هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

آینده نگری در قرآن

آینده نگری در قرآن

احمد شمّاع زاده


آینده نگری یکی از مباحث مؤثّر در زندگی انسان امروزی است. این مبحث در آغاز، از دانش جامعه شناسی سربراورد و جای خود را در میان اندیشمندان باز کرد و به دیگر علوم راه یافت.


از آنجا که قرآن کریم منظومه هستی است، بسیاری از نکته‌هایی که در آینده انسان مؤثر بوده، در زمان نزول، در آن گنجانده شده تا جامعیت قرآن به مردمان همه اعصار و قرون گوشزد شود؛ چنانکه دارنده این قلم تاکنون بسیاری از نکته‌های باریکتر از مو را از دل آیات قرآن برآورده و به جهانیان عرضه داشته است. گفتنی است تنها کسی میتواند به این ویژگیهای قرآنی پی ببرد که با قرآن مأنوس و به آن ایمان کامل داشته باشد؛ تا حقیقت آیات قرآن خرده خرده بر او گشوده شود، سره را از ناسره بازشناسد؛ تا بتواند از پس آنچه که دشمنان هوشمند و دوستان نابخرد قرآن، پیرامون آن اظهار میدارند، به دفاع از حقایق قرآن براید.


چند ماه پیش به هنگام خواندن سوره قیامت، از آیه 5 آن، بدون نیاز به هیچ تدبّری، آینده نگری را استنباط کردم: بل یرید الانسان لیفجر امامه (ترجمه: بلکه انسان میخواهد بازکند جلو خود را.)


منتظر فرصتی بودم تا این معنا را به عنوان فهم خود از آیه که ممکن است دیگران بدین گونه به آن دست نیافته باشند، بر واژگان موجود در دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم بیفزایم.


امروز که پیرامون این آیه در نت جست‌و‌جو کردم تا نظر دیگران را نیز بدانم، بسیار شگفتزده شدم! تصورم بر این بود که مترجمان این آیه را نیز مانند بسیاری از آیات، بنا بر سلیقه خود به گونه‌ای ترجمه کرده و از اصل خواسته خداوند گذرکرده باشند؛ ولی با دیدن ترجمه‌هایی که لینک آنها را در زیر میبینید، متوجه شدم مانند برخی از آیات که هیچ تدبّری پشت آن‌ها نیست، تنها به نظر مفسّری که چند صد سال پیش مطلبی نابجا را در تفسیر این آیه آورده، استناد کرده‌ و آن را تکرار کرده اند. جالبتر اینکه این لینک مربوط است به وبسایتی که مدّعی تدبّر قرآن است!!:

http://tadabbor.org/?page=tadabbor&SOID=75&AYID=5&CIID=105717


خلاصه آنکه واژه فجر را که به معنای بازکردن راه است، به معنای دیگرش که اصلاً ربطی به این آیه ندارد، یعنی فسق و فجور ترجمه کرده‌اند!! و همه ترجمه‌ها هم یک‌جور!!؛ و هیچ‌کس هم هیچ شکی در این زمینه نکرده!!؛ و چون ترجمه آیه مانند بسیاری از موارد درست در نمیآمده، از خود کلماتی را بر کلام خداوند افزوده اند تا ترجمه خود را برای عجمها منطقی و روان جلوه دهند!!

از میان ترجمه‌های مختلف و آنهایی که در وبسایت بالا آمده، ترجمه دو تن از مفسرین بنام معاصر را برگزیدم که در زیر می‌بینید؛ تا متوجّه شوید یقیناً مفسری مشهور، چنین ترجمه ای را چند صد سال پیش به خلق الله بی فکر خورانده، و اینان از وی برگرفته اند؛ بی توجه به عواقب چنین ترجمه ای که توهینی آشکار هم به خداوند عظیم و قرآن کریم، و هم به انسان است. انسانی که مسجود ملائکه است؛ و همه اولیاء و انبیاء، صالحین و صدّیقین از میان انسان‌ها برامده اند:

آیت الله مشکینی: (انکارش تنها برای این نیست که در قیامت شک دارد) بلکه انسان می‌خواهد هر چه (در عمر) پیش رود گناه کند.

آیت الله مکارم شیرازی: (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او میخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (عین ترجمه ها، ویرایش نشده، آورده شد.)

زبان حال این دو ترجمه و ترجمه‌های مشابه این است که معاذ الله!:

خداوند انسان را برای فسق و فجور آفریده و در او نهادینه کرده است!!


از همه شگفت انگیزتر این است که فهم آیه بسیار ساده و معنای لیفجر امامه روشن است؛ بویژه آنکه خداوند با آوردن آیه بعدی، نه تنها راه شک و تردید را در فهم آیه بسته، بلکه معنای آینده نگری را طبق آنچه که دانشمندان به آن دست یافته‌اند و در پی خواهد آمد، نیز در آن گنجانده است:

یسئل ایان یوم القیامه (می پرسد کی روز رستاخیز فرا می‌رسد؟)


واقعاً که انسان از این همه بی دقتی در فهم آیات مهم الهی، آن هم از کسانی که خود را مجتهد و کارشناس قرآن و دین می‌دانند، شگفتزده می‌شود!! وای از این همه کجفهمی آیات عظام قلّابی از آیات عظام قرآنی!!

باید از مترجمان نامتدبّر پرسید:

آیا انسانی که می‌خواهد باقیمانده عمرش را در فسق و فجور بگذراند، به روز رستاخیز هم ایمان دارد که سراغ آن را بگیرد؟! آیا اینهمه بزرگان علم و دین که انسان بوده اند، چنین بوده اند؟!



و انسان در می‌ماند که چرا اشتباه یک مفسر قدیمی همه را به اشتباه انداخته و یک مترجم یا مفسر هم در این چند صد سال پیدانشده تا در فهم آیه شک کند!! تنها پاسخ این است که تفسیرها بر مبنای تدبّر نیستند؛ بلکه کپی‌برداری از تفسیرهای کهن هستند.

مثالهایی برای معنای فجر:

فجر، شکوفاشدن روشنی از میان تاریکی است. مانند وقت نماز فجر (صبح) است.

فجر، بازشدن راه یک قایق یا کشتی است که آب را میشکافد و به جلو می‌رود. (یفجر امامه)

فجر، بازشدن و شکافته شدن آب برای پیشروی یک شناگر است. (یفجر امامه)

فجر، راه بازکردن ماده‌ای قوی از درون مخزنی است که آن را محدود کرده است. (انفجار)

و این در حالی است که اگر بدانید که قرآن کریم بر چه نکته‌ مهمی در زندگی فردی و اجتماعی انسان در این آیه کوتاه تأکید کرده، و ویژگیهای انسان آینده نگر تا چه اندازه با مشیّت الهی از ارسال رسل مطابقت دارد، شگفتی تان از تفاوت 180 درجه‌ای معنای حقیقی آیه، با معنایی که تفسیرها و ترجمه‌های یکنواخت بیان کرده اند، بیشتر می‌شود:



تعریف مفهوم و معرفی موضوع «آینده نگری»:

پروفسور مارتین سلیگمن و دکتر کریستوفر پترسون دو روان‌شناس‌اند که پیش و بیش از دیگر روان‌شناسان درباره آینده‌نگری سخن گفته‌اند. آن‌ها در کتابی که درباره صفات نیکوی انسان‌ها (مثل قرآن و برعکس ترجمه‌های آن) نوشته‌اند، درباره آینده‌نگری چنین آورده‌اند:

«آینده‌نگری یک جهت‌گیری شناختی و عقلی به آیندهٔ شخصی است. نوعی استدلال عملی و کنترل‌کردن خود است که به افراد در جهت رسیدن به اهداف دوردست خود، یعنی اهداف بلندمدت، کمک‌های مؤثری می‌کند. افراد آینده‌نگر به طور حساب‌شده و دوراندیشانه، به عواقب تصمیمها و کردارشان توجه می‌کنند؛ به گونه‌ای موفقیت‌آمیز، در برابر هوس‌ها و تکانه‌های آنی و دیگر تصمیم‌های لحظه‌ای و بدون فکر و اندیشه مقاومت می‌کنند؛ در زندگی انعطاف‌پذیری و اعتدال را پیشه خود می‌سازند و تلاش می‌کنند تا میان امیال و آرزوهای‌شان و آنچه که در پایان نصیبشان می‌شود، نوعی تعادل و توازن برقرار سازند.»*

طرح یک پرسش:

در یکایک واژگان، عبارتها، و جمله‌های تعریف دو دانشمند روانشناس از آینده نگری دقّت کنید:

- آیا همه قرآن، و تهدیدها (جهنم) و تطمیع هایش (بهشت) برای به ثمر رسیدن این تعریف نیست؟

- آیا ارسال رسل و برپایی قیامت (رستاخیز) جز این هدفی دارد؟

- آیا خداوند با مطرح کردن رستاخیز نخواسته آینده نگری، این اصل اساسی زندگی را شرح دهد؟

بل یرید الانسان لیفجر امامه یسئل ایان یوم القیامه


از دیدگاه جامعه شناسی نیز، اگر آینده نگری در میان انسان‌ها نباشد، هیچگونه برنامه‌ریزی برای آینده و درنتیجه هیچگونه پیشرفتی در جامعه های انسانی پیش نخواهد آمد و جوامع انسانی رو به قهقرا و پس ماندگی خواهند رفت.

***

بنابراین برای چندین و چندمین بار ثابت شد که هیچ اعتمادی بر تفسیرها و ترجمه‌ها نیست؛ بویژه برای انسان امروزی که با پیشرفت دانش، همواره باید در آیات قرآن با دیده‌ای امروزین بنگرد و نه اینکه به تفسیرهای کهنه‌ ای که تاریخ مصرفشان مربوط به زمان خود آنهاست، استناد کند؛ حتا اگر تنها ده سال از تاریخ انتشارشان گذشته باشد.

*(https://www.alamto.com/providence.html)

سوم شهریور 1399

ویرایش دوم: آذر 1400

ویرایش سوم: مرداد 1402

احمد شمّاع زاده

جدلی در فیسبوک پیرامون هستی شناسی قرآنی

جدلی در فیسبوک

پیرامون هستی شناسی قرآنی

اردیبهشت 1394

Ahmad Shammazadeh ·

فضا ـ زمان(جای‌گاه- spacetime

الف: نیوتن با ارائة قانون گرانش، زمین و آسمان را یکی‌کرد. ماکسول بین الکتریسیته و مگنتیک یگانگی ایجادکرد. و اینشتین موجب یگانگی فضا و زمان شد.

ب: فضا و زمان را نمی‌توان عینی تصورکرد و آنچه که عینی می‌تواند باشد، یگانگی آنهاست؛ که آینشتین آن دو را یگانه کرده و spacetime(جای‌گاه) نامگذاری کرد.

قرآن کریم، پیش از آینشتاین از این مفهوم با عنوان «کرسی» یادکرده‌است.(در این زمینه به گفتار ‹سازمان کیهان در قرآن› بازگشت‌شود.)

Początek formularza

Erfan Rahmani با این حرف شما کلی علم فیزیک با اون همه معادلات رو زیره سوال بردین!!! من معادله یا چیزی حتی شبیه علم هم در قرآن ندیدیم.

در ضمن نمیدونم چرا همیسه بعد از کشف مسلمین مدعی میشن که همه کشفیات در قرآن ذکر شده و چیز جدیدی نیست!!!!

Ahmad Shammazadehعرفان عزیز چنین نیست که تصور می کنی. من خود یکی از منتقدان کسانی هستم که پس از کشف دانشمندان میگویند که قرآن کریم چنین گفته است؛ ولی اگر نوشته های مرا خوانده بودی به شما ثابت می‌شد که بسیاری از پژوهشهای من ادعایم را ثابت می‌کند. نمونه اش هم همین شکل حلزونی کیهان است که هنوز دانشمندان به آن دست نیافته اند؛ هرچند مطمئنم که برخی از کیهانشناسان آن را دیده اند؛ ولی چون قرآنی است می‌ترسند آشکارا آن را بپذیرند. قرآن منظومه هستی است؛ و نباید در این روزگار مانند قدیمیها به آن بنگریم. البته اگر برخی نکته‌های علمی کشف نمی‌شدند کسی متوجّه گفته قرآن در آن زمینه نمی‌شد. مثلاً کسی مثل من متوجّه نمی‌شد که کتاب حفیظ یعنی دی ان آ. ولی دستکم من که مطالب علمی و قرآنی را همزمان مطالعه می‌کنم، توانسته ام آن را کشف کنم.

از سوی دیگر بسیاری مطالب را قرآن کریم گفته که چون مسلمانان و بویژه مفسران آن را به گونه ای دیگر میفهمیدند و از کوشش دانشمندان نیز بی‌خبر بودند، نمی توانستند گفته‌های قرآن را با دانشهای مختلف تطبیق دهند. مثلا گسترش کیهان را قرآن کریم خیلی ساده در یک آیه بیان کرده؛ ولی دانشمندان 50 سال بحث کردند تا بدان رسیدند. (دستکم مقاله گسترش کیهان را بخوان.) سخن بسیار است که جایش اینجا نیست.

این بخش بعد اضافه شده: نوشته ای "من چیزی حتا شبیه به علم هم در قرآن ندیدم". من هم هیچ حقیقتی در این سخن شما ندیدم. چون شما را می‌شناسم که نه تنها قرآن پژوه نیستی که قرآن را هم نمی خوانی؛ چه برسد به اینکه با دقت بخوانی و بدانی که چیزی شبیه به علم یا خود علم در آن هست یا نیست. با ادعا که چیزی ثابت نمیشود!

Erfan Rahmani: اول اینکه قرآن یک کتابیست که هر کسی‌ می‌تونه برداشته خودشو داشته باشه، چون دو پهلو حرف می‌زنه، این اینا میتون صرفا برداشته شما باشه

نکته بعدی اینکه اگه اینجوری حساب کنید قبل از قران و اسلام، ‌قم مایا‌ها ستارهشناسان و دانشمندان خیلی‌ ماهری بودن، اون ولی‌ قران نداشتند! نکتهٔ بعد اینکه هیچ دانشمندی در دنیا نمی‌تونه با اتکا‌ به یک آیه در یک کتاب که مسلمانان فقط به آن‌ اعتقاد دارند بسنده کنن وگرنه بعید میدونم کسی‌ از سر لج بازی یا دشمنی چیزی رو قبول نکنه چون این جهالت!

و مهمتر اینکه واقعاً حمصهین مبحث علمی‌ رو می‌شه در یک آیه جا داد؟؟ و دقیقتر اینکه دانشمندان این رو به صورت ریاضی‌ و فرمول باید ثابت کنند وگرنه کسی‌ چیزی رو باور نمیکند زیرا این خصیصه زیبای علم است. همهٔ مردم دنیا احتیاجی به دانش فیزیک به شکل دانشمندان ندران ولی‌ مگه می‌شه روا حساب حرف قران که ادلی نیاورده ماهواره جی‌پی‌اس به فضا فرستد؟!

جلبتر اینکه چرا؟ چرا باید حلزونی شکل باشه؟؟ جوابی‌ که برای همه میتون جالب باشه، نظر قران و ادلهٔ ایشون چیست؟

و در مورد آخر، علم، فلسفه و دین کاملا در تضّاد هستند فلسفه حتا با هنر هم در تضّاد است. اونجا سقراط میگه هنر یک توهّم هست پس نمی‌توان رویش حساب کرد چه برس به بحث، حافظ و بخصوص حضرت مولانا از طریقه فلسفه و عرفان به کنکاش پرداختند ... در کّل ما نیاز به علم منطقی‌ داریم که بتوان با اساس آن‌ قلمرو انسان در اب`اد مختلف گسترش داد پس نیاز به ریاضیات داریم، ما به فلسفه هم نیاز داریم چه درک بهتری از رفتار آیندگان در اعماق فضا داشته باشیم

متاسفانه مقالات شما رو نخوندم همانطور که شما مستند سریلی "COSMOS" رو ندیدی!


Ahmad Shammazadeh سلام

اول عرض کنم که یه جوری جواب منو دادی که گویی یک استاد کهنه کار دانشگاه هستی. یک عمری ازت گذشته و در بسیاری زمینه ها صاحبنظر شده ای. انشاء الله که در آینده این گونه بشوی آرزو بر جوانان عیب نیست و من امیدوارم چنان روزی را ببینم.

دوم اینکه بسیاری چیزها را به هم بافته ای که اگر کسی از یکی از آنها مثلا فلسفه کمی بداند و یا از کیهانشناسی کمی بداند، خیلی راحت متوجه میشود که شما تنها کلی گویی کرده ای. شما مرا به یاد جوجه کمونیستهایی میاندازی که در اوایل انقلاب چنان از کمونیزم سخن میگفتند که گویی مارکس هستند.

سوم اینکه این گونه نیست که (قرآن دوپهلو حرف بزنه. بیخود به قرآن تهمت نزن! چون سخن قرآن را نمی فهمند به جای اینکه تدبر و تحقیق کنند، این تهمتها را به قرآن میبندند.)

نوشته ای: "هرکسی می تونه از قرآن برداشت خودش رو داشته باشه". غلط میکنه کسی از قرآن برداشت کنه! برداشت یعنی انحراف! قرآن را طبق دستور خودش باید اول تدبرکرد که بسیاری از مفسران با اینکه باید این کار را بکنند ولی بی تدبر تفسیر می کنند.

تدبر یعنی پشت ظاهر آیات را دیدن نه معنای ظاهری آن را. مثلاً قرآن می گوید "به وسیله ستاره راه می یابند". عرب بیابانگرد فکر میکرد همان گونه که او میفهمد و در بیابان به کارش میخورد منظور قرآن همان است و بس و مفسران هم چیزی بیشتر نمیگفتند؛ ولی هنگامی که من از شبکه 5 تلویزیون مستندی را دیدم از یک کیهانشناس، متوجه سخن قرآن شدم که چگونه ستاره به کمک یک کیهانشناس هم میآید و یک سیاهچاله را به او نشان میدهد. بعدها دیدم که این رشته سر دراز دارد و در بسیاری مواقع ستاره به کمک کیهانشناس میآید و او را راهنمایی میکند. این میشود تدبر.(به روش یافتن سیاهچاله مراجعه شود.)


این تنها یک نمونه است که به شما یاداور شدم تا بدانی نکته های قرآنی که می‌تواند همه متخصصین را راهنما باشد بسیار است. این گونه آیات میتوانند مانند همان موضوع گسترش کیهان که دیروز نوشتم به کمک دانشمندان بیاید. ولی قرآن همواره مهجور یعنی دور افتاده بوده است و نیز باز هم به آن بی اعتنایی خواهد شد. روز قیامت پیامبر میگوید این قوم من یعنی مسلمانان قرآن را مهجور گرفتند و به خدا شکایت میکند. این موضوع در خود قرآن آمده است.

چهارم اینکه پیرامون قوم مایا نوشته ای. خوب این تأییدی است بر نظر من که بسیاری روشها و دانشها هست که ما از آن بی اطلاعیم و چون بی اطلاعیم میگوییم تنها با مثلاً فرمولهای ریاضی میتوان به آن داست یافت. بسیاری مسائل دیگر هم هست که حتا پیش از مایاها و هزاران سال پیش، کشف شده و انسان امروزی به آن دست نیافته است که امثال مستند کاسموس به آنها اشاره کرده اند. اگر بخواهی بدانی باید دستکم برخی نوشته های مرا هم بخوانی.

پنجم لازم نیست یک دانشمند به یک آیه بسنده کند و بپذیرد همان گونه که گفتم قرآن کتاب هدایت است. یک نکته به شما میدهد تا بروی دنبالش و کشفش کنی که من بسیاری نکته های علمی را با اهداف بسیار والای الهی در قرآن کشف کرده ام و سالهاست که خوانندگان بسیاری در تمام نقاط دنیا دارند و بسیاری دانشجویان و حتا استادان از آنها بهره برداری مکنند و در بسیاری وبسایتها و وبلاگها آنها را میتوان دید (چون از یکدیگر کپی برداری کرده اند). برخی از آنها را به زبان انگلیسی ترجمه کرده ام.

ششم، آری می‌شود یک مبحث علمی را در یک آیه جا داد. نمونه اش: والنجم اذا هوی. که مربوط به شکلگیری یک سیاهچاله است؛ و اگر خواستی ریزش را بدانی باید مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان را بخوانی که در محیط وب موجود است.

نکته ای مهم از قرآن اینکه بیشتر نکته های مهم علمی در قرآن در آیه های سه واژه ای نهفته است و قرآن میخواهد بگوید من یک کتاب علمی نیستم ولی اعجاز من همین است که نکته های بدیع علمی را در آیه هایی کوتاه جادهم. همانند اینکه یک جهان را ته یک استکان جادهم.

الهی تو آنی که آنی توانی تپانی جهانی ته استکانی

نه کاهیده جوی از جهان و نه وسعت ببخشی ته استکان را


نوجوان که بودم این شعر را شنیدم و یکی دو سال بعد یک نظریه علمی را خواندم که میگفت اگر فضای میان اتمها و ملکولهای کره زمین را برداریم کره زمین با همین سنگینی، به اندازه یک پرتقال میشود. میبینی که لازم نیست حافظ عارف باشی یک شاعر معمولی هم میتواند به نکاتی مهم از هستی دست یابد و بعد دانشمندان به آن دست یابند.

هفتم اینکه چرا باید حلزونی شکل باشد باید نوشته را بخوانی. من حرف مفت و بی دلیل نمیزنم خط را قرآن به من می‌دهد؛ ولی خودم دنباله مطلب را با آخرین دستاوردهای روز میگیرم و به لب کلام دانش و قرآن دست مییابم و آن دو را آشتی میدهم که شما بی ارائه دلیلی میگویی با هم در تضادند. (شکل کیهان در قرآن یا شکل حلزونی کیهان را سرچ کن و بخوان. لطفاً امتحانش کن تا دستکم بدانی چقدر این مطلب طرفدار دارد.)

هشتم یکی از کلی بافی های شما این است که بدون ارائه هیچ دلیلی میگویی علم و فلسفه و دین کاملاً در تضاد هستند. از این سخن ناپخته تر چه میتواند باشد؟ اول شما باید بدانی علم چیست بعد فلسفه بدانی و بعد دین را بشناسی که همه اینها با یکی دو کتاب و مقاله ممکن نیست و تاکنون هیچ دانشمندی چنین ادعایی نکرده است. این مقوله ها هرکدام جایگاه خود را دارند و اگر دانشمندان مسیحی یا غربی با دین مخالفت میکنند در اصل با دخالتهای کلیسا در علم مخالفت میکنند که آن هم مربوط به زمانهای دور است و اکنون کلیسا هم به مانند قرون پیش، فکر نمیکند و بسیار متحول شده است.

نهم- "حافظ و مولانا از طریق فلسفه و عرفان به کنکاش پرداختند". این سخن شما نشان میدهد که شما نه حافظ و مولانا را میشناسی و نه فلسفه و عرفان را. اولاً آن بزرگواران هر دو عارف بوده اند و نه فیلسوف. لب سخنان حافظ و مولانا تفسیر و فهم آنان از آیات قرآن کریم است.) آنان ضد فلسفه بودند و مولانا در مخالفت با فلسفه سروده است:

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود.


اصولاً روش های فلسفی و عرفانی با یکدیگر در تضادند. زیرا عارف با دل می بیند و به حقیقت می رسد و فیلسوف با عقل. عقل و دل با یکدیگر در تضادند؛ چنانکه یک عاشق به دنبال دلش می رود و کاری عقلانی نمیکند.

از سوی دیگر آنان تحقیق یا به قول شما کنکاش نمیکنند زیرا عارف از راه دل می بیند و چیزی برای کنکاش که مربوط به عقل است برای آنان باقی نمیماند. خداوند همه ما را هدایت کند...

Erfan Rahmani آقای شمازاد شما ظاهراً این گفتگوی رو خیلی‌ جدی داری باهاش برخورد میکنی‌ در صورتی‌ که بنده دوستانش رو ترجیح میدم.بنده استاد دانشگاه نیستم ولی‌ بیسواد هم نیستم (گرچه بسیاری از استادان دانشگاه در حال تدریس به اندازهٔ ۸ ساله پیش من هم علم ندارند). ۲ تا زبان بلدم و ۴ تا تخصص دارم که اسم نصفشون رو هم اغلب مردم نشنیده اند... بگذریم اینا نه برای من مهم نه برای شما جالب. آرزو بر هیچکس غیر از من عیب نیس، داشتن هدف رو به آرزو ترجیح میدم (یا آرزوهامو به منطق نزدیک کنم)

بنده در مورد سقراط یک مثل آوردم تا این سؤ تفاهم پیش نیاید اما نشد. من کیهان شناس نیستم شما رو نمیدونم بخاطر همین سوالاتم رو خیلی‌ کلی‌ پرسیدم اما جوابی‌ نگرفتم.


من کلی‌ گفتم اگر شما به قران تکیه می‌کنید و به این دلیل که میگویید علم در قران نهفته است، گفتم پس ‌قم مایا باید چندین پیامبر میداشته! آنها با ریاضیات خود به اثبات میرساندند که این توانستند مثلا آن تقویم با آن‌ دقت را ارائه کنند...(مستند "Cosmos" به مایا اشاره‌ا‌ی نداشته)


آیه‌های ۳ واژه‌ای مرا یاد نوستراداموس می‌اندازد، از نظر شما آیا ایشون هم پیامبر بودند؟؟ چون کاری رو کردن که انسانهای عآدی قادر به انجامشون نیستن!


شکل حلزونی کیهان، شما تصور کنید که من می‌خواهم یک فضا پیما به دور دست بفرستم پس قاعدتاً نیاز به اطلاعات دارم، آیا امکان داره که شما با استفاده از همون آیه‌های ۳ واژه‌ای راه را به من نشان دهید ؟

راجع کدورت دانشمندان و قران، انیشتین یک ده تلاش کرد تا یک نظریش رو ثابت کنه پس فکر نمیکنم این ربطی‌ به تبعیض علیه قران ندارد.


یه سوال دیگر، در قران در مورد برخورد با یک دزد یا یک قتل چه تدبیری اندیشیده اند؟

علم غیب ویژه خداوند است

دانش پنهانیها ویژه خداوند است


دانش پنهانیها یا علم غیب، ویژه خداوند است؛ و همه کسانی که با قرآن آشنایی دارند، به این موضوع آگاهی دارند؛ ولی از آنجا که شیعه سنّتی معتقد است ائمّه معصومین غیب می‌دانسته اند؛ (که خود آن معصومین چنین ادعایی را نداشته‌اند و یقیناً این موضوع غیر حقیقی را تهمت به خود می‌انگارند و در روز جزا تهمت زنندگان مسئولند.) به هر طریقی که شده می‌خواهند بگویند پیامبران هم به گونه‌ای بر غیب آگاهی داشته‌اند؛ تا بتوانند داشتن علم غیب را از رسول اکرم به امامان تعمیمش دهند! در نتیجه نگارنده در بسیاری از نوشته‌های خود، داشتن دانش غیب برای غیرخدا را با استناد به آیات قرآن رد کرده‌ام.

این نکته را نیز بیفزایم که در همه قرآن، تنها دوسه آیه وجود دارد که به پیامبر می‌گوید ما تو را بر خبری از غیب آگاه کردیم که پیشتر هیچ‌یک از پیامبران را از آن آگاه نکرده ایم. این را نمی‌گویند داشتن علم غیب؛ بلکه خداوند می‌خواهد کام پیامبرش را با فاش کردن برخی رازها شیرین کند، نه اینکه درهای عالم غیب را بر او بگشاید. این‌گونه خبرها تنها یکی از میلیاردها میلیارد نکته‌های پنهانی عالم غیب است!

به نظر می‌رسد اشکال کار شیعه آن است که علم امامت و کراماتی را که امامان داشته‌اند را، با داشتن علم غیب اشتباه گرفته‌ باشند؛ البته اگر ریگی در کفش نداشته باشند! الله اعلم بالامور


در اینجا آیاتی را گرداوری کرده‌ام که صراحتاً می‌گویند هیچ‌کس از جمله پیامبران بر غیب آگاهی نداشته‌اند:

قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‌ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‌ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ «انعام: 50»

بگو من به شما نمی‌گویم گنجینه‌هاى خداوند نزد من است و غیب هم نمى‌دانم و به شما نمی‌گویم من فرشته‌ام؛ که جز آنچه را به من وحى مى‌شود پیروى نمى‌کنم. بگو آیا نابینا و بینا برابرند؟ آیا نمى‌اندیشید؟

وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ «هود:31»

(نوح به قومش گفت) به شما نمى‌گویم گنجینه‌هاى الهى نزد من است و غیب هم نمى‌دانم و نمى‌گویم که من فرشته‌ام و نمى‌گویم خداوند به کسانى که در پیشِ چشمِ شما خوارند، هرگز خیرى نخواهد رساند، خداوند به آنچه در وجود آن‌هاست، آگاه‌تر است. در آن صورت همانا از ستمکاران خواهم بود.


قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ «اعراف: 188»

بگو من مالک سود و زیان خود نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ و اگر غیب مى‌دانستم حتماً منافع زیادى براى خود فراهم مى‌آوردم و زیانی به من نمى‌رسید؛ که من جز هشداردهنده و بشارت‌دهنده ای براى گروهى که ایمان مى‌آورند، نیستم.

قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ «نمل: 65»

بگو کسی در آسمان‌ها و زمین غیب نمى‌داند؛ مگر خداوند؛ و آگاهی ندارند که چه زمانى برانگیخته می‌شوند.

سوره جن (26،27،28):

عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً

او دانای پنهانیهاست و کسی را بر غیب خود آگاه نمى‌کند؛ مگر از رسولی راضی باشد. پس همانا از پیش و پس او، مراقبانى بر او می گمارد تا بداند (رسولان) پیامهاى پروردگارشان را رسانده‌اند؟ و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و همه چیزها را با عدد، شماره کرده است.

مرداد 1402

احمد شمّاع زاده

انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی

انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی


من هم مانند بسیاری از قاریان یا قرآن پژوهان، فهمی که از این آیه داشتم آن بود که انسان همچون فرعون هنگامی که خود را مستغنی ببیند طغیان می‌کند و یا کسی که ثروت بسیاری دارد، خود را غنی و ثروتمند می پندارد و از بندگی خداوند سر باز می‌زند.

ولی اخیراً که ویدئوهایی از مدیرکل ارشاد اسلامی! رشت و سپس چند آخوند پست و مقام دار در شبکه‌های اجتماعی پخش، و هویت واقعی آن‌ها مشخص و آشکار شد، به دنبال قوه محرّکه اینان برای طغیان بر باورهای دینی شان می‌گشتم؛ که پس از کنکاش بسیار در ذهن خود، به این آیه رسیدم: انّ الانسان لیطغی ان رآه استغنی (علق: 6 و7)

اگر در این آیه دقت کنید، متوجّه می‌شوید که خداوند نمی‌گوید بر علیه من طغیان کند؛ و نمی‌گوید اگر ثروتمند شد؛ بلکه استغناء به معنای بی‌نیازی است و نه ثروتمندی! و طغیان بر هرچه می‌تواند باشد از جمله باورهایی که از کودکی با او بوده اند. پس معنای آیه چنین می‌شود:

همانا انسان طغیان می‌کند هنگامی که خود را بی‌نیاز ببیند!

مخلص کلام:

کسی که خود را بی‌نیاز حس کند، بر باورها و عقاید خود می‌شورد و طغیان می‌کند.

در شرح این بی‌نیازی باید گفت:

اولین نیاز انسان رفع گرسنگی شکم است؛ همچنانکه نیاز یک طفل شیرخواره، تنها رفع گرسنگی است و چیز دیگری را نه می‌شناسد و نه احساس می‌کند. هنگامی که نیاز نخستین رفع شد، به فکر دومین نیاز خود یعنی رفع نیازمندی زیر شکم خود می‌افتد، که این نیاز معمولاً پس از بلوغ احساس می‌شود.

این دو نیاز، نیازهای اولیه انسان اند که تا آخر عمر با او همراه هستند؛ و در مباحث اخلاقی به شهوت شهرت یافته‌اند؛ و درجه های متفاوتی در اشخاص مختلف دارند. خداوند این دو نیاز را برای تولید مثل و بقای نسل انسان در او نهادینه کرده است؛ و اگر کسی به طور متعادل و نه به افراط و تفریط بتواند از این این دو شهوت بهره برداری بهینه کند، تا پایان زندگی آبروی خود را حفظ کرده و رسالت انسانی خود را انجام داده و زندگانی را با موفقیّت به پایان برده است.

به همین دلیل امام جعفر صادق می‌فرماید: ما عبد الله بشیءٍ افضل من عفّة بطنٍ و فرجٍ

ترجمه: خداوند به چیزی بهتر از پاک نگهداشتن شکم و زیر شکم، ستایش نمی‌شود!

انسان سالم و سلیم، پس از تشکیل خانواده و رفع دومین نیاز، با کاروکوشش به دنبال امرار معاش برای آسایش خانواده است؛ زیرا آسایش او در گرو آسایش خانواده‌ای است که به آن وابسته شده. در این مرحله انسان‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند:

یکی آنان که به تناسب توان علمی و حرفه‌ای و موقعیت خانوادگی و اجتماعی خود، از نظر مادّیّات زندگی، احساس اقناع می‌کنند و یک زندگی ساده و بی دردسر را بر یک زندگی پر زرق و برق، ولی پر درد سر ترجیح می‌دهند. بیشتر مردم دنیا این‌گونه زندگی را بر می گزینند.


دوم آنان که درونشان اقناع نشده و به دنبال شهرت، ثروت، مقام و منصب، و یا ترکیبی از آن‌ها می‌روند تا پاسخی به دیگر شهوتها و امیال درونی خود داده باشند. درجه اقناع درونی این‌گونه افراد متفاوت است. یکی زود و دیگری در میانه راه قانع می‌شود؛ و آن دیگری تا آخر عمر خود سیر نمی‌شود: انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه الشّرّ جزوعاً و اذا مسّ الخیر منوعاً (معارج: 19، 20، 21)

ترجمه: انسان بسیار حریص آفریده شده است. هنگامی که بدی گریبان او را بگیرد، زاری می‌کند و آن هنگام که نیکی بدو رسد، مانع از خیر رسیده به دیگران می‌شود!


بدترین دسته از این گروه آن‌هایی هستند که احساس می‌کنند بسته به توان فردی و موقعیت اجتماعی خود، به آنچه که می‌خواسته اند دست یافته‌اند (استغناء) و خود را مستغنی می‌بینند.

اینان به سرعت مغلوب وسوسه های شیطان می‌شوند. شیطان نقطه های ضعف هرکسی را بهتر از خود او می‌شناسد و هرکسی را به گونه‌ای که شایسته و در خور اوست، می فریبد. یکی را از راه شکم، خوش گذرانی و بدمستی؛ دیگری را از راه مال اندوزی و پول پرستی؛ آن دیگری را از راه جاه و مقام پرستی؛ و آن یکی را از راه شهوتهای جنسی.

واقعاً که چه سخت است پیمودن این راه پر پیچ و خم زندگی دنیایی برای پس دادن آزمونهای الهی!!


درنتیجه، فرد فریب خورده، بر باورهایی که از کودکی با آن‌ها بزرگ شده‌، با یاری شیطان طغیان می‌کند؛ چنانکه ابلیس، آدم را با قول جاودانگی و زندگی همیشگی و ابدی فریب داد؛ وسیله فریب هم شهوت شکمی بود. یعنی فریبی مرکّب از دو هدف با یک نشان!

فرد فریب خورده، در آغاز راه، اولین کارهای خلاف خود را توجیه می‌کند. اول توجیه عقلانی، سپس توجیه شرعی؛ و بدین ترتیب هرروزه بر زاویه انحرافش افزوده می‌شود؛ تا آنجا که با انحرافش بمیرد و باری از گناه را به همراه خود به رستاخیز ببرد؛ و یا روزی فرارسد و تشت رسوایی اش از بام خانه‌اش بر زمین افتد و در میان جامعه رسوا شود؛ که خسر الدّنیا و الاخرة!


گروه سومی از انسان‌ها نیز وجود دارند که در قالبهایی که از آنها یاد کردم، نمی گنجند.

آنان که در عالم دانش و معرفت غرق شده و هدفشان یافتن و شناختن رمزورازهای هستی است.


اینان معلوم نیست از چه زمانی غرق در این افکار و آرزوها شده اند؛ برخی از کودکی، برخی در نوجوانی، و برخی دیگر در بزرگسالی. حساب دقیقی هم در کار آنان نیست. بیشترشان طبق خواست (مشیّت) الهی، و با دست خداوندی برگزیده*، و به این سو، سوق داده شده‌اند؛ با استناد به آیاتی که در آن‌ها آمده: یهدی من یشاء و یضلّ من یشآء، یفعل ما یشاء، و فعّال لما یرید


این گروه که کمترین شمار را در جوامع انسانی دارند، بیشترین خدمت را به پیشرفت و توسعه انسان‌ها کرده‌اند؛ و حدّومرزی برای استغناء نمی‌بینند؛ زیرا این وادی، وادی شناخت و معرفت است و انسان ذاتاً چنین آفریده شده که اگر در این راه گام نهد، نمی‌تواند قانع شود و خود را از کنکاش و یافتن رمزورازهای هستی بی‌نیاز احساس کند؛ بلکه هرچه که می‌یابد، بیشتر تشنه یافتن و شناختن حقایق هستی و خود را شیفته تبیین آن یافته ها می‌یابد.**

خداوند نیز به همین منظور انسان را حریص آفریده است؛ همچون ادیسون که غرفه در افکار خود، زمان از دستش در می‌رود و فراموش می‌کند برای جاری ساختن خطبه عقد ازدواجش به کلیسا برود؛ یا فارابی که تا دم مرگ خواست چیزی بیاموزد و بیاموزاند!

مرداد 1402

احمد شمّاع زاده

*رسولان عام خداوند (برگزیدگان الهی): https://www.academia.edu/10698949

**آینده نگری در قرآن: https://www.academia.edu/43935923

مرثیه محتشم کاشانی (باز این چه شورش است؟)

متن ویرایش و پیرایش شده

باز این چه شورش است؟

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره، باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است!

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب!

کاشوب در تمامی ذرّات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرّم است

در بارگاه قدس، که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جنّ و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده کنار رسول خدا، «حسین»

بند دوم

کشتی شکست خورده طوفان کربلا

در خاک و خون تپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار برو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر، گٍلابی به غیر اشک

زان گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند! حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و میمکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیّوق می‌رسد

فریاد «العطش» ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم، افغان بلند شد

بند سوم

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون، بی ستون شدی

کاش آن زمان در آمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک برق، شعله خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نیفتاده به روز حشر

با این عمل، معامله دهر چون شدی؟

آل نبی چو دست تظلّم براورند

ارکان عرش را به تلاطم دراورند

بند چهارم

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنّسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در «حسن مجتبی» زدند

وآنگه سرادقی که ملک محرمش نبود

کندند از «مدینه» و در «کربلا» زدند

وز تیشه ستیزه در آن دشت، کوفیان

بس نخلها ز گلشن «آل عبا» زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان، گشوده موی

فریاد بر در حرم کبریا زدند

«روح الامین» نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

بند پنجم

چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب

از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار، چون به مزار نبی رساند

گرد از «مدینه» بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به «عیسی» گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال

بند ششم

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یکباره بر جریده رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق، دم زنند

دست عتاب حق به دراید ز آستین

چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک

آل علی چو شعله آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند

جمعی که زد به هم صفشان، شور کربلا

در حشر، صف زنان، صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقّع کنند باز

آن ناکسان که تیغ، به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب «سلسبیل»

بند هفتم

روزی که شد به نیزه، سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام، زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درامد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ که گیسوی حورش تناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بند هشتم

بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر «زهرا» در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره «هذا حسین» ازو

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرّسول

رو بر مدینه کرد که یا ایّها الرّسول

بند نهم

این کشته فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون، حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون، حسین توست

این خشک لب فتاده به دور از لب فرات

کز خون او زمین شده «جیحون»، حسین توست

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه، زین جهان زده بیرون، حسین توست

این قالب تپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون، حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

بند دهم

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین!

ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین!

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببین!

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان!

واندر جهان، مصیبت ما بر ملا ببین!

نی نی درآ! چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان، همه در خاک و خون نگر!

سرهای سروران، همه بر نیزه ها ببین!

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین!

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلتان به خاک معرکه کربلا ببین!

یا بضعةالرسول ز «ابن زیاد» داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

بند یازدهم

خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم! کزین حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم! کزین شعر خون چکان

در دیده اشگ مستمعان خوناب شد

خاموش محتشم! کزین نظم گریه خیز

روی زمین، به اشک جگرخون کباب شد

خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم! که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود، خطایی چنین نکرد

بر هیچ آفریده، جفایی چنین نکرد

بند دوازدهم

ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده ای؟

وز کین، چه ها درین ستم آباد کرده ای؟

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

ای زاده زیاد! نکرده است هیچگاه

نمرود، این عمل که تو «شدّاد» کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل، تو دلشاد کرده ای!

بهر خسی که بار درخت شقاوت است

در باغ دین، چه با گل و شمشاد کرده ای!

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای!

ترسم تو را دمی که به محشر براورند

از آتش تو، دود به محشر دراورند!

این بود مرثیه مشهور محتشم کاشانی

مرداد 1402

آماده سازی و ویرایش: احمد شمّاع زاده