ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
درسی از زندگی برای زندگی
درسی که مارتین لوتر کینگ از زندگی آموخت
ﻣﺎﺭﺗﯿﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﮐﯿﻨﮓ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ مینویسد:
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﻭﺣﯽ به سر می برﺩﻡ. ﻓﺸﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﺘﻰهای زندگی، ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ لبم رسانده ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﺩﺭﮔﻢ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺎﺣﺎلاﺘﯽ شگفت، ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ناکارامد، تنها نفس میکشیدم و از زندگی خبری نبود. ناگهان در آن وضعیت، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ. ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ؛ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﺳﻴﺎﻩ، ﺭﻭﯼ ﺳﮑﻮﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﻋﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﻯ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎ شگفتی ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭼﺮﺍ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﭼﺮﺍ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﯼ؟
- ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟
- ﺧﺪﺍ... ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
- ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ میرد؟ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ؟
- ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﺕ این را نشان میداد ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻦ پر از اندوه و ﻏﺼﻪ اﻡ... ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ... ﺍﮔﺮ فکر میکنی ﺧﺪﺍ ﻧﻤﺮﺩﻩ، ﭘﺲ ﭼﺮﺍ تا ﺍﯾن اندازه ناراحت و ﻏﻤﮕینی؟
مارتین لوتر ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ: ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ به خود آمدم؛ و در برابر خداوند ﺯﺍﻧﻮ زدم و ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ و از اینکه به دلیل نادیده گرفتن او، دچار نومیدی شده بودم، سخت اظهار پشیمانی کردم.
همسرم ﺭﺍﺳﺖ میگفت. رفتا من چنان بود که ﮔﻮیی ﺧﺪﺍﯼ ﺩﺭﻭن وجودم ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ...
برخاستم ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺧﺪﺍوند ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻰ ﻣﻴﺮﺩ!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ، ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ!
ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﺗﺎ ﻧﻴﻔﺘﺪ! ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﻳﻦ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ همراه ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻴﻔﺘﻴﻢ!
هر از چندگاهى کتاب سبز زندگی خود را ورق بزن!
انتهای بعضی فکرهایت را نقطه بگذار تا بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
میان بعضی حرفهایت کاما بگذار تا بدانی باید با اندیشه انجامشان دهی.
در پی برخی رفتارهایت علامت تعجب و در آخر برخی عادتهایت نیز علامت سؤال بگذار!
تا فرصت ویرایش هست، هر چند شب یک بار، کتاب سبز زندگی ات را ورق بزن! و بعضی از باورهایت را حذف، و برخی دیگر را پررنگ کن!
هرگز هیچ روزی از روزهای زندگی ات را سرزنش مکن!
روز خوب به تو شادی میدهد، روز بد به تو تجربه، و بدترین روز به تو درس میآموزد.
صبر، ارزشی ناشناخته است؛ و تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را توانایی بدانی و نه ناتوانی.
آنچه از درون، ویرانمان میکند، روزگار نیست؛ بلکه ناشکیبایی به همراه با آرزوهای بزرگ است!
پس تا فرصت هست، ارزش روزها و لحظه هایمان را بدانیم.
فصلها برای درختان تکرارشدنی است؛ ولی فصلهای زندگی انسان تکرارشدنی نیست.
تولد، کودکی، جوانی، میانسالگی، پیری، و در واپسین: مرگ!
زندگانی سرشار از لحظه های ناب است؛ پس بهترین لحظه ها را برگزین!
***
استاد فیزیولوژی ما میگفت:
به همین دلیل نوشتم: من مینویسم، پس هستم! نوشتن، همه داروندار من است!
من مینویسم، پس هستم!: https://www.academia.edu/29170664
آذر 1403
گرداوری، ویرایش، و آماده سازی: احمد شمّاع زاده