آزمونها و راهگشایی های رحمانی
احمد شمّاع زاده
حضرت آدم و همسرش از فرمان الهی سرپیچی کردند؛ و پس از آنکه از کرده خویش پشیمان شدند، گفتند: رَبّنَا ظلمناأنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَکُونَنَّ مِنْ الْخاسرِینَ
در نتیجه مورد رأفت و بخشش خداوند قرار گرفتند.
داستان از این قرار بود که خداوند به آدم گفت: «تو و همسرت در بهشت ساکن شوید تا بدون زحمت از آنچه که میخواهید بهرهورشوید. این را هم بدانید که شیطان دشمن شماست. پس مواظب باشید به دستور او کاری نکنید وگرنه از بهشت اخراج میشوید و به دردسر میافتید.
در بهشت نه گرسنگی هست و نه برهنگی؛ نه تشنگی هست و نه آفتاب». یعنی در تناسب کامل جسم و جان با محیط خود هستید؛ و اصلاً شما بهشتی هستید و نبایستی در جای دیگری باشید. درختی را هم به آنها معرفیکرد و گفت: «به این درخت نزدیک نشید. اگر نزدیک شدید، ستمکار میشید».
بدین ترتیب خداوند میخواست آدم را آزمایش کند؛ و به او حالیکند که اگر نافرمانی کنید جزا میبینید و تنبیه میشوید؛ اما اگر بنده خالص من باشید و بدون چونوچرا از من فرمانببرید، شما توی بهشت باقی میمانید.
ابلیس بنا بر قراری که با خدا گذاشته بود، تصمیمگرفت از یکی از صفتهای آدم یعنی «مقام و منزلت طلبی» او سوء استفاده کند و او را فریب دهد. بنابراین نقشهای کشید. آن دو را وسوسه کرد و به آنها گفت: «میخواهید شما را به آب حیات و پادشاهی همیشگی راهنماییکنم»؟
و بلافاصله گفت: «خدا شما را از خوردن از آن درخت نهی نکرد، مگر برای اینکه فرشته نشید». و سوگند یادکرد که آنها را نصیحت میکند و خیرخواه آنهاست.
آدم هم از آنجا که حریص و عجول آفریدهشدهبود؛ و از آنجایی که وقتی خودش را بینیاز میبیند طغیانمیکند، بهجای سپاسگزاری و پیروی از فرمان خداوند، او را ناسپاسیکرد. او و همسرش فریب وعدههاید دروغین شیطان را خوردند و به دام او درافتادند. بدین ترتیب شیطان کامیاب شد تا آنها را از مقام و مرتبه والایی که داشتند، پایین بیاورد.
آنها هنگامی که از میوه آن درخت چشیدند بر عورتهای خود آگاهی یافتند و موجب شرمندگی آنها شد. پس، سعی کردند عورتهای خود را با برگهای درختان بهشت، بپوشانند.
در این هنگام ندای الهی دررسید که «آیا من شما را از خوردن از آن درخت نهی نکردم؟ و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟
آدم و همسرش گفتند: «ما به خود ستم کردیم. اگر تو ما بر ما نبخشایی و بر ما مهر نورزی، از زیانکاران خواهیم بود». (رَبّنَا ظلمناأنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَکُونَنَّ مِنْ الْخاسرِینَ)
حالا موقعی بود که بایست آدم توبه میکرد. تا خدا با پذیرفتن توبه او، او را تطهیرکند و او بتواند از هدایت خداوند بهرمند شود.
یکی از صفات خداوند، توبهپذیری اوست؛ ولی آدم تجربهای نداشت و نمیدانست چگونه توبه کند. مخصوصاً که گناه او عظیم بود؛ سرپیچی از فرمان مستقیم بود. خدا راه توبه کردن را به او نشانداد و آدم کلمههایی را از پروردگارش دریافتکرد و بهوسیله آنها از نافرمانی بزرگی که کردهبود، توبهکرد.
***
حضرت نوح چند صد سال مردم را به خداپرستی دعوت کرد ولی مردم نادان، به جای پذیرش دعوت او، او را مسخره میکردند. در نتیجه ناامید و سرخورده شد و گفت رب انّی مغلوبٌ فانتصر
پس گشایش الهی بهره اش شد و با پاکسازی زمین از لوث وجود آن قوم و دیگر اقوام خداناشناس، خود و همراهانش و آیندگان از همه بدیها و ناخالصیهایی پیشین رهایی یافتند.
***
حضرت إبراهیم به فرمان نمرود درآتش افکنده شد. در میانه آتش گفت حسبنا الله ونعم الوکیل به فرمان خداوند، آتش بر او گلستان شد.
خداوند از آزمون او دست بر نداشت و پس از سالها دوباره او را آزمود تا بداند او به خود مغرور شده که خداوند آتش را بر او گلستان کرده یا نه؟
در خواب به او فرمان داد تا اسماعیل، آن عزیزکرده و آن دردانه خود را ذبح کند!
ابراهیم به مجادله با نفس خویش برخاست و در نهایت به خود گفت این فرمان الهی است و من باید فرمان را اجرا کنم. پس به فرزند گفت خداوند چنین اراده کرده است. فرزند نیز پذیرفت که فرمان الهی اجرا شود. در آخرین لحظهای که کارد را بر گلوی فرزند نهاد، ندای الهی دررسید که دست نگهدار! تا گوسفندی را به جای اسماعیلت ذبح کنی و فرمان الهی به انجام برسد.
ابراهیم از آزمون الهی پیروز سر برآورد!
***
روزی حضرت داوود در عبادتگاه به پرستش خداوند نشسته بود که دو نفر بر او وارد شدند. ولی چون آنان از در وارد نشده بودند (تسوروالمحراب) و بدموقع آمده بودند، از آنان واهمه پیدا کرد. آنان به او گفتند نترس ما دو نفر با یکدیگر مشکل داریم. پیش تو آمده ایم تا میان ما به حق داوری کنی و حق را ناحق نکنی؛ بلکه ما را به راه درست راهنمایی کنی.
یکی از آن دو گفت: "این برادر من است و نود و نه گوسفند دارد و من تنها یکی. با این حال او میگوید کفالت همان یکی را هم به من بسپار و در سخن و استدلال بر من چیره شده (عزّنی فی الخطاب)، و نمیتوانم او را مجاب کنم تا از درخواست خود صرف نظر کند".
داوود نبی بدون بررسی درستی یا نادرستی سخن مدعی و شاکی و پرسش از مشتکی گفت:
"با توجه به چنین درخواستی، او دارد به تو ستم روا میدارد. بسیاری از مردم که با یکدیگر برخورد منافع دارند (خلطاء) به حق خود قانع نیستند و حق طرف مقابل را در نظر نمیگیرند مگر آنانکه ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند که چنین کسانی کمیاب اند".
آن دو نفر در اصل فرشتگانی بودند که به صورت انسان درآمده بودند تا خداوند داوود نبی را با آنهمه قدرقدرتی و قوی شوکتی بیازماید و به او بگوید با اینکه اینهمه توانایی به تو داده ام باز هم نمیتوانی از بوته آزمایش من پیروز به در آیی.
پس از رفتن آنان، حضرت داود متوجه شد که رو دست خورده و خداوند او را آزموده (فتنّاه) و از بوته آزمایش الهی سرافکنده بیرون آمده است. در نتیجه از خداوند منّان و ستّار العیوب آمرزش طلبید و به سجده درافتاد.
وی با اینکه از آنهمه تدبیر و حکمت برخوردار و نمونه آفاق بود، باز هم از بی تدبیری و قضاوت زودهنگام خویش پشیمان شد. توبه کرد و خداوند توبه او را پذیرفت و او را بخشید.
باید توجه داشت که مبنای این داوری تنها قضاوت نظری بوده و آن دو نفر برای راهنمایی و مشاوره آمده بودند و قضاوت حضرت داوود حقی را از کسی ضایع نکرده بود؛ ولی با این حال میبینیم که خداوند با پیامبر محبوبش چنین رفتار کرد؛ چه برسد به اینکه حکمی صادر شود که به ضرر کسی یا کسانی و به سود حاکمان و قدرتمندان و ستمگران باشد!
در داستان حضرت سلیمان در قرآن میخوانیم که پس از اینکه آن حضرت نسبت به خداوند ناسپاسیکرد و از سوی خداوند گوشمالیشد، توبهکرد و توبه او پذیرفته شد. پس از توبه، از خداوند پادشاهی یگانه و منحصربهفردی را درخواست کرد که پس از او به کسی ندهد.
عجب درخواستی!! و جالبتر آنکه خداوند نیز درخواست او را پذیرفت و آن پادشاهی ویژه را به وی ارزانی کرد. معلوم میشود باید هوشیار باشی و دست خداوند را باز ببینی تا به تو هرانچه میخواهی بدهد!! البته اگر به دستان باز الهی ایمان کامل داشته باشی...
***
حضرت یونس پس از آنکه عصبی شد و با خداوند قهر کرد و خداوند او را با انداختن در شکم نهنگ گوشمالی داد، در تاریکیهای شکم نهنگ، خدا را فراخواند و گفت:
لا إله إلّا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین در نتیجه خداوند او را بخشید و رهایش کرد.
***
حضرت أیوب به بیماری پوستی سختی دچارشده بود. دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ إنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ خداوند دعایش را مستجاب کرد و از درد و رنج نجاتش داد.
***
حضرت یعقوب، یوسف ش را از دست داده بود. شکایت به خداوند برد و گفت إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّه با این شکوه و شکایت سبک شد. خداوند صبر به او عنایت کرد و در نهایت و پس از سالها یوسفش را درآغوش گرفت و یوسف با عزت تمام در دربار از پدر پذیرایی کرد.
حضرت موسی و بنی اسرائیل در آزمایشگاه الهی
واختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفه قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایای اتهلکنا بما فعل السفهاء منا ان هی الا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء انت ولینا فاغفرلنا وارحمنا و انت خیرالغافرین واکتب لنا فی هذه الدنیا حسنه و فی الاخره انا هدنا الیک قال غذابی اصیب به من اشاء و رحمتی وسعت کلی شیء فساکتبها للذین یتقون و یؤتون الزکوة والذین هم بایاتنا یؤمنون(اعراف: 155- 156)
موضوع از این قرار است که خداوند به موسی میگوید هفتاد مرد خبره و مؤمن از میان قوم خود برگزین و به ملاقات ما به کوه سینا بیا. موسی چنین میکند؛ ولی هنگامی که به میقات میرود، خداوند لرزشی سخت و رو به مرگ بر تن و اندام آنان می افکند. موسی که تحمل و انتظار چنین کاری را حتا در ذهن خود از خداوند نداشت، برمی آشوبد و میگوید:
پروردگارا اگر از پیش برنامه ای داشتی و میخواستی، نابود میکردی ما را. آیا ما را نابود کنی به آنچه بیخردان ما کردند؟ این نیست، مگر آزمون تو که گمراه میکنی به وسیله آن کسی را که میخواهی؛ و هدایت میکنی آنکه را که میخواهی. تو سرور مایی. پس بیامرز ما را و ترحّم کن بر ما و تو بهترین پوزش پذیرانی و برای ما (من و قومم) حسنه ای بنویس در این دنیا و در آخرت، تا به سوی تو هدایت شویم. (چون در این آزمون اذیت شده بودند، حضرت موسی میخواهد به گونه ای برای خود و قومش ویژه خواری کند.) خداوند پاسخ میدهد که:
عذابم به هرکس که بخواهم میرسد؛ و رحمتم (تا کنون) همه چیز را فراگرفته است. پس از این به بعد رحمت خود را ویژه کسانی میکنم که پرهیزگارند و زکوة می پردازند؛ و کسانی که به آیات و نشانه هایم ایمان میآورند.
نکته ظریفی که در این آیه هست، آن است که تا آن زمان، همه از رحمتهای الهی به گونه ای یکسان برخوردار بوده اند؛ ولی پس از این گفت و گو رحمت خداوند تنها ویژه کسانی میشود که تقوا پیشه کنند و از مال خود محرومان را بینیاز سازند، و برای بهروزی، گذشته از اینها به راهنماییها و راهگشاییهای خداوند ایمان داشته باشند و از نشانهها به راحتی در نگذرند!
***
حضرت زکریا به سن پیری و ناتوانی رسیده، و همسرش نازا بود. رو به درگاه الهی کرد و گفت رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ دعایش مستجاب، و حضرت یحیی به اوداده شد.
تیر 1402
احمد شمّاع زاده