خضر پیامبر، نماد روح حاکم بر قرآن
احمد شمّاع زاده
با وجود اینکه از آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین پیامبران وجود داشته اند، ولی انسان در هر مقطعی از مقاطع تاریخ بشری، به دنبال یافتن آفریننده هستی، و ارتباط با او با چشم سر بوده است. به همین دلیل گاهی طبیعت و آثار آن (خورشید، ماه و ستارگان) را نمودی از آفریننده میدانسته و آنها را تقدیس، و به وسیله آنها با آفریننده ارتباط برقرار میکرده است؛ و در زمانی دیگر بت را وسیله ارتباط قرار میداده و در زمانه ما، شیعیان، امامان و امامزادگان را، و مسیحیان، قدیسین خود را.
پس متوجه میشویم که انسان با وجود اعتقاد به خداوند و شناخت شریعت به عنوان رهارود پیامبران، همواره به تناسب زمان و مکان، راههای دیگری را برای شناخت آفریننده هستی شناسایی، و بدانها عمل کرده است.
تصوف و با عنوانی وزین تر، عرفان یکی از راههای خداپرستان خداجوست. عرفان اسلامی که با ابن عربی آغاز شده، ریشه و تاریخ موجودیتش به سده های میانه مسیحی بازمی گردد که در شرق و غرب عالم صومعه ها و دیرها برپا بود و کاهنان، دنیا را بر خود حرام کرده بودند تا خدا را بیابند. آثار این کهانت در کاتولیسیزم هنوز باقی است.
سنت اگوستین در اواخر سده های میانه عرفان مسیحی را با فلسفه پیوند زد و عقلانیت را وارد دین کرد و مسیحیت را از عرفان فرد محور و نابارور مسیحی رها ساخت، تا مسیحیت بتواند وارد فعالیتهای اجتماعی شده و به باروری و رشد انسان یاری رساند. از آن پس بود که تاریکی سده های میانه از میان رفت و دوران روشنگری یا رنه سانس به وجود آمد.
اکنون چند قرن از تصوف و کهانت فردی گذشته و آن دوره و مقطع تاریخی به سرامده و به تاریخ پیوسته است و این گونه مفاهیم جایگاه خود را از دست داده و در حال حاضر مفاهیمی کاربردی و عملی نیستند تا بدانها عمل شود، بلکه شرایط و مقتضیات امروزین به گونه ای است که تنها آثار و تأثیرات آنها قابل بحث در دانشگاهها و مراکز علمی است.
انسان امروزی با محوریت عقل و کوششهای پیگیر دانشمندان توانسته به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و رو به تکامل رود که منظور نظر خداوند از آفرینش نیز همین بوده و هست؛ بویژه که معجزات قرآنش در این عصر بیش از گذشته در حال تحقق یافتن اند.
اما در این میانه هنوز کسانی هستند مشهور به صوفیان یا عرفا یا عرفان دوستان، که با وجود اینکه میدانند قرآن کلام حق، و وسیله ای برای رسیدن به حق و حقایق هستی است؛ معتقدند که انسان بیواسطه انسانی دیگر که او را گاهی ولی، گاهی مراد، گاهی مرشد و گاهی انسان کامل میخوانند، نمیتواند به حقیقت دست یابد؛ و برخی از آنان معقتدند که در نبودشان ممکن است گمراه هم بشود؛ و درست همان راه گذشتگان خود را میروند که در طول موجودیت انسان بر روی زمین پیموده شده و در سطور بالا به آن اشاره شد. یعنی آنان میخواهند کسی باشد که با چشم سر آن را ببینند، تا او را راهنمای خود بپندارند؛ و نه راهنمایی همچون قرآن!
دلیل نوشتن این مقاله آن است که ثابت کنیم در صورتی که قرآن را یک موجود زنده بپنداریم و روح حاکم بر آن را واسطه ارتباط با خداوند قرار دهیم، کارکردش همان است که عارفان یا عارف مسلکان و عرفان دوستان، به دنبال آن هستتند. تأثیر روح حاکم بر قرآن بالاتر از تأثیر عارف واصلی است تا الگوی رفتاری یک سالک واقع شود؛ زیرا قرآن کلام خداوند و بالاتر است از آنچه که در تصور بگنجد! (کلمة الله هی العلیا!). انسان خدامحور خداجوی، با گوش جان دادن به راهنمایی های قرآن، یقیناً هدایت خواهد یافت؛ چنانکه خود فرموده است هدایتگر پرهیزگارانم! (هدیً للمتّقین)
***
در میان پیامبران، پیامبری وجود دارد که بسیار کم درباره او میدانیم و استنادمان تنها به قرآن است پیرامون شخصیتی الهی که علم لدنی داشته و به خواست و اراده خداوند کارهایی غیرعادی انجام میداده است. و تنها با این گفتار قرآنی متوجه شدهایم که چنین پیامبری وجود داشته، هرچند که در خود قرآن نامی از او نیست؛ و تنها بر پایه حدیث یا احادیثی نام او را خضر عنوان کرده اند.
مولانا در دفتر اول مثنوی بیتهای 2959 تا 2970 میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود، پیر طریقت خود را از دست داد. ظاهراً عرفان اصیل و بی حاشیه، بر پایه همین داستان قرآنی پی ریزی شده است.
هرچند این حدیث مبنای عرفان عارفان قرارگرفته، این پرسش پیش میآید که پس چرا عرفا یا عارف مسلکان یا مدعیان عرفان، در طول تاریخ دگرگونه شدهاند و قرآن و خضر قرآن را رهنمای خود نمیدانند؛ بلکه علی را نه بر جای خضری که بایستی مراد علی باشد، بلکه بر جای خدا مینشانند و این شعر شرک آلود را می سرایند؟ مگر اینکه بگوییم اینان عارفمسلک نیستند؛ بلکه شیعاینی افراطی هستند که نه به وسیله امثال این شعر، بلکه در بسیاری موارد شرک را توسعه و تعمیم دادهاند و کسی هم جلودارشان نیست:
تا صورت و پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم به علی شد
آدم چو یکی قبله و معبود علی بود
موسی و عصا و ید بیضا
در حضر فرعون که بنمود علی بود
عیسی به وجود آمد و به دلها سخن گفت
آن نطق و فصاحت که بنمود زعلی بود
جبریل که آمد ز بر خالق یکتا
در پیش محمد شد و مقصود علی بود
سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود علی بود
نقل از سی دی نغمه نوروز، ناشر: معاونت گردشگری سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
***
خداوند از آوردن داستان خضر در قرآن، نمی خواسته تا مشرک بیافریند، بلکه منظور خداوند پروراندن انسانهای والایی بوده تا هر کاری را که میخواهند انجام دهند، اول بسنجند آیا رضایت خداوند را در بر دارد یا نه، سپس تصمیم گیری کنند. اگر چنین میکردیم اکنون بهترین امت روی زمین بودیم.
داستان موسی و خضر، معرّف روح حاکم بر قرآن
موسی میخواهد با خضر همراه شود. خضر به او میگوید تو توانایی صبر بر آنچه که من انجام میدهم را نداری. موسی اصرار میورزد و قول میدهد تا صبر پیشه کند و خضر میپذیرد؛ ولی موسی به این قول خود نمیتواند وفا کند، و در هر سه عمل ظاهراً نامعمول و نامعقول خضر، برانگیخته شده و او را بازخواست میکند! خضر دست آخر به او میگوید هذا فراق بینی و بینک. یعنی در این مرحله دیگر نمیتوانم تو را تحمل کنم و باید از یکدیگر جدا شویم.
کلید معمّا:
پرسش: چرا موسی نمیتوانست جلو خود را بگیرد و خضر را بازخواست نکند؟
پاسخ: زیرا خضر را نمی شنادخت؛ ولی هنگامی که دانست او از خود کاری را انجام نمی داده بلکه همه کارهایش به امر پروردگار بوده، شرمنده و پشیمان شد.
***
حال بیاییم همین داستان را بر خود قرآن منطبق کنیم، و قرآن را بر جای خضر بنشانیم.
اگر موسی از پیش میدانست که خضر به نمایندگی از خداوند این کارها را انجام میدهد، یقیناً به او ایمان میآورد و کارهایش را در راستای اهداف الهی میانگاشت.
پس اولین گام برای ارادت به قرآن و مرید قرآن شدن این است که تعبّدی یپذیریم که از جانب حق است، دروغ نمیگوید و خطا نمیکند.
دومین گام این است که راهنمای خود را بشناسیم. اگر ما ایرادهای بسیاری در قرآن می یابیم، دلیلش این است که قرآن را نشناخته ایم.
آنکس حقّانیت قرآن را میپذیرد و بر آن خرده نمیگیرد که از سه مرحله گذر کرده باشد:
مرحله اول: آشنایی
مرحله دوم: دوستی و رفاقت
مرحله سوم: مؤانست یا مأنوس شدن.
هرکس در اولین برخورد با کسی نسبت به او بدگمان است و با او بسیار محتاط عمل میکند.
ولی هنگامی که کمی آشنا شد، و متوجه شد که شخص بدی نیست، کمتر احتیاط میکند.
هنگامی که همواره با هم بودند، ویژگیهای یکدیگر را به خوبی درک میکنند. در نتیجه آشنایی شان به دوستی تبدیل میشود.
اگر این روند ادامه یابد، دوستی به کمال دوستی، مؤانست، و در نهایت عشق تبدیل میشود و نمیتوانند حتّا یک روز یکدیگر را نبینند.
پس اگر میخواهیم قرآن را بشناسیم تا آن را الگوی رفتار خود قرار دهیم، باید این سه مرحله را از سر بگذرانیم.
دستورهای دهگانه ارادت یافتن به قرآن
1. هرروز قرآن بخوانید. دستکم روزی یکی دو صفحه. حتا اگر عربی نمیدانید، بخوانید، و با دقت بخوانید؛ و از آغاز قرآن شروعکنید و به پایان آن برسید.
2. از ترجمه قرآن بههیچروی استفاده نشود. اگر به ترجمه واژهای نیازداشتید، که بیشک نیاز خواهیدداشت، یا به فرهنگ واژگان رجوعکنید و یا به قرآنهایی که ترجمه هر واژه را زیر آن نوشتهاست. البته گزینة دوم محدودیت میآورد؛ و گاهی منحرفکننده میشود؛ زیرا برخی واژگان معناهای متفاوتی دارند که نمیتوان همه را در زیر واژه جای داد.
3. هیچ آیهای را تا به اندازه درک خود نفهمیدهاید، از کنار آن نگذرید. اگر وقت ندارید که در آیه تدبرکنید، آن را یادداشتکنید تا در فرصت مناسب به فهم آن نایل شوید.
4. تا زمانی که با روش بالا مهارت لازم را در قرآن نیافتهاید، از خواندن هرگونه تفسیری خودداری کنید؛ تا هیچگونه پیشداوری نسبت به آیات حق نداشته باشید؛ و ذهنتان خالی از پیشداوریهایی باشد که بعضاً انسان را از قرآن دورمیکند.
5. ممکن است امروز از یک آیه یک موضوع را درک کنید؛ و زمانی دیگر یا به راهنمایی خود قرآن و یا به دلیل آگاهیهای بیشتر، موضوع دیگری را درککنید. این یکی از ویژگیهای قرآن کریم است که ممکن است یک آیه را حتی چندین سال بخوانید ولی به نکته یا نکتههایی که در خود نهفته دارد پینبرید، و روزی بهناگاه چیزی برایتان روشنشود که هرگز فکرش را نمیکردید. با این حال نباید به این بسندهکنید که نکته اصلی را یافتهام؛ زیرا برخی آیات آنقدر نکتهها دارند که اعجاببرانگیزند.
6. اگر با این روش خوکنید، بسته به توان، کشش، و انگیزه خویش، دیر یا زود، هم عربی فرا میگیرید، هم با فرهنگ و شیوه نوشتاری و گفتاری قرآن، و هم با واژگان خاص آن آشنا میشوید.
7. یکی از دستاوردهای مهم این روش، شناخت کلی قرآن و روح حاکم برآن است، به مانند یک پدیده، با ویژگیهای خاص خود؛ که با این روش، خرده خرده ممکن میگردد.
8. در این روند، کسی که هنوز به شناخت قرآن دستنیافته، ممکن است تصورکند که قرآن چقدر آیات تکراری دارد، ولی چنین نیست. هیچ آیهای بیدلیل تکرارنشده. پشت هر تکرار، چیزی نهفته است که تدبرکنندهاش دیر یا زود آن را در مییابد.
9. گاهی تصور میشود که برخی آیات نقیض یکدیگرند. این تصور هم باطل است. زیرا نشانه آن است که هنوز شناخت کافی از قرآن نیافته و ندانستهایم که این هم یکی از شگردهای قرآنیاست که آموزههای نهفته فراوانی، از جمله آموزههای روانشناسانه و جامعهشناسانه دربردارد.
10. قرآن کریم گاهی به موضوعهایی میپردازد که ظاهراً در جهان امروزی جایگاهی ندارند. این تصور نیز بیهوده است؛ و باید نتیجه عکس بگیریم و بپذیریم که هرگاه قرآن کریم به موضوعی پرداخته، لازم بوده؛ و اگر ما به لزوم آن پینبردهایم، دلیلی بر بیاهمیتبودن موضوع نیست. و در واقع بهگونهای میخواهد به ما گوشزدکند که باید آن موضوع را پیگیریکنیم.
از این گفتار نتیجه میگیرم خداوند داستان خضر را بدان دلیل در قرآنش آورده، تا تلاوت کنندگانش خود قرآن را راهنمای خویش در زندگی قرار دهند و مراد زندگیشان شود؛ نه همچون برخی عرفا که به دنبال مرادی در میان انسانها میگردند!
قرآن دریایی است که میتوان از آن جرعهای نوشید و سیراب شد. ولی کسی گوی را ربوده که آب کم جوید و تشنگی بهدستآورد؛ تا چشمههای شناختش از هرسو روانه شود. این دریا هست؛ دیگر نیازی به جستوجوی دریا نیست؛ بلکه باید نسبت به این دریا احساس نیاز کنیم.
مولانا گوید:
آب کم می جوی تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
شهریور 1401
احمد شمّاع زاده