هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

لطفعلی خان زند

لطفعلی خان زند


احمد شمّاع زاده






در کنار مزار امامزاده زید که در بازار تهران واقع شده، سرداری جوان، دلیر و نیکوسرشت، از قوم پارس و از طایقه غیور لُـر و جوانمردی از تبار جوانمردان اصیل ایران آرمیده است:

لطفعلی خان زند، شاهزاده زیباروی بیست و هفت ساله زند که به فرمان محمد خان قاجار کشته شد.


کمترکسی از لطفعلی خان زند شاهزاده غیور ایرانی که این گونه مهجور و تنها در گوشه‌ای از این امامزاده دفن شده، در این روزگار تلخ یاد میکند.

لطفعلی خان پسر جعفرخان زند، هشتمین حکمران سلسله زندیه بود که از سال ۱۲۰۳ قمری به مدت شش سال (از 21 تا 27 سالگی) فرمانروایی، و در اصل با رقیبی چون محمدخان قاجار به مبارزه میکرد.

وی که از همان آغاز نوجوانی همراه پدر در جنگ‌ها شرکت میجست، تیرانداز و شمشیرزنی دلاور و بیباک بار آمد. اسب لطفعلی خان، غرأن نام داشت. غرأن از روی کانالها و خندقهای جنگی به عرض بیش ازپنج متر، به راحتى میپرید!! چنانکه اگر در قلعه نرماشیر خائنین پا و دست اسبش را نمیزدند، هرگز به دام قاجارها نمیافتاد. وی دستی هم بر شعر و شاعری داشت:

یارب ستدی ملک از همچو منی

دادی به مخنّثی نه مردی نه زنی

از گردش ایام معلومم گشت

در پیش تو چه دفزنی چو شمشیرزنی


(در وصف واژه دفزن آورده‌اند که چون آغامحمدخان صدای زنانه ای داشته است، با دف اطرافیان را میخوانده و نه با صدای خودش!)


آری لطفعلی خان زند همان کسی است که بسیاری او را بهترین شمشیرزن روزگار شرق میخوانند.

ناپلئون بناپارت در مورد جنگاوری و شمشیرزنی این بزرگ مرد لــر گفته بود:

«هر گاه که در میدان جنگ این شاهزاده ایرانی دست به قبضه شمشیر میبرد و به قلب سپاه دشمن میزد هزار سرباز از ترس لطفعلی خان و شمشیرش از پیش روی او پا به فرار میگذاشتند».


هنگامی که آغا محمد‌خان قاجار به او گفت بر او سجده کند پاسخ شنید: من تنها به خدا سجده میکنم.

سپس شاه قاجار به استبل بانش دستور داد او را شکنجه کند. فردای آن روز لطفعلی جوان را زار و نزار پیش خان قاجار آوردند. خواجه قاجار با نیشخند بدو گفت: «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری»؟ وی که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و بدو نگریست و گفت: «من از تو نمی‌ترسم ای أخته فرومایه» و زانو نمیزنم زیرا مردی اینجا نمی بینم.

این ایستادگی، خان قاجار را به خشم آورد و دستور داد او را نابینا کنند.


وی یکی از افتخارات بزرگ ایران زمین است. به گفته مورخان جزو سه شاهزاده ای بود که اگر زنده میماند تاریخ ایران را دگرگون میکرد. گور او جایی است که حس میکنید هنوز از سنگ قبرش فریادهای مظلومانه مردی شنیده میشود که اگر بود و میماند، نه قاجاری باقی بود و نه از تاریخ سیاه فلان الدوله ها و مضحکة الممالکها خبری بود.

مردی که به تنهایی به کل سلسله غرق در خیانت قاجارهای بی عرضه و هوسگرا میارزید.

روح بزرگش شاد و نامش بر تارک ایران زمین تا ابد درخشان باد...