هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

علّامه جعفری و استاد مطهّری

علّامه جعفری و استاد مطهّری


مرحوم علامه جعفری تعریف کرده که در یکی از زیارتهام به مشهد به امام رضا گفتم:

یا امام رضا! دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری ام. نشونی شم این باشه که تا وارد صحنت شدم، از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه پیامتو بگیرم.


وارد صحن که شدم یک مرتبه زن رو گم کردم... اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفعه دیدم داره میره... تندوتند خودمو بهش رسوندم و از پشت سر صداش زدم خانم کجایی؟ کجا دارى میرى؟ روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست! بلافاصله بهم گفت: خیلی خری! ...

تو فکر رفته بودم که امام رضا عجب رک و پوست کنده حرف میزنه!! همین جور که مات ومبهوت به خانمه نگاه میکردم، دید انگار دست بردار نیستم که دارم بروبر نگاش میکنم؛ دوباره با همان صراحت لهجه و این بار رک و راستتر وبلندتر فریاد زد:

نه فقط خودت، پدرومادر و جدوآبادتم خرن!!


علامه میگن این واقعه رو برای شهید مطهری تعریف کردم تا بیست دقیقه میخندید!!


البته هرکس این نوشته رو بخونه، تا ساعتها مرتب به یادش میاد و میخنده!!!



دو نکته:

نکته اول: چند سال پیش، پس از انتشار این مطلب در یکی از وبلاگهایم، شخصی در بخش نظرهای وبلاگ، مدعی شد فرزند علامه است؛ و نسبت دادن این رخداد به پدرش را رد کرد و آن را به یکی از آشنایان آن مرحوم نسبت داد. به همین دلیل آن را حذفو و بایگانی کردم؛ ولی اکنون به نظرم رسید که بعید است این ادعا درست باشد؛ زیرا اگر عنصر شخص علامه جعفری را از این رخداد برداریم، چیزی برای خنده باقی نمیماند؛ بویژه برای بیست دقیقه خنده استاد مطهری.


اصولاً کسانی که سخنان و سخنرانیهای علامه را شنیده‌اند، میدانند که تنها آن مرحوم به این شیوه خوشمزه مطالبش را بیان میکرد. به نظر میرسد که فرزند ایشان با تغییر در نسبت این رخداد، اصل قضیه را به زیر سؤال برده است.

نکته دوم: جدوآباد عوامانه و نادرست است و جدوآباء درست است؛ هرچند ممکن است بسیاری از خواص نیز در گفت و گو آن را به همین گونه به کار برند.

آخر فروردین 1400 - احمد شماع زاده

زندگی، خوشبخت و خوشبختی (چهار داستان کوتاه)

زندگی، خوشبخت و خوشبختی

(چهار داستان کوتاه)

احمد شماع زاده

پیشگفتار:

تولستوی در دو داستان کوتاهی که در پی خواهد آمد، خواسته است بگوید خوشبختی هرکس بستگی به جهانبینی او، و نیز خودبینی یا دیدن جایگاه خود در جهان دارد.

هرکس که حریص بود، هیچگاه احساس خوشبختی نمیکند؛ زیرا همواره در پی ازدیاد مال است و هیچگاه هم سیر نمیشود؛ زیرا وقتی برای خوشبخت زیستن ندارد. این موضوع در طول تاریخ ثابت شده که هرکس بیشتر مال داشته است، تمام یا بیشتر وقتش صرف حساب و کتاب و نگهداری مالش شده و وقتی برای او باقی نمانده تا به خانواده، به جامعه، به مردم مستمند ... فکر کند، در نتیجه در طول زمان نه تنها دل‌رحم نشده، بلکه دلسنگ هم شده است.

هیچ عقل سلیمی نمیتواند چنین شخصی را خوشبخت بنامد. زیرا این از دنیای اوست و آخرت او بدتر از دنیای اوست، زیرا از هدف آفرینش که بندگی در چشمه زندگی بوده، دور مانده است. چنین شخصی دنیای خویش را فدای چیزی کرده که نه به درد دنیایش میخورد و نه به درد آخرتش. خسرالدّنیا والآخره

از سوی دیگر شخص دیگری را در نظر بگیریم که هم کوشش کرده و خانواده ای تشکیل داده و از راه درست و خداپسندانه، روزی خانواده را کمابیش فراهم میآورد؛ و بخشی از وقت خود را با خانواده، و بخش دیگر آن را در راه کارهای خداپسندانه(در این زمینه هرکس هرچه که علاقه و در توان دارد) صرف میکند. مهم این نیست که این شخص از مال دنیا یا با کوشش خود و یا از راه توارث زیاد یا کم داشته باشد؛ مهم این است که وی راه درست زندگی کردن را یافته و آموخته است.

هر انسانی در این دنیا سه گونه سرمایه دارد: سلامتی، آبرو، و "مال و فرزندان"

سلامتی

سلامتی موضوعی خدادادی است و این انسان است که با کارهای ناشایسته خود سلامتی خود را به دشواری و خطر میاندازد. سلامتی گاهی با مال دنیا، تضمین میشود و یا به دست میآید؛ گاهی هم فرامیرسد که مال دنیا هرچند هم که فراوان باشد باز هیچ دردی را دوا نمیکند.

مال دنیا تا اندازه ای که برای تشکیل خانواده و درست زندگی کردن و نیازمند دیگران نبودن باشد، مفید است؛ ولی هرگاه هدف زندگی شد منحرف کننده انسان از راه زندگی است. شیشه اتومبیل وسیله ای است که به تو کمک میکند تا بی مشکل رانندگی کنی؛ ولی اگر به آن مشغول شوی، بیشکّ از راه منحرف خواهی شد.

آبرو

تنها چیزی که در طول زندگی همواره مفید، و پیش و پس از مرگ هم مؤثر است، آبروست. آبروی از دست رفته را همانند آب ریخته شده نمیتوان که بازگرداند؛ به هیچ قیمتی و با هیچ وسیله ای.

این چند روزه دنیا چه ارزشی دارد که انسان بخواهد بخشی از آن را نه برای آرمانهای بزرگ! بلکه برای ازدیاد مال از آبروی خود هزینه کند!!؟

مال و فرزندان

المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات...

همه میدانیم که این دنیا عمرش بسیار بسیار کوتاهتر از آن است که بتوانیم تصورش را بکنیم. به قول قرآن عمر یک انسان، برابر است با یوم او بعض یوم. یعنی برای آنکه زیاد عمر کرده، تنها به مانند 24 ساعت و برای کسی که عمرش کوتاه بوده، بخشی از 24 ساعت خواهدبود.

و همه میدانیم کسی از مال دنیا چیزی با خود نمیبرد و اموال کسی که از اموالش در راه درست بهره برداری نکرده، پس از مرگش به درد او نمیخورد. بلکه به گفته قرآن ممکن است موجب شکنجه اش در آخرت نیز بشود:

وای بر هر طعنه زننده و عیبجوی مردم. آنکه مالی را گرداورد و به شمار آنها همت گماشت. میپندارد که اموالش او را جاویدان کند! چنین نیست! بلکه حتماً او را در آتش در اندازند. (سوره همزه: آیات یک تا چهار)

پس کدام عقل سلیمی، گرداوری مال فراوان را تضمین خوشبختی میداند؟!!

به قول دکتر شریعتی:

خوشبختی ما در سه عبارت است: تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا

ولی ما با سه جمله دیگر آن را تباه میکنیمحسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

به قول شاعری قدیمی و نامشهور:

به گورستان گذرکردم کم و بیش بدیدم گور دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در زیرا خاک بود نه دولتمند بیش از یک کفن بود

داستان کوتاهی از تولستوی

پادشاهی که بر کشوری بزرگ حکومت میکرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ خود نیز علت را نمیدانست.

روزی پادشاه در کاخ قدم میزد. هنگامی که از آشپزخانه میگذشت، صدای آوازی را شنید. به دنبال صدا رفت و متوجه آشپزی شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده میشد.

پادشاه شگفتزده شد و از آشپز پرسید: چرا اینقدر شاد هستی؟

آشپز پاسخ داد: قربان، درست است که من تنها یک آشپز هستم، اما تلاش میکنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد مشورت کرد.


نخست وزیر به شاه گفت: قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نشده است. اگر او به این گروه نپیوندد، نشانه آن است که او واقعاً مرد خوشبینی است.


پادشاه با شگفتی پرسید: گروه 99 دیگر چیست؟

نخست وزیر پاسخ داد: اگر میخواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید؛ آنگاه به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!

پادشاه بر اساس توصیه نخست وزیر، فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا، کنار در خانه آشپزقرار دهند.

آشپز پس از فراغت از کار، به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا شگفتزده شد و سپس از شادی در پوست خود نمیگنجید... آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه!!

آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها سکّه ها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او با شگفتی از خود میپرسید که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!


فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاقها و حتا حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار پایان داد!

آشپز بسیار دلشکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.

تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمیخواند؛ او تا آنجا که رمق داشت، کار میکرد!!!

پادشاه نمیدانست چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علّت را از نخست وزیر پرسید.نخست وزیر پاسخ داد:

قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمده است!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما هیچگاه راضی نمیشوند.



داستان دیگری از لئون تولستوی: زندگی کن (1872)

هنوز هم بعد از این همه سال، چهره‌ ویلان را از یاد نمی‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می‌کنم، به یاد ویلان می‌افتم ...

ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش.

من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟

هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادم:
همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، .... نه، .... نمی دونم !!!

ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین ....

حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام را به کلی عوض کرد.
ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟
جواب دادم: نه !
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی...


داستان مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور میشود شاه را معالجه کرد،
اما هیچیک ندانستند.

تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند..
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
«
شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت
!!


******

همکاری و نوعدوستی

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو
جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در
را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا
بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب میشد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را
دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را
دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی)
نخواهد شد.




فلسفه زندگی از دیدگاه قرآن

فلسفه زندگی از دیدگاه قرآن

احمد شمّاع زاده


پیرامون مادّیّاتی که خداوند از آسمان بر زمین فروفرستاده (نازل کرده) و در قرآن آمده و برای من شگفت انگیز بوده و ذهنم را به خود مشغول داشته، یکی قدیمی و مربوط به حدود بیست سال پیش است و دیگری بسیار تازه است. پیرامون مورد اول، هیچ سخنی به میان نمیآورم و خواننده را در صورت تمایل به دانستن آن، به پژوهشهای زیر ارجاع میدهم:

قرآن و ژنتیک، معجزه ای از قرآن: https://www.academia.edu/8327057

تأیید علمی منشأ حیات در قرآن: https://www.academia.edu/7503918


در پیرامون مورد تازه:

مشغول خواندن سهمیه روزانه قرآن بودم. آیه 27 سوره حدید نظرم را به خود جلب کرد که خداوند میگوید آهن را ما وارد زمین کرده ایم! که باید برای زمینشناسان و نیز کیهانشناسان قابل توجه و بسیار مهم باشد. در نتیجه تصمیم گرفتم همه واژگانی را که از ریشه نزل مشتق شده اند، در قرآن بکاوم، تا بلکه موارد مادّی مشابه را بیابم. این کار صورت گرفت و نتایج زیر به دست آمد.


در قرآن 59 کلیدواژه با ریشه نزل به کار رفته است، که فراوانی برخی از آن‌ها به شرح زیر است:

اولین فراوانی به کلیدواژگانی تعلق دارد که به آیات قرآن، و دیگر کتب‌ آسمانی مربوط اند.

دومین فراوانی، واژه آب (ماء) است. جز یکی دو آیه که به نزول آب اولیه از آسمان بر زمین و تشکیل اقیانوسها مربوط اند (آیه 18 سوره مؤمنون)، بقیه مربوط اند به نزول باران به گونه های مختلف و با منظورهای متفاوت از منظر قرآن.

سومین فراوانی، کلیدواژگانی است ناظر بر فرشتگان (ملائکه) و کارها و وظایف آنان.


فاصله میان فراوانی هر یک از این واژگان و مفاهیم، بسیار است. مثلاً اگر اولی 100 مورد باشد، دومی 50 مورد، و سومی 25 مورد است.


واژگان دیگری که هر یک، تنها موضوع یک، دو، یا سه آیه هستند، به قرار زیرند:

نعمتهای الهی، که برخی از آن‌ها به درخواست پیروان حضرات موسی و عیسی صورت گرفته.

خزانه غیب: یک آیه در این باره که هرچه از خزانه غیب بر زمین نازل می‌شود، حساب و کتابی دارد: و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننرله الّا بقدر معلوم. (حجر: 21)

آیات کلی، آیاتی هستند پیرامون بده بستان میان زمین و آسمان. (سبأ: 2 و حدید: 4)

برف (برد، نور: 43) - باران (غیث، شوری: 28)- آلودگی (رجز- بقره: 59)- خیر (مال دنیا، بقره: 105) آهن (حدید، حدید: 25)- لباس (برای آدمیزاد، اعراف: 26)- روزی (رزق، غافر:13، شوری: 27، جاثیه: 5)


طبق این بررسی، مهمترین مادّه ای که بر زمین نازل شده و زندگی انسان را سخت تحت تأثیر خود قرار داده، «آهن» است که جای تأمل و اندیشیدن فراوان دارد.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که قرآن کتاب ایجاز است و ممکن است منظور خداوند از واژه آهن، تنها خود آهن نباشد؛ بلکه همه فلزات یا بخش اعظمی از فلزات منظور نظر بوده است. بررسی این موضوع و روشنگری در این زمینه بر عهده زمینشناسان و کیهانشناسان است.


اهمیت این موضوع چنان است که خداوند به سوره‌ای که این آیه، آیه محوری آن است، عنوان آهن داده است!! برای بررسی اهمیت موضوع، آیه را تدبّر میکنیم:


لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انـزلنـا الحـدیـد فـیـه بـأسٌ شـدیـد و مـنافع للناس ولیعلم اللّه من ینصره و رسله بالغیب ان اللّه قوى عزیز

ترجمه: به درستی که رسولان خود را همراه با دلایل روشـن گـسـیـل داشـتـیـم؛ و بـا ایـشـان کـتـاب (وسیله هدایت) و مـیـزان (نماد عدالت) نازل کردیم؛ تا مردم به عدالت خوى گیرند؛ و آهن را که نیروى شدیدی در آن است و سودهایی براى مردم دارد، فروفرستادیم؛ و تا خـدا بدانـد چـه کـسى خدا و فرستادگان او را ندیده یارى مىرساند. همانا خداوند نیرومند و بسیار عزّتمند است (حدید:25).


شایسته است تعبیر جالبی را که مرحوم دکتر علی شریعتی در یکی از سخنرانیهایش (که بعداً کتاب شد)، پیرامون این آیه به کار برده بود، در اینجا بیاورم:

ایشان می‌گفت (نقل به مضمون): خداوند در این آیه میزان یا ترازو را که وسیله سنجش و نماد عدالت است، در میانه کتاب و آهن قرارداده؛ تا میان این دو، موازنه و عدالت برقرار کند.

کتاب ظریف و لطیف است و آهن محکم و قوی و ممکن است به کتاب ضربه بزند و کتاب را پاره کند. پس خداوند با آوردن میزان در میانه این دو، خواسته است میان کتاب (نیروی معنوی) و آهن (نیروی مادّی) گونه ای هماهنگی ایجاد کند.

***


و اما از نظر نگارنده، این آیه نسبتاً کوتاه، فلسفه زندگی انسان برروی کره زمین را اعجازگونه و به روشنی بیان کرده است. پس در آغاز باید واژگان این آیه را تجزیه کنیم:

یک- ارسال رسل. برای کی؟

دو- برای مردم. چگونه؟

سه- با دلایل و برهانهای روشن و آشکار. دیگر چی؟

چهار- کتابی که در دست داشتند و شریعت آنان در آن قرار داشت؛ و میزان.

مفهوم کتاب تا اندازه‌ای برای همگان روشن است؛ ولی میزان یعنی چه؟

تعریف میزان: میزان، سنن الهی یا قوانین طبیعی و علت و معلولی حاکم بر زمین است که از سوی خداوند به منظور برقراری عدالت میان مردم بر زمین نازل، و بر اعمال مردم حاکم شده اند.

روشنگری: از نظر خداوند انسان برای تکامل و پیشرفت آفریده شده؛ و باید رو به تکامل پیش رود؛ و در نهایت به ژرفای کیهان راه یابد. پس باید موادومنابعی که برای پیشرفت انسان بر روی کره زمین لازم بود، جدا از آنجه در زمین وجود داشت، در زمین قرارداده شود که فرمود:

و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدّر فیها اقواتها (و قرارداد در آن از بالایش، کوه‌ها را و برکت داد در آن، و منابعش را در آن اندازه گذاری کرد.)


به نظر میرسد یکی از اقوات یا منابع، آهن و دیگر فلزات است که معادن آن‌ها در کوهها هستند و کوهها هم روزگاری کف دریا بوده‌اند. پس طبق این آیه، برخی از منابع زمین، پس از آفرینش زمین بر زمین فروفرستاده شده؛ تا وسیله پیشرفت و تکامل انسان شوند. (اینجاست که به قول قرآن، انسان نسبت به خداوند بسیار ناسپاس است و همواره ناشکری و کفران نعمت میکند!!)


ولی خداوند طبیعت و نهاد انسان را میشناخت و میدانست که او حریص و بخیل و سرکش است:

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً «19» إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً «20» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً «21»- سوره معارج

همانا انسان حریص آفریده شده؛ هرگاه بدى به او رسد، نالان؛ و هرگاه خیرى به او رسد، بخیل میشود.

ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی: همانا که انسان هرگاه خود را بی‌نیاز میبیند، سرکشی میکند.

و در برخورد منافعش با دیگران، همه چیز را برای خود میخواهد! (احضرت النفس الشّح)


آری! انسان با همه این صفات ضد انسانی آفریده شده بود، ولی چاره‌ای جز این هم نبود تا بتواند از اسفل سافلین تا به اعلی علیین سیر تکاملی داشته باشد؛ و این صفات مذموم، لازمه انسانیت وآدمیت او بوده است تا با تقابل اضداد، بتواند سره را از ناسره و حق را از باطل بازشناسد.


پس انسان آینده، با توجه به طبیعت و نهادی که دارد، باید میدانست که در همین دنیا نیز حساب و کتابی در میان است؛ و کارهایش به گونه‌ای خودکار و علت و معلولی (اگر این کار را بکنی این‌گونه میشود.) مورد بررسی، سنجش، و امتیازدهی قرار میگیرد، و اگر درست زندگی کند، برای خود و جامعه اش سودمند است؛ ولی اگر به نادرستی و تعدی به منابع زمین و حقوق دیگران زندگی کند، بازخورد کردار بد و ناشایسته خود را دریافت میکند.


بدین دلیل بود که خداوند علاوه بر کتاب (نماد معنویات) و آهن (نماد مادّیّات)، سنن طبیعی را نیز، زیر عنوان میزان (نماد عدالت) در زمین حاکم ساخت. فاعتبروا یا اولی الابصار!!


بیست و ششم فروردین 1400

احمد شمّاع زاده

روز قدر زندگی!

روز قدر زندگی!

دو روز مانده به پایان زندگی اش،

تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است!
تقویمش پرشده بود و تنها دو روز باقی‌مانده بود.

پریشان شد و آشفته حال نزد خدا رفت که چرا؟!!


دادوفریاد کرد، بدوبیراه گفت، خدا سکوت کرد.
جاروجنجال به راه انداخت، خدا سکوت کرد.

زمین و آسمان را به هم دوخت، خدا سکوت کرد.
به فرشتگان ‌و انسان متوسّل شد، خدا سکوت کرد.
کفر گفت و سجاده به دورانداخت، خدا سکوت کرد.

دست آخر دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،
آنگاه خدا سکوتش را شکست و گفت:
"عزیزم! یک روز دیگرهم از دستت رفت.

تمام روز را با اظهار ناخرسندی از دست دادی.

تنها یک روزدیگرباقی مانده.

بیا و دست کم این یک روز را زندگی کن!"

آنگاه او در لا به لای هق هقهایش گفت:

با یک روز چکار میتوان کرد؟ خدا گفت:
"آنکس که لذت یک روز زندگی را تجربه کند، گویی هزار ماه زیسته است؛ و آنکه امروزش را درنمی‌یابد، هزار ماه هم به کارش نمی‌آید."
آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:
"حالا برو و یک روز زندگی کن!"


او مات و مبهوت به زندگی که همچون آبی زلال در میان دستانش میدرخشید، خیره شده بود؛

می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، زیرا می‌ترسید که زندگی از لا به لای انگشتانش فروریزد؛

قدری اندیشید؛ و بعد با خود گفت:

"وقتی فردایی ندارم، نگهداشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ خوب است از همین یک مشت، بهره ای ببرم."

آنگاه شروع به حرکت کرد...

زندگی را نوشید، زندگی را بویید.

زندگی را بر سروروی خود پاشید.

چنان به وجد آمده بود که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود.
می تواند بال بزند. می‌تواند با کهکشانها درامیزد

او در آن یک روز، آسمانخراشی نساخت؛
زمینی را مالک نشد؛ مقامی به دست نیاورد؛
اما… اما در همان یک روز
دست بر پوست درختی کشید؛

گلی را بر شاخه‌اش بویید و برگ سبز شاخه را لمس کرد؛
روی چمن خوابید؛ و کفشدوزکی را تماشا کرد.

به حلزونی که خانه خود را بر دوش میکشید خیره شد؛

و به یاد بار امانتی افتاد که بر دوش او نهاده شده بود؛ ولی او تاکنون نسبت به آن توجهی نکرده بود!
بعد سر خود را بالا گرفت و چشم به ابرها دوخت.
سپس به زندگی سلام کرد: زندگی سلام!

به آنهایی که او را نمی‌شناختند هم سلام کرد.
برای همه از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز با زندگی آشتی کرد. زندگی را در آغوش کشید و لذتش را برد.
خندید و سبک شد و همه را بخشید. از زندگی سرشار شد.
عاشق شد و از همه چیز درگذشت...

.

.

در انتهای آن روز، او نیز به انتها رسید.

مانند آن حلزون در لاک خود خزید،

تا در جایی دیگر از لاک خود به دراید.

هرچند او همان یک روز را زندگی کرد، ولی:
فردای آن روز فرشتگان در تقویم خدا نوشتند:
"امروز او درگذشت، کسی که هزار ماه زیست"

زندگی انسان دارای طول، عرض، و فرازونشیب است.
بیشترمان به طول (چندینگی) آن میاندیشیم،
اما آنچه که اهمیت دارد، عرض (چگونگی) آن است.

امروز را از دست ندهید!

آیا تضمینی برای دیدن طلوع خورشید فردا هست؟؟؟

ظرافتها و دقایق آفرینش کیهان

ظرافتها و دقایق آفرینش کیهان


احمد شمّاع زاده

قل ائنکم لتکفرون بالذی خلق‌الارض فی یومین و تجعلون به انداداً ذلک رب‌العالمین(9) و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدّر فیها اقواتها فی اربعه ایام سواءً للسائلین(10) ثم‌استوی الی‌السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین(11) فقضیهن سبع سموات فی یومین و اوحی فی کل سماء امرها و زیّنّاالسّماءالدّنیا بمصابیح و حفظاً ذلک تقدیرالعزیزالعلیم(12)- سوره فصّلت

ترجمه: بگو آیا شما به کسی که زمین را در دو روز (مرحله) آفرید،‌ همانا کفرمی‌ورزید و برای او شریک قرارمی‌دهید؟ او پروردگار جهانیان است. و قرارداد در آن از بالایش، کوه‌ها را و برکت داد در آن، و منابعش را در آن قرارداد، در چهار دوره که برای پرسندگان یکسان است. سپس به آسمان پرداخت؛ و آن حالت گازی داشت. پس به آسمان (جهان ناپیدا) و زمین (جهان پیدا) گفت خواه‌ ناخواه ‹بیایید؛ آن دو گفتند با میل و رغبت آمدیم›. پس تمام‌کرد هفت آسمان را در دو مرحله و کارکرد هرآسمان را به آن وحی‌کرد. و آسمان دنیا را با چراغ‌هایی بیاراست؛ و نگاهداشت آن را. آن است اندازه‌گذاری آن بسیاربزرگوار بسیاردانا.


خداوند کریم در این آیات از هشت روز (دوره، مرحله) نام برده‌است. دو مرحله اول را با فعل «خلق» (آفرینش آنچه نبوده است.)، چهار مرحله را با فعل «جعل» (قراردادن و تعیین کردن)، و دو مرحله آخر را با فعل «قضیهن» (به اتمام رسانیدن) یادکرده‌است.


از به کارگیری این سه واژه در این آیات، متوجه می‌شویم که موضوع این آیات، روش و منش ساماندهی و سازماندهی کیهان، و نیز تقدم و تأخر در آفرینش بخشهایی از کیهان است، که در زیر به این دو مقوله میپردازم:

الف: روش و منش ساماندهی و سازماندهی کیهان

آیه‌های نهم و دهم، گویای این است که «زمین» و درنتیجه منظومه خورشیدی، و به احتمال زیاد کل جهان پیدا در دو مرحله آفریده شده اند؛ یکی آفرینش کلی آنها، و دیگری گذرکردن آنها از چهار دوران زمین‌شناسی؛ بویژه اینکه در آیه دهم از کوهها نام میبرد که زمین شناسان و دیرینه شناسان در حدود دویست سال پیش، با بررسی چین خوردگیهای روی زمین(کوهها)، متوجه شدند که روزگاری این کوهها کف اقیانوسها بوده اند. در نتیجه با بررسی آن‌ها به گذرکردن زمین از چهار دوران پی بردند که به دورانهای چهارگانه زمین شناسی شهرت یافته اند.

اگر کیهان‌شناسان بتوانند در آینده مشخص‌کنند که مثلاً کره مریخ نیز چهار دوران زمین‌شناسی را پشت‌سرگذاشته، مشخص می‌شود که منظور قرآن تنها زمین نبوده، بلکه کل منظومه خورشیدی را در نظر داشته و از این هم بالاتر، ممکن است همه سیّاره های مسکونی، این دورانها را پشت سر گذارده باشند. به احتمال بسیار زیاد عبارت سواءً للسائلین اشاره به همین موضوع دارد.

زیرا از یک سو ایجاد زمین ما خود وابسته و در گرو ایجاد منظومه‌ خورشیدی است و ایجاد منظومه خورشیدی مستلزم ایجاد دست کم کهکشان‌راه شیری است؛ اگر نگوییم همه کهکشانها.

از سوی دیگر طبق آیات نهم و دهم، در آغاز مایه‌های اولیه همه کهکشهانها آفریده شده‌؛ و پس از آفرینش اولیه، تنها ساماندهی و سازماندهی آن‌ها مد نظر خداوند بوده است که در دو آیه یادزهم و دوازدهم به سازماندهی کل کیهان در دو مرحله دیگر اشاره دارد. در آیه یازدهم می‌فرماید سپس به آسمان پرداخت درحالتی که گازی شکل بود. یعنی مایه‌های اولیه آسمانها و آنچه در آنهاست، از پیش آفریده شده، و به صورت دود، یعنی بی شکل و ناپایدار بودند. پس به زمین و آسمان گفت…

نکته: این گفت‌وگوی خداوند با آسمان و زمین، مانند گفت‌وگوی خداوند با فرشتگان در مورد آفرینش آدم، گفتمانی تکوینی است؛ مبتنی بر تعلق‌گرفتن مشیت‌الهی بر تحقق امری، و بازگوکردن دلایل امری از سوی خداوند کریم برای ما که بدانیم. و جمله‌های بیایید؛ آن دو گفتند با میل‌ورغبت آمدیم؛ مسلّم است گفتمانی زبانی نبوده است.

طبق دو آیه یازدهم و دوازدهم، در این مرحله از آفرینش کیهان، آسمان یعنی جهان ناپیدا و ناپایدار گازی شکل (انرژتیک) و زمین؛ یعنی جهان پیدای مادّی (ماتریال) وجود داشته اند؛ ولی هر دو بی‌سروسامان‌ بوده اند؛ و با این فرمان الهی گردهم و فراهم آمده‌اند؛ تا خداوند آنها را در دو مرحله به صورت آسمان-زمینهای هفتگانه سامان دهد و سازماندهی کند.

از آیه دوازدهم چنین برمیآید که سموات والارض یا کیهان،‌ یک «سیستم کلی» است که خود از هفت لایه یا سیستم کوچکتر (ساب سیستم) تشکیل شده است؛ به گونه‌ای که کارکرد هریک از آن‌ها از یکدیگر جدا بوده وخداوند کارکرد هریک را نیز در آنها تعبیه‌ کرده‌ و آنها را سروسامان‌ داده، تا کارهای خود را همچون یک سیستم فدرال، خود به انجام برسانند؛ بدون دخالت دست الهی، مگر در مواقع لزوم. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به پژوهش کیهان سیستمی نه بعدی با نشانی زیر بازگشت شود: https://www.academia.edu/23026305


ب- تقدم و تأخر در آفرینش بخشهای کیهان، معجزه ای دیگر از قرآن:

خداوند از شکل ناپایداری از مایه‌های آفرینش اولیه که که گازی شکل بوده، زیر عنوان «دخان» برای مرحله‌ای یادکرده که در این مرحله زمین و به تبع آن منظومه خورشیدی و دیگر سیاره های مسکونی خارج از منظومه خورشیدی، آماده زندگی برای جانداران می‌شوند. این مرحله، مرحله سوم از مراحل ششگانه آفرینش است؛ بدان دلیل که خداوند در این مرحله در این سیّاره ها منابع و نیازمندیهای یک زندگی را در آن‌ها تقدیر (اندازه گذاری) کرده که گفته است:

بارک فیها و قدّر فیها اقواتها. برای آگاهی بیشتر درباره مراحل آفرینش، به مقاله مراحل ششگانه آفرینش با نشانی زیر بازگشت شود: https://www.academia.edu/6794868


این یک واقعیت است که اگر کسی همزمان با مطالعه قرآن، دانشهای روز را در زمینه‌های مهم زندگی امروزین پیگیری کند، به شگفتیهایی از قرآن پی میبرد که برای دیگران به هیچ وجه قابل درک و فهم و تفسیر و تعبیر نیست. نگارنده تجربه‌های بسیاری در این زمینه دارد که یکی از آن‌ها همین موضوعی است که برای بررسی و تبیین آن اقدام به نوشتن این مقاله کرده است.

در سطور بالا تأکید قرآن کریم بر گذرکردن زمین و امثال آن از چهار دوران را یاداور شدم که از نظر زمین شناسان به دورانهای چهارگانه زمین شناسی شهرت یافته اند؛ و این خود معجزه ای از قرآن کریم قلمداد میشود.

اکنون موضوعی دیگر شکافته و بررسی می‌شود که اگر معاندان قرآن، آن را فهمیده بودند و میدانستند که قرآن مدّعی آن شده است (در آغاز زمین آفریده شده و سپس کل کیهان آراسته شده است.) این ادعای قرآن را متناقض دانش و عقل قلمداد میکردند و خرده ها و نقد ها بر آن مینوشتند؛ و برخی از مسلمانان قرآن خوان نیز اگر میفهمیدند که چه میخوانند و موضوع این آیات چیست، آنان نیز اگر نه آشکارا در دل خود تهمتی بر قرآن میزدند:

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّیهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

او خدایی است که آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به آسمان پرداخت؛ پس بیاراست آن‌ها را به شکل هفت آسمان و او به هر چیزی بسیار آگاه است. (بقره: 29)


طبق این آیه که تأکیدی است از سوی خداوند بر آیات یازدهم و دوازدهم سوره فصلّت، در آغاز زمین، و پیشنیاز آن، منظومه خورشیدی و پیشنیاز آن، کهکشان راه شیری ایجاد شده‌اند و سپس آسمانهای هفتگانه یا بخشهای هفتگانه کیهان از سوی خداوند شکل گرفته اند.


در راستای مفهوم همین آیه، به یاد آورید نکته‌های بدیعی را که در سطور بالا آوردم:

در این مرحله از آفرینش کیهان، آسمان یعنی جهان ناپیدا و ناپایدار گازی شکل (انرژتیک) و زمین؛ یعنی جهان پیدای مادّی (ماتریال) وجود داشته اند؛ ولی هر دو بی‌سروسامان‌ بوده اند؛ و با این فرمان الهی گردهم و فراهم آمده‌اند؛ تا خداوند آنها را در دو مرحله به صورت آسمان-زمینهای هفتگانه سازمان دهد.

همین موضوع، به زبان کیهانشناسی:

«به‌تدریج نظم و ترتیب بر جهان حاکم‌شد. درست مثل قطره‌های آب که از تراکم ابر حاوی بخار تشکیل‌می‌شود، ذرات آشنای مواد همانند الکترون‌ها و پروتون‌های با تراکم، از تابش جداشدند. امواج صوتی در این مخلوط بی‌شکل جاری‌شدند و کم‌کم به آن شکل دادند.

ماده به تدریج کنترل کیهان را از دست تابش خارج … و پیروزی نهایی‌اش را مسلم ساخت و خود را از چنگ تابش رهاساخت. هم‌اکنون با انجام رصدهای بسیار دقیق تابش‌های باقی‌مانده، این دوران و پایان شگفت‌آور آن مورد کاوش قرارگرفته‌است

«… به‌ زبان کیهان‌شناسی گفته‌می‌شود جهانی را که ما امروز به این صورت می‌شناسیم (مجموعه‌ای از اجرام که توسط گستره بسیار وسیعی از فضا از یکدیگر جداشده‌اند.) از تحولات نسبتاً جدید محسوب می‌شود. اخیراً از این گونه آرایش‌ها به‌گونه‌ای روشمند، نقشه‌برداری شده‌است. مادّه از چندین میلیارد سال پیش تسلط خود را بر شتاب کیهانی ازدست‌داده‌است.»

(روزنامه شرق: 29 اردی‌بهشت 83)


برای داشتن درکی بهتر و بیشتر از نکته‌های کیهانشناسی بالا، به مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن با نشانی زیر بازگشت شود: https://www.academia.edu/11202947

این نکته‌های بدیع کیهانشناسی، که از دستاوردهای کم نظیر کیهانشناسان است، تأییدکننده آیات یازدهم و دوازدهم سوره فصلّت و آیه 29 سوره بقره هستند. از سوی دیگر نظر به اینکه قرآن کریم پیش از کیهانشناسان این حقیقت را آشکار کرده است، پس این آیات تأییدکننده کشف کیهانشانان امروز، در عصر تاریک شبه جزیره عربستان دیروز بوده اند.

با این برابرگذاری آیات قرآن و دستاوردهای دانش، یکی دیگر از معجزات کیهانشناسی قرآن کریم رقم میخورد؛ هرچند نباید از نظر دور داشت که این، اولین یا آخرین مورد از تأییدهای دانش و قرآن نسبت به یکدیگر نیست؛ بلکه نگارنده به عنوان کسی که بیشترین پژوهش را در زمینه کیهانشناسی قرآنی و نظری درطول زندگی خود انجام داده و موفق به کشف و پرده برداری از چند نکته‌ ظریف و ناآشکار کیهانشناسی شده است، اعلام میکنم:

معجزات کیهانشناسی قرآن کریم بسیارند و کیهانشناسان باید بدانند کیهانشناسی قرآنی همواره از آنان پیشی گرفته است؛ همانند معرفی شکل کیهان در قرآن، و اگر به آیات کیهانشناسی قرآن اهمیت بدهند، بسیار زودتر به مقاصد خود، و نکته‌های مهمی از آفرینش کیهان و شناخت آن خواهند رسید.


آری معارف قرآنی راهنمای خوبی برای اندیشمندان در همه زمینه هاست و اگر به قرآن ایمان داشته باشند، درمییابند که نکته‌های باریکتر از موی قرآن کریم همچنان بر تارک تاریخ علم میدرخشند.

بیست و چهارم فروردین 1400

احمد شمّاع زاده