هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

شمس و مولانا

شمس و مولانا

روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه جلال الدّین محمّد رفت و پس از ینکه وسایل پذیرایی میزبانش را دید، از او پرسید آیا برای من شراب فراهم کرده ای؟

مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!

- بلی

- ولی من این را نمیدانستم!!

ـ حال که دانستی برای من شراب تهّیه کن!
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به خدمتکارت بگو برود و تهیه کند.
-
با این کار آبرویم میان خادمان از بین میرود.
-
پس خودت برو و شراب تهّیه کن.
-
در این شهر همه مرا میشناسند. چگونه به محلّه نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری، باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی، چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد، خرقه ای به دوش میاندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلّه نصاری نشین راه میافتد.
تا قبل از ورود او به آن محلّه، کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد؛ اما همینکه وارد آنجا شد، مردم حیرت کردند و وی را تعقیب کردند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شراب خرید؛ و پس از پنهان نمودن آن از میکده بیرون رفت.

هنوز از محله مسیحیان دور نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، پشتش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر شمارشان افزوده میشد؛ تا اینکه مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن مسجد به او اقتدا میکردند، رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت، فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری کرده است.

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی پایین کشید. چشم مردم به شیشه شراب افتاد.

مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریده و با خود به خانه میبرد!

سپس بر صورت جلاالدین محمد، آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بویژه آنگاه که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده کردند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای اینکه بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ای است ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه آن از میان رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

(کتاب ملاصدرا- تالیف هانری کوربن- ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری با اندکی دخل و تصرف)


هفت پند مولانا 

مانند زمین  فروتن باش!

به هنگام خشم، مانند ‏کوه باش!

در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش!
در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش
در سخاوت و کمک به‏ دیگران مانند رود باش!
 
در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش!

پس از تعمق در این هفت‏ پند به این واژه ها یک بار دیگر دقت کن:
زمین، خورشید،‏ شب، کوه، رود، دریا و انسان 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد