هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

بررسی برخی برواژگان فارسی


بررسی برخی برواژگان فارسی

 

بوق سگ- سگ بازاری- سگ پاچه گیر- چهارسو- چهارسوق- سرا- بوق حمام- گوش دادن- گوش کردن- گوش ایستادن- به اضافه فرهنگ برواژگان چپکی!

 

بوق سگ یکی از از اصطلاحاتی(برواژگانی) است که تقریباً دیگر کسی ریشه آن را به یاد نمیآورد. بوق سگ از برواژگان بازاری است و منظور از کاربری آن، تا دیر وقت کار کردن است. برای نمونه میگویند:«تا بوق سگ کار می‌کنم...» یا «بچه که نباید تا بوق سگ بیرون از خونه باشه…!» در این جمله ها بوق سگ معنای دیر وقت را میدهد.

 

و اما ریشه آن: می‌دانید که بازار در ایران از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و هست . بازارهای ایرانی که خاص فرهنگ ایرانی است شامل دو محور اصلی عمود بر هم بود که در وسط بازار به یکدیگر میرسیدند و چهارسوق(چهارسو) اصلی یا بزرگ را می‌ساختند. بازار بسته به بزرگی و کوچکی اش می‌توانست چندین چهارسوق فرعی و کوچک نیز داشته باشد. اما ورودی و خروجی این بازارها منحصراً از دو سر محورهای اصلی بود. با این تعریف بازارهای سنتی ایرانی دارای چهار ورودی بود و با درهای بزرگ چوبی بسته می‌شد.

حفاظت از این بازارها البته کاری مهم و درخور توجه بود. گرچه هر حجره با دری چوبی بسته می‌شد، اما این درها ایمن نبودند و به راحتی شکسته میشدند. از این رو امنیت بازار بستگی به درهای اصلی و نگهبانان بازار داشت. این نگهبانان از سر شب(هنگام اذان مغرب) تا دم صبح(پس از اذان صبح) موظف به پاسداری از بازار و در حال گشت زنی بودند. اما از آنجا که بازار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ناممکن مینمود، نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند که به «سگ بازاری» مشهور بودند. این سگان جز از مربی خود به هرکس دیگری حمله میکردند و پاچه او را می‌گرفتند.

 

از این رو با نزدیک شدن مغرب و بسته شدن درهای بازار و رهاشدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که معمولاً از شاخ قوچ ساخته می‌شد و صدایی پرطنین و گسترده داشت می‌دمیدند که: در حال بازکردن سگان و رهاکردنشان در بازار هستیم. زودتر حجره ها را تعطیل کرده و از بازار بیرون روید. به این بوق که سه بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته می‌شود بوق سگ می‌گفتند. به این دلیل بود که مشتری آخر وقت خونش پای خودش بود! یعنی با شنیدن بوق سگ از بازار خارج نشده و حالا هر آن ممکن است مورد هجوم سگان پاچه گیر بازاری قرار گیرد.

 

بنابراین هرگاه کسی تا دیروقت به کارش مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد می‌گویند تا بوق سگ کار کرده یا بیرون از خانه بوده است. همچنین افرادی را که زود عصبی شده و پیش از پرس و جو و کشف حقیقت به پرخاش می‌پردازند را سگ بازاری می‌گویند که قدرت تشخیص دزد از بازاری را نداشته و پاچه همه را می‌گرفت.

 

روشنگری: مطلب بالا را به وسیله ایمیل دریافت کرده ام و نویسنده آن را نمیشناسم ولی برای ویراش آن وقت زیادی گذاشتم به گونه ای که میتون گفت آن را بازنویسی کرده ام. برای مثال آنجا که نوشته ام: "نگهبانان سگانی پاچه گیر داشتند" نویسنده نوشته بود: "نگهبانان سگانی درنده و گیرنده داشتند." در حالی که سک هیچگاه درنده نیست و این صفت تنها برای حیواناتی وحشی همانند ببر و شیر کاربرد دارد.

 

در مطلب بالا نویسنده اشاره کرده بود به چهارسوق. به نظر میرسد این واژه فارسی و به معنای چهارسو(چهار جهت) باشد و نه چهارسوق. اگر کسانی آن را به گونه دوم به کار میبرند تصورشان بر این است که چون سوق در عربی معنای بازار میدهد به این شکل است که تصور آن هم نادرست است زیرا در آنجا محل برخورد چهار جهت یا سو است و نه چهار بازار!

حال که سخن از بازار بسیار رفت، این نکته را هم بیافزایم که یکی ا واژه هایی که برای مکانی در بازارهای ایران به کار میرود سرا است. سرا تنها برای خانه به کار نمیرود. مثلا وقتی که میگویند صحن و سرا یا کاروانسرا سرا معنای خانه نمیدهد بلکه جایی که سقفی دارد و ایمن است و جای اتراق و کار یا استراحت یا مقبره و بارگاه است.

 

در بازارهای ایران نیز برخی قسمتها همچون یک خانه قدیمی است که حیاط در وسط است و اطراف آن حجره ها(به جای اتاقها) واقع شده اند و معمولا در دو و یا سه طبقه ساخته شده اند که به آن سرا میگویند و به نام صاحب آن شهرت دارند.

 

بوق حمام

 

سخن از بوق شد من هم داستانی درباره بوق حمام شنیده ام که بد نیست برای شناخت بیشتر فرهنگ کهن خود در اینجا بیاورم:

گویند در گذشته های دور یک گرمابه دار به یک تاجر تازه کار گفت: تو که به فلان شهر میروی در آنجا بوق حمام میسازند. من دو تا بوق حمام نیاز دارم و بابت دو تا بوق مثلا بیست دینار به تو میپردازم. تاجر تازه کار قبول کرد. وی پیش از آنکه به سراغ دیگر اجناس مورد نیاز مردم برود و آنها را تهیه کند به سراغ بوق رفت. دید که قیمت هر بوق دو دینار است. دو تا بوق خرید. بعد گول شیطان را خورد و طمع کرد. با خود فکر کرد و گفت چه تجارتی از این بهتر که پنج برابر سود داشته باشد! تمام پولش را داد و بوق خرید. (به قیمت خرید عمده از دو دینار هم کمتر درامد.) تمام بوقها را بار شترها کرد و به شهرش با شادی و خرمی بازگشت!!

دو تا بوق را به گرمابه دار داد و پولش را گرفت و خوشحال که بیش از پنج برابر سود برده. تجارت از این بهتر نمیشود!!

فردا به بازار رفت تا آنها را به بازاریها بفروشد. کسی از او نخرید.

-         چرا؟ چرا نمیخرید؟

-         کسی بوق حمام نمیخرد. مگر ما چند تا حمام توی یک شهر داریم که بوقشان خراب شود و نیاز به عوض کردن آن داشته باشند؟

 

تاجر به خود آمد و پیش خود گفت: راست میگویند. شیطان مرا وسوسه کرد و به نتیجه  کار خود نیندیشیدم!!

 

بدین ترتیب تاجر تازه کار دانست که عجب محاسبه نادرستی برای خود و تجارت خود داشته است؟

به همین دلیل این اصل در اقتصاد مورد تأکید قرارگرفته که پیش از دیگر محاسبات سود و زیان در تولید یا تجارت باید به فکر بازاریابی بود. و بدین ترتیب فن بازاریابی(مارکتینگ) به وجود آمد.

 

و اما بوق حمام چیست؟(شاید کسانی بدانند ولی احتمالا جوانترها از آن آگاهی ندارند.)

 

در روزگاران قدیم در شهرها و روستاها همان گونه که اذان از گلدسته ها یا مناره ها برای آگاهی مردم به وقت نماز اعلام میشد، بوق حمام هم برای آگاهی مردم به آماده شدن یا گرم شدن آب حمام اعلام میشد. زیرا حمامها معمولا عمومی بود و یا دستکم مردم در زمستانها به حمام عمومی میرفتند.

دلیل دوم این بود که چون به صرفه نبود، هر روزه آب حمام را گرم نمیکردند که هرکس گاه و بیگاه بتواند به حمام برود؛ در نتیجه آب گرم تنها هفته ای یک یا دو روز گرم میشد در نتیجه لازم بود که اعلام شود. بوق حمام کارش اعلام آماده بودن حمام برای پذیرایی از مردم بود، بویژه صبحهای جمعه!! که غسل جنابت برای مسلمانان واجب بود!

××××××××××××××

در یکی از گفتارها و نوشته هایی که زیر عنوان نامه ای از لندن از بی بی سی پخش میشود این پاراگراف آمده بود:

... پس این تجربه ای که حالا میخواهم حرفش را بزنم و هشتاد سال طول کشید تا به جایی رسید که گفتنی شد، فقط مال «شنیدن» است، نه مالِ «گوش کردن»! می شنوم که یکی دارد زیرِ لبی میگوید: «مگر شنیدن با گوش کردن فرقی می کند؟ خوب، بله، البتّه! این را تقریباً همه می دانند. شما، مثلاً، توی یک خیابان شلوغ که هستید، صد جور، هزار جور صدا «می شنوید»، چون به گوشتان میخورد، امّا اگر همراه کسی هستید، میان همۀ آن صداها، به حرفهای همراهتان «گوش میدهید».

ظاهراً نویسنده خواسته است تفاوت میان شنیدن و گوش دادن را به برخی جوانان و بویژه ایرانیان خارج از ایران بیاموزد. غافل از اینکه درس را درست یادنداده! چرا که نویسنده در بالا سخن از گوش کردن یا عمل کردن به شنیده ها را به میان آورده که موضوع سخنهای پیشین اوست ولی در توضیح، گوش دادن را نمونه آورده! پس:

واژه آمیخته گوش کردن که کوتاه شده آویزه کوش کردن یا توی گوش کردن است معنای مصمم شدن بر عمل به شنیده ها و به عبارتی دیگر حرف شنوی داشتن است ولی واژه آمیخته گوش دادن یعنی شنیدن با دقت و دریافت مطلب شنیده شده است.

البته برخی اشخاص بویژه کسانی که دقیق سخن نمیگویند گوش کردن را به جای گوش دادن در هر دو صورت به کارمیبرند.

اما واژه ٱمیخته سومی نیز وجود دارد و آن گوش ایستادن یا به گوش ایستادن یا دزدانه گوش دادن است که برابر با استراق سمع عربی است. 

 

 

فرهنگ برواژگان چپکی!

 

اجتماعی

دست مریضاد = دست مریزاد

ساعت خواب = صحت خواب

ساعت آب‌گرم = صحت آب‌گرم

ناغافل = غافلگیرانه

سی کو! = سیل کن! به معنای: ببین(این واژه فارسی اصیل و لری است.)

تقدیم = پیشکش(این واژه را در مورد قرآن کریم نباید به‌کاربرد؛ ولی متأسفانه حتا در برنامه‌های تلویزیونی چنین روشی به‌کارمی‌رود، که نابجا و اهانت‌آمیز است.)

 

خوراکی:

نان‌خامه‌ای = نان کرم‌دار(در این روزگار ناممکن است نان‌خامه‌ای به‌دست‌بیاورید. آن‌گاه که نان‌خامه‌ای واقعاً نان‌خامه‌ای بود، روزگار، روزگاری کهن بود!)

جوجه‌کباب = مرغ‌کباب(آن زمان جوجه‌کباب بهتر از مرغ‌کباب بود که مرغ ماشینی وجودنداشت و جوجه ارزشی داشت؛ اکنون جوجه‌ها بایستی ناخوش ‌باشند که سربریده ‌شوند وگرنه به‌صرفه نیست.)

 

فنی:

چارشاخ‌گاردان = چهارشاخ گردان(در اتومبیل ـ این واژه را مکانیک‌های ارمنی تهران به این شکل دراورده‌اند.)

پیچ‌گوشتی = پیچ‌گشتی

سگ دست =

اداری:

سپروزر = سوپر وایزر = استادکار

تلواً = به‌پیوست(این واژه معنی ‹بعداً› را می‌دهد،‌ ولی در وزارت‌امورخارجه به‌معنای ‹پیوست› دیده‌شده.)

طبیعی:

برق ظاهرا واژه ای عربی است که در زبان  فارسی به جای الکتریسیته به کارمیرود. ولی عربها به الکتریسیته کهربا(کوچک‌شده کاه‌ربا، همانند کهکشان) میگویند که واژه­ای فارسی است و از ترکیب کاه و ربایش ایجاد شده است. پیشترها در زبان فارسی به الکتریسیته ساکن کهربا میگفته اند.

کهربا چگونه ایجاد میشود؟ صمغ درختان در زیر دریاها پس از هزاران سال به صورت ماده ای زردرنگ و سبک درامده که در زبان فارسی به آن کهربا گویند؛ زیرا به دلیل داشتن الکتریسیته ساکن میتواند کاه را برباید. در زبان انگلیسی به آن ایمبر میگویند. از کهربا وسایل تزیینی میسازند و در ایران قدیم تسبیح نیز ساخته میشد که کمی گرانقیمت بود.

گفتنی است هرچند واژه برق به ظاهر عربی است ولی آن هم خود فارسی است که شکل عربی به خود گرفته است. در لهجه­های لری و شوشتری به برق زدن میگویند پرچ زدن(مانند کفشاش پرچی زنه). عربها که حرفهای پ و چ را نداشته اند ب را به جای پ و ق را به جای چ به کاربرده و آن را به صورت برق دراورده اند!

روند واژه یابیهای چپکی ادامه‌دارد... (در صورتی که کسی واژه ای دارد که میتواند در این مجموعه بگنجد بفرستد تا به نام خودش منتشر شود. نشانی ایمیل:

hmdshmzdeh@gmail.com)

دیماه نودو سه- احمد شماع زاده

نظرات 1 + ارسال نظر
امیرحسین اسدی چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 22:47

با سلام و درود بر شما
بسیار ارزنده و پر مغز بود ولی برای خودم افسوس می خورم از اینکه در فضای مجازی به چیزهای پوچ واکنش نشان می دهیم و هر چیز که ارزشمندتر است را کمتر ارج می نهیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد