ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون
(بندگی در چشمه زندگی)
احمد شمّاع زاده
ممکن است این آیه که هدف آفرینش جن و انس را بیان کرده، از آغاز نزول تاکنون به گونه های متفاوتی ترجمه و تفسیر شده باشد؛ ولی باید دانست کلام خداوند همواره بسیار ساده و گویاست؛ و نیازی به تفسیر ندارد؛ بلکه با کمی اندیشه و خالی نگهداشتن ذهن از پیشداوریها، میتوان به این درک رسید که آیات الهی برای همگان فروفرستاده شده و نه قشر ویژه ای که آیات خداوند را برای ما قابل درک و فهم کنند. بنابراین، این آیه را باید ساده و بیپیرایه چنین ترجمه و درک کرد:
نیافریدم جن و انس را مگر اینکه بندگی کنند مرا.
در شرح این آیه باید گفت خداوند توقع زیادی از ما ندارد؛ و اگر به دستورهایش که توسط پیامبرانش به ما رسیده عمل کنیم، از ما راضی و خشنود خواهد بود. بندگی واژهای در خور فهم همگان است و نیازی به تفسیر و توصیف ندارد.
عرفا، یعبدون را عبادت کنند تفسیر کرده و آن را با یعرفون پیوند زده و گفتهاند: پیش نیاز عبادت، شناخت خداوند است؛ پس منظور نهایی آن است که مرا بشناسند.
ترجمه یعبدون به عبادت کنند بسنده و گویا نیست؛ زیرا در زبان فارسی عبادت هم به پرستش و هم به بندگی قابل ترجمه است. کسانی هم بپرستند ترجمه و تفسیر کردهاند که در پی به هر دو وجه میپردازیم:
معانی پرستیدن:
پرستش به شکلهای زیر انجام میگیرد:
برای جمادات و گیاهان: سجده و تسبیح، چنانکه فرموده: والنجم و الشجر یسجدان (الرحمن: 6) و تسبّح لهالسّمواتالسّبع والارض و من فیهن و ان من شیءالا یسبح بحمده ولکن لایفقهون تسبیحهم (اسراء: 44)
ترجمه: آسمانهای هفتگانه و زمین و هرکه در آنهاست، تسبیحگوی اویند؛ و نیست چیزی مگر تسبیحگو به سپاس اوست. لیکن درنمییابند تسبیح آنها را.
برای فرشتگان: تسبیح و تقدیس؛ چنانکه از زبان فرشتگان فرموده: نسبّح بحمدک و نقدّس لک (بقره: 30)
برای انس و جن: گفتن الله اکبر، الحمدلله، سبحان الله و سجده کردن (پیشانی بر خاک ساییدن)
در اثبات معنای بندگی کردن در آیه ما خلقت…:
از آن روی که کلام خداوند همواره برای فهم همگان است و اگر هم ظاهر آیهای مناسب همگان نباشد، نیم نگاهی به همگان دارد، نمیتوان از آیهای به این مهمی که هدف آفرینش را دربر دارد، به همین سادگی گذشت و در آن اندیشه نکرد. واژه عبد در فرهنگ زمان نزول قرآن، به بنده یا برده ای میگفتند که اختیاری از خود ندارد و بی چون و چرا در اختیار ارباب خود است.
به بررسی ارتباط بنده و ارباب میپردازم تا موضوع روشنتر شود:
مشترکات بندگی خداوند با بندگی ارباب
یک- لزومی نداشت تا بنده ارباب خود را بشناسد، بلکه هرچه را که او دستور میداد، باید انجام دهد. بدین ترتیب نظر عرفا که یعبدون را با یعرفون پیوند میزنند، رد میشود.
دو- لزومی نداشت که بنده، سپاس ارباب را گوید و در آستان او سر به سجده برد و ارباب خود را بپرستد. بدین ترتیب نظر آنان که یعبدون را بپرستند ترجمه میکنند نیز رد میشود.
سه- بنده برای ارباب خود کاری انجام میداد. بنابراین، پرستیدن نمیتواند در حقیقت کاری باشد که رضایت خداوند را جلب کند، بلکه باید به گونهای باشد که سعدی علیه الرّحمه گفته است:
عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
تفاوت بندگی خداوند با بندگی ارباب:
یک- ارباب از بنده اش تنها توقع بندگی دارد و در برابر انجام درست دستور، پاداشی به بنده خود نمیدهد؛ ولی خداوند چون کریم و رحمن و رحیم است، در صورت بندگی بنده اش، به او پاداش میدهد.
دو- ارباب در صورت تخلّف بنده اش، او را در این دنیا مجازات میکند، ولی خداوند در صورت سرپیچی بنده اش، او را در آخرت کیفر میدهد.
روشنگری:
بر اساس آموزه های قرآن کریم، خداوند برای بنده اش بدی نمیخواهد. هر نیک و بدی که در این جهان بهره ما میشود، نتیجه بازخورد و بازگشت کردار ما از راه انرژیهای ایجاد شده، و نتیجه کردار خود ماست که به خود ما بازگشت کرده است؛ و جز در مواردی که از خداوند مستقیماً درخواست شده (دعا) و یا اجابت نفرینهای بجایی که بر علیه شخصی صورت گرفته، بیواسطه از جانب خداوند نیست.
از سوی دیگر، طبق قوانین طبیعت و سنن الهی، از جمله ماشاءالله کان و ما لم یشأ لم یکن (هر چه را که بخواهد هست میشود و هرانچه را که نخواهد هرگز نخواهدبود)، همه آنچه که به ما میرسد به تأیید خداوند صورت میگیرد؛ که اگر تأیید الهی نباشد حتا برگی از درختی نمیافتد:
و ان تصبهم حسنة یقولوا هذه من عندالله و ان تصبهم سیّئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عندالله فمال هولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن عندک (نساء: 78 و 79)
ترجمه: و اگر یک نیکی به آنها برسد میگویند این از سوی خداوند است و اگر یک بدی به آنها برسد میگویند از سوی توست. بگو هرآنچه به شما میرسد از سوی خداوند است. پس این قوم را چه میشود که گفته ای را در نمییابند. آنچه از نیکی به تو (به عنوان یک انسان و نه برگزیده او) رسد، از سوی خداوند است و آنچه از بدی به تو رسد از سوی خودت است.
نهایت بندگی:
آیا برای بندگی نهایتی هم هست؟
از آیه آخر (99) سوره حجر چنین بر میآید که دو گونه بندگی وجود دارد، یکی بندگی از روی وظیفه انسانی، (یعنی بندگی انسان نسبت آفریننده اش، همچون بندگی انسانی فهیم نسبت به والدینش) و دیگری بندگی از روی شوروشوق و عشق:
واعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین (پروردگارت را بندگی کن تا اینکه یقین آید تورا).
معنای آیه این نیست که پس از اینکه به یقین رسیدی دیگر لازم نیست خداوند را بندگی کنی؛ بلکه منظور این است که پس از حصول یقین، به مرحلهای از شناخت میرسی که بیش از پیش و با انگیزشی درونی، با شوروشوق به عبادت (بندگی) میپردازی.
همانگونه که در آغاز گفتار آمد، عرفا عبادت را نه بندگی بلکه پرستش (نماز و نمازگزاری) میدانسته اند. درنتیجه ممکن است به واسطه همین آیه بوده که برخی عرفا هنگامی که به گمان خود (زیرا جز خداوند کسی نمیداند که ادعای آنان درست بوده یا نه.) به مرحله عین الیقین (مرحله آخر طی طریق و عرفان) میرسیده اند، نماز را از خود ساقط میدانسته اند؛ چنانکه آوردهاند، هنگامی که یکی از مریدان به مرادش گفت: «وقت نماز است!»، او در پاسخ گفت:
«ما در نمازیم».
نگارش و ویرایش: بیست و هشتم شهریور 97
ویرایش دوم: نوزدهم مهرماه 97
ویرایش سوم: مهر1400
احمد شمّاع زاده
آیا نماز نخواندن مجازات دارد!؟
امیرحسین ترکاشوند - احمد شمّاع زاده
اشاره:
نوشته زیر ظاهراً در پاسخ به پرسش بالا توسط آقای ترکاشوند پژوهش و تنظیم شده است؛ ولی وی یک موضوع را توضیح کامل نداده و ممکن است موجب تشویش برخی اذهان شود. موضوع این است که وی میان نماز نخواندن و قبول نداشتن نماز، مشخّصاً تفاوتگذاری نکرده است؛آنجا که مینویسد:
در متون فقهی برای نماز نخواندن مجازات، آنهم چه مجازاتهایی، وضع شده است که نهایت آن اعدام است! و این در حالی است که نگارنده که عمری از او میگذرد و از نوجوانی با مسائل دین آشنا شده، تاکنون ندیدهام و نخوانده ام که کسی را به دلیل نماز نخواندن مجازات کرده باشند، ولی در طول زندگی بسیاری را از دور و نزدیک میشناسم که نماز نمیخوانده اند. یعنی اگر هم این احکام وجود دارد چنان غیرانسانی است که قابلیت اجرا ندارند و در نتیجه بهتر است ما هم از آنها سخنی به میان نیاوریم و جوانان را بیش از پیش از دین نرنجانیم. وی مینویسد:
شاید مجازات به خاطر نماز نخواندن، حتا به "ذهن" کسی خطور نکند؛ زیرا نماز رابطه فرد با مبدأ هستی است و دخالت زور و مجازات در این موضوع به کلی با روح نمازگزاری ناسازگار است.؛ ولی متأسفانه در متون فقهی برای نماز نخواندن مجازات، آنهم چه مجازاتهایی، وضع شده است که نهایت آن اعدام است! این گونه آراء و نظرات فقهی، ضرورت بازنگری در مشهورات فقهی را بیش از پیش آشکار میسازد، افسوسِ دوچندان آنجاست که حکم یادشده، رأی عموم فقها در طول تاریخ بوده است:
الف- اگر مردی اساساً نماز را قبول نداشته باشد کیفرش بی هیچ تخفیفی مرگ است! زیرا به دلیل انکار یکی از ضروریات دین، از اسلام خارج شده و مرتد و کافر نامیده میشود. کیفر مرتد، قتل است. اینچنین فردی حتا اگر توبه کند، توبه او مانع اجرای حکم نمیشود!! بر کسی که به دلیل انکار نماز اعدام شود، نماز میّت نمیخوانند و در گورستان مسلمانان دفن نمیشود.
ب- اگر زنی (و نیز مردی که مسلمانزاده نیست ولی سپس مسلمان شده) نماز را قبول نداشته باشد کیفرش قتل است. ولی پیش از اعدام، خواستار توبه وی میشوند؛ اگر پذیرفت که هیچ، وگرنه به قتل میرسد. او نیز مرتد، از اسلام برگشته، و به دامان کفر بازگشته است؛ و به همین دلیل میکشندش. او نیز مرتد و کافر شمرده شده و از مراسم تدفین مسلمانان بی بهره است.
ج- اگر مردی (چه مسلمانزاده و چه بعداً مسلمان شده باشد) نماز را قبول داشته باشد ولی عملاً نماز نخواند، در این صورت او را تعزیر میکنند (بیست و پنج ضربه شلاق)، اگر باز نماز نخواند دوباره تعزیرش میکنند و بار سوم یا حدّاکثر چهارم (اختلاف در فتوی و احتیاط) او را میکشند؛ زیرا به یک ضروریّ دین پایبند نبوده و مرتکب گناه کبیره شده، که کیفرِ آن اعدام است. او البته این حق را دارد که پس از مرگ، مراسم تدفین مسلمانان برایش اجرا شود. مانند اینکه نماز میّت بر او بخوانند و در گورستان مسلمانان خاکش کنند … زیرا او مسلمان بود و نماز را انکار نکرده، بلکه تنها تنبلی داشته است.
د-
اگر
زنی نماز را قبول داشته باشد ولی آن را
بجا نیاورد، تعزیرش نمیکنند بلکه حبسش
میکنند
و
هنگام هر نماز، به سراغش
میروند و او را به کتک میگیرند تا اصلاح
شود و نمازخوان شود.
این
کار را هر وعده نماز، آنقدر
تکرار میکنند تا توبه کند یا بمیرد!
اگر زیر کتک مُرد او نیز مسلمان مُرده است؛ زیرا نظراً با نماز مشکل نداشته بلکه فقط عملاً تن به آن نمیداده است. بیست و دوم مرداد 1394 (پایان نوشته آقای ترکاشوند.)
چشم به راهِ فقهی پویا و به امید بازبینی احکام فقهی که ریشه در اسلام محمدی(ص) ندارند.
و اما نظر نگارنده:
در دیدگاه دین مبین اسلام پیرامون نماز، نمازخوانی و نمازخوان پنج گونه انسان وجود دارد:
یک- انسانی که مسلمان است و نماز میخواند، آن را خوب بجا میآورد، و همانگونه که در آغاز نماز میگوید، برای قربت (نزدیکی) به خدا میخواند و آن را مایه رشد معنوی خویش میداند.
دو- انسانی که مسلمان است و نماز هم میخواند ولی قرآن کریم در سوره ماعون او را اینگونه به تصویر میکشد: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ
ترجمه: پس واى بر نمازگزاران. آنانکه از نمازشان غفلت، و نسبت به آن بیتوجِّهی میکنند. آنانکه ریاکارانند و از رفع نیاز نیازمندان خودداری میکنند.
خلاصه اینکه: در ظاهر نمازخوان است ولی نماز را برای ریاکاری میخواند و نمازش تأثیری بر درون و بیرون او ندارد؛ وای بر امثال او و روزگارشان!!
سه- انسانی که به نام، مسلمان است؛ ولی نه ادعای مسلمانی دارد، و نه نماز را قبول دارد. چنین کسی در اصل مسلمان نیست؛ زیرا یکی از ملزومات دین اسلام را نپذیرفته است. پس مجازاتی هم نباید برای او در این دنیا در نظر گرفت. خداوند به اعمال او از ما آگاهتر است و در آخرت هم حساب کارش با خداست.
چهار- انسانی که مسلمان است. نماز هم میخواند؛ ولی در حد رفع تکلیف و نه نماز حقیقی. او حتا در روز رستاخیز هم بدین دلیل بازخواست نمیشود؛ زیرا همانقدر که نسبت به خداوند تکبر نورزیده، بلکه در برابر خداوند سر بر خاک ساییده است، موجب میشود که از عقوبت آخرت در امان باشد؛ هرچند ممکن است در این دنیا بهره ای از نماز خود نبرد و برای آخرت وی، ثوابی در نظر گرفته نشود.
پنج- انسانی که مسلمان است، نماز را هم قبول دارد، ولی به دلیل تنبلی یا جوانی کوتاهی میکند و نماز را یا کلاً نمیخواند و یا برخی اوقات میخواند. چنین کسی نیز حسابش با خداست و هرگز نباید برای او جرمی دنیایی در نظر گرفت.
امروز جمعه هفتم تیرماه سال هشتادویک است. به پخش درسهایی از قرآن آقای قرائتی از شبکه یک تلویزیون گوش میدهم. صحبت برسر این است که هرچه مال بیشتر شود زکات هم باید بیشتر داد. ایشان مثالی میزند بدین شرح:
مرحوم شیخ انصاری که تقریبا همه طلاب اقلا کتاب«مکاسب» ایشان را خواندهاند، هنگامی که طلبه بود برای تراشیدن سر خود دهشاهی به سلمانی میداد. وقتیکه حجتالاسلام شد بازهم دهشاهی میداد. وقتیکه آیتالله شد بازهم دهشاهی میداد. وقتیکه آیتاللهالعظمی شد باز هم دهشاهی میداد. سلمانی دیگر خستهشد و نارضایتی خود را از این موضوع بازگفت.
تا اینجای داستان جالب بود و من فکرکردم که سخنران از یک هملباس خود که دارای مقامومنزلتی هم در اقتصاد اسلامیاست، میخواهد انتقادکند. ولی چنین نبود زیرا دنباله داستان چنین است: شیخ انصاری پاسخداد که: همة اینها که میگویی درست و نشانه این است که علم من زیادشدهاست، ولی سطح سر من که زیاد نشدهاست. همه حضار خندیدند ولی من متاسفشدم، چرا؟:
با این نتیجهگیری، مثال معالفارق بود. مثال درست بود اگر نتیجهگیری درستی از آن میشد و گلهمندی سلمانی تحلیل میشد. منظور وی این بود که از آن سالها تاکنون شما درامدت زیادتر شده.(نمیتوان گفت ایشان از زمان طلبگی تا به گاه آیتالعظمایی درامدش یکی بوده) و هزینههای زندگی من هم بیشترشده(البته با توجه به اینکه در آن ایام تورم رشد بسیارکندی داشتهاست)، پس باید مزد بیشری بدهید.
نتیجه بحث:
وقتی نویسنده «مکاسب» در آن زمان چنین دیدی نسبت به اعتراض یک کارگر دارد، و موضوع تورم را هرچند که ناچیز(و نه مانند امروز بسیار زیاد) در مسائل اقتصادی جامعه اسلامی دخالت نمیدهد، ما نمیتوانیم مدعی باشیم که فقه ما از نظر اقتصادی بیاشکال است. بلکه به این نتیجه میرسیم که لازم است علمای دین ما به گونهای مرتب و منظم با یکدیگر نشست اقتصادی داشته باشند و مسائل جامعه را حلوفصلکنند، تا بتوانیم مدعی آن باشیم که فقه ما پویا و امروزین است.