نقدی بر:
احمد کسروی، دینستیزی دیندار
اشاره:
پیش از خواندن مقاله لازم است چند نکته روشن شود:
یک- معنای دین: دین یعنی راه و رسم(روش) زندگی. هنگامی که به خداوند میگوییم اسألک العافیه، عافیه الدین و الدنیا و الآخره، معنایش این است که از تو سلامتی روش زندگی و دنیا و آخرتم را درخواست میکنم؛ که روش زندگی پایه و مایه دنیا و آخرت هم هست.
دو- دین وسیله است. هیچ دینی یا راه و روشی هدف نیست؛ هنگامی که میگوییم روش پژوهش، یعنی وسیله ای که ما را در رسیدن به هدفی که در پیش گرفته ایم، یاری رساند. همه وسایل و روشها برای رسیدن به درستی و حقیقت اند.
ویژگی وسیله آن است که هرکس میتواند هرگونه که بخواهد از آن بهره برداری کند. اگر در روش پژوهشمان داده های نادرستی را به کار بریم، نتیجه یا خروجی ما هم نادرست خواهدبود. اگر در دین(روش زندگی)مان عناصر نادرستی را دخالت دهیم، هم در دنیا و هم در آخرت، زیانکار خواهیم شد. انسان خردمند از هر وسیله ای به درستی بهره برداری میکند.
سه- نویسنده پیرامون کسروی نوشته است:
"وظیفهای که کسروی بهعهدۀ دین میگذاشت، این بود که مردمان را به نیکخواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و بدینسان از نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنجهاست بکاهد."
وظیفه دین آن نیست که اختیار ما را از ما بگیرد و ما را وادار به کاری کند که میلی به انجام آن نداریم؛ و از آنجا که دین وسیله است، هیچگاه نمیتواند هدفمندانه کاری انجام دهد. وسیله وسیله است؛ کاربر باید خردمند باشد تا وسیله را خوب به کار برد.
اما اگر منظور این باشد که دین از عناصری برخوردار باشد تا در انسانها انگیزه ایجاد کند، سخن درستی است و همه ادیان به گونه ای انگیزه در انسانها ایجاد میکنند؛ همانند تشویقها و تنبیه های فراوانی که در قرآن آمده و یا معجزات و کراماتی که مسیح انجام میداد. ولی در نهایت این انسان است که از آن همه انگیزشها متأثر شود و رو به سوی اندیشه، گفتار و کردار نیک گذارد و یا آنها را نادیده انگارد و به آنها پشت کند.
چهار- کسروی: "دینها در آغاز بنیاد راستی داشتهاند و دستگاهی ارجدار بودهاند، اما با گذشت زمان در هر یک از آنها آلودگیها پدید آمده و برخی از آنها به یکباره گوهر خود را از دست دادهاند."
این سخن درست است ولی این موضوع هیچ ربطی به اصل دین پیدا نمیکند. دین حنیف که قران از آن یاد میکند، یعنی دین اصیل الهی. شاخ و برگهایی که بعدها بر دینها افزوده شده اند، همه انسانی هستند و ربطی به خدا و اصل دین ندارد. هیچ دینی گوهر خود را از دست نمیدهد و تا پایان جهان اصل خود را حفظ میکند. قرآن حافظ پیام اسلام است و تا ابد نور افشانی میکند. مگر برای کسی که بی تقوا باشد و بخواهد از آن در جهت اندیشه ها و منافع خود بهره ای ببرد که در این صورت خود قرآن منحرفش خواهدکرد. چنانکه خود پیرامون خود گفته است: هدیً للمتقین ام
پنج - به نظرمیرسد آقای مناف زاده در این مقاله به خوبی و درستی و رعایت انصاف، کسروی را معرفی کرده باشد.
شش- آنچه که در متن مقاله، در پرانتزها به رنگ سبز آمده از نگارنده است.
هفتم تیرماه نودوچهار- احمد شماع زاده
×××××××××
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقلستیز دینها میتاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه، دینپیرا یا، به عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها و بیخدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان میدانست.
در زمانی که کسروی به مبارزه با فرقههای دینی و انتقاد بنیادی از اصول ایمانی دینهای وحیانی برخاسته بود، کسانی به او خرده میگرفتند و از او میپرسیدند: چرا به برانداختن دینها، که کار نیک و درستی است، بسنده نمیکنی و خود میخواهی دین تازهای بیاوری؟ در قرن بیستم سخن گفتن از دین نشانۀ بیخبری از اوضاع زمانه، ناآشنایی با دستاوردهای علوم و بیگانگی با اندیشۀ علمی است. (1- ص 4)
این خرده را هنوز هم کسانی به کسروی میگیرند و بعضیها حتا او را بیپروایانه هموارکنندۀ راه آیتالله خمینی میدانند. کسروی در پاسخ به این دسته از خردهگیران میگفت: «ما که با ده و چند کیش نبرد میکنیم و میخواهیم آنها را یکایک براندازیم، اگر تنها به آن بس کنیم که بگوییم: این کیشها بیپاست؛ و به ریشخند و نکوهش پردازیم، نتیجه آن باشد که باورها سست گردد، ولی به همان حال بازماند... ما هنگامی میتوانیم آن کیشها را براندازیم که معنی راست دین را نیز روشن گردانیم.» (1- ص 5-6)
کاری به درستی یا نادرستی راهی که کسروی در عرصۀ دین پیش گرفته بود، نداریم. و اینکه آیا میتوان با او در مبارزهای که با دینهای گوناگون میکرد همراه شد یا نه، مسئلۀ ما نیست. آنچه در اینجا میخواهیم بدانیم این است که او چه میگفت. زیرا به نظر میرسد بسیاری از سنجشگران دیدگاههای او در بارۀ دین، گوهر سخنان او را درست درنیافتهاند و بههمین سبب، نسبتهای نادرست به او میدهند.
وظیفهای که کسروی بهعهدۀ دین میگذاشت، این بود که مردمان را به نیکخواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و بدینسان از نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنجهاست بکاهد. (1- ص 19) میگفت: دینها در آغاز بنیاد راستی داشتهاند و دستگاهی ارجدار بودهاند، اما با گذشت زمان در هریک از آنها آلودگیها پدید آمده و برخی از آنها به یکباره گوهر خود را از دست دادهاند.(همان)
دین اسلام نیز در آغاز مردمان را به نیکخواهی و نیکوکاری برمیانگیخت. اما از زمانیکه دانشها پدید آمدهاند، دینها حال دیگری پیدا کردهاند. به هر کجا که دانشها پا نهادهاند، سران دینها به تکاپو افتاده، دشمنی آغاز کردهاند و گلولههای دشنام و نفرین بهسوی دانشمندان روانه گردانیدهاند. چیزی که هست، در همهجا پیکار و نبرد میان دینها و دانشها با شکست دینها پایان پذیرفته است. (1- ص 20)
به گفتۀ کسروی، دینها همه در برابر دانشها سپر انداختهاند. در اروپا کشیشان پس از شکست، دورۀ دیگری آغاز کردند و کوشیدند میان دانشها و تورات و انجیل سازش ایجاد کنند و بدینسان شکست خود را بپوشانند. برای مثال، تئوری لاپلاس را گرفتند و آن را با «آفریده شدن آسمانها و زمینها در شش روز» سازش دادند و همین را «معجزهای» از تورات شمردند و چیزی هم طلبکار شدند. (1- ص 21) در میان مسلمانان نیز ملایان کتابها نوشتند و آوازها برانداختند که ریشۀ همۀ دانشها در کتابهای اسلام است. گفتند راز پرواز هواپیما در قرآن نهفته است یا نیروی کشش (قوۀ جاذبه) را امامان پیش از نیوتون بازنمودهاند و از راهآهن و تلفن و آیروپلان در «اخبار» آگاهی داده شده است. (همان)
کسروی معتقد بود که این دوره در میان اروپاییان کم و بیش پایان یافته، اما در میان مسلمانان هنوز ادامه دارد چنانکه در تهران روزنامهای به تازگی گفتاری نوشته و نشان داده که هواپیماسازی را نخست مسلمانان آغاز کردند و هزار سال پیش خلیفه در بغداد سوار هواپیما میشده است. (1- ص 21- 22) بهگفتۀ کسروی، این پینهکاریها سودی نداده است و نتواند داد. دانشها دینها را شکستهاند، اما آنها را از میان نبردهاند. سست گردانیدهاند، ولی به یکبار از کار نینداختهاند. نتیجهای که از پیکار دانشها با دینها پدید آمده، این است که دینها سست گردیده ناتوان شدهاند و دیگر نمیتوانند پیروان خود را به پاکدامنی و نیکوکاری برانگیزند و جلوگیر آزها و و هوسها و دزدیها و پستیهای آنان باشند. بهعکس، دستاویز گردنکشی و دستهبندی و کالای دکانداری شدهاند. جلو پیشرفت زندگی را میگیرند. میتوانند سنگ راه دانشها باشند و افزار سیاست برای دولتهای آزمند گردند.(1- ص 22)
میگفت: مثلاً ایرانیان از پیروان اسلام بشمارند. اما امروز از آن دین با آلودگیهایی که یافته و سستیهایی که پیدا کرده سودی نتوان چشم داشت. آن دین، آز و هوس را نتواند کشت، مردم را از بیدینی نتواند بازداشت، چارۀ پراکندگی نتواند بود، از قافیهبافی و یاوهسرایی که هوس بسیار پستی است، جلو نتواند گرفت، از خودخواهی و گردنکشی نتواند کاست. (همان) امروز به دستاویز همان دین (یا بهتر گویم: به دستاویز کیش شیعی که شاخهای از آن دین است)، بازرگانان از دادن مالیات به دولت سر بازمیزنند، [...] یکدسته مردم هوسباز تیرهمغز در محرم دستههای سینهزن و قمهزن و زنجیرزن درست میکنند و در پیش چشم بیگانگان بازارها را میگردند و آبروی یک توده را میریزند. (1- ص 23) و اگر روزنامهای به جلوگیری از آن رسواییها برخیزد، به دستاویز دین بازش میدارند. [...] آنگاه گروهی از ملایان، نجف و کربلا و قم را کانونهایی برای خود ساختهاند و در برابر دولت و توده دستگاهی برپا کردهاند و بی تاج و تخت پادشاهی میکنند. دولت این کشور را «غاصب» میخوانند؛ مالیاتی را که میگیرد، حرام میشمارند؛ اما خود که هیچکارهاند از مردم به نام «سهم امام» یا «رد مظالم» مالیات میگیرند. (همان)
درست است که کسروی بیش از همه به شیعیگری و روحانیان شیعه میتاخت، اما اگر نوشتههای او را به دقت بخوانیم میبینیم که نه با یک یا دو دین، بلکه با همۀ دینها درافتاده بود. بنابراین، اگر بگوییم که او شیعهستیز یا بهاییستیز بود، تنها جزء کوچکی از حقیقت را دربارۀ او گفتهایم. برای مثال، در زمان او کسانی بهنام تجددخواهی و مبارزه با اسلام(که آن را دین قوم عرب میدانستند) در پی زنده کردن آیین زرتشت بودند. کسروی به آنان نیز میتاخت، چنانکه دربارۀ کوششهای آنان نوشت: برای اخلال و پراکندن روابط اجتماعیِ افراد این مملکت، نعرۀ زردشتپرستی را در عین تجددخواهی به آسمان رساندهاند. [...] بر فرض اینکه زردشت در عداد پیغمبران شمرده شود، آیا عصر تاریک سههزار سال پیش که زردشت در آن میزیسته است، با امروز چه شباهتی دارد؟ و این آرزوی خام با تجددخواهی شما چه تناسب و موافقتی دارد؟ بهعلاوه، دستورات مختصر و ناقصی که بهنام «گاهان»(گاتها) در میان زردشتیان متداول است، محققان با کمال تردید به زردشت نسبت میدهند. (2- ص 299) طبیعی است که چنین سخنانی خوشایند زرتشتیان و ناسیونالیستهای باستانگرا نبود.
کسروی را متعصبان شیعی کشتند، اما اگر آنان نمیکشتند شاید به دست متعصبی از دینهای دیگر کشته میشد. راهی که او پیش گرفته بود، دیر یا زود به نابودیاش میانجامید. نبرد او با دینها، درست یا نادرست، نبردی فکری بود. مخاطبانش پیروان آن دینها بودند و میگفت: ما را با آنان دشمنی نیست. در پایان چاپ دوم رسالۀ بهاییگری نوشته است: چنانکه بارها گفتهایم ما را با بهاییان دشمنی نیست. آنچه ما را به نوشتن این کتاب واداشته دلسوزی به حال مردم است. (3- ص 99)
در جای دیگری در همان رساله، کشتار بهاییان را در زمان امیرکبیر و ناصرالدینشاه از افسوسآورترین و دلسوزترین پیشامدهای تاریخ ایران شمرده است و از شمعآجین کردن وحشیانۀ برخی از سران بابی زیر عنوان دُژرفتاری بیسابقه در تاریخ ایران یاد کرده است. (3- ص 50- 51) او حتا از بهاییان در برابر تهمتهایی که به آنان میزدند و میگفتند دین بهایی را روسها یا انگلیسیها پدید آوردهاند، دفاع میکرد. نوشته است: بابیگری و بهاییگری از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده و بسیار بیجاست که کسی بگوید فلان روسی یا انگلیسی آن را پدید آورده است. (3- ص 96) بنابراین، درست و منصفانه نیست که امروزه، کسانی کسروی را در کنار جنایتکارانی قراردهند که به دستاویز تهمتهای پوچ و بیاساس، دست به کشتار و آزار بهائیان زده و میزنند.
(نظر کسروی مبنی بر اینکه بابیگری و بهاییگری، از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده، درست است؛ ولی ضمن اعلام مخالفت با هرگونه آزار و طرد پیروان کنونی آنان، باید گفت دولتهای خارجی در به بار نشستن و به ثمر رساندن این فرقه بسیارمؤثر بوده اند؛ بویژه انگلیس، که دین سازی و دین ستیزی، وسیله ای است برای تداوم استراتژی استعماری و سلطه جهانی اش (Divide & Rule)، و گرفتن ماهی مقصود از آب گل آلود. جالب توجه آنکه، تمام دین سازیها و تفرقه افکنیهای انگلیس، یک سرش به اسرائیل میرسد؛ مانند بهائیگری که زیارتگاهشان را استعمار انگلیس در عکاء قرار داده است؛ هرچند ایرانی بوده اند!
انگلیس یعنی:
- بنیانگذار استراتژی تفرقه بینداز و حکومت کن از آغاز استعمارش در جهان، در قرن هفدهم.
- بنیانگذار کلیسای انگلیکن در قرن هجدهم و جدائی خود از کلیسای جهانی کاتولیک رم.
- همکار روسیه تزاری ارتدوکس!، در به ثمر رساندن بابیگری و بهائیگری در ایران، در قرن نوزدهم، به منظور تفرقه در میان شیعیان.
- بنیانگذار مراسمی همچون عمرکشان در میان شیعیان و تحریک آنان به برپایی این گونه مراسم و اخلال در مناسک حج توسط جاسوسانش، از اواخر قرن نوزدهم، به منظور تفرقه میان شیعه و سنی.
- بنیانگذار فرقه ای با عنوان شاهدان یهوه در اوایل قرن بیستم، که یهودی بنیادند و همچون بهائیگری، فرقه ای باطنگرا و اشراق گونه اند، با همان هدفهای ایجاد بهائیگری در ایران، با امکانات فراوان تبلیغی، که استخوانی است در گلوی کلیسای جهانی کاتولیک رم.
- بنیانگذار کشوری دین محور و رادیکال منش، با صبغه صهیونیسم، به نام اسرائیل، در قرن بیستم؛ به منظور ایجاد یک غده سرطانی در خاورمیانه، و پیشگیری از پیشرفت مسلمانان و گرفتن آرامش از آنان که در ضمن ایجاد آن، دین یهود را نیز دچار تفرقه کرده است.
- همکار اسرائیل در ایجاد، برنامه ریزی، و سازماندهی فرقه داعشیه در قرن بیست و یکم، به منظور تداوم و گسترش تفرقه در جهان اسلام و کشته شدن مسلمانان بویژه گروههای ضد صهیونیزم به دست یکدیگر و ایجاد امنیت و آرامش در اسرائیل.)
جنگافزار کسروی در مبارزه با دینها عقل یا به گفتۀ خودش، خرد بود. شاید خوانندگان کتابهای او متوجه شده باشند که او تا چه اندازه دلبستۀ واژۀ خرد بود و آن را پیوسته در نوشتهها و گفتارهایش به کار میبرد. کسروی دینها را در زمان خطی مینشاند و آنها را به سرچشمههای تاریخیشان بازمیگرداند و پس از آن بود که به اصول اعتقادی آنها میتاخت. نظام اعتقادی دینها را، بیآنکه وارد بحثهای کلامی شود، تحلیل عقلانی میکرد و به باورها و مناسک آنها از دیدگاهی جامعهشناختی و تاریخی مینگریست.(4- ص 164- 165)
دلیل نقلی را که بی آن هیچ دین وحیانی سرپا نمیایستد، با استدلال عقلی رد میکرد و بدینسان، خشم پیروان شاخههای گوناگون دینهای وحیانی را برمیانگیخت. او با این کار میخواست از سویی سدهای فکری، فرهنگی و اجتماعی را از سر راه وحدت ملی ایرانیان بردارد و، از سوی دیگر، نوعی عقلگرایی و خردورزی را در جامعهای که نظامهای دینیاش و بسیاری از آثار کهن ادبیاش پیامآور خردگریزی و عقلستیزیاند، بپراکند. (4- ص 154)
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقلستیز دینها میتاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه، دینپیرا یا، به عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها و بیخدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان میدانست. همین را مخالفان او بهانه کردهاند و با آوردن جملههای سر و ته بریده از نوشتههایش، از او مؤمن و دینداری خشکه مقدس ساختهاند.
حقیقت این است که نه خدای او به خدای دینهای وحیانی میمانست و نه دین او را میتوان دین بهمعنای رایج آن شمرد. میگفت: «ما در زمینۀ دین به جست و جو پرداخته، این به دست آوردهایم که آن را بنیاد استواری هست. دین در معنی راست خود، شناختن جهان و زندگانی بهآیین خرد است.[...] آدمیان را به چنان چیزی نیاز سختی هست.» (1- ص 31)
درواقع، منظور کسروی از دین، نوعی نظام اخلاقی بود که آدمیان را از زیادهروی باز دارد و به غریزههای حیوانی آنان افسار بزند. میگفت: آدمیان از روزی که بر روی زمین پیدا شدهاند، همیشه رو به بهتری داشتهاند و میدارند(تکامل) و در آینده نیز خواهند داشت. چیزی که هست این بهتری یا پیشرفت، همیشه باید از دو راه باشد: یکی دانشها و دیگری دین.(دو بال دانش و دین انسان، به ترتیب فرهنگ مادی و معنوی او را میسازند. ولی همه اینها، با خواست و کردار انسانها صورت میگیرد و داشتن دینی که به آن عمل نشود کاری به پیش نمیبرد.)
پیشرفتی که تنها از راه دانشها(یا بهتر گویم: از راه افزارسازی- فرهنگ مادی) باشد، سودی نخواهد داشت، زیان نیز خواهد رساند. [...] نود در صد رنجهای زندگانی از «نبرد آدمیان با یکدیگر» برمیخیزد و این است باید راهی باشد که آن نبرد هرچه کمتر گردد(با بالا رفتن فرهنگ معنوی). و آن راه را ما دین مینامیم. [...](یعنی همزمان با برخورد منافع بر روی زمین، زندگی مسالمت آمیز باشد.) آدمیان، چنانکه میکوشند بر سپهر چیره گردند، باید بکوشند به «سرشت جانی» خود نیز که سرچشمۀ نبردها و کشاکشهاست، چیره درآیند. (1- ص 39-40)
کسروی جان را که همۀ جانداران، از انسان و حیوان، با آن زندهاند، سرچشمۀ کنشها و خواستههای خودخواهانۀ آدمیان میدانست. ولی روان را که تنها آدمیان از آن برخودارند مایۀ ارج آدمی میشمرد. زیرا، به گفتۀ او، سرچشمۀ کنشها و خواستههای روان، دلسوزی و نیکخواهی و راستیپژوهی و دادگری است. (5- ص 23) بدینسان، او میخواست جان آدمیان را با پرورش روانشان مهار کند.
کسروی در زمانی میزیست که در ایران بیخدایی(اتهئیسم) زیر عنوان «نواندیشی» در میان گروههایی از شهرنشینان و لایههای اجتماعی به اصطلاح امروزی رواج یافته بود. نواندیشان به او خرده میگرفتند که چرا در مبارزهاش با خرافات و باورهای عقلستیز نام خدا را میبرد. کسروی در پاسخ آنان میگفت: در کشوری که صد دستگاه بتپرستی برپاست، «نواندیشان» چندان بالا رفتهاند که تاب شنیدن نام خدا را ندارند و این به دستگاه «نواندیشی» آنان برمیخورد که نام خدا به گوششان برسد. [...] نخست باید دانست آنان نام خدا را که میشنوند، چیزهایی را که از پدران و مادرانشان یاد گرفته یا از ملایان بیفهم و بیدانش شنیدهاند به یاد میآورند. خدا را جز به آن معنی عامیانه نمیشناسند. (1- ص 44)
کسروی برای اثبات وجود خدا استدلال عقلی میکرد. میگفت: این جهان دستگاه درچیده و بسامانی است. چنین دستگاهی نابهآهنگ [بیهدف] و بیهوده نتواند بود و هرآینه [ناچار و بیتردید] خواستی از آن در میان است. آدمیان در این جهان بهر زیستناند. آفریدگار آدمیان را آفریده و این زمین را زیستگاه آنان گردانیده است. این زیستن خود یک خواست ارجمندی است. (5- ص 8) سامان و آراستگی که ما در جهان میبینیم، خود نشان روشنی از آفریدگار است. (5- ص 12) [...] ما نمیدانیم جهان کی پدید آمده و چسان پدید آمده. ما را به اینها راهی نیست.(اکنون ما را به آنها راهی هست و دانش به آنها دست یافته است!) دانشها هرچه توانند پیش روند، ولی ما باید به خاموشی گراییم. این میدانیم که جهان به خود پدید نیامده. (5- ص 13) خدای آفریننده و، به عبارتی، آفریدگاری که کسروی از آن سخن میگفت، همان خدایی است که دئیستها (دادارباوران) میپرستیدند. کسروی اشارهای به دئیسم/دادارباوری نکرده است. نمیدانیم در آن زمان این نظام اعتقادی را در ایران میشناختند یا نه؟
در دئیسم/دادارباوری، خدا آفریدگار جهان است و بس. خدای دئیسم با خدای همهجا حاضرِ تئیسم/خداباوری/الوهیت که زندگانی آفریدگانش را چهارچشمی میپاید، نسبتی ندارد. آدمیان زندگانی شان را از روی عقلی که آفریدگار به آنان داده، راه میبرند نه از روی مجموعهای از اصول جزمی که گویا خداوند به صورت وحی نازل کرده است. دئیست، صفات و نشانههای جهانآفرین را به نیروی عقل درمییابد و برای اثبات وجود او و آفرینش جهان به دست او، نه از متنی مقدس یاری میجوید و نه به دلیلی نقلی دست میآویزد. دین دئیستی دینی طبیعی است و بنیاد آن بر تجربۀ فردی استوار است نه بر وحی. در این دین، رابطۀ آفریننده و آفریده (خالق و مخلوق) رابطهای است سرراست. دئیستها کم و بیش همۀ معجزههایی را که در دینهای وحیانی به پیامبران نسبت میدهند، بیپایه و دروغ میشمارند. معتقدند آفریدگار عالم را از روی طرحی اندیشیده آفریده و او را نیازی نیست که آن طرح نخستین را فروگذارد و قوانین طبیعت، یعنی شالودۀ ازلی نظام عالم را تغییر دهد. از نظر دئیستها، آنچه در کتابهای مقدسِ دینهای وحیانی آمده، همه ساخته و پرداختۀ ذهن انسانهاست. معتقدند با حس باطن و دلیل نقلی نمیتوان به خدا راه یافت بلکه باید با دلیل و برهان عقلی به او نزدیک شد. درنتیجه، خدای آنان، خدای استدلال و عقلورزی است و نه خدای ایمان و پرستش و کیش.
دیدگاههای کسروی دربارۀ خدا و دین با اصول عقاید دئیسم همانندیهای آشکار دارد. او نیز وحی را ساخته و پرداختۀ ذهن آدمیان میدانست و میگفت: این یکی از نادانیهایی است که کیشها به میان مردم انداختهاند. (5- ص 67) کسروی با واژۀ پیامبر سخت مخالف بود و میگفت: این نام غلط است و معنای راستی در بر نمیدارد. (5- ص 68) بهجای پیامبر واژۀ برانگیخته را بهکار میبرد.(درست گفته؛ زیرا پیامبر واژه نادرستی است، که نه معنای رسول(فرستاده) را میدهد و نه معنای نبی(خبردهنده) را که هر دو اسلامی هستند. دستکم اگر میگفتیم پیام آور به معنای نبی بود.) و دربارۀ وحی میگفت: اگر وحی آن است که فرشتهای از آسمان بیاید و پیام از خدا بیاورد یا میانۀ خدا با کسی پرده برخیزد و او هرچه خواست از خدا بپرسد و گاهی با خدا دیدار کند، این به یکبار دروغ است و نباید پذیرفت. [...] بدتر از همه، به آسمان رفتن (معراج) پیغمبر اسلام است. اینان خدا را چه میپندارند که چنین گستاخیها مینمایند. (همان)
در دئیسم برخلاف تئیسم، نه خدا با آدمی سخن میگوید و نه آدمی با خدا. به گفتۀ کانت، دئیست معتقد به خداست، در حالی که تئیست به خدایی زنده (summan intelligentiam )اعتقاد دارد. (6- ص 447) دئیستها، بنا به تعریف کانت، معتقدند که ما میتوانیم از راه عقل به هستی موجودی قدیم (یا نخستین) پی ببریم، اما مفهومی که از آن داریم مفهومی استعلایی است. یعنی ما آن را همچون موجودی که واقعیت دارد، درمییابیم بیآنکه هرگز بتوانیم چند و چون آن را درست معین و مشخص کنیم.(6- ص 446- 447)(بیشتر ادیان و بویژه اسلام نیز خدایی را معرفی میکنند که قابل وصف نیست. معنای الله اکبر و سبحان الله همین است!) به عقیدۀ کانت، خدای دئیسم خدای استدلال و عقلورزی است، نه خدای ایمان و کیش.
مکتب دئیسم در قرن شانزدهم در انگلستان آغاز شد و از آنجا به فرانسه راه یافت. در انگلستان مردان نامداری مانند هربرت چربری، و سپس توماس وولستون و آنتونی کُلینز به این مکتب گرویدند. در فرانسه مفهوم دئیسم را نخست اهل کلام در جدلهای کلامی و دینی برای خوارداشت حریف بهکار بردند. اما سپس، نویسندگان و اندیشهگرانی مانند وُلتر و ژان ژاک روسو به این مکتب گرویدند و آشکارا خود را دئیست نامیدند. بسیاری از فیلسوفان عصر روشنییابی(رنه سانس) (7) دئیست بودند.
گمان نمیرود که کسروی با فلسفۀ کانت آشنایی داشت. اما شاید اندیشههای ولتر و روسو را میشناخت. دو بخش نخست رسالۀ او به نام ورجاوند بنیاد الهامیافته از دئیسم است. بنیادها و اصول آنچه را که او پاکدینی مینامید در این دو بخش میتوان یافت. بخش سوم زیر عنوان دربارۀ زندگانی تودهای، درواقع، پروژۀ او بود برای ادارۀ کشور. در این بخش است که شخصیت نابردبار او آشکار میشود. در اینجاست که با نظام فکری بسته و فراگیر او آشنا میشویم. شکی نیست که از دل این نظام فکری بسته، اگر روزی جامۀ عمل میپوشید، نظام سیاسی توتالیتر و هراسآوری بیرون میآمد. در این بخش است که میتوان به کسروی خردهها گرفت و نابردباری او را در بسیاری از زمینههای زندگی اجتماعی و فردی آدمیان نشان داد.
×××××××××××
1- احمد کسروی، دین و جهان، خانۀ کتاب کلن، 1377 - 1998 میلادی
2- احمد کسروی، پیمان، انتشارات فردوس، تهران، 1381 - 2002 میلادی
3- احمد کسروی، بهائیگری/ شیعیگری/ صوفیگری، انتشارات مهر، کلن، 1996
4- Alireza Manafzadeh, Ahmad Kasravi, l’homme qui voulait sortir l’Iran de l’obscurantisme, L’Harmattan, Paris, 2004
5- احمد کسروی، ورجاوند بنیاد، چاپ یکم، تابستان 1322- 1943 میلادی
6- Emmanuel Kant, Critique de la raison pure, PUF, Paris, 1971
7- روشنییابی را سیروس آرینپور مناسبتر و درستتر از «روشنگری» میداند.
صابئین(صابئون)
در قرآن کریم نام پیروان دینی در سه آیه با یکی از دو گونه بالا آمده است.
در شرح حال مانی پیامبر ایرانی میخوانیم که:
"مانی بن پاتک بهسال 215م در قریهای در مرکز استان میشان زاده شد؛ که اکنون بخشی از آن در عراق قرار دارد و بخش ایرانی آن به دشت میشان مشهور است. (پس از انقلاب آن را دشت عباس نامیدند که کار شایسته ای نکرده اند.) پدرش را از مردمان ناحیه همدان دانستهاند. گویند که مادرش از زنان طایفه مغتسله(صابئین یا مندائیان، یکی از فرق گنوستیک) بود؛ که آن زمان در میان رودهای فرات و دجله(میان رودان یا بین النهرین) ساکن بودند. مانی بهمانند جامعه پیرامون خود در دوران نوجوانی کیش مغتسله داشته است."
آنان قومی هستند پیرو حضرت یحیی بن زکریا که همزمان با حضرت عیسی
مسیح میزیسته، پسرخاله وی بوده، پیش از او به پیامبری مبعوث شده، و در جوانی
به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپرستی مریم مقدس
را بر عهده داشته است و داستان فرزنددار شدن او(زاده شدن یحیی) در
سالخوردگی زکریا و همسرش(الیزابت) که مقام والایی در نزد خداوند داشته اند و
اینکه کسی پیش از او با نام یحیی خوانده نشده در قرآن کریم آمده
است.
در دو آیه از سه آیه ای که در آغاز به آنها اشاره شد نام آنان پس از یهود و
پیش از نصاری آمده یعنی قرآن کریم دین آنان را در ردیف ادیان بزرگ یهود و مسیحیت
آورده است و چنین به نظر میرسد که پیروان این دین بسیار زیادتر از شمار کنونی بوده
اند که با گذشت زمان جذب دیگرادیان شده یا به دلایلی تحلیل رفته اند.
پیروان این دین در آغاز در شام و حلب زندگی میکرده و سپس به نواحی دیگر کوچ
کرده اند. اکنون شماری از آنان در بغداد و اطراف آن و شماری دیگر در دزفول، دشت
میشان، اهواز و خرمشهر ساکنند. در خرمشهر و دزفول محله ای به نام خود دارند. بومی
هستند و به زبان عربی سخن میگویند.
نام کتاب آنان گنزا ربا به معنای گنج بزرگ یا کتاب خداست. قرآن مجید بر این موضوع نیز تأیید میکند که آنان کتاب داشته و کتاب آنان کتابی بزرگ و سنگین همانند الواحی که خداوند در کوه طور به حضرت موسی داد، بوده است؛ آنجا که می فرماید: یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12) و باز از آنجا که قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده، ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. و در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است. یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین زیبا وصف میکند(آل عمران:39):
ان الله یبشرک بیحیی مصدقاً بکلمه من الله و سیداً و حصوراً و نبیاً من الصالحین
لقب مشهوری که برای یحیی(ع) ذکر شده و به احتمال زیاد در انجیل آمده
"تعمید دهنده" است. همان گونه که عیسی(ع) ملقب به
"مسیح"(بسیار مسح کننده که با مسح کردن بیماران را شفا میبخشید) است.
ظاهراً وی مبدع غسل تعمید بوده و این واجب شرعی که شرط ایمان بوده از دین
او به دین مسیحیت رفته است.
همچنانکه حضرت یحیی در قرآن بسیار ارزشمند وصف شده در انجیل نیز چنین
است. متاسفانه نامگذاری یحیی در میان مسلمانان بسیار کم است؛ ولی مسیحیان نام او
را بر فرزندان خود میگذارند؛ بدین گونه:
یوحنّا(نامی عبری که نام اصلی اوست)، جوانّی(ایتالیایی)، خوان(اسپانیولی)، جان (انگلیسی)، یانا(لهستانی)، ژان(فرانسوی)، ایوان(روسی)، یوهانس (آلمانی)، ژوهانس (؟)، جوهانس(؟)- یوهان و یان(؟)
همچنین در دین مسیحیت شب اول تابستان که کوتاهترین شب است به نام شب یحیی نامگذاری شده و روز آن را جشن میگیرند؛ و بویژه عید کسانی است که نام آنان یحیی است. شب دوم را به احترام بانوانی که نام آنان یحیی(با تفاوت در مؤنث بودن) است نیز جشن میگیرند.
کشته شدن معصومانه و سربریدن یحیی در جوانی به خواسته زنی یهودی به نام سالومه او را به شهیدی اسطوره ای و جاویدان مبدل ساخته که طرز شهادتش بسیار دردناک و اندوهناک است. اسکار وایلد نمایشنامه ای دارد با عنوان سالومه که موضوع شهادت یحیی(ع) را به تصویر کشیده است. البته ممکن است نویسندگان مسیحی دیگری نیز در باره او و بویژه شهادتش کتاب یا نوشته ای داشته باشند.
*******
در فرهنگ واژگان آمده است که صابئه یا صابئون خود را پیرو دین نوح میدانند و گفته میشود که ستاره پرست بوده اند و نیز آمده است که صابئی کسی را گویند که از دین خود خارج شده و به دین دیگری بگرود.
روشنگری پیرامون این تعریف:
یک- در همین راستا، برخی ترجمه های قرآن نیز این قوم را ستاره پرست تلقی و معرفی کرده اند که درست نیست. البته علت اینکه آنان بدین عنوان شهرت یافته اند آن است که رو به سوی ستاره شمالی یا قطبی نماز میگزارند و به عبادت میپردازند.
دو- در خرمشهر آنان را صبّی(با ضم صاد) میخوانند و در فرهنگ واژگان آمده است که صبّ و صبّا یعنی آب را ریخت یا در رود فرود آمد و صبیب یعنی عرق تن. از سوی دیگر چون در خرمشهر به آنان منداوی نیز میگویند و مندّی(با ضم میم) یعنی جای آب دادن یا به عرق دراوردن اسبان. و به این دلیل که مقر و محله های آنان همواره در کنار آب بوده است و در آب فرورفتن(غسل تعمید) شرط ایمان آنهاست، به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها دین خود را تغییر داده اند که نام دین خود را نیز(که با آن خوانده میشدند) در طول تاریخ تغییر داده اند؛ یعنی نام آنان که طبق قرآن از ریشه صبأ به معنای اول بوده به ریشه صبب به معنای دوم تغییرشکل و محتوی داده است.
در سالهایی دور، رضاعلیشاه تابنده، از بزرگان درویشهای گنابادی، با بزرگان صابئین خرمشهر دیدار داشته و نقل کرده اند که صابئین از توابع یهود بوده و بعدها از یهود خارج شده اند. مهمترین مشخصه آنان این است که باید پنهانی خدا را یاد کنند. از اینرو حدس زده اند که آنها صوفیه زمان خود بوده اند.
در دین آنان خوردن گوشت خوک(مانند دین اسلام) و ازدواج مبلغین دینی(همچون کاتولیکها) حرام است.
صبیها پیشتر به شغل و حرفه زرگری و نقره کاری مشغول بوده اند ولی اکنون (سال 1355) تنها پیرمردانشان که ریش خود را نمیتراشند و لباس عربی بر تن میکنند، به این کار اشتغال دارند. جوانهای آنها توانسته اند میزان تحصیلات خود را بالا برده و مانند دیگران به کارهای دیگری مشغول شوند. آنان مصمم هستند در دین خود اصلاحاتی صورت دهند. زیرا آنان ملزم به انجام مراسم مذهبی خود هستند ولی شکل برپایی مراسم موجب رنجش آنان شده است. برای مثال آنان در مراسم ازدواج همانند غسل تعمید باید به میان آب رودخانه بروند و غسل کنند. جوانان بر این موضوع خرده گرفته میگویند چون امکان آلودگی آب رودخانه هست (و احتمال دستمایه تمسخر قرارگرفتن در میان دیگر همشهریان است) پس بهتر است از آب پاکیزه در خانه استفاده کرد.
همین جوانان از دهه پنجاه(1350 شمسی) مانند دیگر جوانان خوزستانی برای کسب دانش و زندگی بهتر راهی کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا شده، و در آنجا ساکن شده اند. در نتیجه نمیتوانند به مراسم و مناسک دینی خود زیاد پایبند باشند.
مرحوم جلال آل احمد در سال 1345 برای تحقیق در مورد این دین به خرمشهر آمد. بیاد دارم که دبیر ادبیاتمان(آقای فخّاری که بعدها شد دکتر فخّاری حقوقدان از دانشگاه سوربن، و استاد دانشگاه شهید بهشتی) چند نفر از صبّیهای کلاسمان را به هتلی که آن مرحوم در آن اقامت داشت، برد تا ویژگیهای دین خود را برای او بازگویند.
پژوهش میدانی و نگارش اول: شهریور 1355
پژوهش کتایخانه ای و نگارش دوم: بهمن 1390
ویرایش و برخی افزودنها: بهمن ماه 1394
احمد شماع زاده
متن پیوست:
خلاصه مصاحبه دکتر مسعود فروزنده، پژوهشگر تاریخ با "عصر ایران" پس از ویرایش کامل، جهت آگاهی خوانندگان و پژوهشگران درج میگردد:
مندائیان
قوم «صابئین» یا «مندائیان»، پیروان حضرت "یحیى" هستند که نزدیک به 1950 سال پیش به دلیل اذیت و آزار برخى از اهالى اورشلیم به سوى رودخانه فرات مهاجرت کردند.
اولین محل سکونت آنها شهر معروف تاریخى «حران»(در عراق امروزی) بود؛ سپس در امتداد رودخانه فرات به جنوب حرکت کرده و ضمن استقرار برخى از آنها در شهرهاى بغداد و بصره و عماره، در نهایت آخرین گروه به شهرهاى خرمشهر و هویزه و شوشتر رسیدند.
مندائیان مانند کاتولیکها ازدواج دارند، ولی طلاق ندارند. یکى از قسمتهاى جالب عروسى آنها این است که روحانى سر عروس و داماد را سه بار به آهستگى به هم متصل میکند که نمادى از وصل روحانى آنهاست. عروس و داماد قبل از محرم شدن با یکدیگر، باید غسل تعمید شوند. لباس مراسم تعمید سفید و از جنس کتان است. روحانی تهمید دهنده، در حین غسل تعمید عصایى از چوب درخت زیتون در دست میگیرد.
معبد آنان «مندى» نام دارد که به معناى عقل و عرفان است و از نى و حصیر درست شده؛ و باید قبله اش رو به ستاره شمالی باشد. سه بار در شبانه روز نماز میخوانند ولی نمازشان رکوع و سجود ندارد. در هر سال، سی و چهار روز روزه می گیرند. یکی از آداب و رسوم دینی «مندایی» این است که در روزهاى یکشنبه در آب جارى کارون غسل تعمید میکنند.
روحانیون مندائی کسی را به دین خود نمیپذیرند. اولین مقام روحانی آنان عنوان گنجور یا گنزورا دارد. پس از او مقام ترمیده قرار میگیرد، و سومین که آخرین مقام است، اشکندا(یاور) است. آنان برای برگزاری مراسم و شعائر دینى پولى دریافت نمیکنند؛ بدین معنا که در روش دینی آنان شغلی به نام روحانی، مانند کشیش و ملا و واعظ وجود ندارد.
به غذاهاى گیاهى و ماهى علاقه دارند، ذبحشان با چاقو است و این شایعه که آنها حیوانات را خفه میکنند حقیقت ندارد.
زنان با مردان «مندایى» برابر هستند و جالب اینکه هر مندایى یک نام شناسنامه اى دارد و یک نام دینى که نام دینى بر اساس نام مادر اوست.
زبان مندایى شاخه اى از زبان آرامى قدیمى است و خط مندایى هم شاید بتوان گفت ترکیبى از خط عبرى و مانوى است. آنان عید نوروز را نیز جشن میگیرند.
"صابئین" براى بازماندگان طوفان نوح(که همه مردم روی زمین را شامل میشود.) یک غذاى متبرک به عنوان خیرات درست میکنند که هریسه نام دارد و با عدس تهیه می شود.
از آنجا که آنان به عرفا بیشتر نزدیکترند تا شریعتمداران، به سیاست علاقه اى ندارند و تبلیغ و تبشیر و ترویج دینی، در این دین وجود ندارد. حتا برعکس دین اسلام، ورود ممنوع و خروج آزاد است!
رسوایی جنسی کلیسا و پدران روحانی در قرآن
و قفینا بعیسی بن مریم و آتیناه الانجیل و جعلنافی قلوب الذین اتبعوه رأفه و رحمه و رهبانیه ابتدعوها ماکتبناها علیهم الاابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها فاتیناالذین امنوا منهم اجرهم و کثیر منهم فاسقون(حدید: 27)
ترجمه: و عیسی بن مریم را(پس از پیامبران پیش از او) آوردیم و به او انجیل را دادیم و قراردادیم در دلهای کسانی که از او پیروی کردند(منظور آباء کلیساست نه عامه مسیحیان که اگر چنین بود میفرمود: کسانی که به او ایمان آوردند) عطوفت و مهربانی. و رهبانیتی که نوآوری کردند(و از خود افزودند) که ما وادار شان نکردیم بر آن(ولی) آنان خود برای رسیدن به رضوان الهی این شیوه را برگزیدند. با این حال انجام ندادند آنچنانکه باید انجام میدادند(و به رضوان الهی میرسیدند). با این وجود از میانشان آنان که ایمان واقعی یافتند پاداش آنها را دادیم و بیشترشان فاسقانند.
روشنگری: این آیه درست شرح حال پدران روحانی کلیساهاست. یعنی کسانی که ویژگی آنان رأفت قلب و مهربانی است. خداوند سپس به رهبانیت اشاره میکند. یعنی آنان واقعا خواستند مانند حضرت عیسی بن مریم رفتارکنند و از دنیا ببرند و در خدمت به قول خودشان اغنام الله(گوسفندان الهی یا مردم) باشند. ولی خداوند یاداوری میکند که ما آنان را بر این رهبانیت تشویق نکردیم بلکه آنان برای کسب رضایت خداوند از خودشان رویه بریدن از دنیا و برنگزیدن همسر(با توجه به اینکه کلیسا بر تحکیم بنیان خانواده پافشاری میکند.) را ابداع کردند تا با پیروی از حضرت مسیح که زندگی خود را وقف انسانها کرد در خدمت اندیشه ها و خواسته های او باشند و هدفهای او را به نتیجه برسانند.
آیه در پایان میافزاید که برخی از پدران کلیسا درستکارند و اجرشان نزد ما محفوظ است ولی بیشترشان فاسقند.
چه کسانی اجرشان نزد خداوند محفوظ است؟
- آنانکه اگر نبودند بیشتر ساکنان قاره های آمریکا و آفریقا هنوز بیدین بودند یا به ادیان قبائلی خود اعتقاد داشتند و بوی تمدن به آنان نرسیده بود.
- آنانکه از زندگی خود دست شسته اند و در جنگهای آمازون به جنگلیان کمک میکنند تا با سواد شوند و به کشاورزی بپردازند.
- و به گونه ای کلی هریک از کلیسائیانی که واقعا خود را و نفسانیات خود را فدای پیشبرد مسیحیت و مدنیت کرده است.
انواع فسق در میان کلیسائیان:
فسق جنسی: بیشترین فسق و مشهورترین آنها در میان کلیسائیان فسق جنسی است به گونه های:
همجنسبازی در میان خود.
همجنسبازی با دیگران.
کودک آزاری.
خود ارضائی.
فسق جنسی منافقانه و ریاکارانه از دید کلیسا. زیرا برخی از آنان مخفیانه ازدواج کرده اند و دارای خانواده و فرزند هم شده اند.
فسق حسادت: برخی دیگر گرفتار حسادت مقام و منزلت شده اند. حتی برخی از آنان در رسیدن به قرب الهی به یکدیگر حسادت میورزند!! که در فیلمهایی مانند آهنگ برنادت (سوبیرو) به آن پرداخته شده است.
فسق مادی: برخی دیگر گرفتار مسائل مالی و پولی شده اند.
این آیه نشان میدهد که کارهای فسق الود متولیان کلیسا و بویژه کلیسای کاتولیک پیشینه ای کهن دارد و میگوید این روند با پیدایش مسیحیت شکل گرفته و تا زمان نزول قرآن و تاکنون ادامه داشته و نیز در آینده ادامه خواهد داشت. دلیلش هم روشن است زیرا نمیتوان فطرت و طبیعتی را که خداوند در نهاد انسان نهاده است نادیده انگاشت و راهی دیگر برگزید که طبعا منجر به انحراف از مسیر آفرینش خواهد شد.
18 ژانویه 2014 برابر با 28/10/92 - احمد شماع زاده
پیوستها:
رسوایی جنسی کلیسا
بی بی سی - شنبه 18 ژانویه 2014 - 28 دی 1392
پاپ بندیکت ۴۰۰ کشیش را خلع لباس کرده بود
مدارکی که به تازگی از واتیکان بیرون آمده نشان میدهد پاپ بندیکت شانزدهم، پیش از آنکه سال گذشته از مقام خود کنارهگیری کند ۴۰۰ کشیش را در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در ارتباط با پرونده رسوایی جنسی پدران روحانی، خلع لباس کرده بود.
این آمار از میان مدارکی که روز پنجشنبه (شانزدهم ژانویه) از سوی واتیکان به سازمان ملل متحد ارایه شد، استخراج شده است.
این نخستین بار است که واتیکان به طور علنی بابت شکایتهای متعدد سوء رفتار جنسی کشیشان با کودکان مورد مواخذه قرار میگیرد.
نمایندگان این اصلیترین نهاد مذهبی مسیحیان، روز پنجشنبه در برابر کمیته ای از سازمان ملل متحد در ژنو حاضر شدند و درباره علت مخفی نگهداشتن این مدارک و این که واتیکان برای پیشگیری از تکرار چنین وقایعی چه کرده، به سوالات پاسخ دادند.
با وجود این، مدافعان حقوق کودکان قربانی میگویند کلیسا هنوز به اندازه کافی در این باره "شفاف سازی" نکرده است.
پاپ فرانسیس که سال گذشته جانشین پاپ بندیکت شانزدهم شد، روز پنجشنبه (شانزدهم ژانویه) در مراسم موعظه ای، رسوایی جنسی پدران روحانی را "لکه ننگی بر دامن کلیسا" خواند.
او ماه گذشته اعلام کرد که واتیکان کمیته ویژه ای برای مبارزه با کودک آزاری در کلیسا تعیین کرده است.
پاپ: دو درصد کشیشها سابقه سوءاستفاده جنسی از کودکان دارند
بی بی سی-- 13 ژوئیه 2014 - 22 تیر 1393
پاپ گفته سوء استفاده جنسی از کودکان مثل خوره به جان کلیسا افتاده است
از پاپ فرانسیس، رهبر کلیسای کاتولیک نقل شده است که گفته بر اساس دادههای معتبر از هر ۵۰ کشیش کلیسای کاتولیک یک نفر سابقه سوء استفاده جنسی از کودکان را دارد.
روزنامه ایتالیایی "لارپوبلیکا" از پاپ نقل کرده که گفته این پدیده مثل "خوره" به جان کلیسای کاتولیک افتاده و وعده داده که با "نهایت توانش" با آن مبارزه کند.
بعد از انتشار این اظهارات پاپ، سخنگوی او گفت که آن چه در روزنامه آمده نقل دقیق کلماتی که پاپ به کار برده نیست. خبرنگار بیبیسی در رم میگوید غالبا درباره اظهارات غیررسمی پاپ فرانسیس نوعی ابهام وجود دارد. به گفته دیوید ویلی پاپ نشان داده که میخواهد نسبت به اسلافش تصویری صمیمیتر و مردمیتر از کلیسا نشان دهد، اما این موضوع گاهی باعث دردسر و سردرگمی مشاوران رسانهای او میشود.
روزنامه لارپوبلیکا به نقل از پاپ گفته که آمار دو درصدی مربوط به سوء استفاده جنسی از کودکان در کلیسای کاتولیک را از مشاورانش دریافت کرده است. طبق این آمار از حدود ۴۱۴ هزار کشیش کاتولیک در سطح جهان، هشت هزار نفر سابقه سوء استفاده از کودکان را دارند.
روزنامه لارپوبلیکا به نقل از پاپ فرانسیس نوشته است که دو درصدی که سابقه سوء استفاده از کودکان را دارند، شامل کشیشها، اسقفها و کاردینالها میشوند.
با اینکه در صد آمار مربوط به سوء استفاده جنسی از کودکان در میان عامه مردم به صورت دقیق معلوم نیست، اما برآورد میشود این رقم کمتر از پنجدرصد باشد.
هفته گذشته پاپ فرانسیس در دیدار با قربانیان سوءاستفاده جنسی از کودکان از آنها تقاضای بخشش کرده بود.
بنی اسرائیل
یا
اثنتاعشرة عینا
ترجمه آزاد درباره تشکیل قوم بنی اسرائیل از مقدمه های یک انجیل جامع به زبان انگلیسی چاپ لندن زیرعنوان The Bible – new international version:
فرزندان یعقوب پیامبر دوازده تن بودند که بنی اسرائیل نام گرفتند. بهتر آن است که بگوییم بنی اسرائیل یا قوم حضرت موسی نوادگان این دوازده برادر بوده اند که دوازده قبیله را شکل میدادند و نام هر قبیله از نیای آن قبیله گرفته شده است. پس قبیله بنیامین نوادگان بنیامین برادر تنی حضرت یوسف بوده اند و قبیله یهودا نوادگان یهودا.
حضرت موسی هنگامی که برانگیخته میشود یکی از وظایفش گرداوری این دوازده قبیله زیر یک پرچم یگانه و هدایت آنان و تشکیل ملت اسرائیل بوده است؛که قرآن کریم نیز از آنان(بنی اسرائیل) بسیار زیاد یادمیکند و یک سوره به نام آنان نامیده شده که نام دیگرش "اسراء" است. معنای اسراء بر وزن ارسال یعنی سیردادن کسی یا چیزی, عنوان اسرائیل نیز از همین فعل گرفته شده است.
ازجمله قضایایی که قران کریم در مورد حضرت موسی نقل میکند مشعر بر این امر است که با برخورد عصای حضرت موسی به سنگهایی, دوازده چشمه به وجود آمده است. هدف این گفتار آن است که بدانیم آیا این دوازده چشمه ربطی مستقیم با دوازده قبیله بنی اسرائیل دارد یا نه.
من مسلمان مأنوس با قرآن شرمنده ام که تاکنون نمیدانستم بنی اسرائیل از دوازده فرزند حضرت یعقوب نبی(ع) تشکیل شده است و تنها با خواندن مقدمه این انجیل آیه ای که در مورد بنی اسرائیل است و عدد دوازده را دربردارد به مغزم خطور میکند.
به کشف الآیات رجوع میکنم؛ میبینم در این مورد دو آیه هست و نه یک آیه و هر دو با کمی اختلاف به یک موضوع اشاره دارند؛ ولی مسلمانان از این موضوع آگاهی ندارند؛ زیرا مفسران و مترجمان(که از مفسران نقل میکنند) به این موضوع هیچ اشاره ای نمیکنند.
به نظر میرسد این دوازده چشمه ای که قرآن کریم در دو آیه از آنها یادمیکند برای دوازده قبیله بنی اسرائیل بوده باشد؛ تا هر قبیله از یک چشمه آب بردارد و در نتیجه میان آنان اختلافی ایجاد نشود؛ که این خود نعمتی الهی بر بنی اسرائیل است و نیز اینکه قرآن کریم حقیقتی را برای تدبرکنندگان در آن افشاء کرده باشد.
و اما متن این دو آیه:
• 60 سوره بقره: و اذاستسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتاً عشره عیناً قد علم کل اناس مشربهم کلوا واشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین
• 160 سوره اعراف:
در این آیه خداوند مقدمه ای را آورده که با فهم دقیق آن نظر نگارنده تأیید میشود. زیرا پیش از اذاستسقی آمده است: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطاً امماً"
در این مقدمه خداوند خود گفته است "تقسیم کردیم آنها را دوازده نوادگان را امتهایی" سپس می افزاید: "واوحینا الی موسی اذاستسقیه قومه ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتاً عشره عیناً ... "
***********
برای اطمینان خاطر و داشتن نظر مفسران, در المیزان به جست و جو پرداختم. آیه اول را در جلد اول المیزان(متن عربی یا اصلی) و آیه دوم را در جلد هشتم یافتم.
در مورد آیه اول هیچگونه اشاره ای به این موضوع نشده که چرا خداوند دوازده چشمه برای آنها جاری ساخته و نه 11 یا 13 و...
در جلد هشتم مطلب زیر را یافتم که بدون هیچگونه تغییری نقل میکنم.
ج 8 (الجزء التاسع- سوره الاعراف: آیه 155- 160) ص 299
قوله تعالی: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطاً امماً" الی آخرالایه السبط بحسب اللغه ولدالولد او ولدالبنت" والجمع اسباط و هو فی بنی اسرائیل بمعنی قوم خاص فالسبط عندهم بمنزله القبیله عندالعرب. وقد نقل عن ابی حاجب "ان اسباطاً فی الایه بدل من العدد لا تمییز و الا لکانوا سته و ثلاثین سبطاً علی اراده اقل..."
از آنجا که تفسیر المیزان با بررسی تفاسیر مهم پیش از خود تقریر یافته از این شرح به این نتیجه میرسیم که تفاسیر هیچگونه تفکری در این زمینه ارائه نداده اند که چرا خداوند در دو آیه میفرماید دوازده چشمه برای بنی اسرائیل جوشیده نه بیشتر و نه کمتر؛ و حتا نسبت به کلام خداوند بی توجهی کرده اند که خود به این موضوع نه تنها اشاره, که روشنگری کرده است. چند اشکال این شرح:
• اشکال اول: سبط را نه به معنای اصلی آن(نوه- نبیره) بلکه به معنای "قبیله" آورده اند.
• اشکال دوم: قبیله درست است؛ درصورتی که ریشه در فهم تاریخ بنی اسرائیل داشته باشد و از آنجا که مفسران اطلاعی از دوازده گانه بودن قبایل بنی اسرائیل نداشته اند؛ آن را به معنای "قوم خاص" آورده اند. یعنی جای علت و معلول عوض شده. بنی اسرائیل هریک از اسباط خود را یک قبیله میخوانده زیرا که هر قبیله نتیجه یک سبط بوده است نه اینکه بدون دلیل سبط جانشین قبیله شده باشد.
از سوی دیگر قرآن کریم تمامی بنی اسرائیل را قوم موسی میداند. بنابراین تلقی سبط به "قومی خاص" کاملا نادرست است.
• اشکال سوم: چون در گذر تاریخ این دوازده سبط یا قبیله به سی و شش گروه یا جماعت تقسیم شده اند مفسران مینویسند: اسباطاً فی الایه بدل من العدد لا تمییز و الا لکانوا سته و ثلاثین سبطاً یعنی خداوند خواسته عددی بیاورد و نه اینکه دوازده مشخص کننده(سبط) باشد. همانا که آنان سی و شش سبط بوده اند!! بدین ترتیب آیه قرآن تحریف, و از معنا تهی شده است.
آیه دیگری که میتواند در این زمینه به فهم مطلب کمک کند آیه 12 سوره مائده است: ولقد اخذالله میثق بنی اسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً و قال الله انی معکم ...
ترجمه: و به درستی که خداوند پیمان گرفت از بنی اسرائیل و برانگیخت از آنان دوازده نقیب و خداوند به آنان(نقباء) گفت من همراه(پشتیبان) شمایم...
در معنای نقیب در المنجد نرم افزاری آمده است که:
رئیس, سردسته, گواه و شاهد قوم؛ مهتر و شناسا و دانا به انساب قوم.
این آیه نیز دلیل دیگری بر این موضوع است که قرآن کریم به خوبی قوم بنی اسرائیل را همان گونه که در مقدمه آن انجیل آمده, وصف کرده است.
بنابراین مشخص شد که مفسران نه تنها در این زمینه از تاریخ بنی اسرائیل اطلاعی نداشته اند بلکه حتا به کلام خداوند که به گونه ای روشن فرموده است "وتقسیم کردیم آنها را, نوادگان را امتهایی" و نیز به این آیه اخیر هیچ گونه توجهی نکرده اند؛ و برای چندمین بار ثابت شد که بیشتر تفاسیر نه تنها پرده برداری(تفسیر) نمیکنند که پرده گذاری هم میکنند.
بنابراین فهم کلام خداوند از راه تدبر آن, نه تنها ساده و سهل است که خود راهنما نیز هست. ولی مترجمان, شارحان, و مفسران, نه تنها زحمت بسنده ای برای روشن شدن کلام خداوند نمیکشند بلکه با پیرایه بستن به آن, کلام خداوند را دشوار و دیگران را از راهنمایی های آن محروم میسازند.
شنبه 25 دیماه 1389
ویرایش دوم: پنجم مرداد نودوچهار
احمد شماع زاده
در پیرامون شناخت فرهنگ مسیحیت و واتیکان
شناخت فرهنگ زیربنای روابط فرهنگی
اگر گفته شود از دیرباز این فرهنگ بوده که در دامن خود سیاست و روابط سیاسی را پرورانده نه تنها سخن گزافی نیست که مبتنی بر واقعیات تاریخی نیز هست. بنابراین در روابط سیاسی همواره باید بر روابط فرهنگی و شناخت فرهنگ جامعه ای که با آن روابط سیاسی برقرارکرده ایم(جامعه رابط به) پافشاری کنیم و در دیپلماسی خویش با آن جامعه مبنا را بر فرهنگ آن جامعه قرارداده و با ریشه یابی ویژگیهای فرهنگی و پیشینه تاریخی آن- دولتمردان آن را نیز از نظر فرهنگی یا اجتماعی روانشناسی کنیم و رفتار دیپلماتیک خود را بدان محک بزنیم و پس از اطمینان از صحت تجربه ها آنها را به عنوان ابزار دیپلماسی به کارگیریم.
هرچند فرهنگ جامعه رابط به غنی تر بوده و ریشه های عمیقتری در تاریخ جامعه بشری داشته باشد کار شناخت آن پیچیده تر و شناخت ویژگیهای فرهنگی آن معضلتر و برگزیدن رفتار دیپلماتیک متناسب با آن مشکلتر خواهد بود.
بنابراین اولین گامی را که باید در پیمودن مسیر روابط دیپلماتیک فرا پیش نهیم شناخت عمیق فرهنگ جامعه رابط به و پس از مشخص شدن عمق آن برگزیدن ابزارهای متناسب با آن برای دستیابی به اهداف مورد نظر است.
روابط دیپلماتیک با واتیکان
با درنظرگرفتن مبنای مشروحه فوق برای پیریزی روابط دیپلماتیک با دولتشهر واتیکان به نحوی که به اهداف کوتاه مدت و بلندمدت ج.ا.ا. در واتیکان منتهی شود شناخت فرهنگ این دولتشهر باید از اولویت ویژه ای برخوردار باشد و از آنجا که این کشور نه به مانند دیگرکشورهای جهان بلکه با همه حقارت صوری خویش از عمقی فرهنگی به قدمت دوهزارسال و وسعت عملی به اندازه کره خاک برخوردار است- کارشناخت فرهنگ آن نیز به همان اندازه پیچیده تر و نیازمند افزارهای مناسب آن است.
1990 سال پیش که حضرت مسیح علیه السلام سر بر زمین نهاد و با تکلم خویش در گهواره- گاهواره تاریخ را تکان داد کسی تصورنمیکرد که آوازه او جهانگیر شود به حدی که میلیاردها انسان را شیفته خود سازد!
از 1930 سال پیش که حواریون او شربت شهادت نوشیدند و از آن پس تا مدتهای مدیدی که پیروان صدیق او در زیر زمینها به تشکیل هسته های مقاومت و تبلیغ مخفیانه دست میزدند و جان بر سر این عشقبازی میباختند کسی چنین تصوری را به مخیله اش راه نمیداد که روزی فراخواهدرسید که عشق تبدیل به نجات شود و نجات با پول معامله گردد آنهم چه معامله سخیفی!!
و هنگامی که امپراتوران و جباران تاریخ مسیحیان مؤمن و پاکباز را از آتش میگذرانیدند کسی به فکرش خطور نمیکرد که روزی مدعیان همین مکتب آنهم با نام مسیح دانشمندانی همچون جوردانو برونو را بسوزانند و معتقدین به مسیح که همواره تحت تعقیب و تفتیش بودند نمیدانستند که روزی اخلافشان عقاید را به تفتیش خواهند کشانید و مصلوب خواهندکرد!!
و باز در همین دورانها بود که به قول ابن خلدون عصبیت کار خود را کرد و پی ریز تمدنی تازه شد ولی نه از بافت تمدنهای کهن همچون چین و هند و ایران و مصر بلکه متعصبین کلیسا که هدفشان تنها رواج دین مسیح بود با دل و جان به هرگوشه و کناری رفتند و خود را به آب و آتش زدند و رهاورد مسیحیت را در دل دورترین قبایل آفریقا و استرالیا کاشتند و در سده های اخیر برای رسیدن به هدف خویش از همکاری با استعمارگران و استثمارکنندگان باز نایستادند و همراه با آنان وارد سرزمینهای بکر و دست نخورده فرهنگی شدند و به نیت تبلیغ دین مسیح به تغییر فرهنگ و مذهب بومیان پرداختند و بدین ترتیب مبشرین مسیحی در همه عالم خوان نعمت مسیحیت را بر توده های بومی گسترانیدند.
از سویی دیگر خیل همین مأمورین تنصیری بود که با آگاهی و هشیاری و آموزشهای لازم همزمان با انجام دیگر وظایف در کوچه پس کوچه های شهرودیارهای ممالکی فرهنگ ازیادرفته همچون ایران پرسه زدند و به دنبال شیءی فرهنگی- رساله ای- کتابی- سندی- عتیقه ای- و... گشتند و یافتند و بردند و با این آثار تمدنی به غنیمت رفته موزه ها و کتابخانه ها و دانشگاهها برپاکردند و با استفاده از آنها تمدن خویش را بنا نهادند... و اگر نمیکردند چه؟ آیا اینهمه اسناد و کتابها و عتیقه جات محو و نابود نمیشد؟ و از صفحه روزگار برنمیافتاد؟ حقا که آگاهی نعمتی است بس گرانمایه که هرگز چیزی جگایگزین آن نتوان کرد!
آری این است دورنما و تصویری هرچند ناقص از فرهنگی عمیق و گسترده که بایستی آن را بشکافیم و بر پایه شناخت حاصله روابط دیپلماتیک خود را با دولتمردان صاحب این فرهنگ پی ریزی کنیم.
17/6/69 – احمد شماع زاده
ایتالیا- رم- کارشناس روابط فرهنگی ایران و واتیکان