هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

درسی که قرآن امروز به من آموخت

درسی که قرآن امروز به من آموخت

این مطلب را با این هدف نوشتم که برای دیگران نیز درسی باشد

احمد شماع زاده

در بسیاری از روزها از قرآن درسی میگیرم؛ و بهتر است بگویم قرآن درسی به من میدهد؛ که در بیشتر موارد هم تبدیل میشود به یک مقاله برای بهره برداری دیگران.

مانند هرروز، مشغول خواندن سهمیه روزانه دو صفحه از قرآن بودم که با این آیات رو به رو شدم:

ولاتخزنی یوم یبعثون(87) یوم لاینفع مال و لا بنون(88) الاّ من اتی الله بقلب سلیم(89) - الشعراء

بیدرنگ به یاد مشکلی افتادم که از سه سال پیش آغاز شد. پس از اینکه دستم از همه جا کوتاه شده بود، همواره به خود میگفتم چرا خداوند با من چنین کرد؟ دریافت علت برایم خیلی سخت بود؛ ولی میدانستم که کار، کار خداست؛ زیرا من همه جوانب امر را بررسی کرده، و با قرآن هم مشورت کرده بودم؛ همه چیز درست بود.

روزها میگذشت و علتها را سبک سنگین و بررسی میکردم. در خوشبینانه ترین حالت، به این نتیجه رسیده بودم که خداوند خواسته همه چیز را به او واگذار کنم تا از آزمون توکلت علی الله و رضاً برضاک سربلند بیرون آمده باشم. این بالاترین دستاوردی بود که به آن دست یافته بودم.

ولی اکنون خواندن این آیات و بویژه واژگان مال و بنون و قلب سلیم، همچون پتکی بود که بر سر من و چراهایم فرود آمد!! زیرا متوجه شدم که در آزمون الهی دیگری مردود شده ام. در تنهایی خود میگریستم و در عین حال استغفرالله میگفتم و از خداوند در خواست پوزش میکردم: او که میخواسته بدین طریق مرا به مقام قلب سلیم برساند، چرا این موضوع را نگرفته و درک نکرده ام.

به یاد خیلی چیزها افتادم. به یاد بسیاری مثالهای اهل عرفان و نیز به یاد آن فیلسوف کلبی (دیوژن) افتادم که حتا کاسه گلینی را که با آن آب میخورد، به دور انداخت تا مالک هیچ چیز در این دنیا نباشد، تا نکند که بدان دل ببندد.

مقام قلب سلیم که در انتهای این آیات آمده، برای من این گونه جا افتاد: قلبی است که از همه چیز (مال) و همه کس (بنون یا فرزندان) بریده، و برای خدا خالص شده باشد؛ و این مقام تنها به کسی میرسد که خداوند او را چنان گرفتارکرده باشد که حتا تصورش را هم نمیکرده، تا به خوبی آزمایش شود؛ بلکه از آزمایش سربلند براید:

اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی

منظور از قلب سلیمی که خداوند در روز جزا او را پذیرا باشد، آن نیست که در آن روز سلیم شده باشد؛ بلکه باید در دنیا که جای عمل است سلیم شده باشد؛ و آماده برای لقاء الله، تا آنگاه که ملک الموت او را دریابد؛ و این موضوع با دعاهای من مالباخته ای که از خداوند میخواستم آنچه از دستم رفته روزی به من بازگردد منافات داشت؛ بویژه آنگاه که تصورکنی که به مقام توکلت علی الله رسیده ای. آیه 160 سوره آل عمران:

آن ینصرکم الله فلاغالب لکم و آن یخذلکم فمن ذاالذی ینصرکم من بعده و علی الله فلیتوکل المؤمنون (اگر خداوند شما را یاری رساند کسی بر شما پیروز نمیشود و اگر شما را خوار گرداند، پس چه کسی پس از او شما را یاری میرساند؟ و مؤمنان بر خداوند توکل کننده اند.)

من تصورمیکردم اگر مال برنگردد و برای من در غربت اتفاقی ناگوار و یا مرگی ناگهانی رخ دهد، خداوند کاری خواهدکرد که فرزندانم مرا دریابند. ولی خداوند میخواست بگوید باید حتا فکرش را هم نمیکردی که من از طریق فرزندانت به تو کمک کنم. چون در این صورت باز هم نیّتت خالص نبود و برای من تکلیف، تعیین کرده بودی که از چه راهی به تو کمک کنم. نه! تو باید به تمام معنا خالص شده باشی؛ حتا اگر تصورکنی که به بدترین شکلی در غربت بمیری باز هم باید امیدت خالصاً مخلصاً تنها به من باشد ولاغیر!!

باید میگفتی که:

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟

و یا در مرحله ای بالاتر باید میگفتنی:

آنکه تو را از آنجا نجات داده، میگذارد تا تو در اینجا بی یارویاور رها شوی؟ حتا اگر در ظاهر و واقعیت چنین شود، باز در باطن و حقیقت، او خود با تو خواهد بود؛ و درمرحله ای بالاتر، خود را جانشین تو خواهدکرد؛ که من وعده داده ام و وعده ام خلف ندارد که:

من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبّنی و من احبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته.

آنکه مرا بجوید مییابد؛ و آنکه مرا یافت، دوستم میدارد؛ و آنکه دوستم بدارد، به من عشق میورزد؛ و آنکه به من عشق بورزد، من هم به او عشق میورزم؛ و آنکه من به او عشق بورزم، او را میکشم؛ و آنکه او را بکشم، دیه اش بر من است؛ و آنکه دیه اش بر من است، پس من خود دیه اویم.

یاداوری: گفتنی است این درس کاربردی همگانی ندارد؛ بلکه شخصی که میخواهد به مقام قلب سلیم برسد باید مراحل و مقامهای دیگری را از سرگذرانده باشد؛ همچون مقام توکلت علی الله و رضاً برضاک را. پس هر کسی نمیتواند بدون توشه و آمادگی، تنها با گفتن توکلت علی الله، به امید کمک الهی راهی راهی شود؛ و در سنت الهی نیز چنین نیست؛ بلکه خداوند نیز کارها را به اجرا درنمیآورد، مگر با اسباب و وسایلش. بیست و سوم بهمن نودوچهار

آیا امامان میتوانند حاجات مردم را براورند؟

آیا امامان میتوانند حاجات مردم را براورند؟

در این نوشته، در آغاز ماجرایی از یک جاهل محل شرابخوار و توبه او نقل میشود؛ سپس به تحلیل این رویداد با توجه به دیدگاه شیعه و نظر شیعیان پیرامون تأثیر و نقش ائمه اطهار در براوردن حاجات مردم بیان می‌شود؛ سپس این پرسش مطرح می‌شود که چرا چنین عقایدی شرک تلقی میشود.

*****

ماجرایی خواندنی به نقل از آیت الله ابوالقاسم خزعلی (پدر دکتر مهدی حزعلی)

پایگاه خبری تحلیلی قدس انلاین

مصطفی لعل شاطری: همواره افراد عالم و حاضر در صحنه دین، خاطراتی جالب از کرامات ائمه اطهار(ع)، بخصوص علی بن موسی الرّضا دارند. نمونه‌ای از این افراد آیت الله ابوالقاسم خزعلی است؛ که نقلهای جالبی در این زمینه دارد.

وی همواره به ذکر خاطراتی زیبا که در طول زندگی برایش اتفاق افتاده میپردازد به نحوی که مهدی صبوری یکی از این خاطراتی که مربوط به کرامتی منحصر به فرد از ثامن الحجج (ع)، و به نقل از زبان فردی شرابخوار است را اینگونه بیان میکند:

همیشه خدا پایِ چشمان زنم کبود بود و آه و ناله اش بدرقه راهم! دفعه اولم نبود که با مشت و لگد میافتادم به جونش و هر چه فحش و بد و بیراه هم که بلد بودم نثارش میکردم. اون بیچاره هم کسی رو نداشت که اَزَش دفاع کنه یا جلوی من در بیاد. طلاق هم که نمیتونست بگیره، هم به خاطر بچه هاش و هم برای اینکه پناهگاهی نداشت! میسوخت و میساخت و تنها ناله و نفرین میکرد.

راستش رو بخواید اعصاب من از جای دیگری خرد بود. قبل از روی کار اومدن انقلاب، مشروبات الکلی به راحتی و فراوانی در دسترسم بود، اما از روزی که انقلاب پیروز شد، حسابی رفتم توی خُماری و هر چند روز یک بار، دِقِّ دلی ام رو سرِ زنم خالی میکردم. طفلکی زنم، روز روشنش شده بود شبِ تار!

اما آن روز، دیگر بیرحمی رو از حدّ گذروندم و اونقدر کُتَکش زدم که خودم از نَفَس افتادم و در حالی که زنم ناله و نفرین میکرد با عصبانیت از خانه زدم بیرون. از همان در منزل، چشمم افتاد به گنبد طلایی امام رضا (ع). با همون زبون لاتی و داش مشتیِ خودم گفتم:

- یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس. یه بُطر عرق و یه گوشه دِنجی برام جور کن تا بعد از مدتها، یه لبی تر کنیم و دلی از عزا در بیاریم

هنوز به سر کوچه نرسیده بودم که یکی از همپالگیهایِ قدیمی ام رو دیدم که یک پلاستیک سیاه دسته دار دستش بود. منو که دید، گُل از گُلَش شکفت و گفت:

- تو کجایی پسر؟!... هیچ میدونی کِی تا حالاس که ندیدمت؟ عیبی نداره در عوض سرِ بزنگاه رسیدی، معلومه که باطنت طلاست… من هم با بیحوصلگی جواب دادم:

- چی چی باطنم طلاست؟! دست رو دلم نذار که خون خونه.

- دل دشمنت خون باشه لوطی، مگه چی شده؟

من هم سفره دلم رو براش بازکردم و از سیر تا پیازِ ماوَقَع رو براش تعریف کردم. البته از حرفی که خصوصی با امام رضا زده بودم چیزی نگفتم. حرفام که تموم شد، قهقهه ای زد و با کف دستش کوبید روی شانه ام و گفت:

- دِ همینه دیگه!... وقتی میگم باطنت طلاس، خُب طلاس دیگه! کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا! فکر میکنی این چیه که تویِ این پلاستیک هَس؟

- من از کجا بدونم؟

- جواهریه که این روزا نایابه، کیمیاست!

- ول کن بابا دلت خوشه، من کیمیا میخوام چیکار؟

- اما این کیمیا، دوای درد ما دوتاس! مدتهاست که آرزوشو دارم. این یه بُطر عرقه پسر! اونم چه عرقی! فقط میمونه یه جای دِنج که...

تا این حرفا رو شنیدم بی اختیار زدم زیر گریه! رفیقم که تا آن روز گریه منو ندیده بود، با تعجب پرسید:

- دِ نفهمیدم چی شد؟ مگه تو آرزوی یه بُطر عرق و یه جای دِنج رو نداشتی؟ حالا واسه چی به جای اینکه قاه قاه بخندی، داری زار زار گریه میکنی؟!

- راستش... راستش همین چند دَقِه قبل که از خونه زدم بیرون، چشمم که به گنبدِ طلایی امام رضا افتاد، گفتم: «یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس، یه بُطر عرق و یه گوشه دِنج برام جورکن...»

با شنیدن حرفای من، اشک از گوشه چشمان رفیقم شُرید پایین و رفت توی سبیلهای کُلُفتش پنهان شد؛ پلاستیک رو محکم کوبید توی جوی آب کنار خیابون و گفت:

- اگه این جوره، من هم توبه میکنم. امام رضا جون، غلط کردم، منو ببخش. قول میدم دیگه لب به این کثافتا نزنم...

از همون جا با چشمای گریان برگشتم به سمتِ خونه. زنگ که زدم، زنم آمد پشت در و گفت:

- کیه؟

گفتم: منم، در رو وا کُن که آدم شدم و برگشتم.

زنم با شنیدن صدای من جیغی کشید و سایه شو از پشت در دیدم که افتاد روی زمین. برای اولین بار براش نگران و دستپاچه شدم و با صدای بلند التماس کنون گفتم:

- زن، نترس، نمیخوام کُتَکت بزنم، یعنی دیگه هیچ وقت کُتَکت نمیزنم، به همین امام رضا راست میگم... دیگه آدم شدم و برگشتم...

چند لحظه بعد، سایه زنم رو از پشت شیشه در دیدم که بلندشد و در رو به روم باز کرد. داخل که شدم داشت نَفَس نَفَس میزد و خیس عرق شده بود. گفتم:

- چرا اینقده ترسیدی و جیغ زدی؟! من که گفتم دیگه نمیخوام کُتَکت بزنم؟!

گفت: جیغ زدن من به خاطر چیز دیگه ای بود. وقتی که تو منو حسابی زدی و رفتی بیرون، رو کردم سمت حرم امام رضا و گفتم:

«امام رضا جون!... تا وقتی که شوهرم آدم نشده نمیخوام به خونه برگرده

وقتی که تو برگشتی و از همون پشت در گفتی؛ «آدم شدم و برگشتم»، شوکه شدم و جیغ کشیدم و افتادم رو زمین و… (این بود متن ویرایش شده مقاله و خاطره آن از سوی نگارنده.)



تحلیل این رویداد

یک- در این داستان خواندیم که جاهل محل میگوید:

یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس...

بزرگترین اشتباه برخی خداباوران از هر دین و آیین و مرامی این است که هنگامی که حاجت میگیردند، تصورشان بر این است که آنکه حاجب او را برآورده، همان کسی یا چیزی است که حاجت خود را از او درخواست کرده (شیعه امام را، مسیحی مریم و مسیح را، و بت‌پرست بت را. توضیح آنکه بت پرستان نیز به خدا باور دارند و بت را همانند شیعیان و مسیحیان وسیله ارتباط میدانند.)، غافل از اینکه جز خداوند متعال هیچ کسی حتا رسول اکرمش و زهرای اطهرش آنگاه که زنده بودند هم، نمیتوانستند حاجت کسی را براورند، چه برسد به آنکه مرده باشند، و به همین دلیل از هیچیک از بزرگواران تاریخ و خاصان در گاه الهی در زمان حیات خود، هیچ خبری ثبت و ضبط نشده که آنان چنین حاجتهایی را عملی کرده باشند.

دو- جاهل محل میگوید اگر حرف منو میشنوی…

آیا جز خداوند حیّ و حاضر که سمیع و بصیر و علیم است، کسی میتواند (حتا از میان زندگان،) حرف چندین نفر را که همزمان از او درخواست دارند، بشنود؟

سه- ممکن است این پرسش پیش آید که پس چرا خداوند چنین درخواستی را اجابت میکند که بیشتر بر شرک افراد افزوده شود؟

در پاسخ به این پرسش دو موضوع مطرح میشود:

یک - بخشی از مقاله خردگرایی در جایگاه شرک ورزی که چند سال پیش نگاشته ام:

بازاندیشی برخی تفکرات شیعی با طرح چند پرسش و پاسخ:


پرسش: چرا حاجت خواستن از امامان و امامزادگان شرک تلقی میشود درصورتی که ما شاهد آنیم که آنان به واقع شفا میدهند و حاجات مردم را براورده میسازند؟


پاسخ: تصور مکنید آنانکه بت میپرستیدند دیوانه یا دستکم سفیه و ابله بوده اند و بدون دریافت نتیجه به بت خود عشق و علاقه نشان میداده اند؟ بلکه آنان نیز مانند شما از اعتقاد خود نتیجه میگرفته اند. تصور ابله بودن آنان نشان از آن دارد که خدا، قرآن و جهان را نشناخته ایم.

پس برای شناختی هرچند مختصر به چند نکته توجه کنید:

  • خداوند برای کیهان و دیگر آفریدگانش قانونهایی دارد که سنن الهی نامیده میشوند.

  • یکی از سنن الهی آن است که هرکس به هر چیز اعتقاد راسخ داشته باشد، برای دنیای او کارساز شود.

  • این کارسازی ریشه در جهان دور و بر ما دارد. فضای کیهان و فضای دوروبر ما پر از انرژی است.

  • یکی دیگر از سنن الهی آن است که زندگی ما را انرژیها هدایت کنند. ولی مایه کار برای کارایی انرژیها، اعتقاد و تلقین است.

اعتقاد یا باور داشتن و تلقین یا به خود باوراندن، دو روی یک سکه اند.

بنابراین هرگاه کسی با جان و دل و از روی اعتقاد راسخ، از بت، از درخت، از آسمان، از ماه، از خورشید، از امام یا امامزادگان، یا هر چیز دیگری درخواستی داشته باشد، با توجه به سنن الهی و قانون تاثیرگذاری انرژیها، و با توجه به باوری که دارد، و تلقینی که صورت میگیرد، در بیشتر مواقع پاسخ مثبت میگیرد. آن هنگام هم که پاسخ نمیگیرد حکمتی در کار است که خداوند به موجب یفعل ما یرید، دخالت کرده و از براورده شدن آن خواسته جلوگیرشده است. همه این سخنان به طور خلاصه در این آیه نهفته است:

ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شی قدیر(انعام: 17)


در این زمینه یعنی قدرت ذهن و تلقین، حضرت عیسی علیه السّلام میگوید:

اگر با ایمان به خداوند و از صمیم دل به کوهی بگویی از جای کنده شو و به دریا سقوط کن! اگر در خواسته و بیان خویش مصمم باشی و شک و تردید نکنی آرزویت برآورده میشود.


و این هم نظر پژوهشگران در این زمینه:


دو - دلیل اجابت خواسته این مرد شرابخوار از سوی خداوند، و تأثیر منفی اجابت نشدن خواسته او:

باید بدانیم که یقیناً امامان و مقدسین نه خواسته های مردم را میشنوند و نه اجابت میکنند؛ بلکه این خداوند است که آن‌ها را میشنود و اجابت میکند.

حال ببینیم اگر خداوند دعای آن مرد را اجابت نمیکرد و از برآورده شدن خواسته او به دلیل شرک آلودگی درخواستش جلوگیری میکرد، چه میشد؟:

- آن مرد، شرابخواری را کنار نمیگذاشت و باز هم زنش را هر روز کتک میزد.

- برای آن مرد ثابت میشد که امام رضا امام نیست؛ زیرا در باور او امام رضا درخواستش را اجابت کرده است و خداوند در ترک شرابخواری او هیچ کمکی به او نکرده بود.

- دوستش هم به راه نادرست خود ادامه میداد و به راه راست هدایت نمیشد.

- زنش هم که جداگانه از امام رضا درخواست کرده بود، دعای او هم مستجاب نمیشد.

- این تأثیر و تأثرها با این چند نکته‌ای که یاداور شدم تمام نمیشود؛ و اگر در این زمینه به تفکر بنشینیم دلایلی بسیاری خواهیم یافت.



چرا برخی عقاید اینچنینی شرک تلقی میشود؟

یک- قرآن کریم آیات بسیاری دارد که به ما درس یکتاپرستی میدهند و درخواست از غیرخدا را شرک، و ضد یکتاپرستی میدانند.

دو- در مورد شفای مریضان از سوی امام رضا، که متولیان آستان قدس رضوی روی آن بسیار مانور میدهند و جریده ای را هم در این زمینه منتشر میکنند، همه توهماتی بیش نیستند و همان‌گونه که در بالا ذکر شد، آن سه عامل به اذن الهی موجب شفای مریضان می‌شود.

در دعاهای بسیاری بویژه آن‌ها که غالیان در آن‌ها دخالتی نداشته اند، از جمله دعای جوشن کبیبر و دعاهای ماه مبارک رمضان، همه جا میخوانیم یا شافی یا کافی... اللهم اشف کل مریض... و در دعای روز چهارشنبه: اللهم لک الحمد ان … احییت و امت و امرضت و شفیت. سپاس تو را که .. زنده کردی و میراندی و مریض کردی و شفا بخشیدی.

و در قرآن کریم از قول حضرت ابراهیم آمده است که و اذا مرضت فهو یشفین (شعراء: 80). و هرگاه مریض شوم پس اوست که شفایم میدهد.


برای اینکه بدانید این‌گونه رخدادها تنها گونه شرک آلود آن در تاریخ ثبت نشده، بلکه توحیدی آن هم وجود دارد، به این داستان واقعی که درخواستی در آن دیده نمیشود و خود خداوند به مصداق یفعل مایرید و یهدی من یشاء عمل کرده است، توجه کنید:

آمده‌است که یکی از جاهل‌های محله‌های تهران که این قشر معمولاً نسبت به انجام امور شرعی بی‌قیدوبند بودند، شبی در کمال ناراحتی و ناامیدی به دلیل مشکلی که برایش پیش‌آمّده‌بود، درحالی که گوشتی خریده و به خانه میبرد، در راه به سگی ضعیف و ناتوان، که از بیرمقی در حال مرگ بود، برخوردمیکند؛ دلش به‌ رحم‌آمده و گوشت را جلو آن سگ میاندازد. به خانه میرود‌ و میخوابد.

در رؤیا، یکی از بزرگان را ‌می‌بیند که به او می‌گوید آن گوشتی که به آن سگ دادی مایه نجات تو شده و خداوند تو را بخشیده‌است. یکّه‌ای می‌خورد و از خواب می‌پرد. از آن پس وی توبه‌کرده و در جمع خانواده مؤمنین که خداوند ولیّ آنان است، قرارمی‌گیرد.

چند روز در خانه می‌ماند. پس از ظاهرشدن در میان مردم، آنان می‌بینند که جاهل محل، با آن همه یکّه‌تازی و قدرقدرتی به‌طور‌کلی تغییررویه داده و مؤمن شده‌است!!؛ از او ماجرا را می‌پرسند او در پاسخ، جمله ای بسیار زیبا، پرمعنا، و ظریفی را بیان می‌کند:


سگی را به سگی بخشیدند.

بیست و ششم فروردین نودوهشت

احمد شمّاع زاده

موریس بوکای و قرآن

موریس بوکای و قرآن


احمد شمّاع زاده


هنگامی که فرانسوا میتران در سال ۱۹۸۱میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایش‌ها و تحقیقات به فرانسه منتقل شود.


هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمین نشست، بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال کردند.




پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان‌شناس به همراه بهترین جراحان و کالبدشکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.

رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد، یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه بنام پروفسور موریس بوکای (1920 تا 1998) بود که برخلاف دیگران که قصد ترمیم جسد را داشتند او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.


تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب، نتایج نهایی ظاهر شد؛ بقایای نمکی که پس از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده‌اند. اما مسئله‌ عجیب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود، این بود که چگونه این جسد سالم‌تر از سایر اجساد باقی مانده، درحالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.

پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون با غرق شدن او در دریا و مومیایی شدن جسدش پس از بیرون کشیدن از دریا) بود که کسی به او نزدیک شد و در گوشی یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند، زیرا که نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.


ولی موریس بوکای بشدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه بزرگی ممکن نیست، مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری. در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن بدن او بعد از مرگ را خبر داده است.


حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود میپرسید چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال ۱۸۹۸میلادی کشف شده، در حالی که قرآن مسلمانان در حدود ۱۴۰۰ سال پیش پیدا شده؟ در حالی که در آن زمان، نه عربها و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان کهن آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟


موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر می‌‌کرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق شدن سخن می‌گوید در حالی‌که انجیل عهد عتیق از غرق شدن فرعون به هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید، اما از نجات جسد هیچ سخنی به میان نمی‌آورد! با خود می‌گفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟ و آیا ممکن است که حضرت محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟

او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیامده بود. پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی سفر کند تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل نماید.


در یکی از این سفرها، یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت کرد:

فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:۹۲]

ترجمه: ما امروز پیکرت را [از آب‏] نجات می‌دهیم تا عبرتی برای آیندگان شوى، و همانا بسیارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.


این آیه او را سخت تحت تأثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد:

«من به اسلام وارد شدم و به این قرآن ایمان آوردم».


موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتا یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد. وهمواره بر ایمان او به کلام الله مجید افزوده شد.


حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتاب قرآن، تورات، انجیل و علم یا بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید بود.


از جمله منابع گفتار بالا:

http://en.wikipedia.org/wiki/Maurice_Bucaille
http://www.islamic-invitation.com/book_details.php?bID=899&dn=1
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=123209


نظر:

بسیاری از وبسایتهای مبلّغ قرآن، این نوشته را بی‌آنکه نام نویسنده‌اش مشخص باشد نقل کرده اند. از سوی دیگر همین که نام نویسنده مقاله مشخص نیست، موجب شده است که برخی وبسایتهای معاند قرآن، مدعی شوند که داستانها درباره این موضوع از سوی مسلمانان ساخته و پرداخته شده است؛ که البته داستانهایی وجود ندارد جز همین نوشته بالا.

به منظور پشتیبانی از درستی نظر پژوهشگران قرآنی، چند پرسش میتواند حقیقت را آشکار سازد:


- چه انگیزه‌ای موجب شد که "موریس بوکای" که یک پزشک فرانسوی بود، پس از آن رخداد تاریخی (بررسی بدن مومیایی شده فرعون همزمان حضرت موسی)، به کشورهای اسلامی مسافرت کند؟

- هدف ایشان از این سفرها چه بود؟

- اگر وی مانند بسیاری از دیگر دانشمندان برای سفر به این‌گونه کشورها هدف دیگری در سرداشت، چرا پس از بازگشت به کشورش کتابی در زمینه‌ای دیگر ننوشت؟

- چرا کتاب ایشان مقایسه‌ای میان دستاوردهای دانش و نکته‌های علمی کتاب‌های مقدّس است؟


نکته‌ای مهم:

گفته شده که فرعون زمان تولد حضرت موسی با فرعون زمان پیامبری او که در رود نیل غرق شده متفاوت است. این نظر با چهار دلیل رد میشود:


دلایل قرآنی:

یک- آیات قرآن کریم بر آن دلالت دارند که زمان غیبت حضرت موسی، یعنی از زمانی که جوانی بیش نبود و از مصر فرار کرد و در مدین به خدمت شعیب پیامبر در‌آمد، تا زمانی که همراه با خانواده در حال بازگشت به شهر موطن خود (مصر) بود و در طور سینا به پیامبری برگزیده شد، بیش از ده سال نبوده است.

دو- با توجه به چهل و پنج آیه از سوره قصص متوجه می‌شویم که فرعونی که خواب دید و موجب شد فرمان دهد کودکانی که در فلان روز به دنیا میآیند را بکشند، و فرعونی که موسی را بزرگ کرد، و فرعونی که با موسی مجادله و مشاجره کرد و ساحران را فراخواند و فرعونی که در رود نیل غرق شد و فرعونی که خداوند گفت جسدت را نجات میدهیم، یک فرعون بوده است.


دلایل عقلانی:

یک- پس از غرق شدن فرعون و سپاهیانش، آن‌گونه نبوده که قوم او هم از میان رفته باشند و یا به دین موسی درآمده باشند، بلکه پس از مرگ وی، فرعون دیگری جانشین وی شده است؛ یا فرزند وی و یا کس دیگری.

دو- حضرت موسی هنگامی که فرعون غرق شد، کمتر از چهل سال داشته و همه میدانند که وی عمری نسبتاً طولانی داشته است؛ مثلاً هشتاد نود ساله بوده که فوت کرده؛ پس بعید به نظر نمیرسد که حضرت موسی در دور بعدی زندگی خود، با فرعون دیگری نیز زیسته باشد.


برای آگاهی بیشتر به پژوهش فرعون دموکرات و آزاده با نشانی زیر بازگشت شود:

فرعون دموکرات و آزاده!: https://www.academia.edu/9260575


نگارش و ویرایش اول: شانزدهم فروردین نودوهشت

ویرایش دوم: شانزدهم مرداد نودوهشت

ویرایش سوم: هفتم مهرنودونه

ویرایش چهارم: دی نودونه

احمد شمّاع زاده

لخت کردن آخوندهای ختنه نشده توسط رضاشاه

لخت کردن آخوندهای ختنه نشده توسط رضاشاه


احمد شمّاع زاده


رضا شاه در ابتدای سلطنت خویش، ارادتی به روحانیون و بزرگان دین داشت و زمانی که به شهرهای مختلف سفر میکرد، حتما به دیدار این دسته از روحانیون میرفت!

از قضا در سفری به جنوب، از اصفهان عبور میکند که در آنجا آخوندی به نام آیت الله اصفهانی حضور داشته، رضا شاه دورادور به او ارادتی داشته و تصمیم به دیدار او میگیرد، اما پس از رسیدن به منزل آخوند میبیند که حاج آقا فوت کرده است!

رضا شاه بزرگ پس از همدردی با اهالی خانه و شاگردان، زمان مرگ و علت آنرا جویا میشود؛
شاگردان، علت مرگ را سکته و زمان آن را حدود ده روز قبل بیان میکنند!

رضا شاه غبار از تن نگرفته، میخواهد به مزار حاج آقا برود و میگوید؛ مراسمی بر پا کنند تا اینکه دستور ساخت مقبره و مراسمی در خور برای حاج آقا بدهند!

اما مریدان میگویند که حاج آقا را هنوز خاک نکردند و ایشان هنوز در سرداب پایین خانه هستند!
رضا شاه با تعجب برافروخته میشود و با نعره فریاد میزند؛ جنازه فاسد میشود. چه کسی همچین غلطی کرده؟!

شاگردان میگویند؛ این وصیت خود حاج آقاست، ایشون خواستند که حتما حاج آقا اردبیلی از اردبیل بیاد و ایشون رو بشوره…

رضا شاه میگه :

ایشون خیلی بی جا کرده، آمدیم حاج آقا اردبیلی یکماه دیگه هم نیومد، تکلیف چیه ؟ همه اهالی مریض میشن… برید پایین، بیاوریدش، بشوریدش و خاکش کنید!

شاگردان مانع میشن و رضا شاه دستور میده کتک مفصلی به اونها بزنند!
پس از آنکه حاج آقا رو از پارچه باز میکنن تا بشورن میبینن که حاج آقا ختنه نشده!
پس از کتک زدن دوباره شاگردان، چیزی از اونها در نمی آید و بی اطلاعی همه در این مورد ثابت میشه!
رضا شاه میگه اینو خاکش کنید و شاگردا رو هم جایی حبس کنید و مراسمی برای آخوند بگیرید تا اردبیلی بیاد، ببینیم اون کیه دیگه...
بعد از چند روز حاج آقا اردبیلی پیداش میشه و میاد به خونه مرحوم. از راه که میرسه بهش میگن حاج آقا رو شستن و خاکش هم کردند…
تا به فکر فرار میفته، دستگیرش میکنن و میارنش پیش رضا شاه...
رضا شاه میگه لختش کنید ...
لختش میکنن و میبینن؛ اینم ختنه نشده!!
رضا شاه میگه داغ و درفش بیارید تا به حرف بیاد ... آخونده تا اسم داغ رو میشنوه میگه همه چیزو میگم… آخونده میگه:
ما انگلیسی هستیم و دو دوست قدیمی، ماموریت گرفتیم که از جوانی با خواندن زبان فارسی بیاییم نجف و با خواندن دروس حوزه علمیه نجف آخوند بشیم و بیاییم ایران برای جاسوسی و شوراندن مردم علیه دولت!
این مأموریت انجام شد؛ اول اون اومد اصفهان و شد حاج آقا اصفهانی و من رفتم اردبیل و شدم حاج آقا اردبیلی!
رضا شاه میپرسه چند تا دیگه مثل شما هستند؟
آخونده میگه نمیدونه و این دوستش رو هم از بچگی میشناخته و همیشه با هم بوده اند!

همین میشه که دستور رضا شاه برای لخت کردن آخوندها در کوی و برزن راه میفته که داستانش رو همه میدونند و عکسهاش رو دیدند! از همه مهمتر اینکه رضا شاه دستور میده که اونها رو خلع لباس کنند.

تصاویر بسیاری از آخوندهایی که در سفارت انگلیس پناهنده شده اند موجود است که بیانگر این واقعیت بوده و فرار آنان به وطن اصلی خودشان یعنی انگلیس را حکایت میکند...!
و اکنون باید به دنبال نشانه های دیگری برای انگلیسی بودن جاسوسان خارجی در لباس روحانیت گشت.

این حکایت از طریق شبکه‌های اجتماعی به دست نگارنده رسیده و منبع آن را تاریخ معاصر ایران ذکر کرده اند که البته نشانی کاملی نیست.


کسانی که مایلند این نوشته را کاملتر ببینند به نشانی زیر بازگشت کنند:


لخت کردن آخوندهای ختنه نشده توسط رضا شاه: https://www.academia.edu/38661069