هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

کشکول هنرهای نمایشی

به نام او،

هستی بخش مهربان،

آفریننده «جای» و «گاه»

همو که جای ندارد و گاه برو نگذرد

کشکول هنرهای نمایشی

چیزی مثل پیشگفتار

در حقیقت شرایط اجتماعی، چه‌ نقشه هایی که برای زندگی یک انسان نمیکشد و گاهی چه بلاهایی که بر سر او نمی‌آورد!! فکرش را بکنید که یک جوان بر خلاف میل باطنی‌‌‌‌اش مجبور شده پس از دو سال درس‌خواندن در آموزشگاه متالورژی ذوب آهن در تهران و اصفهان، در کارخانه‌ ای! مشغول‌ به‌کار شود، آنهم در رشته‌ای که موردعلاقه‌اش نبوده، و اصلاً برای این‌ کار ساخته نشده بود!! در رشته برق! زیرا در یک رخداد، اگر خواست مستقیم خداوند نبود، یقیناً هر دو چشم خود را از دست داده بود! خب این جوان حالا باید چکار کند؟

سال 1352 است. اوضاع و احوال فکری جامعه، تب‌دار و ناآرام است. از طرفی افکاری نو در حال نشوونما و نفوذ در جامعه و بویژه در قشر جوان است. گروهها و سازمانهای مذهبی، گروهها و سازمانهای مختلف چپگرا، ملّیگراها و ملی مذهبیها همه و همه از وضع موجود ناراضی و مخالف شاه هستند...

از سوی دیگر دهه پنجاه خورشیدی، اوج شکوفایی هنرهای نمایشی در ایران است؛ و همه بزرگان کنونی این هنر، ریشه در آن زمان دارند؛ در نتیجه جوان به فکرش می‌رسد با اندک بضاعت قلمی که دارد، به آفرینش هنری روی آورد؛ زیرا که هنر، آوردگاه و اوج آفرینش انسان است. او تصمیم میگیرد هنر نویسندگی را با گام گذاشتن در مسیر نمایشنامه نویسی آغاز کند. چرا نمایشنامه؟ شاید در این مسیر بتواند حرفهای دلش را و نیز فکرش را، آرام ولی مستقیم بر دل و گوش و چشم قشرهایی از جامعه برساند و بنشاند.

پس دست‌به‌کار می‌شود و اولین چیزی که به ذهنش میرسد، آن است که در زمینه‌ تئاتر و هنرهای نمایشی اطلاعاتی به‌دست آورد. این تصمیم خرده خرده به عشق به نمایشنامه و هنرهای نمایشی تبدیل می‌شود؛ و شب‌وروز جوان را از او می‌گیرد. فکروذکرش می‌شود تئاتر. مگر تئاتر و هنرهای نمایشی دست از سرش بر می‌دارند؟ ابدا...

در کارخانه نوبتکاری می‌کرد (شیفتهای هشت ساعته). روزهایی که شبکار بود و روزش را استراحت داشت، بیشتر وقت خود را در کتابخانه‌ شاه عباس در کنار هتل شاه عباس واقع در چهارباغ اصفهان و برخی اوقات نیز در کتابخانه ذوب آهن واقع در بخش اداری کارخانه می‌گذراند و هرچه در این زمینه در این دو کتابخانه و بویژه در کتابخانه غنی شاه عباس موجود بود مطالعه‌می‌کرد و یادداشت برمی‌داشت.

هنگامی که برای دیدن خانواده همسرش به تهران میآمد، هرچه نشریه‌ مربوط به هنرهای نمایشی بود و بعضی کتابها را می‌خرید و با خود به اصفهان میبرد تا بخواند... نو، کهنه، روزنامه، هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، ویژه‌نامه و از جمله مجله های هنرومردم، تلاش، فردوسی، سخن، تماشا و دفترهای زمان.

ناگفته نماند که او با مجله هنرومردم از دهه چهل و در شهر موطن خود، خرمشهر آشنا شده بود، و به دلیل ارزانی، (شش ریال، قیمت سه عدد نان تافتون) زیبایی، و رنگارنگی آن، هر ماهه آن را میخرید و مطالعه میکرد. با مطالعه این ماهنامه بود که وی با نام دکتر مهدی فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک آشنا شد که در هر شماره، مقاله آغازین مجله، به قلم و نام او بود.


او عادت داشت هرچه را که می‌خواند، به دلیل توصیه‌ امام علی که گفته بود: «علمی که مکتوب نباشد از میان می‌رود»، یادداشت‌برداری می‌کرد. ‌معمولاً یادداشتها را تا ‌آنجا که می‌شد منظم و گروهبندی می‌کرد و هرچیزی را در جای خودش می‌نوشت. در تهران که بود، به دیدن نمایشهایی میرفت که معمولاً در سالن نمایش سنگلج و تئاتر شهر برگزار میشد؛ از جمله آنتیگونه، کرگدن، آوازخوان‌ طاس.

بعد به فکرش رسید که در رشته‌ تئاتر مشغول ‌به ‌تحصیل ‌شود. به دانشکده‌ هنرهای دراماتیک رفت واطلاعات مسابقه ورودی ‎آنجا را گرفت و در مسابقه شرکت کرد ولی از آنجایی که رشته‌ای به نام نمایشنامه‌نویسی نداشتند و امتحان‌ها همه تخصصی بود، رد شد. ولی باز دست‌بردار نبود و به سراغ دانشگاه تهران و دانشکده‌ هنرهای زیبای آن رفت. آنجا هم برای گرایشهای مختلف فرقی نمی‌گذاشتند. امتحان علمی اش را قبول شد و وقتی نوبت به امتحان عملی رسید و می‌خواست نقش یک دیوانه را بازی کند، تپق‌زد و اصولاً چون آدم کمرویی بود، در حضور شخصیت‌هایی همچون بهرام بیضایی که بیشتر کتاب‌هایش را خوانده و لذت برده بود، زبانش بند آمد.

او مرتّب از خود می‌پرسید آخر من که نمی‌خواهم هنرپیشه شوم، چرا باید اجرا کنم و امتحان اجرا پس بدهم؟‌ از سوی دیگر می‌دانست نمایشنامه‌نویسان بزرگی همچون سوفوکل و اوریپید از یونان قدیم و نمایشنامه نویسان‌بزرگی از اروپای جدید، هرگز بازیگر و یا کارگردان نبوده اند و این موضوع فشار روحی زیادی بر او وارد‌ می‌ساخت.

دست آخر به خود گفت: انسان باید خود تصمیمی قاطع برای زندگی‌اش بگیرد؛ «حال که نمایش‌نامه نویسی نشد، هدف‌های خود را در افکار دکتر شریعتی (که آن زمان در اوج بود) دنبال میکنم»، و به رشته جامعه‌شناسی رو‌ی آورد و در سال 1354 در رشته جامعه شناسی دانشگاه ملی ایران پذیرفته شد و در خرداد سال 1359 یعنی در آخرین روزهای بازبودن، و پیش از تعطیلی دوساله دانشگاهها، دوره کارشناسی خود را به پایان رساند.

******

آنچه را که در پیش‌ رو دارید، و به علت گوناگونی فراوان یادداشت‌های آن در زمینه هنرهای نمایشی، عنوان «کشکول هنرهای نمایشی» را به‌ آن داده ام، دستاورد بیست ماه تلاش و مطالعه و تحقیق دیوانه‌وار و عاشقانه جوان دیروزی است که اکنون در حال بازنشستگی است. در این حال سی سال به‌ عقب بازگشته و به‌ فکر جوانهای امروزی افتاده و تصمیم‌گرفته آن یاداشتها را به همان صورتی که یادداشت‌شده و تنها با مرتب کردن بخشهای مختلف آن و یک ویرایش کامل، در اختیار همگان قرار دهد؛ تا از سویی آنچه را که در آن روزگار گذشته و از این پس هرگز کسی بدانها دست نخواهد یافت، به عنوان یک گجنجینه و دورنمایی با موضوع نمایش، از یک برهه زمانی خاص که تکرارشدنی نیست، ثبت و ضبط کند؛ و از سوی دیگر برای دانش‌پژوهانی که در این راه گام نهاده‌اند، راهگشا باشد؛ و بدین ترتیب به بیت آخر داستان منظوم دوران دبستانش جامه عمل بپوشاند که: گنج نشد پیدا، ولی رنجشان شد گنجشان

بیستم دیماه هشتاد

تاریخ تایپ و درج در نت: آذر نودونه

احمد شمّاع‌زاده