هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

جبر الهی یا اختیار انسانی؟ {فعل الهی (Divine Act)}

جبر الهی یا اختیار انسانی؟

{فعل الهی (Divine Act)}

احمد شمّاع زاده


جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟

انسان اندیشه گر و خدا‌محور، همواره از خود پرسیده‌است:

- آیا نظام هستی بر جبر استوار است یا اختیار؟

- سرنوشت اگر هست، پس اختیار چیست؟ قسمت اگر هست پس کوشش چیست؟

- اگر خواست یا مشیت خداوند درکار است، پس کردار ما به چه کار می‌آید؟

- اگر نظام هستی با حساب دقیق و بر اساس سنن الهی اداره‌می‌شود، بنابراین خداوند ‹فعال لما یرید› و ‹یفعل ما یشاء› چه معنایی دارد؟

- اگر چنین است که لیس للانسان الا ماسعی، پس یهدی من یشاء و یضل من یشاء چه معنایی دارد؟

- آیا ما در چنبره‌ ویژه ای راه‌ می‌پوییم، یا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوته آزمایش خداوندی سربلند یا سرافکنده سر برون آوریم؟

همه این پرسش‌ها یک موضوع را به شکل‌های گوناگون می‌نمایانند و در میان اندیشمندان شرق و غرب و در نظام تفکر اسلامی ریشه‌ای کهن دارد.

انسان امروزی مپندارد این پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادی و زندگی اجتماعی او بازمی‌گردد؛ بلکه بیش از صد سال است که به حوزه کاری فیزیکدانانی که فرصت اندیشیدن به مسائل اجتماعی و اعتقادی را کمتر داشته‌اند نیز راه یافته است؛ و آنان نیز به جرگه فیلسوفان و متکلمان کهن و امروزین پیوسته‌اند؛ ولی تاکنون به پاسخی دست‌ نیافته‌اند.

برای روشن‌شدن اندیشه‌ها در این زمینه از همانان که به تازگی به این جرگه پیوسته‌اند، آغازمی‌کنیم؛ تا بلکه از راه و روش علمی آنان، به حل این معضل اعتقادی‌ـ اجتماعی نزدیک شویم:

آغاز قرن بیستم نقطه عطفی در دگرگونگی دانش انسان بود. تا پیش از قرن بیستم و پیدایش آینشتاین، بر جهان دانش، نظام نیوتنی حاکم بود. در نیمه دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنه گیتی نهادند. جوانان آن روزگار، با اندیشه‌های خود، قوانین علمی نیوتن را به زیر سؤال بردند و در نهایت آن را از درجه اعتبار علمی به زیر آوردند.

یکی از این دو ‹آینشتاین› بود که اصل ‹نسبیت› را پدید آورد؛ و دیگری پلانک بود که نتیجه کار او اصل ‹عدم قطعیت› عنوان‌گرفت. اصل نسبیت با سنن الهی و قوانین طبیعی همخوانی دارد، و اصل عدم قطعیت، نتیجه وجود خداوندی فعّال لما یرید و یفعل ما یشاء است.

همان‌گونه که قرآن کریم این هر دو اصل را قبول‌ دارد، دانشمندان امروزین نیز هر دو را به عنوان دو اصل اساسی در دانش امروزین پذیرفته‌اند؛ ولی تضاد میانه آن دو را هنوز نتوانسته‌اند که رفع‌کنند؛ همان‌گونه که متکلمان و فیلسوفان نیز تاکنون در این زمینه اختلاف نظر دارند.

در این زمینه مقاله جالبی را در سال 2020 در معرفی کتابی زیر عنوان:

When quantum physics met psychiatry

Carl Jung and Wolfgang Pauli bounced ideas off each other, Paul Halpern’s book shows.

در یک سایت علمی یافتم که یک سال بعد، با متنی که برای فارسی زبانان بر آن نوشتم، منتشر کردم. متن مورد نظر را در زیر می‌خوانید:

نویسنده مقاله، کتابی را درباره ملاقات دو غول (Giant) دانش معرفی می‌کند. ولفگانگ پاولی فیزیکدان و برنده جایزه نوبل برای اصل انحصار پاولی در فیزیک ذرات، و دیگری کارل گوستاو یونگ پایه گذار روانشناسی تحلیلی. پاولی که پس از جدایی از همسرش روانپریش (Depress) شده بود، به این روانشناس مشهور مراجعه می‌کند. در این ملاقاتهای درمانی، میان آن دو بحثهایی پیرامون برقراری آشتی میان مکانیک کوانتم (اصل عدم قطعیت) پلانک، و نسبیت عام (گرانش) اینشتاین صورت می‌گیرد؛ که در نهایت هیچیک نمی‌تواند دیگری را قانع کند.

این دو اصل اساسی فیزیک، هیچ‌گاه با یکدیگر آشتی نخواهند کرد! زیرا اساس آفرینش بر این دو اصل جدا از یکدیگر بنا نهاده شده است؛ ولی ممکن است هنوز برخی دانشمندان و اندیشمندان به این موضوع پی نبرده باشند و به دنبال آشتی میان آن دو باشند!!

اصل پاولی در فیزیک ذرات: https://www.academia.edu/62964204

***

آینشتاین در رد اصل عدم قطعیت گفته‌است: «خداوند هیچگاه تاس نمی‌‌اندازد». آری خداوند تاس نمی‌اندازد؛ زیرا خود می‌داند چه‌ می‌کند؛ ولی اصل عدم قطعیت توجیهی است برای کردار ما، و توضیحی است برای رفتار خداوند! از سوی دیگر، چون خداوند می‌گوید من هرانچه را که بخواهم انجام می‌دهم (فعّال لما یرید) و هرکه را که بخواهم به راستی هدایت می‌کنم و یا به گمراهی می‌افکنم (یهدی من یشاء و یضلّ من یشاء)، پس نتیجه فعل او برای ما همان تاس انداختن است، زیرا به تجربه، بسیار رخ داده‌است که از کار نیک خود مغرور نمی‌شویم و به خواست خداوند واگذار می‌کنیم (مانند یک پزشک خداباور). گاهی موضوع عکس میشود؛ یعنی به کار خود اطمینان داریم (مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.

بهترین گفتار برای فهم موضوع همان است که امام جعفر صادق بیان کرده‌اند:

لا جبرٌ و لا تفویضٌ بل امرٌ بین الامرین (نه جبر مطلق است، و نه اختیار مطلق، بلکه حالتی میانه آن دو است.) اما چگونه؟


بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگوییم:

ما در دایره‌ای بسته، آزاد هستیم تا به هر نقطه از این دایره حرکت کنیم.

یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست؛ بلکه نسبی و محدود است.

محیط آن دایره مرز میان جبر و اختیار ماست. آنجا که خود فکرمی‌کنیم، کوشش می‌کنیم (لیس للانسان الا ما سعی)، و کاری را به‌ انجام ‌می‌رسانیم، در دایره اختیار عمل ‌کرده‌ایم؛ ولی آنجا که با همه کوشش خود، موفق به انجام کاری نمی‌شویم، آن کار بیرون از دایره اختیار ما بوده، که انجام نگرفته است. این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:

وقال للّذی ظنّ انّه ناجّ منهما اذکرنی عند ربّک فانسیه الشّیطان ذکر ربّه فلبث فی السِجن بضع سنین- یوسف: 42

داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است؛ که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو، به کسی که به او گفته بود زنده می ماند (آن دیگری اعدامی بود و چنین شد.) می‌گوید «هنگامی که به نزد اربابت (عزیز مصر) رفتی، مرا به او یاداوری کن؛ تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود». ولی آن زندانی آزادشده، با اینکه قول می‌دهد و قصد داشته به قول خود عمل کند، ولی با دخالت شیطان فراموش می‌کند پیام یوسف را به اربابش برساند. در نتیجه یوسف چند سال را بیشتر در زندان می گذراند.

این آیه نکته های بسیاری را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:

- یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است. ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از آن برای ما کاری نخواهد کرد، مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.

- خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد. همه آزادند و جبری در کار نیست!

- ولی یوسف، باید بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند، بلکه میکوشد تا آزاد شود.

- شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است، کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند! (قدرت شیطان را دست کم نگیرید!)

- خداوند با اینکه به راحتی میتوانسته کاری کند که یوسف را برهاند، ولی در سنن خود (سنن الهی) یا قوانین طبیعی و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نکرده و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان می‌گذراند!!

- کسانی که از این مکانیزمهای الهی- انسانی آگاهی ندارند، مثلاً می‌گویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟‌ و خدوند از پیش پاسخ داده است که:

انّ الله لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیروا ما بانفسهم

- خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند، دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.


آیه‌ای دیگر در زمینه آزادی عمل انسان این آیه است که میفرماید:

اذهبا الی فرعون انه طغی فقولا له قولا لیّناً لعلّه یتذکّر او یخشی. (طه: 43 و44)

برخی کسان ممکن است به این آیه خرده بگیرند که: آیا خداوند نمیدانسته که فرعون به موسی ایمان نمی‌آورد یا می‌دانسته؟ اگر میدانسته پس چرا به موسی و برادرش میگوید بروید نزد او و با ملایمت و نرمی با او سخن بگویید، شاید که پندگیرد و یا بترسد و در نتیجه به شما ایمان بیاورد.


پاسخ این است که چیزی که وجود ندارد و وجودش هم در اختیار آفریده است، سخن گفتن از دانستن یا ندانستن آن توسط خداوند، بیجاست؛ بویژه آنگاه که مربوط به موجودات هوشمند و دارای اختیار باشد؛ که تصمیمگیری با آنهاست و طبق سنتهای الهی، آنان آزاد و مختارند تا خود، راه خود را انتخاب کنند و اجباری از سوی خداوند در کار نیست. برای آگاهی بیشتر در این زمینه:

تقابل علم آفریدگار با اختیار آفریدگان: https://www.academia.edu/45007698

نکته‌ای دیگر در زمینه فعل الهی این است که برخی از خداناباوران، فعل الهی را با علم الهی پیوند میزنند و به گمان پوچ خود می‌خواهند بر مکانیزم فعل الهی ضربه‌ وارد کنند و از آب گل آلود، ماهی مطلوب را بگیرند:

میگویند خداوند یا میداند که فرزندی کور به دنیا میآید یا نمیداند. اگر میداند چرا میگذارد آن نوزاد کور به دنیا بیاید و این ستمی است که خداوند بر آن فرزند روا داشته و خداوند ستمگر نباید مورد باور ما قرارگیرد؛ و اگر نمیداند، این چه خدایی است که نمیداند؛ ولی خود را بسیار دانا میخواند؟!


پاسخ اول این است که خداوند می‌داند؛ ولی طبق قوانین و کنش واکنشهایی که خود در میان اجزای کیهان و طبیعت حاکم کرده، در هرکاری جز در مواردی بسیار نادر، دخالت نمی‌کند.

یکی از سنن الهی مربوط است به کارکرد ژنها. مثلاً اگر یکی از پدر یا مادر مشکلی ژنتیک داشته باشند و یا به هنگام مباشرت با همسر خود، فعل نادرستی انجام دهند، نتیجه این ناهنجاریها در فرزند آینده شان بروز می‌کند و این کار طبیعت است و نه فعل الهی (کار خداوند).

به همین دلیل خداوند در این زمینه می‌فرماید:

ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‌ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ(حدید: 22 و 23)

ترجمه: هیچ مصیبتى در زمین و نه در جسم و جانتان به شما نرسد، مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى ثبت است، همانا این امر بر خداوند آسان است. تا بر آنچه از دست داده اید، تأسف مخورید؛ و به آنچه به شما داده شد، سرمست نشوید؛ و خداوند هیچ فریبکار فخرفروشی را دوست نمی‌دارد.

کتابی را که خداوند در این آیه از آن یاد می‌کند، همانا کتاب طبیعت، سنن الهی، و کنش واکنشهاست؛ یعنی نتیجه فعل انسانی است؛ و نه فعلی الهی.

در این دو آیه به زمین نیز اشاره شده است. یعنی برخی از رفتار شما آدمیان ممکن است تنها بر خود شما تأثیر مگذارد؛ ولی بر زمین مؤثر خواهد بود و نتیجه آن بعدها گریبان شما را هم خواهد گرفت؛ چنانکه انسان امروزی، دود ناشی از بهره برداری ناهنجار و ناموزون از منابع طبیعی را با گرم شدن زمین و به هم ریختگی اکوسیستم طبیعت، در چشم خود حس می‌کند!

پاسخ دوم این است که چون خداوند ستمگر نیست، بلکه دادگر و دادگستر است، و دستش برای انجام هرکاری باز است، خداوند برای کودکانی که از کردار پدرومادران خود یا دیگران زیان دیده اند، هم در این دنیا و هم در آخرت حساب جداگانه ای باز کرده؛ و آن‌گونه نیست که به زعم کافران و دین ستیزان، آنان از موهبتهای الهی محروم مانده باشند؛ بلکه همان‌گونه که همگان در جامعه به کرّات مشاهده کرده‌اند، حسّها و تواناییهای این‌ افراد به گونه‌ای تقویت و بارور می‌شود که شگفت انگیز است! مانند دختری ایرانی که دو دست ندارد؛ ولی با اهرمهایی که به آرنجش وصل کرده‌اند، چنان سنتور می‌نوازد که تحسین همگان را برمی‌انگیز!، و دختر دیگری از اسپانیا که نه تنها دست، بلکه بازو هم ندارد، با انگشتان پایش چنان پیانو می‌نوازد که اشک همگان را در می‌آورد؛ و دختر دیگری که با پاهایش بهترین نقشها را به تصویر می‌کشد؛ یا نابینایی که با بهره گیری از حس بساوایی، درکش از چیزهای پیرامونش کمتر از بینایان نیست!!


تواناییهای پنهان انسانی:

این به ظاهر ناتوانان (Incapables که عنوان مناسبی برای آنان نیست)، با این‌گونه کارها، مرزهای تواناییهای انسان را جا به جا کرده‌اند؛ و اگر وجود آنان نبود، هرگز مشخص نمی‌شد که انسان تا چه اندازه تواناییهای شگرف و متنّوعی دارد.

از سوی دیگر چون این‌ گونه افراد به ظاهرناتوان، به دلایل جسمانی، در انجام بسیاری گناهان ناتوان بوده‌اند، یقیناً در روز بازپسین مقام و منزلت بسیار بالاتری نسبت به دیگر انسان‌های همتراز خود خواهند داشت.


الطاف خفیّه (پنهانی) الهی:

در بسیاری گاه‌ها، خداوند بر اساس اصل فعّال لما یرید، برای ما کاری که در خارج از دایره اختیار ما بوده، انجام داده و ما از این موضوع بی‌خبریم، و چون از ریزه‌کاری‌‌های نظام هستی ناآگاهیم، در اندیشه خود کار را ما انجام داده‌ایم!

به بیانی دیگر، هرگاه در کارهایمان به در بسته (یا همان دایره بسته) برخورد کنیم، متوجه‌ می‌شویم که کاری از اختیار ما بیرون بوده؛ ولی هرگاه که چنین نشود، کمتر متوجه کمک‌های خداوند در انجام کاری می‌شویم؛ و همه کارهای انجام‌ گرفته را نتیجه کوشش و توان خود می‌پنداریم!


یکی از دلایلی که بر این موضوع صحه میگذارد، همان آیه معروف ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی است. در این آیه خداوند به پیامبر می‌گوید آن نیزه را که تو انداختی، تو نینداختی بلکه خداوند انداخت. از این آیه متوجه می‌شویم که حتّا اگر پیامبر عظیم الشأن خدا هم باشی نمی‌توانی به دخالتهای مستقیم الهی در امور خود آگاه شوی؛ زیرا انسان به علم غیب (دانش پنهانیها) و رمزورازهای ویژه الهی آگاهی ندارد؛ هرچند کسی همچون رسول اکرم اسلام باشد؛ و بدین ترتیب حساب دیگران روشنتر می‌شود.


این گونه کمکهای خداوند، در میان متکلّمان (دانشمندانی که موضوع گفتمانشان خداشناسی است)، الطاف خفیّه الهی (لطفهای پنهان خداوند) عنوان دارد؛ ولی ما چون از ریزه‌کاریهای نظام هستی ناآگاهیم، می‌پنداریم خداوند انسان را به حال خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمی‌کند؛ که این‌ها نتیجه نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای مربوط به تبادل انرژی در میان طبیعت، انسان، و خداوند است.


قرآن کریم که منظومه هستی است، گرچه عنوان الطاف خفیّه الهی در آن نیامده، ولی موضوع و مصداقهای آن، در آیات 79 تا 82 سوره کهف بیان شده است، بدین شرح:

أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩﴾ وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿٨٠﴾ فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ۚ ذَٰلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿٨٢﴾

در این داستان واقعی و الهی، خضر پیامبر(بی ذکر نام)، دلیل کارهای انجام داده خود را برای موسای کم حوصله و کم صبر، روشنگری می‌کند:

وی می‌گوید قایق، به اشخاص بیچیزی تعلق داشت که در دریا کار می‌کردند. پس اراده کردم آن را معیوب کنم؛ زیرا فرمانروایی در کمین آنان بود که همه قایقها را به زور غصب می‌کرد؛ ولی قایق معیوب به کارش نمی‌خورد.

و امّا پسر را (که کشتم) والدینش به خداوند ایمان داشتند پس بیم داشتیم (آن پسر) آنان را به سرکشی و کفر بکشاند. پس خواستیم پروردگارشان به آنان پسر بهتری عطا کند.


و اما دیوار (را که کشیدم) از آن دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیرش گنجی برای آنان هست، و پدر آنان مرد نیکوکاری بود، و پروردگارت اراده کرد آن هنگام که آنان رشد کردند و به بالندگی رسیدند، گنج خود را مورد بهره برداری قرار دهند. این رحمتی از سوی پروردگارت است.


در این داستان، سه کار توسط خضر پیامبر که از اولیای الهی (دوستان خداوند) است، انجام گرفته؛ که هر یک گونه‌ای از فعل الهی را به ما معرفی می‌کنند:

در موضوع اول، می‌گوید من اراده کردم. یعنی خداوند به من اختیار تام برای انجام برخی امور را داده است.

در موضوع دوم، می‌گوید ما (یعنی من و خداوند) اراده کردیم. یعنی من تصمیم گرفتم؛ ولی به خود شک کردم، با خداوند مشورت کردم، خداوند پیشنهاد مرا پذیرف، سپس اقدام کردم.

در مورد سوم، خضر به موسی می‌گوید پروردگارت اراده کرد و من دخالتی در این کار نداشتم؛ یعنی انجام برخی امور تنها به خواست خداوند است؛ و اولیای الهی تنها مجری مشیّت او هستند.

نکته‌ای جالب و مهم برای فهم فعل الهی در دعای کمیل:

«و هر گناهی که دستور دادی به ثبت وضبط آن‌ها به کرام الکاتبین (نویسندگان گرانمایه اعمال نیک و بد). کسانی که وکالت دادی به آن‌ها نگهداری آنچه که از من سرمیزند و قراردادی آنان را گواهانی بر من، همراه با اعضای بدنم؛ و تو از پشت آن‌ها، مراقب اعمال من، و نظاره‌گر آنچه که از آنان مخفی میماند هستی». بدین ترتیب امام علی به خداوند می‌گوید، کرام الکاتبین که اختیار کامل هم دارند، چون به برخی نکته‌ها همچون تو آگاهی ندارند، باز هم دخالت میکنی و خطاهای آنان را پوشش میدهی».

از آنجا که خداوند برای فهماندن منظورهایش در قرآن کریمش همواره مثل‌ها را به‌کارمی‌گیرد، شایسته است ما نیز چنین کنیم:

هرگاه کارخانه‌داری کارخانه خود و دستگاه‌های آن را به دست مدیران و کارگران بسپارد و وظایف همه را به آنان بگوید و اختیار کامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاکرده تا به تولید بپردازند، آیا کار عاقلانه‌ای انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است که کارخانه‌دار، نظارت و کنترل دقیقی نیز بر کارکرد مدیران داشته باشد تا اگر خطایی سرنوشت‌ساز که هستی کارخانه را تهدیدمی‌کند از مدیران و دیگر کارکنان سرزد، خود تدبیر کار و هدایت کارخانه را به‌دست بگیرد و از انحراف بنیادین پیشگیری‌کند. به همین دلیل خداوند خود را مدیر نمی‌نامد بلکه مدیریت و اداره کارها را به دست بسیاری از جمله فرشتگان، پیامبران و اولیاء خود سپرده‌است؛ ولی برای تدبیر امور هستی، کسی را نگمارده است؛ چنانکه در دعای جلیل‌القدر نور می‌خوانیمبسم‌الله الذی هو مدبّرالامور

یعنی بسیار روشن و قطعی می‌فرماید که تدبیر کارها به دست اوست؛ و با به کارگیری واژه هو، بر این نکته تأکید دارد که جز او کسی مدبّر هستی نیست. پس کسی که تدبیر کارها به دست اوست، باید که فعال لما یرید و یفعل ما یشاء باشد.

مثالی دیگر: چون خداوند مدبّر هستی است، برای مثال، شخصی را برای انجام کار و وظیفه ای برمی‌گزیند تا مرحله‌های زندگی را بپیماید و آمادگی مورد نیاز را به‌دست‌‌آورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازنای زندگی، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمی‌شود. آیا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از نتیجه اشتباه او پیشگیری نکند؟ یا اینکه درست آن است که با گزینه فعّال لما یرید به بنده خود کمک کند؟ و گاهی به جای کمک، عملاً به او بفهماند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد:

و ذالنّون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش بر ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو سخت نمیگیرد، همان بس که تنبیه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!

تنها یک نمونه:‌ ویدئویی در فیسبوک دیده‌ام که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده است؛ و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده است، پس از مشاهده معجزه ای الهی، مرتباً سبحان الله می‌گوید. وصف صحنه:

ساختمان بسیاربلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود شصت سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد، و پنجره ها قابل بازوبسته شدن هستند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است، ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان محیط نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!

به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبل پایین رود از دیوار ساختمان آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر مانده که سقوط کند؛ ولی پیش از رسیدن همان یک لحظه، رعد و برقی شدید صورت میگیرد. از غرّش رعد، کودک میترسد و خود را به بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر، کسی (احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!! لینک این ویدئو را در زیر می‌توانید بینید:

https://www.facebook.com/88.7fmNews/videos/726837277371738/?t=2

از این رخداد، متوجه میشویم که خداوند مستقیماً‌ در سرنوشت این کودک دخالت کرده، و کار خداوند (فعل الهی) به انجام رسیده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است، در زلزله ها به وقوع می‌پیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند! و همه این افعال الهی بر مبنای حساب و کتابی دقیق، و مسائلی است که عقل انسان هنوز به آن درجه رشد نکرده تا به آنها پی ببرد و شاید هم تا ابد همین گونه بماند.

و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:

روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود؛ میخواست به کارگرش که در پایین مشغول کار بود، چیزی بگوید، ولی سروصدا مانع می‌شد.

معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند، یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت.

معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند، این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر باز هم پول را برداشت و در جیب گذاشت.

بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست پیامش را به او برساند! این داستان، داستان زندگی ماست:

خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند، در نتیجه برای جلب توجه ما به خودش، عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد؛ اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به خداوند توجهی نداریم و ناسپاسی میکنیم. ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم، بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم... خوبیم...


اما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد، سلامتی خود را از دست بدهیم و یا مسأله ای برایمان پیش آید، آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی هم با او ارتباط برقرارمیکنیم.

به این دلیل گفته اند که:

او می‌بخشد و می‌بخشد و می‌بخشاید و ما می‌گیریم و می‌گیریم و فراموش می‌کنیم.



تاریخ اولین نگارش: دی 1385

دومین ویرایش: خرداد 1389

سومین ویرایش: مرداد 1394

چهارمین ویرایش: خرداد 1398

پنجمین ویرایش: آبان 1400

ششمین ویرایش: دی 1402

هفتمین ویرایش: شهریور 1403

هشتمین ویرایش: مهر 1403

احمد شمّاع‌زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد