هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

آرتور میلر و مرگ دستفروش


آرتور میلر و مرگ دستفروش


احمد شمّاع زاده

فهرست مطالب:

- زندگی و هنر ارتور میلر

- تحلیلی بر مرگ دستفروش

- تراژدی در دیدگاه آرتور میلر

- فهرست آثار، و چشم اندازی از پل

 

زندگی و هنر آرتور میلر

آرتور میلر در هفدهم اکتبر سال 1915 در یک خانواده یهودی لهستانی تبار، در نیویورک زاده شد؛ اما عنصر یهودیت یا محیط، تأثیر چندانی بر دستاوردهای او نداشت. خانواده میلر تا پیش از بحران اقتصادی سال 1931 آمریکا که موجب ورشکستگی شان شد، صنعتکاری موفق بود. از آن پس، آرتور در فقر رشد کرد. خانوده اش به ناچار به بروکلین نقل مکان   کرد و آرتور نوجوان مجبور شد از صبح ساعت چهار، تا هنگام رفتن به مدرسه، در یک نانوایی پادو شود تا بتواند به خانواده‌اش کمک کند. گفته میشود این رخداد، الهامبخش میلر در خلق خانه بروکلین در نمایشنامه مرگ دستفروش شده است.

بعدها که به شهرت رسید، آموزگارانش هم آن روزهای او را به یاد نمیاوردند. پس از دو سال کارکردن در انبار لوازم یدکی اتومبیل، به اندازه کافی توان آن را یافته بود تا در سال ۱۹۳۴ به دانشگاه میشیگان وارد شود؛ و در طول تحصیل در دانشگاه، با داشتن شغلهای مختلفی خود را سرپا نگه دارد؛ از جمله کارکردن به عنوان مستخدم، کارگر کارگاه، و شراننده کامیون، تجربه های  بسیاری به او آموخت و او را برای یک زندگی سخت، شرافتمندانه و موفق، پخته و آماده ساخت. دلیل رفتن او به دانشگاه هم این بود که در نوجوانی، پس از خواندن داستان برادران کارامازوف به نویسندگی علاقمند شده و براى آموختن روزنامه نگارى با گرایش اقتصاد و تاریخ، وارد دانشگاه میشیگان شد و در ضمن تحصیل، یک دوره نمایشنامه نویسی را هم گذراند.

پس از فراغت از دانشگاه در سال 1938، به نیویورک بازگشت و زندگی اش را با نوشتن نمایشنامه های رادیویی آغاز کرد؛ و شماری از نمایشنامه های به اصطلاح کشو میزی را نوشت. در همین راستا، به همکارى با شبکه‌هاى CBS و NBC نیز پرداخت.

اولین نمایشنامه او با عنوان مردی که بخت یارش بود، تنها به مدت یک هفته در برادوی به اجرا درامد؛ ولی دومین نمایشنامه اش، همه پسران من به موفقت خوبی دست یافت و جایزه محفل منتقدان نیویورک و نیز جایزه تونى را برای او به ارمغان آورد. در سال ۱۹۴۴ مدتى را در اردوگاه‌هاى نظامى به سر برد تا زمینه های نمایشنامه داستان جىجو را فراهم آورد؛ و در سال ۱۹۴۵ اولین نوول خود را با عنوان کانون(Focus)  که ضد فاشیسم بود، نوشت.

در سال ۱۹۴۹ نمایشنامه مرگ دستفروش را آفرید که برایش شهرتى جهانى به ارمغان آورد و او را در ردیف درام نویسان بزرگ جهان دراورد. این نمایشنامه به همراه نمایشنامه بوته آزمایش (جادوگران شهر سالم- Salem) به عنوان نمایشنامه های کلاسیک تأتر مدرن بازشناخته میشوند.

اوایل دهه پنجاه، نمایش بوته آزمایش در  بروکسل به اجرا درامد. بوته آزمایش اعتراضی به فضای سرکوب سیاسی در دوران مک کارتیسم بود و محاکمه دیوانه‌وار فردی را روایت می‌کرد که به جادوگری متهم شده بود. این نمایشنامه استعاره‌ای از سلطه مک کارتیسم بر جامعه، و به گونه ای، دفاع از آزادی عقیده و بیان بود.  این نمایشنامه که موفق به دریافت جایزه آنتواننت پرى شده بود، به رکورد بالاترین تکرار اجرا در میان آثار میلر دست یافت.

در این حال، هیأت رسیدگى به جریان کمونیست که از سوى مجلس آمریکا مأمور به فعالیت شده بود، میلر  را به اتهام عقاید کمونیستى مورد بازخواست و بازجویى قرارداد. او اعتراف کرد که به همراه چهار یا پنج نویسنده دیگر، در چنین جلساتى شرکت کرده است؛ اما از افشاى نام دیگر نویسندگان خودداری کرد و به همین دلیل در لیست سیاه قرارگرفت. پس از این رخداد بود که دانشگاه میشیگان به او دکتراى افتخارى اعطا کرد.


محاکمات جادوگری در سِیْلِم (Salem witch trials) یک سری از محاکمات افراد به جرم افسونگری در ماساچوست،  در فاصله فوریه ۱۶۹۲ تا مه ۱۶۹۳ بود که در سیلم، ماساچوست صورت گرفت. این محاکمات در شهرهای دیگری نیز ادامه یافت؛ مانند دنورس، ایپسویچ، اندوور


میلر پس از آن، ‌نمایشنامه‌ای کوتاه با عنوان چشم اندازى از پل نوشت که اجراى موفقى در سال ۱۹۵۵ داشت؛ و داستانی از تقابل دو نسل، با درونمایه ای از عشق، حسادت و خیانت بود.

آثار نمایشى آرتور میلر  به گونه ای ادامه ادبیات نمایشی واقع‌گر(رئالیست) است که در فاصله میان دو جنگ جهانى در آمریکا آغاز شد. آرتور میلر را همراه با تنسی ویلیامز، و ادوارد آلبی سه نمایشنامه‌نویس بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم می‌دانند. او در آثار خود، بینش اجتماعى‌اش را با دقت و ظرافتى مثال زدنى با نقاط ضعف و قوت شخصیت قهرمانان داستانش در مى‌آمیخت. شمارى از آثارش به وسیله کارگردانانى از جمله جان هیوستون، سیدنى لومت و کارل رایز به روى پرده سینما رفته است.

او سبک رئالیستی منحصر به فردی داشت و در آثارش تصویر دقیقی از جامعه معاصر و ارزش‌های رو به زوال آن را نشان داده است. بیشتر شخصیت‌های او همانند ویلی لومن، قربانی بی‌عدالتی و بی‌رحمی نظام سرمایه‌داری هستند. آرتور میلر معتقد بود دنیایی از انسان‌ها در اطراف ما زندگی می‌کنند که در برابر همه آن‌ها مسئولیم. در آثار او نیز نوعی احساس مسئولیت نسبت به انسآن‌ها نهفته است.

آثار آرتور میلر با تأکید بر نقش خانواده، اخلاق و مسئولیت‌پذیری فرد، بازگو کننده فروپاشی روزافزون جامعه مدرن است. او محور بسیاری از آثارش را برپایه این پرسش نهاده بود که آیا در این دنیای مدرن، و با وجود خانواده‌هایی که از هم فروپاشیده‌اند، و مردمی که به ناچار نمی‌توانند مدتی دراز در یک جا ساکن شوند، پایه و اساسی برای زندگی انسآن‌ها باقی خواهد ماند؟

میلر سخن معروفی دارد که نشانگر مسئولیت‌پذیری گریزناپذیر انسان مدرن نسبت به جهان پیرامونش هست: "ما همه در کشتارهای ویتنام، عراق، افغانستان و غیره مسئولیم. ما سیاستمدارانی را به قدرت می‌رسانیم، به آن‌ها مالیات‌ می‌دهیم و سکوت می‌کنیم، پس دستمان به خون همه مظلومینی آلوده است که سیاستمداران ما آنان را به نابودی می‌کشند."

آرتور میلر را استاد دیالوگ‌نویسی  نامیده‌اند. نمایشنامه سقف "کلیسای جامع"(کاتدرال) او را می‌توان از نظر دیالوگ‌نویسی، مانیفست مجموعه آثارش دانست. در این نمایشنامه، که آشکارا در کشوری کمونیستی می‌گذرد، شخصیت‌ها در خانه‌‌هایی هستند که می‌دانند دستگاه شنود در آن کار گذاشته شده است. به این ترتیب، گفت‌وگوهایشان را در واقع برای یکدیگر نمی‌گویند و بیش از آنکه جواب یکدیگر را بدهند، هدفشان گوش سومی است که به حرف‌هایشان گوش می‌دهد. به این ترتیب است که دیالوگ‌ها ماهیتی چندوجهی می‌یابند. هر شخصیت به هنگام سخن گفتن، چاره‌ای ندارد جز آنکه در محدوده‌ کوچکی از کلمات حرف‌های زیادی بزند، تا هم پیام خود را به گوش شخص سومی برساند که گوش ایستاده است، و هم به طرف صحبتش پاسخ دهد، و هم رشته کلام از دستش بیرون نرود.

نمونه‌ ای دیگر، نوعی داستان عاشقانه است، نمایشنامه‌ای که به رابطه‌ پیچیده یک کارآگاه با زنی که از پرونده‌ زیر نظر او اطلاع زیادی دارد می‌پردازد. آرتور میلر در این متن نیز همان اصل چگالی سطوح در محدوده‌ کوچکی از کلمات را رعایت می‌کند. گفت‌وگوی کارآگاه و زن در آن واحد گفت‌وگویی عاشقانه، یک بازجویی نه‌چندان متعارف برای پرونده‌ای جنایی، و اعتراضی جدی به وضعیت نظام قضایی آمریکاست. تام و آنجلا در بیشتر گفت و گوهای نمایشنامه، جواب یکدیگر را نمی‌دهند، ولی در ضمن، فساد ریشه‌ای و فراگیر نظام آمریکا را زیر سؤال می‌برند و در همان حال، دست به تعریف مجدد رابطه‌ عاشقانه پیچیده‌شان می‌زنند.

چنین گرایشی را تقریبا در تمام آثار آرتور میلر می‌توان یافت. میلر به جای خالی کردن متن به سبک ابزوردیست‌ها*، دست به پر کردن آن می‌زند، و به واسطه‌ همین پرکردن استادانه‌ متن است که نمایشنامه‌های میلر برای اجرا امکانات بسیاری در اختیار کارگردان می‌گذارند.

هر چند این نویسنده مشخصاً معضلات  اجتماعی  جامعه  امریکا را در نمایشنامه‌هایش‌ به تصویر می‌کشد، ولی شهرت جهانی او، مرهون جهانشمول بودن آن معضلات است.

اندک نیستند شمار کسانی که تصویر پدر خود را در شخصیت ویلی لومان دیده‌اند ‌و ‌گناه جو کلر شبیه گناه  بسیاری از افرادیست که دیگران را قربانی منافع  خود می‌کنند. تفتیش عقاید با دستاویز‌های مختلف نیز ویژه انسان مدرن نیست و در پهنه تاریخ و جغرافیا گسترده است. بنابراین میلر در آثارش نه تنها رؤیای امریکایی موفّقیّت، و تفتیش عقاید به سبک مک کارتی  را به باد انتقاد می‌گیرد، ‌بلکه  به کاستی‌های ‌ذاتی‌ انسان از جمله سودجویی ‌به هر قیمت، نادیده گرفتن دیگران، و معضلات جهانی، همچون سلب آزادی  فردی‌ و پایمال کردن حقوق انسانی می‌تازد.

میلر در به تصویرکشیدن درگیری‌های اخلاقی انسان معاصر و معضلات جوامع مدرن تا اندازه زیادی وامدار هنریک ایبسن، سردمدار نمایشنامه‌نویسی مدرن است؛ و نمایشنامه های او همچون خاطره ای از دو دوشنبه، چشم اندازی از پل، حادثه در ویشی، پس از هبوط و ارزش، با دشمن مردم ایبسن که اولین بار در سال 1950 به روی صحنه رفت، همخوانی بسیاری دارد.

از دیدگاه سبک و نوآوری‌های نمایشی نیز آرتورمیلر جایگاهی ویژه در ادبیات نمایشی سده بیستم دارد؛ زیرا اولین نمایشنامه نویسی است که درگیریهای  ذهنی و خاطرات ‌شخصیت نمایشی را در مرگ دستفروش  به صحنه آورده،  و حال ‌و گذشته را در هم آمیخته است.

میلر علاوه بر نمایشنامه‌نویسی، در فیلمنامه‌نویسی و مقاله‌نویسی هم دستی داشته است. به نظر او احساس مخاطبان بر دانش منتقدان برترى دارد. او گفته است:‌ مخاطبان گرچه از دانش آکادمیک هنر تئاتر برخوردار نیستند ولى به پشتوانه قلب و احساساتشان بیش از آنچه منتقدان به این هنر بها مى‌دهند، انرژى و وقت صرف مى‌کنند. تماشاگر نمایش با احساسش به اثر نزدیک مى‌شود و این بسیار با ارزش است و قضاوتش را قابل تأمل و درنگ مى‌کند.

میلر در سال ۱۹۵۶ با مرلین مونرو ازدواج کرد؛ اما این ازدواج پنج سال بیشتر دوام نیاورد. پس از جدایی و سپس خودکشی مونرو، میلر  چند سالی از صحنه به دور بود؛ تا اینکه با نمایشنامه پس از هبوط، به عالم هنر بازگشت که به گونه اى روایت زندگی اش با مرلین مونرو است.

نکته: نظر به اینکه دو گونه ترجمه از عنوان کتاب یادشده و از واژه The fall در ایران وجود دارد که هیچیک رساتر از دیگری نیست(پاییز- سقوط)، و از آن نظر که The fall معنای هبوط آدم (پس از فریب خوردن از حوا) را نیز میدهد، و این داستان بیشتر به زندگی نویسنده با مرلین مونرو باز میگردد، به نظر نگارنده، به کارگیری واژه هبوط بهتر از دودیگر است.

آرتور میلر در 1961 گفته بود: ‌«من تصور می‌کنم یک روزنامه خوب آن است که انگار یک ملتی با خودش صحبت می‌کند.» یک دهه پس از آنکه وی چنین جمله ای را بر زبان آورد، دو گزارشگر از واشنگتن پست با انتشار سلسله مقاله‌هایی باعث سرنگونی رییس‌جمهور امریکا ریچارد نیکسون شدند.

هنگام خواندن آثار آرتور میلر نیز میتوان گفت ملتی در حال سخن گفتن با خودش است. آثار او را باتوجه به تنوع آثارش نمی‌توان در قالب محدود و معینی تعریف کرد‌. او ‌نویسنده ای اجتماعی بود و در شش دهه فعالیت هنری خود در عرصه نمایش شخصیت‌هایی را خلق کرده که در طول زندگی خود به نوعی با نبرد میان قدرت‌ها، مسئولیت‌های شخصی و اجتماعی و همچنین واکنش نسبت به حوادث زندگی در کشمکش بوده‌اند. او تصور می‌کرد تئاتر می‌‌تواند زندگی انسان‌ها و در نتیجه دنیا را تغییر دهد. داشتن گرایش سیاسی را از حقوق معنوی انسان‌ها می‌دانست که هرگونه مخالفت و موضع‌گیری در برابر آن را بداندیشی و بدخواهی تلقی می‌کرد و امضایش در پای بسیاری از بیانیه‌های تند سیاسی و اجتماعی دیده می‌شد.

او در آثار خود از افسانه‌های یونان، بویژه آثار سوفوکل الهام می‌گرفت و بر این باور بود که شخصیت‌های نمایشنامه‌های مختلف از مده‌آ و هملت تا مکبث همه در تلاش بوده‌اند تا به حقوق انسانی خود در جامعه دست یابند.

میلر با بسیاری از اهل قلم پیروجوان ایرانی دیدار داشت و از نزدیک هم با اوضاع و احوال و نویسندگان و شاعران معروف ایران مانند محمدعلی سپانلو، شهریار مندنی پور و محمود دولت‌آبادی آشنایی داشت و در برخی موارد گزارش‌هایی درباره مسائل و مشکلات نویسندگان کشورهای دیگر به وی ارجاع می‌شد تا به عنوان پیر کانون نویسندگان آمریکا بتواند از همکسوتان خود دفاع کند.

میلر یک بار برنده مدال طلای آکادمی هنر و ادبیات آمریکا، و دو بار برنده ‌جایزه محفل منتقدان نیویورک شد؛ از دانشگاه‌های آکسفورد و هاروارد دکترای افتخاری گرفت؛ و در سال ۱۹۶۵ به ریاست انجمن جهانی پن‌(انجمن حمایت از حقوق شعرا، مقاله‌نویسان و رمان‌نویسان جهان) انتخاب شد. وی در سال ۲۰۰۲ مفتخر به دریافت نشان افتخار ادبى اسپانیا شد و در دهم فوریه ۲۰۰۵ (نود سالگی) در خانه‌اش در راکسبرى از ایالت کنتیکت درگذشت؛ اما به قول خودش:‌‌ وقتى نوشتى، دیگر نمى‌میرى

 

تحلیلی بر مرگ دست‌فروش

مرگ دست‌فروش نمایشنامه‌اى واقعى درباره دستفروشى واقعى بود که ده سال ذهن میلر را به خود مشغول ساخته بود. در آغاز، مری مک کاریت یکی از منتقدان برجسته امریکا، مرگ دستفروش را نمایشنامه‌ای ضعیف خواند؛ اما این نمایشنامه بعدها نه تنها در آمریکا، بلکه در سراسر جهان به یک شاهکار بدل شد و سه جایزه اصلی نمایشنامه‌نویسی پولیتزر، جایزه تونی و جایزه محفل منتقدان نمایشنامه‌نویسی نیویورک را از آن خود کرد. میلر مرگ دستفروش را تنها در دو روز نوشته و سال‌ها بعد درباره این نمایش گفت:

"اصلاً تصورش را نمى‌کردم که مرگ دستفروش به چنین شهرتى دست یابد".

مرگ دستفروش فاجعه‌ زندگی مردی است که به گفته ‌نویسنده: «بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد» و تأملی بر زندگی انسان‌هایی است که تنها وقتی مطرح هستند که سود می‌رسانند و سپس در خلاء رهامی‌شوند. خانه ویلی لومان خانه‌‌‌ای کوچک است که باغچه‌ای داشته و امید و دلخوشی ویلی در کاشتن سبزیجات در باغچه‌اش و تنفس در هوایی آزاد و خیره شدن به ماه و ستارگان در شب است؛ اما اکنون اطراف خانه او را ساختمان‌های بلندی فرا گرفته و او دیگر نمی‌تواند در باغچه اش چیزی بکارد زیرا ساختمان‌های بلند اطراف نمی‌گذارند که آفتاب به باغچه بتابد و دیگر حتا ماه و ستارگان را نیز به آسانی نمی‌تواند ببیند. خانه‌ او در حصار دیوارهای بلند آسمانخراش‌ها به زندانی می‌ماند که زندگی در آن جریان ندارد. ولی او به رغم از دست دادن تکیه‌گاه مادی زندگی اش، می‌کوشد ثابت کند که وجود دارد و زندگی می‌کند. او به خاطراتش متوسل می‌شود و سعی میکند با مرور گذشته به چراهای زندگی‌اش پی ببرد. ولی بیشتر به رؤیا فرو می‌رود و بیهوده به دیگران دل می‌بندد. تضاد میان واقعیت و آرزوهای او بسیار است و این تضادها به روشنی در صحنه‌های مختلف نمایشنامه نشان داده می‌شود.

ویلی لومان نمی‌تواند این دنیای مدرن را درک کند. او نمی‌داند که در دنیای جدید دیگر جایی برای کاشتن سبزیجات نیست و او و شغلی که دارد، در دنیای جدید دیگر جایی ندارند. در دنیای جدید کسی به او اهمیتی نمیدهد و او شخصی متعلق به دنیای سنتی گذشته است که باید کنار گذاشته شود. او در دنیای خودش زندگی میکند و نمیتواند با دنیای جدید و به اصطلاح مدرن جامعه ارتباط برقرار کند. او مدام به گذشته پناه می‌برد و چرایی ناکامی زندگی خود و دو پسرش را در گذشته می‌جوید. 

ویلی لومان فروشنده شکست خورده نمایشنامه در تضاد و تناقض بسیار به سر می‌برد و میان آرزوهای او و واقعیت فاصله بسیار است. او می پندارد که پسرانش افراد موفّقی هستند در حالی که چنین نیست. ویلی نمی‌تواند در رؤیای‌ آمریکایی خود خوشبختی را لمس کند و این رؤیای آمریکایی پروبال بچه‌های ویلی را نیز سوزانده است. بیف پسر بزرگ او شغلی ندارد و در مقابل ناکامیهایش دست به دزدی میزند. گرچه احتیاجی به اشیایی که می‌دزدد ندارد و این کار تنها واکنشی است به سر خوردگی‌هایش. بیف به دنبال پولدارشدن سر از تگزاس درمی‌آورد و یک دست لباس می‌دزد و سه ماه به زندان می‌رود. هپی پسر کوچکتر ویلی وضع بهتری از بیف دارد اما او هم آدمی بلندپرواز است و از زندگی اش راضی نیست.

در این نمایشنامه لیندا زن ویلی لومان تنها عضو خانواده است که از واقعیت فاصله نگرفته و به رؤیا پناه نمی‌برد. او همیشه به شوهر و فرزندانش امید می‌بخشد و زندگی اش را با نگرانی دایم برای شوهرش سپری می‌کند. زندگی زناشویی آن‌ها چندان تعریفی ندارد ولی لیندا چندان شکایتی ندارد. ویلی لومان که یک دستفروش است، در یکی از سفرهایش با زنی آشنا می‌شود و به لیندا خیانت می‌کند.

مرگ دسفروش اثری کاملاً ضد سرمایه‌داری است. زمانی این اثر در آمریکا نوشته و اجرا شد که برای دولت آمریکا ننگ بود که شهر‌و‌ندانش‌ تابع نظام‌های سوسیالیستی و کمونیستی شوند. به همین دلیل میلر چاره‌ای جز‌ خروج از آمریکا و اقامت اجباری در پاریس نداشت و از سوی دیگر این متن، دولت آمریکا را به سمت همگانی شدن بیمه و تأمین اجتماعی سوق داد.

می‌توان گفت درونمایه اصلی این تراژدی مدرن، بحران هویت در جامعه صنعتی است. نویسنده مدرن با بهره‌گیری از نظری های روانکاوی اجتماعی، میکوشد تا تأثیرات مخرب جامعه صنعتی را بر روان آدمی به تصویر بکشد و با برداشتن حجاب توهمات و ایدئولوژی‌ها تصویر واقعی جامعه صنعتی را به انسان نشان دهد و او را با ارزش‌های راستین انسانی پیوند دهد. اریک فروم عقیده دارد در جامعه سرمایه‌داری که مبنای هویت انسان سود داشتن است، کسانی که فاقد دارایی به معنی حقیقی سرمایه‌اند، از بحران هویت رنج می‌برند؛ و از آنجا که انسان بدون داشتن هویت نمی‌تواند از سلامت روحی برخوردار باشد، خود را تسلیم قدرتی برتر می‌کند تا با پیوند به آن احساس هویت کند. احساس ازخودبیگانگی، ناخودآگاه به بیماری‌های روانی منجر می‌شود اما از آنجا که فرد، الگوهای جامعه‌اش را به عنوان حقیقت و اصل خدشه‌ناپذیر پذیرفته است، هرگز به اعتبار آن‌ها شک نمی‌کند. در این میان کسانی هستند که به ارزش‌های غلط جامعه آگاهند، اما آگاهی شان را سرکوب می‌کنند. فروم انگیزه سرکوب را ترس از انزوا و طرد شدن می‌داند.

در میان آثار نمایشی بزرگ قرن بیستم، مرگ دستفروش آرتور میلر را میتوان نمونه ای برجسته از روانکاوی اجتماعی برشمرد. آرتور میلر در این اثر به خوبی توانسته است رنج‌های انسانی را نشان دهد که به وسیله دنیای مدرن زخم‌های بسیاری خورده است. اما ویلی لومان به راحتی از مبارزه دست نمی‌کشد. او تصمیم به خودکشی می‌گیرد تا پس از مرگش افراد خانواده او با پول بیمه او زندگی راحتی داشته باشند. پس از خودکشی او، لیندا که بالای سر او ایستاده، گریه‌کنان می‌گوید:‌ «چرا این کارو کردی ویلی؟... چرا؟ ما دیگه آزاد شده بودیم... تمام قسط‌های خونه رو پرداخت کرده بودیم... دیگه آزاد بودیم.‌» و به این ترتیب حرفی که میلر قصد دارد به مخاطب بگوید در این جملات آشکار می‌شود: در جامعه مصرفی، انسان‌ها آزاد نیستند آن‌ها اسیر مصرف‌گرایی شده‌اند.

میلر جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن روح مردمانش در میان کار و زندگی مصرفی کشته می‌شود. آن‌ها حتا دیگر باغچه‌ای ندارند تا با کاشتن چند دانه سبزی در آن آرامش یابند؛ و به گونه‌ای میلر اشاره به نابودی طبیعت در قبال جامعه مدرن نیز دارد.

نکته دیگری که قابل ذکر است این است که به نظر می‌رسد خودکشی لومان به گونه‌ای مبارزه در برابر جامعه مدرنی است که نمی‌تواند آن را بپذیرد. او پیش از خودکشی، در باغچه شروع به کاشتن سبزیجات می‌کند؛ در او نشانی از ناامیدی نیست؛ تنها پریشانی است که لحظه به لحظه شدت می‌گیرد. تضاد میان آنچه او می‌خواهد و آنچه در گذشته بوده و زندگی او بدان گونه گذشته، با آنچه امروز هست و او مجبور به پیروی از آن است، بسیار متفاوت است.

خودکشی او از نوع خودکشی ناامیدانه نیست که امیل دورکیم می‌گوید. اتفاقاً او خودکشی می‌کند؛ زیرا تعلق خاطر بسیاری به فرزندانش و همسرش دارد و می‌خواهد به وسیله خودکشی، زندگی آینده آنها را تأمین کند. ویلی لومان گرچه اشتباهاتی در زندگی گذشته‌اش مرتکب شده، اما به سرنوشت خانواده خود علاقمند است. او با رجوع به گذشته می‌خواهد راهی بیابد تا روزهای خوش گذشته زنده شوند و او و خانواده‌اش دوباره همان جمع شاد و موفق را داشته باشند و در رؤیایش می‌اندیشد کاش مانند برادرش به آلاسکا رفته بود. او مدام به دنبال فرار از واقعیت و شاید فرار از زندگی مدرنی است که نمی‌تواند آن را درک کند. در دیالوگهای نمایشنامه این تضادها به خوبی به تصویر کشیده شده اند و نمایشنامه دارای دیالوگ‌های قدرتمندی است.

این نمایشنامه برای اولین بار در سالن‌های تئاتر برادوی به اجرا در آمده و در زمره پنجاه نمایشنامه برجسته جهان شناخته شده که سه جایزه اصلی نمایشنامه‌نویسی پولیتزر، تونی و جایزه محفل منتقدان نمایشنامه‌نویسی نیویورک را از آن خود کرده است.

 

تراژدی در دیدگاه آرتور میلر**

امروزه گرایشی در ادبیات جهان به وجود آمده است که همواره این مفهوم ناامیدکننده را القا می‌کند که: انسان با وجود رنج بسیاری که میبرد، قادر نیست به چیزی دست یابد که بتواند او را به وضعیت شادمانه‌تری رهنمون شود. بدین ترتیب روانکاوی در هنر، راه رفتارگرایی را در پیش گرفته است؛ و هنرمند تنها به کالبد شکافی تراژدی اکتفا می‌‌کند، و انسان حیوان ناتوانی انگاره می‌شود که از میان هزارتوی از پیش ساخته‌شده‌ای به سوی سرنوشت محتوم خویش ره می‌سپارد؛ ولی همان طور که آریستوفان گفته است، شاعر از تاریخ‌نویس بزرگتر است، زیرا شاعر چیزها را نه تنها آن‌گونه که بوده اند نشان می‌دهد، بلکه ما را به آنچه که می‌توانند باشند نیز رهنماست.

اینکه امروزه ما به ندرت تراژدی می‌آفرینیم، دو دلیل دارد‌:

یکی اینکه بسیاری از نویسندگان ما تلاش برای یافتن شیوه درست زیستن را رها کرده‌اند؛ دوم اینکه میان ما هیچ باور پذیرفته شده مشترکی پیرامون شیوه‌ زندگی یگانه ای که هم سود مادی و هم خرسندی خاطر را فراهم آورد، وجود ندارد‌.

اغلب چنین پنداشته‌اند که شیوه تراژیک مربوط به عهد باستان است و شکوه تراژیک تنها اشخاص والامقام، شاهان، و شاهوارگان را سزاست. ولی در تراژدی مدرن، انسان عادی، به همان اندازه برای تراژدی در والاترین مفهومش مناسب است که شاهان گذشته مناسبت داشته اند.

شخصیت تراژیک، گاه کسی است که از یک موضع به حق رانده شده و گاه کسی است که برای اولین بار در پی به چنگ آوردن آن است ولی به‌هرروی، کنش بنیادی، زخمی است کاری که موجب واکنشها و رخدادهای اجتناب ناپذیر میشود.

شرایط شایسته تراژیک، شرایطی است که شخصیت انسانی می‌تواند در آن شکوفا شود و به ماهیت خویش پی‌ببرد و شرایط ناشایست تراژیک شرایطی است که بازدارنده  انسان است و او را از راهی که در آن عشق و غریزه‌اش سرریز می‌شود، منحرف می‌کند.

در پایان باید گفت جبهه‌گیری در برابر روند حاکم بر انسان، و پشت کردن به آنها و شکستن سنتها، کاری است که موجب عظمت و شکوه شخصیت تراژدیک میشود؛ یعنی همان جایگاهی را می‌یابد که در ذهن ما، به نادرستی، تنها به بزرگزادگان و درباری‌ها نسبت داده شده است؛ ولی آنگاه که دیگر شاهی وجود ندارد، پس بهتر آن است که شکوه تراژیک را در قلب و روح انسان عادی جست و جو کنیم.

علت اینکه تراژدی‌های مدرن را باارزش میدانیم و به آن احترام میگذاریم، آن است که ما را به واقعی‌ترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد و به همین دلیل است که تراژدی مدرن را نباید با دیگر انواع نمایش اشتباه گرفت و کوچک و ناچیزش شمرد؛ زیرا کامل‌ترین وسیله‌ای است که به کمک آن می‌توانیم نشان دهیم که هستیم، چه هستیم، و چه باید باشیم و بکوشیم تا به هدف زندگی خود دست یابیم.

 

فهرست آثار و چشم اندازی از پل


فهرست آثار(29 اثر)

سال‌های طلایی(1940(، مردی که بخت یارش بود(1944)، داستان جیجو‌(1944)، کانون (1945)، همه پسران من (1947)، بوته آزمایش (جادوگران شهر سالم- 1953) خاطره دو دوشنبه (1955)، چشم اندازی از پل (1955)، وصله‌های ناجور (1961) حادثه در ویشی (1965)، پس از هبوط (1965) دشمن مردم (1966)، دیگه تو رو نمیخوام(1967- چند داستان کوتاه و منتخبی از نوشته ها)، ارزش(1968)، ساعت آمریکایی (1980)، بازی برای زمان (1980)، خاطره(حافظه- 1986)، سقوط در کوه مورگان(1991- داستان مدیری ثروتمند، خودخواه و خسیس که بی اندازه از مرگ وحشت دارد.)، آخرین آمریکایی (یا آخرین یانکی- 1993) شیشه شکسته (1993) ارتباطات آقای پیتزر(1998)، پایان تصویر (2004) نواختن برای زنده ماندن(یا ارکستر زنان آشویتس)، مرثیه ای برای یک خانم، نوعی داستان عاشقانه، سقف کلیسای جامع(که به گونه ای نقد کمونیزم است و ممکن است میلر این نمایشنامه را با هدف رفع اتهام از کمونیزم گرا بودنش نوشته باشد.­­­­­­­­­­­­­­­)،  بابا بزرگ و مجسّمه، گذر از آزمون، تاوان.

 

چشم اندازی از پل

مسأله برخورد و تقابل میان دو نسل، همواره مسأله ای مهم و قابل توجه بوده است؛ بویژه اگر این تقابل در محیطی اتفاق بیفتد که خود، آبستن حوادث و اتفاقات گوناگونی است. آرتور میلر با انتخاب یک منطقه مهاجر نشین برای پس زمینه داستانش، این تقابل میان اندیشه‌های نسل جدید و قدیم را به خوبی به تصویر می‌کشد. زنی، خواهرزاده‌اش را، که پدر و مادرش را از دست داده، نزد خود آورده است.‌ زن با مردی به نام ادی ازدواج کرده و رابطه ادی با خواهرزاده زن(که کتی نام دارد) آنچنان صمیمی است که کتی او را پدر می‌نامد. کتی حس می‌کند که هیچکس تا به حال به او تا این اندازه محبت نکرده است. البته ما این رابطه مثلثی را به تدریج و در طول نمایش می‌فهمیم و در شروع حس می‌کنیم که دختر، تنها مادر ندارد.

این سه نفر مهاجرانی هستند که ایتالیا را برای زندگی و شغل بهتر که زندگی شان را تأمین کند، ترک کرده‌اند و اکنون هر چند در حومه نیویورک زندگی چندان مناسبی ندارند، اما آن را به زندگی در ایتالیا ترجیح می‌دهند. زندگی آن‌ها به گونه‌ای یکنواخت و البته خالی از بحران ادامه دارد تا اینکه، اولین گره داستان، به وجود می‌آید: کتی که سال آخر مدرسه‌اش را می‌گذراند، تصمیم می‌گیرد که شغلی دست و پا کند. ادی با سر کار رفتن کتی مخالفت می‌کند، اما به هر حال می‌پذیرد. چندی بعد برادرزاده‌های زن که از ایتالیا آمده‌اند، در خانه آن‌ها اقامت می‌کنند. در ابتدا مشکلی وجود ندارد. بحران از آنجا شروع می‌شود که کتی به یکی از دو مرد مهمان، رودلفو، علاقمند می‌شود. آن‌ها می‌خواهند با هم ازدواج کنند، اما ادی مخالف این ازدواج است. او رفتار رودلفو را چندان نمی‌پسندد. به موهای بلند و طلایی پسر انتقاد می‌کند و خیلی خوشش نمی‌آید که پسر در روی عرشه کشتی زیر آواز بزند و با همه شوخی کند. حتا از این که رودلفو می‌تواند آشپزی و خیاطی کند، چندان خوشش نمی‌آید. به نظرش این کار مخصوص خانم‌هاست. در صورتی که نسل جدید، با افکار جدید با این قضایا به گونه‌ای عادی برخورد می‌کند.

چند روز مانده به ازدواج کتی، پدرخوانده‌اش ماموران اداره مهاجرت را از اقامت غیرقانونی رودلفو و مارکو آگاه می‌کند. آن‌ها دستگیر می‌شوند. کتی برای ازدواج نیازی به اجازه کسی ندارد، چرا که به سن قانونی رسیده است و رودلفو می‌تواند با ازدواجی که با کتی می‌کند، به عنوان مقیم پذیرفته شود. مارکو باید تعهد کند که کسی را به قتل نرساند اما او از دست ادی ناراحت است. وقتی آن‌ها با هم زدوخورد می‌کنند، ادی خودش چاقوی مارکو را به سمت شکمش می‌برد و...

به این ترتیب تقابل دو نسل در یک محیط نه چندان آرام و متعارف به مرگ نسل قدیم می‌انجامد. پدر که در این نمایش نمادی از سنت است به دست تفکرات مدرن‌تر نابود می‌شود. منتها نکته قابل توجه آن است که چیزی که او را از میان برمی‌دارد، مهره‌ای از میان معتقدان تفکرات مدرن نیست که، خود مرد سنتی، خود را از پای در می‌آورد و این حادثه زمانی اتفاق می‌افتد که او با مرد دیگری درگیر می‌شود که آن مرد هم به سنت نزدیک‌تر است تا به نسل جدید. در نتیجه برخورد بین دو نسل تبدیل به یک برخورد و بحران بزرگتر می‌شود که ما آن را به جدال میان سنت و مدرنیته می‌شناسیم.

آرتور میلر با انتخاب یک محیط مناسب این تجددطلبی را به نحو بسیار مناسبی ارائه می‌کند. او جامعه‌ مهاجران و آدم‌های حاشیه‌نشین را برای کارش انتخاب می‌کند، چرا که آن‌ها صراحت بیشتری دارند و زندگی فارغ از لایه‌های خاکستری شان ‌، می‌تواند نمونه بهتری از برخورد باشد. او سراغ حاشیه‌نشینان می‌رود، چرا که آن‌ها کمتر درگیر ظواهر و ریاکاری در میان قشر بورژازی هستند. آن‌ها نقش کسی دیگر را بازی نمی‌کنند و هرگز نقابی بر صورت ندارند. بنابراین می‌توانند نقش‌های دراماتیک‌تر و نمایشی‌تری را ایفا کنند.

آرتور میلر در این نمایشنامه نیز درست ‌مانند دیگر کارهایش، نقدی از جامعه آمریکا ارائه می‌کند. او این بار نیز به جای انتخاب یک فضای عمومی از این جامعه، سراغ یک جزء از آن می‌رود. جامعه مهاجران بخش عمده‌ای از امریکا را تشکیل می‌دهد. به این ترتیب وقتی آرتور میلر این جامعه را مورد بررسی قرارمی‌دهد، در واقع کل جامعه آمریکا را مورد بررسی قرارداده است. همین موضوع را در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های دیگری نیز دیده‌ایم:

هیچکس به دیگری رحم نمی‌کند و هرکس برای رسیدن به منافعش حاضر است که دیگری را به خطر بیندازد. هرکس به خودش فکر می‌کند و گاهی، آدم‌ها تبدیل به ماشین می‌شوند. در بانی و کلاید دو نفر که معیارهای اجتماعی را برنمی‌تابند، کشته می‌شوند اما در چشم‌اندازی از پل جامعه دگرگون شده؛ هرچند که دیگر نمی‌توان زندگی مارکو، رودلفو و کتی را عادی دانست، اما آن‌ها زنده می‌مانند تا به عنوان نسلی دیگر به زندگی نگاهی دیگر داشته باشند و همه چیز به نفع تفکرات جدید کنار می‌رود.

 نوروز 1396- احمد شمّاع زاده


پی نوشتها:

*آبزوردیست(هیچ انگار، معتقد به نیهیلیسم که در پی انکار معنا و ارزش برای هستی است)

**آنچه که زیر عنوان تراژدی در دیدگاه میلر آمده، خود وی آنها را بدین گونه ننوشته؛ بلکه گرداوری از مقاله‌هایی است که وی پیرامون تراژدی نگاشته است.


منابع:

1: The Introduction of Death of a Salesman, by E. R. Wood- Heinemann Educational Books- London- 1987   
   

دو: مقاله ای بلند و تألیفی مندرج در وبسایت ایران تأتر

سه: گشت و گذار در اینترنت برای رفع کاستیها

چهار: ویکیپدیا، دانشنامه آزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد