون بر مزار نبی رساند
گرد از «مدینه» بر فَلَک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون، به نیل زد
چون این خبر به «عیسی» گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله، چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال
بند ششم
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یکباره بر جریدۀ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق، دم زنند
دست عتاب حقّ به دراید ز آستین
چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعلۀ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن، به عرصه محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان، شور کربلا
در حشر، صف زنان، صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم، چه توقّع کنند باز
آن ناکسان که تیغ، به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند، سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب «سلسبیل»
بند هفتم
روزی که شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار
خورشید، سربرهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه، کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار، زار
گفتی تمام، زلزله شد خاک مطمئنّ
گفتی فتاد از حرکت، چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درامد که چرخ پیر
افتاد در گمان، که قیامت شد آشکار
آن خیمه که گیسوی حورش تناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شترسوار
با آنکه سر زد آن عمل، از امّت نبیّ
روحالامین ز روح نبی گشت، شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بند هشتم
بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائکِ هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر «زهرا» در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار، نعرۀ «هذا حسین» ازو
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرّسول
رو بر مدینه کرد، که یا ایّها الرّسول
بند نهم
این کشتۀ فتاده به هامون، حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون، حسین توست
این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون، حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون، که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
این غرقۀ محیط شهادت، که روی دشت
از موج خون او شده گلگون، حسین توست
این خشک لبِ فتاده به دور از لبِ فرات
کز خون او زمین شده «جیحون»، حسین توست
این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه
خرگاه، زین جهان زده بیرون، حسین توست
این قالب تپان، که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون، حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وُحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
بند دهم
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین!
ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین!
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین!
در خلد، بر حجاب دو کون آستین فشان!
واندر جهان، مصیبت ما بر ملا ببین!
نی نی درآ! چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیلِ فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان، همه در خاک و خون نگر!
سرهای سروران، همه بر نیزه ها ببین!
آن سر که بود بر سرِ دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین!
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلتان به خاک معرکۀ کربلا ببین!
یا بضعةالرسول ز «ابن زیاد» داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
بند یازدهم
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانۀ طاقت خراب شد
خاموش محتشم! کزین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! کزین شعر خون چکان
در دیده، اشک مستمعان، خوناب شد
خاموش محتشم! کزین نظم گریه خیز
روی زمین، به اشک جگرخون، کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم! که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم «حسین»
جبریل را ز روی پیامبر، حجاب شد
تا چرخ سفله بود، خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده، جفایی چنین نکرد
بند دوازدهم
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده ای؟
وز کین، چه ها درین ستم آباد کرده ای؟
بر طعنت این بس است، که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد! نکرده است هیچگاه
نمرود، این عمل که تو «شدّاد» کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل، تو دلشاد کرده ای!
بهر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین، چه با گل و شمشاد کرده ای!
با دشمنان دین، نتوان کرد، آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای
حلقی که سوده، لعل لب نبی بر آن
آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای!
ترسم تو را دمی که به محشر براورند
از آتش تو، دود به محشر دراورند!
این بود مرثیه مشهور محتشم کاشانی
مرداد 1402
آمادهسازی و ویرایش: احمد شمّاع زاده
{فعل الهی (Divine Act)}
احمد شمّاع زاده
جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟
انسان اندیشه گر و خدامحور، همواره از خود پرسیدهاست:
- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟
- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟
- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار میآید؟
- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی ادارهمیشود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟
- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟
- آیا ما در چنبره ویژه ای راه میپوییم، یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوته آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟
همه این پرسشها یک موضوع را به شکلهای گوناگون مینمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام تفکر اسلامی ریشهای کهن دارد.
انسان امروزی مپندارد این پرسشها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمیگردد؛ بلکه بیش از صد سال است که به حوزه کاری فیزیکدانانی که فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشتهاند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگه فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوستهاند؛ ولی تاکنون به پاسخی دست نیافتهاند.
برای روشنشدن اندیشهها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوستهاند، آغازمیکنیم؛ تا بلکه از راه و روش علمی آنان، به حل این معضل اعتقادیـ اجتماعی نزدیک شویم:
آغاز قرن بیستم نقطه عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، بر جهان دانش، نظام نیوتنی حاکم بود. در نیمه دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. جوانان آن روزگار، با اندیشههای خود، قوانین علمی نیوتن را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار علمی به زیر آوردند.
یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد؛ و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوانگرفت. اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت، نتیجه وجود خداوندی فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء است.
همانگونه که قرآن کریم این هر دو اصل را قبول دارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.
در این زمینه مقاله جالبی را در سال 2020 در معرفی کتابی زیر عنوان:
Carl Jung and Wolfgang Pauli bounced ideas off each other, Paul Halpern’s book shows.
در یک سایت علمی یافتم که یک سال بعد، با متنی که برای فارسی زبانان بر آن نوشتم، منتشر کردم. متن مورد نظر را در زیر میخوانید:
نویسنده مقاله، کتابی را درباره ملاقات دو غول (Giant) دانش معرفی میکند. ولفگانگ پاولی فیزیکدان و برنده جایزه نوبل برای اصل انحصار پاولی در فیزیک ذرات، و دیگری کارل گوستاو یونگ پایه گذار روانشناسی تحلیلی. پاولی که پس از جدایی از همسرش روانپریش (Depress) شده بود، به این روانشناس مشهور مراجعه میکند. در این ملاقاتهای درمانی، میان آن دو بحثهایی پیرامون برقراری آشتی میان مکانیک کوانتم (اصل عدم قطعیت) پلانک، و نسبیت عام (گرانش) اینشتاین صورت میگیرد؛ که در نهایت هیچیک نمیتواند دیگری را قانع کند.
این دو اصل اساسی فیزیک، هیچگاه با یکدیگر آشتی نخواهند کرد! زیرا اساس آفرینش بر این دو اصل جدا از یکدیگر بنا نهاده شده است؛ ولی ممکن است هنوز برخی دانشمندان و اندیشمندان به این موضوع پی نبرده باشند و به دنبال آشتی میان آن دو باشند!!
اصل پاولی در فیزیک ذرات: https://www.academia.edu/62964204
***
آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفتهاست: «خداوند هیچگاه تاس نمیاندازد». آری خداوند تاس نمیاندازد؛ زیرا خود میداند چه میکند؛ ولی اصل عدم قطعیت توجیهی است برای کردار ما، و توضیحی است برای رفتار خداوند! از سوی دیگر، چون خداوند میگوید من هرانچه را که بخواهم انجام میدهم (فعّال لما یرید) و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت میکنم و یا به گمراهی میافکنم (یهدی من یشاء و یضلّ من یشاء)، پس نتیجه فعل او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه، بسیار رخ دادهاست که از کار نیک خود مغرور نمیشویم و به خواست خداوند واگذار میکنیم (مانند یک پزشک خداباور). گاهی موضوع عکس میشود؛ یعنی به کار خود اطمینان داریم (مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق بیان کردهاند:
لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر مطلق است، و نه اختیار مطلق، بلکه حالتی میانه آن دو است.) اما چگونه؟
و خداوند این موضوع بسیار مهم و گسترده در پهنای زندگی انسان را چنین بیان کرده است:
وَما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (انسان: 30)
و شما چیزى رانمىخواهید، مگر اینکه خدا بخواهد، همانا خداوند بسیار دانا و بسیار حکمتدان است.
بهترین مثال برای این سخنان حکیمانه آن است که بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزاد هستیم تا به هر نقطه از این دایره حرکت کنیم.
یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به انجام میرسانیم، در دایره اختیار عمل کردهایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود، موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است. این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:
وقال للّذی ظنّ انّه ناجّ منهما اذکرنی عند ربّک فانسیه الشّیطان ذکر ربّه فلبث فی السِجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است؛ که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو، به کسی که به او گفته بود زنده می ماند (آن دیگری اعدامی بود و چنین شد.) میگوید «هنگامی که به نزد اربابت (عزیز مصر) رفتی، مرا به او یاداوری کن؛ تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود». ولی آن زندانی آزادشده، با اینکه قول میدهد و قصد داشته به قول خود عمل کند، ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به اربابش برساند. در نتیجه یوسف چند سال را بیشتر در زندان می گذراند.
این آیه نکته های بسیاری را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:
- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است. ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از آن برای ما کاری نخواهد کرد، مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد. همه آزادند و جبری در کار نیست!
- ولی یوسف، باید بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند، بلکه میکوشد تا آزاد شود.
- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است، کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند! (قدرت شیطان را دست کم نگیرید!)
- خداوند با اینکه به راحتی میتوانسته کاری کند که یوسف را برهاند، ولی در سنن خود (سنن الهی) یا قوانین طبیعی و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نکرده و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان میگذراند!!
- کسانی که از این مکانیزمهای الهی- انسانی آگاهی ندارند، مثلاً میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟ و خدوند از پیش پاسخ داده است که:
انّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما بانفسهم
- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند، دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.
آیهای دیگر در زمینه آزادی عمل انسان این آیه است که میفرماید:
اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لیّناً لعلّه یتذکّر او یخشی. (طه: 43 و44)
برخی کسان ممکن است به این آیه خرده بگیرند که: آیا خداوند نمیدانسته که فرعون به موسی ایمان نمیآورد یا میدانسته؟ اگر میدانسته پس چرا به موسی و برادرش میگوید بروید نزد او و با ملایمت و نرمی با او سخن بگویید، شاید که پندگیرد و یا بترسد و در نتیجه به شما ایمان بیاورد.
پاسخ این است که چیزی که وجود ندارد و وجودش هم در اختیار آفریده است، سخن گفتن از دانستن یا ندانستن آن توسط خداوند، بیجاست؛ بویژه آنگاه که مربوط به موجودات هوشمند و دارای اختیار باشد؛ که تصمیمگیری با آنهاست و طبق سنتهای الهی، آنان آزاد و مختارند تا خود، راه خود را انتخاب کنند و اجباری از سوی خداوند در کار نیست. برای آگاهی بیشتر در این زمینه:
تقابل علم آفریدگار با اختیار آفریدگان: https://www.academia.edu/45007698
نکتهای دیگر در زمینه فعل الهی
برخی از خداناباوران، فعل الهی را با علم الهی پیوند میزنند و به گمان پوچ خود میخواهند بر مکانیزم فعل الهی ضربه وارد کنند و از آب گل آلود، ماهی مطلوب را بگیرند:
میگویند خداوند یا میداند که فرزندی کور به دنیا میآید یا نمیداند. اگر میداند چرا میگذارد آن نوزاد کور به دنیا بیاید و این ستمی است که خداوند بر آن فرزند روا داشته و خداوند ستمگر نباید مورد باور ما قرارگیرد؛ و اگر نمیداند، این چه خدایی است که نمیداند؛ ولی خود را بسیار دانا میخواند؟!
پاسخ اول این است که خداوند میداند؛ ولی طبق قوانین و کنش واکنشهایی که خود در میان اجزای کیهان و طبیعت حاکم کرده، در هرکاری جز در مواردی بسیار نادر، دخالت نمیکند.
یکی از سنن الهی مربوط است به کارکرد ژنها. مثلاً اگر یکی از پدر یا مادر مشکلی ژنتیک داشته باشند و یا به هنگام مباشرت با همسر خود، فعل نادرستی انجام دهند، نتیجه این ناهنجاریها در فرزند آینده شان بروز میکند و این کار طبیعت است و نه فعل الهی (کار خداوند).
به همین دلیل خداوند در این زمینه میفرماید:
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ(حدید: 22 و 23)
ترجمه: هیچ مصیبتى در زمین و نه در جسم و جانتان به شما نرسد، مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى ثبت است، همانا این امر بر خداوند آسان است. تا بر آنچه از دست داده اید، تأسف مخورید؛ و به آنچه به شما داده شد، سرمست نشوید؛ و خداوند هیچ فریبکار فخرفروشی را دوست نمیدارد.
کتابی را که خداوند در این آیه از آن یاد میکند، همانا کتاب طبیعت، سنن الهی، و کنش واکنشهاست؛ یعنی نتیجه فعل انسانی است؛ و نه فعلی الهی.
در این دو آیه به زمین نیز اشاره شده است. یعنی برخی از رفتار شما آدمیان ممکن است تنها بر خود شما تأثیر مگذارد؛ ولی بر زمین مؤثر خواهد بود و نتیجه آن بعدها گریبان شما را هم خواهد گرفت؛ چنانکه انسان امروزی، دود ناشی از بهره برداری ناهنجار و ناموزون از منابع طبیعی را با گرم شدن زمین و به هم ریختگی اکوسیستم طبیعت، در چشم خود حس میکند!
پاسخ دوم این است که چون خداوند ستمگر نیست، بلکه دادگر و دادگستر است، و دستش برای انجام هرکاری باز است، خداوند برای کودکانی که از کردار پدرومادران خود یا دیگران زیان دیده اند، هم در این دنیا و هم در آخرت حساب جداگانه ای باز کرده؛ و آنگونه نیست که به زعم کافران و دین ستیزان، آنان از موهبتهای الهی محروم مانده باشند؛ بلکه همانگونه که همگان در جامعه به کرّات مشاهده کردهاند، حسّها و تواناییهای این افراد به گونهای تقویت و بارور میشود که شگفت انگیز است! مانند دختری ایرانی که دو دست ندارد؛ ولی با اهرمهایی که به آرنجش وصل کردهاند، چنان سنتور مینوازد که تحسین همگان را برمیانگیز!، و دختر دیگری از اسپانیا که نه تنها دست، بلکه بازو هم ندارد، با انگشتان پایش چنان پیانو مینوازد که اشک همگان را در میآورد؛ و دختر دیگری که با پاهایش بهترین نقشها را به تصویر میکشد؛ یا نابینایی که با بهره گیری از حس بساوایی، درکش از چیزهای پیرامونش کمتر از بینایان نیست!!
تواناییهای پنهان انسانی:
این به ظاهر ناتوانان (Incapables که عنوان مناسبی برای آنان نیست)، با اینگونه کارها، مرزهای تواناییهای انسان را جا به جا کردهاند؛ و اگر وجود آنان نبود، هرگز مشخص نمیشد که انسان تا چه اندازه تواناییهای شگرف و متنّوعی دارد.
از سوی دیگر چون این گونه افراد به ظاهرناتوان، به دلایل جسمانی، در انجام بسیاری گناهان ناتوان بودهاند، یقیناً در روز بازپسین مقام و منزلت بسیار بالاتری نسبت به دیگر انسانهای همتراز خود خواهند داشت.
الطاف خفیّه (پنهانی) الهی:
در بسیاری گاهها، خداوند بر اساس اصل فعّال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده، انجام داده و ما از این موضوع بیخبریم، و چون از ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم، در اندیشه خود کار را ما انجام دادهایم!
به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته (یا همان دایره بسته) برخورد کنیم، متوجه میشویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده؛ ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمکهای خداوند در انجام کاری میشویم؛ و همه کارهای انجام گرفته را نتیجه کوشش و توان خود میپنداریم!
یکی از دلایلی که بر این موضوع صحه میگذارد، همان آیه معروف ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی است. در این آیه خداوند به پیامبر میگوید آن نیزه را که تو انداختی، تو نینداختی بلکه خداوند انداخت. از این آیه متوجه میشویم که حتّا اگر پیامبر عظیم الشأن خدا هم باشی نمیتوانی به دخالتهای مستقیم الهی در امور خود آگاه شوی؛ زیرا انسان به علم غیب (دانش پنهانیها) و رمزورازهای ویژه الهی آگاهی ندارد؛ هرچند کسی همچون رسول اکرم اسلام باشد؛ و بدین ترتیب حساب دیگران روشنتر میشود.
این گونه کمکهای خداوند، در میان متکلّمان (دانشمندانی که موضوع گفتمانشان خداشناسی است)، الطاف خفیّه الهی (لطفهای پنهان خداوند) عنوان دارد؛ ولی ما چون از ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم، میپنداریم خداوند انسان را به حال خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند؛ که اینها نتیجه نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای مربوط به تبادل انرژی در میان طبیعت، انسان، و خداوند است.
تشریح «الطاف خفیّه الهی» در سوره کهف
گرچه عنوان الطاف خفیّه الهی در قرآن نیامده، ولی موضوع و مصداقهای آن، جدا از دیگر آیات، در آیات 79 تا 82 سوره کهف به روشنی بیان شده است، بدین شرح:
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩﴾ وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿٨٠﴾ فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ۚ ذَٰلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿٨٢﴾
در این داستان واقعی و الهی، خضر پیامبر(بی ذکر نام)، دلیل کارهای انجام داده خود را برای موسای کم حوصله، کم صبر، و ناآگاه، بدین گونه روشنگری میکند:
قایق، به اشخاص بیچیزی تعلق داشت که در دریا کار میکردند. پس اراده کردم آن را معیوب کنم؛ زیرا فرمانروایی، در کمین آنان بود که همه قایقها را به زور غصب میکرد؛ ولی قایق معیوب به کارش نمیخورد.
و امّا پسر را (که کشتم) والدینش به خداوند ایمان داشتند؛ پس بیم داشتیم (آن پسر) آنان را به سرکشی و کفر بکشاند. پس خواستیم پروردگارشان به آنان پسر بهتری عطا کند.
و اما دیوار (را که کشیدم) از آنٍ دو نوجوان یتیم در شهر بود؛ و زیرش گنجی برای آنان بوده است؛ و پدر آنان مرد نیکوکاری بود؛ و پروردگارت اراده کرد آن هنگام که آنان رشد کردند و به بالندگی رسیدند، گنج خود را مورد بهره برداری قرار دهند. این رحمتی از سوی پروردگارت است.
در این داستان، سه کار توسط خضر پیامبر که از اولیای الهی (دوستان خداوند) است، انجام گرفته؛ که هر یک گونهای از فعل الهی را به ما معرفی میکنند:
در موضوع اول، میگوید من اراده کردم. یعنی خداوند به من اختیار تام برای انجام برخی امور را داده است.
در موضوع دوم، میگوید ما (یعنی من و خداوند) اراده کردیم. یعنی من تصمیم گرفتم؛ ولی به خود شک کردم، با خداوند مشورت کردم، خداوند پیشنهاد مرا پذیرفت، سپس اقدام کردم.
در مورد سوم، خضر به موسی میگوید پروردگارت اراده کرد و من دخالتی در این کار نداشتم؛ یعنی انجام برخی امور تنها به خواست خداوند است؛ و اولیای الهی تنها مجری مشیّت او هستند.
نکتهای جالب و مهم برای فهم فعل الهی در دعای کمیل:
«و هر گناهی که دستور دادی به ثبت وضبط آنها به کرام الکاتبین (نویسندگان گرانمایه اعمال نیک و بد). کسانی که وکالت دادی به آنها نگهداری آنچه که از من سرمیزند و قراردادی آنان را گواهانی بر من، همراه با اعضای بدنم؛ و تو از پشت آنها، مراقب اعمال من، و نظارهگر آنچه که از آنان مخفی میماند هستی». بدین ترتیب امام علی به خداوند میگوید، کرام الکاتبین که اختیار کامل هم دارند، چون به برخی نکتهها همچون تو آگاهی ندارند، باز هم دخالت میکنی و خطاهای آنان را پوشش میدهی».
از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثلها را بهکارمیگیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:
هرگاه کارخانهداری کارخانه خود و دستگاههای آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانهای انجامدادهاست؟ روش عاقلانه آن است که کارخانهدار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد مدیران داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشتساز که هستی کارخانه را تهدیدمیکند از مدیران و دیگر کارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را بهدست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیریکند. به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمینامد بلکه مدیریت و اداره کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپردهاست؛ ولی برای تدبیر امور هستی، کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیلالقدر نور میخوانیم: بسمالله الذی هو مدبّرالامور
یعنی بسیار روشن و قطعی میفرماید که تدبیر کارها به دست اوست؛ و با به کارگیری واژه هو، بر این نکته تأکید دارد که جز او کسی مدبّر هستی نیست. پس کسی که تدبیر کارها به دست اوست، باید که فعال لما یرید و یفعل ما یشاء باشد.
مثالی دیگر: چون خداوند مدبّر هستی است، برای مثال، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمیگزیند تا مرحلههای زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را بهدستآورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمیشود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از نتیجه اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا اینکه درست آن است که با گزینه فعّال لما یرید به بنده خود کمک کند؟ و گاهی به جای کمک، عملاً به او بفهماند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد:
و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش بر ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو سخت نمیگیرد، همان بس که تنبیه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!
تنها یک نمونه: ویدئویی در فیسبوک دیدهام که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده است؛ و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده است، پس از مشاهده معجزه ای الهی، مرتباً سبحان الله میگوید. وصف صحنه:
ساختمان بسیاربلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود شصت سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد، و پنجره ها قابل بازوبسته شدن هستند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است، ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان محیط نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبل پایین رود از دیوار ساختمان آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر مانده که سقوط کند؛ ولی پیش از رسیدن همان یک لحظه، رعد و برقی شدید صورت میگیرد. از غرّش رعد، کودک میترسد و خود را به بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر، کسی (احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!! لینک این ویدئو را در زیر میتوانید بینید:
https://www.facebook.com/88.7fmNews/videos/726837277371738/?t=2
از این رخداد، متوجه میشویم که خداوند مستقیماً در سرنوشت این کودک دخالت کرده، و کار خداوند (فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است، در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند! و همه این افعال الهی بر مبنای حساب و کتابی دقیق، و مسائلی است که عقل انسان هنوز به آن درجه رشد نکرده تا به آنها پی ببرد و شاید هم تا ابد همین گونه بماند.
و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود؛ میخواست به کارگرش که در پایین مشغول کار بود، چیزی بگوید، ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند، یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت.
معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند، این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر باز هم پول را برداشت و در جیب گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست پیامش را به او برساند! این داستان، داستان زندگی ماست:
خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند، در نتیجه برای جلب توجه ما به خودش، عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد؛ اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به خداوند توجهی نداریم و ناسپاسی میکنیم. ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم، بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم... خوبیم...
اما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد، سلامتی خود را از دست بدهیم و یا مسأله ای برایمان پیش آید، آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی هم با او ارتباط برقرارمیکنیم.
به این دلیل گفته اند که:
او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.
تاریخ اولین نگارش: دی 1385
دومین ویرایش: خرداد 1389
سومین ویرایش: مرداد 1394
چهارمین ویرایش: خرداد 1398
پنجمین ویرایش: آبان 1400
ششمین ویرایش: دی 1402
هفتمین ویرایش: شهریور 1403
هشتمین ویرایش: آذر 1403
احمد شمّاعزاده