جهانهای موازی در قرآن
احمد شمّاع زاده
قرآن کریم از دو دیدگاه به موضوع جهانهای موازی پرداخته است:
دیدگاه اول: جهانهای موازی در منظومه خورشیدی
خداوند کریم در آیه های 17 و 18 سوره الرحمن میخواسته به جن و انس بگوید که هر یک از شما در سیاره زمین و در منظومه خورشیدی تنها نیستید، هرچند که با یکدیگر معاشرت ندارید و در دنیاهای جادگانه ای زندگی میکنید: ربّ المشرقین و ربّ المغربین، فبای آلآء ربکما تکذّبان؟
ترجمه: پروردگار دو مشرق و دو مغرب، پس ای دو گرانمایه، کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟
دیدگاه دوم: جهانهای موازی در کل کیهان
خداوند کریم، به مناسبتها و منظورهای متفاوت، ولی بیشتربرای اثبات حقانیت خود، بی نیاز بودن و گرداننده کیهان بودن خود، آیات بسیاری را فروفرستاده که در ضمن آنها، متوجه میشویم ما در این کیهان تنها نبوده و دردانه آفرینش نیستیم، بلکه جهانها و مردمان بسیاری در این کیهان پهناور هستند و زندگانی خود را سپری میکنند.
دور به نظر نمیرسد که قرآن کریم (که منظومه هستی است)، به تناسب احوال و اوضاع و شرایط مردمان آن جهانها، برای آنان نیز نازل شده باشد.
کشف و بازشناسی این جهانهای موازی توسط ساکنین جهانهای دیگر از جمله ما زمینیان، بعید به نظر میرسد. تاکنون آشکار نشده که عارفان بزرگی همچون حافظ علیه الرحمه، که موضوع مهبانگ را در یک بیت بیان کرده است(در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد، عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد)، نیز توانسته باشند درک هرچند اندکی از وجود آن جهانها و کم و کیف آنها داشته باشند؛ ولی آیات قرآن بر این موضوع صراحت دارند.
بررسی آیات مربوط به این دیدگاه، پس از مطرح کردن و بررسی دیدگاه اول خواهد آمد.
بررسی دیدگاه اول: پروردگار دو مشرق و دو مغرب:
در این زمینه دو نظر میتواند مطرح شود؛ و نظر سوم از جمع میان این دو نظر به وجود میآید؛ ولی پیش از بیان این نظرها، لازم است بدانیم:
از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن (موجود اندیشمند) وابسته است و نه به مسکون(سیاره)، پس اگر سیّارهای ساکنی نداشتهباشد، کاربرد واژه مشرق و مغرب برای آن واهی است. بنابراین اشارة قرآن به وجود دو مغرب و دو مشرق و یا مشرقها و مغربها، مفهومش این است که در آن سیّاره ها ساکنینی وجود دارد.
نظر اول: چون همه سیارهها کروی هستند، پس باید در مورد کره زمین بگوییم یا دارای بینهایت مغرب و مشرق است، و یا فقط یک مغرب و یک مشرق دارد؛ و چون مخاطب این سوره جن و انس هستند، نتیجهمیگیریم که یکی دیگر از سیّاره ها در اختیار جنهاست، با مشرق و مغربی دیگر.
نظر دوم: آیه اشاره به دو جهان با مشرق و مغرب جداگانه ای بر روی کره زمین دارد که جهان دیگری که ما نمیشناسیم، جهان جنهای روی زمین است که با یک فاصله زمانی از زمان ما قرار گرفته اند.
نظر سوم: آیه ربالمشرقین و ربالمغربین به گونهایاست که میتواند هر دو نظر را در بر گیرد؛ یعنی ممکن است سیاره ای دیگر مسکن جنها باشد و همزمان بر روی زمین ما نیز جهان موازی دیگری با یک فاصله زمانی از آن جنها باشد. (برای آگاهی بیشتر در این زمینه، به «بررسی جایگاه انسانهای پیشین و انسان امروزی» بازگشت شود.)
در مورد نظر دوم، نقل گفتارهایی از فصل دوم کتاب ‹عجیبتر از رؤیا› خالی از صفا نیست:
«ظهور اسرارآمیز جانورانی مانند پلنگ سیاه در انگلستان، مارهای غولآسا در داکوتای جنوبی، یا سوسمارهایی در رودخانههای فرانسه، احتمالاً به واسطة نقلوانتقال مرموز صورت گرفتهاست. گزارشهای بهدستآمده حاکی از آن است که موجودات عجیبی در سراسر جهان زندگی میکنند که به هیچرو متعلق به منطقة خود نیستند و با شرایط طبیعی آنجا وفق نمیدهند… آنها میگویند این جانوران با جانورانی که در روی کره زمین زندگی میکنند تفاوت دارند، انگار که متعلق به این سیاره نیستند. آیا ممکن است این جانوران از بعد ناشناخته دیگری که همزمان، درکنار بعد ما، در داخل یا خارج از آن (و یا هرجای دیگر) وجوددارد، آمدهباشد؟ آیا آن بعد ناشناخته نیز دارای جانوران بومی خاص خود میباشد که گهگاه بر اثر نقلوانتقالات اسرارآمیز، به دنیای ما سرازیر میشوند؟ یا بالعکس جانواران ما نیز از روی صفحه زمین ناپدیدشده، به آن قلمرو ناشناخته از هستی گام مینهند؟»
تونل زمان
از فصل هشتم کتاب ‹عجیبتر از رؤیا›:
در آنجا میخوانیم که نامهای از شخصی به نویسنده کتاب رسیده که در آن نویسنده نامه گفتهاست از خیابانی که همیشه میگذشته و کاملاً با آن آشنا بوده، شبی که با اتومبیل در آن حرکتمیکرده، آن را بیگانه یافته، و نتوانسته به هیچروی به چگونگی موضوع پیببرد.
سپس نویسنده کتاب میافزاید: «اینگونه اتفاقات، گاه و بیگاه در گوشه و کنار جهان پهناور به وقوع میپیوندد و شواهد زیادی وجوددارد که افراد گوناگون، ناگهان در ‹تونل زمان› قرارگرفتهاند، و اینگونه نقل و انتقالها غالباً پرسشهای زیادی را برمیانگیزد. ازجمله این سؤال که اگر ‹گذشته› به این زمان بازگردد، زمان ‹حال› به کجا میرود؟»
گفتنی است، خود نویسندة کتاب و امثال او نیز به یک اشتباه دچارشدهاند، که سؤال مطرح شده نتیجه آن است. هرجا که ‹زمان گذشته› مطرح شود، باید ‹زمان دیگری› جانشین آن شود تا خواننده سردرگم نشود. البته نویسنده کتاب با پرسشهای دیگری که مطرح میکند نظر خود را اصلاح میکند و به نظر نگارنده میرسد:
«اگر نگارنده نامه بالا، واقعاً در خیابانی رانندگیمیکرد که عملاً چند سال پیش وجودداشت، پس خیابانی که هرروز از آنجا میگذشت به کجا رفته و در کدام مکانی ناپدیدشدهبود؟ آیا امکان دارد که بعدی از زمان، به طور همزمان در داخل یا به موازات بعد دیگری از زمان وجودداشتهباشد؟»
«در بیشتر سفرهایی که به زمان گذشته (جهان دیگری ـ نگارنده) صورتگرفته، کمتر شنیدهشده که یکی از ساکنان زمان گذشته (جهان دیگری)، به افرادی که به قول خود از حال به گذشته (جهان دیگری) گامنهادهاند، توجّهی نشاندادهباشد. انگار این دیدار، دیداری یکجانبه بودهاست! افرادی که به گذشته (جهان دیگری) سفرکردهاند، مشاهدات خود را آنچنان دقیق و پرآبوتاب تعریفمیکنند که انگار به تشریح یک فیلم سینمایی میپردازند، … بیانکه توجه کسی به سوی او جلبشود!»
خیابان اسرارآمیز!
چندسال پیش یک مرد آمریکایی به نام راسل کرک ماجرای جالبی برای روزنامة ‹لوسآنجلس تایمز› تعریفکرد که عیناً در این روزنامه بهچاپرسید. او گفت:
ـ در یکی از شبهای سال 1949 در فاصلة رسیدن ‹ترن› به ایستگاه، برای وقتگذرانی به تماشای شهر باستانی ‹یورک› پرداختم. هنگامی که شتابان به سوی ایستگاه بازمیگشتم، تصادفاً متوجه خیابانی کوتاه و نیمهتاریک شدم که در دو طرف آن عمارت زبیایی متعلق به قرن 17 و 18 دیدهمیشد. منظرهای بس دلفریب بود و بسان صحنهای از یک افسانة زیبای قدیمی مرا به سوی خود فرامیخواند. دلم میخواست ساعتها در این خیابان تماشایی پرسه بزنم اما چون میترسیدم از ترن عقب بمانم، درنگنگردم و با عجله خود را به ایستگاه رساندم. با خود عهدکردم که دوباره سری به ‹یورک› بزنم و با خاطری آسوده به تماشای مناظر آنجا بپردازم… سرانجام به عهد خود وفاکردم و چندماه بعد دوباره به ‹یورک› بازگشتم؛ اما هرچه جستوجوکردم، اثری از این خیابان نیافتم… انگار که در اصل چنین خیابانی وجود خارجی نداشتهاست!.. کشیش شهر یورک گفت این قسمت از شهر، تقریباً از سال 1914 متروک و ویرانشدهاست و بمبهایی که در جنگ جهانی دوم بر روی این ناحیه فروریخت، بجز چند خانه، بقیه را ویران کردهاست.
کرک در پایان تعریف این ماجرا گفت:
ـ اکنون از خود میپرسم اگر در آن شب عجیب از سوارشدن به قطار لندن منصرفمیشدم و در آن خیابان به گشت و سیاحت میپرداختم چه حادثهای رخمیداد؟ اگر به یکی از خانه های این خیابان زیبا میرفتم و در میزدم چه اتفاقی میافتاد؟ آیا با بازشدن در، نیرویی مرا به درون میکشید و با بستهشدن در، برای همیشه به بعد زمانی دیگری قدم میگذاشتم؟»
ـ «یکی از قدیمیترین داستانهای علمی ـ تخیلی که دربارة تونل زمان به رشتة نگارش درامده، کتاب مشهور ‹ماشین زمان› اثر ‹اچ. جی. ولز› نویسندة نامدار انگلیسی است. او در این کتاب به تعریف ماجرای شگفتانگیزی میپردازد که طی آن یک دانشمند فیزیکدان به کمک دستگاهی که اختراعکردهاست، به آینده دور و بعد زمانی دیگر سفرمیکند».
ـ «ابعاد متفاوت زمان ممکن است با یکدیگر منطبقگردند، اما ساکنان آنها، هرگز نمیتوانند بر یکدیگر اثر متقابل داشتهباشند».
ماجرای عجیب دیگری!
در مه 1967 مجله فرانسوی ‹فیت› ماجرای حیرتانگیز دیگری درباره سفر به گذشته (جهان دیگری) انتشارداد که باورکردنش مانند دیگر ماجراهای مشابه دشوار به نظرمیرسد، اما نمیتوان آن را مردود دانست. ماجرا ازاینقرار بود که در یک روز بهاری، یک مرد انگلیسی به نام ‹چپمن› به اتفاق همسرش به چیدن شکوفههای بهاری رفتهبود تا به تزیین یک مراسم خیریه بپردازند. درحدود 500 متر دورتر از خانه او، خیابان عریضی وجودداشت که در آن درختان، شکوفه زیادی بهچشممیخورد. سالها پش در این نقطه، یک ناحیة مسکونی اختصاصی وجودداشت که در میان گل و درخت و چمن محصور بود. اما امروزه جای آن را خانههای آپارتمانی گرفتهاست. تنها سه قطعه زمین خالی نسبتاً بزرگ، به فضای سبز اختصاصداشت که درختان شکوفه دار نیز در همین مکان قرارداشتند. خانم چپمن پیشنهادکرد که به آنجا بروند و شکوفههای مورد نیاز خود را برای برگزاری مراسم خیریه از آنجا تهیه کنند. به دنبال این پیشنهاد، خانم به سوی یک درخت گیلاس تنومند و پرشکوفه رفت و شوهرش به تماشای یک گل زیبا ایستاد. مدتی محو تماشای این گل زیبا شد؛ اما همینکه سربلندکرد، اثری از خانههای آپارتمانی که در آن حوالی وجودداشت، مشاهده نکرد!
او دنبالة ماجرا را چنین تعریفمیکند:
سپس واقعة دیگری اتفاقافتاد. یکباره همه چیز تغییرکرد و خلأ بزرگی مرا دربرگرفت. یقین داشتم که جهت خود را گمنکردهام، زیرا خورشید همچنان از سوی خاور میدرخشید. در این هنگام، ناگهان فکر وحشتناکی به کلهام افتاد. آیا وارد بعد دیگری شدهبودم؟ و آیا برگشت از آن برایم امکانپذیر بود؟
به ذهنم رسید که نقطة خروج بایستی همان نقطة ورود باشد. بنابراین دو قطعه چوب را به شکل ضربدر روی زمین قراردادم تا به این وسیله محل و موقعیت خود را علامت بگذ ارم. سپس به سوی مکانی که گمان میکردم ساختمانها در آنجا قرارداشت، روان شدم. اما اثری از خانه های آپارتمانی نیافتم. دیگر هیچ جادهای، هیچ ترافیکی مشاهده نمیشد … فقط یک فضای وسیع و باز بود که نشانهای از حیات در آن به چشم نمیخورد.
سرانجام آقای چپمن دوباره به نقطهای که به وسیلة دو قطعه چوب روی زمین علامت گذاشتهبود، بازگشت. همسرش درآن نزدیکی منتظر ایستادهبود و با مشاهدة او گفت:
مرا نگران کردی! کجا رفتهبودی؟ هرچه دنبالت گشتم و صدایتزدم خبری از تو نیافتم…
اکنون همه چیز به حالت عادی برگشته بود و خانههای آپارتمانی سرجای اولشان دیده میشدند. چپمن گفت:
اما ناگهان متوجه یک چیز عجیب شدم. زمینی که روی آن ایستاده بودم نرم و خاکی بود و هنوز جای پای من که به سوی آپارتمانها میرفت، برروی آن دیدهمیشد… اما این ردپا ناگهان درنقطهای تمام میشد. انگار که پس از پیمودن فقط چند قدم، از زمین به آسمان پریدهباشم! درحالیکه برای یافتن آپارتمانها خیلی راهرفتهبودم و آثار بازگشت من نیز، درست از همان نقطهای آغازمیشد که ردپای من ناپدیدشدهبود!»
نویسندة کتاب ‹عجیبتر از رؤیا›، پس از نقل رخدادهای مربوط به ناپدیدشدن ناگهانی اشخاص در نقطه ای خاص، مینویسد:
«دربارة اینگونه ناپدیدشدنهای اسرارآمیز، نظرات گوناگون وجوددارد. گروهی بر این باورند که در واقعیت فیزیکی و مادی، مکانهای خالی وجوددارد که ما از آنها آگاهی نداریم. این مکانهای خالی را به منزلة حفرههایی تصورمیکنند که امکان دارد جانداران و اجسام غیرذیروح، از طریق آنها به درون جهانی ناشناخته و نامرئی کشیدهشوند و دیگر اثری از آنها مشاهدهنشود. بنابر همین نظرات، این حفرهها ممکن است برای یک لحظه گشودهشوند و دیگربار مسدودگردند. و به منزلة دروازهای باشد برای ورود به بعد دیگری که در آن، دریافتهای پذیرفتهشدة جهان سهبعدی ما، یعنی طول و عرض و ضخامت، معنی و مفهومی ندارد. این حفرهها درعینحال ممکن است به منزلة تلهای باشند که در یک چشمبرهمزدن، موجود از همهجا بیخبری را بهکامخودبکشند و او را به دنیای دیگری منتقلسازند. زیرا امکان دارد چنین دنیایی، هرچند که ما از آن بیاطلاعیم، بهموزات دنیای ما و در قلمرو دیگری از هستی وجودداشتهباشد”. (منظور نگارنده این است.)
************
بررسی دیدگاه دوم: آیه های 40 و 41 سوره معارج
فلااقسم برب المشارق و المغارب انّا لقادرون علی ان نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین
ترجمه: سوگند و سخت سوگندی به پروردگار مشرقها و مغربها. همانا که ما تواناییم بر اینکه بهتر از آنان را جایگزین کنیم و کسی را یارای پیشی گرفتن از ما نیست!
روشنگری:
یک- خداوند میخواهد به جن و انس بگوید که اگر در برابرمن قد علم کنید و بخواهید خودی نشان دهید، بدانید که راه را بیراهه میپویید و من امثال شما را در کیهان کم ندارم، دستم باز است و میتوانم آنان را جایگزین شما کنم؛ و کسی را یارای مقابله با من نیست.
دو- این آیه تنها آیهای از قرآن است که مشارق و مغارب (مشرقها و مغربها) هر دو با هم در آن آمده و بر وجود جهانهای موازی مستقیماً صحه میگذارد.
آیات زیر نیز نشانگر مسکونی بودن کیهان و وجود جهانهای موازی در آن است، که به ترتیب ردیف سورهها، به بررسی و نتیجهگیری از آنها میپردازم:
یونس 66: الا انّ لله من فی السموات و من فی الارض
ترجمه: آگاه باشید که هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، از آن خداوند است.
روشنگری:
یک- در قرآن کریم هرجا که عنوان السّموات و الارض آمده، معنا و مفهوم آن کیهان است. در برخی آیهها مانند این آیه، سموات جدای از ارض آمده، ولی مفهوم و مصداق آن باز هم کیهان پهناور است.
دو- در قرآن کریم هرجا که واژه من به کار برده شده، مفهوم و مصداق آن موجود ذیشعور مادی است و برای فرشتگان به کار نرفته است.
رعد 15: ولله یسجد من فی السموات والارض طوعاً و کرهاً و ظلالهم بالغدوّ والاصال
ترجمه: و برای خداوند سجده میبرد آنکه در کیهان است، خواسته یا ناخواسته، و سایههایشان روزها و شبانگاهان (نمایان میشود). در این آیه سه ویژگی برای ساکنین کیهان به کار رفته است:
من (نشان از آن دارد که موجود مادی است.)،
طوعاً و کرهاً (نشان دهنده آن است که موجود از خود اختیاری ندارد و مجبور به سجد کردن است.)،
ظلالهم بالغدو و الاصال (نشان میدهد که موجود در سیاره ای با خورشید و ماه زندگی میکند؛ و دارای جسمی مادی و سایه دار است.)
این آیه، آیهای شگفت انگیز است، از آن رو که ما تاکنون قائل به وجود موجود ذیشعور مادی که از خود اختیاری نداشته باشد، نبوده ایم. فرشتگان نیز که اختیار ندارند، مادی نیستند که سایه داشته باشند. پس امکان دارد خداوند از نزول این آیه، قصد داشته به ما بفهماند که به جز فرشتگان و انس و جن موجود دیگری نیز آفریده است، و دستکم یک جهان را ویژه آنها کرده است که ما از چندی و چگونگی آن جهان آگاهی نداریم.
اسرا 55: و ربک اعلم بمن فی السّموات والارض...
ترجمه: و پروردگارت آگاهتر است به اینکه چه کسی در کیهان وجود دارد.
روشنگری: این آیه تأییدی است بر آیه پیشین که دانش ما برای شناخت ماهیت موجودات جهانهای دیگر بسنده نیست. زیرا همه ما میدانیم که جن و انس وجود دارند؛ پس چرا خداوند میگوید او آگاهتر است که چه کسی و چه گونهای در کیهان ساکن است؟
مریم 93 تا 95: ان کل من فی السّموات والارض الّا آتی الرّحمن عبداً (93) لقد احصیهم و عدّهم عدّاً(94) و کلهم آتیه یوم القیامة فرداً
ترجمه: هرآنکه در کیهان است بی استثناء برای اظهار بندگی نزد هستی بخش حاضر میشود. به درستی آمارشان را گرفته است و آنان را شمرده، شمردنی(ویژه) و همگی آنان در روز رستاخیز فرد فرد نزد او حاضر میشوند.
روشنگری: این آیه نیز مستقیماً وجود جهانهای موازی را تأیید میکند؛ زیرا که خداوند هم آمارشان را دقیقاً دارد و هم اینکه همگی در روز رستاخیز برای روشن شدن کارنامه کردارشان احضار میشوند. پیش کشیدن موضوع آمار و شمارش، نشانگر آن است که آنان اختیار دارند و میتوانند حاضر نشوند؛ ولی اگر حاضر نشوند اهرمهایی برای بازگشت آنان وجود دارد. نکته آخر اینکه فرشتگان در روز رستاخیز صف به صف حاضر میشوند و به همین دلیل خداوند موضوع فرد به فرد حاضرشدن اینان را مطرح کرده تا بگوید فرشته نیستند، بلکه هریک از آنان مسئول کارهای خود هستند.
انبیا 19: وله من فی السموات و الارض و من عنده لایستکبرون عن عبادته ولایستحسرون
ترجمه: و از آن اوست آنکه در کیهان است و هرکه نزد اوست، اهل استکبار و استحسار نیست.
روشنگری: خداوند با به کارگیری دو واژه استکبار (خود بزرگ بینی) و استحسار (حسرت خوردن) میخواهد به ما بگوید که آن موجودات از جایگاهی بسیار رفیع نزد پروردگار خویش برخوردارند که نسبت به بندگی خداوند فروتنند و حسرت مادّیات را هم نمیخورند. اینان بندگان خاص خداوندند که خداوند به داشتن آنها بالیده است!!
حج 18: الم تر انّ الله یسجد له من فی السموات و من فی الارض والشمس و القمر و والنجوم و الجبال و الشجر و الدواب و کثیر من الناس و کثیر حق علیه العذاب و من یهن الله فما له من مکرم ان الله یفعل ما یشاء
ترجمه: آیا توجه نمیکنی همانا که سجده کنند برای او آنکه در آسمانها و آنکه در زمین است، و نیز خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درخت و جنبندگان و شمار بسیاری از مردم؛ و بسیاری هم شایسته عذابند و کسی را که خداوند کوچک شمارد، کسی او را محترم نمیدارد؛ همانا خداوند انجام میدهد آنچه را که بخواهد.
مؤمنون 71: ولو اتّبع الحق اهوائهم لفسدت السّموات و الارض و من فیهن…
ترجمه: اگر حق از هواهای نفسانی آنان پیروی کند، کیهان و هر که در آن است، به فساد کشیده میشوند.
نور41: الم تر انّ الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه والله علیم بما یفعلون
ترجمه: آیا متوجه نشدی آنکه ساکن کیهان است و پرنده که بال گشوده است، خداوند را تسبیح گوید؟ به درستی که هر یک میدانند نماز و نیایش خود را و خداوند آگاه است به آنچه که انجام میدهند.
نمل 65: قل لایعلم من فی السّموات والارض الغیت الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون
ترجمه: ای پیامبر بگو جز خداوند، آنکه ساکن کیهان است غیب نمیداند و آنان از چگاهی برانگیخته شدنشان آگاهی ندارند.
روم 18 و 26: وله الحمد فی السموات و الارض و عشیّاً و حین تظهرون… وله من فی السموات والارض کل له قانتون
ترجمه: ستایش و اظهار بندگی در کیهان ویژه خداوند است؛ چه شامگاهی و چه هنگامی که نیمروز بر شما بگذرد… و هرکه در کیهان است از آن اوست و همگی فرمانبرداران اویند.
روشنگری: در آیه 18 خداوند به عمد موضوع شب و روز را پیش میکشد تا به ما بگوید آن کسانی که در کیهان ساکنند، مادی هستند و بر آنان شب و روز میگذرد؛ بویژه آنکه واژه حمد را که ویژه موجود ذیشعور مادّی است به کار برده است. ولی آیه 26 همچون آیه 15 سوره رعد و آیه 19 سوره انبیاء است که در بالا شرحشان گذشت. آیاتی که بر موجوداتی عجیب دلالت دارند که هم مادی هستند و هم همگی فرمانبردار محض فرمانهای الهی اند!!
احتمال دارد موجوداتی اینچنینی، متعلق به جهانی باشند که خداوند در آیه هشت سوره صافّات از آن جهان به عنوان ملأ الاعلی یاد کرده است. این جهان جهانی ویژه است که جاودانگی اعضایش تضمین شده و خداوند در آیه زیر آنان را از بیهوشی رستاخیز نیز مستثنی کرده است.
زمر 68: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شآءالله ثم نفخ فیه آخری فاذا قیام ینظرون
ترجمه: و در صور دمیده شود پس هرکه در آسمانها و هرکه در زمین است، مگر آنکه را که خدا خواهد، بیهوش شود. سپس دوباره در آن دمیده شود، در حالی که همگان ایستاده، نظاره گرند.
شوری 29: و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بثّ فیهما من دابّه و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر
ترجمه: از نشانههای او، آفرینش کیهان است و آنچه که در آن پراکنده ساخته است از جنبندگان، و او بر گرداوری آنان هرگاه که بخواهد تواناست.
روشنگری: در این آیه از جنبندگان یادشده که هم موجودات مادّی ذیشعور و هم موجوات بیشعور (گیاه و حیوان) را دربرمیگیرد، یعنی موجوداتی با جهانهایی متمدن و آباد که همه وسایل زندگی را دارند و در کل کیهان پراکنده اند و پراکندگی و بیشماری آن جهانها چنان است که اگر ما متوجه عظمت و شکوه آنها شویم از چگونگی گرداوری آنان شگفتزده میشویم؛ ولی خداوند میفرماید برای من کاری ناشدنی وجود ندارد و همه را گرد خواهم آورد.
طه: یوم ینفخ فی الصور و نحشرالمجرمین یومئذ زرقاً(102) یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشراً (103) نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقهَ ان لبثتم الا یوماً(104)
ترجمه: روزی که در صور دمیده شود، (فراموش نکنیم که دمیده شدن در صور برای همه هفت لایه کیهان است و نه بخشی از آن.) و برمیانگیزانیم مجرمین را در چنین روزی که هاج و واج شده اند! میان خود، زیر لب میگویند بیش از ده روزی را نگذراندیم. ما آگاهتریم به گفتار آنان؛ در حالی که آنهایی که در طریقه(لایه) برتر یا بالاتری از طریقه اینان قرارداشته اند، میگویند ما نگذراندیم مگر روزی را.
با توجه به آیه ای که میگوید ولقد خلقنا فوقکم سبع طرائق(مؤمنون: 17)، منظور از امثلهم طریقهَ این است که در طریقه یا کیهانک برتری در حلزون کیهانی قرار دارند، و از مرکز حلزون دورترند.
بدین ترتیب مشخص میشود که هم اکنون موجوداتی ناطق و مسئول، در کیهانکهایی زندگی میکنند که زمانشان نسبت به زمان کیهانک پیش از خود، ده برابر تندتر و نسبت به زمان کیهانک پس از خود، ده برابر کندتر است!!
برای آگاهی بیشتر در زمینه کیهانکهای موجود در سیستم کیهانی به پژوهش کیهان سیستمی نه بعدی بازگشت شود.
جهانهای موازی در کلام معصومین
یک- سکّان سمواتک (ساکنین آسمانهایت): این عبارت در بسیاری از دعاها وارد شده و اولین امامی هم که به کار برده امام علی است. متأسفانه کسی از این دیدگاه به آن نپرداخته، بلکه تصور غالب بر آن است که ساکنینی که از آنان یاد میشود، فرشتگان هستند و نقطه شروع انحراف و نپرداختن به این موضوع مهم نیز همین است که مانند دیگر نکته های قرآنی و حقایق دینی، در این زمینه نیز، تصورات جانشین حقایق شده است. به منظور اتمام حجّت با کسانی که چنین نظری را دارند، تنها یک نمونه در اینجا آورده میشود.
دعای روز جمعه و این جمله:
و اشهد جمیع ملائکتک و سکّان سماواتک و حملة عرشک و من بعثت من انبیائک و رسلک…
ترجمه: و به شهادت میگیرم همه فرشتگانت را و ساکنین آسمانهایت را و حاملان عرشت را و هر که را برانگیختی از پیامبران و رسولانت ...
بنابراین متوجه میشوم که امام معصوم، همه فرشتگان، و ساکنین آسمانها، و حاملان عرش الهی را از یکدیگر تفکیک کرده، و نظر کسانی که حاملان عرش را فرشته میدانند، نیز رد شده است. (در این زمینه به «مهنورد یا پایان کار کیهان در قرآن» بازگشت شود.)
دو- شیخ صدوق در کتاب توحید از امام محمدباقر(ع) چنین نقلکردهاست:
«بهخداسوگند که خداوند هزارهزار جهان و هزارهزار آدمی آفریدهاست. تو(ای انسان امروزی) در پایان آن جهنها و آن آدمیان قرارگرفتهای»- (به نقل از «قاموس قرآن» ج اول ص 52)
این حدیث، میتواند هم پیرامون انسانهای پیش از آدم، و هم پیرامون وجود جهانهای موازی بیان شده باشد.
بیست و دوم خردادماه 1396
هفدهم رمضان 1438
ویرایش دوم: بیست و سوم بهمن نودوهفت
ویرایش سوم: بیست و نهم اردیبهشت نودوهشت
چهاردهم رمضان 1440
احمد شمّاع زاده
ویدئویی در زمینه جهانهای موازی بر روی زمین: https://www.youtube.com/watch?v=5-oTvtiyA6E
ناشنیدههایی از زبان فارسی
آیا میدانستید برخیها واژههای زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی میدانند؟
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژههای دیگر.
▪ آیا میدانستید که بسیاری از واژههای عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آنها را به معنایی که خود میدانند در نمییابند؟ این واژهها را ساختگی (جعلی) مینامند و بیشترشان ساختهٔ ترکان عثمانی است. از آن زمرهاند: ابتدایی (عرب میگوید: بدائی)، انقلاب (عرب میگوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره (مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژههای دیگر.
▪ بسیاری از واژههای عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری میفهمند، از آن زمرهاند: رقیب (عرب میفهمد: نگهبان)، شمایل (عرب میفهمد: طبعها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژههای دیگر.
▪ آیا میدانستید که ما بسیاری از واژههای فارسیمان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) میکنیم؟ این واژههای فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کردهاند و دوباره به ما پس دادهاند و یا از زبانهای فرنگی، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفتهاند، دوباره به ما دادهاند و از آن زمرهاند:
ـ از عربی: فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژههای دیگر.
از روسی:
استکان: این واژه در اصل همان «دوستگانی» فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یک جام به افتخار دوست بوده است که از سدهٔ ١۶ میلادی از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و به شکل استکان درآمده است و اکنون در واژهنامههای فارسی آن را وامواژهای روسی میدانند.
سارافون: این واژه در اصل «سراپا» ی فارسی بوده است که از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعی جامهٔ ملی زنانهٔ روسی گفته میشود که بلند و بدون آستین است.
پیژامه: همان « پایجامه» فارسی است که اکنون در زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار میرود و آنها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
▪ واژههای فراوانی در زبانهای عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمیدانند. از آن جملهاند:
ـ کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریباً همهٔ زبانهای اروپایی هست.
ـ شغال که در روسی shakal، در فرانسوی chakal، در انگلیسی jackal و در آلمانیSchakal نوشته میشود.
ـ کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravan و در آلمانی Karawane نوشته میشود.
ـ کاروانسرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته میشود.
ـ پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته میشود.
ـ مشک که در فرانسوی musc، در انگلیسی musk و در آلمانی Moschus نوشته میشود.
ـ شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته میشود.
ـ بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته میشود و در این زبانها معنی رشوه هم میدهد.
ـ لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته میشود و در این زبانها به معنی ملوان هندی نیز هست.
ـ خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبانهای انگلیسی و آلمانی khaki نوشته میشود.
ـ کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته میشود.
ـ ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته میشود. Esther نیز که نام زن در این کشورهاست به همان معنی ستاره است.
▪ برخی دیگر از نامهای زنان در این کشورها نیز فارسی است، مانند:
ـ Roxane که از واژهٔ فارسی رخشان به معنی درخشنده است و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان روشنک وجود دارد.
ـ Jasmine که از واژهٔ فارسی یاسمن و نام گلی است.
ـ Lila که از واژهٔ فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
ـ Ava که از واژهٔ فارسی آوا به معنی صدا یا آب است. مانند آوا گاردنر.
ـ واژههای فارسی موجود در زبانهای عربی، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.
▪ آیا میدانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهیکنندهٔ خود «ن» نفی را به جای «م» نهی به کار میبرند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است؟
امروز ایرانیان هنگامی که میخواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند: مکن! یا مگو! (یعنی به جای کاربرد م نهی) به نادرستی میگویند: نکن! یا نگو! (یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار میبرند).
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلاً باید گفت: مترس!، میازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نیازار!، نده!، نبادا!) و تنها برای نفی کردن (یعنی منفی کردن فعلی) ن نفی به کار رود، مانند: من گفتهٔ او را باور نمیکنم، چند روزی است که رامین را ندیدهام. او در این باره چیزی نگفت.
▪ آیا میدانستید که اصل و نسب برخی از واژهها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژهها عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شدهٔ آن وارد زبان عامهٔ ما شده است؟ به نمونههای زیر توجه کنید:
ـ هشلهف: مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نچسب باشد، جملهٔ انگلیسی I shall have (به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژهٔ مسخره آمیز را برای هر واژهٔ عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار میبرند.
ـ چُسان فُسان: از واژهٔ روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
ـ زِ پرتی: واژهٔ روسی Zeperti به معنی زتدانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاقهای روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد دیگران میگفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
ـ شِر و وِر: از واژهٔ فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
ـ فاستونی: پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و بوستونی میگفتهاند.
ـ اسکناس: از واژهٔ روسی Assignatsia که خود از واژهٔ فرانسوی Assignat به معنی برگهٔ دارای ضمانت گرفته شده است.
ـ فکسنی: از واژهٔ روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه به معنی بیخود و مزخرف به کار برده شده است.
ـ لگوری (دگوری هم میگویند): یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها است که به زبان آلمانی به فاحشهٔ کمبها یا فاحشهٔ نظامی میگفتند: Lagerhure.
ـ نخاله: یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند
احمد شمّاع زاده
۱۶
اردیبهشت ۱۳۹۸ کدخبر:
98021508152
دکتر محسن شریفپور دانشمند دانشگاه پرتوریا (آفریقای جنوبی) و دانشگاه علم و فرهنگ(ایران) نظریه جدیدی برای درک جهان هستی ارائه کرده است که تئوری مشهور بیگبنگ یا مهبانگ را به چالش میکشد.
به گزارش ایسنا، پروفسور محسن شریفپور یک نظریه علمی جدید ارائه کرده است که ممکن است کلیدی برای درک اسرار جهان آغازین و همچنین چشم اندازی به آینده جهان باشد.
پروفسور شریفپور از محققین پژوهشی برجسته در زمینه نانوسیالات است، (شامل ذراتی به اندازه نانومتر برای افزایش انتقال حرارت) اما تصمیم گرفت تا زمینه مطالعاتی خود را بسط دهد و به مطالعه و کسب دانش در زمینه کیهانشناسی، طبیعت، الگوهای طبیعی و قانون ساختاری (Constructural Law) در کنار تخصص خود که مکانیک سیالات است بپردازد.
نقد این مقاله را از اینجا آغاز، و نظرهای خود را با رنگ زرشکی مشخص میکنم و در پایان مقاله، لینک پژوهشهایی را میآورم که به آنها اشاره کردهام و یا برای آگاهی بیشتر از نظرهایم لازم یا مفیدند. در آغاز بگویم که:
مهبانگ یک نظریه نیست؛ بلکه یک اصل کیهانشناسی است که ماهواره "کوبه" (Cobe) در
سال 1989، آن را به اثبات رساند؛ یعنی از حالت یک نظریه علمی به دراورد، به یک اصل
علمی تبدیل کرد و کسی نمیتواند آن را رد کند. اگر نظریه دکتر شریف پور منافاتی با مهبانگ
نداشته باشد، میتواند مورد توجه قرار گیرد تا در زمینه های دیگر کارایی خود را نشان دهد.
یکی از سوالاتی که او همواره به دنبال آن بوده است راجع به منشأ انرژی تاریک است که موجب سرعت گرفتن کهکشانها میشود. وی معتقد است هیچکدام از نظریههای موجود به اندازه کافی قادر به پاسخ به این سوال نیستند.
در اینجا دو موضوع با یکدیگر درآمیخته اند: منشأ انرژی تاریک و خود انرژی تاریک. نمیتوان گفت منشأ انرژی تاریک موجب سرعت گرفتن کهکشانها شده است؛ زیرا که این جمله بی معناست. از سوی دیگر بحث منشأ انرژی تاریک بحثی دیگر است. اما اگر منظور ایشان خود انرژی تاریک است، باید گفت این موضوع ربطی به نظریه مهبانگ ندارد؛ بلکه نظر برخی از کیهانشناسان است که انرژی تاریک موجب سرعت گرفتن کهکشانها شده است؛ و این در حالی است که نگارنده با پژوهش مدلی مدرن برای کیهان ثابت کرده ام که انرژی تاریک نه تنها موجب گسترش کهکشانها نمیشود، بلکه بازدارنده و تنظیم کننده گسترش بی رویه کهکشانهاست و این نیروی گریز از مرکز حلزون کیهانی است که موجب گسترش کهکهشانها میشود.
در ضمن نظریههای زیادی در این زمینه وجود ندارد که ایشان از «هیچیکدام از نظریههای موجود» یاد کرده است.
پروفسور شریفپور میگوید: به طور کلی کیهانشناسان اغلب از کلماتی مانند سیاه یا تاریک استفاده میکنند. کلماتی مانند انرژی تاریک، ماده تاریک، سیاهچاله. این یعنی هر زمان که آنها نمیتوانند منشأ و منبع مفاهیم خاص را به طور مناسب توضیح دهند، از واژههای سیاه یا تاریک استفاده میکنند.
ایشان باز هم به منشأ اشاره میکند؛ در حالی که کیهانشناسان نمیگویند چون ما منشأ انرژی و ماده تاریک را نمیدانیم آنها را تاریک عنوان داده ایم؛ بلکه چون ماهیت آنها را تشخیص نمیدهند و نمیدانند چیست و یقیناً پروفسور شریف پور هم نمیداند چیستند، آنها را ماده و انرژی تاریک عنوان داده اند.
آیا اگر منشأ چیزی را بدانیم دلیلی میشود بر شناخت آن چیز؟ مثلاً اگر منشأ انسان را بدانیم انسان را شناخته ایم یا اینکه تنها یکی از مباحث انسانشناسی شناخت منشأ انسان است؟
پرفسور شریفپور نظریه خود را "نظریه منبع تولید و محل جذب" (Source and Sink) مینامد که در راستای تمایل خودش برای پیدا کردن پاسخ به سوالات بدون پاسخ میآید.
آیا مهبانگ بخشی از طبیعت بود و اگر چنین است، آیا الگویی برای آن از ابتدا وجود داشته؟
جهان قبل از انفجار بزرگ چه شکلی بوده است؟
این دو پرسش آخر، نشان میدهد که شما اصلاً نمیدانید که مهبانگ چیست؛ و اشکال اصلی شما و نقطه انحراف شما از اصل علمی مهبانگ این است که به این اصل به عنوان آغاز آفرینش به وسیله خداوند نگاه نمیکنید؛ بلکه آن را رخدادی در طول رخدادهای دیگر در نظر میگیرید. پس در ابتدا باید بدانید آنچه را که میخواهید نقد کنید چیست و بعد اگر توانستید آن را نقد کنید.
منشأ احتمالی آن انرژی که باعث این انفجار بزرگ شد چیست؟
این پرسش شما نیز نادرست است. زیرا انرژی آزادی وجود نداشته که موجب مهبایگ شده باشد؛ بلکه آزاد شدن گونهای خاص از انرژی بوده که موجب مهبانگ شده، و آن هم آزاد شدن یا به ظهور رسیدن ذره بسیار بسیار ناچیزی از نور الهی بوده که موجب مهبانگ و پدید آمدن کیهان شده است.
علت گسترش جهان چیست؟
علت گسترش کیهان همانگونه که پیشتر شرح داده شد، نیروی گریز از مرکز است. (البته با پذیرش شکل حلزونی کیهان)
پروفسور شریف پور معتقد است نظریه وی با استفاده از رویکرد تحقیق بین چند رشتهای، دارای پاسخی منطقی به همه این سوالات است.
چون شما نمیدانید که مهبانگ چیست، پس نظریه شما نمیتواند به پرسشهای شما که پاسخ بسیاری از آنها بر مبنای مهبانگ و دیگر اصول کیهانشناسی مشخص است، پاسخ دهد.
وی گفت: طبق مطالعات من همه چیز در طبیعت در جفتهای دوتایی یا مخالفِ هم مانند مرد و زن، الکترون و پوزیترون، قطبهای مغناطیسی و ماده و ضد ماده اتفاق میافتد. اگر یک جسم داغ وجود داشته باشد، گرما به علت قانون همرفت به سمت جسم سردتر حرکت میکند. این یک الگوی جهانی است که به ما کمک میکند تا یک نظریه جدید را برای جهان آغازین ارائه دهیم. بنابراین اگر ما این الگوهای موجود در طبیعت را دنبال کنیم، با فرض وقوع بیگ بنگ، باید از خودمان بپرسیم که اتفاق متقابل یا جفت آن چیست.
جهان جانداران آنگونه که دانشمندان به آن رسیده اند، نا متقارن است. به نظر نگارنده خداوند خواسته بگوید طرف دیگر هستی و به قول شما جقت یا تقارن جهان جانداران خود من هستم که همیشه حی و حاضرم.
اگر بخواهیم با دید شما به موضوع بنگریم باید گفت: پیرامون پدید آوردن کیهان و آفریدن آفریدگان نیز خداوند میگوید «من گنجی پنهانی بودم. دوست داشم تا شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم. (آنی کنت کنزاً مخفیا فاحببت آن اعرف فخلقت الخلق- حدیث قدسی)
شریفپور افزود: در طبیعت همچنین هر چیزی از یک الگو پیروی میکند و مبانی نظری دینامیک سیالات، حرکت اجرام سماوی، قانون ساختاری و الگوهای طبیعت مانند دنباله فیبوناچی و هندسه فراکتال نیز از این قاعده مستثنی نیستند. اما آنچه که ما از این زمینهها به طور جداگانه میدانیم، برای پاسخ دادن به برخی از چالش برانگیزترین پرسشهای جهان کافی نیست.
همه هستی از الگوی نسبت الهی یا به قول خداناباوران نسبت طلایی پیروی میکند که بر مبنای دنباله فیبوناچی است، در مقیاس بزرگ. کیهان نیز بر همان مبنا شکل گرفته و تاکنون گسترش یافته است. (به مدلی مدرن برای کیهان بازگشت شود.)
نظریه وی موسوم به "نظریه منبع و جذب" میگوید که اگر یک منبع از انرژی مانند بیگ بنگ وجود داشته باشد، باید همزمان، و حداقل یک مکان نیز برای دریافت و جذب انرژی این منبع وجود داشته باشد که این انرژی با الگویی خاص از منبع انرژی به آن مکان برود، و این فرایند باید قانون بقا انرژی را نقض نکند.
اگر میدانستید که مهبانگ یعنی چه، این موضوع را مطرح نمیکردید.
به طور کلی منبعها و محل جذبها بخشی از علم مکانیک سیالات و همچنین الکترونیک هستند. برای اعمال این نظریه در کیهانشناسی، یک منبع میتواند انرژی و یا ماده منتشر کند و یک محل جذب میتواند توسط گرانش (انحنای فضا-زمان) انرژی یا ماده را دریافت کند. در نتیجه پروفسور شریفپور معتقد است که آن انرژی که جهان ما را به وجود آورده (بیگ بنگ) باید یک پالس از یک منبع با تابش پس زمینه کیهانی منحصر به فرد باشد که به سمت یک محل جذب جریان مییابد. تابش پس زمینه مایکروویو کیهانی میتواند از این نظریه حمایت کند، درست همانطور که از مدل بیگ بنگ داغ (Hot Big Bang) حمایت کرد.
گرانش به معنای انحنای فضا-زمان نیست که آن را در پرانتز آورده اید؛ بلکه عامل آن است. گرانش در فضا-زمان یا جایگاه، ایجاد انحنا میکند. به عبارتی دیگر گرانش، جایگاه را خم میکند و موجب خمیدگی آن است.
پروفسور شریفپور میگوید: همه چیز در جهان و کهکشان ما مانند الگویی از جریان مایع حرکت میکند، از زمین تا منظومه شمسی گرفته و همه چیزهایی که ما در جهان مشاهده میکنیم. بدن انسان، رشد گیاهان، گردبادها، تقسیم قارهها، الگوهای میدان مغناطیسی زمین، مسیر ستارگان، باقی ماندههای ستارهای، گازهای بین ستارهای و گرد و غبار اطراف کهکشانها نیز از این الگو پیروی میکنند. اگر ما این الگوها را تا ابتدای جهان و بیگ بنگ عقب ببریم میتوانیم یک نظریه کلی از آنچه اتفاق افتاده داشته باشیم و همچنین پیشبینی کنیم که در آینده چه اتفاقی میافتد.
بالاخره اعتراف کردید که مهبانگ آغاز آفرینش و کار کیهان بوده است!!
وی افزود: ما میتوانیم یک سیاهچاله را به عنوان یک نوع محل جذب در نظر بگیریم، اما بسیاری از کیهانشناسان معتقدند که سیاهچالهها پس از انفجار بزرگ شکل گرفتهاند، و در ابتدای بیگ بنگ (در این تئوری، یک پالس از منبع انرژی) نبودهاند که تولید یک جریان با الگوی خاص برای جریان انرژی آزاد شده از منبع به سمت محل جذب را بکنند.
کیهانشناسان که به مهبانگ اعتقاد دارند، دیگر معنایی ندارد که سیاهچاله ها را قدیمتر از مهبانگ بدانند. نه تنها بسیاری، بلکه همه کیهانشناسان.
پروفسور شریف پور معتقد است که استفاده از نظریه بین چند رشتهای منبع و جذب از لحاظ ریاضی نیز میتواند پاسخی برای بسیاری از سواات بدون پاسخ ارائه دهد.
به نظرنگارنده همه مشکلات کیهانشناسان ناشی از ندانستن شکل کیهان است و اگر به شکل حلزونی کیهان معتقد شوند پاسخ همه پرسشهایشان را خواهند گرفت و نه به وسیله نظریه شما.
پروفسور شریفپور میگوید برخی از تفاوتهای کلیدی بین نظریه او و نظریه استاندارد بیگ بنگ این است که انفجار بزرگ تنها در زمینه کیهانشناسی کارایی دارد، در حالی که نظریه منبع و جذب یک نظریه بین چند رشتهای است که دارای کاربردهای متعدد است که تنها یکی از آنها در کیهانشناسی به درک جهان آغازین کمک میکند.
خدا را شکر که باز هم اعتراف کردید که مهبانگ دستکم در کیهانشناسی کارایی دارد!!
وی گفت: انرژی تاریک و ماده تاریک را نمیتوان با نظریه بیگ بنگ توضیح داد، در حالی که توضیح ریشههای انرژی تاریک به راحتی با استفاده از نظریه منبع و جذب توضیح داده میشود.
قرار نبوده که اصل مهبانگ ماده و انرژی تاریک را توضیح دهد. ولی اعتقد به شکل حلزونی کیهان مشکل را حل میکند و دانستن سازمان کیهان نشان میدهد که ماده و انرژی تاریک چیستند.
تئوری بیگ بنگ فقط در مورد نقطه آغازین جهان است، اما هیچ ایدهای در مورد مقصد کهکشانها و یا منشأ آنها ندارد،
مقصد کهکشانها را جز خداوند کسی نمیداند ولی خود میفرماید آیا ما آنها را عبث (بیهوده) آفریدیم؟ منشأ کهکشانها همان مهبانگ یا نقطه آغازین است. موضوع پیچیده ای نیست.
در حالی که نظریه منبع و جذب توضیحی از جهانِ پیش از انفجار بزرگ ارائه میدهد.
پیش از مهبانگ جهانی نبوده بلکه تنها خداوند متعال بوده است.
نظریه منبع و جذب، منبع انرژی جهان را مشخص میکند، در حالی که نظریه بیگ بنگ چنین نیست.
منبع انرژی کیهان که تا روز رستاخیر پایدار است، هسته حلزون کیهانی است.
وی افزود: این نظریه منشأ انرژی تاریک را مشخص میکند، در حالی که نظریه بیگ بنگ نمیتواند آن را توضیح دهد.
لطفاً به طور خلاصه بفرمایید منشأ انرژی تاریک چیست؟ که مدعی هستید شما میدانید. نظریه شکل حلزونی کیهان میگوید: هسته حلزون کیهانی خود انرژی تاریک است؛ و منشأ آن مهبانگ است.
در حالی که نظریه بیگ بنگ میتواند سرعت و گسترش کهکشانها را ببیند، نمیتواند آن را توضیح دهد. نظریه منبع و جذب میتواند سرعت و گسترش کهکشانها را پیشبینی کند و آنها را به درستی توضیح دهد. همچنین پیشبینی میکند که این انبساط، شتاب بیشتری میگیرد که با اطلاعات عملی!! موجود هم خوان است.
چون هیچ توضیحی در مورد نظریه خود نمیدهید و تنها مدعی هستید، به شما عرض شود نظریه شکل حلزونی کیهان نیز پاسخ همه پرسشهای کیهانشناسان را داده است. هرچند شما چنان از مهبانگ سخن میگویید که گویی نظریه همه چیز (Theory of everything) است. باز هم دفاع از نظریه خود بدون ارائه مطلبی.
وی ادامه داد: نظریه بیگ بنگ از تابش پس زمینه کیهانی پشتیبانی میکند، اما نمیتواند توضیح دهد که چرا در سراسر گیتی کاملاً یکنواخت نیست. در حالی که نظریه منبع و جذب این عدم هماهنگی را میتواند توضیح میدهد.
تابش، یکنواخت است ولی حرارتش متفاوت است. چرا حقایق علمی را دگرگونه میکنید تا سخن خود را به کرسی بنشانید؟ این نوشته و تصویر، مدرکی است بر یکنواختی تابش پس زمینه کیهانی (CMB) ولی با دماهای متفاوت در کل کیهان.
The cosmic microwave background (CMB) is leftover radiation from the Big Bang stretched by the universe's expansion into the microwave region of the spectrum. In this image, NASA's Wilkinson Microwave Anisotropy Probe (WMAP) records minuscule temperature fluctuations in the CMB as different colors.
In principle, an advanced civilization could create a universe and encode information in the CMB that would let civilizations in the offspring universe, know that their universe has purposefully created.
پروفسور شریفپور برای توضیح اینکه چگونه نظریه منبع و جذب به درک ما از جهان آغازین کمک میکند آن را نظریه برتر یا کلیدی از ریشه جهان مینامد و میگوید یکی از سناریوهای نظریه منبع و جذب میتواند نظریه بیگ بنگ باشد (وقتی که محل جذب، گرانش صفر داشته باشد).
این نگارنده نیز مدعی است که پذیرش شکل حلزونی کیهان پاسخگوی همه مشکلات کیهانشانسی است.
پاسخهای پروفسور به سوالات اساسی در مورد جهان که با نظریه منبع و جذب شرح داده میشود مطابق دستاوردهای جدید علمی است.
وی میگوید: چگونه ممکن است که نظریه بیگ بنگ بگوید که آن انرژی که بیگ بنگ را باعث شده از هیچ آمده؟ در حالی که ما میدانیم که تمام انرژیها از یک منبع نشأت میگیرند و یا باید ذخیره شوند یا به شکل دیگری دربیایند. آیا واقعاً باور کنیم که قبل از انفجار بزرگ هیچ چیز وجود نداشته است؟
کسانی جز خداناباوران چنین ادعایی را نکرده اند. کیهانشناسان عموماً مایل نیستند که مسائل خداشناسی را در دانش کیهانشناسی وارد کنند؛ در نتیجه از پیش از مهبانگ سخنی به میان نمیآورند. این موضوع دلیل بر آن نیست که منشأ آن را نمیدانند و یا اینکه به خداوند باور ندارند.
در ابتدا تئوری بیگ بنگ بر پایه فلسفه بنا شد. این نظریه یک ایده است اما واقعیت آن قابل اثبات نیست.
آیا ادوین هابل که اولین کسی بود که فکر مهبانگ به خاطرش خطور کرد، یک فیلسوف بود یا یک کیهانشناس؟ چرا مدعی فلسفه بافی در این اصل علمی شده اید و مرتّباً آن را ایده و نظریه میخوانید و حال آنکه ماهواره (Cobe) در سال 1989 آن را به اثبات رسانده است؟!!
دانشمندانی که این نظریه را قبول کردهاند، در مورد زمان قبل از آن صحبت نمیکنند.
در بالا توضیح داده شد.
اما نظریه منبع و جذب یک توضیح علمی ارائه میدهد که حداقل باید یک منبع و یک محل جذب در جهان اولیه وجود داشته باشد که انتقال انرژی بین آنها را ممکن سازد.
جهان اولیه یعنی چه؟ ظاهرا شما معنای مهبانگ را نمیدانید. پیش از مهبانگ جز خداوند متعال که همان منبع اولیه به قول شماست، چیزی وجود نداشته است. نظریه هایی که میگویند ممکن است مهبانگهای دیگری بوده اند، تنها ادعاست و هیچکس نمیتواند این ادعاها را ثابت کند.
پروفسور شریف پور میگوید: یکی دیگر از مباحث نظریه انفجار بزرگ این است که نیاز به نظریه تورم برای توضیح اندازه و وسعت جهان موجود دارد، و در این راستا میگویند پس از بیگ بنگ، فضا با سرعتی گسترش یافت بیش از سرعت نور! در صورتی که، نظریه منبع و جذب نیازی به نظریه تورم برای توضیح وسعت فعلی گیتی ندارد، چرا که این نظریه به طور کامل به این واقعیت اشاره میکند که از آغاز باید فضایی بین منبع و محل جذب برای انتقال وجود داشته باشد.
با این جمله آخر نشان دادید که نه تنها مهبانگ را نمیشناسید بلکه فضا-زمان یا جایگاه را هم نمیشناسید که با مهبانگ آغاز شده است.
برای پروفسور شریفپور که بیش از یک دهه (در کنار دیگر فعالیتهای علمی اش) روی این نظریه کار کرده است، این تنها آغاز ماجرا است. تحقیقات زیادی باید با استفاده از این نظریه و مدلهای ریاضی آن روی تعداد زیادی ازسناریوهای دیگر انجام شود، که نیازمند همکاری، و همراهی دانشمندان رشتههای مختلف است.
بطور مثال اجازه دهید اینجا سادهترین حالت را شرح دهم: اگر یک منبع انرژی نقطهای(Point Source) را در نظر بگیریم و همچنین یک محل جذب انرژی تقریباً همگن و کروی را که منبع تولید انرژی در مرکز کره قرار گرفته باشد را نیز در نظر گیریم، پالس انرژی که از منبع انرژی آزاد میشود، به سمت سطح داخلی کره که جاذب انرژی و مواد است با یک الگوی خاص (بسته به شرایط منبع، و کره جاذب که در حال چرخش باشند یا نباشند) حرکت خواهد کرد. در این صورت، مادامی که پالس انرژی و مواد از همه طرف به سمت سطح داخلی کره حرکت میکند، بطور خودکار بست جهان صورت میکرد، و انرژی تاریک برآیند جاذبه سطح داخلی کره برای هر موقعیت خواهد بود. لذا، هر چه این پالس به سطح جاذب نزدیکتر میشود، برآیند نیروی جاذبه بیشتر، و در نتیجه کهکشانها سرعت بیشتری میگیرند. در ضمن این پالس انرژی، دارای تابش پس زمینه کیهانی خاص خودش است. و چون محل جذب کروی، تقریباً همگن است، جهان ما از همه طرف تقریباً همگن بسط پیدا میکند. لذا میبینید که با این تنظیم خیلی ساده جوابی برای سوالات بدون پاسخ ارائه خواهد شد، که برای دقیقتر شدن، نیاز به محاسبات دارد.
کاملا نادرست است زیرا مبنای تشریح و توضیح شما بر کروی بودن کیهان است و حال آنکه برای کیهانشناسان چنین چیزی قابل پذیرش نیست و کروی بودن در نظریه شکل حلزونی کیهان نیز رد شده است. تنها نکته قابل توجه در نوشته بالا جذب همگن است که در شکل حلزونی بیش از شکل کروی قابل پذیرش است.
پروفسور شریفپور معتقد است که تحقیقاتش بر درک ما از جهان آغازین و قبل از آن تأثیر میگذارد. نظریه منبع و جذب نقطه شروع قابل توجهی است برای ارائه پاسخ به تعدادی سوالات در پشت پرده اسرار جهان.
نکته مهمی دیگر که از تحقیقات پروفسور شریف پور میتوان نتیجه گرفت این است که این تحقیقات علمی وجود نظم دهندهای را از ابتدای آفرینش گیتی نیز ثابت میکند، در صورتی که آنان که فرض را بر این گذاشتهاند که دنیا از هیچ بوجود آمده، و انفجار بزرگ بدون دلیل اتفاق افتاده، به وجود خدا، و نظم دهندهای اعتقاد ندارند، مانند پروفسور استیون هاوکینگ.
* اقتباس شده از سایت دانشگاه پرتوریا، و تماس با پروفسور شریف پور برای توضیحات تکمیلی توسط ایسنا.
لینکهایی که در آغاز نقد به آنها اشاره شد:
• مدلی مدرن، برای کیهان: https://www.academia.edu/5676568
• مهبانگ یا آغاز کیهان در قرآن: https://www.academia.edu/11202947
• مهنورد یا پایان کیهان در قرآن: https://www.academia.edu/12376486
• سازمان کیهان در قرآن: https://www.academia.edu/5676571
• ساختار شماتیک کیهان: https://www.academia.edu/36815821
• کیهان، سیستمی نه بعدی: https://www.academia.edu/23026305
• پردازش چند مفهوم سازمانی کیهان: https://www.academia.edu/12303832
• A Modern Model for the Universe: https://www.academia.edu/11750437
• The Universe, a Nine Dimension System: https://www.academia.edu/23710171
• The really Shape of the Universe: https://www.academia.edu/24122496
بیستم اردیبهشت نودوهشت- احمد شماع زاده
نگام ، فرهنگ و هنر _ هرکدام از زنان لهستانی که از روسیه به ایران و تهران آمدند، داستانی دارند که همزمان مخاطب را از میزان تحمل و مقاوت آدمی از یکسو و میزان شقاوت و بیرحمی انسان از سوی دیگر شوکه میکند. امیلیا وویچههوفسکا یکی از زنان لهستانی است که بعد از ورودش به ایران زندگی بسیار متفاوتی را آغاز میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، حضور مهاجران لهستانی به ویژه زنان مهاجر لهستانی شاید از معدود برخوردهای خوب جامعه ایران با مسئله مهاجرت و پذیرش غیرایرانیان در کشور و فرهنگ خودی است. مسئلهای که گویا هنوز و بعد از گذشت نزدیک به ۸۰ سال از جنگ جهانی دوم همچنان در لهستان با ایده احترام و تشکر از آن یاد میشود.
هرکدام از زنان لهستانی که از روسیه به ایران و تهران آمدند، داستانی دارند که همزمان مخاطب را از میزان تحمل و مقاوت آدمی از یکسو و میزان شقارت و بیرحمی انسان از سوی دیگر شوکه میکند. امیلیا وویچههوفسکا (Amelia Wojciechowska) یکی از این زنان لهستانی است که بعد از ورودش به ایران زندگی متفاوتتری را نسبت به دیگر هموطنانش تجربه کرد. شاید از آنجهت که برخلاف دیگر زنان هموطن خود با فرهنگ فرنگیماب در ایران زیست نکرد بلکه زندگی ایرانی را مانند من و شما تجربه کرده است.
امیلیا ۱۸ ساله بود که از سیبری به ازبکستان (سمرقند) رفت و آنجا پیش از آمدنش به ایران به دلیل بیماری مادرش از خانودهاش جدا افتاد و خواهر و برادارنش بدون او به ایران وارد شدند. پدرش که زمانی افسر ارتش لهستان بود را در لهستان شبانه دستگیر و کمی بعد اعدام کرده بودند.
اساسا اکثر زنان لهستانی که به ایران آمدند از خانوادههای ارتش لهستان بودهاند و ژنرال ولادیسلاو آندرس که آزادی اسرای ارودگاههای روسیه را فرماندهی میکرد به نوعی آنها را تحت پوشش خودش قرار داده و به ایران روانه کرد.
در واقعیت تاریخی در ۱۷ سپتامبر نزدیک به ۱۴ میلیون لهستانی زیر سلطه روسیه قرار میگیرند ولی فقط تعدادی که ۳۰۰ هزار نفر یا ۳ میلیون نفر (در اسناد مختلف) بودهاند را اسیر میکنند. درواقع خانوادههایی اسیر و به اردوگاه جنگی روسیه فرستاده میشوند که نظامی بودند. طبیعتا در مرحله بعد کشیشها، حقوقدانها و روشنکفران دستگیر شدند حتی آموزش زبان لهستانی در مدارس ممنوع شد و گفته میشد لهستان دیگر وجود ندارد نه حالا و نه هیچوقت دیگر.
داستان از این قرار است که در آن برهه تاریخی لهستان و روسیه بر سر منطقه اوکراین غربی یا گالیسای غربی مناقشه داشتند و دولت لهستان تعدادی از خانوادههای لهستانی را به آنجا منتقل میکند تا در این منطقه مستقر شوند و گویا همین موضوع روسها عصبانی کرده بود که باعث شد دستگیری و تبعید این خانوادهها به اردوگاهها را در دستور کار قرار دهند.
امیلیا و ۳ خواهر و ۲ برادر و مادرش هم دو سال در اردوگاه روسها در سیبری بودند و وقتی ژنرال آندرس آنها را از اروگاههای سیبری نجات میدهد با قطارهای باری به ازبکستان میآیند و از کشتی و راه انزلی هم به ایران وارد میشود.
داستان جدا افتادن امیلیا از مادر و برادران و خواهرانش
فریدون فریدوش (پسر امیلیا) داستان را اینگونه تعریف میکند: ۳ تا از خاله و داییهای من زودتر راه افتاده بودند، یکی که قبلا خودش به رمانی فرار کرده بود و یکی هم در انگلستان. علت این جدا راه افتادنها هم بیماری مادربزرگم بود که مادرم را ناچار میکند در سمرقند کنار او بماند و همین میشود آغاز جدایی مادرم از برداران و خواهرانش.
نهایتا امیلیا پس از مرگ مادرش با آخرین گروه از لهستانیهای مهاجر از راه بندر انزلی به ایران وارد میشود و در تهران با یک ایرانی به نام حبیبالله فریدوش ازدواج کرده و اینجا ماندگار میشود. تفاوت زندگی امیلیا با دیگران زنان هموطنش که به ایران آمده بودند، اینجا هم خودش را نشان میدهد، چراکه اغلب این زنان لهستانی که همانطور که اشاره شد از خانوادههای ارتش لهستان بودند در ایران با یک افسر و ارتشی ایران ازدواج میکنند، اما امیلیا اینجا هم راه دیگری را انتخاب میکند و همسر یک مقاطعهکار ترابری یا به اصطلاح گاراژدار میشود. گاراژداری که برای لهستانیها غذا و مواد موردنیاز را به دوشانتپه میبرده است.
پسرش فریدون ازدواج مادر و پدرش را اینگونه روایت میکند: ابتدا مادرم مصر بود که به لهستان بازگردد ولی پدرم بالاخره او را راضی میکند که وقتی مادر و پدرت فوت شدهاند و خواهران و برادرانت را هم گم کردهای و جنگ هم که تمام نشده، بیا ازواج کنیم و در ایران بمان. بیشتر زنان لهستانی مهاجر به ایران همسر یک افسر ایرانی شده بودند و اتفاقا مادر من هم خواستگار افسر ایرانی داشته ولی میخواسته به لهستان بازگردد تا اینکه با پدرم که یک گاراژدار بود، آشنا میشود. او میبیند پدرم هم در کودکی پدرش را از دست داده و با تنها برادرش و مادر و مادربزگش زندگی میکند، درخواست ازدواج او را میپذیرد.
فریدون فریدوش در پاسخ به این پرسش که آیا هیچوقت شد مادر مجدد درخواستی برای بازگشت به لهستان مطرح کند، میگوید: یکی از برادران من با سندرمداون به دنیا میآید و مادرم تمام زندگیاش وقف این برادرم و ما بچهها میشود. او در ایران ماند و هستی و نیستیاش را برای او گذاشت. در دوران جوانیاش هم که با پدرم به دنبال ساختن زندگی بودند و واقعا اینکه یک دختر اروپایی بود و … را کنار گذاشت و گفت دیگر به ایران آمدهام و قبول کردم با یک مرد ایرانی ازدواح کنم. سال ۱۹۹۰ به بعد که لهستان استقلال پیدا کرد این من بودم که اصرار میکردم باید ریشه خودمان را پیدا کنیم. پدر من اما میترسید و نگران بود نکند مادرم با دیدن لهستان؛ دیگر به ایران نیاید. البته مادرم اصلا آدمی نبود که پدرم و فرزندانش را رها کند. او میگفت من ۵۰ سال است لهستان را ندیدهام و خانوادهام را گم کردهام، دیگر کجا بروم؟
فریدون که به دنبال یافتن خانواده لهستانی مادرش بود به سفارت لهستان مراجعه میکند و پس از صحبتهای ابتدایی و گرفتن اطلاعات مادری در سفارت در نوبت بعدی امیلیا هم به سفارت لهستان در تهران میرود تا با خود او صحبت کنند.
همیشه باید امیدوار بود اما واقعا یافتن نشانی از خانواده امیلیا بعد از ۵۰ سال اتفاقی سخت و نشدنی به نظر میرسید مخصوصا اینکه تنها مدارک و سندی که همراه امیلیا بود چند قطعه عکس از خواهرانش، یک عکس از پدرش و یک عکس از بردارش بود و نهایتا چندتایی نامه قدیمی.
فریدون فریدوش البته دلیل دیگری به جز یافتن هویت را برای پیگیری و جستجوی خانواده مادرش مطرح میکند و آن هم بازگرداندن روحیه و امید به زندگی به امیلیا بود، مخصوصا بعد از یک سکته قلبی شدیدی که پشت سر گذاشته بود.
خود او این مسئله را اینطور توضیح میدهد: سفیر هم از من پرسید چه اصراری به یافتن خانواده لهستانی خود دارید و من گفتم چون آنها هویت ما هستند و اگر از ۵ خواهر و برادر مادرم یکی هم زنده باشد و همدیگر را ببیند واقعا خوشحالکننده است. مادرم یکبار سکته قلبی کرده و تمام رگهای قلبش گرفته بود. یعنی یکبار به طرف مرگ رفته و برگشته بود. همین خودش برای من یک خواسته و هدف شده بود که دستکم با یافتن نشان و آدرسی از خانوادهاش دوباره روحیه از دست رفتهاش را به دست بیاورد.
بعد از اولین حضور امیلیا و پسرش در سفارت لهستان، کمکم او و خانوادهاش را به سفارت دعوت میکردند و او خیلی خوشحال شده بود که لهستانیها را میبیند و واقعا روحش تازه شده بود. پسرش به هدف رسیده بود و امیلیا با دیدن دوباره پرچم لهستان و عقاب روی آن بر دیوارهای سفارت میگفت انگار دوباره در خانهام هستم و احساس زندگی میکرد.
البته تقدیر اجازه نداد امیلیا دوباره به لهستان سفری داشته باشد ولی واقعا دلتنگ کشورش بود، تا جایی که از پسرش خواست اگر روزی به لهستان رفت یک کیسه خاک لهستان را باخودش همراه بیاورد و خاک را روی قبر او بریزد. با این حال یافتن خانواده و خواهران و برادرانش و دیدار دوباره با آنها آن هم پس از ۵۰ سال یکی از دفعاتی بوده که پس از سختیها و مقاومتها تقدیر روی خوشش را به امیلیا هم نشان میدهد.
در جریان رفت و آمدهای امیلیا به سفارت میان او و یکی دیگر از زنان مهاجر لهستانی به نام کریستینا احمدی (که با یک افسر ارشد ایرانی ازدواج کرده بود) دوستی نزدیکی شکل میگیرد که به رابطه خانوادگی هم منجر میشود. همین دوستی حلقه و واسطهای میشود تا خانواده امیلیا که در نیوزلند ساکن شده بودند، پیدا شوند و به آغوش یکدیگر بازگردند.
فریدون فریدوش (پسر امیلیا) داستان را اینگونه تعریف میکند: مادر خانم کریستینا احمدی به خواست خدا هنوز زنده بود. قرار شد به واسطه دوستی که در لندن دارند به ما کمک کنند. دوستی که نه من تاکنون او را دیده بودم و نه او من را دیده بود و فقط تلفنی یا با واسطه نامه با هم صحبت میکردیم. مشخصات خانودگی مادرم را در نامهای برای این دوست فرستادیم و چون آنها در لندن یک انجمن قوی برای لهستانیها دارند (اساسا مهمترین جایی که لهستانیها یک تشکل قوی دارند در انگلیس است) به صورت جدی موضوع را پیگیری کردند. نام و نام خانوادگی مادرم را در یک نشریه لهستانیها در انگلیس منتشر میکنند که اگر کسی از خانواده این زن اطلاعی دارد، خبری بدهد تا در ایران به دنبال خانوادهاش بگردد. در این میان چندتا از خانمهای لهستانی مقیم انگلیس وقتی آگهی را میبینند یادشان میآید که ۲۵ سال پیش خانواده این زن هم به دنبال او میگشتند. با پیگیری و تماس این زنان لهستانی مشخص میشود یکی از فامیلهای مادرم که دخترداییاش بود در ناتینگهام انگلیس زندگی میکند. با دختردایی مادرم تماس میگیرند و معما حل میشود. او همانشب به نیوزلند و خالهها و داییهایم زنگ میزند و خبر میدهد که امیلیا زنده است و در تهران زندگی میکند و به دنبال شما میگردد. خالهها و داییهایم به سفارت ایران در نیوزلند مراجعه میکنند تا اقدامات لازم برای سفر به ایران مهیا شود. سفیر به من نامه داد و تبریک گفت و من به وزارت خارجه رفتم و با مادرم گفتوگویی کوتاه کردند و ما دعوتنامه گرفتم و ویزاهای داییها و خالههایم و همسرانشان به سرعت صادر شد.
امیلیا سرانجام در سال ۱۹۹۰ و بعد از ۵۰ سال دوباره خواهران و برادرانش را در همین ایران میبیند و بعد از چند وقت در روزهای پایانی سال ۱۹۹۰ و ژانویه ۱۹۹۱ آنقدر انگیزه گرفته که قلبش حتی توان تحمل یک پرواز ۳۵ ساعته به نیوزلند در خود میبیند. او سه ماه را در نیوزلند و کنار خانوادهاش سپری میکنند تا پس از ۵ دهه مجدد رابطه فریدون فریدوش و خانواده مادریاش برقرار شود.
امیلیا در ایران به نوعی در فرهنگ ایرانی حل میشود و اینطور که پسرش میگوید در صحبت کردن به زبان فارسی حتی لهجه زیادی هم نداشته است. فریدون چگونگی شکلگیری ارتباط مادرش با فرهنگ ایرانی را اینگونه توضیح میدهد: زمانی که مادرم و پدرم ازدواج میکنند شرایط زندگی آن روز ایران برای مادرم واقعا سخت بوده ولی مادر من یک زن فولادین بود و در مقابل سختیها اصلا شانه خالی نمیکرد. مادرم فوقالعاده روحیه قوی و به شدت مقاوم داشت؛ خیلی هم قانع بود. پدر من با یتیمی بزرگ شد و رشد کرد. به همین دلیل مادرش و مادربزرگش همه زندگیشان را برای او و برادرش میگذارند و پدرم و مادرش خیلی به هم وابسته بودند و خواسته پدرم هم زندگی با مادرش بوده و مادر من هم قبول میکند. خانواده پدریام خانوادهای مذهبی و سنتی بودند و مادرم خیلی تلاش کرد تا با آنها هماهنگ شود و سبک زندگی آنها را قبول میکند. ما از زمان پدر پدربزرگ پدرم اول هر ماه روضهخوانی داشتیم که نسل به نسل منتقل شده، مادرم هم در این مراسمها شرکت میکرد و اتفاقا بعد از مادربزرگ پدریام مادرم روضهها را برگزار میکرد و امروز هم برپایی این روضه به همسر من منتقل شده و او هم به عروسش واگذارش کرده است. مادرم زن مهربانی بود و به همه کمک میکرد و اتفاقا در محل همه به او احترام میگذاشتند و خانم خارجی صدایش میکردند. مادرم در رسومات ایرانی استاد شده بود و غذاهای ایرانی میپخت. خودش سختی کشیده بود و بیکسی را حس میکرد برای همین با همه ارتباط برقرار میکرد و مهربان بود. اگه کسی در آن محل هنوز به ما احترام میگذارد به خاطر مادرم است. پدرم گاهی به شوخی میگفت هیتلر این جنگ جهانی را راه انداخت که تو زن من بشوی. پدرم سال ۷۱ و مادرم سال ۸۸ فوت کردند. قبر آنها دو طبقه دارد. این موضوع خواست مادرم بود چون کسی را در ایران نداشت و به پدرم هم قول داده بود که کنار هم دفن شوند.
از آنها درباره انتشار خاطرات و ساخت مستند از زندگی امیلیا میپرسیم، فرشته فریدوش (نوه امیلیا) پاسخ میدهد: آقای علیرضا دولتشاهی مشغول نگارش زندگینامه هستند و در حال حاضر در مرحله جمعآوری اطلاعات و نظمدهی آنها هستیم. در مورد مستند هم برنامهریزیهایی داریم و صحبتهای ابتدایی انجام شده منتها دیگر نمیدانم کتاب و مستند با هم موازی پیش بروند یا نه.
از آنها درباره اینکه آیا لهستانیها در ایران کارت لهستانی یا شهروندی دارند یا مثلا انجمنی به نام انجمن لهستانیها ثبت شده یا خیر، پرسش میکنیم که میگوید اساسا خانمهایی که با آقایان ایرانی ازدواج میکنند میتوانند تابعیت ایرانی هم داشته باشند و بچههایشان هم شناسنامه ایرانی میگیرند ولی در مورد آقایان داستان کمی سخت است و مشکل قانونی و مذهبی داریم. اصولا مسلمه نمیتواند زن غیرمسلمان شود و مرد غیرایرانی برای ازدواج با زن ایرانی باید اجازهاش را از دولت هم بگیرد. نمونهاش ازدواج مارِک اسموژنسکی و هایده وامبخش که پروسه اجازه دولت آنقدر طول کشید که آنها ناچار به لهستان رفتند و ازدواج لهستانی کردند. در مورد انجمن هم خیر. لهستانیهای ایرانی انجمنی ندارند مثل انجمن لهستانیهای آذربایجان که ۱۰۰ سال است آنجا هستند و انجمن دارند یا در فنلاند هم انجمن لهستانی داریم. اینجا شرایط سیاسی اجتماعی ایران و خود لهستانیها هنوز چنین انجمنی را ممکن نکردهاند ولی البته انجمن دوستی ایران و لهستان را داریم که یک انجمن ایرانی است.
مشیّت الهی
و
درسهایی از یک رخداد
احمد شمّاع زاده
اشاره:
موصوع تصادف منجر به مرگ دو تن، یک پسر جوان که نوه آیت الله ربّانی املشی مشهور بوده، و دیگری یک دختر جوان که ظاهراً دوست دخترش بوده، و رانندگی اتومبیل گرانقیمت پورشه را در دست داشته است.
گفتنیاست ساعت ۴ صبح دیروز خودروی حامل این دو جوان با سرعت بسیار زیاد (۲۰۵ کیلومتر در ساعت) درخیابان، به یک مانع برخوردکرد و راننده، پریوش اکبرزاده در دم فوت کرده است. نفر دوم (محمدحسین ربانی) نیز پس از ساعاتی بیهوشی (کما) جان خود را از دست میدهد.
پس از انتشار خبر تصادف این خودروی گرانقیمت زرد رنگ، هجوم فعالان مجازی به حساب اینستاگرام پریوش اکبرزاده با سیر صعودی مواجه شده و موافقان و مخالفان، نسبت به انتشار اخبار و اطلاعات مختلف درباره این سانحه اقدام کرده اند.
*****
یقیناً مشیّت الهی در پشت این واقعه بوده است تا همگان درسهایی بیاموزند:
- این مثال معروف را به یاد داشته باشیم: از فضل پدر تو را چه حاصل؟ هیچگاه به پدران و آباء و اجداد خود افتخار نکنیم؛ بلکه ببینیم خود چه در چنته داریم. این موضوع شامل یک ملت نیز میشود.
- اگر از خانواده مشهوری هستیم و دوست داریم نام نیک خاندانمان محفوظ بماند، باید از برخی هوسهایمان بگذریم.
- حوادث روزگار خبر نمیکنند. اگر برخی اعمال خود را از مردم پنهان میکنیم باید به این نیز بیندیشیم که ممکن است خداوند ما را لودهد.
- اگر دوست نداریم که رازهایمان آشکار شود، باید خدا را در نظر بگیریم؛ زیرا اگر در این دنیا هم رازهایمان فاش نشود در سرای دیگر که یوم تبلی السرائر (روزی که رازها فاش میشوند.) است فاش خواهد شد که در آن دنیا بیشتر از این دنیا به پوشیده ماندن رازهایمان نیاز داریم؛ اگر که بدانیم.
- همواره برای آخرتمان چنان باشیم که گویی آخرین روز زندگی مان است.
نکته ها:
- اگر نوه آیت الله ربانی ظاهرالصلاح (کسی که ظاهرش همرنگ جماعت است.) نبود دستکم برخی از مطالب بالا بیربط مینمود.
- اگر واقعه در ساعت چهار صبح رخ نداده بود موضوع متفاوت بود.
- اینکه یک پسر جوان پورشه ای بخرد و رانندگی آن را به یک دختر 25 ساله، آنهم در صبح زود، که ممکن است شب را هم بیدار بوده اند سپرده باشد، بسیار اندیشه برانگیز است!! و باید درسهای دیگری نیز از این حادثه بگیریم.
- از نشانی منزل دختر متوجه میشویم که او از یک خانواده پولدار یا مشهور نبوده است. احتمال دارد پسر به خاطر این دختر پورشه را خریده تا با آن دختر دوست شود و آن را در اختیارش بگذارد... این هم از بازیهای روزگار است!!
هفتم اردیبهشت نودوچهار – احمد شمّاع زاده