هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

ثانی‌اثنین کیست؟

ثانی‌اثنین کیست؟

احمد شمّاع‌زاده


الّا تنصروه فقد نصره‌الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی‌اثنین اذ هما فی‌ الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان‌الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها(توبه:40)


موضوع مهاجرت رسول گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه است. ثانی‌اثنین یعنی دومین از دو(نفر) یا نفر دوم. بدین ترتیب خداوند می‌خواهد بگوید یکی اصلی بوده و کس دیگری نیز ملازم و همراه او بوده‌است. از آنجا که تفسیرها به راحتی از کنار این موضوع گذشته‌اند و نسبت به شناخت دقیق آن بی‌توجهی و بعضاَ کلام خدا را تحریف کرده‌اند، به این موضوع می‌پردازیم و می‌خواهیم بدانیم او کیست؟ تا از سویی به منظور قرآن پی برده‌باشیم که هرچه قرآن کریم گفته و هر چه را که دقیق به‌کاربرده، حق است و برای ماست؛ و از سوی دیگر به درس‌هایی که قرآن با همین یک واژه مرکب به ما می‌آموزد، پی‌ببریم.


برای شناخت نفر دوم، در آغاز باید بدانیم نفر اول کیست تا نفر دوم مشخص شود:

یک- در این سفر رسول اکرم ابوبکر را یاری نکرده، بلکه ابوبکر پیامبر را یاری رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبکر است.

دو- از نظر مقام، زمان حرکت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد که رسول اکرم دارای مقام اول بوده، زودتراز ابوبکر حرکت‌کرده، حکم الهی را انجام‌داده، و ابوبکر عملی مستحبی را؛ و اصل هجرت برعهده رسول اکرم بوده و ابوبکر فرع هجرت‌است.

سه- همان‌گونه که در تمام سفارت‌خانه‌های جهان به سفیر نمی‌گویند نفر اول ولی به معاون او می‌گویند نفر دوم؛ در اینجا نیز آن هنگام که سفیر خداوند عزم مدینه ‌را کرده، پس به خودی خود، نفر اول است و نفر دوم ابوبکر است.

این واژه آمیخته را بسیاری از مترجمین و مفسرین، یکی از آن دو تن ترجمه‌کرده‌اند، تا بتواند پس ‌از آن، کلام خود را بر کرسی بنشانند و بگویند آن کسی که دلداری داده، رسول اکرم بوده‌است؛ و با چنین برداشتی پای آیه را از جای دیگری لنگ می‌گذارند؛ زیرا در این صورت، پیامبر دلداری‌دهنده‌است و خداوند سکینه (آرامش) را بر دل دلداری شونده (ابوبکر) نازل‌ می‌فرماید و با سپاهیانی که دیده نمی‌شوند، او را یاری می‌رساند. ولی معمولاً می‌نویسند دلداری‌دهنده خود مورد لطف‌الهی قرارمی‌گیرد و آرامش بر دل او!! نازل‌می‌شود. عجب!

خداوند کریم با این آیه می‌خواهد به ما بیاموزد که:

* هرچند رهبر عطیم‌الشأنی همچون پیامبر اسلام باشی که هیچ‌کس به پایه مقام او نرسیده و نمی‌رسد، چون انسان هستی، ویژگی‌های انسانی از جمله اندوه، ممکن است بر تو غلبه‌ کند. پس با توکل بر خدا آرامش ‌بگیر و به رحمت ایزدی امیدوارباش.

* دوم می‌خواهد بگوید تجربه و چشیدن سردوگرم روزگار بر آرامش دل تأثیرگذار است.

ابوبکر چون بسیار مسن‌تر از پیامبر اکرم بود، اینچنین بود. و بدین ترتیب می‌خواهد بگوید ایمان بیشتر، اطمینان قلبی بیشتر نمی‌آورد؛ ولی تجربه بیشتر قوت قلب می‌آورد. کودکی که تجربه‌ ندارد از بسیاری چیزها که باید بترسد، نمی‌ترسد و برعکس از چیزهایی که ‌ترسی‌ندارد، می‌ترسد؛ چون این ویژگی‌ها ذاتی و روانی است و به فطرت و روان انسان برمی‌گردد.


مگر ابراهیم خلیل (ع) با آن‌همه مقام‌ومرتبه که افتخار حمل پرچم توحید را نیز دارد، همو به خداوند نگفت: کیف تحی الموتی؟ و مگر خداوند از او نپرسید: اولم تؤمن؟ و او گفت: لیطمئن قلبی! و هنگامی که خداوند با تجربه‌ای عملی و آزمایشی عینی به او آموخت که چگونه مردگان را زنده‌می‌کند، دل ابراهیم (ع) نیز آرام‌شد. پس ایمان بیشتر، اطمینان قلب‌ (آرامش دل) نمی‌آورد بلکه این تجربه است که آرامش می‌آورد!


در مورد ابوبکر و تجربه کارساز او و در نتیجه دلداری‌دادن او به پیامبر اکرم نیز می‌توان گفت: از مراقبت‌ها و مواظبت‌های بسیارزیاد ابوبکر در راه رسیدن به غار برای ایمن‌بودن از دشمنان و نیز هنگامی که به غار رسیدند، به جست‌وجو پرداخت تا از حشرات و حیوانات، ایمن باشند، برمی‌آید که ابوبکر از تجربه‌های خویش در این همراهی، بسیار بهره‌گرفته‌است.


اینکه در روایات آمده که ‹سراقه› در راه به آنها رسید و در آنجا رسول اکرم به ابوبکر گفت ‹لاتحزن ان‌الله معنا› ربطی به موضوع ندارد؛ زیرا لاتحزن قرآن در ‹غار› است؛ نه در ‹راه› و آیه به این امر صراحت دارد.


در اینجا نیز خداوند با همین یک واژ‌ه ‹ثانی‌اثنین› موضوع حضرت ابراهیم را در مورد پیامبر بازگفته‌است؛ ولی ما با پیشداوری‌های‌مان که مگر می‌شود خداوند با زبان ابوبکر بر دل پیامبر آرامش ارزانی دارد، همه مفاهیم پشت آیه را از بین می‌بریم و به خیال خود فکرمی‌کنیم که به خدا و پیامبر خدا خدمت کرده‌ایم. (به قول قرآن: یحسبون انهم یحسنون صنعاً)

در اصل به‌جای تدبّر قرآن که خداوند بر آن تأکید دارد، ساده‌ترین و بی‌محتواترین راهها را می‌رویم؛ و به نحوی به خداوند کریم در به‌کارگیری واژه‌ها اهانت می‌کنیم، زیرا از خود نمی‌پرسیم چرا خداوند این واژه را به‌کاربرده و شک نمی‌کنیم که شاید منظوری در پس این واژه نهفته باشد.


هنگامی‌که مفسر یا مترجمی واژه‌ای از قرآن را از قلم می‌اندازد و یا آن را چیز دیگری معنی‌می‌کند، این معنا را می‌رساند که خداوند این واژه را بیجا به‌کاربرده و لزومی نداشته که آن را به کارگیرد. خداوند بسیارساده می‌توانست بگوید یقول لصاحبه اذ هما فی‌الغار لاتحزن ان‌الله معنا. این جمله همان است که مترجمین به‌جای بخشی از آیه، آن را ترجمه‌می‌کنند؛ و مفسرین توضیح‌می‌دهند و نیازی به ثانی‌اثنین ندارد.

چنانکه در پی خواهد آمد، بسیاری از مفسرین، ثانی‌اثنین را چیز دیگری ترجمه و تفسیر ‌‌کرده و برخی آن را نادیده‌گرفته و از آن گذرکرده‌اند:

کشف‌الاسرار میبدی: ج 4 صص 137- 136 به کوشش مرحوم علی‌اصغر حکمت چاپ دانشگاه تهران.

این تفسیر ثانی‌اثنین را نه‌تنها ترجمه نکرده، حتی به آن اشاره‌ای نکرده‌ و از کنار آن گذشته‌است.

مجمع‌البیان طبرسی: ج 6-5 ص 39 چاپ بیروت:

ثانی‌اثنین یعنی انه کان هو و ابوبکر. لیس معهما ثالث ای و هو احد اثنین اذ یقول الرسول لابی‌بکر(لاتحزن) ای لاتخف

ترجمه‌: ثانی‌اثنین یعنی اینکه او(پیامبر اکرم) و ابوبکر بودند و شخص سومی با آنها نبود؛ یا اینکه و او یکی از دو نفر بود ... هنگامی که رسول به ابوبکر می‌گوید اندوهگین مباش یا نترس ...

المیزان علامه طباطبائی متن عربی: ثانی‌اثنین ای احدهما. ترجمه: یا یکی از آن دو.

تاج‌التراجم محمد اسفراینی ـ شرکت انتشارات علمی، فرهنگی ج 2 ص 864 :

و اندران حال که دوم دو بود یعنی یکی آن دو بود(همان است که در المیزان آمده).

روض‌الجنان یا تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی ج 9 ص 251 :

دوم دو، و نصب او بر حال است. این هردوگونه گویند: اول بر تقدیر آنکه: او دوم است صاحبش را چون به یک جای باشند، وجه دوم آنکه: او دوم یکی باشد و این خود حقیقت است.

تفسیری کهن به پارسی از مؤلفی ناشناخته، تصحیح دکتر آیت‌الله زاده شیرازی نشر قبله ص 61:

دوم دو تن آنکه که هر دو در غار بودند...

تفسیر کابلی مولانا محمود حسن دیوبندی، نشر احسان ج 2 ص 523:

درحالی‌که دوم تن از دو بود ...

تفسیر نمونه، تنظیم احمدعلی بابایی دارالکتب‌الاسلامیه ج 2 ص 206:

این درحالی بود که او دومین نفر بود.

تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبد‌الله انصاری، حبیب‌الله آموزگار نشر اقبال ص398:

در ترجمه: «درحالی‌که دومی دو تن بود». در تفسیر: اشاره‌ای ندارد.


در سه تفسیر آخر، مفسرین با افزودن عبارت درحالی‌که› پیش از ‹ثانی‌اثنین› و ‹بود› پس از آن، کلام خدا را به‌ رأی خود تفسیرکرده‌اند؛ زیرا خداوند پیش از آوردن ثانی‌اثنین در بارة اخراج رسول اکرم از مدینه سخن می‌گوید و بدین‌گونه ثانی‌اثنین را به رسول گرامی برمی‌گردانند.

در هیچ‌یک از این همه تفسیرها هیچ اشاره‌ای به اینکه مبنای برداشت مفسر از اینکه ‹ثانی‌اثنین› رسول اکرم است، نشده و هیچ روایتی نیز برای اثبات آن آورده‌نشده، و معلوم نیست چرا مفسرین به این موضوع کم‌بها داده‌، از کنار آن گذشته و به گناه تحریف کلام خداوند فکرنکرده‌اند!!

برخی تفسیرها همچون کشف‌الاسرار میبدی در انزال سکینه اختلاف‌کرده‌ و گفته‌اند چون ابوبکر اندوهگین بوده، پس سکینه بر دل او نازل شده؛ و در این زمینه بحث‌ کرده‌اند. این تشکیک خود دلیلی است بر اینکه ثانی‌اثنین ابوبکر است؛ زیرا اگر ‹سکینه› بر دل ابوبکر نازل‌شده‌باشد، پس جنود لم تروها نیز برای او باید باشد که چنین نیست.


از سوی دیگر با اینکه در چندین آیه خداوند گفته‌است: ‹ای رسول ما اندوهگین مباش› یا ‹اندوهگین نکند ترا ...›، معلوم نیست چرا در این آیه همه می‌نویسند پیامبر به ابوبکر گفت اندوهگین مباش. آیا اگر ابوبکر به پیامبر بگوید اندوهگین مباش، کفر است؟ یا نشانه برتری او نزد خداونداست؟ هیچ‌یک. تنها نشانه تجربه بیشترداشتن در زندگی‌است؛ که چنین نیز بود.


از سوی دیگر قرآن کریم می‌فرماید: ‹الابذکرالله تطمئن‌القلوب و و ذکّر ان‌ّ الذّکری تنفع‌ المؤمنین از این آیات نیز برمی‌آید که ذکر ‹آرامبخش› و ‹سودبخش› است. و مگر جمله ‹خدا با ماست› جز ذکر و یاداوری، چیز دیگری‌ هم هست؟ و مگر نشنیده‌ایم که بزرگان دین ما، با هدف شنیدن ذکری و گرفتن بهره‌ای، پای سخن کمتر از خود از نظر سواد و مقام نشسته‌اند؟ اینها را که بر سر هر منبری می‌گویند.

پس چرا به ابوبکر که می‌رسد موضوع برعکس ‌می‌شود و او نمی‌تواند در مقام متذکّر قرارگیرد!!؟

دلیلی که می‌توان برای این کار مفسرین ذکر کرد آن است که بگوییم آنان ‹لاتحزن› را با ‹لا‌تخف› در یک ردیف و هم‌ارز تلقی‌می‌کنند؛ چنانکه تفسیر مجمع‌البیان به‌روشنی آن را یاداور شده‌بود.


ترس نشانه ایمان کم است ولی اندوه نشانه ایمان‌ کامل است؛ و برابر دانستن آنها مصداق یحرّفون الکلم عن مواضعه (نساء: 46 و مائده: 13) و تغییر کلام خداونداست. همان‌گونه که در بالا آمد، خداوند در چندین آیه به پیامبر اکرم می‌فرماید ‹اندوهگین مباش› و ‹اندوهگین نکند ترا›؛ ولی در تمام قرآن آیه‌ای را نمی‌یابید که به ایشان بگوید نترس!


خداوند کریم در نه آیه به پیامبران مختلف (حضرات ابراهیم دوبار، موسی پنج‌بار، لوط و داوود هریک یک‌بار) گفته‌است لاتخف (نترس)؛ ولی به پیامبر اکرم یک مورد هم نگفته است. چرا؟

چون پیامبر اکرم از نظر ایمان کمبود ندارد. نترس است. شجاع است. ولی انسان است و هر انسان شریفی از سویی به‌دلیل حماقت بندگان خدا و از دیگرسو برای نجات آنان، اندوهگین می‌شود؛ و این اندوه نه تنها نشانه ترس نیست، که نشانه انسان‌دوستی، خداجویی، غیرت، حمیّت، و دغدغه مردم را داشتن است.


پس مترجمین و مفسرین با این برداشت بی‌دقت و غیرواقعی از آیة دقیق قرآن، که ثانی‌اثنین رسول اکرم است، تمام این صفات نیکو را به ابوبکر نسبت می‌دهند و چیزی برای رسول اکرم باقی نمی‌گذارند و برعکس به خیال خود خواسته‌اند به پیامبر اکرم ارج نهند.

از مقایسه و مقارنه این تفسیرها و نیز دیگر تفسیرها، نه‌تنها در زمینه مورد بحث، بلکه در تمام زمینه‌ها به این نتیجه می‌رسیم که بسیاری از ترجمه‌ها و تفسیرها از روی هم نگاشته‌شده‌اند و تنها در برخی موارد که مفسر با مطلب تازه‌ای روبه‌رو شده، در تفسیر خود تغییراتی داده‌است؛ و کمتر شک و شبهه به تفسیرهای پیشین موجب تازگی و بدیع‌شدن ترجمه یا تفسیر شده، بلکه اشتباه‌ها، کاستی‌ها و نادرستی‌های کلیدی در همه تفسیرها تکرار‌شده‌است. خلاصه آنکه، بیشتر تفسیرها که به ترجمه ها نیز سرایت کرده اند نتیجه تدبّر قرآن نیستند؛ و این آفت فهم قرآن است.

تنها ترجمه‌ای از قرآن (تا آنجاکه نگارنده دسترسی‌داشته) که در ترجمه ثانی‌اثنین به بیراهه نرفته و به کلام حق پیرایه نبسته،‌ ترجمه‌ای از آقای محمود صلواتی است که چنین است: ‹آن‌گاه که دومین آن دو نفر، هنگامی که در غار بودند،‌ به رفیقش می‌گفت: اندوهگین مباش که خدا با ماست›. (انتشارات ذکر)


توقع هم آن است که مترجمین، کلام خدا را آن‌گونه که هست ترجمه کنند؛ زیرا کلام خداوند پیرایه ندارد،‌ بلکه این ترجمه‌ها هستند که با پیرایه‌هایی که بر کلام خداوند می‌بندند، موجب انحراف خوانندگان قرآن می‌شوند.


ایشان در مؤخّره‌ای که بر ترجمه خود نگاشته، آورده‌است:

بر مترجم است که با آوردن کلمات اضافی، یا تعیین مصداق، گستره مفهوم را محدود نکند؛‌ و با شکستن نظم کلام و آوردن فواصل و قافیه‌های ناهماهنگ،‌ زنجیره سخن را از هم‌ نگسلاند›.

نگارش: خرداد 1383

ویرایش: خرداد 1398

ویرایش دوم: اردی‌بهشت 1399

ویرایش سوم: اردی‌بهشت 1403

احمد شمّاع زاده

شب واقعه (بر اساس سرگذشت مندرج در سوره قلم)

شب واقعه

(بر اساس سرگذشت مندرج در سوره قلم)

روزی بود روزگاری بود. باغی بود باغداری بود. باغ یکی بود اما باغدار یکی نبود خیلی بودند. باغشون هم خیلی بزرگ بود و خیلی میوه داده بود! اما نمیفهمیدند که هر چه هست همه از خداست. اونها کاره ای نبودند توی دستگاه خدا. خیلی به باغ و میوه هاش می نازیدند و پز می‌دادند؛ بدون اینکه یک کلمه سبحان الله بگن. با هم که می‌نشستند، تعریف می‌کردند که با این باغ و میوه‌های پربارش چنین و چنان می‌کنیم؛ و کلّی حساب و کتاب براش باز کرده بودند؛ بدون اینکه به یاد خدا هم باشند، حقی برای فقیرها و نادارها هم در نظر بگیرند؛ و سپاس نعمتهایی را که خدا به آن‌ها داده، به جا آورند. با این روش و منش هم به خود ستم کرده بودند و هم به خدایی که این همه نعمت به اون‌ها داده!

پس از مدتی که میوه ها رسیدند و موقع چیدنشون شد یه روز نشستند و تصمیم گرفتند و قرارگذاشتند فردا صبح زود به باغ بزرگ و بینظیرشون برند و میوه چینی کنند، ولی توی تصمیمشون یه اشکالی بود. در گذشته اونهایی که از زمین بهره برداری می‌کردند و آدمای با ایمانی هم بودند (شاید الان هم باشند همچین آدمایی) یه سهمی هم برای فقیرفقرا کنار میذاشتند تا خدا به مالشون برکت بده. ولی اینها نه تنها این کارو نکرده بودند حتا انشاءالله هم نگفتند که فردا کارمون رو شروع میکنیم.

خب این از کار این بندگان خدا. ولی خدا هم که بیکار ننشسته که هرکسی هر کاری خواست بکنه و هیچ کاری هم به کارش نداشته باشه. پس خدا هم دست به کار شد. چطوری؟

این طوری که وقتی همشون رفتند و خوابیدند و از دنیا و همه چیز بیخیال شدند، خدا کارش رو شروع کرد. یه بادی از اون بادهای بنیانکن به سراغ باغشون فرستاد. حتا از توفان هم قویتر یعنی گردبادی سهمگین که این روزها به پیروی از انگلیسی‌ها، به اون هارّیکین (Hurricane) میگن. ولی تنها به باغشون نه خودشون. اگر اون گردباد به خونه هاشون هم می‌خورد، خونه هاشون رو هم از بیخ و بن می‌کند و روی سرشون خراب می‌کرد؛ ولی خدا نمی‌خواست اونها رو بکشه؛ بلکه می‌خواست تنها تنبهشون کنه و به نسلهای پس از اونها، درس زندگی بده.

درسی برای زندگی:

خوب چی شد؟ هیچ چی! فقط دیگه باغ بی باغ! باغشون چنان در هم ریخته شد و درختاش از بیخ و بن کنده شدند که هیچکس باورش نمیشد که تو اینجا همین دیروز یه باغ سرسبز و پرباری بوده!!

... بگذریم. صبح شد. چند نفری زودتر از خواب بیدار شدند و دیگران را صدا زدند که هر که میخواد بیاد زودتر بیاد تا برای میوه چینی به باغ بریم. همه جمع شدند و رهسپار باغ شدند غافل از اینکه باغی درکار نیست. توی راه می‌گفتند و می‌خندیدند و تعریف می‌کردند و یه حرفهای ناپسند هم زدند. یعنی اینکه مواظب باشید فقیرفقرا خبردار نشن و نیان توی باغ! هرکس کار خودشو بکنه و به فقیرا اعتنایی نکنه. (عجب آدمایی پیدا میشن توی این دنیا. همه چیز رو خدا به اونها داده تا هم خودشون بهره ببرند و هم به محرومین بدند؛ ولی اینها خدا و بندگان خدا رو فراموش کرده بودند و فکر میکردند این باغ همیشگیه و حتا بعد از خودشون برای بچه هاشون هم میمونه. توی خیالات واهی خودشون بودند و از کار خدا غاقل!)

خب. همین طور که می‌رفتند و می‌رفتند، به حساب خودشون به باغ رسیده بودند، ولی باغی ندیدند. یکی گفت از باغ رد شدیم، حرف میزدیم متوجه نشدیم. اون یکی گفت یه اشتباهی شده، ممکنه ما راه رو گم کرده باشیم. یکی دیگه گفت نه باغ هیمن جا بوده و ما باغ رو از دست دادیم!! می‌بینید ایناها! اینا همون درختا هستن که حالا رویهم تلنبار شدن...

وقتی خوب دقت کردند دیدند بله باغ همین جاست؛ ولی دیگه باغی در میون نیست که میوه هاشو بچینند. یکی از اونها که آدم با انصافی بود گفت: "بهتون نگفتم خدا رو فراموش نکنید؟ اگر فراموش کنید و تسبیح و تقدیسش نکنین و به فکر بندگانش نباشین عاقبت به خیر نمی شین".

با حرفهای این مرد، دیگران اظهار پشیمونی کردند و همدیگه رو سرزنش می‌کردند و می‌گفتند وای بر ما که آدمای طغیانگر و سرکشی نسبت به خدا و نعمتهای او بودیم؛ اما حالا که از رفتار و کردار خودمون پشیمون شده و به پرودردگارمون بازگشت کرده‌ایم، شاید پروردگارمون هم بهتر از این باغ رو به ما بده...

عجب خدائیه!! با اینهمه ناسپاسی، باز هم بنده هاشو نمیخواد ناامید کنه و راه بهشون نشون میده!!!


این داستان، داستان زندگی انسان‌ بر روی زمینه و خداوند در چند سوره این داستان رو تکرار کرده، همچون:

یک- خداوند در آیه 24 سوره یونس میگه داستان زندگی انسان بر روی کره زمین مثل آبی میمونه که خدا از آسمون می‌بارونه و از اون همه جور گل و گیاهی به وجود میاد. از میوه های خوب و خوشمزه و قشنگ گرفته که مردم می‌خورند، تا یونجه و علف و جو و... که حیوونا می‌خورند. وقتی که زمین با این گیاها و میوه ها و درختا خیلی قشنگ و شادیبخش شد، باغدارا فکر می‌کنند این گیاهان و زیباییها کار اونهاست که اونا رو کاشتن. در این هنگامه فرمان پروردگار شبی یا روزی سرمیرسه و همه اون باغها و گیاهان سرسبز رو به تلی از خاشاک تبدیل میکنه که گویی دیروز همچی چیزی اصلاً وجود نداشت!! تا کسانی که یه ذره عقل توی کله شون هست، از این پس نگن که ما چنین کردیم و چنان بلکه همه از آن اوست:

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّىٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ۚ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

دو- آیات 63 تا 67 سوره واقعه هم، چنین مضمونی دارند و در اصل تکمیل‌کننده داستان سوره قلم هستند، با توجّه به اینکه نام سوره هم واقعه است، اشاره به دگرگون کردن همه چیز دنیا همانند آخرت است، به یکباره؛ و اینکه همه کاشته ها از خداونده؛ و اینکه همو می‌تونه همه را به یک‌باره نابود کنه و شما را از برداشتتان محروم کنه!

زبان حال این آیات الهی اینه که:

بر خود مبالید که ما چنین کردیم و چنان؛ بلکه همه از اوست و انسان در برابر خداوند کاره‌ای نیست و همواره باید سپاسگزار او باشه! پس باید در همه زندگی مون مواظب باشیم که:

- قدر نعمتهای خداوند را بدانیم و سپاسگزار نعمتهای او باشیم.

- همه کارها را از خدا بدانیم و خود را تنها وسیله اجرای خواسته‌های خداوند بدانیم.

- سپاسگزار خداوند باشیم که سالم هستیم تا بتوانیم به وظایف انسانی خود به خوبی عمل کنیم.

***

به طور اتفاقی، هنگامی که به آهنگی با صدای شهرام گوش می‌دادم، متوجه شدم که تا چه اندازه قصه مادر بزرگ شهرام شب پره با قصه سوره قلم شباهت داره؛ در نتیجه ممکنه مادر بزرگ او هم چیزی از قرآن نقل کرده، یا برعکس، این داستان پیش از اسلام وجود داشته، و خداوند این داستان را قرآنی کرده و بدین گونه یاداورمان شده است.

لینک این آهنگ: https://www.youtube.com/watch?v=_QOBCHSlMIc


نگارش: 26 خرداد 1391

ویرایش دوم: مرداد 1394

ویرایش سوم: تیر 1400

ویرایش چهارم: فروردین 1403

ویرایش پنجم: اردی‌بهشت 1403

احمد شمّاع زاده

در سوک دوست

در سوک دوست

بلال بعد از وفات #رسول_خدا صلی الله علیه و سلم نزد ابوبکر رضی الله عنه رفت و گفت: ای خلیفه رسول الله، من از رسول الله ﷺ شنیده ام که می گفت :

"بهترین عمل یک مومن جهاد در راه خداست "

ابوبکر به او گفت : خواسته ات را بگو ای بلال .

گفت : میخواهم در راه الله باشم تا زمانی که بمیرم .

ابوبکر گفت : برای ما که اذان دهد!؟

بلال در حالی که اشک میریخت، گفت : من بعد از رسول الله ﷺ برای کسی اذان نمیدهم . ابوبکر گفت : همینجا باش و برای ما اذان بده.

بلال گفت : اگر مرا برای خودت آزاد کرده ای پس هرچه میخواهی بگو، اگر مرا برای الله آزاد کرده ای پس مرا واگذار به کسی که برای آن آزادش کرده ای.

ابوبکر گفت : ترا برای الله آزاد کرده ام برو هر جا که میخواهی.

بلال به سوی شام سفر کرد وی میگوید :

نتوانستم بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم در مدینه بمانم.

زمانی که میخواست بلال اذان بدهد و به لفظ " اشهد ان محمد رسول الله " میرسید غم فراق پیغمبر گلویش را می فشرد و گریه سر می داد.

بعد از گذشت چند سال بلال رسول الله ﷺ را بخواب دید در حالی که رسول ﷺ به او گفت: ای بلال این چه جفایی است که در حق ما میکنی!

آیا وقت آن نرسیده که به زیارت ما بیایی ؟

از خواب که بیدار شد، غم فراق رسول ﷺ وجودش را فرا گرفته بود، سپس به سوی مدینه حرکت کرد و در نزد روضه اطهر رسول ﷺ رسید و گریه را آغاز کرد. حسنین نوه های رسول خدا که کودک بودند هردو آمدند. بلال آنها را در آغوش خود میفشرد و میبوسید و میگریست ، حنین به او گفتند : ای بلال از تو میخواهیم یکبار اذان بدهی . سخن آنان را به احترام جدشان به گوش جان خرید و به مأذنه رفت و اذان را شروع کرد. آنگاه که گفت:

الله أکبر الله أکبر مدینه منوره در جوش و خروش شد. زمانیکه گفت:

أشهد أن لا آله إلا الله جوش و خروشش بیشتر شد.

و آنگاه که گفت : أشهد أن محمداً رسول الله

زنان از خانه های خود به گریه و فغان بیرون برآمدند ، زمان رسول خدا ﷺ بیاد شان آمد .

از آن پس هیچگاه کسی مردان و زنان مدینه را تا این اندازه گریان ندید.

هنگامی که وفات بلال (رض) فرارسید، همسرش کنارش نشسته بود و میگریست. بلال میگفت:

گریه نکن ، فردا با دوستانم ملاقات میکنم ، با محمد و یارانش.

برگرفته از صفحه فیسبوک شخصی سنّی مذهب، با حذف برخی بخشهای غیرضروری

اردی‌بهشت 1403

احمد شمّاع زاده

ویژگیهای ذاتی انسان در قرآن

ویژگیهای ذاتی انسان در قرآن

احمد شمّاع زاده



چه ویژگیهایی برای انسان، ذاتی شمرده می‌شوند؟

منظور از ویژگیهای ذاتی، ویژگیهایی است که خداوند در نهاد (فطرت) انسان نهادینه کرده است. این ویژگیها دو گونه دارند. گونه نخست، مربوط است به آنچه که به خداگونگی شهرت یافته‌اند. گونه دوم ویژگیهای ذاتی، نه تنها ربطی به خداگونگی انسان ندارد، بلکه بیشتر بوی ناسپاسی نسبت به خداوندی را می‌دهد که انسان را در بهترین کیفیت آفریده، و او را در دامن رحمت خود پرورانده است.


روشنگری پیرامون گونه نخست ویژگیهای ذاتی انسان:

در تورات آمده است که خداوند انسان را بر صورت خویش بیافرید. با توجه به این نکته مهم، نتیجه می‌گیریم که بسیاری از این ویژگیها، صفات ذات خود خداوند است؛ که همو در فطرت انسان نهادینه کرده است. در همین راستا، نکته اساسی دیگری را نیز باید در نظر آوریم:

همان‌گونه که خود خداوند آن‌گونه نیست که همواره همه صفات خود را بروز دهد، بلکه به قول خودش کل یومٍ هو فی شأنٍ (هر زمانی در شأنی است.)، به تناسب زمان و مکان، برخی از صفات خود را بر آفریدگانش بروز می‌دهد، نتیجه می‌گیریم که انسان نیز باید چنین باشد.

نمونه‌ای از صفات الهی و انسانی:

تکبّر (خودبزرگ بینی) صفتی الهی و انسانی است. خداوند آن‌گونه نیست که همواره متکبّر باشد؛ بلکه آنگاه صفت جبّارّیت و تکبّر (جبّارٌ متکبّرٌ) خود را بروز می‌دهد که شخصی یا گروهی در برابر او عرض اندام کنند و بخواهند خود و دیگران را از اهداف آفرینش دور کنند.

تکبر برای انسان نیز این‌گونه است. گاهی بجا و نیکوست؛ و گاهی بد و نکوهیده.

اگر کسی نیازمند باشد؛ ولی خود را در برابر مافوق خود، خوار نکند، بلکه کفّ نفس کند، و خود را حقیر و ذلیل نشان ندهد، از ویژگی تکبر خود به نیکی بهره برداری کرده است. اگر شخصی از همین صفت، به گونه‌ای نادرست سوء‌استفاده کند، موجب تباهی همه کوششهای پیشین خود می‌شود.

برای مثال اگر کسی با طی کردن مدارج علمی، خود را بزرگ ببیند و تکبّر ورزد، در جامعه خوار شمرده شده و زندگی‌اش تباه خواهد شد؛ چنانکه خودبزرگ بینی ابلیس به دلیل عبادت هفت هزار ساله اش، موجب شد تا نه تنها همه عباداتش به باد فنا رود، بلکه به شیطان نیز تبدیل شود!

بنابراین، همه صفاتی که در نهاد انسان نهادینه شده، برای زندگی انسان بر روی کره زمین لازم و ضروری بوده، و کسی نباید بر خداوند خرده بگیرد که چرا چنین و چنان کردی و چرا مرا چنین آفریدی و…، بلکه همه انسان‌ها باید بهوش باشند و از همه صفات خویش در جای خود، به شایستگی بهره برداری کنند تا رستگار شوند؛ و این مهم ممکن نمی‌شود؛ مگر با تربیت خانوادگی، و مراقبت شخص از خود، پس از شناخت ویژگیهای ذاتی و وراثتی خویش.



روشنگری پیرامون گونه دوم ویژگیهای ذاتی انسان:

پس از گرداوری آیات قرآن، متوجّه شدم که تقریباً همگی آن‌ها، به ناسپاسی و ستمگری او نسبت به خود و آفریدگار، یعنی به گونه دوم ویژگیهای ذاتی انسان باز می‌گردد. در نتیجه ممکن است برای برخی این پرسش پیش آید پس چرا خداوند دارنده این صفات را اینهمه نکوهش کرده و برخی را هم وعده عذاب داده، در حالی که خود خداوند این‌گونه و با این صفات، انسان را آفریده است!!

پاسخ به این پرسش در فلسفه آفرینش انسان و ارسال رسل برای هدایت او نهفته است.

برای آگاهی بیشتر:

گامی در خودشناسی و قصّه هستی: https://www.academia.edu/12078728

فلسفه آفرینش و هبوط انسان: https://www.academia.edu/50766034

فلسفه زندگی از دیدگاه قرآن: https://www.academia.edu/46896237




آیات مربوط به ویژگیهای ذاتی انسان


- انسان قابلیت آن را دارد که همه آفریدگان خداوند را شناسایی کند؛ و آن‌ها را به خاطر بسپارد:

وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا (بقره: 31)

ترجمه: خداوند نامهای همه آفریدگان را به آدم آموخت.

برای آگاهی بیشتر در این زمینه، گامی در خودشناسی را مطالعه کنید.


- انسان توانایی توبه از گناه و بازگشت به خدا را دارد:

فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (بقره: 37)

ترجمه: پس آدم از پروردگارش واژگانی را دریافت کرد (برای توبه کردن) پس خداوند توبه او را پذیرفت. همانا که او بسیار توبه پذیر و مهربان است.


- انسان زیر تأثیر تلقین واقع می‌شود؛ و فریب می‌خورد.

یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ (اعراف: 27)

ترجمه: ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد چنانکه پدرومادر شما را فریفت.

برای آگاهی بیشتر در این زمینه، گامی در خودشناسی را مطالعه کنید.



- انسان به تعهدات خود نسبت به خداوند و انسانیت خود، پایبند نیست!

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (طه: 115)

ترجمه: و به درستی با آدم پیمان بستیم از پیش، پس فراموش کرد، و هرگز عزمی برای اجرای پیمانش، در او نیافتیم.



- انسان اگر خود را در نازونعمت ببیند سرکش می‌شود:

وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ ۚ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ

ترجمه: اگر خداوند روزی و بهره بندگانش از دنیا را گسترش دهد، در زمین سرکشی می کنند؛ به همین دلیل خداوند به اندازه‌ای که خواست اوست، بر آنان فرو می‌فرستد، زیرا که او نسبت به بندگانش بسیار آگاه و بیناست. (شوری: 27)


- انسان نسبت به رحمتهای خداوند کفران می‌ورزد:

وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا ۖ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ

ترجمه: و هرگاه که ما رحمتی از خود را به انسان بچشانیم، شادمان می‌شود؛ و اگر به دلیل آنچه که از پیش انجام داده اند، بدی به آنان برسد، پس انسان بسیار کفران می‌ورزد. (شوری: 48)

برای آگاهی بیشتر: انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی: https://www.academia.edu/105346782


- انسان نه تنها نسبت به نعمتهای همگانی خداوند قدرناشناس است، بلکه نسبت به نعمتی که خداوند ویژه او کرده است نیز قدرناشناسی می‌کند.

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَنَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَآئِماً فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَن لَّمْ یَدْعُنَآ إِلَى‏ ضُرٍّ مَّسَّهُ (یونس: 12)

هرگاه انسان به زیانی دچار شود (چه در مال و چه در جان) بر پهلو، یا نشسته، یا ایستاده، ما را فرا می‌خواند. پس آنگاه که آن زیان را از او برطرف کردیم، از آن می‌گذرد؛ گویی که هرگز ما را برای رفع مشکلش فرا نخوانده است!!

این آیه قرآن در زبان فارسی چنین جا افتاده است: آدم چاپلوس، خرش که از پل گذشت، دیگه به کسی اعتنا نمی‌کنه.


- انسان آنگاه که خود را بی‌نیاز ببیند، طغیان می‌کند.

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَىٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ (علق: 6 و 7)

ترجمه: انسان سرکش می‌شود؛ آنگاه که خود را بی‌نیاز و در نازونعمت ببیند.

برای آگاهی بیشتر: انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی: https://www.academia.edu/105346782

- انسان به خواست و رضای خداوند راضی نیست و از آزمونهای الهی غافل است.

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ ﴿۹﴾

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ﴿۱۰﴾

إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ ﴿۱۱﴾ سوره هود

ترجمه: و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از وى بازپس گیریم، حتماً نومید و ناسپاس خواهد بود؛ و اگر پس از رنجى که به او رسیده، نعمتى به او بچشانیم حتماً خواهد گفت گرفتاریها از من دور شد؛ همانا که او شادمان و از خود راضی است؛ مگر کسانی که بردباری پیشه کردند و کارهای نیکو انجام دادند. برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ خواهد بود.

دو آیه اول، گویای حال بیشتر انسان‌هاست. تنها برخی از انسان‌ها مشمول آیه سوم می‌شوند که زبان حالشان این است: رضاً برضاک (راضی به رضای تو هستیم؛ یا به خرسندی تو خرسندیم.)


- انسان قدر نعمتهای الهی را اصلاً نمی‌داند؛ و با کفران نعمت خود، بر خود و خدا ستم می‌کند.

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (ابراهیم 34)

ترجمه: همانا که انسان اکیداً بسیار ستمگر و بسیار کفران نعمت می‌کند.


- انسان که نطفه ناچیزی بیش نبوده، به هنگامه رشد و بالندگی، آشکارا با خداوند دشمنی می‌ورزد.

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (نحل: 4)

ترجمه: (با اینکه) انسان از نطفه‌ای آفریده شده، پس زمانی (فرا می‌رسد که) او با خدای خویش آشکارا بسیار دشمنی می‌ورزد.


- انسان با زیاده روی در ناسپاسی، موجب تباهی زندگی خود می‌شود.

قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ (عبس: 17)

ترجمه: کشته باد انسان به آنچه ناسپاسی کند!


- انسان آنقدر خودبین و خودبزرگ بین است که به پروردگار خویش نیز فخر می‌فروشد!

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ (انفظار: 6)

ترجمه: ای انسان! چه چیزی موجب غرور تو نسبت به پروردگار بخشنده ات شده است؟


- انسان نسبت به پروردگار خود ناسپاس است.

إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (عادیات: 6)

ترجمه: همانا که انسان نسبت به پرودرگار خود اکیداً ناسپاس است.


- انسان در بهترین کیفیت آفریده شده است.

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ (تین 4 و 5)

ترجمه: به درستی که انسان را در بهترین شیوه آفریدیم؛ سپس (با توجّه به اعمالش) او را به پست‌ترین پستها بازگردانیدیم.



- انسان ضعیف و شکننده آفریده شده است.

خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (نساء: 28)


- انسان با اینکه در رنج و سختی آفریده شده، باز هم خود را قدر قدرت و قوی شوکت می‌بیند!

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿٤﴾ أَیَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ﴿٥﴾ سوره بلد

همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم. آیا گمان می کند که هرگز کسی بر او دست نیابد؟!


- انسان به ریزه کاریهای آزمونهای الهی نسبت به خود آگاه نیست! در نتیجه به کجراهه می‌رود.

فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (فجر: 15 و 16)

ترجمه: و اما انسان آن هنگام که پروردگارش او را بیازماید، و او را گرامی دارد و به او نعمت ارزانی دارد، گوید پروردگارم مرا گرامی داشت؛ و اما هنگامی که او را بیازماید و روزی اش را بر او تنگ گرداند، گوید پروردگارم مرا خوار و زبون کرد.


- انسان تصور می‌کند برای روز رستاخیز، خداوند، توانا بر بازسازی بدنش نیست.

أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ (قیامة: 3 و 4)

ترجمه: انسان گمان می‌کند هرگز توانا بر گرداوری استخوانهایش نیستیم. ما حتّا می‌توانیم سر انگشتانش را نیز بازسازی کنیم (زیرا سر انگشتان هرکس با دیگری متفاوت است.)

برای آگاهی بیشتر: دی. ان. آ و کلونینگ در قرآن: https://www.academia.edu/12408556


- انسان آینده‌نگر، و جویای زمان فرارسیدن رستاخیز است.

بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ (قیامة: 5 و 6)

ترجمه: بلکه انسان می‌خواهد آینده خود را بازبینی کند. می‌پرسد کی رستاخیز رخ می‌دهد؟

برای آگاهی بیشتر: آینده نگری در قرآن: https://www.academia.edu/43935923

- انسان اگر خود را تربیت نکند، همواره در زیانکاری است.

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ

ترجمه: همانا که انسان همواره در زیانکاری است؛ مگر آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به حق و بردباری سفارش کردند. (عصر: 2 و 3)



- انسان خودخواه است؛ و در برخورد منافع با دیگران، همه حق را به خود می‌دهد.

و احضرت الانفس الشّح (نساء: 128)

ترجمه: انسان‌ها همه حق را به خود می‌دهند.


- نفس انسان همواره او را به بدی وامی‌دارد.

إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی (یوسف: 53)

همانا که نفس آدمی او را به بدی کردن وامی‌دارد؛ مگر آنچه را که پروردگارم بر من ترحّم کند.


- انسان بر خلافکاریها خویش آگاه است؛ هرچند تمایلی به پذیرش آن‌ها ندارد.

بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ (قیامة: 14 و 15)

انسان هرچند عذرها بیاورد، بلکه بر خویشتن خویش بینا و آگاه است.



- انسان گمان می‌برد مسئول کارهای خویش نیست.

أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى (قیامة: 36)

آیا انسان گمان می‌کند بدون رسیدگی (و بررسی کرادرش) رها می‌شود؟

عقل، فهم، شعور، احساس

عقل، فهم، شعور، احساس


احمد شمّاع زاده


اشاره

بسیاری از مردمان، چیسیتی و چگونگی چهار مقوله بالا را به خوبی تشخیص نمیدهند. در نتیجه بسیاری از نوشتارها و گفتارهایشان، برپایه ای نادرست بنیان شده و روشن است که نمیتوانند نتیجه خوبی از بیان و نوشته خود بگیرند؛ و نیز ممکن است گذشته از اینکه خود به بیراهه میروند، دیگران را نیز به بیراهه بکشانند. هدف از نوشتن این مقاله، داشتن فهمی درست از این چهار مقوله انسانی است تا ذهن ما به خطا دچار نشود، و خود ما در عمل به خطا نرویم.


عقل

عقل یک ویژگی ذاتی و ارثی (ژنتیک) است که خداوند منّان در نهاد همه آفریدگانی که دارای مغز یا مخ هستند، نهادینه کرده است. عقل نسبت مستقیمی با حجم مغز دارد. میزان عقل هر جاندار، برایند تقسیم حجم مغز بر وزن اوست. یعنی هرچه حجم مغز بیشتر و وزن پیکر جاندار کمتر باشد، عقلش بیشتر است. طبق این نظر و با توجّه به اینکه فرازمینیها جمجمه ای بزرگ و بدنی کوچک دارند، به نظر می‌رسد بسیار هوشمندتر از انسان باشند.

هرچند عقل، انسان را به جایگاههای بالایی در زندگی مادی میرساند، بویژه برای اندیشمندان و دانشمندان؛ ولی به تنهایی هیچ برتری و مزیّتی را برای انسانیت انسان به ارمغان نمی‌آورد، به همین دلیل است که گاهی چهارپایان بر برخی انسانهای موفق در زندگی مادی، برتری می یابند؛ زیرا آن چهارپایان به حکم غریزه وظایف حیوانی خود را به نیکی انجام داده اند؛ ولی اینان راه شایسته یک انسان را نپیموده اند.


فهم (درک یا دریافت)

فهم اکتسابی است و ذاتی نیست. کارکرد مغز اندیشیدن است؛ و فهم نتیجه اندیشیدن است. فهم، هیچ نسبتی با حجم مغز ندارد؛ بلکه مقوله ای اکتسابی است که با اندیشیدن و به دست آوردن تجربه و در بسیاری گاهها با ترکیب شدن با احساس، به رشد و بالندگی می‌رسد.


با اینکه فهم نتیجه اندیشیدن است، ولی همواره چنان نیست که درست باشد؛ بلکه گاهی و یا بسیاری گاهها به افزارهایی نیازمند است تا فهمیدن مفهومی، درست و دقیق از آب دراید. یکی از آن افزارها، تزکیه یا پاک شدن جان یا نفس آدمی از آلودگیهاست؛ و آشکارترین نقطه انحراف اندیشه، و آفت فهم درست، در پیشداوری ذهن، و داوری زودهنگام نهفته است.


نتیجه منطقی:

تشخیص انسانی شایسته و خردمند، از فردی ناشایسته، در فهم و درک درست او از خود و جهان پیرامونش نهفته است.

شعور

شعور موهبتی الهی، و ویژه انسان است. شعور هیچ رابطه‌ای به سواد، دریافت علمی، استعداد و هوش کسی ندارد. ممکن است شخصی بی‌سواد باشد ولی از شعور بالایی برخوردار باشد؛ و شخص دیگری از درجه علمی بالایی برخوردار باشد؛ ولی شعورش بسیار پایین باشد.


شعور هم ذاتی و هم اکتسابی است. شعور، ترکیب میزان معیّنی از عقل و احساس است که خداوند در نهاد انسان‌ها به یک اندازه به ودیعه گذارده (بخش ذاتی شعور انسانی) است؛ و بسته به کوشش هرکس در به دست آوردن تجربه، و فهم درست مسائل زندگی شخصی و اجتماعی، شعور او افزایش می‌یابد (بخش اکتسابی شعور انسانی)؛ و هرگاه با کاتالیزور اخلاق پسندیده ترکیب شود، شعور انسان به جایگاه و مقامی می‌رسد که کمتر وصف شدنی است.


یکی از عوامل پایین ماندن یا پایین آمدن شعور انسان، تکبر (خود بزرگ بینی) است. تکبّر آفت شعور است. تکبّر، گاهی بندگی چندهزارساله نسبت به خداوند را بر باد فنا می‌دهد و موجب می‌شود کسی همچون ابلیس، تبدیل به شیطان شود؛ و گاهی اقبال خاص و عام به دانشمندی که شهره آفاق است (همچون استیون هاوکینگ)، موجب تکبر وی، و منکر وجود آفریننده ای برای کیهان می‌شود. آنجا که خداوند می‌فرماید لقدخلقناالانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین (تین: 4 و 5) منظور همین افول انسان از اوج شعور ذاتی (احسن تقویم) به حضیض شعور اکتسابی (اسفل سافلین) اوست که تکبرش موجب آن شده است!!


احساس

احساس نه تنها هیچ رابطه‌ای با عقل ندارد، بلکه در تضاد با آن است؛ و بستگی به میزان عاطفه یعنی رقّت قلب (دلنازکی) دارد و بس. در اصل آنجا که پای عقل در میان باشد، احساس کمرنگ می‌شود؛ و آنجا که پای احساس در کار باشد، عقل رنگ می‌بازد!


عقل و احساس هرچند متضاد با یکدیگرند، در همه جاندارانی که مغز و قلب دارند، نهادینه شده اند؛ ولی جاندار نمی‌تواند هر دو را به یک نسبت در یک تصمیم گیری به کار گیرد؛ بلکه بستگی به جنس تصمیم گیرنده دارد. اگر نر باشد کفّه عقلش بر کفّه احساسش برتری دارد و اگر ماده باشد کفّه احساسش بر کفّه عقلش برتری دارد.

به همین دلیل گفته و تجربه شده زنان مناسب منصب قضاوت نیستند، ولی بهترین گزینه برای مشاغلی نیازمند دقت بیش از حد، حوصله سربر، و بویژه آموزش و پرورش کودکان هستند.


خداوند عقل و احساس را در نهاد همه جاندارنی که مغز و قلب دارند نهادینه کرده تا نسلشان نه تنها رو به انقراض نرود، بلکه تکثیر شود و ادامه یابد. تداوم نسل نیازمند وجود مادر است. اگر احساس مادرانه وجود نداشت، چه بسا که پدرومادران و نیز نرومادگان فرزند خود را رها می‌کردند و در پی خوشی خویش می‌رفتند!

زمانی بود که هرکس برای تفهیم نظرهای خود به دیگران، باید زحمتهای بسیاری می‌کشید؛ ولی اکنون به فضل و برکت وجود ویدئوهای مختلف در هر زمینه‌ای در یوتیوب، کار برای بسیاری از پژوهشگران ساده شده و همه چیز در دسترس قرار دارد.

نگارنده نیز برای مستدل کردن نظرهای خود پیرامون چهار مقوله فوق که هر یک را مختصری شرح دادم، از این وسیله خوب بهره می‌گیرم؛ و مواردی را که طی سالهای اخیر در یوتیوب و فیسبوک دیده‌ام که با این مقوله‌ها ارتباط دارند، برای داشتن تصویری درست یا درستتر از آنچه بیان شد، در ادامه شرح میدهم:

پرده اول: دنیای حیوانات است. ماده شیری به دنبال بچه آهویی میدود و او را به چنگ میآورد. بیننده به هیچ روی تصور نمیکند که ماده شیر با چه منظوری این بچه آهو را شکار کرده، جز برای رفع گرسنگی؛ ولی موضوع چیز دیگری است!! شیر، بچه آهو را در گوشه‌ای از بیشه نگه میدارد. هربار که بچه آهو میخواهد فرار کند، ماده شیر او را با دست خود از رفتن بازمیدارد. شیر نری به آن‌ها نزدیک میشود، ولی ماده شیر از بچه آهو دفاع میکند و با غرش خود، شیر نر را دور میکند. هنوز بیننده متوجه نیست که در سر (مغز) این ماده شیر چه میگذرد؛ ولی پس از مدتی متوجه می‌شود که احساس مادرانه ماده شیر غلیان کرده و پیش خود با همان مغز مناسب جثّه خود، این موضوع را درک کرده (ترکیبی از احساس و عقل) که این بچه آهو ممکن است به چنگ نره شیران درافتد و لقمه‌ خوشگواری برای آنان شود!!


شیران نر عاقلند و طبق عقل عمل میکنند. گرسنه‌اند و باید شکارکنند و شکم خود را سیرکنند. ولی مادگان عاقل نیستند؛ بلکه احساسشان بر عقلشان برتری دارد. آنان پر از احساس و عاطفه اند و حاضرند گرسنه بمانند؛ ولی به فکر مادر این بچه آهو باشند و آن را نخورند و داغی بر دل مادر این بچه نگذارند!! جلّ الخالق!! چه پرده زیبایی از نمایشی طبیعی در طبیعت خداوندگاری!!

پرده دوم، باز هم دنیای حیوانات است. ماده سگی شش نوزاد به دنیا آورده و تولگان مشغول نوشیدن شیر از پستان مادرند. در چشمان مادر نجابت، احساس و عاطفه را میتوان خواند… و پدر خانواده با توجه به فهم و درک خود، روابط عاطفی خود و همسرش را به یاد میآورد و از همسر نازنینش و مادر فرزندانش با لیسیدن سروصورتش سپاسگزاری میکند!! جل الخالق!!

چه پرده های زیبایی را در تماشاخانه طبیعت این دنیای کثیف می‌توان یافت!!


حال بیاییم و این پرده حیوانی را انسانی کنیم.

مردی خسته و کوفته از کار روزانه، در بستر خوابیده است. فرزند نوزادش را هم با اینکه بسیار دوست می‌دارد؛ ولی چون گریه و زاری می‌کند، دو حالت پیش میآید:

یک- آن مرد هرچند عقلش بیشتر از عقل آن سگ نر است، ولی چون فهمش کمتر از فهم اوست، به همسرش میگوید «بچه‌ رو ساکت کن میخوام بخوابم»؛ و هیچ کمکی به همسر خود نمیکند.

دو- آن مرد نه تنها عقلش از عقل سگ نر بیشتر است، بلکه فهمش هم از فهم او بیشتر است. درنتیجه احساس و عاطفه او به جریان میافتد و با اینکه خواب آلود است، برمیخیزد و به کمک همسرش میشتابد تا بچه آرام گیرد.

نتیجه منطقی:

عقل نه تنها در اینجا، بلکه در بسیاری بزنگاهها کاره‌ای نیست، و تنها این فهم ماست که موجب کردار درست و نیکوکاری ماست.


پرده سوم: سومین پرده انسانی است. شخص آمریکایی میانسالی به وسیله اینترنت پیامرسانی میکند که برای شرکتش نیاز به چند نفر کارمند زن و مرد دارد؛ و وسیله مصاحبه برای استخدام را اسکایپ معرفی میکند و شماره تلفن میدهد. جوانانی از شهرهای مختلف آمریکا، زن و مرد، سیاه و سفید، هریک جداگانه با او تماس میگیرند؛ و او همه مصاحبه‌ها را ضبط میکند. به هر یک از آنان شرایط را یک به یک گوشزد میکند. شرایط تعیین شده در آغاز عادی به نظر میرسند؛ ولی پس از مدتی تماس گیرنده شگفتزده می‌شود و شرایط را غیرعقلانی و گاهی دیوانه کننده میبیند. مثلاً در مدت 24 ساعت شبانه‌روز آماده خدمت باشد!! ولی پاسخ به پرسش آخر، واقعاً احمقانه و دیوانه کننده است!!:

درخواست کنندگان استخدام، برای اینهمه کار سخت و طاقت فرسا، از حقوق ماهانه خود میپرسند. ولی پاسخ میشنوند که: هیچ پولی به شما پرداخت نمیشود!!!

میگویند مگر مردم عقلشان را از دست داده‌اند که با چنین شرایط سختی بدون حقوق کار کنند؟!! و مصاحبه کننده میگوید بسیارند چنین کسان!!

- کجا؟!! چه کسی حاضر است با این شرایط کار کند؟!! مگر دیوانگان؟!!

و پاسخ میشنوند: نه دیوانگان بلکه مادران... و اشک از چشمان دخترانی که به یاد فداکاریهای مادرانشان افتاده اند، جاری می‌شود و پسرها سخت به فکر فرومیروند!!

لینک این ویدئو:

https://www.facebook.com/ahmad.shammazadeh.9/videos/866218080118081


آری رفتار مادران در هیچ معیار عقلانی نمیگنجد و به تعبیر خودمانی با عقل جور در نمیآید. چرا؟ چون مادر سراپا احساس است. اگر عقل بخواهد جانشین احساس شود، دیگر مادر، مادر نیست.


نتیجه منطقی:

مردان عاقلترند؛ ولی عقل آدمی بدون احساس، نه تنها کاره‌ای نیست، بلکه زیانبار است.


چهارمین پرده: باز هم دنیای انسانهاست. قاضی سالمندی مشغول قضاوت درباره کسی است که در رانندگی خلاف کرده و اتفاقاً پسر خردسال خود را هم با خود به دادگاه آورده است. قاضی که فرزند را میبیند میگوید بیا جلو و او را برمیگیرد و روی زانوی خود مینشاند و به او میگوید من میتوانم پدرت را 70 دلار یا 30 دلار جریمه کنم و یا او را ببخشم. تو بگو کدوم یک را حکم کنم؟ کودک پس از کمی فکر کردن میگوید سی دلار. همه حضار میزنند زیر خنده و تعجب میکنند که او قبول کرده که پدرش جریمه شود!!

این کودک چون پسر بوده، عاقلانه نظر داده؛ ولی اگر دختر بود یقین بدانید که می‌گفت او را ببخشید. دختران بویژه نسبت به پدران خود پر از احساس و عاطفه اند.


پنجمین پرده: باز هم قاضی و قضاوت

قاضی زنی سفیدپوست است، و متهم مردی سیاهپوست؛ و هر دو آمریکایی هستند. قاضی متهم را از روی پرونده و نام و نشانش میشناسد؛ ولی متهم قاضی را نمیشناسد. قاضی حکم را چنین صادر میکند: آزادی به قید وثیقه. قاضی رو به متهم کرده و میگوید «یادت هست با هم در یک دبیرستان درس میخواندیم و تو پسری با استعداد و با مَحبت بودی؟!! امیدوارم به زندگی عادی بازگردی و دست از این کارها بکشی… با این جمله ها، مجرم قاضی را بازمیشناسد و میگوید «اوه گادّس» و چندبار سرش را با دستانش میپوشاند و تکرار میکند «اوه گادّس» و بسیار ناراحت و شگفتزده، و از کرده خود پشیمان شده است.

در این ویدئو با کسانی که مجرم را میشناخته اند، مصاحبه می‌شود و همه از او تعریف میکنند که او پدری خوب برای فرزندش و شوهری خوب برای همسرش بوده است.

ولی این مرد با استعداد و خوش صیرت، معلوم نمیشود به چه دلیلی رو به سرقت میآرود و دستگیر میشود. مسلماً او در حالتی نامساعد، خواسته بیشتر یا زدوتر به خانواده اش بهره ای برساند؛ ولی از عقل و هوش خود بد بهره برداری کرده و تصمیمش از اخلاق پسندیده بی بهره بوده است.

پس عقل، به تنهایی ارزشی ندارد، بلکه این اخلاق پسندیده و رعایت حقوق دیگران است که موجب می‌شود انسان در زندگی موفقیت به دست آورد و به انسانیت خود افتخار کند.


تمام دزدان و اختلاسگران بسیار باهوشند و هنگامی که شگردها و ترفندهای خود را بازمیگویند بسیار شگفتزده میشویم؛ ولی متأسفانه هوش و استعداد خود را در جایی هزینه کرده‌اند که نباید میکردند؛ و دلیل فردی و شخصی آن هم جز این نیست که آنان یا همواره و یا در زمان و یا در طول ارتکاب جرم، از اخلاق پسندیده بی بهره بوده اند.


برای داشتن درکی درست از تضاد و تقابل میان عقل و احساس در انسان، ناچار از آوردن مثالی هستم:

انسان را یک لیوان دوسر با دو دهانه و یک پایه فرض کنید. در یک دهانه تنها احساس وارد می‌شود و در دهانه دیگر، تنها عقل. از پیش در هر دو دهانه مقدار متناسبی عقل و احساس وارد شده است (به تعریف شعور ذاتی بازگشت شود). در دهانه احساس هرچه احساس وارد کنید، جا برای عقل کم میآید؛ و در دهانه عقل هرچه عقل وارد کنید جا برای احساس کم میآید. اولین حالت، ویژگی زن را نشان میدهد و دومین حالت، ویژگی مرد را.

مرد و زن از نظر نوع یا گونه، از یک گونه اند و از نظر جنسیت متفاوت اند؛ زن و مرد، نه متیوانند جایگزین یکدیگر شوند، و نه یکی بر دیگری برتری دارد. بلکه برای انجام وظایف متفاوتی آفریده شده‌اند و هر یک ویژگی خاص خود را دارد؛ همچون سیب و انار که هر دو میوه اند ولی سیب، سیب است و انار، انار. هر دو زیبا هستند، هر دو مفید هستند؛ ولی خواص متفاوتی دارند و بهره های متفاوتی را به بدن انسان میرسانند.


در مثل آمده است که بشین و بفرما و بتمرگ هر سه یک مفهوم را میرسانند، پس چرا ما دستکم برای دوستانمان، واژه بفرما را به کار نبریم؟! همین مثال در مورد عقل مردانه و احساس زنانه صادق است.

جمله‌های «زن پر از شور و احساس است»، و «زن عقلش کمتر از مرد است»، هر دو، دو روی یک سکه اند. پس چرا نگوییم زن پر از شور و احساس است و عنوانی را به کار ببریم که تنفر برانگییز و تحریک‌کننده است؟!!


بهتر است از این پس، در مقایسه مرد با زن بگوییم:

مرد، کم احساس، و زن پر از احساس است. زیرا برتری انسان‌ها به احساسشان است و نه به عقلشان. اگر کسی عقل کمی داشته باشد، ممکن است در زندگی چندان موفق نباشد؛ ولی اگر احساس کمی داشته باشد، ممکن است از مسیر انسانی خود دور شود و به انحراف رود.


نتیجه منطقی:

اگر احساس زنانه وجود نداشت، از عقل مردانه به تنهایی کاری بر نمیآمد.

زندگی شکل دیگری داشت و عشق در کار نبود.


انگیزه‌ای که موجب نوشتن این مقاله شد:

جوانی بی نام و نشان از اهالی افغانستان که مدتی است در یوتیوب پیدایش شده، با فایلهای صوتی خود با قرآن و اسلام عناد میورزد. وی پس از نفر اول شدن شمسیه علیزاده در کنکور سراسری افغانستان، فایلی صوتی تهیه کرده زیر این عنوان که شمسیه علیزاده سخن پیامبر اسلام را باطل کرد و به گونه‌ای از خود به پیامبر تهمت میزند که گویی از زبان شمسیه علیزاده نقل قول میکند.


خلاصه سخن او در این فایل صوتی این است که چون این دختر جوان هجده ساله توانسته نفر اول کنکور شود، پس عقلش بیشتر از پسران است و سخن پیامبر که در پاسخ به پرسشی گفته است: «به آن دلیل خداوند شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد در قرآن یاداور شده، که عقل زن کمتر از عقل مرد است».

این جوان معاند اسلام، هنوز نمیداند که موفقیت در کنکور تنها عاملش داشتن عقل بیشتر نیست. بلکه بسیارند کسانی که عقلشان بسیار بیشتر از اوست؛ ولی به هیچ‌ موفقیتی نه تنها در کنکور، بلکه در زندگی نیز دست نیافته اند؛ و اصولاً عقل رمز موفقیت در زندگی هیچ‌کس نیست؛ بلکه گذشته از دلایل منطقی که در بالا یاداور شدم، عوامل بیشماری در داشتن یک زندگی موفق مؤثرند که برخی از آن‌ها را خود این دختر در گفت و گوهایش بیان کرده است.

وی در مصاحبه با بی بی سی در پاسخ به این پرسش:

«هنگامی که پزشک شدی اگر یک طالبان را پیش شما بیاورند، او را درمان میکنی یا نه»؟

میگوید: «وظیفه پزشک درمان کردن است و نباید فرق بگذارد. شاید او به راه راست هدایت شود».

وی کاملاً درست میگوید که نشانه فهم بالای اوست و نه نشانه عقل زیاد او. ما از آینده خود بیخبریم. حتا برای یک لحظه. هرکس باید به وظیفه خود عمل کند؛ و هیچ‌کس نمیتواند درباره حال و آینده خود یا کس دیگری قضاوت کند که چگونه است یا خواهدشد. شاید آن عضو طالبان در همان لحظه‌ای که ببیند یک پزشک مخالف راه و روش او، او را از مرگ میرهاند، به خود بیاید و از راه ضدانسانی طالبان دست بردارد. بسیار رخ داده است که کسی یا کسانی با یک لحظه درست اندیشیدن، از چاه ضلالت و گمراهی رها شده و به راه هدایت و رستگاری درافتاده اند.


به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) فرمود: تفکر ساعة افضل من عبادة سبعین سنة

یک لحظه اندیشیدن از هفتاد سال (برابر عمر متوسط یک انسان) عبادت ارزشمندتر است.


در داستان حضرت یوسف، وی میکوشد از بند نجات یابد و به کسی که از زندان مرخص میشد، میگوید: «مرا نزد اربابت (عزیز مصر) به یاد آر»؛ ولی آن جوان فراموش میکند و به همین سادگی یوسف این پیامبر برگزیده خداوند، چند سال را بیشتر در زندان میگذراند و خداوند هم هیچ کمکی به پیامبرش نمیکند تا زودتر از زندان رهاشود؛ زیرا تنها سنن الهی و مکانیزمهای اعمال آدمیان در فعل و انفعالهای جهان پیرامون ما مؤثرند و تنها در برخی بزنگاهها خداوند مستقیماً دخالت میکند؛ مانند نجات کودکان از مرگ حتمی، که گاه و بیگاه بر اثر کوتاهی والدین در مراقبت از فرزند خود رخ میدهد.

نگارش و ویرایش: مهر 1399

دومین ویرایش (جزئی): اسفند 1399

سومین ویرایش و افزودن لینک: اردی‌بهشت 1403

احمد شمّاع زاده