هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

از کجا آمده‌ایم؟!

از کجا آمده‌ایم؟!

بزرگی همچون عمر خیّام، گفته است:

اسرار «ازل» را نه تو دانی و نه من
وین حرف معمّا، نه تو دانی و نه من


می‌توان گفت که خیّام کاری به کار قرآن نداشته، و مستقل نظر داده؛ ولی مولانا دیگر چرا؟ او که مفسر بزرگ قرآن! در قالب شعر و غزل است:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم؟

مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی ازین ساختنم

وی در ادامه، به پرسشهای خود پاسخ می‌دهد:

جان که از عالم علوی است، یقین می‌دانم

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می‌شنود آوازم؟

یا کدام است، سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده، که از دیده برون می‌نگرد؟

یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟

در این مرحله، هرچند مولانا پاسخ پرسشهای خود یافته ، ولی گویی باز هم نیازمند رهنمایی خداوند است:

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان، تا در زندان ابد

از سرعربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا، باز برد در وطنم

و دست آخر نتیجه نهایی را می‌گیرد و می‌سراید:

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند؟


و اما حافظ:

حافظ که همچون مولانا هم عارف واصل، و هم حافظ کل قرآن است، نه تنها توانسته پاسخ از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود را بدهد، بلکه در پاسخ به خیام، و برعکس او، از ازل و آغاز آفرینش، به خوبی آگاه بوده است.

در «ازل» پرتو حسنت ز تجلّی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

مصرع اول این بیت، یاداور حدیثی قدسی است:

انّی کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق

من گنجی پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم


مصرع دوم بیت، نشان می‌دهد که حافظ آغاز آفرینش را چنان دیده که کیهانشناسان به تازگی از آن آگاه شده‌اند؛ یعنی انفجار بزرگ.

***

وی هدف آفرینش «انسان» را در یک بیت بی همتا، یاداور می‌شود و می‌فرماید:

به جهان خرم ازانم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست


اهداف آفرینش در قرآن

خداوند در قرآنش به همه پرسشهای انسانهای پیشین، همزمان و پس از خود، پاسخ گفته است؛ و به همین دلیل می‌بینید هرکس که با قرآن مأنوس بوده، از آموزشهای قرآن بهرمند شده و هدایت یافته، و به اهداف آفرینش کیهان و انسان پی برده است.

خداوند منّان در قرآن، به انسان یاداور شده که از کجا آمده، برای چه آمده، به کجا می‌رود، و از همه مهمتر اینکه به چه دلیل خداوند به آفرینش آفریدگان و بویژه آفریدن دردانه آفرینشش که او باشد، پرداخته است.

به همین دلیل نگارنده در سال 1360 آیات قرآن را در این زمینه‌ها بررسی و گرداوری کرد و رساله ای قصه گونه، نگاشت؛ زیر عنوان گامی در خودشناسی که هم خودشناسی است، و هم خداشناسی، و هم اینکه اهداف آفرینش را یاداورمان شده است:



ای انسان! خود را بشناس!

خود را بشناس تا بدانی که کیستی و چیستی، و از چه‌ای و برای چه‌ای، و چه داری و چه توان داری.

خود را بشناس تا بدانی که در چـه راهی پویایی، و چـه جویایی، و به چـه جایی روانی، ‌تا زین ره، رهی بازیابی و ربّ خویش بازشناسی که:

وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَه


اگر بخواهم منظور از آفرینش را خلاصه تر، خودمانی تر، و آمیخته با طنز، معرفی کنم، بدین گونه می‌شود:

خدا شناسی به روش جاهل مآبی

دو تا جاهل محل به هم رسیدند. یکی از دیگری پرسید: رفیق اصلاً تو می‌دونی خداکیه و مرامش چیه؟ می‌دونی چه‌جوری می‌شه باهاش حال‌ کنیم، بدون اینکه باج سیبیل بهش بدیم؟ و پاسخ‌ شنید که:

خدا؟ خدا یک فرد زورگوی متکبّریه که واسه اینکه همه بشناسندش و تعظیم و تکریمش کونن و چاکرتیم و نوکرتیم بهش بگن، این عالم و آدم رو درست‌کرده. کسی رو دوس‌ داره که بی‌چون‌وچرا مطیع فرمونش باشه. همچی کسی رو نوچه خودش می‌دونه و پهلوی خودش می‌نشونه.

اما وای به حال کسی که رو در روش وایسه و بخواد خودی نشون بده، یا مثل شیطون قمپز درکنه و بخواد باهاش بحث و جدل کونه، می‌دونی چیکارش می‌کونه؟

به فرمون او از موای جلوسرش می‌گیرنش و میندازنش تو آتیش مخصوص خودش؛ تا مثل لبو پخته و پوس‌کنده بشه... تازه... خم هم به ابروی بی‌مثالش نمیاد داداش!

آره داشم! حالا که فهمیدی خدا کیه؛ حالیت میشه که چرا خدا می‌گه چاکر و نوکر کسی سوای من نباشید؛ به کسی ظلم نکونین؛ کسی رو جز من سرپرست خودتون نگیرین؛ چاپلوسی کسی رو نکونین؛ هیشوقت امیدتون به غیر من نباشه؛ از رحمت من ناامید نشین!


پس فهمیدی که قدرقدرتای جهونخوار و دیکتاتورای کشورا می‌خوان مثل کی باشن!

اونا می‌خوان مثل خدا باشن…

خدا رو هم که دونسّی چه اعجوبه‌ایه. معلومه که شریک مریک و رقیب مقیب نمی‌خواد داشته‌ باشه... پس حتماً یه جوری درب و داغونشون می‌کونه.

- ایشالاّ!

***

گامی در خودشناسی و قصّه هستی: https://www.academia.edu/12078728

نگارش اول: اردی‌بهشت 1361

نگارش دوم: اردی‌بهشت 1404

احمد شماع زاده


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد