فعل الهی(Divine Act)
(جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟)
انسان اندیشه گر و خدامحور، همواره از خود پرسیدهاست:
- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟
- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟
- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار میآید؟
- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی ادارهمیشود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟
- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟
- آیا ما در چمبرهای ویژه راهمیپوییم یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوتة آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟
همه این پرسشها یک موضوع را به شکلهای گوناگون مینمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامی ریشهای کهن دارد.
جوان امروزی نپندارد این پرسشها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمیگردد؛ بلکه نزدیک به صد سال است که به حوزة کاری دانشمندانی که در دانشهای نوین راه پیمودهاند و دستکم فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشتهاند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگة فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوستهاند؛ ولی تاکنون به پاسخی دستنیافتهاند.(که راز این امر همین است!)
برای روشنشدن اندیشهها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوستهاند، آغازمیکنیم؛ تا شاید از راه و روش علمی آنان به اصلی اعتقادی ـ اجتماعی نیز نزدیک شویم:
یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود
که نتیجة کار او اصل ‹عدم
قطعیت› عنوانگرفت. اگر تنها
کمی اندیشه کنیم درمییابیم که اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی
همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعال
لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت
دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانة آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون نتوانستهاند با پاسخ قاطعی این تضاد را در زمینة اعتقادی و اجتماعی رفعکنند.
آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفتهاست: خداوند هیچگاه تاس نمیاندازد. آری خداوند تاس نمیاندازد زیرا خود میداند چه میکند؛ ولی باید بدانیم که اصل عدم قطعیت برای ما و قوانین طبیعی است نه برای خداوند. از سوی دیگر چون خداوند میگوید من هرانچه را که بخواهم انجام میدهم و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت میکنم و یا به گمراهی میافکنم، پس نتیجة کار او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه بسیار رخ دادهاست که از کار خود اطمینان نداریم(مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند امیدواریم. گاهی موضوع عکس میشود یعنی به کار خود اطمینان داریم(مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه میانة آن دو است.)
اما چگونه؟
بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است بک بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم(لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را بهانجاممیرسانیم، در دایرة اختیار عملکردهایم. آنجا که با همة کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایرة اختیار ما بوده که انجام نگرفته است.
این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:
وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو به کسی که گمان برده بود زنده میماند(آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد) میگوید هنگامی که به نزد اربابت(عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به ارباب برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.
این آیه بسیاری نکته ها را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:
- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است.
- ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از او برای ما کاری نخواهد کرد مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد! همه آزادند!
- یوسف باید و وظیفه دارد که بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند بلکه میکوشد تا آزاد شود.
- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند.
- خداوند با اینکه به راحتی میتواند کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نمیکند و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!
- کسانی که این مکانیزمها را نمیدانند میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟ و او خدوند از پیش پاسخ داده است که:
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم)
- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.
دو نکته مهم:
یک- در بسیاری گاهها خداوند بر اساس اصل فعال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده انجام داده و ما از این موضوع بیخبریم، زیرا که نسبت به ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم و در اندیشة خود، کار را ما انجام دادهایم.
به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته(یا همان دایرة بسته) برخوردکنیم، متوجهمیشویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمکهای خداوند در انجام کاری میشویم و همة کارهای انجامگرفته را نتیجة کوشش و توان خود میدانیم.
تنها برخی گاهها گونة دوم را نیز متوجه میشویم.
دو- از نظر عقل و منطق نیز کار خداوند(فعل الهی) درست و موجه است؛ زیرا اگر انسان و دیگر اندیشمندان کیهانی اختیار کامل داشتند، چون هیچ کسی جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نیست، طبیعی بود که با کردار ناشایست و یا دستکم اشتباههای پیدرپی آنان تاکنون، نظام هستی دگرگون شدهبود.
از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثلها را بهکارمیگیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:
هرگاه کارخانهداری کارخانه خود و دستگاههای آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانهای انجامدادهاست؟ روش عاقلانه آن است که کارخانهدار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد کارخانه داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشتساز که هستی کارخانه را تهدیدمیکند از مدیران و دیگرکارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را بهدست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیریکند.
به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمینامد بلکه مدیریت و ادارة کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپردهاست؛ ولی برای تدبیر امور هستی کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیلالقدر نور میخوانیم که: بسمالله الذی هو مدبرالامور
یعنی بسیار روشن و قطعی میفرماید که تدبیر کارها تنها به دست اوست. زیرا میتوانست بگوید بسمالله الذی مدبرالامور ولی افزودن هو برای تأکید است که جز او کسی مدبر هستی نیست. پس چگونه میشود که تدبیر به دست او باشد، ولی فعال لما یرید و یفعل ما یشاء نباشد.
مثالی دیگر: چون خداوند مدبر هستی است، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمیگزیند تا مرحلههای زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را بهدستآورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمیشود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از اشتباه یا نتیجة اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا درست آن است که با گزینه فعل الهی(فعال لمایرید) به بنده خود کمک کند؟
و گاهی هم به جای کمک حالی کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو دشوار نمیگیرد همان بس که تنبه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!
تنها یک نمونه: چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت.
وصف صحنه: یک ساختمان بسیار بلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود پنجاه سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد و پنجره ها قابل بازوبسته شدنند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبدل پایین رود از دیوار بنا آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر سقوط خواهد کرد ولی پیش از رسیدن یک لحظه رعد و برقی شدید صورت میگیرد و برق آن در نزدیکی کودک دیده میشود. بلافاصله کودک خود را بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر کسی(احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!!
در این مثال متوجه میشویم که خداوند مستقیماً در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند(فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند!
از سوی دیگر دربسیاری موارد اتفاقهایی میافتد و خداوند دخالتهایی میکند که ما اصلاً متوجه نمیشویم. به این گونه موارد در باب خداشناسی میگویند الطاف خفیه خداوندی و ما از آنجا که از ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم، میپنداریم که اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختیاری درکار نیست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند.
هر دو صورت گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط طبیعی- انسانی و الهی است.
پس ثابت شد که: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین
و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود به کارگرش که در پایین مشغول کار بود میخواست چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید.
داستان او داستان زندگی ماست. خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به سخن خداوند توجهی نداریم. خداوند برای جلب توجه ما به خودش عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد اما ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم. خوبیم.
آما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد سلامتی خود را از دست بدهیم و یا و مسأله ای برایمان پیش آید آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی با او ارتباط برقرارمیکنیم.
به این دلیل گفته اند که: او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.
دیماه 1385
دومین ویرایش خردادماه نودودو
سومین نگارش و ویرایش: خردادماه نودوچهار
احمد شماعزاده