هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

آنگاه که پای انسانشناس در گل میماند!

آنگاه که پای انسانشناس در گل میماند!

احمد شمّاع زاده

نقدی بر نظریه‌ای پیرامون انقراض نئاندرتالها،

که در بی بی سی فارسی آمده و در پایان خواهد آمد

همان گونه که در تمام مهارتها و دانشها برخی کسان به دلایل متفاوت به کجراهه میروند، در علوم انسانی نیز چنین است و انسانشناسی که در حل برخی مسائل در مانده است، برای اینکه خودی نشان دهد، آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا مسأله ای را به زعم خود حل کند؛ و خود را حل کننده مسأله جابیندازد.

پیش از رد نظرهای پروفسور شیپمن شایسته است نکاتی به آگاهی خوانندگان برسد:

یکی از مسائلی که تاکنون برای انسانشناسان حل نشده و با این گونه تحلیلها هیچگاه حل نخواهد شد، این است که نئاندرتالها که جمعیت عظیم آنان بسیاری از مناطق کره زمین بویژه آسیا و اروپا را پرکرده بود، به گونه ای ناگهانی در حدود دوازده تا یازده هزار سال پیش از صفحه روزگار محوشدند!!

دلیل علمی و تنها دلیل علمی محوشدن آنان را از سال 1384 در پژوهشی با عنوان جایگاه انسانهای پیشین و انسانهای امروزی درج کرده ام و بی هیچگونه شک و تردیدی نوشته ام که تنها به این دلیل ممکن بوده خیل عظیم نئاندرتالها از صفحه زمین محوشوند.

و اما نکته هایی در رد نظر خانم پروفسور شیپمن:

  1. نظر وی در مورد دلیل انقراض نئاندرتالها با دستاوردهای دانش انسانشناسی همخوانی ندارد؛ زیرا هیچ تأییدی وجود ندارد که در هفتادهزار سال پیش حیوانی اهلی شده باشد. گذشته از اینکه در آن زمان انسانی هوشمندتر از نئاندرتالها وجود نداشته است که بتواند حیوانی را اهلی کند یا نکند.

  2. وی میگوید چهل هزار سال پیش نسل نئاندرتالها منقرض شده است!! این اولین باری است که چنین نظری آنهم بی دلیل موجهی ارائه میشود. بیشترین نظرها انقراض آنان را تا یازده هزار سال پیش تخمین زده اند.

  3. وی میگوید: "ما با گرگها متحدشدیم و این پایان کار نئاندرتال‌ها بود." تصور میکند همان گونه که لپتاپش را باز میکند و مینویسد میتواند مدعی شود که نئاندرتالهایی که آنقدر جان سخت بودند که دوران یخبندان چهارم را هم پشت سر گذاشتند و از جمعیتشان کم نشد به همین سادگی از میان رفتند!!!

  4. وی میگوید:‌ بشر امروزی هفتاد هزار سال پیش در آفریقا پا به عرصه زمین گذاشت و تقریبا ۲۵ هزار سال پیش به اروپا رسید که البته منظور او از بشر امروزی کرومانیونها هستند. در صورتی که کرومانیونها در حدود چهل تا سی هزار سال پیش بر روی زمین پیدا شدند و انسان امروزی یا انسان مدرن به انسانهایی گفته میشود که از نسل آدم و حوا هستند و آنان نهایتاً بیش از ده هزار سال نیست که بر روی کره زمین زندگی میکنند و خاستگاه آنان بین النهرین یا میان رودان بوده است. به همین دلیل نظر شیپمن با نظر دیگر انسانشاناسان در مورد اهلی کردن گرگ همخوانی ندارد.

ایشان تناقض گویی هم کرده است. زیرا پیشتر گفته بود چهل هزار سال پیش انسان، نسل نئاندرتالها را از میان برداشت ولی بعد میگوید که بیست و پنج هزار سال پیش تازه پای انسان به اروپا رسید و اشاره ای هم به این نمیکند که مگر نئاندرتالها تنها در اروپا بودند و انسانی که پایش به اروپا رسید، کدامیک از انسانهای شناخته شده در انسانشناسی بوده است!!؟

  1. خانم شیپمن میگوید: در کنار گرگ‌ها، مهارت بیشتر در شکار و اسلحه بهتر باعث شدند که بشر تسلط خود را بر رقیب اعمال کند. یعنی چون انسان توانست بهتر شکار کند بدین ترتیب رقیب شکست خورد و منقرض شد! به همین سادگی!!

آنهم انسانی که جمعیت و تجربه اش بسیار بسیار کمتر از انسان نئاندرتال بود!! تنها چون خوب و بهتر شکار کرد، رقیبی را که نمیتوانست خوب شکار کند از میان برد!! عجب؟!! عجب پروفسورهایی یافت میشوند آنهم در آمریکا!!

از یک پروفسور خیلی بعید است که چنین نظرهای احمقانه ای ارائه دهد!

پانزدهم اسفندماه نودوسه

احمد شمّاع زاده

به تازگی موفق شدم به آرزوی چندین ساله ام برسم و دلیل انقراض نئاندرتالها را برای پژوهشگران خارجی در مقاله کوتاهی به زبان انگیسی زیر عنوان The main reason for Neanderthals extinction به نگارش دراورم. پس از انتشار آن در سی ام نوامبر(دو هفته پیش) بسیاری از پژوهشگران خارجی از بیشتر شهرهای مهم جهان آن را یافتند و خواندند و بسیاری هم متن را داونلود کردند که این رخداد برای هیچیک از مقاله های 280 گانه ام تاکنون رخ نداده است. نشانی لینک مقاله چنین است:

https://www.academia.edu/37892356

در مقاله انگلیسی، اشاره‌ای به نظر این خانم پروفسور کرده‌ام و در پایان مقاله نظر یک نویسنده را نیز همراه با یادداشت ویراشگر علمی به عنوان پیوست پژوهش آورده ام. در نتیجه مقاله را برای ایشان که به تازگی بازنشسته شده و اظهارنظر او در محافل علمی سروصدا بر پا کرده بود، طی نامه‌ای محترمانه و دوستانه فرستادم و از وی خواستم نظر خود را بنویسد. وی تنها این جمله را در پاسخ به نامه من، با حروف بسیار ریز نوشت: I fear we disagree یعنی من از اینکه مخالف هستیم، بیم دارم.

از همین جمله وی می‌توان فهمید که وی جویای نام بوده و نه جویای حقیقت؛ وگرنه دانشمندان مبرز، اگر نظری بهتر از نظر خودشان ارائه شود، با گشاده رویی میپذیرند و یا دستکم نظری به عنوان تمجید و یا نپذیرفتن آن، مطلبی مینویسند. بنا بر قولی مردمی: اگر چیزی در چنته داشت رو میکرد.

و اما پیوست مقاله که از آن یاد شد، مکمّل این مبحث است:

Attachment:

An article in Mail on line by Dan Bloom

Humans Hunting with Dogs: research into the relationship between Sapiens and wolves, the development of hunting techniques, and the effect on Neanderthals.

Always a man's best friend: Dogs bred from wolves helped humans take over from Neanderthal rivals in Europe 40,000 years ago, looks at the symbiotic relationship between Homo sapiens, humans, and Canis lupus, wolves and the significance this may have had over the demise of the Neanderthals.

According to the research of anthropologist Pat Shipman of Pennsylvania State University, this symbiotic relationship developed as wolves herded and trapped prey which were then killed by humans. The meat was then shared. She believes that this 'superior' hunting technique was not one adopted by Neanderthals.

Dr Shipman believes this relationship began some 40,000 years ago, much earlier than the putative view of 10,000 years ago, which contributed significantly to the success of Sapiens at the expense of Neanderthals. The research, which provides the material for her publication 'The Invaders: How Humans and Their Dogs Drove Neanderthals to Extinction', is based on early dog remains. She examined 33,000 year old fossils of dogs found in Siberia and Belgium, and looked at how the shapes of their jaws and skulls were different from wild wolves. Although there were similarities, the signs of domestication included shorter snouts, densely-packed teeth and wider jaws.


Image: Tadrart Acacus in Libya. Peter Boekamp

Editor's Note:

Clearly more archaeological research and evidence is required to clarify the timing of this undisputed relationship. Moreover, the demise of the Neanderthal was not due to any one factor. Finally, despite the fine image from the Tadrart Acacus in Libya (which is not 40,000 years old, more like 12,000) the distinct lack of canine depictions in the rock art of Upper Paleolithic Europe does not flatter this hypothesis.

دومین ویرایش و نگارش: 13/ 12/ 2018 برابر با بیست و دوم آذر نودوهفت

احمد شمّاع زاده

بشر با کمک گرگها نئاندرتالها را از میان برد

بی بی سی- اول مارس 2015 – دهم اسفند 93

بشر با اهلی کردن گرگ و پرورش سگ توانست نسل نئاندرتال‌ها را در اروپا منقرض کند.

پروفسور پت شیپمن، استاد دانشگاه دولتی پنسیلوانیا، می‌گوید بشر با کمک سگها، در رقابت برای شکار از نئاندرتال‌ها پیش افتاد که در نهایت حدود چهل هزار سال پیش نسل آنها را منقرض کرد.

به گفته خانم شیپمن: "ما با گرگها متحد شدیم و این پایان کار نئاندرتال‌ها بود."

نظریه پروفسور شیپمن برخلاف دیدگاه فعلی کارشناسان است که اهلی شدن گرگ‌ها را به ده هزار سال پیش نسبت می‌دهند، همزمان با آغاز عصر کشاورزی.

اما پروفسور شیپمن بر این باور است که بشر هفتاد هزار سال پیش که برای نخستین بار از آفریقا به اروپا مهاجرت کرد، پرورش و اهلی کردن گرگ‌ها را آغاز کرد.

پروفسور شیپمن معمای انقراض نئاندرتال‌ها را چنین توضیح می‌دهد:

بشر امروزی در آفریقا پا به عرصه گذاشت و تقریبا ۲۵ هزار سال پیش به اروپا رسید. در آن زمان نئاندرتال‌ها دویست هزار سال بود که در اروپا زندگی کرده بودند اما چند هزار سال بعد از ورود بشر به اروپا منقرض شدند.

خانم شیپمن معتقد است در کنار گرگ‌ها، مهارت بیشتر در شکار و اسلحه بهتر باعث شدند که بشر تسلط خود را بر رقیب اعمال کند.

او می‌گوید: "گرگ-سگ‌ها می‌توانستند رد حیواناتی مثل گوزن و گاومیش را بگیرند و آنها رم بدهند و تا وقتی که خسته شوند دنبالشان کنند. بعد انسانها می‌توانستند آنها را با گرز و تیر و کمان بکشند."

"به این ترتیب سگها لازم نبود به این حیوانات بزرگ نزدیک شوند تا آنها را بکشند، کاری که اغلب خطرناکترین قسمت شکار است، انسانها هم لازم نبود برای تعقیب و خسته کردن شکار انرژی صرف کنند."

"این کار را سگ‌ها انجام می‌دادند و گوشت بین همه تقسیم می‌شد و همه منتفع می‌شدند."

جایگاه انسانهای پیشین و انسان امروزی

جایگاه انسانهای پیشین و انسان امروزی

در سیر تکاملی انسان

پیشگفتار

 فصل اول: آگاهی‌های عقیدتی

1.       عـمــر انـسـان کـنـونـی

2.       جهان‌ها و آدم‌های پیش از ‹آدم›

3.       انسان،‌ جانشین خداوند برروی زمین

4.       فرشتگان، کارگزاران خداوند در کار جهان

5.       جن،‌ اولین‌آفریدة مسؤول خداوند برروی زمین

6.       نسناس، سرامد آفریدگان زنجیرة طبیعت

7.       جدول مقایسة انواع چهارگانة یادشده

8.       آیا کالبد انسان تکامل داشته‌است؟(مهم)

 

فصل دوم: دستاوردهای علمی

1.       انسان‌های نخستیـن

2.       انسـان نئاندرتـال

                        آخرین نظریه ها پیرامون انسان نئاندرتال و انقراض آنها(مهم)

3.       هموسـاپیـن‌ها

 

فصل سوم: مقایسه و روشنگری

1.       در پیرامون نسناس

2.       در پیرامون جـــن

 

فصل چهارم: تمدن‌های ناشناس

1.       برجای‌گذارندگان بازمانده‌های پخت‌وپز

2.       سازندگان تپه‌های اروپایی و آسیایی

3.       بنیانگذاران خانه‌های دریاچه‌ای

4.       هنرمندان صخـره‌های آفریقا

5.       فضانوردان صحرائی آفریقا

6.       بانیان فـرودگاه نازکـا

فصل پنجم: واپسین سخن و نتیجه‌گیری

 

پیشگفتار

این پرسش پیچیده که آیا انسان روند تکامل را سپری‌کرده یا نکرده‌است، و به عبارت دیگر موضوع ترانسفورمیسمTRANSFORMISM) ) یا فیکسیسم(FIXISM) درمورد انسان، همواره یکی از بحث‌انگیزترین گفتمان‌های علمی و محلّ برخورد‌ دیدگاه‌ها میان دانشمندان مادّیگرا و اندیشمندان خدامحور بوده‌؛ ولی تاکنون، پیچیدگی آن کاهش‌نیافته‌است.

در زبان اهل دانشEvolutionism  یا تکامل‌گرایی، مانند ترانسفورمیسم، گفتمانی غیردینی تلقی‌شده که اینچنین نیست؛ بلکه دین نیز تکامل را در نظام آفرینش باوردارد؛ و اینکه آفرینش‌گرایی یا Creationism را نیز همانند فیکسیسم، و هردو را گفتمان‌هایی صرفاً دینی تلقی‌کنیم، آنهم درست نیست. دانشمندان مسلمان براین‌باوربودند که:

«موالید سه‌گانه یعنی ‹معدن›، ‹نبات›، و ‹حیوان› به‌هم‌پیوسته‌اند، معدن از نظر ترتیب در پیدایش،‌ مقدم بر نبات، و نبات مقدم بر حیوان است، و این سلسله به‌طوری منظم است که آخرین مرتبة معادن از قبیل طایفة مرجان با اولین مرتبة نباتات بسیارشبیه و نزدیکند؛ همچنین آخرین درجة نباتات مثل اسفنج،‌ با اولین درجة حیوانات دریایی مشابهند و نیز آخرین حلقة حیوانات از قبیل میمون با اولین مرتبة انسان شباهت و قرابت دارد».(1)

         حتی اینکه انسان از نظر فرهنگی، دارای سیر تکاملی بوده، جای شکّ و محلّ اختلاف نیست،‌ بلکه چیزی که همواره مسأله‌ای مبهم باقی مانده، موضوع تکامل جسمی انسان ‌است. از سوی دیگر در میان دانشمندان و اندیشمندانی که دستاوردهای علمی را نادیده‌نگرفته‌اند، این مسأله که انواع انسان‌ها از نظر جسمی سیر تکاملی را پیموده‌اند،‌ موضوعی اختلاف‌برانگیز نبوده، بلکه چیزی که همواره مورد بحث آنان قرارگرفته، آن بوده‌است که:

جایگاه انسان امروزی در زنجیرة انسان‌های شناخته‌شده از دیدگاه کاوش‌های انسان‌شناختی، چگونه بازشناخته‌می‌شود؟

 هدف این گفتار بیان نظریه‌ای مبتنی بر راهبردی علمی و دینی برپایة چند آیه از قرآن‌کریم، چند حدیث، و بررسی‌هایی در زمینة انسان‌شناسی علمی است که تبیین‌کنندة مسائل مطرح‌شده، و پاسخگوی آنهاست.

 

تاریخ پایان اولین پژوهش و نگارش: فروردین 1366

تاریخ چاپ: اطلاعات علمی شماره‌های 8 و 9 سال 1377

تاریخ پایان دومین پژوهش و نگارش: خرداد 1384

تاریخ افزودن تصویرها: خرداد 1385

احمد شمّاع‌زاده

 

image002image003
فصل اول: آگاهی‌های عقیدتی

عمر انسان کنونی 

در آغاز گفتار، به محاسبه‌ای ساده می‌پردازیم تا بدانیم براساس منابع علمی و عقیدتی، از عمر انسان امروزی که نیای او «آدم» علیه‌السلام است، چه‌‌مدت می‌گذرد؟ 

بنابر شواهد علمی(از جمله دستاوردهای پروفسور WOOLLEY)، طوفان نوح(ع) در حدود 3200 سال پیش از میلاد مسیح رخ‌داده. در منابع تاریخی ادیان و از جمله بحارالانوار آمده‌است که طوفان نوح در 950 سالگی حضرت نوح روی‌داده؛ و نیز بحارالانوار آورده‌است که بین نوح و آدم علیهما‌السلام 1500 سال فاصله بوده و حضرت آدم(ع) 936 سال را گذرانده‌است.(2) بنابراین آفرینش آدم(ع) در 6586 سال پیش از میلاد مسیح واقع‌شده‌است؛ یعنی حضرت آدم درعصر نوسنگی که از هزارة هشتم پیش‌از میلاد آغازمی‌گردد، آفریده‌شده و برروی زمین زندگی‌کرده‌است.

نوع قربانی‌هایی که فرزندان آدم(هابیل و قابیل) برای خداوند انجام‌دادند، و در حدیث‌هایی به آنها اشاره‌شده‌است (یکی شتری سرخ‌موی و دیگری دسته‌ای گندم زرد) نیز موضوع همزمانی آغاز زندگی آدم و عصر نوسنگی را که از ویژگی‌های آن اهلی‌کردن حیوان‌ها و رواج کشاورزی است مورد تأیید قرارمی‌دهد.

image005

image007

جهان‌ها و آدم‌های پیش از ‹آدم›

در اینجا به پاسخ این سؤال می‌پردازیم که اگر از عمر آدم(ع) درحدود 8600 سال می‌گذرد، پس آثاری که از انسان‌های پیشین به‌دست‌آمده، به چه ‌انسانهایی می‌توان نسبت‌داد؟ پاسخ این سؤال را با آوردن دو حدیث و یک آیه که یک نظریة بنیادین را در انسان‌شناسی پی‌می‌ریزند، بیان‌می‌کنیم:

حدیث اول: شیخ صدوق(ره) در کتاب توحید باب 38 ضمن خبر دوم از امام محمدباقر(ع) چنین نقل‌کرده‌است: «به‌خداسوگند که خداوند هزارهزار دوران و هزارهزار آدمی آفریده‌است. تو(ای انسان امروزی) در پایان آن دوران‌ها و آن آدمیان قرارگرفته‌ای»(3)

 image009

 

قرآن کریم:

قرآن کریم تنها در یک آیة کوتاه، دو واژه را در این زمینه به‌کارگرفته‌است:

واتقواالذی خلقکم والجبله‌الاولین(شعراء: 184)

ترجمه: پرواپیشه‌کنید خداوندی را که آفرید شما را و ‹آفریدگان نخستینیان› را.

آقای بهاءالدین خرمشاهی در زیر ترجمة خود، نقل‌قول‌هایی را برای ‹جبله‌الاولین› آورده که آخرین آن نقلی است از ترجمة قرآن توسط ‹شاه‌ولی‌الله›: ‹خلائق نخستینان›، که می‌توان آن را همان ‹انسان‌های نخستین› یا نخستیها دانست که قرآن کریم به این صورت از آنان یادکرده، و در انسان‌شناسی به انسان‌هایی گفته‌می‌شود که تکامل آنها منتهی به سربراوردن ‹نئاندرتال‌ها› شده‌است.

دانستن ویژگی‌های انسان پیش از انسان نئاندرتال، یعنی انسان راست‌قامت یا ‹همو ارکتوس› نیز خالی از سود نیست:

این انسان در حدود پانصدهزارسال پیش برروی زمین ظاهرشده و نیای انسان نئاندرتال به‌حساب‌می‌آید. راست راه می‌رفته و آتش را او کشف‌کرده‌است. قد او به 150 سانتی‌متر می‌رسیده و مغز او دوسوم مغز انسان امروزی بوده‌است.

مسلم است که خداوند این‌همه انسان‌های پیش از آدم علیه‌السلام را بیهوده نیافریده و از آفرینش و تکامل جسمانی آنها منظورهایی داشته‌است. بنابراین تکامل جسمانی آدم نمی‌تواند با این زنجیره از انسان‌های پیش از آدم(ع) بی‌ارتباط باشد. بویژه آنکه امام حسین علیه‌السلام به این موضوع اشاره‌هایی دارد که پس از این خواهدآمد.

حدیث دوم: روایتی مهم و اساسی، حتی مهم‌تر از روایت اول، به سؤال بالا پاسخی تعیین‌کننده‌تر و مشخص‌تری می‌دهد: از امام محمد باقر علیه‌السلام از پدرانش نقل‌شده که امیرالمؤمنین علی(ع) در تفسیر آیاتی از سورة بقره: اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی‌الارض خلیفه فرمود(4):

«خداوند تبارک‌وتعالی پس از آنکه هفت‌هزارسال از زندگی(همزمان) ‹جن› و ‹نسناس› برروی زمین گذشته‌بود، اراده‌کرد تا آفریده‌ای را با ‹دست› خویش بیافریند؛ و در شأن او آفرینش ‹آدم› بود. پرده از طبقه‌های آسمان برداشت و به فرشتگان گفت: ‹بر اهل زمین از جمله آفریده‌های من، جن و نسناس نگاه‌کنید›

پس هنگامی که فرشتگان کردار آنان را از گناه و فساد و خونریزی برروی زمین دیدند، بر آنان گران‌آمد و بر خداوند خشمگین‌شدند و بر اهل زمین تأسف‌خوردند و نتوانستند از خشم خود جلوگیری‌کنند. پس گفتند: خداوندا تو بزرگ و توانا و جبّار و قاهر و عظیم‌الشّأنی؛ این است آفریدگان ناتوان و خوار تو که در دست توانای تو هستند و با روزی تو زندگی می‌کنند و از نعمت سلامتی تو بهره‌ورند؛ با این حال چنین گناهانی را انجام‌می‌دهند و تو بر آنها متأسّف نمی‌شوی و بر آنان خشم‌نمی‌گیری و انتقام خودت را از آنان نمی‌گیری؛ این مسأله بر ما گران است و از تو شگفت‌زده‌ایم.

         پس خداوند هنگامی که این سخنان را از آنان شنید، گفت: ‹من اراده‌کرده‌ام که جانشینی برروی زمین قراردهم تا حجّتی از جانب من بر آفریدگانم در زمین باشد.›

         پس فرشتگان گفتند: تو پاک و منزّهی. آیا می‌خواهی کسی را در زمین قراردهی که در آن فسادکند، همچنانکه فرزندان ‹جن› فسادکردند؟ و خونریزی‌کنند چنانکه فرزندان جن کردند؟ و به یکدیگر رشگ‌بورزند و کینه‌توزی‌کنند؟ پس شایسته‌است که آن خلیفه را از ما قراردهی. ما رشگ‌نمی‌ورزیم و کینه‌توزی و خونریزی نمی‌کنیم و سپاس تورا می‌گوییم و تو را تقدیس‌می‌کنیم

         پس خداوند جلّ و علا گفت: من می‌دانم آنچه را که شما نمی‌دانید. من اراده‌کرده‌ام که آفریده‌ای را با ‹دست› خودم بیافرینم و از فرزندان او پیامبران و رسولان و بندگان نیکوکار و پیشوایان هدایتگر قراردهم و آنان را جانشینانی از سوی خود بر آفرید‌گانم برروی زمین قراردهم تا آنان را از سرپیچی از من بازدارند و از عذاب من بیم‌دهند و به فرمانبرداری از من راهنمایی‌کنند و به راه من بیاورند. من نسناس را از روی زمینم برمی‌افکنم و زمین را از وجودشان پاک می‌کنم. جن‌های سرکش و گنهکار را از آفریدة برگزیده‌ام دورمی‌کنم و در جا‌های دوردست آسمان و زمین ‌می‌گمارم. پس در همسایگی نسل آفریده‌ام قرارنمی‌گیرند؛ و میان جن و آفریده‌ام پرده‌ای قرارمی‌دهم. بدین ترتیب نسل آفریده‌ام جن را نمی‌بینند و با آنها نشست‌وبرخاست نمی‌کنند و با آنان درنمی‌آمیزند. پس هرگاه هریک از نسل آفریده‌ام هرچند که آنها را برگزیده‌ام، از فرمان من سرپیچی‌کند، آنان را نیز در جایگاه گناهکاران جای‌می‌دهم و در جاهایی که آنها را واردمی‌کنم، آنان را نیز واردمی‌کنم؛ و از این کار باکی ندارم.

پس فرشتگان گفتند: پروردگارا! هرانچه را می‌خواهی انجام‌ده که ما جز آنچه تو به ما آموخته‌ای،‌ از خود چیزی نمی‌دانیم و تو دانای حکیمی». (این بود ترجمة متن حدیث)

 

نکته‌های قابل توجّه در این حدیث:

1.    این گفت‌وگوی خداوند با فرشتگان پس از هفت هزارسال که از زندگی مشترک و همزمان جن‌ها و نسناس‌ها می‌گذشته، صورت‌گرفته‌است.

2.    ‹دست› نشانگر آن است که آفرینش آدم(ع) یعنی خلیفة خداوند برروی زمین، برطبق سنت و سیر کلی طبیعت نیست، بلکه جدای از آن و بنابر ارادة ‹ویژة› خداوندی صورت‌گرفته‌است.

3.    عرفا در وصف خلیفه‌الله و جعل‌خلیفه،‌ می‌گویند: ‹فلسفة آفرینش، تجلی و شناساندن خدا به خلق است و راه شناختن و شناساندن هرچیز مقایسة آن با ضد آن است و خداوند ضدی نداشت، لاجرم خلیفه‌ای بیافرید و او را از طرف خود نصب‌کرد تا چون نورانیت او با تیرگی شیطان و پیروانش که ضد خلیفه‌اند مقایسه‌شود، معرفت حاصل‌شود.(5)

داشتن روح الهی و علم الهی، از انسان موجودی ساخته که پذیرش آن را داشته‌باشد تا از فرزندان او ‹نبی› برای تمام جن و انس پدیدآید. پس یکی از منظورهای خداوند از آفرینش آدم، آن است که او را برای نبوت آفریده‌است.

4.     خداوند نسناس را نابود می‌کند؛ ولی آن دسته از جن‌ها را که سرکش و گنهکارند، تبعیدمی‌کند؛ و در دو جا اسکان‌می‌دهد: یکی در فضا (که اشاره به مسکونی‌بودن برخی سیاره‌ها به‌وسیلة جن‌هاست) و دیگری در نقاط دوردست زمین.

5.    جن به معنی پنهان است و چون خداوند اراده‌کرده‌بود که پس از آفرینش ‹آدم›، جن‌ها از معاشرت و آمیزش با او محروم‌باشند، بدین نام خوانده‌شده‌اند. بنابراین واژة جن در گفت‌وگوهای خداوند با فرشتگان وجودنداشته و اصولاً زبان گفت‌وگوهای الهی با زبان گفت‌وگوهای انسانی متفاوت است.

مرحوم طالقانی در این زمینه نوشته‌است: «گفت‌وگوی خداوند با فرشتگان یا با زمین‌وآسمان و همة موجودات،‌ چون گفت‌وگوی ما به‌وسیلة هوا و صوت و زبان و دیگر آلات عضوی نیست. حقیقت قول، اظهار مطالب و نیات و فهماندن آنهاست»(6)

 

انسان، جانشین خدا برروی زمین

هرجانشینی نشانی از اصل خود بایدداشته‌باشد، و نشانة ‹خلیفه‌اللهی› انسان ‹روح الهی› اوست که در نهاد او به امانت‌گذارده‌شده و با داشتن این روح است که می‌تواند تا آخرین درجه‌های قرب‌الهی پیش‌رود. قابل‌بودن انسان برای اینکه فرشتگان بر او سجده‌کنند، نیز به دلیل داشتن ‹روح‌‌الهی› او بود که ‹ابلیس› این را درک‌نکرد و گمراه‌شد؛ زیرا تصورمی‌کرد که جسم نقشی اساسی دارد و او که مایة آغازین جسمش ‹انرژی ناب› است، بر انسان که از ‹مادة تیره› آفریده‌شده،‌ برتری دارد.

        

برمبنای آیات 31 و 33 سورة بقره: و علّم آدم‌الاسماء کلها،‌ انسان (از نسل image013آدم) تعلیم اسماء شده. یعنی گذشته از اینکه خداوند از روح خود به او بهره‌ای داده‌، داشتن روح الهی مبنایی شده تا از دانش خود نیز بهره‌مندش سازد، و کلید شناخت تمام حقایق عالم را بالقوه به او بدهد، چیزی را که به جن نداده‌است. البته این انسان است که با کمک روح الهی خود این نیرو بالقوه را به فعل برساند و گرنه زیانکار ‌است.

 

فرشتگان، کارگزاران خداوند در کار جهان

از آیات قرآن و دیگر منابع اسلامی برمی‌آید که:

1.    فرشتگان از خود اختیاری ندارند، بلکه پیرو دستور پروردگارند. به این دلیل ابلیس توانست از دستور پروردگار سرپیچی‌کند، که از جن بود و تنها مقام و مرتبة فرشتگان را داشت.

2.       فرشتگان هرانچه برعهدة آنان گذارده‌شود، بدون کم‌وزیاد و به بهترین گونه به انجام‌می‌رسانند.

3.       در محدودة اختیار خویش، دارای علم‌الهی هستند که از جانب پروردگار به آنان سپرده‌شده‌است.

4.       فرشتگان نگاهدار عرش اکنون چهارند که در روز بازپسین هشت خواهندشد.

5.       در بخشی از کیهان دارای جایگاهی ویژه‌اند و بخش عمده‌ای از امور کیهان برعهدة آنان است.

 

دیگرویژگی‌های فرشتگان(7)

1.       مادی نیستند، و آفریدة خداوندند.

2.       یک‌بعدی هستند یعنی ویژگی‌هایی همچون رشگ، وسوسه و شهوت در آنها نیست.

3.       محدود به زمان و مکان نیستند.

4.       به یگانگی خداوند گواهی‌می‌دهند.

5.       دربرابر انسان فروتنند.

6.       همه‌جا از فرشتگان پرشده‌است.(این ویژگی از آن فرشتگانی است که می‌توان آنان را ‹نیرو› نامید)

7.       تمام آفریدگان را درجهت تکامل یاری‌می‌رسانند.

8.       حرکتشان تسبیحی،‌ و بر پایة مهربانی و شوق است.

9.       به صورت‌های مختلف ازجمله به صورت انسان آشکارمی‌شوند.

10.   در قیامت آشکارمی‌شوند و عروج‌می‌کنند.

11.   دارای انواع، مراتب، و درجه‌های مختلفند.

 

جن، اولین آفریدة مسؤول خداوند برروی زمین

الف ـ از دیدگاه واژگان:

1.    مجمع‌البیان: الجن، و هم جیل رقاق‌الاجسام خفیفه علی صوره مخصوصه بخلاف صوره‌الانسان والملائکه. فان‌الملک مخلوق من‌النور والانس من‌الطین والجن من‌النار(8)

ترجمه: مردمانی با جسم های لطیف و رقیق، با صورتی ویژه برخلاف صورت انسان و فرشتگان. همانا که فرشته از نور، انسان ازگل، و جن از آتش(حرارت) آفریده‌شده‌است.

2.       المنجد: الجنه، مخلوق مزعوم بین‌الانس والارواح یسمی بذلک لاستتاره و اختفائه من‌الابصار

ترجمه: جن آفریده‌ای است که تصورمی‌رود چیزی بین انسان و ارواح باشد و به این دلیل جن نامیده‌شده که از چشم‌ها پوشیده و پنهان است.

 ب ـ از دیدگاه قرآن و حدیث:

1. با توجه به سورة جن و آیات مختلف و حدیث، جن موجودی دارای عقل و احساس و اختیار، و نیز مکلف و مسؤول و خداشناس است. یعنی در تمام جنبه‌ها با انسان مشابه است، جز آنکه روح‌الهی ندارد و درنتیجه از نظر رسیدن به قرب‌الهی محدود است؛ و همچون انسان شیفتة اصل خود نیست. درنتیجه از آنان پیامبری برانگیخته نشده؛ و پیامبران انسانی برای جن‌ها نیز پیام‌آورند. برپایة آیة 33 سورة الرحمن ، به‌مانند انسان با پیشرفت علمی خود می‌تواند از سد‌های میان زمین و آسمان بگذرد و به اقطار زمین و آسمان نفوذکند.

 

2. تفسیر المیزان: جن آفریده‌ای است که از حس‌های ما پنهان مانده و قرآن‌ کریم وجود آنها را تصدیق‌می‌کند. این آفریده که نوعاً پیش از انسان برروی زمین زندگی‌کرده، از آتش آفریده‌شده، چنانکه انسان از خاک آفریده‌شده‌است. آنان مانند انسان زندگی‌می‌کنند و می‌میرند و در روز بازپسین برانگیخته‌می‌‌شوند و دارای مرد و زن‌اند، به‌گونه‌ای که نسل خود را افزون‌می‌کنند. آنان دارای عقل و اراده‌اند و بر حرکت‌های تند و کارهای سخت و توانفرسا توانایی دارند؛ چنانکه در قصه‌های حضرت سلیمان(ع) و ملکة سبا آمده‌است. آنان چون انسان مکلف و مسؤول، و دارای مؤمن و کافر، و درستکار و بدکارند. به گواهی قرآن، ابلیس از جن بوده و دارای ذریّه و قبیله است.

آیه‌های هشتم و نهم سورة جن:

«وانا لمسنالسّماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً و شهباً و انّا کنّا نقعد منها مقاعد للسّمع فمن یستمع‌الآن یجدله شهاباً رصداً»

ترجمه: به‌درستی که ما قصد آسمان کردیم. پس آن را پرشده از نگهبانان سخت و تیرهای شهاب یافتیم. ماهمواره برای دریافت پیام‌های آسمانی در جایگاه‌هایی از آسمان به‌شنود می‌نشستیم. پس کسی که اکنون به‌گوش بنشیند، می‌یابد شهابی را که در کمین اوست.

مرحوم علامة طباطبائی در پیرامون تفسیر این دو آیه می‌نویسند:

«از مجموع این دو آیه چنین فهمیده‌می‌شود که آنان همزمان با نزول قرآن و بعثت پیامبر اکرم(ص) با یک پدیدة تازة آسمانی رو‌به‌رو‌شده‌اند و آن منع‌شدن جن‌ها از دریافت اخبار آسمانی از راه استراق‌سمع است».

ایشان پیرامون آیة کوتاه «انا کنا طرائق قدداً» می‌نویسند:

«دلیلی‌است بر گروه،‌گروه‌بودن و پراکندگی آنان و از نظر دیگر مفسران بعید نیست که استعاره‌ای باشد بر اینکه آنان از نظر اختلاف و تباین در راه‌ها و روش‌ها از یکدیگر جدا بوده‌،‌ به‌گونه‌ای که هر گروه از آنان به غایت‌ها و نتیجه‌های گوناگونی پایان می‌یابند».

 3. تفسیر مجمع‌البیان طبرسی‌:

نقل حدیثی از ‹علقمه‌بن‌قیس›:

«در شبی مشهور به ‹لیله‌الجن› حضرت رسول اکرم(ص) به تنهایی با جن‌ها ملاقات ‌کرد و برایشان قرآن‌خواند. همراهان حضرت که با او بودند و در آن شب ایشان را گم‌کرده‌بودند، پس از بازگشت، از ایشان پرسیدند که شب را در کجا به‌سربرده‌اند. حضرت پاسخ‌دادند: «مبلّغی از جنیان به نزد من آمد. پس با او رفتم تا برای آنان قرآن‌بخوانم»‌. همراهان حضرت می‌افزایند که ایشان ما را بردند و آثار ونشانه‌های جنیان و آثار و باقی‌مانده‌های آتشی را که (برای روشنایی یا پخت‌وپز غذا) روشن‌کرده‌بودند،‌ به مانشان‌دادند».

مرحوم طبرسی به نقل حدیثی از سعیدبن جبیر می‌پردازد:

«جنیان به پیامبر گفتند(به‌عنوان ابراز تأسّف) «چگونه به مسجد بیاییم و با تو نمازگزاریم و حال آنکه ما از تو به‌دوریم» و در ذیل «کادو یکونون علیه لبداً»: جنیان نزدیک بود به‌خاطر حرص‌وولعی که برای شنیدن قرآن داشتند، از سروکول یکدیگر بالاروند».

وی حدیثی را نیز از ‹بلخی› نقل‌می‌کند: «تا پیش از بعثت رسول اکرم(ع) جن‌ها به آسمان

می‌رفتند؛ ولی از آن پس از این کار منع‌شده‌اند. و در ذیل آیة «انه کان رجال من‌الانس یعوذون برجال من‌الجن» از قول ‹مقاتل› می‌نویسد: اول‌کسانی که به جن پناه‌بردند، قومی از ‹یمن›، و سپس ‹بنی‌جنیفه› بودند و پس از آن در میان عرب شایع‌شد».

طبرسی در تفسیر «انا سمعنا قرآناً عجباً یهدی الی‌الرشد فآمنا به ولن نشرک بربنا احداً» می‌نویسد: این دلالت دارد بر اینکه پیامبر اکرم برای جن و انس بالسّویّه مبعوث‌شده‌اند و جنیان دارای عقل هستند و به واژگان عربی و زبان عرب آشنایی دارند و میان معجزه و غیر آن را فرق‌می‌گذارند و قوم‌خویش را به اسلام دعوت، و به اعجاز قرآن آگاه‌می‌سازند. 

 

نسناس سرامد آفریدگان زنجیرة طبیعت

image011

الف ـ فرهنگ عبری به فارسی، تألیف سلیمان حییم: نناس، انسان کوتاه‌قد

ب ـ المنجد: النّسناس، دابّه وهمیّه یزعمون انها علی شکل انسان و عندالعامّه نوع من‌القرده.

ترجمه: نسناس حیوانی افسانه‌ای‌است که تصورمی‌رود به‌شکل انسان باشد و در نزد عامّه مردم نوعی از میمون است.

ج ـ بحارالانوار:

ـ النّسناس، حیوان شبیه بالانسان یقال انه یوجد فی بعض بلادالهند(ج 11 ص 106 و در پاورقی:)

ـ و یمکن ‌ان یکون‌المراد بهم من کان قبل آدم علیه‌السلام من الانسان‌الوحشی‌الغیرالمتمدن.

ترجمه‌: حیوانی شبیه به انسان که گفته‌می‌شود در برخی مناطق هندوستان یافت‌می‌شود و ممکن است که منظور از نسناس انسان وحشی غیرمتمدنی باشد که پیش از حضرت آدم(ع) وجودداشته‌.

د ـ چهارمقالة عروضی(اشاره به سیرتکاملی دارد و اینکه نسناس سرامد زنجیرة طبیعت است):

هیچ ناقص‌تر از ‹خراطین› نیست و او کرمی‌است سرخ که اندر گل جوی بود و او را ‹گل‌خواره› خوانند و به ماوراءالنّهر ‹زغارکرمه› خوانند؛ اول حیوان اوست و آخر، نسناس بعد انسان از حیوان او شریفتر است، که به چندین چیز با آدمی تشبّه‌کرد: یکی به‌بالای راست، دوم به پهنای ناخن، و سوم به موی سر.(ص 14 و 15)

هـ ـ فرهنگ بزرگ دهخدا:

ـ خلقی بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردم‌اند و آدمی نیستند.(منتهی‌الارب)

ـ نقل‌قول از چهارمقالة عروضی

ـ آنکه بر شکل انسان بود، ولی خوی‌وسرشت انسانی در وی نباشد.

ـ با چنین حال و هیأت و صورت                 باز نشناسدم کس از نسناس(مسعود سعد سلمان)

ـ زمین است، کوه است، دشت است، چیست    ز نسناس یا آدمی یا پری است(فردوسی)

نکته: در شعر فردوسی از هر سه نوع یعنی نسناس، انسان و جن یادشده‌است.

 

نتیجه‌گیری از تعریف‌های یادشده:

‹نسناس› آخرین حیوان و کاملترین موجود زنجیرة طبیعت است. این ‹انسان‌نما›ی وحشی، نسبتاً کوتاه‌قد بوده و بیشترین شباهت را به انسان داشته‌است: بالای راست، ناخن پهن و موی سر. این سه ویژگی از ویژگی‌ها مهمی است که در معیارهای انسان‌شناختی، انسان‌نماهای متکامل را از پیشینیانشان، متمایز می‌سازد.  

با این وجود، نسناس از سیرت و خوی انسانی بی‌بهره بوده و چون نسل آنان منقرض‌شده و کسی آنها را ندیده، از آنها به گونه‌های مختلف و با تعبیرهای افسانه‌ای یادشده‌است.

 

جدول برابرگذاری انواع چهارگانة یادشده

نوع/ امتیاز         دانش‌تجربی         اختیار       ایمان              دانش‌الهی            روح‌الهی

انسان   دارد              دارد       دارد(نامحدود)          دارد               دارد         

 

فرشته  ندارد              ندارد       دارد   ‌دارد(محدود)            ندارد

 

جن            دارد              دارد       دارد(محدود)          ندارد      ندارد

نسناس      دارد(محدود)         دارد    دارد(خیلی محدود)   ندارد           ندارد

 

دو نکته:

ـ بر پایة آیات 130 سورة انعام، 47 سورة یونس، و 75 سورة حج، از میان انسان‌ها، جن‌ها و فرشتگان رسول برگزیده‌می‌شود، و بر اساس حدیثی که در آغاز گفتار نقل‌شد و نیز روایتهای دیگر، نبی تنها از میان انسان‌ها  برگزیده‌می‌شود.

ـ شرح داده‌های جدول دربارة نسناس پس از این خواهدآمد‌.

          

روشنگری در مورد این جدول

تفاوت اساسی انسان با فرشتگان و جن،‌ در روح الهی انسان است، که آن دودیگر از آن محرومند. چون انسان روح الهی داشته، توانایی آن را یافته‌است که تعلیم اسماء شود، آنهم به معنای کامل آن، وگرنه همچون فرشتگان می‌بود. این موضوع را بسیاری از کسانی که با قرآن سروکاردارند، و نیز برخی که پیرامون انسان در قرآن کتاب نوشته‌اند، به‌خوبی درک نکرده‌اند، و در نوشته‌های خود تا اندازه‌ای به بیراهه می‌روند. مثلاً برخی می‌گویند ‹اگر علت غایی آفرینش انسان پرستش حق‌تعالی بود، فرشتگان همین برتری را داشتند›.

         آری. علت غایی آفرینش آدم همان پرستش باری‌تعالی بود؛ ولی ارزش پرستش موجود مختار، با ارزش پرستش موجود بی‌اختیار، بسیار متفاوت است؛ و نیز گفته شده که ‹علت غایی آفرینش انسان، عبادت توأم با علم و معرفت است›. ولی اینچنین نیست؛ زیرا چون فرشتگان کاملاً با خداوند سروکار دارند خودبه‌خود با آگاهی و دانایی، خداوند را ستاش می‌کنند.

از این موضوع نیز نباید غافل‌شویم که دانش منظور نظر خداوند، علم شناخت او نیست، بلکه این دانش که خداوند کلیدش را به دست انسان داده‌است، دانش آفرینندگی و دانستن رمزهای آن است، آنهم در بالاترین اندازه آن؛ که فرشتگان از آن بی‌بهره‌اند، و تنها موجودی این توانایی را دارد که بهره‌ای از روح‌الهی داشته‌باشد؛ یعنی خدای‌گونه باشد. (خداوند انسان را بر صورت خویش آفرید) حتی جن‌ها که آنان نیز مجهّز به نیروی آفرینندگی هستند، نمی‌توانند به آن پایه برسند، چنانکه در قرآن، در داستان آوردن تخت ملکة سبأ به آن اشاره‌ شده‌ است.

         نکتة دوم در تفاوت انسان با جن، که باز هم مربوط به داشتن روح الهی است، از انسان موجودی ساخته‌است که اسب شرف از گنبد گردون بجهاند و اشرف آفرینش شود، و انسانی همچون رسول اکرم اسلام، محمّد(ص) بتواند تا بدان منزلة قرب الهی پیش رود که به گفتة خود قرآن: قاب قوسین او ادنی و این چیز کمی برای حفظ آبروی انسان در برابر تمامی کائنات نیست؛ و چنین جایگاهی تنها شایستة موجودی است که از روح الهی بهره‌مند است، و توانایی آن را یافته‌است که این قوه را به فعل برساند، و صدرنشین و اشرف آفرینش شود. به همین دلیل بود که خداوند به فرشتگان گفت هنگامی که از روح خود در او دمیدم بر او سجده‌کنید، یعنی شما به نفس او سجده نمی‌کنید، بلکه به روح من سجده‌می‌کنید؛ و ابلیس از درک آن عاجز بود.

 

آیا کالبد انسان تکامل داشته‌است؟

گفتیم و باز هم می‌گوییم که انسان امروزی دنبالة زنجیرة طبیعت نیست. زنجیرة طبیعت با انسانی با نام ‹نسناس› که در حدیث بالا آمد و انسان‌شناسان آن را ‹انسان نئاندرتال› می‌نامند، و پس از این به آن خواهیم پرداخت، پایان می‌پذیرد. از نظر روند تاریخی، پس از آن نوبت به جن‌ها می‌رسد که انسان‌شناسان به دلیل گوناگونی آنان، آنها را ‹هموساپین‌ها› نامیده‌اند و آثار این دو گونه، بخش‌های گسترده‌ای از کرة زمین را فراگرفته و در بسیاری گاه‌ها موجب اشتباه انسان‌شناسان شده زیرا تصورمی‌کنند همة آن آثار به انسان کنونی تعلق دارد؛ مگر آنگاه که بسیار شگفتی به‌بارآورد که باز هم برای آن پاسخی نمی‌یابند.

         بنابراین موجود سوم از نظر چیستی و چگونگی و نیز از نظر تاریخ پیدایش، همان انسان امروزی است که انسان‌شناسان او را ‹هموساپین‌ساپین› یا ‹انسان مدرن› نامیده‌اند. (برخی مترجمان تازه‌کار آن را ‹انسان جدید› ترجمه کرده‌اند.) ولی از قرآن کریم و نیز از برخی منابع مهم اسلامی برمی‌آید که جسم ‹انسان امروزی› یا انسان از نسل آدم، دوره‌ای را که ویژة خود اوست و احتمال دارد حتی به ده‌هزار سال برسد، گذرانده و آمادگی آن را یافته تا بتواند روح خداوند را پذیرا باشد:

 

دیدگاه قرآن در این باره

انی خالق بشر من طین فأذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین

و من آیاته ان خلقکم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون

و هو الذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً

بدأ خلق‌الانسان‌ من‌ طین‌ ثم‌ جعل نسله من سلاله من ماء مهین ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه  

و هو الذی انشأکم من نفس واحده فمستقر و مستودع

 

ـ واژة‌ بشر به معنای ‹جلد یا پوسته، تن، جسم، و کالبد›، جایگاه ‹روح› است و حتی ممکن است دارای روح حیوانی هم بوده‌باشد؛ ولی پس از تسویه (کامل‌شدن جسم)، روح الهی به آن وارد‌شده‌است.

ـ واژه‌های ثم، نسب، نسل، صهر، مستقر و مستودع همه نشان از مرحله‌ای دارند که این بشر یا کالبد، روزگار درازی را می‌گذراند تا وظیفه‌ای را به انجام برساند؛ و این بشر تنها نیست، بلکه پیش از واردشدن روح الهی در آن، زادوولد داشته و تکثیرشده‌است.

ـ پس در آغاز بشر از خاک آفریده‌شده و در زمین پراکنده شده. سپس انسان شده و نسل او از پشتی به پشت دیگر منتقل می‌شده، سپس روح الهی در آن دمیده شده و آدم شده.

 

دیدگاه امام حسین(ع) پیرامون این مرحله:

به نظر می‌رسد بهترین تصویری که می‌توان در متون اسلامی و شیعی برای تشریح مراحل تکاملی کالبد آدم یافت، گفتار آغازین امام حسین علیه‌السّلام در دعای روز عرفه باشد. خود این دعا یک دورة کامل انسان‌شناسی است؛ و آن امام همام جسم و روح انسان را با این دعا تبیین‌می‌کند. (امام حسین را باید با علمش شناخت و نه با ناتوان‌نشان‌دادنش!) البته در اینجا از آن همه واژگان نغز، موزون ، پربار و تنها ترجمة بخشی را می‌آوریم که مربوط است به کالبدشناسی انسان، و از جملة اللهم انی ارغب الیک و اشهد بالرّبوبیّه لک آغازمی‌گردد و با جملة اخرجتنی للذی سبق لی من‌الهدی الی‌الدّنیا تامّاً سویّاً پایان می‌پذیرد:

«خدایا من به سوی تو میل‌می‌کنم و گواهی‌می‌دهم به مقام پروردگاری برای تو. اقرارکنان به اینکه تویی پروردگارم و به سوی توست بازگشتم. آغازنمودی آفرینشم را به نعمت خودت پیش از آنکه چیز قابل‌ذکری ‌باشم؛ (مرحلة اول: بشر): آفریدی مرا از خاک؛ سپس نشاندی مرا در صلب‌(پشت‌)ها. ایمن از سختی‌های زمانه و پشت‌هم‌آمدن روزگاران و سال‌ها. پس همواره کوچ‌می‌کردم از صلبی به رحمی در پیشی‌گرفتن از روزگاران گذشته و قرن‌های ازدست‌رفته. هرگز بیرون نیاوردی مرا به دلیل مهرت نسبت به من و لطفت برای من و احسانت به سوی من در دورة پیشوایان کفر؛ کسانی که پیمان ترا شکستند و رسولانت را دروغ‌خواندند؛ ولی بیرون آوردی مرا برای آنکه پیشی‌گرفته‌بود برای من از هدایتی که برای آن هموارم ساختی و در آن نشوونمایم دادی. و پیش از آنهم مهربانی کردی نسبت به من، با ساخت‌های زیبایت و نعمت‌های تمامت. (مرحلة دوم: انسان): پس از نو آوردی آفرینشم را از آن منی که ریخته‌‌شود و نشاندی مرا در تاریکی‌های سه‌گانه میان گوشت و خون و پوست. هرگز گواه نیاوردی برای من آفرینشم را و هرگز واگذارنکردی به من چیزی از کارم را. (مرحلة سوم: آدم): سپس بیرون آوردی مرا برای آنکه پیشی‌گرفته‌بود برای من از هدایت به سوی دنیا به‌گونه‌ای تمام و درست و برابر». 

 

روشنگری:

ـ به نظرمی‌رسد این شرح نه تنها مرحلة تکامل جسمی انسان را وصف‌می‌کند، بلکه به واقعیت رسیدن وعده‌های خداوند در حدیث دوم را نیز می‌نمایاند.

ـ آفرینش آغازین کالبد انسان از خاک بوده‌است.

ـ آفرینش بعدی از صلب‌ها و رحم‌ها بوده‌ و این موضوع قرن‌ها ادامه داشته‌است.

ـ این کالبد در دوره‌ای که پیشوایان کفر در زمین وجود داشته‌اند ظاهر نشده، بلکه به خواست خداوند از چشم آنان پنهان مانده‌‌است.

ـ چون در آن قرون و زمان‌ها هنوز انسان امروزی در زمین زندگی نمی‌کرده، پس ائمة کفر تنها جن‌هایی را دربرمی‌گیرد که از رسولان خود پیروی نمی‌کردند و نبایستی با انسان درمی‌آمیختند، چنانکه در حدیث دوم آمد.

ـ آنکه پیشی‌گرفته‌بود برای من از هدایت، همان روح الهی است که کالبد برای آن هموار و آماده‌می‌شد، سپس هدایت این کالبد را برعهده‌می‌گرفت تا انسان با روح الهی خویش نشوونما کند و به اصل خویش بازگردد.

ـ با جملة «بیرون آوردی مرا برای آنکه پیشی‌گرفته‌بود برای من از هدایتی که برای آن هموارم ساختی و در آن نشوونمایم دادی». ‹دورة ویژه› تسویة کالبد پایان می‌گیرد، و ‹دورة فراگیر› آن که همة انسان‌ها تا به امروز بدان‌گونه باورمی‌شوند و نشوونما می‌یابند، آغازمی‌گردد که در هر باروری، در مرحلة خاصی از شکل‌گیری جنین، روح در کالبد واردمی‌شود: «پس ‌نوآوری‌کردی آفرینشم را از آن منی که ریخته‌‌شود و نشاندی مرا در تاریکی‌های سه‌گانه سپس بیرون آوردی مرا برای آنکه پیشی‌گرفته‌بود برای من از هدایت به سوی دنیا»

ـ در دورة ویژه هرچند از انتقال صلبی سخن می‌گوید ولی حرفی از روش باروری با منی در کار نیست، که در ‹دورة فراگیر› هست. یعنی اینکه آن انتقال صلبی از نوعی که ما می‌شناسیم نبوده‌است.

 

فصل دوم: دستاوردهای علمی

 

در اینجا به حیطة علم و تجربه گام‌می‌نهیم و دانسته‌های عقیدتی یادشده را در این زمینه جست‌وجومی‌کنیم. در آغاز نظری بر جدول زیر می‌افکنیم. این جدول که از «تاریخ تمدن» ویل‌دورانت(9) برگرفته‌شده‌، گویای نکته‌های بسیاری است:

 دوران              تقسیم تاریخی     نوع انسان         بلندی قامت    ظرفیت جمجمه  تاریخ تقریبی

پارینه‌سنگی        پیته‌کانتروپوس     جاوه          170 س.م.    950 س.م.م.     475000 پ.م.   

پارینه‌سنگی        آئوآنتروپوس       انگلیس                                      1300              125000

یخبندان چهارم     پارینه‌سنگی        نئاندرتال آلمان و فرانسه        160 1600              40000

پس از یخبندان     پارینه‌سنگی        کرومانیون فرانسه   193- 178     1715- 1590   20000

پس از یخبندان     میان‌سنگی          انسان‌های آزیلی              ــ                ــ                10000 

پس از یخبندان     میان‌سنگی          برجای‌گذارندگان فضولات مطبخ(اروپا)               ــ    7000  

پس از یخبندان     نوسنگی             ساکنان دریاچه‌ای روبنهاوزن  ــ            ــ                5000

پس از یخبندان     عصر مفرغ         نخستین تمدن‌ها          160           1450              4000

                         توسط انسان امروزی در بین‌النهرین

 

image017

 

نکته‌های قابل‌توجه در این جدول:

1.    هرچند برخی داده‌های این جدول نسبت به آخرین پژوهش‌ها کهنه‌شده‌اند، ولی روی‌هم‌رفته نشان‌می‌دهد که پیش از انسان کنونی، آدمیانی در نقاط مختلف کرة زمین می‌زیسته‌اند که می‌توان آنان را جزئی از زنجیرة تکاملی به‌شمار‌آورد و یا هریک را دارای آفرینشی جدا از دیگران دانست.

2.    سه نوع انسان پیته‌کانتروپوس، آئوآنتروپوس، و نئاندرتال که نمونه‌ای از انبوه انسان‌های پیش از انسان کنونی به‌شمارمی‌روند، به این دلیل که دارای جمجمه‌ای کامل‌تر از انسان پیش از خود بوده‌اند، روند تکامل را پیموده‌اند.

3.       دو نوع ‹کرومانیون› (هموساپین‌ فرانسه) و ‹انسان کنونی› چنین تناسبی را نسبت به دیگر انسان‌ها ندارند؛ زیرا:

ـ انسان امروزی جمجمه‌ای با حجم 1450 سانتی‌متر دارد که هم از حجم جمجمة هموساپین کمتر است و هم از انسان نئاندرتال.

ـ هموساپین‌ها دارای جمجمه‌ای با حجم کمتر، مساوی، یا بیشتر از حجم جمجمة نئاندرتال‌ها بوده‌اند.

ـ طول قدهای نئاندرتال‌ها، هموساپین‌ها، و انسان امروزی هیچ‌گونه تناسبی با یکدیگر ندارند.

ـ پس این نتیجه به‌دست‌می‌آید که انسان کنونی از هموساپین‌ها جداست و هموساپین‌ها نیز ربطی به انسان نئاندرتال نداشته‌اند، چنانکه صدها سال با آنان در جنگ‌وستیز بوده‌اند.

4.    همزمان با دوران میان‌سنگی، زمین برای موجود آینده در دورة نوسنگی آماده‌می‌شود؛ و در جدول می‌بینیم که حتی در دورة نوسنگی آثار انسان‌هایی یافت‌می‌شود که خود آنها از دیدگان پنهان‌اند. زیرا مقرربوده‌است جسم و تن آن کسانی که از پیش، برروی زمین بوده‌اند، از دیدگان انسان امروزی پنهان بمانند. و این میسرنمی‌گردد مگر با یک اختلاف در بعد چهارم یعنی زمان.

این اختلاف زمانی همان پرده‌ای‌است که خداوند قول ایجاد آن را داده و گفته‌بود، نباید همزیستی، هم‌بینی و معاشرتی بین آفریدة برگزیده‌ام و ‹جن› وجودداشته‌باشد. قرآن کریم با یک آیه، اشاره‌ای به این موضوع دارد آنجا که می‌فرماید: ‹رب‌المشرقین و رب‌المغربین.(الرحمن: 17)

برای بررسی این آیه، گفتار ‹جن موجودی که از نو باید‌‌شاخت› را ببینید. در فصل چهارم نیز به این‌گونه موجود‌های ناشناس خواهیم‌پرداخت.

 

نئاندرتال‌ها

 انسان نئاندرتال، ‹انسان‌نما›یی است با این ویژگی‌ها:

1.       در دوران پارینه‌سنگی زندگی‌می‌کرده‌است.

2.       جمعیت بزرگ آنان در نقاط بسیاری از زمین بویژه در اروپا پراکنده‌بوده‌است.

3.       آتش را می‌شناخته‌است.

4.    از نظر ساختمان بدنی و جمجمه، تفاوت‌هایی با انسان کنونی داشته‌،‌ به‌گونه‌ای که کوتاه‌قد بوده ولی ظرفیت جمجمه‌اش بیشتر بوده‌است.

5.       دارای باورهای الهی آغازین بوده‌است.

6.       دوران سخت یخبندان چهارم را پشت‌سرگذاشته و هنگامی که هوا معتدل‌شده، نابود‌شده‌اند.

7.       نابودی ناگهانی آنان شگفتی زیست‌شناسان و باستان‌شناسان را برانگیخته‌است.

 

گواهی‌های انسان‌شناسی پیرامون نئاندرتال‌ها

تاریخ تمدن ویل‌دورانت:

کهنه‌ترین سنگواره‌هایی که بی‌شک‌وتردید انسانی است، در ‹نئاندرتال› نزدیک ‹دوسلدورف› آلمان در سال 1857 پیداشده و ظاهراً چهل‌هزارسال تاریخ دارد. شبیه به آن است،‌ استخوان‌های انسان دیگری که در بلژیک و فرانسه و اسپانیا و حتی در سواحل دریای جلیل(فلسطین) یافت‌شده و همة این اکتشافات، علما را بر آن داشته‌است که تصورکنند نوعی از انسان به‌نام نئاندتال در حدود چهل‌هزارسال پیش از روزگار ما، در تمام اروپا زیست‌می‌کرده‌است. این نوع انسان، کوتاه‌قد بوده ولی وسعت جمجمه‌اش 1600 سانتی‌مترمکعب، یعنی حدود دویست سانتی‌مترمکعب از جمجمة انسان عصر حاضر بیشتر بوده‌است.(ص 142)

درمیان آثاری که از انسان نئاندرتال به‌دست‌آمده، قطعاتی از زغال و استخوان ‌سوخته دیده‌می‌شود و بنابراین باید گفت تاریخ نخستین آتشی که انسان افروخته، از چهل هزارسال می‌گذرد.(ص 147)

منشأ انسان ‹نستورخ›:

نئاندرتال‌های بعدی با توانایی ایجاد آتش و با آغاز رسم تدفین اموات در غارهایی که مسکن آنها بود،‌ با شیوه‌های کارکردن با استخوان، از اجداد خود یعنی نئاندرتال‌های اولیه بسیار پیش‌افتاده‌تر بودند و در مرحلة تکاملی بالاتری قرارداشتند.(صص 396، 397)

مشکل بتوان تصورکرد که چنین جمعیت زیادی از نئاندرتال‌ها ممکن است مطلقاً منقرض‌شده و آثاری از خود برجای نگذاشته‌باشند. زیرا دسته‌های آنها می‌توانسته‌اند با موفقیت برای حفظ بقاء در شرایط سرمای روزافزون‌‌شونده،‌ مبازره‌کنند؛ می‌توانستند حیوانات را شکارکنند، ‌آتش را روشن نگاه‌دارند، و به‌صورت دسته‌های ثابت اولیه زندگی‌کنند. قیافه و وضع جسمانی نئاندرتال‌ها، چنان بود که می‌توانست در اکثر موارد سلف و جد انسان کنونی باشند و در واقع مشکل می‌توان راه دیگری یافت که انسان کنونی بتواند از آن منشأگرفته‌باشد(ص 373)

بسیاری از دانشمندان به این نظر که گروه نئاندرتال‌ها نقطة شروع انسان کنونی بوده‌اند، اعتراضات گوناگونی به‌عمل‌آورده‌اند. مثلاً اختلاف در ساختمان دندان‌ها از موارد اعتراض است. این اعتراض، مخصوصاً دربارة بزرگی حفره‌های دندان‌های آسیای بزرگ نئاندرتال‌ها که تقریباً تا انتهای ریشه‌های دراز و کوتاه آنها ادامه‌دارد، به‌عمل‌آمده‌است.(ص 415)

سیر تاریخ ‹گوردون چایلد›:

گروه‌هایی که بهتر شناخته‌شده‌اند، در اروپا به‌سرمی‌بردند و از نژادی که به نئاندرتال معروف است، بودند، و بدون تردید‌ با هموساپین‌ها اختلاف داشتند. کاسة جمجمة آنها به‌بزرگی جمجمة اروپایی‌های فعلی بود؛ لیکن بجای طاق ابروان، یک برامدگی استخوانی بالای چشمان آنها قرارداشت بسیاری از دانشمندان تصور می‌کنند انسان نئاندرتال که با آب‌وهوای شمالی خوگرفته‌بود،‌ در دورة گرما ازبین‌رفته و بنابراین منکر وجود خون نئاندرتال در نژاد معاصر می‌باشند.(ص 28)‌

 

آخرین نظرها پیرامون انسان نئاندرتال

یک دستاورد علمی بسیارمهم:

«براساس تجزیه‌تحلیل دی. ان. آ. انسان نئاندرتال، تأییدگردید که این انسان جد مستقیم انسان‌های امروزی نیست. زیرا ژنهای او با ژنهای انسان امروز آمیختگی و هماهنگی ندارد؛ ولی باز هم نتوانستند تعیین‌کنند که نسل نئاندرتال‌ها چگونه ازمیان‌رفته‌است. ازسوی دیگر مشخص‌شده‌است که این انسان هزاران سال همزمان، با هموساپین‌ها زندگی می‌کرده‌است.(که یاداور زندگی همزمان نسناس و جن است، بنابر حدیث نقل‌شده. ـ نگارنده) که بلندای او 160 سانتی‌متر، و دارای استخوان‌های درشت و قوی بوده‌است».

«در استخوان‌های آنها ماده‌ای به نام ‹کلوگن› پیداشده که با این ماده پی‌بردند می‌توان به دی. ان. آ. آنها دسترسی‌یابند. البته پیش از این، دی. ان. آ. را یافته‌بودند ولی با یافتن این ماده برای بررسی دقیق‌تر مطمئن‌شدند».

« انسان نئاندرتال از صدهزارسال پیش بر روی زمین زندگی‌کرده‌ و شرایط بسیار بد یخ و برف را گذرانده‌است؛ بنابراین، چه‌عاملی موجب‌شد که زندگی برروی کرة زمین را به هموساپین واگذارکند، معلوم‌نیست. این انسان به شبه‌جزیرة ایبری در اسپانیا نیز عقب‌نشینی‌کرده، زیرا استخوان‌هایش را در جبل‌الطارق کشف‌کرده‌اند».

«یک انسان‌شناس آمریکایی به نام ‹جروم داپسون›(Jerome DOPSON ) نظری دارد مبنی بر اینکه نئاندرتال‌ها چون ید مصرف‌نکرده‌اند، ازمیان رفته‌اند. ولی این نظریه مردود است زیرا او از ماهی استفاده‌می‌کرده. آقای ‹رالف اشمیتس›( RALF SCHMITZ) دراین‌باره بحث‌می‌کند و می‌گوید دلایل، بسیارپیچیده‌است و این‌گونه نیست که تنها مربوط به غذا بوده‌باشد. بلکه مربوط به زندگی فرهنگی و محیط اجتماعی او نیز بوده‌است. زیرا دلیل ازمیان‌رفتن آنها برخوردهایی بوده که میان آنها و هموساپین‌ها به وجود‌آمده ولی چگونگی آن بر ما روشن نیست».

«امکان دارد پژوهش‌های آقای اشمیتس و داپسون برای ما مسأله را روشن‌کند؛ زیرا قرار است آنان تا سال 2006 که یکصدوپنجاهمین سالگرد کشف انسان نئاندرتال است، دلایل ازمیان‌رفتن آنها را با تجزیه‌وتحلیل علمی بگویند تا برای مردم امروزی مجهول نماند».(10)

امیداست در آینده‌ای نزدیک دی. ان. آ. یکی از هموساپین‌ها نیز با دی. ان. آ. انسان امروزی در آزمایشگاه مقایسه‌شود تا به‌گونه‌ای عالمانه‌تر ثابت‌شود که هیچ‌گونه پیوند تکاملی میان این دو نوع هوشمند وجودنداشته و ندارد.

تنها دلیل انقراض آنها را تنها می‌توانید در اینجا بخوانید:

نظریه‌ای نو پیرامون آب‌وهوای جهان

در دهة 1960 دانشمندی به‌ نام ‹راسل کوو› روشی را ابداع‌کرد که می‌توانست تغییرات آب‌وهوایی را در گذشته‌های دور مورد مطالعه قراردهد. او در مکانی در ساحل غربی انگلستان که در آنحا آثاری از یک برکة بسیار قدیمی وحودداشت به کاوش پرداخت. او در کنارة این برکه تا عمقی که حدود سیزده هزارسال قدمت داشت(پایان آخرین عصر یخبندان) به‌حفاری‌پرداخت. در لایه‌های خاک، آثار گونه‌ای حشرة‌ سوسک‌مانند، که به‌خوبی در طی زمان باقی‌مانده‌بود، دیده‌می‌شد. هریک از این حشرات بیانگر شرایط آب‌وهوایی زمان خود بودند. در عصر سرمای شدید، این حشرات دارای رنگ سبز بودند و در عصر گرما، حشرات سبزرنگ جای خود را به همنوعان قهوه‌ای‌رنگ خودمی‌دادند براساس تئوری‌های آن زمان، پس از عصر یخبندان، زمین درحال گرم‌شدن بود. بنابراین، انتظار آقای راسل این بود که در لایه‌های پایین‌تر که متعلق به زمان سردتری بودند، این سوسکها از نوع سبز باشند و در لایه‌های بالایی از نوع قهوه‌ای. اما بعد از اینکه او رنگ سوسکها را در تمام لایه‌ها به دقت مطالعه کرد، به نتیجه‌ای عجیب دست‌یافت. در لایه‌های پایین، آثار سوسکهای گرمسیری و در لایه‌های بالایی آثار سوسک‌های سردسیری وجودداشت. به عبارتی زمین از سیزده هزارسال پیش به این طرف، رو به گرم‌شدن نبوده بلکه در مقاطعی دوباره شدیداً سردشده‌است. آقای راسل ادعا نمود که درمقاطعی که حتی به اندازة طول عمر یک نسل از انسان نیز می‌انجامد، شرایط آب‌وهوایی زمین شدیداً تغییرکرده‌است. او ادعاکرد در زمانی که هوا درحال‌گرم‌شدن بوده، شمال اروپا وارد یک دوره از عصر یخبندان کوچک می‌شود. این دوره از یخبندان حدود هزارسال طول می‌کشد و به‌طور ناگهانی نیز پایان می‌پذیرد. سالها کسی ادعای این دانشمند جوان با سوسکهای رنگینش را باورنمی‌کرد. چرا که برای مطالعة شرایط آب‌وهوای زمین، دانشمندان همیشه به مطالعة لایه‌های گل، در عمق اقیانوس‌ها که در طی میلیون‌ها سال به آرامی برروی هم انباشته‌شده‌اند، می‌پرداختند و این مطالعات هیچ‌اثری که بتواند ادعای آقای راسل را ثابت‌کند، نشان‌نمی‌داد. براساس مطالعات، تئوری پذیرفته‌شده بدین قراربود که در طی چند میلیون سال گذشته، لایه‌ای از یخ اروپا و شمال آمریکا را پوشانده‌بود و در حدود ده‌بار این لایه عقب‌نشینی کرده و دوباره پیشروی‌می‌کند. اما این مطالعات نشانه‌ای از تغییرات ناگهانی در شرایط آب‌وهوایی را درخودنداشت.

         سال‌ها پس از ادعای آقای ‹راسل›،‌ دانشمند جوانی به نام ‹ریچارد والی› در اینکه گلهای قعر اقیانوس نمایانگر تمام پیشینة شرایط آب‌وهوایی باشد، شک‌کرد. او ادعاکرد که رسوبات قعر اقیانوس‌، بسیارآرام ته‌نشین‌شده‌اند و بنابراین هرلایه نمایانگر چندین صدسال می‌باشد و هر اتفاقی را که سریع‌تر از چندصدسال صورت‌گرفته‌باشد، نمی‌توان در این لایه‌ها مشاهده‌کرد ‹ریچارد والی› و تیم او به مدت پنج سال در گرینلند به‌حفاری‌پرداختند و توانستند بلندترین استوانة یخی را از عمق زمین بیرون بکشند. این استوانة یخی تاریخچة شرایط آب‌وهوایی زمین را برای مدت یک‌صدهزارسال با خودداشت و اسرار شرایط آب‌وهوایی سال‌به‌سال و فصل‌به‌فصل نیم‌کرة شمالی را افشامی‌کرد. آنها این استوانة یخی را که به قطعات چندمتری بریده‌بودند، به ‹دنور› آمریکا بردند و در داخل فریزری با دمای منهای 34 درجه قراردادند.

تیم ریچارد والی به مدت سه‌ سال برروی لایه‌های این استوانة یخی مطالعه‌کرد. هرلایه نمایانگر یک سال بود. دماهای اندازه‌گیری‌شده را درکنارهم قراردادند و منحنی تغییرات رسم‌شد. این منحنی تغییرا ت ناگهانی در شرایط آب‌وهوایی را به خوبی نشان‌می‌داد؛ حتی بعضی از تغییرات شدید، در طول چندسال اتفاق افتاده‌بود. اندازه‌گیری‌های ریچارد، با ادعای سی سال پیش راسل همخوانی کامل داشت. براساس این پژوهش، تغییرا ت در شرایط آب‌وهوایی آرام رخ‌نداده‌است، ‌بلکه بسیارشدید و با پستی‌وبلندیهای زیاد وبعضاً حتی در طول یک سال صورت گرفته‌است سؤال این است که چرا و چگونه این پدیده صورت‌پذیرفته‌است؟

چگونگی را می‌توان پاسخ گفت، هرچند هم در زمینة اقیانوس‌شناسی و هم در زمینة انسان‌شناسی ‌تاکنون بی‌جواب مانده‌بود؛ ولی چرایی آن را تنها باید خواست ویژة خداوند دانست.

ادامة گفتار:

         اقیانوس‌شناسی به نام ‹والی بروکری› که علاقة کمی نیز به شرایط آب‌وهوایی داشت،‌ در سمیناری با یافته‌های آقایان ‹راسل کوو› و ‹ریچارد والی› در مورد تغییرات شدید آب‌وهوایی آشناشد. این یافته‌ها او را در مسیر جدیدی در زندگی علمی قرارداد او می‌دانست اقیانوس‌ها توان ایجاد تغییرات شدید و سریع آب‌وهوایی را دارا می‌باشند دلیل اینکه انگلستان گرم تر ازمناطق هم عرض خود در آمریکای شمالی است، همین جریان آب‌گرم گلف‌استریم می‌باشد. ‹والی› فکرکرد که شاید این جریان آب‌گرم، با جریان آب‌سردی که در زیر اقیانوس و به طرف جنوب روان است، همانند یک تسمه‌نقاله درارتباط‌باشد. او این سیستم را ‹نقّالة‌اطلس› نام نهاد. این نقالة گلف استریم، تقریباً به اندازة هشتاد برابر رود آمازون می‌باشد و سی‌درصد گرمای کل اروپا را تاًمین می‌کند. این گرما معادل تولید یک میلیون نیروگاه می‌باشد.

بنابراین درصورتی‌که اتفاقی برای این نقاله بیفتد، دمای هوا در انگلستان شدیداً سقوط‌می‌کند. این جواب سؤال بود.(این بود چگونگی و روشی را که خداوند برگزیده‌است؛ تا نئاندرتال‌ها را از میان‌بردارد. ـ نگارنده) تئوری ‹والی› برای تغییرات شدیدوسریع آب‌وهوایی به همین سادگی بود او به مطالعة شرایط آب‌وهوایی سیزده هزارسال پیش که پایان عصر یخبندان بود و ‹راسل› آن دوره را مشخص‌، و ادعاکرده‌بود که پس از مدت زمان کوتاهی زمین دوباره به عصر یخبندان جدیدی واردشده‌بود،‌ پرداخت. در آن سال‌ها لایة عظیم یخی که به مدت یکصدهزارسال اروپا و شمال آمریکا را پوشانده‌بود، ‌درحال‌عقب‌نشینی و ذوب‌شدن‌بود.

گلف‌استریم فعال بود و دمای هوا در حال افزایش. لایة درحال ذوب، دریاچة بسیارعظیمی در شمال کانادا ایجادکرده‌بود. مقدار آب شیرین این دریاچة بزرگ، به حدی زیادشد که درنهایت از طریق درة سنت لورنس آب دریاچه به اقیانوس اطلس ریخته‌شد و به نقالة اطلس حمله‌کرد و در مدت زمان بسیارکوتاهی آن را از فعالیت انداخت و اقیانوس اطلس شمالی وارد یک دورة 1200 سالة یخبندان شد. 1200 سال وقت لازم بود تا نقالة اطلس دوباره فعال‌شود (و در طول همین هزارودویست سال بود که انسان نئاندرتال با کرة زمین خداحافظی‌کرد. ـ نگارنده) والی برای این تئوری خود جوایز زیادی دریافت‌کرد.

نقالة اطلس در ده‌هزارسال گذشته فعال‌بوده‌است.(پس عمر انسان کنونی نباید از ده هزار سال بیشتر باشد. ـ نگارنده)(11)

این بود دلیل از میان رفتن انسان نئاندرتال که هم پاسخی است به تمام کوشش‌های پژوهشگران در این زمینه و هم تأییدی است بر حدیثی که برمبنای آن خداوند با قطعیت گفته‌بود که ‹نسناس› را از زمین می‌زدایم. در این مقام است که می‌بینیم انسان‌شناسان نیز  دگرگون‌شدن زندگی برروی زمین را نیز از ده هزارسال پیش می‌دانند.

نمونه‌‌ای از این گونه گفتارها:

«از آغاز دوران ‹پلیستوسن› حدود یک یا دو میلیون سال می‌گذرد؛ ختم آن یک تاریخ فرضی است و مربوط به ده‌هزارسال پیش است؛ یعنی وقتی که آخرین یخچال‌های بزرگ عصر یخبندان به عقب بازگشتند و آب‌وهوای جهان را به شکلی که امروز می‌بینیم رهاکردند هیچ‌کسی به‌درستی از این موضوع آگاهی دقیقی ندارد آنچه که می‌توانیم بگوییم این است که حدود ده‌هزارسال پیش إیه‌های بزرگ یخ آب شدند و به سوی قطب‌ها و قله‌های بلند کوه‌ها بازگشتند ده‌هزارسال پیش اجداد ما به کشفی اساسی دست‌زدند که نژاد آدمی را از صورت گروههای شکارچی چادرنشین به سازندگان شهرهای بسیاربزرگ مبدل‌ساخت» این کشف کشاورزی بود. (12)

 

هموساپین‌ها

 

انسان‌شناسان، انسان‌های هوشمند پیش از انسان کنونی را ‹هموساپین›، و انسان کنونی را ‹هموساپین‌ساپین› خوانده‌اند. هموساپین‌ها دارای ویژگی‌های خاص خود هستند که از بسیاری جهات با ویژگی‌های انسان کنونی هماهنگی ندارد؛ بدین‌گونه:

1.    از حدود بیست‌هزارسال پیش از میلاد یعنی پس از سپری‌شدن دوران یخبندان چهارم، مشهور به پارینه‌سنگی بالایی، به‌وجودآمده و آثارش در دورة نوسنگی نشانگر تمدن ویژة اوست.

2.       معمولاً بلندقامت بوده، با حجم جمجمه‌ای بیش از حجم جمجمة انسان کنونی.

3.       دارای نژادهای گوناگون و انواع پرشمار بوده و معلوم نیست که منشأ یگانه‌ای داشته‌باشند.

4.       نژادهای گوناگون آنان در اغلب نقاط زمین به گونه‌ای همزمان و گسترده، پراکنده‌بوده، و نژادی از آن ها از آسیا به اروپا مهاجرت‌کرده‌است.

5.       ده‌ها و بلکه صدها سال با انسان نئاندرتال در جنگ و ستیز بوده‌اند.

6.    آثاری برجای گذاشته‌اند که از دیدگاه انسان‌شناسان افسونگری و جادوست، و جزء کارها، و از نشانه‌های آنان است؛ و از شکل‌های هندسی نیز در نقاشی‌های‌شان بهره‌‌می‌برده‌اند.

7.    درکارهای آغازین‌شان زیبایی به‌چشم‌نمی‌خورد، ولی کم‌کم به هنرمندانی زبردست تبدیل‌شده‌اند؛ به‌گونه‌ای که در اواخر دورة پارینه‌سنگی، هنر آنان به اوج خود رسیده‌است.

8.    در نقاشی‌های‌شان صورت انسانی از خود برجای نگذاشته‌اند. نقاشی‌ها اغلب مبهم و عجیب‌اند. صورت‌ها معمولاً دارای نقاب، یا شبیه به‌صورت حیوانات است.

9.    دارای اعتقاد به آخرت و دنیای پس از مرگ بوده و برای جلب خوشنودی خداوند قربانی‌می‌کرده و به مذهب اهمیت‌می‌داده‌ و عورت خود را می‌پوشانیده‌اند.

10.   خود فرهنگ جداگانه‌ای داشته و دوره‌ای از تمدن را پشت‌سرگذاشته‌اند.

11.   دلیلی روشن و قانع‌کننده بر ازمیان‌رفتن نسل آنان دردست‌نیست.

12.   از نظر فرهنگی و جسمی شباهت زیادی به اسکیموهای کنونی داشته‌اند.

 گواهی‌های انسان‌شناسی پیرامون هموساپین‌‌ها

 الف ـ تاریخ تمدن ویل دورانت:

1. انسان ‹کرومانیون›( این نام اشاره به غاری است به همین نام در درّة ‹دوردونی› فرانسه که به سال 1868 نخستین آثار این انسان در آنجا یافت‌شده) در جاهای مختلفی از فرانسه، سویس، آلمان و گال(بریتانیا) پیداشده و همه، نمایندة نژاد نیرومندی‌است که قد بلندی میان 178 تا 193 سانتی‌متر داشته و ظرفیت جمجمه‌اش میان 1590 تا 1715 سانتی‌مترمکعب بوده‌است.(ص 142)

2. مطابق نظریه‌ای که امروزه مورد قبول‌است، این نژاد عالی از آسیا به اروپا هجرت‌کرده و چنین تصورمی‌رود که هنگام مهاجرت، از آفریقا گذشته، و از خشکی‌هایی که تصورمی‌کنند آفریقا را به ایتالیا و اسپانیا متصل‌می‌ساخته، وارد اروپا شده‌باشد. طرز توزیع آثاری که از این انسان به‌دست‌آمده، نشان‌می‌دهد که ده‌ها بلکه صدها سال این مردم با انسان نئاندرتال در جنگ‌وستیز بوده، تا آخر توانسته‌اند اروپا را از دست مالکان اصلی خود خارج‌کنند.(ص 143)

3. فرهنگ‌های گوناگون هموساپین‌ها:

ـ فرهنگ اورینیاکی، تقریباً 25000 سال پیش از میلاد. این دوره نمایندة نخستین مرحلة صنعتی پس از دورة یخبندان و همچنین نخستین مرحلة پیدایش مدنیت انسان کرومانیون است. هنگامی که انسان کرومانیون به بالاترین مراحل تکامل خود رسید، فرهنگ ماگدالنی روی‌کارآمد.(ص144)

ـ فرهنگ سولوتری مربوط به بیست‌هزارسال پیش از میلاد است که آثار آن در فرانسه، اسپانیا، چک‌واسلواکی و لهستان به‌دست‌آمده‌است.(ص 144)

ـ‌ فرهنگ ماگدالنی که درتمام نواحی اروپا حدود 16000 سال پیش از میلاد پیداشده؛ وجه امتیازش آلات‌وافزاری دقیق و متنوع است که با عاج، استخوان و شاخ ساخته‌شده؛ و بویژه سنجاق‌ها و سوزن‌های ساخته‌شده،‌ به حدکمال‌رسیده‌است. در این مرحله از فرهنگ، نقاشی نیز پیش رفته و نقاشی‌های غارهای ‹آلتامیرا› یعنی شاهکار هنری انسان کرومانیون،‌ به‌وجودآمد.(ص 145)

 

ب ـ تاریخ جهانی دولاندلن:

1. در دوران پالئولتیک علیا که یخچال‌ها عقب‌نشستند، هوا همچنان سرد، ‌ولی خشک‌تر بود. نژاد نئاندرتال مانند نژاد هایدلبرگ از میان‌رفت و سه نژاد دیگر یعنی کرومانیون، شانسلاد و‌ گریمالدی پا به عرصة وجودگذاشت.(ص 4)

2. صورت‌هایی که در دورة ماگدالنین‌ها از انسان تهیة‌شده، معمولاً دارای نقاب و یا شبیه به صورت حیوانات بوده و این تصاویر، بدون شک از جادوگران و خدایان می‌باشد. مسألة اعتقاد به زندگی پس از مرگ با مطالعة مقبره‌هایی که در غارهاست،‌ و یا حفره‌هایی که در زمین برای به‌خاک‌سپردن مردگان تهیه‌شده‌است، تأییدمی‌شود.(ص 6)

3. در دوران مزولیتیک نژاد ‹شانسلاد› و ‹گریمالدی› در اروپا ازبین‌رفت، درصورتی‌که نژاد کرومانیون به حیات خود ادامه‌می‌داد و دو نژاد دیگر نیز پیداشد. یکی از آنها نژاد ‹مدیترانه‌ای› بود که از جنوب آمده، و دارای صورت و سر کشیده(دولیکوسفال) بود. نژاد دیگر، ‹آلپی› است که منشأ وی از شرق بود و قامتی متوسط و صورت و جمجمه‌ای گرد(براکی‌سفال) داشت. بدین ترتیب باید گفت که اصل این قوم از آفریقا و آسیا بوده‌است.(ص 7)

ج ـ سیر تاریخ گودون چایلد:

1. هموساپین‌ها در یک زمان، در اروپا، آفریقای شمالی و شرقی، در فلسطین و حتی در چین‌ ظاهرشدند؛ در همان زمان هم اختلافاتی در نوع و نژاد آنها مشاهده‌می‌شد یک جمجمة شانسلاد که جدیدتر و مانند جمجمة اسکیموهای کنونی است، پیداشده‌است.(ص 30،31)

2. درمورد پالئولیتیک علیا: باستان‌شناسان چندین گروه اجتماعی تشخیص‌داده‌اند، که به طور حتم با نژادهای مورد مطالعة علمای تاریخ طبیعی انسان تطبیق‌نمی‌کند. مانند:

شاتل‌پرونین‌ها، در فرانسه، اورینیاسین(اورینیاکی‌)ها در کریمه، بالکان، و اروپای مرکزی، گراوتین‌ها در شمال، پونت‌اوکس که جانشین اورینیاسین‌ها در اروپا شدند، آترین‌های آفریقا، کاپسین‌ها در آفریقای شمالی(ص 31)

3. در دورة نئولیتیک(نوسنگی)، نه یک تمدن واحد،‌ که تمدن‌های بی‌شماری به‌وجودآمد که وجه امتیاز آنها، کشت گیاهان یا پرورش حیوانات مختلف، ایجاد موازنه میان کشاورزی و گله‌داری، انتخاب محل های گوناگون برای ایجاد روستا، به‌کاربردن نقشه‌ها با روش‌های متفاوت در خانه‌سازی، شکل و زینت ظروف، و بالاخره، اختلاف بارزی میان مراسم مذهبی پس از مرگ، اختلاف طلسم‌ها و سبک‌های هنری می‌باشد. هرتمدن محصول سازش تقریبی با محیطی معین و دارای یک ایدئولوژی مخصوص است بنابراین نباید از دانش نئولیتیک، بلکه باید از دانش‌های نئولیتیک سخن گفت. آداب و سنت‌های علمی مجامع بربر، بسیار غنی‌تر از اطلاعات نیاکان وحشی آنها بود.(ص 56)

 

د ـ تاریخ تمدن غرب

1. هرچند این هنرمندان ناشناس در حدود ده‌هزار سال پیش از دورة ‹پریکلس› به اوج هنر خود رسیدند، با وجود این صورت و اندام انسان در این غارها کمتر از حیوانات موردتوجه‌قرارگرفته و هنگام کشیده‌شدن، کمتر با واقعیت تطبیق‌داشته‌است. هرجا نقش انسان دیده‌می‌شود، غالباً به رنگ سیاه یا ساده‌است و یا نقاشی خشنی‌است؛ یا سبک خاصی به ‌خود گرفته‌‌ یا در نمایاندن آلات جنسی تأکیدی درکار است بالاخره در بعضی غارها چیزی به‌نظرمی‌رسد که محتملاً شکل دست انسان است و غالباً یک یا چند انگشت کم‌دارد.(ص 8)

2. درحدود دوازده‌هزارسال پیش،‌ اروپا از اقسام انسان‌ها پر بوده‌است و این انسان‌ها سلایق مختلف، و در زندگی راه‌ها و رسم‌های متفاوت داشته‌اند. گاه یک دسته از دیگران جلوتر بوده و گاه دستة دیگری پیش‌افتاده‌است. دنبال‌کردن زیروزبرشدن‌های این دسته‌های پیش از تاریخ، از ما ساخته نیست؛ حقیقت این است که کارشناسان کاملاً در توالی این مردم و فرهنگ‌های ایشان اتفاق نظر ندارند. اما واضح است که چیزی از نوع صعود و سقوط امپراتوری‌ها و فرهنگ‌ها در دورة تاریخ مدون این اعصار پیش از تاریخ را پرکرده‌است. این مردم بعضی عقاید و افکاری داشته‌اند که ما امروز به آنها عقاید مذهبی می‌گوییم.(ص 9ـ10)  

 

فصل سوم: مقایسه و روشنگری

در این فصل داده‌های عقیدتی درمورد نسناس و جن را که در فصل اول آمد، با دستاوردها و گواهی‌های علمی فصل گذشته دربارة انسان‌های نئاندرتال و هموساپین، مقایسه‌می‌کنیم تا بدانیم آیا ممکن است ‹نسناس› همان ‹ انسان نئاندرتال› و ‹جن‌ها› همان ‹هموساپین‌ها› باشند؟

 

در پیرامون نسناس

الف ـ گواهی‌هایی که دربارة انسان نئاندرتال از منابع انسان‌شناسی ارائه‌شد،‌ نه‌تنها هیچ منافاتی با ویژگی‌های برشمرده برای نسناس ندارد، بلکه آنها را تأییدمی‌کند. چنانکه ویژگی‌هایی را که از ‹چهار مقالة عروضی› درمورد نسناس آوردیم، بویژه راست‌قامت‌ بودن، مطابق است با دستاوردهای علم،‌ مبنی براینکه در بین تمام ‹آدم‌نما›ها، تنها نئاندرتال راست‌قامت بوده‌است.

ب ـ نکتة مهمی که علم نتوانسته پاسخ‌گوید، این است که چگونه انسان نئاندرتال ازمیان‌رفت. برخی از انسان‌شناسان جسته‌گریخته و بدون دلیل و مدرک و تنها از روی حدس و گمان و با ابهام گفته‌اند: ‹سرانجام انسان کرومانیون انسان نئاندرتال را ازمیان‌برد›. ولی چنانکه از ‹منشأ انسان› ‹نستورخ› روسی آوردیم، این سؤال همواره وجوددارد که چرا و چگونه انسان نئاندرتال که سرمای سخت یخبندان را  پشت سرگذاشت، ‌با آن جمعیت عظیم خود، که بیشتر نقاط زمین را پوشانده‌بود، و می‌توانست سالیان سال (همچنانکه دست‌کم حدود بیست هزار سال زندگی کرده‌بود.) بازهم به زندگی خود ادامه دهد، ازبین رفت. بویژه هنگامی که هوا گرم و مرطوب‌شده و برای ادامة زندگی وضعیت مناسب‌تری پیش‌ آمده‌بود.

پاسخ درست این است: بنابر حدیث دوم که در فصل اول گذشت، خواست و مشیّت‌الهی به آن تعلق‌گرفته‌بود که نسناس از روی زمین برافکنده‌شود تا زمین برای خلیفه (جانشین) خداوند بر زمین، یعنی انسان کنونی آماده‌شود. از سوی دیگر بنابر حدیثی مشهور که می‌گوید: «خداوند ابا دارد که کارها را اجراکند، مگر با اسباب آن.» مسلم است که نسناس یا انسان نئاندرتال از مجرای طبیعت و مطابق با قوانین طبیعی و با ارادة ویژة الهی و نسبتاً ناگهانی و نه بنابر سیر کلی و عادی طبیعت؛ ازمیان‌رفته‌است که در بخش  نئاندرتالها دلیل انقراض آنها آورده شد.

 در پیرامون جن

 الف ـ تبعید و مهاجرت: بنابر حدیث نقل‌شده، خداوند فرموده‌بود که جن‌های عصیانگر و گنهکار را به دو صورت از آفریدة برگزیده‌ام یعنی ‹آدم› و فرزندانش دورنگه‌می‌دارم: یکی در نقاط دوردست زمین و دیگری در جاهای دوردست آسمان؛ و به تعبیر امروزی در فضا. در مورد تبعید و سکونت جن‌ها در فضا که خود نیازمند گفتار دیگری است، در اینجا سخنی‌به‌میان‌نمی‌آوریم، تنها در مورد شنود فضائی و پرواز آنان به آسمان در جای خود اشاره‌ای خواهدشد.

اما درمورد تبعید و سکونت جن‌ها در جاهای دوردست زمین و به تعبیر ویل دورانت ‹مهاجرت هموساپین‌ها›، نامبرده در تاریخ تمدن می‌نویسد: «مطابق نظریه‌ای که امروز مورد قبول است، این نژاد عالی از آسیا به اروپا هجرت‌کرده و چنین تصور می‌رود که هنگام مهاجرت از آفریقا گذشته و از خشکی‌هایی‌که تصورمی‌کنند آفریقا را به ایتالیا متصل می‌ساخته،‌ وارد اروپا شده باشد».

         دولاندولن در این باره می‌نویسد: «باید گفت اصل این قوم از آفریقا و آسیا بوده و نژادهای سابق به‌وسیة آنها از بین‌رفته و یا مجبور به عقب‌نشینی شده‌اند اکتشافات پیش از تاریخی در آسیا و آفریقا هنوز بسیار کم است و نمی‌توان اطلاع درستی دربارة ‌این نژاد(شمالی) به‌دست‌آورد دربارة آمریکا باید دانست که این قاره از دورة نئولیتیک(یعنی همزمان با پدید‌آمدن ‹آدم› برروی زمین، که جن‌ها نیز تبعیدشدند. ـ نگارنده) و به وسیلة مهاجمانی که  آسیایی بودند، مسکون‌شد».

         امروزه بیشترین نمود تبعید‌شدن جن‌ها را می‌توان در آمریکای لاتین یافت که تمدن‌های  عجیب و غریب‌ و ناشناخته‌ای همچون ‹ازتک‌›ها و ‹نازکا› گمان ما را درباره جنی‌بودن‌شان بیشتر می‌کند. بویژه آنکه آمریکا که از بین‌النهرین بسیار دور است و برای مزاحمان ‹آدم› بین‌النهرینی، تبعیدگاه به‌شمارمی‌آید.

ب ـ روش‌های زندگی: گذشته از ویژگی‌های نوعی هموساپین‌ها، آنها از نظر روش نیز با یکدیگر وجوه اشتراکی داشته‌اند که آنان را از ‹آدم› مجزا می‌سازد:

بنابر شواهد انسان‌شناسی، همچنانکه گوردون چایلد می‌نویسد: «تمام مجامع پالئولیتیک علیا برای ساختن لوازم کار خود از استخوان و عاج استفاده‌می‌کرده‌اند و در تراش سیلیکس،‌ اصول واحدی داشته‌اند». و با توجه به افزارهایی که ‹دمورگان› در 1896 در مصر پیداکرده‌است، و بازمانده‌های پارینه‌سنگی در ناحیة ‹فیوم› مصر و اکتشافات خلیج ‹استیل› در آفریقای‌جنوبی که همه نمایانگر روش واحد انسان‌های دو قاره اروپا و آفریقاست،‌ و نیز ویژگی‌هایی مانند توسل به جادو همراه با نقاشی‌های عجیب‌وغریب و زیبا و هنرمندانه، موجب می‌گردد چنین نتیجه‌گیری‌کنیم که هموساپین‌ها(جن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها) برای خود جهان جداگانه‌ای داشته‌اند و نوع مستقلی بوده‌اند، با تمدنی پیشرو و دارای روندی تکاملی.

         روش ویژة تیره‌های گوناگون هموساپین‌ها برای حفرچاه در سنگ‌های آهکی و ایجاد دالان‌های زیرزمینی و استخراج سیلیکس و تبدیل آن به کالاهای ساخته‌شده و صدور آن به نقاط مختلف، و دیگرویژگی‌های تمدنی، که انسان‌شناسان برای آنان قائل‌شده‌اند، این نظر را تأییدمی‌کند.

ج ـ گوناگونی: دربارة آیة کوتاه ولی بسیار گویای «اناکنا طرائق قدداً» که پیرامون تیره‌ها و اقسام گوناگون و نیز روش‌های جداگانة زندگی جن‌ها و به تعبیر انسان‌شناسان هموساپین‌هاست؛ در فصل اول دو نظر ارائه‌شد که هردو با دستاوردهای انسان‌شناسان دربارة تنوع و تشتت هموساپین‌ها و مجزابودن فرهنگ‌ها و تمدن‌های آنان هماهنگی دارد؛ و آنان با پژوهش‌های مفصل خود از این موضوع، در واقع این آیه را نیز تفسیرکرده‌اند:

ـ انسان‌شناسان به‌خاطر تعدد تیره‌های هموساپین‌ها و فرهنگ‌هایشان، دچار مشکل‌شده‌اند و نام‌های متفاوت و متعددی را به تیره‌های متنوع آنها داده‌اند، ازجمله: کرومانیون، شانسلاد، گریمالدی، نژاد آلپی، مدیترانه‌ای، شمالی، ماگدالنی، اورینیاکی، گراوتین‌ها،‌ سولوترین‌ها و

ـ در دورة نئولیتیک نه یک تمدن واحد بلکه تمدن‌های بی‌شماری به‌وجودآمد هموساپین‌ها در یک زمان در اروپا، آفریقای شمالی و شرقی، در فلسطین و حتی در چین ظاهرشدند و در همان موقع هم اختلاف‌هایی در نوع و نژاد آنها مشاهده‌شد درحدود دوازده هزارسال پیش، اروپا از اقسام انسان‌ها پربود. این انسان‌ها سلایق مختلف و راه و رسم‌های متفاوت  داشته‌اند دنبال‌کردن زیروبرشدن‌های این دسته‌های پیش از تاریخ، از ما ساخته نیست. حقیقت این است که کارشناسان، کاملاً در توالی این مردم و فرهنگ‌های ایشان، اتفاق‌نظرندارند.

د ـ جدال با نسناس: حدیث منظور، گویای این مطلب است که جن‌های سرکش و گنهکار، با نسناس به جنگ‌وستیز می‌پرداختند و دست به خونریزی می‌زدند. ویل‌دورانت نیز در تاریخ‌تمدن آورده‌است: «طرز توزیع آثاری که از این انسان‌ها به ‌دست‌آمده، نشان می‌دهد که ده‌ها و بلکه صدهاسال، این مردم با انسان نئاندتال در جنگ‌وستیز بوده‌اند». و نیز آوردیم که آقای رالف اشمیتس در مورد نئاندرتال‌ها می‌گوید: «دلیل ازمیان‌رفتن آنها برخوردهایی بوده که میان آنها و هموساپین‌ها به وجود‌آمده ولی چگونگی آن بر ما روشن نیست».

هـ برصورت غیر: در تعریف ‹جن› به نقل از مجمع‌البیان آوردیم که ‹مردمانی با صورتی ویژه برخلاف صورت انسان›. تأییدهای انسان‌شناسی این مطلب:

ـ هرچند این هنرمندان ناشناس در حدود ده‌هزارسال پیش از ‹پریکلس› به اوج هنر خود رسیده‌اند‌، با وجود این، صورت و اندام انسان در این غارها کمتر از حیوانات مورد‌توجّه‌قرارگرفته و هنگام کشیده‌شدن کمتر با واقعیت تطبیق‌داشته‌است. چرا چنین است؟

ـ صورت‌هایی که در دورة ماگدالنی از انسان تهیة شده، معممولاً دارای نقاب و یا شبیه به صورت حیوانات بوده و این تصاویر بدون شک از جادوگران و خدایان می‌باشد. چرا چنین به نظرمی‌رسند؟

ـ در بعضی غارها چیزی به نظرمی‌رسد که محتملاً شکل دست انسان است و غالباً یک یا چند انگشت کم دارد. چرا؟

         پاسخ همة این چراها را باید در حدیث منظور، و برصورتی جدای از صورت انسان بودن‌شان جست‌وجوکنیم.

و ـ زبردست، هنرمند، و توانا بر کارهای سخت:

1.    از گفتار علامه طباطبائی آوردیم که: جن‌ها توانایی بر حرکات سریع و اعمال سخت دارند، چنانکه در قصص حضرت سلیمان و ملکة سبأ آمده‌است.

2.    از قدرت و سرعت‌عمل یا تندکاری آنان همان بس که بنابر روایت بلخی در تفسیر سورة جن، «تا پیش از بعثت نبی اکرم(ص)، جن‌ها به ‌آسمان‌ پروازمی‌کرده‌اند.» سورة جن، خود گویای این موضوع است.

3.    از شواهد انسان‌شناسی نیز مشخص می‌شود که هموساپین‌ها، حیوان‌های عظیم‌الجثّه و وحشی مانند ماموت، کرگدن، و گاو وحشی را شکار می‌کرده‌اند.

4.    بنابر دستاورد‌های انسان‌شناسی، مذهب برای این نوع، چنان ارزشمند بود که بناهای عظیم سنگی یا مگالیتیک(مانند معبد مگالیتیک جزیرة ‹گزو› در کشور ‹مالت›) را به خاطر آن برپامی‌کرده‌است. ولی آیا انسان امروزی نمی‌پرسد که این بناهای بسیار بزرگ، و نیز ‹دلمن‌ومنهیر›ها را که هنوز انسان کنونی توانا برساخت آنها نیست، این نوع هوشمند پیش از تاریخی چگونه می‌ساخته‌است؟ و آیا جز این می‌توان گفت که این آثار را تنها باید مربوط به جن‌ها دانست که بر کارهای سخت و توان‌فرسای انسانی توانا، و از سرعت‌عمل‌ بالایی برخورداربوده‌اند؟ 

5.    برخی دانشمندان مانند گوردون چایلد، چون نمی‌دانسته‌اند که هموساپین‌ها و به تعبیر ما جن‌ها از سرعت عمل بالایی برخورداربوده‌اند، چنین تصورکرده‌اند که در آن زمان ‹تقسیم‌کار› وجودداشته‌است، زیرا دور از نظر می‌دانسته‌اند که همان کسانی که آن نقاشی‌های سحرامیز و زیبای غارهای آلتامیرا را به‌وجود‌آورده‌اند، همان‌ها وقت و حوصلة بسنده‌ای برای شکار نیز پیداکنند و درنتیجه، تقسیم‌کار در میان آن مردمان را باورداشته‌اند. ولی چنانکه ویل‌دورانت خاطرنشان‌کرده‌است،‌ آنها بایست کارهای اعجاب‌برانگیز و فراوانی‌کرده‌باشند که برجای‌ نمانده و ما از آنها بی‌خبریم. در اینجا مناسب است جمله‌های زیبا و ارزشمند ویل‌دورانت دربارة هموساپین‌ها یعنی مردمان هوشمند پیش از انسان کنونی را از نظر بگذرانیم: 

«اگر در نظربگیریم که این مجسمه‌ها و نقش‌های برجسته، و این نقاشی‌ها، با آنکه عددشان بسیار فروان است، تنها جزء مختصری از هنری را که انسان ابتدائی به‌وسیلة آن تصورات و افکار خود را مورد تعبیر قرارمی‌داده یا زندگی خود را زینت می‌بخشیده‌، نشان می‌دهد، این نظریه که سیر تاریخ، سیر ترقی و پیشرفت است، فرومی‌ریزد. آنچه برای ما برجای‌مانده، همه در شکم غارهاست که عوامل آب‌وهوا نمی‌تواند در آنها راه یابد و فاسدشان‌کند؛ و این دلیل نمی‌شود که انسان تنها از هنگامی که غارنشین شده به هنر پرداخته‌باشد ممکن است شاهکارهایی هنری از خود ابداع‌کرده‌باشد که از آنچه به ‌دست ما رسیده بسیار عالی‌تر بوده‌است آنچه ظاهراست، ‌در تاریخ هجده‌هزارسال پیش از این، هنرها به درجة عالی تکامل رسیده و در میان مردم رواج‌ فراوان داشته‌است».

چنین به‌نظرمی‌رسد هنگامی‌که ویل‌دورانت کتاب تاریخ تمدن را می‌نگاشته، هنوز هنرهای نقش‌شده بر صخره‌های صحراهای آفریقا پیدانشده‌بودند؛ و هرچه زمان می‌گذرد، پیش‌بینی‌های او بیشتر درست‌ ازآب‌درمی‌آید. در فصل آینده، به موضوع صخره‌ها و دیگر شگفتی‌های روزگار کهن خواهیم‌پرداخت.

 

فصل چهارم: هوشمندان ناشناس، تمدن‌های پررمزوراز

 

1ـ برجای‌گذارندگان بازمانده‌های پخت‌وپز               4 ـ هنرمندان صخره‌های آفریقا

2ـ سازندگان تپّه‌های اروپایی و آسیایی          5 ـ فضانوردان صحرایی آفریقا

3ـ بنیانگذاران خانه‌های دریاچه‌ای                         6 ـ بانیان فرودگاه ‹نازکا›

 

هوشمندان ناشناس

 

دستاوردهای علمی:

الف ـ ویل‌دورانت در تاریخ تمدن: «در سال 1854 که خشکی زمستان از حد متعارف گذشته‌بود، در دریاچه‌های سویس،‌ سطح آب پایین رفت و پرده از روی یکی از دوره‌های ماقبل تاریخ برداشته‌شد. تقریباً در دویست نقطه از آن دریاچه‌ها، پایه‌هایی دیده‌شد که مدتی میان سی تا هفتاد قرن،‌ در مقابل اثر تخریبی آب، ایستادگی‌کرده‌ و بر جای مانده‌بودند. این پایه‌ها بدانسان قرارداشت که به‌خوبیشان می‌داد پایة‌دهکده‌هایی بوده که برروی آب،‌برای گوشه‌گیری یا دفاع ساخته‌شده؛ هردهکده به‌وسیلة پل باریکی با خشکی متصل‌مس‌شده (بقایای شهرهای دریاچه‌ای را در بیشتر نقاط زمین یافته‌اند) در میان خرابه‌های این خانه‌ها، آلاتی از استخوان و سنگ صیقلی به‌دست‌آمده، و همین سنگ‌های صیقلی را  علامت عصر حجر جدید می‌دانند. که تاریخ رواج آن ‌در آسیا به ده‌هزارسال و در اروپا به  پنج‌هزارسال پیش از میلاد می‌رسد».

«درطول مدت صدسال اخیر، به‌کرات در فرانسه و ساردنی و پرتغال و برزیل و ژاپن و منچوری و مخصوصاً در دانمارک به توده‌های انبوهی از فضولات آشپزخانه درضمن کاوش‌ها ‌دست‌یافته‌اند. که ثابت‌شده‌است مربوط به ماقبل تاریخ می‌باشد این توده‌ها معمولاً تشکیل‌می‌شود از انواع صدف‌ها و حلزون‌های دریایی و استخوان‌های جانوران خاکی و دریایی و اسباب‌ها و سلاح‌هایی که از استخوان و شاخ و سنگ غیرصیقلی ساخته‌شده و بازمانده‌های زغال و خاکستر و سفال‌های شکسته. این آثار نمایندة آشکار تمدنی‌ است که تاریخ آن به هشت هزارسال پیش از میلاد می‌رسد و این تاریخ البته از عصر حجر قدیم تازه‌تر است ولی تازگی آن به‌حدی نمی‌رسد که بتوان آن را مربوط به عصر حجر جدید دانست. زیرا در ضمن بازمانده‌ها، سنگ  صیقلی دیده‌نمی‌شود. ما از کسانی که این آثار را به‌یادگارگذاشته‌اند، هیچ چیز نمی‌دانیم، جز آنکه معلوم‌می‌شود از لحاظ ذوق و سلیقة غذاخوردن تا حدی پیشرفته‌بوده‌اند.(ص 151)

« آثار دیگری شبیه به این آثار، آنهاست که دسته‌ای عجیب از نوع بشر که آنان را ‹سازندگان تپّه› mounnd builder) ) می‌نامیم به شکل بقایای عظیمی در دره‌های می‌سی‌سی‌پی از خود به‌ یادگار باقی گذاشته‌اند. ما از این مردم هیچ‌گونه اطلاعی نداریم؛ جز آنکه در این تپه‌ها که به شکل قربانگاه یا به اشکال هندسی یا به صورت حیوانات توتم خود ساخته‌شده‌اند، چیزهای ساختگی از جنس سنگ و صدف و فلز چکش‌خورده، به‌دست آمده و تاریخ حیات این ‹مردم معمایی› را در پایان دورة حجر جدید قرارمی‌دهد».(ص 152)

«قدیمی‌ترین فلزی که مورد استعمال انسان قرارگرفته، مس است این فلز را در خانه‌های دریاچه‌ای در روبنهاوزن سویس (تقریباً ششهزارسال پیش از میلاد) و در بین‌النهرین (چهارهزاروپانصدسال) و در مقابر بداری مصر (درحدود چهارهزارسال) و در خرابه‌های ‹اور› در جنوب عراق (3100 سال) و در آثار سازندگان تپه، در آمریکای شمالی که تاریخ آن را نمی‌توان معین‌کرد، ‌یافته‌اند».(ص 157)

ب ـ دولاندلن در تاریخ جهانی: نخستین آثار و بقایای آشپزی و طبخ غذا که عبارت از توده‌های صدف و استخوان است، و مسلماً مصرف غذایی داشته و در دانمارک نمونه‌های زیادی از آن را می‌بینیم، از دورة مزولیتیک به‌دست آمده. هنر که در دورة ماگدالنی پیشترفت‌هایی کرده‌بود، روبه انحطاط‌گذاشت و آثاری مختصر که عبارت از حکاکی های دیواری و لوحه‌هایی با علائم جادویی می‌باشد، از آن ایام باقی‌مانده‌است.(ص 8)

ج ـ گودون چایلد در سیر تاریخ: چنین به‌نظرمی‌رسد که در شرق مدیترانه نخستین بار چند نسل در یک محل به‌سربرده‌اند وکلبه‌های خود را روی کلبه‌های پیشینیان بناکرده اند. از خرابه‌هایی که به این ترتیب روی هم انباشته‌شده‌بود، ‹تپه‌›هایی به‌وجودآمد که به ‹تل› معروف است و در دره‌ها و جلگه‌های ساحلی یونان، فلات‌ةای آسیای صغیر و ایران، و دشت‌های سوریه و ترکستان، نمونه‌های بسیاری از این ‹تل‌›ها باقی‌مانده‌است.(ص 45)

 

تحلیل و نتیجه‌گیری:

الف ـ 1 ـ در حدیث لیله‌الجن آمد که رسول خدا(ص) به صحابه خود آثار و نشانه‌های جنیان و آثار و باقی‌مانده‌های آتشی را که برای روشنایی یا پخت‌وپز غذا روشن‌کرده‌بودند، نشان‌داد. از این حدیت برمی‌آید که با وجودی که جن‌ها و انسان‌ها از دید یکدیگر پنهان‌اند، اما آثار و نشانه‌های باقی‌مانده از آنان مانند آتشی را که روشن‌کرده‌اند، آشکار است.

2 ـ انسان‌شناسان نیز باقی‌ماندة آتشی‌هایی را دیده‌اند که از برافروزندگان آنها هیچ‌گونه اطلاعی ندارند. (باقی‌ماندة جسم‌شان یافت‌نشده)

3ـ نوع و آثاری که برجای‌گذارده‌اند،(صدف، شاخ، استخوان حیوانات زمینی و ) کاملاً مطابق سبک و نوع غذاخوردن هموساپین‌هاست.

4 ـ آثار باقی‌مانده از هموساپین‌ها از بیست‌وپنج هزارسال پیش تا دورة نوسنگی آشکار بوده‌است، ولی از آن پس آثار انواع موجودات ناشناخته یافت‌شده‌است.

نتیجه‌گیری: این آثار مربوط به تیره‌های مختلف جن‌هایی‌ است که آثار کارهای‌شان پیدا، ولی نشانه‌های جسم‌شان پنهان است. تاریخ این یافته‌ها نیز بر این امر گواهی دارد؛ زیرا در همان دورانی چنین آثاری به‌دست‌آمده که پردة نادیدنی خداوند برای نادیده‌شدن این دو هوشمند از یکدیگر، شکل‌می‌گرفته و زمین برای ظهور خلیفه او آماده‌می‌شده‌است. 

ب ـ گوردون چایلد محل تپه‌سازان را آسیا، خاورمیانه، آسیای کوچک و اروپا می‌داند و ویل‌دورانت نشانه‌های آنها را در آمریکا بیان‌می‌کند. از این دو گفته برمی‌آید که یک سیر مهاجرت از بین‌النهرین یعنی جای رشدونمای انسان کنونی آغازشده و به سوی سوریه، سپس آسیای کوچک و اروپا، و در پایان به آمریکا انجامیده‌است. این مهاجرت، باید از سوی هموساپین‌های پنهان‌شده(جن‌ها) صورت گرفته‌باشد که تبعید‌شده‌ و بین‌النهرین را به انسان آینده ‌سپرده‌است. و وجود هموساپین‌های موجود از پیش، در این مناطق را نفی‌نمی‌کند.

ج ـ باستان‌شناسان نتوانسته‌اند زمان این آثار را تشخیص‌دهند. برخی از آنان مانند ویل‌دورانت نوشته‌اند که ‹این آثار از حجر قدیم تازه‌تر است ولی تازگی آن به حدی نمی‌رسد که آنهار ا مربوط به حجر جدید بدانند، چون نشانة سنگی صیقلی در این آثار یافت‌نشده‌است›. به همین دلیل دوره‌ای را باورکرده‌اند که مزولیتیک یا دورة انتقال یا میان‌سنگی نامیده‌اند و میان دو دورة پارینه‌سنگی و نوسنگی قرارش‌داده‌اند.

         ‹میان‌سنگی› را هم از ده تا هفت‌هزارسال پیش از میلاد تخمین می‌زنند ولی برخی از باستان‌شناسان چنین دوره‌ای را باورندارند؛ چون دلایل ابرازشده برای وجود چنین دوره‌ای را بسنده‌نمی‌دانند. البته بهتر است گفته‌شود این موضوع و ابهام ایجادشده پیرامون آن، مربوط به تیره‌های متفاوت و فرهنگ‌های گوناگون هموساپین‌هاست که برخی تیره‌ها رشدکرده و به مرحلة عالی‌تری دست‌یافته‌اند؛ و برخی دیگر رشدنکرده‌ و به مرحلة ‹سنگ صیقلی› نرسیده‌اند.

اینکه ویل‌دورانت درمورد پیدایش مس در مناطق مختلف زمین، هنگامی که به سازندگان تپه‌ها می‌رسد نمی‌تواند زمان آن را مشخص‌کند، یا آن را به پایان عصرنوسنگی نسبت می‌دهد، نیز این نظر را تایید‌می‌کند. بدین ترتیب مشخص می‌گردد که این نوع موجودات همان هموساپین‌ها هستند که دارای تیره‌های مختلف با تمدن‌های عالی و پست و متفاوت از یکدیگر بوده‌اند.

یاداورمی‌شود ویل دورانت همچنانکه در جدول گذشت، دورة میان‌سنگی را همزمان با انسان‌های آزیلی و برجای‌گذارندگان فضولات پخت‌وپز می‌داند؛ و اعتراف‌می‌کند که هیچ‌گونه اطلاعی از آنها موجود نیست.

د ـ پژوهش‌های مربوط به پیدایش مس در مناطق مختلف زمین، نشان‌می‌دهد که وجود مس در بین مردمان ‹روبن‌هاوزن› سویس که دارای تمدن درخشانی نبوده‌اند، 6000 سال دیرینگی دارد، ولی در بین مردم بین‌النهرین و مصر و اور که از کانون‌های مهم تمدن انسان امروزی است، 4500 و 3100 سال دیرینگی دارد. آیا این موضوع بیانگر آن نیست که بانیان تمدن بین‌النهرین، مستقل و جدا از گروه‌های گوناگونی هستند که پیش از آنان در مناطق مختلف زمین زندگی‌کرده و پیش از انسان کنونی به فلزات دست‌یافته‌اند، ولی با رخدادی چون تبعید روبه‌روشده و نتوانسته‌اند تمدنی نمونه، همچون تمدن بین‌النهرین را ایجادکنند؟

هـ ـ در حدیث منظور آمد که خداوند فرمود: ‹جن‌های عصیانگر را تبعیدمی‌کنم› و دربارة خانه‌های دریاچه‌ای می‌خوانیم که:

ـ دهکده‌هایی بوده‌است که برای گوشه‌گیری یا دفاع، برروی آب ساخته‌شده‌اند.

ـ این دهکده‌ها در دوران نوسنگی به‌وجودآمده‌اند.(همزمان با آفرینش انسان کنونی)

ـ در نقاط دور از بین‌النهرین بوده‌اند. چون در بسیاری از نقاط زمین جز بین‌النهرین وجودداشته‌اند.

 

تمدن‌های پررمزوراز

با بررسی آثاری که طی سال‌های اخیر توسط باستان شناسان و انسان‌شناسان از دل سرزمین‌های پهناور قاره‌های آفریقا و آمریکا به‌دست‌آمده‌است، به این مطلب مهم و پایه‌ای پی‌می‌بریم که در این دوقاره که ممعمولاً از نظر تمدن‌شناسی تاکنون رویکردی به آن نشده، تمدن‌های بی‌شماری وجودداشته‌است. این تمدن‌ها از هزاران سال پیش از تاریخ یعنی از دورة میان‌سنگی آغاز‌شده و به سده‌های آغازین میلادی پایان می‌یابد.

image018

image020image022

 

         جالب‌توجه اینکه بسیاری از این تمدن‌ها ناشناخته باقی مانده، بسیاری ابهام‌برانگیز، برخی شگفتاور و برخی دیگر به‌گونة معماهایی راه‌نایافته باقی‌مانده‌اند. کشف این تمدن‌ها، محاسبه‌های باستان‌شناسان را برهم‌زده و برخی نظریه‌های آنان را باطل‌کرده‌است.

         در این گفتار به‌گونه‌ای کوتاه، به برخی از این تمدن‌های پررمزوراز می‌پردازیم و برای آگاهی و پژوهش بیشتر، خواننده‌ را به بررسی شماره‌های گوناگون ‹پیام یونسکو› و بویژه کتاب‌های گوناگون و پربار پژوهشگر بزرگ و قدرناشناختة امروزی، ‹اریک فون دنیکن› واگذار‌می‌کنیم.

 

الف ـ هنرمندان صخره‌های صحراهای آفریقا

« ‹صحرا› و ‹آفریقای جنوبی› دو کانون عمدة هنر پیش از تاریخ به‌شمارمی‌روند. در مناطقی که میان کوه‌های اطلس و جنگل‌های گرمسیری ازیک‌سو، و دریای سرخ و اقیانوس اطلس ازسوی‌دیگر، قرارگرفته‌اند، تاکنون صدها منطقة باستانی کشف‌شده‌اند که ده‌ها و شاید هم صدهاهزار پیکر و نقوش کنده‌کاری‌شده را دربردارند.(اینجاست که پیش‌بینی ویل‌دورانت درستی خود را بازمی‌یابد.)

تنها از دورة تاریخی است که تمدن مصر به عالی‌ترین درجة شکوه و شکوفایی خود رسیده، به‌گونه‌ای که سبب‌گردیده تاکنون همه‌چیز بدان نسبت‌داده‌شود، ولی در زمینة هنر و تکنیک، کانون‌های اولیه در صحرا، سودان، خرطوم، آفریقای‌جنوبی و خاورنزدیک قرارداشتند. وانگهی، تمدن مربوط به دوران پیش از تاریخ صحرا، بیشتر به کانون‌های واقع در جنوب شرق آفریقا مدیون است تا به خاورنزدیک.

دره‌یی در رود ‹جرات› وجوددارد که ‹تین‌تیهد› یا ‹محل ماده‌الاغ› نامیده‌می‌شود، زیرا تصویر کنده‌کاری‌شدة زیبایی از ماده‌الاغ در آنجا وجودارد. ‹ایسوکایی ـ ان ـ آفلا› به محل رفت‌وآمد اجنّه و ارواح شهرت دارد و شاید از آن رو که در آنجا در برابر توده‌ای از سنگ‌های نذری، تصویر وحشت‌انگیز جانوری نیمه‌روباه و نیمه‌جغد با اندام‌تناسلی بسیاربزرگ یافت‌می‌شود.

هنر صخره‌یی آفریقا را قطعاً می‌توان نخستین کتاب تاریخ این قاره شمرد؛ ولی گواهی این هنر مسلماً مبهم و آمیخته به معماست و نیازمند آن است که با منابع اطلاعاتی دیگری از قبیل دیرین‌شناسی، اقلیم‌شناسی، باستان‌شناسی، روایت‌های شفاهی و غیره مورد تأییدقرارگیرد».(13)

 

ب ـ فضانوردان صحرایی آفریقا

«در میان تمام اسطوره‌ها، یکی که بهتر از همه به اشتیاق فراوان انسان به پرواز اشاره‌می‌کند، افسانة ‹ایکاروس›، قهرمان ‹کرتی› و اولین ‹فضانورد›ی است که با بال‌هایی که پدرش ‹دایدالوس› برای او ساخته‌بود، پروازکرد.

ولی بزرگترین پرواز اندیشه، در ‹صحرا› به‌وقوع‌پیوست، جایی که در اواسط 1950، حجاری‌های روی سنگ، در منطقة ‹تاسیلی‌نئاجر› کشف‌شد و باستان‌شناسان آن را مربوط به دورة نوسنگی شناختند. یک رشته تصاویر واقعاً تکان‌دهنده و شگفت‌انگیز بر دیواره‌های غارهای این منطقه ترسیم‌شده‌است. گرچه برخی صاحب‌نظران معتقدند که این تصاویر عرضه‌کننندة صورتک‌های سنتی یا پوشش‌های مربوط به سر هستند، بااین‌حال، آنچه مسلم است اینکه، برخی از این تصاویر شباهت زیادی با غواصان یا فضانوردان دارند».

«شاید هرگز به تمام حقایق نهفته در نقاشی‌های ‹تاسیلی› دست نیابیم، ولی این نقاشی‌ها وجوددارند و نکاتی اسرارآمیز و پررمزوراز را عرضه‌می‌کنند؛ بویژه پررازترین آنها، تصویری است شبیه بال‌هایی که برفراز سر مردانی درامده و بیننده را به یاد پنکه‌های سقفی قدیمی یا تیغه‌های گردان هلیکوپتر می‌اندازد. در واقع این اشیاء مارپیچی، این طور نشان‌می‌دهند که حول محوری گردش‌ دورانی داشته‌باشند. در هر دو مورد محورها به‌شکل بشقابی‌اند و هاله‌ای رنگ‌به‌رنگ، شونده یا جوری انعکاس رنگ را در اطراف آنها می‌توان به راحتی تشخیص‌داد». (که انسان را به یاد بشقاب‌پرنده‌های امروزین می‌اندازند، که آنها هم ناشناختگانند. ـ نگارنده)

«در اینجا دیگر نمی‌توان از پوشش سر یا صورتک یا کلاه صحبت‌کرد. بنابراین، مفهوم این دو شیء چیست؟ زمینه‌ای که اخیراً بسیار رواج یافته، حکایت از آن دارد که اینها  سفینه‌هایی از دیگرکرات‌اند، که در گذشته‌های بسیاردور در این منطقه فرودآمده‌بودند. من مایلم تصورکنم که این طرح‌ها اگر خیلی خوشبین باشیم، می‌تواند به‌نوعی طراحی وسیله‌ای برای پرواز باشد».

         «یک نقاشی ‹تاسیلی› دیگر، ماشین‌های چرخداری را که با اسب کشیده‌می‌شوند، نشان‌می‌دهد و تصویر دیگری به دقت تمام، موجوداتی را در حالت پرواز به‌نمایش می‌گذارد. اگر انتهای تیغه‌های دو شیء مارپیچی به‌دقت مورد مطالعه قرارگیرد، دیده‌خواهدشد که جنس آنها مشابه جنس بال‌های پروانه است. چرا نمی‌توان تصورکرد که ‹دایدالوس› دیگری هم در این غازها می‌زیسته‌است؟» (14) image023

«هانری لوت محقق فرانسوی در منطقة ‹تاسیلی نئاجر› صخرة منقوشی را یافته‌است که چندهزارسال قدمت دارد. او به شوخی این قطعه‌سنگ را ‹خدای‌کبیرمریخی› نام نهاده‌است. یک مجسمة سنگی دیگر از همین خدا که همان قدر قدمت دارد، نیز در جزیرة ‹هوکایدو› واقع در ژاپن کشف‌شده‌است در همان اطراف، تعدادی مجسمه‌های کوچک سفالی یا به زبان محلی ‹گودو› کشف‌شد که به معنی ‹لباس گشاد سرتاسری با کلاه‌خود› و شبیه لباس غواصی‌است. آزمایش‌های رادیو کربن نشان‌دادند که قدمت  آنها به 4500 سال می‌رسد ولی از قرار معلوم تصویر دیدارکنندگان از زمین تنها مدارکی نبودند که آنها از خود برجای گذاشته‌اند؛ افسانه‌ها و سنت‌ها هنوز زنده‌اند. برای مثال، در مصر، خدای تت، مشوق عالمان و کاتبان بود. بر اساس این سنت، او از ‹سیریوس› پروازکرده و در مصر فرودآمده‌است. براساس سنت قدیمة ‌‹دوگون‌ها› یکی از قبایل دامدار آفریقا، سیریوس برخلاف آنچه که در عصر حاضر ادعامی‌شود، ‌ستاره‌ای دوگانه نبوده، بلکه ستاره‌ای مرکب از سه جزء بوده‌است. طبق باورهای دوگون‌ها، کل جهان از یک ‹تخم› منفرد سرچشمه‌گرفته. به‌عبارت‌دیگر از اتمی که در ‹انفجاربزرگ› اولیه شرکت داشته‌است

آیا چنین فرضیه‌ای توضیح مناسبی بر این نکته نیست که چرا در مصر باستان تقویمی وجودداشته، که از ستارة سیریوس و دورة پنجاه هزارسالة چرخش آن سرچشمه ‌می‌گرفته و چرا منابع مراجعه به اصول مشخص نظریة نسبیت و در کنار آن ساختار اتمی ماده و چند واقعیت مشخص دانش امروز بر اساس جداول زمردین تت این خدای باستانی ازصورت‌رمزدراورده‌شده‌اند؟ چگونه می‌توان چنین امری را توضیح‌داد که جرم اهرام ‹خئوپس›، ‹خفرن› و ‹می‌سه‌رینوس› دقیقاً همان نسبت را با هم دارند که سیارات زمین، زهره، و مریخ؟ چگونه می‌توان توضیح‌داد که ارتفاع هرم خئوپس دقیقاً یک‌هزارمیلیون مرتبه کمتر از متوسط فاصلة سالانة میان زمین و خورشید است؟ مصریان باستان چگونه بدون داشتن ابزار اندازه‌گیری بصری موفق به انجام این محاسبات شده‌اند؟

 

image024در معبد هرمی قوم ‹مایا› در مکزیک نقش‌های حجاری‌شده‌ای پیداشده. تخته‌سنگ بزرگی که روی الواح دیگر قرارگرفته است، پیکر انسانی را نشان‌می‌دهد. وضعیت قرارگیری او یاداور حالت فضانوردی است که در سفینه‌ای در حال صعود نشسته‌باشد. (شکل زیر) برخی متخصصان رشتة ‹پاله‌ئوکوسمونوفیکس› این طور فکرمی‌کنند که این برجسته‌کاری قوم ‹مایا› حکایت از دستگاهی مشابه موشک دارد. این تصاویرحجاری‌شده وقتی به روش ابداعی ‹ی. کوروزوف› دانشمند روسی، از صورت رمزدرآمد، معلوم‌شد که دربردارندة نمادهای نجومی است.

image026

image027

         در سنگ‌های حجاری‌شده و منقوش یادشده، سه صورتک نیز دیده‌شد. هرسة آنها یک مشخصّة مشترک داشتند. دماغ هرسه صورتک از بالای ابرو شروع‌می‌شد. طبق نظر انسان‌شناسان، هیچ گروه نژادی با این مشخصات هرگز وجودنداشته‌است. از سوی دیگر تت خدای مصری که کمی پیش‌تر ذکر آن رفت، یک نام دیگر هم دارد: ‹دماغ‌گنده›. از او تصاویری وجوددارد که در آنها او به شکل لک‌لک با نوک(دماغ!) بزرگ ترسیم شده که تصادفاً این نوک از بالای ابروی او روییده‌است. در مجسمه‌های ابتدایی و باستانی که منشأ آسیایی داشته‌اند، نیز انسانهایی تصویرشده‌اند که دماغ آنان از بالای ابرو شروع‌می‌شود. آیا این نکته، خوراکی برای تفکر فراهم نمی‌آورد؟»(15)

         البته که همة این نکته‌های بکر، فکر را به‌تکاپو وامی‌دارند. اگر دانشمندان، بویژه باستان‌شناسان در این زمینه‌ها اندیشه‌کنند و به‌این‌باوربرسند که موجود باشعوری جدا از ‹انسان› برروی این کرة خاکی زندگی‌کرده، پاسخ بسیاری از دشواری‌های باستان‌شناسی خود را خواهندیافت؛ و نیز از سردرگمی‌هایی که با دیدن آثار عجیب‌وغریب بسیاری گریبانگیر آنان می‌شود، رهایی خواهندیافت.

 

ج ـ بنیانگذاران فرودگاه نازکای آمریکا

در ‌سال 1325، کشفی صورت‌گرفت که تاکنون دانشمندان باستان‌شناس را با مشکل و سردرگمی روبه‌روساخته‌است و اظهارنظرهای فراوان و متفاوتی را دربین آنا ن موجب‌شده‌است. هنگامی که نگارنده متوجه این کشف‌شد، آن را تأییدی بر نظریة خود یافت و این نظریة را پاسخی به پرسش‌های بی‌شمار و سردرگمی باستان‌شناسان دانست.

کشف تازه، ‹معمای نازکا› نام دارد. ‹نازکا› خاستگاه تمدنی کهن در ‹پرو› آمریکای جنوبی است؛ که در زیر به‌نقل از ‹پیام یونسکو› به آن می‌پردازیم:

«نقش‌های عظیمی به‌صورت شیار یا نهر بر سینة صحرای لم‌یزرع ‹نازکا›، تقریباً 500 کیلومتری جنوب‌شرقی ‹لیما› پایتخت ‹پرو› ترسیم‌شده‌است. این نقش‌ها چنان وسیع و عظیمند که از روی زمین به‌چشم نمی‌آیند. اما اگر از هواپیما به آنها نگریسته شود، اشکال ممتاز جانوری، شامل میمون‌های نیمه‌طبیعی، مرغان زرین‌پر، یک عنکبوت، یک سوسمار، سگ‌ها، ماهی‌ها، نهنگ‌ها، با مضرس‌ها، مارپیچ‌ها، ستاره‌ها، مستطیل‌ها، و ذوزنقه‌هایی پیرامون آنها، ملاحظه‌می‌شود. این خطوط که با جابه‌جایی سنگ‌های رسوبی به‌وجودآمده‌اند، به تمدن ‹نازکا› تعلق‌دارد که از حدود دویست تا ششصد میلادی در این منطقه شکوفا بوده‌است.

image029

 هدف این نقش‌ها چه بوده‌است؟ از لحظة کشف نقش‌های ‹نازکا› در چهل سال پیش توسط دکتر ‹پل کوزوک› این معما به صورت یک مسألة حیرت انگیز و پیچیدة باستان‌شناسی باقی مانده‌است. فرضیات و نظریات بسیاری ابرازشده که پاره‌ای از آنها بسیار بعیدمی‌نماید. آیا این خطوط نشانة فرودگاهی فضائی است که برای موجودات ماورای زمینی ساخته‌شده‌است؟ آیا به معنی امری عبادی است و مظهری از نیایش افراد بشر است که مشعل‌به‌دست به صورت دستجمعی در طول این خطوط تصویری در اوقات مقدس به ستایش و نیایش می‌پرداخته‌اند؟ آیا مشتمل بر کهن‌نقشه‌ای نجومی از سماوات و به تعبیر دکتر کوزوک بزرگترین کتاب نجومی جهان هستند؟ آیا به اطلاعاتی نمادین از نیاکان، برای نسل‌های آیندة بشری هستند؟ گرچه تعبیرات گوناگون بسیاری پیرامون اجزای نقش نازکا شده‌است، امروز بسیاری از محققان برآنند که این نقش دلالت بر نوعی امر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی دارد».(16)

 

image031

 image033image035

. image037image039..image041

 پیش از این در تفسیر ‹سورة جن›، بویژه آیه‌های ‹انالمسناالسماء › و ‹اناکنّا نقعد منها مقاعد للسّمع› آوردیم که مرحوم طبرسی به حدیثی اشاره‌می‌کند مبنی بر اینکه ‹جن‌ها› تا پیش از بعثت رسول اکرم اسلام، به آسمان پرواز می‌کرده‌ و به شنود فضائی می‌پرداخته‌اند، و از آن پس از این کار منع‌شده‌اند. بنابراین، در برخورد با این کشف، اولین نظر را از مجموعة نظرهایی که در توجیه معمای نازکا آورده‌شد، برمی‌گزینیم، و اعلام‌می‌کنیم:

این نقش‌ها نشانة فرودگاهی است که به‌وسیلة هوشمندانی زمینی که با فضا پیوندی داشته‌اند، ساخته‌شده‌است.

بویژه آنکه تمدن نازکا از حدود 200 سال پیش از میلاد تا سال 600 میلادی در این منطقه شکوفاشده و 600 میلادی، زمان با برانگیختن رسول اکرم است.(سال بعثت،‌ 610 میلادی است.) که حدیث نقل‌شده، ارتباط فضائی جن‌ها را تا آن زمان یاداورشده‌است. البته با خواندن آیه‌های مربوطه نیز این مطلب دستگیر هرکس می‌شود و نیاز چندانی به تأیید روایی نیست.  

بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گرفت که پس از منع‌شدن جنیان از رفت‌وآمد به آسمان، تمدن آنها در آمریکای جنوبی بویژه نازکا روبه‌انحطاط‌می‌رود و یا مجبور به ترک محیط می‌شوند، به دیگرسیاره‌ها ‌رفته،‌ و در آنجا ماندگارمی‌گردند. در بررسی تمدن‌های کهن آمریکای لاتین، جدا از تمدن نازکا، به تمدن‌های دیگری نیز برمی‌خوریم که تاریخ فروریزی آنها نیز پایان قرن ششم،‌ و آغاز قرن هفتم میلادی یعنی بعثت رسول اکرم است و بدین ترتیب این نظر بیش از پیش تأییدمی‌گردد.

 

EL TAJIN    MAIN PYRAMIDAL STRUCTURES  1987- Nestled in the 

Verdant & Vibrant TUXLAS  Mts. ; Veracruz,  Mexico NEXT IN GROUP

image # C56-click to enlarge

image # C42-click to enlarge

image # C54-click to enlarge

image # C53-click to enlarge

 

یافتة باستان‌شناسی تازه‌ای که درپی ‌خواهد‌آمد نیز با عواملی که این دگرگونی را در ساختار محیط زیست کرة زمین ایجادکرده‌، و زمین را آمادة چنین تحولی کرده‌است، بی‌ارتباط‌نیست:‌

«به‌نوشتة روزنامة گاردین چاپ لندن، بررسی‌هایی که توسط محققان بر روی درختان کهن موجود در نقاط مختلف اروپا و آمریکا از فنلاند و لهستان تا سیبری و شمال آمریکا و حتی آمریکای جنوبی صورت‌گرفته، نشان می‌دهد که درحدود سال 540 میلادی حادثه‌ای فاجعه‌آمیز در سطح جهانی به‌وقوع‌پیوسته‌است».

«به اعتقاد محققان، شواهد موجود بر روی حلقه‌های نشان‌دهندة رشد سالانه درختان کهن حاکی از آن است که به واسطة این رویداد کیهانی کل اروپا در تاریکی و سرما فرورفت و بیش از یک‌سوم ساکنان این قاره به‌واسطة بروز خشکسالی و عدم تولید محصولات کشاورزی جان‌باختند».

«بروز خشکسالی در هرمنطقه‌، آثار خود را به روی حلقه‌های نشان‌دهندة‌ رشددرختان برجای می‌گذارد؛ اما مشاهدة حلقه‌های مشابه در درختان مناطق مختلف جهان طی یک دورة زمانی خاص پدیده‌ای شگفت‌انگیز و غیرعادی است که حکایت از بروز فاجعه‌ای در ابعاد بسیارگسترده دارد. به‌اعتقاد پژوهشگران این بررسی‌ها نشان می دهد که در حوالی سال سال 540 یا 541 میلادی زمین در معرض بمباران شهاب‌سنگ‌های کیهانی قرارگرفت و حیات موجودات جاندار در معرض خطر جدی واقع‌شد».

«در تاریخ مکتوب جهان، به این فاجعه اشاره‌ای نشده؛ تنها در داستان‌های افسانه‌ای مربوط به آرتورشاه و دلاوران میزگرد از ماجرای یک شاه پیر و سالخورده و زمین لم‌یزرع و بروز خشکسالی ذکری به‌میان‌آمده‌است. مورخان زمان مرگ آرتورشاه را بین 537 تا 542 ثبت‌کرده‌اند». (اگر دقت‌شود متوجه‌می‌شویم که این تحولات با خود بعثت رسول اکرم در شبه‌جزیرة عربستان و پیامدهای آن بی‌ارتباط نیست).

«در عین حال محاسبات اخترشناسان در سال 1990 آشکارساخت که زمین در فاصلة سال‌های 400 تا 600 میلادی درمعرض بمباران شهاب‌سنگ‌ها قرارداشته‌است».(17)

++++    ====    +++++

چنانکه گذشت، یکی از نشانه‌های آثار هموساپین‌ها یا جنیان این است که باستان‌شناسان  در مورد آثارشان مات و مبهوت مانده اند و به رمزوراز آنها پی‌نبرده و اظهار بی‌اطلاعی کرده‌، و یا آنها را به الهه‌ها و خدایان نسبت‌داده‌اند. ‹معمای نازکا› نیز یکی از این آثار است. دنبالة مطلب:

«از زمانی که خطوط عظیم تصویری نازکا کشف‌شده‌است، بانو دکتر ‹ماریا ریچ›، اخترشناس ریاضی‌دان، زندگی خود را وقف بررسی آنها کرده‌است. و می‌کوشد ارتباطی میان این تصاویر با رویدادهای نجومی بیابد. وی پاره‌ای از استنباط‌های خود را برای پیام یونسکو تنظیم‌کرده و فرستاده‌است:

‹به نظرمی‌رسد درست‌ترین تعبیر برای این تصاویر عظیم که برخی از آنها دویست تا سیصد متر طول دارند، این باشد که چنان ترسیم‌شده‌اند که از هوا به‌چشم‌آیند. این نقش‌ها می‌توانند نمایانگر صور فلکی باشند که به عنوان اندیشه‌نگار تمدن کهنن دیگری، پیوندی با الوهیت دارند. این صور فلکی بر اساس چگونگی دیده‌شدن‌شان در شب،‌ معرف فصل‌های مختلف سال هستند... صور فلکی مذکور مربوط به همان زمانی است که فصل بارندگی و فیضان آب بود؛ و چنان بزرگ ترسیم‌شده‌اند که رب‌النوع آب، خود بتواند از فراز جایگاه خویش، آن نقوش را ببیند و به‌یادآورد که فیضان باران را نازل‌کند

         البته تمام باستان‌شناسان با نظر دکتر ریچ موافق نیستند، اما اهتمام او را در باز خواندن معانی این خطوط شکننده، ستایش می‌کنند. خطوطی که با آنکه هنوز رازشان تفسیرنشده، در میان زیباترین آثار آفرینش‌های هنری برجای خواهندماند».

روشنگری: خانم دکتر ریچ می‌گوید بایستی این نشانه‌ها برای دیده‌شدن از فضا باشد ولی چون نمی‌‌داند موجودی به نام جن تا سال 600 میلادی با فضا در ارتباط بوده، آن را به رب‌النوع آب نسبت می‌دهد. این نظر که آثار نازکا مربوط به جنیان است، هنگامی بیشتر تأییدمی‌گردد که توجه داشته‌باشیم از ویژگی‌های هموساپین‌ها و تیره‌های مختلف آنان یعنی جن‌ها این بود که بیشترین نقش‌ها را حک یا ترسیم می‌کردند، به حیوان‌ها اهمیت بیش از اندازه می‌دادند و از شکل‌های هندسی مانند مثلث، ذوزنقه، و ستاره در نقاشی‌هایشان بهره‌می‌بردند.

         البته این را نیز نباید از نظر دورداشت که خداوند گفته‌بود که جن‌های سرکش را به نقاط دوردست زمین و آسمان می‌فرستم؛ و آمریکای لاتین دورترین قاره به بین‌النهرین است.

 

فصل پنجم: واپسین‌سخن و نتیجه‌گیری

در پایان، گفتنی است که تمام گواهی‌ها و دلیل‌هایی که از آغاز تاکنون آورده‌شد،‌ شاید بخش کوچکی از انبوه گواهی‌هایی باشد که در آینده و بویژه آینده‌ای نزدیک درستی این نظریه را تأییدکنند؛ زیرا هم‌اکنون با کاوش‌هایی که در جای‌جای قاره‌های آمریکا و آفریقا و در زیر آب‌ها و اقیانوس‌ها، توسط باستان‌شناسان آغازشده،‌ و هرروزه کشف‌های تازه‌ای به‌دست‌می‌آید، هیچ دور از نظر نیست که ابهام‌های انسان‌شناسان و باستان‌شناسان در مورد ساکنان کره زمین در طول بیست هزارسال گذشته بیشتر نشود و محاسبات آنان را مبنی بر وجود تنها یک نوع هوشمند به نام ‹انسان› برهم‌نریزد.

روشنگری: این نظریه و بویژه سطرهای بالا در سال 1365 پژوهش و نگارش‌شده، یعنی هنگامی که هنوز دو پژوهشی که در صفحه‌های 13، 18، 19، و 20 اضافه‌شد،‌ به‌دست‌نیامده‌بود. بنابراین می‌بینیم که نگارنده پیش از این کشف‌ها به زمینه و امکان آنها اشاره‌کرده‌است و جادارد باز هم تأکیدشود که هنوز نادانسته‌های انسانی بسیاربسیار بیشتر از دانسته‌های اوست و باید بسیار بکاود تا به حقایق وجودی خود که گریزی هم از دانستن آنها نیست،‌ پی‌ببرد؛ زیرا که ‹انسان› به‌گونه‌ای فطری حقیقت‌جوست، بویژه در مورد حقیقت ‹خود› او.

 

TEOTIHUACAN, Valley of MEXICO, 1982 (Sacred Place of the Giants) NEXT IN GROUP

ASTRONOMICAL COMPLEX   and   CEREMONIAL CENTER

image # Q89-click to enlarge

image # Q37-click to enlarge

Pyramid of the SUN-Avenue of the Dead

Pyramid of the SUN

 

image # Q30-click to enlarge

image # Q36-click to enlarge

Pyramids Sun & Moon

Pyramids Sun & Moon

 

         ادامة گفتار: به‌یقین، کشف آثاری دیگر مانند، تمدن عجیب آزتک‌ها و مایاها، تکنولوژی بسیارپیچیدة بشقاب‌های پرنده(یوفوها)، اهرام زیر آبی مثلث برمودا یا مثلث شیطان (اژدها)، و نیز اهرام سه‌‌گانة مصر، بانیان تمدن‌های ‹آتلانتیس› و ‹نازکا›، وجود شهری چهارهزارساله در آمریکای شمالی که در سال 1986 کشف‌شده، هنر صخره‌ای آفریقا، برجای‌گذارندگان بازمانده‌های پخت‌وپز، سازندگان تپه‌ها و خانه‌های دریاچه‌ای، همه و همه، برای دانشمندان پرسش‌های بی‌شماری را پیش‌‌‌آورده و خواهدآورد؛ که گریزی از تغییرنظر و باورداشتن وجودی هوشمند، جدای از انسان کنونی نخواهندداشت. بویژه اینکه آنان هنوز شگفتی‌شان از نقاشی‌های غارهای آلتامیرا رفع‌نشده و از ابهام تمدن‌های کهن قاره آفریقا(جدا از دوران فرعون‌ها) رهایی‌نیافته‌اند،‌ و از اندیشة‌ سازندگان تمدن ‹موهنجو-دارو› و اهرام سه‌گانة مصر بیرون نیامده‌اند.

image053image054

 

         البته طلیعة این تغییرنظر از هم‌اکنون پدیدارگشته‌است. به عنوان نمونه، نظریة‌ مسکونی شدن آفریقا توسط اقوام آسیایی رد‌شده‌است. بدین ترتیب به سهولت می‌توان مدعی شد که در بسیاری از نقاط زمین از جمله آفریقا، تمدن‌هایی قبل از مدنیت نمونة آسیا(شرق مدیترانه و بین‌النهرین که منزلگاه و جای رشدونمای ‹آدم› بوده) وجودداشته‌است. بنابراین دانشمندان چاره‌ای نخواهندداشت، جز آنکه یا تکامل و سیر تکاملی تمدن‌ها را منکرشوند،‌ و یا چندگونگی انواع پس از نئاندرتال‌ها را باورداشته‌باشند؛ و در نهایت، با تفکیک و طبقه‌بندی آثار تمدنی به‌دست‌آمده، به جدابودن آفرینش انواع هوشمند، یعنی هموساپین‌ها و انسان کنونی(هموساپین ساپین) معتقدشوند و این نظریه را بپذیرند.

image056        

برای پایان‌یافتن نیک این گفتار، بخشی از نوشتة مستند و مستدل ‹اولدروگه› را که نظریة ‹مسکونی‌شدن آفریقا به وسیلة اقوام آسیایی› را رد‌کرده‌است، در اینجا می‌آوریم:

«در نظر ‹هگل›، آفتاب دانش و معرفت نخست از آسیا به اطراف پرتو افکنده و تاریخ جهان از همین قاره آغاز شده‌است. دانشمندان اروپایی این عقیده را مسلم می‌دانستند که آسیا گهوارة بشریت، و مرکز و پرورشگاه مللی بوده‌است که اروپا و آفریقا را به‌تصرف‌خوددراورده‌اند».

 

image058 

«آفریقا یگانه قاره‌ای‌ است که در آن می‌توان سیر تحول و توسعة تدریجی بشر را بدون هیچ‌گونه گسیختگی بازیافت. در این قاره آثار و نشانه‌هایی از ‹استرالوپتیک‌ها›، ‹پیتکانتروپ‌ها›، ‹نئاندرتال‌ها›، و هموساپین‌ها، هرکدام با ابزارهای خاص خود، مشاهده‌می‌شوند که از دیرباز تا دوران نوسنگی پی‌درپی به عرصة وجود پا نهاده‌اند. این کشفیات، خنده‌داربودن این عقیده را که آفریقا درگذشته، از توسعة فرهنگی درون‌زایی برخوردارنبوده‌است، کاملاً ثابت‌می‌کند. در این باب، نقوش و تصاویر کنده‌کاری‌شده برروی صخره‌ها در کوهستان‌های اطلس، آفریقای جنوبی و صحرا، ملاک و شواهد بسیار برجسته و پراهمیتی را تشکیل‌می‌دهند.

این‌همه، موجب گردید که در تفصیل تحول فرهنگی اقوام و ملل آفریقایی، دگرگونی اساسی به‌وجودآید. مثلاً اکنون معلوم‌شده‌است که در دو منطقة صحرا و ساحل، تاریخ دوران نوسنگی، به یک زمان قدیمی‌تری که هرگز گمان آن نمی‌رفت، مربوط می‌شود؛ و این خود، در تفصیل توسعة آفریقا نسبت به دنیای مدیترانه و بخصوص خاورنزدیک، تغییرات کلی به‌وجودمی‌آورد.

آثار کشف‌شده در تاسیلی نئاجر و در ‹تادرارت ـ آکاکوس› واقع در مرز الجزایر و لیبی، مدارک و شواهد بسیار قانع‌کننده‌ای هستند. بررسی اجاق‌ها و قطعات ظروف سفالین، نشان می‌دهد که 8000 سال پیش، استفاده از این گونه ظروف در مناطق یادشده،‌ متداول بوده‌است.

image059image060

 

مهمتر از اینها نتایج حاصله از بررسی بقایایی از مواد آلی جمعاوری‌شده در ‹نوبی سفلی› است که نشان‌می‌دهد در حدود سیزده‌هزارسال پیش از میلاد، برداشت محصول و تهیة دانه‌ از غلات وحشی دراین منطقه متداول بوده‌است. ممکن است، در آینده با به‌دست آمدن اطلاعات دقیق‌تر در برخی از جدول‌های مربوط به تارخ وقایع، اصلاحاتی صورت‌گیرد؛ ولی فرضیة مربوط به مسکونی‌شدن دنیای کهن به وسیلة اقوام بیگانه که تاکنون مطرح بود، دیگر به طور مطلق از اعتبار افتاده‌است. برعکس، قارة آفریقا را باید مرکزی شمرد که در قدیم‌ترین دوران‌های تاریخ بشریت انسان‌ها و فنون زمان آنها به نقاط دیگر جهان پخش و پراکنده‌شده‌اند. در ادوار بعدی، جریان معکوس مشاهده‌می‌شود. بدین معنا که در مورد این دوران‌ها، سیل مهاجرت اقوام بیگانه به سوی قارة آفریقا به حرکت درامده‌است.(18)

 

 بازگشت‌ها

(1)قصص قرآن صدرالدین بلاغی ص 299

(2) جلد یازده بحارالانوار ص 267

(3) به نقل از قاموس قرآن ج اول ص 52

(4)ترجمه از ص 103 و 104 ج 11 بحارالانوار، پیرامون تفسیر آیات 30، 31، 32 سورة بقره

(5) قصص قرآن‌ ص 356

(6) پرتوی از قرآن ج اول ص 115

(7) نقش ملائکه در سازماندهی و حرکت جهان ـ محمود صلواتی ص 23 تا 38

(8) مجمع‌البیان چاپ بیروت، جلد 10 ص 367 تمام نقل‌های بعدی، از این چاپ است.

(9) تاریخ تمدن ویل‌دورانت جلد اول صص 139 تا 141. تمام نقل‌های بعدی از جلد اول است.

(10) روزنامة ژچپوسپولیتا چاپ ورشو، لهستان 8/2/1999ـ ص: 24 بخش علم و فن

(11) روزنامة همشهری-  2/5/1380 ص 5- مقاله‌ای از دکتر فرهانیه استاد دانشگاه‌صنعتی‌شریف

(12) زیبایی نور  نوشتة ‹بن بوا› ترجمة مهندس پرویز قوامی صص 78 و 83

(13) پیام یونسکو شمارة 116 ، مقالة ‹زریو›

(14) پیام یونسکو شمارة 175 مقالة ‹ریسمان آریادنه‌ای› نوشتة ‹امانوئل پریرا› همراه با تصاویری جالب‌توجه از کنده‌کاری‌های روی سنگ.

(15) پیام یونسکو،‌ شمارة بهمن‌ماه 1365

(16) پیام یونسکو، شمارة 183 آذرماه 1365 ـ همراه با تصویرهایی هوایی از جمله ‹مرغ زرین‌پر› نودمتری ‹نازکا› که در این نوشتار نیز آمد.

(17) جمهوری اسلامی 27/7/79

(18) پیام یونسکو    شماره 116

 

 

Qur’an & Genetic (A miracle of Qur’an)

Qur’an & Genetic

(A miracle of Qur’an)

On Giant Chromosomes in the Qur`an

Ahmad Shammazadeh

Topics:

Which Chromosomes are called Giant Chromosomes?

What interested me to conduct a research on Giant Chromosomes?

Why and how the Almighty God has guided us to study the Giant

Chromosomes?

The situation and importance of Giant Chromosomes in modern Genetics.

Is it possible that Giant Chromosomes have brought life to Earth?

 

*****

Which chromosomes are called Giant Chromosomes?

The 23rd pair of human chromosomes is the sexual Chromosome and the 22 remaining pairs are called Autosomal Chromosomes. Eight pairs(from no. 1 to no. 8) of them, are Giant Chromosomes. These 8 pairs of chromosomes are very important for human life, because every giant chromosome is made up of about 181 million letters that make up the human genetic code.

 

ENDOMITOSIS AND ENDOREDUPLICATION

Nagl et al. (1985) described polytene chromosomes as giant chromosomes produced by changes in the mitotic cycle during the interphase stage. In such a modified nuclear cycle, the chromatin duplicates its DNA content during the G1 and S stages, but, instead of passing to the G2 stage, the nucleus initiates a new G1 phase, thus starting a new cycle of chromatin duplication. This type of cycle was first described in 1939 by Geitler, as occurring in the somatic cells of the insect Gerrislateralis (Painter and Reindorp, 1939; D''''''''''''Amato, 1964), and was named the endomitotic cycle because it develops within the nuclear envelop without either achromatic spindle formation or nuclear or cellular division (Nagl, 1970a; Brodsky and Uryvaeva, 1985). The term endomitosis is, however, generally used to describe the formation of both polyploid and polytene nuclei (q.v. Nagl, 1974). Nagl (1978, 1981, 1987) has suggested the term endocycle rather than endomitosis, and D''''''''''''Amato (1984) has adopted the term endomitotic and endoreduplication to distinguish between those that produce polyploid and polytene nuclei, respectively.

The endomitotic cycle (endomitosis) starts with a normal prophase (endoprophase), after which the chromosome contracts further (endometaphase), their sister chromatids separate from each other (endoanaphase) and decondense to assume the interphase nuclear structure, resulting in polyploid cells, with double the chromosome number (endopolyploidy) at the end of each cycle. The essential difference between endomitosis and the normal cell cycle is the absence of nuclear membrane dissolution in endomitosis, with the whole cycle occurring inside the nucleus. Such cycles have been observed in the anther tapetum of some angiosperm species, as in some Passiflora species and in Papaverrhoeas( Figure 1a).

The endoreduplication cycle differs from endomitosis because it results in polytene cells (cells with many identical paired chromatids). In the endoreduplication cycle, the chromatid number is duplicated, but they do not segregate, and after various endoreduplication cycles, larger and thicker chromosomes are produced, called polytenics. In the endoreduplication cycle, the condensation and decondensation stages are not evident (DAmato 1984, 1989), except in some cells where it is possible to see the chromocenter dispersion phase, known as the Z-phase (Nagl, 1970b, 1972; Cavallini et al., 1981). (Plant polytene chromosome, Gianna Maria Griz Carvalheira). The full paper can be found in the final pages.

 

*****

 

What interested me to conduct a research on Giant Chromosomes?

When reading the Qur`an during my teens, I encountered the sixth verse of surah Zumar and the eleventh verse of surah Shura, in which, The Almighty God explains the human embryonic stages, and the word “An’aam” is used for cattle such as camel, sheep, cow etc. Because cattle is not adjust to the word “An’aam” in these verses, made me think that possibly Almighty God did not mean the normal cattle, but possibly another type of creatures He means.

 

I went through many translations and interpretations of these Qur’an verses, but they all considered “An’aam” to be normal cattle .None used another meaning, and because cattle does not fit to these verses, interpreters and translators have made up another translation to adjust to the text!

 

When I was forty(after 25 years), a schematic shape of a pair of chromosomes in the Britannica Encyclopedia caught my eyes, while it was opened in the front of me, in a library. The shape showed that it has two short arms as hands, two long arms as legs, and a central part(centromere) as original body, exactly as cattle(An’aam!). On that day I felt very happy, because I finally found the original meaning of “An’aam” in those verses, after such a long time!

 

Why and how Almighty Has guided us to know the Giant Chromosomes?

By this discovery, only fifty percent of the problem or understanding of the verses was solved for me, because in the 6th verse of surah Zomar, it mentions eight pairs of An’aam, meanwhile human chromosomes are 23 pairs.

In another hand, this matter, of course is an important point! Because if The Almighty God had told us the 23 pairs of An’aam, everybody in today`s time, would immediately realize, that “An’aam” is chromosomes, without any use for human life! Then I get a result: Almighty would like tell us an important thing is useful for our living!

 

The Almighty God by mentioning eight pairs of An’aam, invited us to know what these 8 pairs of An’aam are?, and encouraged us to think about them, to conduct research on them, to find about their characteristics, and use the results in our lives.

 

Announcement: When The Almighty describes Himself proudly as the highest at the top and in the end of the verses would not like to tell us about such insignificant matters which is written in the interpretations and translations of Qur’an!

 

Therefore, while He describes Himself in the verse as “flourisher of the universe” on the top of the verse, and “there is nothing like Him; and He is the All-Hearer and the All-Seer”, in the end of the verse, of course, He would like to announce us certainly a very important matter!

خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ ۚ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ۚ ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ(Zumar :6)

فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا ۖ یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ ۚ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (Shura :11)

 

Below, are the various translations of the above verses:

 

Traditional and old-fashioned translation (from King Fahad complex for the printing of the Holy Qur’an):

 

“He created you(all) from a single person(Adam) then made from him his wife [havva(Eve)]. And He has sent down for you of cattle eight pairs(of the sheep, two, male and female, of the goats, two, male and female, of the oxen, two, male and female, and of the camel, two, male and female). He creates you in the wombs of your mothers: creation after creation in three veils of darkness “  (Zumar verse 6)

 

Notes:

- in this translation you can find that only 4 pairs of cattle is counted, not 8.

- Are not from Almighty God, other cattle that we use them in our lives!!?

 

“The creator of the heavens and the earth. He has made for you mates from yourselves, and for the cattle(also) mates. By this means He creates you(in the wombs)” (Shura verse 11)  

 

Modern translation (by Ali Quli Qarai- Printed by Islamic college for advanced studies- London):

 

“ He created you from a single soul, then made from it its mate, and He has sent down for you eight mates of the cattle. He creates you in the wombs of your mothers, creation after creation, in a threefold darkness” (Zumar verse 6)

 

“The originator of the heavens and the earth, He made for you mates from your own selves, and mates of the cattle, by which means He multiplies you” (Shura verse 11) 

 

My translation:

He created you from a unique soul. Then organized of it its mate, and He sent down for you eight pairs of An’aam. He creates you in the wombs of your mothers, a creation after another creation in three stages of darkness.(Zumar verse 6)

“The flourisher of the universe, organized for you of yourselves mates and of An’aam pairs, He reduplicates you in it(An’aam) there is nothing like Him; and He is the All-Hearer and the All-Seer” (Shura verse 11)

Notes:

-         In the 11th verse of surah Shura The Almighty God is clearly explaining the merging processof sexual chromosomes of man(X&Y) and of woman(X&X), and reduplication human embryo by this combined pair  chromosome, and the perfected and completed creation and prolongation of mankind, which He is proud of it.

 

-         Not only these two translations but all interpretations of Qur’an in every language has omitted the statement “He reduplicates you in it”, because interpreters can’t understand the meaning of An’aam, then, they add the phrase “by this means” to complete the translation.

 

-         In the vocabulary of Qur`an, the heavens and the earth means the universe.

 

-         “He sent down for you eight pairs of An’aam”. This statement is translated correctly in all translations, but none ask how God has sent us eight pairs of cattle from the heaven!! how and why?

On the other hand, this matter is against scientific achievements!

 

-         In the traditional translations, translators would like to explain the eight pairs of cattle, but they know, they have counted only four pairs of cattle!

 

-         When I was fifty five(after 15 years) Almighty, guide me to find the answer of my second question(what the eight pairs of An’aam or chromosomes are), as followings:

 

The situation and importance of Giant Chromosomes in modern Genetics.

From the  “Plant Polytene Chromosome”, which is a brief history of Giant Chromosomes with 80 reference articles, I understood the researches which have been conducted on Giant Chromosomes, considered them as Polytene Chromosomes. In this way, I knew why the title of Giant chromosomes could rarely be found on the net.

I also found the following information on the net. It shows Giant Chromosomes play an important role in therapy of many diseases. I underline the most important achievements below:

 

Scientists Analyze Chromosomes 2 and 4

NHGRI-Supported Researchers Discover Largest "Gene Deserts"; Find New Clues to Ancestral Chromosome Fusion Event

BETHESDA, Md., Wed., April 6, 2005 - A detailed analysis of chromosomes 2 and 4 has detected the largest "gene deserts" known in the human genome and uncovered more evidence that human chromosome 2 arose from the fusion of two ancestral ape chromosomes, researchers supported by the National Human Genome Research Institute (NHGRI), part of the National Institutes of Health (NIH), reported today.

In a study published in the April 7 issue of the journal Nature, a multi-institution team, led by Washington University School of Medicine in St Louis, described its analysis of the high quality, reference sequence of chromosomes 2 and 4. The sequencing work on the chromosomes was carried out as part of the Human Genome Project at Washington University; Broad Institute of MIT, Cambridge, Mass.; Stanford DNA Sequencing and Technology Development Center, Stanford, Calif.; Welcome Trust Sanger Institute, Hinxton, England; National Yang-Ming University, Taipei, Taiwan; Genoscope, Evry, France; Baylor College of Medicine, Houston; University of Washington Multi mega base Sequencing Center, Seattle; U.S. Department of Energy (DOE) Joint Genome Institute, Walnut Creek, Calif.; and Roswell Park Cancer Institute, Buffalo, N.Y.

"This analysis is an impressive achievement that will deepen our understanding of the human genome and speed the discovery of genes related to human health and disease. In addition, these findings provide exciting new insights into the structure and evolution of mammalian genomes," said Francis S. Collins, M.D., Ph.D., director of NHGRI, which led the U.S. component of the Human Genome Project along with the DOE.

Chromosome 4 has long been of interest to the medical community because it holds the gene for Huntington's disease, polycystic kidney disease, a form of muscular dystrophy and a variety of other inherited disorders. Chromosome 2 is noteworthy for being the second largest human chromosome, trailing only chromosome 1 in size. It is also home to the gene with the longest known, protein-coding sequence - a 280,000 base pair gene that codes for a muscle protein, called titin, which is 33,000 amino acids long.

One of the central goals of the effort to analyze the human genome is the identification of all genes, which are generally defined as stretches of DNA that code for particular proteins. The new analysis confirmed the existence of 1,346 protein-coding genes on chromosome 2 and 796 protein-coding genes on chromosome 4.

As part of their examination of chromosome 4, the researchers found what are believed to be the largest "gene deserts" yet discovered in the human genome sequence. These regions of the genome are called gene deserts because they are devoid of any protein-coding genes. However, researchers suspect such regions are important to human biology because they have been conserved throughout the evolution of mammals and birds, and work is now underway to figure out their exact functions.

Humans have 23 pairs of chromosomes - one less pair than chimpanzees, gorillas, orangutans and other great apes. For more than two decades, researchers have thought human chromosome 2 was produced as the result of the fusion of two mid-sized ape chromosomes and a Seattle group located the fusion site in 2002.

In the latest analysis, researchers searched the chromosome's DNA sequence for the relics of the center (centromere) of the ape chromosome that was inactivated upon fusion with the other ape chromosome. They subsequently identified a 36,000 base pair stretch of DNA sequence that likely marks the precise location of the inactivate centromere. That tract is characterized by a type of DNA duplication, known as alpha satellite repeats, that is a hallmark of centromeres. In addition, the tract is flanked by an unusual abundance of another type of DNA duplication, called a segmental duplication.

"These data raise the possibility of a new tool for studying genome evolution. We may be able to find other chromosomes that have disappeared over the course of time by searching other mammals' DNA for similar patterns of duplication," said Richard K. Wilson, Ph.D., director of the Washington University School of Medicine's Genome Sequencing Center and senior author of the study.

In another intriguing finding, the researchers identified a messenger RNA (mRNA) transcript from a gene on chromosome 2 that possibly may produce a protein unique to humans and chimps. Scientists have tentative evidence that the gene may be used to make a protein in the brain and the testes. The team also identified "hyper variable" regions in which genes contain variations that may lead to the production of altered proteins unique to humans. The functions of the altered proteins are not known, and researchers emphasized that their findings still require "cautious evaluation."

In October 2004, the International Human Genome Sequencing Consortium published its scientific description of the finished human genome sequence in Nature. Detailed annotations and analyses have already been published for chromosomes 5, 6, 7, 9, 10, 13, 14, 16, 19, 20, 21, 22, X and Y. Publications describing the remaining chromosomes are forthcoming.

The sequence of chromosomes 2 and 4, as well as the rest of the human genome sequence, can be accessed through the following public databases:

GenBank (www.ncbi.nih.gov/Genbank) at NIH's National Center for Biotechnology Information (NCBI); the UCSC Genome Browser (www.genome.ucsc.edu) at the University of California at Santa Cruz; the Ensembl Genome Browser (www.ensembl.org) at the Wellcome Trust Sanger Institute and the EMBL-European Bioinformatics Institute; the DNA Data Bank of Japan (www.ddbj.nig.ac.jp);

and EMBL-Bank (www.ebi.ac.uk/embl/index.html) at EMBL's Nucleotide Sequence Database.

NHGRI is one of the 27 institutes and centers at NIH, an agency of the Department of Health and Human Services. The NHGRI Division of Extramural Research supports grants for research and for training and career development at sites nationwide. Additional information about NHGRI can be found at www.genome.gov.

For more information, contact:Geoff Spencer, NHGRI

(301) 402-0911- spencerg@mail.nih.gov

******

 

Human genome hits halfway mark

Human chromosomes: Cracking the human code has been a bit like painting a picture.Four years after publishing a draft of the human genetic sequence, researchers have hit the halfway mark in producing the "gold standard" version.

They have just published a detailed run-down of a 12th chromosome - known as chromosome five - which means there are just 12 left to complete.

Chromosome five is the largest so far, with 923 recorded genes, of which 66 are involved in human disease.

The chromosome, which was sequenced by US scientists, is detailed in Nature.

It is the second of three chromosomes that the Department of Energy Joint Genome Institute (JGI) has finalised in collaboration with colleagues at the Stanford Human Genome Center (SHGC)

 

Code breakers

Cracking the human code has been a bit like painting a picture. First comes a rough sketch followed by a slightly fuller version before, finally, the minute detail is added.

When the draft version of the human genome was unveiled in June 2000, 97% of the "book of life" had been read. Then, last year, scientists announced the decoding was almost 100% complete.

Now, several institutions around the world have divided up the 24 humanchromosomes - the cellular structures into which DNA is wound - and are going through them with a fine-tooth comb for a final time, to fill gaps and correct errors.

This extremely accurate sequence will be a powerful tool for scientists trying to understand human disease.

 

Spencer Abraham, Secretary of Energy

They are, as it were, dotting the I's and crossing the T's and giving the whole sequence a thorough spell-check.

"It is about getting everything in the right order," commented Dr Tim Hubbard, of the Human Genetics group at the Sanger Institute in Cambridge, UK.

"In the draft version there were 100,000 gaps in the whole genome. It was a small percentage of the sequence, but it meant you were uncertain about the order of the pieces.

"It is important for doing experiments to have the complete sequence - to have no gaps at all."

 

Giant chromosome

According to researchers at the JGI and SHGC, the landmark chromosome five is a genetic behemoth, containing key disease genes and a wealth of information about how humans evolved.

"This extremely accurate sequence will be a powerful tool for scientists trying to understand human disease," said US Secretary of Energy, Spencer Abraham.

 

DNA IN HUMAN CELLS

The double-stranded DNA molecule is held together by chemical components called basesAdenine (A) bonds with thymine (T); cytosine(C) bonds with guanine (G)

These letters form the "code of life". There are estimated to be about 2.9 billion base-pairs in the human genome wound into 24 distinct bundles, or chromosomes

Written in the DNA are about 30,000 genes, which human cells use as starting templates to make proteins. These sophisticated molecules build and maintain our bodies.

 

The giant chromosome is made up of 180.9 million letters - A's, T's, G's and C's that make up the genetic code.

Of the 923 genes that sit on chromosome five, 66 are known to be link to disease when they go wrong. Another 14 diseases seem to be connected to chromosome five genes, but they have not been linked to specific genes yet.

Having a detailed picture of chromosome five will be an immense help to researchers investigating these illnesses.

 

"It is very useful to have a base sequence which you can then compare individuals to," Dr Hubbard told BBC News Online.

"Then you can look for key differences between people that do have the disease and people that don't have the disease."

 

Another feature of chromosome five will pique the interest of scientists studying the difference between humans and chimpanzees.

Despite great similarities between the genomes of the two species, there are some key structural variations.

In particular, one large section of chromosome five is flipped backwards in humans compared with chimps.

Such an inversion makes it impossible for the two chromosomes to pair up during reproduction, which could have driven a wedge between the evolving ancestral populations.

 

 

'Junk' DNA

It is not just the genes in chromosome five that the scientists are interested in. Volumes of genetic materiallie in between the genes, which for a long time were dismissed as "junk" by researchers.

But on closer inspection, it seems this judgement was premature. The fact that sequences of junk were conserved for hundreds of generations suggests they have a function worth holding on to.

"Important genetic motifs gleaned from vast stretches of non-coding sequence have been found on chromosome five," said Eddy Rubin, JGI's director.

"Comparative studies conducted by our scientists of the vast gene desert... have shown these regions, conserved across many mammals, actually have a powerful regulatory influence."

Over the next few months, the remaining 12 human chromosomes should be completed to a final gold standard of accuracy.

 

Dr. Hubbard concluded: "Severalgroups are working on the remaining chromosomes - tidying them up - and they should all be complete by the end of the year."

 

Is it possible that Giant Chromosomes have brought life to Earth?

As I have stated , the sixth verse of surah Ana`m states that “God sent down for you eight pairs of An`am ”, as God is using the word “sent down”, He is possibly telling us that the primary source of life have arrived from interstellar space to Earth in eight pairs of chromosomes, this matter also confirms modern scientific theories which state that the primary elements of life have been brought to Earth by comets.

It had been previously expected that the “Rosetta” research satellite in 2014 will have scientific achievements for us, but it seems that researchers have not still achieved a desired result. Because so far I have been unable to find the results of the mission.

 

Finally, we can also ask the question, are Giant Chromosomes responsible for turning the primitive man to the modern man? and if the answer is yes, then will this make Darwin`s evolutionary school in the context of anthropology crumble.

 

 

 

Note:

The complete Persian/Farsi text of this article(13 pages), since 2006 has been published in some of the famous Iranian websites on Qur’an under the title of: چهارپایان ویژه قرآنی

 

March 2015- Ahmad Shammazadeh- hmdshmzdeh@gmail.com

Attached paper:

Plant Polytene Chromosome

Gianna Maria GrizCarvalheira

Laboratَrio de Citogenética Vegetal, ءrea de Genética, Departamento de Biologia, UFRPE, 52171-030 Recife, PE, Brasil. E-mail: carva@elogica.com.br

INTRODUCTION

Polytene chromosomes are structures found in highly specialized tissues in some animal and plant species, which are amplified through successive cycles of endoreduplication, finally producing several copies of each chromosome. For this reason, they have been very important in elucidating chromosome fine structure and physiology, especially in diptera.

In plants, polytene chromosomes have been observed in only a few species, and seemed to be restricted to ovary and immature seed tissues, e.g., in Phaseoluscoccineus and P. vulgaris (Nagl, 1981), until relatively recently, when they were observed in the cells of the anther tapetum of Vignaunguiculata (Guerra and Carvalheira, 1994) and of some Phaseolus species (Carvalheira and Guerra, 1994). With the discovery of the polytenics in tapetum tissue, it was observed that in many other species of various angiosperm families the tapetal cells also display polytene, polyploid or both types of nuclei. In some species of Phaseolus and Vigna the polytenics are more clearly defined and, therefore, better suited to the study of this type of chromatin organization. It is, however, important to differentiate between the nuclear cycles that result in polyploid nuclei and those that produce polytene nuclei, because these two terms of the nuclear types are often used indiscriminately in the literature. In this paper some aspects of the occurrence of plant polytenes will be summarized along with the structure and function of these chromosomes.

ENDOMITOSIS AND ENDOREDUPLICATION

Nagl et al. (1985) described polytene chromosomes as giant chromosomes produced by changes in the mitotic cycle during the interphase stage. In such a modified nuclear cycle, the chromatin duplicates its DNA content during the G1 and S stages, but, instead of passing to the G2 stage, the nucleus initiates a new G1 phase, thus starting a new cycle of chromatin duplication. This type of cycle was first described in 1939 by Geitler, as occurring in the somatic cells of the insect Gerrislateralis (Painter and Reindorp, 1939; D''''''''''''Amato, 1964), and was named the endomitotic cycle because it develops within the nuclear envelop without either achromatic spindle formation or nuclear or cellular division (Nagl, 1970a; Brodsky and Uryvaeva, 1985). The term endomitosis is, however, generally used to describe the formation of both polyploid and polytene nuclei (q.v. Nagl, 1974). Nagl (1978, 1981, 1987) has suggested the term endocycle rather than endomitosis, and D''''''''''''Amato (1984) has adopted the term endomitotic and endoreduplication to distinguish between those that produce polyploid and polytene nuclei, respectively.

The endomitotic cycle (endomitosis) starts with a normal prophase (endoprophase), after which the chromosome contracts further (endometaphase), their sister chromatids separate from each other (endoanaphase) and decondense to assume the interphase nuclear structure, resulting in polyploid cells, with double the chromosome number (endopolyploidy) at the end of each cycle. The essential difference between endomitosis and the normal cell cycle is the absence of nuclear membrane dissolution in endomitosis, with the whole cycle occurring inside the nucleus. Such cycles have been observed in the anther tapetum of some angiosperm species, as in some Passiflora species and in Papaverrhoeas( Figure 1a ).

The endoreduplication cycle differs from endomitosis because it results in polytene cells (cells with many identical paired chromatids). In the endoreduplication cycle, the chromatid number is duplicated, but they do not segregate, and after various endoreduplication cycles, larger and thicker chromosomes are produced, called polytenics. In the endoreduplication cycle, the condensation and decondensation stages are not evident (DAmato 1984, 1989), except in some cells where it is possible to see the chromocenter dispersion phase, known as the Z-phase (Nagl, 1970b, 1972; Cavallini et al., 1981).

Depending on the behavior of the sister chromatids, polytene nuclei can be divided into two structural types. The first, and most well studied, are the chromosomes of the larval cells of Drosophila, Chironomidae and other diptera (Ashburner, 1970; Brodsky and Uryvaeva, 1985). These polytenics are characterized by numerous transverse bands along their linear axis, produced by the exact pairing of sister chromatids and the intimate association of their chromomeres (Ashburner, 1970). The somatic pairing of homologous chromosomes gives the false impression that there has been a decrease in chromosome number, because each nucleus appears to contain the haploid number of giant chromosomes.

The other structural type of polytene nuclei also has the grouping of sister chromatid bundles resulting from several endoreduplication cycles, but in this case is characterized by the lack of any intimate pairing of the chromatids ( Figure 1b ). This nucleus type is observed more frequently, typical examples being found in the gianttrophoblast cells of mammals (Nagl, 1985), the trophocit cells of many insects (Painter and Reindorp, 1939), some ovary tissues during the development of many angiosperms (Corsi et al., 1973; Nagl, 1976) and in the anther tapetum of some plant species (D''''''''''''Amato, 1984; Guerra and Carvalheira, 1994; Carvalheira and Guerra, 1994, 1998). In these nuclei, which can be recognized both by the large size of their chromocenters and by the diploid number of polytene chromosomes, the chromosome number does not appear to be reduced as in polytene-type nuclei. Another peculiar giant chromosome type, which likewise does not present somatic pairing, has been found in some ciliates (e.g., Stylonychiamytilus) that have a macronucleus with polytene chromosomes and a diploid micronucleus (Ammermann, 1971; Ammermann et al., 1974). The polytenics of these ciliates display band and interband patterns (also seen in Drosophila), but the macronucleus disintegrates after its development while the micronucleus remains active.

It is interesting to note that the endocycles are not processes of cell multiplication but are associated with cell differentiation and seem to be genetically controlled, with both endopolyploidy and polyteny leading to cell specialization in certain tissues. These nuclei have generally been observed in ephemeral tissues made up of only a few cells with intense metabolic activity, the main function of which is to provide nutritional support to vital organs during certain periods of development (e.g., the larval salivary glands of insects, the mammalian trophoblasts and the embryo suspensor cells of angiosperms). In such tissues, the cytoplasmatic volume and nuclei DNA content of the cells are increased by endomitosis or endoreduplication cycles (Nagl, 1974, 1985; Nagl et al., 1985).

OCCURRENCEOF POLYTENE CHROMOSOMES

Polytene nuclei were first observed in the larval salivary glands of Chironomidae, by Balbiani in 1881, but only at the beginning of the 1930s did Heitz and Bauer & Painter, independently and simultaneously, rediscover these enormous nuclei in the Malpighian tubules of Bibiohortulanus and in the larval salivary glands of Drosophila melanogaster, respectively (Ashburner, 1970). A few years later, Koltzoff, in 1934, and Bauer, in 1935, proposed the term polytenics for the giant chromosomes observed in these nuclei (Ashburner, 1970); polytene cells have since been described in many species (Nagl, 1978; Brodsky and Uryvaeva, 1985; Carvalheira and Guerra, 1998).

In plants, the first giant nuclei were observed by Osterwalder in 1898, in the enormous antipodal cells (antipodes) of the embryo sac of Aconitum (Nagl, 1981). However, as with the discovery of the giant cells of Chironomidae, the antipodal nuclei were largely forgotten for about 60 years. Only in 1956 did Tschermack-Woess and collaborators, during a reappraisal of the genus Aconitum genus and other plant species, recognize that the chromosomes observed in the antipodes were polytenics (Nagl, 1981). Unlike Drosophila polytene chromosomes, which present numerous bands and interbands, plant polytenics have a granular and fibril structure with no distinct bands (see Figure 1 ). This structure probably occurs because of the absence of intimate synapsis between the sister chromatids. It is also believed that the chromocenter dispersion phase (Z phase) has some influence on the morphology of plant polytenics, as it results in a slight separation of these chromatids (Nagl, 1970a). However, Nagl (1969a) has reported that in Phaseolus vulgaris the structure of polytene chromosomes of embryo suspensor cells seems to be altered when these cells are submitted to low temperatures, becoming partly compacted and forming bands similar to those seen in Drosophila. Such results have not been observed again, remaining the only report of plant polytenics with bands and interbands.

Since the discovery of the polytene nuclei in antipodes, many other tissues composed of polytene cells have also been described ( Table I ). It is interesting to note that, until very recently, the cells with polytene chromosomes seemed to be limited to ovary tissues (antipodal cells, synergids, endosperm and embryo suspensor cells); however, polytenics have now been observed in anther hair, glandular hair and anther tapetal cells ( Table I ).

Polyteny can also be induced in vitro and it has been found that the meristematic tissues of root tips and the cotyledon cells of some plant species are able to form polytene chromosomes when submitted to specific treatments, including high temperatures (Shang and Wang, 1991) or an appropriate amount of certain growth regulators (mainly auxin and cytocinin) in the medium (Marks and Davies, 1979; Therman and Murashige, 1984).

POLYTENE CHROMOSOMES OF EMBRYO SUSPENSOR

The most widely studied plant tissues with polytene cells is the Phaseolus embryo suspensor tissue. This tissue is found in the developing ovary of several angiosperm species (Esau, 1974). In P. coccineus and P. vulgaris, the suspensor is composed of about 200 cells, distributed between the basal and junction regions. The basal region is formed of about 20 giantmononucleate cells with a high level of polytenization, and with the DNA content of some cells being up to 8.192 C (Brady, 1973a,b). The junction region is composed of about 180 cells linking the basal region to the embryo proper. This last region possesses polyploid cells and/or cells with low polyteny level (Brady and Clutter, 1974).

The embryo suspensor provides nutritional support for the immature embryo, supplying proteins or synthesizing the substances necessary for embryo development (Schulz and Jensen, 1969). The underdevelopment of the cell wall of suspensor cells and their other structural characteristics indicate their secretory function in transporting nutrients through their membranes to the embryo (Nagl, 1974; Cionini, 1987). Analyses of the growth regulator level and transcription activity indicate that the suspensor tissue may play an important role during embryo ontogenesis, and seems to have a function in the synthesis of phytohormones needed for embryo development (Walbot et al., 1972; Clutter et al., 1974; Alpi et al., 1975; Cionini et al., 1976; Lorenzi et al., 1978).

The basal cells of the embryo suspensor tissue of P. coccineus display 22 polytene chromosomes that are up to 30 times larger than the mitotic ones (Nagl, 1974), the 11 chromosome pairs having been identified earlier by their heteropycnosis pattern (Nagl, 1967). All mitotic chromosomes present heterochromatic centromeric bands and some weak interstitial and terminal ones (Schweizer and Ambros, 1979). Staining with the fluorochromes CMA and DAPI has revealed that most of these bands are CMA+, although unlike mitotic bands they contain a small amount of DAPI+ heterochromatin (Schweizer, 1976). The difference observed in the fluorescent pattern has been attributed to the better structural resolution of the giant chromosomes.

In situ hybridization experiments, with isotopic (q.v. Schumann et al., 1990) and non-isotopic markers (q.v. Nenno et al., 1994), have contributed considerably to the characterization of polytenics. These techniques have permitted both the location of many of their DNA sequences and the study of their replication cycle (Brady and Clutter, 1974). For example, the cytolocalization of the ribosomal genes in P. coccineus has been demonstrated by the use of RNAr-H3, revealing RNA puff activity both in satellite pairs and in the heterochromatin of chromosome pairs, without satellites (Avanzi et al., 1971, 1972; Durante et al., 1977). Isotopic techniques have also made it possible to observe the extra nucleoli associated with the telomeres of the polytenics without satellites, suggesting the existence of amplification in this region (Nagl, 1973). Actually, the extra DNA synthesis in the polytenics of the Phaseolus suspensor occurs at the beginning of embryogenesis and not simultaneously with the endoreduplication cycles (Avanzi et al., 1970). Such gene amplification can occur both in the ribosomal cistrons and other regions of the genome and involves some polytene chromosome chromatids (Cremonini and Cionini, 1977). Some of these amplified regions are released from the polytenics to form micronucleoli. According to Avanzi et al. (1971), the micronucleoli are composed of a spherical mass of ribonucleoprotein covered by a layer of DNA. These micronucleoli seem to be associated with the intense metabolism of the suspensor basal cells (Nagl, 1973).

With advances in the fluorescence in situ hybridization technique (FISH), several other sequences have been located in plant polytene chromosomes. The first genic sequence hybridized in polytenics was that of the phaseolin group (Schumann et al., 1990; Nenno et al., 1993, 1994). This gene encodes the main seed storage protein of Phaseolus species. In these papers, it was demonstrated that the phaseolin gene seems to be located in chromosome 7 of P. coccineus. Another gene that has been located in the polytenics of P. vulgaris is the PGIP gene which encodes for polygalacturonase-inhibiting protein, a cell wall protein that specifically inhibits fungal endopolygalacturonases that are important during the early stages of plant pathogenesis. The PGIP gene has been located in a single region of the pericentromeric heterochromatin of the chromosome pair X, next to the euchromatin (Frediani et al., 1993).

The FISH technique as applied in polytene chromosomes has also been a useful tool to study gene evolution. Nagl (1991) hybridized telomeric DNA and the aromatase gene sequence (both from human genome) in P. coccineus and P. vulgaris polytenics. The results showed that these sequences also hybridize with plant chromosomes, supporting the hypothesis of the evolutionary conservation of important coding or non-encoding sequences throughout living organisms.

POLYTENE CHROMOSOMES OF ANTHER TAPETUM

Polytene chromosomes are also observed in other plant tissues, of which the anther tapetum tissue has made valuable contributions to the understanding of polytenics in angiosperms. This tissue is widely conserved, being found in groups ranging from bryophytes to angiosperms (Pacini and Franchi, 1993).

The tapetum is the innermost layer of the anther wall in close contact with the pollen grains ( Figure 1c ). It is generally composed of a simple layer of cells, characterized by the presence of dense cytoplasm and quite a well-developed nucleus (Echlin, 1971). During the differentiation of the tapetum, the cells increase both their cytoplasmatic and nuclear volume and then undergo autolysis and degenerate (Mascarenhas, 1990). The tapetum''''''''''''s function seems to be related to the maturation of pollen grain, with biochemical and cytological studies demonstrating the intense metabolic activity in its cells at the end of the tetrad stage and during exine formation (Rowley, 1993).

Until recently, most of the information on the nuclear development of the tapetal cells has come from studies of anther ontogenesis, based on histological analyses by optical or electronic microscopy. Cytological analyses in tapetum were done mainly by Cooper (1933), Brown (1949), Oksala and Therman (1977), Franceschi and Horner (1979), and D''''''''''''Amato (1984, 1989). However, cytogenetical analysis of the tapetal cells of Vigna species has revealed that this tissue can present very peculiar characteristics (Guerra and Carvalheira, 1994). Anther tapetum cells are characterized by the presence of endomitotic or endoreduplication cycles (Cooper, 1933; D''''''''''''Amato, 1984, 1989; Malallah et al, 1996). In species where the tapetum layer is composed of mononucleate cells, the increase in DNA content is generally a consequence of several endoreduplication cycles, while in species with bi- or multinucleate cells in the tapetum it is the endomitotic cycle which is responsible. In spite of the endoreduplication cycle producing mononucleate cells, tapetalbinucleate cells with polytene nuclei have sometimes been observed (Carvalheira and Guerra, 1994).

In general, at the beginning of meiosis, the tapetal cells are mononucleate and diploid. During the tapetal differentiation, three cellular types can be observed, i.e. multinucleate cells, with more than one diploid nucleus (Malallah et al., 1996), mononucleate cells, with a single polyploid nuclei (Carvalheira, G.M.G. and Guerra, M., unpublished data), and mono- or binucleate cells, with one or two polytene nuclei (Carvalheira and Guerra, 1994). In each of these cases, the DNA content per cell is often increased, suggesting that this tissue needs several copies of most genes to supply specific substances for exine development and consequent pollen grain maturation.

The increase in the ploidy level is probably caused either by suppression of anaphase movement (producing a dumbbell-shaped polyploid interphase nucleus) or by the occurrence of endomitotic cycles (DAmato, 1989), while the increase in the number of nuclei per cell is due to the occurrence of one or more mitosis cycles without cytokinesis, resulting in multinucleate cells. Polytene nuclei, on the other hand, are formed through the endoreduplication cycles, and could remain in the interphase stage until the S phase, or progress to the prophase stage and return to a new G1 phase (Guerra and Carvalheira, 1994).

Analysis of both ploidy level and nuclear structures in tapetal cells in genera of several subfamilies has revealed that their chromatin structure may be constant at the genus level. In the family Scrophulariaceae, for example, some species of the genera Pedicularis and Melampyrum have tapetal cells with tetraploid nuclei, in the post-meiotic period. On the other hand, in this same family, the genera Odontetis, Euphrasia and Bellardia have nuclei with enormous chromocenters, but with the same ploidy level (Greilhuber, 1974).

Like the other plant tissue with polytene chromosomes, anther tapetum cells can display polytenics that vary in structure and morphology from species to species (q.v. Nagl, 1974, 1981; Carvalheira and Guerra, 1994, 1998). For example, polytene nuclei in the antipodes of Papaverrhoeas were classified by Nagl (1981) into four different types, i.e., nuclei with chromocenters associated with radial chromatin bundles; decondensed nuclei with isolated chromatin fibers; nuclei with condensed chromatin, and nuclei with polytenics proper. Similar variation was found in suspensor cells of Phaseolus embryos, where the polytenics sometimes had granular or fibril form, depending on the degree of contraction in the interchromomeres (Nagl, 1978).

According to Carvalheira and Guerra (1998), the chromatin structure of the polytene nuclei in tapetal cells may basically be divided into three different types:

1. Individualized polytene chromosomes whose chromatin bundles are heteropycnotic in the proximal region and dispersed in the distal region ( Figure 1d ), characteristic of Phaseoluscoccineus, P. vulgaris (Carvalheira and Guerra, 1994), Vignaunguiculata (Guerra and Carvalheira, 1994; Carvalheira and Guerra; 1998), V. umbellata, V. radiata (Carvalheira and Guerra, 1998), Lathyrus and Sesbaniamarginata.

2. Polytene nuclei with chromocenters associated with the chromatin bundles ( Figure 1e ), found in most of the species analyzed, including Arachishypogeae, Caesalpineaechinata, Clitoriacajanifolia, Crotalaria retusa, in three Habenaria species, Luffacylindrica, Macroptiliumpeduncularis, two Phaseolus species (Carvalheira and Guerra, 1994), Pithecellobiumdulce, Pisumsativum, Sophoratomentosa, Tropaeolummajus and Zomicarpariedeliana.

3. Polytene nuclei with chromocenters unassociated with chromatin bundles ( Figure 1f ), a less frequent type, characteristic of Genipaamericana, Indigoferahirsuta, Lupinuspolyphyllus, Vignavexillata (Carvalheira and Guerra, 1998) and Vicia sp.

Of these three types of chromatin organization, only the first is ideal for karyological analyses. The polytenics of this group is generally individualized and condensed. This type of chromatin organization has allowed good chromosome spreads to be obtained, facilitating the chromosome counting. In most Phaseolus and Vigna species analyzed that had this type of organization, it was possible to observe all 22 chromosomes of the karyotype (q.v. Guerra and Carvalheira, 1994; Carvalheira and Guerra, 1994).

Although this type of chromatin organization seems to be ideal for karyological analyses, these polytene chromosomes are somewhat smaller than those observed in the embryo suspensor of Phaseolus or those of some other genera (compare Figure 1b and d ). The largest polytenics of the anther tapetal cells (observed in Vignaunguiculata) are about 3.5 times bigger than the mitotic ones (Guerra and Carvalheira, 1994). The difference in size observed between polytenics of the embryo suspensor and anther tapetum is probably related to the number of endoreduplicated cells present in each of these tissues. As was mentioned previously, only a few basal cells undergo many endoreduplication cycles in the embryo suspensor tissue (Nagl, 1981), while in the anther tapetum hundreds of cells undergo this process. The low level of chromatin endoreduplication associated with a large number of cells seems to satisfy the metabolic necessities of both the anther tapetum and microspores. On the other hand, in the giant cell of the embryo suspensor, many endoreduplication cycles seem to be necessary to maintain the perfect functional and nutritional stage of the embryo, most of whose nutrients are supplied by the suspensor cell.

Although the polytenics of the anther tapetum are reduced in size, they have helped in the cytolocalization of DNA sequences. The first in situ hybridization in tapetalpolytenics has revealed interesting data different from that which was observed in the polytene chromosomes of the embryo suspensor (Guerra and Kenton, 1996). As stated earlier, after in situ hybridization with the human telomere DNA probe, Nagl (1991) observed that the embryo suspensor polytenics of Phaseolus show a group of dots or compact bands at the telomeres. However, when synthetic telomere oligomers were hybridized with tapetumpolytenics in an amphidiploid hybrid of Phaseolus, the oligo was preferentially located at, or close to, the chromocenters. These fluorescent areas were distributed randomly in the nuclear area, although association with the nuclear boundary was never observed (Guerra and Kenton, 1996). This may suggest that, at least in some aspects, the basic molecular organization of diploid nuclei in the anther tapetum is not completely conserved after the endoreduplication cycles. In fact, the loss of telomere association with the nuclear membrane has been documented in some special chromosome types, such as pigeon lampbrush chromosomes (Solovei and Macgregor, 1995) and Dipterapolytenic chromosomes (Agar and Sedat, 1983). In plant polytene nuclei, however, this loss of telomeric association with the nuclear envelope was reported for the first time in anther tapetumpolytenics (Guerra and Kenton, 1996).

These chromosomes have also helped in the identification of the 45S ribosomal sites in Phaseoluscoccineus and Vignaunguiculata (Guerra et al., 1996), and 5S sites, in V. radiata and V. unguiculata (Carvalheira et al., 1998). In P. coccineus, six ribosomal sites were observed in tapetal cells, as has been reported previously (see Avanzi et al., 1972; Durante et al., 1977). Surprisingly, however, ten ribosomal sites were observed in V. unguiculatatapetumpolytenics (Guerra et al., 1996), instead of one or two pairs as earlier reported (Frahm-Leliveld, 1965; Barone and Saccardo, 1990; Galasso et al., 1992). The large number of ribosomal sites observed in V. unguiculata when compared with Phaseolus has suggested that this increase in ribosomal sites may have been initiated by genetic mechanisms, such as gene conversion. According to Guerra et al. (1996), the variation in the number of rDNA sites observed between species of related taxa could be due to the differential amplification and fixation of rDNA sequences at different chromosomal sites. On the other hand, four 5S ribosomal sites were observed in V. radiata and V. unguiculata (Carvalheira et al., 1998), confirming the previous reports for V. unguiculata (Galasso et al., 1995), although these reports were first published for V. radiata.

In conclusion, although the polytenics of the anther tapetum are smaller than those in suspensor cells, both the large number of polytene cells in this tissue and their structural polytene morphology make these chromosomes more convenient for the study of plant polyteny and chromosome organization. Guerra and Carvalheira (1994) and Carvalheira and Guerra (1994, 1998) have suggested that such chromosomes present cycles of diffuse and condensed stages. The change from diffuse to condensed stage seems to depend on the endoreduplication level, genetic background and environmental factors. All these observations suggest that bundled polytene chromosomes of plants, at least in tapetal cells, are most probably the consequence of advanced endoreduplication cycles resulting in prophase or prophase-like chromosomes that may still be able to perform some DNA and RNA synthesis (Brady and Clutter, 1974; Cionini et al, 1982).

جن موجودی که از نو باید شناخت(جن در قرآن)

جن موجودی که از نو باید شناخت

(جن در قرآن)

 فهرست

 پیش‌گفتار

 فصل اول ـ سورة جن

1-    ایمان جن به قرآن و اسلام

2-    پرواز جن در آسمان و شنود فضائی

3-    جنگیدن جن‌ها با خداوند

4-    پناه‌آوردن انس به جن و روابط میان آنها

 

فصل دوم ـ سورة الرّحمن و واقعه

1 - منشأ جن

2 - بعد زمان و جهانهایی دیگر

3 - توانایی جن و انس بر خروج از جوّ زمین

4 - چهره و پیکر جن

5 - وصف بهشت‌های چهارگانه

6 - تعریف زوج‌های سه‌گانه

7 - سیر نزولی ایمان در طول تاریخ

 

فصل سوم ـ سورة ناس

1-    شیطان کیست؟

2-    شیاطین کیستند؟

 

فصل چهارم ـ جن را بهتر بشناسیم

 1- جن و منظور از آفرینش او

 2- جن در خدمت سلیمان علیه‌السلام

 3- کثرت‌گرایی جن‌ها و روابط با انسانها

 4- جن و اعجاز قرآن

 5- جن‌پرستی در تاریخ

 6- جن در آتش

 

فصل پنجم ـ چکیده گفتار و نتیجه‌گیری

 

پیش‌گفتار

هر مسلمان معتقد، بر اساس آموزه‌های قرآن مجید باید تنها به وجود دو نوع اندیشمند مادی در کل عالم هستی اعتقاد داشته باشد. این دو نوع، یکی انسان است و دیگر ی جن. بنابراین اگر مسلمانی معتقد به وجود موجودات فرازمینی باشد، باید باورداشته‌باشد که فرازمینی‌ها یا انسان‌اند و یا جن.

         از آنجا که قرآن کریم به این موضوع اشاره دارد که جن‌ها تا قبل از بعثت رسول‌اکرم(ص) به آسمان پروازمی‌کرده‌اند، پس در این روزگار، نسبت‌دادن فرازمینی‌ها به جن‌ها شایسته‌تر است. بویژه آنکه قرآن می‌گوید جن‌ها کارهای شگفت‌انگیز و توانایی‌های شگرفی داشته و دارند و بر کارهای بسیارسخت، همواره پیروز گشته و قبل از انسان آفریده‌شده‌اند.

         متأسفانه دانشمندان مسلمان که دربارة شناخت انسان در قرآن کتابهایی نگاشته‌اند، به این مهم کمتر توجه‌کرده و به اهمیت این موضوع پی‌نبرده‌اند که جن‌شناسی جدای از انسان‌شناسی نیست؛ و اصولاٌ‏ اگر از دیدگاه انسان‌شناسی فرهنگی و باستان‌شناسی به این موضوع بنگریم، درخواهیم یافت که تا جن را نشناسیم انسان را نیز نخواهیم شناخت؛ زیرا آثار به‌جا‌مانده از جن‌ها و انسانها در طول تاریخ چندین و چند هزار سالة آنان بر روی کرة زمین، چنان با یکدیگر درآمیخته و به هم گره‌خورده‌است که تشخیص و تفکیک آنها از یکدیگر، خود نیازمند ایجاد شاخة جدیدی در دانش باستان‌شناسی است.

         البته اگر دانشمندان بویژه باستان‌شناسان غیرمسلمان در این زمینه به تفکر بنشینند و معتقد به موجودی اندیشمند جدای از انسان شوند، بسیاری از مشکلات و معضلات باستان‌شناسی آنان نیز حل خواهد‌شد؛ و از سردرگمی‌هایی که پس از مشاهدة یافته ها و آثار عجیب بر روی زمین گریبانگیر آنان می‌شود نیز رهایی خواهندیافت. و باز اگر به کاوش و جست‌وجو پیرامون شناخت جن بپردازند(که مسیحیان نیز بدان معتقدند) در رفع پیچیدگی‌های باستان‌شناسی بیش از پیش کامیاب خواهندشد.

 

نوشتة زیر از فصل ‹راز تمدن‌های گمشده› کتاب ‹عجیب‌تر از رؤیا› شایان توجه است:


«…
این خرابه‌ها بقایای یک معبد باستانی است که در ساختمان آن، بیش از یک میلیون بلوک سنگی به ابعاد 15× 15× 30 سانتی‌متر، از جنس گرانیت به‌کاررفته‌است! نکتة شگفت‌انگیز در مورد معبد ‹زیمبابوه› آن است که تا شعاع صدها کیلومتر این معبد،‌ هیچ‌گونه اثری از سنگ معدن گرانیت مطلقاً وحودندارد… »
«
صدها نمونه از این اسرار باستان‌شناسی و انسان‌شناسی در سراسر جهان وجوددارد که دانشمندان تاکنون نتوانسته‌اند توضیح قانع‌کننده‌ای دربارة آنها به دست‌دهند و پرسش‌ها همچنان بدون پاسخ می‌ماند. چه کسانی این شاهکارهای مهندسی اولیه را آفریده‌اند؟ چه کسانی این‌همه بناهای باورنکردنی، معابد عظیم و شهرهای شگفت‌انگیز خالی از سکنه را ایجادکرده‌اند؟»


«
گروهی بر این باورند که در گذشته‌های دور، موجودات هوشمندی از کرات دیگر به سیارة ما آمده‌اند و بسیاری از این بناهای غول‌آسا و شگفت‌انگیز را آنان ساخته‌اند.  برخی می‌گویند که در گذشته، تکنولوژی پیشرفته‌تر از امروز بوده و بشر قادر به کارهای خارق‌العاده و حیرت‌انگیزی بوده‌‌است، ولی به عللی که هنوز بر ما معلوم نیست، این تمدن و تکنولوژی از میان رفته‌است. شاید نوعی مادة انفجاری یا سلاح مخرّب که به مراتب مدرن‌تر و پیچیده‌تر از سلاح‌های امروزی بوده، تمدن بشر را به نابودی کشانده‌است… »


«
افسوس که دانسته‌های ما دربارة گذشته بسیار اندک است، درحالی‌که هرچه از ‹گذشتهبیشتر بدانیم، آگاهی ما نسبت به ‹آینده› بیشتر خواهدشد


نکتة مهم و مهمترین نکته در این نوشته، همین دو سطر آخر است که هدف این گفتار نیز، همان‌گونه که آمد دانستن گذشته به منظور بهره‌برداری برای آینده‌ است.

 

در کل قرآن، به تقریب در صدوپنجاه آیه با عنوانهای جن، جنه، جان، شیاطین و یا بدون کاربرد واژه‌ای به جن اشاره شده‌است. علاوه‌بر این آیات، یک سوره به نام «جن» دربارة جن وجوددارد. یک سوره به بیان برخی ویژگیهای این دو نوع و نعمتهایی که خداوند به هریک از جن و انس به‌گونه‌ای برابر بخشیده‌است، می‌پردازد، که نام آن «الرحمن» است. سورة سوم که مشخصاٌ به هر دو نوع اشاره دارد، سورة ناس است.

گذشته از همة اینها، با دقت در بسیاری از سوره‌ها و آیات هیچ نشانه‌ای بر اینکه این سوره‌ها و آیات خطابشان تنها به انسان باشد، نمی‌یابیم. بلکه بسیاری از مسائل و موضوعهای مشترک بین انسان و جن را بیان می‌کنند. در سوره الرحمن خداوند آشکارا جن و انس را مخاطب قرارداده و آمدن آیه 13(که تا آخر سوره برای ثقلین از بندگانش تکرارمی‌شود،) پیش از آیه 14 (که ثقلین را معین می‌کند،‌) نشان از آن است که همواره خطاب قرآن کریم به جن و انس به طور یکسان است. در غیر این صورت آیة 13 اضافه‌است.

البته در روایات نیز آمده‌است که قرآن برای هر دو نوع جن و انس نازل‌شده، و پیامبر اکرم(ص) برای هر دو نوع مبعوث شده‌اند. ولی متأسفانه معمولاُمترجمین و مفسرین، فراموش می‌کنند تا این عامل را در ترجمه و تفسیر خود درنظربگیرند.

بنابراین، همان‌گونه که باستان‌شناسان عامل جن را در کاوشهای خود در نظر نمی‌گیرند و به بیراهه می‌روند؛ مترجمین، و مفسرینی که عامل جن را در ترجمه و تفسیر آیاتی که به جن اشاره ندارد، در نظر نگیرند، به بیراهه می‌روند و کلام حق را از موضع خود منحرف می‌کنند. این موضوع حتی خوانندگان و مطالعه‌کنندگان قرآن نیز دربرمی‌گیرد.

         در این پژوهش، در آغاز به شرح سوره‌های یادشده می‌پردازیم، پس از آن آیات پراکنده در کل قرآن کریم را می‌آوریم. سپس از این پژوهش نتیجه‌گیری می‌کنیم و از خداوند کریم می‌خواهیم تا ما را موفق به ترسیم تصویر جامعی از جن کند که خود به‌گونه‌ای پراکنده در قرآن عظیمش به‌دست‌داده‌است.

اسفندماه 1372 ـ احمد شماع‌زاده

                                                               دومین ویرایش: اردیبهشت 1383

بازنگری و ویرایش: اردیبهشت 1393

 فصل اول: سورة جن

 

ترجمة نوزده آیة اول از 28 آیة این سوره:

« بگو وحی شده به من که تنی چند از جن گوش‌فراداشتند. پس گفتند: همانا ما شنیدیم قرآنی شگفت را.(1) که راهنمایی می‌کند به سوی رشد پس به آن ایمان آوردیم و هرگز به پروردگار خویش کسی را شریک نسازیم.(2) و آنکه برتر آمد پایه پروردگار ما که نگرفت همسری را و نه فرزندی را.(3) و آنکه کم‌‌خرد ما بر خداوند یاوه می‌بست.(4) و آنکه ما پنداشتیم که آدمی و پری هرگز بر خدا دروغ‌نبندند.(5) و آنکه بودند مردانی از آدمیان که پناه می‌بردند به مردانی از جن، پس آنان را گناه بیفزود.(6) و آنکه آنان پنداشتند چنانکه شما پنداشتید که خداوند هرگز کسی را برنیانگیزد.(7) و آنکه ما قصد آسمان کردیم، پس آن را پرشده از نگهبانانی سرسخت و شهابهایی یافتیم.(8) و آنکه ما در جایگاه‌هایی از آسمان به گوش می‌نشستیم. پس هرکس اکنون گوش بنشیند، بیابد شهابی را که در کمین اوست.(9) و آنکه ما نمی‌دانیم آیا برای آنکس که در زمین است شر خواسته شده، یا اینکه پروردگارشان برای آنان نیکی اراده کرده است.(10) و آنکه از ما درستکارانی هستند و نادرستکار. ما گروههای گوناگونی بوده‌ایم.(11) و آنکه ما دانستیم که هرگز خداوند را در زمین به عجز درنیاوریم و نیز به عجز درنیاوریم او را با گریختن خود.(12) و آنکه هنگامی که ما هدایت(قرآن) را شنیدیم به آن ایمان آوردیم. پس کسی که ایمان ‌آورد به پروردگارش، پس نمی‌ترسد از کمبود و ستم.(13) و آنکه از ما مسلمانانند و از ما کجروان. پس کسی که اسلام آورد، آنان راستی و درستی را دنبال می‌کرده‌اند.(14) و اما کجروان پس هیزم دوزخ بوده‌اند.(15) و اگر بر روش(اسلام) می‌ماندند هراینه آبی فراوان می‌نوشانیدیمشان، و روزی بسیار.(16) تا بیازماییم آنها را در آن. و کسی که از ذکر پروردگارش روی برتابد، در عذابی سخت فروبردش.(17) و اینکه سجده‌گاهها( مساجد) از آن خداست. پس همراه با خدا کسی را مخوانید.(18) و اینکه هنگامی که بندة خدا به‌پاخاست تا دعاکند، نزدیک بود( از شیفتگی بسیار برای شنیدن آیات قرآن و پیامبر اکرم،) بر سروروی او بریزند.(19)

 

1ـ ایمان جن به قرآن و اسلام

الف ـ اعتقاد جن به هدایت قرآن و یگانگی خداوند را از آیات اول تا پنجم، و آیات 18 و 19 این سوره می‌توان دریافت. از آیة 13 برمی‌آید که برخی جنها با توجه و گوش‌فرادادن به آیات حق، به هدایت قرآن ایمان آورده و هدایت یافته‌اند و آنانکه هدایت ‌یافته‌اند، باوردارند که ایمان موجب می‌گردد از مسائل اقتصادی و اجتماعی، ویا هر چیز دیگری نهراسند. آیه 14 می‌فرماید جنها برخی تسلیم فرمانهای خداوندند و رستگارمی‌گردند، و برخی دیگر به‌بیراهه‌می‌روند.

ب ـ آیات 29 تا 31 سورة احقاف نیز در این زمینه است:

         و هنگامی که روی‌آورساختیم تنی چند از جن را به سویت که قرآن بشنوند، پس هنگامی که نزدش آمدند، گفتند خاموش باشید. پس هنگامی‌ که(خواندن قرآن) پایان گرفت، به سوی قوم خود، بیم‌دهندگان بازگشتند. گفتند ای قوم، همانا ما کتابی را که پس از موسی (از جانب حق) فروفرستاده‌شده، شنیدیم. آنچه پیش روی دارد گواهی می‌کند، و به سوی حق و به سوی راهی راست رهبری‌کننده‌است. ای قوم ما، بپذیرید دعوت‌کنندة خدا را. و ایمان آورید به او. بیامرزد شما را از گناهانتان و پناه‌دهد شما را از عذابی دردناک.   

 نتیجه‌گیری از آیات:

1.    آنانکه کلام حق را شنیدند، به رسالت پیامبر اکرم ایمان آوردند و خود مبلغ اسلام شدند.

2.    آنها قدرت تشخیص حق از باطل را دارند، و به کلام حق احترام‌می‌گذارند.

3.    آنان از گفتار حق متأثر، و خود، راهنمای دیگران می‌شوند.

4.    از بعثت انبیاء الهی آگاهی، و به آنها ایمان دارند.

 

2ـ پرواز جن در آسمان و شنود فضائی

الف ـ از آیات هشتم تا دهم این سوره برمی‌آید که جن موجودی است با قدرت پرواز، و تا قبل از بعثت رسول گرامی همواره به آسمان پروازمی‌کرده‌اند، ولی اکنون(با نزول قرآن) از این قدرت محروم شده‌اند. گذشته از پرواز عادی، آنان به آسمان می‌رفتند و در پایگاههای شنود فضائی خود، به شنود می‌نشستند، (انا کنا نقعد مقاعد للسمع) و پیامهای کیهانی از جمله وحی را می‌گرفتند. ولی به‌تازگی با پدیده‌ای نو(نزول قرآن)، روبه‌رو شده‌ و از پرواز منع‌شده‌اند.

         بنابراین، اگر اکنون جنی اقدام به شنود کند، تیر شهابی که در کمین اوست، بدون درنگ، او را مورد یورش قرارمی‌دهد. ولی جنها نمی‌دانند که این موضوع برای ساکنین زمین مفید خواهدبود و یا به ضرر آنهاست. (رجوع‌ شود به المیزان)

ب ـ آیاتی دیگر از قرآن در این زمینه:

آیات 16ـ ­18 سورة حجر: به راستی که ما در آسمان برجهایی قراردادیم و برای نظاره‌کنندگان آن را آراستیم و از هر شیطان رانده‌شده‌ای(جن بدکار) حفط‌کردیم، مگر آنکه استراق‌سمع‌کند، پس شهابی روشن، او را پی‌خواهد‌کرد.   

         آیات 6 ـ 10 سورة صافات: ما آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراستیم و آن را از هر شیطان سرکشی حفظ‌کردیم، ‌تا هرگز نتوانند که با شنود به ملأ اعلی(عالم بالا) راه‌یابند و از هر سو رانده، و به عذاب همیشگی گرفتارشوند. کسی که خبری را بدزدد، حتما تیر شهابی او را پی‌می‌کند.

         آیة 5 سورة ملک: و به تحقیق آراستیم آسمان دنیا را با چراغها و آنها را دورکننده‌هایی برای شیاطین قراردادیم و عذابی سوزان برای آنان آماده‌‌کردیم.

         آیات 210 تا 212 و 221 تا 223 سورة شعراء: این قرآن را شیاطین نازل نکردند، نه شایستگی و نه توانایی آن را دارند. همانا که آنها از شنود(وحی) معزول‌شده‌اند. آنان تنها از شنود وحی معزول‌شده‌اند ولی می‌توانند دیگر شنودها را به بدکاران دروغپرداز القاءکنند:

آیا خبردهم شما را که شیاطین بر چه‌کسی نازل‌می‌شوند؟ بر هر بدکار دروغ‌پردازی فرود‌می‌آیند. شنود‌های خود را القاء‌می‌کنند و بیشترشتان دروغگویانند.

 

از این آیات چنین برمی‌آید که خداوند در آسمان برجهایی قرارداده و برای حفظ این برجها، که ویژگی برج معمولاً دیدبانی است، آنها را نورانی‌کرده تا از سویی ویژگی‌های آنها به چشم شیاطین نیاید و از سوی دیگر از دور زیبا جلوه‌کنند و گذشته از این، اگر جن سرکشی اقدام به استراق‌سمع و شنود فضائی کرد، به گونه‌ای خودکار، با تیرهای شهابی که آمادة شلیک‌شدن‌اند، مورد اصابت، و اگر اقدام به گریز کرد، مورد پیگرد قرارگیرد.

نظر: افسانه‌های کهن، و آثار باستانی موجود در موزه‌های مختلف جهان، موجب‌شده‌است که پژوهشگرانی چند بویژه پژوهندة سرشناسی همچون ‹اریک فون دنیکن›‌ به این نتیجه برسد که مردانی پرنده با وسایلی فضایی وجودداشته که پس از نبردهایی سهمگین و احتمالاً طولانی به زمین بازگشته‌اند. البته وی از ‹شیاطین› و جن‌ها با عنوان ‹خدایان› نام می‌برد. ولی ما می‌دانیم که خدایانی وجودنداشته‌اند؛ بلکه جن‌ها بوده‌اند که تا آن اندازه توش و توان داشته‌اند که در تصور انسان بسیاربزرگ آمده و به عنوان خدایان یا ‹قدرت برتر› و به قول عوام ‹ازما بهترون› از آنها نام برده‌شده‌است.

اما با نزول قرآن کریم و پیشگیری از ادامة پرواز جن‌ها، می‌بینیم که تمدن‌های آنها نیز یک یکی از میان رفته و پس از قرن هفتم میلادی دیگر سخنی از پرواز و آثار پرواز شبه‌انسان‌ها و تمدن‌هایشان در میان نیست؛ بلکه به افسانه‌ها پیوسته‌اند و تبدیل به سؤالی بزرگ در دانش باستان‌شناسی شده‌اند.

 

3 ـ جنگیدن جن‌ها با خداوند

از آیة 12 سورة جن مستفاد می‌گردد که در مقطعی از تاریخ، جنها برای جنگ با خداوند به‌پاخاسته‌اند و درهرصورت شکست‌خورده و یقین پیداکردند که قادر به مقابله با خداوند و نیروهای الهی نیستند. از سوی دیگر، جنها هنگامی که نتوانستند در زمین با نیروهای الهی مقابله کنند و شکست‌خوردند، خواستند با قدرت پروازی که داشتند، از زمین بیرون‌رفته و به کرات دیگر و یا به پایگاههای شنود خود در آسمان بگریزند، ولی متوجه‌شدند نیروهای الهی همه‌جا هستند و هیچ‌جا از خشم خداوند درامان نیستند و یقین یافتند که نه در زمین و نه در آسمان قادر به شکست خداوند نخواهندبود.(به تفسیر المیزان رجوع‌شود.) 

از سویی داشتن قدرت پرواز، موجود را توانایی شگرفی می‌بخشد و به خود مغرور می‌گرداند. از سوی دیگر با توجه به شناختی که قرآن کریم در دیگرآیات به ما می‌دهد، جنها دارای توانایی‌های شگرفی بوده و قادرند بسیار سریع عمل کنند.

نظر: تمام این ویژگی‌های مثبت از یک‌سو، و از سوی دیگر فقدان روح الهی و درنتیجه فقدان صفات الهی در جن، که نکته‌ای منفی برای او در مقایسه با انسان است، از جنهای بدکار موجودی ساخته که خود را بزرگ پنداشته و چون ابلیس تکبر‌کرده و خیل عظیم شیاطین در برابر خداوند صف‌کشیده و اقدام به جنگ با نیروهای الهی ‌کرده‌‌اند. بنابراین معلوم می‌گردد در مقاطعی از تاریخ جهانی، بر روی زمین غوغاهایی برپابوده که تصور آن برای انسان امروزی بسیار مشکل است؛ البته آثار باستانی کهن، برخی از این وقایع تاریخی را بر ما روشن‌کرده‌است. ولی اگر پژوهشهایی با انگیزة تحقق‌بخشیدن به چنین نظریه‌هایی در دانش باستان‌شناسی صورت‌گیرد،‌ گره از بسی نابسامانی‌ها بویژه نابسامانی‌های موجود در انسان‌شناسی فرهنگی بازخواهدشد.

 

4 ـ پناه‌آوردن انس به جن و روابط میان آنها

از آیة شش سورة جن چنین استنباط میشود که در مقاطعی از تاریخ، قبل از نزول قرآن کریم و در دورانی بسیار دور، برخی انسانها به برخی از جنها پناه‌می‌برده‌اند،‌ و از آنان یاری می‌جسته‌اند. بدین ترتیب برخی انسانها با برخی جن‌ها ارتباط برقرارکرده و از یکدیگر بهره‌مندمی‌شدند و برخی انسان‌های دیگر جن‌پرست شده‌اند که در فصل چهارم، به آنها خواهیم پرداخت.

البته باید هوشیارانه و آگاهانه و از دیدگاه علمی و باستانشناسی به این ارتباطها نگریست. یعنی نه اینکه تصور کنیم ارتباطهایی که قرآن کریم از آنها یاد میکند محدود به روابط میان برخی افراد از جن و انس بوده باشد که اگر اینچنین بود تا آن اندازه مهم نبود که قرآن از آنها بدین گونه یاد کند بلکه ممکن است این ارتباطها روابطی میان تمدنهای انسانی و جنی بوده باشد که موجب ایجاد تمدنهای فراموش شده ای همچون آتلانتیس شده باشد. هرگونه همکاری که در آفریدن اهرام سه گانه و یا آثاری که از تمدن سومریان برجای مانده نیز میتواند جزء این گونه ارتباطها به شمار آید. زیرا به هیچ عنوان دانش انسان در آن مقاطع تاریخی مثلا عصر آهن تا آن اندازه پیشرفت نکرده بود که بتواند چنین تمدنهایی را ایجاکند.

 

نکته‌های دیگری که در سورة جن آمده‌است:

1.    جن‌ها درستکار و خلافـکار دارند.(آیة 11) مانند انسان

2.    جن‌ها از نظر نژادی و ویژگی‌های جسمی و روانی بسیار متنوعند.(آیة 11) برخلاف انسان.

 

همین موضوع موجب شده که انسان‌شناسان و باستان‌شناسان با دیدن آثار به جامانده از جنها که تصورمیکنند انسانی ‌است سردرگم شوند و دیدگاههایی تخیلی ارائه داهند. مثلا‌ُ برخی تیرهای آنان بسیارکوتاه‌قدند، و برخی دیگر بسیاربلندقد. برخی بسیار پیشرفته‌اند، و برخی بسیار وامانده. برخی از آنها شش انگشت دارند. برخی دیگر جمجمه ای کشیده دارند.

 

3.    برانگیخته‌شدن جنیان در روز قیامت.(آیات 7،15،16،17) مانند انسان.

 

فصل دوم: سورة الرّحمن و الواقعه

 

وجه نامگذاری سورة الرحمن: «رحمن» صفت رحمت فراگیر الهی است و چون در این سوره خداوند کریم نعمتهایی را که به گونه‌ای برابر به دو نوع جن و انس داده، مرتباٌ یاداوری می‌کند، نام مناسبی نیز که شمول و برابری را برساند به این سوره داده‌است و اصولاٌ در هر ‌جای دیگر از قرآن که صفت «رحمن» برای خداوند آمده‌باشد، علت همین امر است. مانند آیات پایانی سورة مریم(ع).

 

1ـ منشأ جن

آیات 14 و 15: خلق‌الانسان من صلصال کالفخار و خلق‌الجان من مارج من نار. یعنی خداوند انسان را از گل خشکیدة شبه‌سفال، و جنها را از شعلة بدون دود(حرارت) آفرید.

خداوند کریم در این دو آیه مایة اولیة تشکیل‌دهندة جسم انس و جن را مشخص‌می‌سازد و در آیه بعد بر هر دو منت‌می‌گذارد که این دو ویژگی نعمتهایی‌ است که به هر یک از شما عطا شده و اگر غیر از این می‌بود، شایسته شما نبود.

         آیات 26 و 27 سورة حجر نیز در این زمینه است: ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمأ مسنون والجان خلقنه من قبل من نارالسموم. یعنی به‌درستی که انسان را از گل خشکیدة لجن مانده‌شده و جنها را پیش از آن از هوای داغ(حرارت سمی و خفه کننده) آفریدیم.

 

دو مثال برای فهم مایه‌های اولیة انس و جن:

مثال اول در بارة انسان:‌ اگر در فصل تابستان، به بیابانهای خوزستان سفرکنید، می‌توانید مایة اولیة انسان را ببینید. همه‌ جای زمین ترک‌خورده‌است و شما نمی‌دانید زیر این لایة ترک‌خورده چیست. ولی اگر زمین را کمی بکنید، گل تیرة سبزرنگ و چسبنده‌ای را می‌بینید که در زمستان گذشته لجن بوده و با گذشت چندماه به این صورت درامده است. و به یاد آیه‌ای دیگر از قرآن در همین زمینه می‌افتید که می‌گوید«ما آنان را از گل چسبنده آفریدیم» صافات:11 

         پس لایة زیرین که گل است و شرح آن رفت، «حمأمسنون» بوده که اکنون «طین‌لازب» شده‌است و لایة بالایی همان طین لازب است، که پس از چندماه خشک‌شده، ترک ‌خورده و به ‹گل خشکیده› یا «صلصال» تبدیل‌شده‌است.

در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که انسان از خاک(تراب) و گل(طین)  خلق‌شده. در آیات فوق شکل نهایی گل به‌کارگرفته را بیان‌کرده، و تنها در آیة اخیر چسبندگی آن را نیز آورده‌است.

پس نتیجه‌می‌گیریم که مادة اولیة انسان به ترتیب این مراحل را طی‌کرده‌است:

 

 اول خاک بوده،(تراب)

سپس خاک با آب مخلوط ‌شده و گل شده،(طین)

سپس گل پرآب(شل)، مانده و لجن شده،(حمأ مسنون)

سپس لجن، مانده و سفت‌شده، به اندازه‌ا‌ی که لیزی و چسبندگی آن از بین نرفته.(طین لازب)

سپس این گل چسبنده، مانده‌ و خشک‌شده و جسم انسان را پدیدآورده‌است.(صلصال)

 

در زبان فارسی اصیل، به گل لجن‌شدة چسبنده، خرد(به فتح خ) گفته‌‌می‌‌شود. این شعر از شاعری به نام خسروانی، در وصف بازگشت انسان به اصل خویش است:

آن کجا سرت برکشید به چرخ            باز ناگه فرو بردت به خرد(فرهنگ عمید)

البته اگر به جای ‹آن کجا›، ‹آن خدا که› یا ‹آنکه› بود بهتر می‌بود.

 

مثال دوم دربارة جن: باز در فصل تابستان به همان بیابان می‌رویم. تفتیده‌شدن زمین بیابان، چنان حرارتی را دارد که گاهی به شکل سراب درمی‌آید. همان سرابی که از دور به آبی گوارا می‌ماند و هاجر(ع) را هفت بار درپی‌خودکشاند. سراب چیزی نیست جز تجسم حرارت که گهگاه به روشهای دیگری نیز می‌توان آن را دید. 

 

حرارت(مارج من نار) همان چیزی است که خداوند آن را مایة آفرینش جن قرارداده‌است.

با توجه به آیه ای که من نارالسموم داشت این حرارت را بهتر میشناسیم و مثالش این است: آن دود بی رنگ سمی و خفه کننده ای که از دودکش آبگرمکن گازی متصاعد میشود.    

 

2 ـ بعد زمان و جهانهایی دیگر

آیة 17: پروردگار دو مشرق و دو مغرب: در این زمینه دو دیدگاه می‌تواند وجودداشته‌باشد؛ و دیدگاه سوم از جمع این دو دیدگاه می‌تواند به‌وجود بیاید؛ ولی پیش از بیان دو دیدگاه لازم است بدانیم از آنجا که مشرق و مغرت به ساکن(موجود اندیشمند) وابسته است و نه به مسکون(سیاره)، پس اگر سیاره‌ای ساکنی نداشته‌باشد، کاربرد واژة مشرق و مغرب برای آن واهی است. بنابراین اشارة قرآن به وجود دو مغرب و دو مشرق برای ساکن است نه مسکون.

 

دیدگاه اول: چون همة سیاره‌ها کروی هستند، پس باید در مورد کرة زمین بگوییم یا دارای بی‌نهایت مغرب و مشرق است، و یا فقط یک مغرب و یک مشرق دارد. و چون مخاطب این سوره جن و انس است، نتیجه‌می‌گیریم که یکی از سیارات دیگر در اختیار جن‌هاست.

دیدگاه دوم: آیه اشاره به دو جهان با مشرق‌ها و مغرب‌های جداگانه بر روی کرة زمین دارد که جهان دیگری که ما نمی‌شناسیم، جهان جنهای روی زمین است. این دیدگاه با آیه‌های بعدی،‌ یعنی آیات 19 و 20 بیشتر تأییدمی‌شود.

البته آیة رب‌المشرقین و رب‌المغربین به گونه‌ای‌است که با هیچ‌یک از دو دیدگاه مطرح‌شده در تضاد نیست بلکه هر دو دیدگاه را دربرمیگیرد.

از سوی دیگر خداوند تنها در یک آیه دیگر به وجود مشرقها و مغربها اشاره دارد(فلااقسم برب المشارق و المغارب- معارج: 40) و بدین ترتیب به ما میگوید نه تنها یک سیاره مسکونی دیگر بلکه سیاره های مسکونی دیگری نیز در کیهان یافت میشوند. از اینرو باید به دانشمندان معتقد و جوینده جهانهایی دیگر مژده داد که راهی که در پیش گرفته اند و نیز کوششهایشان بینتیجه نخواهدماند.

مرج‌البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان

ترجمه: درامیخت دو دریایی را که درکنار یکدیگرند، میان آن دو، یک میانجی است که از  یکدیگر درنمی‌گذرند.

معمولاً آنانکه از دیدگاهی علمی در قرآن تدبرمی‌کنند، در تفسیر این دو آیه،‌ می‌گویند منظور از این دو دریا، ‹جریان آب گرم گلف‌استریم› است، که چنین پدیدة طبیعی را به‌وجودآورده‌است. ممکن است این موضوع هم درست باشد، ولی از آن جهت که این دو آیه بلافاصله پس از آیة دو مغرب و دو مشرق آمده، درست‌تر به نظرمی‌رسد که آنها را با آیة پیش از خود مرتبط بدانیم، و دو دریا را دو ‹جهانی› بدانیم، که همچون دریا مواج و در تلاطم‌اند، و زندگی در آنها جریان دارد و با اینکه در کنار یکدیگرند، ولی به واسطة یک پرده از جنس فاصلة زمانی، به یکدیگر تعرض و تجاوز نمی‌کنند؛ و مردمان هریک از این دو جهان، دیگری را حس‌نمی‌کنند.

            تدبر در این آیات را از آیة 10 این سوره آغازمی‌کنیم:

والارض وضعها للانام( و زمین را قرارداد برای مردمان)

            از این آیه معلوم می‌شود که:

ـ سخن از زمین است، نه سیارة دیگری.

ـ سخن از مردمان است، چه جن باشند و چه انس.

            سپس از میوه‌ها و نخل سخن‌ به‌میان‌می‌آورد، و پس از آن مادة اولیة هر یک از دو نوع (نوع بشر و نوع جن) را مشخص‌می‌سازد و بدین گونه مخاطب خود را برای تمام سوره مشخص‌می‌سازد. پس از این آیه است که از دو مغرب و دو مشرق برای هریک از این دو مردمان یادمی‌کند.

در تأیید بیشتر این دیدگاه،‌ می‌توان به سورة رعد آیة 3 استنادکرد که می‌فرماید خداوند از هر میوه‌ای دو جفت آفریده‌است.(که یک جفت آن برای جن‌هاست)

در آیة بعد گوشزدمی‌کند که برروی زمین «قطع متجاورات»(پاره‌هایی درکنارهم یا به موازات یکدیگر) وجود دارد.

نظر به اینکه در آیات 11 از هود، 15 از حجر، و 27 از یونس، «قطع من‌اللیل» آمده که به ‹پاره‌ای از زمان› اطلاق شده‌است، و از آنجا که یک نظریة علمی می‌گوید که بر روی همین کرة ما دو و یا چند جهان در کنار یکدیگر ولی با یک فاصلة زمانی وجود دارد که موجودات ساکن در هر جهان، یکدیگر را حس نمی‌کنند؛ به نظرمی‌رسد که منظور قرآن کریم دراین آیه اشاره به این جهان‌ها و از جمله جهان جن‌های روی زمین باشد. زیرا در غیر این صورت مسأله بسیار ساده به نظر می‌رسد و نیازی نبود که خداوند در پایان آیه بفرماید «ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون».

 

یاداوری: این موضوع را از آیة 50 سورة الرحمن: ‹فیهما من کل فاکهه زوجان› نیز می‌توان دریافت. یعنی همان‌گونه که بهشت‌ها و میوه‌های آنها برای این دو نوع در آخرت از یکدیگر جداست، در دنیا نیز باید زمین‌ها، باغ‌ها و میوه‌هایشان از یکدیگر جداباشد.

            نه تنها میوه‌ها که دام‌های این دو نوع، و به‌تبع آن دیگر نیازها و نعمت‌هایشان نیز جداست، و نتیجه آنکه دنیایشان جداست.

توجه به آیات 143و144 از سورة انعام، در این زمینه خالی از لطف نیست:

ثمانیه ازواج من‌الضآن‌اثنین و من‌المعزاثنین و من‌الابل‌اثنین و من‌البقراثنین

ترجمه: هشت جفت(چهارپا)، از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت و از شتر دو جفت و از گاو دو جفت.

            در این زمینه نقل گفتارهایی از فصل دوم کتاب ‹عجیب‌تر از رؤیا› خالی از صفا نیست:

«ظهور اسرارآمیز جانورانی مانند پلنگ سیاه در انگلستان،‌ مارهای غول‌آسا در داکوتای جنوبی، یا سوسمارهایی در رودخانه‌های فرانسه، احتمالاً به واسطة نقل‌وانتقال مرموز صورت گرفته‌است. گزارشهای به‌دست‌آمده حاکی از آن است که موجودات عجیبی در سراسر جهان زندگی می‌کنند که به هیچ‌رو متعلق به منطقة خود نیستند و با شرایط طبیعی آنجا وفق نمی‌دهند آنها می‌گویند این جانوران با جانورانی که در روی کرة زمین زندگی می‌کنند تفاوت دارند، انگار که متعلق به این سیاره نیستند. آیا ممکن است این جانوران از بعد ناشناختة دیگری که همزمان، درکنار بعد ما، در داخل یا خارج از آن (و یا هرجای دیگر) وجوددارد، آمده‌باشد؟ آیا آن بعد ناشناخته نیز دارای جانوران بومی خاص خود می‌باشد که گهگاه بر اثر نقل‌وانتقالات اسرارآمیز، به دنیای ما سرازیر می‌شوند؟ یا بالعکس جانواران ما نیز از روی صفحة زمین ناپدیدشده، به آن قلمرو ناشناخته از هستی گام می‌نهاند؟»

 

تونل زمان

در فصل هشتم کتاب ‹عجیب‌تر از رؤیا› به دیدگاه دوم پرداخته‌شده‌است:

در آنجا می‌خوانیم که نامه‌ای از شخصی به نویسندة کتاب رسیده که در آن نویسندة نامه گفته‌است از خیابانی که همیشه می‌گذشته، و کاملاً با آن آشنا بوده، شبی که با اتومبیل در آن حرکت‌می‌کرده، آن را بیگانه یافته، و نتوانسته به هیچ‌روی به چگونگی موضوع پی‌ببرد.

سپس نویسندة کتاب می‌افزاید: «این‌گونه اتفاقات، گاه و بی‌گاه در گوشه و کنار جهان پهناور به وقوع‌می‌پیوندد و شواهد زیادی وجوددارد که افراد گوناگون، ناگهان در ‹تونل زمان› قرارگرفته‌اند، و این‌گونه نقل و انتقال‌ها غالباً پرسش‌های زیادی را برمی‌انگیزد. ازجمله این سؤال که اگر ‹گذشته› به این زمان بازگردد، زمان ‹حال› به کجا می‌رود؟»

گفتنی است، خود نویسندة کتاب و امثال او نیز به یک اشتباه دچارشده‌اند، که سؤال مطرح‌شده، نتیجة آن است. هرجا که ‹زمان گذشته› مطرح شود، باید ‹زمان دیگری› جانشین آن شود تا نظریه درست دراید و پرسشی نیز پیش نیاید. البته نویسندة کتاب با پرسش‌های دیگری که مطرح می‌کند نظر خود را درست‌می‌کند:

«اگر نگارندة نامة بالا،‌ واقعاً در خیابانی رانندگی‌می‌کرد که عملاً چند سال پیش وجودداشت، پس خیابانی که هرروز از آنجا می‌گذشت به کجا رفته‌ و در کدام مکانی ناپدیدشده‌بود؟ آیا امکان دارد که بعدی از زمان، به‌طور همزمان در داخل یا به موازات بعد دیگری از زمان وجودداشته‌باشد؟»

«در بیشتر سفرهایی که به زمان گذشته(دیگری ـ نگارنده) صورت‌گرفته، کمتر شنیده‌شده که یکی از ساکنان زمان گذشته(دیگری ـ نگارنده)، به افرادی که به قول خود از حال به گذشته(جهان دیگری - نگارنده) گام‌نهاده‌اند، توجّهی نشان‌داده‌باشد. انگار این دیدار،‌ دیداری یکجانبه بوده‌است! افرادی که به گذشته(جهان دیگری - نگارنده) سفرکرده‌اند، مشاهدات خود را آنچنان دقیق و پرآب‌وتاب تعریف‌می‌کنند که انگار به تشریح یک فیلم سینمایی می‌پردازند، بی‌انکه توجه کسی به سوی او جلب‌شود!»

«خیابان اسرارآمیز!

چندسال پیش یک مرد آمریکایی به نام ‹راسل کرک› ماجرای جالبی برای روزنامة ‹لوس‌آنجلس تایمز› تعریف‌کرد که عیناً در این روزنامه به‌چاپ‌رسید. او گفت:

ـ در یکی از شبهای سال 1949 در فاصلة رسیدن ‹ترن› به ایستگاه، برای وقت‌گذرانی به تماشای شهر باستانی ‹یورک› پرداختم. هنگامی که شتابان به سوی ایستگاه بازمی‌گشتم، تصادفاً متوجه خیابانی کوتاه و نیمه‌تاریک شدم که در دو طرف آن عمارت زبیایی متعلق به قرن 17 و 18 دیده‌می‌شد. منظره‌ای بس دلفریب بود و بسان صحنه‌ای از یک افسانة زیبای قدیمی مرا به سوی خود فرامی‌خواند. دلم می‌خواست ساعت‌ها در این خیابان تماشایی پرسه بزنم اما چون می‌ترسیدم از ترن عقب بمانم، درنگ‌نگردم و با عجله خود را به ایستگاه رساندم. با خود عهدکردم که دوباره سری به ‹یورک› بزنم و با خاطری آسوده به تماشای مناظر آنجا بپردازم سرانجام به عهد خود وفاکردم و چندماه بعد دوباره به ‹یورک› بازگشتم؛ اما هرچه جست‌وجوکردم، ‌اثری از این  خیابان نیافتم انگار که در اصل چنین خیابانی وجود خارجی نداشته‌است!.. کشیش شهر یورک گفت این قسمت از شهر، تقریباً از سال 1914 متروک و ویران‌شده‌است و بمب‌هایی که در جنگ جهانی دوم بر روی این ناحیه فروریخت، بجز چند خانه، بقیه را ویران کرده‌است.

کرک در پایان تعریف این ماجرا گفت:

ـ اکنون از خود می‌پرسم اگر در آن شب عجیب از سوارشدن به قطار لندن منصرف‌می‌شدم و در آن خیابان به گشت و سیاحت می‌پرداختم چه حادثه‌ای رخ‌می‌داد؟ اگر به یکی از خانه های این خیابان زیبا می‌رفتم و در می‌زدم چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا با بازشدن در، نیرویی مرا به درون می‌کشید و با بسته‌شدن در، برای همیشه به بعد زمانی دیگری قدم می‌گذاشتم؟»

 

ـ «یکی از قدیمی‌ترین داستان‌های علمی ـ تخیلی که دربارة تونل زمان به رشتة نگارش درامده، کتاب مشهور ‹ماشین زمان› اثر ‹اچ. جی. ولز› نویسندة نامدار انگلیسی است. او در این کتاب به تعریف ماجرای شگفت‌انگیزی می‌پردازد که طی آن یک دانشمند فیزیکدان به کمک دستگاهی که اختراع‌کرده‌است، به آیندة دور و بعد زمانی دیگر سفرمی‌کند».

ـ «ابعاد متفاوت زمان ممکن است با یکدیگر منطبق‌گردند، اما ساکنان آنها، هرگز نمی‌توانند بر یکدیگر اثر متقابل داشته‌باشند».

«یک ماجرای عجیب دیگر

در مه 1967 مجلة فرانسوی ‹فیت› ماجرای حیرت‌انگیز دیگری دربارة سفر به گذشته(زمان دیگری ـ نگارنده) انتشارداد، که باورکردنش، مانند دیگر ماجراهای مشابه دشوار به نظرمی‌رسد، اما نمی‌توان آن را مردود دانست. ماجرا ازاین‌قرار بود که در یک روز بهاری، یک مرد انگلیسی به نام ‹چپمن› به اتفاق همسرش به ‌چیدن شکوفه‌های بهاری رفته‌بود تا به تزیین یک مراسم خیریه بپردازند. درحدود 500 متر دورتر از خانة او، خیابان عریضی وجودداشت که در آن درختان شکوفة زیادی به‌چشم‌می‌خورد. سال‌ها پش در این نقطه، یک ناحیة مسکونی اختصاصی وجودداشت که در میان گل و درخت و چمن محصور بود. اما امروزه جای آن را خانه‌های آپارتمانی گرفته‌است. تنها سه قطعه زمین خالی نسبتاً بزرگ، به فضای سبز اختصاص‌داشت که درختان شکوفه نیز در همین مکان قرارداشتند. خانم چپمن پیشنهادکرد که به آنجا بروند و شکوفه‌های مورد نیاز خود را برای برگزاری مراسم خیریه از آنجا تهیه‌نمایند. به دنبال این پیشنهاد خانم به سوی یک درخت گیلاس تنومند و پرشکوفه رفت و شوهرش به تماشای یک گل زیبا ایستاد. مدتی محو تماشای این گل زیبا شد؛ ‌اما همینکه سربلندکرد، اثری از خانه‌های آپارتمانی که در آن حوالی وجودداشت، مشاهده نکرد!

او دنبالة ماجرا را چنین تعریف‌می‌کند:

سپس واقعة دیگری اتفاق‌افتاد. یکباره همه چیز تغییرکرد و خلأ بزرگی مرا دربرگرفت. یقین داشتم که جهت خود را گم‌نکرده‌ام، زیرا خورشید همچنان از سوی خاور می‌درخشید. در این هنگام، ناگهان فکر وحشتناکی به کله‌ام افتاد. آیا وارد بعد دیگری شده‌بودم؟ و آیا برگشت از آن برایم امکان‌پذیر بود؟

            به ذهنم رسید که نقطة خروج بایستی همان نقطة ورود باشد. بنابراین دو قطعه چوب را به شکل ضربدر روی زمین قراردادم تا به این وسیله محل و موقعیت خود را علامت بگذ ارم. سپس به سوی مکانی که گمان میکردم ساختمانها در آنجا قرارداشت، ‌روان شدم. اما اثری از خانه های آپارتمانی نیافتم. دیگر هیچ جاده‌ای، ‌هیچ ترافیکی مشاهده نمی‌شد فقط یک فضای وسیع و باز بود که نشانه‌ای از حیات در آن به چشم نمی‌خورد.

            سرانجام آقای چپمن دوباره به نقطه‌ای که به وسیلة دو قطعه چوب روی زمین علامت‌گذاشته‌بود، بازگشت. همسرش درآن نزدیکی منتظر ایستاده‌بود و با مشاهدة او گفت: مرا نگران کردی! کجا رفته‌بودی؟ هرچه دنبالت گشتم و صدایت‌زدم خبری از تو نیافتم

            اکنون همه چیز به حالت عادی برگشته بود و خانه‌های آپارتمانی سرجای اولشان دیده‌می‌شدند. چپمن گفت:

            اما ناگهان متوجه یک چیز عجیب شدم. زمینی که روی آن ایستاده‌بودم نرم و خاکی بود و هنوز جای پای من که به سوی آپارتمان‌ها می‌رفت، برروی آن دیده‌می‌شد اما این ردپا ناگهان درنقطه‌ای تمام‌می‌شد. انگار که پس از پیمودن فقط چند قدم، از زمین به آسمان پریده‌باشم! درحالی‌که برای یافتن آپارتمان‌ها خیلی راه‌رفته‌بودم و آثار بازگشت من نیز، درست از همان نقطه‌ای آغازمی‌شد که ردپای من ناپدیدشده‌بود!»

 

اینجاست که ‹قطع‌متجاورات› قرآن معنای ویژ‌ة خود را بازمی‌یابد.

نویسندة کتاب ‹عجیب‌تر از رؤیا›، پس از نقل رخدادهایی که پیشامدکرده و شخصی به گونه‌ای ناگهانی و در یک نقطة خاص ناپدیدشده‌است، می‌نویسد:  emizan1

«دربارة این‌گونه ناپدیدشدن‌های اسرارآمیز، نظرات گوناگون وجوددارد. گروهی بر این باورند که در واقعیت فیزیکی و مادی، مکان‌های خالی وجوددارد که ما از آنها آگاهی نداریم. این مکان‌های خالی را به منزلة حفره‌هایی تصورمی‌کنند که امکان دارد جانداران و اجسام غیرذی‌روح، از طریق آنها به درون جهانی ناشناخته و نامرئی کشیده‌شوند و دیگر اثری از آنها مشاهده‌نشود. بنابر همین نظرات، این حفره‌ها ممکن است برای یک لحظه گشوده‌شوند و دیگربار مسدودگردند. و به منزلة درواز‌ه‌ای باشد برای ورود به بعد دیگری که در آن، دریافت‌های پذیرفته‌شدة جهان سه‌بعدی ما، یعنی طول و عرض و ضخامت،‌ معنی و مفهومی ندارد. این حفره‌ها درعین‌حال ممکن است به منزلة تله‌ای باشند که در یک چشم‌برهم‌زدن، موجود از همه‌جا بی‌خبری را به‌کام‌خودبکشند و او را به دنیای دیگری منتقل‌سازند. زیرا امکان دارد چنین دنیایی، هرچند که ما از آن بی‌اطلاعیم، به‌موزات دنیای ما و در قلمرو دیگری از هستی وجودداشته‌باشد.

و برای چندین و چندمین بار به این نتیجه‌می‌رسیم که در فهم آیات قرآن کریم، تنها به ظاهر آیه‌ها نباید توجه کنیم، بلکه مهمتر از ظاهر آیه، فهم پسینة آیه و تدبر در آن است؛ که قرآن برای موضوع‌ها و مسأله‌های جزئی و پیش‌پا افتاده که هرکودکی نیز متوجه می‌شود نازل نشده‌است. فاعتبروا یا اولی‌الابصار!!

 

 

آیه 29: هرکس که در آسمانهاوزمین(کیهان) است از او درخواست دارد. او هر زمان در شأنی‌است.

         این آیه نیز تأییدی‌است بر مسکونی بودن سیاره های دیگر. اگر گفته شود منظور از کسانی که در آسمان هستند و از او درخواست دارند فرشنگان هستند، این نظر به دلایل زیر ردمی‌شود:

 

اولاٌ: اگر فرشتگان باشسند، چرا خداوند منتش را بر سر انس‌وجن می‌گذارد و می‌فرماید: فبای‌آلاء‌ربکما تکذبان؟

ثانیاٌ: فرشگان یک بعدی هستند و ذاتاٌ چیزی نیاز ندارند تا از خداوند درخواست‌کنند.

بنابراین خداوند می‌فرماید هرکس از شما (جن و انس) که در سیارات دیگر این کیهان قراردارد، به خداوند نیازمنداست و او هر لحظه به نسبتی که مورد درخواست قرار‌می‌گیرد و نیازی را پاسخ می‌دهد، در شأنی واقع می‌گردد.

 

آیات زیر نیز دلایلی است بر مسکونی‌بودن دیگر سیاره‌ها از دیدگاه قرآن:

یونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65، و 87 روم 18و 26، انبیا 19، نور 41، شوری 29، حج 18، زمر 68، مریم 93 تا 95، فصلت 38، رعد 15‌

 

برای آگاهی بیشتر:

         خداوند کریم برای کسانی که در قرآنش تدبرمی‌کنند و سپس سخن می‌گویند، راهنمایی‌ها و آیات و نشانه‌های لازم را گنجانیده تا کسانی پیدانشوند که بگویند همة ساکنین آسمانها ملائکه هستند. بدین ترتیب متذکرمی‌شود که در آسمانها جایگاه‌های دیگری نیز هست که جایگاه ملائکه یا عالم ملکوت است. ویژگی‌های این جایگاه‌ها و جهان‌ها را نیز با واژگانی ویژه برای اهل تدبر بیان‌می‌کند، بدین‌ شرح:       

مثلا خداوند عزیز در سورة صافات آیة پنج می‌فرماید: رب‌السموات والارض و ما بینهما ورب‌المشارق.

 

ما می‌دانیم که خداوند غیر از جن و انس« ملائکه و روح» را نیز آفریده‌است:

 

تنزل‌الملائکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر(قدر:4)،

تنزل‌الملائکه والروح من امره(نحل:2)،

یوم یقوم‌الروح والملائکه صفا(نبأ:38)

 

و از آنجا که واژه مشارق در سورة صافات، در آیه‌ای به‌کاررفته که آیات قبل از آن مربوط به ملائکه است، و به این دلیل که در این آیه بجای واژة «من» که برای موجودات اندیشمند مادی به‌کار‌می‌رود، واژه ما(آنچه) فی‌السموات‌و‌الارض به‌کاررفته است، به این واقعیت نزدیکتر می‌شویم که جایگاههای دیگری در کیهان نیز مسکونی هستند، ولی ساکنین آنها موجودات مادی نیستند، بلکه ملائکه و روح هستند.

         این اندیشه زمانی بیشتر قوت‌می‌گیرد که در کاربرد واژه مشارق بدون واژه مغارب دقت‌کنیم زیرا از پس روزها، شبها فرامی‌رسند که با توجه به آیات بسیاری از قرآن اختلاف لیل‌ونهار و پدیدآمدن شب‌وروز و فصول سال برای زندگی و آسایش موجودات مادی است و از آنجا که ساکنین آن جایگاهها مادی نیستند و نیازی به آسایش ندارند، خداوند واژة مشارق را بدون واژة مغارب به‌کارگرفته، زیرا جهان فرشتگان جهانی مادی نیست، بلکه جهانی پر از نور، و نور در نور است و تاریکی و مرگ به آن راه ندارد.

بدین ترتیب خداوند می‌خواهد به ما بفهماند که سخن قرآن پیچیده نیست، بلکه همه چیز را مشخصاً نشان‌داده و بیان‌داشته، و تنها این می‌ماند که در آن تدبرکنیم و با پرهیز از پیشداوری‌ها و کج‌فهمی‌های خود، درست را از نادرست، و حق را از ناحق بازشناسیم.

 

آیة 31: به زودی به حساب کار شما خواهیم رسید، ای دو گرانمایه(ثقلان: جن‌وانس) خداوند کریم رسیدگی به حساب را نیز نعمت الهی تلقی‌کرده‌است.؛ زیرا موجب می‌شود از موقعیت خود در دنیا بهتر بهره‌برداری‌کنند.

 

3 ـ توانایی جن و انس بر بیرون‌رفتن از جوّ زمین

 

آیه 33 : یا معشرالجن والانس ان‌استطعتم ان تنفذوا من اقطارالسموات والارض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطان

 

تعریف واژه‌ها:

نفوذ = گذرکردن(به سختی)   ان تنفذوا = که ‌به سختی بگذرید

اقطار = 1. جهات چهارگانه 2. ناحیه‌ها، بخش‌ها 3. اطراف

السموات و الارض = جهان پیدا

سلطان = غلبه ـ اقتدار ـ دلیل روشن ـ حجت تمام

 

بنابراین، ترجمة آیه 33 سورة الرحمن چنین می‌شود: ای جماعت جن و انس اگر توانایی دارید از جهت‌های چهارگانة کیهان بگذرید، پس بگذرید. نتوانید گذشت مگر به سلطه و غلبه (دست‌یابی به  وسایل لازمة این کار).

این آیه شریفه که مشابهی در قرآن ندارد و از محکمات قرآن است، با استفاده از کلماتی چون «انفذوا» و «اقطار» و «سلطان» هم به جن و انس یادآوری‌کرده که می‌توانند از جو زمین بگذرند، و هم گوشزد می‌کند که این کار،‌ ساده نیست بلکه باید موفق بر رفع مانع‌ها و ساختن وسایل آن شوند.

 

4. چهره و پیکر جن

 

آیات 41-39 : پس در این روز از گناه انس و جن پرسیده نمی‌شود مجرمین با چهرة خود شناخته‌می‌شوند. از موی پیشانی و پاها گرفته‌(و در آتش افکنده) می‌شوند.

از این آیات نتیجه میگیریم که:

1-   جن خطاکار مانند انسان خطاکار، اعمالش درصورت ظاهرش تأثیر دارد، و آن را تغییرمی‌دهد(اثرگذاری روان بر جسم).

2-    جنها مانند انسانها پیشانی دارند و می‌توان گفت صورت ظاهرشان یکی است.

3-    از نظر شکل(ارگانیسم) بدن و سازوکار جسمانی نیز مانند انسان‌اند. زیرا به مانند انسان دو پا دارند.

آیة 179 سورة‌ اعراف نیز تساوی جن و انس را از نظر داشتن دل،‌ چشم و گوش مورد تأیید قرارمی‌دهد.

 

این آیات پاسخی‌ است به آنان که جن را با پیکر و سیمایی جز شکل و شمای کلی انسان تصورمی‌کنند.

 

 

5 ـ وصف بهشتهای چهارگانه

 

آیات 56-46 : و برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد،(من خاف مقام ربه) دو بهشت وجود دارد در آنهاست انواع میوه‌ها و نعمتها در آن دو بهشت، دو چشمه روان است در آن دو بهشت از هر میوه‌ای دو جفت است در حالی‌که تکیه‌زنندگانند بر بسترهایی که آستر آنها حریر است و میوه‌چینی دم دستشان است در آن بهشتها زنان خمارچشمی هست که دست کسی از جن و انس بدانها نرسیده.

از این آیات مشخص می‌گردد که تمایلات جن و انس نیز مانند یکدیگر است: علاقه به جنس مخالف، خوراکهای نیکو، پوشش خوب، بهره‌وری از صفای طبیعت و

 

با توجه به اینکه در هیچ جای قرآن چنین آیاتی که حکایت از دو بهشت کند وجود ندارد، و با توجه به اینکه ویژگیها و نعمتهای این دو بهشت عیناٌ مانند یکدیگر است، اختصاص داشتن هر یک از این دو بهشت به یکی از دو ثقل(جن و انس) معقول‌تر به نظر می‌رسد تا اینکه شرح‌وتفصیل دیگری برای آن درنظرگیریم.

 

خداوند کریم در آیات دیگری از قرآن، ‌دوزخ را محل و مأوای انسانها و جنهای  گنهکار مقررکرده و جمع شدن جن و انس در یک جا را نوعی شکنجه تلقی نموده، بویژه اینکه در آیاتی مجادله و گناه خود را به گردن دیگری انداختن را بین جن و انس در دوزخ بازگو می‌کند.(که در پایان خواهد آمد) خداوند در این سوره(الرحمن) می‌خواهد به جن و انس بفهماند که این نعمتی بسیار بزرگ است که برای هریک از شما یک بهشت مقرر کردیم و عدالت را درمورد شما رعایت نموده و این بهشتهای اختصاصی را کاملاٌ شبیه یکدیگر ایجادکرده‌ایم. حال کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‌کنید؟

علاوه بر این، خداوند می‌خواهد به جن و انس بفهماند اگر شما را در دنیا اختلاف نهادیم و یکی را از این نظر که روح الهی داده و تعلیم اسماء نموده‌ایم بر دیگری برتری داده‌ایم، آنهم برای اینکه انسان خداوند را بهتر بشناسد و بهتر ستایش کند، دلیلی ندارد که در پاداش آخرت نیز بین شما اختلاف گذاریم، بلکه هر یک از شما به تناسب توانی که داشته‌اید، اگر به وظایف خود عمل‌کرده‌باشید، شایستة رحمت تام الهی خواهیدبود.(لایکلف‌الله نفساٌ الا وسعها)

این نیز در طبیعت تمامی موجودات از سوی خداوند نهفته است که‌: « کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». بنابراین اگر خداوند اراده می‌کرد که هر دو ثقل را در یک بهشت جمع کند، هم بی‌عدالتی بود و هم از سنت خویش عدول کرده بود، که این دو با ذات باری‌تعالی منافات دارد. چون جن و انس از یک سنخ و از یک جنس نیستند و برخی اختلافها، حتی اختلافهای ریشه‌ای با یکدیگر دارند که موجب ناراحتی هریک از آنها می‌شود، هنگامی که با یکدیگر به‌سربرند. بی‌اعتنایی به این ویژگیها، از بهشت عدالت الهی که آن‌همه وصف آسایش و آرامش آن شده است، بعید به نظر می‌رسد. به عبارت دیگر همان‌گونه که در این جهان نمی‌توانستند با یکدیگر اختلاط و امتزاج داشته‌باشند،‌ در آخرت نیز باید چنین باشد.

 

آیات 74-62 : بجز این دو بهشت، دو بهشت دیگر نیز هست از خرمی به سبزی می‌زنند در آن دو بهشت دو چشمة جوشان وجود دارد در آنها میوه و خرما و انار وجود دارد در آنهاست زنان نیکوروی حوران خمارچشم در خیمه‌ها که کسی از جن و انس قبلاٌ با آنها تماس‌نداشته‌است.

وصف دو بهشت اول:

 ‌1- ذواتا افنان 2- عینان تجریان 3- فاکهه 4- متکئین علی فرش 5- قاصرات‌الطرف

وصف دو بهشت دوم:

1- مدهامتان 2- عینان نضاختان     3- فاکهه و نخل و رمان  

4- خیرات حسان 5- حور مقصورات 6- متکئین علی رفرف خضر.

 

6 ـ تعریف زوجهای سه‌گانه در سورة واقعه

آیات سورة الرحمن صراحت‌داشتند بر اینکه بهشتهای چهارگانه دو به دو با یکدیگر برابرند. اکنون این پرسش به ذهن می‌آید که با وجود اینکه دو بهشت یکسان اول وجود دارد و هیچ نقصی هم در آنها نیست،‌ پس دو بهشت یکسان دوم، که البته با دو بهشت یکسان اول، تفاوتهایی نیز دارد، برای چه ایجاد شده است؟ و برای چه خداوند این اضافه را نعمتی بزرگ تلقی می‌کند؟

 

برای یافتن پاسخ، به سورة«واقعه» که درست پس از این سوره آمده‌است، رجوع می‌کنیم:

 

یاداوری: همان‌گونه که در پیش‌گفتار آمد، بسیاری از سوره‌های قرآن، خطابشان به هر دو جن و انس است، که سورة واقعه یکی از آنهاست و در آن هیچ نشانی از اینکه مخاطب‌های آن(که دارای خطابهای بسیاری نیز هست) تنها انسان باشد،‌ نمی‌توان یافت. و چون در پی سورة الرحمن آمده است، مطالبش نیز پیامد آن محسوب می‌گردد.

آیات 7 تا 11 سورة واقعه: و کنتم ازواجاٌ ثلاثه. فاصحاب‌المیمنه، ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب‌المشئمه، والسابقون‌السابقون، اولئک‌المقربون.

این آیات که مشابهی در قرآن ندارند در وصف روز جزاست. خداوند با زمان ماضی افعال را به‌کاربرده‌است و به جن و انس می‌فرماید: و بودید(خواهیدبود) جفتهای سه‌گانه:

1-    اصحاب میمنه (یمین ـ دست‌ راست )، نیکوکاران باایمان

2-    اصحاب مشئمه (شمال ـ دست‌ چپ)، بدکاران بی‌ایمان

3-    السابقون‌السابقون پیشی‌گیرندگان صف اول‌ در ایمان که مقربان درگاه الهی‌اند.

 

یعنی اینکه در روز قیامت، جن و انس هریک به این سه دسته تقسیم می‌شوند و زوجهای سه‌گانه را تشکیل‌می‌دهند.

وصف بهشت سابقون‌السابقون(مقربون):

1- فی جنات‌النعیم 2- علی سرر موضونه متکئین 3- ولدان مخلدون 4- ماء معین 5ـ فاکهه مما یتخیرون 6- لحم طیر مما یشتهون 7- حور عین 8- قیلاٌ سلاماً سلاماً 9- روح و ریحان و جنت نعیم     

 

وصف بهشت اصحاب‌الیمین:

1- فی سدر مخضود 2- طلح منضود 3- ظل ممدود 4- ماء مسکوب

5 - فاکهه کثیره 6- فرش مرفوعه 7- سلام لک من اصحاب الیمین

 

 

مفهوم ‹ازواجاً ثلاثه›(زوجهای سه‌گانه):

 

هرگاه آیات سورة واقعه را با آیات سوره الرحمن در مورد ازواجا ثلاثه یا زوجهای سه‌گانه و بهشت‌ها و دوزخشان با یکدیگر مقایسه و ترکیب‌کنیم، نمودار زیر به دست می‌آید:

 

 

 

در این نمودار اصحاب‌المشئمه(بدکاران بی‌ایمان) از جن و انس نیز یک زوج را تشکیل‌می‌دهند که جایگاه هردو بدون هیچ واسطه و یا تفاوتی در دوزخ است. آیات گوناگونی مؤید این است که همة دوزخ از این دو نوع پرخواهدشد؛ ولی دو آیة زیر تأییدی بر ‹قرینگی› و همزمانی واردشدن این جفت‌‌هاست:

 

احشروا‌الذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون الله فاهدوهم الی صراط‌ الجحیم(صافات:22،23)

 

ترجمه: گردهم‌آورید کسانی را که ستم‌کردند،‌ و جفت‌های آنها را و آنچه را که می‌پرستیدند از غیرخدا‌؛ پس آنان را به راه دوزخ راهنمایی‌کنید.

         در این دو آیه، یادکردن از این جفت‌ها، نگاه ویژه‌ای است که خداوند با توجه به آیة ‹وکنتم ازواجاً ثلاثه› بر وجود جفتی از جن برای انسان و یا جفتی از انسان برای جن از نظر همزمانی و همسنگی در دوزخ دارد. علامه طباطبائی شبیه به این نظر را دارند؛ ولی چون به آیات 36 تا 38 سورة زخرف استنادمی‌کنند، ‹ازواج› را قرینگی در زمینة داشتن همنشینی از شیاطین دردنیا یادمی‌کنند، درصورتی که نکتة ظریفی که یادشد، نباید در تفسیر آیه از نظردورشود. با این حال ایشان نیز این نظر را که در برخی ترجمه و تفسیر‌ها آمده و ‹ازواج›،‌ را ‹همسران کافر› تفسیر و ترجمه ‌کرده‌اند،‌ ضعیف می‌دانند.

 

7 ـ سیر نزولی ایمان در طول تاریخ

خداوند کریم در سورة واقعه و در وصف زوجهای سه‌گانه، گذشته‌ از وصف وضعیت بهشت و بهشتیان جن و انس، ترکیب افرادشان را نیز از نظر تاریخی بازمی‌گوید:

الف ـ سابقون‌السابقون یا مقربون، مرکب از جمعی(مثلا 80 درصد) از اولین (پیشینیان) و کمی(مثلاٌ 20 درصد) از آخرین(پسینیان).

ب ـ اصحاب یمین متشکل از جمعی از پیشینیان و جمعی از پسینیان(پنجاه، پنجاه)

بنابراین، مشخص می‌گردد که منحنی ایمان در طول تاریخ زندگی جن و انس رو به پایین رفته‌است. یعنی هرچه زمان گذشته، میزان ایمان کم‌شده‌است. و این درحالی‌است که اجتماعات جن و انس روزبه‌روز فزونی‌یافته و گسترده‌ترشده‌است. بویژه آنکه سابقون در ایمان که تأثیر و اهمیت ایمانشان بسیار بیشتر است، در میان پیشینیان جن و انس بیشتر بوده‌است تا پسینیان.

 

                                                                 

                                                   جمعیت                                           ایمان  

 

                                   زمان                                           زمان    

 

بدین ترتیب منحنی جمعیت‌ها با گذشت زمان روبه‌افزایش است و منحنی ایمان با گذشت زمان روبه‌کاهش است.   

 

از آنجا که خداوند کریم جن و انس را برای ایمانشان و شناختشان از پروردگار خلق‌کرده‌است، هنگامی‌که این سیر نزولی ایمان به صفر برسد، دیگر لزومی بر سیر عادی امور جهان نمی‌بیند و آنگاه است که جهان با «واقعه»‌ای بس عظیم و دگرگون‌کننده روبه‌رو خواهدشد، که خداوند این سوره را بدین عنوان خوانده‌است.

 

فصل سوم: سورة ناس

 

به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو پناه‌می‌برم به پروردگار مردم، پادشاه مردم. خدای مردم. از بدی وسوسه‌کنندة پنهان‌شونده(شیطان رجیم). آنکه وسوسه کند در سینه‌های مردم، از جن و انس.

         کاربرد واژة ‹ناس› به معنای ‹مردم› در قرآن کریم تنها برای انسانها نیست بلکه شامل مردم جن نیز می‌شود. از جمله در سورة حج آیات 18 و 75. البته قرآن کریم واژة « ناس» را به معنای ‹انسان› نیز به کار برده که نمونه‌های آن در آخر این سوره و در آیة «لأملأن جهنم من‌الجنه و الناس اجمعین» آمده‌است.

 

1 ـ شیطان کیست؟

         و هنگامی که به ملائکه گفتیم بر آدم سجده کنید، پس سجده کردند، مگر ابلیس که از جن بود. پس، از فرمان پروردگارش سرپیچید. خداوند از او پرسید چرا سجده نکردی؟ چه چیز تو را از سجده‌کردن بر چیزی که من او را با دو دستم(بی‌واسطه)‌ آفریدم مانع‌شد؟ تکبر می‌کنی یا فکر می‌کنی واقعاٌ خیلی بزرگی؟ و ابلیس پاسخ‌داد: من از او بهترم. مرا از حرارت آفریدی و او را از گل‌ماندة خشک‌شده آفریدی. چرا من به او سجده‌کنم؟ خداوند به او گفت: از مقام و منزلت فعلی پایین بیا! از این پس تو اخراجی درگاه من، و از پست‌شدگان و خواران روزگاری. تا روز قیامت هم لعنت من بر تو باد. ابلیس گفت: اگر تا روز قیامت مهلت مرا به تأخیر بیاندازی، به تو نشان خواهم‌داد که چگونه فرزندان این موجودی را که بر من ترجیحش‌دادی ریشه‌کن‌می‌کنم، مگر بعضی‌ها را. خداوند درخواست او را قبول‌کرد. اما ابلیس که اکنون «شیطان» شده‌بود گفت:«چون مرا گمراه کردی، پس به بزرگواریت سوگند که من هم تمام آنها(جن و انس) را فریب می‌دهم و گمراه می‌کنم. سر راهشان می‌نشینم و از راه راست تو منحرفشان می‌کنم و از هر سو و با روشهای مختلف با آنها روبه‌رومی‌شوم. و خواهی دید که بیشتر آنها شکرگزار تو نخواهند‌بود، مگر عدة کمی که بندگان«مخلص»‌ تو هستند. خداوند گفت:«تو درست می‌گویی همین است راه راستی که به درگاه من ختم‌می‌شود. و تو بر«بندگان من» (بندگان واقعی)‌چیره‌نخواهی‌شد،‌ مگر آن دستة گمراه که از تو پیروی می‌کنند. من هم درست و صریح به تو می‌گویم که جهنم را از همگی شما، تو و آنان(از جن و انس)که از تو پیروی‌کنند، پرخواهم کرد. و این، بهترین مجازات شماست. حالا دیگر با خفت و خواری بیرون شو و هرکس را که توانستی با صدا و ندایت گمراه‌کن، با لشگریان سواره و پیاده‌ات بر آنها تاخت‌وتازکن و در اموال و فرزندانشان اشتراک‌کن. و وعده‌های خوش برایشان ابرازکن، وعده‌های شیطانی که جز فریب و نیرنگ چیزی نیستند. ‌و البته که وعده‌گاه همگی شما جهنم است. با این وجود، تو بر«بندگان من»‌ مسلط نخواهی‌شد. (‌50 کهف، 79ـ71 ص، 25ـ11 اعراف، 127ـ116 طه، 44ـ28 حجرات، 39ـ32 بقره و 68ـ63 اسراء)

و این بود چهرة جامعی از شیطان رجیم که قرآن کریم در آیات پراکنده از او ترسیم‌کرده‌است:

         از ستیزه‌گویی‌های ابلیس با خداوند چنین برمی‌آید که پیش از آنکه ابلیس از فرمان الهی سرپیچی‌کند و به صورت«شیطان» درآید، شیطان و شیاطینی وجود نداشته‌اند که جنها را که هزاران سال پیش از انسان برروی زمین زندگی می‌کرده‌ اند، اغوا کنند. بنابراین جنها در دورانهای اولیه و چندین‌هزار‌سالة تاریخ خود، یعنی پیش‌ از خلقت«آدم»، کمتر در معرض خطا و گناه بوده‌اند. و صرفاً از طریق نفس ممکن بوده است که اغوا شوند. بنابراین به عبادت و بندگی خداوند می‌پرداخته‌اند و کمتر از فرمانش سر‌می‌پیچیدند. و در نتیجه می‌توان گفت که جوامع جنی، جوامعی الهی بوده که کمتر در آن فسوق و فحشاء جریان داشته، به حدی که از بین آنان، کسانی از جمله ابلیس به درجة«قرب الهی» و «ملک» شدن رسیده‌بودند.

 

 

2 ـ شیاطین کیستند؟

 

ویژگی‌‌هایی که قرآن کریم با آنها چهرة شیاطین را تصویرکرده‌است:

الف ـ بدین سان برای هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم که وحی می‌فرستند بعضی از آنها برای بعضی دیگر، ‌سخنان بیهوده را به فریب و نیرنگ(انعام: 112) از این آیه نتیجه‌می‌گیریم که:

1ـ انسانها و جنها از خود شیطان‌هایی دارند.

2ـ مشیت الهی برای پیامبران دشمنانی از شیطان‌های جن و انس قرارداده‌شده‌است.

3ـ شیطان‌های انسان‌ در بین انسان‌ها و شیطان‌های جن در میان جن‌ها، با نیرنگ القاء شبهه می‌کنند. 

ب ـ و “هر‌کس” رو برتابد از یاد خداوند رحمن، بر‌می‌انگیزیم برایش شیطانی، پس او همیشین وی است و همانا بازداردشان از راه(راست) و پندارند که ایشان راه‌یافتگانند؛ تا هنگامی که آید نزد ما(در روز قیامت) گوید کاش میان من و تو(ای شیطان همنشین) دوری دو مشرق( یا دو دنیا که مشرق‌های جداگانه‌ای دارند) بود، که چه همنشین زشت و بدی است. (زخرف: 36 تا 38)

         همان‌گونه که قبلا‏ً ذکر شد قرآن کریم برای هر دو ثقل نازل شده‌است. به همین دلیل طبق روش خویش مشخص نمی‌کند مخاطبش انسان است و یا جن و کلمات عام و شاملی را به کار می‌برد که در‌برگیرندة هر دو ثقل باشد؛ مانند واژه “ هر‌کس” در آیه فوق، و نیز مواردی که در آیات ذیل وجود دارد:

ج‌ ـ‌ و همانا شیاطین وحی می‌کنند به “دوستان خود“ تا هنگامی که درستیزند با شما. ( انعام: 121)

د ـ ما شیاطین را دوستان “کسانی” که ایمان نمی‌آورند قراردادیم. (اعراف: 27)

هـ ـ ندیدی که ما شیاطین را فرستادیم بر“کافرین” تا بیازارند آنها را آزردنی؟ (مریم: 83)

و ـ آیا آگهی‌تان دهم که“بر چه کسی” شیاطین فرودمی‌آیند؟ فرودمی‌آیند بر هر دروغ‌پرداز گنهکاری. (شعراء: 221)

ز ـ مانند “آنکه” فریفتندش شیاطین در زمین حیران. (انعام: 71)

ح ـ “کسانی” که تبذیر می‌کنند برادران شیاطین‌اند. (اسراء: 27)

ط ـ و چون با مؤمنان برخورد کنند، گویند ایمان آوردیم و هرگاه با شیاطین خود خلوت کنند، گویند که ما با شمائیم، جز این نیست که ما استهزاءکنندگانیم. (بقره: 14)

 

فصل چهارم: جن را بهتر بشناسیم

 
1ـ جن و منظور از آفرینش او

الف ـ و نیافریدم جن و انس را مگر اینکه بندگی کنند مرا (ذاریات-51)

­منظور خداوند از آفرینش جن و انس یکی است و آن بندگی و فرمانبرداری از اوست. بندگی نیاز به شناخت خداوند دارد. بدین دلیل عرفا گفته‌اند که منظور از لیعبدون، لیعرفون است. یعنی تا بشناسند مرا.

­ آنچه که از احادیث برمی‌آید، بندگی و پرستش خداوند، از راه “عمارت ارض” یا ‹آبادانی زمین› صورت‌می‌گیرد.

یعنی اینکه جن و انس بکوشند تا با علم و هنر خویش، زمین را از هر نوع فساد و تباهی پاک کنند. از سویی سطح زمین را با کشاورزی، دامپروری و ایجاد باغ و بوستان، و ساختمانهای نیکو آباد سازند؛ و از سوی دیگر در بین مردمان روی زمین، صفا و صمیمیت و عشق و محبت ایجاد کنند. به همین دلیل، در دین مبین اسلام، کسانی که “مفسد فی الارض” یا فسادکننده در زمین‌اند، “مهدورالدّم” شناخته شده و شایسته محو شدن از روی زمین‌اند، چرا که اعمالشان با علت وجودی‌شان مباینت دارد.

 

ب ـ ای جماعت جن و انس، آیا نیامد برای شما فرستادگانی از شما که بسرایند بر شما آیتهای مرا و بترسانند شما را از رسیدنتان بدین روز؟ (انعام: 130)

­ “رسل الهی” هم از بین جنها برای جنها و هم از بین انسانها برای انسانها برگزیده شده‌اند. ولی “ انبیاء الهی” فقط از بین انسانها برای جنها و انسانها برانگیخته می‌شده‌اند؛ زیرا انسان کامل از روح و اسماء الهی بهره‌ور است. چنانکه خاتم‌النبیین(ص) برای هر دو نوع جن و انس مبعوث شده‌اند. سورة جن گواه این موضوع است. و نیز آیات 31-29 سورة احقاف که در آغاز گذشت.

 

2ـ جن در خدمت حضرت سلیمان(ع)

الف ـ و به داوود سلیمان را بخشیدم. بنده خوبی است. اوست انابه‌کننده. هنگامی که شامگاهان اسبان تیزرو بر او عرضه شد، پس گفت به‌درستی که من دوست داشتم دوستی اسب را نسبت به ذکر پروردگارم تا پنهان شد (خورشید) در حجاب. (ای ملائکه پروردگارم) برگردانید به من. پس شروع کرد مسح‌کردنی به ساقها و گردنها(ی اسبها). و به تحقیق آزمودیم سلیمان را و انداختیم بر کرسی او جسدی را پس انابه کرد. گفت پروردگارا بیامرز مرا و ببخش مرا آن نوع پادشاهی که سزاوار نباشد برای احدی پس از من. به‌درستی که تویی بی‌نهایت بخشنده. پس مسخر کردیم برای او باد را که می‌رفت به فرمان او به آهستگی هر جا که اراده می‌کرد. و شیاطین را که هر یک بنّاء و غوّاص بودند، و دیگران را که در غل‌وزنجیر شده بودند. (آیات 38-30 سوره ص)

­ حضرت سلیمان بن داوود قبل از اینکه به پادشاهی برسد به اسبان تیزرو بسیار علاقع‌مند بود و این علاقه او به اسبان تیزرو و زیبا چنان او را شیفته نموده بود که از ذکر خداوند غافل می‌شود. و در نتیجه خداوند از او زهرچشمی می‌گیرد. پس از آن خداوند او را مورد آزمون قرار می دهد. او در آزمایش موفق می‌شود و دوباره به خداوند روی‌می‌آورد. سپس از خداوند درخواست می کند نوعی پادشاهی نصیب او کند که به کسی تا آن زمان نداده‌باشد و پس از آن نیز به کسی ندهد. خداوند درخواست او را اجابت می کند و از سویی باد را مسخر او می نماید تا او را به هر جا که اراده کند ببرد. ( بسیار راحتتر و بهتر و هموارتر از اسبان تیزرو، بویژه آنکه می‌توانسته مناظر روی زمین را نیز از بالا ببیند و از این طریق دید او بسیار گسترده‌تر می‌شده‌است) از سوی دیگر خداوند جن‌های بدکار را مسخر او می‌‌گرداند تا برای او ساختمان و سازه‌های دیگر بسازند و عملیات نظامی،‌ رزمی و زیرآبی انجام دهند. جنهایی‌ را هم که مخل و مزاحم بودند، دربند و زندانی می‌کند. (این عده شاید همان جن‌های بدکاری بودند که برعلیه حکومت او با آموخته‌هایی که از هاروت وماروت گرفته بودند، اقدام کرده و شایسته زندانی شدن بودند. (این مورد در شرح آیة 102 سورة بقره خواهد آمد). همة اینها به این دلیل بود تا او به حکومت مطلقه خویش به اجازه خداوند ادامه دهد؛ و بدین ترتیب بر زمین و هوا و دریا تماماً مسلط شده بود.

 این است پادشاهی خداداده و خدای‌گونة واقعی که از نظر نیروهای زمینی و دریایی و هوایی بر هر چیز چیره باشد و کسی یارای مقاومت در برابر او را نداشته باشد.

 

­جنهای بدکار (شیاطین) که در خدمت حضرت سلیمان کارمی‌کردند، در این آیات به سه دسته تقسیم شده اند:

1ـ کسانی‌که کارهای زیردریایی انجام‌می‌دادند و ناوگان دریایی و زیردریایی  او را تشکیل‌می‌دادند.

2ـ کسانی که به امورساختمانی اشتغال داشته و با توجه به آیات 14ـ12 سوره سبأ سازه‌ها و پیکره‌های عظیم برای او می‌ساختند.

3 ـ سومین گروه، زندانی حضرت بودند. این گروه، همان‌گونه که گفته شد، احتمالاً بر علیه حکومت او اقدام‌کرده‌بودند، به نحوی که نه می‌شد آنان را جزء دو گروه دیگر قراردهد و از آنان بهره‌برداری‌کند، و نه می‌شد آنان را قتل عام کند.

ب ـ و برای سلیمان باد را (مسخرساختیم) سخت‌وزنده، روان می‌شد به فرمان او به سوی سرزمینی که برکت‌نهادیم در آن و بودیم به هرچیزی دانا. و از شیاطین، آنان را (مسخرکردیم) که به دریا فرومی‌رفتند برای او،‌ و کار دیگری جز آن انجام‌می‌دادند،‌ و مواظب آنها بودیم.(انبیاء:81 و82)

 

­حضرت سلیمان به وسیلة باد که خداوند زیر فرمان او قرارش داده‌بود،‌ از راه هوا به سرزمین پربرکت می‌رفت. جن‌های زیر فرمان او نیز به زیر دریاها و اقیانوس‌ها می‌رفتند و کارهایی را که به آنها واگذارشده‌ بود،‌انجام‌می‌دادند؛ و خداوند به‌وسیلة فرشتگانش مراقب آنان بود تا دست از پا خطانکنند. بدین ترتیب معلوم می‌شود که جن‌ها در زیر آب‌های کرة زمین کارهای بسیارمهم و بزرگی انجام‌می‌داده‌اند،‌ به گونه‌ای که دقیقاً زیر نظر قرارداشتند.

به نظرمی‌رسد اکنون که باستان‌شناسان شاخه‌ای علمی زیر عنوان باستان‌شناسی زیر آب تدوین کرده‌اند،‌ بر مبنای یافته‌هایی از این دست بوده که آنان را به ایجاد چنین شاخه‌ای ملزم‌کرده‌است.

 

 ج ـ و برای سلیمان باد را(به زیر فرمانش دراوردیم) پیشین یک ماه و پسین یک ماه؛ و روان‌ساختیم برای او چشمة مس را و از جن کسانی را که کارمی‌کردند پیش رویش به دستور پروردگار او،‌ و آن‌کس‌ که از فرمان ما سرپیچی می‌کرد،‌ از عذابی سوزان او را می‌چشانیدیم. می‌ساختند برای او هرچه که می‌خواست از پرستشگاه‌ها و پیکره ها و جام‌هایی مانند آبگینه‌ها و دیگ‌هایی برجای‌نشانده(ثابت و غیرقابل حمل از جنس سنگ و مانند آن) پس هنگامی که گذراندیم بر او(سلیمان) مرگ را، راهنمایی نکردیم بر مرگ او جن‌ها را جز جانوری زمینی(موریانه) که می‌خورد چوبدستش را(که بر آن تکیه‌کرده‌بود). پس هنگامی که به‌روی‌‌درافتاد، جن‌ها دریافتند اگر غیب‌ می‌دانستند،‌ در عذابی‌خوارکننده باقی نمی‌ماندند.(سبأ: 12تا14‌)

 

نتیجه‌گیری:

1.  بنا بر مشیت الهی برخی جن‌ها زیر فرمان حضرت سلیمان قرار‌گرفتند تا با استفاده از سنگ و مس، برای او سازه‌های عظیم، گوناگون و هنرمندانه بسازند.‌

2.  حکومت حضرت سلیمان بر جن‌ها، حکومتی کاملاً دیکتاتوری بوده،‌ به‌گونه‌ای که پس از مدتی که از مرگ وی گذشته‌بود،‌ جن‌ها جرأت نمی‌کردند نزدش بروند و علت ثابت‌ماندنش را در یک جا جویاشوند. تا اینکه موریانه چوبدستی حضرت را می‌خورد و جسد بی‌جانش بر زمین می‌افتد. آنگاه جن‌ها متوجه مرگ او ‌شده و از ادامة کارهای سخت و طاقت‌فرسا رهامی‌شوند.

3.    جن‌ها مانند انسان‌ها از غیب آگاهی ندارند.

 

د ـ گفت(به حضرت سلیمان) دیوی(عفریتی) از جن من آن(تخت بلقیس ملکة سبأ) را برای تو می‌آورم، پیش از آنکه از جای خود برخیزی؛ و من بر این کار توانا و امینم. گفت آنکه نزدش بود دانشی از کتاب (علم کتاب یا دانش آگاهی به رمزورازهای طبیعت) من آن را پیش از آنکه مژه‌ بر هم بزنی برایت می‌آورم. (نمل: 39 و 40)

 

عفریت: النّافذ فی‌الامر مع دهاء من‌الانس و الجن و الشیاطین ـ المنجد(کسی که با هوش خویش کار را به انجام‌می‌رساند،‌ از انسان و جن و شیطان‌ها.)

 
نتیجه‌گیری:

 

1.  برخی یا نوعی جن‌ها قدرت آن را دارند که چیز سنگینی را از جایی به فاصلة چند هزار کیلومتر در زمانی بسیار کوتاه، ‌مثلاً چند ثانیه به جایی دیگر انتقال دهند. یعنی قدرت طی‌الارض و قدرت حمل چیزهای سنگین را دارند.

2.  خداوند کریم در این دو آیه هم می‌خواهد قدرت خارق‌العادة جن‌ها و یا حداقل برخی جن‌ها را به ما نشان ‌دهد و هم اینکه بگوید انسانی که از دانش کتاب(علم اسماء و آگاهی به رموز آفرینش) بهره‌ای داشته باشد،‌ از نظر قدرت و سرعت و دیگر ویژگی‌ها ازجن بالاتر است. در این مقام معنای ‹علم آدم‌الاسماء کلها› در مقایسه با جن وملائکه روشن‌تر می‌شود. زیرا از آنجا که فرشتگان از جمله ابلیس جنی بهره‌ای از ‹روح الهی› نداشتند،‌ نتوانستند حامل ‹اسماء› بشوند،‌ ولی آدم علیه‌السلام به واسطة داشتن روح الهی از آزمایش با سربلندی به درامد؛ و فرشتگان تأیید و نیز اعتراف کردند که:‌ لاعلم لنا الا ما علمتنا(بقره: 30‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تا33)   

 

هـ ـ و پیروی‌کردند آنچه را که می‌خوانند شیاطین بر ملک سلیمان، و سلیمان کافر نشد ولی شیاطین کافر شدند. می‌آموختند به مردم جادو را و آنچه فرستاده‌شده‌بود بر دو فرشتة هاروت و ماروت در ‹بابل› و نمی‌آموختند آن دو کسی را مگر اینکه می‌گفتند جز این نیست که ما آزمونی (برای شما) هستیم، زنهار کافر مشو. پس (شیطان‌ها) فرامی‌گرفتند از آن دو آنچه را که به‌وسیلة آن جدایی می‌افکندند میان مرد و زنش، و زیان نمی‌رسید به کسی از آن، جز به اذن خدا و یاد می‌گرفتند آنچه را که زیان می‌رساند به آنها و سودی نمی‌رساندشان.(بقره: 102)

 

نتیجه‌گیری:

1.  دو فرشته به نام‌های هاروت و ماروت(نام‌ها استعاری است و شاید تنها قرآنی باشد و در تاریخ و باستان‌شناسی نام‌های دیگری داشته‌باشند) که به بابل وارد شده‌بودند،‌ به اذن الهی و به منظور آزمودن مردم و با هشدار به آنان که آگاهانه بهره‌برداری‌کنید و موجب کفران شما واقع‌نشود،‌ روشهایی را برای کاربری در زندگی به مردم می‌آموختند.

2.  جن‌های بدکار این آموخته‌ها را با توانایی‌هایی که داشتند، در راه‌های انحرافی به ‌کارمی‌بردند و موجب جدایی میان مرد و زنش می‌شدند. در برخی موارد‌ خداوند این زیان‌رسانی را مجاز‌ می‌شمرد.

3.  در مقاطعی از تاریخ، بین زمین و آسمان به جز ارسال رسل و انبیاء، به اذن الهی ارتباط‌هایی مستقیم نیز وجود داشته و زمینی‌ها زیر آموزش مستقیم فرستادگان فرازمینی واقع می‌شده‌اند. این ارتباط‌ها موجب شده است پژوهشگرانی همچون ‹اریک فون دنیکن› با استناد به آثار باقی مانده، بگویند که در تاریخ کهن زمینیان، همواره چنین ارتباط‌هایی آن هم از سوی دیگرسیاره‌ها با زمین وجودداشته‌است. شاید هم درست گفته که ارزش آن را داشته تا خداوند از آنها در کتابش قرآن کریم یادکند. نمونه‌ای از سخنان وی در کتاب ‹الهه‌های گذشتگان› در شرح تصویر شمارة‌ 15:

 

وقتی که موجود بالدار نیاز به اسم پیدامی‌کند،‌ باستان‌شناسان(وقرآن نیز ـ نگارنده) خیلی راحت او را  فرشته می‌نامند. این یکی نیز مانند بقیه همنوعانش، تکة جواهری به مچ دارد که خیلی شبیه به ساعت است. به راحتی می‌توان کلکسیونی از ساعت‌های فرشتگان آشوری جمع‌کرد.(آشور و ‹بابل› که قرآن از آن یادکرده، در تاریخ کهن همواره قرین یکدیگرند ـ نگارنده) تمام کتاب را می‌توان به‌راحتی با تصاویر خدایان پرنده، آتش نفس که به زمین آمده و زنان را آبستن می‌نمودند، اشباع‌کرد.(به تعبیر و ادب قرآن کریم: بین مرد و زنش جدایی می‌افکندند. شاید به‌‌دلیل آبستنی جدایی افکنده‌می‌شده ـ نگارنده) به خاطر همین است که افسانه‌های خدایی(جنی ـ نگارنده) به‌سرعت در نقاشی‌ها و کنده‌کاری‌ها نمایان‌شده‌اند. هیچ انتهایی برای تصاویر موجودات بالدار و وسائل عجیب در دستشان، نیست. عکسهایی از سیستم‌های ناشناختة خورشیدی و سیاره‌هایشان بر روی مهرهای استوانه‌ای شکل سومری‌ها و بابلیان به‌چشم می‌خورد.

 

وـ و گرد آورده ‌شد برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرندگان. پس آنان برای تدبیر امور سپاه به‌کارگرفته‌می‌شدند.( نمل: 17)

 

نتیجه‌گیری:

1.    در مقاطعی از تاریخ به گونه‌ای استثنائی جن‌ها با انسان‌ها همکاری داشته‌اند.

2.    جن‌ها غیر از بیگاری و امور ساختمانی، جزء سپاهیان حضرت سلیمان و در رکاب او می‌جنگیدند.

 

3 ـ کثرت‌گرایی جن‌ها و روابط با انسان‌ها

و روزی که(خداوند) همگی آنها را گردآورد،(گوید) ای جماعت جن!‌ به‌درستی که فراوانی گزیدید از انس. و گفت دوستان آنان از انسان‌ها، پروردگارا بعضی از ما از برخی دیگر بهره‌مند شدند و مهلتی را که به ما داده‌بودی به‌سرامد. (خداوند)گفت دوزخ جایگاه شماست و همیشه در آن خواهید بود؛ مگر آنکه را که خدا بخواهد. همانا پروردگارت بسیارحکمت‌دان و بسیارداناست. و اینچنین ما برخی از ستمگران را با برخی دیگر دوستی می‌دهیم به‌سبب آنچه که به‌دست‌می‌آوردند.(انعام:‌ 128، 129)

 

نتیجه‌گیری:

1.  جماعت جن ازجماعت انس در روز جزا بیشتر است. علت این موضوع یکی پیش بودن آفرینش جن نسبت به انسان است که چندین هزار سال را شامل می‌شود؛ و دیگر علاقة جن‌ها به توالد و تناسل است. یافته‌های باستان‌شناسان نیز این دو عامل را(بدون توجه به جنی بودن‌) مورد تأیید قرارمی‌دهد.

2.  جن‌ها و انسان‌ها با یکدیگر دوستی و ارتباط برقرارمی‌کرده‌اند؛ این ارتباط‌ها در مقطع یا مقطع‌هایی از تاریخ و با مجوز الهی صورت‌گرفته و سپس قطع‌شده‌است(بلغنا اجلنا الذی اجّلت لنا). هرگونه همکاری که در ایحاد تمدن مصر باستان و اهرام سه گانه و یا آثاری که از تمدن سومریان برجای مانده میتواند جزء این گونه ارتباطها به شمار آید و نباید ذهن خود را معطوف به روابط میان افرادی از دو گروه کنیم.

3.    قرآن کریم در بیان نقل حوادث انسانی این جهان،‌ سه روش را مد نظردارد:

ـ حوادثی که زمان آن گذشته‌است،‌ مانند قصه‌هایی که بیان می‌کند.

ـ حوادثی که مربوط به طبیعت کلی اشیاء است که همواره اتفاق افتاده و می‌افتد.

ـ حوادثی که پس از نزول قرآن تا روز قیامت ممکن است اتفاق‌بیفتد.

 

منظور از این دسته‌بندی، تشریح نوع سوم است. چنین به‌ نظرمی‌رسد که روش قرآن کریم بر این است که حوادثی را که در آینده ممکن‌ است اتفاق بیفتد،‌ با به‌میان‌کشیدن روز قیامت بیان دارد،‌ که آن حوادث تا آن زمان اتفاق افتاده و سپری‌گشته‌است.(مانند مشاجرة‌ انسان‌ها با جن‌ها و هریک از این دو نوع با همنوع خود در دوزخ، موضوع آیات 38و39 سورة اعراف که پس از این خواهدآ‌مد.)

 

         اگر این نظر درست باشد، خداوند کریم در این آیات خواسته‌است به ما تفهیم کند که در آینده،‌ به اذن الهی(اجلت لنا) انسان‌ها و جن‌ها متقابلاً از یکدیگر بهره‌مند خواهندشد و در اموری با یکدیگر همکاری خواهندکرد. جملة پایانی آیه، سخن از مجازات جن و انس دارد و نشانگر آن است که این ارتباط و دادوستد پایان خوشی نداشته و به کفر و گناه می‌انجامد.

 

         از نگاه این دیدگاه باید منتظر همکاری متقابل جن و انس در تاریخ آیندة خود باشیم. مساعدتی ناموفق و کفرآمیز. البته اگر این همکاری تاکنون صورت گرفته و تاریخ ما انسان‌ها آن را ثبت نکرده‌‌باشد، امری دیگر است.

 

4. جن و اعجاز قرآن

بگو(ای پیامبر) همانا اگر انسان‌ها و جن‌ها جمع‌شوند بر اینکه به‌مانند این قرآن بیاورند، به‌مانند آن نخواهند آورد، هرچند که بعضی از آنها پشتیبان برخی دیگر شوند.(اسراء: 88)

نتیجه‌گیری:

1.    جن‌ها می‌توانند مانند انسان‌ها کتاب بنویسند.

2.    امکان ارتباط فرهنگی انسان‌ها و جن‌ها وجوددارد.

3.  اگر جن‌ها و انسان‌ها در فراهم‌آوردن کتابی همچون قرآن با یکدیگر همکاری‌کنند،‌ نمی‌توانند چنین کاری را به انجام‌رسانند.

 
5 ـ جن‌پرستی در تاریخ

الف ـ و(کافران) پیوندی میان او(خدا) و جن‌ها قراردادند. و به‌درستی که جن‌ها می‌دانند که ایشان احضارشدگانند.(صافات: 158)

نتیجه‌گیری:

جن‌ها هیچ‌گونه پیوندی با خداوند ندارند و مانند انسان‌ها مورد ثواب و عقاب خداوند قرارمی‌گیرند. البته خود جن‌ها که به ماهیت خود واقفند، چنین ادعایی ندارند؛ ولی اگر از طرف انسان‌ها چنین نسبتی به ‌آنان داده‌شود،‌ ممکن‌است اغواشده و رضایت‌دهند.

ب ـ‌ و قراردادند برای خدا شریکانی از جن و آفریدشان و برای او پسران و دخترانی تراشیدند،‌ از روی نادانی. منزه و بلندمرتبه است از آنچه که وصف می‌کنند.(انعام: 100)

نتیجه‌گیری:

جن‌ها در دوران‌های مختلف تاریخی، آنچنان در توانایی و انجام کارهای شگفت در میان انسان‌ها شهرت‌یافته‌بودند که از آنها یاری جسته و آنها را شریکان خداوند قلمدادمی‌کردند.

ج ـ روزی که گرد‌آوردشان همگی را، سپس گوید به فرشتگان آیا اینان بودند که شما را می‌پرستیدند؟ (فرشتگان) گفتند تو منزهی، تو ولیّ مایی نه آنان. بلکه جن را می‌پرستیدند. بیشتر ایشان(انسان‌ها) به آنان(جن‌ها) ایمان‌آورندگانند.(سبأ: 40و41)

 
نتیجه‌گیری‌

1.  در روز قیامت، هنگامی که خداوند همگی جن و انس را گردهم‌آورد،‌ و محشر برپاشود،‌ برای اتمام حجت با انسان‌هایی که به پرستش جن پرداخته‌اند،‌ و نیز با جن‌‌هایی که به این پرستش تن درداده‌اند،‌ با پرسش از فرشتگان و شنیدن پاسخ منفی آنان که ما هرگز اجازة چنین کاری را نمی‌دهیم،‌ بلکه این جن‌ها بودند که مورد ستایش واقع‌شده و به این اشتباه تن‌داده‌اند،‌ ثابت می‌شود که هم پرستندگان و هم پرستیده‌شدگان ستمگر، باید در دوزخ درایند و سزای کارهای خویش را ببینند.(همانند شیطان‌پرستان در اروپای امروز و برخی نقاط دورافتادة ایران)

2.  طبق این آیه، در روز قیامت تعداد انسان‌هایی که به جن‌ها ایمان‌آورده و آنها را ستایش کرده‌اند،‌ از تعداد کسانی که ایمان‌شان را حفظ‌کرده‌اند، بیشتر است.(رجوع‌شود به بحث روش قرآن کریم در نقل حوادث در مبحث کثرت‌گرایی جن) و از آنجا که تعداد انسان‌ها در مقاطع تاریخی گذشته بسیار کمتر از دوران‌های متأخر و آینده است،‌ پس این آیه بیشتر به متأخرین اشاره‌دارد؛ بویژه آنکه می‌فرماید: ‹و اکثرهم بهم مؤمنون› که با توجه به بحث مربوط به نقل حوادث، از به‌کاربردن زمان ماضی خودداری‌کرده‌است.

3.  البته شکی نیست که در تاریخ گذشتة انسان، ایمان به جن وجودداشته،‌ بویژه آنکه منظور نظر تمام کسانی که نامی از خدایان می‌برند،‌ چنانکه در اسطوره‌های یونان و دیگر نوشته‌های کهن آمده‌، جن‌ها بوده‌اند که با کارهای خارق‌العاده و خصوصاً با قدرت پروازی که داشتند، نظر برخی انسان‌ها را به توانایی‌های فوق‌ انسانی خویش جلب‌کرده و ملقب به ‹خدایان› شده‌اند؛ از این دیدگاه یک جامعه‌شناس به واقعیت نزدیک‌شده و می‌گوید: ‹در مذهب قدیم یونان ما با خدایان جاودانی و غیرقابل دسترس و همه‌جافراگیر روبه‌رو نیستیم،‌ بلکه با خدایانی مواجهیم که تمایزشان با انسان‌ها تنها در برتری فیزیکی و شدت این توانایی‌هاست›.

چنین به نظر می‌رسد که اگر باری دیگر شیاطین در صحنة فضا هنرنمایی‌کنند،‌ انسان‌های بسیاری یافت‌می‌شوند که به آنان ایمان‌آورده و بار دیگر قدرت خدایان برسرزبان‌ها افتد.(واکثرهم بهم مؤمنون). با توجه به تأیید قرآن بر فراوانی پرستندگان جن،‌ و توانایی آنان بر خروج از جوّ زمین، و احتمال وجود آنان در دیگر سیاره‌ها، این موضوع بعید به نظر نمی‌رسد.

6 ـ جن در آتش

الف ـ‌ گفت درآیید در امتهایی که گذشتند پیش از شما از جن و انس در آتش. هرگاه دراید امتی، لعن‌کند دیگری مثل خود را(قرینة خود را از نظر همعصربودن) تا اینکه همگی در آن گردآیند. گوید آخرین‌شان به اولین‌شان، پروردگارا اینان گمراهمان کردند. پس ایشان را عذابی دوچندان در آتش بده. گوید برای هرکدام دوچندان است؛ ولی نمی‌دانید؛ و گوید اولین‌شان به آخرین‌شان شما را برما برتری نبود. پس بچشید عذاب را بدانچه که کسب‌کردید.(اعراف: 38و39)

 

گمراهان از جن و انس به دوزخ درایند.

ـ در عرض تاریخ: امتهای جنی و انسی هنگامی که وارد دوزخ می‌شوند،‌ معاصرین خود از نوع مقابل را لعن می‌کنند.

ـ در طول تاریخ:‌ هنگامی که وارد دوزخ شدند،‌ هرنسلی که از نظر زمانی متأخر است،‌ برای نسل پیش از خود آرزوی عذاب بیشتری دارد و او را مسبب تیره‌روزی خود می‌داند،‌ و نسل پیشین او با دلیل این موضوع را ردمی‌کند.

نتیجه‌گیری:

1.  جن‌ها مانند انسان‌ها مورد عقاب و ثواب واقع‌می‌شوند و بدکاران در آتش‌ می‌سوزند؛ پس دارای جسمی مادی و قابل‌سوختنند، هرچند از آتش آفریده‌شده‌اند.

2.    توانایی استدلال دارند، پس ناطق‌اند؛ و انسان تنها موجود ناطق نیست.

3.    دارای امید و آرزو و حس انتقام‌جویی هستند و از نظر روانی با لعن و نفرین فرافکنی می‌کنند.

 

ب ـ (در جهنم) و گفتندآنانکه کفرورزیدند، پروردگارا بنمایان به ما آن دو را از جن و انس که گمراه‌ کردند ما را تا آنان را به زیر پای خویش بگذاریم تا از پست‌ترین‌ها شمرده‌شوند.(فصلت: 29)

علی علیه‌السلام می‌فرماید منظور از دو نفر از جن و انس،‌ یکی ابلیس اولین کافر و ظالم از جن است و دیگری قابیل اولین کافر و ظالم از انس(به نقل از المیزان)

ـ این روایت تأییدی است بر این نظر که جوامع جنی پیش از آفرینش آدم، جوامعی الهی بوده‌اند که در مبحث ‹شیطان کیست› شرح آن گذشت.

 

ج ـ به درستی. بسیاری از جن و انس را برای دوزخ افزون آفریدیم(زیرا) دل‌هایی دارند که با آن درک نمی‌کنند، دیده‌هایی دارند که با آنها نمی‌بینند، گوش‌هایی دارند که با آنها نمی‌شنوند. آنان چون چهارپایان‌‌اند بلکه گمراه‌ترند. آنان غافلانند.

 

د ـ و گفتة من بر آنها به حقیقت پیوست؛ همچنانکه در امت‌های پیشین از جن و انس آمده‌بود.(فصلت: 25 و احقاف: 18)

 

هـ ـ و تمام‌آمد کلمة پروردگارت که هراینه دوزخ را از همگی جن و انس پرمی‌کنم.(هود: 119)

    ـ ولی گفتة حقی‌ از من است که هراینه دوزخ را از همگی جن و انس پرمی‌کنم.(سجده: 13) 

فصل پنجم: چکیده گفتار و نتیجه‌گیری

 

با توجه به مباحث چهار فصل گذشته، اگر ویژگی‌هایی را که جن را از انسان جدامی‌کند، فهرست‌کنیم، در دیگر موارد، جن با انسان اشتراک داشته و برابر است؛ و هرچه را که برای انسان تصورکنیم،‌ برای جن نیز می‌توانیم درنظرآوریم.

 

ویژگی‌های جداکنندة جن از انس

1.    آفرینش جن از آتش است و انسان از خاک

2.    جن بر کارهای سخت و طاقت‌فرسا تواناتر از انسان است.

3.    سرعت انجام کار جن بیش از انسان است و توانایی طی‌الارض دارد. 

4.  جن همچون انسان چهره و پیکر نیکویی دارد، چنانکه این آیة شریفه به مخاطبان خود(جن و انس) می‌فرماید: خداوند کسی است که قرارداد برای شما زمین را قرار و آرامشی و آسمان را سازمانی و سیماداد شما را پس نیکوگردانید سیمای شما را(صوّرکم فاحسن صورکم ـ ‹احسن› به معنی نیکوترین نیست که در برخی ترجمه‌ها آمده‌است، بلکه از باب احسان است.) و روزی داد شما را از پاکیزه‌ها. اوست خداوندی که پروردگار شماست. پس بزرگوار آمد خداوندی که ‹پروردگار جهانیان› است.(فتبارک‌ الله ربّ‌ العالمین ـ غافر:64) ولی قرآن کریم دیدگاه خاصی نیز نسبت به آفرینش انسان دارد آنجا که می‌فرماید:

لقد خلقنا‌الانسان من سلاله من طین فتبارک الله احسن‌الخالقین(مؤمنون: 12 تا 14)

 

نتیجه‌گیری: 

 خداوند آنجا که خطابش خاص انسان نیست، از ‹انسان› نامی نمی‌برد و کلماتی عام و کلی را به‌کارمی‌برد و در پایان می‌فرماید: ‹فتبارک‌الله‌ ربّ‌العالمین› ولی هنگامی که از انسان یادمی‌کند،‌ واژة ‹انسان› را به‌کارمی‌برد و سپس مراحل آفرینش انسان را یک به یک بیان می‌دارد و در پایان می‌فرماید: پس بزرگوار آمد خداوندی که ‹بهترین آفریننده› است. و با نوع صفاتی که برای خود در پایان آیه‌ها می‌آورد،‌ نوع آفرینش‌های خویش را که همگانی یا ویژه اند، نیز مشخص می‌سازد. و با به‌کاربردن این شیوه و با ایجاز تمام، به ما می‌فهماند که بهترین آفریده، انسان است.

 

جن توانایی پرواز داشته و همزمان با بعثت رسول اکرم و نزول قرآن این توانایی از او سلب‌شده؛ ولی انسان هیچگاه چنین توانی نداشته و اگر در افسانه‌ها انسان قدرت پرواز یافته، یا نمودار آرمان‌ها و آرزوهای انسان‌ها در آن مقاطع تاریخی است، و یا پرواز جن‌ها در آن افسانه‌ها منعکس‌شده، و یا مربوط به دورة حضرت سلیمان(ع) است.

5.    جن ‹روح الهی› ندارد و در نتیجه ‹تعلیم اسماء› نشده، و به همین سبب انبیاء از میان جن برانگیخته‌نشده‌اند؛ بلکه تنها دارای رسولانی از نوع خود بوده‌اند؛ و انبیاء الهی از میان انسان‌ها، برای هر دو نوع برانگیخته‌شده‌اند.

روح الهی، علم اسماء، و علم کتاب که انسان‌های مختلف درجة پایینی از آنها را ممکن است داشته‌باشند، در انسان کامل چنان نمودی دارد که موجب می‌گردد از انسان موجودی بالاتر از فرشتگان شکل‌گیرد و در صحنة ‹ماسوی‌الله› هنرنمایی‌کند؛ تاآنجاکه شخصیتی همچون پیامبر اکرم(ص) یک‌شبه ره چندین‌ میلیون‌ساله نور را طی‌می‌کند و به مرحلة ‹قاب قوسین او ادنی› که هیچ موجودی بدانجا نرسیده، می‌‌رسد؛ و به ‹فیض اعلی› نائل‌میگردد.

6.  جن چندین هزارسال پیش از انسان آفریده‌شده و بدین لحاظ باید از نظر مادّی یعنی تکنیک و فن و آثار تمدنی، همواره بر انسان پیشی داشته‌باشد. اما از دیدگاه معنوی یعنی ایمان او آگاهی نداریم.

در نتیجه ممکن است پابه‌پای دانش و تکنولوژی، در حیطة ایمان و نظام‌ اجتماعی و رعایت حقوق یکدیگر نیز پیشرفت‌کرده‌ و جوامعی سالم را تشکیل‌داده‌باشند.

از گفتار ابلیس در گفت‌وگو با خداوند در آیه‌های مختلف و نیز از کلام حضرت یعقوب به فرزندش(یوسف: 5) برمی‌آید که انسان‌ها علاوه بر نفس خود و شیاطین که با جن‌ها اشتراک دارند،(بحث شیاطین کیستند؟)، از شر ابلیس نیز در امان نیستند. بدین ترتیب می‌توان نتیجه‌گرفت که جامعه‌های جنی از نوع انسی آن بهتر باشند. بویژه آنکه خداوند می‌فرماید: لقد خلقنا‌الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین(تین: 4و5) یعنی همان‌گونه که انسان بهترین‌گونه آفریده‌شده‌است، درصورتی‌که از اصل خویش بازماند، پست‌ترین پست‌ها خواهدبود.

این بود سیمای فراگیری از جن که قرآن کریم در آیه‌های پراکنده برای ما ترسیم‌کرده‌است.


 

نسبت الهی Divine Proportion

نسبت الهی

Divine Proportion

 

نسبت الهی- فی- دنباله فیبوناچی

 

داوینچی... دنباله فیبوناچی... ستاره پنج پر... همه اینها به شکلی باورنکردنی و با مفهومی واحد چنان با تاریخ هنر پیوند خورده‌بودند که "لنگدان" چندین جلسه کلاس را صرف آنها می‌کرد.

متن بالا از صفحه 92 کتاب راز داوینچی نوشته "دن براون" ترجمه حسن شهرابی و سمیه گنجی است.

 

در بخش پایانی "اشاره‌های قرآنی و پرسش‌های انسانی" این پرسش را از هندسه‌دانان مطرح کرده‌بودم که:

 

معادله گسترش شکل حلزونی چگونه است؟

 

و در "شکل کیهان در قرآن" در بخش دستاوردهای شکل حلزونی کیهان آورده‌ام که:

3- واقعیت بخشیدن به ثابت کیهان‌شناختی اینشتاین که تاکنون ناشناخته باقی مانده است. زیرا این ثابت با معادله گسترش حلزون کیهانی رابطه تنگاتنگی دارد.

 

بدین گونه باید گفت می‌دانستم چیزی هست ولی نمی‌دانستم آن چیز کدام است و همواره در پی یافتن آن بودم ولی این را هم نمی‌دانستم که آن چیز نسبتی است که نه تنها کیهان بلکه اجزاء کیهان از بیجان‌ها- جانداران- گیاهان و انسان‌ها را دربرمی‌گیرد(چنانکه در مقاله مراحل ششگانه آفرینش مراحل آفرینش را به همه موارد فوق نسبت داده و تا اندازه بسیارزیادی ثابت کرده‌ام که همه هستی از آن شش مرحله گذرمی‌کنند.)‌ و آن را باز هم نامسلمانان خیلی پیش‌تر کشف‌کرده‌اند ولی ما مسلمانان از آن ناآگاهیم و کسی همچون این بنده خدا سالها در پی آن بوده است.

        

اما این دستیابی چگونه ممکن شد:

روزی با یک دانشجوی هنر همنشین بودم. گفت‌وگویمان سر از کتاب راز داوینچی و "نسبت الهی" دراورد. برای من خیلی جالب بود زیرا نشان از کشف آن چیزی داشت که چند سالی است در پی آنم. قرار شد کتاب را برایم بیاورد.

فردای آن روز که در بخش داکومنت کامپیوترم به دنبال چیزی می‌گشتم چشمم به مقاله‌ای به زبان انگلیسی افتاد که مدتی پیش و به هنگام جست‌وجوی شکل حلزونی در اینترنت آن را دیده و از آن یک کپی گرفته‌بودم تا بعد آن را بخوانم. چون نشان این مقاله شکل یک حلزون بود پیش خود گفتم آن را یک بررسی کوتاه بکنم و در دسترس قراردهم تا بعد. ولی با کمال تعجب دیدم که این مقاله نیز از نسبت الهی سخن می‌گوید و جزئیات آن را به بحث کشیده‌است. و این برایم جالب‌تر بود که درست فردای همان روزی بود که با نسبت الهی آشناشده‌بودم.

 

از آنجا که مطلب کتاب راز داوینچی موضوع را موجز و مفید بررسی کرده پس شما خوانندگان را نیز از راه این کتاب با نسبت الهی آشنا می‌کنم. دنباله مطلب چنین است:

فی. (بیست‌ویکمین حرف الفبای یونانی)

ناگاه حس‌کرد به هاروارد برگشته و در کلاس "نمادپردازی در هنر" ایستاده‌است و اعداد مورد علاقه‌اش را روی تخته می‌نویسد: 1.618

 

برگشت تا خیل شاگردان مشتاق را ببیند. "کی می‌تونه بگه این عدد چیه؟"

یک دانشجوی بلندقد ریاضی از انتهای کلاس دستش را بلند کرد و گفت: "عدد فی."

"آفرین استتنر! میخوام همگی با فی آشنا بشید." 

 

لنگدان ادامه داد: "این عدد فی یک- ممیز- ششصد و هجده در هنر عدد بسیار مهمیه. کی می‌تونه بگه چرا؟"...

 

... لنگدان همان طور که اسلایدها را روشن می‌کرد توضیح داد که عدد فی از دنباله فیبوناچی مشتق شده – تصاعد مشهوری که شهرتش تنها به دلیل برابری هر جمله با مجموع دو جمله پیشین نبود بلکه به دلیل اینکه خارج قسمت هر دو جمله کنار هم خاصیت حیرت‌انگیز نزدیکی به عدد 1.618 را دارد – فی!

 

(روشنگری: تصاعد دنباله فیبوناچی بدین گونه است: 1- 2- 3- 5- 8- 13- 21- 34- 55- و به همین گونه تا بینهایت. مثلا اگر 34 را بر عدد پیش از آن یعنی 21 تقسیم کنیم خارج قسمت با اختلاف اندکی عدد فی است: 619/1 - نگارنده)

لنگدان توضیح داد "علی‌رغم اینکه به نظر می‌رسد فی در ریاضیات پدید‌ آمده باشد وجه شگفت‌انگیز فی نقش آن به عنوان خشت اول طبیعت است. گیاهان- حیوانات- حتی انسان‌ها همگی با دقتی بسیار بالا وجوهی از ضرایب فی به یک هستند".

 

(روشنگری: با دقت در واپسین جمله بالا و با توجه به آیه 87 از سوره حجر برای چندین و چندمین باز به این موضوع پی می‌بریم که قرآن کریم نمودار کل هستی است که خداوند کریم این نسبت الهی را در آن نیز به ودیعه گذارده‌است: ولقد آتیناک سبعا من‌المثانی و القرآن العظیم

 

دانشمندان قرآن شناس و مفسران با توجه به روایات بحث‌هایی را درباره این آیه داشته‌اند که:

- خداوند خود سوره حمد را هم جزء قرآن قرارداده و هم آن را تافته‌ای جدابافته دانسته است.

- سوره حمد سبعا من‌المثانی یا هفت آیه دارد که هر آیه آن هماورد هرسوره قرآن و بلکه بیشتراست.

(اینکه چرا خداوند واژه مثانی را به‌کار برده خود نیازمند پژوهش‌های ببشتری است تا رازهای آن گشوده‌شود.)

- این سوره خلاصه و چکیده قرآن است و به همین دلیل آن را فاتحه‌الکتاب خوانده‌اند. چنانکه معمول است هر نویسنده کتابی هدف از نوشتن کتاب خود و خلاصه مطالب آن را در پیشگفتارش می‌آورد.

 

به نظر نگارنده در آیه سبعا من المثانی والقرآن‌العظیم حکمت‌ها و معجزه‌هایی نهفته است که یکی از آنها گنجاندن نسبت الهی در آن است و حکمت‌های دیگرش با پیشرفت دانش انسانی شکوفا می‌شود.                                                         

 

همان گونه که لنگدان گفت همه موجودات ضریبی از عدد فی یا نسبت الهی را دارند- در مورد قرآن کریم نیز صادق است و با توجه به آیه بالا عدد ده(10) است. بدین گونه:

- قرآن کریم صدوچهارده سوره دارد. (اگر بر اساس آیه بالا سوره حمد را جزء قرآن نیاوریم 113 می‌شود)

- سوره حمد هفت آیه بنیادین هماورد سوره‌های قرآن دارد. 

- نسبت الهی در مورد قرآن کریم خارج قسمت 113 بر عدد 7 است که می‌شود: 16.14 یعنی با تفاوتی بسیار ناچیز ضریب 10 در عدد فی . (پایان سخن نگارنده)

 

لنگدان گفت "نسبت فی در همه جای طبیعت به چشم‌ می‌خورد." چراغ‌ها را خاموش کرد و ادامه‌داد: "به وضوح پا رو از دایره تصادف فراترمی‌گذاره و به همین دلیل قدما گمان می‌کردند فی رو باید خالق هستی مقدر کرده باشه. دانشمندان اولیه، 1.618 رو نسبت الهی عنوان می کردند."

 

زن جوانی در ردیف جلو گفت: "ببخشید! من زیست‌شناسی می‌خوانم ولی هیچ‌وقت چیزی از نسبت الهی توی طبیعت نشنیدم."
لنگدان خندید: " نشنیدی؟ حتی چیزی راجع به رابطه تعداد زنبورهای عسل مذکر و مؤنث در جامعه‌شون نخوندی؟"
مسلمه که خوندم. تعداد زنبورهای ماده بیشتر از نرهاست.
"درسته و می‌دونستی اگر تعداد زنبورهای ماده رو به نر تقسیم کنید در هر کندویی در هر گوشه‌ دنیا یه عدد ثابت به دست می‌آرید؟"

وقعا این طوره؟

"بله. فی"

دختر به او خیره شده بود: غیرممکنه

لنگدان مشتاقانه گفت: "ممکنه! و لبخندزنان اسلاید صدف مارپیچ یک حلزون را روی پرده انداخت و ادامه داد: اینرو می‌شناسی؟"

 

(روشنگری: در عبارت ”صدف مارپیچ یک حلزون" مارپیچ اضافه است. البته اگر ادیبان انگلیسی زبان هم پیش از این شکل حلزونی را با شکل مارپیچی یکی نمی‌دانسته‌اند ولی متاسفانه مترجمین و حتی دانشمندان کنونی تفاوتی میان آن دو نمی‌گذارند و این درحالی است که تفاوت این دو بسیار زیاد است. مثلا دانشمندان می‌نویسند spiral galaxy و مترجمین ترجمه می‌کنند کهکشان مارپیچی در صورتی که اصولا کهکشان مارپیچی نداریم و همه کهکشانهایی که به نام مارپیچی شهرت یافته اند شکل حلزونی دارند.  زیرا افزایش حجم لایه‌های شکل مارپیچی که همانند پیچش مار به دور خودش است بر مبنای تصاعد حسابی است ولی مبنای افزایش حجم لایه های شکل حلزونی آنگونه که با خواندن این دو مقاله دانسته‌ام تصاعد فیبوناچی و عدد فی است. پیش از این تصورم بر این بود که مبنای افزایش حجم در شکل حلزونی تصاعد هندسی است و به دنبال دلیلی برای این تصور خود بودم که نسبت الهی به کمکم آمد. آنچه که در فرهنگهای زبان انگلیسی آمده بدین گونه است:

Spiral و limacine برای شکل حلزونی

Helix برای منحنی حلزونی

Helical و spiral برای مارپیچی

 

پیشنهاد می‌شود از این پس مترجمین محترم دو واژه آخر را "حلزونی" ترجمه کنند تا به واقع نزدیک‌تر شوند و یا به منظور نویسنده پی‌ببرند و سپس هرچه که دریافتند ترجمه کنند.   پایان سخن نگارنده)

 

ناتیلوس. (نرم‌تن مارپیچی ساکن آب‌های کم عمق) یه نرم‌تن از دسته سرپایان که هوا رو داخل صدف خودش میکشه تا شناوریش رو تنظیم کنه.

"درسته . می‌تونید حدس بزنید نسبت قطر هر مارپیچ نسبت به بعدی چقدره؟"

نگاه خیره دختر به قوس‌های هم‌مرکز صدف ناتیلوس نامطمئن می‌نمود.

لنگدان تاییدکرد: فی. "نسبت الهی. 618/1 به 1."

دختر حیرت‌کرده بود.

لنگدان اسلاید بعدی را نشان داد – نمایی نزدیک از سر دانه گل آفتابگردان. "تخمه‌های آفتابگردان به شکل مارپیچ‌های روبه‌روی هم رشد می‌کنند. می تونید نسبت قطر هر دایره به دایره بعدی رو حدس بزنید؟"

 همه گفتند: فی."احسنت"

لنگدان پی در پی اسلاید نشان می‌داد- مارپیچ گلبرگهای مخروط کاج- آرایش برگ‌ها روی ساقه گیاهان- بندهای پاهای حشرات- همگی فرمان‌برداری حیرت‌انگیزی از نسبت الهی داشتند.

یک نفر فریاد زد "خیلی عجیبه!"

کس دیگری گفت: "آره ولی چه ربطی به هنر داره؟"

لنگدان گفت: "آهان! خوشحالم که پرسیدی"

 

اسلاید دیگری گذاشت- کاغذ پوستی و رنگ‌ورو رفته‌ای که مرد برهنه و معروف داوینچی را نشان می‌داد: مرد ویترووین. این اثر را از روی نام مارکوس ویتروویوس معمار برجسته رومی که در کتابش در باب معماری نظریه نسبت الهی را ستوده‌بود نامگذاری کرده‌بودند.

"هیچ کس بهتر از داوینچی تناسبات الهی بدن انسان رو درک نکرد. راستش داوینچی اجساد مرده‌ها رو از قبر بیرون می‌آورد تا نسبت دقیق استخوان‌های انسان رو اندازه بگیره. اولین کسی بود که ثابت کرد تمام تناسبات استخوان‌های بدن انسان همیشه ضریب عدد فی هست."

همگی با چهره‌هایی مردد و پرسؤال به او نگاه می‌کردند.

 

لنگدان به مبارزه طلبیدشان: باورتون نمیشه؟ دفعه بعد که دوش می‌گیرید یه متر با خودتون ببرید."

چند بازیکن فوتبال پوزخند زدند. لنگدان تشویقشان کرد: "نه فقط شما ورزشکاران نامطمئن! همتون دخترها و پسرها. امتحانش کنید. فاصله سرتون تا زمین رو اندازه بگیرید. بعد اون رو تقسیم بر فاصله شکمتون تا زمین کنید حدس بزنید چه عددی به دست میاد."

یکی از ورزشکاران با ناباوری فریاد زد: "فی نیست؟"

لنگدان پاسخ داد: بله. فی. 618/1.

 

"یه مثال دیگه میخواید؟ فاصله شانه‌ها تا نوک اتگشتتون رو اندازه بگیرید- تفسیم بر فاصله آرنج تا نوک انگشت کنید. باز هم فی به دست میاد. یکی دیگه؟ باسن تا زمین تقسیم بر زانو تا زمین. بازهم فی. مفاصل انگشت شست. تقسیمات ستون فقرات. فی. فی. فی. دوستان من هرکدوم از شما مظهر متحرکی از نسبت الهی هستید."

حتا در تاریکی- لنگدان حیرت آنها را می‌دید. گرمای آشنایی را درونش حس کرد. و این شوق همان دلیل تدریس کردنش بود. "دوستان من همون طور که می‌بینید پریشانی عالم نظمی پنهانی داره. وقتی قدما فی رو کشف کردند ایمان داشتند پا به ساختمان عالم الهی گذاشته‌اند. به همین دلیل طبیعت رو می‌پرستیدند. و هرکس می‌تونه بفهمه چرا دست خدا در طبیعت هویداست... جادوی مرموز نسبت الهی از آغاز تاریخ(آفرینش - نگارنده) وجود داشته. انسان خیلی ساده با قوانین طبیعت بازی می‌کنه و چون هنر تلاش انسان برای تقلید زییایی قلم صنع (خدا - نگارنده) است می‌تونید تصور کنید این ترم تا چه حد میتونیم نمادهای نسبت الهی رو در هنر ببینیم."

در نیم ساعت بعد لنگدان اسلایدهای میکل‌آنژ  البرشت دورر و داوینچی و بسیاری دیگر را نشان داد و وفاداری بسیار دقیق و تعمدی هنرمند به نسبت الهی را در هر اثر بیان کرد. لنگدان در مبحث اندازه‌های معماری از عدد فی در پارتنون یونان- اهرام مصر- حتی ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک پرده برداشت...

لنگدان به طرف تخته رفت و گفت: "برای خاتمه به نمادگرایی برمی‌گردیم." پنج خط متقاطع کشید که ستاره پنج‌پری را شکل داد: "این نماد یکی از قدرتمندترین تصاویریه که این ترم می‌بینید. رسما به عنوان ستاره پنج‌پر یا اون طور که قدیمی‌ها می‌گفتند پنج‌راس می‌شناختندش. این نماد در بسیاری از فرهنگ‌ها اون رو هم الهی و هم جادویی در نظر می‌گرفتند.(هنرمندان ایرانی نیزتقریبا در تمامی هنرهای خود از جمله کاشیکاری‌ها- گچبری‌ها - کنده‌کاری‌ها- مقرنس‌‌کاری‌ها و نقاشی‌هایی که از خود برجای گذاشته‌اند بویژه در دوره اسلامی از ستاره پنج پر به وفور بهره‌برداری می‌کرده‌اند- نگارنده) کسی میتونه بگه چطور چنین چیزی ممکنه؟

استتنر دانشجوی ریاضی دست بلند کرد و گفت: "به این دلیل که وقتی اون خطوط رو رسم می‌کنید اونها خودبه‌خود خودشون رو به شکلی قسمت می‌کنند که مطابق با نسبت الهی باشه."

لنگدان با سرحرف جوانک را تایید کرد. "آفرین نسبت همگی خطوط ستاره پنج‌پر مطابق بر فی هستند. و نمود غایی نسبت الهی رو می‌سازند. به همین دلیل ستاره پنج‌پر همیشه نماد زیبایی و کمال مربوط به ربه‌النوع‌ها و مادینه‌های مقدس بوده." ... پایان برداشت از کتاب راز داوینچی


احمد شماع‌زاده 30/11/88

 

برای آگاهی بیشتر از نسبت الهی این نوشته را نیز بخوانید:

 

عدد طلائی عددیست ، تقریباَ مساوی 1.618 ، که خواص جالب بسیاری دارد ، و بعلت تکرار زیاد آن در هندسه ، توسط ریاضیدانان کهن مطالعه شده است . اشکال تعریف شده با نسبت طلائی ، از نظر زیبائی شناسی در فرهنگهای غربی دلپذیر شناخته شده، چون بازتابنده خاصیتی بین تقارن و عدم تقارن است.

دنیای اعداد بسیار زیباست و شما می توانید در آن شگفتیهای بسیاری را بیابید. در میان اعداد برخی از آنها اهمیت فوق العاده ای دارند، یکی از این اعداد که سابقه آشنایی بشر با آن به هزاران سال پیش از میلاد میرسد عددی است بنام "نسبت طلایی" یا Golden Ratio. این نسبت هنوز هم بارها در هنر و طراحی استفاده می شود . نسبت طلائی به نامهای برش طلائی ، عدد طلائی ، نسبت الهی نیز شناخته می شود و معمولاَ با حرف یونانی ، مشخص می شود.

c3e07e9cc12bc3eec62ee61bf637fd5d

تعریف

img/daneshnameh_up/f/fc/golden1-0.gif

نحوه محاسبه نسبت عدد طلائی


پاره خطی را در نظر بگیرید و فرض کنید که آنرا بگونه ای تقسیم کنید که نسبت بزرگ به کوچک معادل نسبت کل پاره خط به قسمت بزرگ باشد. به شکل توجه کنید. اگر این معادله ساده یعنی de7fbca176899aecdfde166c53e499a1را حل کنیم (کافی است بجای b عدد یک قرار دهیم بعد a را بدست آوریم) به نسبتی معادل تقریبا
 1.61803399
یا 1.618 خواهیم رسید.

کاربردها

img/daneshnameh_up/d/d2/goldenh.gif

برش اهرام و نسبت طلائی


شاید باور نکنید اما بسیاری از طراحان و معماران بزرگ برای طراحی محصولات خود امروز از این نسبت طلایی استفاده می کنند. چرا که بنظر میرسد ذهن انسان با این نسبت انس دارد و راحت تر آنرا می پذیرد. این نسبت نه تنها توسط معماران و مهندسان برای طراحی استفاده می شود. بلکه در طبیعت نیز کاربردهای بسیاری دارد.

برش اهرام و نسبت طلایی اهرام مصر یکی از قدیمی ترین ساخته های بشری است که در آن هندسه و ریاضیات بکار رفته شده است. مجموعه اهرام Giza در مصر که قدمت آنها به بیش از 2500 سال پیش از میلاد می رسد یکی از شاهکارهای بشری است که در آن نسبت طلایی بکار رفته است. به این شکل نگاه کنید که در آن بزرگترین هرم از مجموعه اهرام Giza خیلی ساده کشیده شده است.
مثلث قائم الزاویه
ای که با نسبت های این هرم شکل گرفته شده باشد به مثلث قائم مصری یا Egyptian Triangle معروف هست و جالب اینجاست که بدانید نسبت وتر به ضلع هم کف هرم معادل با نسبت طلایی یعنی دقیقا" 1.61804 می باشد. این نسبت با عدد طلایی تنها در رقم پنجم اعشار اختلاف دارد یعنی چیزی حدود یک صد هزارم. باز توجه شما را به این نکته جلب می کنیم که اگر معادله فیثاغورث را برای این مثلث قائم الزاویه بنویسم به معادله ای مانند phi2=phi+b2  خواهیم رسید که حاصل جواب آن همان عدد معروف طلایی خواهد بود. (معمولا" عدد طلایی را با phi نمایش می دهند. ) طول وتر برای هرم واقعی حدود 356 متر و طول ضلع مربع قاعده حدودا" معادل 440 متر می باشد بنابر این نسبت 356 بر 220 (معادل نیم ضلع مربع) برابر با عدد 1.618 خواهد شد.

عدد طلائی از دیدگاه کپلر

کپلر (Johannes Kepler 1571-1630) منجم معروف نیز علاقه بسیاری به نسبت طلایی داشت بگونه ای که در یکی از کتابهای خود اینگونه نوشت : "هندسه دارای دو گنج بسیار با اهمیت می باشد که یکی از آنها قضیه فیثاغورث و دومی رابطه تقسیم یک پاره خط با نسبت طلایی می باشد. اولین گنج را می توان به طلا و دومی را به جواهر تشبیه کرد".

تحقیقاتی که کپلر راجع به مثلثی که اضلاع آن به نسبت اضلاع مثلث مصری باشد به حدی بود که امروزه این مثلث به مثلث کپلر نیز معروف می باشد.همچنین کپلر پی به روابط بسیار زیبایی میان اجرام آسمانی و این نسبت طلایی پیدا کرد.

همچنین ببینید:

عدد طلائی و طبیعت

عدد طلائی و ریاضیات

عدد طلائی و بدن انسان

پیوندهای خارجی

http://www.senmerv.com/archives/000002.php

 


ستاره پنج‌پر یا پنتاگرام شکلی هندسی است که از پنج خط تشکیل شده و به شکل ستاره است.

کلمهٔ «پنتاگرام» از کلمهٔ یونانی πεντάγραμμον منشا گرفته‌است که به معنی پنج خط است. پنتاگرم به عنوان سمبلی ارزشمند در یونان و بابل قدیم مورد استفاده قرار میگرفته، پنتاگرم دارای گرایشات جادویی نیز می‌باشد. بسیاری از کسانی که پیرو نوپگانیسم یا مهرپرستی هستند از این سمبل استفاده می‌کنند.

پنتاگرم ید طولایی در رابطه با سیاره ونوس (زهره)♀ دارد و آن را سمبل این سیاره می‌شمارند، سیاره زهره نماد مادینه مقدس است که در اسلام آن را فاطمه در مسیحیت آن را مریم مجدلیه (که بعد از افشا گری‌ها کتاب راز داوینچی اثر دن براون بیشتر مرسوم شد) و در ایران باستان آناهیتا (که بعضی به صورت کلی آن را ننه یا ننه خاتون نیز مینامند)، و همچنین رابطه مستقیمی با فراماسونی‌ها یا شوالیه‌های معبد (Knights Templar) دارد که آنها نگه دارنده راز جام مقدس هستند) و همچنین سیاره ونوس هر هشت سال شکل ستاره پنج پر را می‌پیماید یعنی چرخشش چنین شکلی را به وجو می‌آورد.

 

اولین استفاده از ستاره پنج پر به پنج هزار سال پیش در بین‌النهرین در نزد سومریان بر میگردد. سومریان آن را به عنوان شکل تصویر (Pictogram) کلمه UB به معنی گوشه به کار میبردند. در شکل تصویر سومریان ستاره پنج پر در شماره ۳۰۶ بود، پنج گوشه ستاره پنج پر به معنی جوپیتر، عطارد، مریخ، ساترن، و زهره♀ است به معنی ملکه بهشت (Ishtar)


ادیان
در قرون وسطا مسیحی‌ها ستاره پنج پر را به عنوان طلسم زد شیطان و عجوزه‌ها به کار میبردند ستاره پنج پر در زمانی نشانه شهر اورشلیم بوده‌است همچنین شیطان پرست‌ها نیز آن را با یک بز که ریشش در ضلع پایین گوش‌هایش در دو ضلع وسط و شاخش در دو ضلع بالا بود به کار میبرده‌اند.در نو پگانیسم نیز به عنوان سمبل اصلی شناخته شده‌است و به عنوان نشانه‌ای از پنج عنصر خاک،آب،باد،آتش و روح است.

 

هندسه

φ = (
۱+√۵)/۲۱٫۶۱۸ نسبت طلایی: نسبت طلایی گاهی نیز نسبت الهی شناخته می‌شود که همان عدد فی است که جزو دنباله‌های فیبوناچی است۱٫۶۱۸. اگر تعداد زنبور‌های ماده را بر زنبور‌های نر در هر کندویی در هر کجای دنیا بر هم تقسیم کنیم نسبت الهی به دست می‌آید، ناتیلوس یک نرم تن است که نسبت قطر هر مارپیچ نسبت به بعدی در صدفش برابر با عدد فی است، مارپیچ گل برگ‌های مخروط کاج، آرایش برگ‌ها روی ساقه گیاهان، بند‌های حشرات همگی فرمانبرداری از نسبت الهی هستند، همچنین فاصله سر انسان تا زمین تقسیم بر فاصله شکم تا زمین نسبت الهی را به دست می‌آورد، فاصله شانه‌ها تا نوک انگشت بر فاصله آرنج تا نوک انگشت نیز نسبت الهی را حاصل می‌شود و همچنین مثال‌ها دیگری مانند: باسن تا زمین بر زانو تا زمین و همچنین تقسیمات ستون فقرات و ... همگی عدد فی را حاصل می‌شوند.

 

نوترینو0:

در آرایش دانه های آفتابگردان ، منحنی جدایش معمولا از یکسو یک عدد فیبوناچی و از سوی دیگر عدد دیگر فیبوناچی و نسبت آنها طلایی است. البته این آرایش بخاطر اینست که تعداد بیشتری دانه در واحد سطح کنار یکدیگر قرار میگیرند و مسلما بعد از تکثیر چند نسل ، نسلی بیشتر میشود که دانه های بیشتری تولید کرده باشد. یعنی این نسبت بخاطر آنست که بخاطر تعداد دانه های بیشتر این نوع آفتابگردان بیشتر تکثیر شده و ما اکنون آنرا میبینیم و ممکن است از دیدن این نسبت عجیب شگفتزده شویم.

 

*****

مطلبی که در زیر می آید بخشی از مقاله ای است که در آغاز این نوشته یاداور شدم " فردای آن روز که در بخش داکومنت کامپیوترم به دنبال چیزی می‌گشتم چشمم به مقاله‌ای به زبان انگلیسی افتاد که مدتی پیش و به هنگام جست‌وجوی شکل حلزونی در اینترنت آن را دیده و از آن یک کپی گرفته‌بودم تا بعد آن را بخوانم ولی فراموشش کرده بودم."

 

 

Read Chapter 8 from:


Esoteric Anatomy: The Body as Consciousness


by Bruce Burger, MA



We invite you to contemplate an ancient vision of the universe as a living, breathing, conscious Being . . .
and the ubiquitous  Golden Spiral as the mathematical expression of the life breath of a living universe.

 


Chapter 8  


  

The Golden Spiral:


a Key To Understanding Energy in Nature


All creation is the interweaving of cycles. From Galactic manifestation to subatomic waves, the universe is a vast spectrum of cycles. The cycles of birth and death, summer and winter, day and night, in-breath and out-breath weave the fabric of life. The ancient rishis (Yogi's who purified their body/minds and directly experienced the fundamental forces of creation) experienced the underlying unity of all cycles as the breath of Brahma and the ubiquitous periodicity of the universe as the rhythm of the life breath of a single harmonious Living Being.

 

All bodies in nature or organized around the proportional harmonics of the rhythms of the Earth's breath.


There is a profound body of scientific evidence that points to the fact that the universe is a single harmonious system. A key to understanding this unity is found in an aspect of natural law known variously as the “Divine Proportion,” “Golden Section,” “Golden Ratio,” or Golden Spiral.”


Bruce Rawles explains:

The Divine Proportion was closely studied by the Greek sculptor, Phidias, hence, it was given the name Phi. Also known as the Golden Mean, the Magic Ratio, the Fibonacci Series, etc., Phi can be found throughout the universe; from the spirals of galaxies to the spiral of a Nautilus seashell; from the harmony of music to the beauty in art. A botanist will find it in the growth patterns of flowers and plants, while the zoologist sees it in the breeding of rabbits. The entomologist views it in the genealogy of a bee, and the physicist observes it in the behavior of light and atoms. A Wall Street analyst finds it in the rising and falling patterns of a market, the mathematician in the examination of the pentagram. . . . The ancient Egyptians used it in the construction of the great pyramids and in the design of hieroglyphs found on tomb walls . . . . Plato in his Timaeus considered it the most binding of all mathematical relations and makes it the key to the physics of the cosmos.1


The Golden Spiral can be described mathematically through a principle known in the West as the Fibonacci progression which is named after an Italian mathematician Leonardo Fibonacci da Pisa. Fibonacci, the father of western mathematics, learned this principle from traders of the Aryan civilizations of Asia. The Fibonacci progression is a mathematical sequence that is produced by starting with 1 and adding the last two numbers in the progression to arrive at the next. The Fibonacci sequence begins: 1, 1, 2, 3, 5, 8, 13, 21, 34, 55, 89, 144, . . . Each number is the sum of the previous two numbers.

The Fibonacci numbers, and especially ratios of two successive Fibonacci numbers, show up extensively in nature. For example, the petals of a Monterey pine cone are arranged in spirals crossing in both directions: eight spirals in one direction and thirteen in the other. Similar patterns arise in the seeds of sunflowers and in other plants whose leaves grow in a spiral around a central stem; each successive leaf may be on the opposite side (1/2 way around) or may be 2/3 of the way around, or 3/5, etc.2

The ratio of any two successive Fibonacci numbers from three on is about 1:1.618. This ratio occurs ubiquitously throughout nature, in logarithmic spirals that underlie the process of growth.

The Golden Spiral describes the radiation of energy from a center. In all natural processes energy radiates from a center in the logarithmic proportions of the Golden Spiral. One can witness the Golden Spiral in the curve of an elephant’s tusk, the horns of wild sheep, the curve of a canary’s claw, the spiral in a pineapple or daisy. The spiral of your fingerprint or curl in your eye lash follow the Divine Proportion. The planets of our solar system radiate from our Sun, and galaxies manifest following the rhythms of the Golden Spiral. The Fibonacci progression describes the law that underlies the radiation of energy in nature. “It governs, for example, the laws involved with the multiple reflections of light through mirrors, as well as the rhythmic laws of gains and losses in the radiation of energy.”3

 

 We find the same proportional harmonics in the average distance of the planets from the sun as the chambers of a nautilus.


The breath of Brahma sustains the harmony of the Golden Spiral. The source of all vibration is the word of God. The song of God animates the cosmic dance of Shiva and Shakti, centrifugal and centripetal currents that undulate through every spiraling atom of creation The vibration of these spiraling yang and yin currents weaves the fabric of creation. David Tame in his valuable book, The Secret Power of Music, in a section titled “The vocal range of the one Singer,” points out the unity of the electromagnetic spectrum:

Not only “solid” matter but all forms of energy, are composed of waves: which is to say, vibrations. All of the different kinds of electromagnetic energy—including radio waves, heat, X rays, cosmic rays, visible light, infra-red, and ultraviolet—are composed of wave like or vibratory activity, these vibrations traveling through the universe at 186,000 miles per second. The only difference between each of these phenomena is their frequency of vibration or wavelength. Each merges into the other at a certain wavelength: which obviously means, when one gets down to it, they are each one and the same thing.4

All vibration is aligned with the harmony of the electromagnetic spectrum. The mathematics that describe the radiation of energy throughout the vast spectrum of vibration of the universe is the Golden Spiral. Every level of macrocosm and microcosm of vibration is attuned to the harmony of the one singer.


(Picture this spiral three-dimensionally as a spiraling vortex, undulating in both directions, centrifugally, and centripetally simultaneously  at the speed of life.)7

 

The ancient rishis (seers) purified their bodies and concentrated their minds. They communed with the intelligence of the cosmic being through prayer and devotion. They actualized micro clairvoyant powers (siddhi) in which they directly experienced the fundamental forces of creation. They witnessed “spirals, within, spirals, within spirals . . . ” as they described the vibratory nature of energy. They described the gunas, the fundamental modes of nature, which they likened to a rope spun of three threads. Centrifugal and centripetal spiraling around an unchanging core. Spiraling through all vibration are a balance of centrifugal and centripetal currents fractally emanating from an infinite core. These forces radiate from the core, universally, in the proportional harmonics defined by the Golden Spiral.5

 

 


Like wheels within wheels, fields undulate within fields in the universal  electromagnetic process of centrifugal and centripetal forces.

 

All energy in creation vibrates as a Logarithmic Spiral.6

 

 

 



Undulating through every spiral of periodicity in creation is the profound balance of the universal breath of ascending and descending currents of yang and yin, expansion and contraction, Fire and Water.

 


Energy fields in nature are organized following the proportional harmonics of the Golden Spiral


Understanding this undulating “dance of Shiva” is a key to the vibratory basis of creation. The infinity archetype (∞ ) embodies the key to this universal process in which balanced opposites sustain a unity. In this case the opposites are the balance of centrifugal and centripetal forces whose logarithmic undulations fractally weave the fabric of creation. Following the harmonic proportions defined by the Golden Spiral, the opposite undulating forces weave a pattern of seven intervals within eight phases. Esoterically this is called The Law of Seven.


The Cosmic Octave: The Law of Seven

On every level of macrocosm and microcosm, vibration spirals as the cosmic octave. An octave describes a process with eight steps and seven intervals. Seven is a fundamental level of organization in the universe. The seven whole notes of the tones of the musical scale are a natural measure of the harmony of universal law. The musical octave is so “natural” that it defines the proportional distances between the planets in the solar system! The seven colors of the rainbow define the spectrum of light.


The physicist Hermann von Helmholtz devised a correspondence between the visible spectrum and the musical scale.8

Musical Notes    Colors
G                        Ultraviolet
F, F#                  Violet
E                         Indiago Blue
D#                     Cyanogen Blue
D                       Greenish Blue
C#                     Green
C                      Yellow
A#                   Orange-red
G#, A               Red
G                      Infrared



Tame reveals:

Nature herself also indicates the close link between sound and light, the solar spectrum of colors displaying a number of the properties of tones. The resemblance is just as though the one phenomenon—light—were a higher state of the other. Just as audible tone organizes itself naturally into the seven notes of the diatonic scale, so too does the visible solar spectrum form the seven colors of the rainbow.9

In Sanskrit the letters of the alphabet that reflect the spectrum of vibration underlying creation are called varnas, or colors. Sanskrit letters varnas coordinate with universal basic principles that build and unfold creation.

 

Out of the one white light radiate the solar spectrum of the seven colors of the rainbow. Tradition holds that all of the universe is formed by and thus mirrors the seven major (and five minor) cosmic tones.


All growth in nature is ruled by the lunar cycle. “From one cell to two there is a cycle of change in eight phases with seven intervals, analogous to the musical octave, or the spectrum of light . . . The lunar month, a perfect example of graduated phases within a continuous process, is dominated by seven and its multiples.”10 The twenty-eight days of the lunar cycle, of the two fortnights of the waxing and waning Moon, map a cycle of four seven-day cycles and twenty-eight graduated steps that underlie all biological processes. The cycle spiraling through the lunar month of four-times-seven is fundamental to all growth. Cells divide in an octavian process.
The planets spiral out from the nucleus of the solar system following what in astronomy is called Bodes law, in which the distance between the planets follows the Fibonacci progression. The planets of the solar system follow the proportional harmonics of the Golden Spiral and parallel our earthly musical scale. The seven days of the week is a “natural process” of the rhythms of the cosmos. Sun-day, Moon-day, Mars-day, Mercur-day, Thors-day (Jupiter), Fri-day (Venus), and Saturn-day reflect the same cosmic octave.

The candelabra of seven lights (menorah) held as a sacred symbol by the Jews, offers a model of the universe. The Sun is represented by the center light, Mars and Venus, Mercury and Earth, Saturn and Jupiter are represented in the polarity of candles on each side.

Seven is a fundamental number in nature. There are seven rows of stable elements in the periodic table of the elements, which is understood to be the scientific basis of matter. Indeed in Leadbetter’s Occult Chemistry, the periodic table is portrayed as a Golden Spiral. There are seven types of crystal systems—cubic, rhombohedral, hexagonal, triclinic, monoclinic, trigonal, and orthorhombic—the crystallization within the mineral kingdom of the seven elemental harmonics of creation. There are seven major hormonal glands in the human body and seven ventricles or cavities of the skull.11

 

" Looking down from above, from the perspective of the nucleus of our energy system the Sun, we see that the distribution of leaves marking the growth of plants follows the spiraling Fibonacci progression: 3 leaves in 5 turns, 5 leaves in 8 turns."

In Sacred Geometry, Robert Lawler asserts:

“Numerous studies document the ubiquity of the Golden Ratio and the Fibonacci Series, which describe the rhythmic laws of the gains and losses in the radiation of energy.”13 For example, Professor Amstutz of the Mineralogical Institute at the University of Heidelberg maintains: “Matter’s latticed waves are spaced at intervals corresponding to the frets on a harp or guitar with analogous sequences of overtones arising from each fundamental. The science of musical harmony is in these terms practically identical with the science of crystals.”14 Wilfried Krüger, in his book Das Universium Singt (The Universe Sings) combines a knowledge of musical theory and atomic physics. He demonstrates that the structure of atoms contain ratios and numbers that parallel the harmonious principles of music. Through a wealth of highly detailed and painstakingly prepared notes and diagrams he demonstrates that it is impossible for chance alone to account for the consistently musical patterns of the song of the universe.15

 

The ancient cultures understood the profound harmony of the universe. Their science was based on this fundamental aspect of universal law. Universally, energy emanates from a center in a “step-down” process that follows the Golden Spiral of the Divine Proportion. Seven fields of force radiate from a center, in a quantum step-down of graduated phases, within a continuous process. The first two steps are the inner harmonics of the causal and mental plane; the next five steps are the elemental harmonics of resonance that underlie matter: Ether, Air, Fire, Water, and Earth. The Law of Seven is a fundamental principle in the theomorphic perspective.

 

"Theomorphic" step down of energy. All forms in Nature embody the process of creation!

Universally, energy currents spiral in an octave of eight nodes that sustain seven steps. The seven chakras where idea and pingala undulate around sushumna personify this cosmic process.


The Golden Ratio and the logarithmic succession of the Fibonacci progression are fundamental expressions of universal law. The Golden Spiral is a key to looking beyond the physical to the unified field that is the substratum underlying manifestation. All physical phenomena exist in alignment with this underlying field. The fundamental features, structure, and function of all organisms are reflections of the fact that they are subsystems within the larger energy systems of nature and the cosmos from which they derive their energy and being.