ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در جستوجوی خدا
مردی در جستوجوی خدا، کوله اش را برداشت و به راه افتاد تا خدا را بجوید و وجود خود را از وجود خدا پر کند. رفت و رفت تا اینکه نونهالی را در کنار جادّه یافت. مسافر رو به نونهال کرد و گفت چه تلخ است کنار جاده درنگ کردن و از راه بازایستاتدن!
نونهال گفت: ولی تلختر آن است که بروی و بی هیچ رهاوردی دست از پا کوتاهتر برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجا، در درون توست. بیرون از تو چیزی نیست که آن را بجویی و بیابی! همه چیز در درون توست!
تو پنداری همین جسم صغیری؟!! جهانی در نهاد تو نهان است!!
... و نهال به سخن ادامه داد که: من جستوجو را از خود آغاز کردهام و کوششم را کسی نخواهد دید، جز آنکه باید ببیند و بداند. مسافر پیش خود گفت: یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نچشیده است؛ و به راه خود ادامه داد.
مسافر رفت و رفت و سالها گذشت، سالهایی پر پیچ و خم، و پر فرازونشیب.
در نهایت، مسافر رنجور و ناامید که دستش از همه جا کوتاه شده بود، بازگشت. خدا را نیافته بود؛ اما غرورش کمتر شده بود، و فهمش بیشتر!
اکنون به جاده ای رسیده بود که از همانجا راه را آغاز کرده بود. درخت کهنی را دید با بالایی بلند و سبزوخرم! به نظرش آمد که این درخت کهن باید همان نهالی باشد که در آغاز با او سخن گفته بود و نیز گفته بود که زندگی را از درون خود آغاز کرده است. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید.
درخت چون به خوبی او را میشناخت، سخن را با او آغاز کرد و گفت: سلام مسافر! در کولهات چه داری؟ مرا هم مهمان کن! مسافر گفت: بالابلندا تنومندا، شرمندهام... کولهام خالی است و هیچ چیز در آن نیست. درخت گفت: چه خوب! آنگاه که هیچ چیز نداری، در اصل همه چیز داری!!
آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی که غرور کمترینش بود! جاده آن را از تو گرفت؛ در نتیجه اکنون در کولهات جا برای خدا هست و قدری از نور خدا را در دستان مسافر ریخت… دستان مسافر از نور خدا پر شد و چشمهایش از حیرت دیدن نور خدا درخشید و گفت: سالهای سال رفتم و رفتم و گشتم و گشتم ولی خدا را نیافتم و تو نرفته، این همه یافته ای؟!!
درخت گفت زیرا:
تو در جادّه گذرکردی و من در خودم؛ و گذرکردن از خود، دشوارتر از گذرکردن از جادّه است!!
بیست و یکم خرداد 1400 – احمد شمّاع زاده