هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

هستی شناسی در مکتب قرآن

قرآن دفتر هستی نظری است که به هستی واقعی میپردازد. هدف آن است تا بدانیم در این دفتر چه خوراکهایی برای ذهن ما تهیه شده که تاکنون از آن غافل بواه ایم.

کنایه تازه محمد مهاجری به بابک زنجانی

کنایه تازه محمد مهاجری به بابک زنجانی


ما را ببخش، اشتباه کردیم!

محمد مهاجری، فعال رسانه‌ای اصولگرا نوشت:


جناب آقای بابک زنجانی، سلام

امروز در یکی از روزنامه های جناح خودمان خواندم که شما با پذیرفتن مدیرعاملی 25 شرکت، پای به عرصه خدمت گذاشته‌اید؛ و قرار است در عرصه حمل و نقل مملکت، کاری کنید کارستان. یک جوری هم خبررا نوشته بودند که گویی شما قدم بر دیدگان ملت گذاشته اید و ما مردم بی‌چشم رو و ناسپاس، قدر شما را ندانسته‌ایم‌.

سال‌ها بود زبانم لال، اسم شما را در کنار مفسدان اقتصادی می‌دیدیم؛ اما حالا می‌فهمیم چه اشتباه بزرگی کرده‌ایم. آخر می‌دانی آقابابک؟! خیلی هم تقصیر ما نیست. ما این حرف‌ها را از مسئولان رسمی می‌شنیدیم و صداوسیما و روزنامه‌ها هم نامردانه حرف‌های نامربوط به شما را یک کلاغ چهل کلاغ می‌کردند!

حیف که دیر شد اما خوشحالم که دیرتر از این نفهمیدیم که هرچه گفته بودند دروغ بود. وقتی شما از حکم اعدام رهیدید و 20 سال زندان هم به نصف تقلیل یافت، باید خوشحال می شدیم. همین الان هم از اینکه چندسالی را در زندان بود‌ه‌اید از شما خجالت می‌کشیم. به ما نگفته بودند شما سلطان دور زدن تحریم هستید. به ما نگفته بودند که شما توان آن را دارید نفت را سه سوت در اقصی نقاط عالم بفروشید و پولش را بیاورید. به ما نگفته بودند حتّی وقتی در زندان هستید می‌توانید بزرگترین کارتل تجاری ایران باشید. در بارۀ شما حرف‌های دیگری زده بودند که شرمم می‌آید تکرارش کنم.


خب. حالا که سرفرازانه آمده‌اید باید تبریک بگوییم. خوشبختانه روزنامه‌ای که سال‌های طولانی است ادعای ضدیت با فساد دارد، اصلا از شما بد نمی‌گوید. سکوتی همراه با رضایت و خوشحالی دارد. بعضی چهره های سیاسی که همه ژست‌شان این بود که به باندهای فساد فحش بدهند، خفقان گرفتند. حتّی افرادی که با افشاگری در بارۀ فساد برای خودشان مغازه دونبش باز کرده بودند، به گوشه‌ای خزیده‌اند. پس معنایش این است که همه شرمنده شما هستند و چون خجالت می‌کشند از شما عذر بخواهند، به سکوت برگزار می‌کنند. حتی یک امام‌جمعه هم به کنایه حرفی نگفت.

ببخشید ما را. اصلا به ما چه که الان شما چگونه می‌توانید در اوج تحریم‌ها، ده‌ها هواپیما و هزاران کامیون و تاکسی و اتوبوس برقی وارد کشور کنید؟ حتما پشت‌پرده بازی‌های پنهان هست و ما نمی‌دانیم. کاش مجسمه‌تان را بسازند و در یکی از میادین بزرگ پایتخت نصب کنند و امثال ما نادان‌ها هروقت از مقابلش رد شدیم به ساده لوحی و حماقت مان لعنت بفرستیم و از اینکه مجسمه یک قهرمان ملی را تماشا می‌کنیم افتخار کنیم.


سروده های دلنشین- 3

سروده های دلنشین- 3

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوه و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم که چیست آن

پیداست که متاعی بس گرانبهاست

نزدیک شد پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است

آن پادشاه که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشک یتیمان نطاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

"پروین" به کجروان سخن از راستی مگوی

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست؟!!

پروین اعتصامی

***

جاده پرافت و خیز، توسن رهوار نیست

از چه چنین هروله؟ راه که هموار نیست!

نقشه چه پُر پیچ و خم، مقصد ما ناکجا

قافله گم گشته و قافله سالار نیست

وزن و هجا رفته از، خون رگ ِ چامه ها

قافیه سنجی کجا؟ شاعر هشیار نیست

کِشتۀ آدم به بَر، بیهُده و بی ثمر

این همه حاشا چرا؟ نوبت انکار نیست

حاشیه شد متن دین، مسخ شده صورتش

شرع به خوابی گران، شارع بیدار نیست

حبل خدا پاره شد، تفرقه جایش گرفت

آن رَسَن اینک بجز، چنبره ی مار نیست

طالع انسان اگر، دست خودش داده اند

از چه بجز دست جبر، حاکم و مختار نیست؟

عمر فنا گشته و فرصت شکوایه نیست

گوش فلک بر کسی، هیچ بدهکار نیست

انس کجا رفته از، پیکر انسانیت؟

عشق کجا پرزده؟ صحبت ایثار نیست

این همه خود کرده را، چاره و تدبیر کو؟

زانچه بشر میکند، حادثه در کار نیست

علم معیشت کنون، در کَنَف اغنیا

آنچه هویدا بُوَد، حاجت گفتار نیست

این چه سؤالی خطاست: لطف خدا سهم کیست؟

دست ز ما بهتران، مسأله دشوار نیست!

شروین پاداش پور 1389

***

پشه ای در استکان آمد فرود

تا بنوشد آنچه واپس مانده بود

کودکی از شیطنت بازی کنان

بست با دستش دهان استکان

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد

جست تا از دام کودک وارهد

خشک لب می گشت، حیران، راه جو

زیر و بالا، بسته هرسو، راه او

روزنی می جست در دیوار و در

تا به آزادی رسد بار دگر

هرچه بر جهد و تکاپو می فزود

راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر

تا فروافتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ

لیک آزادی گرامی تر، عزیز

فریدون مشیری

خواستم در نطفه خاموشت کنم، اما نشد

***

راز خود هرگز مگو با یار خود

یار را یاری بود از یار یار اندیشه کن


***

اینهمه نقش عجب بر درودیوار وجود

هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار