ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قصه ای زیبا و أثرگذار
از امیرالمؤمنین
سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی.
امام علی (ع): چرا او را کشتی؟
مرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم.
یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد؛ پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.
امام علی: بر تو حد را اجرا میکنم.
مرد: سه روز به من مهلت دهید.
پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم اندوخته ای برجا گذاشته. اگر مرا بکشید آن اندوخته تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود.
امیرالمومنین(ع): چه کسی ضمانت تو را میکند؟
مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد.
امیرالمومنین(ع): ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟
ابوذر: بله امیرالمومنین
- تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم!
- من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین.
آن مرد رفت و روز اول و دوم و سوم سپری شد.همه مردم نگران ابوذر بودند تا مبادا بر او حد اجرا شود...
اندکی پیش از اذان مغرب مرد آمد... و در حالیکه خیلی خسته بود، خود را در اختیار امیرالمومنین قرارداد و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون در اختیار شما هستم تا حد را بر من جاری کنی.
امام علی (ع) پرسید: چه چیزی موجب شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرارکنی؟
مرد: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از میان مردم رفته
از ابوذر پرسید: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیررسانی و نیکوکاری" از میان مردم رفته
فرزندان مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم.
امیرالمؤمنین پرسید: چرا؟
گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از میان مردم رفته
من هم این پیام را فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفته