علم بهتر است یا ثروت؟ از منظری دیگر
تقریبا همه ایرانیان این موضوع انشاء دوره دبستان را به یاد میآورند. بیشتر دانش آموزان در مزایای داشتن علم و برتری آن بر داشتن ثروت از قول خودشان و یا والدینشان مینوشتند تا بلکه نمره بهتری بگیرند. برخی هم در مزایای داشتن ثروت و اینکه اگر ثروت داشته باشی میتوانی بهتر کسب علم کنی مینوشتند. تا اینجای موضوع را همه میدانند. آموزگاران هم چیزی فراتر از آن نمیگفتند. یا بهتر است بگوییم چیز زیادی در چنته نداشتند که بگویند.
به نظر میرسد اکنون زمان آن فرارسیده باشد که این موضوع را از دیدگاه اجتماعی و بزرگسالانه بررسی کنیم:
از دیدگاه اجتماعی این موضوع به این سادگی هم نیست. اصولا این پرسش تا اندازه ای بی معنا و مفهوم است. زیرا برای کاربری هر چیزی در آغاز باید بدانیم آن چیز چیست؟ شناخت هر چیزی مقدم بر کاربرد آن و پیشنیاز آن است. پس در آغاز باید بپرسیم علم و ثروت چیستند؟ هدفند یا وسیله؟ خوبند یا بد؟ تا بدانیم کدامیک بهتر است.
اگر وسیله باشند خوب و بد ندارند که به و بهتر داشته باشند. وسیله واسطه عمل است و بستگی به آن دارد که از یک وسیله چگونه در جهت خوب یا بد بهره برداری کنیم. از سوی دیگر نظر انسانها با فرهنگها و ادیان مختلف پیرامون وسیله یا هدف بودن دانش و دارایی متفاوت است:
یک- دانش و دارایی هم میتوانند وسیله باشند و هم هدفی واسطه ای. برای مثال کسب دانش برای یک جوان ممکن است هدف باشد ولی هدفی واسطه ای تا پس از رسیدن به آن و گذراندن مدارج علمی در جهت هدف نهایی خود گام بردارد.
دو- برخی دیگر این دو را هدف میدانند و برای رسیدن به آنها میکوشند. دانش برای دانش. هنر برای هنر. ثروت برای ثروت. ثروتها روی ثروتها انباشته میشود ولی هیچگاه مستقیماً در جهت رفاه دیگر آدمیان به کار نمیرود. بسیاری سرمایه داران در کشورهای سرمایه داری و مادیگرا چنین اند. این انسانها ممکن است کم هم نباشند.
سه- برخی دیگر ممکن است آنها را برای رسیدن به هدفهای خود وسیله قرار دهند. در میان این دسته نیز ممکن است کسانی باشند که هدفشان الهی باشد و برخی دیگر هدفهای مادیگرایانه در سر داشته باشند. این موضوع بستگی به دیدگاه و جهان بینی اشخاص و فلسفه زندگی آنان دارد و اینکه از چه دین و آیین و مکتب و مرامی پیروی کنند.
بررسی این بحث از نظر دیگر عقاید و ادیان را به کنار مینهیم و به سراغ جامعه مسلمان خود میرویم بلکه نوعی روشنگری داشته باشیم:
در نگاه اسلام دانش و ثروت از یک سو و مقام و قدرت از سوی دیگر همه ابزار و وسیله اند و هیچیک هدف نیستند. اگر وسیله را هدف قراردهی یقینا به بیراهه خواهی رفت.
در جامعه اسلامی حقیقی که جز در صدر اسلام تاکنون واقعیت نیافته هدفها دو نوعند: هدف واسطه ای و هدف غائی(نهایی).
هدف واسطه ای عمارت الارض یا آبادنی زمین است. آبادانی زمین نیز به دو روش امکانپذیر است.
الف- آبادانی طبیعت که هرگونه کاری از کاشتن یک نهال گرفته تا حفاظت از جنگلها را شامل میشود و آبادانی صنعتی که از بنای یک ساختمان گرفته تا ایجاد سدها و کارخانه های عظیم و پراهمیت تولیدی را دربرمیگیرد و همگی اینها نماد فرهنگ مادی جامعه اند.
ب- آبادانی مدنی زمین یا آبادانی جامعه که از راه ایجاد نهادهای استوار مدنی و با مدیریت درست میسر میگردد که همگی نماد فرهنگ معنوی جامعه اند.
نتیجه عمارت ارض که هدفی واسطه ای است راهبرد درست خانواده سپس جامعه مدنی و در نهایت جامعه انسانی به سوی هدف نهایی است.
به همین دلیل کسی که با این هدف واسطه ای از در مخالفت براِید و به جای آبادانی زمین در زمین فساد کند. یعنی به حرث(کشاورزی - طبیعت) و نسل(آدمیان - جامعه) زیان وارد سازد یا از بین ببرد. زمین را آلوده و خونریزی کند(چنانکه قابیل کرد) جزء قابیلیان است و مفسد فی الارض خوانده شده و مهدورالدم است یعنی جانش بی ارزش است زیرا وجودش موجب فساد و تباهی جامعه انسانی میشود.
بنابراین موضوع مفسد فی الارض یک برواژه سیاسی نیست که برای مخالفین حکومتی به کار رود بلکه زمانی واقعیت و مصداق مییابد که عملکرد شخص یا گروهی از مردم در بخشی از جامعه انسانی فساد ایجاد کند. مانند گروههای بین المللی مواد مخدر.
هدف نهایی:
هدف نهایی در دین مبین اسلام بر مبنای آیه ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون پرستش خداوند کریم است و برپایی آخرت یعنی حشر و نشر و کتاب و میزان همه برای برقراری این هدف نهایی است.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
9/4/92 – احمد شماع زاده
چهره دوگانه اسلام!؟
بی بی سی: پنجشنبه 08 اوت 2013 - 17 مرداد 1392
انفجار انتحاری در مراسم تدفین مامور پلیس پاکستان سی نفر را کشت
انفجار انتحاری در مراسم خاکسپاری یک مامور پلیس در شهر کویته پاکستان به کشته شدن دست کم سی نفر، از جمله یک مقام ارشد پلیس محلی و تعدادی کودک، و زخمی شدن دهها تن دیگر منجر شده است. این مامور پلیس ساعاتی پیشتر به ضرب گلوله کشته شده بود.
ایالت بلوچستان از مناطق ناآرام پاکستان است که بخصوص در ماههای اخیر، شاهد افزایش خشونت بوده است... اسلامگرایان تندرو از جمله طالبان پاکستانی در این ایالت فعال هستند... تنش فرقهای به خصوص حمله به شیعیان باعث تلفات سنگینی شده است.
بی بی سی- جمعه 09 اوت 2013 - 18 مرداد 1392
- در جریان حمله گروهی مسلح در مقابل مسجدی در کویته، مرکز بلوچستان پاکستان دستکم ۹ نفر کشته و شمار دیگری مجروح شدند.
به گفته پلیس هدف این حمله علی مدد جتک، ازاعضای سابق حزب مردم پاکستان و از سیاستمداران محلی بوده است.
- با پیدا شدن جسد کودکی در اطراف محل انفجار روز گذشته در ولسوالی غنیخیل ولایت ننگرهار، در شرق افغانستان، شمار تلفات بمبگذاری روز پنجشنبه در یک گورستان به شانزده تن رسید.
این انفجار زمانی روی داد که زنان و کودکان خانواده حاجی غالب، فرمانده پیشین جهادی، برای دعاخوانی روز اول عید فطر بر آرامگاه همسر او به این گورستان رفته بودند.
امثال این رویدادها در عراق نیز رخ میدهند. پرسش اینجاست که چگونه برادرکشی تا این حد و با این شدت و حدت رواج دارد؟ چگونه یک مسلمان بدین مرحله میرسد که برادران و خواهران مسلمانش را به هنگام خواندن دعا و تقرب به درگاه الهی یا در مسجد میکشد؟
پایه و مایه این گونه کینه توزیها در نگاه کلی نتیجه تفاوت در جهان بینیها و دیدگاههای سیاسی دارد و در نگاهی ویژه ناشی از دیدگاههای ایدئولوژیک یا عقیدتی فرقه های یک دین و از تعصب کور و عقیده خشک مذهبی ناشی میشود. عقایدی که در پشت آن به جای عقل جهل حکم میراند!!
چندی پیش کارت شهادتی از یکی از افراد انتحاری به دست آمده بود که در آن به بهشت رفتن او تضمین شده بود. این کارت نشان میدهد که چگونه جوانان خامفکری که زیر سلطه تبلیغات و تلقینهای طالبان و القاعده قرارگرفته اند با وعده رفتن به بهشت الهی داوطلب عملیات انتحاری و آماده شهادت میشوند. رسول اکرم اسلام کلامی بس قابل توجه در این زمینه دارند:
لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان فقد کفره(قتله)
اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان(که هر دو از صحابه بودند) چه میگذرد او را تکفیر میکرد (میکشت).
از این حدیث برمیآید که طیف برداشت از دین اسلام طیفی بسیار گسترده است. یکی چهره خشونت آمیزی از اسلام به خود میگیرد و ابوذر میشود. دیگری از همان اسلام ناب زمان رسول اکرم(ص) که هنوز گردوغبار تاریخ بر آن ننشسته چهره رحمتش را میگیرد و سلمان میشود.
اسلام دو چهره ندارد بلکه به مصداق هرکسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من هرکس با توجه به خویشتن خویش اسلام را تفسیر و تعبیر میکند. دین اسلام دین میانه روی و عدالت است و امت اسلام امت میانه است. پس مبنای کردارمان باید این آیه باشد که : ... اشداء علی الکفار رحماء بینهم. (مؤمین بر کافران سختگیرند و آنان میان خود رحیمند).
نباید از نظر دور داشت: کافرانی که قرآن از آنان یادکرده هرگونه کافری نیست بلکه منظور کافری ستیزه جو و جنگجوست. بنابراین نسبت به کافران هم نباید از روی تعصب تصمیمی خودسرانه بگیریم و یا کاری کنیم که آماده پذیرش عذاب الهی در روز جزا شویم. پس نباید برادران خود را ابتدا تکفیر و از دین خارج کنیم سپس هر حکمی که خواستیم بر آنها جاری سازیم.
این تنها در دین اسلام نیست که چنین است. افراطیون در بیشتر ادیان حضور دارند. صهیونیزم نیز چهره افراطی و سیاسی شده ای از دین یهود است. یهودیانی هم هستند که کاملا مخالف آنان هستند. آنان یکدیگر را تکفیر میکنند و اگر بتوانند یکدیگر را میکشند.
به راه دور نرویم. مگر در کشور خودمان و پس از روی کار آمدن و سیاسی شدن دین کم بوده اند برادرانی که به دست برادران خود و با ادعای پاسداشت اسلام و نظام یا تکفیر یا کشته و یا با یک درجه تخفیف با تهمت و افترا در بند و شکنجه شده اند؟ پس خداوند و قرآنش که چهره خداوند را همواره برای ما ترسیم میکند که الرحمن و الرحیم(هستی بخش و بسیارمهربان) است چه میشود؟ و نتیجه میگیریم که چنین خدای قرآنی مان گم شده و یک خدای ساختگی که نفسمان برایمان ساخته در ذهن خود ترسیم کرده و با کردارمان چهره آن خدا را که نیستی بخش و بسیار نامهربان است نشان میدهیم!! پس به کجا ره میسپارید؟(فاین تذهبون؟)
18 مرداد نودودو- احمد شماع زاده
معتادبودن
هنگامی که آموزگار درسهای ‹اخلاق› و ‹ادب فارسی› وارد کلاس شد، دانشآموزان به احترام او برپاایستادند. آموزگار، همانگونه که میرفت تا روی صندلی بنشیند، گفت: ‹بفرمایید› و سپس پشت میز قرارگرفت. برای شروع درس، در آغاز، به یکی از شاگردان گفت: زمان حال سادة فعل معتادبودن را صرفکن. برخی شاگردان شگفتزدهشدند و همصدا گفتند: آقا امروز "اخلاق" داریم. فردا ‹دستور زبان› داریم. آموزگار گفت: میدانم، اما اگر امروز دستور زبان بپرسم اشکالداره؟ بچهها چیزی نگفتند. شاگردی که از او پرسششدهبود، چون پسر با هوش و زرنگی بود، فعل "معتاد بودن" را زود و تند صرفکرد:
من معتادم، تو معتادی، او معتاد است، ما معتادیم، شما معتادید، آنها معتادند.
شاگرد مکثی کرد و پیش خود، دو باره تکرار کرد: من معتادم؟ تو معتادی؟ او معتاد است؟ و بلافاصله پرسید: آقا راستی چرا فعل معتادبودن را انتخابکردید؟ مگر قحطی فعل هست؟ آموزگار لبخندیزد و پس از کمی فکرکردن گفت: همانگونه که در آغاز کلاس برخیها اعتراضکردند، امروز درس اخلاق داریم و توی صرفکردن این فعل یک نکتة اخلاقی وجودداره که اول، موضوع جالبی را برای شما تعریفمیکنم، بعد منظور خودم را از بهکاربردن فعل "معتادبودن" در اخلاق، برای شما بیانمیکنم.
دردوره تربیت معلم، استاد عربی ما هرگاه میخواست فعلی را صرفکند، ‹قتل› را بهکارمیبرد. یک روز که زمان گذشتة فعل قتل را به صورت مجهول صرفکرد، من پرسیدم: استاد شما چرا اینقدر فعل قتل را تکرارمیکنید؟ فعل خوبی نیست. مگر فعل قحطیه؟ خصوصاً اینکه کسی که کشتهشدهباشه، دیگه زبان نداره که بگه کشتهشدم. استاد چیزی نگفت و روزهای بعد، باز هم فعل قتل را تکرارکرد. میدانید چرا؟ چون او به صرفکردن این فعل معتادشدهبود. (بچهها زدند زیر خنده)
آموزگار ادامهداد: خوب بریم سر موضوع اصلی. گفتی که چرا فعل معتادبودن را بهکاربردم، نه؟ قصد من از بهمیانکشیدن این فعل، این بود که به شما بگویم همة ما معتادیم؛ ولی از اعتیاد خود آگاهنیستیم. چون اگر آگاهبودیم، به فکر چارة آن هم بودیم. البته اعتیاد ما به مواد مخدر و امثال آن نیست، اما از آنها هم کمتر نیست. چون اگر روزی به اعتیاد خود آگاهبشیم آن موقع میفهمیم که دچار چه خطای بزرگی شدهایم؛ و از کرده خود پشیمان خواهیمشد.
حالا ببینیم اعتیاد ما چیه که اگر از آن آگاهبشیم، می فهمیم همة کارها و رفتارمان بیهوده بوده. از قرآن یاری میجوییم:
قرآن از قول "شیطان" نقلمیکند که: فبعزّتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین. یعنی: پس به عزّتت سوگند که همة آنها را فریبمیدهم مگر بندگان "مخلص" تو را.
قر آن از جانب "خدا " می گوید: انالانسان لفی خسر الاّ الذین آمنوا و عملواالصّالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصّبر. یعنی: همانا که انسان همواره در زیانکاری است، مگر آنانی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند و یکدیگر را به " حق و صبر " سفارشکردند. و با این روش خداوند میخواهد به ما درس جامعه سازی بدهد. جامعه ای خوب که با همه آزادند تا از یکدیگر و از حکومتشان ایراد بگیرند و در اصلاح جامعه بکوشند.
و باز قرآن از قول حضرت "یوسف" نقلمیکند که: انالنّفس لامّاره بالسّوء الاّ ما رحم ربّی. یعنی: نفس آدمی همواره بر "بدی" بسیار امرکننده است، مگر آنچه را که پروردگارم رحمکند. حضرت یوسف که چنین سخنی را بیانمیکند، کسی است که پس از آنکه دامن خود را از هوای "نفس" خود و زلیخا پاکنگهداشت، خداوند در باره او میگوید: کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصین. یعنی: او از بندگان "مخلص" ماست و ما اینچنین او را از "بدی و فحشاء" منصرفمیگردانیم. بله یوسف از مخلصان بود یعنی از بندگانی بود که شیطان گفته بود با آنها کاری ندارم.
پس نتیجه می گیریم که:
اولاً انسان همواره بهراهخطامیرود، مگر آنجا که ایمان بیاورد و "عمل صالح" انجامدهد و در راه اصلاح جامعهاش بکوشد.
دوم اینکه از شیطان و نیرنگهایش بدتر و خطرناکتر برای انسان، نفس انسان است. یعنی خودخواهی اوست.
سوم اینکه نفس آنچنان قوی است که تنها باید خدا انسان را رحمکند و از پیروی آن بازش بدارد. البته به شرط اینکه بنده از گروه "مخلصین" باشد.
بله نفس آدمی از شیطان بدتره. به همین دلیل، پیامبر ما صلیاللهعلیهوآله گفت: اعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک. یعنی: دشمنترین دشمنان تو نفس توست که بین دو پهلوی توست. یعنی خودت هستی. و هنگامی که از جنگ برمیگشت گفت: از جهاد کوچکتر برگشتیم، برماست که در جهاد بزرگتر بکوشیم. پرسیدند: جهاد بزرگتر کدام است؟ پاسخ داد: جهاد با نفس. یعنی جهاد با خود.
حافظ علیهالرحمه میگوید: "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز". یعنی ای نفس، تو پردهای هستی که مانع از دیدن خدای خودت میشوی.
خوب. حالا ببینیم آیا ما ایمان آوردهایم و "عمل صالح" انجاممیدهیم؟
در اینجا یکی از بچه ها سؤالکرد: آقا! عمل صالح چه عملیه؟ و آموزگار پاسخداد: "عملی که تنها برای خدا باشه. البته همة حرفهای ما هم بر سر هیمنه. پس با دقت بیشتری گوش بده تا بهتر بفهمی" و ادامه داد: ب… له. آیا ما بندة "مخلص" خدا هستیم؟ آیا شایستگی آن را داریم که خدا به ما رحمکنه؟ اگر این طور نیستیم، باید بدانیم که ما "معتاد" به فریب خوردن از شیطان هستیم. "معتاد" به زیانکاری هستیم. "معتاد" به پیروی از هوای نفس، یعنی دشمنترین دشمن خود هستیم. بله ما "معتادیم" به انجام کارهای "غیرخدایی" معتادیم و خود خبر نداریم.
همانگونه که جسم انسان از ماده درست شده ولی از روح خدا بهره داره، از نظر معنوی هم میان خدا و غیرخدا قرارداره. (در این موقع آموزگار از جا بلندشد و با بهرهگیری از تختهسیاه، شروع به کشیدن طرحی بر روی تابلو کرد:
خدا ................ انسان ................ غیر خدا
و ادامهداد: انسان از دو وجه و صورت بهره داره. یکی صورت و سهم خدایی و دیگری سهم غیرخدایی. خدا غیرخود را برای او آفریده تا انسان از آنها بهرهبرداریکنه و به خدا برسه. حالا این انسانه که می تونه انتخابکنه. یا تمام چیزها را برای رسیدن به خدا بهکاربگیره، که در این صورت به خدا نزدیکتر میشه و در عوض از غیرخدا دورمیشه و آنقدر دورمیشه تا به خدا برسه؛ و یا از تمام چیزها در راه خودش یعنی "نفسش" استفادهکنه و همة چیزها را برای خودش و به خودش ختمکنه.
در این صورت به غیرخدا نزدیک میشه و آنقدر این کار را ادامه میده تا رابطهاش با خدا قطعمیشه و از خدا جدامیشه. و در این صورت تنها سهم غیرخدایی او برایش باقیمیمونه و قرآنکریم در این مورد نیز اشارههایی دارد:
ارایت من اتّخذ الهه هویه افانت تکون علیه وکیلاً ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون. ان هم الاّ کالانعام بل هم اضلّ سبیلا یعنی: آیا دیدی آن کسی را که هوای "نفسش" را بهجای خدای خود برگرفت؟ آیا پس تو وکیل وصی او هستی؟ آیا فکرمیکنی بیشترشان عاقل و حرفشنو هستند؟ نه آنها چیزی نیستند؛ مگر مانند چهارپایان، بلکه از آنها نیز گمراهترند.
یکی از دانشآموزان پرسید: راستی آقا! چرا قرآن میگه از حیوانات هم بدترند؟ وآموزگار پاسخداد: چون چهارپایان از اول حیوان آفریدهشدهاند و مقام و منزلتی نداشتهاند و وظیفة خودشان را هم، چون بیگار انسانند بهخوبی انجاممیدهند و راه خود را میروند و آزارشان به کسی نمیرسد؛ درصورتیکه انسان با کارهای ناشایست خودش از خدا جدامیشه. نیمة خدایی خودش را فراموشمیکنه. پس از چهارپایان هم بدتره.
آموزگار ادامهداد: قرآن در جای دیگری میفرماید: آیا پس دیدی کسی را که هوی نفسش را بهجای خدای خود برگرفت و خداوند او را عمداً گمراهکرد؟ و بر گوش و قلبش مهرنهاد و بر چشمش پردهایکشید؟ پس چه کسی از این پس او را هدایتخواهدکرد؟ او که نه گوشی دارد تا کلام خدا را بشنود و نه قلبی که عطوفتی از خود نشاندهد و محبتکند و نه بینشی که راهیابد...
یکی از دانشآموزان بلندشد و گفت: لطفاً درباره این دو راه که گفتید، توضیح بیشتری بدید.
آموزگار ادامه داد: انتخاب اول مخصوص انسان کامل و دوستان خداست. مثل پیامبران و ائمة معصومین، و هرکس از آنها پیرویکند. انتخاب دوم همان است که اغلب ما کم و بیش در آن راه هستیم و به آن معتادشدهایم و خودمان هم خبر نداریم، چون اگر باخبر بودیم آن راه را نمیرفتیم و اگر باخبر شویم، سخت پشیمان میشویم. البته ممکنه که باخبر هم بشیم ولی چون "معتادیم"، به فکر ترککردنش نباشیم.
یکی دیگر از دانشآموزان بلندشد و گفت: آقا پس چاره چیه؟ و آموزگار گفت: حالا میگم …. البته راه اول راه مشکلیه و خیلی هم مشکله ولی غیرممکن نیست. مثلاً کسی تصمیممیگیره هرکاری را که از این به بعد انجام میده خالصاً مخلصاً برای خدا باشه. هر حرکت بدنی و زبانی و فکری که میکنه، تنها برای خدا باشه. تا مدّتی هم از اعمال و رفتار خودش مراقبتمیکنه. مقداری هم پیشروی میکنه. اما یک وقت متوجهمیشه که سر نخ از دستش دررفته و خودش هم متوجه نشده. خیلی کارها کرده که برای خدا نبوده. میدونید چرا؟ چون "معتاد" بوده. "معتاد" بوده که ناخودآگاه بهانحرافکشیدهشده. پس معنی "ان الانسان لامّاره بالسّوء" همینه.
یکی دیگر از شاگردان بلند شد و گفت: آقا باز هم نگفتید چاره چیه؟
معلم پاسخداد: الان موضوع را روی تابلو برای شما روشنمیکنم، (آموزگار گچ را برداشت و روی تابلو طرح دیگری را کشید) و گفت:
فرضکنید خط (الف) راه راسته. راه خداونده. راه «به سوی خدا»ست. و راه (ب) راه انحراف از راه خداست. راه غیرخداست. وقتی آدم در نقطة (ج) هست فکرمیکنه که انحرافش کمه. به انحراف کم، بیتوجهی میکنه و در مدت زمانی نه چندان زیاد، که بستگی به سرعتش داره، به نقطه (د) میرسه. اما اینجا انحراف از حد درگذشته. خیلی زیاد شده. کنترلش مشکله. برگشتن از آن مشکله. اگر هم کسی خیلی اراده داشته باشه و تصمیم بگیره برگرده و بتونه برگرده تازه خیلی عقب مانده. اما اگر از نقطه (ج) برمیگشت, هم برای او خیلی آسان بود و هم خیلی کمتر عقب افتاده بود. پس راه چاره اینه که از کوچکترین خطای خودمان خودداری کنیم و اگر دچار اشتباهی شدیم، فوراً توبهکنیم. به همین دلیل اولیاء خدا گفتهاند که تکرار گناه کوچک، خود گناه بزرگی حساب می شه. و یا کوچکشمردن گناه، باعث انحراف از مسیر الهیه.
یکی از دانشآموزان پرسید: راههای دیگهای هم به نظرتون میرسه؟ و پاسخ شنید: بله. یک راه دیگه اینه که از "اعتیاد" به خودپسندی بپرهیزیم. همیشه باید شککنیم که عمل خوب ما واقعاً خوبه. هیچ وقت از کارهای خودمان راضی نباشیم. هیچگاه کارهای خوبمان را هم بیکموکاست ندانیم. قرآن در این مورد میگوید: و زیّن لهم الشیطان اعمالهم. یعنی شیطان کارهای آنها را برایشان نیکو جلوهمیدهد. راه دیگه اینه که هر کسی از هرجا ضعفی داشتهباشه، بیشتر باید اون ضعف را درمانکنه و از این راه، خود را در برابر دشمنانش که همانا شیطان و نفس خودش هستند قویکنه. اینهم یک نوع "اعتیاده". هنگامی که انسان به کارهای خودش خوشبین بود موقعی به خود میاد که کا از کار گذشته و به انحراف رفته.
باز یکی از شاگردان حرف معلم را قطعکرد و سؤالکرد: آقا اگر کسی متوجه نشه و از نقطة (د) هم عبور کنه چی میشه؟ خدا چیکارش میکنه؟
آموزگار پاسخداد: چنین افرادی کسانی هستند که قرآن درباره آنها میگوید: "فی غمراتهم یعمهون" در ناآگاهیهای خودشان دستوپامیزنند. آب از سر آنها گذشته؛ و یا میفرماید: "ختمالله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه" خداوند بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای کشیده است. اینها دیگر هدایتنمیشوند. آنها هوای نفس خودشان را پروردگار خود قرار داده اند.
بهار 1364 – احمد شماعزاده
شب واقعه یاران باغ
(بر اساس سرگذشت مندرج در سوره قلم)
روزی بود روزگاری بود. باغی بود باغداری بود. باغ یکی بود اما باغدار یکی نبود خیلی بودند. باغشون هم خیلی میوه داده بود. همه رو خدا داده بود. اما نمیفهمیدند که هر چه هست همه از خداست. اونها کاره ای نبودند توی دستگاه خدا. خیلی به باغ و میوه هاش مینازیدند و پز میدادند. با هم که مینشستند تعریف میکردند که با این باغ پربار چنین میکنیم و چنان و کلی حساب و کتاب براش باز کرده بودند.
پس از مدتی که میوه ها رسیدند و موقع چیدنشون شد یه روز نشستند و تصمیم گرفتند و قرارگذاشتند فردا صبح زود به باغ بزرگ و بینظیرشون برند و میوه چینی کنند، ولی توی تصمیمشون یه اشکالی بود. در گذشته اونهایی که از زمین بهره برداری میکردند و آدمای با ایمانی هم بودند(شاید الان هم باشند همچین آدمایی) یه سهمی هم برای فقیرفقرا کنار میذاشتند تا خدا به مالشون برکت بده. ولی اینها نه تنها این کارو نکرده بودند حتا انشاءالله هم نگفتند که فردا کارمون رو شروع میکنیم.
خوب این از کار بندگان خدا. ولی خدا هم که بیکار ننشسته که هرکسی هر کاری خواست بکنه و هیچ کاری هم به کارش نداشته باشه. پس خدا هم دست به کار شد. چطوری؟ این طوری که وقتی همشون رفتند و خوابیدند و از دنیا و همه چیز بیخیال شدند خدا کارش رو شروع کرد. یه بادی از اون بادهای بنیانکن به سراغ باغشون فرستاد. حتا از توفان هم قویتر یعنی گردبادی سهمگین که این روزها به اون هاریکن هم میگن. ولی تنها به باغشون نه خودشون. اگر اون گردباد به خونه هاشون هم میخورد همه خونه هاشون رو هم از بیخ و بن میکند و روی سرشون خراب میکرد، ولی خدا نمیخواست اونها رو بکشه بلکه میخواست به اونها و آدمایی که بعداً میاند(مثل ماها) درس بده:
یک درس ایمانی- اجتماعی
خوب چی شد؟ هیچ چی! فقط دیگه باغ بی باغ! باغشون چنان در هم ریخته شد و درختاش از بیخ و بن کنده شدند که هیچکس باورش نمیشد که تو اینجا همین دیروز یه باغ سرسبز و پرباری بوده!!
... بگذریم. صبح شد. چند نفری زودتر از خواب بیدار شدند و دیگران را صدا زدند که هر که میخواد بیاد زودتر بیاد تا برای میوه چینی به باغ بریم. همه جمع شدند و رهسپار باغ شدند غافل از اینکه باغی درکار نیست. توی راه میگفتند و میخندیدند و تعریف میکردند و یه حرفهای ناپسند هم زدند. یعنی اینکه مواظب باشید فقیرفقرا خبردار نشن و نیان توی باغ. هرکس کار خودشو بکنه و به فقیرا اعتنایی نکنه. (عجب آدمایی پیدا میشن توی این دنیا. همه چیز رو خدا به اونها داده تا هم خودشون بهره ببرند و هم به محرومین بدند ولی اینها که خدا و بندگان خدا رو فراموش کرده بودند و فکر میکردند این باغ همیشگیه و حتا بعد از خودشون برای بچه هاشون هم میمونه. توی خیالات واهی خودشون بودند و از کار خدا غاقل بودند!)
خب. همین طور که میرفتند یک مرتبه به باغ رسیدند ولی باغی ندیدند. یکی گفت از باغ رد شدیم، حرف میزدیم متوجه نشدیم. اون یکی گفت یه اشتباهی شده ممکنه ما راه رو گم کرده باشیم. یکی دیگه گفت نه باغ هیمن جا بوده و ما باغ رو از دست دادیم!! میبینید ایناها! اینا همون درختا هستن که حالا رویهم تلنبار شدن...
وقتی خوب دقت کردند دیدند بله باغ همین جاست ولی دیگه باغی در میون نیست که میوه هاشو بچینند. یکی از اونها که آدم با انصافی بود گفت: "بهتون نگفتم که خدا رو فراموش نکنید؟ اگر فراموش کنید و تسبیح و تقدیسش نکنین و به فکر بندگانش نباشین عاقبت به خیر نمیشین؟" با حرفهای این مرد، دیگران اظهار پشیمونی کردند و همدیگه رو سرزنش میکردند و میگفتند وای بر ما که آدمای طغیانگر و سرکشی نسبت به خدا و نعمتهای او بوده ایم؛ اما حالا که از رفتار و کردار خودمون پشیمون شده و به پرودردگارمون برگشته ایم شاید پروردگارمون هم بهتر از این رو به ما بده...
عجب خدائیه!! با اینهمه ناسپاسی، باز هم بنده هاشو نمیخواد ناامید کنه و راه بهشون نشون میده!!!
خدا در جای دیگه ای از قرآن میگه که زندگی دنیا مثل آبی میمونه که خدا از آسمون میبارونه و از اون همه جور گل و گیاهی به وجود میاد. از میوه های خوب و خوشمزه و قشنگ گرفته که مردم میخورند تا یونجه و علف و جو و... که حیوونا میخورند. وقتی که زمین با این گیاها و میوه ها و درختا خیلی قشنگ و شادیبخش شد باغدارا فکر میکنند این گیاهان و زیباییها کار اونهاست که اونها رو کاشتن. در این هنگامه که فرمان پروردگار شبی یا روزی سرمیرسه و همه اون باغها و گیاهان سرسبز رو به تلی از خاشاک تبدیل میکنه که گویی دیروز همچی چیزی اصلاً وجود نداشت!!(آیه بیست و چهار سوره یونس)
پس باید در همه زندگی مون مواظب باشیم که قدر نعمتهای خدا رو بدونیم. همه کارها رو از خدا و خودمون رو تنها وسیله بدونیم و سپاسگزار نعمتهای خداوند باشیم و اینکه ما سالم هستیم تا بتونیم وسیله ای برای انجام خواستهای خدا بشیم هم خودش جای شکر زیادی داره!! که باید شکر اون رو هم به جا بیاریم.
احمد شماع زاده ٢٦/٣/٩١
به گونه ای اتفاقی وقتی به پیوند زیر که صدای شهرام است گوش دادم متوجه شدم که تا چه اندازه قصه مادر بزرگ شهرام با این قصه قرآنی شباهت دارد در نتیجه ممکن است مادر بزرگ او هم چیزی از قرآن نقل کرده یا این داستان قرآنی پیشتر وجود داشته و داستان قرآنی از آن سرچشمه گرفته است:
http://listenpersian.net/10151
احمد شماع زاده 5/10/94
عاشورا یا فرصتی برای شرک ورزی؟
احمد شماعزاده
ومن اظلم ممن ذکّر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ماقدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّه انیفقهوه و فی آذانهم وقراً و ان تدعهم الیالهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً(کهف: 57)
پرچمدار مبارزه با تحریفهای عاشورا مرحوم استاد مرتضی مطهری است که نظرهای خود را در کتاب حماسه حسینی به تفصیل بیان کرده است. اما از آنجا که این تحریفها همچنان در طول تاریخ شیعه رواج داشته و معلوم نیست کی به پایان میرسد، پس بر همه نویسندگان فرض است هرگاه با تحریفی در مورد عاشورا و وقایع آن روبهرو شدند بویژه تحریفهایی که شرکآلود است و با مبانی قرآن مباینت دارد (که قرآن کریم بیشتر برای مبارزه با شرک نازل شده و سنگ بنای دین اسلام توحید است.) دست به قلم شوند و از هرگونه تحریف در دین اسلام پیشگیری کنند. با همین هدف دارنده این قلم دست به کار نوشتن این مقاله و برخی از دیگر مقاله ها شده است.
در این مقاله تنها دو مورد از موارد بسیاری را که هماکنون در جامعه ما جریان دارد، مورد نقد و بررسی قرارمیدهیم.
مطلب اول: به این شعر توجه کیند:
هرچه داریم همه از کرم عباس است عرش یک ذره ز خاک قدم عباس است
شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز دین ما تحت لوای علم عباس است
گفتنی است که این شعر را با هنرنمایی بر روی یک لوح چوبی یا طرح چوب با خطی زیبا نوشتهبودند و در یکی از اتوبوسهای شهر تهران به چشم میخورد.
بگذریم از اینکه مصرع دوم از بیت دوم به منظور درست درامدن قافیه "لوا" و "علم" را که هر دو برابر با "درفش" و "پرچم" فارسی است و درست نیست که بگوییم زیر پرچم پرچم بلکه یکی از پرچمها اضافی است؛ ولی موضوع این است که این شعر ریشه در اغراقی کفرآمیز دارد و کرامت حضرت عباس را جایگزین کرامت خداوند کرده و به بزرگنمایی اغراقآمیز این اسوه شجاعت و از خود گذشتگی در زمینه ای که خاص او نیست پرداخته است.
این در حالی است که ما همواره میگوییم: خداوند کریم است. بویژه هرگاه از موضوعی نگران و ناراحت و بعضاً ناامید میشویم میگوییم: خدا کریم است. این موضوع در فرهنگ ما بیجهت جانیفتاده، بلکه مبتنی بر آیات و روایات است و ریشه در قرآن کریم دارد و یکی از اسماء جلاله در قرآنی است که آنهم کریم است.
سراینده این شعر به گونه ای دیگر نیز هم به خود خداوند و هم به عرش الهی اهانت کرده است:
- از این روی به خود خداوند اهانت کرده که عرش او را با همه سنگینی و عظمتش که ذره ای از اولین ظهور خداوند و آفرینش گیتی و منبع تغذیه کیهان است، به ذره خاک قدم حضرت عباس تشبیه کرده! و خداوند جلّ وعلی را با خاک قدم حضرت عباس یکسان کرده است!
- و از آن رو به عرش خداوند اهانت کرده که عظمت، شکوه، و جلال آن را درک نکرده و این درحالی است که خداوند بزرگترین مخلوق خود را عرش دانسته و به آن میبالد و آن را عظیم و خود را ربالعرشالعظیم میخواند و یا در آیه ای دیگر خود را دارنده عرش و کریم (ذوالعرش کریم) میخواند و به این دارایی و کرامت مینازد و به وزن آن که ثقل هستی است میبالد.
ما در دعاها از زبان ائمه اطهار به این ثقل هستی سوگند یاد میکنیم : زنه عرش الله
یک انسان موحد، بیش و پیش از حضرت عباس، خداوند آفریننده او را که چنین اسوهای را آفریده دوست میدارد و به چنین خداوندی میبالد و به جای آن شعر چنین شعری را میسراید که ریشه در توحید دارد:
هرچه داریم همه از کرم "الله" است عرش یک ذره ز جود ظهور "الله" است
شیعه هشدار که دشمن نتراشد هرگز پایایی ما در گرو پیروی از قرآن است
نتیجه آنکه:
شاعر اصولاً نه خدا را و نه قرآن او را و نه عرش او را و نه عباس او را میشناخته است.
نوحه گر باشد مقلد در حدیث جز طمع نبود مراد آن خبیث
نوحه گر گوید حدیث سوزناک لیک کو سوز دل و دامان چاک
از محقق تا مقلد فرقهاست کین چو داوود و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود و آن مقلد کهنه آموزی بود
مثنوی دفتر دوم ب: 4/491
مطلب دوم:
شب عاشورایی در یک مجلس سینهزنی و نوحهخوانی شرکت کردهبودم. جوانی حدود هجده ساله نوچه یک مداح بود که آن مداح را از زمانی که خود نوچه مداحی دیگر بود میشناختم. در آن شب و در ضمن ذکر مصیبت به روش امروزین و در شرح حدیث کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا وی خطاب به شنوندگان چنین گفت: میدانید چرا کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست؟ برای اینکه همانطور که فکر میکنیم حضرت امام حسین در روز عاشورا ناظر اعمال ماست، و ما از گناهان پرهیز میکنیم باید تصورکنیم که همه روزها چنین است و همواره امام حسین ناظر اعمال ماست. در نتیجه هیچ روزی گناه نکنیم.
ظاهر قضیه سخن نیکویی اس تکه مردمان را به دوری از گناه دتعوت کرده است؛ ولی خواننده محترم به خوبی متوجه میشود که در این گفتار گوینده امام حسین(ع) را جانشین خداوند کردهاست. زیرا طبق آموزههای قرآن و دین تنها خداوند ناظر اعمال ماست و همواره شنیدهایم که میگویند خدا شاهد است و سوگند یاد میکنند. یا در احادیث آمده است که بروید در جایی گناه کنید که خداوند ناظر نباشد و بدین گونه مردمان را با خوف از نظارت الهی از ارتکاب به گناه بازمیداشتهاند و نه با به میان کشیدن پای غیرخداوند.
از این گذشته، گیریم که معصوم ناظر بر اعمال ماست. نتیجه چه میشود؟ آیا کسی که از خدا پروا نداشته باشد و از او شرمنده نشود از بنده خدا پروا خواهد داشت و شرمنده خواهد شد؟ چرا بی اندیشیدن(بدون تعقل) سخن میگویید؟ اگر کسی هم پیدا شود که چنین کند و به خاطر امام حسین از گناه منصرف شود این خود شرک نیست؟ یعنی از خدا پروا نداشته باشد و نترسد ولی از معصوم پروا داشته باشد و به احترام او گناه نکند؟ این که خود شرکی آشکار است!!
بنا بر خواست خداوند کرامالکاتبینی وجود دارند که در قرآن کریم(انفطار: ده- یارده- دوازده) ونیز در دعای کمیل از آنان یاد میشود که آنان نویسندگان کردار ما هستند. با این وجود طبق همین دعا خداوند ناظر اعمال آنان نیز هست که اگر چیزی از اعمال ما بر آنان پوشیده ماند به آنان تذکر دهد.
باز طبق همین دعا که میفرماید وکلتهم بحفظ ما یکون منی(نمیگوید ناظر اعمال ما هستد) و نیز با توجه به آیه دوازده که میفرماید از کردار ما آگاهی دارند چنین به نظر میرسد که کرامالکاتبین اصولا ناظر کردار ما نیستند بلکه تنها مأمور ثبت کردارند. نهایتا حتی اگر ناظر باشند چون همانند انسان از شهوتهای انسانی برخوردار نیستند نگاهشان بر اعمال ما مانند نگاه انسانی بر انسانی دیگر نیست.
منظور این است که چون امامان انسان و از شهوتهای انسانی مانند خوروخواب و... برخوردارند نمیتوانند ناظر نهانیهای ما باشند و اصولا چنین امری در دستگاه عدالت الهی جایی ندارد.
شب تاسوعایی نیز در مجلسی شرکت کرده بودم. این بار دیگر با یک جوان هجده ساله کم سواد روبه رو نبودم بلکه با یک مبلغ نسبتا جوانی روبه رو بودم که به گفته خودش دانشجو بوده و به حوزه رفته و درس خوانده و اکنون در دانشگاه معارف دینی تدریس میکند. در ایران هم نبود بلکه کسی بود که او را برای تبلیغ و ارشاد ایرانیان خارج از کشور و انجام مراسم دهه محرم با زحمتها و هزینه های زیاد فرستاده بودند. میدانید او چه میگفت؟ او هم مانند همان جوان میخواست از طریق امامشناسی به حاضران بفهماند که ائمه اطهار ناظر اعمال ما هستند.
مثالهایی که میآورد همه مربوط به زمانی بود که آن امام همام مثلا امام جعفرصادق(ع) زنده بوده و همچون غیر امامانی که کراماتی داشته اند ایشان هم کراماتی داشته یا با علم امامت به مسائلی آگاه بوده اند که دیگران نبوده اند نه اینکه ناظر اعمال بندگان باشند. ولی پس از هر مثال نتیجه میگرفت که پس امامان اعمال ما را میبینند و هیچ مثالی از این زمان نیاورد تا نمونه ای به دست بدهد که ائمه اطهار اکنون شاهد اعمال ما هستند. پس معلوم میشود علمای شیعه به این عقیده رسیده و به آن پروبال داده اند، نه اینکه آن جوان از جانب خودش گفته باشد و یا این طلبه.
ایشان تنها به موردی اشاره کرد پیرامون حضرت فاطمه زهراء صلوات الله علیها که این گونه موارد استثنائی است و خداوند به برخی از خاصان درگاهش از جمله فاطمه زهراء اجازه میدهد تا در اموری خاص دخالت کنند. مانند کارهایی که حضرت خضر انجام داد و شرحش در سوره کهف آمده است. باید دانست که حضرت خضر زنده است ولی با این حال خداوند نفرموده که او ناظر اعمال ماست.
جالب اینجاست که ایشان آمده است تا دین را آموزش دهد ولی او شرک را آموزش داد و نه تنها غیرخدا را جانشین خدا کرد بلکه نهایتاً با مثالی که آورد جایگاه خداوند را در زندگانی ما بسیار کمرنگ ساخت و به جای خداوند سفارش به خلوت کردن با امام زمان را کرد:
هرگاه مشکلی داشتید یا دلتان گرفت با امام زمان خلوت کنید. درد دل کنید تا سبک شوید و مشکلتان حل شود.
باید از او و امثال او و علمای شیعه ای که معتقد به این موضوعند این پرسش قرآنی را پرسید که افلاتعقلون(آیا نمی اندیشید)؟ آیا امام زمان میتواند با همه کسانی که در کشورها و مکانهای مختلفی هستند به طور همزمان همکلام شود؟ این تواناییها ویژه خداوند است. اوست که همه جا حی و حاضر است. اوست که بسیارشنوا و شنواترین شنوایان ست. اوست که بسیاربینا و بیناترین بینایان است. اوست که بسیاردانا و اعلم بالامور است. اوست که لا یبرمه الحاح الملحین و لا یشغله سمع عن سمع است.
آیات بیستم تا آخر بیست و نهم یعنی ده آیه از سوره انفال که مخاطب این آیات مسلمانان و نه کفارند، چه نیکو حال و روزگار ما را ترسیم کرده و راه بازگشت نشان داده است. ما که از خدا و رسولش دور شده ایم و کردارمان بر مبنای تعقل نیست!!
ای ایمان آوردگان! از خدا و رسولش پیروی کنید و آگاهانه از او روی برمگردانید و نباشید مانند کسانی که گفتند شنیدیم و آگاهیم درحالی که آگاه نیستند(یعنی در نیتها- اندیشه ها- رفتارتان با دیگران و کردارتان حتما تجدید نظر کنید). همانا که بدترین جنبندگان نزد خداوند گنگها و کرانی هستند که تعقل نمیکنند(به نیتها و عادتهایشان نمی اندیشند). و اگر خداوند میدانست که در آنها(کسانی که بر تعصبها و بافته های ذهن خود پافشاری میکنند) خیری هست آنها را شنوا(آگاه) میکرد. و اگر آگاهشان کند همانا که روی برمیگردانند در حالی که معترضند. ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه خدا و رسولش شما را برای آنچه که موجب زنده شدن شما(بیرون آمدن از لاکی که همچون مردگان در آن فرورفته اید) میشود فراخواندند اجابت کنید. و آگاه باشید که خداوند میان شخص و دلش همچون پرده ای قرارگرفته و همانا اوست که به سویش حشرکرده میشوید. و پروا گزینید(سربلند بیرون آیید) از فتنه ای(آزمایشی) که بهره کسانی از شما بویژه آنانکه ستم کردند نمیشود(اگر ستمکار نشده اید فرصت را از دست ندهید). و آگاه باشید که خداوند به سختی عقوبت میکند. و یاد آورید هنگامی را که عده کمی مستضعف بر روی زمین بودید میترسیدید مردم شما را بربایند و تحلیل برند پس جایگزین کرد شما را و یاریتان کرد و از نیکوهای زمین روزیتان داد بلکه سپاسگزار شوید. ای ایمان آوردگان! به خدا و رسولش و آنچه نزد شما امانت است(مانند قرآن) خیانت نکنید در حالی که آگاهید. و بدانید که اموال و اولاد شما وسیله آزمون شما هستند و همانا که پاداشی بسیار بزرگ نزد خداوند است(که تنها به شایستگانش میدهد). ای ایمان آوردگان! اگر تقوا پیشه کنید خداوند برای شما نیروی تشخیص(درست از نادرست. حق از باطل) قرارمیدهد و از گناهان شما درمیگذرد و خداوند دارای فضل بسیار بزرگ است.
از سوی دیگر خداوند بسیار ساده و همه فهم میفرماید: ادعونی استجب لکم یعنی هرکاری دارید به من بازگشت کنید تا پاسختان را بدهم که من تنها برای همین شما را آفریده ام که با من همکلام و همنشین شوید. هرگاه خواستید با من سخن بگویید نماز بخوانید هرگاه خواستید من با شما سخن بگویم قرآن بخوانید. که من سمیع و بصیر و علیم و حکیم و ... هستم و اگر جز مرا توانا یا واسطه بر کاری بدانید شرک ورزیده اید!!
اگر میخواهید بدانید مرز شرک و توحید چیست به علت وجودی(فلسفه وجود) ادیان توحیدی و دین اسلام تنها در چند جمله توجه کنید:
خداوند جن و انس را آفرید تا با او سخن بگویند. پیامبران را فرستاد تا به مردم بگویند با آفریدگارشان همسخن شوند. اولین اصل دین اسلام را توحید یعنی در نظرداشتن آفریدگار در همه حال، و اولین فرع دین اسلام را نماز، یعنی سخن گفتن با آفریدگار در همه روز، قرارداد تا بدین گونه خداوند خشنود و مردمان رستگار شوند. هر کس جز خدا را واسطه سخن با خدا قراردهد یا به عنوان انابه با او سخن بگویید شرک ورزیده است.
مناسب این حال و مقال و مجال سروده بسیار زیبایی است از مرحوم مرتضی عبداللهی که دریغم آمد در اینجا نیاید. این شاعر خداشناس از صالحین، و برگزیده خداوند است تا چنین شعری را بسراید:
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده
بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق, دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
بر حریم خانه ام در میزنی
حال، این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم