هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

شیخ محمد طاهر و مسجد امام جعفر صادق

شیخ محمد طاهر و مسجد امام جعفر صادق

احمد شمّاع زاده


مشغول خواندن کتاب اعترافات حسین بروجردی بودم. در مورد وقایع خرداد 58 خرمشهر و حمله به خانه شیخ محمدطاهر (ما خرمشهریها او را با نام کوچکش میخواندیم؛ ولی نام خانوادگی اش آل شبیر خاقانی است.) و دستگیری او، آن‌گونه که وی تعریف میکند گویی همه کارها را برای ختم غائله خرمشهر او انجام داده؛ اگر چنین است باید پرسید پس محمّد جهان آرا، و کارگزاران دولت موقت، و دیگران چکار میکردند؟ از سوی دیگر اگر کسی وقایع خرداد 58 را در محیط مجازی بخواند، متوجه گستردگی و پیچیدگی این رخداد تاریخی می‌شود و میفهمد که موضوع اصلاً به این سادگیها نبوده است.

بررسی شخصیت شیخ محمد طاهر:

من از فروردین 1348 تا فروردین1350 سپاهی دانش بودم، و هنگامی که برای مرخصی به شهر خود رفته بودم، دوستان مرا به مجلسی چندنفره در مسجد امام حعفر صادق (همان مسجدی که بروجردی به قول خودش به آن حمله کرد.) که شیخ محمد طاهر پیشنمازش بود، بردند که خود او در جلسه‌ای که گردهم نشسته بودیم، سخن میگفت. چون هیچ چیزش به سخنرانی یک آخوند نمیخورد؛ نه روی منبر بود، و نه صحبتهایی میکرد که دیگر آخوندها میکنند، به نظرم جالب آمد و در خاطرم ماند. صحبت از ارزش افزوده کالا و ستمی که کارفرما به کارگر میکند، و از این‌گونه مسائل بود که تنها در کتاب‌های مارکسیستی میتوان آن‌ها را یافت. نتیجه میگیریم که شیخ محمدطاهر افکار مارکسیستی داشته و طرفدار طبقه محروم جامعه بوده، که این‌گونه افکار با اندیشه های حوزویان و خاستگاه آنان هیچگونه همخوانی نداشته است.

این را هم بگویم که تجار خرمشهر نیز به تبعیت از حوزه نجف با شیخ محمد طاهر میانه خوبی نداشتند و او را از نظر فقهی اخباری میخواندند، در برابر فقهای قم و نجف که اصولی اند.

در همان روزهای مرخصی و باز هم در همان مسجد با جوانی که یکی دو سال از من جوانتر بود آشنا شدم؛ که او هم در مرکز حلقه دوستان بود، به نام فرزاد قلعه گلابی. ظاهراً او هم کتاب‌های کمونیستی زیادی خوانده بود و با ژستهای روشنفکری و سطح بالا صحبت میکرد؛ ولی فکر میکنم در همان سالها ساواک خرمشهر ترتیبش را داده که هیچ خبری از او در دسترس نیست؛ زیرا چند سال پیش نامش را سرچ کردم و هیچ خبری از او نیافتم.

امروز پانزدهم تیر 1400 به خود گفتم باز هم نام او را سرچ کنم شاید خبری بیابم. که خوشبختانه برخی خبرها درباره او را یافتم و دانستم که هنوز زنده است و در خارج از ایران زندگی میکند؛ ولی هیچ نوشته ای را نیافتم که شرح زندگی و فعالیتهای سیاسی‌اش باشد.

همان‌گونه که در زیر میبینید همه مقاله ها و نوشته‌های مندرج در نت، تازه اند و تأییدی است بر اینکه نوشتم «چند سال پیش نامش را سرچ کردم و هیچ خبری از او نیافتم».


تیترهایی که در سرچ کردن نام او، بالا آمدند بدین گونه اند:

این جریان زیر نظر جوانی ١٩ ساله به نام فرزاد قلعه گلابی اداره میشد. او به زبان عربی‌ و متون‌ اسلامی تسلط داشت و بـا مـطالعه کتب کمونیستها به شبهات آنان پاسخ میداد...


رهبری این گروه را شخصی به نام فرزاد قلعه گلابی بر عهده داشت که بنابر نوشته اعضای گروه، شخص هوشمند، تلاشگر و پرکاری بود و درجلب جوانان و سامان بخشیدن به...


18 فوریهٔ ۲۰۱۸، فعالیت های اسلامی-انقلابی در خرمشهر با نام فرزاد قلعه گلابی و اسماعیل زمانی، برادران فروزنده، احمد مبارز، مسعود فعال، و محمد کمترین تحرک سیاسی...


البته رهبری این گروه به عهده فرزاد قلعه گلابی بود که به علت انحرافاتش هم اینک فراری و ساکن خارج از کشور است.


14 فوریهٔ ۲۰۱۸، برخی فرزاد قلعه گلابی را امام خود می دانستند و فرزاد هم این را پذیرفته بود.


فرزاد قلعه گلابی؛ نابغه ای بود. داستان مفصلی دارد؛ رهبری گروه را به عهده داشت. (​منحرف و فاسد و فراری به خارج از کشور بعد از انقلاب)

از تیتر اول مشخص می‌شود که حدس من درست بوده و او باید متولد 1330 باشد.

با خواندن برخی از این مقاله ها دریافتم که زمانی که من او را در مسجد امام حعفر صادق خرمشهر برای اولین و آخرین بار دیدم (سال1349) این حوان 19 ساله در حال یارگیری برای تشکیل گروهی انقلابی بوده زیر عنوان حزب الله که خودش گفته این عنوان را با تفأّل با قرآن انتخاب کرده است. احتمال دارد دوستان من هم مرا برای پیوستن به گروهشان با خود میبردند!!


پانزدهم تیرماه 1400- احمد شمّاع زاده

زندگی، مجاهدتها و عاقبت کار دکتر سیّد عبدالرّضا حجازی

زندگی، مجاهدتها و عاقبت کار دکتر سیّد عبدالرّضا حجازی

اشاره:
در دوران انقلاب و بویژه در سال 57 بود که نام و آوازه سید عبدالرضا حجازی بر سر زبانها افتاد، که اگر پخش سخنان وی از رادیو نبود، شاید جز آنانکه دور منبرش جمع میشدند کسی او را نمیشناخت. بسیار نغز سخن میگفت و چهره و صدایی بس زیبا داشت و مردم در مورد او چنین میگفتند:
سید عبدالرضا حجاری آخوندی است که مخالف رژیم بوده، در زندان بوده، آزاد شده و حالا با اینکه برای اسلام تبلیغ میکنه، ولی ساواک دیگه به او کاری نداره. شاید از او قول گرفته اند که بر علیه سطلنت و رژیم حرف نزنه. میگن با ساواک همکاری میکنه. او برادر سید عبدالرسوله(عده ای او را میشناختند و نوارهای سخنرانی اش پخش میشد.). خیلی خوش چهره و شیکپوشه. کفشهاش واکس خورده و لباسهای آخوندیش هم مثل آخوندای دیگه نیست!! میخواد بگه که اسلام دین شلخته پوشی نیست و با مد و مدسازی هم مخالف نیست... وقتی یک دختر(یا زن) به او متلکی زد، او هم بدترش رو به او تحویل داد...
در دهه چهل یقیناً کتاب او(رسالت اسلام در عصر فضا) را دیده بودم ولی به دلایل زیر نام او در ذهنم نمانده بود و اصولاً نام نویسنده ها مهم نبود. زیرا:
در آن دهه آخوندهای نسبتاً جوان حوزه به این گونه مسائل رو آورده بودند که بگویند اسلام دین روز است و منافاتی با مدرنیته ندارد و نیز خرافات ربطی به اسلام ندارد و دستورات اسلام منطبق بر دستاوردهای علم است و... بلکه مسلمانان از خود و فرهنگ خود به اسلام چیزهایی را نسبت میدهند... یک کانون یا انجمنی هم مخصوص جوانان در حوزه ایجاد شده بود که کارش همین بود.
اکنون یعنی پس از سی و شش سال که نام عبدالرسول حجازی برادرش را در گوگل سرچ میکردم، نام عبدالرضا را دیدم و نوشته زیر، اولین نتیجه سرچ بود. از آنجا که پس از انقلاب، نام و نشانی از او نشنیده بودم، علاقمند شدم نوشته را بخوانم. پس از خواندن مقاله، چنین شناختی را از او یافتم:
وی برای به ثمر رسیدن نقش اسلام در زندگی مردم کوششهای فراوانی کرده. با زحمتهای فراوان درس خوانده و برای کسب مدارج علمی، خود را به زحمت انداخته و راهی ترکیه هم شده است. زمانی که آیت الله خمینی را مجاهدی در راه اسلام دیده، با او همکاری نزدیک و صمیمانه ای داشته است.
باید افزود که:‌
تکفیر حربه ای بر ضد اسلام است! مسلمان واقعی کسی است که همچون پیامبر به توصیه قرآن، خود قاضی خود نشود و حق را به خود ندهد و در مورد دیگر مسلمانان حکم صادر نکند؛ که آنان از دین خارج شده اند و... و از آنجا که هیچکس جز خداوند از قلب و نیت انسانها باخبر، و در همه جا با آنان نیست، کسی حق ندارد شخص دیگری را که میگوید من مسلمانم و شهادتین را بر زبانش جاری میکند، نامسلمان و کافر بخواند و حکم تکفیر بر او ببندد و او را به سلاّخ خانه فرستد!!!
بهمن ماه نودوسه- احمد شماع زاده

انقلاب اندیشگی و عبدالرضا حجازی در اوائل دهه پنجاه
وبلاگ > جعفریان، رسول - بهانه اصلی این نوشته، همین کلمه عصر فضا در کتابی بود که عبدالرضا حجازی در سال 1349 در باره رسالت قرآن نوشت. آدم وقتی آن اثر را می دید فکر می کرد قرار است دین یک جوری با عصر فضا پیوند بخورد. اما روال بحث این بنده خدا کم کم به سمت شرح زندگی حجازی رفت که از وقایع شگفت انقلاب و تقریبا فراموش شده است. چاره ای نبود. نمی خواستم زیاد بنویسم. اطلاعات هم چندان در دسترس نبود. مطمئن هستم کسانی هستند که آگاهی های فراوانی در باره وی دارند. امیدوارم اگر نقصی دیدند بنده را آگاه کنند و مطالب را تکمیل. همان طور که گفتم سوژه اصلی، کتاب او بود که این کتاب در جریان انقلاب اندیشگی دینی در اوائل دهه پنجاه ولو متوسط بود اما موثر هم بود... تازه دست آخر کتاب دیگری را هم از همین دست مرور کردم...

چه کتابهایی انقلاب را ساخت؟
جامعه انقلابی ایران پیش از انقلاب مسیر های مختلفی را برای پیشبرد انقلاب باید طی می کرد. در این زمینه حوزه اندیشه یکی ازموثرترین آنها بود. یک پرسش اصلی برای بنده همیشه این بوده است که جامعه انقلابی دیندار با چه اندیشه ای انقلاب کرد؟ کتابهای بازرگان؟‌ شریعتی؟ مطهری؟ طالقانی؟ علامه طباطبائی؟ حاج سراج انصاری؟ مکارم شیرازی؟ مصطفی زمانی؟ و دیگر چه کسانی؟ آثار ترجمه شده مصریان؟‌ سهم هر یک چه اندازه بوده است؟
شمار این افراد البته بیش از این هاست. برخی یک کتاب، برخی بیشتر، کسانی یک ترجمه یا بیشتر از آثار مصریها و... داشتند و هر کدام گوشه ای از کار را گرفته بود. مثل سفره ای که هر کسی یک گوشه را بگیرد و آن را جمع کند. هر قشری کتابی می خواستند، اما مهم این بود که سمت و سوی اینها به کجاست.
از سال پنجاه به بعد برخی از آثار مانند کتابهای شریعتی بیشتر منتشر شد. اساساً بهتر شدن وضع مالی طبقه متوسط شهری زمینه را برای توسعه نشر فراهم کرد. در این زمینه کتابهای دیگری مانند «راه حسین» احمد رضایی هم بود که در دوایر خاصی انتشار یافت... و به هر حال خیلی از آثار دیگر که بنده در کتاب جریانها و سازمان های دینی دوره پهلوی سعی کرده ام فهرستی از آنها بدست دهم. حتی آثار کسانی چون علی تهرانی یا گلزاده غفوری و شماری دیگر. در حوزه اندیشه البته مدارس ملی ـ دینی آن دوره بسیار موثر بود، هم در تهران و هم در مشهد..... و باز هم به جز کتاب، جلسات مذهبی و حسینیه ارشاد و غیر اینها... به هر حال دامنه اندیشه ای که با آن انقلاب شد مهم است.
در سطوح پایین تر هم کتابهایی بود که در قم نشر می شد. اینها به خصوص روی جنبه های مترقیانه دین خیلی مانور می دادند. دست کم ظاهر آنها این طور بود. یک نثر دینی تازه و به روز شده درست شده بود که بین نفی و اثبات آنچه در باره دین و مذهب گفته می شد، سعی می کرد دین را موافق تجدد نشان دهد، طبعا جنبه های مثبت آن نه منفی. این ادبیات جالب و قابل بررسی است. در این آثار، مسائلی در باره قرآن و رسالت و اعجاز و نبوت و اینها هم که، هم نیاز به پاسخ گویی به شبهات داشت و هم رهنمودهای جدید برای نشان دادن ترقی، مطالبی نوشته می شد. من فکر می کنم ادبیات این کتابها خود موضوع یک پایان نامه دکتری جدی است و هنوز این آثار به خصوص از حیث محتوا مورد بررسی قرار نگرفته است. بنده علاقه مند به این بحث بوده ام و همان طور که اشاره کردم گاه گاه گریزی در کتاب جریانها به آن زده ام، اما می دانم که بسیاری از آثار را ندیده ام و نتوانسته ام در باره آنها چیزی بنویسم. در اینجا یک نمونه را انتخاب کرده و در باره مؤلف آن هم که سرنوشت شگفتی دارد، سخن خواهم گفت.

عبدالرضا حجازی و سرنوشت شگفت او
کتاب «رسالت قرآن در عصر فضا» (چاپ اول آن در شهریور 1349 و چاپ چهارم آن در 1354) یکی از آثاری است که در زمینه بحث بالا قابل ذکر است. این کتاب از واعظ معروف آن وقت سید عبدالرضا حجازی (متولد 1312 یا 1313) بود که سرنوشت عجیبی پیدا کرد. وی از سلسله روحانیونی بود که در قم دهه سی درس خواندند و سپس برای منبر و درس و دبیرستان و دانشگاه به تهران رفتند. کسانی چون مطهری و بهشتی و باهنر و هاشمی رفسنجانی و خیلی های دیگر، کسانی که در بخش اندیشگی انقلاب نقش مهمی داشتند. اما این یکی قدری متفاوت بود و بعدها نیز سرنوشت دیگری پیدا کرد. ضمن این که با آنها بود، اما پشت صحنه هایی داشت که تاکنون در باره آن بحث کافی نشده و طبعاً تا اسناد درستی در اختیار نباشد نمی شود با اطمینان در باره آنها چیزی گفت. در اینجا مقصودم مسائل قبل از انقلاب است. اما بعد از انقلاب، ایشان که تقریبا از سوی روحانیون انقلابی طرد شده بود، در اطراف آقای شریعتمداری بود و در جریان آنچه به عنوان کودتا عنوان شد با قطب زاده و روحانی دیگری به نام مهدوی درگیر ماجرا شد و گفته اند که پیغام هایی در این میانه رد و بدل کرد که مربوط به کودتا می شد(خاطره ها، محمدی ری شهری، [تهران، مرکز اسناد، 1383] 1/206). مدتی بعد هم اعدام شد.
حجازی در ارتباط با مسائل انقلابی، تا حوالی سال 1348 و 1349 وضعیت با قاعده ای داشته اما بعد از آن به تدریج مشکلاتی پدید آمده است. پیش از آن بهتر است اشاره ای به شرح حال کوتاه وی داشته باشیم:
در پشت جلد کتاب رسالت قرآن شرح حالش چنین آمده: «در شهرضای اصفهان متولد گردید و پس از فراغ از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در حوزه علمیه اصفهان و قم به فراگرفتن علوم اسلامی پرداخت. وی پس از سالها اقامت در حوزه علمیه قم و آموختن سطوح عالیه و خارج در فقه و اصول و آموزش فلسفی، به تهران عزیمت نموده و دوره دانشکده الهیات و معارف اسلامی را در رشته فلسفه د رتهران و آنکارا به پایان رسانید. ایشان اکنون (ظاهرا سال 49) متجاوز از 14 سال است که در تهران با پذیرش رنجهای اجتماعی، با بیان گرم و منطقی خود به وعظ و تبلیغات اسلامی اشتغال داشته و از خطبا و گویندگان مشهور و دانشمند کشور به شمار می آید». همین عبارت پشت جلد کتاب سیستم اقتصادی اسلام وی هم هست.
محمد شریف رازی دو صفحه ای در باره وی نوشته و گفته است که «بیانی شیرین و منطقی شیوا و علمی»‌دارد. تولد وی را سال 1313 دانسته و این که در سال 1329 در حوزه علمیه آمده، از محضر آقای بروجردی و آقای مجاهدی استفاده کرده، و در تفسیر علامه طباطبائی هم شرکت می کرده است. به گفته وی در شمار وعاظ نامی کشور و «مجاهدی است که در این پست حساس مصائب فراوان و سوائح زیادی را تحمل کرده و مورد غبطه بسیاری قرار گرفته است». به گفته رازی وی «لیسانس را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و دوره دکترا را در دانشگاه آنکارا طی کرده». آثار وی همین دو کتاب یعنی رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی اسلام (چاپ اول در 1338) دانسته شده است [گنجینه دانشمندان، 2/350 ـ 351 (قم1394ق)]. این شرح حال باید مربوط به سالی باشد که او در زندان بوده است، یعنی سالهای 52 تا 54. بیفزایم برادرش عبدالرسول حجازی نیز از نویسندگان و خطبای همین دوره تهران بوده و بعد از انقلاب به اهواز رفته و سه چهار سالی پیش درگذشته است. آخرین اثر وی «مثل علی هرگز» است که در دو مجلد منتشر شده است.
به جز منبر، وی را با همین کتاب می شناسند، کتابی که تأثیر قابل ملاحظه ای روی تفکر و اندیشه جاری اما عمومی جامعه دینی داشته و صد البته نباید با آثار مطهری یا شریعتی و بازرگان و علامه طباطبائی مقایسه کنیم؛ اما باید اعتراف کرد که در سطح عموم، اثری پرفروش بوده و این نکته را شمارگان چاپ کتاب نشان می دهد.
عبدالرضا بیشتر تأثیرگذاری اش از طریق منبر بوده، چنان که گفته شده فردی خوش سخن و دارای لحنی جذاب بوده است.
عبدالرضا حجازی بین سالهای 42 تا 50
از نظر سابقه انقلابی، فعالیت وی به نسل جوان فعال در اطراف فدائیان اسلام بوده است. آقای گرامی و دیگران از نقش وی در همراهی با فدائیان اسلام سخن گفته اند. اما فعالیت اصلی وی در دوره نهضت اسلامی در حوالی خرداد 42 بوده است. در گزارشی از نقش وی در ایام حرکت پانزده خرداد آمده است: «عبدالرضا حجازی واعظ، در شبستان مسجد جامع به منبر رفت و درباره شخصیت و مقام و دانش حضرت علی و حکومت ایشان به تفصیل صحبت نمود و در پایان سخنانش گفت: «خدایا مرجع تقلید شیعیان و مسلمان جهان حضرت آیت‌الله خمینی را آزاد کن. خدایا آیت‌الله خمینی را به سلامت و موفق بدار. خدایا فاصله بین ما و آیت‌الله خمینی را از میان بردار.» بعد گفت: «آقایان دیشب در خواب حضرت آیت‌الله خمینی را دیدم و فرمود خدایا دلم می‌خواست که من هم در بین مردم بودم و در این مراسم سوگواری شرکت می‌کردم. می‌دانید که‌آقا مدت 8 ماه در زندان به سر می‌برد.» این عبارات را ساواک در سه شنبه 15 بهمن 1342گزارش کرده و در روزنامه 15 خرداد که سایت ویژه ای دارد گزارش شده است.
در شهریور 1343 هم امام نامه ای به وی نوشته و از کارهای وی تقدیر کرده است: خدمت جناب مستطاب سید الاعلام و ثقة الاسلام خطیب محترم آقاى آقا سید عبد الرضا حجازى- دامت افاضاته‏: به عرض مى‏رساند، مرقومه آن جناب که حاکى از صحت مزاج شریف و حاوى اظهار محبت و تفقد از حقیر بود، موجب تشکر گردید. مساعى جمیله و شداید و محرومیتهایى که متحمل شده و مى‏شوید، مورد کمال تقدیر، و امید است ان شاء اللَّه مورد توجه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف- واقع شده و مأجور باشید...»‌. [صحیفه امام: 1/397] در تاریخ 21/1/43 پس از آزادی امام و وقتی شماری از مردم آمدند، «آقای حجازی به نمایندگی از امام خمینی از حاضران تشکر کرد» (امام در آینه اسناد: 12/247). در روز 24 فروردین همان سال 43 هم باز پس از یکی از اجتماعات مردم در منزل امام، «حجازی در خاتمه مردم را دعوت کرد که تماس دایم خود را با مراجع قطع نکنند تا در آینده نحوه مبارزه و شروع آن طبق نقشه انجام گردد»(امام در آینه اسناد:‌12/350). ممکن است مقصود عبدالرسول حجازی هم باشد!
ساواک بخشی از سخنرانی سید عبدالرضا حجازی را از سال 44 آورده که گفته است: «به خدا قسم من هر موقع که از منبر پایین می آیم از خدا طلب مرگ می کم، چون در این مملکت ما در خفقان بسر می بریم. این روزها ما نمی توانیم حقایق را بگوییم و انتقاد کنیم... وضع ما طوری است که باید همیشه در حال خفقان باشیم. ما مسلح نیستیم و قشونی هم در اختیارمان نمی باشد و با کسی هم سر جنگ نداریم. اسلحه ما قرآن و اخبار امامان و مراجع تقلید می باشد»(یاران امام به روایت اسناد ساواک، شیخ غلامحسین جعفری، ص 44 تاریخ 24/6/44. از این پس از این کتاب با عنوان شیخ غلامحسین جعفری یاد خواهم کرد). سال 46 ساواک دستور داده که بشدت «حتی با بکار بردن وسائل فنی، اعمال و رفتار و تماس هایش را دقیقا کنترل» کنند (امام در آینه اسناد، 11/243). ساواک بخشی از سخنرانی وی در مسجد ارک را در تاریخ 13/10/45 علیه فساد غربی و رواج آن در ایران آورده و گفته که اعلامیه هایی در باره بازگشت حضرت آیت الله العظمی خمینی پخش شده است (امام در آینه اسناد:‌ 13/571). بر اساس گزارش ساواک، در سال 1349 وی که از حج به عراق رفته بوده، همراه خود «نوار سخنرانی اخیر حضرت آیت الله خمینی و جزوه بیانات ایشان را با خود به ایران آورده اند و برای استماع و بهره برداری در اختیار دوستان می گذارند. آیت الله خمینی در مورد سلطنت بحث مفصلی نموده و دلایل و مدارکی را از آیات قرآنی و اخبار و احادیث مستند علیه سلطنت اقامه نموده که بحث روز محافل و مجالس گردیده»‌ (امام در آینه اسناد:‌16/641). این باید مربوط به درسهای حکومت اسلامی امام باشد که جزوات آن چاپ شده و به ایران وارد می شد. در انتهای این سند ساواک نوشته که وی اوائلی که به تهران آمده، فاقد چیزی بوده حالا خانه مجلل و راننده و زندگی خوبی دارد.
در اواخر دهه چهل و اوائل دهه پنجاه، (1391ق / 1350ش) نام وی درآغاز لیست ساواک از یک سلسله از روحانیون انقلابی به عنوان اشخاص ممنوع المنبر بوده است (در لیست 11/10/47 پس از نام هاشمی و در لیست سال 1350 نام اول ممنوع المنبرها بوده است. بنگرید:‌ غلامحسین جعفری همدانی، ص 332، 435).
حجازی میان دولت و انقلابیون! (حجازی سالهای 52 تا 57)
به نظر می رسد به تدریج، مواضع حجازی به دولت نزدیک شده و این سبب شده است تا انقلابیونی مانند محلاتی و مروارید دست به اقداماتی علیه وی بزنند(امام در آینه اسناد:‌
 
10/ 73 ـ 74). مامور ساواک در سال 51 گفته است که وی در یک مجلس خصوصی از اینکه افرادی مانند لاهوتی مرتب اسم امام را به زبان می آورند و زندان می افتند انتقاد کرده است(امام در آینه اسناد، 10/186). جالب است که همان زمان تلاش کرده تا زمینه مسافرت سید احمد خمینی را به عراق فراهم کند (همان، ص 190). این که گفته شود مخالفت با شریعتی از سوی ولایتی ها یکی از دلایل سوق یافتن حجازی به سمت مخالفت با نیروهای انقلابی است، ضمن آن که شاهد مختصری دارد (از جمله بنگرید:‌امام در آینه اسناد: 14/493) اما مجموعاً دلچسب نیست.
به هر حال به تدریج وی همزمان با نزدیک شدن به دولت و ساواک، از سوی انقلابیون طرد شد. سخنرانی های وی در رادیو نیز مشکل درست کرد و وقتی مورد انتقاد سخت قرار گرفت به تدریج و بیش از پیش به سمت مخالف رفت، اما تلاش می کرد نشان دهد که هنوز همراهی می کند. در این زمان، حوالی سالهای 51 و 52 حجازی با توجه به روابط قدیمش با امام، سعی می کرده انتقادهایی نسبت به حرکت انقلابیون و رفتارهای آنان از جمله با خودش مطرح کند و امام را از رفتار به اصطلاح خود تند انقلابی باز دارد. به گفته ساواک، یکبار همین حجازی به امام که در نجف بود نامه نوشته از همکاری وی با دولت عراق انتقاد کرده بود. این نامه یکی از انتقادی ترین نامه هایی است که یک روحانی می توانسته در آن شرایط به امام که محبوبیت زیادی میان انقلابیون مسلمان داشته نوشته باشد. بر اساس گزارش ساواک، وی در این نامه که از بیروت به امام نوشته، گفته است: 1. شما خورشید تابناکی بودید، ولی دچار کسوف گشته و اطرافیان در نجف و در تهران دست به کارهای زشتی زده اند و به همه علمای اسلام حمله می کنند. 2. به چه دلیل شما نوارتان را به رادیو عراق داده اید و دولت عراق فقط دولتی است که از کمونیسم الهام می گیرد. 3. به طرفداران خود بگویید دست از تهدید بنده بردارند... 4. در شان یک مرجع نیست که علیه دولت ایران اعلامیه داده بیست مرتبه کلمه استعمار را تکرار نماید(امام خمینی در آینه اسناد: 10/203). متن نامه نیامده و این گزارش ساواک است. دنبال آن آمده که امام پاسخی به وی داده که فتوکپی آن به پیوست تقدیم می باشد، اما چیزی در کتاب نیامده است. این پاسخ می تواند نامه ای باشد که تحت عنوان «لزوم اجتناب از اختلافات» در صحیفه آمده است:‌ «زمان: 18 خرداد 1352/ 6 جمادى الاول 1393»: خدمت جناب مستطاب سید الاعلام آقاى حاج سید عبد الرضا خطیب محترم- ایّده اللَّه تعالى‏
مرقوم شریف واصل، سلامت و توفیق جنابعالى را خواستار است. موجب تأسف است که آقایان محترم که خود را خدمتگزار به اسلام مى‏دانند به جاى آنکه هر چه بیشتر در وحدت کلمه کوشش کنند و به دوستان خود بیفزایند، با جزئى بهانه‏اى با هم اختلاف پیدا کرده و با دامن‏زدن بدخواهان، عمق آن زیادتر و از مقاصد عالیه بازمى‏مانند. این جانب از شماها و هر کس به شماها اتصال دارد انتظار دارم اختلافات جزئیه را کنار گذارید و براى اهداف مقدسه اسلام مجهز شده و دوستان بیشترى به صفوف خود متصل کنید. از خداوند تعالى توفیق همه را براى این مقصد مقدس خواستار است. از جنابعالى و سایر آقایان امید دعاى خیر دارم. و السلام علیکم. روح اللَّه الموسوی الخمینى‏»(صحیفه امام:‌ 2/504)
به هر حال ساواک دنباله نامه اعتراضی وی از بیروت به امام که سال 52 است نوشته است: اظهار نظر پیرامون صحت و سقم اظهار وی مستلزم تحقیق و بررسی است! ولی افزوده: ضمنا از موقعی که سخنرانی نامبرده از رادیو ایران پخش شده، مسلماً مورد تنفر طرفداران [امام] خمینی واقع شده و در حال حاضر تا حدودی دارای وجهه دولتی است.
به هر حال در نزدیکی انقلاب، بلکه از همان دوره زندان که رفتار دولتی ها با وی دوستانه بوده، به تدریج انقلابی ها دیدشان نسبت به او عوض و تدریجاً فضا علیه وی بسیار سنگین شده است. مواضع آنها علیه وی مستند به شواهدی بود که با همه پوششی که اوضاع داشت، بر آنها آشکار شده بود. دسترسی به پرونده ساواک وی برای بنده مقدور نبوده و نیست، اما همین مقدار که جسته گریخته در باره وی اسنادی منتشر شده، حاکی از این است که درک انقلابیون نسبت به وی درست بوده است. ساواک در سال 55 در گزارشی، از یکی از افراد خود خواسته است تا متن اعلامیه عید فطر آقای خمینی را «به عبدالرضا حجازی نشان دهند فکر نکند خمینی اقدامی علیه مصالح کشور نمی کند» [امام خمینی در آینه اسناد:‌ 17/284). حتی در سال 56 هم وقتی ساواک نسبت به نگارش یک متن توسط امام تردید کرده خواسته است که متن را به اداره یکم بدهند تا از حجازی بپرسند واقعاً آن را [امام] خمینی نوشته است (امام خمینی در آینه اسناد: 12/174).
این می رساند که حجازی نقشی میانه بازی می کرده، ضمن همکاری به ساواک به آنان می گفته که ماجرا چندان تند نخواهد شد و ساواک به این ترتیب خواسته او را در جریان بگذارد و آنها هم اگر مشکلی داشته اند با وی در میان می گذاشته اند. ساواک یکبار دیگر هم که در نوشته منسوب به امام شک کرده از مأمور خود خواسته است «یک نسخه به اداره یکم داده شود که با حجازی صحبت کنند تحقیق کنند آیا آن را خمینی نوشته است» (امام خمینی در آینه اسناد: 17/328). در همین جلد از امام خمینی در آینه اسناد (ص 335) صریحاً آمده است: محترما به استحضار می رساند حجازی واعظ اطلاع می دهد که طبق اطلاع موثق، در وقایع اخیر مرتضی پسندیده برادر خمینی نقش تحریکاتی و تامین کمک مالی موثری داشته است (مورخه 7/9/1356) .
به هر روی، این امور از چشم انقلابی ها دور نبوده چنان که در سال 54 شیخ غلامحسین جعفری در تهران در مجلسی گفته بود که «عبدالرضا حجازی همواره سعی می کند دو رو بازی کند؛ یعنی هم می خواهد خود را طرفدار دولت جا بزند و هم می خواهد مخالفین دولت را برای خود داشته باشد. در حالی که چنین امری محال است، کما این که برای دولت دستش رو شده و پدرش را درآوردند. پس از مدتی زندانی بودن با دستگاه دولت ساخته و تعهد داده که طبق نظریه آنان رفتار کند (غلامحسین جعفری همدانی، ص 550 و بنگرید:‌ 493[تهران، 1388). نباید شک کرد که جدای از نقاط ضعفی که در حجازی بوده، ساواک هم وی را بازی داده و سعی کرده نقشی دوگانه در مقابل وی ایفا کرده و رابطه او را به طور کامل با انقلابیون تخریب و در عین حال از زبان و فکر و موقعیت او استفاده کند.
ساواک در شهریور 57 گزارش کرده که اعلامیه تندی با امضای روحانیون آزاد تهران علیه وی منتشر شده و در آن آمده است: «ما میخواهیم شیوه و روش یک خائن عابدنما که در مقام و لباس روحانیت است بشما معرفی کنیم: این ناخلف که در خفا با اربابان خود و دشمنان اسلام زد و بند نموده و به اسلام و شرایع مقدس آن خیانت میکند عبدالرضا حجازی است که در سیادت او شک فراوان است. این واعظ معلوم‌الحال همان عبدالرضا اقدامی اصفهانی است که متاسفانه خود را منتسب به سلسله آل رسول اکرم (ص) می نماید. آیا می‌دانید که مصلحتی این شخص را به محبس فرستادند ولی شبها مخفیانه او را بمنزلش می بردند. زندگی مجلل باو دادند و پولهائی در اختیارش گذاشتند تا یوغ بندگی اربابان را از گردن خود برندارد. اهالی شریف تهران آگاه باشید که این گرگ صفت که به لباس روحانیت ملبس شده است بجز خیانت به دین اسلام و مذهب حقه شیعه جعفری کار دیگری انجام نمیدهد» [انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: 11/165]. آقای منتظری در خاطراتش از رابطه نزدیک احمد آقا با وی یاد کرده و این که «قبل از انقلاب هم که آقای سید احمد خمینی را از مرز گرفته بودند و به زندان قزل قلعه آوردند در آنجا آقای سید عبدالرضا حجازی هر روز برای او ناهار می آورد، خوب این خیلی مهم بود که کسی از خارج زندان هر روز برای یک زندانی ناهار بیاورد» (خاطرات آیت الله منتظری ص 609). عزت شاهی در خاطراتش در باره عبدالرضا حجازی گفته است: «عبدالرضا حجازی به لحاظ اخلاقی فردی کثیف و فاسد بود، عکسی از او به همراه زنی پیدا کرده بودند. او واعظ بود و در جاهای مختلف سخنرانی می‏کرد و البته در این سخنرانی‏ها مطالب سیاسی نمی گفت». به هر حال معلوم می شود ذهن انقلابی ها نسبت به وی خوب نبوده اما این که دلائلش چه بوده باید جستجو شود. بعد از انقلاب «ژیان پناه» مامور ساواک در اعترافات بعد از انقلابش در دادگاه، گفته بود که زن او لباس بد پوشیده بود و با یک دختر بی حجاب به دیدن وی در زندان آمد و او ناظر ملاقات آنها بوده است(سایت مگ ایران).
یک زندانی سیاسی چپ با نام عباس فضیلت کلام (که سال 1377 درگذشته) آن دوره از چپ ها در خاطرات زندان سالهای پنجاه در باره عبدالرضا حجازی نوشته است: علت زندانی شدن حجت‌الاسلام سید عبدالرضا حجازی آن ‌طور که گفته می‌شد، خواندن و پخش‌ اعلامیه خمینی بوده که به خاطر آن به یک سال زندان محکوم شد. با او مانند یک زندانی سیاسی ضد رژیم برخورد نمی‌شد. در آن زمان که همه زندانیان ملاقات کوتاهی با خانواده و بستگان خود آنهم پشت میله‌های آهنی یا به قول زندانیان "‌آکواریوم‌"‌)‌ملاقات در این حالت از طریق گوشی تلفن انجام می‌شد و همه صحبتها کنترل می‌شد. آقای حجازی در تمام دوران زندان خود در باغ بزرگ‌ زندان به آسانی و آرامی ساعت‌ها با خانواده خود ملاقات حضوری داشت و با آنها به خوش‌ و بش‌ می‌نشست، او بیشتر به یک مزدبگیر و گماشته پنهانی دولت شباهت داشت تا یک مبارز مذهبی ضد رژیم. نامبرده به زندانیان مذهبی قول داده بود پس‌ از رهایی از زندان کوشش‌ خواهد کرد که در رادیو و تلویزیون بر ضد جهان بینی مارکسیستی مبارزه‌ای ایدئولوژیک راه بیندازد. و انصافاً پس‌ از آزادی به پیمان خود‌عمل کرد و در باره تضاد از نگاه مارکس‌ و همین‌طور ریشه‌های چهارگانه دیالکتیک در تلویزیون دولتی رژیم شاه به تبلیغات ضد‌مارکسیستی پرداخت‌. اکثر زندانیان مذهبی و هم‌چنین چپ در پای تلویزیون زندان به این برنامه نگاه کردند. صحبت‌های او اساسا میان‌تهی و فاقد انسجام و خط و ربط بود. در پایان صحبتش‌ نیز رسوایی ببار آورد که باعث خنده همه زندانیان شد.
)http://www.nashrebidar.com/gunagun/ketabha/albert.sorabiyan/khatrat.htm)
در باره درستی و نادرستی بسیاری از این مطالب باید تحقیق مستقل بشود.
 
 
نامه انتقادی حجازی به امام در سال 57 (یاد از فرقان و آشوری)
حجازی در سال 57 یک نامه مفصل برای امام نوشته که ساواک نسخه ای از آن را که لابد خود وی به آنها داده بوده در پرونده امام گذاشته است. نامه مفصل و مهمی است. این نامه در کتاب امام خمینی در آینه اسناد جلد 17 صفحات 487 تا 495 چاپ شده است. به نظر می رسد، او در مقابل انقلابی ها که وی را متهم می کردند! خواسته است دوباره خود را به امام نزدیک کند، به خصوص که تاریخ نامه آبان 57 و نزدیکی های پیروزی است و وی این قدر باهوش بوده که احتمال بدهد انقلاب خواهد شد. هشدارهایی هم که در نامه داده، بوی این را می دهد که او می خواهد امام را از نفوذ کمونیستها بترساند! این می توانسته به تحریک ساواک هم نوشته شده باشد، گرچه این زمان ساواک کاملا در هم ریخته شده و فاقد برنامه ریزی بوده است. این کاری بود که در کودتای 28 مرداد هم شد و حجازی کاملا زمینه این کار را داشته و در تلفنی که در پانزده مهر 57 به آقای شریعتمداری زده، عینا هم خطر را گوشزد کرده که «خطر این است که یک عده چپی بروند و دور آقا ـ‌یعنی امام ـ را بگیرند» (امام در آینه اسناد: 10/460) . اما جدای از آن، حجازی در آغاز نامه مفصل پیشگفته از اردات دیرینه به امام یاد می کند و این که از آغازی که جهاد پیگیر شروع شده «آن حضرت را به عنوان پیشوایی اعلم، اتقی و الیق از دیگران» می شناخته است. سپس اشاره می کند که «از مرداد ماه 1352 تا مرداد 1354 دو سال در زندان ایستادگی کردم، آزارها و شکنجه ها، فحاشی های دست بند، خلع لباس، ... و خارج زندان خانواده ام با فقر مالی دست به گریبان بودند...» «همه این تلخی ها در راه حق شیرین بود»... سپس بر اساس تجربه زندان خود گوید که نهضت را دو چیز تهدید می کند: «انحراف اول بهره برداری کمونیسم». سپس با اشاره به دیدار خود در پاریس با امام و این که شعار کمونیستی مربوط به دستگاه جبار است، در آن تردید کرده و می گوید: «می توان با شهود عینی دریافت که کمونیسم در ایران، به دلیل این که نتوانست اسلام را فسخ کند، برای مسخ اسلام دست بکار شده است». سپس می نویسد: عده ای از جوانان به ظاهر مسلمان، تمام قرآن کریم را به مکتب مارکسیسم عرضه کرده و پس از توجیه آیات قرآن به اندیشه های مارکسیسم، به نام فرقان و به شکل جزوه منتشر ساخته اند و این جزوه ها نزد آقای مرتضی مطهری موجود است. این گروه خود را در لباس طرفداری از حضرت عالی پنهان کرده و پس از ویران کردن اندیشه های اسلامی، جوانان را به سوی مارکسیسم می برند». بعد از توضیحاتی و ارائه شواهدی به نفوذ این افکار در میان طلاب می پردازد: «در میان طلاب، این گروه رخنه کرده اند و برخی ملبس شده اند، بیشتر حجره ها از کتابهای مارکسیستها موج می زند، کمتر می توانند جواب بدهد و رد کنند و بیشتر می خوانند و گاهی هم مجذوب می شوند». سپس به کتاب توحید آشوری پرداخته است: «کتاب توحید نوشته آشوری نتیجه این فاجعه است. آشوری تربیت شده آقا سید علی خامنه‌ای ایده الله است و ایشان خود را از صحابه حضرت عالی می دانند... از آقای خزعلی ـ ایّده الله ـ در این مورد تحقیق بفرمایید». سپس می افزاید: شاید رژیم ایران در این کار دست داشته باشد که کتابخانه مدرنی، کنار مدرسه دارالشفاء افتتاح گردیده و با قیمت ارزان کتابهای مارکسیستی را در اختیار جوانان و طلاب قرار می دهد به طوری که آقای ناصر مکارم شیرازی شب 17 ذی قعده 98 در مجلسی در تهران، حضور آقای مطهری و برخی دیگر از اندیشمندان اسلام اظهار کرد. این کتابها برخی از طلاب را مجذوب کرده و با تجلیل از حضرت عالی به دیگر مراجع حمله می کنند و پیش از نام مراجع، کلمه تیسمار را استعمال کرده، دیوار های قم را پر می کنند از مرگ بر آیت الله ... و مرگ بر آیت الله ... ابوموسی اشعری و بنده و مانند بنده از این افتراها بی بهره نبوده و ما که از حریم اسلام دفاع می کنیم اسلام خالصه نه اسلام عرضه شده به مارکسیسم سازمانی، درباری و دولتی می شویم»...
این جملات آخر انگیزه وی را در نگارش نامه بهتر نشان می دهد. وی انحراف دوم پس از «بهره برداری مارکسیستها» را «سقوط معیارهای اخلاقی» دانسته و با اشاره به درسهای اخلاق امام در مدرسه فیضیه می نویسد: «گروهی به ظاهر از صحابه حضرت عالی در قم و تهران و شهرستانها و یا آنها که خود را منتسب به شما می دانند لقاء الله را هیچ گرفته... تهمت و غیبت کار آنهاست و نامش را علم رجال می گذارند». وی در این زمینه به تفصیل سخن گفته که دقت در آن، نشان از اقداماتی دارد که طلاب انقلابی علیه افرادی مثل حجازی و دیگر روحانیونی که متهم به غیر انقلابی بودن و یا همکاری با رژیم بودند مطرح می کردند. در اینجا دوباره می گوید: «و بنده نیز از این آتش سوزان بی نصیب نبوده ام». سپس به بحث شریعتی پرداخته و می نویسد: «فراموش نکنیم نوشته مرحوم دکتر شریعتی گذشته از برداشت های جالبی که از مسائل اسلامی دارد، بعد دیگرش، دارای عوارض جنبی است و هجوم به روحانیت غیر مسوول و سرانجام آقای مطهری وآقای بازرگان رد شریعتی و لزوم تهذیب نوشته هایش اعلامیه دادند و ما نیز از آنان طرفداری کرده و سرانجام طرفداران وی که عده ای از آنان از جمله پسر ایشان روز یکشنبه 19 ذی قعده حضورتان نشسته بودند، ما را متهم کردند». در اینجا وی 21 سوال از امام می پرسد و ضمن آن در عین انتقاد از وضع موجود از موضع ایشان و بیشتر با حالت طلبکارانه می خواهد تا این موارد را اصلاح کند. در سوال 20 آمده است: «آیا این سوالات، حضرت عالی را خشمناک می کند و یا به مصداق آیه شریفه فاسئلوا اهل ال ذکر عنایت خاصه خود را شامل حال سوال کنندگان کرده و بذل محبت خواهید فرمود؟ [امام در آینه اسناد: 1/487 ـ 495].
صرف نظر از انگیزه های شخصی حجازی این نامه برای نشان دادن فضای فکری تهران و اختلاف نظرهای روحانیون، همین طور انتظاراتی که از امام وجود داشته، ابهاماتی که مربوط به نظام آینده بوده و بسیاری از مسائل دیگر فوق العاده مهم است که جای بحث در باره آن اینجا نیست.
بنده در باره فعالیت های حجازی پس از انقلاب چیز زیادی نمی دانم و اخباری ندارم. حتما دوستان نزدیک و دور ایشان باید آگاهی هایی داشته باشند. از کتاب خاطره های آقای ری شهری می دانم که در ماجرای کودتایی که قطب زاده و دیگران بودند بوده است. و می دانم که اعدام شده، اما از جزئیات و این که دقیقا به خاطر چه مسائلی اعدام شده آگاهی ندارم. در واقع این مقاله بیش از همه به خاطر مسائل پیش از انقلاب و به عنوان افزوده ای بر کتاب جریانها نوشته شد که جز یک مورد کوتاه از او یادی نکرده بودم.
 
رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی اسلام
عبدالرضا حجازی کتابی در باره سیستم اقتصادی در اسلام داشت که سال 1349 توسط انتشارات دین و دانش چاپ شد، اما کتاب مفصل او همین رسالت قرآن در عصر فضا بود در 413صفحه که عرض کردم تا سال 54 چهار چاپ از آن منتشر شده بود. تصویر جلد کتاب بسیار زیبا بود و نشان از آن که اسلام با تمدن همراه است، زیرا در این تصاویر چنان چه ملاحظه می کنید، عکس جهان به نوعی در قالب یک آنتن ماهواره ای بزرگ که یکی از نشانه های تمدن جدید و جنبه های ارتباطاتی در آن بود دیده می شود. در این کتاب باز مثل خواسته های بشر اما این بار از زاویه ای دیگر، تقریبا تمامی مباحث مربوط به باورهای دینی و معقول بودن آنها و تأمین منافع دنیوی و اخروی و نیز هماهنگی با پیشرفت بشر و ضمنا پرهیز از جنبه های منفی آن دیده می شود. به علاوه به برخی از مسائل قدیمی هم مانند داروینسیم اشاره دارد و این که این حرفها امروزه باطل شده و کنار گذاشته شده است(ص 195). در مقدمه آمده است: «یک ماه طول نکشید که سه هزار جلد از کتاب رسالت قرآن در عصر فضا نایاب گردید.»به نظر وی این مساله نشان از آن دارد که «روشنفکران و نسل جوان به درک مفاهیم درخشنده قرآن»‌ و به رغم «آن همه بی بند و باریهای اخلاقی که میان مردم روز به روز توسعه می یابد» و نیز «تبلیغات سم آلود مبشران مسیحی و صهیونیزم جهانی که ضد اسلام به راه می اندازند» علاقه مند هستند. بحث اول کتاب در باره ضرورت وحی و انگیزه های پیدایش مذهب است. بحث دوم در باره اعجاز قرآن، بحث سوم شاهکارهای علمی و هنری قرآن، بحث چهارم نگاهی به اعلامیه های جهانی قرآن و اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقایسه آنها. بررسی این دو اعلامیه در صفحات 252 تا 410 ادامه یافت و این نشان می دهد که محتوای کتاب روی چه چیز تمرکز کرده است. کتاب می خواهد نشان دهد که در عصر فضا هنوز دین حرفی برای گفتن دارد و این طور نیست که کسانی بگویند «این حرفها گذشت.... دنیای جدید عصر تسخیر فضاست ...». ایشان اشاره به رواج فساد و گسترش مصرف هروئین و الکل دارد که «بیرحمانه نسل جوان سرتاسر جهان را در چنگال خود قرار داده ... در هر سال صدها هزار انسان را به کام مرگ و انتحار می کشد» (14). در این کتاب هم استناد به کلمات فرنگی ها مثل نقل حدیث مقدس است و فراوان: مارلین بوکس کریدر فیزیولژیست معروف می گوید: آلبرت انیشتاین که وجود یک قدرت خالقه را قبول داشت آن را چنین تعریف می کند .... (ص 37].
منبع بیشتر این حرفها کتاب دایره المعارف فرید وجدی مصری است که از دهه بیست به بعد همواره مورد استفاده این قبیل نویسندگان بود، همین طور کتاب «اثبات وجود خدا» که آن زمان مکرر چاپ می شد و نویسندگان آن عده ای دانشمندان غربی بودند. در باره آن کتاب باید تحقیق جدی صورت گیرد که چه مقدار در دوایر فکری ما تاثیر گذاشت. پاسخ دادن به جامعه شناسانی که دین را برخاسته از روحیه ترس دانسته یا انگیزه دینداری را جهل می دانند در فصلی دیگر مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات پاسخ گویی به این شبهات نیز از نظر نوع استدلال جالب است. بحث علم و دین نیز یکی از بحثهای جذاب آن دوره است که البته مرحله اول در غرب و بعد در بلاد عربی و سپس در میان ما مسأله شد و سعی کردیم به آن بپردازیم. در این کتاب نیز از عظمت فرهنگ اسلامی یاد شده و نشانه هایی از وجود علوم در متون دینی و قرآن بدست داده شده است. این که در قرآن آمده است که «و هو الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام» به معنای این است که قرآن، قانون تکامل را قبول دارد. این که آمده است «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی اندازه گیری موجودات و مسأله کمیت در آنها از نظر قرآن است: «این از آیات شگفت انگیز قرآن است که به طور کلی می گوید هر چیزی از لحاظ کم و کیف داری نظم و مقدار است» (ص 175). ادوارد لوتر کیسل استاد و دکتر در حقوق از دانشگاه کالیفرنیا که از اساتید زیست شناس است می گوید: «علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن می سازد که دنیا در یک لحظه معین در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده...» (177). بعد از هم از بحث از الکتریسته و جاذبه عمومی و نبودن اکسیژن در ماوراء جو و اینها در قرآن شواهد آورده است. اشاره کردم که فصلی هم در باره بطلان نظریه داروینیسیم آورده است، و غالب آنها برگرفته از کتابهای مصری به خصوص کتاب «علی اطلال المذهب المادی» است. بحث من این نیست که اینها نادرست است، بلکه نشان دادن روند این قبیل بحث ها در متون دینی متاخر ماست و این که اینها آثاری بوده که جنبه اندیشگی تحول و تغییر را در جامعه ما تغذیه کرده است. در بحث اعلامیه حقوق بشر و حقوق اسلامی به بحث هایی چون بردگی پرداخته و این که خود اروپا وضع اسف باری داشته و اطلاعاتی در باره وضعیت سیاه پوستان و غیره بدست داده است، در حالی که اسلام از آزادی برده ها سخن گفته است (278).
بحث های حقوقی، تساوی مردم در حقوق و مسائل قضایی در ادامه آمده و تلاش شده است تا یک تصویر دینی از سیستم حکومتی در اسلام ارائه شود. در این زمینه، حجازی باید در کنار دهها نویسنده دیگری که در طول نزدیک به چهار دهه قبل از انقلاب، به طور مستقیم و غیر مستقیم سخن از «نظام اسلامی» گفته اند یاد شود، به خصوص او کتاب سیستم اقتصادی اسلام را نوشته است. از میان حقوق، بحث آزادی مذهب است که باز هم بر اساس یک قاعده، اول به غرب حمله می شود که وضع شما بدتر بوده، ما بهتر از شما بوده ایم. بعد اشاره می شود که ما هم خوبی های شما را داریم. سپس به تفاوت ها اشاره شده که اتفاقا مسائل حساسی هستند و ضرروت وجودی آنها ثابت می شود، مطالبی که اتفاقا غرب سر همانها با ما بحث دارد و ما نمی توانیم از دایره فقه خود خارج شویم. در کل البته آزادی مذهبی داریم به آیه «فبشر...» استناد می شود، همین طور «لست علیهم بمسیطر» و «لا اکراه فی الدین»‌. بعد هم از آزادی بیان و عقیده گفته می شود (ص 350). البته: «نکته ای را که در اینجا باید یادآور شد این است که آزادی عقیده، بیان، فکر و امثال آن ... دارای حدودی است که از دیدگاه اسلام و تمدن اروپا با هم فرق فاحشی دارد» (353). نظامات اقتصادی دنبال آن بحث شده و سپس باز هم بحثی از «حدود آزادی»‌ شده است (402).
همه این حدود از جمله نظارت دولت، قوانین اجتماعی و آنچه اخلاق و حدود اسلامی بیان کرده، حدود این آزادی را معین می کند. آخرین صفحه کتاب خاطره ای است که مولف در حضور علامه طباطبائی و پروفسور هانری کربن داشته است. در آن مجلس کربن گفته است: «بر فرض چراغ تابناک اسلام در شرق خاموش و یا کم نور شود، خورشید تابناکش از گریبان افق مغرب زمین طلوع خواهد نمود» (ص 412).
از همین مقدار نقل باید روشن شده باشد که ذهنیت بخش مهمی از افرادی که با کتاب و منبر عمومی، ذهن جامعه متدین انقلابی را نسبت به اوضاع آن روز منتقد کرده و زمینه را برای تحول آماده می کردند، چگونه بوده است. در پایان بد نیست عبارتی هم که ساواک از یکی از منبرهای سید عبدالرسول حجازی ـ برادر عبدالرضا ـ در تاریخ 2/4/47 نقل کرده بیاورم. وی بیشتر در مسجد جامع تهران منبر می رفته و نامش در فهرست اعلام کتابی که اسناد شیخ غلامحسین جعفری همدانی در آن آمده مکرر آمده است. عبارت منبرش این است: «پس از وی ... (یعنی جعفری) سید عبدالرسول حجازی برادر عبدالرضا حجازی به منبر رفته اظهار داشت: امروز جامعه ما که در قرن بیستم زندگی می کنیم عملش با عصر جاهلیت مطابقت دارد. در عصر جاهلیت دختر کشی رواج داشت و امروز که قرن بیستم است بنا به آماری که رئیس دانشگاه تهران داده تعداد زیادی از زنهای باسواد که مدعی تساوی حقوق با مردان هستند، سقط جنین یا کورتاژ کرده اند. موقعی که با آنها مصاحبه شده که چرا دست به این اعمال خلاف قانون و دین می زنید اظهار داشته اند اولاً از جهت مادی قادر به تامین زندگی آنها نیستیم و در ثانی بچه آوردن ما را ضعیف و زیبایی ما را از ما سلب می کند و مانع آزادی ما در جامعه می شود» (شیخ غلامحسین جعفری، ص 266).
اما کتاب «سیستم اقتصادی اسلام» او هم جالب است. آن زمان شاید برای نخستین بار این مباحث را مرحوم امام موسی صدر در مجله مکتب اسلام مطرح کرد. مقصودم مباحث مربوط به اقتصاد اسلامی است و این که اسلام یک سیستم دارد. این موضوع یعنی طرح این موضوع «اقتصاد اسلامی» یا حتی سیستم دار بودن آن، در ادبیات دفاعی اسلامی در اسلام نوین سیاسی موضوع یک پایان نامه است. کتاب سید عبدالرضا حجازی در سال 1338 یعنی زمانی که وی 25 ساله بوده منتشر شده و این تفکر در میان روحانیون مترقی و جوان این دوره، همان نسلی که در مکتب اسلام یا حاشیه آن و مجلات مشابه مانند مکتب تشیع بودند، وجود داشت. چاپ دوم کتاب در سال 49 با درخواست آقای سید هادی خسروشاهی از مؤلف برای تجدید نشر عرضه شده که یادداشتی هم از ایشان در مقدمه هست. مقدمه خود حجازی هم اشاره دارد که چاپ اول آن ده سال پیش از این چاپ شده و اکنون با تجدید نظر عرضه شده است. این کتاب در 303 صفحه هم نقد اقتصاد مارکسیستی است و هم گذری بر ابواب مختلف اقتصادی اسلام که در این نظم به عنوان یک سیستم ارائه شده است.
 
***

اول مخترع بمب شیخ علی بود!
اکنون که بحث به اینجا رسید، و به رغم این که ارتباطی میان این بحث با بحث بالایی نیست، می خواهم گزارش یک کتاب تأثیر گذار دیگر را هم در همین دوره روی منبر هایی فعال در جامعه دینی اواخر دهه چهل و اوائل پنجاه معرفی کنم. یک دلیل آن هم این است که بدانیم تنها آثار نویسندگان معروف و مشهوری که از این دوره می شناسیم روی مردم مؤثر نبوده بلکه کتابهای دیگری هم اثر داشته که معمولا از آنها غفلت شده است. طبعا میان این نویسنده با آنچه بالا در باره عبدالرضا حجازی گفتیم هیچ ارتباطی وجود ندارد، اما کتاب مورد نظر ما با عنوان «خواسته های بشر» از آثار متوسط اما مؤثر بوده است.
در ایام عید امسال که زمانی که در مشهد در منزل دوست عزیز جناب آقای دانش سخنور بودیم، آقای مهدوی راد و ایشان هر دو از کتاب «خواسته های بشر» یاد کردند و تأکید مؤکد داشتند که این اثر در میان منبری های آن دوره خیلی پرنفوذ بود. در واقع منبرهایی که در همان حوزه اندیشه کار می کردند، از این کتاب استفاد کرده و منبر می رفتند. جماعت اهل منبر حد فاصل استفاده از کتابهای متوسط در این زمینه با مردم و انتقال مفاهیم آنها بودند. برخی هم مانند مرحوم هاشمی نژاد در همین حوزه، هم می نوشتند و هم منبر می رفتند.
به هر حال این جماعت به مسائل اجتماعی توجه داشتند و علاقه مند بودند. مخصوصا بحث فساد غرب و مظاهر منفی تجدد مهم بود. اینها را حتی مرحوم کافی هم متوجه بود و نسبت به آنها هشدار می داد. نوارهای ایشان هم در این زمینه قابل بررسی است.
اما کتاب «خواسته های بشر» از یک روحانی به نام علی مشکینی بود که نامش به دلیل مشابهت با مرحوم آیت الله مشکینی دردسرساز هم شده بود. نویسنده خود را علی مشکینی نجفی می نامید که مبادا با آقای مشکینی معروف اشتباه شود. این کتاب از این بابت که روی ذهن منبری ها اثر می گذاشت و آنها خط و ربط برای وضعیت موجود ترسیم می کردند مهم است. بحث های تمدنی، مسائل اخلاقی در جامعه، و مهم تر از همه آرمانها و اهدافی که از حرکت اسلامی داده شده و مردم به آن نوید داده می شدند مهم بود. در واقع اتوپیایی که قرار بود اگر تغییری حاصل شد، محقق شود، از درون این کتابها در می آمد. اشاره کردم اینها نوگرای سطحی بودند و ترس از سنتی ها همیشه مانع از آن بود که قدمی فراتر ازآنچه در ساختارهای اصلی بود بگذارند. بخشی از اینها هم در حوزه مسائلی در وحدت شیعه و سنی بود که در آنجا نیز محافظه کاران سنت گرا اجازه کوچکترین اظهار نظر را نمی دادند مگر آن که در یک مقطع مرجعیت شیعه مانند آقای بروجردی چیزی بگوید که آن هم اندکی بعد به فراموشی سپرده می شد. تازه اگر هم گفته می شد غالبا در حد حرف می ماند. مسأله زن و حقوق زن هم از مسائل کلیدی بود که خط قرمز داشت.
مروری بر کتاب خواسته های بشر که ترسیم همان اتوپیاست، جالب است. به طور کلی باید گفت زبان این کتابها معمولا ساده و قابل فهم و در عین حال متفاوت با گذشته است، اما پیچیدگی فکری در آنها دیده نمی شود ضمن آن که سعی می شود همه چیز نو به نو بیان شود. در مقدمه یک صفحه ای نویسنده از «استقبال کم نظیر و تقدیر و تشکرهایی که از طبقات مختلف جوامع اسلامی نسبت به کتاب خواسته های بشر روی داده» یاد کرده که درست هم می گوید. آنجا نوشته که این استقبال سبب تجدید چاپ کتاب شده و این بار به دست موسسه مطبوعاتی خزر سپرده است (چاپ چهارم دست بنده بود).
نخستین عبارت کتاب این است: «جنبش علمی و ترقیات سرسام آور اروپا دوشادوش پیشرفت خود فضائل اخلاقی و معنویات را به دست فراموشی سپرده و سبب گشته مردم تمام مسائل علوم را از نظر تامین مادیت و خواسته های مردم نگاه کنند. ما در عین این که معتقد هستیم که مساله دین و مذهب تنها برای تامین مادیت و امیال مردم نیست با این همه برای این که افکار مردم را به طرف دین سوق دهیم مساله دین و مذهب را از نظر تامین خواسته ها و امیال مردم تحت تعقیب قرار می دهیم تا دلدادگان مکتب تمدن بدانند که هیچ مکتبی حتی از نظر تامین خواسته ها و امیال مادی مردم نمی تواند به پایه دین برسد». از این عبارت می توان مقصد نهایی این قبیل آثار را دریافت. طبعا نیاز است که جمله ایشان را دوباره بخوانیم. خواسته های بشر که ایشان در بخش های مختلف کتاب از آنها بحث کرده، عبارت اند از عدالت اجتماعی، قانون و قانونگذاری، حکومت و سلطنت، تبلیغات یا آئینه سرنوشت بشر، تربیت و تکامل، اقتصاد و علت تاسیس آن، جنگل و مراتع و معادن، سلسله خواسته های انفرادی بشر، آیا اسلام با علم و تمدن مخالف است؟ اسلام و مسلمین سرچشمه اختراعات، اول مخترع بمب شیخ علی بود (علی ابن شیخ در جنگهای صلیبی، ص 257)، خواسته های شهویه، ضررهای موسیقی، بحث زن، نیروی غضبیه، حیا و عفت، چگونه پیغمبر نتیجه غایی بود! در تمام اینها، جمله اصلی همان عبارتی است که اول ذکر شد. بحث از این که غربی ها علمشان را از ما گرفته اند، ما بوده ایم که چه و چه بوده ایم. تمدن ما در اندلس بوده که غربی ها با نقشه آن را از دست ما ربودند. در زمینه های دیگر نیز ماجرا به همین شکل است.
کتاب 395 صفحه است و در جای جای کتاب از مطالب فرنگی ها هم مطالبی نقل می شود و درست در آخرین صفحات دو صفحه از گوستاولون آمده است.
 

تبلور اوج آزادی و دموکراسی در عصر رسول اکرم

تبلور اوج آزادی و دموکراسی

در عصر رسول اکرم


احمد شمّاع زاده


بخشی از مقاله وحی قدسی نوشته مصطفی حسینی طباطبایی، در نقد سخن دکتر عبدالکریم سروش


«هرکس کتاب بسط تجربة نبوی اثر سروش را از سر تأمّل خوانده‌باشد، می‌داند که وی قرآن مجید را فرآورده روزگار گذشته می‌پندارد و خوانندگان آگاهند که این متاع در بازار کتاب سروش چه جایگاه چشمگیری دارد!

دکتر سروش در کتاب مزبور، به رویدادهایی اشاره می‌کند که در عصر نبوی رخ داده و در قرآن منعکس شده‌است. او می‌نویسد:

«کسی می‌آمد و از پیامبر سئوالی می‌کرد، کسی تهمتی به همسر پیامبر می‌زد، کسی آتش جنگی بر می‌افروخت، یهودیان کاری می‌کردند، نصرانیان کار دیگری، تهمت جنون به پیامبر می‌زدند، درباره ازدواج پیامبر با همسر زید شایعه می‌ساختند و... اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می‌شد و اگر پیامبر عمر بیشتری می‌کرد و حوادث بیشتری بر سر او می‌بارید، لاجرم مواجهه‌ها و مقابله‌های ایشان هم بیشتر می‌شد و این است معنی آنکه قرآن می‌توانست بسی بیشتر از این باشد که هست»!


در اینجا از نکته باریک و مهمّی غفلت شده است. می‌دانیم که در روزگارپیامبرص، حوادث دیگری (غیر از آنچه سروش بر می‌شمرد) نیز پیش آمده بود؛ ولی ذکر همه آنها در قرآن نیامده است! چرا؟ زیرا قرآن مجید، مقاصد و اهداف ویژه‌ای دارد که حوادث مزبور را برای بیان آن مقاصد، چندان مناسب ندیده‌است و رویدادهایی را برگزیده که تناسب بیشتری برای پیام‌های قرآنی داشته‌اند. به‌علاوه، قرآن کریم از حوادثی که رخ می‌داده همانند "کتب تاریخی" یاد نکرده‌است و به جزئیات آنها همچون نام اشخاص و قبائل و تعیین سال و روز حادثه‌ها و جز اینها نمی‌پردازد. به عبارت دیگر: قرآن مجید رویدادهای زمان را "تجرید" می‌کند و اغلب، شکلی کلّی به حوادث می‌دهد تا پیام‌های توحیدی و اساسی خود را در خلال آنها مطرح سازد. از اینرو مثلاٌ در آیات قرآن از مؤمنان و کافران و منافقان و یهودیان و نصرانیان و دیگران بسیار سخن رفته‌است، بدون آنکه نامی از آنان آورده شود و تنها به ذکر صفات ایشان بسنده نموده تا در هر زمان و مکان با امثال و اشباء آنان قابل تطبیق باشد و اگر در تمام قرآن، تنها یک بار از"أبی لهب" یاد شده از آنرو است که وی عموی پیامبرص به شمار می‌آمد و قرآن با ذکر کُنیة او، نشان می‌دهد که ارزش ایمان و یکتاپرستی از هر نسبتی- هر چند خویشاوندی نزدیک باشد- بالاتر است و عموی پیامبر اسلامص نیز مانند پسر نوح به دلیل کفر و شرک و عنادش، از سعادت اخروی محروم می‌ماند و گرنه چرا قرآن مثلاً از أبی سفیان که چند جنگ را بر ضد پیامبر اسلامص رهبری نمود، نامی نمی‌برد؟ چرا از نام ابوجهل خبری در قرآن نیست؟ چرا در سوره نور نام عائشه همسر پیامبرص برده نشده است؟ چرا قرآن به قضیه"إفک عائشه" صورت کلّی بخشیده و فرموده است: إنََّ الذینَ یَرمُونَ المْحصَناتِ الغافِلاتِ المؤمناتِ1 ... ( همانا کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر و با ایمان تهمت زنا می‌زنند...) چرا در همان سوره که به مناسبت افترا به همسر پیامبر ص نازل شد، احکام عمومی از قبیل کیفر زنا کاران، حرمت ورود بی اجازه به خانه‌ها، لزوم عفّت گزینی مردان و زنان و جز اینها مطرح می‌شود؟ چرا قرآن، ازدواج پیامبرص با همسر پیشین زید را به عموم مسلمانان ربط می‌دهد و می‌فرماید: لِکَیْ لایکونَ َعلَی‌المؤمنینَ حرجٌ فی ازوْاجِ أدعیائِهم2 ... (تا بر مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگانشان حرجی نباشد ...) و ده‌ها چرای دیگر که نشان می‌دهند قرآن مجید به رویدادهای زمان خود، محدود نمی‌شود و تنها با افراد معاصر نزولش سخن نمی‌گوید و پیامش کلّی و عالمگیر است چنانکه می‌فرماید: إن هُوَ إلاّ ذِکْرٌ للعالَمین (ص: 87).

"این قرآن جز هشداری برای جهانیان نیست". (پایان نقل از مقاله 23 صفحه ای یادشده.)


پاسخ دکتر مصطفی حسینی طباطبایی به پاراگرافی از کتاب بسط تجربه نبوی که در بالا آن را به رنگ زرشکی درآورده ام، بسیار مفید و ارزشمند است؛ ولی شایسته است من هم نظر خود را پیرامون آن پاراگراف بیان کنم:

کسی می‌آمد و از پیامبر سئوالی می‌کرد، از این نکته نتیجه میگیریم که همان‌گونه که میان پیامبر و مردم هیچ مانعی بر سر راه نبوده و همگان میتوانستند پرسش خود را مستقیماً با ایشان در میان گذارند، به تبع باید همه مردم بتوانند مستقیماً با حاکمان زمان خود، دست کم از طریق وسائل ارتباطی، رابطه داشته و پرسشهای خود را مطرح کنند و حاکمان نیز پاسخگوی مردم باشند.


کسی تهمتی به همسر پیامبر می‌زد، از این جمله نتیجه میگیریم که در زمان رسول اکرم، تا چه اندازه مردم آزاد بوده‌اند که میتوانسته اند حتا به پیامبر خدا تهمت هم بزنند؛ چنانکه آن مرد عرب، علی را به محکمه میکشاند و علی آن بزرگمرد تاریخ، چون نمیتواند ثابت کند که زره از آن اوست، به سادگی محکوم میشود. این‌ها را خداوند با حکمتش به ظهور رسانده تا درسی باشد برای محاکم قضائی مدّعی اسلام!


کسی آتش جنگی بر می‌افروخت، از این جمله متوجه می‌شویم که دوره حیات پیامبر اکرم آرامش چندانی وجود نداشته؛ ولی با این حال هیچ دم و دستگاهی هم برای سرکوب پیش از بروز جنگ وجود نداشته است.


یهودیان کاری می‌کردند، نصرانیان کار دیگری، از این سخن دکتر سروش، این مفهوم فهمیده میشود که در عصر رسول اکرم همه ادیان ته تنها در انجام مراسم خود آزاد بودند، که حتا پا را فراتر مینهاده اند و بر علیه اسلام توطیئه میچیدند؛ ولی پیامبر اکرم با حکمت و بردباری خود، جامعه را به سوی صلح و آرامش میبرد و به سرکوب تن در نمیداده است؛ همچون دیکتاتورهای ناتوان! متکی بر سلاح، بر مردمی که تنها سلاحشان گفتار و زبان اعتراض است!

تهمت جنون به پیامبر می‌زدند، این موضوع نیز نشان از تواضع و بردباری آن بزرگمرد دارد.


درباره ازدواج پیامبر با همسر زید شایعه می‌ساختند. رسول اکرم اسلام گذشته از مشکلات اجتماعی جامعه مسلمانان، با انواع مشکلات شخصی هم رو به رو بوده؛ ولی با درایت و نه سرکوب، وظایف خود را به سرانجام میرسانده است.

***

از همه مواردی که تا اینجا در شرح و بسط آن پاراگراف بیان شد، نتیجه‌ میگیریم که:

یک- اینکه پیامبر همچون صوفیان زندگی نمیکرده و از حوادث زمان بسیار متأثر میشده و با این وجود، به خوبی از پس حوادث پیشبینی نشده بر میآمده و درسی برای پسینیان باقی گذارده که انسان باید بندگی خداوند را در چشمه زندگی به ظهور و سرانجام برساند و نه در سایه دوری از جامعه و اجتماع، همچون صوفیان!

دو- با سنت و سیره خود به همگان آموخته است که یک انسان درستکار یا مسلمان حقیقی باید چگونه بیاندیشد و چگونه زندگی کند.

سه- با روش زندگی خود به حاکمان مسلمان سفارش کرده است که اگر مسلمانید و اگر پیرو من هستید، باید جامعه شما همچون جامعه‌ای باشد که من بر آن حاکم بودم؛ و همگان در نهایت آزادگی و پروا نداشتن از حاکمان، باید بتوانند اعتراض کنند، بپرسند، نقد کنند و در سایه همه این‌ها زندگی کنند؛ تا جامعه به فساد کشانده و از هم گسسته نشود.


اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می‌شد و اگر پیامبر عمر بیشتری می‌کرد و حوادث بیشتری بر سر او می‌بارید، لاجرم مواجهه‌ها و مقابله‌های ایشان هم بیشتر می‌شد و اینست معنی آنکه قرآن می‌توانست بسی بیشتر از این باشد که هست!

از این جمله‌های پایانی پاراگراف کتاب دکتر سروش متوجه می‌شویم که او قرآن را اصولاً نشناخته (همان گونه که در بیانیه ای بر رد قرآن به مثابه خوابنامه ثابت کرده ام.) و تصورش بر این است که قرآن کتاب داستان زندگی و شرح مشکلات پیامبر با جامعه زمان اوست!!


نه! آقای دکتر سروش قرآن آن چیزی نیست که شما تصور میکنی. قرآن هیچ کمبودی ندارد و همه نیازهای زندگی فردی و اجتماعی پیامبر و به طور کلی انسان را در همین 2346 آیه، به گونه‌ای بر هم تنیده، بیان کرده و اگر پیامبر صد سال دیگر هم زندگی میکرد، چیزی بر بیان نیازمندیهای انسان افزوده نمیشد، زیرا قرآن سیستمی کامل است و نمیشود سیستم را دستکاری کرد!

بیانیّه ای بر رد قرآن به مثابه خوابنامه: https://www.academia.edu/26307371


نکته‌ای مهم: دکتر طباطبایی در اواخر مقاله خود یاداور می‌شود که:

هدف انبیاءص، توضیح اسرار طبیعت – آنگونه که در علوم رسمی یا تجربی بحث می‌شود- نبوده است، ولی آنها سخنی هم نگفته‌اند که با دستاوردهای علوم مزبور در تعارض و ناسازگاری باشد. اگر کسی قرآن مجید را به دقّت بررسی کند، البته از دانش "ژنتیک" اثری در آن نمی بیند ولی چیزی که مخالف این دانش و دیگر دانش‌ها به شمار آید نیز در قرآن کریم نخواهد یافت.

هرچند خود دکتر طباطبائی در متن بالا در پاسخ به دکتر سروش آورده است که:

قرآن مجید رویدادهای زمان را "تجرید" می‌کند و اغلب، شکلی کلّی به حوادث می‌دهد تا پیام‌های توحیدی و اساسی خود را در خلال آنها مطرح سازد؛ ولی من به این جمله دکتر طباطبایی جامه عمل پوشانده، و موضوع آزادی و دموکراسی را همچون موضوع ژن و ژنتیک، به عنوان پیامی اساسی از همین شکلهای کلی قرآن استنباط کرده‌، و در مقدمه گفتار آزادی و دموکراسی در قرآن یا فرعون دموکرات و آزاده آورده‌ام:

میدانستم قرآن کریم سیستم برهم تنیده ای است که همه چیز را در خود جمع دارد، ولی تاکنون به ذهنم نرسیده بود که حتا مقوله هایی همچون آزادی و دموکراسی نیز در قرآن یافت میشود. دلیلش هم این است که قرآن کریم برای مأنوسین خود نیز آن گونه نیست که همواره ریزه کاریها، ظرافتها و دقایق خود را نشان دهد؛ بلکه هرازچندگاهی گوشه کوچکی از آنها را به او نشان میدهد.


در همین راستا، از هر فرصتی بهرمند می‌شوم تا هر مفهوم نویدبخشی، از جمله آزادی و دموکراسی را گذشته از قرآن از هر آنچه که نمودی از اسلام داشته باشد، استنباط کرده و به دیگران عرضه دارم؛ چنانکه در همین گفتار، از اشارات به سیره رسول اکرم در گفتار دکتر سروش، به این نتیجه رسیدیم که:

عصر رسول اکرم، عصر اوج آزادی و دموکراسی در تاریخ جهان بوده است!


با این مقدمه، خواستم به آقای دکتر طباطباتی نیز یاداور شوم که شما همچون دکتر سروش مباشید که چون واژگان آزادی و دموکراسی را در قرآن نمیبیند، منکر وجود مفهوم آن در قرآن میشود، شما هم با ندیدن واژگان ژن و ژنتیک در قرآن، به گونه‌ای سخن مگویید که منکر مفهوم ژن و دانش ژنتیک در قرآن شوید. در این زمینه به گفتار قرآن و ژنتیک، معجزه ای از قرآن بازگشت شود: قرآن و ژنتیک، معجزه ای از قرآن: https://www.academia.edu/8327057


کوششهای چندین و چند ساله خود را در استخراج مفاهیم ویژه، از آیات ساده و بی پیرایه قرآن کریم، در دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم گرد آورده ام:

دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم: https://www.academia.edu/10031889


کسانی که مایلند متن کامل پاسخ دکتر طباطبایی را ببینند، به لینک زیر بازگشت کنند:

پاسخ دکتر طباطبائی به دکتر سروش:https://www.academia.edu/49976345


بیست و ششم تیر 1400 - احمد شمّاع زاده

1

2

مالکیت و آزادی! مطلق یا محدود؟

مالکیت و آزادی! مطلق یا محدود؟

احمد شمّاع زاده


دیروز در خبرها (نقل به مضمون) آمده بود که:

بخش بزرگی از مردم آتن در اعتراض به دولت در اجرای محدودیتهایی کرونایی، به خیابانها آمده و اعتراضشان بر این مبنا بود که این محدودیتها نقض آشکار حقوق انسان، و غیرقانونی است! زیرا که انسان بر بدن خود مالکیت دارد و این محدودیتها این مالکیت را از آنان سلب کرده است!


من نمیدانم کسانی که هرازچندگاهی چنین ادعاهایی را مطرح میکنند، و بویژه سردمداران آنها واقعاً اینقدر نفهم هستند یا به دلایل سیاسی و اقتصادی خود را به نفهمی زده اند!

آیا آنان نمیدانند که مالکیت، آزادی، و هرآنچه پیرامون حقوق اجتماعی انسان باشد، مطلق نیست؛ بلکه محدود است؟

آزادی مطلق در میان انسان‌ها هیجگاه وجود خارجی نداشته و ندارد. تنها خداوند است که مالکیتش بر کیهان و آنجه در آن است، مطلق است.

نه تنها در میان انسان‌ها، بلکه در میان حیوانات نیز چنین است و حیوانی نمیتواند هر کاری که دلش خواست با خود و دیگران بکند؛ بلکه در صورت تخلف از قرارهای میان خودشان، همنوعانش او را بر سر جای خود مینشانند.

انسان موجودی اجتماعی است. پس آنانکه مالکیت را مطلق میپندارند، تا آنگاه که در میان جمع زندگی میکنند، به دلیل سنن و قوانین اجتماعی حاکم بر جوامع انسانی، مالکیت و آزادی شان خود به خود، محدود میشود. هرچند حق زندگی آنان به طور انفرادی محفوظ است؛ ولی این‌گونه اشخاص حتا در تنهایی نمیتوانند به گونه‌ای انسانی زندگی کنند؛ زیرا طرز تفکر آنان موجب واردکردن زیان به طبیعت جاندار و جانداران طبیعت میشود.

مثال: کسی مالک نانی است که به هر دلیلی کپک زده و فاسد شده است. اگر کپکها سبز شده باشند، سمّی هستند. اصولاً سم هستند؛ همچون سیانور. درست است که او مالک آن نان است؛ ولی:

از نظر حقوق انسانی، او نمیتواند این نان را همراه با مواد قابل بازیافت به دور بریزد.

از نظر حقوق طبیعت، او حق ندارد آن را به پرندگان بدهد.

او مالک نان هست؛ ولی اکنون آن نان کشنده شده و باید راه چاره‌ای بیندیشد، تا زیان آن به دیگر جانداران (انسان- جانوران) نرسد.


فردی که در جامعه‌ای زندگی میکند نمتیواند مدّعی شود که من مالک تن خود هستم و هر گونه که خواستم، میتوانم با تن خود رفتار کنم. حتا اگر از دیدگاه فلسفی و دینی هم به موضوع نگاه نکنیم، از نظر عقلانی، او مالک تن خود هست، ولی مالک تن دیگران که نیست. اگر او مثلاً در بحران کرونا پروتکلهای بهداشتی را رعایت نکند، مانند همان نان کپک زده، دیگران را آلوده میکند. از او باید پرسید با این شیوه اندیشیدن، چگونه میخواهی و یا میتوانی حقوق دیگران را رعایت کنی؟

آیا پاسخی برای آلوده کردن دیگران هم داری که چنین ادعایی را مطرح میکنی؟

آیا تو حقوق انسان را تنها برای خود میخواهی؟

قاعده لاضرر و لاضرار در اسلام

از امام باقر نقل شده است که فرمود:

در زمان رسول خدا (ص)، شخصی به نام سمرة بن جندب در کنار خانه فردی از انصار، درخت خرمایی داشت که آمدورفت وی از درون زمین آن مرد انصاری ممکن بود. سمرة بن جندب برای رسیدگی به آن درخت و کارهایش به دفعات و سرزده به محوطه خانه مرد انصاری میرفت و به این ترتیب ایجاد مزاحمت میکرد؛ تا اینکه صاحب خانه به سمرة گفت: تو بیخبر و بدون اجازه به خانه ام میآیی و ایجاد مزاحمت میکنی. از این پس، هنگام آمدوشد اجازه بگیر.

سمره گفت: چنین نمیکنم. مرد انصاری به حضرت رسول شکایت برد. حضرت به سمره فرمود: از این پس، اجازه بگیر. سمره نپذیرفت، حضرت فرمود: از این درخت چشمپوشی کن و من در برابر آن، درختی با همان اوصاف در جای دیگر به تو میدهم. سمره نپذیرفت. حضرت فرمود: ده درخت در مقابل آن میدهم، باز هم قبول نکرد. فرمود: درختی در بهشت به تو میدهم. سمره باز هم نپذیرفت، تا اینکه حضرت فرمود:

انک رجل مضار، لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن. یعنی تو مرد آسیب رسانی هستی و مؤمن نباید به کسی زیانی وارد کند. سپس دستور داد آن درخت را از ریشه کندند و جلو سمره انداختند.

نقل از ویکی فقه


گذشته از این قاعده اسلامی که بسیار هم انسانی است، ادعای مالکیت مطلق، همانند ادعایی است که برخی پیرامون آزادی مطلق دارند. متأسفانه پیرامون مفهوم آزادی و بویژه آزادی بیان نیز، بسیاری از مردم اطلاع و آگاهی درستی ندارند!! در پژوهش آزادی بیان و مرز آن آورده‌ام که:


برای دانستن معنا و مفهوم آزادی بیان، چاره‌ای جز بازگشت به منبع و منشأ آن، یعنی اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متّحد (که در سال 1948 به تصوب رسیده و منتشر شده) نیست؛ زیرا در تاریخ جهان، کمتر به این موصوع پرداخته شده، که آنهم در میان خواص بوده و نه در میان مردمان. باید دانست که مفهوم آزادی بیان در منشور سازمان ملل متحد نیز، آن‌گونه نیست که در اذهان عامّه مردم شکل گرفته، بلکه بسیاری از مردم از چندوچون آن آگاهی لازم و کافی را ندارند و معنای آزادی بیان را به درستی نمیدانند.

در پیرامون آزادی بیان و مرز آن: https://www.academia.edu/44395227


دوم مرداد 1400 – احمد شمّاع زاده

فلسفه آفرینش و هبوط انسان

فلسفه آفرینش و هبوط انسان

احمد شمّاع زاده


اشاره های قرآن در آیات مختلف پیرامون انسان و زندگی او بر روی زمین، هر یک منظوری از منطورهای الهی و جنبه‌ای از جنبه‌های زندگی انسان را بیان میکنند. در آیات دهم تا بیست و هفتم سوره اعراف، خداوند فلسفه آفرینش و زندگی انسان بر روی زمین را منظور نظر داشته است؛ که به اختصار به بررسی آن‌ها میپردازیم.

وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ ۗ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ ﴿١٠﴾

و به درستی شما را در زمین جای دادیم، و در آن برای شما ابزار زندگی قرار دادیم، ولی اندکی سپاسگزارید.

وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ ﴿١١﴾

و به راستی شما را آفریدیم، سپس شما را صورتگری کردیم، سپس به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنید؛ بیدرنگ همه سجده کردند، جز ابلیس که هرگز از سجده کنندگان نبود.

قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ۖ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿١٢﴾ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿١٣﴾ قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿١٤﴾

قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ﴿١٥﴾

(خداوند) گفت هنگامی که تو را امر کردم، چه چیز تو را مانع شد که سجده نکردی؟ (ابلیس) گفت من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل. (خداوند) گفت از این جایگاه و منزلت فرود آی! پس شایسته تو نیست که در آن (جایگاهی که در آن هستی) خود را بزرگ بینی. پس بیرون شو! که از خوارشدگانی. (ابلیس) گفت مرا تا روزی که برانگیخته شوند، مهلت ده. (خداوند) گفت همانا تو از مهلت یافتگانی.

قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿١٦﴾ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿١٧﴾

(ابلیس) گفت پس به آن دلیل که مرا فریفتی، حتماً بر سر راه راست تو در کمین آنان خواهم نشست. سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان وارد میشوم و بیشترشان را سپاسگزار نخواهی یافت.

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا ۖ لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ ﴿١٨﴾

(خداوند) گفت از این جایگاه و منزلت، نکوهیده و طردشده بیرون شو که حتماً هر که از آنان از تو پیروی کند، جهنم را از همه شما پر خواهم کرد.

وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿١٩﴾

و (گفتیم) ای آدم! تو و همسرت در این بهشت ساکن شوید، و از هر جا که خواستید بخورید، و به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿٢٠﴾ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ﴿٢١﴾

پس ابلیس آن دو را وسوسه کرد تا آنچه از شرمگاهشان بر آنان پوشیده بود نمایان شود؛ و گفت پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده، مگر اینکه مبادا دو فرشته، یا از جاویدانان شوید؛ و برای هر دو سوگند یاد کرد که یقیناً من برای شما همانا از پنددهندگانم.

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ ۚ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ۖ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿٢٢﴾

پس آن دو را با مکر و فریب از مقام و منزلتشان فرود آورد. پس هنگامی که از آن درخت چشیدند، شرمگاه بدنشان بر هر دو نمایان شد و دست به کار چسبانیدن برگ [درختان] بهشت به خود شدند؛ و پروردگارشان بر آن دو بانگ زد که آیا من شما را از آن درخت نهی نکردم، وبه شما نگفتم همانا شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟!

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿٢٣﴾

گفتند پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی حتماً از زیانکاران خواهیم بود.

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِینٍ ﴿٢٤﴾ قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ ﴿٢٥﴾

(خداوند) گفت از این جایگاه و مقام فرود آیید؛ برخی از شما (آدمیان) دشمن برخی دیگر خواهیدبود(به دلیل برخورد منافعی که در طول زندگی پیدا خواهید کرد.)، و برای شما در زمین تا مدتی قرارگاه و بهره هایی از زندگی وجود دارد؛ گفت در آن زندگی میکنید، و در آن میمیرید، و از آن بیرون میآیید.

یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَرِیشًا ۖ وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِکَ خَیْرٌ ۚ ذَٰلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ ﴿٢٦﴾

ای فرزندان آدم! ما لباسی که شرمگاهتان را میپوشاند، و شایسته مقام انسانی شماست، برای شما نازل کردیم؛ و لباس تقوا (که انسان را از تعدّی به دیگران و ستم باز دارد) بهتر است، و این از آیات الهی است؛ باشد که به یادداشته باشید.

یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا ۗ إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ ۗ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿٢٧﴾

ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، چنانکه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد، پوشیدگی شان را از آن‌ها برگرفت تا شرمگاهشان را به آنان بنمایاند؛ او و دارودسته‌اش شما را از جایی میبینند که شما آنان را نمیبینید؛ ما شیاطین را یاران کسانی قراردادیم که ایمان نمی‌آورند.

با دقت در این آیات، به منظور نظر خداوند از آفرینش آدم (انسان امروزی) و فرستادن او بر کره خاک، پی میبریم:

از آیه اول در مییابیم که آفرینش انسان همانند زایش یک نوزاد است و ناسپاسی آن نوزاد به هنگامه از آب و گل درامدن است؛ که قدر زحمتهای مادر خود را نمیداند و برخی گاهها به او پرخاش هم میکند. همان‌گونه که مادر از زایش فرزندش هیچ توقعی ندارد جز مَحبت و قدرشناسی، خداوند هم از آفرینش بندگانش و اعطای تواناییهای مختلف به او، جز قدرشناسی نعمتهایش و سپاسگزاری به خاطر آن نعمتها (که نشانه انسانیت اوست.) چیزی نمیخواهد؛ که اگر جز این باشد، خللی بر مقام ربوبیت الهی وارد نمیشود؛ ولی انسان با این ناسپاسی بر خود و خداوند ستم کرده و از مقام انسانیت خویش تنزل خواهدکرد؛ چنانکه آدم به همین دلیل از مقام والای نخستین خود خارج شد و بر زمین هبوط کرد.

آیات پسین، شرح داستان آفرینش، چگونگی و چرایی این آفرینش است. تا انسان خود را، تواناییها و ضعفهای خود را بشناسد، قدر خود را بداند، مطیع فرمان خداوند باشد و وظایف خود را نسبت به خداوند، جامعه، خانواده، و خود بداند و در انجام آن‌ها بکوشد. در آن صورت است که به هنگامه رویارویی با دشواریهای زندگی به بیراهه نرود؛ بلکه متوجه شود که او بسیار قوی و توانمند است و باید کاستیها و ناتوانیهای خود و جامعه خود را بشناسد و با ستمها و ستمگریها بستیزد و برای رسیدن به اهداف عالی انسانی خود بکوشد و استوار بماند.

سیزدهم مرداد 1400 - احمد شمّاع زاده