هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

مناظره احمد و محمود

مناظره احمد و محمود

احمد شمّاع زاده


احمد معتقد است قرآن که کلام حق است، وسیله ای برای رسیدن به حق هم هست؛ بویژه که معجزاتش در این عصر بیش از گذشته در حال تحقق اند؛ ولی محمود معتقد است که انسان بیواسطه انسانی دیگر که او را ولی یا مراد یا مرشد و... میخواند، نمیتواند به حقیقت دست یابد؛ و گاهی گمراه هم میشود.  


احمد میگوید:

با وجود اینکه از آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین پیامبران وجود داشته اند، ولی انسان در هر مقطعی از مقاطع تاریخ بشری، به گونه ای به دنبال آفریننده هستی بوده و در جست و جوی یافتن و ارتباط با او بوده است. به همین دلیل گاهی طبیعت و آثار آن(خورشید و دیگر ستارگان) را نمودی از آفریننده میدانسته و آنها را تقدیس میکرده و به وسیله آنها با آفریننده ارتباط برقرار میکرده است؛ و در زمانی دیگر بت را وسیله ارتباط قرار میداده و در زمانه ما، شیعیان، امامان و امامزادگان،  و مسیحیان، قدیسین را. پس طبیعی است که همین انسان با وجود اعتقاد به خداوند و شناخت شریعت به عنوان رهارود پیامبران برای سالم زیستن جوامع انسانی، به تناسب زمان و مکان، راههای دیگری را برای شناخت آفریننده هستی شناسایی و بدان عمل کند.

تصوف و با عنوانی وزینتر، عرفان یکی از راههای خداپرستان خداجوست. عرفان اسلامی که با ابن عربی آغاز شده، ریشه و تاریخ موجودیتش به قرون وسطای مسیحی باز میگردد که در شرق و غرب عالم صومعه ها و دیرها برپا بود و کاهنان، دنیا را بر خود حرام کرده بودند تا خدا را بیابند. آثار این کهانت در کاتولیسیزم هنوز باقی است. سنت اگوستین در اواخر قرون وسطی (سده های میانه) عرفان مسیحی را با فلسفه پیوند زد و عقلانیت را وارد دین کرد و مسیحیت را از عرفان فرد محور و نابارور مسیحی رها ساخت، تا مسیحیت بتواند وارد فعالیتهای اجتماعی شده و به باروری و رشد انسان یاری رساند.

اکنون چند قرن از تصوف و کهانت فردی گذشته و آن دوره و مقطع تاریخی به سرامده و به تاریخ واگذار شده و این گونه مفاهیم جایگاه خود را از دست داده و در حال حاضر مفاهیمی کاربردی و عملی نیستند تا بدانها عمل شود، بلکه شرایط و مقتضیات امروزین به گونه ای است که تنها آثار و تأثیرات آنها قابل بحث در دانشگاهها و مراکز علمی ست. انسان امروزین با محوریت عقل و کوششهای پیگیر دانشمندان توانسته به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و رو به تکامل رود که منظور نظر  خداوند از آفرینش نیز همین است.

اکنون نیز خداجویان دانش محور کم نیستند. اگر از دانشمندان مسلمان بگذریم که بر مبنای آموزشهای قرآن و اهمیت دادن به نمودها و نشانه های طبیعی (آیات) خداوند را بهتر میشناسند، در میان دانشمندان مسیحی علوم دقیقه نیز کسان بسیاری یافت شده و میشوند که میتوان از فرانسیس کولینز، کرایگ ونتر(برنده چندین جایزه مهم از جمله نوبل) و مرلین آدامسون ژنتیکدانان آمریکایی، ابن الکساندر پروفسور و جراح مغز و اعصاب آمریکایی نام برد. اینان بخشی از متأخرین اند که همگی زنده اند، و خدا را از راه دانش شناخته اند و اگر پیشتر خداباور نبوده اند، اکنون خداباور شده اند و دیگران را نیز به خداپرستی دعوت میکنند.

ویژگی این مقطع از عمر انسان دانش و باورهایی است که مبتنی بر دانش باشند. انسان امروزین تنها با دانش و دستاوردهای دانش است که خداوند را بهتر میتواند بشناسد و با او ارتباط برقرار کند. 

 

اولین ایمیل محمود:

مولانای بلخی

با وجود خرجهایی که حکومتها کرده و میکنتد تا معنای آموزه های عرفا را از مردم پنهان کنند و امثال سروش و... لقب جعلی مولوی شناس برخود نهاده اند تا توجیه گر ایدئولوژیهای حاکم گردند،
مردان راستگویی مانند شهید مطهری نیز با انسانها صادق بوده اند.

کتاب «انسان کامل» شامل 13 سخنرانی استاد مرتضی مطهری در سال 1353 است که در ایام ماه رمضان ایراد شده است. موضوع اصلی کتاب، معرفی انسان نمونه و الگوی تربیتی مورد نظر اسلام است که استاد مطهری از آن به عنوان انسان کامل یاد می‌کند.

اگر چه تعبیر انسان کامل بیشتر در کتب عرفانی مورد استفاده قرار گرفته است، اما استاد مطهری در این مجموعه سخنرانی، «آگاهانه» تعریفی متفاوت از این تعبیر ارائه میدهد. استاد در سخنرانی اول، پس از ذکر مقدمه ای درباره سابقه کاربرد تعبیر «انسان کامل» می گوید: «اولین کسى که با لفظ «انسان کامل» این مسئله را طرح کرد و با دید خاص عرفانى این مطلب را بیان کرد، محى الدین عربى است. دیگران هم انسان کامل را- هرکسى از دید خود- به شکلى بیان کرده ‏اند. ما مىخواهیم ببینیم که انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانى است. » (مجموعه آثار،ج23،ص100) در این کتاب، انسان کامل، انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد یافته است؛ به گونه ای هماهنگ و در حدّ اعلی. (مجموعه آثار،ج 23، ص 112)

این کتاب را باید در ردیف دیگر آثار تربیتی-اخلاقی استاد مطهری قرار داد، مانند تعلیم و تربیت در اسلام، و آزادی معنوی.

از این منظر طرح مسئله «انسان کامل »، به منظور ارائه الگوی تربیتی اسلامی صورت گرفته است. وی در این کتاب با استفاده از تعابیر انسان مسخ شده، انسان معیوب، انسان سالم و انسان کامل به دنبال آن است که انسان را در متن یک مسیر واقعی نشان دهد. استاد شناخت انسان کامل از منظر اسلام را جزئی از فرایند تربیتی می داند: «شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر براى ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد؛ یعنى اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم- چون اسلام مى‏ خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامى به کمال انسانى خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است، چهره روحى و معنوى انسان کامل چگونه چهره‏ اى است، سیماى معنوى انسان کامل چگونه سیمایى است و مشخِصات انسان کامل چگونه مشخصاتى است، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آن گونه بسازیم. اگر ما «انسان کامل » را نشناسیم، قطعاً نمى‏توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر یک انسانِ ولو کامل نسبى از نظر اسلام باشیم‏. »(مجموعه آثار،ج23، ص105).

باید به دقت استاد آفرین گفت که برخلاف مفسرین جعلی کتب عرفا بخصوص آنهایی که ادعای مولوی شناسی دارند، چهره ی واقعی مثنوی را که با آیات شریف قرآنی هم معنی است، شجاعانه مطرح نموده.

 

احمد:

اصل مطلب در این میان گم است. و این گزارش دردی را دوا نمیکند. حتا نمیتوان دانست که استاد مطهری چه دقتی را به خرج داده است. ولی یک دقت هم از من هدیه به شما(بخشی کوتاه از سه مقام هستی):

نکته چهارم اینکه سراینده میگوید شمس تبریزی علی بوده که راز دو جهان را بر مولوی گشوده است ولی خود مولانا میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود پیر طریقت خود را از دست داد(داستان موسی و خضر در سوره کهف) و دفتر اول مثنوی بیتهای: 2959 تا 2970 

***

نکته دیگر اینکه چگونه عارفان سیر آفاق داشته اند که یکی از استوانه های آنان یعنی مولانا شعر زیر را سروده که نشان از آن دارد که ایشان آگاهی لازم را از مواقع نجومی که خداوند به آن سوگند یادکرده نداشته تا بداند ماه جزئی ناچیز از منظومه شمسی است و ستارگان چنان شکوه و عظمتی دارند که یکی از کوچکترین آنها خورشید است:

اینچنین مه را ز اختر ننگهاست                         در میان اختران بهر سخاست

دفتر اول مثنوی ب: 3018

 مولوی به مانند حافظ هرچه کرده از دولت قرآن کرده و اگر آیه "لااقسم بمواقع النجوم" را هم فهمیده بود به چنین خطائی دچار نمیشد.

***

محمود:

1-    دقت و یا صداقت مطهری در اعتراف به نیاز به انسان کامله. چیزی که دیگران حذفش کردن.

2-    قرآن هم با داستانهاش میخواد بفهمونه که حتی پیامبران هم در محضر آدم زمان به درجات بالا رسیدن.

3-    مولانا و عرفای دیگر هدفشون ترجمه و تفسیر قران نیست، بلکه از قران مصداق میاورند تا....
درواقع دین در درون عارفه، نه اینکه صوفی دنباله رو دین باشه.

اسلام اسلامه و تصوف تصوف، یعنی اسلام از درون اهل ذکر بیرون اومده.

عارف بدنبال نور خداست که از درون بروز میکنه نه اثبات تاریخ و جغرافی.

اگز عیب بین باشیم در قران گفته خورشید از درون چشمه ی ... بیرون میاد(داستان ذی القرنین) ولی هدف تکامل بشره نه ستاره شناسی و...

بهمین دلیل یعنی کمال انسانی در تصوف، باطن عارف با باطن قران یکسانه.

حالا یه سوال:

چرا ماه و یازده ستاره یعنی یعقوب ع و پسرانش به یوسف ع سجده کردند؟ مگر سجده بر غیر خدا حرام نیست؟
و چرا خداوند متعال به فر شتگان فرمان داد به آدم ع سجده کنند؟

4 در رابطه با شمس که علی است، اهل ذکر عقیده دارند همانطورکه قران هم گفته، هر زمان برای هرکسی یک ولی وجود داره. چون علی ع مظهر ولایته هر ولیی علی زمانه. مانند خضر ع که علی زمان موسی ع بود. و میدونی که آن پیامبر اولوالعزم پیشش کم آورد.

علی زمان هدف خلقته و هرکاری بکنه خدا کرده. ومارمیت اذ رمیت.

حتی حج مردم بدون او بی فایده و نتیجه است. مصداقش: یا ابراهیم اذن للناس حج ان یاتوک.
به معنی آیه بالا دقت فرمودین؟

هدف ابراهیمه که علی زمانه، نه دیوارهای سنگی.

حدیثی شنیده ام که بدون ولایت، زنا او صلا یا صلی...

*    حافظ از دولت قرآن کرده.

*   
بله علی ع فرموده، من قرآنم
علی زمان قرآنه. مانند خضرع

 

احمد:

من میدانم که شما به حرفهایم توجهی نخواهی کرد و راه خود را میروی ولی من هم وظیفه ای دارم؛ به قولی خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال:

نمیدانم آیه فسئلوا اهل الذکر را که اولین بار در ماشینت که داشتیم از خانقاه برمیگشتیم مطرح کردی که معنای تاریخدانان است، چرا به عنوان عرفاء برای شما جا انداخته اند و مرتب آن را به همین گونه به کار میبری؟ شما به آیه رجوع کن میبینی یعنی تاریخدانان. تذکره نویس یعنی تاریخ نویس؛ یعنی چیزهایی را که در حال فراموشی است مینویسد تا ماندگار بماند. همانگونه که آیه وما انزلت من خیر فقیر را که حضرت موسی برای مادیات به کار میبرد و فقراء(درویشان) آن را برای معنویات؛ این هم به همان گونه است؛ یعنی مصادره به مطلوب میکنند.

دوم- قرآن در دویست آیه میگوید الله ولی المؤمنین، پس  من ولیّ خود را تنها خدا میدانم طبق همین آیات؛ و دکانی به نام ولایت را که درش به اندازه ای گشاد است که هرکس هر برداشتی خواست از آن میکند و هرکسی را که خواست به جای آن میگذارد، شایسته پیروی نمیدانم.

سوم- میپرسی: آدم زمان پیامبر کی بود؟ این حرفها همه حرف است برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت پیامبرگونه شدن، علی گونه شدن، و انسان شدن است.


چهار- نگفتم عارف قرآن را ترجمه و تفسیر کند، نوشتم که اگر مولوی سیر آفاق داشت حتا بی توجه به قرآن میدانست که ماه منیر نیست. و اگر سیر آفاق نداشته، دستکم اگر این آیه را فهمیده بود، چنین شعری را نمیسرود که نشانه جهل اوست نسبت به منظومه شمسی و درک نکردن آیه ای مهم و محکم از قرآن.

 

شما مینویسی عارف به دنبال نور خداست و خدا میگوید من نور آسمانها و زمینم چگونه با اینهمه نور ندانسته که ماه بسیار کوچکتر از ستارگان است؟ اگر عارف نتواند چنین چیزهایی را پیش از کشف آنها توسط دانشمندان به ما بگوید، پس باید که عنوان عارف را تغییر داد. ولی قرآن که کلام خداست، به ما چیزهایی را میگوید که هیچکس نمیداند و این ارزشمند است.  پس اگر به حبل الله المتین تمسک بجوییم بهتر نیست؟


پنج- آیه ای که میگوید  ذوالقرنین به جایی رسید که خورشید از چشمه ای طلوع میکرد، کجایش اشکال دارد؟ نگفته از توی چشمه که ایراد بتوان گرفت. شما هر جایی از زمین که بایستی و نظاره گر طلوع خورشید باشی از جایی از روی زمین طلوعش را میبینی. پس بیدقت خرده از قرآن مگیر.


شش- با پیش کشیدن سجده پدرومادر و برادران یوسف بر یوسف، میخواهی بگویی او ولی زمان خود بوده. هر پیامبری قابل پیروی است حرف من هم همین است که معصوم باید رهبر و پیشوا و مقتدا باشد و نه غیر آن.

هفت- و اما نوشته ای مگر سجده بر غیرخدا حرام نیست؟

پاسخ: نه در آن زمان حرام نبوده، چنانکه حتا رکوع که در اسلام حرام است در زمانهایی حرام نیوده. این به مردمشناسی برمیگردد و فرهنگ هر برهه از تاریخ، و قرآن مجید با بیان این نکته ها ما را به موضوعهایی اینچنینی نیز رهنمون شده است.

 

محمود:




بارها حافظ گفته که سرسپرده و غلام عاصف زمان است.
در یکحا هم پاسخ شعر شاه ولی را میدهد.

شاه نعمت الله ولی:
ما خاک راه را بنظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشه ی چشمی دوا کنیم

یعنی هم خاک(انسان) را طلا میکند و هم طبیب دردهاست.

حافظ:
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی بما کنند؟

حافظ دوام وصل میسر نمیشود.
شاهان کم التفات بحال گدا کنند
یا:
عشقت رسد بفریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت

شمس تبریزی نیز درویش بیسواد عامی بود، که الگوبخش و مراد عالم بزرگ و امام جمعه ی قونیه بود بطوری که جلال الدین لقب مولوی یعنی منسوب به مولا را اخذ کرد.
عرفا ادعای سیر آفاق ندارند تنها افتخارشان فقر و بیچارگی است(ان الله یحب المخبتین). ولی فقیر مورد عنایت حق واقع میشه و حالات معنوی و درجات متافیزیکی دریافت میکنه.
ایشان انسان کامل زمان نبوده بلکه نسبت به مولوی علویت داشته. پس برای او مراد و دریچه ای به آدم محسوب میشه.
نکته در اینه که هرکس که ما را به انسان کامل نزدیک کنه پیر محسوب میشه و برای ما علیست. مثلا جناب مسلم ابن عقیل از امام حسین ع اجازه بیعت داشته پس پیر و علی برای مردمه.
همانطور که موسی ع پس از کشتن یک نفر متواری میشه و...دختری به او میگه پدر ما پیری بزرگواره.
آیا حضرت شعیب ده سال از موسی ع فقط کار میکشه، بعدش هم با یک زن حامله راهی بیابونش میکنه که چی؟

لطفا یکم به معنای داستان فوق توجه کنید.
ده سال پیروی علی زمان او را برای دریافت نور الهی در درخت آماده میکنه.
تازه پس از پیامبری و نه معجزه برای شاگردی بنده ی خدا هم شایسته نیست.(تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی)!!!
قران اینهمه روی ولایت و علویت انسان کامل تکیه کرده مولوی هم مکرر گفته ولی مفسرین خودفروخته حکومتها هزاران ساله که این موضوع رو میپوشونن.
توجه فرمایید به آغاز سوره ی بقره: 
آن کتاب که شکی در آن نیست..... و از مردم بسیاری هستند که میگویند به خدا ایمان آوردیم ولی....در چند صفحه اونهارو مفسد و ... معرفی میکنه. تا جایی که میفرماید: انی جاعل خلیفه فی الارض. جاعل بر وزن دائم. خودتون استاد عربی هستین، همیشه خلیفه داره.
در آیات شریف بالا بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شدند. چرا؟؟؟
یا زمانی که یوسف ع دچار وسوسه زنی شد: و برهان ما را دید.
برهان کیست؟
چ عیسای ناصری ع با آنهمه معجزه و تولد مقدس و گفتگو در گهواره، گشت و گشت تا کنار رود اردن توسط یحیی ع غسل تعمید داده شود.
غسل تعمید در اعراب به مصافحه و بیعت تبدیل شد.
و جعلنا لکل امت هاد، در اعراب نیز با وجود(فطرت الرسل) ولایت تعطیل نبود و دست بدست به دست سید رسل و ختم نبوت رسید. در ایران هم حضرت زرتشت و.... که توسط جادوگران(روحانیون مغ) کشته شد.
هر ولی افراد مستعد را برای راهنمایی مردم تربیت کرده. عیسی حواریون را و محمد ع سلمان و ابوذر و... را.
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش، چون نبی باشد میان قوم خویش
     مولوی

و یا، زمانی که از بهشت رانده شدیم فرمود بروید.... تا زمانی که راهنمای من بیاید.

شاید بدلیل عدم تبعیت از انسان کامل زمانه. کسی که بدون پیرویش حج هم معنا نداره(اذن للناس حج، ان یاتوک علی کل....)
البته عجیب نیست که حکومتها که این حقیقت رو فهمیدن ازش کپی برداری نکنن و یک ولی یا علی جعلی بخورد مردم ندن و هر لحضه درپی کشتن انسان کامل و زیرمجموعه ی او یعنی اهل ذکر و صوفیها نباشند.
آنها حتی صوفی حکومتی هم اختراع میکنن تا جایی که حافظ که میگوید مایه ی محتشمی خلوت درویشانه، بگه: صوفیی دام نهاد و...
یا عارف قلابی میسازند و بخورد مردم میدن. که الان تو جامعه پر شده از شاعرهای درباری وخرافیه. مانند بلعم باعورا و سامری که ممکنه مستجاب الدعا هم باشند و یا شعبده باز، ولی عدم پیروی از ولایت بدبختشون کرد.
قران برای حفظ کردن و مسابقه دادن نیست بلکه روشن کننده ی راهه. ولی قران واقعی در سینه ی اولیاست و آنها تدریجی به انسان میاموزند و الا ابن مجلم استاد قران بود اما علی زمانش رو نشناخت.
شیعه هم ولی زمان رو به عالم غیب سپرده اما ما عقیده داریم باید زیرمجموعه ی ایشان مردم را هدایت کنند چون قول الهیه.
هر ولی که کشته بشه بعدی حاضره.
مصطفی را وعده کرد الطاف حق،
که بمیری تو، نمیرد این سبق
        مولوی
اگر علی تاریخی رفته راه نبسته.
علی زمان حاضره و. باید او را بیابیم.
بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید...
بعضی میگن ما خدا رو میپرستیم و نیازی به وسیله نداریم. 
سعدی فرموده:
ای برتر از خیال و گمان و وهم...

آیا ما با حواس ظاهری خدا رو درک میکنیم؟ یا دچار توهم و خرافات میشیم؟
مانند بیشتر دیندارها...
پش برای شناخت خداوند روشی وجود داره که اولیا بلدند.
شناخت اولیا هم روش داره....

احمد:

یک- هرکس که کاری غیرعادی از او سربزند نمیتوان گفت "ولی" است. مهمتر از کسانی که نام بردید(مانند آنان که خاک را کیمیا کنند.) آصف بن برخیاست که تخت ملکه سبأ را در یک چشم برهم زدن در کاخ سلیمان حاضر کرد. ولی او نه ولی بود و نه پیامبر. پس این گونه اشخاص را نمیتوان ولی نامید. همه انسانها چون از روح الهی بهرمند هستند بالقوه توانایی انجام بسیاری کارها را دارند. در زمانه ما رجبعلی خیاط چشم بصیرتش باز شده بود و چیزهای بسیاری را میدید که دیگران نمیدیدند. همه اینان کارهایشان تحسین برانگیز است ولی نمیتواند سندی باشد بر اینکه بر ما ولایت داشته باشند. "داشتن حالات معنوی یا شبه معنوی یا داشتن درجات متافیزیکی" که از آنها یاد کردید برای جوکیهای هندی نیز میسر است و کارهایشان ربطی به ولایت نمییابد. بخشی از مقاله ای زیر عنوان خردگرایی در جایگاه شرک ورزی:


بازاندیشی برخی تفکرات شیعی

خداوند کرامتها را(که همه کرامتها نتیجه به کارگیری و به جریان درامدن و کنش واکنش انرژیهاست) با منظورهای متفاوت به کسان مختلف داده است:

به پیامبران مانند حضرات موسی و عیسی علیهما سلام به عنوان اعجاز.

به ائمه اطهار مانند امام علی بن ابیطالب(ع) با دادن علم امامت.

به برخی برگزیدگان مانند حضرات خضر پیامبر(سوره کهف) و حضرت یعقوب(یوسف: 68) با دادن علم لدنی.

به انسانهای والا برای نشان دادن اوج برخی ویژگیها و خویهای والای انسانی همچون حضرت عباس(ع) از امامزادگان.  

به برخی اشخاص عادی همچون سامری قوم موسی برای امتحان(بلاء) او و قوم بنی اسرائیل از طریق بصیرت یافتن به برخی رمزورازهای طبیعت.

به آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان برای نشان دادن اوج تواناییهای انسان با دادن علم کتاب(دانش رمزورازهای طبیعت). 

ولی ما به جای اینکه منشا و مصدر(فاکتور) همه این کرامتها و علمها و آفریننده این باکرامتان یعنی الله را بدین وسایل بهتر بشناسیم و به او بیشتر دل ببندیم و او را در همه لحظه های زندگیمان موثر بدانیم، شیفته آن آفریدگان(وسایل) شده و با موثر دانستن آنان در زندگیمان به خداوند شرک میورزیم. آنان هم وسیله آزمایش و هم نردبان ترقی اند. اگر به وسیله و نردبان مشغول شوی نه تنها از ترقی و رسیدن به هدف(عبودیت الله) بازمیمانی که سقوط میکنی!! 


آنانی را که شما به عنوان اولیاء و پیر طریقت میشناسی، من رسول عام خداوند عنوان داده ام. بخشی از  نوشته ای زیر عنوان برگزیدگان الهی یا رسولان عام خداوند به فهم درست این مبحث کمک خواهد کرد:

میدانیم که:

-         انبیاء(پیامبران) و مرسلین(رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.

-         وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی بلکه فراگیر و جهانشمول بوده است.

-         وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.

-         پیامبران رسول نیز بوده اند زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند ولی رسولان پیامبر نبوده اند زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.

-         شمار پیامران کم و شمار رسولان بسیار زیاد بوده است.

-         پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند(بویژه پیامبران اولوالعزم) ولی رسولان انس برای انسانها و رسولان جن برای جنها برگزیده میشده اند.

-         گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.

باید بدانیم که:

باب نبوت(پیام آوری) با بعثت حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم اسلام بسته شده ولی در رسالت هیچگاه بسته نشده و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده است. بلکه بلافاصله پس از ختم نبوت در رسالت را با امامت امام علی تداوم بخشید. به اعتقاد شیعیان یازده فرزند امام علی با داشتن عنوان امامت رسالت پیامبران را ادامه داده اند.

ولی خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند.

تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که آن رسولان خاص میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده ولی رسولان عام از یک چنین ویژگی برخوردار نیستند. به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم. 

ولی نکته ای مهم این است که: گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نمیشود بلکه فراملیتی و جهانی یعنی پیامبرگونه است!

از سوی دیگر استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شیخ شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن در نبوت، باب رسالت بسته نشده و نباید بشود بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.

بهتر آن بود که شیح اشراق به جای به کارگیری واژه پیامبر واژه رسول را به کار میگرفت و مثالی هم میآورد تا قشریون و اهل ظاهر او را تکفیر نکنند و جانش را بر سر این حقیقت مگذارد.

دو- چرا به جای خداوند، انسان کامل را قرار داده اید. این روش، شما را به هیومانیزم (انسانمداری) نزدیکتر میکند تا به خداوند متعال. باید به جای اینکه بگوییم هرکس ما را به انسان کامل نزدیک کند بگوییم به خدا نزدیک کند. اعمال ما وسیله قرب ما هستند به خدا و نه انسان کامل و غیره، چنانکه ائمه نیز چنین میگویند که کردار ما وسیله قرب ما به خداوند است.

از سوی دیگر انسان کاملی همچون علی، الگویی برای کردار ما هستند تا علی گونه شوم و به قرب الهی برسیم، نه اینکه شیفته علی شویم و در نهایت برخی به شرک آلوده شوند. تمام اعمال ما باید به نیت قربة الی الله باشد در غیر این صورت اعمالمان باطل است.

سه- شیخ کبیر که در قرآن از زبان دختر شعیب آمده به معنای پیر طریقتی بزرگوار نیست؛ بلکه به معنای پیری فرتوت است که نمیتواند کار کند و برای ما آب از چاه بکشد. یعنی شما که جوان هستی میتوانی به خانواده ما کمک کنی و برای ما کار کنی...

ضمناً در درخت نور بود ولی قرآن نگفته نور الهی بوده که شما بتوانی بگویی موسی آمادگی پیدا کرده بود تا نور الهی را ببیند. نور الهی بر کوه ظاهر شد که نه تنها موسی نتوانست بلکه کوه هم توان مقاومت در برابر نور مستقیم الهی را نداشت و منفجر شد، آنجا که خداوند به موسی گفت لن ترانی (هرگز مرا نخواهی دید.)

در یکی از مناجاتهای امام علی میخوانیم که یا راحم شیخ الکبیر و یا رازق طفل الصّغیر پس شیخ کبیر قرینه عکس طفل صغیر است.  

چرا برای به کرسی نشاندن سخن خود حقایق و بویژه حقایق قرآن و تاریخ را وارونه جلوه میدهی؟  شعیب پیامبر، قراری با موسی گذاشت تا هشت سال برایش به عنوان مهریه دخترش کار کند تا دخترش را به او بدهد و پس از دو سال که با هم در خانه شعیب ازدواج، زندگی و کار کردند، میتواند دختر را با خودش ببرد. این چه ربطی به پیر طریقت و درس پیامبری دادن به حضرت موسی دارد؟

حضرت موسی دوره معرفت شناسی را در آموزشکده خداوند در آن چهل روزی که به میعاد رفت آموخت و نه نزد شعیب. دست آخر هم  جزوه های درسی اش را به عنوان الواحی که نور هدایت برای جهانیان است به دست او داد تا مردم را هدایت کند. البته قرار بود دوره درسش یک ماه باشد ولی خداوند ده روز بیشتر از قرار قبلی موسی را نگه داشت تا امتحان قومش کامل شود و سامری بتواند و یا نتواند (که البته توانست) قوم موسی را بفریبد تا بر گوساله ای عجیب که میگفت نمودی از خدای شماست سجده کنند.

چهار- جاعل معنای همیشگی را نمیدهد بلکه معنای انی جاعل فی الارض خلیفه میشود: من قراردهنده ام (تصمیم دارم قراردهم) در زمین جانشینی را 

دلیلش هم این است که خداوند، پیش از اجرا اراده خود را بر قراردادن خلیفه در زمین با فرشتگان درگاهش در میان گذارد.

پنج- این حدیث که خداوند هیچگاه زمین را از حجّت خویش خالی نمیگذارد، باز ربطی به ولی و پیر طریقت نمییابد. شیعیان به همین دلیل معتقدند که حضرت صاحب الامر به دنیا آمده و اکنون بر روی زمین است و نه همچون اهل تسنن که میگویند: مهدی از نوادگان حسن بن علی در آخر الزمان به دنیا خواهد آمد.

شش- در کدام آیات "بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شده اند؟ آیه ای را ندیدم. دستکم شماره آیه و سوره را بنویس. برهان ما را دید در کدام سوره است؟

هفت- حضرت یحیی و حضرت عیسی با هم پسرخاله بوده اند. چگونه عیسی گشت و گشت تا او را یافت تا شما بتوانی او را پیر حضرت عیسی بنامی و تأییدیه ای شود بر پروژه ولی یابی شما.

حضرت عیسی به دست یحیی که او هم جوانی بوده، غسل تعمید شده و خود هم همچون حضرت عیسی در جوانی ولی پیش از او به دستور سالومه سر از بدنش جدا میشود.  آنان از جهات بسیاری با یکدیگر شبیه بوده اند. در این زمینه مقاله صابئین یا قوم از یاد رفته را بخوان.

هشت- غسل تعمید که شرط دینداری یا پذیرش دین است، در اسلام به بیعت تغییر نیافته که امری اجتماعی و مربوط به حکومت و رهبری جامعه است. غسل تعمید برای افراد جامعه از نوزادی واجب است که در اسلام به گفتن اذان و اقامه در گوش نوزادان و ختنه کردن برای پسران معمول شده و شرط پذیرش دین برای بزرگسالان گفتن شهادتین است.

نه- منظور از لکل قوم هاد به معنای برای هر قومی هدایتی است، پیامبرانند و نه اولیاء. چنانکه خداوند پس از اینکه آدم نافرمانی کرد به آنها میگوید بروید در زمین ساکن شوید تا هدایتی از جانب من به شما برسد که پس از آنکه آدم توبه کرد و ولایت الله را پذیرفت، خود به پیامبری فرزندان خود مبعوث شد.

ده- خدا هیچکس را برای هیچکس ولیّ قرار نداده. ولایت امیرالمؤمنین هم یعنی دوستی خداندان رسول و نه سرپرسی آنها بر مردم. به همین دلیل شیعه دو فرع را بر فروع دین افزوده که تولّی و تبرّی است.

یازده- برای پاسخگویی به بخش آخر سخن شما، شما را به خواندن ولی و ولایت در قرآن و اسلام سفارش میکنم.

**********

احمد همراه  مطلب بالا دو پیوست را برای محمود میفرستد: ولی و ولایت در قرآن و اسلام، و من آن خدایی را میپرستم که...

 

محمود:

سلام، اگر قران رو نمیدیدن خدا رو نمیشناختین؟

حالا که شناختین خدا چیست؟ تونستی ببینیش؟ یا باهاش مکالمه کنی؟

ما چشمهامون رو میبندیم و تاریکی رو میبینیم و ذکر میگیم و سرمون رو تکون میدیم.

این کارها ارنباط با خداست؟ میدونی چرا عاشق عرفا شدم؟ چون حرفشون حرف حسابه:

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص

مرده شو جون من که تا یابی خلاص

                    مولوی

تنها راه دیدن عالم معنا موته

مرگ یعنی خلاصی از حواس پنج یا ششگانه

آنهم سرخود نمیشه

موتو، قبل ان تموتو(موتوا قبل ان تموتوا- اصلاح از احمد)

حضرت محمد ص

تنها شخصی که اراده ی لازم رو میده، مراده. از اراده اخذ شده.

توضیح از احمد: مراد یعنی کسی که مرید، دنباله رو اوست. مراد، اراده نمیدهد بلکه اراده مرید را میگیرد و میگوید هرچه من گفتم باید چشم بسته بپذیری. یعنی همان چیزی که معتقدان به ولایت فقیه بدان عمل میکنند. مراد خداوند است. او همه جا حیّ و حاضر است و لازم نیست به دنبالش بگردیم و او را بیابیم. خداوند مراد مریدین است (یا مراد المریدین یا انیس قلوب الصّادقین و یا...) اگر مریدی باشد فبهالمراد، و اگر نبود به خداوند زیانی نمیرسد، چنانکه از مرید داشتن سودی نمیبرد، بلکه تنها خرسند میشود...

و من یضلل  فلن تجد له ولیا مرشدا

توضیح و روشنگری از احمد پیرامون آیه ناقص بالا:

من یهدالله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشداً (کهف: 17)

این آیه درست نظر احمد را میرساند و نظر محمود را رد میکند. ترجمه چنین است:

کسی را که خداوند هدایت کند او راه یافته است و کسی را که خداوند گمراه کند هرگز برای او یافت نمیشود ولیّ (سرپرست و دوست) هدایتگری(ارشادکننده ای).

بگردیم و دوست راهنما رو پیدا کنیم. 

رو بجو یار خدایی را تو زود

چون چنین کردی، خدا یار تو بود

          مولوی

از هر طرف که رفتم جز حسرتم نیفزود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

      حافظ

سختگیری و تعصب خامی است

تا جنینی، کار خون آشامی است

    مولوی

شاه نعمت‌الله ولی :

ما مریدیم و پیر ما مرشد

ره روانیم و رهنما مرشد

رو نوائی ز یار مرشد جو

که دهد بی ریا نوا مرشد

نبری ره به خانهٔ اصلی

گر نیابی در این سرا مرشد

روز و شب از خدای خود می جو

کاملی تا بود تو را مرشد

بحر ما را کرانه پیدا نیست

غرق آبیم و عین ما مرشد

دُرد دردش بنوش و خوش می باش

که کند درد تو دوا مرشد

هر که ارشاد نعمت الله یافت

دائما خواهد از خدا مرشد

       
          موفق باشین

ایمیل  بعدی محمود:

با سلام،

چرا در قرآن روی این افراد تاکید بسیار شده؟ بخصوص داستان حضرت خضر ع.

آیا میخواسته موسی ع را زیر سوال ببره؟

منظورم، من انسان به جای خدا نیست، خداچند تاکید کرده:

بگو اگر خدا رو دوست دارین از من پیروی کنید تا خدا شما رو دوست داشته باشه.

در واقع انسان کامل اولا آینه ایست که نور حق را میتاباند ثانیا تربیت بشر را بعهده میگیره.

کسانی که نسبت به علی ع کافر شدند میگفتند حسبنا کتاب الله.

توضیح احمد: آن زمان با حجّت و امام زمان خود زندگی میکردند ولی در زمانه ما چنین نیست. البته اکنون نیز هیچ بعید به نظر نمیرسد که اگر صاحب الامر ظهور کند، باز کسانی که نانشان تخته میشود، مانند برخی حوزویان با او به مخالفت برخیزند و او را کافر شوند...

در منظومه عطار نیز این نکته آمده که سینه ویس(مجنون) (ویس و رامین اسعد گرگانی با لیلی و مجنون نظامی گنجوی تفاوت دارد. شاید محمود  میخواسته بنویسد قیس که مجنون عنوان گرفته است- احمد ) برای عشق الهی کوچک و عقلش قاصر بود.

خدا با عشق لیلی او را آماده مراحل بالاتر کرد.

عشق مولا کی کم از لیلا بود؟

گوی گشتن بهر او اولا بود

ولی تا کنون گزارش نشده که مجنون به مرحله ای بسیار بالا و والا در خداشناسی دست یافته باشد. - احمد

کتابی تحت عنوان سه داستان اسرارآمیز در قرآن، توسط جناب سلطانعلیشاه نوشته شده. خوندنش مفیده.

ضمنا دو نوع بیعت در قران شناسایی شده:

خاصه(تحت شجره) و عامه( برای حکومت)

من ترجیح میدم بجای تبعیت از رساله های فروع دین، که پر از اراجیف بی ارزش مانند برتری سیده و ورود با پای چپ به مستراحه و... به متخصصین اصول دین مراجعه کنم.

مثلا ولایت رو دیوان شمس بهتر و عمیقتر از دیگران میفهمونه.

البته بشرط پیروی از کاملتر

******

در این مرحله محمود بی آنکه پاسخ پرسشهای احمد را بدهد و نشانی آیاتی را بدهد که در آنها ادعاهایی را مطرح کرده بود، تصمیم میگیرد رساله وجودیه ... را بخش به بخش برای احمد بفرستد و احمد هم گامی در خودشناسی را برای او میفرستد و مینویسد:

گامی در خودشناسی که مختصری عرفانی و قرآنی پیرامون هستی شناسی است، از جمله اول خداشناسی و دوم انسانشناسی و خواندنش بر همگان لازم است، جهت پیشگیری از آموختن مطالب پراکنده، به پیوست ارسال میگردد. و بدین گونه این مناظره به پایان میرسد.

*******

در این مرحله احمد مقدمه ای بر ایمیلهای مبادله شده میافزاید تا به عنوان یک بحث مهم خداشناسی و انسانشناسی برای انتشار آماده شود و آن را برای محمود میفرستد:

 

با سلام
مناظره احمد و محمود به پیوست ارسال میگردد. اگر نظری اصلاحی دارید بنویسید.

 

محمود:
با سلام
بقدری سرم شلوغه که در ساعات نیمه شب مطالبی عرض میکنم و طبعا پراکنده ست.
ضمنا فرصت کمی برای مطالعه دارم و چیزهایی که میگم بیشتر تجربیات شخصیه نه نتیجه ی تجزیه و تحلیل یا مطالعه.

1 تصوف رهبانیت نیست و این اتهامیست که بی اطلاعان وارد کرده اند. عرفا ازدواج میکنند فعالیت اجتماعی دارند. شیخ عطار بامغول جنگید تا شهید شد.
شاه نعمت الله ولی بسیار ثروتمند بود.و...
سقراط و خضر و بودا و... مشخصات صوفیان را دارند.

2 حضرت محمد ص انسان کامل زمانش بود ولی ایشان هم به عقیده عرفا تحت تربیت بوده(ابوطالب) به مدارج بالا رسید.
همانطور که ائمه اطهار توسط امام قبلی تربیت میشدند.

3 دانش بشری فقط میتونه حقیقت رو اثبات کنه. مولوی:

علم صوفی دفتر و... حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست

چون دبیرستان صوفی زانو است
حل مشکل را دو زانو جادو است

عارف عقیده داره وظیفه ی بشر تکامله و تکامل نیاز به مربی داره. ولی متشرع معتقده همین خمس و زکات و نماز ظاهری کافیه.

نظر احمد در مورد تفاوت میان شرع و عرفان چنین است(بخشی از مقاله مکتب شرع یا مکتب عشق؟):

مولوی یک عارف و دیدگاهش عرفانی است با همه ویژگیهای عرفان. البته زمانی مولوی هم متشرع بود و جلسه بحث و درسی داشت و شاگردانی و...  ولی پس از ملاقات با شمس الدین راه و روش شرع را به کناری گذاشت و روش عرفان را برگزید و عارف شد. به شاگردانش پشت کرد و راه خود را در پیش گرفت تا که شد مولانا جلال الدین محمد! انگیزه وی از این تغییر جهت در شعر زیر نمایان است:

ابلهان تعظیم مسجد میکنند                در جفای اهل دل جد میکنند

راه و روش و دیدگاه شرع با عرفان به کلی متفاوت است به همین دلیل میبینیم که پس ازانقلاب اسلامی! از حافظی که جهان میشناسندش و به قول خودش همه را از دولت قرآن دارد یا مولانا که مثنوی اش تفسیر آیه های قرآن است کمتر سخنی به میان میآید. جشنواره و سالروزی هم برای آنان گرفته نمیشود و حتا جشنواره مولانا را ترکیه برگزارمیکند و... از سوی دیگر هرگونه راه و روشی عرفانی که در کسوت درویش و غیره ظاهرشود تحمل نمیشود و...

با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با عرفان مشخص میشود:

شما یک لیوان آب در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن لیوان آبی. اگر بخواهی میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید ببین چه کسی از همه تشنه تر است آن لیوان آب اضافی را به او بده تا از تشنگی به درآید از دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:

تو نیکی میکن و در دجله اندار                                       که ایزد در بیابانت دهد باز

ادامه سخن محمود:

صوفی میگه سر بزرگ، انسان کامله که ما بهش میگیم امام زمان.
و صوفی ها زیرمجموعه ی انسان کاملند و دلیلشون دو چیزه: نص و اثر.
اولی میتونه انکار بشه ولی دومی قابل دیدنه:
بشنو الفاظ حکیم برده ای
س همانجا نه که باده خورده ای

4 آیه ای که پرسیدین، فکر کنم: لو لا ان رای برهان ربه، به چهره ی انسان کامل زمان، یعنی حضرت یعقوب ع تفسیر شده.

5 انسان مگر چقدر توان و اختیار وعلم داره که با خدا ارتباط برقرار کنه؟  و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا.

محمود پرسش عجیبی مطرح کرده است. پس اینهمه که گفته شده ارتباط با خدا و یا خود خداوند گفته ادعونی استجب لکم یا انا اقرب الیکم من حبل الورید یعنی همه بیجاست و ارتباطی وجود نداره؟!! حدیثی میگوید اگر خواستید با خدا سخن بگویید نماز بخوانید و اگر خواستید خدا با شما سخن بگوید قرآن بخوانید. این دو روش از ساده ترین روشهای ارتباط با خداست.

گذشته از اینکه هرکس به گونه ای از راه قلبش و به اندازه دانشش میتواند با خداوند ارتباط برقرارکند که بسیارند انسانهایی که چنین میکنند. همان گونه که به درستی گفته اند راههای رسیدن به خدا به اندازه شمار ستارگان است، به جای رسیدن به بگذارید ارتباط با تا ببینید محمود تا چه اندازه اشتباه کرده است.

در مورد آیه ناقص بالا: این آیه نه در مورد دانش انسانی به طور کلی است، بلکه بخشی از آیه ای است که مردم از پیامبر درباره روح میپرسند و قرآن میفرماید: و یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً

قرآن خود منبع دانش اولین و آخرین است. اگر کسی در آن تدبر کند، خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند در شناخت پدیده ها، دقایق و اصول علمی به او کمک کند. قرآن و دانش مکمل یکدیگرند. هرچه دانش پیشرفت کند قرآن شکوفاتر میشود و آیاتش بیشتر درک میشوند! از سوی دیگر هرچه در قرآن با توجه به پیشرفت دانش بشری تدبر شود، میتواند گرهگشای پیچیدگیهای دانش شود. برخی آیات قرآن سالهاست که مشکلات بسیاری را از سر راه دانشمندان برداشته اند ولی متاسّفانه کمتر کسی به راهنماییهای علمی قرآن توجه میکند.

ادامه سخن محمود:

از نظر صوفیها وظیفه انسان فقط بندگیست چون فقیره، ارتباط با عنایت الهی است. اگر خدا بخواهد.

6 انسان کامل از دید صوفیه امام زمانه ولی از دید شیعه غائب و منفعله و از دید صوفیه مامورینی داره ولی این مامورین نشانه هایی دارند که با ولایت های جعلی قابل تمیزه.

7 غسل تعمید برای تشرف به دبنه و شرطش بلوغ بوده مانند صابئین که الان هم این رسم رو دارند اگر کشیشها عوضش کردن خودشون مقصرند.
در سفرنامه رضاعلیشاه در ملاقاتش با بزرگ صبی ها میشنوه که اونه هم ذکر پنهان دارند و میفرماید اینها صوفیه ی یهودند همین نشون میده که تصوف قدمتی کهن داره.
8 ویس با قیس فرقی نداره مهم رساندن مطلبه. بنظر بنده فقه و شریعت سنی و شیعه ناتوانند و بجز اینکه بشر رو تو دام روحانیون بیندازند خاصیتی ندارند.
ولی عرفان که مهدش تو ایرانه و البنه در جوامع دیگر هم مشابه داره مترقی و طریق بشره برای تکامل و رسیدن به قرب الی الله.
آموزه های مولوی و حافظ و عطار و  بخصوص، بخصوص، بخصوص سعدی که نمیدونم چقدر نوشته هاش رو میخونین(همه چیز داره) و آموزه های بقیه عرفا که هنوز بشر توش حیرونه بسیار ارزشمند و با محتوا هستند.(هرچند که از لحاظ ستاره شناسی زیاد جالب نیستند!) و توصیه مینکنم هودتون رو بخاطر قضیه ی ماه و ستاره ازشون محروم نکنید.
هر روز مطلب جدبدی از کتب عرفا کشف میشه. حیفه بشر محروم بشه. البته غربیها استفاده میکنن.
شما پیشبینیهای شاه ولی رو پیدا کنین تا نشانه های لازم رو ببینین. تمام این جنگها و آشوبها رو دیده. تکرار کنم: دیده.
قبل از انقلاب با مرحوم پدرم در مجلسی قسمتی از  دیوان سانسور نشده ش رو خوندن، خیلی از وقایع فعلی رو گفته بود که الان میبینم.
حتی ظهور رو.گفته در چه مرحله ای واقع میشه. میگن نوستر آداموس به مقداری از دیوان دست یافته ولی چون به رمز و ابجد نوشته نتونشته دقیقا پیش گویی کنه.
خلاصه ی کلام راه تشیع آخرش یا به بهاییت ختم میشه یا به ولایت فقیه و خرافات بعدی... و شرایط فعلی منطقه نشوندهنده ی عاقبت سلطه روحانیت برجامعه است.
البته تسنن هم پراز حماقت و ستمه و در آینده حکومت اسلامی در ترکیه رو هم خواهیم دید. طوری میشه که گردشگری و آثار باستانی از همه کشورها پاک میشه و به اسراییل منتقل میشه.

ولی تصوف فقط در حیطه ی تربیت و رشد بشر فعالیت میکنه. چون اصل و پایه انسانه و بقیه چیزها تابع انسانه.
تربیت هم توسط کسی مقدوره که به تکامل رسیده باشه و تشخیصش سخت نیست. طریقت سیاسی نیست که یک سیاستمدار یا نظامی یا روحانی که شکرخدا این آخریش شناخته شدست مربی انسان بشه. مردان طریقت نشانه هایی دارن که توی قران هم اومده. ولی اولین کار اینه که شخص صادقانه از خدا بخوعد راهنما رو نشونش بده.

سرتون رو  درد نیارم قصدم مجادله یا مناظره نبود سالیان درازه که تلاش شما برای تطبیق دادن عقایدتون با واقعیت رو میبینم و چون خودم به حقیقتی دست یافتم که باورهای قبلیم رو تخریب کرد مایل شدم به شما انتقال بدم چون شما رو بیغرض میدانم.
مثل کسی که غذای خوشمزه ای میخوره و هرچی به دیگران بگه طعم غذا خوبه قبول نکنن. این غذا با دلیل و استدلال قابل بیان نیست فقط خوشمزست.
لذت حضور و دیدن حقایق رو با حواس پنجگانه نمیشه و نباید توضیح داد.

احمد که قرآن پژوه است در مقاله شکوه ریاضی و شکوه قرآن در زمینه ای که محمود به آن اشاره کرد مطلب زیر را دارد:

بنابراین با درنظرگرفتن مدل ریاضی بودن قرآن کریم میتوانیم نظر دکترمریم­ میرزاخانی استاد دانشگاه استانفورد آمریکا و برنده مدال فیلدز(مشهور به نوبل ریاضی) پیرامون شکوه ریاضیات را درباره قرآن کریم به کارگیریم تا شکوه قرآن را نیز دریابیم:

بدون علاقه داشتن به قرآن ممکن است حتا آن را سرد و بیهوده و گاهی منحرف کننده بیابید. اما قرآن کریم زیباییها و فهم آیاتش را تنها به کوشندگان صبورش که در آن تدبر و غورمیکنند آنهم هر از چندگاهی نشان میدهد. پرارزشترین میوه فهم قرآن لحظه ای است که میگویی: "فهمیدم". یعنی ذوق کشف و لذت فهمیدن چیز تازه ای از قرآن!

در آن لحظه باشکوه تازه باید بدانی که تنها نکته­ای را فهمیده­ای و ممکن است دیگر کوشندگان و غورکنندگان در قرآن(و یا خود در زمانی دیگر) جنبه­های دیگری از این نکته قرآنی را دریابید. ذوق کشف و لذت بردن از فهم قرآن چیزی نیست که بتوانی به دیگری منتقلش کنی. تنها باید خود آن را بیازمایی و در خود نهادینه کنی:

ایستادن بر قله­ای از فهم قرآن و رسیدن به افقی شفاف و روشنگر و دیدن آنچه که دیگران تاکنون نتوانسته­اند همچون تو آن را ببینند! این است شکوه قرآن!

وه! که انسان چه بزرگ میشود با رهایی و چه کوچک میگردد آنگاه که در قفس است!

ادامه سخن محمود:

بقول مولانا:
آنچه زما شنیده ای، آن زخدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما، هست زگفتگوی او

نهایتا براتون آرزوی سلامتی و رشد دارم.

 

ایمیل دوم محمود:

سلام،

نظرتون راجع به وحدت وجود چیه؟
نمیخوام وارد بحثهای فلسفی بشم. فقط اینکه مردم، علما و بی خداها به کثرت قائلند و هر چیزی رو مستقل میدانند.
مثلا وجود ابلیس.
ولی عرفا همه چیز را پرتویی از خداوند میدانند و میگویند خدا همه چیز رو از خودش آفریده. مثلا ابلیس هم در محضر الهی عددی نیست که شاخ و شونه بکشه.
دعوا سر همینه. شهید مطهری جایی حدیثی نقل کرده که خوندم:
یه نفر درمورد یگانگی خدا از امیر ع میپرسه.
ایشون فرموده: او یکی نیست که دو داشته باشه. فقط یکیه.
یه موضوع دیگه، تو سفر عتبات، رضاعلیشاه قصرشیرین تشریف داشته.
عده ای از علی اللهی ها به ملاقاتش میرن.
میپرسن: ما عقیده داریم علی خداست، شما چی؟
ایشون میگه، ما عقیده داریم، علی نیست، خدا هست و علی بعد از محمدص بنده ی همه کاره ی خداست.(فنافی الله).

اینجوری مقام ولایت برای من قابل فهمتره. بقولی:
حلول و اتحاد اینجا محالست
که در وحدت دویی، عین ضلالست.
مولانا در تبیین باطن اولیا تا جایی پیش میره که میگه:
ابلهان تعظیم مسجد میکنند
در جفای اهل دل، جد میکنند

نیست مسجد جز درون سروران
آن مجازست این حقیقت ای خران

یخورده رکّه البته. ولی ایشون آخوند باسوادی بوده و از طب و فلسفه و حتی زبان یونانی مطلع بوده. هرچند نمره ی نجومش 19 شده. مثلا 700 سال پیش از شناخت اتم میگه:
اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!
عرفا عقیده دارند بدون بیعت با ولایت نماز و روزه و... هم رو به جهنمه.
البته برای اثبات هرچیزی از قران دلیل میارن.
مثلا میگن تو منطق قران دین ارثی مردوده.
آیه: بت پرستها میگویند، ما پدرانمان را بر این دین یافتیم. یا ابراهیم ع به والدینش میگوید از دین شما بیزارم.
نکته ی دیگر مخالفت اسلام با روحانیت و دشمنی بیشتر روحانیها با اولیاء خداست.

طی مطالعاتم بخصوص کتاب تاریخ اجتماعی ایران یا ایرانیان که تو دانشگاه تدریس میشد. زرتشت ع رو جادوگران ملقب به کاسپن یا مغ کشتن. الان هم تو لاتین به جادوگر میگن مغ یا ماژیک.
بعدها همونها شدن موبد!
پیامبر ص هم در خواب دید که میمونها روی منبرش نشستن.
آیه: ان کثیر من الرهبان و الاحبار لیاکلون اموال الناس بالباطل....
یعنی روحانیت زمان حضرت، حبر و کشیش بودن. بعدش هم کعب الاحبار یهودی صنف روحانیت رو وارد اسلام کرد، ملعون.

دقتتون رو تقدیر میکنم، لطفا نظر بدین. سپاسگزارم 

احمد:

علیکم السلام و رحمه الله

در یکی از ایمیلهایم گامی در خودشناسی را برای شما فرستادم. و نوشته بودم که خواندن گامی در خودشناسی بر هر کسی لازم است. اگر خوانده بودید چنین پرسشی را مطرح نمیکردید. در گامی در خودشناسی و در بسیاری از مقاله هایم از جمله نوشته های علمی ام همچون مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن، به ظهور ذره خداوندی و آغاز آفرینش کیهان و نیز در شرح ابرگرانش همه جا به پیوستگی آفریدگار و آفریدگان اشاره کرده ام. اما این شعر:

 

اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!

 

این شعر ربطی به اتم پیدا نمیکند. اشاره به اتم، در شعر هاتف اصفهانی که میگوید دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی آمده است. در این شعر، مولانا میگوید: کیهان و ما فیها همچون یک ساختمان واحد (باز هم وحدت وجود) پیوسته و به هم بافته است. اگر اجری از یک ساختمان را برگیری، تعادل ساختمان به هم ریخته و ساختمان فرومیریزد، کیهان(عالم) هم چنین است. والسلام علیکم...

 

 

ایمیل سوم محمود:

 

یه اشتباه شایع وجود داره
تمام ملایک از جمله شیطان که شخص نمازخوان و متشرعی بود گفتند ایا موجودی افریدی که خونریزی کند؟  منظورشان نوع انسان بود و درست گفتند
اما خدا فرموده بود من ادم را کامل کردم. ادم اسم خاصه که بمعنی ادم هر دوره است یا انسان کامل. نه نوع بشر.
شیطان هم شخصی ست که خود را با اعمال و عبادات ظاهری دین مشغول کرده و بدلیل غرور بیش ازحد خود را برتر میبیند مانند بیشتر دینداران روزگار.
گناه او جمله ایست که بر زبان میاورد: انا خیر منه, یعنی من بهتر از او هستم
شیطان رانده شده
و ادم اسم و صفات خدایی رو اعلام میکنه
یعنی انسان کامل خدایی شده بنابراین
فرشته ها تسلیم او میشن و شیطان خود بزرگ بین
از خدا دور و دورتر میشه
نقش من و... کدوم نقشه؟
ایا عبادت ما رو مغرور  کرده یا تسلیم ادم شد

احمد:

گامی در خودشناسی را که پیشتر برای شما فرستادم بخوان. ترتیبهای زمانی محاوره و سجده و آفرینش آدم و نهی خداوند و نافرمانی و اخراج یا هبوط و... و دلایل هریک.

در ضمن نماهنگ هستی را هم به پیوست برایت میفرستم.


محمود:

مطلبتون رو خوندم و از زحمت و تحلیلتون تقدیر میکنم.
فقط چیزی که منو آزار میده:
برداشت شما از انسانی که ملایک بهش سجده کردن، نوع بشره.
همین برداشت نقطه ضعفی برای دینه، چون افراد بیطرف میگن پس صدام و هیتلر و داعش و خونخواران دیگر و اکثریت بشر که از گرگ هم بدترند و بقول قران اولائک انعام(اصلاح: قرآن میگوید: اولیئک کالانعام بل هم اضل سبیلاً)، اشرف مخلوقاتند!
لطفا توجیه نکنین که...
این برداشت باوجود تاکیدات و اشارات قران و تفاسیر عرفانی که راه رسیدن به خدا تابعیت انسان کامل و مرشده، بنظر دیدگاهی سطحی و آخوندیه.

 

احمد:

اولاً شما میگویی مطلب مرا(گامی در خودشناسی) خوانده ای ولی خواندن سرسری مطلبی بویژه اگر تمام هستی را دربر بگیرد با دقیق خواندن و درک آن (آن هم با توجه به ارجاعهای آن که یا قرآن و حدیث است یا نقل قول از عرفاست و سخن من نیست.) بسیار متفاوت است. نماهنگ هستی را هم از آن جهت برای شما فرستادم تا واژه بشر را به جای آدم یا انسان به کار نبری. بشر و بشره یا پوسته همان کالبد یا جسم است.

دوم اینکه ظاهراً شما فراموش کرده ای که تمام آفریدگان یک قوه دارند و یک به فعل داروردن آن قوه. اگر آن قوه را به فعل دراورند(هرکس در حد توان و همت خویش.) اسب شرف را جهانده اند. هم هیتلر توان آن را داشت که مسجود فرشتگان شود و هم آدم که پس از سربراوردن از آزمون علمی (تعلیم اسماء) و نیز پس از پذیرش روح الهی مسجود فرشتگان شد و نه پیش از آن. خداوند در آیات مربوطه(سوره بقره سی تا سی و سه) میخواهد به ما بگوید که همه شما توانایی بالقوه داده ام تا مسجود ملائک شوید. مگر کاری که آصف بن برخیا کرده است کم کاری است؟ آن را هم خداوند در قرآنش آورده تا به ما بفهماند که همه شما تواناییهای شگرفی دارید حتا شگرفتر از تواناییهای جنیان که بسیار توانا هستند و میتوانستند تخت ملکه سبأ را در چند ثانیه حاضر کنند ولی آصف چون از روح الهی بهرمند بود در یک چشم بر هم زدن حاضر کرد.

چگونه میتوان تواناییهای خدادادی ناشی از داشتن روح الهی را از قوه به فعل درارود؟

پاسخ: با دوری از هواهای نفسانی، خود را صیقل دهید تا گوهرهای نهفته در خود را باز یابید. چه کار سختی است در این مکاره بازار دنیا.....!!


این از برتری انس بر جن و اما برتری انس بر فرشتگان:

فرشتگان موجوداتی تک بعدی هستند که از خود اختیاری ندارند پس ستایش آنان بسیار کم ارزشتر از ستایش بندگان مخلص خداوند است؛ به همین دلیل خداوند به آنان گفت: انی اعلم مالاتعلمون. چون آنان نمیتوانند گناه کنند ولی انسانی که میتواند گناه کند و نکند ستایشش برای خداوند ارزشمندتر است.

سوم-
مهم این است که

اولا انسان به تواناییهای بالقوه خود پی ببرد.

دوم اینکه از تواناییهای بالقوه خود در جهتی که خداوند فرموده بهره برداری کند. هیتلر با آن همه نبوغ اگر نبوغ خود را در راه خداوند به کار میبرد یقیناً مسجود ملائک میشد. شک نکن.

آدم پس از آفرینش از امر خداوند نافرمانی کرد. هیتلر هم از فرمان خداوند نافرمانی کرد. گناه گناه است نافرمانی نافرمانی است کوچک و بزرگ ندارد. حتا آدم کیفیت گناهش خیلی بدتر از هیتلر بود زیرا اولاً روح الهی مستقیما و بلاواسطه وارد جسمش شده بود! ولی ما به طور ژنتیکی آن را داریم. دوم اینکه او خداوند را درک کرده بود ولی هیچیک از انسانها خداوند را مستقیماً درک نکرده اند.(مانند ارزش دین کسانی که امروزه متدینند و کسانی که در صدر اسلام متدین بودند. مسلما اگر کسی اکنون که رسول را به چشم نمیبیند متدین باشد ارزشش بیشتر است.) سوم اینکه از فرمان مستقیم الهی سرپیچی کرد(بر این مطلب در گامی در خودشناسی تأکید کرده ام.) ولی عامّه انسانها با یک واسطه که پیامبرانند از فرمان خداوند سرپیچی میکنند.

انسان از آن جهت اشرف مخلوقات است که از روح الهی بالقوه بهرمند است. چرا جنها رسول دارند ولی پیامبر ندارند؟ و پیامبران از نسل آدم برای جن و انس برانگیخته شده اند؟ زیرا مقام پیامبری تنها به کسی میرسد که از روح الهی بهرمند باشد(ژنتیکی) که جنها فاقد آنند.

شما در مکتب فقراء از کتابهایشان نقل میکنی. ولی ندیده ام کسی بپرسد و پاسخ بشنود. اگر میتوانی این پرسشها را بپرس ببین چه پاسخ میدهند. آن گونه که شما گفتنی پرسش کمتر مطرح میشود در میان آنان...

برواژه آدم اشرف مخلوقات را من هیچ جا در قرآن و احادیث ندیده ام بلکه کاربردش به همین دلیل است که مسجود فرشتگان شده است.

 

محمود:

- بشر فعلا برای انسان مصطلحه
-
در مکتب فقر کسی توانایی تکامل بالقوه و.. را نداره بلکه عنایت الهی شامل افراد میشه
-
در این رابطه، خدا فرموده. وقتی که درست یا کاملش کردم. پس در انزمان تجلی روح خداست. قبل از آن حیوانی بیش نیست. که مسجود شود.
-
در مکتب فقر سوال مطرح کردن فایده ای نداره چون آگاهی عملی مرحله به مرحله داده میشه. ر ک ب خضر و موسا ع که سوال کردن افت سلوکه
-
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست... حافظ
موفق باشین

 

احمد:

یک- بشر فعلا برای انسان مصطلحه. این جمله خیلی بی پایه و غیرمنطقی است، گذشته از اینکه یک واقعیت قرآنی را به کلی نادیده میگیرد، مشکلات بسیاری را به وجود میآورد؛ از جمله در دو سطر بعد در نوشته خودت، خودشو نشون میده. بشر در قرآن به معنای جسم انسان است و در ترجمه هایی که از قدیم وجود داشته مانند حقوق بشر(به جای حقوق انسان) ربطی به قرآن ندارد. پس باید سخنهای منطقی با سخنان عوامانه و بی منطق متفاوت باشد.

دو- تکامل بالقوه هم باز بی معنی است. من چنین سخنی نگفته ام.

سوم- جمله سوم شما باید چنین نوشته شود تا کلام خداوند را از جایگاهش منحرف نکنید و مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه قرار نگیرید:

من آفریننده بشر(کالبد)ی هستم از گل. پس هنگامی که درستش کردم(تکامل جسمانی آدم تا آماده پذیرش روح الهی شود.) و از روح خود در آن دمیدم بر او سجده کنید(انی خالق بشراً من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین). مطالبی که بر گفتار خداوند افزوده شده، خود را به جای خداوند نشاندن، و واژه های خود را از زبان خدا گفتن و شرک است.


جمله چهارم: اتفاقا پرسش فایده دارد و مانند گوسفند سر به راه بودن فایده ای ندارد. از داستان خضر و موسی این مکتب فقر چه مطالب اشتباهی که دستگیرش نشده:

حضرت خضر میخواست به حضرت موسی، صبر(الصبر مفتاح الفرج) را بیاموزد؛ چنانکه خداوند در قرآنش فرمود: ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملواالصّالحات و تواصوا بالحق و تواصوا باصبر. پس اولین مرحله که حق است و موسی به آن رسیده بود، لزومی بر توصیه نداشت. (دقت شود که خضر مانند هر انسان دیگری باید به انسان دیگری توصیه کند به حق و صبر و ربطی به مرید و مراد ندارد.) دومین مرحله که انسان در زندگی باید بیاموزد تا زیان نکند این است که صبر پیشه کند؛ که خضر بر آن تأکید داشت تا آن را به موسی بیاموزد وگرنه لزومی نداشت تا دست آخر پاسخ پرسشهای او را بدهد و مکتب فقر از این موضوع نتیجه عکس گرفته و گفته نباید پرسشی مطرح شود!!

 

جمله پنجم: تکیه بر تقوا و دانش طریقت کافری است به نقل شما از حافظ.

هرچند این جمله به گفته های حافظ نمیماند ولی اگر بپذیریم این ربطی به این موضوع ندارد که انسان با دو بال علم و ایمان میتواند پرواز کند که در نماهنگ هستی آورده ام. بدون هر یک از این دو (و نه با مراد و مرشد و...) انسان به بیراهه میرود.

شاعری که چنین شعری را سروده درست گفته: زیرا هدف از وسیله این نیست که بر آن تکیه زنی. بلکه باید آن را به کارگیری. تکیه زدن یعنی اینکه بگویی: من این قدر دانش دارم... من این قدر متقی هستم... من آنم که هیچیک از آنها را ندارم ولی فلان مراد و مرشد را دارم... که همه اینها به بیراهه رفتن است.

محمود:

اینکه در معنی بشر دقت کرده اید و مفهوم کالبد را بیان میکنید موجب تقدیره

من هم آیاتی رو مربوط به بشر فرستادم

تکامل هم که عرض کردم، منظورم اینه که تو طریقت اگر کسی به توانایی خودش تکیه کنه دچار خودبینی و سقوط میشه ابلیس عابد حرفه ای بود و هست.

تو آیه هم بنده از قول حق تعالی چیزی اضافه نکردم. توضیح گذاشتم.

درمورد سوال کردن هم، بزرگان همه چیز رو تو کتابها نوشتن و میگن برید کتابها رو بخونین مثل رفع شبهات و تفسیر بیان السعاده که آقای خمینی هم بهش اشاره کرده تو تفسیر حمد.
در مورد شریعت و آداب ظاهر هم به رساله ها ارجاع میدن ولی تربیت معنوی که در درجه ی بعدش آغاز میشه جای گفتگو و سوال نداره، چون سالک باید به نشانه هایی که میبینه اعتماد کنه والا هی سوال و سوال و... عقب میافته. البته شرحش مفصله

حافظ نگفته چون پیر و مرشد دارم بلکه گفته:
- تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست.

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
حافظ

 

من مینویسم، پس هستم!

من مینویسم، پس هستم!


(دکارت گفت: من میاندیشم، پس هستم)


احمد شمّاع زاده

فهرست:

  • اولین مقاله ام

  • نویسندگی را آغاز کردم!

  • چشیدن طعم نویسندگی!

  • نوشته های علمی- قرآنی ام

  • کار، تنها کار پژوهشی!

  • بازنشستگی، آغاز بازسازی!

  • وبسایتهای قرآنی

  • اولین وبلوگ، از پرشین بلوگ

  • دومین وبلوگ، از بلوگر

  • سومین وبلوگ، از بلوگفا

  • کارنمای آکادمیا، از وبسایت ایندپندنت آکادمیا ادیوکیشن

  • آخرین وبلوگ، از بلوگسکای

  • راه اندازی کانال تلگرام

  • ترجمه برخی از مقاله هایم به زبان انگلیسی


اولین مقاله ام

دبیرستان که میرفتم، در درس فیزیک معادله ای بود که فکر میکنم عنوانش این بود: فرمول شتاب اجسام در حال سقوط. قرآن را هم از سیزده سالگی شروع کرده بودم به خواندن؛ بدون اینکه از کسی یاد بگیرم. هر روز دو صفحه قرآن میخواندم(و این روند همواره ادامه داشته است.)، درست یا غلطش را نمیدانم. تنها میدانم که چون هر روز میخواندم هر روز بهتر، و در قرآن خوانی ماهرتر میشدم.

زمانی که قرآن را شروع کردم، چون یک پیشینه مکتب رفتن در سن سه یا چهار سالگی داشتم و با عمّ جزء (جزء سی ام قرآن که با سوره عمّ یتسائلون یا سوره نبأ آغاز میشود.) آشنا بودم، معمولاً تنها عمّ جزء را دوره میکردم و نه مانند بزرگسالی همه قرآن را.

اولین قرآنی را هم که به قیمت ده تومان خریده بودم و در سال 1336 چاپ شده بود، (چاپخانه جاویدان علی اکبر علمی) قطعش وزیری و بیش از متن قرآن، مقدّمه و مؤخره و ملحقّات و کشف الآیات داشت و به خط آقای شیخ عباس مصباح زاده بود، و یک خلاصه تفسیری در حاشیه اش داشت، که من جدا از ترجمه واژه ها که زیر هر واژه یک آیه نوشته شده بود، بعضی وقتها که میخواستم آیه را بهتر بفهمم، حاشیه ها را هم میخواندم.

در آخرهای قرآن، سوره ای هست با عنوان فیل که اشاره به اصحاب فیل دارد. در تفسیر سوره فیل، داستان لشگرکشی ابرهه سردار سپاه نجاشی، پادشاه حبشه یا اتیوپی کنونی آمده بود؛ که برای گرفتن سرزمین عربستان پیش از ظهور اسلام، میخواسته با سپاهیانش کعبه (خانه خدا) را ویران سازد. با خواندن این داستان واقعی، به ذهنم رسیده بود که این سنگریزه هایی که ابابیلها (پرنده های کوچک) روی سر سپاه ابرهه میریختند و آنها در دم کشته میشدند، به هنگام رسیدن به زمین، طبق فرمول بالااشاره، باید مانند یک تیر شتاب داشته باشند تا بتوانند جنگجویی را از پا دراورند.

از سوی دیگر، در فیزیک خوانده بودم که هرچه پرده نزدیکتر به منبع روشنایی باشد، سایه پرده بزرگتر بر روی دیوار میافتد؛ و با توجه به اینکه در داستان آمده بود که ابابیلها چنان بسیار زیاد بودند که مانند پاره ابری جلو نور خورشید را گرفته بودند، نتیجه گرفتم که در بلندای آسمان بوده اند؛ و در این صورت شتاب هر سجّیلی (گلی که سنگ شده) به هنگام رسیدن به زمین نیز بسیار زیاد و همچون تیر بوده است.

بدین ترتیب، با ترکیب این دو اصل فیزیک و داستان ابرهه، یک مقاله نوشتم. این مقاله، هم اولین مقاله ام، و هم اولین مقاله علمی- قرآنی ام بود که پس از گرفتن دیپلم در سال 1347 نوشتم و در سال 1349 به مجله مکتب اسلام برای چاپ فرستادم.

نامه ای را که هیأت تحریریه (شورای نویسندگان) به من نوشت، (مانند همیشه که نشریات نمیخواهند مقاله ای را چاپ کنند، تنها آرزوی توفیق برای فرستنده میکنند و نمیدانند که توفیق در همین است که با چاپ مقاله کسی که نویسنده نیست و مقاله ای را برای شما فرستاده، او را به نویسندگی تشویق کنید، دستکم به عنوان نامه وارده و از این کلکهایی که نشریات بلدند.) حسین حقانی (که اکنون بزرگراه شهید حقانی تهران به نام اوست.) به عنوان رئیس هیأت تحریریه و علی حجتی کرمانی (برادر محمدجواد که زنده است و امسال برای مجلس خبرگان نامنویسی کرد، ولی از سوی جنتی! ردّ صلاحیت!! شد.) مهر و امضاء کرده بودند.


نویسندگی را آغاز کردم!

از آنجا که آدمی کتابخوان بودم، انشائم در دبیرستان خوب بود و میشد گفت بهتر از بسیاری از همکلاسیهایم بود؛ و به همین دلیل آنان به شوخی مرا شمّاع مترلینگ میخواندند...

از زمانی هم که آقای شهولی دبیر ادبیاتمان در سال پنجم دبیرستان روش نگارش را به ما آموخت، من آن روش را با اندوخته های علمی خود همراه کردم و به کاربردم؛ در نتیجه دست به قلمم خوب، و شوق به نوشتنم زیاد شده بود.

در آغاز، از کلمات قصار آغاز کردم و میخواستم ادای اندیشمندان را در بیاورم! نوشته های آغازینم همراه با خلاصه کتابها در چند جلد دفترچه، یادداشت و گرداوری شده است. از کلمات قصار دوره نوجوانی یکی جمله زیر است:

ای جوان! ای روح پاک! ای سرمایه ملتها! ای کسی که دسایس بیگانگان روحت را تیره و تار نموده و آنان با دستهای خود اصالت تو را پنهان کرده و با پنجه های نکبتبارشان تو را درهم میفشرند و عصاره وجودت را میگیرند و از آن به سود خویش بهره برداری میکنند... خود را رهایی ده! تابستان 1346

روزی آقای شهولی روی تابلو کلاس عنوان انشاء را همراه با شعری که در زیر میبینید نوشت و از دانش آموزان خواست برای هفته دیگر انشاء خود را بنویسند. من هم با توجه به روشی که از وی آموخته بودم مطلب زیر را نگاشتم؛ و نمره 18 را هم برای آن گرفتم. ظاهراً انشائی انقلابی است. اگر چنین انشائی اکنون نگاشته شود، اتهامش دستکم تشویش اذهان عمومی و... است:

انسان برای زندگی بهتر به چه نیازمند است؟

هان زندگی است در کنف تیغ ور نیست درطریق دیگر نیست

انشاء من:

زندگی یعنی مبارزه در راه عقیده(امام حسین فرمود: ان الحیاه عقیده و جهاد)

قرآن کریم: لیس للانسان الا ما سعی(برای انسان جز کوشش چیزی نیست)

زندگی چیست؟: تعبیر زندگی در دسته های مختلف افراد یک جامعه متفاوت است ولی به نظر من راه گذرانی است که انسان باید به طور متعادل بپیماید و از حدود خود پا فراتر نگذارد. به قهقرا نرود و پس نماند. بر امور مستولی باشد. گردابی است که باید با آن مبارزه کرد و زیبایی است که باید فریفته اش نشد.

مبارزه برای زندگی: در هر دوره ای از زندگی برای بهتر نمودن آن باید مبارزه کرد. از نظر حقوق اجتماعی، سازش با محیط، آموختن دانش، امرار معاش و... ولی باید برای بهبود زندگی از وسایل بد کمک نگرفت. زیرا وسیله بد راهنمای کارهای خوب نخواهد بود.

مبارزه برای زندگی باید نهائی باشد نه سطحی و عالی باشد نه ناقص. آنگونه که ارنست همینگوی در کتاب مرد پیر و دریا توصیف کرده است. پیرمرد تا سرحد جان مبارزه میکند و عاقبت پیروز میشود. هرچند مفتخواران دریایی که نمونه های آن در جامعه کنونی ما فراوانند با درنظر گرفتن منافع خویش کوششهای او را به هدر میدهند.

زندگی خود مبارزه است: آری زندگی خود مبارزه است. مبارزه برای استقلال فکری و عملی. برای آزادگی و آزاداندیشی. آن زندگی که باید در پناه بیگانگان بود بردگی است نه زندگی و زبونی است نه افتخار. مرد حق علیّ ولیّ در این باره میگوید: "کسی که به حکم تنبلی و تن پروری از منطقه وظیفه و افتخار خود فرار کند در دو جهان جز مذلت و ننگ بهره ای نخواهد داشت". و باز هم اوست که میگوید: "من شب و روز شما را به جهاد و مبارزه دعوت میکنم و پیوسته نغمه جانبازی و فاکاری را در گوشهای سنگین شما مینوازم ولی افسوس که دم گرم من در آهن سرد شما اثر نمیکند".

مبارزات ملل جهان: شماری از ملل جهان که زیر سیطره و بندگی بیگانگان قرار گرفته اند برای آزادی مبارزه میکنند. نهروها، گاندی ها، جمیله ها و... سردسته مردان و زنان مبارز عصر حاضرند که به هر وسیله ای متوسل میشوند تا بنای اسارت را واژگون سازند.

نتایج حاصل از مبارزات: چنانکه تاریخ گواه است. تمام مبارزاتی که تا کنون صورت گرفته به پیروزی ملل مبارز انجامیده و در روحیه افراد آن ملت اثرهای مطلوبی گذارده که موجب پیشرفت کشورشان و درخشندگی چهره ملتشان شده است.

نتیجه گیری: زندگی زیست نیست- زندگی نبرد است و پیروزی- نشانه انسانیت شخص وظیفه شناسی اوست- بکوش تا بیابی زمستان 1346

یافته‌ها و نکته‌های اجتماعی

از چند سال پیش از آغاز دوران انقلاب، تا زمانی که انفلاب به پیروزی رسید و سپس همچون دیگر انقلابها نهادینه، و از اهدافش دور شد، با هر نکته یا موضوع جالب توجهی ( بویژه از دیدگاه اجتماعی و جامعه شناختی آن) که برخورد داشتم، آن را با نگارش خویش، ثبت و ضبط کرده ام و عنوان فوق را به آن داده ام که اکنون یکی از نوشته هایم را در محیط وب شکل میدهند؛ و در شرح آنها نوشته ام:

خواننده این نوشته ها(بویژه جوانان) همراه با نویسنده، موفق به انجام سیری کوتاه و جالب در تاریخ دوران انقلاب، همچنین پیشینه ها و پسینه های آن میشود و با برخی مفاهیم و ارزشهایی آشنا میگردد که تاکنون یا به آنها پرداخته نشده و یا کمتر پرداخته شده است. همچنین ممکن است درسهایی بیاموزد که در زندگی او را به کار آید.


چشیدن طعم نویسندگی!

زمانی احساس کردم دارم نویسنده میشوم که سال 59 بود و عضو شورای نویسندگان پیام انقلاب شده بودم. در طول چند ماهی که فعالانه در آن نشریه کار کردم، چندین مقاله و مجموعه شعارهای دوران انقلاب زیر عنوان همگام با شعارها در انقلاب اسلامی ایران را به چاپ رساندم. در برخی از شماره های پیام انقلاب، پنج مطلب از من به چاپ میرسید، و این در حالی بود که از دیگر نویسندگان، تنها یک و در نهایت دو مقاله درج میشد.


نوشته های علمی- قرآنی ام

از زمانی که نوجوان بودم، مانند بسیاری از نوجوانان پرسشهایی داشتم؛ ولی من کسی نبودم که از کنار آنها بگذرم و به دنیال پاسخ آنها تا رسیدن به نتیجه نهایی نگردم:

چرا انسان آفریده شده و چند هزار سال است که بر روی کره زمین زندگی میکند؟

آیا داروین درست میگفت که انسان از نسل میمون است؟

چرا خداوند جهان را آفریده است؟

ستارگان چقدر از ما به دورند؟

سپس تصمیم گرفتم پاسخهایی برای آن پرسشها بیابم. نتیجه کوششهایم در طول چند دهه آن شد که خرده خرده به یک نویسنده در زمینه هستی شناسی تبدیل شوم؛ بویژه در زمینه های کیهانشناسی و انسانشناسی.

پژوهش در زمینه انسانشناسی از زمانی آغاز شد که دانشجوی رشته جامعه شناسی بودم(سال 1354 تا 1359) و یکی از درسهای کهادمان انسانشناسی بود. مبنای نوشته هایم در زمینه های کیهانشناسی و انسانشناسی، قرآن و دستاوردهایی از این دانشهاست.

اولین مقاله علمی- قرآنی ام در زمینه کیهانشناسی زیر عنوان اصل بیگ بانگ و اعجاز قرآن در روزنامه اطلاعات سوم اردیبهشت 73 به چاپ رسید. عنوان کنونی این مقاله در محیط وب، مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن است.


نظری تازه به مسأله تکامل انسان، که دربردارنده یک نظریه مهم در زمینه انسانشناسی است و در سال 66 نوشته بودم، اولین مقاله ام در زمینه انسانشناسی بود که در شماره های خرداد و تیر 77یعنی پس از یازده سال در اطلاعات علمی (البته چون پژوهشی بلند و در حد یک کتاب کوچک بود به طور ناقص) به چاپ رسید. عنوان کنونی آن در محیط وب جایگاه جنَّینان و آدمیان در سیر تکاملی انسان است. به آن دلیل پس از یازده سال در اطلاعات علمی به چاپ رسید که من نویسنده ای مشهور نبودم ولی هنگامی که مقاله ای را از نیوزویک ترجمه کردم (بیایید تاریکی را وزن کنیم، اطلاعات علمی -بهمن 74 ) و با یک آیه که بعدها مبنای مقاله شکل حلزونی کیهان قرار گرفت، توضیح دادم، و در اطلاعات علمی به چاپ رسید، اعتماد سردبیر برای چاپ مقاله یازده سال خاک خورده ام فراهم شد!


کار، تنها کار پژوهشی!

همواره مینوشتم. پس از انقلاب که بیشتر مردم برای امرار معاش در دوران جنگ شغل دومی داشتند، شغل دوم من نوشتن بی مایه اقتصادی بود.

از سوی دیگر در مورد شغل، آدمی نبودم که یک جا بند شوم! برعکس بسیاری کسان که در یک سازمان یا نهاد یا وزارتخانه جا خوش میکنند تا به پست و مقامی برسند، چون هدفم پست و مقام نبود، مادام از این سازمان به آن سازمان و از این وزارتخانه به آن وزارتخانه میرفتم و هدفم نوشتن بود، و تنها به دنبال شغلهای پژوهشی بودم.

نتیجه کوششهای نگارشی آن سالها، (جدای از نوشته هایی که بعدها تایپشان کرده ام و اکنون بخشی از نوشته هایم در محیط وب را شکل میدهند؛ و نیز جدای از آنچه که نوشته ام و اکنون ارزش آن را ندارند تا وقت خود را صرف بازنویسی، تایپ، و انتشار آنها کنم) به قرار زیر است:

مدیر مسئول نشریه تعاون)سازمان مرکزی تعاون کشور(

  • فرهنگ، کار، تولید -شماره 4 سال 60

  • سوز دل- شماره 4

  • نقش تعاون و همبستگی در پیروزی انقلاب اسلامی- شماره 5


کارشناس آموزشی)سازمان پژوهش و برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش(

  • طرح مقدماتی دایره المعارف موضوعی اسلام - دانشگاه انقلاب - شماره 23 سال62

  • طرح شبکه سراسری اطلاعات و ارتباطات - دانشگاه انقلاب -شماره 27 شهریور 62

  • محورهای دگرگونی در نظام آموزشی کشور -روزنامه اطلاعات- 20/1/66


کارشناس پژوهشهای سیاسی)دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه)

  • معرفی کتاب معاهدات دوجانبه ایران -سیاست خارجی، سال اول شماره 3 سال 66

  • اروپای متحد در لسان پاپ - سیاست خارجی -سال هفتم شماره یک بهار 72

  • دیپلماسی واتیکان - سیاست خارجی- سال هفتم، شماره یک، بهار 72

  • آرشیو واتیکان و دوهزارسال تاریخ -تاریخ و فرهنگ معاصر سال 71

  • کتابخانه واتیکان و گنجینه های کهن -تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 8

  • مرکز فرهنگی و اسلامی رم -تاریخ و فرهنگ معاصر، سال 71

  • معرفی پروفسور یوزف بیلوسکی مترجم لهستانی قرآن کریم:

ماهنامه اسلام و غرب، وزارت امورخارجه، فروردین79

فصلنامه ترجمان وحی سال چهارم شماره اول


فهرست کتابهای چاپ شده :

1- همگام با شعارها در انقلاب اسلامی ایران - دفتر اول- ناشر سپاه پاسداران، سال 59 چاپ دوم، ناشر: انتشارات بی تا- سال 1361

2- برنامه ریزی و اجرای راهنما و مشخصات معاهدات دو جانبه ایران با سایر دول 869 صفحه - ناشر : وزارت امورخارجه- سال -1367 قطع وزیری - کد کتاب: 65394

-3 نظارت و همکاری در تدوین و نشر مجلدهای اول تا هفتم متن معاهدات دوجانبه ایران با سایر دول در سالهای -1367 -1366 ناشر وزارت امور خارجه، سالهای 1368 به بعد

4- هستی شناسی در مکتب قرآن- ناشر: توسن دانش- سال 1385 شابک: 964919879



بازنشستگی، آغاز بازسازی!

در سال هشتاد و یک که بازنشسته شدم، پس از دو سال کوشش، تا اندازه ای به آرزوی دیرینه ام که همانا گرداوری نوشته های پراکنده و تکمیل نظرها و نوشته هایم بود، رسیدم و در ضمن، شکل کیهان در قرآن که دومین مقاله مهم من در زمینه کیهانشناسی است، و در سال 82 آن را نوشته بودم، در فصلنامه قرآنی بیّنات(شماره 45 سال 84) به چاپ رسید. این مقاله نیز دارای یک نظریّه بسیار مهم در زمینه کیهانشناسی است و هنوز هیچ کیهانشناسی نتوانسته آن را رد کند، بلکه در سال 2015 توسط گروهی از کیهانشناسان آفریقای جنوبی مورد تأیید قرار گرفته است، هرچند این تأیید هنوز فراگیر نشده و قانع کننده نیست.

پس از آن زمان بود که مجموعه ای از مهمترین نوشته هایم را به صورت سی دی به دوستان و آشنایان میدادم تا مطلعه کنند. در سال 1384 موفق شدم با پرداخت هفتاد هزار تومان دستمزد و چهل هزار تومان دومین یا دامنه، یک وبسایت از آن خود داشته باشم. ولی چون وبسایت من معروف نبود، تنها همان دوستان و آشنایان میتوانستند به آن دسترسی داشته باشند و راضی کننده نبود؛ در نتیجه برای بار سوم دومین آن را بازخرید نکردم و بسته شد.


وبسایتهای قرآنی

مدتی بعد متوجه شدم میتوانم نوشته های قرآنی ام را به وبسایتهای قرآنی بدهم. این کار را کردم و اولین وبسایتی که نوشته های قرآنی مرا منتشر کرد، پایگاه اطلاع رسانی قرآنی دانشجویان کشور (www.iska.ir) بود که بعدها عنوان خود را از دانشجویان به دانشگاهیان تغییر داد.

نظر به اینکه این وبسایت وابسته به جهاد دانشگاهی بود، و از اعتباری برخوردار است، دیگر وبسایتهای قرآنی و غیرقرآنی، مقاله های مرا از این وبسایت کپی برداری کرده و در وبسایتهای خود قرار داده اند؛ بویژه جن در قرآن یا جن موجودی که از نو باید شناخت.


چنانکه مسؤول آن زمان این وبسایت مستقیماً به من اطلاع داد، نوشته هایم از دیگر نوشته ها و مقاله های آن وبسایت خوانندگان بیشتری داشته است. شمار مقاله هایم در این وبسایت چند سالی است که چهل مقاله است. متأسفانه این وبسایت آمار بازدیدکنندگان را نمایش نمیدهد؛ ولی وبسایت فرهنگ و معارف قرآن که شانزده مقاله از مقاله هایم را از این وبسایت برگرفته، و منتشر کرده است، و آمار بازدیدها را در بالای صفحه هر مقاله نشان میدهد، شمار بازدیدهای جن موجودی که از نو باید شناخت را تا سال نودوپنج، بیش از هشت هزار ثبت کرده بود. کافی است این عنوان در گوگل سرچ شود، تا مشخص گردد این پژوهش تا چه اندازه در وبسایتها و وبلاگهای مختلف جا افتاده است.


وبسایت تبیان: نه مقاله از مقاله هایم را که همزمان با ایسکا مستقیماً به وبسایت قرآنی تبیان داده بودم، در آن وبسایت درج شده و تاکنون خوانندگان بسیار زیادی داشته اند.


اولین وبلوگ، از پرشین بلاگ

مدتی از همکاری با وبسایت ایسکا نگذشته بود که جشنواره ای قرآنی برای وبلاگنویسان قرآنی از سوی ایکنا که آن هم وابسته به جهاد دانشگاهی است برگزار شد. در آن جشنواره شرکت کردم؛ ولی چون وبلاگی نداشتم! با کمک یکی از دوستان که مرا به همکارش معرفی کرد، برای اولین بار دارای وبلاگی شدم با عنوان قرآن و دانش. مقاله های خود را در آن درج، و در جشنواره شرکت کردم (باز هم به منظور مطرح، و خوانده شدن نوشته هایم) و یک کامپیوتر بهره من از شرکت در مسابقه آن جشنواره شد. این وبلاگ به آن دلیل که هنوز نمیتوانستم با آن کار کنم، و از سوی دیگر با وجود خوانده شدن نوشته هایم انگیزه ای برای نگهداری آن نداشتم، خرده خرده رها شد؛ و چون نشانی آن را هم فراموش کرده ام، هیچگاه ندانستم چه تعداد بازدیدکننده داشته است!


دومین وبلوگ، از بلوگر: www.shamazad.blogspot.com

در اواخر سال 1390 (اول مارس 2012) که در خارج از کشور به سر میبردم، وبلاگی از وبسایت آمریکایی بلوگر ساختم؛ و فراموش کرده بودم که این وبسایت در ایران فیلتر است. ولی چون راه افتاده بود و خوانندگانی از تمام نقاط جهان جز ایران (بسیار کم) داشت، آن را نگه داشتم. خوانندگان این وبلاگ در مرحله اول از آمریکا و سپس از کشورهای اروپایی و دست آخر از دیگر قاره ها هستند و امکانات خیلی بهتری نسبت به وبسایتهای ایرانی دارد. مطالب این وبلاگ گذشته از همگی مقاله هایم، نوشته ها، ویدئوها، خبرهای تاریخساز و ماندگار و هر مطلب مفید دیگری را که به دستم برسد، دربرمیگیرد که تاکنون (هجده تیرنودوهشت) به 3022 پست، و شمار بازدیدهای آن نزدیک به 342500 رسیده است.


سومین وبلوگ، از بلوگفا: http://www.shamazadeh.blogfa.com

هنگامی که بلوگر را در ایران فیلتر شده یافتم، تصمیم گرفتم یک وبلاگ با سرور ایرانی برای هموطنانم داشته باشم. این تصمیم پس از گذشت یک و نیم سال از ساخت بلوگر، عملی شد و در روز 27 دیماه 91 برابر با 16 ژانویه 2013 وبلاگی از وبسایت بلوگفا ساختم که پس از مدّتی خوانندگان نسبتاً خوبی پیداکرد؛ ولی غافل از اینکه در وبلاگهایی که سرورشان در ایران است، نمیتوان هرچه بخواهی بنویسی، بویژه مطالب سیاسی را.

عنوان آن مانند دیگر وبلاگهایم، هستی شناسی در مکتب قرآن بود. بجز مطالب خودم، هر مطلب خوبی که مییافتم در آن قرار میدادم؛ و هر روز بر خوانندگانش افزوده میشد؛ تا اینکه پس از یک سال و نیم روزی دیدم بسته شده و هنگام بازکردن آن، این متن میآمد و میآید:

این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است

محتوای وبلاگ محفوظ است و تنها از نمایش عمومی آن جلوگیری شده است.

یعنی پس از یک سال و نیم زحمت کشیدن و سروسامان گرفتن یک وبلاگ، به راحتی و به واسطه چند سطر انتقاد از حکومت بسته میشود... آنهم وبلاگی که بنیانش برمطالب قرآنی است. اما این عنوان چقدر پربرکت بوده و هست. اگر این عنوان را در گوگل سرچ کنید متوجه عرضم میشوید. پدیده ای نیز به عنوان آرشیو وبلاگهای فارسی به وجود آمده و عنوان هستی شناسی در مکتب قرآن در همه آنها در صدر وجود دارد. از سوی دیگر بسیاری از وبلاگها با همین عنوان، یک یا چند نوشته مرا درج کرده اند، و یا لینک داده اند.


کارنمای آکادمیا: https://independent.academia.edu/Shammazadeh

روزی از روزهای فروردین ماه سال نودوسه (1393)، شخص ناشناسی که ظاهرالصّلاح هم بود، از طریق گوگل پلاس، مرا به داشتن صفحه ای در وبسایت آمریکایی آکادمیا دعوت کرد. پس از باز کردن صفحه متوجه شدم این وبسایت گذشته از اینکه از نظر انتشار، ویژگیها و امکانات بهتری نسبت به دیگر وبسایتهای آمریکایی دارد، در ایران فیلتر نیست. در نتیجه این صفحه را که کارکردن با آن بسیار ساده است(زیرا وبلاگ نیست که کپی پیست لازم داشته باشد و اصل مقاله از داکومنت مستقیماً اپلود میشود) و اداره کنندگان آن میکوشند هر روزه کارامدتر هم بشود، بویژه برای کسی که مقاله های بسیاری دارد، مبنای انتشار نوشته ها و افکار خود قرار دادم و هر روزه شماری بازدیدکننده از تمام نقاط جهان از جمله از ایران دارد.

در این صفحه تاکنون (هجدهم تیر نودوهشت) 829 نفر فالّور دارم که آن شخص ناشناس اولین فالّور من بوده است. شمار بازدیدهای این صفحه تاکنون نزدیک به 48700 بازدید است.


آخرین وبلوگ، از بلوگسکای: http://shamazadeh.blogsky.com

روزی پیش خود گفتم: چرا شماری از هموطنانم به دلیل نوشته های سیاسی ام، از دیگر نوشته هایم محروم شوند؟ سپس تصمیم گرفتم وبلاگی ویژه ایرانیان، با حذف مقاله های سیاسی و انگلیسی بسازم.

در نتیجه در روز اول تیرماه سال 1394 وبلاگی از وبسایت بلوگسکای ساختم و عنوان هستی شناسی در مکتب قرآن را به آن دادم و مقاله هایی را که هیچ بویی از سیاست نبرده اند! کم کمک در آن درج کردم. در آغاز، خوانندگان بسیار کمی داشت و داشتم ناامید میشدم؛ ولی مدتی بعد بهتر شد و این روند بهبودی هر روزه سرعت بیشتری گرفته است.


شمار بازدیدهای این روزها (تیرماه نودوهشت) به حدود 200 بازدید میرسد.


شمار کل بازدیدها: بیش از 40000 بازدید

شمار پستها: 221 پست


روزی با کمال شگفتی دیدم که آمار این وبلاگ رقمی حدود یکهزاروصدوسی را نشان میدهد! آن هم در یک روز، گیج شده بودم؛ و هیچ دلیلی برای آن نمییافتم جز اینکه اشتباه شده باشد؛ ولی مدتی پیش که انتهای صفحه آمار را نگاه میکردم، دیدم این وبسایت، آمار همه چیز از جمله واژگانی که سرچ شده اند را نشان میدهد. در میان آنها عنوانهایی را دیدم که مشخص میکند کسانی که عنوان وبلاگ و نام خانوادگی مرا به خوبی نمیدانسته اند، برای بررسی محتوای وبلاگ بسیج شده اند. کپی عنوانها را عیناً در اینجا میآورم:

هستی شناسی قران احمد شماعی زاده

هستی شناسی قرانی

از این دو عبارت سرچ شده، متوجه شدم که باز هم کسی آمده و به کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه گزارش کرده که چه نشسته اید که هستی شناسی در مکتب قرآن دوباره به راه افتاده و... آن کارگروه هم یک گروه مثلا ده نفره را گسیل کرده تا همه مقاله ها را از اول تا آخر ورانداز کنند و ببینند آیا موارد ممنوعه! در این وبلوگ تازه شمّاع زاده هست یا نه!! که اگر هست دستور بسته شدنش را بدهند، ولی چیزی نیافته اند.


این نتیجه گیری مبتنی بر تجربه ای است که از بسته شدن وبلاگ بلوگفایم به دست آورده ام. روزی در بررسی آمار بازدیدکنندگان، دیدم که برای اولین بار، حدود یکصدوچهل بازدیدکننده داشته ام!! موجب شگفتزدگی ام شده بود!! زیرا در آن زمان آمار این وبلاگ معمولاً روزی بیست تا بیست و پنج نفر بازدیدکننده را نشان میداد و در بهترین حالت رقمی در حدود شصت تا هفتاد نفر را. ولی 140 بیسابقه بود... بیش از دو سه روزی نگذشت که وبلاگ بسته شد!!



را اندازی کانال تلگرام:

فراموش کرده ام که کانال تلگرام را پیش از بلوگسکای راه انداخته ام یا پس از آن. ولی به تازگی که آن را بازسازی کردم، تمام نوشته های خود را در آن جا دادم و چون جای نظردادن و غیره ندارد، تنها آمار بازدید آن را هرچند مدتی یک بار مرور میکنم و برخی مقاله های تازه ام را بسیار آسان و با دو کلیک بر آن میافزایم.


ترجمه برخی از مقاله هایم به زبان انگلیسی

تاکنون تنها موفق شده‌ام برخی از پژوهش و مقاله های خود را به زبان انگلیسی در وب منتشرکنم؛ به قرار زیر:

Anthropology

A Revolution in Man Evolution: https://www.academia.edu/38088998

The main reason for Neanderthals extinction: https://www.academia.edu/37892356

Did another advanced species exist on Earth?: https://www.academia.edu/39626553


A creature who must be recognized: https://www.academia.edu/38545681



The wonders of Peru and Koran: https://www.academia.edu/38314991

A Mysterious and Intelligent Creature!: https://www.academia.edu/24359459

A Letter to Erich Von Deniken: https://www.academia.edu/6852558

Cosmology

A Modern Model for the Universe: https://www.academia.edu/11750437

The Universe, a Nine Dimension System: https://www.academia.edu/23710171

The really Shape of the Universe: https://www.academia.edu/24122496

Biology

Koran & Genetic, a miracle of Koran: https://www.academia.edu/13796457

To resolve who’s related to who: https://www.academia.edu/39531180


Waiting is over another Miracle of Koran confirmed: https://www.academia.edu/39584593/



D.N.A. & Cloning in Qur’an: https://www.academia.edu/13801831

Religious

Jesus & Mary in Qur’an: https://www.academia.edu/19813310

Barnabas, the Apostle: https://www.academia.edu/36374974

How do you see God?: https://www.academia.edu/6832625

The Glorious of Love: https://www.academia.edu/14981452

Why first of January is the head of New Year?: https://www.academia.edu/20104698


گفتنی است شمار نوشته هایم در محیط وب، تاکنون (هجدهم تیر نودوهشت) به سیصد و دو عنوان رسیده است.


نگارش و ویرایش: مهرماه نودوپنج

ویرایش دوم: بهمن ماه نودوشش

ویرایش سوم: هجدهم تیرماه نودوهشت

احمد شمّاع زاده

خداشناسی جوانان

خداشناسی جوانان

احمد شمّاع زاده

مهرماه 95

 

ممنونم که از مقالاتتون برای من فرستادید.

راستش در مورد اقای سروش حقیقتا ایشون اتفاقا تنها کسی هستند که بنظر من اگر خدایی وجود داشت به بهترین نحو توصیفش میکرد .. ما بقی مفسرین در عین این همه تناقضات و قوانین به شدت عربی و اشتباه قران خودشون رو بزور توجیه میکنند و ساعت ها وقت میگذارند تا به یک نحوی بلاخره دلیلی برای نزول چنین ایاتی پیدا کنند.. حقیقت اینست که جوانانی مثل من که واقعا به نبود چیزی به نام خدا پی بردیم دیگر نمیتوانیم خود را توجیه کنیم ما دلایل عقلی میخواستیم که امروز علم میگوید دنیا برای پیدایش به خالق نیازی نداشته و اگر هم اتفاقا خالقی هم بوده باشه هدف چیست؟؟ گوشه گوشه دنیا عین نا عدالتیست و همین نشانگر عدم وجود یک خالق هست .. راستش مقالات شمارو دوس داشتم ولیکن چیزی که من هیچ وقت نمیتوانستم به شما بگویم این حس بود که بزور مطالب رو بهم ارتباط میدهید چون اعتقاد دارید خدا هست و حتما چیزی پشت این ایه هاست و به زور انرا به حقیقتی در این دنیا ربط میدهید در صورتی که خیلی از واضح ترین ایات قرانی که راجع به پدیده های علمی است اشتباه هست و واقعا چجور میشود انهارو توجیه کرد چه برسه که مطالب کوچیک و بی ربط رو به مطالب علمی مرتبط کنیم ... اتفاقا اقای سروش از بین انسانهای معتقد به خدا و پیامبری محمد حداقل کسی هست که قبول داره لحن عربی قران و قوانین اشتباه و هزاران تناقض اون رو و سرپوش نمیگذاره رد نمیکنه .. گرچه من چون معتقدم اصلا چیزی به نام خدا وجود نداره ایشون رو هم قبول ندارم ولی حداقل منطقی تر از مابقی هست.. در یوتیوب من خدا هستم یا من زئوس هستم رو سرچ کنید یکسری انیمیشن ها هست که واقعا حرف ادم هایی مثل منه که واقعا دیگه نمیتونن به زور خدایی بسازن... من واقعا دوس داشتم خدا رو پیدا کنم چون وجودش باعث ارامشه ولی واقعا به نتیجه رسیدم که هیچ هیچ هیچ چیزی وجود نداره و انسان سالها طول کشید که توانست بفهمه نباید خدای بت و سنگ و چوب رو بپرسته و هزار سال هم احتمالا طول میکشه که بفهمه نباید خدای نادیده رو بپرسته ... من یک زمانی تنها دریچه ای که بتونم باهاش دین و وجود روح و ... رو اثبات کنم برای خودم فیزیک کوانتوم میدیدم که ان هم پس از خوندن نظرات اقای استیون هاوکینگ واقعا دیگه بنظرم تموم شدس... واقعیت اینه جهان داره تازه میفهمه دین چه بلایی سر این مردم اورد و به جای اینکه حواس مردم رو به زندگی بده به مرگ داد و واقعا مفسد ترین و بدترین و بی رحم ترین انسانها اول از همه مسلمون ها هستند که هدیه کتاب محمد هست به اونها ... من واقعا دیگه نمیتونم قران رو یه معجزه ببینم .. هر وقت معنی قران رو میخونم بیشتر به بطلانش پی میبرم ببخشید که با این حرف ها ناراحتتون کردم نمیخواستم حرفی بزنم ولی .. پایان گپ

 

من هم متشکرم از نامه ات که حرف دلت و اسرار درونت را برایم نوشتی.

شما انسانی؛ و انسان فرشته نیست که هرچند بیش از فرشتگان توانایی داشته باشد، از خود اختیاری نداشته باشد. چون خداوند انسان را مختار آفریده، آزاد است که منش و روش زندگی خود را خود انتخاب کند و به کسی هم مربوط نیست که چه روشی را برای زندگی خود انتخاب کرده است.  شما حق داری هرگونه که صلاح میدانی زندگی کنی، تا زمانی که زیانت به کسی نرسیده. یعنی هر انسانی آزاد است ولی آزادی او محدود به حفظ آزادی و آسایش دیگران است.

ولی چرا خداوند او را آزاد آفریده؟ چون اگر آزاد نبود، همانند حیوانات مسئول کارهای خویش نیز نبود. انسانی که تصور کند مسئول نیست هرکاری که مایل باشد انجام میدهد. حتا میتواند آدم بکشد و جنایتکار باشد و بسیاری کارهای غیرانسانی دیگر، و میداند که جز قانون (که میشود از آن فرار کرد و یا آن را دور زد) کسی جلودار او نیست. چنانکه بسیارند خیل عظیم خداناباورانی که ترسی از هیچ چیز ندارند و به همنوعان خود ستم میکنند.

از سوی دیگر خداوند میگوید من شما را آفریدم تا شما را بیازمایم. اگر انسان مانند فرشتگان اختیار نداشته باشد، چگونه مورد آزمون واقع شود، تا سربلند یا سرافکنده از بوته آزمایش الهی سر براورد؟

انسان اگر آزاد و مختار نباشد، چگونه کسی همچون هیتلر و دیگری همچون کورش از میانشان برخیزد؟ که هر دو جهانگشا بودند وتنها تفاوتشان این بود که هیتلر خداناباور بود و کورش خداباور.

پس تاریخ این درس را به ما میدهد که خداباوری نیکی و آبادانی به همراه خود میآورد؛ همچون کارهایی که کورش انجام داد و خداناباوری بدی و ویرانی را نتیجه خواهد داد؛ همچون کارهای هیتلر.

نقل است که امام جعفر صادق به کسی که دهری یا خداناباور بود و در نتیجه به قیامت اعتقاد نداشت گفت گیریم شک داشته باشیم که قیامتی هست. اگر تصور کنیم که هست و کارهای نیک انجام دهیم و از کارهای بد دوری کنیم، و قیامتی در کار نبود، من معتقد به آخرت چیزی از دست نداده ام و زیانی نرسانده و زیانی هم ندیده ام؛ ولی اگر رستاخیزی در کار بود، تو بسیار زیانکار خواهی بود و راه بازگشتی هم وجود ندارد.

میخواستم تا همین جا پاسخم را تمام کنم؛ ولی دیدم تو دستکم دو سال است که دوست من هستی.؛ و نامه های خوبی، یادها و خاطره های خوبی ا ز یکدیگر داریم و درست نیست که اکنون تو را که بر سر دو راهی قرار گرفته ای رها کنم و کوششی و همتی برای انتخاب راه درست برایت نکنم. پس به نکته هایی که در نامه ات آمده میپردازم:

نوشته ای: ما دلایل عقلی میخواستیم که امروز علم میگوید دنیا برای پیدایش به خالق نیازی نداشته.

این جمله ات که امروز علم میگوید همیشه بوده است. من نوجوان که بودم، این سخنان را میشنیدم که علم امروز چنین میگوید... مطمئن هستم که این امروز همیشه بوده. خداناباوری همزمان با خداباوری در طول تاریخ انسان بر روی کره زمین بوده است. زمانی میگفتند (چنانکه در قرآن بسیار آمده) ما به دین پدرانمان هستیم. دهریون در تاریخ شهرت بسیار دارند. کسانی که میگفتند همه چیز از دهر یا روزگار است یعنی انسان را محیط ساخته و نه خداوند؛ که امروزه نیز این گونه خداناباوران از جمله هاوکینگ  وجود دارند.

من که ذاتاً انسان خداباوری بودم سخنان آنان را نمیپذیرفتم؛ ولی نوجوانانی هم بودند که شیفته این سخنان میشدند و میگفتند امروزه همه چیز بر مبنای دانش باید باشد. کدام دانش؟ شما چه دلیلی بر درستی جمله ای که نوشته ای داری؟ من چندین دلیل از دانشمندان برای شما میآورم که با دلایل علمی (مانند ژنتیک) ثابت کرده اند که خدا وجود دار مانند فرانسیس کولینز و کرایگ ونتر(برنده چندین جایزه مهم از جمله نوبل) و مرلین آدامسون ژنتیکدانان آمریکایی، ابن الکساندر پروفسور و جراح مغز و اعصاب آمریکایی نام برد. اینان بخشی از متأخرین اند که همگی زنده اند، و خدا را از راه دانش شناخته اند و اگر پیشتر خداباور نبوده اند، اکنون خداباور شده اند و دیگران را نیز به خداپرستی دعوت میکنند.

شما یک دلیل، تنها یک دلیل از دانشمندان بیاور. هاوکینگ که چند سالی است اعتقادش را به خداوند از دست داده، خودش نمیداند چه میگوید و سخنانی بر زبان میآورد که با هیچ عقلی جور در نمیآید. تازه مگر مانند او چند نفرند که بخواهیم چند دانشمند خداناشناس را ملاک دانش همه تاریخ علم قرار دهیم؟

بخشی از مقاله سیر تحول خداشناسی هاوکینگ

وی به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارد ولی از آنجا که چنین اعتقادی به پوچگرایی و نیهیلیزم ختم میشود راه چاره ای اندیشیده و چیزی گفته و راهی پیشنهاد کرده که از یک دانشمند بعید به نظر میرسد: کپی کردن مغز بر روی رایانه!!

 

چنین سخنی از یک دانشمند بویژه در این عصر که دانشمندان به کلونینگ دست یافته اند و توانسته اند حیوانهایی را شبیه سازی کنند و اگر اخلاق جامعه جهانی به آنان اجازه داده بود میتوانستند انسان را نیز شبیه سازی کنند و معتقدند حتا میتوان با دی ان آی یک موجود مرده، همان موجود را بازسازی کرد، نشانه سفاهت عقل اوست.

 

نوشته ای: گوشه گوشه دنیا عین ناعدالتی است و همین نشانگر عدم وجود یک خالق هست.

آیا میخواستی اینجا بهشت باشد؟ آیا این کره خاکی را با بهشت اشتباه گرفته ای؟ اگر چنین بود دیگر چه لزومی به اینهمه مشکلات!!

به قول حافظ:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت        ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

همه موضوع بر سر این است که آدم از فرمان الهی سرپیچی کرد و از بوته آزمایش سرافکنده بیرون آمد؛ و گرنه خداوند هم میخواست که انسان در روضه رضوان یا آن اتوپیا یا مدینه فاضله ای که شما در ذهن داری بماند و هیچکس هیچ ستمی بر دیگری روا ندارد؛ ولی اولین ستم را آدم بر خودش کرد؛ و آن شد که شد و هبوط آدم و آزمون کلی انسانها آغاز شد.

درباره نوشته هایم نوشته ای: مطالب کوچیک و بی ربط رو به مطالب علمی مرتبط کنیم.

در کدام مقاله مطالبی کوچک و بیربط را به مطالب علمی ارتباط داده ام؟

در زیر بخش دیگری از مقاله سیر تحول خداشناسی هاوکینگ را میآورم که ثابت کرده ام قرآن کریم راهنمای دانشمندان بوده ولی دانشمندان و نیز مفسّرین به سفارشها و اشارات و راهنماییهای قرآن عمل نکرده اند؛ و این موضوع کوچکی نیست. بی آنکه اشاره ای کنم به موارد بسیاری مانند تبیین گسترش کیهان در یک آیه که پنجاه سال وقت کیهانشناسان را گرفت تا به فهم گسترش یا ایستابودن کیهان دست یابند:

برخلاف نظر هاوکینگ، دانش نه تنها در زمینه های اجتماعی توضیحی مجاب کننده در اختیار ما قرارنمیدهد، بلکه در زمینه های علمی از جمله فیزیک و بویژه فیزیک کیهان نیز در روشنگری و یافتن پاسخ بسیاری از پرسشها، هنوز ناتوان است و به پاسخ برخی پرسشها هرگز نخواهد رسید. در چنین بزنگاههایی است که دانش خداوند به کمک دانش روز میآید و پاسخ پرسشهای علمی دانشمندان از هر گروهی را به آنان میدهد.

برای نمونه در اینجا چند نمونه از پرسشهای کیهانشناسی و فیزیک کیهان را که تخصص هاوکینگ است و هنوز او و دیگر کیهانشناسان به طرح این پرسشها و یا پاسخ به آنها دست نیافته اند ولی قرآن کریم آنها را مطرح و پاسخ گفته است میآورم:

 

1-   شکل کیهان چگونه است؟

هاوکینگ میگوید شاید گلابی شکل باشد ولی قرآن کریم با قاطعیت میگوید حلزونی است.(به شکل کیهان در قرآن یا شکل حلزونی کیهان که در وب موجود است بازگشت شود.)

2-   چرا مدار گردش سیاره ها به دور ثابتهایشان بیضی شکل است؟

پاسخ این پرسش نیز در مقاله شکل کیهان در قرآن داده شده است.

3-   انرژی تاریک زمان درازی رها بوده و سپس در بند شده. پرسش: پس از چند میلیارد سال از گسترش آن کاسته شده و دربندشده است؟ به مهبانگ در قرآن و سازمان کیهان در قرآن بازگشت شود.

4-   ترتیب زمانی ایجاد نیروی گرانش، دربندشدن انرژی تاریک و سامان یافتن منظومه شمسی چگونه است؟

تاکنون دانشمندی به آن نپرداخته زیرا کیهانشناسان هنوز با سازمان کیهان آشنایی ندارند. ولی قرآن کریم در آیه دوم سوره رعد بدین ترتیب پاسخ داده است:

اول گرانش ایجادشده سپس هسته حلزون کیهانی که منبع تغذیه کیهان است شکل گرفته و پس از آن منظومه خورشیدی که پیشتر ایجادشده بود به شکل کنونی سامان یافت.

این از کیهانشناسی قرآن که چه کمکهای بزرگی به دانش کیهانشناسی کرده است!! و نیز چه کمک بزرگی به دانش ژنتیک و شناخت بیماریهای ناشی از کروموزومهای درشت به ژنتیکدانان کرده است!! (چهارپایان ویژه قرآنی یا کروموزومها را بخوانید)

قرآن وسیله و کتاب راهنماست. اگر دانشمندان به خوبی از آن بهره برداری نمیکنند، مشکل از قرآن نیست، مشکل از قرآن ناباوران است. (سرگذشت این مقاله در چهارپایان ویژه... را بخوانید.)

 من زئوس هستم

حدود دو ماه پیش بود که با این عنوان در یوتیوب آشنا شدم و نظرهای خود را در زیر برخی از آنها نوشتم. هفته پیش شخصی که عنوان خودش را بیخدا گذاشته، و همان سیر خداشناسی شما را پیموده، وارد بحث با من شد.  ولی در نهایت دنبال مطلب را نگرفت و با ایمیلی هم که برای ادامه بحث به او دادم تماس نگرفت.

نوشته ای: من واقعا دوس داشتم خدا رو پیدا کنم چون وجودش باعث ارامشه

پس متوجه میشوم که شما میدانی انسان دستکم برای آرامش نیاز به خدا و آفریننده داره. همین یک نکته، جای امیدواری است. یقین بدان تنها کسانی که در ناگواریهای زندگی از همه چیز و همه کس و حتا خداوند ناامید میشوند و دست به خودکشی میزنند خداباور نیستند؛ و اگر هم به ظاهر خدا را قبول داشته باشند، ولی او را درک نکرده اند. زیرا خداوند میفرماید: از رحمت خداوند ناامید مشوید و ناامیدی را یکی از گناهان بزرگ میداند. در جای دیگر میفرماید: من از رگ گردن به شما نزدیکترم. یعنی کجا دنبال من میگردید؟ و چرا ناامید میشوید. من همه جا با شما هستم.

به قول سعدی:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار            هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

انسان لازم نیست به دنبال خدا بگردد؟ خدا همه جا هست و اگر کسی چنین دیدی را ندارد، نشانه گم شدن در تصورات و پندارهای خود است. پس باید جهانبینی خود را دگرگون کند و گسترش دهد. اگر انسان کمی به خودش بیندیشد، به همه چیز خودش، به وجودش و به هرچه که دارد و ندارد، متوجه خدا میشود:

بیدلی در همه احوال خدا با او بود             او نمیدیدش و هر دم  خدایا میکرد

نوشته ای: واقعیت اینه جهان داره تازه میفهمه دین چه بلایی سر این مردم اورد و به جای اینکه حواس مردم رو به زندگی بده به مرگ داد.

کسی که من زئوس هستم را باور کنه نمیتونه بهتر از این تصور کنه. مگر دین انسانه که بلا بر سر مردم بیاره یا نیاره؟ دین و کتابهای آسمانی وسیله اند. انسانها از وسایل برای هدفهای گوناگون، خوب یا بد استفاده میکنند. برخی در راه خوب و برخی در راه بد از آنها بهره برداری میکنند.

اینترنت هم یک وسیله است. اگر در اینترنت وقتت را به موارد ضد اخلاقی و یا ضدخدایی همچون من زئوس هستم بگذرانی دچار انواع مشکلات روحی- روانی میشوی. ولی اگر برای هدفهای خوب از آن استفاده کنی وسیله بسیار مفیدی است. دین هم به همین گونه است.

در مدت شش سالی که از اینترنت به خوبی بهره برداری میکنم، شمار مقاله های منتشرشده ام، از پنجاه به دویست و بیست و پنج مقاله رسیده است که از همه دنیا خواننده دارند و من بهره معنوی آن را میبرم و به این دلخوشم که عمر و زندگی ام در راه درستی صرف میشود، که هدف آفرینش است:

تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن                   به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی

آنانکه مقاله های مرا میخوانند یقیناً محتاج دانش اندوزی و آگاهی یافتن اند وگرنه چه دلیلی دارد که بیایند وقت خود را صرف خواندن مقاله های من کنند؟

نوشته ای: دین اسلام دستور به مرگ داده تا به زندگی! من نمیدانم این موضوع را از کجا آورده ای که به دین اسلام نسبت داده ای؟ قرآن آیه یگانه ای دارد که حتا بارک اوباما سال گذشته در سخنرانی خود از آن بهره برداری کرد:

من قتل نفساً متعمداً فکانما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکانما احیاالناس جمیعاً

هرکس جانی را بکشد، گویی همه مردم را کشته است و هر کسی جانی را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است. و پیش از آن گفته که ما در تورات نوشتیم. یعنی ضدیت با آدمکشی که یکی از ده فرمان حضرت موسی است، به این صورت بسیار فراگیر و همگان پسند، در قرآن توصیف و تأیید شده است.

تمام دستورات قرآن در مورد جهاد تنها برای پاکسازی زمین از لوث نامردمان است و نه افساد در زمین. اگر کسی به جای آبادانی زمین که هدف آفرینش است ویرانی ایجاد کند، شما میگویی او را به حال خود واگذارند تا هر چه میخواهد ویرانی به بار آورد و حرث و نسل را از میان بردارد و کسی به او کاری نداشته باشد؟

البته میدانی که نباید سیاست را وارد دین کنی و به آن عمل کنی که خود فسادانگیز میشود و در طول تاریخ انسان بر روی کره زمین، در بسیاری موارد شده است.

************

یک پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت :

من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایران کردم و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات شگفنت انگیز چیست، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است:

فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی

فردوسی، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از اوست.

سعدی، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما میآورد و داناتر از او ست.

حافظ با گوته آلمانى قابل قیاس است؛ که او خود را شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده، میشمارد.

اما مولوی! در جهان هیچ چهره ای را نیافتم تا بتوانم با او مقایسه اش کنم. او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند! او تنها شاعر نیست؛ بلکه بیشتر جامعه شناس و روانشناسی کامل است که ذات بشر و خداوند را دقیق میشناسد. قدر او را بدانید و به وسیله او خود و خدا را بشناسید. من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم، این شعر او برای همیشه کافی است:

باران که شدى مپرس، این خانه کیست

سقف حرم  و مسجد و میخانه  یکیست

باران  که  شدى،   پیاله ها را مشمار

جام و قدح و کاسه و پیمانه  یکیست

باران!  تو که  از پیش خدا  مىآیی

توضیح  بده! عاقل و دیوانه  یکیست

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک

شیر و شتر و پلنگ و پروانه  یکیست

با  سوره دل اگر  خدا  را خواندى

حمد و فلق و نعره مستانه یکیست

از  قدرت  حق هر چه  گرفتند  به  کار

در خلقت حق رستم و مورانه یکیست

گر درک کنى،   خودت خدا را بینى

درکش نکنى، کعبه و بتخانه یکیست

************

سروده بسیار زیبایی است از مرحوم مرتضی عبداللهی که دریغم آمد از آن آگاه نباشی. این شاعر خداشناس، یقیناً از برگزیدگان خداوند است که چنین شعری را سروده است:

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق, دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

 

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی 
من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

بر حریم خانه ام در میزنی

حال، این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

دل‌شناسی (فیزیولوژی انسانی) ,ویرایش تازه

دل‌شناسی

(فیزیولوژی انسانی)

 خودشناسی پیش‌نیاز خداشناسی است


تن انسان،‌ واحد کاملی است سازمان‌یافته، و منظّم؛ یعنی یک سیستم یا نظام را تشکیل‌می‌دهد که کارکردهایی را برعهده دارد. این سیستم،‌ کارکردهای اجرائی خود را با سه روش، یکی درونی و دیگری بیرونی و سومی درونی بیرونی انجام‌می‌دهد:

دست‌ها و پاها وظایف اجرائی بیرونی را برعهده دارند. دستگاههایی نیز در درون بدن به انجام وظیفه مشعولند، مانند دستگاه گردش خون، گوارش و تنفسی. اعضائی نیز تنظیم کنندة ‌رابطة میان بیرون و درون جسم آدمی هستند؛ مانند چشم که مرکز دیده‌بانی است، و به‌همراه گوش،‌گیرنده نیز هست؛ وحنجره و زبان که فرستنده‌اند.

همة این عضوها و دستگاه‌ها، زیر نظر و فرمان یک مرکز فرماندهی که خود، بخشی از دستگاه عصبی به شمارمی‌رود، یعنی ‹مغز› انجام وظیفه می‌کنند.

کار مغز اندیشیدن، و برای هرکار اجرائی فرمان صادرکردن است، و دارای بخشهای است که هربخش آن، کارکرد ویژه‌ای دارد؛ ‌مانند مرکز نوشتن و خواندن.

طرح یک سؤال فراگیر:

در سازمان تن، ضابطه‌های ‹مرکز فرماندهی تن›(مغز) برای تشخیص و صدور هرفرمان چیست؟ این ضوابط کدامند و در کجای سازمان تن جای دارند؟

به عبارتی دیگر:

مرکز همة ‹کنش‌واکنش‌های روانی انسان› که نمی‌توان آنها را جزء عوامل اجرائی قرارداد، و در حکم قوای مقنّنه و قضائیة ‹سازمان تن› هستند، در چه جایی از این سازمان قراردارند؟

 از ویژگی‌هایی که این مرکز باید داشته‌باشد،‌آن است که:

ـ از جایی فرمان نگیرد،‌ بلکه خود مستقل عمل‌کند.

ـ ارتباطی مستقیم با مرکز فرماندهی(مغز) داشته‌باشد و به آن جهت بدهد.

ـ ضوابط و مقررات اجرائی را برای مغز تعیین‌، و پس از اجراء، ارزیابی و داوری‌‌کند. این مرکز، ‹مرکز عدل و عشق› یعنی «قلب» است. قلبی که خودرأی و خودکار است و از مغز فرمان نمی‌گیرد.

شگفت آن است که دانشمندان تاکنون به چگونگی کارکرد روانشناسانة این مرکز دست نیافته‌اند؛ و برای آن همچون مغز، تقسیم بندی‌هایی که مشخص کنندة بخشهای عشق، خشم، حسادت، و باشد، ‌نیافته‌اند

شایسته است درصورتی که دانشمندان به چنین مهمی دست یافتند، این رشته را ‹دل‌شناسی› بنامند.

در همیت رابطه:

در برنامه دور هممی منتشر شده با عنوان پرسشی که پروفسور سمیعی هم نتوانست پاسخ دهد (تاریخ دهم مهر نودوپنج - اول اکتبر 2016- در یوتیوب)، پروفسور مجید سمیعی جرّاح مغز و اعصاب که شهرت جهانی دارد، در پاسخ به پرسش مهران مدیری (انسان با قلبش عاشق میشه یا با مغزش؟) میگوید: فلاسفه مخصوصاً فیلسوفان یونان فکر میکردند همه چیز از قلب میآید. بعدها یواش یواش متوجه شدند مغز مرکز تفکر است. ولی مسأله عشق را تاکنون که ما اینجا نشسته ایم کسی نتوانسته کشفش کند. با تمام امکاناتی که ما از نظر فیزیولوژیکی داریم و میتوانیم امتحان کنیم، اما به هیچ وجه نمیتوانند روشن کنند که چرا این مرد عاشق آن زن شد؟ چرا آن زن عاشق آن مرد شد؟ این یک چیزی است که از داخل یک دفعه به وجود میآید!(اصل موضوع همین است. از داخل یعنی از قلب. یعنی مرکز عشق و عواطف قلب است.- نگارنده) و نتوانسته ایم آن را درک کنیم. (منظور ایشان این است که نتوانسته اند کیفیت ایجاد و انگیزش عشق که از کجای قلب برانگیخته میشود را درک کنند. - نگارنده) وقتی کسی عاشق میشود، سلولهای مغزش ترشحاتی دارند که موجب میشود اگر مطلبی را باید ده دقیقه بخواند تا به آن وارد بشود، اگر عاشق شوید یک مرتبه توی مغزتون ثبت میشه! مثل شماره تلفن دختری که عاشقش شده باشی لازم نیست جایی ثبتش کنی. با یک مرتبه شنیدن، در مغز ثبت میشه و این در حالی است که انسان شماره تلفن خودش رو هم بعضی وقتها فراموش میکنه!!

عبارتهای زیر نیز اندیشیدنی هستند:

قلبم به درد آمد، قسی‌القلب(سنگدل)، رقیق القلب(نازک‌دل)، خوشدل و بددل. در دعاها نیز می‌خوانیم که:

الهی هب لی قلباً یدنیه منک شوقه و لساناً یرفع الیک صدقه و نظراً یقربّه منک حقّه الهی هب لی کمال‌الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتّی تخرق ابصارالقلوب حجب‌النور فتصل الی معدن‌العظمه

یا مقلب‌القلوب والابصار ثبت قلبی علی دینک ولاتزغ قلبی بعد اذهدیتنی

 و نتیجه‌می‌گیریم که: عشق و ایمان زاییدة دل، و دانش و آگاهی زاییدة مغز است و هر دو مکمل یکدیگرند.

 چنـد آیـه پیرامـون قلـب:

الابذکرالله تطمئن‌القلوب(رعد: 28)

فانّهـا مـن تقـوی‌القـلـوب(حج:22)

فـانه نزله علـی قلبک باذن‌الله(بقرة:97)

ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا(کهف: 28)

واعلموا ان‌الله یحول بین‌المرء و قلبه(انفال: 24)

ما جعـل‌الله لرجل من قلبین فی جوفه(احزاب: 4)

انما‌المؤمنون‌الذین اذا ذکر‌الله وجلت قلوبهم (انفال:2)

فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون(حج:46)

آیه آخر به ما می‌گوید که قلب هم تعقل می‌کند و این موضوع به ما می‌آموزد که تعقل تنها کار مغز نیست بلکه قلب هم تعقل می‌کند، چنانکه پروفسور سمیعی هم گفت که قدمای فلاسفه همه چیز را از قلب میدانستند؛ و این موضوعی است که قابل بحث میان اهل نظر است و از این نکته قرآنی نباید درگذشت.

چنین به نظر میرسد همان گونه که مغز به هنگام برخورد عاطفی شخص ترشحاتی دارد، دل هم به هنگام تفکر و فعال و انفالاهای مغزی، تأثیر میپذیرد و تأثیرمیگذارد؛ و بدین ترتیب میتوان گفت که مغز و قلب نه تنها در کلیت خود، بلکه در جزئیات نیز مکمّل یکدیگرند.

                                              اولین نگارش: 1363

دومین نگارش و تایپ: 1388

سومین نگارش با افزودن سخنان دکتر سمیعی: 12 مهر 1395


                                         احمد شماع‌زاده

بررسی واژه بشر در قرآن


بررسی واژه بشر در قرآن

 

احمد شمّاع زاده

 

هدف از بررسی واژه بشر در قرآن کریم، و کوشش برای فهم معانی مختلف آن، نه تنها پی بردن به معنای مشترک این واژه در آیات مختلف است، بلکه به چرایی و چگونگی کاربردهای متفاوت این واژه در قرآن کریم نیز آگاه میشویم.

از سوی دیگر، تصور بیشتر مردمان آن است که به کارگیری واژه بشر در قرآن، همانند به کارگیری آن در محاوره ها و یا عنوانهایی همچون حقوق بشر، به معنای انسان بما هو انسان است؛ که این تصوّر، تصوّر نادرستی است.


گونه های کاربرد واژه بشر در قرآن:

از قول خداوند، در آیه هایی همچون انی خالق بشر من طین... که بیشتر معنای کالبد و جسم را به ذهن آدمی متبادر میسازد.


از زبان قرآن، آنگاه که تن و ظاهر کس یا کسانی  مورد بحث و نظر است، و ماهیتشان مورد نظر نیست، مانند: (و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشرٌ تنتشرون- روم: 20)

یا درباره حضرت یوسف زمانی که زنان مصر درباره او به قضاوت نشستند: ما هذا بشراً (یوسف: 31)

یا پاسخ خداوند به برخی از اهل کتاب که میگفتند ما فرزندان خداییم: بل انتم بشرٌ ممن خلق(مائده: 18)

 

از قول دیگر رسولان، آنگاه که میخواهند به کافران بگویند ما از نظر جسمانی و خوروخواب مانند شماییم و بر شما برتری نداریم و مانند فرشتگان نیستیم؛ میگویند: ما نیستیم مگر کسی مانند شما. (ما انّا الّا بشرٌ مثلکم)

 

از قول رسول اکرم(ص)، آنگاه که سخن از جسم و ظاهر او، و نه از انسانیت و رسالت اوست. (انا بشر مثلکم)

 

از قول کافران، که تنها ظاهر رسول اکرم را میبینند که مانند آنهاست و از باطن و انسانیت او بی اطلاعند. (ما انت الّا بشرٌ مثلنا)

 

گفتنی است: بیشتر آیاتی که واژه بشر در آنها به کار رفته، شامل دو مورد اخیر است.

معنای مشترکی برای بشر قرآنی

با مراجعه و بازبینی تمام آیاتی که واژه بشر را دارا بودند، یک واژه را در فارسی یافتم که کاملا بر بشر قرآنی منطبق است؛ و آن چیزی جز واژه "کس" نیست؛ که نکره آن میشود کسی.

در کل قرآن کریم، 36 بار واژه بشر به کار رفته است. در آیات 25، 31 و 36 سوره المدّثّر، این واژه به صورت معرفه(البشر)، و در 33 آیه دیگر، به صورت نکره(بشراً- بشرٌ) به کار رفته است.

نکته جالب توجه اینکه در سه موردی که واژه بشر به صورت معرفه آمده، در آیه 25 از قول کافران است(إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ)، و در آیات 31 و 36 در ضمن پاسخ دادن به کافران، میگوید: این قرآن جز ذکری و هشداری برای بشر نیست، یعنی:

تا زمانی که انسان آیات الهی را در خود درونی نکرده وباطن خود را با آنها نساخته، هنوز انسان نشده و تنها بشر است و لازم است به او هشدار داد و یاداوری کرد؛ و آنگاه که او از هشدارها و یاداوریها، راه و روش زندگی را آموخت، شایسته عنوان انسان میشود.  

در همین راستا به نکته جالب توجهی بر میخوریم و آن اینکه در قرآن کریم هیچگاه نیامده که این قرآن ذکری یا هشداری برای انسان است. در سه سوره آمده که این قرآن ذکری برای جهانیان است. واژه جهانیان شامل همگان (خوب، بد، رشید یا رشدنایافته) میشود و ربطی به انسانیت و دین و آیین و مسلک کسی ندارد: ذکرٌ للعالمین)قلم-25، ص-35 ، تکویر-5)

***********

حال ببینیم اگر واژه کسی را به جای بشری(نکره بشر) بگذاریم جمله ها مفهوم است یا نه؟:

آنگاه که خداوند میگوید انی خالق بشر من طین یعنی من آفریننده کسی هستم از گل.

آنجا که کافران میگویند ما انت الّا بشرٌ مثلنا یعنی تو نیستی مگر کسی مانند ما.

آنجا که پیامبر و دیگر رسولان میگویند ما انّا الّا بشر مثلکم یعنی ما نیستیم مگر کسی مانند شما.

 

نتیجه گیری:

واژه بشر در قرآن کریم هیچگاه به معنای انسان بما هو انسان به کار نرفته، بلکه هدف از به کارگیری این واژه، تنها ظاهر و جسم افراد و کسان مورد نظر بوده است.

آخر شهریور نودوپنج