هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

آنگاه که پای انسانشناس در گل میماند!

آنگاه که پای انسانشناس در گل میماند!

احمد شمّاع زاده

نقدی بر نظریه‌ای پیرامون انقراض نئاندرتالها،

که در بی بی سی فارسی آمده و در پایان خواهد آمد

همان گونه که در تمام مهارتها و دانشها برخی کسان به دلایل متفاوت به کجراهه میروند، در علوم انسانی نیز چنین است و انسانشناسی که در حل برخی مسائل در مانده است، برای اینکه خودی نشان دهد، آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا مسأله ای را به زعم خود حل کند؛ و خود را حل کننده مسأله جابیندازد.

پیش از رد نظرهای پروفسور شیپمن شایسته است نکاتی به آگاهی خوانندگان برسد:

یکی از مسائلی که تاکنون برای انسانشناسان حل نشده و با این گونه تحلیلها هیچگاه حل نخواهد شد، این است که نئاندرتالها که جمعیت عظیم آنان بسیاری از مناطق کره زمین بویژه آسیا و اروپا را پرکرده بود، به گونه ای ناگهانی در حدود دوازده تا یازده هزار سال پیش از صفحه روزگار محوشدند!!

دلیل علمی و تنها دلیل علمی محوشدن آنان را از سال 1384 در پژوهشی با عنوان جایگاه انسانهای پیشین و انسانهای امروزی درج کرده ام و بی هیچگونه شک و تردیدی نوشته ام که تنها به این دلیل ممکن بوده خیل عظیم نئاندرتالها از صفحه زمین محوشوند.

و اما نکته هایی در رد نظر خانم پروفسور شیپمن:

  1. نظر وی در مورد دلیل انقراض نئاندرتالها با دستاوردهای دانش انسانشناسی همخوانی ندارد؛ زیرا هیچ تأییدی وجود ندارد که در هفتادهزار سال پیش حیوانی اهلی شده باشد. گذشته از اینکه در آن زمان انسانی هوشمندتر از نئاندرتالها وجود نداشته است که بتواند حیوانی را اهلی کند یا نکند.

  2. وی میگوید چهل هزار سال پیش نسل نئاندرتالها منقرض شده است!! این اولین باری است که چنین نظری آنهم بی دلیل موجهی ارائه میشود. بیشترین نظرها انقراض آنان را تا یازده هزار سال پیش تخمین زده اند.

  3. وی میگوید: "ما با گرگها متحدشدیم و این پایان کار نئاندرتال‌ها بود." تصور میکند همان گونه که لپتاپش را باز میکند و مینویسد میتواند مدعی شود که نئاندرتالهایی که آنقدر جان سخت بودند که دوران یخبندان چهارم را هم پشت سر گذاشتند و از جمعیتشان کم نشد به همین سادگی از میان رفتند!!!

  4. وی میگوید:‌ بشر امروزی هفتاد هزار سال پیش در آفریقا پا به عرصه زمین گذاشت و تقریبا ۲۵ هزار سال پیش به اروپا رسید که البته منظور او از بشر امروزی کرومانیونها هستند. در صورتی که کرومانیونها در حدود چهل تا سی هزار سال پیش بر روی زمین پیدا شدند و انسان امروزی یا انسان مدرن به انسانهایی گفته میشود که از نسل آدم و حوا هستند و آنان نهایتاً بیش از ده هزار سال نیست که بر روی کره زمین زندگی میکنند و خاستگاه آنان بین النهرین یا میان رودان بوده است. به همین دلیل نظر شیپمن با نظر دیگر انسانشاناسان در مورد اهلی کردن گرگ همخوانی ندارد.

ایشان تناقض گویی هم کرده است. زیرا پیشتر گفته بود چهل هزار سال پیش انسان، نسل نئاندرتالها را از میان برداشت ولی بعد میگوید که بیست و پنج هزار سال پیش تازه پای انسان به اروپا رسید و اشاره ای هم به این نمیکند که مگر نئاندرتالها تنها در اروپا بودند و انسانی که پایش به اروپا رسید، کدامیک از انسانهای شناخته شده در انسانشناسی بوده است!!؟

  1. خانم شیپمن میگوید: در کنار گرگ‌ها، مهارت بیشتر در شکار و اسلحه بهتر باعث شدند که بشر تسلط خود را بر رقیب اعمال کند. یعنی چون انسان توانست بهتر شکار کند بدین ترتیب رقیب شکست خورد و منقرض شد! به همین سادگی!!

آنهم انسانی که جمعیت و تجربه اش بسیار بسیار کمتر از انسان نئاندرتال بود!! تنها چون خوب و بهتر شکار کرد، رقیبی را که نمیتوانست خوب شکار کند از میان برد!! عجب؟!! عجب پروفسورهایی یافت میشوند آنهم در آمریکا!!

از یک پروفسور خیلی بعید است که چنین نظرهای احمقانه ای ارائه دهد!

پانزدهم اسفندماه نودوسه

احمد شمّاع زاده

به تازگی موفق شدم به آرزوی چندین ساله ام برسم و دلیل انقراض نئاندرتالها را برای پژوهشگران خارجی در مقاله کوتاهی به زبان انگیسی زیر عنوان The main reason for Neanderthals extinction به نگارش دراورم. پس از انتشار آن در سی ام نوامبر(دو هفته پیش) بسیاری از پژوهشگران خارجی از بیشتر شهرهای مهم جهان آن را یافتند و خواندند و بسیاری هم متن را داونلود کردند که این رخداد برای هیچیک از مقاله های 280 گانه ام تاکنون رخ نداده است. نشانی لینک مقاله چنین است:

https://www.academia.edu/37892356

در مقاله انگلیسی، اشاره‌ای به نظر این خانم پروفسور کرده‌ام و در پایان مقاله نظر یک نویسنده را نیز همراه با یادداشت ویراشگر علمی به عنوان پیوست پژوهش آورده ام. در نتیجه مقاله را برای ایشان که به تازگی بازنشسته شده و اظهارنظر او در محافل علمی سروصدا بر پا کرده بود، طی نامه‌ای محترمانه و دوستانه فرستادم و از وی خواستم نظر خود را بنویسد. وی تنها این جمله را در پاسخ به نامه من، با حروف بسیار ریز نوشت: I fear we disagree یعنی من از اینکه مخالف هستیم، بیم دارم.

از همین جمله وی می‌توان فهمید که وی جویای نام بوده و نه جویای حقیقت؛ وگرنه دانشمندان مبرز، اگر نظری بهتر از نظر خودشان ارائه شود، با گشاده رویی میپذیرند و یا دستکم نظری به عنوان تمجید و یا نپذیرفتن آن، مطلبی مینویسند. بنا بر قولی مردمی: اگر چیزی در چنته داشت رو میکرد.

و اما پیوست مقاله که از آن یاد شد، مکمّل این مبحث است:

Attachment:

An article in Mail on line by Dan Bloom

Humans Hunting with Dogs: research into the relationship between Sapiens and wolves, the development of hunting techniques, and the effect on Neanderthals.

Always a man's best friend: Dogs bred from wolves helped humans take over from Neanderthal rivals in Europe 40,000 years ago, looks at the symbiotic relationship between Homo sapiens, humans, and Canis lupus, wolves and the significance this may have had over the demise of the Neanderthals.

According to the research of anthropologist Pat Shipman of Pennsylvania State University, this symbiotic relationship developed as wolves herded and trapped prey which were then killed by humans. The meat was then shared. She believes that this 'superior' hunting technique was not one adopted by Neanderthals.

Dr Shipman believes this relationship began some 40,000 years ago, much earlier than the putative view of 10,000 years ago, which contributed significantly to the success of Sapiens at the expense of Neanderthals. The research, which provides the material for her publication 'The Invaders: How Humans and Their Dogs Drove Neanderthals to Extinction', is based on early dog remains. She examined 33,000 year old fossils of dogs found in Siberia and Belgium, and looked at how the shapes of their jaws and skulls were different from wild wolves. Although there were similarities, the signs of domestication included shorter snouts, densely-packed teeth and wider jaws.


Image: Tadrart Acacus in Libya. Peter Boekamp

Editor's Note:

Clearly more archaeological research and evidence is required to clarify the timing of this undisputed relationship. Moreover, the demise of the Neanderthal was not due to any one factor. Finally, despite the fine image from the Tadrart Acacus in Libya (which is not 40,000 years old, more like 12,000) the distinct lack of canine depictions in the rock art of Upper Paleolithic Europe does not flatter this hypothesis.

دومین ویرایش و نگارش: 13/ 12/ 2018 برابر با بیست و دوم آذر نودوهفت

احمد شمّاع زاده

بشر با کمک گرگها نئاندرتالها را از میان برد

بی بی سی- اول مارس 2015 – دهم اسفند 93

بشر با اهلی کردن گرگ و پرورش سگ توانست نسل نئاندرتال‌ها را در اروپا منقرض کند.

پروفسور پت شیپمن، استاد دانشگاه دولتی پنسیلوانیا، می‌گوید بشر با کمک سگها، در رقابت برای شکار از نئاندرتال‌ها پیش افتاد که در نهایت حدود چهل هزار سال پیش نسل آنها را منقرض کرد.

به گفته خانم شیپمن: "ما با گرگها متحد شدیم و این پایان کار نئاندرتال‌ها بود."

نظریه پروفسور شیپمن برخلاف دیدگاه فعلی کارشناسان است که اهلی شدن گرگ‌ها را به ده هزار سال پیش نسبت می‌دهند، همزمان با آغاز عصر کشاورزی.

اما پروفسور شیپمن بر این باور است که بشر هفتاد هزار سال پیش که برای نخستین بار از آفریقا به اروپا مهاجرت کرد، پرورش و اهلی کردن گرگ‌ها را آغاز کرد.

پروفسور شیپمن معمای انقراض نئاندرتال‌ها را چنین توضیح می‌دهد:

بشر امروزی در آفریقا پا به عرصه گذاشت و تقریبا ۲۵ هزار سال پیش به اروپا رسید. در آن زمان نئاندرتال‌ها دویست هزار سال بود که در اروپا زندگی کرده بودند اما چند هزار سال بعد از ورود بشر به اروپا منقرض شدند.

خانم شیپمن معتقد است در کنار گرگ‌ها، مهارت بیشتر در شکار و اسلحه بهتر باعث شدند که بشر تسلط خود را بر رقیب اعمال کند.

او می‌گوید: "گرگ-سگ‌ها می‌توانستند رد حیواناتی مثل گوزن و گاومیش را بگیرند و آنها رم بدهند و تا وقتی که خسته شوند دنبالشان کنند. بعد انسانها می‌توانستند آنها را با گرز و تیر و کمان بکشند."

"به این ترتیب سگها لازم نبود به این حیوانات بزرگ نزدیک شوند تا آنها را بکشند، کاری که اغلب خطرناکترین قسمت شکار است، انسانها هم لازم نبود برای تعقیب و خسته کردن شکار انرژی صرف کنند."

"این کار را سگ‌ها انجام می‌دادند و گوشت بین همه تقسیم می‌شد و همه منتفع می‌شدند."

فرافکنی و هدایت الهی

فرافکنی و هدایت الهی

احمد شماع زاده

 

شرح زندگانی ارنست راذرفورد را در کتاب ‹زندگی، زمان و اندیشه‌های فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم› می‌خواندم که با این جمله‌ها روبه‌روشدم. «درحالی‌که اینشتین در انزوا غرق در اندیشه در بارة مسائل فیزیک می‌شد، راذرفورد در میان گروه‌های همکار که آنها را ‹پسرها› می‌نامید، کارمی‌کرد و رهبر و راهنمای آنها در انجام آزمایش‌های پیچیدة مربوط به ‹ذرات درون‌اتمی› می‌شد. ‹راذرفورد› که نیوزیلندی زمخت درشت‌هیکل صداکلفت، و با سبیلی مانند سبیل‌های فیلهای دریایی بود، عقیده‌داشت که ‹اگر به آزمایشی که نتیجه نمی‌دهد ناسزا گفته‌ شود، بهتر کارمی‌کند›. از این روی، وی می‌توانسته است مرید مارک تواین باشد که معتقد بود: ‹به‌هنگام وارد آمدن فشار روحی، ناسزا گویی تسکینی به انسان می‌دهد که نظیر آن را نماز و دعا نمی‌دهد›».

        

این جمله مارک تواین مرا به یاد این آیه از قرآن کریم انداخت: لایحب‌الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)

(دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته.)

خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامع‌ومانع، در این آیه کوتاه بیان داشته‌است:

         خداوند نمی‌خواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمی‌گیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذارده‌است. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:

ـ خداوند به گونه‌ای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکرده‌است.

ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرشده، و نتیجه‌می‌گیریم که هرکس می‌تواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه می‌خواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجب‌نمی‌شود.

ـ مجوز ناسزاگویی به‌ صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.

 

         به همین دلیل است که شیعیان به‌ دلیل ستمی که بر خاندان رسول اکرم(ص) رفته بر دشمنان آنان لعن می‌فرستند ولی همان گونه که قرآن راهنما شده نباید لعن و نفرینها آشکارا صورت گیرد تا وسیله تفرقه میان مسلمانان شوند.

 مارک تواین چه نیکو به این موضوع انسانی که در قرآن کریم نیز آمده، پی‌برده‌است!

 

 چیزی ‌جای خداوند

 

نویسنده در ادامه بحث خود، می‌نویسد:

«علم قهرمانان خود را از محیط‌های خانوادگی گوناگون و در بعضی اوقات از نواحی جغرافیایی بس دورافتاده‌ای برمی‌گزیند. ارنست راذرفورد، مردی که پدر انرژی هسته‌ای نامیده‌شده‌است، مصداق بارز این مدعاست».

 

این گونه سخنان را در بسیاری از متن‌ها می‌خوانیم. هم هموطنان ما چنین می‌نویسند و هم برخی از نویسندگان دیگر کشورها، که همواره به‌جای واژه خداوند واژگانی همچون "جهان" "دنیا" "طبیعت" ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاریخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشین آن می‌کنند. که این گونه‌ای ناسپاسی به ساحت قدسی خداوند و قدرناشناسی نسبت به نعمت‌های اوست.

 

بنابراین، بخشی از این جمله بایستی به گونة زیر درست شود:

خداوند قهرمانان دین(پیامبران) و دانش(دانشمندان) خود را از میان افرادی کوشا درستکار و از محیط‌های خانوادگی، اجتماعی و جغرافیایی بسیار گوناگونی برمی‌گزیند تا به ما بنمایاند که آنچه او کند آن درست است و مقام خانوادگی، جایگاه اجتماعی  و موقعیت جغرافیایی تعیین‌کننده چیزی یا خواست یا حتا سرنوشت کسی نیست و هیچگاه به واسطه نبود یکی از این امکان‌ها کسی معاف از کوشش برای پیشبرد هدفهای زندگی انسانی نمی‌شود.

 

 

کشف اتفاقی یا هدایت الهی؟

 

نویسنده پس از به پایان رساندن مطلب پیشین و پیش کشیدن مطلبی پیرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعالیت تشعشعی یا رادیواکتیویته» را اینچنین آغازمی‌کند:

 

«داستان شاهزادگان سراندیپی را، که هیچگاه آنچه را که به دنبالش بودند نمی‌یافتند، اما در راه خویش مدام به چیز خواستنی‌تری برمی‌خوردند، احتمالاً به‌یاددارید. تاریخ علم انباشته از این گونه کشف‌های اتفاقی است که کشف پرتوهای مجهول(اشعه ایکس) در سال 1895 یک نمونه از آنهاست».

         تیتر بعدی نویسنده پیرامون ‹عناصر رادیواکتیو› است. در این بحث نیز سخن خود را اینچنین آغازمی‌کند:

«کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی راذرفورد شد، کشف هانری بکرل فرانسوی در سال 1898 بود. در آن مورد نیز تصادف (شانس) دخالت داشت».

 

         البته تنها این نویسنده و این کتاب نیست که درباره تاریخ علم اینگونه قضاوت می‌کنند. نگارنده از نوجوانی که کتابخوانی را آغاز کرده، چنین نظرهایی را پیرامون تصادفی بودن بسیاری از کشف‌هایی که در زمینه دانش و پیشرفت دانش‌‌های انسانی رخ‌داده، خوانده است. با این حال هیچگاه این نظرها را نپذیرفته و همواره بر سطحی‌نگری این‌گونه نویسندگان که چنین سخنانی را برزبان و قلم جاری می‌کنند، متأسف‌شده‌است.

 

همان‌گونه که در جهان هستی چیزی به ‌خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونه‌ای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و این‌گونه اظهارنظرها بوی نادانی و ناسپاسی می‌دهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بی‌حساب رخ‌نمی‌دهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته ‌باشد. حتا برگ درختی بر زمین نمی‌افتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.

 

اتفاق یعنی چه؟

چرا این گونه سخنان یاوه را می‌بافیم؟

تصادف چه نقشی در کار کیهان می‌تواند داشته‌باشد؟

چه سودی از این گونه ناسپاسی‌ها بهرة ما می‌شود؟

چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانی‌مان نادیده می‌انگاریم؟

 

همه آنچه را که زیر عنوان کشف‌های اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمی‌کنیم، همگی هدایت‌های الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمی‌دهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکل‌های انسانی کرده‌باشند. چرا این‌گونه کشف‌ها بهره نادانان و بی‌قیدوبندها نمی‌شود؟

جز این است که خداوند حتا کسانی را که باید اینگونه پرده‌‌‌ها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و این‌گونه مشکل‌ها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمی‌گزیند؟

مگر خود نگفته است که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما می‌کوشند ما نیز راه‌های خود را به آنان می‌نمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگانی: از تو حرکت و از خدا برکت.

 

جهاد به معنای کوشش است؛ و تصور اینکه تنها معنای آن جنگ خونین در راه خدا باشد، به بیراهه رفتن است. مگر پیامبر اکرم نفرمود مداد‌العلماء افضل من دماء شهداء؟ کسی که در راه خداوند به جنگ با نادانی و پرده‌پوشی می‌رود نیز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتا برتر است.

جامعه با نادانی به پیش نمی‌رود. مگر خوارج نادان نبودند که بر علیه امام خود شوریدند و به حساب خود جهاد در راه خدا نیز کردند؟ به همین دلیل پیامبر اکرم فرمود: خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگی بی‌دانش برتر است. 

 

پس ناسپاسی نکنیم و در ردیف کسانی در نیاییم که خود درباره آنان فرموده است                                                                    وما قدرواالله حق قدره

 

 1390 - احمد شماع زاده

فعل الهی(Divine Act)

فعل الهی(Divine Act)

 

(جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟)

 

انسان اندیشه گر و خدا‌محور، همواره از خود پرسیده‌است:

 

-         آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟

-         سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟

-         اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار می‌آید؟

-         اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی اداره‌می‌شود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟

-         اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟

-         آیا ما در چمبره‌ای ویژه راه‌می‌پوییم یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوتة آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟

 

    همه این پرسش‌ها یک موضوع را به شکل‌های گوناگون می‌نمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامی ریشه‌ای کهن دارد.

 

جوان امروزی نپندارد این پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمی‌گردد؛ بلکه نزدیک به صد سال است که به حوزة کاری دانشمندانی که در دانشهای نوین راه پیموده‌اند و دستکم فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشته‌اند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگة فیلسوفان و متکلمان کهن  و امروزین پیوسته‌اند؛ ولی تاکنون به پاسخی دست‌نیافته‌اند.(که راز این امر همین است!)

 

برای روشن‌شدن اندیشه‌ها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوسته‌اند، آغازمی‌کنیم؛ تا شاید از راه و روش علمی آنان به اصلی اعتقادی‌ ـ اجتماعی نیز نزدیک شویم:

 

آغاز قرن بیستم نقطة عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، نظام علمی نیوتنی بر جهان دانش فرمان می‌راند. در نیمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتی نهادند. آنان در جوانی با اندیشه‌های خود، قوانین نیوتنی را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجة اعتبار تام علمی به‌زیرکشیدند.

یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود که نتیجة کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوان‌گرفت. اگر تنها کمی اندیشه کنیم درمییابیم که اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعال لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت دارد.

همان‌گونه که قرآن کریم هر دو را قبول‌دارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفته‌اند؛ ولی تضاد میانة آن دو را هنوز نتوانسته‌اند که رفع‌کنند؛ همان‌گونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون نتوانسته‌اند با پاسخ قاطعی این تضاد را در زمینة اعتقادی و اجتماعی رفع‌کنند.

 

آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفته‌است: خداوند هیچگاه تاس نمی‌‌اندازد. آری خداوند تاس نمی‌اندازد زیرا خود می‌داند چه‌ می‌کند؛ ولی باید بدانیم که اصل عدم قطعیت برای ما و قوانین طبیعی است نه برای خداوند. از سوی دیگر چون خداوند می‌گوید من هرانچه را که بخواهم انجام می‌دهم و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت میکنم و یا به گمراهی می‌افکنم، پس نتیجة کار او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه بسیار رخ داده‌است که از کار خود اطمینان نداریم(مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند ‌امیدو‌اریم. گاهی موضوع عکس میشود یعنی به کار خود اطمینان داریم(مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.

 

بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرموده‌اند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه میانة آن دو است.)  

 

اما چگونه؟

بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است بک بگوییم: 

 

ما در دایره‌ای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.

 

محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمی‌کنیم، کوشش می‌کنیم(لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به‌انجام‌می‌رسانیم، در دایرة اختیار عمل‌کرده‌ایم. آنجا که با همة کوشش خود موفق به انجام کاری نمی‌شویم، آن کار بیرون از دایرة اختیار ما بوده که انجام نگرفته است.

 

این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:

 

وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42

داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو به کسی که گمان برده بود زنده میماند(آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد) میگوید هنگامی که به نزد اربابت(عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به ارباب برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.

 

این آیه بسیاری نکته ها را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:

 

-         یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است.

-         ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از او برای ما کاری نخواهد کرد مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.

-         خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد! همه آزادند!

-         یوسف باید و وظیفه دارد که بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند بلکه میکوشد تا آزاد شود.

-         شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند.

-         خداوند با اینکه به راحتی میتواند کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نمیکند و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!

-         کسانی که این مکانیزمها را نمیدانند میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟‌ و او خدوند از پیش پاسخ داده است که:

ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم)

-         خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.

 

دو نکته مهم:

یک- در بسیاری گاه‌ها خداوند بر اساس اصل فعال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده انجام داده و ما از این موضوع بی‌خبریم، زیرا که نسبت به ریزه‌کاری‌‌های نظام هستی ناآگاهیم و در اندیشة خود، کار را ما انجام داده‌ایم.

به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته(یا همان دایرة بسته) برخوردکنیم، متوجه‌می‌شویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمک‌های خداوند در انجام کاری می‌شویم و همة کارهای انجام‌گرفته را نتیجة کوشش و توان خود می‌دانیم.

تنها برخی گاه‌ها گونة دوم را نیز متوجه می‌شویم.

 

دو- از نظر عقل و منطق نیز کار خداوند(فعل الهی) درست و موجه است؛ زیرا اگر انسان و دیگر اندیشمندان کیهانی اختیار کامل داشتند، چون هیچ کسی جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نیست، طبیعی بود که با کردار ناشایست و یا دستکم اشتباه‌های پی‌درپی آنان تاکنون، نظام هستی دگرگون شده‌بود.

 

از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثل‌ها را به‌کارمی‌گیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:

 

هرگاه کارخانه‌داری کارخانه خود و دستگاه‌های آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانه‌ای انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است که کارخانه‌دار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد کارخانه داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشت‌ساز که هستی کارخانه را تهدیدمی‌کند از مدیران و دیگرکارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را به‌دست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیری‌کند.

 

به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمی‌نامد بلکه مدیریت و ادارة کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپرده‌است؛ ولی برای تدبیر امور هستی کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیل‌القدر نور می‌خوانیم که: بسم‌الله الذی هو مدبرالامور

یعنی بسیار روشن و قطعی می‌فرماید که تدبیر کارها تنها به دست اوست. زیرا می‌توانست بگوید بسم‌الله الذی مدبرالامور ولی افزودن هو برای تأکید است که جز او کسی مدبر هستی نیست. پس چگونه می‌شود که تدبیر به دست او باشد، ولی فعال لما یرید و یفعل ما یشاء نباشد.

 

مثالی دیگر: چون خداوند مدبر هستی است، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمی‌گزیند تا مرحله‌های زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را به‌دست‌‌آورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمی‌شود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از اشتباه یا نتیجة اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا درست آن است که با گزینه فعل الهی(فعال لمایرید) به بنده خود کمک کند؟

و گاهی هم به جای کمک حالی کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو دشوار نمیگیرد همان بس که تنبه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!

 

تنها یک نمونه:‌ چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت.

 

وصف صحنه: یک ساختمان بسیار بلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود پنجاه سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد و پنجره ها قابل بازوبسته شدنند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!

به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبدل پایین رود از دیوار بنا آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر سقوط خواهد کرد ولی پیش از رسیدن یک لحظه رعد و برقی شدید صورت میگیرد و برق آن در نزدیکی کودک دیده میشود. بلافاصله کودک خود را بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر کسی(احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!!

 

در این مثال متوجه میشویم که خداوند مستقیماً‌ در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند(فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند!

از سوی دیگر دربسیاری موارد اتفاقهایی میافتد و خداوند دخالتهایی میکند که ما اصلاً متوجه نمیشویم. به این گونه موارد در باب خداشناسی میگویند الطاف خفیه خداوندی و ما از آنجا که از ریزه‌کاری‌های نظام هستی ناآگاهیم، می‌پنداریم که اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختیاری درکار نیست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند.

 

هر دو صورت گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط طبیعی- انسانی و الهی است.

 

پس ثابت‌ شد که: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین

 

 

 

و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:

روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود به کارگرش که در پایین مشغول کار بود میخواست چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.

معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.

بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید.

داستان او داستان زندگی ماست. خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به سخن خداوند توجهی نداریم. خداوند برای جلب توجه ما به خودش عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد اما ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم. خوبیم.

آما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد سلامتی خود  را از دست بدهیم و یا و مسأله ای برایمان پیش آید آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی با او ارتباط برقرارمیکنیم.

 

به این دلیل گفته اند که: او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.

دیماه 1385

دومین ویرایش خردادماه نودودو

سومین نگارش و ویرایش: خردادماه نودوچهار

احمد شماع‌زاده

من آن خدایی را می‌شناسم، می‌پرستم، و می‌ستایم که

من آن خدایی را می‌شناسم، می‌پرستم، و می‌ستایم که:

 

ـ تنها با انحراف کمی در محور گردش زمین، اختلاف شب‌وروز را به وجود آورد و فصل‌های چهارگانه را ایجادکرد که از کارهای سترگ و از نشانه‌های طبیعی اوست: 

 

ان فی اختلاف‌اللیل و النهار و ما خلق‌الله فی‌السموات والارض لآیات لقوم یتقون(یونس: 6)

 

ـ او با یکی از کاربردهای واژة ‹انعام› مرا به درون اجزای بدن مردمان راهنمایی کرد تا شناخت آنها منشی برای توانمندی‌های آدمی و روشی برای درمان نارسایی‌های جسمی و روحی‌ مردمان باشد

جعل لکم من انفسکم ازواجاً و من الانعام ازواجاً یذرؤکم فیه (شوری: 11)

 

ـ اوست که شناسنامة همة جانداران را در هر یک از اجزای آنها قرارداده و آن را ‹کتاب حفیظ› خوانده تا در این جهان برای نیازهای گوناگون و در روز بازپسین برای بازسازی بدن آنها از استخوان‌های پوسیده به‌کاررود(ق: 3و4):

أءذا متنا و کنا تراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ 

 

ـ او کسی است که با یک آیة پنج واژه‌ای گسترش روزافزون کیهان را یاداورمان شد تا دانشمندان پس از پنجاه سال بحث و گفت‌وگو و پژوهش و استدلال بدان دست‌نیابند که متأسفانه چنین شد: انا بنینا‌السماء باید و انا لموسعون

 

ـ آن خدایی که دل مرا از راه آیاتش به چیستی عرشش آگاه‌ساخت.

 

ـ اوست که تنها با یک آیه، روش آغازیدن و پایان‌دادن به روند گسترش کیهان و شکل آن را به راحتی و با کمال زیبایی و ایجاز به من نمایاند. شکلی که کیهان‌شناسان جهان هنوز درپی آنند: یوم نطوی السماء کطی‌السجل للکتب کما بدأنا اول خلق نعیده(انبیاء: 104)

 

ـ اوست که تنها با سوگند در یک آیة سه‌واژه‌ای پیرامون شکل کیهان به گونه‌ای بی‌مانند روشنگری کردوالسماء ذات‌الحبک(ذاریات: 47)

 

ـ او تنها با یک آیه مرا از وجود کارگزاران خود که دو، سه، یا چهار نیرو از نیروهای چهارگانه را همزمان در خود دارند و هنوز دانشمندان به کارکرد این کارگزاران با نیروهای آمیخته‌ آگاهی ندارند، ولی در آرزوی یافتن آنها هستند، آگاه‌ساخت

 

جاعل‌الملائکه اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع

 

ـ و تنها با یک آیة سه‌واژه‌ای به کاربرد ستارگان در رسیدن کیهان‌شناسان به هدف‌های گوناگون‌شان آگاهم ساخت: و بالنجم هم یهتدون

 

ـ و با سوگندش در یک آیة سه‌واژه‌ای دیگر، بر روش به‌‌وجودآمدن سیاهچالگان مهر تأیید گذاشتوالنجم اذا هوی(نجم: یک)

 

ـ او با ایجاد یک اختلاف زمانی بر روی همین کرة خاکی، دو جهان مادی برای ما و یپیشینیان ما در آفرینش، آماده‌ساخترب‌المشرقین و رب المغربین(الرحمن: 15)

 

ـ خدای من آن خدایی است که آگاهم کرد که با ایجاد یک دگرگونی ناگهانی و بی‌رویه و نه بر سنت خویش در آب‌وهوای زمین به زندگی انسان‌نما‌های پیش از نیای ما(آدم) مهر پایان زده تا زمین برای ورود موجود تازه آماده شود. واقعه‌ای که انسان‌شناسان هنوز در پی یافتن آنند.

 

چه بگویم و از کدام بگویم که برشمردن نشانه‌ها و واژگان پروردگارم پایانی ندارد، حتا اگر تمام دریاها جوهر نوشتن و برشمردن آنها شوند:

قل لو کان‌البحر مداداً لکلمات ربی لنفدالبحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا

 

1385- احمد شماع‌زاده

ترنم هستی و هستی مترنم

ترنم هستی و هستی مترنم

 

این مقاله علمی پیرامون هستی است و همچون قرآن(که هستی نظری است) بسیاری نکته های باریکتر از مو را یاداورمان میشود و خلاصه ای است از کوششها و پژوهشهای چند ژنتیکدان و یک موسیقیدان. آنان بدین وسیله به آفریننده دی. ان. آ. آفرین گفته اند هرچند خود آفریننده چون بهتر از هرکس دیگری میدانسته که چه کرده است!! پیش از هرکس به خود آفرین و تبریک گفته است: فتبارک الله احسن الخالقین.

 

این پژوهشها نظریه تار یا ریسمان را مورد تأیید قرار داده و به اثبات میرسانند. به همین دلیل امروز برای من که این مقاله را خواندم روز بزرگی است. این نظریه چند دهه پیش از سوی دانشمندان اعلام شده است و تأیید قرآنی آن را هم داشتم و عرفا نیز با الهام از قرآن کریم به آن دست یافته بودند ولی تأیید علمی آن چیز دیگری است زیرا برای دانش باوران و کمترخداباوران دستمایه ای است تا شاید خداوند آنان را به راه قرآن هدایت کند.

 

چند سال پیش نظریه تار را با آیه ای از قرآن آشناکردم و مطلبی نوشتم زیر عنوان تسبیح گویان. همه آنچه که در پی میآید و نتیجه زحمتهای فراوان ژنتیکدانان است در این آیه کوتاه آمده است!!(نقل از تسبیح گویان):

تسبح له‌السّموات‌السّبع والارض و من فیهن و ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحهم (اسراء: 44)

ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست، تسبیح‌گوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیح‌گو به سپاس اوست. لیکن درنمی‌یابند تسبیح آنها را.

 

شرح: یعنی این کیهان پهناور، و جهان‌های پیدا و ناپیدای آن، و آنچه در هفت آسمان و در همة ستاره‌ها و سیاره‌های آنها، در زیر دریاها و اقیانوس‌ها، در جانوران و گیاهان، در دل ذره‌ها و اتمها وجودداشته‌باشد،‌ هرچیزی که به چشم ما بیاید یا نیاید یا در مغز ما بگنجد یا نگنجد،‌ ولی وجودداشته ‌باشد، همه‌ و همه به گونه ای تسبیح‌گوی خداوندند. یعنی به اندازه‌ای که اهمیت وجودی دارند به همان اندازه هم سپاس خداوند را نگاه‌می‌دارند. ولی از گویش آنان کسی آگاه نیست و آن را درک‌نمی‌کنند.

در این زمینه گفتاری عرفانی نیز وجوددارد که آگاهی از آنها خالی از بهره نیست:

«پروردگار متعال ذره‌ای از روح خویش را درون هر موجود به‌ودیعت‌قرارداده تا هدایتگر او در مسیر تکاملی باشد؛ اما اغلب موجودات به آن آگاهی نداشته و اسیر نفسانیات و غرائز حیوانی می‌باشند. سر ریسمان الهی(همان ذرّة اولیة روح‌الهی) در درون روح ما قرارداشته و سر دیگر آن به تمامی موجودات هستی وصل است.

برای اتصال و چنگ‌انداختن به این ریسمان، لازم است ما با ضمیر ناخودآگاه خویش(روح) ارتباط برقرارکنیم. این ارتباط هنگامی برقرارمی‌شود که صفات الهی را در خود تقویت‌نموده و از نفسانیات دوری‌کرده و به نیروها و انرژی‌های درونی دست‌یابیم».

(حقیقت زمین نوشتة جمشید مبین ـ ص 10و11)

روشنگری:

یک: در متن ترجمه مقاله چنین آمده بود:

کلمه Universe (به معنای جهان) که در زبان انگلیسی برای توصیف بی‌نهایت و فضای لایتناهی به کار می رود از دو جزء UNI به معنی یک و Verseبه معنی آواز ساخته شده است؛ جهان یعنی یک آواز.

که به صورتی که خواهید دید اصلاح گردید. زیرا همان گونه که یونیفورم معنای همگون یا همشکل میدهد و برای یکدستی پوشاک یک گروه مانند یک گروه موسیقی یا یونیفورم نظامی برای پوشش همشکل یا متحدالشکل نظامی به کار میرود پس همنواخت این معنی را به ذهن ما میآورد که اجزای کیهان همه به گونه ای همشکل و متحد و همگون مینوازند یا یکدست هستند و ناهمگونی در کیهان راه ندارد. در این زمینه قرآن این آیه را دارد:

الذی‌ خلق‌‌ سبع سموات طباقاً ماتری فی خلق‌الرحمن من تفاوت فارجع‌البصر هل تری من فطور ثم ارجع‌البصر کرّتین ‌ینقلب‌الیک البصر خاسئاً و هو حسیر(ملک: 3و4)

ترجمه: آنکه آفرید هفت آسمان را روی‌هم. نمی‌‌بینی در آفرینش هستی بخش(الرحمن) تفاوتی را. پس دیدگان را برگردان؛ آیا هیچ ناهماهنگی می‌بینی؟ سپس برگردان دیدگان را دوباره. برمی‌گردد به سوی تو دیدگان خسته، درحالی‌که بسیار درمانده‌شده‌است.

پروفسور دکتر ابن الکساندر میگوید: فیزیک نوین می‌گوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. گرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوتها زندگی میکنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد. (به گونه ای خلاصه باید گفت هستی یک سیستم است که همه اجزایش با هم هماهنگ و با هم معنی پیدامیکنند. نگارنده)(نقل از مقاله بهشت؛ آنچنانی یا اینچنینی؟)

دو: در متن ترجمه مقاله آمده بود که "به تازگی دانشمندان علم ستاره‌شناسی، بعد از تحقیقات وسیع و طولانی، به این نتیجه رسیده‌اند که آفرینش نه با یک انفجار عظیم (به نام بیگ بنگ) که با نوایی آرام آغاز شده است." که به صورتی که خواهید دید اصلاح گردید زیرا از زمانی که مقاله ای در این زمینه خواندم(1990) و بیست و دو سال پیش آن را ترجمه کردم و در مقاله ام زیر عنوان مهبانگ در قرآن(پیدایش کیهان در قرآن) به کار بردم بیست و پنج سال میگذرد:


مراحل ششگانة مهبانگ(3)

مرحلة اول: انفجار بسیاربزرگ در یک آن، و آفرینش کیهان، یا لحظة مهبانگ.


روشنگری: قرآن کریم در این زمینه به جای واژه انفجار واژه انفطار را به کار برده است. چه نیکو واژه ای!! زیرا که انفجار با فروپاشی و در هم ریختگی همراه است که برای آفرینش بسیار ناکارامد و نامناسب است. عکس آن انفطار یعنی شکوفایی که با آبادانی همراه است و مناسب آفرینش است! و تأییدکننده نظر کیهانشناسان است که در بالا آمد. جل الخالق!! که هیچ واژه ای را بی جهت در کتاب عظیمش به کار نگرفته است!


مرحلة دوم: تا پس از گذشت یک‌صد میلیون سال از لحظة مهبانگ که ویژگی آن تشکیل کرة آتشین اصلی و اولیه است و تمامی کیهان از آن نشأت گرفته‌است.

 

         اولین نتایج به‌دست‌آمده از تحلیل رایانه‌ای cobe به اخترفیزیکدانان دانشگاه کالیفرنیا نشان‌داد که در این مرحله،‌ انفجار، روندی آرام به‌خودگرفته و تشعشعات مولده از هر نوع را به‌گونه‌ای منظم و طی یک میلیون سال در تمام جهات، بدون هیچ‌گونه ناآرامی و واکنش خشونت‌آمیزی پخش‌کرده‌است. پس انفجار عظیم اولیه، فقط در لحظة انفجار چنین بوده و پس از آن، رو به آرامش گذارده‌است.

 

(3). هفته‌نامة ایتالیایی پانوراما 11/2/1990 مقالة «مینی‌بانگ»

 

با خواندن این بخش از مقاله مهبانگ در قرآن و مقایسه دو مرحله اول و دوم از مراحل ششگانه مهبانگ متوجه اصلاح نظری نیز میشوید که در مقاله آمده:

 

... به این نتیجه رسیدهاند که آفرینش نه با یک انفجار عظیم (به نام بیگ بنگ) که با نوایی آرام آغاز شده است.

اول خرداد نودوچهار-‌ احمد شماع زاده

متن پژوهش:

در هر موجود زنده آهنگی ویژه نوشته شده است و در تمام هستی، همه مشغول نواختن آهنگی منحصر‌‌به‌فرد هستند. در انسان، هر ژن(و پروتئین مربوط به آن) خود، آهنگی پیچیده می‌سازند و بدین سان، هر انسان تبدیل به کنسرت باشکوهی می‌شود، در حالیکه خود در کنسرت آفرینش یک آهنگ است.

واژه  Universeبه معنای کیهان که در زبان انگلیسی برای توصیف فضای کیهانی بی انتها به کار میرود از دو جزء Uni به معنای هم(تک) و  Verseبه معنای نواخت ساخته شده است؛ پس معنای کیهان میشود همنواخت. به همین دلیل دانشمندان کیهان‌شناسی، پس از پژوهشهای دامنه دار، به این نتیجه رسیده‌اند که آفرینش نه با یک انفجار عظیم به نام بیگ بنگ بلکه با نوایی آرام به نام مینی بنگ آغاز شده است.

 نوایی که به تدریج منتشر شده و با عنوانThe cosmic microwave background (CMB) یا زمینه تابش کیهانی تاکنون در تمام فضای کیهانی جریان داشته و دارد.

پژوهشگران دانشگاه کمبریج نیز دریافته‌اند که خورشید کهکشان پرسیوس نواختی ویژه و ریتمیک می‌خواند. این صداها و نواها نه تنها در اعماق فضا، بلکه در مولکولها و اتمها نیز یافت شده‌اند:

دکتر دیوید دیمر زیستشناس و سزوان ژاندر موسیقیدان، سراغ شگفت‌انگیزترین مولکول حیات یعنی DNA رفته‌اند. این ایده کهDNA  و موسیقی ممکن است با یکدیگر مرتبط باشند برای اولین بار توسط دکتر سوسومواوهنو مطرح شد.DNA  نردبانی به هم پیچیده است که از یکسری رمزهای تکرار شونده تشکیل شده است . رمزهایی که با ترجمه بخش اندکی از آن، پروتئین‌ها و در نهایت موجودات زنده شکل می‌گیرند. DNA زبان رمز مشترک در میان تمامی موجودات زنده روی کره زمین است. به راستی این زبان مشترک چه می‌گوید؟


دکتر دیمر و ژاندر، در طی آزمایشهای علمی و با ثبت ارتعاشهای مولکولی DNA به وسیله اسپکترومتر مادون قرمز و تبدیل فرکانسها به نت موسیقی، سعی کردند این زبان مشترک را به صدا ترجمه کنند. اکنون پرسش این است: آیا این صداها و نتها، ملودیک و آهنگین هستند و یا DNA تنها مجموعه‌ای نامنظم و تصادفی از صدا و فرکانسهاست؟


آنها فرکانسهای DNA یک سلول را به نت ترجمه کرده و شروع به نواختن کردند. نتیجه شگفت‌انگیز بود، یک موسیقی بسیار زیبا!

ژاندر در این رابطه می‌گوید: «برخی از این ترکیبات فرکانسها، بسیار حیرت‌انگیز بودند. با شنیدن آنها من به موسیقی زندگی خودم گوش می‌دادم.

بسیاری از افرادی که به موسیقی DNA گوش دادند، کاملاً هیپنوز و مسحور شده‌اند و بسیاری دیگر نیز ساعتها گریسته‌اند. برخی دیگر اقرارکرده‌اند که این موسیقی نوایی از درون آنهاست و آنهایی که با موسیقی کلاسیک آشنایی داشتند به شباهت موسیقی DNA با آثار نوابغی چون باخ، برامز، شوپن و…اشاره کرده‌اند.

دکتر اوهنو در این باره می نویسد: "ملودی های DNA با عظمت و الهامبخش اند".

بسیاری از افرادی که برای اولین بار این موسیقی را می شنوند، شروع به گریه می کنند. آنها نمیتوانند باور کنند که بدنشان – که تا حالا اعتقاد داشتند فقط تجمعی از مواد شیمیایی است شامل چنین هارمونی های معنوی و الهامبخشی باشد.

نه تنها میتوان با DNA موسیقی ساخت، بلکه حتی امکان معکوس کردن فرایند نیز ممکن است. به بیان دیگر شما یک بخش از موسیقی را برداشته و نت ها را به واحدهای سازنده DNA (نوکلئوتیدها) برمیگردانید . در پایان نتیجه شبیه یک رشته از DNA میشود. اوهنو تلاش کرد تا با قطعه شوپن این کار را انجام دهد. در پایان نتیجه شبیه یک ژن سرطانی شد!
دانشمندان از نتایج این یافته ها در پژوهشهای پزشکی نیز بهره برداری کرده اند. اگر شما هم اهمیت دنبال کردن این آواها را بدانید ممکن است به این نتیجه برسید که با بررسی دی. ان. آ. در تریلیونها سلول بدن و دانستن نوسانات آنها شاید راهی برای بیش از پنج میلیون نفری که از سال 1990 مبتلا به سرطان تشخیص داده شده اند، پیدا شود.


فابین مامن یک متخصص بیوانرژی است که با کمک هلن گریمال بیولوژیست و موسیقی دان، بیش از هجده ماه بر روی افکتهای سلولهای سرطانی در مرکز پژوهشهای ملی فرانسه که مرکز معتبری است کار کرده اند. آنها به این نتیجه رسیده اند که سلولهای بافتهای سرطانی صداهای مغشوش و ناهنجاری تولید می کنند.

افزون بر این در آزمایشهای بسیاری ثابت شد که قرارگرفتن سلولهای سرطانی در معرض صداها و امواج صوتی، تغییراتی اساسی در آنها ایجادمیکند، صداهایی که آوادرمانی را به عنوان یک پتانسیل قوی درمانی برای این نوع بیماریها و موارد بسیار دیگری مطرح می کند.

مامن همچنین تحقیقاتی را بر روی دو بیمار مبتلا به سرطان سینه دنبال کرده است. هر خانم به مدت سه ساعت در روز در طول دوره یک ماهه زیر آوادرمانی(موسیقی درمانی) قرارگرفتند. پس از پایان دوره درمان، تومور یکی از آنها کاملا ناپدید شد، بیمار دوم هرچند مجبور شد تومور را جراحی کند ولی جراح وی گزارش داد که اندازه تومور کاملا کوچک شده و تا حد بسیار زیادی هم تحلیل رفته بود.

از این یافته ها به این نتیجه میرسیم که وقتی اندامهایمان به صورت هماهنگ آواز میخوانند ما در سلامت هستیم و وقتی که آنها خارج از تنظیمشان آواز میخوانند ما احساس بیماری میکنیم.

این داستان شگفت‌انگیزتر می‌شود آنگاه که بدانیم تمام سلولهای بدن یک موجود زنده، دارای یک نوع DNA منحصر به فرد هستند و DNA هر موجود(با وجود زبان و ساختار مشترک)، با DNA دیگری متفاوت است و این بدین معناست که در هر موجود زنده آهنگی ویژه نوشته شده است و در تمام هستی، همه مشغول نواختن آهنگی منحصر‌‌به‌فرد هستند.

تصور کنید چگونه «صد تریلیون سلول در بدن هر انسان در حال خواندن آوازی یگانه هستند و شاید این آواز، هم‌ آوا با آواز کهکشان پرسیوس باشد! چرا که نه؟ موسیقی‌دان و رهبر ارکستری که نت ها را در آغاز آفرینش نوشته است یکی بوده و یکی هست.

نکات جالب توجه دیگری نیز در این تحقیقات و یافته‌ها وجود دارد. هر چه موجود از نظر تکاملی (تکامل در زیست‌شناسی) پیشرفته‌تر بوده، موسیقی DNA آن نیز پیچیده‌تر شده است. یک جاندار تک سلولی با داشتن DNA کمتر و پروتئین‌های محدودتر، موسیقی ساده‌تری ایجاد می‌کند. در حالیکه در انسان، هر ژن(و پروتئین مربوط به آن) خود، آهنگی پیچیده می‌سازند و بدینسان، هر انسان تبدیل به کنسرت باشکوهی می‌شود، در حالیکه خود در کنسرت آفرینش یک آهنگ است.

راستی در کنسرت بزرگ کیهان ما آهنگ خود را چقدر هماهنگ می‌نوازیم؟ آیا، هماواز با هستی و خیره به دستان رهبر ارکستر می‌نوزایم؟ آیا با هر حرکت آرام او، آرام و با هر اشاره سریع، تند می‌زنیم؟ شاید هم ساز خودمان را می‌زنیم؟

منبع:‌ http://www.fekreno.org/hameja%20folder/hameja538.htm