ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
درسی از زندگی، برای زندگی
ضدّ تبلیغات، پادآگهی،.Anti adv
کسانی که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند، معمولاً از رفتار خوب مردم آن کشور با دیگران و بویژه با مهاجران مینویسند؛ ولی من قصد دارم به قول معروف از بدیهایش بنویسم؛ هرچند منظور من بیشتر بعد روانشناسی موضوع است تا بعد اجتماعی آن؛ تا کسانی که این خاطره را میخوانند، بیش از پیش به قدرت اندیشه و روش بهره گیری از آن پی ببرند.
چند سال پیش پنجره های آپارتمان خود را توسط یک شرکت دروپنجره ساز، نونوار کردم. ضمانت یا گارانتی آن هم پنج سال بود. پس از چند ماه پنجره آشپزخانه مشکل پیدا کرد. تلفن زدم، و پس از چند روز همان کسی که نصب کرده بود، ظرف تنها سه دقیقه مشکل را ظاهراً رفع کرد و رفت. مدّتی نگذشت که باز همان پنجره و همان مشکل برگشت. تلفن زدم، کسی نیامد؛ با ایمیل تماس گرفتم کسی نیامد؛ چند بار و چند روز و… متوجه شدم که طرف شرکت که پسر مالک شرکت و همه کار آن هست، قصد ندارد تعمیرکار بفرستد... به اداره پلیس نزدیک خانه مراجعه کردم. مآمور شیف گفت این کار ما نیست؛ گفتم میدانم؛ ولی اگر بفهمد که پلیس تماس گرفته متنبّه میشود و به وظیفه خود عمل میکند... شما تنها یک تلفن بزن! خانم پلیس باز هم نپذیرفت...
مطمئنّم اگر هموطن خودشون بودم، پیشنهاد مرا که تنها زدن یک تلفن بود، حتماً انجام میداد…
به یکی از دوستان شهروند این کشور گفتم با شرکت تماس بگیرد و با زبان و فرهنگ خودشان از مدیر شرکت خواهش کند تا کسی را بفرستد... پس از تماسهای مکرر، این راه هم به نتیجه نرسید.
این روند دست کم دو ماه به درازا کشید و زمستان فرارسید. پنجره خوب بسته نمیشد و من با کهنه و پارچه راه ورود سرما را کم کرده بودم... کلافه شده بودم و نمیدانستم چگونه این مشکل را میتوانم رفع کنم...
البته کسی تصور نکند که چرا نرفتم کسی را پیدا کنم و با دادن کمی پول مشکلم حل شود... برای کسانی که اینگونه فکر میکنند، باید بگویم برخی مشکلات فنی مربوط به کالایی که شرکتی نصب کرده، به دست کسی جز شرکتی که نصب کرده، امکانپذیر نیست و حتماً باید از طریق شرکت مربوطه مشکل رفع شود.
به هر حال همه راهها را رفته بودم و فکر نمیکردم راه حل دیگری هم باشد. با این حال من هیچگاه ناامید نمیشوم و دست از کوشش بر نمیدارم؛ درنتیجه مرتباً راه چاره میاندیشیدم تا اینکه یک ترفند به ذهنم رسید که ضریب موفقیتش را هم بالا ارزیابی کردم. بدین ترتیب که به شرکت نوشتم:
من تا آنجا که به یاد دارم تراکتهای تبلیغاتی شما را چند سالی است که در دو ساختمان متعلق به ما که شامل 200 آپارتمان میشود، میبینم و میدانم که برای شما تبلیغات بسیار مؤثر است و خود من هم از این برگه ها متوجه قیمت مناسب شرکت شما شدم و سفارش دادم؛ و لابد پنجره های بسیاری از همسایگان را هم شرکت شما نوسازی کرده است.
اگر هرچه زودتر پنجره مرا تعمیر نکنید، قصد دارم دو تابلو تهیه کنم و پس از در ورودی هر یک از ساختمانها قرار دهم تا همسایگان که وارد ساختمان میشوند، این تابلوها را ببینند؛ و قرار است روی این دو تابلو چنین بنویسم:
«شرکت … به ضمانت خود عمل نمیکند و از او خرید نکنید».
عنوان یا تایتل ایمیل را هم چنین نوشتم: .Anti adv یعنی ضد تبلیغات!
24 ساعت نگذشت که همان نصاب، دوباره آمد! و ظرف تقریباً 15 دقیقه (و نه مانند دفعه پیش تنها سه دقیقه) همه جوانب کار را بررسی کرد، انجام داد و رفت و من اکنون 5 سال است که مشکلی با پنجره ها ندارم!!
این است قدرت اندیشیدن!! به همین دلیل است که قرآن کریم آیات بسیار زیادی درباره اندیشیدن دارد و ما را به اندیشه کردن دعوت کرده است و از کسانی که نمی اندیشند، با واژگانی بد و گاهی بسیار بدی یاد میکند!!
دی 1400
احمد شمّاع زاده
بوق حمام
برای برگرفتن درسی امروزین، از فرهنگ کهن ایران زمین، داستان بوق حمام را بخوانید:
گویند در گذشته های دور، گرمابه داری به تاجری تازه کار میگوید: تو که به فلان شهر میروی در آنجا بوق حمام میسازند. من دو تا بوق حمام نیاز دارم و بابت دو تا بوق مثلا بیست دینار به تو میپردازم. تاجر تازه کار قبول میکند و به سفر می رود؛ ولی پیش از آنکه به سراغ دیگر اجناس مورد نیاز مردم برود و آنها را تهیه کند به سراغ بوق میرود. میبیند که قیمت هر بوق دو دینار است.
دو تا بوق خرید. بعد وسوسه شد و طمع کرد. با خود فکر کرد و گفت چه تجارتی از این بهتر که پنج برابر سود داشته باشد! تمام پولش را داد و بوق خرید. (به قیمت خرید عمده از دو دینار هم کمتر درامد.) تمام بوقها را بار شترها کرد و به شهرش با شادی و خرمی بازگشت!!
دو تا بوق را به گرمابه دار داد و پولش را گرفت و خوشحال که بیش از پنج برابر سود برده. تجارت از این بهتر نمیشود!!
فردا به بازار رفت تا آنها را به بازاریها بفروشد. کسی از او نخرید.
چرا؟ چرا نمیخرید؟
کسی بوق حمام نمیخرد. مگر ما چند تا حمام توی یک شهر داریم که بوقشان خراب شود و نیاز به عوض کردن آن داشته باشند؟
- تاجر به خود آمد و پیش خود گفت: راست میگویند. شیطان مرا وسوسه کرد و به نتیجه کار خود نیندیشیدم!!
بدین ترتیب تاجر تازه کار دانست که عجب محاسبه نادرستی برای خود و تجارت خود داشته است؟
به همین دلیل این اصل در دانش اقتصاد مورد تأکید قرارگرفته، که پیش از دیگر محاسبات مربوط به سود و زیان در تولید یا تجارت، باید بازاریابی کرد؛ و بدین ترتیب فن بازاریابی (مارکتینگ) به وجود آمده است.
و اما بوق حمام چیست؟
در روزگاران قدیم در شهرها و روستاها، همان گونه که اذان از گلدسته ها (مناره ها) برای آگاهی مردم از وقت نماز بویژه در صبحگاهان اعلام میشد، بوق حمام هم برای آگاهی مردم به آماده شدن یا گرم شدن آب حمام اعلام میشد؛ و چون به صرفه نبود، آب حمام را هر روزه گرم کنند، آب گرم، تنها هفته ای یک بار یعنی صبح جمعه و نهایتاً دو روز در هفته گرم میشد.
بوق حمام کارش اعلام آماده بودن حمام برای پذیرایی از مردم بود، بویژه صبحهای جمعه!! که غسل جنابت برای مسلمانان واجب است!
گفتنی است که در قدیم، حمامها عمومی (همگانی) بود، و حمّام نمره هم وجود نداشت. در دوره پهلوی که حمامهای نمره در کنابر حمامهای عمومی ساخته شد؛ و حمام، به درون خانهها نیز راه یافت؛ مردم باز هم ترجیح میدادند دست کم در زمستانها به حمام بیرون از خانه بروند.
روشنگری: حمام نمره به حمامی گفته میشد یا میشود که مثلاً ده حمامک در کنار حمام عمومی ساخته میشد تا هرکس، یا مادری با بچههای کوچکش، به طور خصوصی از آنها استتفاده کنند؛ و به آن دلیل به آنها حمّام نمره گفته میشد که شماره ای بر سردر هر یک از حمّامکها بود؛ تا حمامدار، به شخصی که نوبتش شده بگوید به کدام حمّامک برود. وظیفه حمامدار آن بود که پس از تمام شدن حمام یک شخص، حمام را برای نفر بعدی تمیز و آماده کند؛ ولی متأسّفانه این کار بیشتر گاهها، صورت نمیگرفت.
دی 1403
احمد شمّاع زاده