هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

لطفعلی خان زند

لطفعلی خان زند


احمد شمّاع زاده






در کنار مزار امامزاده زید که در بازار تهران واقع شده، سرداری جوان، دلیر و نیکوسرشت، از قوم پارس و از طایقه غیور لُـر و جوانمردی از تبار جوانمردان اصیل ایران آرمیده است:

لطفعلی خان زند، شاهزاده زیباروی بیست و هفت ساله زند که به فرمان محمد خان قاجار کشته شد.


کمترکسی از لطفعلی خان زند شاهزاده غیور ایرانی که این گونه مهجور و تنها در گوشه‌ای از این امامزاده دفن شده، در این روزگار تلخ یاد میکند.

لطفعلی خان پسر جعفرخان زند، هشتمین حکمران سلسله زندیه بود که از سال ۱۲۰۳ قمری به مدت شش سال (از 21 تا 27 سالگی) فرمانروایی، و در اصل با رقیبی چون محمدخان قاجار به مبارزه میکرد.

وی که از همان آغاز نوجوانی همراه پدر در جنگ‌ها شرکت میجست، تیرانداز و شمشیرزنی دلاور و بیباک بار آمد. اسب لطفعلی خان، غرأن نام داشت. غرأن از روی کانالها و خندقهای جنگی به عرض بیش ازپنج متر، به راحتى میپرید!! چنانکه اگر در قلعه نرماشیر خائنین پا و دست اسبش را نمیزدند، هرگز به دام قاجارها نمیافتاد. وی دستی هم بر شعر و شاعری داشت:

یارب ستدی ملک از همچو منی

دادی به مخنّثی نه مردی نه زنی

از گردش ایام معلومم گشت

در پیش تو چه دفزنی چو شمشیرزنی


(در وصف واژه دفزن آورده‌اند که چون آغامحمدخان صدای زنانه ای داشته است، با دف اطرافیان را میخوانده و نه با صدای خودش!)


آری لطفعلی خان زند همان کسی است که بسیاری او را بهترین شمشیرزن روزگار شرق میخوانند.

ناپلئون بناپارت در مورد جنگاوری و شمشیرزنی این بزرگ مرد لــر گفته بود:

«هر گاه که در میدان جنگ این شاهزاده ایرانی دست به قبضه شمشیر میبرد و به قلب سپاه دشمن میزد هزار سرباز از ترس لطفعلی خان و شمشیرش از پیش روی او پا به فرار میگذاشتند».


هنگامی که آغا محمد‌خان قاجار به او گفت بر او سجده کند پاسخ شنید: من تنها به خدا سجده میکنم.

سپس شاه قاجار به استبل بانش دستور داد او را شکنجه کند. فردای آن روز لطفعلی جوان را زار و نزار پیش خان قاجار آوردند. خواجه قاجار با نیشخند بدو گفت: «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری»؟ وی که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و بدو نگریست و گفت: «من از تو نمی‌ترسم ای أخته فرومایه» و زانو نمیزنم زیرا مردی اینجا نمی بینم.

این ایستادگی، خان قاجار را به خشم آورد و دستور داد او را نابینا کنند.


وی یکی از افتخارات بزرگ ایران زمین است. به گفته مورخان جزو سه شاهزاده ای بود که اگر زنده میماند تاریخ ایران را دگرگون میکرد. گور او جایی است که حس میکنید هنوز از سنگ قبرش فریادهای مظلومانه مردی شنیده میشود که اگر بود و میماند، نه قاجاری باقی بود و نه از تاریخ سیاه فلان الدوله ها و مضحکة الممالکها خبری بود.

مردی که به تنهایی به کل سلسله غرق در خیانت قاجارهای بی عرضه و هوسگرا میارزید.

روح بزرگش شاد و نامش بر تارک ایران زمین تا ابد درخشان باد...


عقل، فهم، شعور، احساس

عقل، فهم، شعور، احساس


احمد شمّاع زاده


اشاره

بسیاری از مردمان، چیسیتی و چگونگی چهار مقوله بالا را به خوبی تشخیص نمیدهند. در نتیجه بسیاری از نوشته‌ها و گفته هایشان، برپایه ای نادرست بنیان شده و روشن است که نمیتوانند نتیجه خوبی از بیان و نوشته خود بگیرند؛ و نیز ممکن است گذشته از اینکه خود به بیراهه میروند، دیگران را نیز به بیراهه بکشانند. هدف از نوشتن این مقاله داشتن فهمی درست از این چهار مقوله است تا ذهن ما به خطا دچار نشود و خود ما در عمل به خطا نرویم.


عقل

«عقل» نعمتی خدادادی، ذاتی و ژنتیک است که خداوند منّان در نهاد همه آفریدگانی که دارای مغز یا مخ هستند، نهادینه کرده است. عقل نسبت مستقیمی با حجم مغز دارد. میزان عقل هر جاندار، برایند تقسیم حجم مغز بر وزن اوست. یعنی هرچه حجم مغز بیشتر و وزن جثه یا بدن جاندار کمتر باشد، عقلش بیشتر است. نظر به اینکه فرازمینیها جمجمه ای بزرگ و بدنی کوچک دارند، به نظر میرسد بسیار هوشمندتر از انسان باشند.

هرچند عقل، انسان را به جایگاههای بالایی در زندگی مادی میرساند، بویژه برای اندیشمندان و دانشمندان؛ ولی به تنهایی هیچ برتری و مزیتی را برای انسانیت انسان به ارمغان نمیآورد، به همین دلیل است که گاهی چهارپایان بر برخی انسانهای موفق در زندگی مادی برتری مییابند؛ زیرا آن چهارپایان به حکم غریزه وظایف حیوانی خود را به نیکی انجام داده اند؛ ولی اینان راه شایسته یک انسان را نپیموده اند.


فهم (درک یا دریافت)

فهم اکتسابی است و ذاتی نیست. کارکرد مغز اندیشیدن است؛ و فهم نتیجه اندیشیدن است. فهم، هیچ نسبتی با حجم مغز ندارد؛ بلکه مقوله ای اکتسابی است که با اندیشیدن و به دست آوردن تجربه و در بسیاری گاهها با ترکیب شدن با احساس، به رشد و بالندگی میرسد.


با اینکه فهم نتیجه اندیشیدن است، ولی همواره چنان نیست که درست باشد؛ بلکه گاهی و یا بسیاری گاهها به افزارهایی نیازمند است تا فهمیدن مفهومی درست و دقیق از آب دراید. یکی از آن افزارها، تزکیه یا پاک شدن جان یا نفس انسانی از آلودگیهاست؛ و آشکارترین نقطه انحراف اندیشه، و آفت فهم درست، در داوری زودهنگام و پیشداوری ذهن نهفته است.

نتیجه منطقی:

تشخیص انسانی شایسته و خردمند، از فردی ناشایسته، در فهم و درک او از خود و جهان پیرامونش نهفته است.


شعور

شعور موهبتی الهی، و ویژه انسان است. شعور هیچ ربطی به سواد، دریافت علمی، استعداد و هوش کسی ندارد. ممکن است شخصی بی‌سواد باشد ولی از شعور بالایی برخوردار باشد و کس دیگری از درجه علمی بالایی برخوردار باشد ولی شعورش بسیار پایین باشد.

شعور هم ذاتی است و هم اکتسابی. شعور ترکیب میزان معینی از عقل و احساس است که خداوند در نهاد انسان‌ها به یک اندازه به ودیعه گذارده (بخش ذاتی شعور انسانی) و بسته به کوشش هرکس در به دست آوردن تجربه فراوان و فهم درست مسائل زندگی شخصی و اجتماعی، شعور او افزایش مییابد (بخش اکتسابی شعور انسانی)؛ و هرگاه با کاتالیزور اخلاق پسندیده ترکیب شود، شعور انسان به جایگاه و مقامی میرسد که کمتر وصف شدنی است.

یکی از علل پایین ماندن یا پایین آمدن شعور انسان، تکبر (خود بزرگ بینی) است. تکبّر آفت شعور جن و انس است. گاهی اظهار بندگی چندهزارساله نسبت به خدوند، موجب تکبر کسی همچون ابلیس می‌شود و گاهی اقبال خاص و عام به دانشمندی که شهره آفاق است، موجب تکبر وی و دورشدنش از اظهار بندگی نسبت به خداوند می‌شود.

آنجا که خداوند میفرماید لقدخلقناالانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین (تین: 4 و 5) منظور همین افول انسان از اوج شعور ذاتی (احسن تقویم) به حضیض شعور اکتسابی (اسفل سافلین) اوست که تکبرش موجب آن شده است.


احساس

احساس نه تنها هیچ رابطه‌ای با عقل ندارد، بلکه در تضاد با آن است و بستگی به میزان عاطفه یعنی رقّت قلب (دلنازکی) دارد و بس. در اصل آنجا که پای عقل در میان باشد، احساس کمرنگ میشود؛ و آنجا که پای احساس در کار باشد، عقل رنگ میبازد.

عقل و احساس هرچند متضاد با یکدیگرند، در همه جاندارانی که مغز و قلب دارند، جمع شده اند؛ ولی جاندار نمیتواند هر دو را به یک نسبت در یک تصمیمگیری به کار گیرد. بلکه بستگی به جنس تصمیم گیرنده دارد. اگر نر باشد کفه عقلش بر کفه احساسش برتری دارد و اگر ماده باشد کفه احساسش بر کفه عقلش برتری دارد. به همین دلیل گفته شده است که زنان مناسب منصب قضاوت نیستند، ولی بهترین گزینه برای آموزش و پرورش کودکان هستند.


خداوند عقل و احساس را در نهاد همه جاندارنی که مغز و قلب دارند نهادینه کرده تا نسلشان نه تنها رو به انقراض نرود، بلکه تکثیر شود و ادامه داشته باشد. تداوم نسل نیازمند وجود مادر است. اگر احساس مادرانه وجود نداشت، چه بسا که مادر و پدر (و نیز نرومادگان) فرزند خود را رها میکردند و در پی خوشی خویش میرفتند.

********

زمانی بود که هرکس برای مستدل کردن و تفهیم نظرهای خود به دیگران، باید زحمتهای بسیاری میکشید؛ ولی اکنون به فضل و برکت وجود ویدئوهای مختلف در هر زمینه‌ای در یوتیوب، کار برای بسیاری از پژوهشگران ساده شده و همه چیز در دسترس قرار دارد.


نگارنده نیز برای مستدل کردن نظرهای خود پیرامون چهار مقوله فوق که هر یک را مختصری شرح دادم، از این وسیله خوب بهره میگیرم و مواردی را که طی سالهای اخیر در یوتیوب دیده‌ام که با این مقوله‌ها ارتباط دارند، برای داشتن تصویری درست یا درستتر از آنچه بیان شد، در ادامه شرح میدهم:


پرده اول: دنیای حیوانات است. ماده شیری به دنبال بچه آهویی میدود و او را به چنگ میآورد. بیننده به هیچ روی تصور نمیکند که ماده شیر، با چه منظوری این بچه آهو را شکار کرده، جز برای رفع گرسنگی. شیر، بچه آهو را در گوشه‌ای از بیشه نگه میدارد. هربار که بچه آهو میخواهد فرار کند، ماده شیر او را با دست خود نگهمیدارد. شیر نری به آن‌ها نزدیک میشود، ولی ماده شیر از بچه آهو دفاع میکند و با غرش خود، شیر نر را دور میکند. هنوز بیننده متوجه نیست که در سر (مغز) این ماده شیر چه میگذرد؛ ولی پس از مدتی متوجه می‌شود که احساس مادرانه ماده شیر غلیان کرده و پیش خود با همان مغز مناسب جثه خود، این موضوع را فهمیده (ترکیبی از احساس و عقل) که این بچه آهو ممکن است به چنگ نره شیران درافتد و لقمه‌ خوشگواری برای آنان شود.


شیران نر عاقلند! و طبق عقل عمل میکنند. گرسنه‌اند و باید شکارکنند و شکم خود را سیرکنند. ولی مادگان عاقل نیستند؛ بلکه احساسشان بر عقلشان برتری دارد. آنان پر از احساس و عاطفه اند و حاضرند گرسنه بمانند؛ ولی به فکر مادر این بچه آهو باشند و آن را نخورند و داغی بر دل مادر این بچه نگذارند!! جلّ الخالق!! چه پرده زیبایی از نمایشی طبیعی در طبیعت خداوندگاری!!

در اینجا برعکس پیام این پرده زیبا به بشریت، انسان به یاد اینهمه جوانانی میافتد که به جرم شرکت در تظاهرات ضدحکومتی، به دست مزدوران و با فرمان شقی ترین حاکمان تاریخ، مادرانشان را داغدار کرده اند. چه داغی! که هیچ‌گاه التیام نخواهد یافت و در دل مادرانشان شعله‌ور خواهد ماند.


پرده دوم، باز هم دنیای حیوانات است. ماده سگی شش نوزاد به دنیا آورده و تولگان مشغول نوشیدن شیر از پستان مادرند. در چشمان مادر نجابت، احساس و عاطفه را میتوان خواند… و پدر خانواده با توجه به فهم و درک خود، روابط عاطفی خود و همسرش را به یاد میآورد و از همسر نازنینش و مادر فرزندانش با لیسیدن سروصورتش سپاسگزاری میکند!! جل الخالق!!


چه پرده های زیبایی را در تماشاخانه طبیعت این دنیای کثیف میتوان یافت!!


حال بیاییم و این پرده حیوانی را انسانی کنیم.

مردی خسته و کوفته از کار روزانه، در بستر خوابیده است. فرزند نوزادش را هم با اینکه بسیار دوست میدارد؛ ولی چون گریه و زاری میکند، دو حالت پیش میآید:

- آن مرد هرچند عقلش بیشتر از عقل آن سگ نر است، ولی چون فهمش کمتر از فهم اوست، به همسرش میگوید «بچه‌ رو ساکت کن میخوام بخوابم»؛ و هیچ کمکی به همسر خود نمیکند.

- آن مرد نه تنها عقلش از عقل سگ نر بیشتر است، بلکه فهمش هم از فهم او بیشتر است. درنتیجه احساس و عاطفه او به جریان میافتد و با اینکه خواب آلود است، برمیخیزد و به کمک همسرش میشتابد تا بچه آرام گیرد.

نتیجه منطقی:

عقل نه تنها در اینجا، بلکه در بسیاری بزنگاهها کاره‌ای نیست، و تنها این فهم ماست که موجب کردار درست و نیکوکاری ماست.


پرده سوم: سومین پرده انسانی است. شخص آمریکایی میانسالی به وسیله اینترنت پیامرسانی میکند که برای شرکتش نیاز به چند نفر کارمند زن و مرد دارد. وسیله مصاحبه برای استخدام را هم اسکایپ معرفی میکند و شماره تلفن میدهد. جوانانی از شهرهای مختلف آمریکا، زن و مرد، سیاه و سفید، هریک جداگانه با او تماس میگیرند؛ و او همه مصاحبه‌ها را ضبط میکند. به هر یک از آنان شرایط را یک به یک گوشزد میکند. شرایط تعیین شده در آغاز عادی به نظر میرسند؛ ولی پس از مدتی تماس گیرنده شگفتزده می‌شود و شرایط را غیرعقلانی و گاهی دیوانه کننده میبیند. مثلاً در مدت 24 ساعت شبانه‌روز آماده خدمت باشد!! ولی پاسخ به پرسش آخر، واقعاً احمقانه و دیوانه کننده است!!:

درخواست کنندگان استخدام، برای اینهمه کار سخت و طاقت فرسا، از حقوق ماهانه خود میپرسند. ولی پاسخ میشنوند که: هیچ پولی به شما پرداخت نمیشود!!!

میگویند مگر مردم عقلشان را از دست داده‌اند که با چنین شرایط سختی بدون حقوق کار کنند؟!! و مصاحبه کننده میگوید بسیارند چنین کسان!!

- کجا؟!! چه کسی حاضر است با این شرایط کار کند؟!! مگر دیوانگان؟!!

و پاسخ میشنوند: نه دیوانگان بلکه مادران... و اشک از چشمان دخترانی که به یاد فداکاریهای مادرانشان افتاده اند، جاری می‌شود و پسرها سخت به فکر فرومیروند!!


آری رفتار مادران در هیچ معیار عقلانی نمیگنجد و به تعبیر خودمانی با عقل جور در نمیآید. چرا؟ چون مادر سراپا احساس است. اگر عقل بخواهد جانشین احساس شود، دیگر مادر، مادر نیست.


نتیجه منطقی:

مردان عاقلترند؛ ولی عقل آدمی بدون احساس، نه تنها کاره‌ای نیست، بلکه زیانبار است.


چهارمین پرده: باز هم دنیای انسانهاست. قاضی سالمندی مشغول قضاوت درباره کسی است که در رانندگی خلاف کرده و اتفاقاً پسر خردسال خود را هم با خود به دادگاه آورده است. قاضی که فرزند را میبیند میگوید بیا جلو و او را برمیگیرد و روی زانوی خود مینشاند و به او میگوید من میتوانم پدرت را 70 دلار یا 30 دلار جریمه کنم و یا او را ببخشم. تو بگو کدوم یک را حکم کنم؟ کودک پس از کمی فکر کردن میگوید سی دلار. همه حضار میزنند زیر خنده و تعجب میکنند که او قبول کرده که پدرش جریمه شود!!

این کودک چون پسر بوده، عاقلانه و درست نظر داده ولی اگر دختر بود یقین بدانید که می‌گفت او را ببخشید. دختران بویژه نسبت به پدران خود پر از احساس و عاطفه اند.


پنجمین پرده: باز هم قاضی و قضاوت

قاضی زنی سفیدپوست است، و متهم مردی سیاهپوست؛ و هر دو آمریکایی هستند. قاضی متهم را از روی پرونده و نام و نشانش میشناسد؛ ولی متهم قاضی را نمیشناسد. قاضی حکم را چنین صادر میکند: آزادی به قید وثیقه. قاضی رو به متهم کرده و میگوید «یادت هست با هم در یک دبیرستان درس میخواندیم و تو پسری با استعداد و با مَحبت بودی؟!! امیدوارم به زندگی عادی بازگردی و دست از این کارها بکشی… با این جمله ها، مجرم قاضی را بازمیشناسد و میگوید «اوه گادّس» و چندبار سرش را با دستانش میپوشاند و تکرار میکند «اوه گادّس» و بسیار ناراحت و شگفتزده، و از کرده خود پشیمان شده است.

در این ویدئو با کسانی که مجرم را میشناخته اند، مصاحبه می‌شود و همه از او تعریف میکنند که او پدری خوب برای فرزندش و شوهری خوب برای همسرش بوده است.

ولی این مرد با استعداد و خوش صیرت، معلوم نمیشود به چه دلیلی رو به سرقت میآرود و دستگیر میشود. مسلماً او در حالتی نامساعد، خواسته بیشتر یا زدوتر به خانواده اش بهره ای برساند؛ ولی از عقل و هوش خود بد بهره برداری کرده و تصمیمش از اخلاق پسندیده بی بهره بوده است.

پس عقل، به تنهایی ارزشی ندارد، بلکه این اخلاق پسندیده و رعایت حقوق دیگران است که موجب می‌شود انسان در زندگی موفقیت به دست آورد و به انسانیت خود افتخار کند.


تمام دزدان و اختلاسگران بسیار باهوشند و هنگامی که شگردها و ترفندهای خود را بازمیگویند بسیار شگفتزده میشویم؛ ولی متأسفانه هوش و استعداد خود را در جایی هزینه کرده‌اند که نباید میکردند؛ و دلیل فردی و شخصی آن هم جز این نیست که آنان یا همواره و یا در زمان و یا در طول ارتکاب جرم، از اخلاق پسندیده بی بهره بوده اند.


برای داشتن درکی درست از تضاد و تقابل میان عقل و احساس در انسان، ناچار از آوردن مثالی هستم:

انسان را یک لیوان دوسر با دو دهانه و یک پایه فرض کنید. در یک دهانه تنها احساس وارد می‌شود و در دهانه دیگر، تنها عقل. از پیش در هر دو دهانه مقدار متناسبی عقل و احساس وارد شده است (به تعریف شعور ذاتی بازگشت شود). در دهانه احساس هرچه احساس وارد کنید، جا برای عقل کم میآید؛ و در دهانه عقل هرچه عقل وارد کنید جا برای احساس کم میآید. اولین حالت، ویژگی زن را نشان میدهد و دومین حالت، ویژگی مرد را.

مرد و زن از نظر نوع یا گونه، از یک گونه اند و از نظر جنسیت متفاوت اند؛ زن و مرد، نه متیوانند جایگزین یکدیگر شوند، و نه یکی بر دیگری برتری دارد. بلکه برای انجام وظایف متفاوتی آفریده شده‌اند و هر یک ویژگی خاص خود را دارد. همچون سیب و انار که هر دو میوه اند ولی سیب، سیب است و انار، انار. هر دو زیبا هستند، هر دو مفید هستند؛ ولی خواص متفاوتی دارند و بهره های متفاوتی را به بدن انسان میرسانند.


در مثل آمده است که بشین و بفرما و بتمرگ هر سه یک مفهوم را میرسانند، پس چرا ما دستکم برای دوستانمان، واژه بفرما را به کار نبریم؟! همین مثال در مورد عقل مردانه و احساس زنانه صادق است.

جمله‌های «زن پر از شور و احساس است»، و «زن عقلش کمتر از مرد است»، هر دو، دو روی یک سکه اند. پس چرا نگوییم زن پر از شور و احساس است و عنوانی را به کار ببریم که تنفر برانگییز و تحریک‌کننده است؟!!


بهتر است از این پس، در مقایسه مرد با زن بگوییم:

مرد، کم احساس، و زن پر از احساس است. زیرا برتری انسان‌ها به احساسشان است و نه به عقلشان. اگر کسی عقل کمی داشته باشد، ممکن است در زندگی چندان موفق نباشد؛ ولی اگر احساس کمی داشته باشد، ممکن است از مسیر انسانی خود دور شود و به انحراف رود.


نتیجه منطقی:

اگر احساس زنانه وجود نداشت، از عقل مردانه به تنهایی کاری بر نمیآمد.

زندگی شکل دیگری داشت و عشق در کار نبود.


انگیزه‌ای که موجب نوشتن این مقاله شد:

جوانی بی نام و نشان از اهالی افغانستان که مدتی است در یوتیوب پیدایش شده، با فایلهای صوتی خود با قرآن و اسلام عناد میورزد. وی پس از نفر اول شدن شمسیه علیزاده در کنکور سراسری افغانستان، فایلی صوتی تهیه کرده زیر این عنوان که شمسیه علیزاده سخن پیامبر اسلام را باطل کرد و به گونه‌ای از خود به پیامبر تهمت میزند که گویی از زبان شمسیه علیزاده نقل قول میکند.


خلاصه سخن او در این فایل صوتی این است که چون این دختر جوان هجده ساله توانسته نفر اول کنکور شود، پس عقلش بیشتر از پسران است و سخن پیامبر که در پاسخ به پرسشی گفته است: «به آن دلیل خداوند شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد در قرآن یاداور شده، که عقل زن کمتر از عقل مرد است».

این جوان معاند اسلام، هنوز نمیداند که موفقیت در کنکور تنها عاملش داشتن عقل بیشتر نیست. بلکه بسیارند کسانی که عقلشان بسیار بیشتر از اوست؛ ولی به هیچ‌ موفقیتی نه تنها در کنکور، بلکه در زندگی نیز دست نیافته اند؛ و اصولاً عقل رمز موفقیت در زندگی هیچ‌کس نیست؛ بلکه گذشته از دلایل منطقی که در بالا یاداور شدم، عوامل بیشماری در داشتن یک زندگی موفق مؤثرند که برخی از آن‌ها را خود این دختر در گفت و گوهایش بیان کرده است.

وی در مصاحبه با بی بی سی در پاسخ به این پرسش:

«هنگامی که پزشک شدی اگر یک طالبان را پیش شما بیاورند، او را درمان میکنی یا نه»؟

میگوید: «وظیفه پزشک درمان کردن است و نباید فرق بگذارد. شاید او به راه راست هدایت شود».

وی کاملاً درست میگوید که نشانه فهم بالای اوست و نه نشانه عقل زیاد او. ما از آینده خود بیخبریم. حتا برای یک لحظه. هرکس باید به وظیفه خود عمل کند و هیچ‌کس نمیتواند درباره حال و آینده خود یا کس دیگری قضاوت کند که چگونه است یا خواهدشد. شاید آن عضو طالبان در همان لحظه‌ای که ببیند یک پزشک مخالف راه و روش او، او را از مرگ میرهاند، به خود بیاید و از راه ضدانسانی طالبان دست بردارد. بسیار رخ داده است که کسی یا کسانی با یک لحظه درست اندیشیدن، از چاه ضلالت و گمراهی رها شده و به راه هدایت و رستگاری درافتاده اند.


به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) فرمود: تفکر ساعة افضل من عبادة سبعین سنة

یک لحظه اندیشیدن از هفتاد سال (برابر عمر متوسط یک انسان) عبادت ارزشمندتر است.


در داستان حضرت یوسف، وی میکوشد از بند نجات یابد و به کسی که از زندان مرخص میشد، میگوید: «مرا نزد اربابت (عزیز مصر) به یاد آر»؛ ولی آن جوان فراموش میکند و به همین سادگی چند سال را بیشتر در زندان میگذراند و خداوند هم هیچ کمکی به پیامبرش نمیکند تا زودتر از زندان رهاشود؛ زیرا تنها سنن الهی و مکانیزمهای اعمال آدمیان در فعل و انفعالهای جهان پیرامون ما مؤثرند و تنها در برخی بزنگاهها خداوند مستقیماً دخالت میکند؛ مانند نجات کودکان از مرگ حتمی، که گاه و بیگاه بر اثر کوتاهی والدین در مراقبت از فرزند خود رخ میدهد.

نوزدهم مهرماه نودونه – احمد شمّاع زاده