ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
درسی از زندگی، برای زندگی- 24
(برگها در دست کیست؟)
چند سال پیش، هنگام اهدای جایزه صلح نوبل به یک خانم آمریکایی، او پشت تریبون قرار گرفت و تنها گفت: "Thanks Charls"
هیچکس منظور وی را متوجه نشد و در همه اذهان تنها یک پرسش مطرح شده بود: چارلز کیست؟
مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل تنها از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟
مدتی گذشت؛ و اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود. اپرا از وی خواست منظورش را از بیان Thanks Charls بگوید و چارلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده و حیرت برانگیز بود. وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که تنها سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر سه کودک، که هر سه، زیرا هفت سال سن داشتند.
همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود؛ به گونهای که هر شب با یک زن به خانه میآمد؛ و گاه با چند زن، که جلوی چشم بچههایم مواد مصرف میکردند و...
من از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم، بلکه همپای او و دوستانش میشدم. از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایگان نبود، هیچکدام زنده نمی ماندند؛ تا اینکه یک روز همسرم مرا ترک کرد؛ بی هیچ توضیحی؛ و من تا امروز نمیدانم که او کجا رفت و چرا رفت! ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود.
من زنی بودم که هنوز سی سال نداشتم؛ الکلی و منحرف بودم؛ سه فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم؛ و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم. روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. پس از آن، کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچههایم را اداره کردم. بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند؛ و من تازه داشتم میفهمیدم که درحق آنها چه ستمی روا داشتهام.
هنگامی که دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند، من هم شروع کردم به درس خواندن!
امروز جایزه نوبل در دستان من است! همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نمیکرد. اگر همسرم مرا ترک نمیکرد، هرگز به توانایی هایم پی نمیبردم؛ زیرا من ذاتاً انسانی تنبل و وابسته شده بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسرم بود. این ما هستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده کرد.
گاهی با نبود یا رفتن کسی، میتوان فردای بهتری ساخت. مهم این است که برگها در دست کیست؟!