هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

پرسش خانم مرکل و پاسخ من




اسلام راستین و اسلام دروغین!

پرسش خانم مرکل، یکی از مشکلات کنونی جامعه جهانی ماست؛ ولی وی نکته مهمی را پیرامون اسلام و مسلمانان نمیداند؛ و آن این است که همین یک دین، چون دینی پویاست و کتابی پویا نیز دارد، بیش از همه آن ادیان هندی و چینی، متأسفانه هر مسلمانی برداشت متفاوتی از دین خود دارد. یعنی همان گونه که به شمار آدمیان، راههای رسیدن به خدا هست؛ به شمار مسلمانان نیز اسلام وجود دارد؛ و هرکس گوشه ای از اسلام گسترده و پویا را درمیابد و به آن عمل میکند؛ که گاهی درست است و گاهی نادرست!!

به تعبیری دیگر، گستره دین اسلام به "فیلی در تاریکی" مولانا میماند که هریک از حاضران برداشتی از آن دارد. آنان بخشی از فیل را لمس، و داوری میکردند. در مورد دین اسلام وضع بدتر از این است؛ زیرا آنان تنها تصورمیکردند؛ ولی اینان متأسفانه به تصور خود، عمل هم میکنند.

پیرامون گستردگی و پویایی دین اسلام میتوان به این گفته پیام آور همین دین توجه کرد که فرمود: اگر ابوذر میدانست که در قلب سلمان چه میگذرد، او را تکفیر میکرد. (و در حدیثی دیگر او را میکشت.) یعنی این دو یار و صحابه و همنشین من، تفاوت دیدگاه و عمل بر مبنای دیدگاهشان از اسلام یگانه، تا آن اندازه است که اگر ابوذر انقلابی! میدانست که در قلب سلمان عارف مسلک ضد انقلاب! چه میگذرد، او را خارج از اسلام و مسلمانی قلمداد میکرد و امکان داشت او را بکشد؛ چنانکه این موضوع در ج.ا.ا. به وفور رخ داد.

شعر زیر که بسیار بعید به نظر میرسد از مولانا باشد، گویای دین گریزی و دین ستیزی در روزگار ماست.




پس نتیجه میگیریم که گستردگی نظروعمل در دین اسلام از کفر تا ایمان است؛ و از جان دادن تا جان گرفتن است؛ ولی اگر کسی میخواهد اسلام راستین یگانه را بشناسد باید خدای یگانه اسلام را بشناسد. خدای اسلام را هم نمیتوان شناخت جز از راه سخن و فرمانش که در قرآن آمده است. خدایی که میگوید هر سوره از قرآن را، و هرکاری را که قصد انجامش را دارید، با نام رحمن (هستی بخش) و رحیم (بسیارمهربان) من آغاز کنید.

پس قرآنی که منظومه هستی است، و خداوند هستی بخش، از به کارگیری واژه نیستی (عدم) در آن، برای یک بار هم که شده خودداری کرده، چگونه نیستی آفریدگان خود را طبق سلیقه، روش و منش دیگر آفریدگانش تأیید کند؟! مسلّم است این به دیار نیستی فرستادنها منافی صفات الهی است.


خانم مرکل واقعیتی را بیان کرده که گفته «قاتلش میگوید الله اکبر و مقتولش هم میگوید الله اکبر».


مبنای کار آن مسلمانان برادرکش این است که به هنگام برادرکشی پیش خود میگویند من از سوی خداوند وظیفه دارم این کس را بکشم و خود را نماینده خدا تلقی میکند. ولی آنان اگر به جای الله اکبر میگفتند بسم الله الرحمن الرحیم نمیتوانستند کار خود را توجیه شرعی و اسلامی کنند؛ بلکه به هنگام جاری شدن این صفات الهی بر زبانشان، شک میکردند که آیا این کار من در راستای رحمت و رحمانیت خداوندی است، یا در راستای هوای نفس و برداشت من از اسلام است!؟ به همین دلیل خداوند میفرماید هرکاری را که قصد انجامش را دارید، با نام من آغاز کنید، تا همواره در نیتها و در کارهایتان رحیم باشید و همه حق را به خود ندهید و با برادرانی که اختلاف نظر دارید مماشات کنید و آن‌ها را دشمن خود ندانید. به قول مولانا:

بی تماشای صفتهای خدا گر خورم نان من گلو گیرد مرا

و منظور او از صفتهای خدا همان رحمانیت و رحیمیت خداوند است که هر مسلمانی در آغاز خوردن، با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم آن‌ صفات را به یاد میآورد. آیا مسلمانی واقعی همچون مولانا، که نمیتواند بی توجّه و بی تماشای صفتهای خداوند رحمن و رحیم نان بخورد، چگونه میتواند آدم بکشد؟ پس نتیجه نهایی این بحث آن است که:

شفای درد جامعه جهانی و جامعه کشوری مان این است که از اسلام جهادی و انقلابی (ابوذری) دوری گزینیم و به اسلام رحمانی (سلمانی) روی آوریم تا رستگار شویم. عمل به اسلام جهادی وظیفه مسلمانان صدر اسلام بود برای گسترش اسلام، و عمل به اسلام رحمانی و ناب محمدی، وظیفه مسلمانان، پس از صدر اسلام و بویژه مقطع کنونی است که حفظ و نگهداشت اسلام است و نه گسترش آن؛ تا مردمان (ناس) در جامعه جهانی و در جامعه کشوری مان از اسلام، نه تنها زده نشوند، بلکه با جان و دل به آن روی آورند؛ و این در حالی است که مردم جهان با دیدن اسلام جهادی، و مردم ایران با دیدن اسلام انقلابی، از دین اسلام و برخی دیگر از تمام ادیان زده شده اند، و این روش و منش با منظور خداوند از ارسال رسل نه تنها منافات دارد، بلکه ضد مشیت و اراده خداوندگاری است.

از زبان این شاعر می‌توان متوجه شد که «اسلام جهادی» اسلامی بچگانه و جاهلانه است و اسلام سلمانی یا رحمانی اسلامی راستین و منطبق با فطرت انسانی است:

شعری در وصف خدا

قیصر امین پور


پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصّه ها
خشتی از الماس، خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش

دکمه پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او، ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
***
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هرچه می‌پرسیدم ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می‌گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او، کاری خطاست
هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت میکند
تا شدی نزدیک، دورت میکند

کج گشودی دست، سنگت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکند
***
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب می‌دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهایی سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو میشد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده خشم خدا
نیّت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه میکردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسأله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
***
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر! اینجا کجاست؟
گفت، اینجا خانه خوب خداست!

گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد

گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟

گفت: آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانیهای اوست
حالتی از مهربانیهای اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می‌دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می‌دهد


هیچ او با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان، از دوستی است
***
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود

می‌توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد

می‌توان درباره گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره اشک، صدهزاران راز گفت

می‌توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می‌توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می‌توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می‌توان درباره هر چیز گفت
می‌توان شعری خیال انگیز گفت...


السّلام علی من اتّبع الهدی

سلام بر کسی باد که هدایت را پیروی کند.

تاریخ نگارش، بیست و هفتم مهر نودوشش

ویرایش دوم: ششم اردی‌بهشت نودونه

ویرایش سوم: آبان 1400

احمد شمّاع زاده