هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هنری دیوید ثورو و والدن


هنری دیوید ثورو و والدن

احمد شمّاع زاده


فهرست مطالب:

ثورو در یک نگاه

والدن در یک نگاه

شرح حال و کار ثورو

امرسون، طبیعت، و مکتبش

معنا و مفهوم واژه ترانسندنتالیسم

سخنرانی مترجم پارسی زبان والدن


«ثورو» در یک نگاه

هنری دیوید ثورو (Henry David Thoreau) نویسنده و شاعر بزرگ آمریکایی، در روز دوازدهم ژولای 1817 در شهر کنکورد (Concord) از ایالت ماساچوست (Massachusetts) آمریکا چشم به جهان گشود؛ و پس از 45 سال زندگی، در سال 1862در همان شهر چشم بر جهان فروبست!


ثورو در سال 1837(بیست سالگی) دانشگاه هاروارد را تمام؛ و بیشتر 25 سال باقیمانده زندگی خود را در شهر موطن خود سپری کرد. جایی که برای گذران زندگی اش مداد میساخت، در مدرسه درس میداد و به تفکر و اندیشه در طبیعت میپرداخت؛ و نیز جایی که برای لذت بردن از زندگی به گشت و گذار در جنگلها و مزارع میپرداخت و به طور خستگی ناپذیری در جورنال(Journal)ش مطلب مینوشت. مجموعه جورنال او در سال 1906 که به چاپ رسید، بالغ بر چهارده مجلّد شد.


او تنهایی را دوست داشت؛ در نتیجه در 28 سالگی (سال 1845) خود را از کار در کنکورد بازنشسته کرد، تا دو سال و دو ماه(از ژولای 1845 تا سپتامبر 1847) را در کابینی(Cabin) بگذراند که خود با دست خویش، آن را در کنار ساحل والدن پوند (Walden Pond) ساخته بود.

در سال 1849 اولین کتاب خود، با عنوان بلند یک هفته برفراز کنکورد و رودخانه های مریمک (A Week on the Concord and Marrimack Rivers) را به چاپ رساند؛ و در سال 1854 کتاب والدن (Walden را که به وسیله آن به شهرت جهانی رسید.

پس از مرگش، مقالات مختلف او که تا آن زمان در جرائد مختلفی به چاپ رسیده بودند، در چند مجلّد گرداوری شد.

در سال 1895 (33سال پس از مرگش) مجموعه اشعار او زیر عنوان سرودهای طبیعت (Poems of Nature) به چاپ رسید. در سال 1894 آثارش در یازده مجلَّد؛ و پس از دوازده سال، در سال 1906 در بیست مجلّد گرداوری و منتشر شد.


به نقل از "شاعران آمریکائئ در دوره سیصدساله 1630 تا 1930 به کوشش مارک ون دورن (Mark van Doren)، بوستون- 1933- ص: 664 – ترجمه احمد شمّاع زاده از کتاب نویسندگان کلاسیک آمریکایی (American Classical Authors) - ورشو و کراکف - 1956



«والدن» در یک نگاه

والدن یا زندگی در جنگل، از جمله مهمترین کتابهای خوب در ادب جهان و از بزرگترین هدیه های امریکا به فرهنگ جهان است.

والدن گزارشی است از دوران خلوت نشینی ثورو، که تفکرات و مشاهدات خود را به زبانی ساده و مؤثر؛ صادق و صمیمی در آن بیان کرده است.

والدن، پاسخی شیرین به مادّیگرایی تلخ روزگار اوست و کمتر کسی به خوبی ثورو بی اعتباری زندگی خاکی را مجسّم کرده است.

والدن صدای سادگی در زندگی مادی، صداقت در حیات معنوی، و زبان اعتراضی است شاعرانه به رشد افسارگسیخته اقتصادی و صنعتی.  

والدن، نجوای ملایمی است از آنچه که والت ویتمن (1819 تا 1892) با الهام از او، و پس از مرگ او، با فریاد و غوغا بیان کرد.

والدن را، جیمز راسل لوئل، یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان شمرده است.



شرح حال و کار «ثورو»

از هنگامی که در کنکورد کودکی بیش نبود، نی لبک میزد و دلبستگیهای طبیعی خود را با برادرش جان، سهیم میشد. پس از به پایان رساندن آکادمی کنکورد، و دانشگاه هاروارد (1833 تا 1837)، در زمینه ریاضیات، ادبیات، زبانهای کلاسیک، فرانسوی، و تا اندازه‌ای اسپانیولی و ایتالیایی مهارتهایی یافت. وی همچنین آگاهیهایی در زمینه ادبیات شرقی و هندی به دست آورد.

در سال 1838 که برادرش مدرسه ای خصوصی بازکرد، با هم شیفته و عاشق الن سوال شدند و هر سه، سفری کوتاه داشتند که مبنایی برای نوشتن کتاب یک هفته بر فراز کنکورد و رودخانه های مریمک(1849) شد. پس از بازگشت، الن دست رد بر سینه هر دو زد؛ و هنری پس از مدتی نوشت: گویی ظاهراً قانونی وجود دارد که نمیتوانی دلبستگی عمیقی، هم به انسان و هم به طبیعت داشته باشی.

پس از آنکه مدرسه آنان در سال 1841 بسته شد، او در ابتدا مباشر خانگی امرسون* شد ولی پس از مدتی، کسب و کار پدرش را که مدادسازی بود، توسعه و ادامه داد.

وی در سال 1845 دو سال تجربه خود، در یک کار اقتصادی ساده را در والدن پونت(که امرسون مالک آن بود.) آغاز کرد و گاهگانی با ملاقات با دوستانش، در انزوای خود وقفه ای میانداخت. انزوای خودخواسته ای که با هدف مقابله با حکم زندان برای خودداری از پرداخت مالیات ثابت سرانه به حکومتی که در مکزیکو جنگ به راه انداخته بود، بر خود تحمیل کرده بود.

نوشته‌های او زیر عنوان نافرمانی مدنی (Civil Disobedience) در سال 1849 در مجله ترانسندنتالیست*، در بخش مقالات زیبایی ظاهر شدند (که بعد به کتابی با همین عنوان تبدیل شدند). سپس به زمین پیمایی و نقشه برداری حرفه‌ای روی آورد و به وسیله دوستش لویس آگاسیس که بزرگترین بوتانییست(Botany = مطالعه علمی گیاهان و ساختار آن‌ها) و حیات وحش شناس آمریکایی بود، دانش خود را در این زمینه توسعه داد. در سال 1853، به جنگلهای Maine در شمال آمریکا رفت تا طبیعت دست نخورده تری را بیازماید.

پس از تصویب قانون بردگان فراری در سال 1850، او به فراری دادن بردگان از طریق راه آهن زیرزمینی کمک کرد، و در روزنامه بردگی در ماساچوست، بردگی را شدیداً مورد حمله و نقد قرارداد و از یورش جان براونز به کشتی حامل بردگان هارپرز، پشتیبانی کرد.

سپس او به نیاگارا و می سی سی پی سفر کرد، ولی آنجا را برای سلامتی خود مناسب تشخیص نداد و بازگشت. نجوای گوزن شمالی و سرخپوست، خاطره ای از مشاهدات وحشتناک وی از کشتار 1853 در چسونکوک است.

کتاب نافرمانی مدنی، مدعی آن است که حکومت باید کمترین حاکمیت را بر مردم داشته باشد و بتواند کاری کند تا مردم خود با یکدیگر تعامل داشته باشند؛ نه اینکه امکانات کشور را به مانند «ماشینهایی» در خدمت بگیرد و بخواهد مبارزه منفی مردم را با ستم جبران کند. تأثیر بین‌المللی این روش، دستکم از زمان گاندی تداوم یافته است.

یادداشتهای سفر وی مندرج در کتاب یک هفته بر فراز کنکورد، چارچوب و الگویی است برای یک برنامه خودسازی و اعتماد به نفس، نقدکردن، خواندن، شعر سرودن، و ثبت و ضبط تاریخ و اساطیر آمریکایی. این موضوع فی نفسه، فلسفه ثورو از انتخاب آزاد در یک چشم انداز طبیعی را شکل میدهد، که در نگاه اول بی پیرایه، و به دور از پیرایشهای متعصبانه و دینی جلوه میکند.

شکل و فرم شاهکارش والدن نیز چارچوبی مفصّل و محکم از تجارب شخصی اوست که مشخص میکند یک زندگی ضروری و حداقلی و یک اقتصاد بنیادی متشکل از کار و اوقات فراغت، ممکن است با هدف آزادی، و دورنمایی از موفقیت باشد؛ زیرا هر پدیده طبیعی و انسانی که از نزدیک مشاهده شود، ما را به سوی بهبود بخشیدن به یک زندگی منطبق با قوانین جهانی (به تعبیری دیگر، سنن الهی و قوانین طبیعی - مترجم)، رهنمون میسازد.

جورنال ثورو دربردارنده دقایق ثبت شده، از زندگی روزانه اوست که با تشریفات کمتری ارائه شده و همراه با مطالبی با کیفیت فراطبیعی(متافیزیکی) از بهترین اشعار اوست. او یکی از استادان سبک نثرنویسی است. او یک فردگرای مثال زدنی است، و الهامبخش نستوهان و مبارزان، در هر کجای جهان که باشند تلقی میشود؛ از جمله اینکه گاندی، تولستوی، و حزب کارگر انگلیس به طور همزمان، از وی الهام گرفتند.

مخالفت متمایل به هرج و مرج گرایی(انارشیسم) وی با اجبار دولتی، و خودداری وی از پرداخت مالیات به دولتی که جنگ داخلی به راه انداخته و اقتصاد برده‌داری را تحمیل کرده بود، تأثیر مستقیمی بر استقامت آمریکاییان در دهه 1960 داشته است.

آخرین حمایتش از اعمال خشونت علیه برده داری، که در تضاد مستقیم با باورهای اولیه‌اش در مورد مبارزه منفی بود، پیامی است برای دوره ای که بسیاری از لیبرالها مجبور شدند یک صد سال دیرتر، آن را برعهده بگیرند.

به نقل از کتاب ادبیات ایالات متحده آمریکا و آمریکای لاتین- سومین کتاب از کتاب‌های مرجع انتشارات پنگوئن، 1971- زیر عنوان هنری دیوید ثورو- ترجمه احمد شمّاع زاده

این مقاله در کتاب‌ یادشده، خود گلچینی است از:

کتاب جیبی ثورو، از: C. Bodes(1947)

برگزیده ای از سروده ها، از: C. Bode(1964)

برگزیده ای از ژورنالهای ثورو، از: C. Bode(1967)

نامه نگاریها از: w. Harding & C. Bodes(1957)

کتابچه ای پیرامون ثورو، از: w. Harding(1959) - روزهای ثورو، از: w. Harding(1965)

*امرسون، طبیعت، و مکتبش

طبیعت مقاله‌ای است که توسط رالف والدو امرسون(Ralph Waldo Emerson) نوشته شده و به وسیله جیمز مونروئه(James Munroe) در سال 1836منتشر شده است.

در این مقاله، امرسون بنیاد ترانسندنتالیسم (Transcendentalism) را پی میریزد. این مکتب یک سیستم اعتقادی است که از یک ارزشگذاری غیرسنتی از طبیعت حمایت میکند؛ و مطرح میسازد که خداوند همه طبیعت را پوشش میدهد؛ و اینکه واقعیت میتواند به وسیله طبیعت درک شود.

در این یادداشت امرسون طبیعت را با چهار کاربرد تقسیم میکند: کالا، زیبایی، زبان و نظم

این تقسیم بندی، چهار راه و روش را تعریف میکند که به وسیله آن‌ها، انسانها طبیعت را بر پایه نیازهای اولیه، امیالشان برای لذت بردن، روابطشان با دیگران، و درکشان از جهان، مورد بهره برداری قرار میدهند.

امرسون موفقیت بیشتر مقاله اش (طبیعت) را با یک سخنرانی زیر عنوان فرزانگان آمریکایی دنبال کرد؛ به گونه‌ای که همراه با دیگر سخنرانیهایش در موزه ملی تاریخ طبیعی فرانسه ترانسندنتالیسم رابا ادبیات خودش بنیان نهاد.

ترجمه متن بالا را از این لینک انجام داده ام:

https://en.wikipedia.org/wiki/Nature_(essay)

معنا و مفهوم واژه "ترانسندنتالیسم":

یک- آنچه که نگارنده به آن رسیده است: روشی فلسفی و عرفانی برای شناخت خداوند از راه شناخت طبیعت. این مکتب پس از بانی آن امرسون، به وسیله برخی پیروانش از شناخت نظری طبیعت، به شناخت کل هستی (کیهان و آنچه در آن است)، تعمیم داده شده و گسترش یافته؛ و معتقد شده اند که تمام هستی (آفریدگار و آفریدگان) سیستم واحدی را شکل میدهند؛ و بدین ترتیب باورشان به باور قائلان وحدت وجود که باور بسیاری از عرفاست، بسیار نزدیک شده است.

دو- دیکشنری انگلیسی معاصر لنگمن، 1989: ترانسندنتالیسم رسیدن به این باور است که شناخت و اصول درک حقیقت با یه دست آوردن اندیشه مبتنی بر بررسی و مطالعه، امکانپذیر است؛ و نه لزوماً با تجربه‌ای عملی. (چنانکه پایه و مایه علوم تجربی است)

سه- دیکشنری وبستر، ویرایش کانادایی، چاپ آمریکا، 1998: هرگونه نظام فلسفی که از یک واقعیت مهم و دارای اولویت، به این نتیجه میرسد که چه چیزی فراتر از مرزهای تجربه های انسانی وجود دارد.

چهار- دیکشنری بین المللی کیمبریج، چاپ دانشگاه کیمبریج، 1995: تجربه ای، رخدادی، چیزی، یا باوری که ترانسندنتال است، بینهایت ویژه و غیرعادی درک و فهمیده میشود.

پنجم- دیکشنری آکسفورد، ویرایش هفتم: ترانسندنتال یعنی رفتن به فراسوی محدودیتهای شناخت، تجربه‌ و استدلال انسانی، بویژه در راه و روشهای معنوی و دینی.

سوّمین پژوهش، نگارش و ویرایش: بیستم اسفند ماه نودوپنج

چهارمین ویرایش: اسفندماه نودونه

احمد شمّاع زاده

سخنرانی مترجم پارسی زبان "والدن"


من علیرضا طاق درّه، مترجم ایرانی و عضو انجمن ادبی ثورو در آمریکا هستم. این ترجمه از روی نسخه جفری اس کرامر که معتبرترین و درستترین نسخه هاست و با مجوز رسمی دانشگاه ییل(Yale) به انجام رسیده است.


والدن که در یک و نیم قرن گذشته همیشه در حال چاپ و انتشار بوده، تاثیری گاه خروشان و گاه خاموش اما پیوسته و پایدار، بر فرهنگ آمریکا و جهان داشته استثورو، بیشتر متن کتاب والدن را در خلوت کلبه ای نوشت که خود در دل جنگل ساخته بود اما صدایی که از خلوت این خانه برخاست با گذشت زمان به چنان پژواک بزرگی مبدل گشت که بر نهضت کارگری انگلستان و مبارزات مردم آمریکا برای پایان بخشیدن به جنگ ویتنام اثر گذاشت و ستایش بزرگانی مانند مارتین لوتر کینگ، گاندی و تولستوی را بر انگیختگاندی، این نویسنده نجیب را بزرگترین هدیه مردم آمریکا به جهان میدانست.




در میان ترجمه هایی که از والدن به زبانهای دیگر شده، باید انصاف داد که جای آن در میان فارسی زبانان بیش از هر زبان دیگری خالی بود؛ زیرا ثورو به سعدی عشق میورزید و خویش را با او یک جان در دو قالب میپنداشتمدتهاست مردم جهان حکایتی از گلستان سعدی را در والدن میخوانند و آزادی و زیبایی سرو سعدی را میبینند؛ درحالیکه ثورو و والدن او هنوز در ایران شناخته شده نیست.

یکی از مفاهیم کتاب والدن را در این تصویر میبینید:


به عقیده من هممیهنان ایرانی ام میتوانند یاد سعدی و حافظ را به همراه سادگی و صفا و قناعت و صراحت آنان در بیان حقیقت در ثورو تازه کنند و ببینند که اگر اینان زنده بودند در مقابل آنچه که در آمریکا، و به طور کلی در جهان غرب میگذرد، چه واکنشی نشان میدادندآیا آنجا که ثورو میگویدفقری را بر من ارزانی کنید که ثروت واقعی در اوست، صدای حافظ را نمیشنویم که میگوید:

بنده پیر خراباتم که درویشان او گنج را از بی نیازی خاک بر سر میکنند


ثورو در کتاب خویش بر تجمّل گرایی و ثروت پرستیهای حاکم بر جهانی میتازد که طبیعت و معنویت را در پای آز خویش به نابودی میکشد. تصور کنید که در کشور آمریکا کسی بگوید: انسان به اندازه چیزهایی که میتواند نخرد ثروتمند است.


ثورو جویای عالم و آدمی دیگر استاما والدن تنها یک اعتراض اجتماعی نیستاین کتاب، شعری است بزرگ در ستایش طبیعتثورو در دامن طبیعت، خویش را در آغوش خدا میدید.

به راستی که با فروهشتن تجملات زندگی چه زیبا و چه سبکبار میتوان تا بلندای آسمان و عرش خدا پرواز کرد!!


به هنگام خواندن این اثر با شکوه، به این فکر میکنیم که هم از خلوت و تنهایی نترسیم و هم در عین حال، جامعه ای شایسته بسازیم؛ میآموزیم که رفیقی شایسته برای طبیعت پاک و با شکوهی باشیم که اجتماع و دنیای متمّدن بخشی از آن، و نیازمند آن است؛ و سرانجام در مییابیم که باید همیشه بیدار باشیم و زندگی کنیم

ثورو بیداری را زندگی میداندروز ثورو با یک صبح آغاز نمیشودروز او شب ندارد و هر لحظه از زندگی برای او صبحی دیگر و آغاز روزی دیگر است. باشد تا والدن برای ما نیز یکی از سپیده های بیشمار صبحی باشد که در روز زندگی همواره برایمان در حال دمیدن است.

والدن برای من تنها یک کتاب نیست. در فراسوی واژه های این کتاب بزرگ، زمزمه رودها، پرواز و آواز پرنده ها، سرمای زمستان، نسیم نوازشگر بهاری، و ماهیانی هستند که در آب زلال والدن با ثورو بازی میکننددرختانی که در عمق شب زمزمه پارویی را که ثورو در آب میکشد تکرار میکنندستاره هایی که در سینه آسمان با چشم بیخواب ثورو قصه ها میگویند و او تصویری زیبا از تمامی این دنیا را برای ما در کتاب خویش به یادگار گذاشته است.

کسانی که والدن را به زبان انگلیسی خوانده اند، نتوانسته اند آن را زمین بگذارند و سالی یک بار آن را باز خوانی میکنند و هر بار چیزی تازه در آن مییابند.

علم غیب (دانش پنهانیها) ویژه خداوند است

علم غیب (دانش پنهانیها) ویژه خداوند است

احمد شمّاع زاده


دانش پنهانیها یا علم غیب، ویژه خداوند است؛ و همه کسانی که با قرآن آشنایی دارند، به این موضوع آگاهی دارند؛ ولی از آنجا که شیعه سنّتی معتقد است ائمّه معصومین غیب می‌دانسته اند؛ (که خود آن معصومین چنین ادعایی را نداشته‌اند و یقیناً این موضوع غیر حقیقی را تهمت به خود می‌انگارند و در روز جزا تهمت زنندگان مسئولند.) به هر طریقی که شده می‌خواهند بگویند پیامبران هم به گونه‌ای بر غیب آگاهی داشته‌اند؛ تا بتوانند داشتن علم غیب را از رسول اکرم به امامان تعمیمش دهند! در نتیجه نگارنده در بسیاری از نوشته‌های خود، داشتن دانش غیب برای غیرخدا را با استناد به آیات قرآن رد کرده‌ام.

این نکته را نیز بیفزایم که در همه قرآن، تنها دو یا سه آیه وجود دارد که به پیامبر می‌گوید ما تو را بر خبری از غیب آگاه کردیم که پیشتر هیچ‌یک از پیامبران را از آن آگاه نکرده ایم. این را نمی‌گویند داشتن علم غیب؛ بلکه خداوند می‌خواهد کام پیامبرش را با فاش کردن برخی رازها شیرین کند، نه اینکه درهای عالم غیب را بر او بگشاید. این‌گونه خبرها تنها یکی از میلیاردها میلیارد نکته‌های پنهانی عالم غیب است!

به نظر می‌رسد اشکال کار شیعه آن است که علم امامت و کراماتی را که امامان داشته‌اند را، با داشتن علم غیب اشتباه گرفته‌ باشند؛ البته اگر ریگی در کفش نداشته باشند! الله اعلم بالامور


در اینجا آیاتی را گرداوری کرده‌ام که صراحتاً می‌گویند هیچ‌کس از جمله پیامبران بر غیب آگاهی نداشته‌اند:

این آیات در سوره جن آمده و خطابش به جن و انس است.(26،27،28):

عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً

دانای پنهانیها پس کسی را بر غیب خود آگاه نمى‌کند؛ مگر از رسولی راضی باشد. پس همانا از پیش و پس او، مراقبانى بر او می گمارد تا بداند (رسولان) پیامهاى پروردگارشان را رسانده‌اند؟ و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و همه چیزها را با عدد، شماره کرده است.

این آیات تنها آیاتی است که برخی شیعیان از جمله آقای قرائئی مستمسک قرار می‌دهند که خداوند برخی پیامبران را از علم غیب آگاه ساخته، تا بدین ترتیب به امامان نیز نسبتش دهند؛ که البته به دلایل زیر این نظر رد می‌شود:

خداوند در این آیات گفته است، تنها به پیامبرانی که از آن‌ها راضی است(و نه همه پیامبران!)، چیزهایی را از غیب خود بر آن‌ها آشکار می‌سازد؛ نه اینکه درهای عالم غیب را بر آن‌ها بگشاید، تا بتوانند پیام الهی را به بندگانش به خوبی برسانند و باز هم تأکید می‌کند که به آنان اعتماد کامل ندارد؛ و به همین دلیل نگهبانانی را بر آن‌ها میگمارد تا مطمئن شود، پیامش به بندگانش رسیده، و باز هم تأکید می‌کند که ما آمار همه چیز را جزء به جزء در کامپیوتر خود و نزد خود نگه داشته ایم؛ و اگر پیامبری گوشه چشمی به غیب ما داشته باشد، کامپیوتر ما فوری ارور می‌دهد و مچش را می‌گیرد.

قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‌ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‌ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ «انعام: 50»

بگو من به شما نمی‌گویم گنجینه‌هاى خداوند نزد من است و غیب هم نمى‌دانم و به شما نمی‌گویم من فرشته‌ام؛ که جز آنچه را به من وحى مى‌شود پیروى نمى‌کنم. بگو آیا نابینا و بینا برابرند؟ آیا نمى‌اندیشید؟

وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ «هود:31»

(نوح به قومش گفت) به شما نمى‌گویم گنجینه‌هاى الهى نزد من است و غیب هم نمى‌دانم و نمى‌گویم که من فرشته‌ام و نمى‌گویم خداوند به کسانى که در پیشِ چشمِ شما خوارند، هرگز خیرى نخواهد رساند، خداوند به آنچه در وجود آن‌هاست، آگاه‌تر است. در آن صورت همانا از ستمکاران خواهم بود.


قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ «اعراف: 188»

بگو من مالک سود و زیان خود نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ و اگر غیب مى‌دانستم حتماً منافع زیادى براى خود فراهم مى‌آوردم و زیانی به من نمى‌رسید؛ که من جز هشداردهنده و بشارت‌دهنده ای براى گروهى که ایمان مى‌آورند، نیستم.

قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ «نمل: 65»

بگو کسی در آسمان‌ها و زمین غیب نمى‌داند؛ مگر خداوند؛ و آگاهی ندارند که چه زمانى برانگیخته می‌شوند.

مرداد 1402

احمد شمّاع زاده

جبر الهی یا اختیار انسانی؟ {فعل الهی (Divine Act)}

جبر الهی یا اختیار انسانی؟

{فعل الهی (Divine Act)}

احمد شمّاع زاده


جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟

انسان اندیشه گر و خدا‌محور، همواره از خود پرسیده‌است:

- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟

- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟

- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار می‌آید؟

- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی اداره‌می‌شود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟

- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟

- آیا ما در چنبره‌ ویژه ای راه‌ می‌پوییم، یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوته آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟

همه این پرسش‌ها یک موضوع را به شکل‌های گوناگون می‌نمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام تفکر اسلامی ریشه‌ای کهن دارد.

انسان امروزی مپندارد این پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمی‌گردد؛ بلکه بیش از صد سال است که به حوزه کاری فیزیکدانانی که فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشته‌اند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگه فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوسته‌اند؛ ولی تاکنون به پاسخی دست‌ نیافته‌اند.

برای روشن‌شدن اندیشه‌ها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوسته‌اند، آغازمی‌کنیم؛ تا بلکه از راه و روش علمی آنان، به حل این معضل اعتقادی‌ـ اجتماعی نزدیک شویم:

آغاز قرن بیستم نقطه عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، بر جهان دانش، نظام نیوتنی حاکم بود. در نیمه دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. جوانان آن روزگار، با اندیشه‌های خود، قوانین علمی نیوتن را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار علمی به زیر آوردند.

یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد؛ و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوان‌گرفت. اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت، نتیجه وجود خداوندی فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء است.

همان‌گونه که قرآن کریم این هر دو اصل را قبول‌ دارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفته‌اند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانسته‌اند که رفع‌کنند؛ همان‌گونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.

در این زمینه مقاله جالبی را در سال 2020 در معرفی کتابی زیر عنوان:

When quantum physics met psychiatry

Carl Jung and Wolfgang Pauli bounced ideas off each other, Paul Halpern’s book shows.

در یک سایت علمی یافتم که یک سال بعد، با متنی که برای فارسی زبانان بر آن نوشتم، منتشر کردم. متن مورد نظر را در زیر می‌خوانید:

نویسنده مقاله، کتابی را درباره ملاقات دو غول (Giant) دانش معرفی می‌کند. ولفگانگ پاولی فیزیکدان و برنده جایزه نوبل برای اصل انحصار پاولی در فیزیک ذرات، و دیگری کارل گوستاو یونگ پایه گذار روانشناسی تحلیلی. پاولی که پس از جدایی از همسرش روانپریش (Depress) شده بود، به این روانشناس مشهور مراجعه می‌کند. در این ملاقاتهای درمانی، میان آن دو بحثهایی پیرامون برقراری آشتی میان مکانیک کوانتم (اصل عدم قطعیت) پلانک، و نسبیت عام (گرانش) اینشتاین صورت می‌گیرد؛ که در نهایت هیچیک نمی‌تواند دیگری را قانع کند.

این دو اصل اساسی فیزیک، هیچ‌گاه با یکدیگر آشتی نخواهند کرد! زیرا اساس آفرینش بر این دو اصل جدا از یکدیگر بنا نهاده شده است؛ ولی ممکن است هنوز برخی دانشمندان و اندیشمندان به این موضوع پی نبرده باشند و به دنبال آشتی میان آن دو باشند!!

اصل پاولی در فیزیک ذرات: https://www.academia.edu/62964204

***

آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفته‌است: «خداوند هیچگاه تاس نمی‌‌اندازد». آری خداوند تاس نمی‌اندازد؛ زیرا خود می‌داند چه‌ می‌کند؛ ولی اصل عدم قطعیت توجیهی است برای کردار ما، و توضیحی است برای رفتار خداوند! از سوی دیگر، چون خداوند می‌گوید من هرانچه را که بخواهم انجام می‌دهم (فعّال لما یرید) و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت می‌کنم و یا به گمراهی می‌افکنم (یهدی من یشاء و یضلّ من یشاء)، پس نتیجه فعل او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه، بسیار رخ داده‌است که از کار نیک خود مغرور نمی‌شویم و به خواست خداوند واگذار می‌کنیم (مانند یک پزشک خداباور). گاهی موضوع عکس میشود؛ یعنی به کار خود اطمینان داریم (مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.

بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق بیان کرده‌اند:

لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر مطلق است، و نه اختیار مطلق، بلکه حالتی میانه آن دو است.) اما چگونه؟


بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:

ما در دایره‌ای بسته، آزاد هستیم تا به هر نقطه از این دایره حرکت کنیم.

یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.

محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمی‌کنیم، کوشش می‌کنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به‌ انجام ‌می‌رسانیم، در دایره اختیار عمل ‌کرده‌ایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود، موفق به انجام کاری نمی‌شویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است. این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:

وقال للّذی ظنّ انّه ناجّ منهما اذکرنی عند ربّک فانسیه الشّیطان ذکر ربّه فلبث فی السِجن بضع سنین- یوسف: 42

داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است؛ که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو، به کسی که به او گفته بود زنده می ماند (آن دیگری اعدامی بود و چنین شد.) می‌گوید «هنگامی که به نزد اربابت (عزیز مصر) رفتی، مرا به او یاداوری کن؛ تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود». ولی آن زندانی آزادشده، با اینکه قول می‌دهد و قصد داشته به قول خود عمل کند، ولی با دخالت شیطان فراموش می‌کند پیام یوسف را به اربابش برساند. در نتیجه یوسف چند سال را بیشتر در زندان می گذراند.

این آیه نکته های بسیاری را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:

- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است. ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از آن برای ما کاری نخواهد کرد، مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.

- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد. همه آزادند و جبری در کار نیست!

- ولی یوسف، باید بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند، بلکه میکوشد تا آزاد شود.

- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است، کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند! (قدرت شیطان را دست کم نگیرید!)

- خداوند با اینکه به راحتی میتوانسته کاری کند که یوسف را برهاند، ولی در سنن خود (سنن الهی) یا قوانین طبیعی و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نکرده و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان می‌گذراند!!

- کسانی که از این مکانیزمهای الهی- انسانی آگاهی ندارند، مثلاً می‌گویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟‌ و خدوند از پیش پاسخ داده است که:

انّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما بانفسهم

- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند، دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.


آیه‌ای دیگر در زمینه آزادی عمل انسان این آیه است که میفرماید:

اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لیّناً لعلّه یتذکّر او یخشی. (طه: 43 و44)

برخی کسان ممکن است به این آیه خرده بگیرند که: آیا خداوند نمیدانسته که فرعون به موسی ایمان نمی‌آورد یا می‌دانسته؟ اگر میدانسته پس چرا به موسی و برادرش میگوید بروید نزد او و با ملایمت و نرمی با او سخن بگویید، شاید که پندگیرد و یا بترسد و در نتیجه به شما ایمان بیاورد.


پاسخ این است که چیزی که وجود ندارد و وجودش هم در اختیار آفریده است، سخن گفتن از دانستن یا ندانستن آن توسط خداوند، بیجاست؛ بویژه آنگاه که مربوط به موجودات هوشمند و دارای اختیار باشد؛ که تصمیمگیری با آنهاست و طبق سنتهای الهی، آنان آزاد و مختارند تا خود، راه خود را انتخاب کنند و اجباری از سوی خداوند در کار نیست. برای آگاهی بیشتر در این زمینه:

تقابل علم آفریدگار با اختیار آفریدگان: https://www.academia.edu/45007698

نکته‌ای دیگر در زمینه فعل الهی این است که برخی از خداناباوران، فعل الهی را با علم الهی پیوند میزنند و به گمان پوچ خود می‌خواهند بر مکانیزم فعل الهی ضربه‌ وارد کنند و از آب گل آلود، ماهی مطلوب را بگیرند:

میگویند خداوند یا میداند که فرزندی کور به دنیا میآید یا نمیداند. اگر میداند چرا میگذارد آن نوزاد کور به دنیا بیاید و این ستمی است که خداوند بر آن فرزند روا داشته و خداوند ستمگر نباید مورد باور ما قرارگیرد؛ و اگر نمیداند، این چه خدایی است که نمیداند؛ ولی خود را بسیار دانا میخواند؟!


پاسخ اول این است که خداوند می‌داند؛ ولی طبق قوانین و کنش واکنشهایی که خود در میان اجزای کیهان و طبیعت حاکم کرده، در هرکاری جز در مواردی بسیار نادر، دخالت نمی‌کند.

یکی از سنن الهی مربوط است به کارکرد ژنها. مثلاً اگر یکی از پدر یا مادر مشکلی ژنتیک داشته باشند و یا به هنگام مباشرت با همسر خود، فعل نادرستی انجام دهند، نتیجه این ناهنجاریها در فرزند آینده شان بروز می‌کند و این کار طبیعت است و نه فعل الهی (کار خداوند).

به همین دلیل خداوند در این زمینه می‌فرماید:

ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‌ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ(حدید: 22 و 23)

ترجمه: هیچ مصیبتى در زمین و نه در جسم و جانتان به شما نرسد، مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى ثبت است، همانا این امر بر خداوند آسان است. تا بر آنچه از دست داده اید، تأسف مخورید؛ و به آنچه به شما داده شد، سرمست نشوید؛ و خداوند هیچ فریبکار فخرفروشی را دوست نمی‌دارد.

کتابی را که خداوند در این آیه از آن یاد می‌کند، همانا کتاب طبیعت، سنن الهی، و کنش واکنشهاست؛ یعنی نتیجه فعل انسانی است؛ و نه فعلی الهی.

در این دو آیه به زمین نیز اشاره شده است. یعنی برخی از رفتار شما آدمیان ممکن است تنها بر خود شما تأثیر مگذارد؛ ولی بر زمین مؤثر خواهد بود و نتیجه آن بعدها گریبان شما را هم خواهد گرفت؛ چنانکه انسان امروزی، دود ناشی از بهره برداری ناهنجار و ناموزون از منابع طبیعی را با گرم شدن زمین و به هم ریختگی اکوسیستم طبیعت، در چشم خود حس می‌کند!

پاسخ دوم این است که چون خداوند ستمگر نیست، بلکه دادگر و دادگستر است، و دستش برای انجام هرکاری باز است، خداوند برای کودکانی که از کردار پدرومادران خود یا دیگران زیان دیده اند، هم در این دنیا و هم در آخرت حساب جداگانه ای باز کرده؛ و آن‌گونه نیست که به زعم کافران و دین ستیزان، آنان از موهبتهای الهی محروم مانده باشند؛ بلکه همان‌گونه که همگان در جامعه به کرّات مشاهده کرده‌اند، حسّها و تواناییهای این‌ افراد به گونه‌ای تقویت و بارور می‌شود که شگفت انگیز است! مانند دختری ایرانی که دو دست ندارد؛ ولی با اهرمهایی که به آرنجش وصل کرده‌اند، چنان سنتور می‌نوازد که تحسین همگان را برمی‌انگیز!، و دختر دیگری از اسپانیا که نه تنها دست، بلکه بازو هم ندارد، با انگشتان پایش چنان پیانو می‌نوازد که اشک همگان را در می‌آورد؛ و دختر دیگری که با پاهایش بهترین نقشها را به تصویر می‌کشد؛ یا نابینایی که با بهره گیری از حس بساوایی، درکش از چیزهای پیرامونش کمتر از بینایان نیست!!


تواناییهای پنهان انسانی:

این به ظاهر ناتوانان (Incapables که عنوان مناسبی برای آنان نیست)، با این‌گونه کارها، مرزهای تواناییهای انسان را جا به جا کرده‌اند؛ و اگر وجود آنان نبود، هرگز مشخص نمی‌شد که انسان تا چه اندازه تواناییهای شگرف و متنّوعی دارد.

از سوی دیگر چون این‌ گونه افراد به ظاهرناتوان، به دلایل جسمانی، در انجام بسیاری گناهان ناتوان بوده‌اند، یقیناً در روز بازپسین مقام و منزلت بسیار بالاتری نسبت به دیگر انسان‌های همتراز خود خواهند داشت.


الطاف خفیّه (پنهانی) الهی:

در بسیاری گاه‌ها، خداوند بر اساس اصل فعّال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده، انجام داده و ما از این موضوع بی‌خبریم، و چون از ریزه‌کاری‌‌های نظام هستی ناآگاهیم، در اندیشه خود کار را ما انجام داده‌ایم!

به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته (یا همان دایره بسته) برخورد کنیم، متوجه‌ می‌شویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده؛ ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمک‌های خداوند در انجام کاری می‌شویم؛ و همه کارهای انجام‌ گرفته را نتیجه کوشش و توان خود می‌پنداریم!


یکی از دلایلی که بر این موضوع صحه میگذارد، همان آیه معروف ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی است. در این آیه خداوند به پیامبر می‌گوید آن نیزه را که تو انداختی، تو نینداختی بلکه خداوند انداخت. از این آیه متوجه می‌شویم که حتّا اگر پیامبر عظیم الشأن خدا هم باشی نمی‌توانی به دخالتهای مستقیم الهی در امور خود آگاه شوی؛ زیرا انسان به علم غیب (دانش پنهانیها) و رمزورازهای ویژه الهی آگاهی ندارد؛ هرچند کسی همچون رسول اکرم اسلام باشد؛ و بدین ترتیب حساب دیگران روشنتر می‌شود.


این گونه کمکهای خداوند، در میان متکلّمان (دانشمندانی که موضوع گفتمانشان خداشناسی است)، الطاف خفیّه الهی (لطفهای پنهان خداوند) عنوان دارد؛ ولی ما چون از ریزه‌کاریهای نظام هستی ناآگاهیم، می‌پنداریم خداوند انسان را به حال خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمی‌کند؛ که این‌ها نتیجه نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای مربوط به تبادل انرژی در میان طبیعت، انسان، و خداوند است.


قرآن کریم که منظومه هستی است، گرچه عنوان الطاف خفیّه الهی در آن نیامده، ولی موضوع و مصداقهای آن، در آیات 79 تا 82 سوره کهف بیان شده است، بدین شرح:

أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩﴾ وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿٨٠﴾ فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ۚ ذَٰلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿٨٢﴾

در این داستان واقعی و الهی، خضر پیامبر(بی ذکر نام)، دلیل کارهای انجام داده خود را برای موسای کم حوصله و کم صبر، روشنگری می‌کند:

وی می‌گوید قایق، به اشخاص بیچیزی تعلق داشت که در دریا کار می‌کردند. پس اراده کردم آن را معیوب کنم؛ زیرا فرمانروایی در کمین آنان بود که همه قایقها را به زور غصب می‌کرد؛ ولی قایق معیوب به کارش نمی‌خورد.

و امّا پسر را (که کشتم) والدینش به خداوند ایمان داشتند پس بیم داشتیم (آن پسر) آنان را به سرکشی و کفر بکشاند. پس خواستیم پروردگارشان به آنان پسر بهتری عطا کند.


و اما دیوار (را که کشیدم) از آن دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیرش گنجی برای آنان هست، و پدر آنان مرد نیکوکاری بود، و پروردگارت اراده کرد آن هنگام که آنان رشد کردند و به بالندگی رسیدند، گنج خود را مورد بهره برداری قرار دهند. این رحمتی از سوی پروردگارت است.


در این داستان، سه کار توسط خضر پیامبر که از اولیای الهی (دوستان خداوند) است، انجام گرفته؛ که هر یک گونه‌ای از فعل الهی را به ما معرفی می‌کنند:

در موضوع اول، می‌گوید من اراده کردم. یعنی خداوند به من اختیار تام برای انجام برخی امور را داده است.

در موضوع دوم، می‌گوید ما (یعنی من و خداوند) اراده کردیم. یعنی من تصمیم گرفتم؛ ولی به خود شک کردم، با خداوند مشورت کردم، خداوند پیشنهاد مرا پذیرف، سپس اقدام کردم.

در مورد سوم، خضر به موسی می‌گوید پروردگارت اراده کرد و من دخالتی در این کار نداشتم؛ یعنی انجام برخی امور تنها به خواست خداوند است؛ و اولیای الهی تنها مجری مشیّت او هستند.

نکته‌ای جالب و مهم برای فهم فعل الهی در دعای کمیل:

«و هر گناهی که دستور دادی به ثبت وضبط آن‌ها به کرام الکاتبین (نویسندگان گرانمایه اعمال نیک و بد). کسانی که وکالت دادی به آن‌ها نگهداری آنچه که از من سرمیزند و قراردادی آنان را گواهانی بر من، همراه با اعضای بدنم؛ و تو از پشت آن‌ها، مراقب اعمال من، و نظاره‌گر آنچه که از آنان مخفی میماند هستی». بدین ترتیب امام علی به خداوند می‌گوید، کرام الکاتبین که اختیار کامل هم دارند، چون به برخی نکته‌ها همچون تو آگاهی ندارند، باز هم دخالت میکنی و خطاهای آنان را پوشش میدهی».

از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثل‌ها را به‌کارمی‌گیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:

هرگاه کارخانه‌داری کارخانه خود و دستگاه‌های آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانه‌ای انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است که کارخانه‌دار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد مدیران داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشت‌ساز که هستی کارخانه را تهدیدمی‌کند از مدیران و دیگر کارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را به‌دست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیری‌کند. به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمی‌نامد بلکه مدیریت و اداره کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپرده‌است؛ ولی برای تدبیر امور هستی، کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیل‌القدر نور می‌خوانیمبسم‌الله الذی هو مدبّرالامور

یعنی بسیار روشن و قطعی می‌فرماید که تدبیر کارها به دست اوست؛ و با به کارگیری واژه هو، بر این نکته تأکید دارد که جز او کسی مدبّر هستی نیست. پس کسی که تدبیر کارها به دست اوست، باید که فعال لما یرید و یفعل ما یشاء باشد.

مثالی دیگر: چون خداوند مدبّر هستی است، برای مثال، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمی‌گزیند تا مرحله‌های زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را به‌دست‌‌آورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمی‌شود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از نتیجه اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا اینکه درست آن است که با گزینه فعّال لما یرید به بنده خود کمک کند؟ و گاهی به جای کمک، عملاً به او بفهماند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد:

و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش بر ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو سخت نمیگیرد، همان بس که تنبیه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!

تنها یک نمونه:‌ ویدئویی در فیسبوک دیده‌ام که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده است؛ و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده است، پس از مشاهده معجزه ای الهی، مرتباً سبحان الله می‌گوید. وصف صحنه:

ساختمان بسیاربلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود شصت سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد، و پنجره ها قابل بازوبسته شدن هستند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است، ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان محیط نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!

به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبل پایین رود از دیوار ساختمان آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر مانده که سقوط کند؛ ولی پیش از رسیدن همان یک لحظه، رعد و برقی شدید صورت میگیرد. از غرّش رعد، کودک میترسد و خود را به بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر، کسی (احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!! لینک این ویدئو را در زیر می‌توانید بینید:

https://www.facebook.com/88.7fmNews/videos/726837277371738/?t=2

از این رخداد، متوجه میشویم که خداوند مستقیماً‌ در سرنوشت این کودک دخالت کرده، و کار خداوند (فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است، در زلزله ها به وقوع می‌پیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند! و همه این افعال الهی بر مبنای حساب و کتابی دقیق، و مسائلی است که عقل انسان هنوز به آن درجه رشد نکرده تا به آنها پی ببرد و شاید هم تا ابد همین گونه بماند.

و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:

روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود؛ میخواست به کارگرش که در پایین مشغول کار بود، چیزی بگوید، ولی سروصدا مانع می‌شد.

معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند، یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت.

معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند، این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر باز هم پول را برداشت و در جیب گذاشت.

بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست پیامش را به او برساند! این داستان، داستان زندگی ماست:

خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند، در نتیجه برای جلب توجه ما به خودش، عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد؛ اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به خداوند توجهی نداریم و ناسپاسی میکنیم. ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم، بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم... خوبیم...


اما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد، سلامتی خود را از دست بدهیم و یا مسأله ای برایمان پیش آید، آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی هم با او ارتباط برقرارمیکنیم.

به این دلیل گفته اند که:

او می‌بخشد و می‌بخشد و می‌بخشاید و ما می‌گیریم و می‌گیریم و فراموش می‌کنیم.



تاریخ اولین نگارش: دی 1385

دومین ویرایش: خرداد 1389

سومین ویرایش: مرداد 1394

چهارمین ویرایش: خرداد 1398

پنجمین ویرایش: آبان 1400

ششمین ویرایش: دی 1402

هفتمین ویرایش: شهریور 1403

هشتمین ویرایش: مهر 1403

احمد شمّاع‌زاده

نامه نگاریهای علمی- پژوهشی

نامه نگاریهای علمی- پژوهشی


احمد شمّاع زاده



گفتنی است از آغاز انقلاب تاکنون، به خاطر نوشته هایم، به بسیاری از شخصیتهای علمی و دینی نامه نوشته ام؛ که بخش کوچکی از آن‌ها را در زیر می‌بینید؛ ولی در میان همه آنان، تنها یک مرد راستین و انسانی وارسته و والااندیش را یافتم که در اوج داشتن مشغله های فراوان در سال 1360، با دستخط خویش، پاسخ مرا داد و به وسیله پست برایم فرستاد؛ که زحمتش به هیچ روی قابل قیاس با پست الکترونیک نیست! و آن بزرگوار کسی نبود جز مرحوم مغفور، شادروان آیت الله العظمی حسینعلی منتظری رحمه الله علیه.

***

سلام جناب دکتر سروش

فایل صوتی سخنرانی شما را که مربوط به شب وفات حضرت ختمی مرتب است، گوش دادم و بهرمند شدم. ضمن تشکر خواستم نکته ای را یاداور شوم که در آن سخنرانی اظهار داشتید:

«مقوله هایی همچون آزادی به معنای امروزین در قرآن وجود ندارد».

درست است. در ظاهر و با عنوانهای امروزین، بسیاری از حقایق و واقعیتها در قرآن وجود ندارد؛ ولی در باطن، یعنی در بطن قرآن همه چیز وجود دارد؛ از جمله:

آزادی، دموکراسی، رانتخواری (از مقوله های اجتماعی)، دی. ان. آ. و کروموزوم (از مقوله های ژنتیک)، و شکل کیهان و تشکیل سیاهچالگان (از مقوله های کیهانشناسی)

تنها چیزی که موجب می‌شود تا بتوانیم آنها را بازشناسیم آن است که در این کتاب عظیم، تدبر کنیم. در طول زندگی از بسیاری نکته های قرآنی رمزگشایی کرده ام؛ ولی تنها چهار پژوهش را که به آنها اشاره کردم، برای شما میفرستم.

با آرزوی سلامتی و بهروزی و توفیق روزافزون برای شما، ارادتمند: احمد شماع زاده

نامه دوم: سلام جناب دکتر سروش

پاسخ نامه ام را که ندادید تا بتوانم پیام قرآن پیرامون آزادی و دموکراسی به معنای امروزین آن را به آگاهی شما برسانم. پس دستکم و لطفا نشانی ایمیل مرا به یار و همکار دیرینه جناب آقای سیدمحمدحسین (مجید) شاهنگیان که سالیان سال است از وی بیخبرم، برسانید تا مطلبی را که در مورد سپاه پاسداران نوشته ام با ایشان در میان گذارم.

ارادتمند: احمد شماع زاده

این دو نامه قدیمی است؛ و به پیش از نوشتن بیانیه ای بر رد «قرآن به مثابه خوابنامه» باز می‌گردند: بیانیّه ای بر رد «قرآن به مثابه خوابنامه»: https://www.academia.edu/26307371


پاسخ به نامه استاد دانشگاه مقیم خارج از کشور

من هم خدمت شما هموطن محترم و مؤدب سلام عرض می‌کنم و آرزوی سلامتی برای شما دارم.

من نیز از اینکه با شما همسخن شده ام خوشحالم و بهره هایی بردم؛ و اما پاسخ به نامه شما:

یک - اینکه به برخی یا بسیاری از حدیثهای موجود در کتاب‌های حدیث و بویژه کتاب بحارالانوار که در آن سره از ناسره جدا نشده اعتقاد ندارید، نکته مشترکی میان ماست. مبنای کار نگارنده، تنها قرآن است؛ مگر در برخی آیات اگر حدیثی گرهی از گره‌ها را بگشاید، که کمتر پیش آمده است.

دو- موصوع میقات حضرت موسی با خدا را که از تورات نقل کردید، بر آگاهی من افزود؛ ولی اینکه شما آن را با معراج مقایسه کرده‌اید به هیچ روی قابل قبول نیست. معراج تکینه است، پیشتر نبوده، تکرار نشده و نخواهد شد. موضوعی را که تورات نقل کرده، قرآن کریم نیز نقل کرده البته روایت درستش را؛ (مانند موارد بسیار دیگری که قرآن، تورات را اصلااح کرده است) بدین ترتیب که آن صداها زمانی است که حضرت موسی به دستور خداوند چهل تن از یاران خود را به کوه، و در اصل به مهمانی خدا برد؛ (و نه زمانی که به تنهایی به کوه رفت) و به آن دلیل که آن سروصداها لرزه ای بر اندام مهمانان انداخت و آزمونی الهی بوده، من در مقاله ای زیر عنوان «انقلاب ایران آزمونی الهی» کمی به آن پرداخته ام:

انقلاب ایران، آزمونی الهی: https://www.academia.edu/15321819


اگر برخی نوشته‌های مرا بخوانید (مانند همین مقاله) قول می‌دهم نه تنها منحرف نخواهیدشد، بلکه از اینکه خود را از خواندن نوشته‌هایم منع می‌کرده اید، پشیمان خواهید شد.


سه - شما نوشته اید که عیسی مسیح در چندین جا میگوید من پسر انسانم ولی آباء کلیسا میگویند پسر خدا. اگر برای شما مشکلی نیست و امکانش هست، چند تا از آیه‌های انجیل که این جمله‌ را دارند، لطف کرده برایم بفرستید، زیرا به آن‌ها نیاز دارم ولی به راحتی نمیتوانم بیابم.


چهار - این متن را در ورد نوشتم تا برای شما بفرستم. برای من سخت است چت کردن با حروف ریز فیسبوک (از نظر چشم). پس اگر مایل بودید مستقیماً مکاتبه داشته باشیم این است نشانی ایمیل من: hmdshmzdeh@gmail.com


پنج - اگر در کلاس درس دانشجویان از شما پرسیدند که معراج چگونه بوده، آنچه را که از متن زیر می‌فهمید به یاد آورید و بگویید این‌گونه بوده. این نظرها صافی شده نظرهای بی‌پایه ای است که به آن‌ها اشاره کرده‌اید؛ و کمتر شکی در آنهاست.


جهت کوتاه شدن این مجموعه، متن ارسال شده حذف شد؛ و برای علاقمندان به جای متن، لینک آن را در اینجا می‌گذارم: عروج انسان به ژرفای کیهان: https://www.academia.edu/39885554




جناب آقای دادگستر، سلام بر شما

یکی از دوستان چندی پیش ایمیلی برایم فرستاد که کتاب زندگی استیو جابز با ترجمه شما پیوست آن بود. آن را ذخیره کردم و برخی روزها بخشهایی از آن را به ترتیب می‌خوانم. روز اول که شروع کردم، شما را شخصی دقیق و سختکوش یافتم (که این دو نعمت را خداوند به من نیز ارزانی کرده است). دیروز توضیح شما را پیرامون سیلیکان میخواندم که با این جمله جالب و بجا روبه رو شدم: هیچکس کلمه ی کانی را کنی ننوشته و نخوانده است پس چرا باید سیلیکان را سیلیکن بنویسیم و بخوانیم؟

این جمله مرا به یاد جمله ای از خودم انداخت که در طرح درس درست نویسی... آورده ام: همانگونه که نمی نویسیم آراستار و مینویسیم آرایشگر پس نباید بنویسیم ویراستار و باید بنویسیم ویرایشگر.

بله، ایرادی بر ترجمه شما نیست؛ ولی به احتمال قوی این فرهنگستان است که بسیاری از نویسندگان و بویژه ویرایشگران را به راهی نادرست برده است.

چند روز پیش با یکی از دوستان که دکترای ادبیات فارسی است گپ میزدیم که سخن از ویرایشگر کتابش شد و گفت ویراستار... گفتم دکتر شما دیگه چرا؟ مگر ما آرایشگر را... گفت این هم درست است. گفتم تنها این درست است و ویراستار نادرست است. در همان موقع کس دیگری گفت «آنقدر مشکلات هست که...» گفتم ما نباید زبان خود را ویران سازیم که مشکلات هست. مشکلات همیشه بوده و هست و خواهد بود و این شانه خالی کردن از متعهدبودن به زبان مادری است.

پدران ادیب ما (فکر میکنم در دوره رضا شاه) بر آن شدند که ی را کوچک کرده و بر بالای ه آخر واژگان بگذارند تا واژه زیبا به نظر آید. چرا ما آن را همزه عربی تلقی کرده و گفته ایم نه این نادرست است و مثلا باید نوشت: کلمه ی - مقدمه ی که خیلی نازیباست. من هنوز از یاد نبرده ام و شاید برخی پارچه یا تابلو نویسان هنوز این کار را میکنند که توی ک آخر(بویژه آنگاه که سرکشش را حذف کنند) یک ک کوچک میگذاشتند(که آن هم شبیه همزه عربی بود) تا هم کسی به خطا درنیفتد و هم واژه زیباتر شود.

برخی از همان کسانی که شعار پارسی را پاس بداریم (مانند دکتر حداد عادل!) را سرمیدهند میخواهند این زبان را تنها از واژگان فرنگی پاک کنند و کوششی برای زدودن واژگان نابجای عربی نمیکنند. مثلا به جای پیتزا که واژه ای ساده و از خاستگاه آن وارد دیگر کشورها و فرهنگها شده، واژه خنده دار کش لقمه را میگذارند؛ ولی تنها در یک سطر هجده واژه ای ده واژه آن را عربی مینویسند. چگونه است که تلفن و تلویزیون را همانگونه که از خاستگاهشان آمده، به کار می‌گیریم ولی پیتزا را نه. دستکم از عربها یادبگیریم اگر نخواهند بنویسند تلفون، آن را به هاتف (ساده و با معنی) ترجمه می‌کنند.

شما مترجمی دقیق و نکته سنج هستید. من هم در مقاله های گوناگون خود، هرجا لازم دیده‌ام ، گوشزدی به مترجمین کرده ام که برخی از آنها را در اینجا می آورم:

از مقاله شکل کیهان در قرآن:

قرآن‌کریم درمورد پایان جهان و آغاز جهانی دیگر می‌فرماید:

یوم نطوی‌السماءکطیّ‌السّجلّ‌للکتب‌کمابدأنااول‌خلق نعیده وعداًعلیناانا کنا فاعلین(انبیاء:104)

ترجمه‌: روزی(زمانی) که می‌پیچانیم(درمی‌نوردیم) آسمان(کیهان) را چون پیچاندن طومار نامه‌ها. همچنانکه شروع‌کردیم آفرینش اولیه را، برمی‌گردانیم آن را. وعده‌ای‌است که اجرای آن بر ماست و ما آن وعده را به‌انجام خواهیم‌رساند.

ترجمه انگلیسی:

On the day when We will roll up heaven like the rolling up of the scroll for writings; as We originated the first creation, (so) We shall reverse it; a promise (binding on us); surely We will bring it about.


روشنگری: از این جهت ترجمه انگلیسی آیه آورده‌شد، که هرگاه کسی قصدکرد این آیه را به زبان انگلیسی ترجمه‌کند، به اشتباهی که دیگران در ترجمه این آیه کرده‌اند، دچار نشود و از همین ترجمه بهره‌برداری کند؛ زیرا مترجمان قرآن به زبان انگلیسی نیز مانند مترجمان فارسی آن، چون دقت کافی در ترجمه کلام خداوند را ندارند و نمی‌توانند درک‌کنند که کلام خداوند بسیار دقیق است، در این آیه، واژه آمیخته ‌‹نعیده› را که به معنای ‹برمی‌گردانیم آن را› = reverse it هست، ‹دوباره ایجادش‌می‌کنیم› = reproduce it ترجمه کرده‌اند.

از مقاله نسبت الهی:

لنگدان مشتاقانه گفت: "ممکنه! و لبخندزنان اسلاید صدف مارپیچ یک حلزون را روی پرده انداخت و ادامه داد: اینرو می‌شناسی؟"

روشنگری: در عبارت صدف مارپیچ یک حلزون، مارپیچ اضافه است. البته اگر ادیبان انگلیسی زبان هم پیش از این شکل حلزونی را با شکل مارپیچی یکی نمی‌دانسته‌اند ولی متاسفانه مترجمین و حتی دانشمندان کنونی تفاوتی میان آن دو نمی‌گذارند و این درحالی است که تفاوت این دو بسیار زیاد است. مثلا دانشمندان می‌نویسند spiral galaxy و مترجمین ترجمه می‌کنند کهکشان مارپیچی در صورتی که اصولاً کهکشان مارپیچی نداریم و همه کهکشانهایی که به نام مارپیچی شهرت یافته اند شکل حلزونی دارند. زیرا افزایش حجم لایه‌های شکل مارپیچی که همانند پیچش مار به دور خودش است بر مبنای تصاعد حسابی است ولی مبنای افزایش حجم لایه های شکل حلزونی آنگونه که با خواندن این دو مقاله دانسته‌ام، تصاعد فیبوناچی و عدد فی است. پیش از این تصورم بر این بود که مبنای افزایش حجم در شکل حلزونی تصاعد هندسی است و به دنبال دلیلی برای این تصور خود بودم که نسبت الهی به کمکم آمد. آنچه که در فرهنگهای زبان انگلیسی آمده بدین گونه است:

Spiral و limacine برای شکل حلزونی

Helix برای منحنی حلزونی

Helical و spiral برای مارپیچی

پیشنهاد می‌شود از این پس مترجمین محترم دو واژه آخر را حلزونی ترجمه کنند تا به واقعیت نزدیک‌تر شوند و یا به منظور نویسنده پی‌ببرند، سپس هرچه که دریافتند ترجمه کنند.

دیروز نکته ای را در ترجمه شما دیدم که خواستم دلیلش را بدانم. شگفتزده شدم، آن هنگام که دیدم واژه داماسکوس لاتینی را به جای دمشق گذاشته اید. از سوی دیگر پس از آن آورده اید «حمص (آنهم با الف مقصوره- چیزی که به چشم می آمد. شاید اشکال چاپی باشد. ص: 23) دو شهر از شهرهای سوریه که اولی مرکز آن هم هست». شاید منظوری داشته اید؛ ولی به نظر من در ترجمه باید نامهای خاص را به همان گونه که همه میشناسند به کار برد و بویژه از نوشتن لفظ لاتینی آن در ترجمه فارسی خودداری کرد، مگر در پرانتز.

روزی در فرودگاه عشق آباد با چند نفر که به زبان انگلیسی سخن میگفتند روبه رو شدم. میدانید که انگیسیها به عشق آباد میگویند: اشکاباد. تا آنان این واژه را به کاربردند من از آنان پرسیدم آیا شما میدانید که این واژه فارسی است و اشکاباد معنای ضد آن را میدهد؟ گفتند چگونه؟ گفتم عشق یعنی لاو ولی اشک یعنی تی یر. این نشانه شادی است و آن نشانه اندوه. خیلی خوششان آمد که سخن نوی دانستند.

نکته دیگری که مربوط به ترجمه نیست بلکه به زیبایی متن نویسنده یا مترجم ربط می یابد این است که پیشترها من هم مانند شما از گیومه برای واژگان خاص بهره میبردم ولی دیدم هنگامی که میتوان در پایان نوشتن خیلی ساده همه آن واژگان را سیاه(بلد) کرد(مانند همین نامه من به شما) آن روش را ترک کردم.

سخن آخر اینکه اگر دوست دارید درصورتی که در ترجمه تان چیزی نامأنوس دیدم به شما گزارش کنم به این ایمیل پاسخ دهید. در غیر این صورت متوجه میشوم که این نوشته خوشایند شما نبوده و من تنها وقت تلف کرده ام. خدا یار و نگهدار شما باد. احمد شماع زاده - 3/1/1391

برای آگاهی خوانندگان: این مترجم هم مانند دیگرانی که به آنان نامه نوشته ام و در نامه به دکتر سروش یاداور شدم، پاسخ نامه مرا نداد.


سردبیر محترم وبسایت تبیان

سلام علیکم و رحمة الله

طی چند سال گذشه، چندین بار با شما تماس گرفته و یا مطلب فرستاده ام ولی هیچگاه پاسخی نیامده است. گویا شما را هم دنیا گرفته است. اگر این ایمیل را دریافت کردید، و اگر از تماس هراسی ندارید دستکم بنویسید رسید تا من بیش از این آسیب نبینم و بدانم که نمیخواهید ارتباط برقرار شود.


به آگاهی میرسانم چندین سال پیش به یکی از معجزات علمی بس مهم قرآن پی برده ام و نگارش نخستین آن سالهاست که در وبسایتهای قرآنی از جمله پایگاه اطلاع رسانی دانشگاهیان کشور(ایسکا. آی آر) وابسته به جهاد دانشگاهی، دانشنامه موضوعی قرآن وابسته به فرهنگ و معارف قرآن قم و وبسایت تبیان زیر عنوان "چهار پایان ویژه قرآنی" منتشر شده و در کتابخانه دیجیتالی تبیان نیز ثبت و ضیط شده است.

غرض از این نامه نگاری این است که بگویم چرا ما همواره منفعلانه عمل میکنیم؟ هرگاه دانشمندان نامسلمان به معجزه ای از قرآن دست یافتند ما هم فعال میشویم و به تبلیغ و پیامرسانی آن موضوع میپردازیم مانند اعتراف دکتر کیت مور به اعجاز قرآن در مورد مراحل جنینی انسان که با سلام و صلوات بسیار تبیان به آن پرداخته است ولی اعجازی بسیار مهمتر از آن را که در چهاررپایان ویژه قرآنی شرح داده ام، (و بعدها به توسعه این نظر پرداخته ام) هیچگونه تبلیغی نمیکنید و به سمع و نظر جهانیان نمیرسانید؟

من از دو آیه از قرآن به چند اعجاز از قرآن دست یافته ام و با توجه به اینکه در وبسایتهای مختلف از جمله تبیان منتشر شده، هیچ مرجع قرآنی خود را متعهد به آن ندانسته تا به ترویج این نظرها در مراکز علمی داخل و خارج بپردازد. اگر این وظیفه بر عهده تبیان (یتبیان کل شیء قرآن) نیست پس بر عهده کیست؟ مگر کار شما برای خدا و در راستای قرآن نیست؟ چرا ما همواره باید منفعلانه عمل کنیم و هرگاه دانشمندان نامسلمان به نکته ای دست یافتند بگوییم آری قرآن چنین و چنان است!! چرا خود دست به عمل نیمشویم و در تبلیغ قرآن نمیکوشیم؟ 

من وظیفه خود را از جهت اطلاع رسانی به شما انجام دادم. دیگر خود دانید. همراه این نامه چند پیوست را که همه ناشی از تدبر در آن دو آیه هست و در سالهای اخیر نگاشته شده اند و یا ترجمه کرده ام و در برخی وبلاگها منتشر شده است، به پیوست میفرستم. والسلام احمد شمّاع زاده

جهت آگاهی خوانندگان: این مدیر وبسایت تبیان هم که یقیناً معمم و حوزوی است، و می‌داند که جواب سلام واجب است، به نامه ام پاسخ نداد.

***

جناب آقای کحیل مدیر محترم پایگاه معجزات علمی در قرآن و حدیث

با سلام، به اطلاع میرسانم که با خواندن مقاله شما پیرامون شکل کیهان زیر عنوان بافت کیهانی- نگاه علمی قرآن به جهان متوجه شدم که وبسایت شما از امکانات خوبی در ترجمه برخوردار است و با خواندن شرح حال و بخشی از فعالیتهای قرآنی شما به شخص شما که همفکر و همروش من هستید و در سوریه زندگی میکنید ارادت یافتم.

احتمال دارد شما فارسی ندانید ولی میدانم سریعا این نامه را ترجمه میکنید و از نظرهایم مطلع میشوید.

خدمت شما عرض کنم من هم پژوهشهای قرآنی زیادی دارم که خلاصه آنها را زیر عنوان دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم جمعاوری کرده ام.

برای آن همه زحمتهایی که کشیده اید به شما خسته نباشید میگویم هرچند میدانم کارکردن در راه قرآن نه تنها خستگی نمیآورد بلکه موجب شادی و مسرت و تازگی روح و روان انسان نیز میگردد.

چون من امکانات ترجمه ندارم و در طول زندگی همواره به تنهایی به پژوهش در قرآن پرداخته ام از جنابتان تقاضا دارم اگر مایل باشید برخی از نوشته های خود را که گوشه ای از اعجازهای قرآن را نشان میدهند برای ترجمه و درج در وبسایتتان به شما و همکارانتان اهداء کنم.


نکته ای مهم: در طول پژوهشهای خود در قرآن به این موضوع آگاهی یافته ام که تقریبا هیچیک از اعجازهای قرآن تنها برای نشان دادن اعجاز قرآن نازل نشده بلکه هر یک از آنها دستکم نکته ای برای انسان و پیشرفت و تعالی او در بر دارد.


به عبارت دیگر منظور خداوند از آوردن اعجازهای قرآنی تنها آوردن اعجاز نیست بلکه همواره نکاتی را در اعجازهای قرآن آورده که ما باید پیرامون آنها پژوهش کنیم نه اینکه صبر کنیم نکته ای را دانش روز به آن برسد و ما بگوییم که قرآن کریم هزاروچهارصد سال پیش این نکته را یاداوری کرده است. قرآن کتاب هدایت است. پس هیچگاه نباید کارکرد هدایتگری قرآن را فراموش کنیم. چنانکه خود در آغازش گفته است: هدی للمتقین.


هر چند برای شما و مقاله تان احترام زیادی قائل هستم ولی این موضوع مانع از آن نمیشود که نکته ای را پیرامون شکل کیهان که مبنای نوشته شماست یاداوری نکنم. شاید موجب خرسندی شما هم بشود:

با خواندن مقاله تان متوجه شدم که شما به شکل درونی کیهان پرداخته اید. خوب است. خیلی هم جای تشویق و تمجید دارد ولی منظور کیهانشناسان از شکل کیهان که همواره به دنبال آن میگردند و تاکنون به آن دست نیافته اند شکل بیرونی آن است و نه شکل درونی آن.


وبسایتی وجود دارد با عنوان شکل ترومپتی کیهان(به زبان انگلیسی) که نویسنده آن با توجه به آیه یوم ینفخ فی الصور... تصور کرده است که شکل کیهان همان گونه که تا اندازه ای کیهانشناسان به آن دست یافته اند شکل بوقی یا زنگوله ای است.


ولی نگارنده بیش از ده سال است که شکل مورد نظر قرآن را از یک آیه از قرآن به دست آورده و نظر خود را با دلایل علمی زیاد ثابت کرده و به انگلیسی نیز ترجمه کرده ام ولی تاکنون یا دانشمندی به آن توجه نکرده و یا اینکه چون نظرم مبتین بر آیه ای از قرآن است نیمخواهند کشف شکل کیها ن به نام قرآن ثبت شود.


در آغاز آن مقاله آورده ام که شکل خارجی کیهان را تنها خدا میداند که بر کیهان اشراف دارد و در یک آیه برای ما با آوردن مثالی روشن کرده است و هیچگاه دانشمندان نمیتوانند با محاسبات خود به آن دست یابند زیرا که بر کیهان اشراف ندارند. مثالی هم آورده ام که همان گونه که یک کودک تا زمانی که در داخل اتاقی قرار دارد نمیتواند شکل بیرونی اتاق را تشخیص دهد انسان هم که در درون کیهان جا دارد و بر آن اشراف ندارد نمیتواند به شکل بیرونی کیهان دست یابد.


همراه این نامه شکل کیهان در قرآن و ترجمه آن را به زبان انگلیسی برای شما میفرستم تا در وبسایتتان قرار دهید و نیز نوشته هایی که از آنها در بالا به گونه ای یاد شد.

همان گونه که در بالا نوشتم برای هرگونه همکاری در راه قرآن و برای قرآن کریم آماده و منتظ دریافت خبری از شما هستم. من الله توفیق و علیه التکلان، احمد شماع زاده

جهت آگاهی خوانندگان: مهندس عبدالدّائم کحیل سوری که پس از جنگ در سوریه مقیم مصر شده و مدیر پایگاه معجزات علمی قرآن (Www.kaheel7.com/fa) است، نیز به این نامه پاسخ نداد. البته پیش از این، از طریق گوگل پلاس مکاتبه و تبادل نظرهایی داشتیم. تاریخ این نامه به سال 1395 باز می‌گردد.



دوست عزیز محمد س... سلام

زمین بر شاخ گاو

من در مورد قرآن و حدیث سخنی کلی با شما دارم. به عنوان یک برادر بزرگ‌تر از من بپذیر و خود را راحت کن:

اولاً: قرآن کریم منظومه هستی است. هیچ چیز نیست که در آن نباشد. (این موضوع را در آغاز دانشنامه آورده‌ام و از خود قرآن ثابتش کرده ام.) نقدهای خود را بر برخی نظرهای دانشمندان حدیث حتا کسانی مانند استاد محمدرضای حکیمی، در لابلای نوشته‌هایم آورده ام.

برخی دیگر میگویند برای آیات قرآن و فهم آن باید در آن زمینه حدیثی از معصومین رسیده باشد؛ وگرنه تفسیر به رأی میشود. من پاسخ آنان را نیز در آفتهای کارامدی قرآن داده ام.

آفتهای کارامدی قرآن(افلایتدبّرون القرآن؟): https://www.academia.edu/7361057


دوم: قرآن برخی بخشهایش برخی دیگر را تفسیر میکنند که به آن میگویند تفسیر قرآن به قرآن

سوم: حدیثی که باید قرآن تفسیرش کند به درد جرز دیوار میخورد!

چهارم: معصوم گفته است اگر حدیثی از ما رسید و با قرآن مخالفت داشت، بر دیوار زنیدش و این حدیث به طور آشکار مخالف سخن قرآن است.

پنجم: چه لزومی دارد که سری که درد نمیکند دستمال ببنیدیم؟ وقتی یک حدیث چنین وارد شده که کسی از امام معصوم پرسیده و پاسخهای عوامانه شنیده، معلوم می‌شود که آن حدیث امکان جعلی بودنش بسیار زیاد است.

ششم: اگر امام معصوم قرآن را واگذارده و از خود یک چیزهایی گفته باشد تا پس از هزاروچهارصد سال یک کسی مانند حاج آقای رضوی بیاید و با توجه به کشفیات کیهانشناسان و با توجه به آیات قرآن آن را تفسیر کند، آن حدیث چه حدیث بی خاصیتی است و آن امام، چه امامی است که قرآن را واگذارده و به طرف نگفته برو قرآن بخوان تا بدانی؛ یا اگر میدانسته با خواندن قرآن چیزی دستگیرش نمیشود، نمیتواند او را به گونه‌ای راهنمایی کند که قابل فهم باشد؟!

هفتم: شما به من بگو این حدیث بود و نبودش چه تفاوتی داشته و چه تأثیری تاکنون بر کسی یا بر کیهانشناسی یا حتا تفکر و پیشبرد اندیشه انسان داشته است؟

به نظر من این گونه احادیث برخی وهن معصومین است و برخی دیگر وهن قرآن؛ و کار آقای رضوی جز بزک کردن یک حدیث جعلی موهن با آگاهیهایی از دانش و قرآن چیز دیگری نیست.

والسّلام… اللهم اختم عواقب امورنا خیراً - احمد شمّاع زاده

***

سلام بر محمد س... عزیز

بررسی نوشته دیگران کار سختی است و اگر قول نداده بودم که نتیجه بررسی ام را برای شما میفرستم، این نامه را نمینوشتم.

چون مبنای ارسال آن دو کتاب از جانب شما برای من، مقایسه میان نوشته‌های کیهانشناسی ام با نوشته‌های آقای رضوی بود، در آغاز چند نکته را درباره نوشته‌های خود به آگاهی شما میرسانم:

یک- من آنگاه دست به قلم می‌شوم که احساس کنم کمبودی و یا یک کجروی در مورد موضوعی در جامعه وجود دارد. پس اگر کسی زحمتی کشیده باشد و در مورد مسأله و یا موضوعی روشنگری کرده باشد، حتا اگر یک نفر باشد، من دومی آن نخواهم بود. پس نتیجه میگیریم که همه نوشته‌های من ابتکاری هستند و تکراری نیستند و یقیناً حرفی برای گفتن دارند.

دو- منبع نوشته هایم قرآن است که شکی در آن ندارم. احادیث را هرچند که در برخی موارد برای تأیید نظرهایم مورد بهره برداری قرار داده‌ام، ولی مبنای اندیشه و نگارشم قرار نمیگیرند، زیرا از اعتباری یقینی برخوردار نیستند. (متأسفانه ایشون به حدیث چنان بهایی میدهند که در جایی مینویسد در این زمینه حدیث کم است و ما مشکل داریم در فهم فلان موضوع. در این زمینه به آفتهای کارامدی قرآن بازگشت شود.)

سه- مخالف سرسخت مفسّران و مترجمان قرآن کریم، و بویژه قدمای آنان هستم؛ و آنان را مقصران اصلی نرفتن قرآن در میان جامعه، و مانع فهم قرآن برای عامّه مردم میدانم. این موضوع را در بسیاری از نوشته‌هایم و بویژه در آفتهای کارامدی قرآن یاداور شده‌ام.

چهار- کیهانشناسی قرآنی را از سال 1379 با نوشتن مدلی مدرن برای کیهان (شکل کیهان در قرآن) آغاز کردم. (نشانی لینک: https://www.academia.edu/5676568) دلیلش هم پاسخگویی به یک انحراف از کلام خداوند بود که شرحش در آن مقاله آمده است. و از آن پس چنان عمیق دانش کیهانشناسی را از روی کتاب‌های مهم کیهانشناسی و کتاب‌های فیزیک کیهان و فیزیک ذرات دنبال کردم که برخی کسان، به هنگام خواندن آن مقاله تصور کرده بودند یک کیهانشناس آکادمیک این مقاله را نوشته است.

و این در حالی است که آگاهی کیهانشناسی آقای رضوی در حد اطلاعات عمومی کیهانشناسی است.

پنج- از میان دو کتابی که فرستادید، یکی را با عنوان تبیین جهان مروری کردم و این نکته‌ها به ذهنم رسید که در زیر برای شما مینگارم:

  • نویسنده در مقدمه آورده است که استکبار مانع فهم قرآن شده است!! من نمیدانم برای نمونه آنگاه که تفسیر طبری نوشته میشد، استکبار کجا بود!! همان‌گونه که در بالا آمد، مقصران اصلی فهم قرآن، مفسران و مترجمان قرآن کریم بوده‌اند. (در این زمینه شایسته است نقدی بر ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای از قرآن کریم را بخوانید.)

  • ایشان در مقدمه از جبرهای تکوینی، اجتماعی و تاریخی یاد کرده است. که جای بحث بسیار دارد.

  • متن را با این جمله آغاز میکند: روزی بود روزی بنود. غیر از خدا هیچ‌کس نیود… ایشون میافزاید تمام قصه ها با چنین جمله‌ای آغاز میشدند. باید به ایشون گفت ما چنین جمله‌ای را در آغاز قصه ها نداشته و نداریم. (ظاهراً ایشون با تأثیرپذیری از یک سریال تلویزیونی و یک ترانه که در سالهای اخیر تولید شده‌اند این جمله بر گزیده است؛ هرچند آنان نیز دچار خطا شده اند.) قصه ها با این جمله آغاز میشدند: یکی بود، یکّی نبود… و حتماً باید روی ک یکی دوم یک تشدید باشد تا معنای هیچ‌کس را بدهد. وگرنه معنا ندارد که بگوییم یکی بود. یکی نبود. بعد هم بگوییم غیر از خدا هیچ‌کس نبود. زیرا آن یکی که بوده خدا بوده و یکّی هم به معنای هیچ‌کس است. (مثلا: یکّی پیدا نشد با من حرف بزنه... )

    آغاز شدن نوشته ایشون با این جمله، مرا به یاد نوشته‌ خودم زیر عنوان گامی در خودشناسی یا قصّه هستی انداخت؛ که دوازده سال پیش از ایشون آن را نوشته‌ام (1360). نشانی لینک: https://www.academia.edu/12078728

    و در مقام مقایسه دیدم کار ایشون قابل مقایسه با گامی در خودشناسی است ولی نوشته‌ من در حالی که بسیار خلاصه تر است، کاملتر نیز هست.

  • نکته‌هایی که از یک نویسنده بعید است:

    در فیزیک و متافیزیک خداوند جهان… که در طبیعت و ماوراء طبیعت(خوب این دو به یک معناست. اولی لاتین و دومی فارسی است.)

در جایی ایشون نوشته دوئیت() که واژه‌ای عامیانه است و حتّا فارسی سازی که اکنون دارم با این مینویسم تا مینویسم دوتیت() آن را دوگانگی مینویسد و من مجبورم یک پرانتز جلو آن باز کنم تا درستش نیاید!!

کرات (ماهها، سیارات، و ستاره ها) مگر ماهها سیاره نیستند!؟ اصولاً نیازی نیست که از واژه کرات استفاده کنم؛ مگر نخواهیم بنویسم ستارگان و سیارگان.

  • چگونگی ایجاد ذرّه آغازین (مثال انار و درخت!) مثالی کاملاً ناهمگون و قیاسی مع الفارق است و درستش آن است که در قصه هستی و در مهبایگ در قرآن آورده ام. ذرّه آغازین یا ذرّه خداوندی از خود خدوند به ظهور و تجلّی رسیده است.

  • در مورد مهبانگ تعبیرهای به کار رفته مانند خلق و انشاء و کن فیکون درست نیست. این‌ها هر یک مفاهیم جداگانه ای هستند برای موراد جداگانه.

  • اطاله کلام در جای جای نوشته آشکار است که موجب به سرآمدن حوصله خواننده میشود. تصور می‌رود دلیل این اطاله کلامها این باشد که این موضوعها در کلاسها مطرح شده و دانشجویان پرسشهایی مطرح کرده‌اند که بایستی به خوبی مورد بررسی قرار میگرفت.

  • تعریفهای مربوط به سماء و الارض اشکالهای بسیار دارد.

  • مهبانگ را پس از ایجاد کیهان توصیف میکند، به گونه‌ای که داستان مهبانگ وی با مهبانگ علمی همخوانی ندارد. اصولاً نباید ایشون وارد این بحث میشد؛ چون از نظر علمی تمام مباحث مهبانگ را مطالعه نکرده است.

  • چون شکل کیهان را نمیدانسته است، در بسیاری موارد راه را بیراهه میرود. زیرا دانستن شکل کیهان پیشنیاز هر مبحث کیهانشناسی است. دانستن شکل کیهان، الگویی به ما میدهد تا از آن الگو و چارچوب خارج نشویم و به بیراهه نرویم. شش مرحله آفرینش، هفت آسمان، و غیره، تنها با دانستن شکل کیهان قابل فهم و تفهیم است.

  • در صفحه 22 به قول خودشون، تصویری بصری از شکل کیهان امروزی ارائه میدهد که شکلی کهنی است که اکنون حتا آنان که شکل کیهان را به درستی نمیدانند، کمتر به این شکل اعتقاد دارند.

  • ارض و سماء را دوباره به نادرستی توصیف میکند.

  • در صفحه 26 بک جمله عجیبی میگوید: از لحظه آغازین تخول …

  • در صفحه 28 جمله‌ای غیرعلمی و غیرمنطقی دیگری: اگر مجموع شش شبانه روز… پیرامون آفرینش کیهان در شش دوره.

این بود خلاصه‌ای از آنچه که مرور کرده بودم. متأسفانه این بررسی چیزی بر دانش من نیفزود.

***

نامه آقای محمد س...

سلام و عرض ادب خدمت پژوهشگر محترم جناب آقای شماع زاده

عید سعید فطر را خدمت شما تبریک عرض میکنم

با آرزوی قبولی طاعات بهتر دیدم که از فرصت استفاد ه کنم و چند مورد را که ذهن حقیر یاری نمیکند از شما سوال کنم:

1_در مقاله مهبانگ در قرآن در بخش توضیحی که برای دعای نور داده اید، فرمودید که خداوند تجلی کرد وهستی خلق شد. با توجه به اینکه خداوند خالق جهان است یعنی ماده نیست و با توجه به احادیثی که ما را ازکاوش در ذات خدا به علت پریشانی در آن منع کرده اند و فقط توصیه به درک صفات باریتعالی شده است. باید بگویم که آن ذره اولیه نه از خدا صادر شده و نه جلوه کرده است. بلکه او اراده کرده و یک ذره با امر الهی"ایجاد " شده است. سپس جریان خلق از آن ذره جاری شده است.باید توجه کنیم که خداوند دو نوع فعل دارد: له الخلق و الامر.ما با ذهنمان میتوانیم تنها در خلق کاوش کنیم که میشود همان جریان علت و معلول :علم .اما امر الهی مخصوص خود اوست که بشر را در آن راهی نیست.مانند روح که در قرآن میفرماید:قل من امر ربی

اینکه تفسیر دعای نور چیست خود بحثی جداست.

2_در معراج پیامبر نیز همین نکته مورد اشکال است.فرموده اید :

"برای رسیدن به لقاءالله حتی رسول اکرم نیز نمیتواند از آسمان هفتم بالاتر رود. در نتیجه خداوند که در افق اعلی(و هو بالافق اعلی) است برای اولین و آخرین بار نزول اجلال میکند: ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی(نجم: 7-8-9) یعنی آنقدر به یکدیگر نزدیک شدند، همچون دو کمانه که به یکدیگر پشت کنند. یعنی تنها یک نقطه با هم فاصله داشتند."

به اندازه یک .... با خدا و لقا او فاصله داشت.خدا مادی نیست یعنی ماسوای درک ما است.اگر بنا باشد کسی در خدا حل شود(لقا الله) که خداوند دیگر "احد" نیست بلکه میشود خدای مرکب و تجزیه پذیر یعنی خدا ماده است؟؟؟؟

3_در مقاله کیهان سیستم 9بعدی فرمودید آسمان آخر سما الدنیا ست و در ادامه فرمودید که اهل هر آسمان اهالی پایین دست را میبیند.من فکر میکنم یک اشتباه ترتیبی رخ داده است چون اگر ما در آسمان آخر باشیم پس چطور پیامبر اکرم(ص) تا آسمان هفتم سیر کرده اند؟آسمان هفتم که همین جاست.من فکر میکنم ما باید نامگذاری را عوض کنیم یعنی لایه آخر را که درون آن هستیم آسمان اول بنامیم.

4_اما سوال اساسی و آخر:

ما در احادیث مختلف و از جمله در قرآن خوانده ایم که آسمانها به صورت طبقه ای بالای سر هم هستند.حضرتعالی بر اساس یک آیه استنباط کرده اید که شکل کیهان حلزونی است.اما اگر این را بپذیریم باید مجزا بودن هر آسمان از آسمان دیگر را فاکتور بگیریم. و دیگر اصلا جدا بودن آسمانها از هم معنا ندارد چون این لایه های حلزونی به هم پیوسته هستند و به هم مرتبطند.ضمنا در هیچ حدیثی به شکل حلزون اشاره نشده است.بلکه در احادیثی از امام رضا (ع) و امام علی(ع) به جدا گانه بودن آسمانها از هم اشاره شده استو اما اینکه مدل حلزون یک مدل کامل در طبیعت برای بیان و تبیین شکل هستی نیست.شما عنایت کنید که در همان مدلی که در عکس اول هست اصلا نمیشود کیهان را در تمام ابعاد تصور کرد.مثلا سقف آسمان اول یا هر چندم در این مول نامشخص است.اما در مدل کروی یا گوی مانند راحت میشود یک جهان 3 بعدی را در تمام جهات تصور کرد.مثلا تصویر زیر را در حالت گوی تصور کنید.آن وسط عرش یا مرکز تولید انرژی است و سپس آسمانهای چند گانه:

از آیه مورد نظر شما که مثل طومار است برداشتهای دیگری نیز شده است که نظر شمار ا به آن جلب میکنم: http://hastishenasy.blogfa.com/page/44

البته خودم شخصا یک پیشنهاد دارم و آن اینکه تمام تئوری هایی که در این شکل پیاده کرده اید را در مدل معمولی گوی هم امتحان کنید.گمان نمیکنم ضرری داشته باشد.حداقل یک تصور کوتاه از آن خیلی راحت تر است.

ماه مبارک رمضان توفیقی شد که مقالات کیهان شناسی شما را (البته نه همه) مطالعه کنم و این واقعا برایم گوارا بود. و من الله توفیق

***

پاسخ به نامه بالا:

اگر من نتوانسته‌ام که سخن و نظرم را در طول مقاله هایم به دیگران تفهیم کنم، بر خودم متأسفم و اگر شما نتوانسته اید از اینهمه مقاله کیهانشناسی که خوانده‌اید (البته از برخی نقدهایتان برمیآید که برخی را بیدقت خوانده‌اید و برخی مانند «مهنورد در قرآن» را اصلاً نخوانده‌اید و یا آیه قاب قوسین… قرآن را رد میکنید و آیه را به من نسبت میدهید.) بفهمید که آنچه که جهانبینی مرا شکل داده چیست، بر شما متأسفم. ولی برای نمونه عرض میکنم که مقاله شکل کیهان در قرآن در شماره 45 سال 85 فصلنامه بیّنات قم درج شده و بسیاری وبلاگها و وبسایتها قرآنی و غیره آن را درج کرده‌اند (اگر عنوان «شکل کیهان در قرآن؛ شکل حلزونی کیهان» را در گوگل سرچ کنید متوجه فراوانی طرفداران نظریه‌ام میشوید. ) و نتیجه میگیرم که سخنم آنقدر رسا بوده که طرفدارانی داشته و موضوع را فهمیده اند که آن را در وبلاگ یا وبسایت خود درج کرده‌اند. برعکس نظر متفکر بزرگ قرآن (این عبارت را از مطلبی که برایم فرستادید برگرفته ام.) که نظرهای کیهانشناسی ایشون را در هیچ جایی ندیده‌ام جز در وبسایت ایشان. ایشان کسی است که میفرمایند سماء معنای یک آسمان را میدهد!!! وگرنه قرآن باید مینوشت «سموات». نتیجه میگیریم که ایشان هنوز با فرهنگ نوشتاری و گفتاری قرآن هم آشنایی لازم را ندارند.

جهانبینی من بر این چند پایه قرار گفته است:

اول، حدیث قدسی انی کنت کنزا مخفیا…

دوم، دعای نور که نوشته‌اید «تفسیرش مسأله ای جداست»

سوم، آیه 104 سوره انبیاء

برای من شاکله هستی (الله و ما سوی الله) کاملاً روشن است و تردیدی در آن‌ها ندار؛ و تا هنگامی که دلیلی محکم بر بی پایه بودن یکی از آن‌ها مسجل نشود، یک کلمه هم از آن‌ها عقبنشینی نمیکنم.

در ضمن چه کسی گفته که لفاءالله یعنی حل شدن؟!!! لقاء با ملاقات ربط پیدا میکند؛ یعنی دیدار. چه کسی گفته که رسول اکرم که مادی بود رفت توی خدا که از ماده نیست؟!! پس فاصله‌ای را که خداوند در قرآن برای آن آیه آورده چه میشود؟ به اندازه فاصله دو کمان پشت به پشت که از نظر هندسی قابل پذیرش همگان است یعنی با یکدیگر فاصله داشتند تا تمایز خداوند و بنده اش آشکار شود و یگانگی آن‌ها مطرح نشود.

پاسخگویی به همه نامه شما برایم تکرار مکررات است این را هم بیفزاییم که:

اراده خداوند ربطی به آفرینش اولیه ندارد. و ان اراد شی آن یقول له کن فیکون که به کن وجودی شهرت یافته است، مربوط به امر خداوند به ایجاد آفریده‌ای، از آنچه که موجود است، میشود؛ و ربطی به آفرینش اولیه ندارد؛ که چیزی وجود نداشته جز ذات احدیت؛ و خداوند از هیچ، چیزی نمی آفریند؛ که اصولاً چیزی از هیچ به هستی نمیرسد، و در دفتر هستی ناممکن است!

با این نامه مرا از خود ناامید کردید، و بهتر آن است که شما با نوشته های همان متفکر بزرگ، و همشهری خویش دلخوش باشید و من هم با نوشته‌های خودم. والسّلام علی من اتّبع الهدی

تاریخ گرداوری، تدوین و انتشار این نامه‌ها:

28 آذر 1400 = 18 دسامبر 2021

ویرایش: مهر 1403

احمد شمّاع زاده

درد دلی با «هارا» مبدع «پلّه های دانش»

درد دلی با «هارا» مبدع «پلّه های دانش»


با درود، امیدوارم خوب و سلامت باشی.

از اینکه می‌بینم جوانی مثل شما بسیار زحمت کشیده تا در زمینه دانشهای مفید روز، به مرتبه‌ای دست یابد که نظرهایش برای من سالخورده هم جالب باشد، به خود می‌بالم؛ و به وجود اندیشمندان جوانی همچون شما افتخار می‌کنم. شما با مطالعه فراوان، نظراً به حقیقتی دست یافته‌ای که من با تجربه فراوان در طول زندگی عملاً به آن دست یافته‌ام.

دیروز در حافظه فیسبوکم به ویدئو شما رسیدم که پنج سال پیش آن را در صفحه ام منتشر کرده بودم. در آن زمان قصد داشتم از آن ویدئو در مقاله هایم یاد کنم که به دلیل مشغله فراوان برای نوشتن و رسیدگی به مقاله هایی که نمی‌توانم از آن‌ها بگذرم، فراموش شده بود.

نشانی لینک ویدئوی شما: https://www.youtube.com/watch?v=4x7okAMghYw


موضوع این ویدئو که به آن اشاره کردم و برای من بسیار مهم بود و درد دل مرا تازه می‌کرد، مخالفت جامعه علمی رسمی با دستاوردهای نوین کسانی است که در رشته ای تحصیلات آکادمیک ندارند؛ ولی خودآموخته (Self-taught) آن رشته هستند؛ و حتّا نظریه‌های بی بدیلی ارائه داده‌اند. می‌دانم که نظر شما از این هم بالاتر بود و حتا کسانی را در بر می‌گرفت که تحصیلات آکادمیک هم دارند؛ ولی چون واقعیتهای جامعه علمی را متزلزل می‌کنند، به آن‌ها توجه نمی‌شود.

این موضوع همواره یکی از دغدغه های ذهنی و عملی مرا شکل داده است.


متأسفانه نه تنها ویدئو شما را فراموش کرده‌بودم، بلکه از زمانی که یوتیوب حساب مرا به دلیلی که آن را اعلام نمی‌کند، بسته، از بسیاری ویدئوهای علمی و از جمله کارهای شما محروم شده ام.


سرت را درد نیاورم، و به اصل موضوع بپردازم:

من در زمینه کیهانشناسی دارای یک نظریه مهم که کیهانشناسی علمی امروزین را متحول می‌سازد، و در زمینه انسانشناسی دارای یک نظریه پیرامون سیر تکامل انسان، که انسانشناسی امروزین را متحول می‌سازد، هستم.

دیگر نظریه‌ام، یافتن دلیل اصلی انقراض نئاندرتالهاست؛ ولی چون در این دو زمینه تحصیلات آکادمیک ندارم، نه نشریات علمی خارجی مانند نیچر نظریه هایم را منتشر می‌کنند، و نه نشریات داخلی همچون مجله نجوم. مقاله هایم را برای دانشگاههای مهم آمریکا و اروپا نیز فرستاده ام؛ ولی آن‌ها نیز از پذیرش یا تبادل نظر پیرامون آنها خودداری می‌کنند.


کوتاه سخن آنکه، متن فارسی و انگلیسی مقاله ها و نظریه هایم را همراه با فهرست مقاله‌های هستی شناسی ام، به پیوست برای شما می‌فرستم؛ تا خود، آن‌ها را بررسی کنید و در صورت لزوم، مورد بهره برداری قرار دهید.

توضیح: متنهای فارسی و انگلیسی، عین هم نیستند؛ بلکه تفاوتهایی دارند؛ و مکمل یکدیگرند.


پیشاپیش از همکاری و همفکری شما سپاسگزارم

یکشنبه، 25 شهریور 1403

احمد شمّاع زاده