احمد شمّاع زاده
ساعت خواب = صحت خواب
ساعت آبگرم = صحت آبگرم
ناغافل = غافلگیرانه
سی کو! = سیل کن! به معنای: ببین(این واژه فارسی اصیل و لری است.)
تقدیم = پیشکش
این واژه را در مورد قرآن کریم نباید بهکاربرد؛ ولی متأسفانه حتا در برنامههای تلویزیونی چنین روشی بهکارمیرود، که نابجا و اهانتآمیز است.
خوراکی:
جوجهکباب = مرغکباب (آن زمان جوجهکباب بهتر از مرغکباب بود که مرغ ماشینی وجودنداشت و جوجه ارزشی داشت؛ اکنون جوجهها بایستی ناخوش باشند که سربریده شوند وگرنه بهصرفه نیست.)
فنی:
چارشاخگاردان = چهارشاخ گردان(در اتومبیل ـ این واژه را مکانیکهای ارمنی تهران به این شکل دراوردهاند.)
پیچگوشتی = پیچگشتی
سگ دست در اتومبیل:
سپروزر = سوپر وایزر = استادکار
تلواً = بهپیوست(این واژه معنی ‹بعداً› را میدهد، ولی در وزارتامورخارجه بهمعنای ‹پیوست› دیدهشده.)
طبیعی:
برق ظاهراً واژه ای عربی است که در زبان فارسی به جای الکتریسیته به کارمیرود. ولی عربها به الکتریسیته کهربا (کوچکشده کاهربا، همانند کهکشان) میگویند که واژه ای فارسی است و از ترکیب کاه و ربایش ایجاد شده است. پیشترها در زبان فارسی به الکتریسیته ساکن کهربا میگفتند.
کهربا چگونه ایجاد میشود؟ صمغ درختان در زیر دریاها پس از هزاران سال به صورت ماده ای زردرنگ و سبک درامده که در زبان فارسی به آن کهربا گویند؛ زیرا به دلیل داشتن الکتریسیته ساکن میتواند کاه را برباید. در زبان انگلیسی به آن ایمبر میگویند. از کهربا وسایل تزیینی میسازند و در ایران قدیم تسبیح نیز ساخته میشد که کمی گرانقیمت بود.
گفتنی است هرچند واژه برق به ظاهر عربی است ولی آن هم خود فارسی است که شکل عربی به خود گرفته است. در گویشهای لری و شوشتری به برق زدن میگویند پرچ زدن(مانند کفشاش پرچی زنه). عربها که حرفهای پ و چ را نداشته اند ب را به جای پ و ق را به جای چ به کاربرده و آن را به صورت برق دراورده اند!
چرا چنین گویند؟
گرداوری، نقد، ویرایش و تدوین:
احمد شمّاع زاده
بخش نخست:
رفته آب خنک بخوره: آن زمان که یخچال نبود، خنکترین آب قنات در تهران، قناتى بود که بعدها زندان قصر در آنجا ساخته شد. از آن پس، هرکس به زندان میافتاد، میگفتند: رفته آب خنک بخوره.این عبارت بعدها به صورت یک مثل درامد.
تعارف
شاه عبدالعظیمی:
آن
زمان که تهرانیها با
ماشین دودی به زیارت شاه
عبدالعظیم میرفتند،
پول
رفت و برگشت ماشین رو باید یکجا
میدادند.
به
همین دلیل اهالی شهر
ری که مطمئن بودند
مهمانهاشون پول بلیت
برگشت را هم پرداخته اند، تعارف
میکردند و قسم میدادند که
تو رو خدا شب رو پیش ما
بمونین!
از
آن پس تعارف شاه عبدالعظیمی
مشهور شد.
آدم هفت خط: آن زمان که جامهای عرقخوری دارای هفت خط بودند، هرکس بنا بر عادتش به اندازه یکی از خطها میتوانست عرق بخورد. این خطها عبارت بودند از: ۱- مزوّر ۲- فرودینه ۳- اشک۴- ازرق ۵- بصره ۶- بغداد ۷- جور
کسی که عرقخور قهّاری بود و میتوانست تا خط هفتم عرق بخورد، به آدم هفت خط معروف میشد.
جور ما را بکش!: گاهی شخصی برای خودنمایی، در میخانه ها میگفت جام را تا خط هفتم پرکنند(به آدم هفت خط بازگشت شود.)؛ ولی چون نمیتوانست همه عرق را بخورد، به یاران میخانه اش میگفت باقیمانده عرق جور او را بخورند. یاران هم جور او را سر میکشیدند و جور ما را بکش، مثالی شد برای هرچیزی که کسی یارای تمام کردن آن را نداشت.
ماستاشونو کیسه کردند: به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید: چه جور ماستی میخوای ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه!
مختارالسلطنه شگفتزده شد و پرسید این دو تا ماست فرقشون چیه؟
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغیه که جلوی دکان میبینی که یک ثلثش ماسته و دو ثلثش آبه و به قیمتی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدومش میخوای؟!
مختارالسلطنه برافروخته شد و خود را معرفی کرد و به آجانها دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمرش سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد و تبدیل به ماست کیسه شود!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند! از آن پس به گروهی که از تنبه کسی متنبه، و از کرده خود پشیمان میشوند، میگویند ماستاشونو کیسه کردند.
بخش دوم:
زپرتی: واژه روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاقهای روسی در ایران است. در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگران میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش به هم ریخته است.
هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نامناسب باشد، جمله انگلیسی "I shall have" به معنی من خواهم داشت را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژه مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار میبرند.(ولی دکتر باستانی پاریزی نظردیگری دارد. وی کتابی هم زیر همین عنوان دارد. اول اینکه آن مرحوم نمیگوید هشلهف؛ بلکه مینویسد هشت الهفت. یعنی یک ال عربی میان دو عدد هشت و هفت افزوده شده است؛ . بدین ترتیب مراد از آن، آن است که همه چیز به هم ریخته است.)
چُسان فسان: از واژه روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
شِرّ و وِر: از واژه فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.(ظاهراً نویسنده میخواهد همه چیز را به زبانهای اروپایی نسبت دهد. شر میتواند مخفف شعر باشد و ور هم که در فارسی کاربرد بسیار دارد؛ مانند: ور زدن)
اسکناس: از واژه روسی Assignatsia است که خود از واژه فرانسوی Assignat به معنی برگه دارای ضمانت گرفته شده است.
فَکسنی: از واژه روسی Fkussni (تلفظ آن میشود فکوسّنی. چه ربطی به فکسنی-Fakasani- دارد را، من نمیدانم!) به معنای بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنای بیخود و مزخرف به کار برده شده است. (تا آنجایی که من اطلاع دارم به معنای چیزی که دوام مییابد و زود از کار میافتد به کار میرود.)
نُخاله: یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند. (همان گونه که در بالا یاداور شدم. نویسنده حتا واژگان فارسی را به زبانهای بیگانه نسبت میدهد. این واژه یک واژه فارسی است و طبق نوشته فرهنگ معین به معنای آنچه که پس از الک کردن در الک باقی میماند معنا شده و از کودکی آموختهایم که به آدمهایی که درست و حسابی نیستند میگوییم آدم نخاله ای است.)
آکبند: آیا میدانستید این واژه، نه کلمه ای لاتین است و نه فارسی!؟ قدیما که بندر آبادان بهترین بندر ایران بود و کشتیهای تجاری اونجا بارشون رو تخلیه میکردند، روی بعضی از اجناس که خیلی مرغوب بودند نوشته شده بود UK BAND یعنی بسته بندی شده انگلیس؛ ولی آبادانیهای عزیز آن را آکبند میخواندند و بدین گونه این واژه در تمام ایران منتشر شد و همه به کالایی که بسته بندی شده میگن آکبند. (اشتباه دیگر نویسنده این است که آبادان را جانشین بندر خرمشهر کرده و آنچه را که به آبادان نسبت داده مربوط به خرمشهر میشود. تنها کشیتهای نفتکش به آبادان میرفتند و کشتیهای تجاری همگی در بندر خرمشهر لنگر میانداختند. دلیل دیگر آنکه خرمشهر در آغاز راه آهن سراسری قرارگرفته بود و از این شهر بود که تا پیش از جنگ ایران و عراق، بار کشیتها را با قطار به تهران و از آنجا به دیگر شهرها میبردند.)
داستان سه شاهزاده اشکانی
(جشنواره اپیفانی یا سالگرد سه پادشاه)
Feast of the Epiphany or Three Kings’ Day
احمد شمّاع زاده
در این روز بنا بر عقیده صائب و مستند مسیحیان، رخدادی بس مهم، رخ مینماید که هم موجب تأییدی بر زایش بزرگ مردی است که گاهواره تمدن را به حرکتی عظیم وامیدارد؛ و هم تبلیغی برای گسترش دین مسیحیت است، در دوره ای که هیچکس چیزی در باره زایش پیامبری تازه نمیدانست. در نتیجه این رخداد به عنوان سندی مهم بر رسالت بزرگ مرد تاریخ انبیاء، یعنی عیسی مسیح تلقّی میگردد که بازیابی حقیقت آن ارزشمند است. برای پی بردن به اهمیت این روز در میان مسیحیان، بسنده است تا عبارت Three Kings Day (Three Wise Men or Magi) را در وب سرچ کنید.
در یک وبسایت نیز آمده است که:
For many Christians, the holiday season doesn’t officially end until the 12th day of Christmas known as the “Feast of the Epiphany” or “Three Kings’ Day”.
رخداد مهم ششم ژانویه:
با توجه به اشارههایی که در دین زرتشت آمده بوده و مغان (روحانیون این دین) به آن آگاهی یافته بودند، متوجه میشوند که کودکی زاییده میشود که زایشش رخدادی عظیم است. در نتیجه سه شاهزاده اشکانی مأموریت مییابند تا این رخداد را پیگیر شوند و گزارشش را به مغان برسانند.
از آن جهت آنان را اشکانی خواندهام که به هنگام میلاد مسیح، اشکانیان دوره اقتدار پادشاهی خود را بر ایران زمین میگذراندند.
امروز نیز ششم ژانویه 2018 بود. همه، از پیروجوان و خردوکلان؛ در این کشور مسیحی شادند؛ ولی حال من گرفته شد! زیرا مشغول دیدن مراسمی بودم که در این باره هر ساله از تلویزیونهای کشورهای مسیحی با آمدن مردم به خیابانها شکل میگیرد؛ که از سویی به مراسم عاشورای ما میماند (از جنبه شبیه سازی و تأتری آن)، و از سوی دیگر کارناوالی است برای بزرگداشت این روز بزرگ تاریخی.
ولی تا اینجای کار نیز دلیلی بر دلگرفتگی من وجود ندارد… و مشکل از جایی شروع میشود که با دیدن صحنههایی از این مراسم، به یاد این حقیقت میافتم که گذشته از اینکه بسیاری از صادراتی که پیش از انقلاب از ایران صادر میشد، و نه تنها موجب افزایش درآمد کشورمان، بلکه موجب افتخار ما ایرانیان و سربلندی مان در میان دیگرکشورها میشد و فرهنگمان را به جهان صادر، و یا دستکم معرفی میکرد، پس از انقلاب، یکی یکی از ما گرفته شده، بلکه افتخارهای فرهنگی مان را نیز یکی یکی از ما میگیردند و به دیگر کشورها نسبت میدهند، و اگر نمیتوانند به کشوری دیگر نسبت دهند، دستکم نامی از کشور ما نمیبرند و به عنوانهایی کلی همچون آسیا نسبت میدهند!! و این نیست، جز دلیلی بر بی متولی بودن و بی پشتیبان بودن فرهنگ و حقوق معنوی ملتی که اسیر ستم شده است!
آری از این موضوع دلم به شدت گرفت!
در این مراسم، نامی از کشور ایران و هویت پارتی آن سه شاهزاده برده نمیشود؛ و به جای سه شاهزاده پارتی، یک جوان ازبک، یک جوان اروپایی و یک مرد میانسال سیه چرده آفریقایی در صحنه کارناوال حضور دارند!! و پشت هر یک، یک تابلو بزرگ به چشم میآِید، که روی آنها نوشته شده آسیا، اروپا و آفریقا! یعنی اینکه آن سه شاهزاده یکی از آسیا، یکی از اروپا، و دیگری از آفریقا بوده! و یا دستکم این شبهه را به بینندگان تلقین کنند که چنین بوده است. جل الخالق!!
یک آژدهای پارچه ای که نماد منطقه چین و ماچین است، نیز توسط نوجوانان به حرکت در میآید و شکی باقی نمیماند که در این مراسم سفارتخانه های دیگرکشورها فعال بودهاند و رنگ و بوی ایرانی بودن این مراسم را حذف، و به کشورهای خود منعطف کرده اند.
با توجه به جستوجویی که در وب انجام دادم، متوجه شدم که این تحریفها ممکن است از چندین سال پیش تاکنون ادامه داشته باشد؛ زیرا دریک وبسایت چنین جملههایی را دیدم که یقین کردم مسیحیانی که میانشان زندگی میکنم، تنها مسیحیانی نیستند که این رخداد را تحریف کردهاند بلکه این رشته سر دراز دارد!! ببینید یک نویسنده غربی چه نوشته است:
Melchior, Caspar, and Balthazar, representing Europe, Arabia, and Africa respectively, travelled by horse, camel, and elephant in order to present baby Jesus with three symbolic gifts.
متوجه میشوید که اولاً آن سه را نامگذاری کردهاند و به هر یک نامی درخور منطقه خود داده اند، که چنین نامهایی در انجیل نیامده است: مرد اروپایی را ملکور، مرد عرب (یعنی نماد آسیا!) را کاسپر، و مرد آفریقایی را بالاتازار نامیده اند؛ و برای هر یک باز هم نماد آن قاره را برای سفر برگزیده اند: اروپایی با اسب میآید، عرب با شتر، و آفریقایی با فیل!!! این در حالی است که این ادعا نه با متن کتاب مقدسشان همخوانی دارد و نه با آنچه که تاکنون گفتهاند و یا به تصویر کشیده اند. سه شاهزاده پارسی در بیشتر تصویرها بر شتر سوارند، و در حال سفرند. از سوی دیگر همه تصویرها نشان از آن دارد که آنها با هم بودهاند و نه از قاره های مختلف. چرا و چگونه میشود از قاره های مختلف بوده باشند؟ با چه انگیزهای، و با چه دانشی و…!!!
در این گفتار حقیقت این رخداد بازیابی میشود، تا در ضمن آن، بلکه بتوانیم مانع از توسعه تحریفهایی شویم که پیرامون این رخداد مهم در سالهای اخیر در حال وقوع است:
روشنگری:
یک- در انجیل، تنها عنوان سه مرد عاقل یا سهMagi آمده است. منظور از مگی، همان مغان یا روحانیون دین زرتشتی است؛ ولی در روایات مربوط به این رخداد، عنوان سه شاه نیز آمده است و این عنوان در طول تاریخ پررنگتر هم شده است. چنین به نظر میرسد که عنوان شاه را مسیحیان بعدها به آن دلیل به آن سه شاهزاده داده اند که بگویند مسیح شاه شاهان بوده است و این سه شاه او را به شاهنشاهی پذیرفته اند، چنانکه این موضوع در نوشتههای مربوط به این رخداد آمده است.
دو- از نکته بالا نیز متوجه میشویم که آن سه شاهزاده، پارسی بودهاند زیرا که تنها ایران در آن زمان دارای حکومت پادشاهی و دین زرتشتی بوده است.
سه- در روایات مربوط به این رخداد (و نه در انجیل) آمده است که یکی از شاهزادگان، سیاهپوست بوده است؛ ولی گونه یا تیپ نژادی سیاهپوستان آفریقا با اقوامی که هزاران سال است در ایران زندگی میکنند، متفاوت است. سیاهپوستان ایران که به بلوچ شهرت دارند و در استان سیستان و بلوچستان و بسیاری از آنان در بندرعباس زندگی میکنند، درست است که سیاهپوستند، ولی از تیره براهوتیان منشعب از نژاد دراویدی هستند.
نقل از ویکیپدیا: امروزه مردمی که به این نژاد تعلق دارند حدود یکچهارم جمعیت هند را تشکیل میدهند و اکثراً در جنوب هندوستان زندگی میکنند. سریلانکا، پاکستان، نپال و مالدیو کشورهای دیگری هستند که دراویدیها در آنجا اقلیت قابل ملاحظهای را شکل میدهند. البته پس از مهاجرت آریائیان در حدود سه تا چهار هزار سال پیش به شبه قاره هند، رفته رفته در بخشهای بزرگی از هندوستان آمیزش گستردهای میان آریائیان روشنپوست و دراویدیان تیرهپوست صورت گرفت و امروزه بیشتر هندیان از تبار آمیخته این دو نژاد هستند. دراویدیان حدود شش هزار سال پیش از سوی شمال به شبهقاره هند وارد شده بودند. پیش از حرکت به سوی جنوب، یک شاخه از آنها به سوی غرب کوچیدند. تیرهٔ براهویی ساکن در بلوچستان پاکستان و ایران، از تبار همین شاخه از دراویدیان است.
زبان براهویی امروزه نیز در برخی مناطق بلوچستان ایران و پاکستان صحبت میشود. در ایران از مردم شهرستان خاش میتوان نامبرد که با تیرهٔ براهویی آمیختگی نژادی دارند.
گفتنی است آنچه که به رنگ زرشکی نگاشته میشود نقد این پژوهشی است که ظاهراً هدفدار نگاشته شده و هدف از نگارش آن هم در همان آغاز پژوهش آمده است، همانگونه که در پایان آمده است؛ یعنی:
این سه مجوس در واقع سه نفر یهودی بودند که در ایران زندگی میکردهاند و خداوند بدین وسیله، آنها را از آمدن پیامبر جدیدی برای قوم یهود خبر داده است... به نظر میرسد که اینان یهودیان مؤمنی بودهاند که پس از عقوبت خداوند بر این قوم که به دست بخت نصر به وقوع پیوست، خود را از تقدیر قوم یهود خارج کرده و به زندگی عادی خود در میان ایرانیان ادامه میدادند.(از این پس خواهید دید که نویسنده، به جای به کارگیری واژه زرتشتی یا زردشتی، واژه مجوس عربی را به کارمیگیرد، تا رنگ ایرانی بودن آن کمرنگ شود.)
گروه فرهنگی مشرق - در سنت مسیحی بر اساس خبری که در باب دوم انجیل متّی آمده است در هنگام تولد حضرت عیسی(ع) سه نفر مجوس (زرتشتی) از حوالی ایران به اورشلیم و سپس بیت لحم رفتهاند و هدایایی به حضرت عیسای نوزاد تقدیم کردهاند. آیا این واقعه صحت دارد؟ آیا ممکن است پس از دو هزار سال از هویت این افراد تحقیق کرد و از نیّت آنها پرسید؟ آنها آن مسافت دور را چگونه و به چه قصدی به بیت لحم مسافرت کردهاند؟ راقم این سطور گرچه یک مسلمان است ولی پس از تحقیقات وافر به وقوع این واقعه اعتقاد یافته و توانسته به نتایج بدیعی در این خصوص دست یابد.
******
به وقت تولد حضرت عیسی(ع) در شهر بیت لحم، سه ایرانی به کمک ستارگان از تولد آن حضرت باخبر شده و به آنجا رفتند و هدایایی به حضرت مریم(س) تقدیم نمودند. مسیحیان این سه نفر را به « سه پادشاه» (the three kings) یا «سه مرد عاقل» (the three wise men) ملقب کرده و حتی نامهایی نیز به آنها نسبت دادهاند: بالتازار (بل تصّر)، مِلکور (ملکیور)، گاسپر (یاسپر) 1(Balthassar, Melchior, Gaspar). در خصوص اینکه این مجوسان که بوده و از کجا آمدهاند بحث و نظرهای گوناگونی درگرفته است، ولی هنوز هیچ قطعیتی در این خصوص وجود ندارد.
روایت واقعه در انجیل متّی
واقعۀ آمدن مجوسان به دیدار عیسای نوزاد، سراسر باب دوم از انجیل متّی را به خود اختصاص داده است. خلاصه ماجرا این است که پس از تولد حضرت عیسی(ع) در بیت لحم، چند نفر مجوس از سمت مشرق (در مشرق، جز کشور پارسیان که آیین زرتشتی داشتهاند کشوری دیگر که شاهزاده داشته باشد و پیرو آیین زرتشتی باشد وجود نداشته است.) به اورشلیم میآیند و میپرسند: «کجاست آن تازه مولود که پادشاه یهود است؟ ما ستارۀ او را در مشرق دیده و برای پرستش (تکریم) او آمدهایم.» پس هیرود پادشاه و مردم اورشلیم از این خبر مضطرب شدند. هیرود از کاهنان یهود پرسید: «مسیح کجا باید متولد شود؟» آنها با بررسی کتب خود گفتند: «در بیت لحم». آنگاه هیرود مجوسان را به حضور طلبیده از ظهور آن ستاره پرسید و گفت: «به بیت لحم بروید و چون او را یافتید مرا نیز خبر کنید.» مجوسان به سمت بیت لحم رفتند و در راه، ستاره را مجدداً یافتند و خرسندانه آن را تعاقب نمودند تا به بیت لحم رسیدند.
ستاره در بالای منزلی ایستاد و آنها داخل شده طفل را با حضرت مریم(س) دیدند و بر او تعظیم کرده، هدایای خود، یعنی طلا و کُندُر و مُرّ را تقدیم نمودند. پس در خواب شب به مجوسان وحی رسید که به نزد هیرود بازگشت نکنند. لذا آنها از راه دیگر به وطن خویش (در اینجا نیز مشخص میشود که آنها به یک کشور خاص تقلق داشته اند.) مراجعت کردند. بعد از رفتن ایشان، فرشتۀ خدا در خواب به یوسف (کفیل/ شوهر مریم) ظاهر شده گفت: «برخیز و طفل و مادرش را بردار و به مصر فرار کن و در آنجا بمان، زیرا هیرود میخواهد طفل را هلاک کند.» پس آنها به مصر رفتند. و چون هیرود دید که مجوسان بازنگشتند سربازانش را فرستاد تا تمام اطفال کمتر از دو سال را در بیت لحم بکشند. چندی بعد، هیرود نیز مرد و فرشتۀ خدا در خواب، زمان بازگشت را به یوسف اعلام نمود. در مراجعت یوسف دید که اَرکیلا پسر هیرود حاکم یهودیه شده لذا به هدایت فرشته به استان جلیل در شمال فلسطین رفته، در شهر ناصره ساکن شدند.
بررسی واقعه
در میان اناجیل چهارگانه مسیحی (متّی، مرقس، لوقا و یوحنا)، این واقعه فقط در انجیل متّی دیده میشود. البته چون متن اناجیل مرقس و یوحنا از دوران رسالت حضرت عیسی(ع) آغاز میشود لذا در این خصوص تضادی با انجیل متّی پدید نیامده است. اما سؤال اینجا است که انجیل لوقا که تولد حضرت عیسی(ع) را با جزئیات ذکر کرده و نویسندهاش در همان ابتدا مدعی است که همه چیز را از آغاز، دقیق و به ترتیب خواهد نوشت (لوقا 1/ 3) چرا از این وقایع مهم سخنی نگفته است؟ وقایعی مانند: آمدن مجوسان به اورشلیم و بیت لحم به هدایت ستاره، کشتار کودکان بیت لحم به فرمان هیرود، مهاجرت عیسای نوزاد با خانوادهاش به مصر. (ممکن است لوقا یا لوک هم در انجیل خود، مطالبی را در این زمینه نقل کرده ولی چون دیده در متی جامعتر آمده، آنها را حذف کرده است.)
قصور
نویسندۀ انجیل لوقا نباید موجب تضعیف این
خبر در انجیل متّی شود.
به
هر حال اعتقاد بنده بر این است که این
واقعه حقیقتاً رخ داده و خداوند آن مجوسان
را از ایران برای دیدار عیسای نوزاد به
اورشلیم و سپس بیت لحم آورده است تا اولاً
مردم یهود را به تولد پیامبر جدید این قوم
خبر دهد (نویسنده
مرتباً حضرت عیسی را پیامبر بنی اسرائیل
میخواند و با این نسبت دادن، هدفی را دنبال
میکند.)
و
ثانیاً برای مقاصد چندی که در ادامه خواهد
آمد.
بنده
حتی گمان دارم که در خصوص این واقعه
اشارهای ظریف در قرآن مجید نیز وجود
دارد (مؤمنون/
50 و
51-
به
قرآن بازگشت شد.
به
هیچ روی نمیتوان از آن دو آیه مطلبی در
این زمینه به دست داد.)
که
در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
انجیل
متّی تعداد مجوسان را ذکر نکرده است ولی
آنها در سنت مسیحی سه نفر دانسته شدهاند.
شاید
به این دلیل که آنها طبق نقل انجیل متّی،
سه هدیه (طلا،
کُندُر، مرّ)
به
عیسی(ع)
تقدیم
کردهاند.
ما
نیز همین رقم را میپذیریم.
مراد
از «مجوس»
پیروان
دین زرتشت است.
اگر
آنها از سمت شرق به اورشلیم آمده باشند
پس آنها ظاهراً زرتشتیان ایرانی بودهاند.
(نویسنده،
این مطلب اساسی را تنها در چند واژه و تنها
در اینجا بیان میکند!)
چون
در آن زمان امپراطوری روم و ایران هممرز
بودند و فلسطین جزو مستعمرات روم بود.
تولد پیامبران عظیم القدری (عظیم الشأن درست است و نه عظیم القدر. عظیم القدر تنها خداست. شاید نویسنده میخواسته بنویسدعالیقدر و یا جلیل القدر.) همچون حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسی(ع) (صفتی را که برای اینگونه پیامبران میآورند، اولوالعزم به معنای دارای عزم و اراده ای سخت است. سه پیامبر دیگر: نوح، عیسی، محمد هستند.) به ترتیب توسط کاهنان دربار نمرود و فرعون پیشگویی شده بود. علم پیشگویی از روی ستارگان که به آن «احکام نجوم» میگویند در نزد بابلیها و سپس مصریان متداول بوده است. اما مشخصات آن ستاره که با تولد حضرت عیسی(ع) بر مجوسان نمایان شد به نظر نمیرسد که با «احکام نجوم» تطبیق کند، و نه همچنین با پدیدههای نجومیای که امروزه شناخته شده هستند از قبیل: انواع مختلف ستارگان دنبالهدار، ابَر نو اختر (Super Nova)، شهابسنگ.(ستاره دنبالهدار و بویژه شهابسنگ را در کنار سوپرنوا گذاشتن، مانند این است که برکه ای در یک روستا را در کنار اقیانوس آرام قراردهی.)
از انجیل متّی برمیآید که آن ستاره سه مشخصۀ بارز داشته است:
1. در ارتفاع پایین حرکت میکرده است، مانند ارتفاع پرواز یک کبوتر. چون ستاره در بیت لحم در
بالای منزلی که عیسای نوزاد در آن بوده توقف کرده و مجوسان بدانجا هدایت شدهاند.
2. آن ستاره، محلّی (منطقهای) بوده، یعنی فقط مجوسان آن را دیدهاند. و به همین جهت است که مردم اورشلیم از سخن مجوسان تعجب کرده و مضطرب شدند. (این ویژگی، بیان دیگری از مشخصۀ اول است).
3. ستاره از قوانین حرکتِ ستارگانِ آسمان تبعیت نمیکرده است. زیرا که ابتدا به سمت غرب و سپس به جنوب حرکت نموده است. (بیت لحم در فاصلۀ 9 کیلومتریِ جنوب اورشلیم است). توضیحاً اینکه اجرام سماوی در آسمان شب بر اثر چرخش وضعی زمین، همگی از سمت شرق به غرب حرکت میکنند.
با توجه به شرحی که نویسنده بر مبنای پژوهشش انجام داده، میتوان گفت که آن ستاره به طور کلی ستاره نبوده، بلکه یک یوفو بوده که برای این امر مأموریت داشته است. باید توجه داشت که یوفوها پدیده تازهای نیستند و بسیار پیشتر از تولد حضرت مسیح هم بوده اند. (نقش بشقابهای پرنده در جامعه جهانی آینده را ببینید.)
با اندکی تأمل به این نتیجه میرسیم که اگر آمدن مجوسان به اورشلیم صحت داشته باشد (نویسنده پیشتر نوشت که معتقد به این رخداد است؛ ولی در اینجا به باور خود شک میکند و آن قلت میگذارد!) این ماجرا یک واقعۀ نجومی خاص بوده که خداوند آن را برای هدایت کردن مجوسان به اورشلیم و سپس بیت لحم، ایجاد نموده است. (این سخن نویسنده با توضیحی که در بالا دادم، منطبق است: اشاره به یاری یک یوفو در این رخداد) اما برای بررسی بهتر واقعه لازم است در خصوص رسالت حضرت عیسی(ع) تأمل کنیم، که آیا رسالت آن حضرت جهانی است؟
رسالت عیسی(ع)
آمدن مجوسها به دیدار عیسای نوزاد میتواند دلیلی باشد که محدودۀ رسالت حضرت عیسی(ع) جهانی بوده است. ولی آیا حقیقتاً این پیامبر عظیم القدر(الشأن) بر همۀ مردم دنیا مبعوث شده است؟ پاسخ منفی است. زیرا بر اساس آنچه از قرآن مجید و اناجیل اربعۀ مسیحی برمیآید، رسالت حضرت عیسی(ع) مختص به قوم بنیاسرائیل بوده است. (این مطلب نیز نادرست است. از آنجا که حضرت عیسی پیامبر بوده، پس رسالتش جهانشمول بوده است. بویژه پیامبران اولوالعزم رسالتشان جهانی بوده است. تنها رسولان هستند که تنها برای قوم خود برانگیخته شده اند، مانند لوط و صالح و هود. همه پیامبران رسول نیز بوده اند. به رسولان عام خداوند یا برگزیدگان الهی بازگشت شود.) هیچ کجا نقل نشده که حضرت عیسی(ع) غیر یهودیان را به دین خدا فراخوانده باشد. (اگر دعوت نکرده دلیلی نمیشود که رسالتش جهانشمول نبوده است. عیسی در جوانی رسالتش به پایان رسید؛ ولی اراده الهی پشتیبان رسالت عیسی بود تا جهانی شود.) عیسی(ع) بنا به نص قرآن در دنبالۀ رسالت حضرت موسی(ع)، بر قوم یهود مبعوث شده است (بقره/ 88 ـ مائده/ 44 و 46). (حضرت رسول اکرم اسلام هم در دنباله رسالت حضرت عیسی مبعوث شده است. اینکه دلیل نشد!!) در اناجیل مسیحی نیز دیده میشود که حضرت عیسی(ع) مردم را به تورات و کتب انبیاء یهود ارجاع میدهد (متّی 5/ 17 ـ 7/ 12 ـ 8/ 4 ـ مرقس 13/ 14 ـ لوقا 4/ 21 ـ 10/ 26 ـ یوحنا 10/ 34 و 35). به همین سبب است که مسیحیان مجبور به قبول تورات و سایر کتب انبیاء یهود هستند. (مسلمانان هم مجبور به قبول تورات و انجیل هستند. البته مسلمانان به کلییت آنها باور دارند و معتقدند که در اناجیل دستکاری صورت گرفته است.)
با تعاریفی که نویسنده به دست میدهد، چنین به نظر میرسد که وی، مقاله را برای خوشایند یهودیان نوشته است!
بنیاسرائیل یعنی برادران یوسف، به جرم مخالفت عمدی با خواست خداوند در سیادت یوسف(ع) و فروختن آن حضرت(برادرانش او را در چاه انداختند و نه اینکه فروخته باشند! چرا نویسنده در این زمینه و در دیگر مطالب پیرامون حضرت یوسف و بنی اسرائیل، از قرآن نقل نمیکند که کاملترین و درستترین منبع است و از تورات دلیل میآورد؟!)، به مصر تبعید شدند (تبعید نشدند بلکه چون یوسف عزیز مصر شد، آنها را نزد خود فراخواند: ادخلوا مصر انشاءالله آمنین- یوسف: 99) و پس از قحطی نیز بازنگشتند. حدود چهار صد سال بعد، طبق پیشگویی ابراهیم و یعقوب و یوسف علیهم السلام که در تورات مذکور است (پیدایش 15/ 13 تا 16 ـ 48/ 21 ـ 50/ 24)، خداوند حضرت موسی(ع) را فرستاد تا بنیاسرائیل را به فلسطین بازگرداند. لذا رسالت حضرت موسی(ع) نیز مختص به قوم یهود بود و این حقیقت در قرآن مجید نیز مؤکد است (اعراف/ 105 و 134 ـ طه/ 47 ـ شعراء/ 17). بنا به یک حکم کلی، همۀ امتها پیامبر(پیامبر نه!، رسول) داشتهاند (فاطر/ 24- در این آیه تنها نوشته نذیر یعنی هشداردهنده و نه پیامبر. در آیه بعد میگوید رسول، باز هم نه پیامبر!) و این پیامبران به سوی قوم خود رفتهاند، به زبان همان مردم (نگا. یونس/ 74 ـ یوسف/ 109 ـ ابراهیم/ 4). (نویسنده در اینجا نیز مطالبی را به قرآن نسبت میدهد که یا نشان از ناآگاهی، و یا نشان از غرض ورزی اوست.)
در قرآن از زبان فرشتهای که بر حضرت مریم(س) پدیدار شد، آمده است: «و او پیامبری است که به سوی بنیاسرائیل میرود» (آلعمران/ 49- اینهم تحریفی دیگر درباره قرآن. قرآن در این آیه از جانب عیسی میگوید: تصدیق کننده ام آنچه را که در برابر من است از تورات. یعنی تورات را به طور کلی و برای همه زمانها تصدیق نکرده. بلکه گفته آنچه که اکنون هست- زمان خود او- تصدیق میکنم.) این حقیقت، از برخی دیگر از آیات قرآن نیز مستفاد میشود (صف/ 6 و 14 ـ مائده/ 72 ـ زخرف/ 59).(اگر نقدی بر این ادعاهای وی نمینویسم دلیل بر پذیرش آنها نیست، بلکه برای خودداری از کش دادن موضوع است.) در انجیل متّی از زبان حضرت عیسی(ع) منقول است که فرمود: «فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گمشدۀ بنیاسرائیل» (متّی 15/ 24). مراد از «گوسفندان گمشده»، عموم مردم یهودی هستند که توسط علما و کاهنان یهود گمراه شدهاند. برخی از محققان معتقدند که هرچند حضرت عیسی(ع) از مُلک یهود خارج نشد ولی به حواریون خود اجازه داد تا انجیل او را در تمام جهان تبلیغ کنند. در حالیکه در انتهای انجیل لوقا آمده است که حضرت عیسی(ع) به حواریون خود سفارش کرد که تا زمان ظهور منجی موعود، در اورشلیم بمانند (لوقا 24/ 49).(تبلیغ کردن ربطی به خروج حواریون از اورشلیم ندارد.)
فلسطین در زمان حضرت عیسی(ع) به سه استان شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم شده بود که به ترتیب جلیل(تاکنون تنها عنوان جلیله را دیده ام.)، سامریه و یهودیه خوانده میشد. حضرت عیسی(ع) طبق متن سه انجیل نخست (متّی، مرقس و لوقا)، فقط در شهرهای استان جلیل موعظه میکرد و فقط یک نوبت به اورشلیم وارد شد که همان وقت، کاهنان او را گرفته و به قتل رساندند(!) حضرت عیسی(ع) در این سه انجیل یک پیامبر جلیلی خوانده میشود و محدودۀ رسالت او بخشی از قوم یهود است و نه همۀ یهودیان، تا چه رسد به تمام مردم جهان.
ادعای مسیحیان در خصوص رسالت جهانی پیامبرشان به آن دلیل است که ایشان حضرت عیسی(ع) را رسول خاتم معرفی میکنند و از آنجا که در تورات و کتب انبیاء آمده است که «تمام اقوام جهان منتظر آمدن رسول خدا هستند» (پیدایش 49/ 10) و یا «کسانی که در جزیرهها ساکنند شریعت او را انتظار میبرند» (اشعیاء 42/ 4) لذا حکم میکنند که عیسی(ع) همان پیامبر خاتم است. در حالیکه حضرت عیسی(ع) شریعت و فقه نیاورد و مطابق شریعت تورات حکم میکرد. ثانیاً او هرگز چنین ادعایی نکرده است که پیامبر موعود (ماشیح) است (برای نمونه نگا. متی 22/ 41 تا 45 ـ 24/ 5). ثالثاً این ادعا را نخستین مرتبه پولس در دمشق مطرح کرد (اعمال 9/ 22) و در شهرهای دیگر هم آن را نشر داد، و این همان بدعت بزرگ اوست. نتیجه میگیریم که محدودۀ حضرت عیسی(ع) نیز به مانند حضرت موسی(ع) و سایر انبیاء بنیاسرائیل مختص به قوم یهود بوده است. (طرفداری نویسنده از یهودیان هر دم پررنگتر میشود!!)
نه مجوسان بلکه سه یهودی
با توجه به آنچه که در بخش قبل اثبات شد نتیجه میگیریم که این سه مجوس در واقع سه نفر یهودی بودند (کجا اثبات شد؟!! در بخش پیشین رسالت عیسی را محدود به قوم یهود کردی تا بعد ماهی مقصود را از آب بگیری. گویی نویسنده مأموریت دارد تا با زدن زیرآب ایران و اسلام، همه نیکیها را به یهودیت نسبت دهد و از آن دفاع کند.) که در ایران زندگی میکردهاند و خداوند بدین وسیله، آنها را از آمدن پیامبر جدیدی برای قوم یهود خبر داده است. بعد از فتح اورشلیم توسط سپاه بخت النصر در سال 586 قبل از میلاد، تعداد چهل هزار نفر یهودی برای غلامی به بابل برده شدند. نزدیک به پنجاه سال بعد، در سال 538(539) ق.م. کورش هخامنش بابل را فتح کرد و یهودیان را رخصت داد تا به اورشلیم بازگردند. بنا به نوشتۀ یوسیفوس کسانی که از اسارت بابلی بازگشتند 000/42 هزار نفر بودند و اینها تعدادشان کمتر از آنهایی بود که ماندند. لهذا تعداد زیادتری از یهودیان، از بابل به فلسطین بازنگشتند. به نظر میرسد که اینان یهودیان مؤمنی بودهاند که پس از عقوبت خداوند بر این قوم که به دست بخت النصر به وقوع پیوست، خود را از تقدیر قوم یهود خارج کرده و به زندگی عادی خود در میان ایرانیان ادامه دادهاند.
در اینجا میبینیم که بی هیچ دلیلی و آوردن هیچ مدرکی، این سه شاهزاده پارسی که در بالا مرتباً از مجوسی بودن آنها یاد میکرد، به یکباره یهودی شدند!!
در خصوص اینکه برخی از یهودیان در ایران ماندند و به همراه سایر اسیران به فلسطین بازنگشتند، میتوان به کتاب استر (از مجموعۀ عهد عتیق) رجوع کرد. مُردخای یهودی در دربار خشایارشا در شهر شوش کار میکرد و یهودی بودن خود را کتمان مینمود. او نهایتاً توانست برادرزادهاش استر را به همسری خشایارشا در آورد. خشایارشا نوۀ دختری کورش کبیر بود و از 486 تا 465 قبل از میلاد حکمرانی کرد. همچنین در کتاب تاریخ جامع ادیان برخی یهودیانی که در بابل مانده بودند مذکورند (نگا. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، انتشارات علمی و فرهنگی، صص. 536 و 537 و 558)
کدام آدم عاقلی میپذیرد که پس از پانصد سال، این زرتشتیان، از نوادگان خشایارشاه بودهاند، و این در صورتی است که این ادعاها درست باشند که بسی سخت است باورکردنشان!
اهداف آمدن مجوس
خداوند پس از قرنها یک رسول عظیمالقدر(تصور میکنم عظیم القدر یک واژه در کتابهای یهودی و تورات به زبان فارسی باشد که نویسنده آن را بسیار به کار برده است.) به نام عیسی بن مریم برای یهودیان مبعوث کرده است و به همین سبب یهودیان موحد را که در ایران زندگی میکردند به آمدن آن پیامبر خبر میکند. لذا ستارهای در ارتفاع پایین بر این یهودیان نمایان میشود و آنها قبل از تعاقب آن، با علم «احکام نجوم» یا سایر معارف دین خود از تولد آخرین پیامبر یهود باخبر (آخرین پیامبر یهود!! کم کم عیسی را هم از پیامبران بنی اسرائیل خواند.) میشوند. آنگاه به تعقیب آن میپردازند تا به اورشلیم برسند. پس از باخبر شدن مردم اورشلیم، یهودیان بابلی (یه یکباره این سه شاهزاده ایرانی را پانصد سال به قهقرا برد و یهودیان بابلی خواند، به همین سادگی! جل الخالق! از اینگونه شیادان و شیادیگری شان!!) میفهمند که باید برای دیدار این پیامبر تازه متولد شده به بیت لحم بروند. آنها نهایتاً هدایای خود را به عیسی(ع) تقدیم کرده و از بیراهه به شهر خود بازمیگردند.
یهودیان بابلی (همان مجوسان) با آمدن خود چند هدف را برآورده کردند:
1. نخست خود و سایر یهودیان مقیم بابل(کدام مدرک نشان میدهد که در دوهزار سال پیش در بابِل هنوز یهودی باقیمانده بود!!؟) و ایران، از تولد آخرین پیامبر بنیاسرائیل (مفت و مجانی عیسی مسیح را آخرین پیامبر بنی اسرائیل جاانداخت!!) آگاه شدند و دانستند که به زودی آخرین پیام خداوند به توسط این پیامبر به یهودیان ابلاغ خواهد شد.
نویسنده فراموش میکند که در بالا نوشت فلسطین سه بخش داشته و یکی از آنها یهودیه بوده است. از سوی دیگر در قرآن آمده است که یهودیان با دیدن کودکی در آغوش مریم به وی اعتراض کردند و گفتند ای که از قوم هارونی! (یعنی از خودمان هستی.) نه پدرت شخص بدکاری بود، و نه مادرت آدم سرکشی بود!(مریم: 28). آن هم حضرت مریمی که در میان یهودیان و توسط حضرت زکریا بزرگ شده بود. چگونه آنها آمده بودند تا تولد عیسی را به یهودیان خبر دهند!! از سوی دیگر وجود سه شاهزاده به ما میگوید که رسالت عیسی جهانی بوده و خداوند تولد و رسالت او را از آن سر دنیا فاش کرده است. به حقایقی شگفت پیرامون مسیح و مریم در قرآن در وب بازگشت شود.
2. مردم اورشلیم و هیرود نیز از تولد حضرت عیسی(ع) باخبر شدند.
3. هدایای یهودیان بابلی برای عیسی(ع) و خانوادهاش مفید بوده است. طبق نقل انجیل متّی، آنها سه هدیه تقدیم کردند: کُندُر، مُرّ و طلا. دو مورد اول، دو صمغ گیاهی هستند و فواید زیادی دارند و از جمله در بهبود سریعتر زن زائو مفیدند. هدیۀ طلا نیز احتمالاً خرج سفر غیرمترقبۀ آنها به مصر شد. زیرا هیرود قصد قتل عیسی(ع) را کرده بود.(!!!)
آیا واقعۀ سه مجوس در قرآن مذکور است؟
به جهت آمدن سه مجوس، لازم است به آیۀ 50 از سورۀ مؤمنون که بنا به گفتۀ اکثر مفسران در خصوص تولد حضرت عیسی(ع) نازل شده است اشاره کنیم:
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ * یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیم (مؤمنون/ 50 و 51) و پسر مریم و مادرش را معجزهای ساختیم و آن دو را بر بلند جایى که قرارگاه و آبی روان داشت پناه دادیم * اى رسولان! از طیّبات بخورید و کار نیک کنید، که من به کارهایى که مىکنید آگاهم.
ظن این حقیر آن است که آیۀ 51 نیز دربارۀ حضرت عیسی(ع) است. اگر اینچنین باشد شاید بتوان استنباط نمود که مراد از «طیّبات» در این آیه، هدایایی است که آن یهودیان موحّد بابلی در هیئت سه مجوس به حضرت عیسی(ع) تقدیم کردهاند. (نظر شما کاملاً نادرست است بلکه آیات پنجاه و پنجاه و یک سوره مؤمنون در شرح آیاتی است که پیرامون مسیح و مریم در سوره مریم آیات بیشت وچهار و بیست و پنج آمده است: غمگین مباش پروردگارت جویی از پایین تو جاری ساخته. تنه درخت خرما را به سوی خود بکش تا رطبی که به تازگی چیده شده بر تو فروریزد.) به حقایقی شگفت پیرامون مسیح و مریم در قرآن در وب بازگشت شود.
مقایسۀ واقعۀ انجیل متی با انجیل برنابا
از آنجا که راقم این سطور در این ایام مقالۀ «برنابا، حواری گمشدۀ عیسی(ع)» را در سایت مشرق در حال انتشار دارد و در آنجا اثبات نموده که برنابا یکی از دوازده حواری است و خصوصاً اینکه او تنها حواریای است که انجیل حضرت عیسی(ع) را نوشته لذا مناسبت دارد که به جهت حسن ختام این واقعه را در انجیل برنابا و متی با یکدیگر مرور کنیم. به نظر راقم، اقتباس نویسندۀ انجیل متی از انجیل برنابا بسیار واضح است.
|
|
انجیل متی باب دوم (1) و چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه، در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: (2) «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.» (3) اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وی. (4) پس همۀ رؤسای کَهَنه و کاتبان قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ (5) بدو گفتند: «در بیت لحم یهودیه. زیرا که از نبی چنین مکتوب است: (6) و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.» (7) آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد. (8) پس ایشان را به بیت لحم روانه نموده، گفت بروید و از احوال آن طفل به تدقیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم. (9) چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه شدند، که ناگاه آن ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان میرفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد. (10) و چون ستاره را دیدند، بینهایت شاد و خوشحال گشتند. (11) و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخائر خود را گشوده، هدایای طلا و کُندر و مرّ به وی گذرانیدند. (12) و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند. (13) و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت: «برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستوجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.» (14) پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، به سوی مصر روانه شد (15) و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که «از مصر پسر خود را خواندم.» (16) چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سخریّه نمودهاند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید. (17) آنگاه کلامی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود، تمام شد «آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه میکند و تسلّی نمیپذیرد زیرا که نیستند.» (18) اما چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشتۀ خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت: (19) «برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو، زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند، فوت شدند.» (20) پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد. (21) اما چون شنید که اَرکلاؤس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی میکند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت. (22) و آمده در بلدهای مسمّی به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیاء گفته شده بود تمام شود که «به ناصری خوانده خواهد شد.»
|
انجیل برنابا فصل ششم
(1) چون تولد شد یسوع در زمان هیرودس پادشاه یهودیه، سه نفر بودند از مجوس در اطراف مشرق که چشم داشتند ستارگان آسمان را. (۲) پس نمایان شد برای ایشان ستارهای که سخت درخشندگی داشت. پس از آنجا با هم مشورت کردند و آمدند به یهودیه در حالتی که رهبری مینمود ایشان را آن ستاره که جلوی روی آنها میرفت. (۳) پس چون رسیدند به اورشلیم، پرسیدند کجا تولد شده پادشاه یهودیه؟ (۴) چون بشنید هیرودس این را، هراسان شد و همۀ مردم شهر مضطرب شدند، پس از اینجا جمع نمود هیرودس کاهنان وکاتبان را و گفت: «کجا تولد خواهد یافت مسیح؟» (۵) جواب دادند: «به درستی که او متولد خواهد شد در بیت لحم. زیرا نوشته شده است در [کتاب] نبی اینطور: "و تو ای بیت لحم! کوچک نیستی میان رؤسای یهود، زیرا زود است برآید از تو تدبیر کنندهای که سرپرست شود طایفۀ مرا، یعنی اسرائیل را."» (۶) آنوقت هیرودس مجوسها را به حضور خود طلب نموده و از آمدن ایشان جویا شد. (۷) پس جواب دادند که همانا ستارهای در مشرق رهبری نمود ایشان را به سوی اینجا. (۸) پس از این جهت خوش داشتند که پیشکش کنند هدایا را و سجده نمایند برای این پادشاه تازهای که نمایان شد برای ایشان ستارۀ او. (۹) در آن وقت هیرودس گفت: «بروید به بیت لحم و به دقت از این طفل سراغ بگیرید، (۱۰) و چون او را پیدا نمودید، بیایید و مرا خبر دهید. زیرا من نیز میخواهم سجده نمایم برای او.» (۱۱) و او این را از روی مکر گفت.
فصل هفتم
(1) رفتند مجوس از اورشلیم. (۲) ناگاه دیدند ستارهای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلو روی ایشان میرفت. (۳) پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور. (۴) وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود. (۵) پس مجوس آنجا رفتند. (۶) چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند. (۷) پس خم شدند و سجده نمودند برای او. (۸) آنگاه مجوس پیشکش کردند عطرها را با نقره و طلا. (۹) نیز حکایت کردند بر عذرا هر چه را که دیده بودند. (۱۰) آنگاه ایشان را میان خواب، طفل تحذیر نمود از رفتن به سوی هیرودس. (۱۱) پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.
فصل هشتم
(1) چون هیرودس دید که مجوس باز نگشتند به سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند. (۲) پس بر بست نیّت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود. (۳) لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتۀ خدای و گفت: (۴) «برخیز بهزودی و بگیر طفل و مادرش را و برو به سوی مصر. زیرا هیرودس میخواهد او را به قتل برساند.» (۵) پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به سوی مصر. (۶) پس ماندند در آنجا تا مرگ هیرودس، که گمان کرد مجوس او را ریشخند نمودهاند. (۷) آنگاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم. (۸) پس لشکرها آمدند و کشتند همۀ کودکانی را که بودند در آنجا، چنانکه هیرودس فرمان داده بود. (۹) این هنگام تمام شد کلمات آن پیغمبر که گفته: (۱۰) «نوحه وگریه در رامه است. (۱۱) راحیل ندبه میکند پسران خود را و هیچ تسلی نیست برای او، زیرا موجود نیستند.» [ارمیاء 31/ 15]
فصل نهم
(1) و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتۀ خدای در خواب یوسف و گفت: (۲) «برگرد به یهودیه، زیرا مردند آنانکه میخواستند مرگ طفل را.» (۳) پس یوسف گرفت طفل و مریم را (و طفل به هفت سال رسیده بود) و آمد به یهودیه، از آنجا که شنیده بود اینکه ارخیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود. (۴) پس رفت به سوی جلیل، زیرا ترسید که در یهودیه بماند. (۵) آنگاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره. |
محقق و نویسنده: امیر اهوارکی
پاورقی:
1. این کلمه به صورتهای Gaspard, Jasper, Kasper, Kaspar نیز ضبط شده است و محتمل است که اصل فارسی این کلمه، «گنجور» باشد (به نقل از یادداشت فضل الله نیکآئین مترجم این کتاب وزین: عبدالاحد داود، محمد در تورات و انجیل، نشر نو، 1361، ص 139)
خدا را چگونه میبینی؟
در داستان «حضرت سلیمان» در قرآن میخوانیم که پس از اینکه آن حضرت نسبت به خداوند ناسپاسیکرد و از سوی خداوند گوشمالیشد، توبهکرد و توبة او پذیرفتهشد. پس از توبه، از خداوند پادشاهی یگانه و منحصربهفردی را درخواستکرد، که پس از او به کسی ندهد. عجب درخواستی!! و جالبتر آنکه خداوند نیز درخواست او را پذیرفت و آن پادشاهی ویژه را به وی ارزانیکرد.
به نظر شما چرا خداوند درخواست بسیار بزرگ و عجیب وی را پذیرفت؟ نگارنده خیلی به این موضوع فکرکرد؛ و دست آخر به این نتیجه رسید که خداوند منظورهای بزرگتری را در نظرداشتهاست که چنین درخواستی را پذیرفته و در کتاب خود، آن را با آبوتاب بیانکردهاست. یکی از آنها این بودهاست که:
خداوند میخواسته به ما بگوید «من برای هرکس آنچنان و آنگونهام که او مرا میبیند. سلیمان مرا بسیارسخاوتمند و دستودلباز دید و من به او بسیار بخشیدم. هرکس مرا بخیل ببیند و از ترس آنکه درخواست بزرگ او را به او ندهم از من کم بخواهد، من هم برای او همان گونه میشوم و با او آنگونه رفتارمیکنم؛ و برعکس، اگر همانند سلیمان دست مرا باز ببیند، من هم دست خود را برای او بازمیکنم و از خوان نعمتهایم هرچه بخواهد به او میبخشم». چنانکه فرمود:
وقالتالیهود یدالله مغلوله غلتایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء
«و یهودیان گفتند دست خدا بستهاست. دستانشان بستهباد؛ و به دلیل این گستاخی لعنشدند. بلکه دستان او باز است و هرگونه که بخواهد میبخشد». (مائده: 64)
رسیدن
به این هدف، یک پیش نیاز دارد که آنهم باور
و ایمانی قوی است، که به گفتار و پندار
نیست، وگرنه به مقصود نخواهی رسید.
در این میان نباید از قدرت ذهن و تلقین غافل شد. حضرت عیسی علیه السّلام میگوید: اگر با ایمان به خداوند و از صمیم دل به کوهی بگویی از جای کنده شو و به دریا سقوط کن! اگر در خواسته و بیان خویش مصمم باشی و شک و تردید نکنی آرزویت برآورده میشود.
1385 - احمد شماع زاده
خرد گرایی در جایگاه شرک ورزی
احمد شماع زاده
ومن اظلم ممن ذکّر بایات ربه فاعرض عنها و نسی ماقدّمت یداه انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّه انیفقهوه و فی آذانهم وقراً و ان تدعهم الیالهدی فلن یهتدوا اذاً ابداً
ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه. سوره کهف آیه 57
بازاندیشی برخی تفکرات شیعی با طرح چند پرسش و پاسخ:
پرسش: چرا حاجت خواستن از امامان و امامزادگان شرک تلقی میشود درصورتی که ما شاهد آنیم که آنان به واقع شفا میدهند و حاجات مردم را براورده میسازند؟
پاسخ: تصور مکنید آنانکه بت میپرستیدند دیوانه یا دستکم سفیه و ابله بوده اند و بدون دریافت نتیجه به بت خود عشق و علاقه نشان میداده اند؟ بلکه آنان نیز مانند شما از اعتقاد خود نتیجه میگرفته اند. تصور ابله بودن آنان نشان از آن دارد که خدا، قرآن و جهان را نشناخته ایم.
پس برای شناختی هرچند مختصر به چند نکته توجه کنید:
خداوند برای کیهان و دیگر آفریدگانش قانونهایی دارد که سنن الهی نامیده میشوند.
یکی از سنن الهی آن است که هرکس به هر چیز اعتقاد راسخ داشته باشد، برای دنیای او کارساز شود.
این کارسازی ریشه در جهان دور و بر ما دارد. فضای کیهان و فضای دوروبر ما پر از انرژی است.
یکی دیگر از سنن الهی آن است که زندگی ما را انرژیها هدایت کنند. ولی مایه کار برای کارایی انرژیها، اعتقاد و تلقین است.
اعتقاد یا باور داشتن و تلقین یا به خود باوراندن، (که آن را واگویه نیز خوانده اند.) دو روی یک سکه اند. بنابراین هرگاه کسی با جان و دل و از روی اعتقاد راسخ، از بت، از درخت، از آسمان، از ماه، از خورشید، از امام یا امامزادگان، یا هر چیز دیگری درخواستی داشته باشد، با توجه به سنن الهی و قانون تاثیرگذاری انرژیها، و با توجه به باوری که دارد، و تلقینی که صورت میگیرد، در بیشتر مواقع پاسخ مثبت میگیرد. آن هنگام هم که پاسخ نمیگیرد حکمتی در کار است که خداوند به موجب یفعل ما یرید، دخالت کرده و از براورده شدن آن خواسته جلوگیرشده است. همه این سخنان به طور خلاصه در این آیه نهفته است:
ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شی قدیر(انعام: 17)
در این زمینه یعنی قدرت ذهن و تلقین، حضرت عیسی علیه السّلام میگوید:
اگر با ایمان به خداوند و از صمیم دل به کوهی بگویی از جای کنده شو و به دریا سقوط کن! اگر در خواسته و بیان خویش مصمم باشی و شک و تردید نکنی آرزویت برآورده میشود.
******
خداوند کرامتها را(که همه کرامتها نتیجه به کارگیری و به جریان درامدن و کنش واکنش انرژیهاست) با منظورهای متفاوت به کسان مختلف داده است:
به پیامبران مانند حضرات موسی و عیسی علیهما سلام به عنوان اعجاز.
به ائمه اطهار مانند امام علی بن ابیطالب(ع) با دادن علم امامت.
به برخی برگزیدگان مانند حضرات خضر پیامبر(سوره کهف) و حضرت یعقوب(یوسف: 68) با دادن علم لدنی.
به انسانهای والا برای نشان دادن اوج برخی ویژگیها و خویهای والای انسانی همچون حضرت عباس(ع) از امامزادگان.
به برخی اشخاص عادی همچون سامری قوم موسی برای امتحان(بلاء) او و قوم بنی اسرائیل از طریق بصیرت یافتن به برخی رمزورازهای طبیعت.
به آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان برای نشان دادن اوج تواناییهای انسان با دادن علم کتاب(دانش رمزورازهای طبیعت).
ولی ما به جای اینکه منشا و مصدر(فاکتور) همه این کرامتها و علمها و آفریننده این باکرامتان یعنی الله را بدین وسایل بهتر بشناسیم و به او بیشتر دل ببندیم و او را در همه لحظه های زندگیمان موثر بدانیم، شیفته آن آفریدگان(وسایل) شده و با موثر دانستن آنان در زندگیمان به خداوند شرک میورزیم. آنان هم وسیله آزمایش و هم نردبان ترقی اند. اگر به وسیله و نردبان مشغول شوی نه تنها از ترقی و رسیدن به هدف(عبودیت الله) بازمیمانی که سقوط میکنی!!
نکته مهم: یکی از دلایل گمراه شدن برخی شیعیان آن است که ائمه اطهار را متصف به داشتن علم غیب میکنند. همان گونه که در بالا آمد علمها مختلفند و درجه های متفاوتی دارند و ائمه اطهار با علم امامت کرامتهایی داشته اند که خارج از توان ما بوده در نتیجه ما تصور میکنیم که آنان علم غیب داشته اند. درصورتی که داننده غیب تنها خداوند است و این علم را به کسی نداده و نخواهد داد. آیات قرآنی زیادی دراین زمینه هست. در یکی از این آیه ها پیامبر اکرم به مشرکین میگوید اگر علم غیب داشتم همه خوبیها را برای خود میخواستم.
خداوند در سوره حج آیه 73 در این زمینه مثال بسیار جالب و زیبنده ای آورده است، که اگر کسی پس از دانستن آن، باز هم بر بافته های فکر ناقص خود پافشاری کند، یقینا جزء کسانی است که: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم غشاوه. مخاطب آیه هم ناس است؛ یعنی همه(مسلمانان، مشرکین و پیروان دیگر ادیان):
ای مردم مثلی برای شما زده شده پس به آن گوش فرادهید: آنانی که فرا میخوانیدشان از غیرخدا هرگز نمیآفرینند مگسی را، هرچند همه آنان بر آن همت گمارند. و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید نمیتوانند از او بازستانند. خواهان و خوانده هر دو ضعیف اند(74). قدر و شایستگی خداوند را به درستی ندانستند. همانا که خداوند بسیار قوی و بسیار با عزت است.
آری علی آن مرد حق!، آیا توانایی آن را داشت تا همان مگس مثالی خداوند را بیافریند؟ به قول قرآن هرگز!! ولی به قول این مشرک آری:
ای علی اگر خدا نیستی کمتر از خدا نیستی"
که اگر علی میدانست پس از او شیعه نادانی یافت میشود که چنین بگوید یقینا از پیش تکفیرش میکرد. این گونه شرکهاست که بسیار خطرناک است!!
پس بر هر مسلمان لازم است تا در آغاز هر روز از خداوند چنین بخواهد و بر این دعا مراقبت و مواظبت کند تا بلکه خداوند او را تا آخر روز از شرکها و گناهان کوچک و بزرگ نگاهدارد:
اللهم انی اعوذ بک من ان اشرک بک شیئا و انا اعلم به و استغفرک لما لا اعلم به تبت عنه و تبرات من الکفر و الشرک والکذب و الغیبة و البدعة والنمیمة والفواحش و البهتان والمعاصی کلها واسلمت و اقول لا اله الا الله محمد رسول الله. و نیز این دعا را:
حسبی(بس است مرا) الرب من المربوبین. حسبی الخالق من المخلوقین. حسبی الرازق من المرزوقین. حسبی الله رب العلمین. حسبی من هو حسبی. حسبی من لم یزل حسبی. حسبی من کان مذکنت لم یزل حسبی. حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم.(از تعقیبهای نماز صبح)
پرسش: پس تفاوت میان براورده شدن خواسته ها و نیازمندیها با درخواست مستقیم از خداوند و این گونه براورده شدنها در چیست؟
پاسخ قرآن: ءارباب متقرقون خیر ام الله الواحد القهار؟ (آیا پروردگاران متفرق و مختلف بهترند یا خداوند یگانه قهار؟ - یوسف:39)
گویی خداوند میدانسته که برخی انسانها از جمله مسلمانان سر از چه شرکهایی در میآورند که اینگونه آیات را نازل کرده است. دقت کنید و ببینید که آیه چقدر دقیق است و به پرسش بالا پاسخ قاطعی میدهد:
وجود دیگر پروردگاران(رب النوعها و به قول برخی پژوهشگران خدایان) را تایید کرده و به گونه ای گفته که خود میداند موجب خیر برای کسانی شده اند تا کسی نتواند دلیلی بیاورد که آنها برای ما موجب خیر شده اند. بلکه دلیل دیگری آورده:
آیا آنها بهترند یا خداوند یگانه قهار؟ قهار یعنی کسی که میتواند همه آن اربابان را از بیخ و بن برکند. در همین یک واژه نکات بسیاری نهفته است:
یعنی اگر من بخواهم میتوانم همه آنان را نابود کنم ولی سنت من بر آن قرارگرفته که آنها باشند تا مایه آزمایش انسانها بشوند(لنبولنکم ایکم احسن عملا؟).
داوری را نیز بر عهده عقل و دل انسانهای مشرک و بویژه مسلمانان مشرک که قرآن میخوانند(اگر بخوانند) واگذارده تا خود راه درست را با این هشدار قرآنی بازیابند.
اگر میگویییم مسلمانان مشرک تعجب نکنید. زیرا طبق روایتی که گویا از رسول اکرم(ص) نقل شده تشخیص شرک از راه رفتن مورچه بر سنگ سیاهی در دل شب تیره مشکل تر است. یعنی آنچنان گرفتار آن میشوی که خودت هم بیخبری و نمیتوانی باور کنی که گرفتار شده ای.
این حدیث برای ما مسلمانان بیان شده، نه برای مشرکینی که شرکشان عیان و آشکار است تا به ما مسلمانان و بویژه شیعیان بگوید خود را از شرک مبرا ندانید؛ بلکه هر روز و هر آن، مراقب و مواظب رفتار و کردار خود باشید!
آیه ای که نقل شد خداوند از زبان یوسف نبی آورده ولی نکات دیگری که مرتبط با همین موضوعند در آیات پیش وپس این آیه نیز قابل توجهند:
واتبعت مله آبائی ابراهیم و اسحق ویعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیء ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لکن الناس لایشکرون(38) یا صاحبی السجن ءارباب مبفرقون خیر ام الله الواحد القهار(39) ماتعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله به من سلطان ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم ولکن اکثرالناس لایعلمون(40)
و پیروی کردم دین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را. دلیلی وجود نداشت که شرک ورزیم به خداوند چیزی را.(این چیزی را مربوط به همین بحث است) این از فضل خداوند بر ما و بر مردم است(ما میفهمیم و شکرگزاریم) ولی بیشتر مردم شکرگزار نیستند(بلکه شرک گزارند). ای یاران زندانی من آیا پروردگاران پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهار؟ نمیپرستید جز او را مگر اینکه آنچه را که میپرستید تنها سمبلهایی هستند که آنها را نامگداری کرده اید شما و پدرانتان. در این زمینه خداوند دلیل و دستاویزی برای شما فرونفرستاده است(که به آن متوسل شوید) همانا که حکم تنها از آن خداوند است. دستور داده که پرستش نکنید مگر او را. آن است دین و روش زندگی پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند.
نکته ها:
خداوند شرک را مطلق نگفته بلکه "چیزی را" را آورده تا شامل روش به ظاهر موحدینی که آن گونه اعتقادات را شرک نمیدانند نیز بشود.
یوسف: فضل خداوند آن است که به همه مردم گوشزد کرده که شرک نورزند. ما شرک نمیورزیم اما بیشتر مردم مشرکند(که شامل موحدین ظاهری نیز میشود).
این چیزها یا کسانی را که با موثر دانستنشان به خداوند شرک میورزید خودشان قبول ندارند که در دستگاه خداوند کاره ای هستند بلکه تنها سمبلهایی هستند که شما در تصور و ذهن خود ساخته اید.
شما نه از روی تعقل بلکه در بیشتر موارد از روی عادتهای بزرگتران و درگذشتگانتان چنین اعتقاداتی یافته اید و اگر بیندیشید به اشتباه خود پی خواهید برد.
هیچ دلیلی عقلانی و قرآنی هم برای این کارهای خود ندارید. خداوند هم که به شما چنین دستوراتی نداده و همواره شما را از شرک ورزی بازداشته. پس چگونه کارهای خود را توجیه میکنید؟
آیا ما مطمئن هستیم که جزء آن "بیشتر مردم" که در این آیات دوبار قرآن یاداورمان شده نیستیم؟
آیه های 28 و 29 سوره یونس گویی دنباله همین موضوعند:
و روزی که همه آنها را گردهم میآوریم. سپس میگوییم به آنان که شرک ورزیدند در جایگاه خود باشید شما و شریکانتان(آنهایی را که مورد شرک به من قرار میدادید). پس مانعها را از میانشان برمیداریم و رو در رو قرارشان میدهیم و نماینده شریکان میگوید ما را ستایش نمیکردید. پس بسنده است که خداوند گواه و شاهدی باشد میان ما و شما که هیچگونه آگاهی از ستایشتان نداشتیم.
در همین راستا، در آیات پنج و شش سوره احقاف چنین آمده است:
و من اضلّ ممن یدعوا من دون الله من لایستجیب له الی یوم القیامه و هم عن دعائهم غافلون و اذا حشرالنّاس کانوا لهم اعداءً و کانوا بعبادتهم کافرین
ترجمه: و چه کسی گمراهتر از کسی است که میخواند غیرخدا را؟ کسی که تا روز قیامت هم دعای او را مستجاب نمیکند و آنان از خوانده شدنشان آگاهی نداشته اند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند آن پرستش شدگان دشمنان این پرستندگان هستند و پرستش آنان را رد میکنند.
نکته ها:
خداوند آنهایی را که مردم مورد شرک به خداوند قرارمیداده اند با عنوان شریکان شما یاد میکند. یعنی خداوند سمبلهای شرک را بازشناسی و روشنگری میکند که آنان به واقع شریک من نبوده اند بلکه وسیله ای برای آزمودن شما و ساخته و پرداخته و شریک ذهن شما بوده اند. در اینجا(آیات شرک در آخرت) برعکس آیات شرک در دنیاست که خداوند از زبان یوسف گفت پروردگاران پراکنده.
در آخرت که کار از کار گذشته و استدلال کارایی ندارد و خداوند حاکم مطلق است میفرماید: آن اربابان و شریکان تنها ناشی از ذهن شما بوده و هیچ کاری برای شما نکرده اند بلکه هرچه از خیر به شما رسیده از سوی من بوده است که شما ناسپاسی کرده و به حساب شریکانتان گذاشته اید.
آنهایی که مورد شرک قرار میگرفته اند)مانند حضرات مسیح و علی علیهما سلام) هرگونه ارتباطی را نفی میکنند و اقرارمیکنند که ما به هیچ روی از ستایش شما آگاهی نداشتیم و به آن راضی نبوده ایم و این را خود خدا میداند که به دلهای ما و شما آگاهتر از خودمان است.
و نیز در آیه 66 همین سوره(یونس) میفرماید:
آگاه باشید که هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است و آنچه را که (آنانکه غیرخدا را میخوانند) پیروی میکنند و شریک خداوند قرارمیدهند همه و همه از آن خداوند است. (عابد و معبود و روشها و وسایل عبادت همه از آن خداوند است.) آنان پیروی نمیکنند مگر گمان را.
نکته ها
به مسیحیان میگوید اگر مسیح در آسمانهاست او مال خدا و در اختیار اوست. نمیتواند کاری برای کسی انجام دهد جز با اجازه او.
به شیعیان میگوید اگر روح ائمه اطهار در آسمانهاست از آن خدا و در اختیار اوست و نمیتوانند کاری برای کسی انجام دهند.
اگر امام زمان و گورهای ائمه اطهار در زمین است باز هم همه از آن خدا و در اختیار خداوند است. خداوند نمیخواهد در زمین کاری کند که شما نتوانید شرک بورزید او در حال آزمودن شماست.
هیچکس عبادت نمیشود. تنها گمان میکنید که آنان را میستایید و تعریف و تمجید میکنید و با آنان سخن میگویید و نیازهای خود را به درگاه آنان میبرید و...
پرسش: اگر چنین است پس چرا پدرانمان بر همین روش بوده اند و تاکنون عالمی پیدا نشده که ایمان شیعیان را این گونه بازاندیشی کند؟
پاسخ:
شیعیان از آغاز چنین نبوده اند. پس از چند نسل که از عصر امام علی(ع) گذشت یعنی در زمان امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما سلام(قرن دوم) کم کم گروهی افراطی پیدا شدند که بسیاری چیزها را در فرهنگ شیعه تغییر دادند و از همه مهمتر آنکه در دعاها و زیارتنامه هایی که مردم عادی با آنها سروکار داشتند دستکاری کردند و برای ما به ارث گذاشتند. در فرهنگ شیعه به این گروه افراطی لقب "غالیان" با غلات یعنی غلوکنندگان در امور شیعه داده اند. آن دو امام بویژه امام جعفر صادق آنها و تفکر و روشهای آنان را طرد و نفی میکردند ولی آنان راه و روش خود را ادامه میدادند.
یعنی میتوان گفت آنان شیعه واقعی نبودند که از امام زمان خود پیروی نمیکرده و راه افراط را ادامه میدادند. همان کاری که اکنون نیز افراطیون انجام میدهند و همواره افراط بلای جان اسلام بوده و هست. با این وجود افکار و عقاید افراطی آنان چندان پویا نبود بلکه زمان به عمل درامدن این افکار و نظرهای افراطی دوره ای بود که صفویان به روی کار آمدند. در نتیجه آن تئوریهای ناکارامد با نیروی حکومتی همراه و کارامد شدند و نتیجه اش وجود طرز تفکر و عمل شیعیانی شد که از آن زمان تاکنون میبینیم.
در این زمینه کتابهایی وجود دارد و بحثهای زیادی صورت گرفته که هر کس بخواهد میتواند خود واقعیتها را دریابد.
پیامبر اکرم(ص) و بیشتر پیامبران برای خداپرستی مبعوث نشدند بلکه برای یکتاپرستی برانگیخته شدند. کفار و حتا مشرکین کسانی نبودند که بگویند خدایی نیست تا پیامبران بیایند و بگویند که خدایی هست. بلکه هرکس به روشی و با وسیله ای(به قول قرآن ارباب متفرقون) به خداوند آفریننده کیهان ایمان داشت. پس علت برانگیختن پیامبران یکتاپرستی بود و نه خداپرستی. همان گونه که شعار اولیه اسلام(قولوا لا اله الا الله تفلحوا) بود. یعنی بگویید هیچ الهی جز الله وجود ندارد تا رستگار شوید. نام پدر رسول اکرم(ص) عبدالله بود و مردم قریش مراسم حج را با تفاوتهایی به جا میآوردند که سنتی برجامانده از روزگار ابراهیم سلام الله علیه بود! یعنی جامعه خدا را قبول داشت ولی الله را کم داشت که مهم هم همین بوده و هست. بنابراین باید بدانیم هرگاه نقش الله در زندگیمان کمرنگ شود و رنگهایی دیگر افزوده شود از اسلام دورشده ایم.
شیعه هیچگاه نباید مانند مشرکین بگوید: اگر در برخی دعاها و زیارتها شرکی وجودداشت بزرگانمان(کبرائنا) و پدرانمان(آبائنا) آنها را نقد میکردند و یا دستکم خود نمیخواندند و اگر آنان ایرادی نگرفته اند دلیلی ندارد که ما نقد کنیم. اگر ایرادی داشتند آنان بهتر از من و شما میفهمیدند و به ما گوشزد میکردند!
یعنی همان استدلالی که مشرکین میکردند.
قرآن کریم به هنگام نقل سرگذشت پیامبران میفرماید هر یک از آنان را که مبعوث کردیم مشرکین گفتند ما بر دین پدرانمان هستیم چرا میخواهی ما را از دینمان بازداری که تاکنون زیانی هم به ما نرسانده؟ ولی پیامبران همگی گفته اند ما میخواهیم شما را به یکتاپرستی و مؤثر بودن آفریننده ای یکتا در زندگانی تان دعوت کنیم که همه خوبیها و نعمتها از اوست و او آفریینده کیهان است و بر هر کاری تواناست و اگر بخواهد همه شما را نابود میکند. ولی آن مشرکین گوش فرانمیدادند در نتیجه هر قوم به گونه ای نابود شد.(خداوند هرازچندگاهی زمین را از شرک پاک کرده است ولی باز هم این اندازه مشرک وجود دارد!! اگر زمین از وجود مشرکان پیشین پاک نشده بود اکنون چه وضعی داشت!!؟)
و همه این آیه ها و روشنگریهای قرآنی برای ما مسلمانان است و نه مشرکین قریش و عصر پیامبر اکرم(ص) تا زحمتهای آن حضرت و یاران با وفای او بی اثر نشود و ما موحد واقعی(و نه اسمی) باقی بمانیم. بنی اسرائیل با آنهمه زحمتهایی که حضرت موسی برایشان کشید و آنان را از دست فرعون نجات داد و سپس با چه مشکلاتی آنان را سامان بخشید چیزی نگذشت که گوساله پرست شدند. آنان بیجهت گوساله نپرستیدند. آن گوساله هم گوساله ای عادی نبود. گوساله موضوع آزمون آنها بود. موضوع آزمون ما شیعیان هم معصومین اند که چون کراماتی از آنها میبینیم شیفته آنان میشویم و با این شیفتگی و با واسطه قراردادن و کمک خواستن و موثردانستن آنان در زندگی مان خداوند را... رحمتهای او را... ربوبیت او را... سرپرستی(ولایت) او را... عطایای او را... بخششهای بیدریغ او و... و... و ... را فراموش میکنیم و به آن تعالی شانه شرک میورزیم و از آزمایش الهی سرافکنده بیرون میآییم.
آنان وسیله آزمایش و نردبان ترقی اند. اگر به وسیله و نردبان مشغول شوی نه تنها از رسیدن به هدف(عبودیت الله) بازمیمانی که سقوط میکنی!!
مواظب باشیم تا کردارهایمان نتیجه زین لهم الشیطان اعمالهم نباشد.
ربنا ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین
رب اغفر و ارحم و انت خیرالراحمین
واعف عنا واغفرلنا وارحمنا
رب اغفر و ارحم
رب اغفرلی
یا رب
شب آغاز سال 2013
کیهان، سیستمی 9 بعدی
احمد شمّاع زاده
نکته: کسانی که مایلند این پژوهش را به دوستان انگلیسی زبان خود معرفی کنند، میتوانند از ترجمه مختصر آن در لینک زیر بهره برداری کنند:
https://www.academia.edu/23710171/The_Universe_a_Nine_Dimensions_System
در گفتار سازمان کیهان در قرآن، دانستیم که کیهان سه بخش دارد، و هر بخش چگونه در ارتباط با دو بخش دیگر قرارمیگیرد؛ و با توجه به گفتار شکل کیهان در قرآن دانستیم که شکل ساختاری کیهان حلزونی است. اما موضوعی که در این گفتار به آن میپردازیم این است که این سه بخش در حلزون کیهانی چه جایگاهی را دارا هستند، و کل حلزون کیهانی با توجه به این سه بخش چگونه ساختاری را شکل میدهند، و ویژگیهای این ساختار چیست؟
مقدمه اول: تنها آیهای که ساختار کیهان را تا اندازه ای مشخصمیسازد، آیه آخر سورة طلاق است که میفرماید: اللهالذی خلق سبع سموات و منالارض مثلهنّ یتنزّلالامر بینهنّ لتعلموا انالله علی کل شیء قدیر و انالله قد احاط بکلّ شیء علماً
ترجمه: خداوند کسیاست که آفرید هفت آسمان را و از زمین نیز مانند آنها را. کار در میان آنها پایین میآید(مقررمیشود) تا بدانید همانا که خداوند بر هرچیزی توانا و همانا خداوند بهدرستی به هرچیزی احاطة علمی دارد.
با این آیه دیدگاه ما از ساختار کیهان دگرگونهمیشود؛ و متوجهمیشویم که هفت آسمان به همراه خود هفت زمین(بخشهای پیدا) دارند؛ یعنی آسمان- زمین های هفتگانه ای وجود دارند. از سوی دیگر اگر بخواهیم مفاهیم بخشی از دعایی را که معمولاً در قتوت نماز خوانده میشود و از معصوم روایت شده، در این موضوع دخالت دهیم، این آیه مفهومتر میشود و تصور ما را از حلزون کیهانی کاملتر میکند:
رب السّموات السّبع و رب الارضین السّبع و ما فیهنّ و ما بینهنّ و رب العرش العظیم
ترجمه: پرودگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار زمینهای هفتگانه و آنچه در آنهاست و آنچه میان آنهاست و پروردگار عرش با عظمت.
در تشریح تصوری که این عبارتها بویژه عبارت و ما بینهن به ذهن ما متبادر میسازند، باید گفت بخشهایی از کیهان که چیستی و چگونگی آنها برای انسان امروزی هنوز پوشیده است، آسمان- زمین های هفتگانه را کاملا از یکدیگر مجزّا میسازند. به منظور سادگی فهم و نگارش، از این پس، هر یک از آسمان- زمین ها را کیهانک(مینی یونیورس) مینامیم.
مقدمه دوم: از آنجا که از آغاز آفرینش، جای و گاه یا مکان و زمان با هم ایجاد شده و کیهان پویا را شکل داده اند؛ پس سخن گفتن پیرامون کیهان همواره باید همراه با جایگاه (فضا - زمان) یا سپیس تایم باشد. به عبارتی ساده تر نمیتوان از جایی از کیهان سخن گفت بی آنکه زمانی را برای آن در نظر نگیریم. یعنی این دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند و سخن گفتن از یکی از آنها بیهودگی است، و ره به جایی نخواهیم برد. و نیز میدانیم که:
حلزون کیهانی هفت لایه دارد.
این لایه ها با پوسته ای سخت، روی یکدیگر قرار گرفته اند.
آیه 12 سوره فصّلت آیه محکمه ای است که ذهن ما را در این زمینه به نکته ای مهم و دقیق میکشاند؛ و آن اینکه هرچند چگونگی حد فاصل لایه ها بر ما پوشیده است، ولی هر یک از این لایه ها کارکردهای جداگانه ای دارند و باید این نکته را در نظر بگیریم تا شناختمان از ساختار کیهان کامل شود. آیه چنین است:
فقضیهن سبع سموات فی یومین و اوحی فی کل سماء امرها و زینّا السماء الدّنیا بمصابیح
ترجمه: پس تمام کرد هفت آسمان را در دو مرحله؛ و کارکرد هر آسمان را در آن نهادینه کرد و آسمان دنیا را با ستارگان زینت بخشید.
نتیجه آنکه:
حلزون کیهانی سیستم کاملی است که هفت لایه یا سیستم کوچکتر و یا سابسیستم (کیهانک) دارد؛ که این سابسیستمها با توجه به مقدمه اول، نه تنها از نظر موجودیت کاملاً از یکدیگر جدا هستند، بلکه از نظر کارکرد نیز از یکدیگر جدا بوده و خداوند کریم کارکردها و وظایف هر کیهانک را نیز در آن تعبیه و نهادینه کرده، تا از کیهانکهای پیش یا پس از خود بینیاز باشد، و کارهای درون سیستمی خود را، خود مستقلاً انجام دهد.
برای داشتن تصویر و تصوری شبیه به واقعیت در ذهن خود، لاک سه بعدی یک حلزون طبیعی را درنظرآورید که دارای هفت لایه باشد(البته در جهان ما چه در طبیعت و چه در صنعت، هیچگاه حلزونی به وجود نیامده که هفت لایه داشته باشد). این لاک سهبعدی، مانند یک آبنما (اکواریوم)، باید به گونهای شفّاف باشد تا بتوانیم هرچه را که در درون آن است، آشکارا ببینیم. در این صورت در هر یک از لایههای آن، لکّههای روشنی (کهکشانهایی) را میبینیم که بخش بسیار کوچکی از هر لایه را تشکیلمیدهند، (رویهمرفته، چهاردرصد حلزون کیهانی) و دیگر بخشهای هر لایه که عمده حجم هر لایه را شکلمیدهند، (رویهمرفته، 96 درصد حلزون کیهانی) سیاه و نادیدنی هستند. به قول نویسندهای جرم درخشنده اعضای این خوشههای کهکشانی در اقیانوسی از ماده تاریک غوطهورند.
لایه هفتم که معمولاً از همه لایهها گستردهتر و مسطح تر است، جهان دیدنی ما را شکل میدهد. هرچه لایههای حلزون کیهانی پایینتر، یعنی به مرکز حلزون کیهانی نزدیکتر باشند، دارای حجمی کمتر، ولی پیچش، گرانش و چگالی بیشتری هستند؛ درنتیجه زمان کندتر میشود؛ تا به مرکز یا هسته برسد. در مرکز حلزون کیهانی چگالی بینهایت است؛ در نتیجه حرکتی وجود ندارد و زمان صفر است.
بدین ترتیب متوجه میشویم که هر لایه از حلزون کیهانی یک سابسیستم یا کیهانک است که ابعادی از کیهان را با جایگاه یا سپیس تایم ویژه، در خود جای داده است.
پس آنچنانکه از زمان اینشتاین تاکنون تصور میشد، چنین نیست که جایگاه یا سپیس تایم یگانه ای بر سیستم کیهانی حاکم باشد؛ بلکه هفت سپیس تایم وجود دارد؛ و کیهان در بخشهای مختلف خود، دارای ابعاد گوناگونی است. در این نظریه، عبارت بعد چهارم زمان است جایگاهی ندارد؛ بلکه زمان در همه هفت کیهانک وجود دارد؛ ولی با کندی یا سرعتی متفاوت.
آیا ممکن است دیگر کیهانکها مسکونی باشند؟
جدا از دیگر نوشته ها و پژوهشها، در پژوهش جن موجود که از نو باید شناخت، و نیز در جهانهای موازی در قرآن، پیرامون فهم درست آیه رب المشرقین و رب المغربین، شرح نسبتاً فراگیری آمده است که نشان میدهد در دیگر کرات، موجوداتی ناطق و مسئول وجود دارند. ولی به تازگی متوجه نکته ای ظریف و مهم در برخی آیات سوره طه شده ام. این سه آیه به ما میگویند که نه تنها در دیگر کرات و سیاره ها، بلکه در دیگر کیهانکها نیز موجوداتی زندگی میکنند که در روز بازپسین مسئول اعمال خویشند و زمان کیهانکی که در آن زندگی میکرده اند با زمان کیهانکهای دیگری که در آنها نیز موجودات ناطق و مسئول زندگی میکرده اند متفاوت است:
یوم ینفخ فی الصور و نحشرالمجرمین یومئذ زرقاً(102) یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشراً (103) نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقهَ ان لبثتم الا یوماً(104) - طه
روزی که در صور دمیده شود، (فراموش نکنیم که دمیده شدن در صور برای همه هفت لایه کیهان است و نه بخشی از آن.) و برمیانگیزانیم مجرمین را در چنین روزی که هاج و واج شده اند! میان خود، زیر لب میگویند بیش از ده روزی را نگذراندیم. ما آگاهتریم به گفتار آنان؛ در حالی که آنهایی که در طریقه(لایه) برتر یا بالاتری از طریقه اینان قرارداشته اند، میگویند ما نگذراندیم مگر روزی را.
با توجه به آیه ای که میگوید ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق(مؤمنون: 17)، منظور از امثلهم طریقهَ این است که در طریقه یا کیهانک برتری در حلزون کیهانی قرار دارند، و از مرکز حلزون دورترند.
بدین ترتیب مشخص میشود که هم اکنون موجوداتی ناطق و مسئول، در کیهانکهایی زندگی میکنند که زمانشان نسبت به زمان کیهانک پیش از خود، ده برابر تندتر و نسبت به زمان کیهانک پس از خود، ده برابر کندتر است!!
بدین ترتیب، اگر کیهانک هفتم را X فرض کنیم، میتوانیم پیرامون کندی و تندی زمان در هفت لایه حلزون کیهانی و سپیس- تایم (جایگاه) آنها، این نتایج را بگیریم:
کیهانک ششم = X ضرب در 10
کیهانک پنجم = X ضرب در 100
کیهانک چهارم = X ضرب در 1000
کیهانک سوم = X ضرب در 10000
کیهانک دوم = X ضرب در 100000
کیهانک اول = X ضرب در 1000000
پس نتیجه میگیریم که زمان در اولین لایه کیهان، یک میلیون بار کندتر از کیهانک ماست.
این آیات نیز نشانده آن است که تفاوتهای زمانی نسبتاً کم مربوط به سیاره های متفاوت در منظومه خورشیدی باشد:
خداوند در سوره مؤمنون آیات 112 و 113 نیز پرسش و پاسخی را مطرح میفرماید:
کم لبثتم فی الارض عدد سنین؟ قالوا لبثنا یوماً او بعض یوم(چند سال را در زمین گذراندید؟ میگویند: گذراندیم به اندازه روزی یا بخشی از یک روز را.)
و یوم یحشرهم کان لم یلبثوا الّا ساعة من النّهار یتعارفون بینهم (یونس: 45)
و روزی که برمنانگیزیم آنان را، گویی درنگ (زندگی) نکردهاند مگر ساعتی از روز را که در میان خود شناخته شده بود.
کیهانکها و ابعاد آنها:
با توجه به اینکه ما در کیهانکی سه بعدی زندگی میکنیم، پس میتوانیم کیهانکهای هفتگانه و ابعادی را که دارند، بدین گونه طبقه بندی کنیم:
آسمان(کیهانک) هفتم که نزدیکترین کیهانک به هسته حلزون کیهانی است، دارای نه بعد است. ناظری که در آن قرار داشته باشد، تنها یک مرحله از خداوند پایینتر است و میتواند نظاره گر ناظران یا چیزهایی باشد که در لایه ها یا کیهانکهای پایینتر قرار گرفته اند؛ ولی ناظران کیهانکهای پایینتر نمیتوانند او را ببینند. این کیهانک دارای بشترین پیچش، جرم و چگالی نسبت به کیهانکهای بعدی است؛ ولی دارای پیچش، جرم و چگالی کمتری نسبت به هسته حلزون کیهانی است.
کیهانک ششم دارای هشت بعد است؛ و کسی که در این کیهانک واقع شده باشد، میتواند نظاره گر کسانی و چیزهایی باشد که در کیهانکهای پایینتر قرار دارند. و به همین ترتیب:
کیهانک پنجم دارای هفت بعد، کیهانک چهارم دارای شش بعد، کیهانک سوم دارای پنج بعد، کیهانک دوم دارای چهار بعد؛ و کیهانک آخر که جهان ما یا به قول قرآن سماءالدنیا باشد دارای سه بعد، یا سه بعدی است. جلّ الخالق!!
بدین ترتیب، سیستم قرآنی کیهان، نه تنها نسبیت خاص اینشتین را تأیید میکند بلکه آن را اصلاح کرده، و کاملتر و واقعی تر به جهانیان عرضه میدارد.
پوستة حلزون کیهانی، همه آفرینش را در خود جای داده است. هراندازه که این حلزون گسترش یابد، جایگاه یا فضا ـ زمان در تمام سیستم به نسبت، گسترش مییابد.
بحثی مهم و خواندنی پیرامون ویژگیهای آسمان هفتم
برای آسمان یا کیهانک هفتم ویژگیهایی از سوی رسول اکرم(ص) در سفر فضائی(معراج) ایشان در روایات نقل و بر شمرده شده که شایسته است در این گفتار به آنها اشاره شود:
یک- جبرئیل که تا آسمان ششم همراه رسول اکرم بوده در این مرحله از همراهی باز میماند. این جهان که نور در نور است در مرحله ای چنان والا قرار دارد که حتا جبرئیل که مایه اولیه اش نور است نمیتواند به آن راه یابد.
دو- برای رسیدن به لقاءالله حتا رسول اکرم نیز نمیتواند از آسمان هفتم بالاتر رود. در نتیجه خداوند که در افق اعلی(و هو بالافق اعلی) است برای اولین و آخرین بار نزول اجلال میکند: ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی(نجم: 7-8-9) یعنی آنقدر به یکدیگر نزدیک شدند، همچون دو کمانه که به یکدیگر پشت کنند. یعنی تنها یک نقطه با هم فاصله داشتند.
سه- پیامبر اکرم در آسمان هفتم به درختی سمبلیک میرسد که نامش سدرة المنتی است. این درخت در احادیث و روایات ویژگیهایی دارد که به شناخت ما از آسمان هفتم یاری میرساند:
از نامش مشخص میشود که در انتهای کیهان قرار داشته که درخت سدر نهایی نامیده شده است. و آن را بسیار بزرگ و عظیم وصف کرده اند.
درخت سدر چنانکه از دیگر آیات قرآن نیز بر میآید، درختی برای ثمر دهی نیست و تنها زیبایی و سایه دارد. و از آنجا که برگهایش از نظر لطافت و پهنا به گوش فیل تشبیه شده، به نظر میرسد درختی واقعی نبوده بلکه سمبلیک باشد.
این درخت را نورهایی شگفت انگیز که تنها یک مرحله با نور بیواسطه خداوند فاصله دارند، میپوشانند که وصف کردنی نیست و در قرآن هم تنها اشاره ای به آن شده است.
در وصف کارکرد این درخت روایتهای بسیاری نقل شده(دستکم ده روایت) که همه آنها در اینکه چه چیزهایی به آن منتهی میشود اختلاف دارند ولی وجه اشتراکشان این است که همه چیز به آن منتهی میشود وبهترین این روایتها از ابن مسعود است:
و الیها ینتهی ما یعرج من الارض فیقبض منها و الیها ینتهی ما یهبط به من السماء و در نقلی دیگر از وی:
ینتهی الیها کل ما یهبط من فوقها و یصعد من تحتها.(هرانچه از بالایش بر آن فرود آید و هرانچه از پایینش به سوی آن صعود کند، به آن منتهی میشود.)
و از آنجا که این درخت ریشه اش در آسمان ششم بوده و نمودش در آسمان هفتم است، به این نتیجه میرسیم که آسمان هفتم طبیعتی همچون دیگر کیهانکها ندارد؛ و این درخت سمبلیک رابطی است میان آسمانهای پایینتر با آسمان هفتم. ولی رابطی ویژه و عظیم که همچون یک درخت واقعی عظیم عمل میکند؛ و کارکردش سیرکولیشنی برای تبدیل و تبادل مواد و انرژیهاست. یعنی همان گونه که تمام درختها اکسید کربن میگیرند و اکسیژن پس میدهند و مواد خام را میگیرند و میوه به بار میآورند، این درخت سمبلیک نیز واسط میان کیهانکهای پایینتر با کیهانک هفتم است؛ و رابطی است برای بده بستان میان آنها؛ و از آنجا که با عرش الهی که منبع تغذیه کیهان است فاصله چندانی ندارد، میتوان از آن به عنوان سوپاپ اطمینان یادکرد که چون کیهانکهای پایینتر نمیتوانند مستقیما انرژی عرش را دریافت کنند(از شدت چگالی و سنگینی و...)، این درخت پس از تلطیف و تعدیل انرژیهای دریافتی آنها را برای کاربری در کیهانکهای پایینتر آماده میسازد.
اینکه در روایات آمده از زیر این درخت چهار جریان جاری است(دو جریان آشکار و دو جریان پنهان)؛ و اینکه رسول اکرم در آنجا جبرئیل را بر صورت و مایه اولیه ای دید که از آن ساخته شده بود، نتیجه میگیریم که این چهار جریان منشأ اولیه چهار نیرویی هستند که فرشتگان از آن به وجود آمده اند(طبق آیات قرآن)؛ و دانش فیزیک نو به این چهار نیرو دست یافته است. پس مشخص میشود که آفرینش با آفریدن این چهار نیرو آغاز شده است؛ که دو نیروی پنهان عبارتند از گرانش و الکترومگنتیک و دو نیروی آشکار عبارتند از برهمکنش ضعیف و برهمکنش قوی.
الحمدلله الذی هدینا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدینا الله
نگارش و ویرایش: اسفندماه نودوچهار
ویرایش دوم: دیماه نودوشش
احمد شمّاع زاده