ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سعدی، ملّا، مولانا
حکایتی از سعدی
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش آورد.
همه شب نیازمند از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز در فلان سرزمین.
گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوش است.
آخر گفتی: سعدیا! سفری دیگر در پیش است، اگر آن کرده شود، بقیّت عمر، به گوشهای بنشینم.
گفتم آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد؛ و از آنجا کاسه چینی به روم آرم؛ و دیبای رومی به هند، و فولاد هندی به حلب، و آبگینه حلبی به یمن، و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند.
سپس گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند، یا خاک گور
***
پسر ملانصرالدّین از او پرسید:
پدرم! فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت: چهل روز پسرم!
پسر پرسید: بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا پاسخ داد: نه پسرم! عادت میکنیم...
***
به اعتقاد مولانا هیچ رفاقت و همراهی بی دلیل نیست. در این عالم همجنسها جذب یکدیگر میشوند؛ یعنی اهل نور و اهل نار، هریک به سمت اهل خود کشیده میشوند.
اگر در زندگانی شخصی خویش متوجه شدیم که نااهلانی به سوی ما آمدند، آنان را تقبیح نکنیم بلکه به خود شک کنیم و رفتار و کردارمان را بازبینی و اصلاح کنیم.
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل، باطلان را می کِشد
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
دفتر دوم مثنوی
گرداوری و تنظیم: احمد شمّاع زاده