انسان نمادساز!
(نمادسازی ویژه موجود اندیشمند است!)
اشاره
متن زیر گواه و سندی است علمی و مبتنی بر آزمایشهای فراوان بر نمادسازی انسان آن گونه که در آیات سی ام تا آخر سی و سوم سوره بقره خداوند کریم به آن اشاره کرده و تأکید کرده تنها آدم است(نه نخستیها و انسانماها نه جنها و نه فرشتگان) که میتواند آن گونه که خداوند در نظر داشته نمادسازی کند. ترجمه:
آن هنگام(پس از آماده شدن آدم برای ظهور در زمین) پرودگارت به فرشتگان گفت: "من قراردهنده ام در زمین جانشینی را.
فرشتگان گفتند: آیا قرارمیدهی در آن کسی را که در آن فسادمیکند و خونریزی میکند؟ و (حال آنکه) ما تسبیح گوییم به ستایشت و تقدیس میکنیم تو را.
خداوند گفت: من میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
خداوند همه نامها را به آدم آموخت(بی آنکه چیزی نشانش دهد تا مصداق را بیابد. این نکته مهم است که مقاله زیر به این نکته نیز پرداخته است). سپس آنها را(چیزهایی را) به فرشتگان نشان داد. پس گفت خبردهید به من نامهای این چیزها را اگر راست میگویید.
فرشتگان گفتند: پاک و منزهی. ما دانشی از خود نداریم جز آنکه تو به ما آموخته باشی. تو همانا که دانا و حکیمی.
خداوند به آدم گفت: نام آن چیزها را به فرشتگان خبر بده(بگو). آنگاه که آدم نامهای آنها را به آگاهی فرشتگان رساند خداوند گفت آیا به شما نگفتم که من پنهانیهای کیهان را میدانم و میدانم آنچه را که آشکار کنید و یا پنهان سازید؟
روشنگری:
توانایی نامگذاری یعنی توان نمادسازی. نماد سازی پروسه پیچیده و گونه ای ارتباط است که تنها انسان بر آن توانایی دارد. البته جنها نیز توانایی نمادسازی و آفرینش دارند مانند نقاشی کردن یا نوشتن. ولی تفاوتی میان نمادسازی انسان و جنها وجود دارد که هنوز دانش انسان به آن دست نیافته و تنها خواست خداوند و هدف از آفرینش انسان به عنوان جانشین او بوده که این تفاوت اساسی را به وجود آورده است.
شاید یکی از آن دلایل این باشد که چون انسان یک نمادساز کامل است(علم آدم الاسماء کلها) و توان نمادسازی جنها محدود است آنها که پیش از آدم آفریده شده بودند توان برگرفتن روح الهی را نداشته اند و خداوند خواسته گونه ای را بیافریند که حامل کل نامها باشد و روح الهی را حمل کند و خلیفه الله شود.
نتیجه: با توجه به شواهدی که در پی خواهد آمد(گرچه تکامل جسمانی انسان را نمیتوان منکر شد) ولی این تکامل به آن گونه هم نبوده که ربطی به تکامل مغز او داشته باشد بلکه با توجه به آزمایشها و مستندهای علمی فیکسیسم در مورد انسان کنونی بیشتر صدق میکند. البته نباید از نظر دور داشت که با گذر زمان هر نسل انسانی از نسل پیش از خود از نظر فکری و تمدنی متکاملتر است و این تکامل ژنتیکی است و در میان نسل آدمیان تا آنگاه که بر روی کره زمین میزید ادامه خواهد داشت.
بخشهایی از مقاله که برجسته شده اند دربردارنده نکته های مهمی هستند.
در صورت علاقمندی به این مبحث نوشته جایگاه جنیان و آدمیان در سیر تکاملی انسان را بخوانید.
30/1/93 - احمد شماع زاده
ماهیت زبان و ارتباط در نخستیها
محمدمهدی میرلو
بی بی سی 14 آذر 92
پیچیدگی زبان به قدری است که جهت گیری بسیاری از تحقیقات صورت گرفته در این حوزه متوجه درک ساختار زبان و نحوه کاربرد آن است. محور اصلی این تحقیقات، قوانین دستوری است که ترکیب های مجاز عناصر زبانی را مشخص می کند؛ همچنین این مساله جالب و در عین حال قابل تامل مطرح می شود که آیا تنها انسان از زبان استفاده می کند یا برخی از حیوانات نیز این توانایی را دارند. بدون تردید پیش از پرداختن به بحث پیرامون ویژگی های زبان در گونه های غیر انسان باید میان ارتباط و زبان تمایز قایل شویم. کمتر کسی درباره این مساله تردید دارد که حیوانات به نحوی با هم ارتباط برقرار می کنند. سوال اصلی این است که آیا آنها این کار را به شیوه ای انجام می دهند که بتوان آن را به صورت معقول زبان نامید. به عبارت دیگر آیا امکان دارد حیوانی یاد بگیرد که با انسان از طریق زبان ارتباط برقرار کند؟ یا زبان انسان ویژگی هایی دارد که آن را چنان منحصربه فرد کرده که اصلا شبیه به هیچ نظام ارتباط دیگری نیست و در نتیجه حیوانات دیگر از یادگیری آن ناتوان هستند؟ در این مقاله به بررسی سوالات فوق و دیدگاه های مطرح در این زمینه خواهیم پرداخت.
مقدمه
از سه دهه پیش تا کنون، محققان از طریق شواهدی که به دست آوردند اظهار کردند که
میمون های بزرگ مانند شمپانزه ها و گوریل ها در توانایی های زبانی شباهت های
بسیاری با انسان دارند؛ هرچند این موضوع تا به امروز مورد بحث و مناقشه برانگیز
بوده است. در واقع محققان توافق دارند که میمون ها می توانند لغات بسیاری
بیاموزند؛ اما نتایج در پاسخ به این سوالات گوناگون و متناقض بوده که میمون ها تا
چه حد خودبه خود و خلاقانه زبان را به کار می برند (Shaw,2004). رنه دکارت(René Descartes)، فیلسوف معروف فرانسوی، اظهار داشت زبان چیزی است که به طور کیفی
انسان را از سایر انواع متمایز می کند(Descartes,1637). حال این سوال مطرح است که آیا گفته دکارت با توجه به تحقیقات
حاضر در حوزه زبانشناسی می تواند درست باشد؟ زبانشناسی (linguistics) به عنوان علم مطالعه زبان تعریف می شود. حوزه مطالعات زبانشناسی
بسیار متنوع و شامل رویکردهای نظری و روش شناسی مخصوص به خود است برای مثال رویکرد
علوم اعصاب(neuroscience) از روش موردکاوی(case study) به بررسی نقایص زبانی بیمارانی می پردازد که به مغز
آنها آسیب رسیده است. در رویکرد شبکه ای، چگونگی پردازش و ارایه اطلاعات زبانی
مورد بررسی قرار می گیرد. از سوی دیگر برخی زبانشناسان مسیر مطالعه رشد انسان را
مورد توجه قرار داده و نحوه رشد توانایی زبان و تغییرات آن در زمان و حین رشد فرد
را بررسی می کنند. در رویکرد فلسفی پرسش هایی پیرامون ماهیت زبان و رابطه میان زبان
و تفکر مطرح می شود(فردنبرگ،سیلورمن،1388). نکته قابل تامل این است که آنچه
زبانشناسی را به عنوان یک علم منحصر به فرد معرفی می کند، رویکرد یا ابزارهایی
نیست که در این علم به کار می رود بلکه موضوع تحقیق آنها زبان است.
ماهیت و ویژگیهای زبان
اگرچه مساله تعریف زبان مساله مهمی است اما به دلیل عدم توافق بر ارایه تعریفی دقیق از ماهیت زبان بهتر است به جای تعریف بر خصوصیات مهم زبان تمرکز کنیم که عبارتند از :
1- نقش ارتباطی(communicative role): زبان امکان
برقراری ارتباط میان افراد را فراهم می کند. مقصود از ارتباط یعنی تولید، انتقال و
درک اطلاعات است. این ویژگی در راس ویژگی های زبان قرار دارد. به عبارت دیگر علاوه
بر اینکه ارتباطی بودن آشکارترین ویژگی زبان است، چشمگیرترین ویژگی آن نیز هست.
برای مثال فردی می تواند درباره آنچه فکر و احساس می کند،بنویسد به طوری که دیگران
آن را بخوانند و افکار و احساسات آن فرد را درک کنند(استرنبرگ،1389).
2- قراردادی یا اختیاری بودن(arbitratines): ماهیت قراردادی بودن سامانه زبان به نبود استدلال خاص برای انتخاب یک نماد ویژه برای یک مفهوم اشاره دارد. زبان شامل مجموعه ای از عناصر نمادین (symbolic elements) است. نمادها نماینده چیزی هستند یا به آنها اشاره می کنند که عموما صداها، تصاویر یا کلمات هستند. صفت بارز نماد قراردادی بودن آن است(فردنبرگ،سیلورمن،1388). در واقع اختیاری یا قراردادی بودن زبان به این معناست که ارتباط طبیعی بین صورت زبان و معنای آن وجود ندارد (یول،1385). برای مثال ما با نگاه کردن به کلمه فارسی سگ، نمی توانیم از روی شکل آن بفهمیم که این کلمه دارای معنای طبیعی و آشکار است. در واقع صورت زبانی واژه سگ هیچ ارتباط طبیعی یا تصویری(iconic) با موجودی در جهان واقع ندارد که پشمالو و چهارپاست و پارس می کند.
3- ساختار منظم (regularly structured): ترتیب نمادها در زبان مبتنی بر مجموعه ای از قوانین بوده که بر
آن حاکم است. در واقع این قوانین، نحوه ترکیب این نمادها را مشخص می کند و الگوی
خاصی از آواها و حروف، کلمات معناداری را تشکیل می دهند. برای مثال در زبان
انگلیسی صفت را قبل از اسم می آورند. ترکیب تصادفی آواها و حروف همیشه چنین نیست و
از سوی دیگر الگوهای خاصی از کلمات، جمله ها، بندها و گفتمان معنادار را می سازند.
بیشتر چیزهای دیگر بی معنا هستند (استرنبرگ،1389).
4- زایا بودن(creativity): مولد بودن زبان
به توانایی نامحدود و خلاق در تولید زبان اشاره دارد. عناصر نمادین زبان را می
توان با هم ترکیب کرد و شمار بسیار زیادی جملات معنادار ساخت. خصوصیت زایایی زبان
موجب قدرتمند شدن زبان می شود، چون هر فکری که به ذهن می رسد را می توان بیان کرد.
از سوی دیگر این ویژگی به این مساله اشاره می کند که تعداد احتمالی گفته ها
(جملات) در هر زبان بشری نامحدود است(یول،1385). جنبه زایایی زبان به صورت کاملا
طبیعی منجر به ماهیت پویا و تکاملی آن می شود. با ورود کلمات جدید و تغییر قوانین
دستوری، زبان مدام تغییر می کند که این نشانه پویایی زبان است. تصور اینکه زبان
هرگز تغییر نمی کند به همان اندازه غیرقابل درک است که تصور کنیم مردم و محیط هرگز
تغییر نمی کنند برای مثال انگلیسی جدیدی که امروزه افراد به وسیله آن صحبت
کنند، صورت تکامل یافته انگلیسی میانه است که انگلیسی میانه از انگلیسی
باستان گرفته است(استرنبرگ،1389).
5- جابه جایی(displacement): انسان ها در
فرآیند به کارگیری زبان می توانند به زمان گذشته و آینده اشاره کنند. به این ویژگی
زبان جابه جایی می گویند. این ویژگی باعث می شود کاربر زبان بتواند درباره چیزها و
وقایعی صحبت کنند که در محیط بلافصلشان نیست. درواقع ویژگی جابه جایی این امکان را
به ما می دهد تا درباره چیزها و مکان هایی (برای مثال فرشتگان، پری ها، بابانوئل،
سوپرمن) صحبت کنیم که از وجود آنها حتی مطمئن نیستیم(یول ،1385 ).
6- دوگانگی(duality): زبان انسان به طور همزمان در دو سطح یا لایه سازمان یافته است که این ویژگی را دوگانگی یا تولید مضاعف (doublearticulation) می نامند. در تولید گفتار، یک سطح فیزیکی وجود دارد که در آن سطح، اصوات منفرد از قبیل n,b,i تولید می شود که به تنهایی معنای ذاتی ندارند ولی در ترکیب خاصی مانند bin، سطح دیگری وجود دارد که یک معنا را محمول است که متفاوت از معنای ترکیب nib است. در نتیجه ما در یک سطح اصوات متمایز و در سطح دیگر معانی متفاوت را داریم. این ویژگی یکی از صرفه جویانه ترین ویژگی های زبان است زیرا با یک مجموعه محدود از اصوات منفصل می توان تعداد بسیار زیادی از ترکیبات صوتی (برای مثال کلمات) را بسازیم که از لحاظ معنا نیز متفاوت هستند(یول،1385).
ویژگیهای فوق موجب شده است که زبان را به یک نظام ارتباطی بی همتا تبدیل کند که
کاملا از نظام های ارتباطی دیگر حیوانات متفاوت است. در نتیجه غیرمحتمل است که حیوانات
دیگر بتوانند آن را بفهمند. برخی این واقعیت را نپذیرفته و مدعی هستند که مردم با
زبان گفتاری با حیوانات حرف میزنند و مدعی هستند که حیوانات هرچه را که به آنها
گفته میشود انجام میدهند.
در پاسخ به این افراد باید گفت آن حیوان رفتار خاصی را در پاسخ به یک محرک صوتی خاص یا صدا انجام میدهد ولی در واقع نمیفهمد که این کلمات در یک مجموعه صوتی به چه معنا هستند. از سوی دیگر ما هرگز حیوانات یک گونه را نمیتوانیم بیابیم که بتوانند علایم ارتباطی گونه های دیگر حیوانی را تولید کنند. ممکن است اسبی را در چراگاه گاوها برای مدت مدیدی نگه داشت اما حتی یک بار هم این اسب همانند گاوها ماغ نمیکشد.
زبان در نخستیها
این امر بدیهی است که حیوانات با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. تحقیقات نشان داده است که گونه های مختلف حیوانات برای ادامه حیات، فریادهای خاصی تولید می کنند که معانی مختلفی دارند. برای نمونه یک گونه از میمون ها در دشت آفریقا مجموعه ای از فریادهای خاص تولید می کنند که علامت انواع مختلف تهدیدات است. میمون ها از این فریادها در زمان غذا خوردن یا هنگام نزدیک بودن خطر استفاده می کنند. برای مثال اگر یک میمون متوجه عقابی شود که بالای سرشان پرواز می کند فریادی می کشد که موجب پراکنده شدن اعضا و فرار میمون ها به طرف درختان و پنهان کردن خود می شود. اگر ماری مشاهده شود، میمون فریاد دیگری می کشد که میمون های دیگر را وا می دارد روی پای خود بایستند و به اطراف نگاه کنند تا بتوانند محل مار را پیدا کنند (فردنبرگ، سیلورمن،1388). در واقع هریک از این فریادها معانی خاصی دارد و هر فریادی نشان دهنده یک خطر خاص برای گروه است؛ هرچند این فرآیند نوعی برقراری ارتباط است چون اطلاعات مربوط به یک رویداد، تولید، منتقل و درک می شوند ولی این شکل طبیعی ارتباط زبان نیست زیرا از یک سو این فریادها قراردادی نیستند و از سوی دیگر برای مرتب کردن این فریادها و تبدیل آنها به چیزی نظیر جمله، دستوری وجود ندارد و با ترکیب آنها نمی توان معنای جدیدی ابداع کرد. در سال های اخیر این پرسش در کانون توجه پژوهشگران در حوزه زبان قرار گرفته که آیا میمون ها می توانند برقراری ارتباط را با انسان ها یاد بگیرند؟ تلاش دانشمندان برای یافتن این سوال از دهه 60 آغاز شد؛ هنگامی که گزارش شد شمپانزه جوانی به نام واشو تعلیم دیده علایم دستی ایجاد کند. از سوی دیگر این پرسش قابل طرح است که اگر حیوانات نمی توانند به تنهایی و به طور طبیعی از زبان استفاده کنند آیا امکان آموزش زبان به آنها وجود دارد؟ به عبارت دیگر توانایی زبانی آنها همانند توانایی انسان است؟ تحقیقات انجام شده در این حوزه روی نخستی ها (primates) مانند شمپانزه ها و گوریل ها متمرکز شده چون دارای قابلیت شناختی نسبتا پیشرفته ای هستند. برخی از تحقیقات صورت گرفته از دهه 60 به بعد عبارتند از : تحقیق بر روی واشو(washoe): تا چند دهه پیش تلاش برای آموزش میمون ها برای صحبت کردن بارها با شکست مواجه شده است. گاردنر(Gardner) در سال 1969 تلاش کرد بر دشواری های آموزش نخستی ها از طریق آموزش زبان اشاره ای آمریکایی غلبه کند (Arbib, Liebal, Pika,2008). بئاتریکس و آلن گاردنر شمپانزه ای به نام واشو پرورش دادند و زبان اشاره ای آمریکایی را به او آموزش دادند. زبان اشاره ای آمریکایی تمامی ویژگی های اصلی زبان انسانی را داراست و بسیاری از کودکان ناشنوای مادرزاد آن را به عنوان زبان طبیعی اول خود یاد گرفته اند. روش آنها به این شکل بود که از همان شروع تحقیق، واشو را شبیه به یک کودک انسان در یک محیط راحت داخل منزل بزرگ کردند و او را وادار کردند حرکات دستی که نمایشگر یک شی خاص بود را تقلید کند یا انجام دهد. واشو 132 علامت را یاد گرفت و شواهدی از کاربرد خودانگیخته زبان را نشان داد. برای مثال هنگام دیدن مسواک در دستشویی بدون اینکه تحریک شود علامت آن را نشان می داد. همچنین واشو قادر بود کلمات را با هم ترکیب کند و برخی جملات را مانند open food drink(برای اینکه کسی در یخچال را باز کند) بسازد. این مساله نشان می داد که برخی از ترکیبات، ابداعات خود واشو بود. نکته قابل توجه این بود که واشو نشان داد تعداد بسیار بیشتری از اشاره ها را که نمی تواند تولید کند، می فهمد و قادر بود آن مکالمات ابتدایی را برقرار کند که عمدتا به صورت توالی سوال-جواب بود(یول،1385).
تحقیق بر روی کوکو(koko): گروهی از محققان
از تکنیک مشابه برای آموزش زبان اشاره ای آمریکایی به یک گوریل به نام کوکو
استفاده کردند. کوکو گنجینه بزرگی از علایم را یاد گرفت و گزارش شد برای نشان دادن
علایم به طور اختیاری از نحو استفاده می کند. مربیان کوکو ادعا کردند که او جوک هم
تعریف می کند(فردنبرگ،سیلورمن،1388).
تحقیق روی سارا ((sarah: در پژوهشی
دیوید پریماک، به جای علایم و حرکات دست از نشانه های پلاستیکی برای آموزش مهارت
های زبانی به شمپانزه ای به نام سارا استفاده کرد (یول،1385). این نشانه ها شکل ها
و رنگ های متفاوتی داشتند و نمایشگر کلمات و همچنین روابط بودند؛ نشانه هایی وجود
داشت که نشانگر اسامی نظیر (apple)، افعالی مثل(give) و صفاتی مانند (red) و نشانه هایی که
نشانگر روابطی مثل (same as) بودند. وقتی دو
سیب را به سارا نشان دادند او نشانه (same as) را می ساخت و وقتی دو نشانه متفاوت یعنی نشانه سیب و پرتقال به
او نشان داده شد، او نشانه تفاوت (different) را می ساخت. به
نظر می رسد او درک ابتدایی از دستور جمله دارد، چون ظاهرا می توانست تفاوت میان
جملاتی مانند «David gives apple to sarah» و «Sarah gives apple to David » را
بفهمد(فردنبرگ،سیلورمن،1388).
تحقیق روی کانزی (Kanzi): سوزانساواج
–رومباق با همکارانشان روی شمپانزه ای به نام کانزی تحقیق کردند که به نظر می رسید
معنای واژه نگارها را یاد گرفته است. علاوه بر این کانزی ظاهرا می توانست پاره
گفتارهای تک کلمه ای و جمله های ساده انسان را بفهمد. توانایی های کانزی کاملا
پیشرفته بود. بدون اینکه از کانزی خواسته شود، او برای شناسایی اشیا، درخواست غذا
و اعلان کاری خاص که می خواست بر عهده بگیرد از واژه نگارها استفاده می کرد. نکته
قابل توجه این است که پس از آموزش زبان ساختاربندی شده تر، توانایی های او با
توانایی های یک کودک دو و نیم ساله به نام آلیا مقایسه شد. به هر دو دستورات تازه
ای داده و از آنها خواسته شد اشیا را حرکت دهند. در درک مطلب، هر دو توانایی های
تقریبا یکسانی داشتند یعنی هر دو تقریبا 70 درصد دستورات را اجرا کردند. مهارت های
زبانی که کانزی تولید می کرد بسیار محدود بود چون با مهارت های یک کودک یک و نیم
ساله مطابق بود(فردنبرگ،سیلورمن،1388).
تحقیق روی نیم چیمپسکی(Nim chimpsky): هربرت تریس در
1981 تحقیقی روی شمپانزه ای به نام نیم چیمپسکی (به تقلید از نام نوام چامسکی،
زبانشناس برجسته) انجام داد.نیم چیمپسکی در طول چند سال بیش از 19000 پاره گفتار
چند نشانه ای از نسخه اصلاح شده زبان اشاره ای آمریکایی ساخت. بیشتر پاره گفتارهای
نیم،دو کلمه ای بود(استرنبرگ،1389).تحلیل دقیق تریس نشان داد که بیشتر پاره
گفتارهایی که نیم به کار می برد در واقع تکرار چیزی است که نیم قبلا دیده بود.
تریس نتیجه گرفت که باوجود آنچه پیشرفت مهمی به نظر می رسید، نیم حتی شکل ابتدایی
بیان نحوی را نیز نشان نداده است. به عبارت دیگر، شمپانزه می تواند پاره گفتارهای
یک یا حتی چند کلمه ای را تولید کند اما نه به صورت سازمان یافته نحوی. برای مثال،
نیم علایم «به نیم موز بده» را با «موز بده به نیم» و «موز به نیم بده» جابه جا می
کرد و این بدان معنا بود که شکل صحیح قواعد دستوری برای او رجحان نداشت. در نهایت
تریس اعلام کرد که اگرچه شمپانزه ها می توانند پاره گفتارها را درک و تولید کنند،
اما مهارت زبانی به آن معنا در آنها وجود ندارد که حتی انسان های بسیار خردسال
دارند و ارتباط آنها فاقد ساخت و به ویژه ساخت چندگانه است(استرنبرگ،1389).علاوه
بر این شواهد اندکی وجود داشت که نشان می دهد میمون هایی که آموزش دیده اند
نشانه ها را در جمله ترکیب کنند و عباراتی بسازند و همین طور به نظر بی فایده می
رسید که بتوانند توانایی هایی را به سایر میمون ها آموزش دهند و منتقل کنند که در
فرآیند آموزش یاد گرفته اند (Cheney,
Seyfarth,1997).
با بررسی نتایج پژوهش های فوق و تفاوت های قابل توجه در آنها می توان این احتمال
را مطرح کرد که این امکان وجود دارد تفاوت نتایج پژوهش ها می تواند ناشی از
ویژگی شمپانزه خاص مورد مطالعه یا روش های مورد استفاده آنها باشد. به تعبیر
استرنبرگ، زبان شمپانزه ممکن است نتواند تمام الزامات زبان را برآورده کند برای
مثال زبان مورد استفاده شمپانزه ها خود به خود کسب نمی شود بلکه آن را فقط
از طریق برنامه های آموزشی بسیار ماهرانه و منظم می آموزند. در شرایط حاضر نمی
توان اطمینان داشت که آیا شمپانزه ها به طور واقعی دامنه کاملی از توانایی های
زبانی را نشان می دهند یا خیر؟ از سوی دیگر تحقیقات مورد اشاره با انتقادات جدی
مواجه شده اند. برای مثال نقد جدی بر تحقیقات فوق این است که برخی از این حیوانات
از طریق تقویت مثبت (positvereinforcement) آموزش دیده اند. آنها برای علامت دادن درست یا کاربرد مناسب
نشانه ها یا واژه نگارها یک جایزه می گرفتند که معمولا خوراکی بود. مشکل این است
که حیوانات یک نماد را با یک مفهوم مرتبط می کنند چون این طور آموزش دیده اند و
ممکن است نسبت به اینکه این نشانه دقیقا به چیزی دلالت می کند، آگاهی نداشته
باشند. اگر این امر درست باشد، پس حیوانات جنبه قراردادی بودن زبان را نشان نمی
دهند یعنی اینکه این نماد می تواند هرچیزی باشد و در عین حال نشانه مصداق (referent) باشد(فردنبرگ،سیلورمن،1388). وقتی حیوانی
با ارایه سیب، نشانه سیب را انتخاب می کند، قراردادی بودن زبان را نشان نمی دهد،
اما وقتی سیب وجود ندارد و از نشانه سیب استفاده می کند، قراردادی بودن زبان اثبات
می شود. از سوی دیگر این سوال مطرح است که جنبه ساختارمند بودن زبان در
مورد حیوانات چگونه است؟ آیا حیوانات «نحو» را می فهمند که زیربنای ساختمان
جملات است؟ تاکنون تحقیقات انجام شده نشان می دهد نخستی ها جملات بسیار ساده را می
فهمند و تولید می کنند یعنی جملاتی که در حد دو یا سه کلمه باشند. با توانایی
تغییر آرایش کلمات و تبدیل آنها به ترکیب های جدیدی که بیانگر معانی جدید باشد،
درک قوانین نحوی ثابت می شود که همان معیار زایایی زبان است که در بالا تعریف شد.
اگر حیوانات این کار را انجام دهند این امر نشانگر قوانین نحوی است. هرب تراس(Herb Terrace) شواهدی ارایه کرد
که داشتن درک ابتدایی یا توانایی به کارگیری نحو به وسیله برخی از حیوانات را رد
می کند. تراس در مورد اینکه شمپانزه هایی مثل واشو معنای علایم و نمادها را میفهمند
مردد است(فردنبرگ،سیلورمن،1388).
نتیجه گیری
انسان ها برای برقراری ارتباط با یکدیگر زبانهای متعددی به کار میبرند که به طور قابل ملاحظهای در اطلاعاتی تغییراتی ایجاد میکند که آنها به یکدیگر منتقل میکنند. در سال های اخیر شواهد تجربی برای این ارتباط علّی (causalrelation) مطرح شده و به این نکته اشاره میکند که زبان مادری یک شخص، واقعا شیوهای را شکل میدهد که فرد درباره جنبههای متعدد جهان شامل مکان و زمان میاندیشد. همچنین یافتههای اخیر به این نکته اشاره میکند که زبان (language) بخش و جزئی از جنبههای تفکر (thought) و اهمیت آن فراتر از آن چیزی است که دانشمندان پیش از این تشخیص داده بودند(Boroditsky,2011).
در واقع نه تنها زبانها بر آنچه تاثیر میگذارند که ما به یاد میآوریم بلکه ساختار زبانها میتواند موجب سهولت یا دشواری یادگیری چیزهای جدید شود. از سه دهه پیش تا کنون محققان از طریق شواهدی که به دست آوردند، اظهار کردند که میمون های بزرگ مانند شمپانزه ها و گوریل ها در توانایی های زبانی شباهت های بسیاری دارند؛ هرچند این موضوع مناقشه برانگیز بود. درواقع هرچند محققان توافق داشتند که میمونها لغات بسیاری میتوانند بیاموزند اما نتایج در پاسخ به این سوالات که میمونها تا چه حد خود به خود و خلاقانه زبان را به کار میبرند گوناگون و متناقض بودند(Shaw,2004).
از سوی دیگر حیوانات قدرت صحبت کردن ندارند ولی میتوانند صداها و حرکات معناداری برای ارتباط با یکدیگر و تبادل هیجاناتشان ایجاد کنند. صداهای ایجاد شده در حیوانات توسط قسمتهایی از مغز کنترل میشود که سیستم لیمبیک(limbic) و آمیگدال amygdala نامیده میشوند. بیشتر صداهای حیوانات در نتیجه تحریک هیجانی است(کیمیایی اسدی،1389). شایعترین صدایی که حیوانات در ابتدای زندگی ایجاد میکنند ضجه جدا شدن از مادرشان است. این ابتدایی ترین شکل ارتباطات اجتماعی سیستم لیمبیک است.
به تعبیر استرنبرگ نخستی ها، به ویژه شمپانزه ها، نویدبخش ترین بینش را درباره زبان غیرانسان ها به ما عرضه کرده اند. جین گودال(jane Goodall) کاوشگر مشهور شمپانزه های وحشی، جنبه های مختلف رفتار شمپانزه ها را مطالعه کرده که از آن جمله جنبه آواگری (vocalizations)است. گودال بسیاری از آنها را آشکارا ارتباطی تلقی میکند؛ اگرچه لزوما آن را معرف زبان نمیداند. برای مثال شمپانزه ها فریادهای خاصی دارند که نشانه مورد حمله واقع شدن است. فریاد دیگری برای صدا کردن شمپانزه های دیگر وجود دارد. با وجود این، به نظر میرسد مجموعه آواگری ارتباطی آنها کوچک، غیرمولد، از نظر ساختار محدود، فاقد پیچیدگی ساختاری و نسبتا غیرقراردادی است. همچنین به طور انگیخته کسب نشده است(استرنبرگ،1389).
به همین دلیل نمی توان از نگاه گودال ارتباطات شمپانزه ها را بر اساس معیارهای موجود یک زبان تلقی کرد. با وجود مطالعات و پژوهشهای متعدد که در طول سالیان اخیر، بویژه سه دهه اخیر انجام گرفته است، همچنان این پرسش در کانون توجه قرار دارد که آیا تیره های غیر انسان میتوانند از زبان استفاده کنند، تردیدی وجود ندارد که مهارت های زبانی انسان بسیار فراتر از سایر تیره هایی است که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته است. نوام چامسکی زبانشناس برجسته در تحلیل پرسش بالا از تعبیر معجزه تکاملی استفاده کرده و بیان میکند: «اگر حیوان از ظرفیت مزیتی زیست شناختی چون زبان برخوردار بوده ولی تاکنون از آن استفاده نکرده، یک معجزه تکاملی خواهد بود، مثل یافتن یک جزیره با انسان هایی که بتوان به آنها پرواز کردن را آموخت» (استرنبرگ،1389،ص484).
تحقیقات مربوط به توانایی های زبان نخستی ها نشان میدهد که برخی از پژوهشگران معتقدند نخستیها دارای توانایی های قراردادی و جابه جایی در زبان هستند، چون معنای تعداد محدودی از نمادها را به طور مستقل از خود مصداق درک می کنند. این مساله چه در آموزش مستقیم (با غذا) چه غیرمستقیم (با تایید) صدق خواهد کرد که تکنیک های تقویت مستقیم استفاده می کند؛ اما باید جانب احتیاط را رعایت کرد و این نکته را مدنظر قرار داد که توانایی های قراردادی و جابه جایی فقط در درک مطلبهایی ثابت شد که در آن حیوانات نمادها را مشخص میکردند. در مطالعات قبلی که در آنها شمپانزه ها از زبان اشاره ای آمریکایی و نشانه ها استفاده میکردند، شواهد اندکی وجود داشت که نخستی ها معنای نمادها را هنگام تولید آنها میفهمیدند(استرنبرگ،1389).
از سوی دیگر نکته مهم این است که به نظر می رسد مهارت های زبانی نخستی ها به انتها میرسد چون نخستیها در مورد نحو(syntax)، بویژه در مورد تولید زبان، خیلی کم میفهمند. به عبارت دیگر، نخستی ها میدانند که ترکیب کلمات بر معنا تاثیر میگذارد ولی بیشتر نخستیها فقط جملاتی را تکرار میکنند که آموخته اند و تنوع بسیار کمی در ساخت زبان دارند. آنها هرگز در هیچ موردی به توانایی زایایی زبان انسان نمیرسند. همچنین نخستیها برخلاف انسانها وقتی مهارتهای زبانی را کسب کردند دیگر نمیتوانند این مهارت را به اعضای دیگر خود آموزش دهند.
جورج یول در کتاب بررسی زبان پیرامون پژوهش های صورت گرفته در حوزه تعلیم زبان به شمپانزه ها می نویسد:
«آیا واشو و کانزی می توانستند با استفاده از نظام ارتباطی نمادین که توسط انسان ها و نه شمپانزه ها برای آنها انتخاب شده بود تعامل برقرار کنند؟ جواب این سوال صراحتا مثبت است. آیا واشو و کانزی از لحاظ زبانی در سطحی قابل قیاس با کودک انسانی بودند که همسال آنها بود؟ جواب این سوال صراحتا منفی است. افزون بر این یکی از مهم ترین درس ها برای افرادی که در باب ماهیت زبان مطالعه می کنند این واقعیت است که اگرچه می توانیم برخی از ویژگی های اصلی زبان را توصیف کنیم ولی مسلما تعریفی کاملا عینی و قابل قبول هم از کاربرد زبان نداریم. می پنداریم وقتی که کودک انسان صداهای زبان گونه را ادا می کند، در واقع رشد زبان را می بینیم، ولی وقتی شمپانزه های کوچک علایم زبان گونه را در تعامل با انسان تولید می کنند، بسیاری از دانشمندان مایل نیستند که این را به عنوان کاربرد زبان قبول کنند. هنوز هم ملاک هایی که در هر مورد به کار می گیریم، به نظر نمی رسد یکسان باشد»( یول،،1385،ص 23).
با توجه به شواهد به دست آمده از آزمایش ها و پژوهش های مختلف در سه دهه اخیر روی شمپانزه ها، جورج یول معتقد است نوام چامسکی باید این ادعای خود را مبنی بر اینکه «یادگیری حتی حداقل مقدمات زبانی کاملا در ورای توانایی های یک میمون باهوش قرار دارد» بازنگری کند. به تعبیر یول هرچند امکان دارد گزارش هایی درباره دیدگاه شمپانزه از نظریه زبان شناختی نداشته باشیم، ولی مطمئنا در مورد توانایی آشکار آنها با برآمدن از پس «حداقل مقدمات زبانی» گزارش هایی خواهیم داشت. در مجموع اگر نگاهی دوباره به ویژگی های خاص زبانشناسان مانند نقش ارتباطی، جابه جایی، خلاقیت، دوگانگی و قراردادی بودن بیندازیم و بخواهیم فارغ از سوگیری ها و با اتکا بر شواهد قطعی و نه حداقلی سخن بگوییم می توانیم تفاوت هایی پیرامون نوع ارتباطات حیوانات با یکدیگر و زبان انسان را با دقت بیشتری مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم. برای نمونه در مورد ویژگی جابه جایی به نظر میرسد که ارتباط در حیوانات منحصرا مربوط به این لحظه، این مکان و زمان حال است.
بنابراین نمی توان از این ارتباط برای مرتبط کردن وقایع با زمان و مکان در گذشته بهره برد. وقتی سگی صدای GRRR را تولید می کند این فقط به معنای GRRR در همین زمان است چون سگ نمی تواند معنای GRRR را برای عطف به شب قبل یا در آن پارک به کار ببرد؛ هرچند برخی پژوهشگران مدعی شده اند که ارتباط میان زنبورها ویژگی جابه جایی دارد اما شواهد کافی برای این مدعا و اینکه آیا زنبورها به طور کامل این ویژگی را در ارتباطات خود دارند، ارایه نشده است. در مورد ویژگی اختیاری یا همان قراردادی بودن زبان نیز میتوان چنین بیان کرد که هرگونه ارتباط در حیوانات شامل مجموعه ای ثابت و محدود از صوت های آوایی و اشاره ای است. بسیاری از این اشکال فقط در شرایط خاصی (برای مثال مشخص کردن قلمرو) و زمان های خاص ( برای مثال در فصل جفت یابی) به کار می روند.
در مورد ویژگی خلاقیت و زایایی نیز بدیهی است که نظامهای ارتباطی موجودات دیگر فاقد انعطاف پذیری موجود در زبان انسان است. از سوی دیگر برای حیوانات مقدور نیست علایم جدیدی را برای انتقال دادن تجارب یا وقایع جدید ابداع کنند. به تعبیر لیمبر(2005) جنبه خلاقانه زبان مساله ای نیست که به راحتی بتوان از آن چشم پوشی کرد در حالی که ارتباطات میان حیوانات فاقد این ویژگی برجسته است.