رسولان عام خداوند
(برگزیدگان الهی)
میدانیم که:
- انبیاء(پیامبران) و مرسلین(رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.
- وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی بلکه فراگیر و جهانشمول بوده است.
- وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.
- پیامبران رسول نیز بوده اند زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند ولی رسولان پیامبر نبوده اند زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.
- شمار پیامران کم و شمار رسولان بسیار زیاد بوده است.
- پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند(بویژه پیامبران اولوالعزم) ولی رسولان انس برای انسانها و رسولان جن برای جنها برگزیده میشده اند.
- گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.
باید بدانیم که:
باب نبوت(پیام آوری) با بعثت حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم اسلام بسته شده ولی در رسالت هیچگاه بسته نشده و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده است. بلکه بلافاصله پس از ختم نبوت در رسالت را با امامت امام علی تداوم بخشید. به اعتقاد شیعیان یازده فرزند امام علی با داشتن عنوان امامت رسالت پیامبران را ادامه داده اند.
ولی خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند.
تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که آن رسولان خاص میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده ولی رسولان عام از یک چنین ویژگی برخوردار نیستند. به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم.
ولی نکته ای مهم این است که: گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نمیشود بلکه فراملیتی و جهانی یعنی پیامبرگونه است!
نمونه هایی از رسولان عام خداوند:
استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن در نبوت- باب رسالت بسته نشده و نباید بشود بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.
بهتر آن بود که سهروردی به جای به کارگیری واژه پیامبر واژه رسول را به کار میگرفت و مثالی هم میآورد تا قشریون و اهل ظاهر او را متهم به تکفیر نکنند و جانش را بر سر این حقیقت مگذارد.
ابن سینا نیز ممکن است عقایدی همانند سهروردی و مولانا داشته که برخی او را تکفیر کردند. وی در پاسخ به تکفیرکنندگان قشری مسلکش میگوید:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آنهم کافر!؟ پس در همه دهر یک مسلمان نبود
در همین راستا در بهشت! آنچنانی یا اینچنینی آورده ام:
خداوند در سالهای آغازین قرن بیستم آن پروفسور مسلمان(عبدالله یوسف علی پاکستانی) را برای بیان چنین تصور بکری از آخرت رهنمون شده و این پروفسور مسیحی(ابن الکساندر جراح مغز آمریکایی) را برای تایید نظر او در سالهای آغازین این قرن.
درست است که باب نبوت با بعثت محمد(ص) بسته شده ولی رحمتها و حکمتهای الهی همواره ساری و جاری بوده است. بدین دلیل خداوند منان هر از چندگاهی به مصداق آیه الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا گوشه چشمی خاص بر ما خاکیان میاندازد و نور هدایتش را بر کسانیکه در راه او(دستیابی به آیات- نشانه ها و رموز طبیعت) همت میگمارند میافکند. آنان رسولان عام خداوندند. نستوهانی که تلاشهایشان برای بندگان خدا با هدایت الهی به نتیجه رسیده و خود چراغ هدایت آدمیان شده اند. – پایان نقل
همچون افلاطون و جالینوس از دوران کهن تاریخ و ابن سینا و لئوناردوداوینچی(کاشف نسبت الهی) از سده های میانه و ادوارد کیس آمریکایی و اینشتاین و ادیسون از دوران معاصر.
×××××
قرآن کریم و رسولان عام:
در قرآن کریم بدون ذکر عنوان رسولان عام نمونه هایی از آنان آمده است که مشهورترینشان لقمان حکیم است.(از آن رو که خداوند میفرماید حکمت به او عطاکردیم وی را حکیم خوانده اند) و نیز آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان(ع) که طبق نظر قرآن علم کتاب(آگاهی به رموز طبیعت) داشته است. قرآن کریم بدون ذکر نام از وی یادکرده است. سومین شخصی که قرآن کریم با عنوان ذوالقرنین از وی یادکرده نیز رسول عام و محبوب درگاه الهی بوده است. او کسی جز کورش کبیر نیست که به واقعیت نزدیکتر است. بویژه آنگاه که آیات قرآن کریم پیرامون ذوالقرنین را با آیات تورات(اشعیاء- 45) درباره کورش کبیر مقایسه کنیم دیگر چیزی برای تشکیک باقی نمیماند.
دیگرانی نیز هستند همچون مؤمن آل فرعون در سوره مؤمن(آیات بیست و هشت تا چهل و پنج):
در این آیات مؤمن آل فرعون که ایمان خود را به خداوند مخفی نگاه داشته بود نکته هایی را به فرعون و قومش یاداوری و گوشزد میکند که پیامبران یاداور میشده اند! و جالبتر آنکه در همین آیات وی میگوید: پس از مرگ یوسف گفتید خداوند پس از وی رسولی را برنمیانگیزد! (یعنی باب رسالت بسته میشود!) و خداوند کسی را که مسرف شکاک است گمراه میکند.(یعنی عقیده بر بسته شدن باب رسالت گمراهی محض است.)
پس از این سخنان باز هم وی نکته هایی را یاداوری میکند که همه پیامبران به کافران گوشزد و مردم را به یگانگی دعوت میکرده اند!! یعنی درست همان وظیفه رسولان خاص را انجام میدهد در حالی که او(مؤمن آل فرعون) تنها رسول عام بوده و قرآن کریم اشاره ای نکرده که وی رسول و پیام آوری خاص بوده است.
همین نکته های باریکتر از مو در مورد لقمان حکیم نیز صادق است. وی نیز در ظاهر به فرزندش ولی در اصل به تمام انسانها درس اخلاق میدهد و نکته های اخلاقی را یاداور میشود که در رأس همه دوری از شرک ورزی به خداوند یعنی اساس دعوت انبیاء! است. در هشت آیه نسبتاً بلندی که خداوند ویژه او کرده سخنان مستقیم خداوند با آدمیان و پندهای وی به فرزندش چنان با یکدیگر درامیخته که جداکردن آنها کار ساده ای نیست که این خود نکته ای است و خداوند میخواهد بگوید: درسهای رسولان عام خود را ما بر زبانشان جاری میسازیم و پشت افکارشان ما قرار داریم!!
نکته ای مهم که اهمیت رسول عام بودن را در پیشگاه خداوند میرساند این است که خداوند نام سوره هایی را که در آنها لقمان حکیم و مؤمن آل فرعون معرفی شده اند و دعوت به حق میکنند با نام آنان نامگذاری کرده است!: لقمان و مؤمن
از آیات قرآن نکته دیگری در مورد رسولان عام خداوند دستگیرمان میشود و آن اینکه:
رسولان عام خداوند در طول بعثت انبیاء یعنی پیش از ختم نبوت همواره وجود داشته اند.
و نتیجه میگیریم: پس از ختم نبوت به طریق اولی و الزاماً باید وجود داشته باشند!!
خداوند در آیه شصت سوره زخرف بر این الزام تأکید میفرماید:
ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکه فی الارض یخلفون(و اگر بخواهیم الزاماً قرارمیدهیم از خودتان فرشتگانی در زمین به جانشینی) یعنی برخی از شما را فرشته گونه میکنیم و رسالت فرشتگان در زمین را به شما میسپاریم!
با توجه به اینکه طبق آیات قرآن گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند منظور خداوند این است که شما(آدمیان و جنیان) را به عنوان رسول عام جانشین خود در زمین قرار میدهیم!
اینهم تأکیدی است در راستای بازشناسی جایگاهمان در امکان رسول عام شدنمان!
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله
دیماه نودوسه- احمد شماع زاده
فرافکنی و هدایت الهی
احمد شماع زاده
شرح زندگانی ارنست راذرفورد را در کتاب ‹زندگی، زمان و اندیشههای فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم› میخواندم که با این جملهها روبهروشدم. «درحالیکه اینشتین در انزوا غرق در اندیشه در بارة مسائل فیزیک میشد، راذرفورد در میان گروههای همکار که آنها را ‹پسرها› مینامید، کارمیکرد و رهبر و راهنمای آنها در انجام آزمایشهای پیچیدة مربوط به ‹ذرات دروناتمی› میشد. ‹راذرفورد› که نیوزیلندی زمخت درشتهیکل صداکلفت، و با سبیلی مانند سبیلهای فیلهای دریایی بود، عقیدهداشت که ‹اگر به آزمایشی که نتیجه نمیدهد ناسزا گفته شود، بهتر کارمیکند›. از این روی، وی میتوانسته است مرید مارک تواین باشد که معتقد بود: ‹بههنگام وارد آمدن فشار روحی، ناسزا گویی تسکینی به انسان میدهد که نظیر آن را نماز و دعا نمیدهد›».
این جمله مارک تواین مرا به یاد این آیه از قرآن کریم انداخت: لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
(دوست ندارد خداوند ناسزا گویی با صدای بلند را مگر برای کسی که بر او ستمی رفته.)
خداوند کریم، موضوع فرافکنی را چه نیکو و تا چه اندازه جامعومانع، در این آیه کوتاه بیان داشتهاست:
خداوند نمیخواهد هنگامی که بندگانش مورد ستم قرارمیگیرند، از نظر روانی نیز دچار مشکل شوند، درنتیجه راه چاره را با نزول این آیه در دسترس آنان گذاردهاست. ولی این آیه نکات دقیقی را دربردارد:
ـ خداوند به گونهای سخن گفته که کسی بر ناسزاگویی تشویق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازکردهاست.
ـ تنها آشکارکردن ناسزاگویی را جلوگیرشده، و نتیجهمیگیریم که هرکس میتواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه میخواهد بگوید زیرا فساد اجتماعی را موجبنمیشود.
ـ مجوز ناسزاگویی به صورت آشکار را تنها برای کسی در نظر گرفته که مورد ستم واقع شده، تا بتواند به آن وسیله خود را تخلیه و فرافکنی کند و دچار مشکل روانی نشود.
به همین دلیل است که شیعیان به دلیل ستمی که بر خاندان رسول اکرم(ص) رفته بر دشمنان آنان لعن میفرستند ولی همان گونه که قرآن راهنما شده نباید لعن و نفرینها آشکارا صورت گیرد تا وسیله تفرقه میان مسلمانان شوند.
مارک تواین چه نیکو به این موضوع انسانی که در قرآن کریم نیز آمده، پیبردهاست!
نویسنده در ادامه بحث خود، مینویسد:
«علم قهرمانان خود را از محیطهای خانوادگی گوناگون و در بعضی اوقات از نواحی جغرافیایی بس دورافتادهای برمیگزیند. ارنست راذرفورد، مردی که پدر انرژی هستهای نامیدهشدهاست، مصداق بارز این مدعاست».
این گونه سخنان را در بسیاری از متنها میخوانیم. هم هموطنان ما چنین مینویسند و هم برخی از نویسندگان دیگر کشورها، که همواره بهجای واژه خداوند واژگانی همچون "جهان" "دنیا" "طبیعت" ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاریخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشین آن میکنند. که این گونهای ناسپاسی به ساحت قدسی خداوند و قدرناشناسی نسبت به نعمتهای اوست.
بنابراین، بخشی از این جمله بایستی به گونة زیر درست شود:
خداوند قهرمانان دین(پیامبران) و دانش(دانشمندان) خود را از میان افرادی کوشا درستکار و از محیطهای خانوادگی، اجتماعی و جغرافیایی بسیار گوناگونی برمیگزیند تا به ما بنمایاند که آنچه او کند آن درست است و مقام خانوادگی، جایگاه اجتماعی و موقعیت جغرافیایی تعیینکننده چیزی یا خواست یا حتا سرنوشت کسی نیست و هیچگاه به واسطه نبود یکی از این امکانها کسی معاف از کوشش برای پیشبرد هدفهای زندگی انسانی نمیشود.
نویسنده پس از به پایان رساندن مطلب پیشین و پیش کشیدن مطلبی پیرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعالیت تشعشعی یا رادیواکتیویته» را اینچنین آغازمیکند:
«داستان شاهزادگان سراندیپی را، که هیچگاه آنچه را که به دنبالش بودند نمییافتند، اما در راه خویش مدام به چیز خواستنیتری برمیخوردند، احتمالاً بهیاددارید. تاریخ علم انباشته از این گونه کشفهای اتفاقی است که کشف پرتوهای مجهول(اشعه ایکس) در سال 1895 یک نمونه از آنهاست».
تیتر بعدی نویسنده پیرامون ‹عناصر رادیواکتیو› است. در این بحث نیز سخن خود را اینچنین آغازمیکند:
«کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی راذرفورد شد، کشف هانری بکرل فرانسوی در سال 1898 بود. در آن مورد نیز تصادف (شانس) دخالت داشت».
البته تنها این نویسنده و این کتاب نیست که درباره تاریخ علم اینگونه قضاوت میکنند. نگارنده از نوجوانی که کتابخوانی را آغاز کرده، چنین نظرهایی را پیرامون تصادفی بودن بسیاری از کشفهایی که در زمینه دانش و پیشرفت دانشهای انسانی رخداده، خوانده است. با این حال هیچگاه این نظرها را نپذیرفته و همواره بر سطحینگری اینگونه نویسندگان که چنین سخنانی را برزبان و قلم جاری میکنند، متأسفشدهاست.
همانگونه که در جهان هستی چیزی به خودی خود هست نشده، به همان گونه هم چیزی به گونهای تصادفی و اتفاقی کشف نشده و اینگونه اظهارنظرها بوی نادانی و ناسپاسی میدهند. کار کیهان بر مبنای تصادف نیست. چیزی بیحساب رخنمیدهد، جز آنکه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد. حتا برگ درختی بر زمین نمیافتد جز آنکه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق یعنی چه؟
چرا این گونه سخنان یاوه را میبافیم؟
تصادف چه نقشی در کار کیهان میتواند داشتهباشد؟
چه سودی از این گونه ناسپاسیها بهرة ما میشود؟
چرا نقش خداوند را در رخدادهای زمین و آسمان و زندگانیمان نادیده میانگاریم؟
همه آنچه را که زیر عنوان کشفهای اتفاقی و دستاوردهای تصادفی از آنها یادمیکنیم، همگی هدایتهای الهی است که خداوند در راه کسانی قرارمیدهد که خدمتی به پیشبرد دانش و رفع مشکلی از مشکلهای انسانی کردهباشند. چرا اینگونه کشفها بهره نادانان و بیقیدوبندها نمیشود؟
جز این است که خداوند حتا کسانی را که باید اینگونه پردهها از پیش چشمانشان به کناری زده شود، و اینگونه مشکلها به دستشان باز شود، از میان کوشندگان در راه خود، برمیگزیند؟
مگر خود نگفته است که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما میکوشند ما نیز راههای خود را به آنان مینمایانیم. یعنی کوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگانی: از تو حرکت و از خدا برکت.
جهاد به معنای کوشش است؛ و تصور اینکه تنها معنای آن جنگ خونین در راه خدا باشد، به بیراهه رفتن است. مگر پیامبر اکرم نفرمود مدادالعلماء افضل من دماء شهداء؟ کسی که در راه خداوند به جنگ با نادانی و پردهپوشی میرود نیز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتا برتر است.
جامعه با نادانی به پیش نمیرود. مگر خوارج نادان نبودند که بر علیه امام خود شوریدند و به حساب خود جهاد در راه خدا نیز کردند؟ به همین دلیل پیامبر اکرم فرمود: خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگی بیدانش برتر است.
پس ناسپاسی نکنیم و در ردیف کسانی در نیاییم که خود درباره آنان فرموده است: وما قدرواالله حق قدره
1390 - احمد شماع زاده
فعل الهی(Divine Act)
(جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟)
انسان اندیشه گر و خدامحور، همواره از خود پرسیدهاست:
- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟
- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟
- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار میآید؟
- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی ادارهمیشود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟
- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟
- آیا ما در چمبرهای ویژه راهمیپوییم یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوتة آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟
همه این پرسشها یک موضوع را به شکلهای گوناگون مینمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامی ریشهای کهن دارد.
جوان امروزی نپندارد این پرسشها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمیگردد؛ بلکه نزدیک به صد سال است که به حوزة کاری دانشمندانی که در دانشهای نوین راه پیمودهاند و دستکم فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشتهاند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگة فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوستهاند؛ ولی تاکنون به پاسخی دستنیافتهاند.(که راز این امر همین است!)
برای روشنشدن اندیشهها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوستهاند، آغازمیکنیم؛ تا شاید از راه و روش علمی آنان به اصلی اعتقادی ـ اجتماعی نیز نزدیک شویم:
یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد و دیگری پلانک بود
که نتیجة کار او اصل ‹عدم
قطعیت› عنوانگرفت. اگر تنها
کمی اندیشه کنیم درمییابیم که اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی
همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت با فعال
لما یرید و یفعل ما یشاء مناسبت
دارد.
همانگونه که قرآن کریم هر دو را قبولدارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفتهاند؛ ولی تضاد میانة آن دو را هنوز نتوانستهاند که رفعکنند؛ همانگونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون نتوانستهاند با پاسخ قاطعی این تضاد را در زمینة اعتقادی و اجتماعی رفعکنند.
آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفتهاست: خداوند هیچگاه تاس نمیاندازد. آری خداوند تاس نمیاندازد زیرا خود میداند چه میکند؛ ولی باید بدانیم که اصل عدم قطعیت برای ما و قوانین طبیعی است نه برای خداوند. از سوی دیگر چون خداوند میگوید من هرانچه را که بخواهم انجام میدهم و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت میکنم و یا به گمراهی میافکنم، پس نتیجة کار او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه بسیار رخ دادهاست که از کار خود اطمینان نداریم(مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند امیدواریم. گاهی موضوع عکس میشود یعنی به کار خود اطمینان داریم(مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.
بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق فرمودهاند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین (نه جبر است و نه اختیار، بلکه میانة آن دو است.)
اما چگونه؟
بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است بک بگوییم:
ما در دایرهای بسته، آزادیم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.
محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمیکنیم، کوشش میکنیم(لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را بهانجاممیرسانیم، در دایرة اختیار عملکردهایم. آنجا که با همة کوشش خود موفق به انجام کاری نمیشویم، آن کار بیرون از دایرة اختیار ما بوده که انجام نگرفته است.
این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:
وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو به کسی که گمان برده بود زنده میماند(آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد) میگوید هنگامی که به نزد اربابت(عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به ارباب برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.
این آیه بسیاری نکته ها را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:
- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است.
- ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از او برای ما کاری نخواهد کرد مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد! همه آزادند!
- یوسف باید و وظیفه دارد که بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند بلکه میکوشد تا آزاد شود.
- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند.
- خداوند با اینکه به راحتی میتواند کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نمیکند و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!
- کسانی که این مکانیزمها را نمیدانند میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟ و او خدوند از پیش پاسخ داده است که:
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم)
- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.
دو نکته مهم:
یک- در بسیاری گاهها خداوند بر اساس اصل فعال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده انجام داده و ما از این موضوع بیخبریم، زیرا که نسبت به ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم و در اندیشة خود، کار را ما انجام دادهایم.
به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته(یا همان دایرة بسته) برخوردکنیم، متوجهمیشویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمکهای خداوند در انجام کاری میشویم و همة کارهای انجامگرفته را نتیجة کوشش و توان خود میدانیم.
تنها برخی گاهها گونة دوم را نیز متوجه میشویم.
دو- از نظر عقل و منطق نیز کار خداوند(فعل الهی) درست و موجه است؛ زیرا اگر انسان و دیگر اندیشمندان کیهانی اختیار کامل داشتند، چون هیچ کسی جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نیست، طبیعی بود که با کردار ناشایست و یا دستکم اشتباههای پیدرپی آنان تاکنون، نظام هستی دگرگون شدهبود.
از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثلها را بهکارمیگیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:
هرگاه کارخانهداری کارخانه خود و دستگاههای آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانهای انجامدادهاست؟ روش عاقلانه آن است که کارخانهدار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد کارخانه داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشتساز که هستی کارخانه را تهدیدمیکند از مدیران و دیگرکارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را بهدست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیریکند.
به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمینامد بلکه مدیریت و ادارة کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپردهاست؛ ولی برای تدبیر امور هستی کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیلالقدر نور میخوانیم که: بسمالله الذی هو مدبرالامور
یعنی بسیار روشن و قطعی میفرماید که تدبیر کارها تنها به دست اوست. زیرا میتوانست بگوید بسمالله الذی مدبرالامور ولی افزودن هو برای تأکید است که جز او کسی مدبر هستی نیست. پس چگونه میشود که تدبیر به دست او باشد، ولی فعال لما یرید و یفعل ما یشاء نباشد.
مثالی دیگر: چون خداوند مدبر هستی است، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمیگزیند تا مرحلههای زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را بهدستآورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمیشود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از اشتباه یا نتیجة اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا درست آن است که با گزینه فعل الهی(فعال لمایرید) به بنده خود کمک کند؟
و گاهی هم به جای کمک حالی کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو دشوار نمیگیرد همان بس که تنبه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!
تنها یک نمونه: چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت.
وصف صحنه: یک ساختمان بسیار بلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود پنجاه سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد و پنجره ها قابل بازوبسته شدنند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبدل پایین رود از دیوار بنا آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر سقوط خواهد کرد ولی پیش از رسیدن یک لحظه رعد و برقی شدید صورت میگیرد و برق آن در نزدیکی کودک دیده میشود. بلافاصله کودک خود را بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر کسی(احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!!
در این مثال متوجه میشویم که خداوند مستقیماً در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند(فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند!
از سوی دیگر دربسیاری موارد اتفاقهایی میافتد و خداوند دخالتهایی میکند که ما اصلاً متوجه نمیشویم. به این گونه موارد در باب خداشناسی میگویند الطاف خفیه خداوندی و ما از آنجا که از ریزهکاریهای نظام هستی ناآگاهیم، میپنداریم که اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختیاری درکار نیست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند.
هر دو صورت گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط طبیعی- انسانی و الهی است.
پس ثابت شد که: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین
و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود به کارگرش که در پایین مشغول کار بود میخواست چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید.
داستان او داستان زندگی ماست. خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به سخن خداوند توجهی نداریم. خداوند برای جلب توجه ما به خودش عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد اما ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم. خوبیم.
آما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد سلامتی خود را از دست بدهیم و یا و مسأله ای برایمان پیش آید آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی با او ارتباط برقرارمیکنیم.
به این دلیل گفته اند که: او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.
دیماه 1385
دومین ویرایش خردادماه نودودو
سومین نگارش و ویرایش: خردادماه نودوچهار
احمد شماعزاده
من آن خدایی را میشناسم، میپرستم، و میستایم که:
ـ تنها با انحراف کمی در محور گردش زمین، اختلاف شبوروز را به وجود آورد و فصلهای چهارگانه را ایجادکرد که از کارهای سترگ و از نشانههای طبیعی اوست:
ان فی اختلافاللیل و النهار و ما خلقالله فیالسموات والارض لآیات لقوم یتقون(یونس: 6)
ـ او با یکی از کاربردهای واژة ‹انعام› مرا به درون اجزای بدن مردمان راهنمایی کرد تا شناخت آنها منشی برای توانمندیهای آدمی و روشی برای درمان نارساییهای جسمی و روحی مردمان باشد:
جعل لکم من انفسکم ازواجاً و من الانعام ازواجاً یذرؤکم فیه (شوری: 11)
ـ اوست که شناسنامة همة جانداران را در هر یک از اجزای آنها قرارداده و آن را ‹کتاب حفیظ› خوانده تا در این جهان برای نیازهای گوناگون و در روز بازپسین برای بازسازی بدن آنها از استخوانهای پوسیده بهکاررود(ق: 3و4):
أءذا متنا و کنا تراباً ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ
ـ او کسی است که با یک آیة پنج واژهای گسترش روزافزون کیهان را یاداورمان شد تا دانشمندان پس از پنجاه سال بحث و گفتوگو و پژوهش و استدلال بدان دستنیابند که متأسفانه چنین شد: انا بنیناالسماء باید و انا لموسعون
ـ آن خدایی که دل مرا از راه آیاتش به چیستی عرشش آگاهساخت.
ـ اوست که تنها با یک آیه، روش آغازیدن و پایاندادن به روند گسترش کیهان و شکل آن را به راحتی و با کمال زیبایی و ایجاز به من نمایاند. شکلی که کیهانشناسان جهان هنوز درپی آنند: یوم نطوی السماء کطیالسجل للکتب کما بدأنا اول خلق نعیده(انبیاء: 104)
ـ اوست که تنها با سوگند در یک آیة سهواژهای پیرامون شکل کیهان به گونهای بیمانند روشنگری کرد: والسماء ذاتالحبک(ذاریات: 47)
ـ او تنها با یک آیه مرا از وجود کارگزاران خود که دو، سه، یا چهار نیرو از نیروهای چهارگانه را همزمان در خود دارند و هنوز دانشمندان به کارکرد این کارگزاران با نیروهای آمیخته آگاهی ندارند، ولی در آرزوی یافتن آنها هستند، آگاهساخت:
جاعلالملائکه اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع
ـ و تنها با یک آیة سهواژهای به کاربرد ستارگان در رسیدن کیهانشناسان به هدفهای گوناگونشان آگاهم ساخت: و بالنجم هم یهتدون
ـ و با سوگندش در یک آیة سهواژهای دیگر، بر روش بهوجودآمدن سیاهچالگان مهر تأیید گذاشت: والنجم اذا هوی(نجم: یک)
ـ او با ایجاد یک اختلاف زمانی بر روی همین کرة خاکی، دو جهان مادی برای ما و یپیشینیان ما در آفرینش، آمادهساخت: ربالمشرقین و رب المغربین(الرحمن: 15)
ـ خدای من آن خدایی است که آگاهم کرد که با ایجاد یک دگرگونی ناگهانی و بیرویه و نه بر سنت خویش در آبوهوای زمین به زندگی انساننماهای پیش از نیای ما(آدم) مهر پایان زده تا زمین برای ورود موجود تازه آماده شود. واقعهای که انسانشناسان هنوز در پی یافتن آنند.
چه بگویم و از کدام بگویم که برشمردن نشانهها و واژگان پروردگارم پایانی ندارد، حتا اگر تمام دریاها جوهر نوشتن و برشمردن آنها شوند:
قل لو کانالبحر مداداً لکلمات ربی لنفدالبحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا
1385- احمد شماعزاده
ویژگیهایی چند از دستگاه آفرینش خداوندگاری
ـ خداوندگار ما بوده و همیشه خواهدبود. تدبیرکنندة کارها هموست که آفریش را از خود و برای خود و با آشکارسازی ذره و بیرون آوردن ذرهها از ذرة آغازین و ذرهها از ذره ها آغازکردهاست.
ـ او زنده بوده، و آغارگر زندگانی هموست. او آب را آفرید و آن را مایة زندگانی ساخت.
ـ هر زندهای که به سوی او رود زنده میماند و هرانچه که از او دور شود، رو به سوی نابودی دارد.
ـ همه چیز را هماهنگ(متقارن) آفریده جز زندگانی را؛ تا بگوید آن سوی دیگر زندگانی خود من هستم. بدینگونه باز هم زندگانی هماهنگ است؛ زیرا یک سوی زندگانی خداوند، و سوی دیگر آن آفریدگان اویند.
ـ همه چیز را ‹جفت› آفریده تا بگوید ‹تک› و تنها و یگانه من هستم و بس. من نمایندة یگانگیام و آفریدگانم نمایندة چندگانگی و چندگونگی. زیرا از جفتهاست که چندگونگی برمیآید.
ـ پروردگار ما در روند آفرینش خویش، در آغاز، مایة هرچیزی را آفریده، سپس آفریده را سامان بخشیده و بیاراسته. سپس اندارههای آفریده را در نهاد آن گذارده. سپس راهوروش بالندگی را به او آموخته و او را به راستی و درستی رهنمون شده است، تا او به اوج توان خویش برسد. پس از این پنج مرحله، کمکمک او را از اوج به سوی فنا میبرد تا هرچه جز اوست، پاینده نماند.
ـ او روشنایی کیهان است. او روشناییبخش آفریدگان نیست بلکه روشنایی آنهاست یعنی بی نور او؛ همة آفریدگان تنها کالبدهایی تاریک بودهاند و نادیدنی؛ و این نور خداوندی بوده که به آنها زیور آشکارشدن را بخشیده. تاریکی را نیز آفریده تا ارزش روشنایی آشکار شود.
ـ ماده را که آفرید، ‹پاد› آن را نیز آفرید تا به هنگامة نیاز یکدیگر را ناکارامد سازند و از چیرگی ماده بر کیهان پیشگیری شود.
ـ ماده و انرژی را نسبت به یکدیگر دگرگونپذیر ساخته تا روند کار آفرینش بسامان شود.
ـ چهار نیرو را بر کیهان چیرگی داده تا کار آن را سازمند کنند و از آشفتگی در آن جلوگیرشوند.
ـ همة آفرینش رو به سوی او دارد و اوست نگاهبان و نگاهدار آفریدگان.
ـ هرآنچه را که از آفرینش او به چشم ما میآید، گنجینهاش نزد اوست و تنها به اندازة توان خود نسبت به آفریدگانش آگاهی داریم.
ـ هر چیزی را که آفریده اندازة آن را نیز نگاهداشته تا به ما بفهماند از اندازه هیچ چیز درنگذریم و قدر هر چیزی را بدانیم.
ـ در دستگاه آفرینش خداوندی همه چیز استوار و پابرجا آفریده شده، و کجی و کجروی در آن راه ندارد. آفرینش هرچیزی را نیز نیکوگردانید.
ـ آمار همه آفریدگان را در کتاب خویش دارد و هیچ چیز از چشم بسیار بینای او دور نمیماند.
ـ همة آفریدگان چه زنده و چه بیجان، به آفرینش او آگاهی دارند و تسبیحگوی اویند. این آگاهی و نیز بیان این آگاهی را نیز خود او در نهاد آفریدگان نهاده است.
ـ او سرچشمة هستی است و همه آفریدگان به او پیوندخوردهاند. از همین روی به همه چیز آگاه، و بر هر چیز تواناست.