هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

ویژگیهای «عبادالله المخلصین» در قرآن

ویژگیهای «عبادالله المخلصین» در قرآن


احمد شمّاع زاده



یکی از نکاتی که ما را به دانستن ویژگیهای عبادالله المخلصین (با فتح لام) برمیانگیزاند، استثناء شدن آنان توسط ابلیس است، آنجا که به خداوند میگوید: من همه بندگان تو را فریب میدهم جز بندگان مخلص تو را! و پاسخ خداوند که تو هرگز بر بندگان من غلبه نتوانی کرد.

در کلام خداوند دو نکته بسیار مهم نهفته است:

یکی اینکه کسی که بنده من باشد، هرگز بنده و پیرو تو نمیشود.

نکته دوم اینکه نه اینکه تو نمیخواهی، بلکه نمیتوانی بر کسی که بنده من است، چیره شوی و به نافرمانی از من تشویقش کنی و فریبش دهی.

***

خداوند در آیاتی، عامّه رسولان و پیامبران را مصداق مؤمنین قرار داده ولی آنان را مصداق مخلصین قرار نداده، و تنها در دو آیه، به حضرات یوسف و موسی، عنوان مخلص داده است:


وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَىٰ ۚ إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولًا نَبِیًّا (مریم: 51)

ترجمهو یاد آر درباره موسی همانا که او مخلصی بود، و رسولی پیامبر بود.


روشنگری: پیرامون «رسولی پیامبر» باید گفت اینکه گفته شده124 هزار پیامبر داشته ایم؛ گفته ای عوامانه است و اگر شمار آنان نشانه کثرت نباشد، باید گفت 124 هزار رسول داشته ایم؛ زیرا همه رسولان (مرسلین) پیامبر نبوده اند. همه برگزیدگان الهی در طول تایخ انسان، رسول بوده اند؛ چون رسالتی بر دوش آن‌ها گذاشته شده بود. ولی تنها برخی از رسولان، پیامبر یا نبی نیز بوده اند. یعنی برای قوم خود، رسول، و برای جهانیان، پیامبر یا نبی بوده اند؛ مانند پیامبر اکرم اسلام.

رسالت رسولان در حد قبیله و قوم خود بوده است؛ مانند رسولان بسیاری که در قرآن از آنان نام برده شده همچون هود، شعیب، ثمود؛ ولی پیامبران رسالتی جهانی یعنی فراقومیتی داشته اند؛ مانند حضرات داوود و سلیمان از پیامبران عادی و حضرت عیسی بن مریم از پیامبران اولوالعزم.


***

لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (یوسف: 24)

مخلص صفتی مفعولی است. یعنی کسی، شخص مخلصی را مخلص کرده است و آن خداست. خداوند در آیه بالا میگوید اگر حضرت یوسف برهان پروردگار خویش را ندیده بود، به آن زن تمایل پیدامیکرد و بدین ترتیب، او را از بدی و فحشاء منصرف کردیم؛ او از بندگان مخلص ماست.


از این دو آیه میتوان به این اصل پی برد که مخلص مصداق ندارد و هرکس میتواند مصداق مخلص واقع شود، چه رسول و پیامبر باشد و چه نباشد

***

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ 39 إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (حجر: 40) قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (ص: 83)


با توجه به دو آیه بالا، ابلیس با مخلصین کاری ندارد و نمیتواند داشته باشد؛ ولی با دیگران از جمله پیامبران کار دارد و در صدد فریب آنان است؛ مگر خداوند آنها را مخلص کرده باشد، همچون حضرت موسی. به همین دلیل است که خداوند به پیامبر اکرم اسلام بسیار سفارش میکند که فریب شیطان را نخورد و از مشرکان پیروی نکند.

از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که مخلص بودن، مقام و منزلت نیست بلکه لطفی است که خداوند برای جلوگیری از آبروریزی نیکانی که دوستشان دارد، همچون حضرات یوسف و موسی قائل شده؛ زیرا یوسف در مخمصه عجیبی گرفتار آمده بود و اگر خداوند به کمکش نمیآمد، آلوده میشد؛ و حضرت موسی هم از جوانی بسیار اشتباه میکرد؛ از جمله قتل قبطی، و خداوند با مخلص کردن او، او را در کنف حمایت خود قرار داده است.


***

وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافات: 40)

از این دو آیه متوجه می‌شویم که همه به اندازه عملشان پاداش میگیرند، ولی حساب مخلصین با خداست؛ و کسی از آن آگاهی ندارد.

***

فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ ﴿٧٣﴾ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافات: 74)

از این دو آیه مشخص می‌شود که همه مردمان مورد هشدار الهی واقع می‌شوند و اگر به هشدارهای خداوند توجه نکنند، عاقبت بدی در انتظار آنهاست؛ و تنها مخلصین هستند که چون خداوند آنان را در کنف حمایت خود نگهداشته، مورد هشدار قرارنمیگیرند.

***

فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافات: 128)

از این دو آیه متوجه می‌شویم که مخلصین در روز قیامت برای بازخواست، مجبور نمیشوند حساب اعمال خود را پس بدهند؛ همان‌گونه که پاداششان نیز مانند دیگران نیست و با خداست.


***

سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافات: 160)

از دو آیه بالا فهمیده می‌شود که مخلصین خداوند را توصیف و تشبیه نمیکنند تا مورد نکوهش واقع شوند.

متأسفانه برخی این دو آیه را بد و انحرافی فهمیده اند و میگویند تنها مخلصین میتوانند خداوند را توصیف کند!! و این در حالی است که خداوند دارد هشدار میدهد به توصیف خود و اینکه من قابل توصیف نیستم؛ نه اینکه چه کسی میتواند مرا وصف کند و چه کسی نمیتواند!!

اینان اصولاً معنای سبحان الله را نفهمیده اند. مفهوم سبحان الله این است که خداوند بالاتر است از آنچه که بتوانید در ذهن خود به تصویر بکشید، تشبیه که جای خود را دارد (درصورتی که بخواهی مثال بیاوری که خداوند مانند این است یا آن… ). تنها نکته ای که میتوان از چیستی خداوند دانست این است که الله نورالسّموات والارض مثل نوره … (آیه محوری سوره نور) خود خداوند، خود را در این آیه توصیف کرده است و بس! و کسی حق توصیف خداوند را به هیچ روی ندارد؛ زیرا که با سبحان الله در تضاد خواهد بود.

***

لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الْأَوَّلِینَ (168) لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافات: 169)

ترجمه: اگر نزد ما یادی از نخستینان بود، حتماً از بندگان مخلص خداوند میبودیم.


از دو آیه بالا چنین برمیآید که مخلصین یادی یا میراثی از نخستینان یا پیشینیان نزد خود دارند که شایستگی مخلص شدن را یافته اند. در توضیح این موضوع باید افزود:

ممکن است منظور خداوند کسانی باشد که به هر دلیلی از تاریخ آفرینش کیهان و مافیها، و بویژه تاریخ آفرینش جن و سپس انس آگاهی داشته‌ باشند.


بیست و چهارم اردی‌بهشت نودونه

نوزدهم رمضان 41 - احمد شمّاع زاده


معنای عبارت «عملٌ غیرصالح» در قرآن

معنای عبارت «عملٌ غیرصالح» در قرآن


احمد شمّاع زاده


موضوع این گفتار، معنای واژه عمل در عبارت عملٌ غیر صالح در قرآن کریم، آیه 46 سوره هود است: قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ


پیرامون فهم واژه عمل در این عبارت، تاکنون بحثهای بسیاری صورت گرفته و مقاله هایی نگاشته و منتشر شده و تفسیر و تعبیرهای گوناگونی ارائه شده که به نظر میرسد هیچیک درست نباشد.

در ترجمه‌ و تفسیرها نیز، واژه‌ای را بر کلام خداوند میافزایند تا جمله را توجیه کنند و آیه تا اندازه ای معنا ومفهوم خود را بازیابد. برای مثال، یک (دارای) پیش از عمل میافزایند تا آیه را توجیه کنند. دیگری شرح میدهد که «پسر نوح آنقدر در فسق و فجور فرورفته بود که خود تجسم عمل یا مجسّمه فساد شده بود» و این در حالی است که اگر پسر حضرت نوح تا این اندازه در فسق و فجور فرورفته بود، یقیناً حضرت برای او دلسوزی نمیکرد و این توجیهات، مصداق یحرفّون الکلم عن مواضعه، و منحرف کردن کلام خداوند است.


در آفتهای کارامدی قرآن، پس از ارائه روشی کارآمد برای «فهم و تدبر» آیات قرآن، آورده ام:

اگر با این روش خوکنید، بسته به «توان»، «کشش» و «انگیزه» خویش، دیر یا زود، هم عربی یادمی‌گیرید، هم با فرهنگ و شیوه نوشتاری و گفتاری قرآن، و هم با واژگان ویژه آن آشنا می‌شوید؛ و دارای صفت ‹متدبّر‌القرآن› می‌شوید.

بنابراین، برای فهم برخی از واژگان قرآن تنها راه این است که بتوانیم با فرهنگ و شیوه نوشتاری و گفتاری قرآن، و نیز با واژگان ویژه آن آشنا شویم؛ تا برای درک معنای واژه‌ای که ظاهراً نامفهوم است، خود را به آب و آتش نزنیم؛ بلکه بتوانیم از خود قرآن دلیل بیآوریم که فلان واژه در فلان آیه چه معنایی دارد که کار سختی هم نیست؛ و تنها باید شیوه تدبّر را بیاموزیم.

به نظر میرسد این عبارت، سرنوشتی همانند سرنوشت عبارت «یا اخت هارون» داشته باشد که برای فهم آن نیز مقاله‌ای نوشته، و در آن آورده ام که:

«انس گرفتن با قرآن این بهره را به تو میرساند که با کلّیّت قرآن بیشتر آشنا شوی. مانند دوستی که همیشه با او هستی و مأنوس اویی و به همه ویژگیهای روحی، روانی، جسمی و ظاهری‌اش آگاهی. قرآن کریم این عبارت را در مورد رسولانی بسیار، و درباره مخالفان با جهاد در زمان حضرت رسول اکرم، در همان راستایی به کار برده که برای حضرت مریم نیز به کار برده است و هیچکس هم ایرادی بر آنهمه آیات نگرفته؛ ولی چون در این آیه برای حضرت مریم که زن هست، به جای واژه اخو و اخا، واژه اخت به کار رفته، موجب پرسش و تعبیرهای عجیب و غریب شده، که این برخورد دوگانه با آیات الهی، خود موجب شگفتی بسیار است


معنای واژه عمل در آیه یادشده:

برای فهم آیه، عمل را شخص (مصطلح در زبان فارسی)، و عبارت عملٌ غیرصالح را شخصی نادرستکار ترجمه میکنم:

پس ترجمه قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ، میشود:

خداوند گفت ای نوح همانا که او از خانواده تو نیست. همانا که او شخصی نادرستکار است.


برای اثبات این ادعا از خود قرآن دلیل میآورم:


لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (هود: 7)

ترجمه: تا بیازماییم شما را کدامین شخصی نیکوکارترید.


لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (کهف: 7)

ترجمه: تا بیازماییم آنان را کدامین شخصی نیکوکارترند.


إِنَّا لانُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (کهف: 30)

ترجمه: ما تباه نمیکنیم پاداش کسی که شخصی نیکوکارتر است.


قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا (کهف: 103)

و دنباله آن: الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صنعاً(104)

ترجمه: بگو آیا خبردهم (بشناسانم) به شما اشخاصی را که زیانکارترین اند؟ کسانی که کوشش هایشان در زندگانی دنیا تباه شده، و به حساب خود کاری نیکو و درست انجام میدهند!


گفتنی است: مترجمان قرآن، نه تنها در مورد آیه مورد بحث مشکل دارند، بلکه هیچیک از چهار آیه بالا را نیز به گونه‌ای دقیق و واژگانی (واژه به واژه) ترجمه نکرده و نمیتوانند که ترجمه کنند؛ و تنها آنچه را که از آیه میفهمند، مینویسند؛ زیرا که معادلی برای عمل نمییابند؛ و اگر بخواهند واژه به واژه ترجمه کنند، ترجمه شان نامفهوم میشود.


یادآوری مهم: تقریباً همگی واژگان همریشه عمل در کل قرآن را بررسی کردم و تنها در آیات بالا عمل (به صورت نکره مفرده) معنای شخصی، و یک مورد هم که به صورت نکره جمع آمده بود، معنای اشخاصی میدهد؛ و نباید در ترجمه و فهم دیگر آیات، این معنا و معادل را به کار برد.


احمد شمّاع زاده

هجدهم اردیبهشت نودونه (دوازدهم رمضان 41)

ثانی‌اثنین کیست؟

ثانی‌اثنین کیست؟


احمد شمّاع‌زاده


الّا تنصروه فقد نصره‌الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی‌اثنین اذ هما فی‌ الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان‌الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها(توبه:40)


موضوع مهاجرت رسول گرامی اسلام(ص) از مکه به مدینه است. ثانی‌اثنین یعنی دومین از دو(نفر) یا نفر دوم. بدین ترتیب خداوند می‌خواهد بگوید یکی اصلی بوده و کس دیگری نیز ملازم و همراه او بوده‌است. از آنجا که تفسیرها به راحتی از کنار این موضوع گذشته‌اند و نسبت به شناخت دقیق آن بی‌توجهی و بعضاَ کلام خدا را تحریف کرده‌اند، به این موضوع می‌پردازیم و می‌خواهیم بدانیم او کیست؟ تا از سویی به منظور قرآن پی برده‌باشیم که هرچه قرآن کریم گفته و هر چه را که دقیق به‌کاربرده، حق است و برای ماست؛ و از سوی دیگر به درس‌هایی که قرآن با همین یک واژه مرکب به ما می‌آموزد، پی‌ببریم.


برای شناخت نفر دوم، در آغاز باید بدانیم نفر اول کیست تا نفر دوم مشخص شود:


یک- در این سفر رسول اکرم ابوبکر را یاری نکرده، بلکه ابوبکر پیامبر را یاری رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبکر است.


دو- از نظر مقام، زمان حرکت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد که رسول اکرم دارای مقام اول بوده، زودتراز ابوبکر حرکت‌کرده، حکم الهی را انجام‌داده، و ابوبکر عملی مستحبی را؛ و اصل هجرت برعهده رسول اکرم بوده و ابوبکر فرع هجرت‌است.


سه- همان‌گونه که در تمام سفارت‌خانه‌های جهان به سفیر نمی‌گویند نفر اول ولی به معاون او می‌گویند نفر دوم؛ در اینجا نیز آن هنگام که سفیر خداوند عزم مدینه ‌را کرده، پس به خودی خود، نفر اول است و نفر دوم ابوبکر است.


این واژه مرکب را بسیاری از مترجمین و مفسرین، یکی از آن دو تن ترجمه‌کرده‌اند، تا بتواند پس ‌از آن، کلام خود را بر کرسی بنشانند و بگویند آن کسی که دلداری داده، رسول اکرم بوده‌است؛ و با چنین برداشتی پای آیه را از جای دیگری لنگ می‌گذارند. زیرا در این صورت، پیامبر دلداری‌دهنده‌است و خداوند سکینه (آرامش) را بر دل دلداری شونده (ابوبکر) نازل‌می‌فرماید و با سپاهیانی که دیده نمی‌شوند، او را یاری می‌رساند. ولی معمولاً می‌نویسند دلداری‌دهنده خود مورد لطف‌الهی قرارمی‌گیرد و آرامش بر دل او!! نازل‌می‌شود. عجب!

خداوند کریم با این آیه می‌خواهد به ما بیاموزد که:

* هرچند رهبر عطیم‌الشأنی همچون پیامبر اسلام باشی که هیچ‌کس به پایه مقام او نرسیده و نمی‌رسد، چون انسان هستی، ویژگی‌های انسانی از جمله اندوه، ممکن است بر تو غلبه‌ کند. پس با توکل بر خدا آرامش ‌بگیر و به رحمت ایزدی امیدوارباش.

* دوم می‌خواهد بگوید تجربه و چشیدن سردوگرم روزگار بر آرامش دل تأثیرگذار است.

ابوبکر چون بسیار مسن‌تر از پیامبر اکرم بود، اینچنین بود. و بدین ترتیب می‌خواهد بگوید ایمان بیشتر، اطمینان قلبی بیشتر نمی‌آورد؛ ولی تجربه بیشتر قوت قلب می‌آورد. کودکی که تجربه‌ ندارد از بسیاری چیزها که باید بترسد، نمی‌ترسد و برعکس از چیزهایی که ‌ترسی‌ندارد می‌ترسد؛ چون این ویژگی‌ها ذاتی و روانی است و به فطرت و روان انسان برمی‌گردد.


مگر ابراهیم خلیل (ع) با آن‌همه مقام‌ومرتبه که افتخار حمل پرچم توحید را نیز دارد، همو به خداوند نگفت: کیف تحی الموتی؟ و مگر خداوند از او نپرسید: اولم تؤمن؟ و او گفت: لیطمئن قلبی! و هنگامی که خداوند با تجربه‌ای عملی و آزمایشی عینی به او آموخت که چگونه مردگان را زنده‌می‌کند، دل ابراهیم (ع) نیز آرام‌شد. پس ایمان بیشتر، اطمینان قلب‌ (آرامش دل) نمی‌آورد بلکه این تجربه است که آرامش می‌آورد!


در مورد ابوبکر و تجربه کارساز او و در نتیجه دلداری‌دادن او به پیامبر اکرم نیز می‌توان گفت: از مراقبت‌ها و مواظبت‌های بسیارزیاد ابوبکر در راه رسیدن به غار برای ایمن‌بودن از دشمنان و نیز هنگامی که به غار رسیدند، به جست‌وجو پرداخت تا از حشرات و حیوانات، ایمن باشند، برمی‌آید که ابوبکر از تجربه‌های خویش در این همراهی، بسیار بهره‌گرفته‌است.


اینکه در روایات آمده که ‹سراقه› در راه به آنها رسید و در آنجا رسول اکرم به ابوبکر گفت ‹لاتحزن ان‌الله معنا› ربطی به موضوع ندارد؛ زیرا لاتحزن قرآن در ‹غار› است؛ نه در ‹راه› و آیه به این امر صراحت دارد.


در اینجا نیز خداوند با همین یک واژ‌ه ‹ثانی‌اثنین› موضوع حضرت ابراهیم را در مورد پیامبر بازگفته‌است؛ ولی ما با پیشداوری‌های‌مان که مگر می‌شود خداوند با زبان ابوبکر بر دل پیامبر آرامش ارزانی دارد، همه مفاهیم پشت آیه را از بین می‌بریم و به خیال خود فکرمی‌کنیم که به خدا و پیامبر خدا خدمت کرده‌ایم. (به قول قرآن: یحسبون انهم یحسنون صنعاً)

در اصل به‌جای تدبّر قرآن که خداوند بر آن تأکید دارد، ساده‌ترین و بی‌محتواترین راهها را می‌رویم؛ و به نحوی به خداوند کریم در به‌کارگیری واژه‌ها اهانت می‌کنیم، زیرا از خود نمی‌پرسیم چرا خداوند این واژه را به‌کاربرده و شک نمی‌کنیم که شاید منظوری در پس این واژه نهفته باشد.


هنگامی‌که مفسر یا مترجمی واژه‌ای از قرآن را از قلم می‌اندازد و یا آن را چیز دیگری معنی‌می‌کند، این معنا را می‌رساند که خداوند این واژه را بیجا به‌کاربرده و لزومی نداشته که آن را به کارگیرد. خداوند بسیارساده می‌توانست بگوید یقول لصاحبه اذ هما فی‌الغار لاتحزن ان‌الله معنا. این جمله همان است که مترجمین به‌جای بخشی از آیه، آن را ترجمه‌می‌کنند؛ و مفسرین توضیح‌می‌دهند و نیازی به ثانی‌اثنین ندارد.

چنانکه در پی خواهد آمد، بسیاری از مفسرین، ثانی‌اثنین را چیز دیگری ترجمه و تفسیر ‌‌کرده و برخی آن را نادیده‌گرفته و از آن گذرکرده‌اند:


کشف‌الاسرار میبدی: ج 4 صص 137- 136 به کوشش مرحوم علی‌اصغر حکمت چاپ دانشگاه تهران.

این تفسیر ثانی‌اثنین را نه‌تنها ترجمه نکرده، حتی به آن اشاره‌ای نکرده‌ و از کنار آن گذشته‌است.


مجمع‌البیان طبرسی: ج 6-5 ص 39 چاپ بیروت:

ثانی‌اثنین یعنی انه کان هو و ابوبکر. لیس معهما ثالث ای و هو احد اثنین اذ یقول الرسول لابی‌بکر(لاتحزن) ای لاتخف

ترجمه‌: ثانی‌اثنین یعنی اینکه او(پیامبر اکرم) و ابوبکر بودند و شخص سومی با آنها نبود؛ یا اینکه و او یکی از دو نفر بود ... هنگامی که رسول به ابوبکر می‌گوید اندوهگین مباش یا نترس ...


المیزان علامه طباطبائی متن عربی: ثانی‌اثنین ای احدهما. ترجمه: یا یکی از آن دو.


تاج‌التراجم محمد اسفراینی ـ شرکت انتشارات علمی، فرهنگی ج 2 ص 864 :

و اندران حال که دوم دو بود یعنی یکی آن دو بود(همان است که در المیزان آمده).

روض‌الجنان یا تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی ج 9 ص 251 :

دوم دو، و نصب او بر حال است. این هردوگونه گویند: اول بر تقدیر آنکه: او دوم است صاحبش را چون به یک جای باشند، وجه دوم آنکه: او دوم یکی باشد و این خود حقیقت است.


تفسیری کهن به پارسی از مؤلفی ناشناخته، تصحیح دکتر آیت‌الله زاده شیرازی نشر قبله ص 61:

دوم دو تن آنکه که هر دو در غار بودند...


تفسیر کابلی مولانا محمود حسن دیوبندی، نشر احسان ج 2 ص 523:

درحالی‌که دوم تن از دو بود ...


تفسیر نمونه، تنظیم احمدعلی بابایی دارالکتب‌الاسلامیه ج 2 ص 206:

این درحالی بود که او دومین نفر بود.


تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبد‌الله انصاری، حبیب‌الله آموزگار نشر اقبال ص398:

در ترجمه: «درحالی‌که دومی دو تن بود». در تفسیر: اشاره‌ای ندارد.


در سه تفسیر آخر، مفسرین با افزودن عبارت درحالی‌که› پیش از ‹ثانی‌اثنین› و ‹بود› پس از آن، کلام خدا را به‌ رأی خود تفسیرکرده‌اند؛ زیرا خداوند پیش از آوردن ثانی‌اثنین در بارة اخراج رسول اکرم از مدینه سخن می‌گوید و بدین‌گونه ثانی‌اثنین را به رسول گرامی برمی‌گردانند.


در هیچ‌یک از این همه تفسیرها هیچ اشاره‌ای به اینکه مبنای برداشت مفسر از اینکه ‹ثانی‌اثنین› رسول اکرم است، نشده و هیچ روایتی نیز برای اثبات آن آورده‌نشده، و معلوم نیست چرا مفسرین به این موضوع کم‌بها داده‌، از کنار آن گذشته و به گناه تحریف کلام خداوند فکرنکرده‌اند!!


برخی تفسیرها همچون کشف‌الاسرار میبدی در انزال سکینه اختلاف‌کرده‌ و گفته‌اند چون ابوبکر اندوهگین بوده، پس سکینه بر دل او نازل شده؛ و در این زمینه بحث‌ کرده‌اند. این تشکیک خود دلیلی است بر اینکه ثانی‌اثنین ابوبکر است؛ زیرا اگر ‹سکینه› بر دل ابوبکر نازل‌شده‌باشد، پس ‹جنود لم تروها› نیز برای او باید باشد که چنین نیست.

از سوی دیگر با اینکه در چندین آیه خداوند گفته‌است: ‹ای رسول ما اندوهگین مباش› یا ‹اندوهگین نکند ترا ...›، معلوم نیست چرا در این آیه همه می‌نویسند پیامبر به ابوبکر گفت اندوهگین مباش. آیا اگر ابوبکر به پیامبر بگوید اندوهگین مباش، کفر است؟ یا نشانه برتری او نزد خداونداست؟ هیچ‌یک. تنها نشانه تجربه بیشترداشتن در زندگی‌است؛ که چنین نیز بود.


از سوی دیگر قرآن کریم می‌فرماید: ‹الابذکرالله تطمئن‌القلوب و و ذکّر ان‌ّ الذّکری تنفع‌ المؤمنین از این آیات نیز برمی‌آید که ذکر ‹آرامبخش› و ‹سودبخش› است. و مگر جمله ‹خدا با ماست› جز ذکر و یاداوری، چیز دیگری‌ هم هست؟ و مگر نشنیده‌ایم که بزرگان دین ما، با هدف شنیدن ذکری و گرفتن بهره‌ای، پای سخن کمتر از خود از نظر سواد و مقام نشسته‌اند؟ اینها را که بر سر هر منبری می‌گویند. پس چرا به ابوبکر که می‌رسد موضوع برعکس ‌می‌شود و او نمی‌تواند در مقام متذکّر قرارگیرد!!؟

دلیلی که می‌توان برای این کار مفسرین ذکر کرد آن است که بگوییم آنان ‹لاتحزن› را با ‹لا‌تخف› در یک ردیف و هم‌ارز تلقی‌می‌کنند؛ چنانکه تفسیر مجمع‌البیان به‌روشنی آن را یاداور شده‌بود.

ترس نشانه ایمان کم است ولی اندوه نشانه ایمان‌ کامل است؛ و برابر دانستن آنها مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه (نساء: 46 و مائده: 13) و تغییر کلام خداونداست. همان‌گونه که در بالا آمد، خداوند در چندین آیه به پیامبر اکرم می‌فرماید ‹اندوهگین مباش› و ‹اندوهگین نکند ترا›؛ ولی در تمام قرآن آیه‌ای را نمی‌یابید که به ایشان بگوید نترس.


خداوند کریم در نه آیه به پیامبران مختلف (حضرات ابراهیم دوبار، موسی پنج‌بار، لوط و داوود هریک یک‌بار) گفته‌است لاتخف (نترس)؛ ولی یک مورد هم به پیامبر اکرم نگفته است. چرا؟

چون پیامبر اکرم از نظر ایمان کمبود ندارد. نترس است. شجاع است. ولی انسان است و هر انسان شریفی از سویی به‌دلیل حماقت بندگان خدا و از دیگرسو برای نجات آنان، اندوهگین می‌شود؛ و این اندوه نه تنها نشانه ترس نیست، که نشانه انسان‌دوستی، خداجویی، غیرت، حمیّت، و دغدغه مردم را داشتن است.


پس مترجمین و مفسرین با این برداشت بی‌دقت و غیرواقعی از آیة دقیق قرآن، که ثانی‌اثنین رسول اکرم است، تمام این صفات نیکو را به ابوبکر نسبت می‌دهند و چیزی برای رسول اکرم باقی نمی‌گذارند و برعکس به خیال خود خواسته‌اند به پیامبر اکرم ارج نهند.


از مقایسه و مقارنه این تفسیرها و نیز دیگر تفسیرها، نه‌تنها در زمینه مورد بحث، بلکه در تمام زمینه‌ها به این نتیجه می‌رسیم که بسیاری از ترجمه‌ها و تفسیرها از روی هم نگاشته‌شده‌اند و تنها در برخی موارد که مفسر با مطلب تازه‌ای روبه‌رو شده، در تفسیر خود تغییراتی داده‌است؛ و کمتر شک و شبهه به تفسیرهای پیشین موجب تازگی و بدیع‌شدن ترجمه یا تفسیر شده، بلکه اشتباه‌ها، کاستی‌ها و نادرستی‌های کلیدی در همه تفسیرها تکرار‌شده‌است. خلاصه آنکه، بیشتر تفسیرها که به ترجمه ها نیز سرایت کرده اند نتیجه تدبّر قرآن نیستند؛ و این آفت فهم قرآن است.


تنها ترجمه‌ای از قرآن (تا آنجاکه نگارنده دسترسی‌داشته) که در ترجمه ثانی‌اثنین به بیراهه نرفته و به کلام حق پیرایه نبسته،‌ ترجمه‌ای از آقای محمود صلواتی است که چنین است: ‹آن‌گاه که دومین آن دو نفر، هنگامی که در غار بودند،‌ به رفیقش می‌گفت: اندوهگین مباش که خدا با ماست›. (انتشارات ذکر)


هرچند در این ترجمه نیز ‹آن‌گاه که› اضافی است، ولی چون مصداق را تعیین نکرده‌، مفهوم قرآن نیز تغییری نکرده‌است. توقع هم آن است که مترجمین، کلام خدا را آن‌گونه که هست ترجمه کنند؛ زیرا کلام خداوند پیرایه ندارد،‌ بلکه این ترجمه‌ها هستند که با پیرایه‌هایی که بر کلام خداوند می‌بندند، موجب انحراف خوانندگان قرآن می‌شوند.


ایشان در مؤخّره‌ای که بر ترجمه خود نگاشته، آورده‌است: بر مترجم است که با آوردن کلمات اضافی، یا تعیین مصداق، گستره مفهوم را محدود نکند؛‌ و با شکستن نظم کلام و آوردن فواصل و قافیه‌های ناهماهنگ،‌ زنجیره سخن را از هم‌ نگسلاند›.


تاریخ نگارش: شعبان و رمضان 1425

ویرایش دوم: عید فطر 1440 برابر با 15 خرداد نودوهشت

ویرایش سوم: سیزدهم اردی‌بهشت نودونه (هشتم رمضان 41)

احمد شمّاع زاده

معنا و مفهوم «لا اکراه فی الدّین»

معنا و مفهوم «لا اکراه فی الدّین»


احمد شمّاع زاده


قل افغیرالله تأمرونّی اعبد ایهاالجاهلون(64) ولقد اوحی الیک و الی الّذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک ولتکوننّ من الخاسرین(65) بل الله فاعبد و کن من الشاکرین (66) سوره زمر


ترجمه: بگو ای نادانان! (کسانی که تعقل نمیکنید!) آیا پس مرا امر میکنید تا غیرخدا را بپرستم؟ و همانا به درستی به سوی تو وحی شده و به سوی کسانی (پیامبرانی) که پیش از تو بودند، اگر شرک بورزی، حتماً عملت تباه و ضایع خواهدشد و حتماً از زیانکاران خواهی بود. بلکه خدای را پس بپرست و از سپاسگزاران باش.


از این سه آیه متوجه می‌شویم که:

یک- کسانی به پیامبر دستور میداده اند که غیرخدا را بپرستد.

این کسان در زمان ما ممکن است پدر، مادر، دوستان و یا کسانی باشند که به گونه‌ای حقی برگردن ما دارند و یا در دام عشقشان گرفتار شده باشیم.

نتیجه: در ایمان خود به خدا زیر تأثیر هیچ‌کس واقع نشوید و بر عقیده خود استوار بمانید.


دو- نه پیامبر مجبور بوده و نه پیامبران پیش از او مجبور بوده‌اند که خداوند را بپرستند؛ هرچند خداوند به پیامبر و به دیگر پیامبران هشدار میداده که اگر به او شرک بورزند و کس یا چیز دیگری را بپرستند، همه کارهایشان به باد هوا خواهد رفت و زیانکار خواهندشد؛ و خداوند هرگز کسی از آنان را تهدید به پیروی از خود نکرده است.

نتیجه: کسی را مجبور به پذیرش دینی نکنید و برای جلب دیگران به خداپرستی، هشدار و آگاهی دادن بسنده است.


سه- خداوند به پیامبر میگوید «مرا بپرست تا زیانکار نشوی». از دل این جمله برمیآد که: اختیار با توست و من تو را مجبور به ایمان به خودم نمیکنم.

نتیجه: اگر میخواهید زیانکار نشوید خدپرست شوید؛ ولی اجباری در کار نیست.


چهار- در روش و منش خداوند اجبار، به هیچ رویش وجود ندارد؛ و حاضر است نه تنها از ایمان پیامبران به خود درگذرد، بلکه از دین (یکتاپرستی) و تبلیغ دین خود نیز بگذرد؛ ولی هیچ پیامبری را مجبور به پذیرش دین و تبلیغ دین خود نکند؛ و تنها به آنان هشدار میدهد؛ نه اینکه اختیار آنان را از آن‌ها بگیرد.

درس قرآن: در این آیات خداوند به گونه‌ای برای همگان و بویژه حاکمان و قضات خط و نشان کشیده و روشن کرده که نباید کسی را به دینی هرچند یکتاپرستی باشد، مجبور و تهدید کنید؛ بلکه تنها تبلیغ و تشویق باید کرد وهشدار باید داد و آگاهی مردم را بالا برد: قولوا لا اله الّا الله، تفحلحوا

نتیجه کلی: ایمان به خداوند با اکراه قلبی در تضاد است و همه در ایمان و اعتقاد خود آزادند.


دوازدهم اردی‌بهشت نودونه (هفتم رمضان 1441)

احمد شمّاع زاده