ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سعدی، مولانا، پائولو کوئلّو
حکایتی از سعدی
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد.
همه شب نیازمند از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز در فلان سرزمین.
گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است.
آخر گفتی: سعدیا! سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر، به گوشهای بنشینم.
گفتم آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد؛ و از آنجا کاسه چینی به روم آرم؛ و دیبای رومی به هند، و فولاد هندی به حلب، و آبگینه حلبی به یمن، و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند.
سپس گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند، یا خاک گور
***
عشق در جهنم
داستانی از پائولو کوئلو
شخصی بود که تمام زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت میرفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد. فرشته ای که باید او را راه می داد، نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچکس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسایی نمی خواهد. هر کس به آنجا برسد، می تواند وارد شود. آن شخص وارد شد و آنجا ماند. پس از چند روز، ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقۀ پطرس قدیس را گرفت و او را مؤاخذه کرد. پطرس که نمی دانست ماجرا چیست، پرسید:
چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:
تازه واردی را که به دوزخ فرستاده اید، کاروزندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده، نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد… در چشمهایشان نگاه می کند… به درد دلشان می رسد… درنتیجه، حالا در دوزخ همه دارند با هم گفت وگو می کنند… یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارها نیست!! بیایید و این مرد را پس بگیرید.
وقتی راوی قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
با چنان عشقی زندگی کن که حتّا اگر بنا بر تصادف به دوزخ رفتی، خود ابلیس، تو را به بهشت بازگرداند!
***
به اعتقاد مولانا هیچ رفاقت و همراهی بی دلیل نیست. در این عالم همجنسها جذب یکدیگر میشوند؛ یعنی اهل نور و اهل نار، هریک به سمت اهل خود کشیده میشوند.
اگر در زندگانی شخصی خویش متوجه شدیم که نااهلانی به سوی ما آمدند، آنان را تقبیح نکنیم بلکه به خود شک کنیم و رفتار و کردارمان را بازبینی و اصلاح کنیم.
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل، باطلان را می کِشد
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
دفتر دوم مثنوی
گرداوری و تنظسم: احمد شمّاع زاده