هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

درسی از زندگی برای زندگی سرمایه های زندگی

درسی از زندگی برای زندگی

سرمایه های زندگی

هر انسانی در این دنیا سه گونه سرمایه دارد: سلامتی، آبرو، و جلوه‌های زندگی(مال و فرزند)

سلامتی

سلامتی موضوعی خدادادی است و این انسان است که با کارهای ناشایسته خود سلامتی خود را به دشواری و خطر میاندازد. سلامتی گاهی با مال دنیا، تضمین میشود و یا به دست میآید؛ گاهی هم فرامیرسد که مال دنیا هرچند هم که فراوان باشد باز هیچ دردی را دوا نمیکند.

مال دنیا تا اندازه ای که برای تشکیل خانواده و درست زندگی کردن و نیازمند دیگران نبودن باشد، مفید است؛ ولی هرگاه هدف زندگی شد منحرف کننده انسان از راه زندگی است. شیشه اتومبیل وسیله ای است که به تو کمک میکند تا بی مشکل رانندگی کنی؛ ولی اگر به آن مشغول شوی، بیشکّ از راه منحرف خواهی شد.


آبرو

تنها چیزی که در طول زندگی همواره مفید، و پیش و پس از مرگ هم مؤثر است، آبروست. آبروی از دست رفته را همانند آب ریخته شده نمیتوان که بازگرداند؛ به هیچ قیمتی و با هیچ وسیله ای.

این چند روزه دنیا چه ارزشی دارد که انسان بخواهد بخشی از آن را نه برای آرمانهای بزرگ! بلکه برای ازدیاد مال از آبروی خود هزینه کند!!؟


مال و فرزندان

المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات...

همه میدانیم که این دنیا عمرش بسیار بسیار کوتاهتر از آن است که بتوانیم تصورش را بکنیم. به قول قرآن عمر یک انسان، برابر است با یوم او بعض یوم. یعنی برای آنکه زیاد عمر کرده، تنها به مانند 24 ساعت و برای کسی که عمرش کوتاه بوده، بخشی از 24 ساعت خواهدبود.

و همه میدانیم کسی از مال دنیا چیزی با خود نمیبرد و اموال کسی که از اموالش در راه درست بهره برداری نکرده، پس از مرگش به درد او نمیخورد. بلکه به گفته قرآن ممکن است موجب شکنجه اش در آخرت نیز بشود(همزه: 1 تا 4):

وای بر هر طعنه زننده و عیبجوی مردم. آنکه مالی را گرداورد و به شمار آنها همت گماشت. میپندارد که اموالش او را جاویدان کند! چنین نیست! بلکه حتماً او را در آتش در اندازند.

پس کدام عقل سلیمی، گرداوری مال فراوان را تضمین خوشبختی میداند؟!!

به قول دکتر شریعتی:

خوشبختی ما در سه عبارت است: تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا

ولی ما با سه جمله دیگر آن را تباه میکنیمحسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

به قول شاعری قدیمی و نامشهور:

به گورستان گذرکردم کم و بیش بدیدم گور دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در زیرا خاک بود نه دولتمند بیش از یک کفن بود

اردی‌بهشت 1402

احمد شمّاع زاده

آقا اجازه!؟ شغل پدر من نمکیه

افشار:

سلام به آقای نوری زاد.

تو دوران تحصیلم تو همه مقطع از دبستان تا دبیرستان همیشه اول شروع فصل مدارس تو کلاسا اکثر معلما از بچه‌ها میخواستن خودشونو معرفی بکنن. بعضا شغل پدرشونم میپرسیدن. من که تو دوران ابتدایی و بچه بودم، همیشه صداقت گفتار داشتم. همه خودشون رو معرفی میکردن. یکی مغازه دار. یکی راننده تاکسی. یکی کارمند. یکی کارگر کارخانه... نوبت من که میشد تمام وجودم رو استرس وشرمندگی پر می‌کرد. خورد شدن شخصیت خودم رو می‌دیدم.

مسخره کردن بچه های دوروبرم و مهمتراز اینا، باصدای بلند خندیدن همه حتّا معلم. حین معرفی شغل پدرم جلو40 نفر آدم، احساس حقارت و پوچی میکردم؛ وازخودم بدم میومد که چرا پدر من یک نون خشک جمع کنه. ولی من یک چیزی داشتم که یک بچه پول‌دار یا یک بچه آخوند نداشت. اونم دستای پینه زده، یعنی دستای پدرم بود که همیشه اون موقع که بچه بودم میخواست با من بازی کنه و منو قلقلک میداد ومن به طورعجبیی که زبری دستاش داشت، میخندیدم. لذت می‌بردم و ازش میخواستم منو بخندونه...

و یا بهترین لحظاتم این بود که پدرم وقتی از سرکار میومد، خسته و تشنه بود؛ همیشه مادرم چای میاورد و دور هم نیم ساعت چای و ناهار میخوریم. این لحظات بهترین ولذتبخش ترین و پاکترین و بی ریاترین لحظات عمرم بود. وقتی که اون لحظات رو حس میکردم، تو دلم میگفتم بزرگ که شدم تو آینده حتماً شغلم، شغل پدر باشه تا بتونم دل بچه مو شاد کنم.

با اینکه تو کلاس همه بهم میخندیدن، ولی بازم اون لحظات رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم. تا الان که پدرم 70 سالشه، همیشه غرق مشکلات بوده و هست؛ ولی هیچوقت بابام شغل نان خشکی حلال رو به پولهای بچه آخوندا و کسانی که از طرق غیرقانونی و ریا و دروغ، پول‌دار میشن، عوض نمیکنه.

من الان با افتخار و با صدای بلند جلوی 40 نفر که نه، جلوی یه ملت که پیامم رو میخونن میگم پدر من شغلش نمکی ونون خشکیه؛ و هر موقع که با صدای بلند فریاد میزند احساس غرور میکنم چون در پی شادی برای منه.

آقا اجازه!؟ پدر من شغلش نمکی و نون خشکیه!

برگرفته از کانال تلگرام محمد نوری زاد

آماده سازی و ویرایش: احمد شمّاع زاده




نقطه! سر خط!

ﺩﻭ ﺧﺎﻧﻢ در ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭ، در حال ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩن با یکدیگر بودند.

ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. برای ﺗﻮ ﭼﻃﻮﺭ گذشت؟»

ﺩﻭﻣﯽ: «شب ﻣﻦ خیلی بد ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ چند ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩیم ﻭ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. شب خوب تو چطور بود؟»

ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ، ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ بخوریم. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﭘﯿﺎﺩﻩ به خونه ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ تا با هم بیشتر حرف بزنیم؛ ﻭﻗﺘﯽ هم که به خونه ﺭﺳﯿﺪیم، ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ، ؤﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ».

از قرار معلوم، همسران این دو خانم نیز همکار بودند و داشتند درباره شب گذشته، صحبت می‌کردند.

ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾشب بر تو ﭼﻃﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ؟»

ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ، ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. تو؟»

ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ؛ ﭼﻮﻥ فیش برق رو ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. پس ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ خیلی ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ؛ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ برای جبرانش ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪیم ﺧﻮﻧﻪ، ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ به جاش ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ رد».


ﻧﺘیجه ﺍﺧﻼﻗﯽ:

یک- زندگی به هر روی زیباست؛ باید به زندگی با خوشبینی رو به رو شوی تا زیبایی خود را به تو نشان دهد. اگر نسبت به زندگی بدبین شدی، زندگی برایت سخت و تلخ می‌شود!

دو- فریب شکل ظاهری زندگی دیگران را مخور! شاید تو خوشبختتر از کسی هستی که همیشه حسرت زندگی او را می‌خوری!

سه- هیچوقت حس مکن و مگو «دیگه رسیده‌ام ته خط»! اگر هم احساس کردی به ته خط رسیده‌ای، به یاد بیار که آموزگارانت در درس دیکته، همیشه پس از پایان یک خط، می‌گفتند:

«نقطه! سر خط

آبان 1403

نویسنده: ناشناس

بازنویسی و اعمال نظر: احمد شمّاع زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد