هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

داعش، زاییده و پروده اسرائیل (ابوبکران بغدادی: اصلی و جعلی!)

داعش، زاییده و پروده اسرائیل

(ابوبکران بغدادی: اصلی و جعلی!)

احمد شمّاع زاده

در گزارشها آمده است که ابوبکر بغدادی اسرائیلی است و عنوان شناسائی اش در موساد الیوت شیمون است. از آنجا که هرگاه به دروغ یا به واقع مجروح میشود به اسرائیل میرود تا درمان شود به نظر میرسد این موضوع صحت داشته باشد و در اصل وی برای گرفتن دستورهای تازه به آنجا میرود. اشخاص خبره و سیاسیون آمریکایی مانند ویبستر تاربلی نویسنده و تاریخدان آمریکایی او را دوست صمیمی جان مک کین سناتور مشهور ایالت آریزونا میدانند. بنا بر این داده ها میتوان متوجه شد که این ابوبکر بغدادی همان ابوبکر بغدادی یعنی ابراهیم بن عواد بن ابراهیم السامرائی نیست بلکه دو ابوبکر بغدادی متصور است یکی اصلی که عراقی است و دیگری جعلی که اسرائیلی است.

دولت عراق روز 19 آوریل 2010 اعلام کرد که ابوعمر بغدادی و معاونش ابوحمزه المهاجر (ابوایوب المصری) در حمله هوایی ارتش به منطقه الثرثار استان صلاح الدین به هلاکت رسیدند.

کمتر از یک ماه بعد ابوبکر بغدادی از سوی القاعده به عنوان جانشین ابوعمر بغدادی منصوب میشود و این بدان معنی است که اسرائیل القاعده را فریب داده و او مأمور خود ابوبکر بغدادی جعلی را که پیشتر و با برنامه ریزیهای کامل در آستین پروده و منتظر چنین روزی بوده به جای ابوبکر بغدادی اصلی جا زده است. به خبر زیر توجه کنید:

القاعده روز 16 مه 2010 ابوبکر بغدادی را به عنوان جانشین ابوعمر بغدادی سرکرده سابق شاخه خود در عراق منصوب کرده بود .

ابوبکر بغدادی اصلی یا عراقی اگر کشته نشده باشد در اختیار اسرائیل است. دلیل اینکه چرا اسرائیل او را رهبر گروه نکرده این است که هیچ مسلمانی نمیتواند آنقدر شقی باشد تا بتواند اعمالی را انجام دهد که تنها از یک صهیونیست دوآتشه برمی آید حتی اگر جانش را بر سر این راه بگذارد چه برسد به کسی که دکترای علوم اسلامی داشته باشد.

او در عمل نشان داده که با همه کشورها و با همه ادیان و آیینها مخالف است جز با دین و آیین یهود.

او با همه گروههای سیاسی و جهادی و همه نژادها از جمله کردها مخالف است جز با صیهونیزم نژادپرست. اگر او در ظاهر با سنیها مخاف نیست سیاسیکاری است زیرا میبینم که بسیاری از سنیهایی که مخالف او و گروهش هستند را نیز کشته و نابود کرده است.

او تمام آثار باستانی ارزشمند و مقبره های پیامبران را در ظاهر به عنوان مخالفت با بت پرستی نابود میکند و تنها برخی اشیاء با ارزش بسیار بالای تاریخی و اقتصادی را که از موزه ها و از زیر مقبره ها به دست میآورد و یکی از آمال و آرزوهای اسرائیلیان به دست آوردن آنها بوده به اسرائیل میفرستد.

اعمال او به هیچوجه با کارهای طالبان و القاعده قابل قیاس نیست. اگر طالبان نمادهای بودایی را خراب کرد، از روی عقیده خشک مذهبی و تندروانه بود؛ ولی از میان بردن آثار فرهنگی مربوط به چند هزار سال پیش یک ملت هیچ ربطی به بت پرستی ندارد و تنها هدف میتواند از میان بردن پیشینه فرهنگی و نابودی تاریخ کهن سرزمین عراق باشد که یکی از اهداف استراتژیک اسرائیل بوده و هست. بدین ترتیب او مأمور از میان بردن تاریخ و هویت فرهنگی دیگر تمدنها و فرهنگها و بویژه مسلمانان و از همه مهمتر دو کشور بسیار باستانی عراق و سوریه است!!

او با سلاخی و آتش زدن اسیران خود که وابسته به سازمانها و یا کشورهایی بوده اند که در پی نشان دادن حقایق و یا دفاع از حق هستند و یا از دیرباز مخالف اسرائیل بوده اند درنده خویی و وحشیگری را به اوج خود رسانده است که تاریخ تاکنون جز از سران صهیونیست از هیچ مکتب و مرام دیگری ثبت نکرده است.

کارهایی که او تاکنون انجام داده و موفقیتهایی که به دست آورده همگی نیازمند پشتیبانی همه جانبه از سوی سازمانی است که مجهز به همه گونه اطلاعات جغرافیایی- نظامی- ماهواره ای- اقتصادی- اجتماعی- روانی- فرهنگی باشد که این سازمان تنها میتواند موساد باشد. اصولاً او تنها نیست و حتماً کسانی از اسرائیل همواره با او هستند و او تنها به این دلیل رهبر گروه است که توسط موساد آموزشهای اسلامی دیده تا بتواند جوانان و نیز مبلغان و امامان جماعت سنی مذهب مساجد کشورهای اروپایی را فریب دهد و به گروه خود بکشاند. زیرا موساد به خوبی میداند که بدون رهبری جذاب از همه نظر نمیتوان جوانان را فریفت. وی که عمامه سیاه بر سرگذاشته و نسب خود را به پیامبر اکرم(ص) میرساند نشان دهنده این امر است که موساد برای فریب جوانان اروپایی به وسیله این شخص ظاهرالصلاحی که برای انتخاب وی سالها برنامه ریزی منسجمی صورت گرفته از هیچ حیله و ترفندی فروگذار نکرده است.

قیافه شناسی:‌ ابوبکر بغدادی اصلی صورتی کشیده دارد با چشمانی باز و ریشی نسبتاً مجعّد که این علامتها را عکسهای دوران دبیرستان و دوره دکترا و دوران زندان او به خوبی نشان میدهند. ولی ابوبکر اسرائیلی صورتی تقریباً گرد دارد با گوشی کاملاً متفاوت و چشمانی که پلک بالایی افتادگی دارد و بدون عینک توانایی دیدن دارد با ریشی مصنوعی! و لابد برای جوانان فریب خورده این گونه توجیه شده که او مدام باید در سفر باشد و بایستی که شناخته نشود و به همین دلیل از ریش مصنوعی استفاده میکند. مضافاً اینکه سن و سالش کمتر از کسی است که یازده سال پیش در زندان بوده و به یک شخص پنجاه و چند ساله کاملاً بی شباهت است!! ولی چون ابروها و بینی او شبیه به ابوبکر اصلی بوده او را انتخاب کرده اند!

هیچ از نظر دور نیست اولین باری که ابوبکر بغدادی اصلی را دستگیرکرده اند بدان دلیل بوده که مأموران موساد در میان نیروهای آمریکایی مستقر در عراق در پی کسی بوده اند که شبیه الیوت شیمون باشد. یکی از دلایل این نظر آن است که تاکنون مشخص نشده چرا نیروهای آمریکایی در آن زمان ابوبکر بغدای اصلی را دستگیر کرده اند.

کسانی که مایلند این پژوهش را همراه با عکسهایش ببینند، روی لینک زیر کلیک کنند: https://www.academia.edu/11750963

ولی اکنون به نظر میرسد که آمریکا از اسرائیل رو دست خورده باشد زیرا درست است که اسرائیل با همکاریهای مستقیم آمریکا و انگلیس این گروه را ایجادکرده، ولی هدف خود از ساخت و پرداخت این گروه را برای همپیمانانش فاش نکرده، و آنان ندانسته در دام اسرائیل افتاده اند!! زیرا اسرائیل همواره به منافع خود میاندیشد و نشان داده است که هیچگاه به اهداف همپیمانان خود نیندیشیده، بلکه روشهای ماکیاولیستی را به اجرا درمیآورد که با روشها و تاکتیکهای سیاسی مدرن همخوانی ندارند.

حتّا ممکن است اختلاف اوباما با نتانیاهو بیشتر به همین دلیل باشد تا برنامه هسته ای ایران!

دلیلی دیگر بر اینکه داعش گام به گام از اسرائیل دستور میگیرد این است که اسرائیل امسال پس از چندین سال از سنت مألوف خود یعنی ارسال پیام تبریک نوروزی به کسانی که این روز را گرامی میدارند و غالباً مسلمانند امتناع ورزید و این در حالی است که داعش نیز مخالفت خود را با هرگونه مراسم مربوط به نوروز آشکارا بیان داشته و برای برگزارکنندگان آیینهای نوروزی خط و نشان و جریمه قائل شده است!!

مدارک، گواهیها و استنادها:

ابوبکر البغدادی از اعضای موساد است

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از الیوم السابع، سایت اینترنتی "وترانس تو دی" آمریکا، با انتشار گزارشی اعلام کر که "ابوبکر بغدادیسرکرده داعش و خلیفه خودخوانده این گروه ترورریستی در عراق، از اعضا و وابستگان شبکه جاسوسی رژیم صهیونیستی (موساد) است و در موساد با نام مستعار الیوت شیمون شناخته می شود.

به موجب این گزارش بغدادی از پدر و مادری یهودی زاده شده و برای آموزشهای لازم به خدمت موساد در آمده و مدتی را در این سازمان جاسوسی به آموزشهای ویژه گذرانده است تا سرکردگی گروهی تروریستی همچون داعش را که هدف آن افزایش فرصتهای رژیم صهیونیستی برای نفوذ در منطقه خاور میانه است، برعهده بگیرد.

در این گزارش به اظهارات "ادوارد اسنودن" افشاگر جاسوسی اطلاعتی آمریکا، که چندی پیش در یکی از رسانه ها منتشر شد استناد شده است. اسنودن ظهور پدیده داعش را نتیجه طرح مشترک رژیم صهیونیستی، آمریکا و انگلیس برای جمعآوری همه تروریستهای جهان در قالب یک گروه واحد  و ایجاد چالش  و ناامنی در منطقه خاورمیانه  دانست که هدف از آن اعطای فرصتی بزرگ به کشورهای غربی برای سوء استفاده از این امر و دستیابی به  ثروتهای این منطقه دانست.

خبرگزاری صدای افغان(آوا)

بغدادی کیست، داعش در افغانستان چه می کند؟

تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۲ حوت ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۰۵

محمد عمر صافی؛ والی قندوز گفته است ۷۰ تروریست داعش در دو ولسوالی این ولایت حضور دارند و در برابر نیروهای امنیتی میجنگند.آقای صافی هشدار داده که این گروه تلاش دارد از راه قندوز به آسیای میانه نفوذ کند. والی قندوز، ابوبکر بغدادی؛ رهبر داعش را هم هنرمند و هم جاسوس اسراییل خوانده است. او گفته است ابوبکر بغدادی در اصل یک یهود و جاسوس اسراییل است و جای تاسف است که اکنون به نام یک مسلمان فعالیت می‌کند.

به گفته‌ والی قندوز ۷۰ تروریست داعش در ولسوالی‌‎‌‎های دشت ارچی و چهاردره‌ این ولایت در برابر نیروهای دولتی می‌جنگند.او گفته است این افراد از چترال پاکستان وارد افغانستان شده و از راه بدخشان و تخار به قندوز رسیده‌اند.

محمد عمر صافی تاکید کرده که داعش قصد دارند از راه قندوز به دیگر کشورها برسند.
والی قندوز پیش از این هم گفته بود که ۲۴۰۰ جنگجوی طالبان در این ولایت حضور دارند.

اظهارات اخیر والی قندوز هم تکان دهنده است و هم از نظر اینکه اینگونه اظهارات کمتر در رسانه ها بازتاب پیدا می کند، حاوی حقایقی است که پرده از هویت و ماهیت ابوبکر بغدادی، داعش و اهداف این گروه تروریستی در افغانستان برمی دارد.

قندوز یکی از ناآرام ترین ولایت های افغانستان در سالهای اخیر بوده است و کارشناسان می گویند که شنیدن این حقایق از زبان کسی مانند والی ولایت ناآرام قندوز بیش از هر کس دیگری باورپذیرتر و به واقعیت نزدیک تر است؛ زیرا او از نزدیک، شاهد تحولات است و به خوبی می داند که با چه گروه هایی در جنگ است و هویت و هدف این گروه ها چیست.

از سوی دیگر، نباید از یاد برد که آنچه در بیانات آقای صافی آمده، پیش از این در رسانه های معتبر جهان نیز در خصوص هویت رهبر داعش و همچنین هدف این گروه از رخنه به افغانستان منتشر شده است؛ بنابراین، پیش از آنکه بتوان نسبت به این سخنان والی قندوز، تردید روا داشت و آن را غیر قابل قبول و اغراق آمیز، به حساب آورد، یقین و اطمینان در خصوص درست بودن آن افزایش مییابد.

بر اساس اسنادی که از سوی کشورهای مخالف پروژه داعش، مطرح و منتشر شده است، ابوبکر بغدادی با فراگرفتن آموزش های مستقیم از سوی رژیم اسراییل و دیگر حامیان این رژیم و با بر عهده گرفتن رهبری گروه تروریستی داعش که ساخته و پرداخته سازمان های استخباراتی قدرتهای غربی – عربی با همکاریهای وسیع و مستقیم اسراییل خوانده میشود، درست راهی را میرود که از سوی تشکیل دهندگان، حامیان مالی، تسلیحاتی و ایدئولوژیکی این گروه ترسیم و تدوین شده است.

با این حساب، اظهارات افشاگرانه والی قندوز، اگرچه با توجه به جو غالب سیاسی و امنیتی افغانستان که توأم با محافظه کاری مفرط و پرهیز متعمدانه از بیان بی پرده و آشکار حقایق است، اندکی غیر معمول به نظر میرسد؛ اما این به معنای آن نیست که ادعاهای بزرگ و مهم مطرح شده در بیانات آقای صافی، با حقایق پیدا و پنهان موجود در این زمینه، نسبتی نداشته باشد.

نکته مهم دیگر در اظهارات آقای صافی، هدفی است که رهبران و سازمان دهندگان داعش، از رخنه و نفوذ این گروه تروریستی در قندوز و سایر بخش های افغانستان، مد نظر دارند.

آقای صافی در این زمینه مدعی شده که آنها از پاکستان وارد خاک افغانستان شده و قصد دارند از اینجا به کشورهای آسیای مرکزی، نفوذ کنند. این همان چیزی است که پیش از این از سوی کریم خرم؛ رییس دفتر پیشین حامد کرزی نیز مطرح شده بود.

آقای خرم هم در اظهاراتی مشابه، مدعی شده بود که هدف کشورهای حامی تروریزم مانند امریکا و پاکستان از توسعه نفوذ این نیرو در افغانستان، کشاندن دامنه ناامنی ها و فعالیت های هراس افکنانه به مرزهای روسیه و چین است. همچنین ولادیمیر پوتین؛ رییس جمهوری روسیه نیز پیشتر هشدار مشابهی را مطرح کرده بود.

با این حساب، در صورتی که نبرد با تروریزم و داعش در افغانستان به مثابه یک رسالت مشترک منطقه ای، مورد توجه قدرت های بزرگ منطقه قرار نگیرد، این غده سرطانی، به سرعت، به سراسر منطقه آسیای مرکزی، گسترش خواهد یافت و این درست همان چیزی است که حامیان اصلی و کارگزاران اولیه آن، در صدد آن هستند.

مورخ آمریکایی: داعش ارتش سری واشنگتن است

تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۶

ویبستر تاربلی نویسنده و مورخ آمریکایی فاش کرد:

گروه تروریستی داعش ارتش سری واشنگتن است و ابوبکر بغدادی سرکرده این گروه دوست صمیمی جان مک کین سناتور مشهور ایالت آریزونا است.

به گزارش پایگاه اینترنتی خبری مستقل الوعی نیوز، تاربلی می گوید: آمریکا اگر میخواست میتوانست تمامی راههای ارتباطی داعش در اینترنت را قطع کند.

این مورخ آمریکایی که نویسنده مشهور کتاب 'یازدهم سپتامبر' است، معتقد است: تروریسم ساخته و پرداخته آمریکا است.

وی خاطرنشان می کند: شهر درنه لیبی که توسط جنگنده های مصر بمباران شد، پایتخت تروریسم جهانی به شمار میرود؛ این شهر علیرغم کم جمعیت بودن آن، تاکنون شمار زیادی تروریست به عراق و سوریه اعزام کرده است.

این تاریخدان آمریکایی به دلیل انتقاد از سیاست دولتهای بر سر کار آمده در ایالات متحده شهرت یافته است؛ وی عضو کنگره جهانی مبارزه با امپریالیسم نیز هست.



تصویر متفاوت خلیفه داعش در زندان عراق

یک شبکه آمریکایی تصویری متفاوت از ابوبکر بغدادی خلیفه خودخوانده داعش منتشر کرد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس»،این تصویر که در سال 2004 به ثبت رسیده، به دوره ای مربوط می شود که بغدادی در اردوگاه بوکای عراق زندانی بود.

شبکه سی.بی.اس امریکا تصویری از ابوبکر بغدادی با لباس زندانیان کمپ بوکا در عراق منتشر و اعلام کرد این تصویر در زمان تشکیل پرونده او در کمپ گرفته شده است.

در این تصویر بغدادی با عینک و یونی‌فرم زردرنگ زندانیان آن اردوگاه مشاهده می شود.

شبکه سی بی اس آمریکا با انتشار این تصویر چنین توضیح داد که بغدادی یکی از 12 سرکرده گروه های تندرو بود که پس از دستگیری به آن زندان منتقل شدند.

زندان بوکا در مقایسه با دیگر زندان های آمریکا در عراق، یکی از بدترین و دشوارترین آنها توصیف شده است.

بغدادی که در آن روزها و پیش از دستگیری، کارمند سادۀ یکی از دانشگاه های عراق بود، به همراه چند مظنون دیگر توسط آمریکایی ها بازداشت شد و به مدت ده ماه (از فوریه تا دسامبر 2004) در این زندان به سر برد.

ابوبکر بغدادی که نام اصلی او بنا بر اعلام وزارت کشور عراق، "ابراهیم عواد ابراهیم السامرائی" است، نزدیک به سه سال در زندان های آمریکا در عراق محبوس بود و در 2006 آزاد شد.

بنا بر اسناد منتشر شده از سوی ادوارد اسنودن، کارمند سابق سازمان جاسوسی آمریکا، بغدادی بخشی از دوره آموزش و توجیه خود را در "اسرائیل" گذرانده است.

داعشی ها در تل آویو !

(وبسایت موعود)

چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۲

تعدادی از جوانان صهیونیست ساکن تل آویو با پوشیدن لباس افراد داعشی و نمایش صحنه های اعدام، توجه رسانه های رژیم اشغالگر را به خود جلب کردند.

به گزارش موعود به نقل از العالم روزنامه صهیونیستی یدیعوث آهارانوث نوشت که این جوانان در مراسم عید پریم به پوشیدن لباس سیاه داعشی ها ، به دست گرفتن پرچم آنان و نمایش صحنه سربریدن پرداختند.

حمایتهای گسترده رژیم صهیونیستی از گروههای تروریستی در سوریه تاکنون بارها از سوی مجامع منطقه ای و بین المللی افشا شده است.

صهیونیست ها تلاش می کنند با تکیه بر تبلیغات دروغین ، داعش و سایر گروههای تروریستی را به فعالیت های آزادی خواهانه مسلمانان ربط دهند.


بیزینس اینسایدر:

دولت عراق روز 19 آوریل 2010 اعلام کرد که ابوعمر بغدادی و معاونش ابوحمزه المهاجر(ابوایوب المصری) در حمله هوایی ارتش به منطقه الثرثار استان صلاح الدین به هلاکت رسیدند.

القاعده روز 16 مه 2010 ابوبکر بغدادی را به عنوان جانشین ابوعمر بغدادی سرکرده سابق شاخه خود در عراق منصوب کرده بود .

دستگاه اطلاعاتی آلمان فاش کرد، «ابوبکر بغدادی»، سرکرده داعش برای درمان به اسراییل منتقل شد. به گفته عوامل اطلاعاتی آلمان، بغدادی در جریان حمله هوایی جنگنده‌های عراقی به کاروان داعش در شهر «قائم» (واقع در استان الانبار و نزدیک مرزهای سوریه)، به شدت مجروح شده است.

تروریست‌ها بغدادی را به جولان اشغالی منتقل کرده‌اند تا به دور از جنگنده‌های عراقی و ائتلاف، تحت مداوا قرار گیرد. روزنامه فرانسوی «لوموند» دو روز قبل خبر داده بود در جریان حمله جنگنده‌ها به کاروان داعش در الانبار، بغدادی زخمی شده است.

پیش از این گزارش‌های زیادی از حمایت‌های رژیم صهیونیستی از تروریست‌های تکفیری منتشر شده است. بغدادی چند سالی را در سرزمین‌های اشغالی آموزش دیده است!

گزارش میترا فرهمند از اسرائیل

۱۳۹۴/۰۱/۰۲

برای نخستین بار در سال‌های گذشته، هیچیک از مقامات خرد یا کلان اسرائیلی پیامی برای نوروز ایرانیان نداده است

در سال‌های گذشته مقامات این کشور، بویژه روسای جمهوری اسرائیل، پیام‌های ویژه نوروزی منتشر می‌کردند. پیام‌های نوروزی خطاب به ایرانیان از سوی رهبران خارجی اصولا از زمان ریاست جمهوری حییم هرتسوگ، یکی از روسای جمهوری اسبق اسرائیلی، باب شد. تا پیش از پیام نوروزانه هرتسوگ در اوایل دهه نود میلادی، کمتر سابقه داشت که رهبرانی از جهان پیام نوروزی را به ایرانیان شادباش بگویند.

عزر وایزمن رئیس جمهوری بعدی اسرائیل چندان اهمیتی برای این سنت تازه ابداع شده از سوی هرتسوگ قائل نشد. اما زمانی که موشه کاتساو، یک یهودی‌زاده شده در شهر یزد در ایران به ریاست جمهوری اسرائیل رسید، او ارسال پیام نوروزی برای ایرانیان را از سرگرفت و در همه سال‌هایی که در این مقام بود، این رویه را ادامه داد

شیمون پرز، رئیس جمهوری بعدی اسرائیل نیز در همه سال‌های ریاست جمهوری خود، با شادباش نوروز، بر لزوم قائل شدن تفاوت میان رژیم جمهوری اسلامی ایران با مردم ایران، بر لزوم دوستی با ملت ایران تاکید می‌گذاشت

شیمون پرز در هفتمین سال ریاست جمهوری‌اش نوروز سال ۱۳۹۳ خورشیدی را شادباش گفته و در مصاحبه‌های ویژه نوروزانه با رادیو فردا و رادیو اسرائیل شرکت کرد

پیام و مصاحبه نوروزانه شیمون پرز در شب نوروز ۱۳۹۳ در رسانه‌های جهانی با پیام و مصاحبه باراک اوباما برای ایرانیان همزمان شد و اهمیتی دو چندان یافت. اما رئوبن ریبلین، که از چند ماه پیش به جای شیمون پرز، بر مسند ریاست جمهوری اسرائیل نشسته است، امسال اشاره‌ای به نوروز نکرده است.

بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، نیز که در روزهای گذشته برای چهارمین بار در انتخابات سراسری این کشور پیروز شد و به نظر می‌رسد که همچنان مقام نخست‌وزیری را در دست داشته باشد، امسال بر خلاف سال‌های گذشته هیچ اشاره‌ای به نوروز نکرده و پیامی برای ایرانیان نداشته است.

******

به گزارش عصر ایران به نقل از سی ان ان ترک داعش در منطقه موصل و همزمان با برگزاری آیین های نوروز از سوی کردهای ساکن موصل و مناطق اطراف آن با برگزارکنندگان آیین چهارشنبه سوری مقابله کرده و 65 نفر از آنها را دستگیر کرده است.

صدها نفر ار کردهای موصل به مناسبت چهارشنبه سوری آتش برپا کرده بودند که از میان آنها 65 نفر دستگیر شده اند. مجازات تعیین شده برای افراد دستگیر شده پرداخت 90 دلار جریمه بوده است.

همچنین دادگاه داعش حکم داده این 65 نفر علاوه بر پرداخت جریمه مالی باید از کار خود توبه کنند و برای آزادی خود 3 سوره از قرآن را حفظ کنند.

مجازات داعش برای برگزاری آیین نوروز در حالی است که در سده های گذشته بسیاری ازمسلمانان منطقه اعم از شیعه و سنی و کرد و... آیین نوروز را به عنوان یک سنت تاریخی ایرانی جشن گرفته و آن را پاس داشته اند.

عید نوروز علاوه بر ایران از سوی بسیاری از مردم خاورمیانه و آسیای مرکزی و قفقاز و ترکیه جشن گرفته میشود. این آیین مهمترین آیین سالانه بسیاری از مردم منطقه است که غالب آنها مسلمان هستند و در سده های گذشته هیچ احساس تناقضی میان این آیین زیبای تاریخی با دین اسلام نداشته اند.

جزئیات زندگی خصوصی "دکتر ابوبکر البغدادی" (اصلی)



روزنامه‌نگارانی از نشریه "زود دویچه تسایتونگ" آلمان و شبکه اول رادیو-تلویزیون این کشور زندگی رهبر داعش پیش از هدایت این گروه تروریستی را بازسازی کرده‌اند. این گروه با سفر به محل زندگی و تحصیل ابوبکر البغدادی در عراق، عکس‌ها و مدارک تاکنون ناشناخته‌ای را یافته‌اند که بررسی آن‌ها تصویری از زندگی خصوصی رهبر داعش به دست می‌دهد و اطلاعات موجود را تا حدودی تدقیق می‌کند. روزنامه‌نگاران همچنین با همسا‌یه‌ها وآشنایان پیشین البغدادی صحبت کرده‌اند.


سن، محل تولد و خانواده

در تحقیقات کپی اولین کارت شناسایی ابوبکر البغدادی مربوط به سال ۱۹۸۰ پیدا شد. بر این اساس، رهبر داعش اول ژوئیه ۱۹۷۱ در شهر سامره (عراق) به دنیا آمده و نام اصلی او ابراهیم عواد ابراهیم البدری است. همسایگان می‌گویند البغدادی پسر سوم (چهار پسر) خانواده‌ای کشاورز و بی سر و صدا بوده است.

به گزارش دویچه‌وله، او در دوران مدرسه یک بار رد شده و در سال ۱۹۹۱ با نمره ۴۸۱ از ۶۰۰ دیپلم خود را گرفته است. البغدادی در دوران تحصیل به عنوان "برادر شهید" از امتیاز ویژه‌ای برخوردار بوده است. برادر کوچکتر البغدادی سرباز ارتش صدام، دیکتاتور مخلوع عراق بود که کشته شد. البغدادی خود به دلیل مشکلات جسمی از خدمت در ارتش معاف شد. برگه معاینه پزشکی البغدادی در دوران دانشجویی نشان می‌دهد که وی نزدیک‌بین است. به گفته یکی از همبازی‌های البغدادی، او همواره علاقه داشته نقش رهبر را بر عهده بگیرد.

دیپلم و تحصیلات تکمیلی

ابوبکر البغدادی پس از دیپلم داوطلب تحصیل در دانشگاه بغداد می‌شود. او بر اساس مدارک موجود، رشته اول خود را حقوق انتخاب می‌کند؛ رشته دوم و سوم هم زبان‌های خارجی و علوم تربیتی.

اما معدل دیپلم "خلیفه" برای ورود به دانشگاه در این رشته‌ها مناسب نیست، پس برای تحصیل در رشته حقوق (اسلامی) به دانشگاه حقوق اسلامی بغداد می‌رود. او در ادامه رشته دانشگاهی خود را به "علوم قرآنی" تغییر می‌دهد.

البغدادی در سال ۱۹۹۹ کارشناسی ارشد می‌گیرد. موضوع پایان‌نامه او "تفسیر قرآن" بوده است؛ در ادامه هم وارد مقطع دکترا می‌شود. رهبر گروه تروریستی داعش در سال ۲۰۰۳ در استان الانبار عراق برای نخستین بار ازدواج می‌کند.



پس از حمله آمریکا به عراق (مارس ۲۰۰۳) البغدادی در فوریه ۲۰۰۴ به دلایلی که تا امروز مشخص نشده، دستگیر و ۱۰ ماه در اردوگاه "بوکا" در جنوب عراق نگهداری می‌شود. در تحقیقات روزنامه‌نگاران مدرکی مربوط به ۳۰ ژوئن ۲۰۰۴ مشاهده شد به قلم استاد راهنمای البغدادی. روی این برگه نوشته شده: «با من تماس نگرفت (دستگیر شده)».

در اردوگاه بوکا مظنونان امنیتی و تروریستی در کنار نیروهای سابق ارتش صدام نگهداری می‌شدند. البغدادی پس از آزادی از ارودگاه بوکا در دسامبر ۲۰۰۴ به دانشگاه بازمی‌گردد و همزمان مؤذن محله‌ی "توبجی" در غرب بغداد می‌شود. او در سال ۲۰۰۷ پایان‌نامه دکتری خود را ارائه می‌کند و در نهایت مقطع تحصیلی دکتری را با نمره ۸۲ از ۱۰۰ به پایان می‌رساند.

استاد راهنما با وجود گلایه از غلط‌های املایی بسیار، نمره "بسیار خوب" را برای البغدادی منظور می‌کند. دانشگاه بغداد به روزنامه‌نگاران آلمانی گفته که پایان‌نامه دکتری البغدادی در دسترس نیست. از قرار معلوم هر سه نسخه آن به سرقت رفته‌اند.

بر اساس شواهد موجود، ابوبکر البغدادی پس از پایان تحصیلات ناپدید می‌شود. با این حساب این مدعا که البغدادی با ابو مصعب زرقاوی، رئیس پیشین شاخه‌ عراق القاعده، شخصا آشنا شده، نمی‌تواند درست باشد. زرقاوی در سال ۲۰۰۶ در حمله هوایی ارتش آمریکا کشته شد.

البغدادی همچنین ادعا می‌کند که "سید" است و از نوادگان پیامبر اسلام (ص). روزنامه‌نگاران آلمانی در تحقیقات خود هیچ مدرکی دال بر درستی این مدعا پیدا نکردند.

بنا بر برآورد دولت عراق و سرویس‌های جاسوسی غربی، البغدادی در ابتدا در شهر خود – سامره – و در قالب القاعده عراق شروع به مبارزه کرد. مرجع / ایسنا


چگونه محمد اموازی به 'جان جهادی' تبدیل شد

او از سال 2009 برای ام 15 شناخته شده بود!

پل وود خبرنگار بی بی سی در خاورمیانه


یکی از اعضای سابق گروه دولت اسلامی (داعش) که محمد اموازی معروف به "جان جهادی" را در سوریه ملاقات کرده او را آدمی تنها، گوشه‌گیر و بی‌احساس توصیف کرده است.

ابو ایمن، عضو سابق داعش به بی‌بی‌سی گفته است که "جان جهادی" را دو سال پیش زمانی که برای اولین بار وارد سوریه شد، ملاقات کرده است.

به گفته ابو ایمن، برخلاف سایر بریتانیایی‌های پیوسته به داعش، محمد اموازی تمایل داشت که در ویدئوهای منتشره از سوی داعش حضور داشته باشد.

اموازی، شهروند بریتانیایی متولد کویت که گفته می‌شود هنوز به سی سالگی نرسیده، اولین بار در یکی از ویدئوهای داعش در حال بریدن سرجیمز فولی، خبرنگار آمریکایی دیده شد.

در فیلم‌های بعدی او در حال بریدن سر استیون ساتلوف، روزنامه‌نگار آمریکایی، دیوید هینز، امدادرسان بریتانیایی، آلن هنینگ، راننده تاکسی بریتانیایی و عبدالرحمان کاسیگ، امدادرسان آمریکایی دیده شده است.

ابو ایمن این سخنان را در مصاحبه با ما درباره ملاقاتش با محمد اموزای، که در فهرست افراد تحت تعقیب در جهان قرار دارد، گفت. او گفت: "زمانیکه همدیگر را در سوریه ملاقات کردیم، ما هر دو از پیکارجویان معمولی بودیم که در گروههای اسلامگرا علیه دولت سوریه می‌جنگیدیم."

پیکارجویان خارجی که اکثر آنها بریتانیایی بودند در شهری موسوم به اطمه در شمال سوریه ساکن بودند.

بریتانیایی‌ها این مکان را "جهاد پنج ستاره" می‌نامیدند و با انتشار تصاویری از این محل در توییتر و اینستاگرام قصد داشتند آن را به دیگران نشان دهند. ابو ایمن در زمانی که در سوریه بود چندین بار از "خانه بریتانیایی‌ها" در این محل دیدار کرد.

او عجیب بود

ابوایمن به ما گفت که محمد اموازی در اولین ملاقاتی که با او داشت به نظر عجیب آمد. ابو ایمن می‌گوید: "او زیاد صحبت نمی‌کرد. گرم برخورد نمی‌کرد. او برای نمازخواندن به ما نپیوست. او فقط با دوستانش نماز می خواند ... بقیه برادران بریتانیایی با ما نماز خواندند، اما او عجیب بود."

این عضو سابق داعش افزود: "سایر برادران بریتانیایی وقتی ما را در جاده می‌دیدند به ما سلام می‌کردند، اما محمد اموازی رویش را از ما بر می‌گرداند."

به گفته ابو ایمن "پیکارجویان بریتانیایی همیشه با هم صحبت می‌کردند، اما او به ما نمی‌پیوست."

چگونه محمد اموازی، یک پیکارجوی معمولی به "جان جهادی" سمبل وحشتناکی از بیرحمی و وحشیگری داعش تبدیل شد؟

ابو ایمن می‌گوید: "داعش روانشناسان حرفه‌ای دارد. آنها می دانند که چه کسانی را از میان پیکارجویان انتخاب و معروف کنند."

"هیچ چیزخاصی درباره جان جهادی وجود نداشت... هر کسی می‌توانست مثل او باشد."

ابوایمن در ادامه این گفتگو افزود: "خلیفه دستور می‌دهد و در مقابل شما ترفیع می‌گیرید."

به گفته ابو ایمن" بسیاری از برادران بخاطر تسلیحات جدید، توپ‌های مدرن، راندن اتومبیل‌های جیپ و نمایش دادن به داعش می‌پیوندند."

مکانی امن

این عضو سابق داعش به ما گفت که این گروه را به این دلیل ترک کرد که از او خواسته بودند زنها و کودکان را به قتل برساند.

از ابو ایمن پرسیدم همقطاران سابق او نظرشان درباره "جان جهادی" چه بود. او گفت: "بعضی عاشق او هستند."

"برخی پس از دیدن و تحسین او به داعش پیوستند. برای آنها او یک نمونه است."

ابو ایمن گفت: "داعش او را همانند یک پیانو می‌نوازد. او فرد سرشناسی است که به کمکش برادران مسلمان را در اروپا جذب می‌کنند."

اما این عضو سابق داعش اضافه می کند: "بعضی تصور می کنند که محمد اموازی در حال نمایش دادن است و داعش از او استفاده می‌کند."

"پیکارجویان به محض اینکه فرصتی پیدا کنند، این گروه را ترک می‌کنند."

البته ما مطمئن نیستیم که داعش محمد اموازی را به "جان جهادی" تبدیل کرده باشد.

شاید این جنگ بوده که آن بخش از شخصیت او را این چنین نمایان کرد.

ما از چندین منبع قابل اعتماد شنیده‌ایم که برای داعش بسیار مهم است که او در محل امنی نگهداری شود. محل زندگی او مخفی نگه داشته شده است.

"جان جهادی" برای داعش مهره تبلیغاتی با ارزشی است که مردان جوان خشمگین را از کشورهای اروپایی به آمدن به سوریه تشویق می کند تا به افرادی همانند او بدل شوند.

وبسایت صدای ایران

ابوبکر بغدادی چگونه پول در می آورد؟

نشریه پانوراما ایتالیا نوشت: هدایای کشورهای حاشیۀ خلیج [فارس]، نفت، آدم ربایی ها، مالیات ها، سرقت آثار هنری: گروه البغدادی این گونه پول پیدا می کند

از اواخر سال 2011 میلادی با آغاز جنگ داخلی در سوریه که در مراحل اولیه اش توسط سرویس های مخفی آمریکا نیز تأمین مالی و حمایت می شد، بنیادهای خیریۀ اسلامی خلیج فارس شروع به حمایت از گروه های اسلام گرای مخالف اسد، دشمن قسم خوردۀ کشورهای شبه جزیرۀ عرب نمودند. یک گردش عظیم مالی که صندوق های گروه ابوبکر البغدادی شیخ و رهبر دولت اسلامی عراق و شام را نیز پر کرد. چنانچه مبالغی که از طریق بانک های اسلامی اهدا شد (در اینجا فهرست کاملی از مؤسساتی که مظنون به اعطای کمک های مالی به تروریسم هستند، ارائه می گردد، یادداشت نویسنده) در مرحلۀ اولیه ظهور داعش حائز اهمیت بود، امروز گردش نقدینگی این گروه اسلامی همچنان (دستکم تا حدودی) به هدایا وابسته است که البته به اقتضای مسائل امنیتی، معمولاً به روش هایی صورت می گیرد که کمتر قابل ردیابی می باشد: پیک ها، اطلاعاتی که از طریق واتساپ رد و بدل می شوند و گوشی های همراه. اکنون به ویژه قطر از جمله کشورهایی ست که مظنون به دودوزه بازی است. این کشور با آنکه به طور رسمی عضو ائتلاف ضدداعش است هنوز در مورد هدایای فردی سرمایه گذاران ثروتمند نفتی و شاهزاده های کشور محدودیتی اعمال نکرده است. هفته نامه "نیوریپابلیک" می نویسد که دوحه اغلب حتی کمک های مالی فردی به گروه های تندروی اسلامی چون داعش را ترغیب کرد و اعضا و رهبران آن را به کشور خود دعوت کرد. یکی از گردآوردندگان پول در قطر مدت چندین سال عبدالرحمن النعیمی، یک تبعۀ قطری برجسته نزدیک به خاندان سلطنتی بود که در سال 2013 میلادی اقدام به جمع آوری بیش از 600 میلیون دلار برای داعش نمود. مؤسسه مطالعات خاور نزدیک واشنگتن این موضوع را تأیید می کند: «صدها میلیون دلار از سوی تجار ثروتمند در قطر و کویت به النصره و داعش واریز شده است».

قاچاق: نفت و آثار هنری

دومین منبع مالی داعش از نقدینگی تشکیل شده که از کنترل برخی از میادین مهم نفتی در عراق و شرق سوریه که تا حدودی هدف بمباران های آمریکاست، به دست می آید. تانکرهای نفتی که توسط افراد داعش از 10 چاه نفتی که در عراق تحت کنترل دارند، استخراج شده اند، به عقیدۀ وزارت اطلاعات آمریکا به قیمتی به فروش می رسند که از 25 تا 60 دلار در هر بشکه متغیر است (در برابر 100 دلاری که کشورهای عضو اوپک تعیین کرده اند). همین موضوع در مورد گاز هم صدق می کند: میادین گازی دیرالزور واقع در سوریه به تنهایی ده ها هزار یورو در هفته درآمد به همراه دارند. داعش بعد از فتح موصل که در آن بزرگترین سد عراق قرار دارد که برای این گروه تا 8 میلیون دلار در ماه درآمدزایی دارد، همچنین 430 میلیون دلار و چندین شمش طلا از بانک مرکزی دستبرد زده است.

سایر منابع مالی این گروه از قاچاق ثروت ها و عتیقه هایی به ویژه در ترکیه تأمین می گردد که در سوریه در خلال جنگ داخلی به سرقت رفتند. همۀ اینها به طور معمول از طریق مرز هلال ماه، یکی از پر رونق ترین مرزها برای قاچاقچیان تمام خاورمیانه انجام می شود. بر اساس آنچه در یک تحقیق دویچه وله آمده است، بزرگ ترین منبع مالی برای چریک های داعش امروز دیگر از هدایایی که در هر صورت قطع هم نشده است، به دست نمی آید بلکه از مالیات ها و سرقت هایی کسب می گردد که در سرزمین های تصرف شده در سوریه و شمال عراق به دست آمده اند. توانایی این جنبش برای تغییر روش حتی از نقطه نظر مالی، یکی از اسرار موفقیتش بوده است.

مالیات و اخاذی

داعش در سرزمین هایی که به تدریج فتح کرد مالیاتی به اصطلاح داوطلبانه بر مردم محلی و تجار تحمیل نمود و پول هایی که از اخاذی از کامیون داران در ایست های بازرسی دریافت می گردد نیز به آن اضافه می شود. یک منبع مالی که با توجه به مشکلاتی که عملیات هوایی آمریکا می رود برای این گروه ایجاد کند، اهمیت بیش تری پیدا می کند. به عقیدۀ اطلاعات آمریکا امروز داعش که از طریق آدم ربایی ها (به 180 جهادگرایی که به تازگی توسط ترکیه آزاد شدند، فکر کنیم) به تأمین مالی خود می پردازد، در مجموع می تواند روی یک دارایی حساب کند که 2 میلیارد دلار برآورد شده است و نیز روی فن آوری هایی که امکان پخش گسترده و مکرر ایدئولوژی اش را از طریق استفادۀ همزمان شبکه های اجتماعی و ابزارهای ارتباط جمعی برایش فراهم می آورند.

شرلوک هولمز و لیگ سرخ مویان

لیگ سرخ مویان

نوشته: Arthur Conan

ترجمه: احمد شمّاع زاده


1- یک آگهی شگفت انگیز!


پس از ازدواجم، من در بخش دیگری از لندن با همسرم زندگی می‌کردم. دوستم شرلوک هولمز ترجیح داد در همان آپارتمان خیابان بیکر بماند.

روزی از روزهای پاییز سال 1890، تصمیم گرفتم دوستم را ملاقات کنم؛ ولی هنگامی که به خانه‌اش رسیدم، متوجه شدم با کسی دیدار دارد. او پیرمردی فربه، با صورتی سرخ بود. اما غیرعادی ترین چیزی که او داشت، موهایش بود. موهای پیرمرد به رنگ قرمز روشن بود.

من گفتم «معذرت می‌خوام هولمز نمی دونستم کار داری؛ من در اتاق کناری منتظر می‌مونم». اما هولمز تمایل نداشت ترکش کنم؛ مرا توی اتاق کشاند و در را بست. سپس رو به پیرمرد کرد و گفت «این دکتر واتسون دوست من است. دکتر واتسون در بسیاری موارد با من همکاری کرده. شاید بتونه در مورد شما نیز به من کمک کنه».

من گفتم: «من به کارهای شما بسیار علاقمندم هولمز».

- ایشان آقای جابز ویلسون (Jabez Wilson) است. (پیرمرد با تکان دادن سر تأیید کرد.) آقای ویلسون با موردی بسیار غیرعادی پیش من آمده. پس از مدّتها، این جالب‌ترین مسأله ای است که شنیده ام. آقای ویلسون ممکنه لطفاً داستان خود را دوباره از اول برای دکتر واتسون باز گو کنید؟ من مایلم دکتر واتسون آن را بشنود.

آقای ویلسون روزنامه‌ای را از جیبش درآورد و آن را روی زانوانش باز کرد؛ و صفحه آگهیهای آن را آورد. او انگشتش را پایین آورد و به یک آگهی اشاره کرد:

«اینجاست، مورد من با این آگهی آغاز شد. دکتر واتسون برای خودت بخونش».

روزنامه را از آقای ویلسون گرفتم. صبح کرونیکل و مربوط به دو ماه پیش بود. آگهی را خواندم:

لیگ سرخ مویان

موقعیت استخدامی دیگری برای کسی گشوده می‌شود

که عضوی از لیگ سرخ مویان شود.

حقوق هر هفته چهار پوند. همه سرخ موبان بالای 21 سال باید

روز دوشنبه ساعت 11 صبح به این نشانی مراجعه کنند:

Duncan Ross, The Red-Headed League, 7 Pope’s court

Fleet Street, London


2- لیگ سرخ مویان


من گفتم آگهی عجیبی است! چه معنایی میتونه داشته باشه؟

هلمز خندید و گفت: خیلی غیرعادیه. این‌طور نیست؟ آقای ویلسون اکنون قصه خود را برای ما تعریف کن!

- من مغازه کوچکی در میدان ساکس کوبورگ (Saxe-Coburg) لندن دارم؛ ولی این روزها مغازه در‌آمد خوبی نداره. زمانی دو شاگرد برایم کار می‌کردند؛ ولی الان تنها یکی است. شاگردم به یادگیری کسب و کار خیلی علاقمنده؛ در نتیجه به درخواست خودش، حقوقش رو نصفه دریافت می‌کنه.

هولمز گفت: «این خیلی غیرعادیه! اسم شاگردت چیه»؟

- وینسنت اسپاولدینگ (Vincent Spaulding). او شاگرد بسیار خوبیه؛ اما یک کار غیرعادی هم انجام می‌ده. او عاشق عکاسیه و عکسهای زیادی می‌گیره، و فیلمهای گرفته شده رو هم، خودش در انبار زیرزمین مغازه ظاهر میکنه. وقتی کاری نداره، همه وقتش رو در آنجا می‌گذرونه.

- ادامه بده!

- ما بی درد سر زندگی می‌کنیم؛ و من خیلی بیرون نمیرم و روزنامه هم نمی‌خونم. هشت هفته پیش، روزی وینسنت با روزنامه‌ای که توی دستش بود، پیشم آمد. همین روزنامه‌ای که نشونتون دادم آقای واتسون! وینسنت گفت «ای کاش من هم مثل تو سرخ مو بودم»! و من با تعجّب پرسیدم چرا؟ و او گفت «اینجا نوشته شده»:

موقعیت استخدامی دیگری برای کسی گشوده می‌شود که عضوی از «لیگ سرخ مویان» شود.


من با تعجّب پرسیدم: «لیگ سرخ مویان؟ ایندیگه  چه لیگیه»؟! وینسنت به من نگاه کرد و خندید و گفت «هیچوقت درباره این لیگ چیزی نشنیده ای؟ تو میتونی عضو این لیگ بشی و پول خوبی در بیاری». وقتی این موضوع را شنیدم، ناگهان به آن خیلی علاقمند شدم؛ چون به پول بیشتری نیاز دارم. در نتیجه از او خواستم تا درباره این لیگ بیشتر به من بگه؛ و او گفت:

«فکر می‌کنم این لیگ به وسیله یک آمریکایی به نام ازکیاه هاپکینز (Ezekiah Hopkins) شروع شده؛ او شخص خیلی ثروتمندی بوده و از انجام کارهای غیرعادّی لذت می‌برده. او خودش سرخ مو بوده و به سرخ مویان علاقه داشته. بنابراین، هنگامی که مرد، ثروت خود را به خواست خود وقف کمک به سرخ مویان کرد. پول او صرف ایجاد لیگ سرخ مویان شد. هرگاه کسی عضو این لیگ بشه، در ازای کار کمی، پول زیادی می‌گیره». او در حالی که آگهی را به من نشان می‌داد، گفت «همین حالا به این نشانی برو! من مطمئنّم که قبولت می‌کنند».

آقای ویلسون ادامه داد:

«آقای محترم! همان‌طور که می‌بینید موی سر من سرخ روشن است و من فکر کردم می‌تونم عضو لیگ شوم. به نظر می‌رسید وینسنت خیلی چیزها درباره این لیگ میدونه که از او خواستم با من به آدرس نوشته شده در آگهی بیاد. در مغازه رو بستیم و عازم نشانی گروه شدیم.


3- شغلی غیرعادی!


هولمز دستانش را به هم فشرد، و با خنده گفت داستانت خیلی جالبه آقای ویلسون. ادامه بده!

- وقتی که به آدرس مورد نظر رسیدیم، صحنه عجیبی رو دیدیم. سرخ مویان همه خیابان رو در پاسخ به آگهی پر کرده بودند. وقتی این صحنه رو دیدم، خواستم به خانه برگردم؛ اما وینسنت نگذاشت برم. او مرا از میان جمعیت هل می‌داد و می‌کشید. در نهایت به پلکانی که به دفتر لیگ ختم می‌شد، رسیدیم. توی دفتر، مرد کوچک اندامی پشت میزی نشسته بود. موی او از موی من روشنتر بود. وینسنت گفت «ایشون آقای جابز ویلسون هستند که برای آگهی استخدام آمده اند».

مرد کوچک اندام با دقت به موهای من نگاه می‌کرد. مدتی موهایم را ورانداز کرد؛ طوری که دیگه داشتم احساس ناراحتی می‌کردم. ناگهان به جلو خم شد و با دو دستش موهای مرا گرفت و کشید، تا زمانی که از شدّت درد فریاد زدم. بعد گفت:

«ببخشید که ناراحتت کردم. موهای شما عالیه؛ ولی من می‌خواستم مطمئن بشم کلاه گیس نباشه. من باید بدونم که موهای شما واقعیه». بعد به طرف پنجره رفت، بازش کرد و به کسانی که پایین منتظر بودند گفت «شخص مورد نظر استخدام شد».

جمعیت سرخ مویان که ناامید شده بودند، با دادوفریاد اعتراض کردند؛ و بعد کم کم دور شدند. ظرف چند لحظه میدان از جمعیت خالی شد.

مرد کوچک اندام گفت «نام من دانکن روس (Duncan Ross) است. شما اکنون عضوی از لیگ سرخ مویان هستی. چه وفت می‌توانی کارت را شروع کنی؟ و من گفتم «اوه کار داره مشکل میشه؛ چون من کار دارم و در مغازه ام مشغولم».

وینسنت داد زد «آقای ویلسون نگران مغازه نباش! من مواظب مغازه هستم».

در این زمان دانستم که شاگردم آدم بسیار خوبیه و از مغازه به خوبی مراقبت میکنه. در نتیجه از آقای روس پرسیدم «ساعتهای کاری کی هست»؟

- هر روز بین ساعت ده تا دو. حقوق هم چهار پوند در هفته؛ به شرط اینکه در بین ساعت ده تا دو، دفتر را ترک نکنی. اگر به هر دلیلی ترک کنی حقوق یک هفته رو از دست میدی.

- متوجه شدم. حالا بگو کار چی هست؟

- کپی کردن دانشنامه بریتانیکا (Encyclopedia Britanica). اولین کتاب آن انجام شده، که آنجاست. میتونی از فردا کارت رو شروع کنی؟

- البته!

- پس خدا حافظ آقای ویلسون. امیدوارم از کارت لذت ببری.


من با وینسنت به خانه برگشتم. خیلی راضی بودم که کارم ساده، و تنها کپی کردن بریتانیکاست و مزد خوبی هم بابتش می‌گیرم. روز بعد که به دفتر رفتم، دانکن را دیدم که منتظر من است. شروع کردم به کپی گرفتن از بریتانیکا از حرف A. گاهی دونکن بیرون می‌رفت؛ ولی زود برمی‌گشت تا منو ببینه.

سر ساعت دو، او به من گفت خوب کار کردی. او خیلی راضی بود. من دفتر را ترک کردم و او در را بست. به مدت هشت هفته، این روند ادامه داشت و من هر روز شنبه، چهار پوند می‌گرفتم. در روزهای اول، دانکن به دفتر می‌آمد تا کار مرا ببینه؛ ولی پس از مدتی دیگه سر نمی‌زد. در هر صورت، من واهمه داشتم دفتر رو ترک کنم؛ چون نمی خواستم دستمزدم را از دست بدم. ولی ناگهان همه چیز تمام شد!

هلمز پرسید «همه چیز تمام شد»؟!

- بله. امروز صبح که مثل هر دوشنبه به دفتر رفتم، دیدم در بسته و این کارت روی در دفتر چسبانده بودند.

آقای ویلسون کارت کوچک سفیدی را بالا گرفت و گفت: «همه آن چیزی که در کارت آمده این است»:

لیگ سرخ مویان، به پایان رسیده است.

نهم اکتبر 1890


4- «وینسنت اسپاولدینگ» کیست؟

هولمز و من به قطعه کارت سفید نگاه می‌کردیم. سپس به صورت آقای ویلسون نگاه کردیم. او بسیار ناامید و ناراحت به نظر می‌رسید؛ اما چیز نسبتاً خنده‌دار دیگری هم درباره لیگ سرخ مویان وجود داشت؛ که هر دو ما ناگهان خنده مان گرفت!

آقای ویلسون با عصبانّیت داد زد «فکر نمی‌کنم این موضوع خنده‌دار باشه. شاید باید مشکلم رو جای دیگری ببرم». هلمز گفت:

- داستان شما خیلی جالب و غیرعادیه. هنگامی که کارت رو روی در دیدی چکار کردی؟

- بینهایت تعجب کردم. نمی‌دونستم چکار کنم. به همه دفترهای موجود در ساختمان مراجعه کردم. از هرکسی که فکر می‌کردم ممکنه چیزی درباره لیگ سرخ مویان بدونه، پرس و جو کردم؛ ولی هیچ‌کس درباره دانکن روس چیزی نشنیده بود. در نهایت به خانه برگشتم و موضوع رو از وینست پیگیر شدم. او گفت «خوبه صبر داشته باشی؛ شاید آن‌ها برای تو نامه‌ای بنویسند و بفرستند و در نامه شرح ماجرا را برای تو بازگو کنند».

ولی من نمی خواستم منتظر بمونم. حقوق خوبی رو از دست داده ام! میخوام این گروه رو پیدا کنم و بپرسم «چرا با من چنین کردید»؟


آقای هولمز! من درباره کمک شما به کسانی که مشکل دارند، شنیده بودم و به همین دلیل اینجا هستم.

- کار خوبی کردی آقای ویلسون. من خوشحال میشم بتونم کمکت کنم؛ ولی پیش از همه چند پرسش دارم. شاگرد شما پیش از نشان دادن روزنامه، چه مدتی بود که شاگرد شما شده بود؟

- در حدود یک ماه.

- چگونه شاگرد شما شد؟

- آگهی استخدام داده بودم. او برای کار آمده بود و من او را انتخاب کردم؛ چون کارگر خوبی به نظر می‌رسید؛ از طرف دیگه، او گفت برای من نیمه مزد کار می‌کنه.

- وینسنت چطور آدمی به نظر می‌رسه؟

- او کوچک اندام، و فرز و چابکه. در حدود سی سال داره، و یک علامت هم روی پیشونیش هست.


هولمز از صندلی اش بلند شد؛ و در حالی که به هیجان آمده بود! پرسید:

- به من بگو چیزی غیرعادی درباره گوشهاش هم میدونی؟

- بله. در نرمه گوشهاش سوراخهایی برای گوشواره هست. به من گفت این‌ها را وقتی که بچه بودم، یک کولی سوراخ کرده.


هولمز دوباره در صندلی اش نشست. به فکر عمیقی فرو رفته بود. حدس زدم هولمز پیشتر، چیزهایی درباره وینسنت می‌دانسته است.

- او هنوز پیش شما کار می‌کنه؟

- بله. همین الان هم او در مغازه است.

- خیلی خوب. آقای ویلسون من دو روزی نیاز دارم روی مورد شما تحقیق کنم. امیدوارم تا روز دوشنبه این موضوع رمزگشایی بشه.


پس از آنکه آقای ویلسون رفت، هولمز رو به من کرد و گفت:

- خب واتسون تو درباره همه این چیزهایی که شنیدی نظرت چیه؟

- نمی‌تونم بفهممش، موضوع خیلی پیچیده است.

- احتیاج به فکر کردن دارم. لطفاً دست کم تا پنجاه دقیقه دیگه با من صحبت نکن. می‌خوام پیپم رو بکشم.


هولمز به صندلی اش برگشت و نشست. پیپش را میان لبهایش قرار داد، روشنش کرد؛ چشمان خود را بست و به فکر فرو رفت. زمان از پنجاه دقیقه هم گذشت. فکر کردم به خواب عمیقی فرورفته؛ اما ناگهان از صندلی اش پرید، پیپش را از میان لبانش درآورد و روی میز گذاشت و گفت:

«واتسون! ما باید هرچه زودتر به میدان ساکس کوبورگ که مغازه در آنجا واقع شده، بریم


5- دیداری از میدان ساکس کوبورگ


ما خیلی زود به میدان رسیدیم. این میدان که میدانی کوچک و آرام است، در منطقه فقیرنشین لندن واقع شده است. در هر طرف میدان، خانه‌های قدیمی برپا هستند. در میانه میدان، باغچه ای است که با چمن پوشیده شده است.

هولمز در کنار خانه‌ای که در گوشه‌ای از میدان قرار داشت، ایستاد. بر دیوار این خانه نوشته‌ای با حروف سفید در زمینه‌ای به رنگ قهوه ای به چشم می‌خورد: جابز ویلسون

هولمز بالا و پایین می‌رفت و نمای همه خانه‌ها را با دقت بازرسی می‌کرد. سپس به خانه ویلسون باز گشت و ناگهان با عصایش به پیاده رو جلو خانه ویلسون چند تا ضربه زد.

پس از آن، از پلکان جلو در خانه، بالا رفت و در زد. در خانه فوری به وسیله جوانی باز شد که بایستی شاگرد ویلسون بوده باشد. هولمز پرسید:

- ببخشید، میشه لطفاً راه رفتن به استرند (Strand) را به من نشون بدی؟

- خیابان سوم از سمت راست.

مرد جوان این را گفت و در را بست.


در حال قدم زدن، هولمز گفت «مرد جوان بسیار زرنگی است! من درباره او چیزایی می‌دونم. معتقدم او چهارمین مرد زبر و زرنگ در لندن است».

- معلومه، شاگرد ویلسون در قضیه لیگ سرخ مویان نقش مهمی داره. برای دیدنش نشانی استرند را از او پرسیدی؟

- نه. من می‌خواستم سر زانوهای شلوارش رو ببینم.

من با فریاد و تعجب پرسیدم:

- سر زانوهای شلوارش رو؟! … پس چرا با عصات به پیاده رو زدی؟!

- واتسون! ما حالا وقت صحبت کردن نداریم. ما جلو مغازه ویلسون رو بازرسی کردیم، حالا باید بریم و پشت مغازه رو هم بررسی کنیم.


از گوشه ساختمان، پیچیدیم به خیابان پشت مغازه ویلسون؛ و خیلی زود خود را در یکی از خیابانهای شلوغ و بسیار مهم در شهر لندن یافتیم.

ردیفی از مغازه های گرانقیمت و کسب و کارهای مهم در یک طرف خیابان قرار گرفته بودند. صدها نفر از مردم در پیاده رو با عجله در رفت و آمد بودند؛ و در خیابان ترافیک وجود داشت.

سخت است باور کنیم که میدان ساکس کوبورگ با خانه‌های قدیمی و فقیرنشینش، درست پشت ساختمانهای مهم این خیابان شلوغ قرار گرفته باشد!


هولمز در حالی که به ردیف ساختمانها نگاه می‌کرد، گفت:

- این خیلی جالبه واتسون! یک سیگارفروشی، یک روزنامه فروشی، یک رستوران، و ساختمان اداری بانک شهر و حاشیه شهر (City and Suburban Bank).

می‌تونستم ببینم که هولمز خیلی به هیجان آمده. هولمز ادامه داد:

- خب واتسون من کارهای زیادی دارم که انجام بدم؛ ممکنه چند ساعت وقت بگیره. قضیه میدان ساکس کوبورگ خیلی جدّیه.

- چرا؟

- جرمی مهمی طراحی شده و در حال اجراست. فکر می‌کنم به‌موقع رسیدیم تا از وقوعش جلوگیری کنیم. امشب به کمک تو نیاز دارم.

- چه ساعتی؟

- ساعت ده.

- پس من سر ساعت ده در آپارتمانت می‌بینمت.

- خوبه! واتسون! ممکنه کمی خطرناک باشه، پس لطفاً اسلحه ات رو هم با خودت بیار!


من خداحافظی کردم و به خانه رفتم؛ و درباره همه رخدادهای امروز فکر می‌کردم. موضوع خیلی عجیب بود و من نتوانسته بودم بفهمم چه رخداد مهمی در حال رخ دادن است! آن شب قرار بود کجا برویم؟ چه کاری باید انجام بدهیم؟ چرا من باید اسلحه ام را بیاورم؟ و اینکه وینسنت اسپاولدینگ کیست؟ تنها یک چیز باید انجام شود:

من مجبورم تا ساعت ده منتظر بمانم. پس از آن ممکن است پاسخ این پرسشها را بیابم.


6- همه چیز آماده است.


یک ربع پس از ساعت نه شب، عازم خیابان بیکر که هولمز در آنجا زندگی می‌کرد، شدم. هنگامی که رسیدم، متوجه شدم دو کالسکه در کنار در خانه هولمز توقف کرده اند. توی آپارتمان، هولمز داشت با دو مرد صحبت می‌کرد. یکی از آن‌ها پیتر جانز (Peter Jones) کاراگاه پلیس بود؛ دیگری مردی بلندقد و باریک اندام، با چهره ای غمگین بود. هولمز گفت:

«سلام واتسون! من فکر می‌کنم آقای جونز از اسکاتلند یارد را از پیش میشناسی. پس اجازه بده آقای مری ودر (Merry weather) را به شما معرفی کنم. او هم امشب با ما میاد».

آقای مری ودر غمگینانه گفت: «فکر می‌کنم مهم باشه! من شنبه شبها معمولاً با دوستانم ورق بازی می‌کنم. تا حالا بیست و هفت ساله که به طور مرتّب شنبه شبها ورق بازی کرده‌ام».

هولمز گفت:

«من فکر می‌کنم امشب بازی مهیّج تری را اجرا خواهی کرد تا ورق بازی! آقای مری ودر شما ممکنه امشب سی هزار پوند از دست بدی؛ و تو جانز ممکنه جایزه ای برای دستگیری مجرمی که به دنبالش بودی ببری»!

جانز گفت:

«جان کلی (John Clay) این جانی قاتل و دزد، درسته که خیلی جوانه؛ ولی خیلی هم زرنگه. بیش و پیش از هر مجرم دیگری در لندن، مایلم او رو دستگیر کنم».

هلمز گفت:

«وقت رفتنه. دو کالسکه منتظرند. شما دوتا، کالسکه اولی رو سوار بشین و من و واتسون با کالسکه دوم، به دنبال شما میاییم».

کالسکه ها به سرعت در خیابانهای تاریک، حرکت می‌کردند. من با شگفتزدگی به خود می گفتم «داریم کجا میرویم»!؟ هلمز دست آخر سکوت را شکست و به من گفت:

«ما نزدیک محل هستیم. این آقا، مری ودر رئیس بانکه. من از جان خواستم تا او هم با ما بیاد؛ چون وجودش لازم و کارسازه. او آدم خوبیه؛ ممکنه خیلی زرنگ نباشه؛ ولی آدم خیلی شجاعیه!... آره رسیدیم».


ما درست در همان خیابانی بودیم که هلمز و من پیشتر در همان روز آنجا بودیم. از کالسکه ها بیرون آمدیم و آقای مری ودر ما را به در فرعی کوچکی که کمی پایین‌تر از سطح زمین قرار داشت، برد. در ورودی، به راهروی باز می‌شد که در انتهایش در آهنی بزرگی قرار داشت. او در را باز کرد، فانوسی را روشن کرد. سپس ما را از در دیگری به چند پله پایین‌تر برد. در نهایت به یک انبار رسیدیم. این انبار خیلی وسیع، و پر از جعبه های بزرگ بود.


هولمز ذرّه بینی از جیبش درآورد و روی زمین زانو زد، و سنگهای کف زیرزمین را بازرسی کرد؛ و بعد بلند شد و ذرّه بین را توی جیبش گذاشت و گفت:

«حدود یک ساعت وقت داریم. سارقان صبر می‌کنند تا آقای ویلسون بره بخوابه. بعد کارشون رو به سرعت شروع می‌کنند».

واستون! ما حالا در انبار یکی از مهمترین بانکهای لندن هستیم. آقای مری ودر رئیس این بانک است. ایشان هم اکنون شرح می‌دهند که چرا سارقان به این انبار علاقمند هستند.

رئیس بانک در حالی که خیلی یواش صحبت می‌کرد، گفت:

«در حدود دو ماه پیش، بانک مقدار زیادی طلا از بانک فرانسه دریافت کرد؛ ولی ما هرگز از آن پولها استفاده نکردیم. آن‌ها هنوز در این صندوقها قرار دارند».

من گفتم: نکته را گرفتم!

هولمز گفت:

«خیلی خوب، حالا اجازه بدید طرحها رو به اجرا در آوریم. آقای مری ودر! شما باید فانوس رو خاموش کنی تا همگی در تاریکی مطلق باشیم؛ ولی پیش از آن، مشخص کنیم چه کسی کجا باید بایسته و چه کاری باید بکنه. این افراد خطرناکند و حرکات ما باید کاملاً حساب شده باشه. از همه تون میخوام تا پشت این جعبه ها مخفی بشید. هنگامی که من نور به چهره او انداختم، به آن‌ها حمله کنید. واتسون! اگر آن‌ها شلّیک کردند، فوری پاسخ شلّیکشون رو بده».

من پشت جعبه چوبی مخفی شدم و اسلحه ام رو آماده روی اون گذاشتم. رئیس بانک فانوس را خاموش کرد و یواشکی به هلمز گفت:

- آن‌ها تنها یک راه فرار دارند و آن هم راهی از پشت مغازه ویلسون به میدان ساکس کوبورگ هست؛ و رو به جانز گفت:

- جانز! چیزی را که از شما خواسته بودم انجام دادی؟

- سه افسر پلیس دم در مغازه ویلسون منتظرند.

7- دستگیری جان کلی


بیش از یک ساعت گذشت. دستها و پاهایم خسته شده بودند؛ ولی واهمه داشتم حرکت کنم. تنها صدایی که شنیده می‌شد، صدای نفس کشیدن سه همراه من بود و بس!

ناگهان نوری را دیدیم. این نور از زیر کف انبار می‌آمد، و از درزهای سنگهای کف انبار قابل دیدن بود. یواش یواش، یکی از سنگهای بزرگ، از جایش به کناری زده شد. بدین ترتیب یک حفره چهارگوش بزرگ در کف انبار دیده شد. نور فانوسی از این حفره به بیرون می‌تابید.


چهره کسی را دیدیم که می‌خواست از حفره خارج شود. با نور فانوس تشخیص دادم شاگرد ویلسون است. مرد جوان، خود را از حفره بیرون کشید. او برگشت و کنار حفره ایستاد. بعد شروع کرد به بیرون کشیدن فردی که پس از او بالا می‌آمد. این مرد، کوجک اندام و سرخ موی بود. مرد جوان یواشکی گفت: «عجله کنید»!


هولمز ناگهان به جلو پرید و مرد جوان را از گردنش گرفت. مرد سرخ موی تا آمد به پایین بپره، جابز او را از کتش گرفت و کشید بالا، طوری که من صدای پاره شدن لباسش را شنیدم.

ناگهان مرد جوان اسلحه ای را از جیبش بیرون آورد؛ ولی هولمز طوری به دستش زد که اسلحه روی زمین افتاد.

هولمز گفت: «جان کلی! هنوز مقاومت می‌کنی؟ تو راه فراری نداری».

مرد جوان پاسخ داد: «باشه! ولی فکر می‌کنم دوستم تونست فرار کنه».


جانز گفت: به زودی دوستت رو خواهی دید. سه پلیس جلو در منتظر او هستند. پس حالا دیگه لطفاً تسلیم شو! میخوام ببرمت به اداره پلیس. جانز به دستان جان کلی دستبند زد و او را به طبقه بالا برد. هلمز، رئیس بانک و من، از انبار به دنبال آن‌ها روانه شدیم.

رئیس بانک گفت:

«آقای هولمز من نمی‌دانم بانک چگونه می‌تواند از شما سپاسگزاری کند. شما از جرمی بسیار جدِّی جلوگیری کردید». هولمز گفت:

«درسته؛ ولی مدت مدیدی بود که می‌خواستم جان کلی را دستگیر کنم؛ و داستان لیگ سرخ مویان که شیفته شنیدنش شده بودم، موجب این دستگیری شد.


8- رمز و راز داستان تشریح شد!


هولمز پس از آن، رمز و راز لیگ سرخ مویان را برایم تشریح کرد:

«واتسون! تو میدونی و روشن بود که همه مردان لیگ، به دنبال یک چیز بودند و آن این بود که ویلسون را چند ساعتی از مغازه اش دور نگه دارند؛ و به همین دلیل تصمیم گرفتند او را با گرفتن کپی از بریتانیکا مشغول کنند. جان کلی جوان خیلی باهوشیه. او دیده بود که رنگ موهای او مانند رنگ موی دوستش هست، در نتیجه این داستان را ساخت و پرداخت تا به منظور خود که همانا دسترسی به پولهای بانکی که در نزدیکی مغازه ویلسون قرار داشت، برسد؛ و من، از زمانی به این موضوع پی بردم که دیدم ویلسون می‌گوید او به خواست خودش تنها نیمی از حقوق خود را دریافت می‌کند»!

پرسیدم:

-از کجا فهمیدی که ویلسون به او مشکوک نشده؟ شاید او می‌خواسته از مغازه او سرقت کنه؟

- نه. این‌ طور نبود؛ چون مغازه و خانه ویلسون که یک‌جا بودند، آنقدر کوچک بودند که کسی نمی‌آمد خود را برای دزدی از آن به درد سر بیندازه. پس فهمیدم باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه؛ و منظور بزرگتری پشت این استخدام در مغازه ای کوچک! وجود داشته باشه. اگر یادت باشه ویلسون به ما گفت که وینسنت یا جان کلی همه وقت اضافی خود را برای ظاهرکردن عکس در زیرزمین مغازه اش سپری می‌کرده؛ ولی من از این موضوع نکته دیگری دستگیرم شد. تصور من بر این بود که او در زیرزمین هدفش کندن تونلی برای نقب زدن به ساختمانی دیگر است. به همین دلیل به میدان ساکس کوبورگ رفتیم و تو شگفتزده شده بودی که چرا من با عصایم به سنگهای پیاده رو می‌زنم! من می‌خواستم بدونم زیر زمین مغازه در کجا واقع شده. در جلو یا در پشت مغازه؟ و هنگامی که با عصا به سنگها زدم متوجه شدم که جلو مغازه خالی نیست، به همین دلیل زنگ در را زدم و خواستم با دیدن سر زانوهای شلوار جان کلی بدونم که او مشغول کندن زمین بوده یا نه؛ که دیدم بوده. بعد خواستم بدونم هدفش از کندن تونل چیه؟ به همین دلیل تصمیم گرفتم به پشت مغازه هم بریم که رفتیم و هنگامی که ساختمان بانک شهر و حاشیه شهر را دیدم، متوجه همه چیز شدم و مسأله را حل شده یافتم.

وقتی تو به خونه رفتی، من با جانز و آقای مری ودر ملاقات کردم و از آنان خواستم امشب ما را همراهی کنند.


- چگونه دانستی که آن‌ها امشب تصمیم دارند نقشه خود را اجرا کنند؟

- هنگامی که لیگ را بستند، متوجه شدم که کار تونل زدن تمام شده و آن‌ها کار نقل و انتقال رو امشب انجام می‌دهند. امروز شنبه است. هیچکس به بانک نمی‌آید و بانک تعطیل است. اگر آنان امشب طلاها را جا به جا می‌کردند، دو روز تمام وقت داشتند تا فرار کنند.

من فریاد زدم:

«عالیه هولمز! تو همیشه خیلی زرنگ و باهوش بوده ای! تو مشکل پیچیده دیگری را هم حل و فصل کردی! آفرین بر تو»!

***

این ترجمه از کتاب The Speckled Band and other stories، نوشته Sir Arthur Conan Doyle صورت گرفته است.

ناشر: Heinemann Guided Readers، وابسته به دانشگاه آکسفورد، سال نشر: 1996


بهمن 1401

احمد شمّاع زاده

شمس و مولانا

شمس و مولانا

روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه جلال الدّین محمّد رفت و پس از ینکه وسایل پذیرایی میزبانش را دید، از او پرسید آیا برای من شراب فراهم کرده ای؟

مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!

- بلی

- ولی من این را نمیدانستم!!

ـ حال که دانستی برای من شراب تهّیه کن!
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به خدمتکارت بگو برود و تهیه کند.
-
با این کار آبرویم میان خادمان از بین میرود.
-
پس خودت برو و شراب تهّیه کن.
-
در این شهر همه مرا میشناسند. چگونه به محلّه نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری، باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی، چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد، خرقه ای به دوش میاندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلّه نصاری نشین راه میافتد.
تا قبل از ورود او به آن محلّه، کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد؛ اما همینکه وارد آنجا شد، مردم حیرت کردند و وی را تعقیب کردند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شراب خرید؛ و پس از پنهان نمودن آن از میکده بیرون رفت.

هنوز از محله مسیحیان دور نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، پشتش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر شمارشان افزوده میشد؛ تا اینکه مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن مسجد به او اقتدا میکردند، رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت، فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری کرده است.

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی پایین کشید. چشم مردم به شیشه شراب افتاد.

مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریده و با خود به خانه میبرد!

سپس بر صورت جلاالدین محمد، آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بویژه آنگاه که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده کردند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای اینکه بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ای است ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه آن از میان رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

(کتاب ملاصدرا- تالیف هانری کوربن- ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری با اندکی دخل و تصرف)


هفت پند مولانا 

مانند زمین  فروتن باش!

به هنگام خشم، مانند ‏کوه باش!

در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش!
در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش
در سخاوت و کمک به‏ دیگران مانند رود باش!
 
در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش!

پس از تعمق در این هفت‏ پند به این واژه ها یک بار دیگر دقت کن:
زمین، خورشید،‏ شب، کوه، رود، دریا و انسان 

بازشناسی زندگی زندگان

بازشناسی زندگی زندگان

احمد شماع زاده

هستی دو بخش دارد: آفریدگار و آفریدگان (واجب الوجود و ممکن الوجود)

بازشناسی آفریدگار، دانش خداشناسی را شکل میدهد؛ که ربطی به این مجمل ندارد. در این گفتار، هدف آن است که آفریدگان را، با آشنایی با ذات، ماهیت، قدر و منزلت هر یک از آنها، و برابرگذاری آنها با یکدیگر برای شناخت بهترشان و داوری عادلانه میانشان، دستکم به این دلیل که کمتر بحثی پیرامون آنها صورت گرفته، و یا اگر هم صورت گرفته، تاریخی شده، و کمتر کسی به آن توجه دارد؛ مورد بررسی و بازشناسی قرارگیرد؛ زیرا که دانستن آن برای فهم درست بسیاری از موضوعهایی که در خانواده و جامعه با آن رو به رو هستیم، بسیار مهم، کارساز، و سازنده است؛ و در بسیاری موارد به کار ما میآید.

آفریدگان به دو دسته کلی تقسیم میشوند. آفریدگان بیجان و آفریدگان جاندار

آفریدگان بیجان که مایه اولیه آفرینش، و مایه تداوم زندگی زندگان هستند، تا آنجا که دانش انسانی بدان دست یافته‌، به چهار دسته تقسیم میشوند که عبارتند از:

ـ پرتوهای گوناگون مانند گاما، ایکس، فرابنفش، نور معمولی، فروسرخ.

ـ انرژی که به ماده تبدیل می‌گردد.

ـ ماده که به انرژی تبدیل می‌گردد.

ـ پادماده که به شکل‌های دیگر درمی‌آید.


آفریدگان جاندار، به ترتیب توالی آفرینش، به پنج دسته تقسیم میشوند:

فرشته، که از نور آفریده شده، ولی جنس کنونی اش پادمادّه است، و به همین دلیل برای انجام مأموریتهای مختلف، میتواند به شکلهای دیگری دراید. (در این زمینه پادماده کیهانی در قرآن را ببینید.)

گیاه، که از خاک آفریده شده، و موجودی مادی است.

حیوان، از خاک آفریده شده، و موجودی مادّی است.

جن، که از انرژی آفریده شده، و موجودی مادی است؛ ولی به آن دلیل که از انرژی آفریده شده، توانا بر بسیاری از امور مادی است که انسان عادی از آنها ناتوان است.

انسان، از خاک آفریده شده، و موجودی مادی است همراه با روحی الهی؛ که او را از جن متمایز و از نظر معنوی برتر میسازد.


ویژگیهای ذاتی و ماهوی هر یک از آنها:

برای فهم موضوعهای پیچیده و بویژه تطبیق آنها با یکدیگر، ناگزیریم همچون قرآن کریم، از تمثیل بهره برداری کنیم.

فرشته، همچون کامپوتر

فرشتگان همچون کامپیوتر عمل میکنند؛ آنجا که پس از آزمون انسان و سربلند برامدن انسان از آزمون الهی با نامگذاری و نمادسازی، و ردشدن فرشتگان در آزمون، به خداوند گفتند:

لا علم لنا الا ما علمتنا(ما از خود دانشی نداریم مگر آنچه که به ما آموخته ای).

یعنی ما از خود اختیاری نداریم و جز در محدوده ای که برای ما برنامه‌ریزی کرده ای چیزی فراتر نمیدانیم و نمیتوانیم فراتر از آن، عمل یا اندیشه کنیم. زبان حالشان این بود که: نامگذاری، یا سمبل سازی گونه ای از آفرینش است که ما توانا بر این مهم نیستیم.

بدین ترتیب، آنان همچون یک کامپیوتر عمل میکنند و هرانچه را که برای آن‌ها برنامه‌ریزی شده، بی کم و کاست اجرا می‌کنند. وظیفه اصلی شان پاسداری و نگهداشت کیهان است؛ و امور مربوط به تحول و ارتباط میان اجزاء کیهان را نیز بر عهده دارند.

در این زمینه مقاله زیر را ببینید:

کیهان؛ کامپیوتری کلان و فراگیر: https://www.academia.edu/37399934


گیاه، همچون کارخانه ای مادی و بسیار مفید، و پاسبان طبیعت

گیاهان که هرچند به مانند دیگرجانداران نیستند، ولی پس از آفریدگان بیجان، که محمل و بستر زندگی زندگان اند، منبع تغذیه دیگر زندگان، و بویژه زندگان باشعورند؛ و بی وجود این منبع تغذیه، هیچ موجود مادّی پایدار نمیماند.

حیوان، همچون کارخانه ای مادی و مفید، و تداوم بخش طبیعت جاندار

حیوانها که از شعوری محدود برخوردارند، کارکردشان تداوم چرخه زندگی و پاسداری از زندگی دیگرزندگان و بویژه زندگان با شعور است.

چرا گیاهان و حیوانات را به کارخانه تشبیه کردیم؟

گفتیم که فرشتگان کانال هستند یعنی در ورودی خود نمیتوانند تغییری ایجادکنند و خروجی داشته باشند. آنان کارگزارانی هستند در رفت و آمد میان بخشهای کیهان بی آنکه بتوانند از خود در کیهان تغییری ایجاد کنند؛ ولی گیاهان و جانوران ورودی و خروجی شان یکسان نیست؛ بلکه به مانند یک کارخانه عمل میکنند. گیاهان مواد خام لازم را از زمین میگیرند (ورودی) و با تغییراتی، در عالیترین مرحله، درخت سرسبزی را تحویل دیگرزندگان میدهند. حیوانات نیز ورودی و خروجی دارند و مانند کارخانه عمل میکنند.

در قضایای مورد مناقشه موسی و فرعون، حضرت موسی به فرعون میگوید: "ربّی الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی". ثم هدی یعنی چه؟ یعنی اینکه خداوند آفریدگان خود را رها نکرده است؛ بلکه با هدایت تکوینی، تداوم چرخه زندگی را به آنان آموخته است. مثلا تمام حیوانات تولید مثل میکنند و به فرزند خود عشق میورزند و از غذای خود میکاهند و به آنان میدهند تا بزرگ شوند و بتوانند روی پای خود بایستند و غذای خود را خود تهیه کنند.

در جهان ذرات، جمادات و گیاهان، هدایت و تداوم زندگی به صورت تمایل جفتها نسبت به یکدیگر برنامه‌ریزی شده است؛ و به همین دلیل خداوند همه را جفت آفریده است.

جن و انس، هر یک دو کارخانه مادی و معنوی در درون خود دارند

جنها و انسانها نیز همچون کارخانه عمل میکنند؛ ولی تفاوتشان با دو کارخانه پیشین آن است که تولیداتشان مانند گیاهان و حیوانات، تنها مادی نیست؛ بلکه هر یک، دو کارخانه در وجود خود دارند؛ که یکی خروجی اش همچون حیوانات، مادی است؛ و دیگری خروجی اش ویژه خود آنها، و معنوی است.

کارهایی که انسانها و جنها همانند یک حیوان کم شعور انجام میدهد، نتیجه کارکرد کارخانه مادی آنهاست؛ و اگر در همان حد درجابزنند، و تولید دیگری نداشته باشند، تنها به حیات حیوانی خود ادامه داده و شایسته عنوان و مقام انسانیت انسانی باشعور را ندارند؛ ولی اگر تولیدی معنوی نیز داشته باشند، در آن صورت می‌توان به آنها عنوان انسان را داد.

و اما اگر تولیدی زیانبار برای خود و جامعه داشته باشند، آنگاه از حیوانهای کم شعور نیز کمتر، و شایسته تنبیه و مجازات اند!

در این زمینه، این مقاله را ببینید:

عقل، فهم، شعور، احساس: https://www.academia.edu/44268384

کارکرد کارخانه تولید معنوی چگونه است؟

اگر موجودی باشعور، فن، هنر، یا دانشی را کسب کند (ورودی) و آن را به گونه ای به کارگیرد که تولیدی معنوی (همچون تربیت فرزندان، نوشه ای مفید، و اثری هنری و سازنده) را ایجاد کند (خروجی)، به وظیفه ای که خداوند در فطرت او نهادینه کرده است، عمل کرده و از زندگی در حد خود، درست بهره برداری کرده است.

فطرت چیست؟

فطرت الله التی فطر الناس علیها(روم، آیه سی ام)

فطرت آن دسته از سنن الهی است که در نهاد جن و انس سرشته و نهادینه شده است.

چرا انس و جن؟

ممکن است بسیاری تصور کنند که فطرت خاص انسان است و جن موجودی موهوم و یا دستکم با کمترین شباهت به انسان است. ولی از آیه بر میآید که فطرت الهی فطرتی است که هر دو گرانمایه (ثقلین من عباده یا جن و انس) را در بر میگیرد.

سنن الهی چیست؟

سنن الهی یعنی قوانینی که در طبیعت و جامعه تنظیم و تعبیه شده است. مانند عمل و عکس العمل. تمام قوانین علت و معلولی موجود در طبیعت و جامعه، سنتهای الهی هستند.

اگر صدایی در تاقنمایی بپیچد، باز می‌گردد. اگر حیوانی از جایی بپرد، ولی حسابش درست نبوده باشد، سقوط می‌کند. اگر انسانی ستم بورزد، در نهایت به خود او بازمیگردد. اگر انسانی نیکی کند روزی اثر آن نیکی به وی بازمیگردد:

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

سنن الهی همچون قوانین و مقررات اجتماعی هستند. اگر از چراغ قرمز رد شوی یا با رخدادی روبه روی مشوی، که بیواسطه زیان کرده ای؛ و یا چیزی رخ نمیدهد؛ ولی همه میدانند که خلافی را مرتکب شده ای، حتا خودت به این امر آگاهی. به همین ترتیب همه میدانند که خیانت بد است و امانتداری خوب است. نیکی خوب است و بدی بد است.

صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟

اینها مثالهایی برای سنن الهی در طبیعت و جامعه بودند. چنین قوانینی در نهاد انسان نیز نهادینه شده است، که آن را فطرت خوانند. اگر انس و جن طبق فطرت درون خود عمل کنند، راه درست و خداپسندانه ای را پیموده اند؛ ولی چون آنان دارای اختیارند و میتوانند بر خلاف آنچه که در نهادشان نهفته است عمل کند، پس میتوانند از فطرت خود دور، و به قولی پست فطرت شوند. (که یکی از ناسزاهای قدیمیها بود.)

نگارش: بهمن 1394

ویرایش دوم: خرداد 1401

ویرایش سوم: بهمن 1401

احمد شمّاع زاده

عالم قدیم نیست! (نقدی بر نظر کاستاندا)

عالم قدیم نیست!

(نقدی بر نظر کاستاندا)

احمد شمّاع زاده


مردی به معادلاتش خیره شد. گفت که جهان آغازی داشته. که انفجاری روی داده. صدایی عظیم و جهان متولد شد... گفت که توسعه مییابد.

حتا طول عمر آنرا نیز حساب کرد: ده میلیون گردش زمین به دور خورشید.

همه شادی کردند و گفتند این علم است ولی هیچکس به این فکر نکرد:

که او فقط منطق مادری اش را میپندارد.

منطقی که آغازهایی همچون تولد را میشناسد وتحولاتی همچون رشد راو به عنوان مسلمات، پایانی همچون مرگ را.

در منطق او، جهان شروع میشود، رشد میکند و مانند همه چیزهایی که وجود دارند میمیرد.

مثل خود او که مرد، پس از اینکه بر منطق مادریش تاکید کرد. و آن را تأیید کرد.


منطقی دیگر:

آیا واقعا" جهان آغاز شد؟ انفجار حقیقت دارد؟

آیا منطقی که آغازها و تحولات را میشناسد و پایان را مسلم میداند، تنها منطق موجود است؟

این پرسشها واقعی هستند.

چارچوبهای دیگری هم وجود دارند.

برای مثال یکی از آنها شدتها را امور مسلم میداند.

در این دیدگاه هیچ چیزی آغاز نمیشود و چیزی پایان نمیپذیرد.  

بنابراین تولد واقعه بی چون و چرایی نیست!

بلکه شدتی از انرژی است. و همینطور رشد و مرگ.

او عمیقتر شد و متوجه شد محاسباتش با اقتدار میگویند:

که جهان هرگز آغازی نداشته. و هرگز پایانی بر آن متصور نیست.

جهان تنها دستخوش افت و خیزهای بی پایان شدت است......

و خواهد بود.

او به این نتیجه رسید که جهان خود محمل انرژی است.

و انسان میتواند آن را به کار گیرد.

برای سفر در میان تغییرات بی پایان.

و شناخت و خیلی چیزهای دیگر...

نقد جهان بینی کاستاندا:

یک- طول عمر کیهان با توجه به مهبانگ از نظر کیهانشناسی نزدیک به چهارده  میلیارد سال براورد شده و نه ده میلیون سال.

دو- کاستاندا میگوید:‌ هیچ چیزی آغاز نمیشود و چیزی پایان نمی پذیرد.

این دیدگاه کاملا مخالف دیدگاه قرآن است و این ویژگی را که کاستاندا به آفریدگان نسبت داده ویژه خداوند است آنجا که میفرماید کل شیء هالک الا وجهه. و یا : یبدأ کل شیء ثم یعیده. هر چیزی آغازش با خداوند است و هموست که او را باز میگرداند.

سه- مهبانگ را قرآن کریم نیز تأییدکرده است و مراحل ششگانه آفرینش همانگونه که در مورد انسان و حیوان صدق میکند در مورد کیهان نیز صادق است و کیهان از مراحل ششگانه آفرینش که در اصل مهبانگ نیز نهفته است، گذرکرده و اکنون در مرحله ششم یا مرحله دگرگونی قراردارد تا دگرگونه شود. چیزی همچون مرگ. در تخیل کاستاندا مرگ یعنی از میان رفتن و حال آنکه خداباوران نیز مرگ را نابودی مطلق نمیدانند بلکه معنای مرگ دیگرگونه شدن است همان گونه که کاستاندا نیز قائل به آن است.

طبق اصل بقای انرژی، در کیهان هیچ چیز نابود نمیشود. تنها دگرگونه میشود. پس معتقدان به تولد و مرگ همان سخن کاستاندا را میگویند.

چهار- درست است که به قول کاستاندا جهان محمل انرژی است ولی از سوی دیگر جهان متکی به خود نیست بلکه متکی و وابسته به خداوندی است که منبع و منشأ و محمل همه انرژیهاست که اگر آنی انرژی کیهان را به حال خود واگذارد همه چیز دیگرگونه میشود. چنانکه خود میفرماید:

و ماقدروالله حق قدره والارض جمیعا قبضته یوم‌القیامه والسموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عمایشرکون(سوره زمر آیه 67)

ترجمه‌: ارزیابی نادرستی از خداوند دارند. روز قیامت تمام کهکشانها در مشت(دست توانای) اوست و آسمانها با دستش(ارادة ویژه و بی‌میانجی خداوندگاری) درهم‌پیچیده‌ است. پاک‌ومنزه‌است خداوند، از آنچه ‌که شرک‌می‌ورزند(و به‌دنبال نیروی دیگری هستند).

پنج- آفرینش اولیه(مهبانگ) در اشراق حافظ علیه الرحمه چنین آمده است:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد                  عشق پیداشد و آتش به همه عالم زد

بنابر این اگر کاستاندا به جای جهان گفته بود خدا درست بود زیرا خداوند است که همواره بوده و خواهد بود. خداوند است که نور(انرژی نورانی) است آنجا که میفرماید الله نورالسموات و الارض. و کیهان نتیجه(شدت گرفتن یا انفجار انرژی است ولی نسبت به خداوند تنزل انرژی و آشکارسازی آن است) آشکارسازی پرتو(انرژی) بسیار ناچیزی از خود خداوند است که با انفجار و یا بهتر است به تبعیت از قرآن کریم بگوییم انفطار همراه است. همانگونه که حافظ با اشراق بدان دست یافته بود

نتیجه آنکه حافظ هر دو نظر را در این شعر کوتاه بیان کرده ولی با در نظرداشتن وجود بی مثال خداوند.

پس کیهان (عالم) قدیم نیست بلکه حادث است و حدوثش از سوی خداوند بوده است.

احمد شماع زاده 17 دی1392