هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

آیا امامان میتوانند حاجات مردم را براورند؟

آیا امامان میتوانند حاجات مردم را براورند؟

در این نوشته، در آغاز ماجرایی از یک جاهل محل شرابخوار و توبه او نقل میشود؛ سپس به تحلیل این رویداد با توجه به دیدگاه شیعه و نظر شیعیان پیرامون تأثیر و نقش ائمه اطهار در براوردن حاجات مردم بیان می‌شود؛ سپس این پرسش مطرح می‌شود که چرا چنین عقایدی شرک تلقی میشود.

*****

ماجرایی خواندنی به نقل از آیت الله ابوالقاسم خزعلی (پدر دکتر مهدی حزعلی)

پایگاه خبری تحلیلی قدس انلاین

مصطفی لعل شاطری: همواره افراد عالم و حاضر در صحنه دین، خاطراتی جالب از کرامات ائمه اطهار(ع)، بخصوص علی بن موسی الرّضا دارند. نمونه‌ای از این افراد آیت الله ابوالقاسم خزعلی است؛ که نقلهای جالبی در این زمینه دارد.

وی همواره به ذکر خاطراتی زیبا که در طول زندگی برایش اتفاق افتاده میپردازد به نحوی که مهدی صبوری یکی از این خاطراتی که مربوط به کرامتی منحصر به فرد از ثامن الحجج (ع)، و به نقل از زبان فردی شرابخوار است را اینگونه بیان میکند:

همیشه خدا پایِ چشمان زنم کبود بود و آه و ناله اش بدرقه راهم! دفعه اولم نبود که با مشت و لگد میافتادم به جونش و هر چه فحش و بد و بیراه هم که بلد بودم نثارش میکردم. اون بیچاره هم کسی رو نداشت که اَزَش دفاع کنه یا جلوی من در بیاد. طلاق هم که نمیتونست بگیره، هم به خاطر بچه هاش و هم برای اینکه پناهگاهی نداشت! میسوخت و میساخت و تنها ناله و نفرین میکرد.

راستش رو بخواید اعصاب من از جای دیگری خرد بود. قبل از روی کار اومدن انقلاب، مشروبات الکلی به راحتی و فراوانی در دسترسم بود، اما از روزی که انقلاب پیروز شد، حسابی رفتم توی خُماری و هر چند روز یک بار، دِقِّ دلی ام رو سرِ زنم خالی میکردم. طفلکی زنم، روز روشنش شده بود شبِ تار!

اما آن روز، دیگر بیرحمی رو از حدّ گذروندم و اونقدر کُتَکش زدم که خودم از نَفَس افتادم و در حالی که زنم ناله و نفرین میکرد با عصبانیت از خانه زدم بیرون. از همان در منزل، چشمم افتاد به گنبد طلایی امام رضا (ع). با همون زبون لاتی و داش مشتیِ خودم گفتم:

- یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس. یه بُطر عرق و یه گوشه دِنجی برام جور کن تا بعد از مدتها، یه لبی تر کنیم و دلی از عزا در بیاریم

هنوز به سر کوچه نرسیده بودم که یکی از همپالگیهایِ قدیمی ام رو دیدم که یک پلاستیک سیاه دسته دار دستش بود. منو که دید، گُل از گُلَش شکفت و گفت:

- تو کجایی پسر؟!... هیچ میدونی کِی تا حالاس که ندیدمت؟ عیبی نداره در عوض سرِ بزنگاه رسیدی، معلومه که باطنت طلاست… من هم با بیحوصلگی جواب دادم:

- چی چی باطنم طلاست؟! دست رو دلم نذار که خون خونه.

- دل دشمنت خون باشه لوطی، مگه چی شده؟

من هم سفره دلم رو براش بازکردم و از سیر تا پیازِ ماوَقَع رو براش تعریف کردم. البته از حرفی که خصوصی با امام رضا زده بودم چیزی نگفتم. حرفام که تموم شد، قهقهه ای زد و با کف دستش کوبید روی شانه ام و گفت:

- دِ همینه دیگه!... وقتی میگم باطنت طلاس، خُب طلاس دیگه! کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا! فکر میکنی این چیه که تویِ این پلاستیک هَس؟

- من از کجا بدونم؟

- جواهریه که این روزا نایابه، کیمیاست!

- ول کن بابا دلت خوشه، من کیمیا میخوام چیکار؟

- اما این کیمیا، دوای درد ما دوتاس! مدتهاست که آرزوشو دارم. این یه بُطر عرقه پسر! اونم چه عرقی! فقط میمونه یه جای دِنج که...

تا این حرفا رو شنیدم بی اختیار زدم زیر گریه! رفیقم که تا آن روز گریه منو ندیده بود، با تعجب پرسید:

- دِ نفهمیدم چی شد؟ مگه تو آرزوی یه بُطر عرق و یه جای دِنج رو نداشتی؟ حالا واسه چی به جای اینکه قاه قاه بخندی، داری زار زار گریه میکنی؟!

- راستش... راستش همین چند دَقِه قبل که از خونه زدم بیرون، چشمم که به گنبدِ طلایی امام رضا افتاد، گفتم: «یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس، یه بُطر عرق و یه گوشه دِنج برام جورکن...»

با شنیدن حرفای من، اشک از گوشه چشمان رفیقم شُرید پایین و رفت توی سبیلهای کُلُفتش پنهان شد؛ پلاستیک رو محکم کوبید توی جوی آب کنار خیابون و گفت:

- اگه این جوره، من هم توبه میکنم. امام رضا جون، غلط کردم، منو ببخش. قول میدم دیگه لب به این کثافتا نزنم...

از همون جا با چشمای گریان برگشتم به سمتِ خونه. زنگ که زدم، زنم آمد پشت در و گفت:

- کیه؟

گفتم: منم، در رو وا کُن که آدم شدم و برگشتم.

زنم با شنیدن صدای من جیغی کشید و سایه شو از پشت در دیدم که افتاد روی زمین. برای اولین بار براش نگران و دستپاچه شدم و با صدای بلند التماس کنون گفتم:

- زن، نترس، نمیخوام کُتَکت بزنم، یعنی دیگه هیچ وقت کُتَکت نمیزنم، به همین امام رضا راست میگم... دیگه آدم شدم و برگشتم...

چند لحظه بعد، سایه زنم رو از پشت شیشه در دیدم که بلندشد و در رو به روم باز کرد. داخل که شدم داشت نَفَس نَفَس میزد و خیس عرق شده بود. گفتم:

- چرا اینقده ترسیدی و جیغ زدی؟! من که گفتم دیگه نمیخوام کُتَکت بزنم؟!

گفت: جیغ زدن من به خاطر چیز دیگه ای بود. وقتی که تو منو حسابی زدی و رفتی بیرون، رو کردم سمت حرم امام رضا و گفتم:

«امام رضا جون!... تا وقتی که شوهرم آدم نشده نمیخوام به خونه برگرده

وقتی که تو برگشتی و از همون پشت در گفتی؛ «آدم شدم و برگشتم»، شوکه شدم و جیغ کشیدم و افتادم رو زمین و… (این بود متن ویرایش شده مقاله و خاطره آن از سوی نگارنده.)



تحلیل این رویداد

یک- در این داستان خواندیم که جاهل محل میگوید:

یا امام رضا! اگه راستی راستی امامی و حرفای منو میشنوی و اَزَت کاری ساخته اَس...

بزرگترین اشتباه برخی خداباوران از هر دین و آیین و مرامی این است که هنگامی که حاجت میگیردند، تصورشان بر این است که آنکه حاجب او را برآورده، همان کسی یا چیزی است که حاجت خود را از او درخواست کرده (شیعه امام را، مسیحی مریم و مسیح را، و بت‌پرست بت را. توضیح آنکه بت پرستان نیز به خدا باور دارند و بت را همانند شیعیان و مسیحیان وسیله ارتباط میدانند.)، غافل از اینکه جز خداوند متعال هیچ کسی حتا رسول اکرمش و زهرای اطهرش آنگاه که زنده بودند هم، نمیتوانستند حاجت کسی را براورند، چه برسد به آنکه مرده باشند، و به همین دلیل از هیچیک از بزرگواران تاریخ و خاصان در گاه الهی در زمان حیات خود، هیچ خبری ثبت و ضبط نشده که آنان چنین حاجتهایی را عملی کرده باشند.

دو- جاهل محل میگوید اگر حرف منو میشنوی…

آیا جز خداوند حیّ و حاضر که سمیع و بصیر و علیم است، کسی میتواند (حتا از میان زندگان،) حرف چندین نفر را که همزمان از او درخواست دارند، بشنود؟

سه- ممکن است این پرسش پیش آید که پس چرا خداوند چنین درخواستی را اجابت میکند که بیشتر بر شرک افراد افزوده شود؟

در پاسخ به این پرسش دو موضوع مطرح میشود:

یک - بخشی از مقاله خردگرایی در جایگاه شرک ورزی که چند سال پیش نگاشته ام:

بازاندیشی برخی تفکرات شیعی با طرح چند پرسش و پاسخ:


پرسش: چرا حاجت خواستن از امامان و امامزادگان شرک تلقی میشود درصورتی که ما شاهد آنیم که آنان به واقع شفا میدهند و حاجات مردم را براورده میسازند؟


پاسخ: تصور مکنید آنانکه بت میپرستیدند دیوانه یا دستکم سفیه و ابله بوده اند و بدون دریافت نتیجه به بت خود عشق و علاقه نشان میداده اند؟ بلکه آنان نیز مانند شما از اعتقاد خود نتیجه میگرفته اند. تصور ابله بودن آنان نشان از آن دارد که خدا، قرآن و جهان را نشناخته ایم.

پس برای شناختی هرچند مختصر به چند نکته توجه کنید:

  • خداوند برای کیهان و دیگر آفریدگانش قانونهایی دارد که سنن الهی نامیده میشوند.

  • یکی از سنن الهی آن است که هرکس به هر چیز اعتقاد راسخ داشته باشد، برای دنیای او کارساز شود.

  • این کارسازی ریشه در جهان دور و بر ما دارد. فضای کیهان و فضای دوروبر ما پر از انرژی است.

  • یکی دیگر از سنن الهی آن است که زندگی ما را انرژیها هدایت کنند. ولی مایه کار برای کارایی انرژیها، اعتقاد و تلقین است.

اعتقاد یا باور داشتن و تلقین یا به خود باوراندن، دو روی یک سکه اند.

بنابراین هرگاه کسی با جان و دل و از روی اعتقاد راسخ، از بت، از درخت، از آسمان، از ماه، از خورشید، از امام یا امامزادگان، یا هر چیز دیگری درخواستی داشته باشد، با توجه به سنن الهی و قانون تاثیرگذاری انرژیها، و با توجه به باوری که دارد، و تلقینی که صورت میگیرد، در بیشتر مواقع پاسخ مثبت میگیرد. آن هنگام هم که پاسخ نمیگیرد حکمتی در کار است که خداوند به موجب یفعل ما یرید، دخالت کرده و از براورده شدن آن خواسته جلوگیرشده است. همه این سخنان به طور خلاصه در این آیه نهفته است:

ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شی قدیر(انعام: 17)


در این زمینه یعنی قدرت ذهن و تلقین، حضرت عیسی علیه السّلام میگوید:

اگر با ایمان به خداوند و از صمیم دل به کوهی بگویی از جای کنده شو و به دریا سقوط کن! اگر در خواسته و بیان خویش مصمم باشی و شک و تردید نکنی آرزویت برآورده میشود.


و این هم نظر پژوهشگران در این زمینه:


دو - دلیل اجابت خواسته این مرد شرابخوار از سوی خداوند، و تأثیر منفی اجابت نشدن خواسته او:

باید بدانیم که یقیناً امامان و مقدسین نه خواسته های مردم را میشنوند و نه اجابت میکنند؛ بلکه این خداوند است که آن‌ها را میشنود و اجابت میکند.

حال ببینیم اگر خداوند دعای آن مرد را اجابت نمیکرد و از برآورده شدن خواسته او به دلیل شرک آلودگی درخواستش جلوگیری میکرد، چه میشد؟:

- آن مرد، شرابخواری را کنار نمیگذاشت و باز هم زنش را هر روز کتک میزد.

- برای آن مرد ثابت میشد که امام رضا امام نیست؛ زیرا در باور او امام رضا درخواستش را اجابت کرده است و خداوند در ترک شرابخواری او هیچ کمکی به او نکرده بود.

- دوستش هم به راه نادرست خود ادامه میداد و به راه راست هدایت نمیشد.

- زنش هم که جداگانه از امام رضا درخواست کرده بود، دعای او هم مستجاب نمیشد.

- این تأثیر و تأثرها با این چند نکته‌ای که یاداور شدم تمام نمیشود؛ و اگر در این زمینه به تفکر بنشینیم دلایلی بسیاری خواهیم یافت.



چرا برخی عقاید اینچنینی شرک تلقی میشود؟

یک- قرآن کریم آیات بسیاری دارد که به ما درس یکتاپرستی میدهند و درخواست از غیرخدا را شرک، و ضد یکتاپرستی میدانند.

دو- در مورد شفای مریضان از سوی امام رضا، که متولیان آستان قدس رضوی روی آن بسیار مانور میدهند و جریده ای را هم در این زمینه منتشر میکنند، همه توهماتی بیش نیستند و همان‌گونه که در بالا ذکر شد، آن سه عامل به اذن الهی موجب شفای مریضان می‌شود.

در دعاهای بسیاری بویژه آن‌ها که غالیان در آن‌ها دخالتی نداشته اند، از جمله دعای جوشن کبیبر و دعاهای ماه مبارک رمضان، همه جا میخوانیم یا شافی یا کافی... اللهم اشف کل مریض... و در دعای روز چهارشنبه: اللهم لک الحمد ان … احییت و امت و امرضت و شفیت. سپاس تو را که .. زنده کردی و میراندی و مریض کردی و شفا بخشیدی.

و در قرآن کریم از قول حضرت ابراهیم آمده است که و اذا مرضت فهو یشفین (شعراء: 80). و هرگاه مریض شوم پس اوست که شفایم میدهد.


برای اینکه بدانید این‌گونه رخدادها تنها گونه شرک آلود آن در تاریخ ثبت نشده، بلکه توحیدی آن هم وجود دارد، به این داستان واقعی که درخواستی در آن دیده نمیشود و خود خداوند به مصداق یفعل مایرید و یهدی من یشاء عمل کرده است، توجه کنید:

آمده‌است که یکی از جاهل‌های محله‌های تهران که این قشر معمولاً نسبت به انجام امور شرعی بی‌قیدوبند بودند، شبی در کمال ناراحتی و ناامیدی به دلیل مشکلی که برایش پیش‌آمّده‌بود، درحالی که گوشتی خریده و به خانه میبرد، در راه به سگی ضعیف و ناتوان، که از بیرمقی در حال مرگ بود، برخوردمیکند؛ دلش به‌ رحم‌آمده و گوشت را جلو آن سگ میاندازد. به خانه میرود‌ و میخوابد.

در رؤیا، یکی از بزرگان را ‌می‌بیند که به او می‌گوید آن گوشتی که به آن سگ دادی مایه نجات تو شده و خداوند تو را بخشیده‌است. یکّه‌ای می‌خورد و از خواب می‌پرد. از آن پس وی توبه‌کرده و در جمع خانواده مؤمنین که خداوند ولیّ آنان است، قرارمی‌گیرد.

چند روز در خانه می‌ماند. پس از ظاهرشدن در میان مردم، آنان می‌بینند که جاهل محل، با آن همه یکّه‌تازی و قدرقدرتی به‌طور‌کلی تغییررویه داده و مؤمن شده‌است!!؛ از او ماجرا را می‌پرسند او در پاسخ، جمله ای بسیار زیبا، پرمعنا، و ظریفی را بیان می‌کند:


سگی را به سگی بخشیدند.

بیست و ششم فروردین نودوهشت

احمد شمّاع زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد