هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

شب واقعه یاران باغ


شب واقعه یاران باغ


(بر اساس سرگذشت مندرج در سوره قلم)


روزی بود روزگاری بود. باغی بود باغداری بود. باغ یکی بود اما باغدار یکی نبود خیلی بودند. باغشون هم خیلی میوه داده بود. همه رو خدا داده بود. اما نمیفهمیدند که هر چه هست همه از خداست. اونها کاره ای نبودند توی دستگاه  خدا. خیلی به باغ و میوه هاش مینازیدند و پز میدادند. با هم که مینشستند تعریف میکردند که با این باغ پربار چنین میکنیم و چنان و کلی حساب و کتاب براش باز کرده بودند. 

پس از مدتی که میوه ها رسیدند و موقع چیدنشون شد یه روز نشستند و تصمیم گرفتند و قرارگذاشتند فردا صبح زود به باغ بزرگ و بینظیرشون برند و میوه چینی کنند، ولی توی تصمیمشون یه اشکالی بود. در گذشته اونهایی که از زمین بهره برداری میکردند و آدمای با ایمانی هم بودند(شاید الان هم باشند همچین آدمایی) یه سهمی هم برای فقیرفقرا کنار میذاشتند تا خدا به مالشون برکت بده. ولی اینها نه تنها این کارو نکرده بودند حتا انشاءالله هم نگفتند که فردا کارمون رو شروع میکنیم. 

خوب این از کار بندگان خدا. ولی خدا هم که بیکار ننشسته که هرکسی هر کاری خواست بکنه و هیچ کاری هم به کارش نداشته باشه. پس خدا هم دست به کار شد. چطوری؟ این طوری که وقتی همشون رفتند و خوابیدند و از دنیا و همه چیز بیخیال شدند خدا کارش رو شروع کرد. یه بادی از اون بادهای بنیانکن به سراغ باغشون فرستاد. حتا از توفان هم قویتر یعنی گردبادی سهمگین که این روزها به اون هاریکن هم میگن. ولی تنها به باغشون نه خودشون. اگر اون گردباد به خونه هاشون هم میخورد همه خونه هاشون رو هم از بیخ و بن میکند و روی سرشون خراب میکرد، ولی خدا نمیخواست اونها رو بکشه بلکه میخواست به اونها و آدمایی که بعداً میاند(مثل ماها) درس بده:


یک درس ایمانی- اجتماعی

خوب چی شد؟ هیچ چی! فقط دیگه باغ بی باغ! باغشون چنان در هم ریخته شد و درختاش از بیخ و بن کنده شدند که هیچکس باورش نمیشد که تو اینجا همین دیروز یه باغ سرسبز و پرباری بوده!!

... بگذریم. صبح شد. چند نفری زودتر از خواب بیدار شدند و دیگران را صدا زدند که هر که میخواد بیاد زودتر بیاد تا برای میوه چینی به باغ بریم. همه جمع شدند و رهسپار باغ شدند غافل از اینکه باغی درکار نیست. توی راه میگفتند و میخندیدند و تعریف میکردند و یه حرفهای ناپسند هم زدند. یعنی اینکه مواظب باشید فقیرفقرا خبردار نشن و نیان توی باغ. هرکس کار خودشو بکنه و به فقیرا اعتنایی نکنه. (عجب آدمایی پیدا میشن توی این دنیا. همه چیز رو خدا به اونها داده تا هم خودشون بهره ببرند و هم به محرومین بدند ولی اینها که خدا و بندگان خدا رو فراموش کرده بودند و فکر میکردند این باغ همیشگیه و حتا بعد از خودشون برای بچه هاشون هم میمونه. توی خیالات واهی خودشون بودند و از کار خدا غاقل بودند!) 

خب. همین طور که میرفتند یک مرتبه به باغ رسیدند ولی باغی ندیدند. یکی گفت از باغ رد شدیم، حرف میزدیم متوجه نشدیم. اون یکی گفت یه اشتباهی شده ممکنه ما راه رو گم کرده باشیم. یکی دیگه گفت نه باغ هیمن جا بوده و ما باغ رو از دست دادیم!! میبینید ایناها! اینا همون درختا هستن که حالا رویهم تلنبار شدن...

وقتی خوب دقت کردند دیدند بله باغ همین جاست ولی دیگه باغی در میون نیست که میوه هاشو بچینند. یکی از اونها که آدم با انصافی بود گفت: "بهتون نگفتم که خدا رو فراموش نکنید؟ اگر فراموش کنید و تسبیح و تقدیسش نکنین و به فکر بندگانش نباشین عاقبت به خیر نمیشین؟" با حرفهای این مرد، دیگران اظهار پشیمونی کردند و همدیگه رو سرزنش میکردند و میگفتند وای بر ما که آدمای طغیانگر و سرکشی نسبت به خدا و نعمتهای او بوده ایم؛ اما حالا که از رفتار و کردار خودمون پشیمون شده و به پرودردگارمون برگشته ایم شاید پروردگارمون هم بهتر از این رو به ما بده... 

عجب خدائیه!! با اینهمه ناسپاسی، باز هم بنده هاشو نمیخواد ناامید کنه و راه بهشون نشون میده!!!  

خدا در جای دیگه ای از قرآن میگه که زندگی دنیا مثل آبی میمونه که خدا از آسمون میبارونه و از اون همه جور گل و گیاهی به وجود میاد. از میوه های خوب و خوشمزه و قشنگ گرفته که مردم میخورند تا یونجه و علف و جو و... که حیوونا میخورند. وقتی که زمین با این گیاها و میوه ها و درختا خیلی قشنگ و شادیبخش شد باغدارا فکر میکنند این گیاهان و زیباییها کار اونهاست که اونها رو کاشتن. در این هنگامه که فرمان پروردگار شبی یا روزی سرمیرسه و همه اون باغها و گیاهان سرسبز رو به تلی از خاشاک تبدیل میکنه که گویی دیروز همچی چیزی اصلاً وجود نداشت!!(آیه بیست و چهار سوره یونس)

پس باید در همه زندگی مون مواظب باشیم که قدر نعمتهای خدا رو بدونیم. همه کارها رو از خدا و خودمون رو تنها وسیله بدونیم و سپاسگزار نعمتهای خداوند باشیم و اینکه ما سالم هستیم تا بتونیم وسیله ای برای انجام خواستهای خدا بشیم هم خودش جای شکر زیادی داره!! که باید شکر اون رو هم به جا بیاریم.

احمد شماع زاده ٢٦/٣/٩١


به گونه ای اتفاقی وقتی به پیوند زیر که صدای شهرام است گوش دادم متوجه شدم که تا چه اندازه قصه مادر بزرگ شهرام با این قصه قرآنی شباهت دارد در نتیجه ممکن است مادر بزرگ او هم چیزی از قرآن نقل کرده یا این داستان قرآنی پیشتر وجود داشته و داستان قرآنی از آن سرچشمه گرفته است: 

http://listenpersian.net/10151


احمد شماع زاده 5/10/94

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد